نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: "كتيبه"

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نوشته ها
    11
    تشکر تشکر کرده 
    0
    تشکر تشکر شده 
    6
    تشکر شده در
    4 پست
    قدرت امتیاز دهی
    14
    Array

    "كتيبه"

    "كتيبه"

    فتاده تخته سنگ آنسوي تر، انگار كوهي بود
    و ما اينسو نشسته، خسته انبوهي
    زن و مرد و جوان و پير
    همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي
    و با زنجير
    اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
    به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
    تا زنجير

    ندانستيم
    ندايي بود در روياي خوف و خستگيهامان
    و يا آوايي از جايي ، كجا ؟ هرگز نپرسيديم
    چنين مي گفت
    فتاده تخته سنگ آنسوي ، وز پيشينيان پيري
    بر او رازي نوشته است ، هركس طاق هر كس جفت
    چنين مي گفت چندين بار
    صدا ، و آنگاه چون موجي كه بگريزد ز خود در خامشي مي خفت

    و ما چيزي نمي گفتيم
    و ما تا مدتي چيزي نمي گفتيم
    پس از آن نيز تنها در نگه مان بود اگر گاهي
    گروهي شك و پرسش ايستاده بود
    و ديگر سيل و خستگي بود و فراموشي
    و حتي در نگه مان نيز خاموشي
    و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
    شبي كه لعنت از مهتاب مي باريد
    و پاهامان ورم مي كرد و مي خاريد

    يكي از ما كه زنجيرش كمي سنگينتر از ما بود ، لعنت كرد گوشش را
    و نالان گفت :‌ بايد رفت
    و ما با خستگي گفتيم : لعنت بيش بادا گوشمان را چشممان را نيز
    بايد رفت

    و رفتيم و خزان رفتيم تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود
    يكي از ما كه زنجيرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
    كسي راز مرا داند
    كه از اينرو به آنرويم بگرداند
    و ما با لذتي اين راز غبارآلود را مثل دعايي زير لب تكرار مي كرديم
    و شب شط جليلي بود پر مهتاب
    هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
    هلا ، يك ... دو ... سه .... ديگر پار
    عرقريزان ، عزا ، دشنام ، گاهي گريه هم كرديم
    هلا ، يك ، دو ، سه ، زينسان بارها بسيار
    چه سنگين بود اما سخت شيرين بود پيروزي
    و ما با آشناتر لذتي ، هم خسته هم خوشحال
    ز شوق و شور مالامال
    يكي از ما كه زنجيرش سبكتر بود
    به جهد ما درودي گفت و بالا رفت
    خط پوشيده را از خاك و گل بسترد و با خود خواند

    و ما بي تاب
    لبش را با زبان تر كرد ما نيز آنچنان كرديم
    و ساكت ماند
    نگاهي كرد سوي ما و ساكت ماند
    دوباره خواند ، خيره ماند ، پنداري زبانش مرد
    نگاهش را ربوده بود ناپيداي دوري ، ما خروشيديم
    بخوان !‌ او همچنان خاموش
    براي ما بخوان ! خيره به ما ساكت نگا مي كرد

    پس از لختي
    در اثنايي كه زنجيرش صدا مي كرد
    فرود آمد ، گرفتيمش كه پنداري كه مي افتاد
    نشانديمش
    بدست ما و دست خويش لعنت كرد
    چه خواندي ، هان ؟

    مكيد آب دهانش را و گفت آرام
    نوشته بود
    همان

    كسي راز مرا داند
    كه از اينرو به آرويم بگرداند

    نشستيم
    و به مهتاب و شب روشن نگه كرديم
    و شب شط عليلي بود

  2. کاربر مقابل از FANTOM عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/