اگر منت می نهی بر کلام من ، با احترام سلامت می گویم و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هدیه می دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.الهی من قربون اون چشمای قشنگت برم که برا دیدنشون لحظه شماری می کنم مهتاب کهکشان نیافتنی من ، آنقدر بی تاب دیدنت شده ام که دلتنگی ام را به قاصدک سپردم و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوی تو فرستادم. روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را ندیدند. قاصدک هم برنگشت. شاید او هم شیفته نگاه مهربانت شد. باشد، اشکالی ندارد. تو عزیزترینی ، اگه یه قاصدک هم از من قبول کنی ، خودش دنیایی است. کاش یاسهایی که برایت پرپر شدند و به سویت آمدند، دوست داشتنم را برایت آواز کنند.کاش باران بعد از ظهرهایت، تو را به یاد اشکهای من بیندازد.نازنینم ، هر پرنده سفر کرده ای از تو می خواند و هر غنچه ای که می شکفد، نام تو را بر زبان می آورد. نیم نگاهی به روزهای تنهایی ام کن و لحظه های زرد و بی صدای مرا تو آبی و ترانه باران کن. بگذار باز هم قاصدک ترانه های من در هوای دلتنگی تو پرواز کند. همین حوالی بی قراری ها باز هم گلهای بی تابی شکفته.هستی من ، امشب ، شام غریبان عاشقانه من و تو است. به یادت مثل شمع می سوزم و ذره ذره وجودم آب می شود.تو هم به یاد بی تابی هایم شمعی روشن کن و بگذار مثل من بسوزد.مهربانی باران ، یادم کن در هر شبی که بی ستاره شد.

آری جرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟
زندگی بی عشق اگر باشد ، همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است، نیست؟
زندگی بی عشق اگر باشد لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست
زندگی بی عشق اگر باشد هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیستة هم اینجا ، هم آنجا دوزخی است
عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟
و آخر اینکه همچنان قطار میرودتو میروی تمام ایستگاه میرود و من چقدر ساده ام که سالهای سال در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام