صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28

موضوع: برگزیده اشعاری از محمد علی بهمنی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    برگزیده اشعاری از محمد علی بهمنی


    زندگينامه: محمدعلي بهمني

    محمدعلی بهمنی در 27 فروردین سال ۱۳۲۱ در شهر دزفول به دنیا آمد.
    وي دوران کودکي و نوجواني را در تهران، کرج و بندرعباس گذراند و پس از تحصيلات مقدماتي از زمان کودکي در چاپخانه‌هاي تهران به کار پرداخت.
    او در چاپخانه با زنده ياد «فريدون مشيري» که آن روزها مسئول صفحه ادبي هفت‌تار چنگ مجله روشنکفر بود، آشنا شد و نخستین شعرش در سال ۱۳۳۰، یعنی زمانی که او تنها ۹ سال داشت، در مجله روشنفکر به چاپ رسيد.
    شعر بهمنی شاید با خود او متولد شده باشد، شعرهاي وي از همان زمان تاکنون به طور پراکنده در بسياري از نشريات کشور و مجموعه شعرهاي مختلف و جنگ‌ها، انتشار يافته است و بسیاری بر این عقیده‌اند که غزل‌های او وام‌دار سبک و سیاق نیماست.
    بهمني از سال 1345 همكاري خود را با راديو آغاز كرد و پس از آن به شغل آزاد روي آورد.
    او از سال 1353 ساکن بندرعباس شد و پس از پيروزي انقلاب، به تهران آمد و مجدداً به سال 1363 به بندرعباس عزيمت کرد و در حال حاضر نيز، ساکن همانجاست.
    «محمدعلي بهمني» مسؤول چاپخانه دنياي چاپ بندرعباس و مدير انتشارات «چي‌چي‌کا» در آن شهرستان است.
    وي در قالب‌هاي مختلف از کلاسيک، نيمايي و سپيد به سرودن پرداخته است. برای محمدعلی بهمنی شعر چون موجودی جاندار است که شکل و قالب، لباسهای آن را تشکيل و به آن شخصيت می دهند. با اين همه، محمدعلی بهمنی شيفته ی غزل است و غزل گفتن و غزل خواندن و غزل سرودن. او می گويد:
    «غزل، نه تنها در شعر امروز، بی ترديد در شعر تمام فرداها جايگاه ويژهای خواهد داشت. غزل هستی ايرانی است و خواهد بود. آنچه که مهم است، اين است که اين امانت حساس را به نسلهای آينده تحويل دهيم.»
    گرچه به رغم تمام علاقه خویش به غزل گفتن، بهمنی غزل را هرگز قالب نمی بندد.
    بهمنی در این باره گفته است : «چون قالب يعنی محدوديت و هنر را نمی توان محدود کرد و به خاطر اين حرفم بارها زير تهمت ها رفته ام.» در ديدگاه محمدعلی بهمنی، غزل يک شکل است که می تواند با روزگار خود و با شرايط جديد تغيير کند.
    «بهمني» را مي‌توان از زمره ترانه‌سرايان موفق اين روزگار نیز دانست. او تاکنون با شرکت در برخي همايش‌هاي سراسري شعر دفاع مقدس، علاقه‌مندي خود را به حضور در اين عرصه نشان داده است.
    محمدعلی بهمنی در سال ۱۳۷۸ موفق به دریافت تندیس خورشید مهر به عنوان برترین غزل‌سرای ایران گردید.

    مجموعه های اشعار
    -----------------------
    * باغ لال (۱۳۵۰)
    * در بی‌وزنی (۱۳۵۱)
    * عامیانه‌ها (۱۳۵۵)
    * گیسو، کلاه، کفتر (۱۳۵۶)
    * گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود (۱۳۶۹)
    * غزل (۱۳۷۷)
    * عشق است (۱۳۷۸)
    * شاعر شنیدنی است (۱۳۷۷)
    * نیستان (۱۳۷۹)
    * کاسه آب دیوژن، امانم بده (۱۳۸۰)
    * این خانه واژه‌های نسوزی دارد (۱۳۸۲)


    سال شمار زندگی محمد علی بهمنی
    ----------------------------------------------
    1321ش.=1942م. فروردین ماه- درسفر خانواده اش به ذزفول متولد شد


    1328ش.=1942م. آغاز کار درچاپخانه .

    1331ش.=1952م. ادامه کار درچاپخانه تابان،آشنایی بازنده یاد فریدون مشیری،سرودن اولین شعر برای مادر (ای واژه بکر جاودانه ای شمع موشح زمانه) وچاپ آن در مجله روشنفکر.

    1350ش.=1971م. باغ لال،چاپ اول،انتشارات بامداد.

    1351ش.=1972م. دربی وزنی،چاپ اول،انتشارات بامداد.

    1352ش.=1973م. ورود به (رادیو ایران- تهران)،خلق ترانه های ماندگار.

    1353ش.=1974م. باغ لال،چاپ دوم،انتشارات بامداد.

    1355ش.=1976م. عامیانه ها ، چاپ اول،انتشارات پدیده.

    1356ش.=1977م. گیسو،کلاه،کفتر(کودکان)،چاپ اول،انتشارات پدیده.

    1356ش.=1977م. عامیانه ها،چاپ دوم،انتشارات پدیده.

    1356ش.=1977م. شعر خوانی(ده شب) گوته،شب دوم.

    1369ش.=1990م. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود،چاپ اول،نشر آفرینش.

    1371ش.=1992م. همکاری با صدا وسیمای مرکز خلیج فارس و ارایه برنامه صفحه شعر.

    1371ش.=1992م. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود،چاپ دوم،نشر دارینوش.

    1373ش.=1994م. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود،چاپ سوم،نشر دارینوش.

    1374ش.=1995م. آغاز همکاری با هفته نامه ندای هرمزگان و ارایه صفحه(تنفس در هوای شعر).

    1375ش.=1996م. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود،چاپ چهارم،نشر دارینوش.

    1377ش.=1998م. غزل(کتاب- سی دی- کاست)،نشر دارینوش.

    1377ش.=1998م. شاعر شنیدنی ست،چاپ اول،نشر دارینوش.

    1377ش.=1998م. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود،چاپ پنجم،نشر دارینوش.

    1378ش.=1999م. عشق است(کتاب- سی دی- کاست)،نشر دارینوش.

    1378ش.=1999م. دریافت(تندیس خورشید مهر)به عنوان برترین.غزل سرای ایران مهر ماه،تالار وحدت

    1378ش.=1999م. شاعر شنیدنی ست،چاپ دوم،نشر دارینوش.

    1379ش.=2000م. نیستان،چاپ اول،نشرنیستان.

    1380ش.=2001م. شاعر شنیدنی ست،چاپ سوم،نشر دارینوش.

    1380ش.=2001م. یه حرف یه حرف حرفای من کتاب شد(امانم بده)،چاپ اول،نشر دارینوش.

    1381ش.=2002م. شاعر شنیدنی ست،چاپ چهارم،نشر دارینوش.

    1381ش.=2002م. گاهی دلم برای خودم تنگ می شود،چاپ ششم،نشر دارینوش.

    1382ش.=2003م. این خانه واژه های نسوزی دارد،چاپ اول،نشر دارینوش.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    این غزلها همه جانپاره ی دنیای منند

    پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
    باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
    هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
    دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
    گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
    بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان
    نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
    ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
    زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند
    تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
    این غزلها همه جانپاره ی دنیای منند
    لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان
    گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
    بی صدا باد دگر زمزمه ی مبهمشان
    شکر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
    که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #3
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    بهار بهار

    بهار بهار
    صدا همون صدا بود
    صدای شاخه ها و ریشه ها بود
    بهار بهار
    چه اسم آشنایی ؟
    صدات میاد ... اما خودت کجایی
    وابکنیم پنجره ها رو یا نه ؟
    تازه کنیم خاطره ها رو یا نه ؟
    بهار اومد لباس نو تنم کرد
    تازه تر از فصل شکفتنم کرد
    بهار اومد با یه بغل جوونه
    عید آورد از تو کوچه تو خونه
    حیاط ما یه غربیل
    باغچه ما یه گلدون
    خونه ما همیشه
    منتظر یه مهمون
    بهار اومد لباس نو تنم کرد
    تازه تر از فصل شکفتنم کرد
    بهار بهار یه مهمون قدیمی
    یه آشنای ساده و صمیمی
    یه آشنا که مثل قصه ها بود
    خواب و خیال همه بچه ها بود
    آخ ... که چه زود قلک عیدیامون
    وقتی شکست باهاش شکست دلامون
    بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
    خنده به دلمردگی زمین کرد
    چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
    واشدن پنجره ها رو دوست داشت
    بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
    من و با حسی دیگه آشنا کرد
    یه حرف یه حرف ‚ حرفای من کتاب شد
    حیف که همش سوال بی جواب شد
    دروغ نگم ‚ هنوز دلم جوون بود
    که صبح تا شب دنبال آب و نون بود
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    دهاتی

    ساده بگم دهاتی ام
    اهل همین نزدیکیا
    همسایه روشنی و هم خونه تاریکیا
    ساده بگم ساده بگم
    بوی علف میده تنم
    هنوز همون دهاتیم
    با همه شهری شدنم
    باغ غریب ده من
    گلهای زینتی نداشت
    اسب نجیب ده من
    نعلای قیمتی نداشت
    اما همون چهار تا دیوار
    با بوی خوب کاگلش
    اما همون چن تا خونه
    با مردم ساده دلش
    برای من که عکسمو مدتیه تو آب چشمه ندیدم
    برای من که شهریم از اون هوا دل بریدم
    دنیاییه که دیدندش
    اگرچه مثل قدیما
    راه درازی نداره
    اما می دونم که دیگه
    دنیای خوب سادگی
    به من نیازی نداره
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #5
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

    تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
    محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
    از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
    که در این وصف زبان دگری گویا نیست
    بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
    غزل توست که در قولی از آن ما نیست
    تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
    تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست
    شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
    در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
    این که پیوست به هر رود که دریا باشد
    از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست
    من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
    این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #6
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    غزلی چون خود شما زیبا

    با غروب این دل گرفته مرا
    می رساند به دامن دریا
    می روم گوش می دهم به سکوت
    چه شگفت است این همیشه صدا
    لحظه هایی که در فلق گم شدم
    با شفق باز می شود پیدا
    چه غروری چه سرشکن سنگی
    موجکوب است یا خیال شما
    دل خورشید هم به حالم سوخت
    سرخ تر از همیشه گفت : بیا
    می شد اینجا نباشم اینک ‚ آه
    بی تو موجم نمی برد زینجا
    راستی گر شبی نباشم من
    چه غریب است ساحل تنها
    من و این مرغهای سرگردان
    پرسه ها می زنیم تا فردا
    تازه شعری سروده ام از تو
    غزلی چون خود شما زیبا
    تو که گوشت بر این دقایق نیست
    باز هم ذوق گوش ماهی ها
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #7
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود

    در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود
    ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود
    من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان
    پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود
    خسته مباشی پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد
    این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود
    بنشین !‌ نشستم گپ زدیم اما نه از حرفی که با ما بود
    او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود
    او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را
    من منتظر تا او بگوید وقت اما وقت رفتن بود
    گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بغضی
    با دستهایی آشنا در من بکار قفل بستن بود
    او خیره بر من من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر
    گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حال مردن بود
    گفتم : خداحافظ کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر
    پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود
    تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من
    با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود
    چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار
    اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #8
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم

    با پای دل قدم زدن آن هم کنار تو
    باشد که خستگی بشود شرمسار تو
    در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
    این لحظه ها عزیزترین یادگار تو
    تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
    می خواستم که گم بشوم در حصار تو
    احساس می کنم که جدایم نموده اند
    همچون شهاب سوخته ای از مدار تو
    آن کوپه ی تهی منم آری که مانده ام
    خالی تر از همیشه و در انتظار تو
    این سوت آخر است و غریبانه می رود
    تنهاترین مسافر تو از دیار تو
    هر چند مثل اینه هر لحظه فاش تر
    هشدار می دهد به خزانم بهار تو
    اما در این زمانه عسرت مس مرا
    ترسم که اشتباه بسنجد عیار تو
    از هر طرف نرفته به بن بست می رسیم
    نفرین به روزگار من و روزگار تو
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #9
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی

    زمانه وار اگر می پسندیم کر و لال
    به سنگفرش تو این خون تازه باد حلال
    مجال شکوه ندارم ولی ملالی نیست
    که دوست جان کلام من است در همه حال
    قسم به تو که دگر پاسخی نخواهم گفت
    به واژه ها که مرا برده اند زیر سوال
    تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم
    بشوق توست که تکرار می شود هر سال
    ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی
    که تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال
    مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز
    نهایتی ست که آسان نمی دهم به زوال
    خوشا هر آنچه که تو باغ باغ می خواهی
    بگو رسیده بیفتم به دامنت ‚ یا کال ؟
    اگر چه نیستم آری بلور بارفتن
    مرا ولی مشکن گاه قیمتی ست سفال
    بیا عبور کن از این پل تماشایی
    ببین چگونه گذر کرده ام ز هر چه محال
    ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام
    کدام قله نشین را نکرده ام پامال
    تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را
    نمی توانم حتی به بالهای خیال
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #10
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3150
    Array

    پیش فرض

    این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

    من با غزلی قانعم و با غزلی شاد
    تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
    ویرانه نشینم من و بیت غزلم را
    هرگز نفروشم به دو صد خانه ی آباد
    من حسرت پرواز ندارم به دل آری
    در من قفسی هست که می خواهدم آزاد
    ای بال تخیل ببر آنجا غزلم را
    کش مردم آزاده بگویند مریزاد
    من شاعرم و روز و شبم فرق ندارد
    آرام چه می جویی از این زاده ی اضداد ؟
    می خواهم از این پس همه از عشق بگویم
    یک عمر عبث داد زدم بر سر بیداد
    مگذار که دندانزده ی غم شود ای دوست
    این سیب که ناچیده به دامان تو افتاد

    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/