امشب به یاد اسمت خوابم نمی برد باز
امشب به ياد اسمت خوابم نمی برد باز
مرغ دلم اسير است ديگر نمی پرد باز
زخمی که در دلم بود با رفتنت به خون شد
ليکن زبان الکن پرده نمی درد باز
اسمت ميان قلبم چون خنجری نشسته
خون بر دلم چو ليلی، مجنون نمی رسد باز
امشب به ياد چشمت در آسمان ستاره
گويی که شرمگين است هرگز نمی دمد باز
امشب به ياد رويت چشمم به ماهتاب است
اخم از رخ سپيدش بی تو نمی شود باز
امشب به ياد عشقت در سينه می تپد دل
از بهر تو تپيدن هرگز نمی نهد باز
بهر تو بود نازم هر کس خريد اما
دانم که چشم مستت آن را نمی خرد باز
قلبم ميان سينه چون بلبل اسير است
خو کرده با اسارت ديگر نمی رهد باز
اين يک شب سياه هم با ياد تو سحر شد
حتی شب سياه هم بی تو نمی رسد باز
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)