نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: سفری از خود به خدا

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    May 2010
    محل سکونت
    هرجاكه دل درآنجا خوش است
    نوشته ها
    6,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,716
    تشکر تشکر شده 
    6,742
    تشکر شده در
    2,981 پست
    حالت من : Khoshhal
    قدرت امتیاز دهی
    3163
    Array

    پیش فرض سفری از خود به خدا

    در 500 سال قبل از میلاد مسیح، شاهزاده ای در هند زندگی می کرد، به نام «سیذارتاگوتاما» که فرزند شاه «سیدوداتا» بود و او برای سیذارتا سه قصر ساخته بود تا در هر فصل در یکی از آنها زندگی کند و خدمتکارانی را برای او گمارده بود که حداکثر سن آنان ۳۰ سال بود.
    سیذارتا با یکی از زیباترین دختران سرزمینش ازدواج کرد، آنها فرزندی یافتند که نامش را «راهولا» به معنای «زنجیر» نهادند.سیذارتا آدمی بود، بی درد، مرفه، و حرکت وجودی اش همیشه در مسیر افقی زندگی( خور، خواب، خشم و شهوت) در حرکت بود، ولی همیشه چیزی در وجودش می جوشید و نجوا می کرد که:
    سعادت حقیقی و ماندگار چیست؟ این زندگی چون زنجیری است که مرا اسیر کرده است، می خواهم رها باشم و به دنبال سعادت حقیقی بروم و ببینم سعادت کجاست؟ و چگونه بدست می آید؟
    تا اینکه یک روز، پنهانی از قصر بیرون آمد ، دید مردی با عصا راه می رود.پرسید:«چرا او این قدر خمیده است و با عصا راه می رود؟»گفتند: « او پیر است.» پرسید: « پیری چیست؟» برایش شرح دادند.(زیرا هیچکدام از مستخدمین شاهزاده ، بیش از ۳۰ سال نداشتند.) در نتیجه او پیری را نمی دانست!
    روز دیگر از قصر بیرون آمد ،دید دو نفر زیر بغل کسی را گرفته و او را لنگان لنگان راه می برند. سوال کرد:«این چیست؟» جواب دادند:«این شخص بیمار است!» پرسید:«بیماری چیست؟»برایش توضیح دادند.
    روز دیگر که از قصر بیرون آمد.مردی را دید که در صندوق چوبی گذاشته و او را – سوار بر دست- می برند. پرسید:«چگونه است حال این مرد؟» در جواب گفتند:«او مرده است.» پرسید:«مرگ چیست؟» گفتند:«مرگ قدرت مطلقی است که همه را به آغوش می گیرد، بدون زمان مشخصی!» پرسید:«حتی به سن و سال افراد هم توجه نمی کند؟» گفتند:«نه!!»
    «سیذارتا گوتاما» -شاهزاده هندی- بر خود لرزید و گفت:«اگر بیماری و مرگ هر لحظه در کمین است، و پیری آرام آرام از راه می رسد، چه حاصل از این زندگی که به خور و خواب بگذرد!»
    بلافاصله قصر را ترک کرده، به زیر درخت سیبی در خلوت تپه ای خرامید و برای همیشه زندگی اشرافی خود را بدرود گفت و به اشراق رسید و پیرامونش را شاگردانش فرا گرفتند.
    buda
    سپس بر چکاد تپه ی سبز آگاهی و زیر سایه ی درخت تفکر چنین سرود:
    « جهانی جاودان و بی پایان از (هستی مطلق) وجود دارد که ما تجلیات جسمانی گذرای آن هستیم و در این مرحله و موقعیت، دستخوش فریب،وسوسه،درد، رنج،بیماری و مرگ هستیم، اما با کسب معرفت و کوشش برای درست زیستن و تمرکز جهت به فرمان در آوردن جان و تن، می توانیم از تسط دنیای مادون رها شویم و میراث خوبی از جهان معنوی برای تولد های بعدی خود بجا گذاریم!»
    به این بهانه، پیروانش، شاهزاده «سیذارتا گوتاما» را «بودا» به معنای «از خواب بیدار شده» یا «به حقیقت دست یافته» نامیدند.
    آنگاه بودا در طول تاریخ ، تندیس آگاهی انسان شد !
    [SIGPIC][/SIGPIC]
    آرزو هایم را به باد میدهم ... مثل قاصدک ... شاید از کنارت عبور کنند ... عطرت را بگیرند و مثل یک جادو تبدیل به یک رویا شوند...


  2. کاربر مقابل از tina عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/