شب تار است
شب بیدار
شب سرشار است.
آسمان را بگو از الماسِ ستارگانش خنجری به من می دهد.
شب
سراسر شب
یک سر از حماسه ی دریای بهانه جو بی خواب مانده است.
دریای خالی
دریای بی نوا ...
جنگل سالخورده به سنگینی نفس کشید و جنبشی کرد
و مرغی که از کرانه ی ماسه پوشیده پر کشیده بود ،
غریوکشان به تالاب تیره گون درنشست.
جنگل با ناله و حماسه بیگانه است
و زخم تبر را با لعاب سبز خزه فرو می پوشد.
حماسه ی دریا
از وحشتِ سکون و سکوت است..
شب تار است
شب بیمار است
از غریو دریای وحشت زده بیدار است.
شب از سایه ها و غریو دریا سرشار است
زیباتر شبی برای دوست داشتن.
با چشمان تو مرا به الماسِ ستاره ها نیازی نیست.
به آسمان بگو
الف. بامداد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)