نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: چهار حكايت جالب و كوتاه

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    عضو سایت
    yeke bara hame hame bara yeke
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    tabriz
    نوشته ها
    6,358
    تشکر تشکر کرده 
    3,639
    تشکر تشکر شده 
    1,506
    تشکر شده در
    1,036 پست
    حالت من : Narahat
    قدرت امتیاز دهی
    333
    Array

    چهار حكايت جالب و كوتاه

    چهار حكايت جالب و كوتاه



    چند حکايت
    گويند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند كه پس ازنماز ، بر منبر رود و پند گويد. پذيرفت.
    نماز جماعت تمام شد. چشم ‏ها همه بهسوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست.
    بسم الله گفت و خدا ورسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت :
    مردم! هر كس از شما كه مى ‏داندامروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد ، برخيزد !
    كسى برنخاست. گفت :
    حالا هركس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد !
    باز كسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد ؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد !

    -----------------------------

    گويند در بنى اسرائيل ، مردى بود كهمى ‏گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى كرده‏ ام و بس گناه و معصيت كه از من سرزده است ؛ اما تاكنون زيانى و كيفرى نديده ‏ام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهكار بايدكيفر بيند ، پس چرا ما را كيفرى و عذابى نمى ‏رسد! ؟
    در همان روزها ، پيامبرقوم بنى اسرائيل ، نزد آن مرد آمد و گفت :
    خداوند ، مى‏ فرمايد كه ما تو راعذاب‏ هاى بسيار كرده ‏ايم و تو خود نمى ‏دانى ! آيا تو را از شيرينى عبادت خود ،محروم نكرده ‏ايم ؟ آيا در مناجات را بر روى تو نبسته ‏ايم ؟ آيا اميد به زندگى خوشدر آخرت را از تو نگرفته ‏ايم ؟ عذابى بزرگ‏تر و سهمگين ‏تر از اين مى ‏خواهى؟

    -----------------------------

    ابوسعيد را گفتند : كسى را مى‏شناسيم كه مقام او آن چنان است كه بر روى آب راه مى ‏رود.
    شيخ گفت : كار دشوارىنيست ؛ پرندگانى نيز باشند كه بر روى آب پا مى ‏نهند و راه مى ‏روند.
    گفتند : فلان كس در هوا مى ‏پرد. گفت : مگسى نيز در هوا بپرد.
    گفتند : فلان كس در يكلحظه ، از شهرى به شهرى مى‏ رود.
    گفت : شيطان نيز در يك دم ، از شرق عالم بهمغرب آن مى ‏رود. اين چنين چيزها ، چندان مهم و قيمتى نيست.
    مرد آن باشد كه درميان خلق نشيند و برخيزد و بخسبد و با مردم داد و ستد كند و با آنان در آميزد و يكلحظه از خداى غافل نباشد.

    -----------------------------

    مردى از اهلحبشه نزد رسول خدا صلوات الله عليه و آله آمد وگفت : يا رسول الله ! گناهان منبسيار است. آيا در توبه به روى من نيز باز است ؟
    پيامبر (ص) فرمود : آرى ، راهتوبه بر همگان ، هموار است. تو نيز از آن محروم نيستى.
    مرد حبشى از نزد پيامبر (ص) رفت. مدتى نگذشت كه بازگشت و گفت :
    يا رسول الله ! آن هنگام كه معصيت مى‏كردم ، خداوند ، مرا مى ‏ديد ؟
    پيامبر (ص) فرمود : آرى ، مى ‏ديد.
    مرد حبشى، آهى سرد از سينه بيرون داد و گفت : توبه ، جرم گناه را مى ‏پوشاند ؛ چه كنم باشرم آن ؟
    در دم نعره ‏اى زد و جانبداد
    امضا ندارم ولی به جاش اثر انگشت میزارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mohamad.s عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/