نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: مورچه و سلیمان نبی (ع)

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    مورچه و سلیمان نبی (ع)

    مورچه و سلیمان نبی (ع)

    روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،
    نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

    سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد که دید او نزدیک آب رسید.

    در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد و دهانش را گشود.
    مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.

    سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.
    ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.
    آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.


    سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.


    مورچه گفت :

    " ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و کرمی در درون آن زندگی می کند.
    خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم.
    خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.
    این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد
    من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم
    و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا
    می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم."


    سلیمان به مورچه گفت :

    "وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"

    مورچه گفت آری او می گوید :


    ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. کاربر مقابل از mozhgan عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    پیش فرض

    روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود.
    از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟

    مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم.
    حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی.

    مورچه گفت: "تمام سعی ام را می کنم...!"
    حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
    مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آورد ...

    چه بهتر که هرگز نومیدی را در حریم خود راه ندهیم و در هر تلاشی تمام سعی مان را بکنیم، چون پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست ...
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/