صفحه 1 از 20 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 227

موضوع: گزيده اي از ضرب المثل های ايرانی و ریشه های آن

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    گزيده اي از ضرب المثل های ايرانی و ریشه های آن

    با درود به همه شما خوبان
    دوستان عزیز بر آن شدم تا در این مجال با یاری شما خوبان به موضوعی بپردازم که در فرهنگ کهن این دیار ریشه ها دارد اما از بد روزگار و به مرور زمان به دست فراموشی سپرده شده است . ضرب المثل های نغز پارسی گاهی در حین کوتاهی به اندازه کتابی پر مغز و محتوا است و در ارتباطات محاوره ای می توان از آن برای پاسخی کوتاه اما کامل استفاده برد . امید آن دارم تا شما عزیزان اگر فرصتی برایتان مهیا بود در این مقوله یاریم بفرمایید .

    ارادتمند شما عزیزان عماد
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    آب زیر کاه

    آب زیر کاه به کسانی اطلاق می شود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایه مکر و غدر و حیله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولی سیرتی نامحمود در مقام انجام مقاصد شوم خود برآیند. این گونه افراد را مکار و دغلباز نیز می گویند و ضرر خطر آنها از دشمن بیشتر است. زیرا دشمن با چهره و حربه دشمنی به میدان می آید، در حالی که این طبقه در لباس دوستی و خیرخواهی خیانت می کنند.

    اکنون باید دید در این عبارت مثلی، آبی که در زیر کاه باشد چگونه ممکن است منشأ زیان و ضرر شود.

    آب زیر کاه از ابتکارات قبایل و جوامعی بود که به علت ضعف و ناتوانی جز از طریق مکر و حیله یارای مبارزه و مقابله با دشمن را نداشته اند. به همین جهت برای آنکه بتوانند حریف قوی پنجه را مغلوب و منکوب نمایند، در مسیر او باتلاقی پر از آب حفر می کردند و روی آب را با کاه و کلش طوری می پوشانیدند که هیچ عابری تصور نمی کرد "آب زیر کاهی" ممکن است در آن مسیر و معبر وجود داشته باشد. باید دانست که ایجاد این گونه باتلاقهای آب زیرکاه صرفاً در حول و حوش قرا و قصبات مناطق زراعی امکان پذیر بود، تا برای عابران وجود کاه و کلش موجب توهم و سوءظن نشود و دشمن با خیال راحت و بدون دغدغه خاطر و سرمست از باده غرور و قدرت در آن گذرگاه مستور از کاه و کلش گام بر می داشت وی در درون آب زیر کاه غرقه می شد.



    آب زیر کاه در قرون و اعصار قدیمه جزء حیله های جنگی بود و سپاهیان متخاصم را از این رهگذر غافلگیر و منکوب می کردند.


    البته این حیله جنگی در مناطق باتلاقی و نقاطی که شالیزاری داشت - مانند گیلان و مازندران - بیشتر معمول و متداول بود تا همان طوری که گفته شد، موجب سوءظن دشمن نگردد. طریقه اش این بود که در مسیر قشون مهاجم باتلاقهای پراکنده و متعدد و کم عرض حفر می کردند و روی باتلاقها را با کاه و کلشن می پوشانیدند. بدیهی است عبور از این مناطق موجب می شد که قسمت مقدم مهاجمین یعنی پیشتازان و سوارکاران در باتلاقهای سرپوشیده فرو روند و پیشروی آنها دچار کندی شود تا برای مدافعان فرصت و امکان آمادگی و تجهیز سپاه فراهم آید. فی المثل اسپهبد فرخان بزرگ، فرزند دابویه، معاصر عبدالملک مروان، که بعد از پدر بر مسند حکومت طبرستان نشست و از گیلان تا نیشابور را در حیطه تصرف آورده بود؛ برای جلوگیری از عصیان و سرکشی دیلمی ها و سایر طاغیان و سرکشان: «از آمل تا دیلمستان چنان به اصطلخ (گویش مازندرانی به معنی استخر) و خندق و مثل هذا استوار گردانید که جز پیاده را عبور ممکن نبودی».



  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    آتش بیار معرکه

    لغت مرکب آتش بیار در اصطلاح عامه کنایه از کسی است که در ماهیت دعوی و اختلاف وارد نباشد بلکه کارش صرفاً سعایت و نمامی و تشدید اختلاف بوده و فطرتش چنین اقتضا کند که به قول امیر قلی امینی: «میان دو دوست یا دو خصم سخن چینی و فتنه انگیزی کند».

    این مثل که به ظاهر ساده می آید چون سایر امثال و حکم ریشه تاریخی دارد و شرح آن بدین قرار است:

    همان طوری که امروز دستگاه جاز عامل اساسی ارکستر موسیقی بشمار می آید، در قرون گذشته که موسیقی گسترش چندانی نداشت، ضرب و دف، ابزار کار اولیه عمله طرب محسوب می شد. هر جا که می رفتند آن ابزار را زیر بغل می گرفتند و بدون زحمت همراه می بردند. عاملان طرب در قدیم مرکب بودند از: کمانچه کش، نی زن، ضرب گیر، دف زن، خواننده، رقاصه و یک نفر دیگر بنام « آتش بیار یا دایره نم کن » که چون از کار مطربی سررشته نداشته وظیفه دیگری به عهده وی محول بوده است. همه کس می داند که ضرب و دف از پوست و چوب تشکیل شده است. پوست ضرب و دف در بهار و تابستان خشک و منقبض می شود و احتیاج دارد که هر چند ساعت آنرا با "پف نم" مرطوب و تازه کنند تا صدایش در موقع زدن به علت خشکی و انقباض تغییر نکند. این وظیفه را دایره نم کن که ظرف آبی در جلویش بود و همیشه ضرب و دف را نم می داد و تازه نگاه می داشت، بر عهده داشت. اما در فصول پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است، پوست ضرب و دف بیش از حد معمول نم بر می داشت و حالت انبساط پیدا می کرد. در این موقع لازم می آمد که پوستها را حرارت بدهند تا رطوبت اضافی تبخیر شود و به صورت اولیه درآید.

    شغل دایره نم کن در این دو فصل عوض می شد و به آتش بیار موسوم می گردید. زیرا وظیفه اش این بود که به جای ظرف آب که در بهار و تابستان به آن احتیاج بود، منقل آتش در مقابلش بگذارد و ضرب و دف مرطوب را با حرارت آتش خشک کند. با این توصیف به طوری که ملاحظه می شود، آتش بیار یا دایره نم کن، که اتفاقا هر دو عبارت به صورت امثله سائره درآمده است؛ کار مثبتی در اعمال طرب و موسیقی نداشت. نه می دانست و نه می توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگی آشنایی داشت. مع ذالک وجودش به قدری مؤثر بود که اگر دست از کار میکشید، دستگاه طرب میخوابید و عیش و انبساط خاطر مردم منقص می شد.

    افراد ساعی و سخن چین عیناً شبیه شغل و کار همین آتش بیارها و دایره نم کن ها را دارند؛ که اگر دست از سعایت و القای شبهات بردارند، اختلافات موجود خود به خود و یا بوسیله مصلحین خیر اندیش مرتفع می شود. ولی متأسفانه چون خلق و خوی آنها تغییر پذیر نیست، و از آن جهت که لهیب آتش اختلاف را تند و تیز می کنند، آنها را به « آتش بیار » تشبیه و تمثیل می کنند. چه در ازمنه گذشته که دستگاه طرب (غنا) از نظر مذهبی بیشتر از امروز مورد بی اعتنایی بود، گناه اصلی را از آتش بیار می دانستند و مدعی بودند که اگر ضرب و دف را خشک و آماده نکند دستگاه موسیقی و غنا خود به خود از کار می افتد و موجب انحراف اخلاقی نمی شود.


  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    از کوره در رفت

    این مثل سائره در مورد افرادی به کار می رود که سخت خشمگین شوند و حالتی غیر ارادی و دور از عقل و منطق یه آنها دست دهد. در چنین مواقعی چهره شخص پرچین و سرخگونه می شود، رگهای پیشانی و شقیقه ورم میکند، فریادهای هولناک می کشد و خلاصه اعمال و رفتاری جنون آمیز از او سر می زند.

    اما ریشه و علت تسمیه این ضرب المثل:

    کوره آهنگری که در قدیم با ذغال سنگ و زغال چوب و در عصر حاضر با برق و نفت و گاز روشن می شود، برای جدا کردن آهن از سنگ و گداختن آهن به کار می رود. در کوره، آهن را تا آن اندازه حرارت می دهند که به صورت مذاب درآید و از آهن مذاب برای ساختن آلات و ابزار زندگی استفاده می کنند.

    برای گداختن آهن رسم و قاعده برای آن است که درجه حرارت کوره آهنگری را تدریجاً بالا می برند تا آهن سرد به تدریج حرارت بگیرد و گذاخته و مذاب گردد. چه آهنها بعضاً این خاصیت را دارند که چنانچه غفلتاً در معرض حرارت شدید و چند صد درجه قرار گیرند، سخت گداخته می شوند و با صداهای مهیبی منفجر شده از «از کوره در میروند» یعنی به خارج پرتاب می شوند. افراد سربع التأثر و عصبی مزاج اگر در مقابل حوادث غیر مترقبه قرار گیرند، آتش خشم و غضبشان چنان زبانه می کشد که به مثابه همان آهن گداخته از کوره اعتدال خارج می شوند و اعمالی غیر منتظره از آنها سر می زند که پس از فروکش کردن و اطفای نایره غضب از کرده پشیمان می شوند و اظهار ندامت می کنند.

    غرض از تمهید مقدمه بالا این است که چون اعمال غیر طبیعی و غیر ارادی ناشی از افراد عصبی مزاج، با انفجار و از کوره در رفتن آهن گداخته تشابه دارد؛ لذا اصطلاح از کوره در رفتن در مورد افراد تندخو و خشمگین که قدرت توانایی کنترل اعصاب را ندارند معانی و مفاهیم مجازی پیدا کرده است.


  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    بادنجان دور قاب چین

    افراد متملق و چاپلوس را به این نام و نشان می خوانند و بدین وسیله از آنان و رفتار خفت آمیزشان به زشتی یاد می کنند.

    اما ریشه تاریخی آن:

    آنچه که مخصوصاً در آشپزان سرخه حصار در زمان ناصرالدین شاه قابل توجه بود و برای شناخت متملقان و چاپلوسان ریاکار که در هر عصر و زمان به شکل و هیئتی خودنمایی می کنند، آموزندگی داشت، موضوع سبزی پاک کردن و بادنجان دور قاب چیدن از طرف وزرا و امرا و رجال قوم بود که با این عمل و رفتار خویش، بی مزگی در امر تملق و چاپلوسی را تا حد پستی و دنائت طبع می رسانیدند.

    دسته دوم کسانی بودند که در امر طبخ و آشپزی مطلقاً چیزی نمی دانستند و کاری از آنها ساخته نبود. این عده که در صدر آنها صدراعظم قرار داشت، دو وظیفه مهم و خطیر بر عهده داشته اند: یکی آنکه چهار زانو برزمین بنشینند و مثل خدمه های آشپزخانه بادنجانها را پوست بکنند. دیگر آنکه این بادنجانها را پس از پخته شدن در دور و اطراف قابهای آش و خورش بچینند.

    شادروان عبدالله مستوفی مینویسد: «من خود عکسی از این آشپزان دیده ام که صدراعظم مشغول پوست کندن بادنجان و سایرین هر یک به کاری مشغول بودند.» این آقایان رجال و بزرگان کشور طوری حساب کار را داشتند که بادنجانها را موقعی که شاه سری به چادر آنها میزد به دور قاب میچیدند و مخصوصاً دقت و سلیقه به کار می بردند که بادنجانها را به طرزی زیبا و شاه پسند دور قابها بچینند تا مسرت خاطر ناصرالدین شاه فراهم آید و نسبت به مراتب اخلاص و چاکری آنان اظهار تفقد و عنایت فرماید.

    دکتر فووریه طبیب مخصوص ناصرالدین شاه مینویسد: «... ناصرالدین شاه من را هم دعوت کرد که در این آشپزان شرکت کنم. منهم اطاعت کردم و در جلوی مقداری بادنجان نشستم و مشغول شدم که این شغل جدید خود را تا آنجا که می توانم بخوبی انجام دهم. در همین موقع ملیجک(1) به شاه گفت بادنجانهایی که به دست یک نفر فرنگی پوست کنده شود، نجس است. شاه امر را به شوخی گذراند و محمدخان پدر ملیجک تمام بادنجانهایی را که من پوست کنده بودم جمع کرد و عمدتاً آنها را با نوک کار بر میچید تا دستش به بادنجانهایی که دست من به آنها خورده بود نخورد. بعد بادنجانها و سینی و کارد را با خود بیرون برد.»

    در هر صورت اصطلاح بادنجان دور قاب چین از آن تاریخ ناظر بر افراد متملق و چاپلوس گردیده، رفته رفته به صورت ضرب المثل در آمده است.


  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    آبشون تو یه جو نمی ره

    مشاركت آن دو نفر دوامی ‌نخواهد داشت. مأخذ : دربین زارعان خرده پا و ضعیف رسم است كه با همسایه زمین خود آب را به نوبت از مَمَری (‌جوی ) كه مشتركاً احداث كرده‌اند به زمین خود ببرند. این كار از چند نظر صرفه‌جویی است، زیرا اگر هر كدام بخواهند برای بردن آب به زمین خود مَمَری احداث كنند، علاوه بر هزینه احداث، مقدار مصرف زمین دو برابر خواهد بود. سود دیگر این اشتراك مربوط به آبی است كه آبخور جوی می‌شود. شبیه به این مثل، مثل " آب و گاوشان یكی است " می‌باشد.


  7. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    "آدم زنده، زندگی می‌خواد."

    "آدم زنده وکیل وصی نمی‌خواد."

    "آدم گدا، اینهمه ادا؟"

    "آدم گرسنه، خواب نان سنگک می‌بینه."

    "آدم ناشی، سرنا را از سر گشادش میزنه."

    "آرد خودمونو ریختیم، الک مونو آویختیم."

    "آرزو بر جوانان عیب نیست."

    "آستین نو پلو بخور."

    "آسوده کسی که خر نداره --- از کاه و جوش خبر نداره."

    "آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه."

    "آشپز که دوتا شد، آش یا شوره یا بی‌نمک."

    "آش نخورده و دهن سوخته."

    "آفتابه خرج لحیمه."

    "آفتابه لگن هفت دست،اما شام و ناهار هیچی."

    "آفتابه و لولهنگ هر دو یک کار می‌کنند، اما قیمتشان موقع گرو گذاشتن معلوم می‌شه."

    "آمدم ثواب کنم، کباب شدم."

    "آمد زیر ابروشو برداره، چشمش را کور کرد."

    "آنانکه غنی‌ترند، محتاج‌ترند."

    "آنچه دلم خواست نه آن شد --- آنچه خدا خواست همان شد."

    "آنرا که حساب پاکه، از محاسبه چه باکه؟"

    "آنقدر بایست، تا علف زیر پات سبز بشه."

    "آنقدر سمن هست، که یاسمن توش گمه."

    "آنقدر مار خورده که افعی شده."

    "آن ممه را لولو برد."

    "آنوقت که جیک‌جیک مستانت بود، یاد زمستانت نبود؟"

    "آواز دهل شنیدن از دور خوشه."

    "اجاره نشین خوش نشینه."

    "ارزان خری، انبان خری."

    "از اسب افتاده‌ایم، اما از اصل نیفتاده‌ایم."

    "از اونجا مونده، از اینجا رونده."

    "از اون نترس که های و هوی داره، از اون بترس که سر به زیر داره."

    "از این امامزاده کسی معجزه نمی‌بینه."

    "از این دم بریده هر چی بگی بر‌میاد."

    "از این ستون به آن ستون فرجه."

    "از بی‌کفنی زنده‌ایم."

    "از دست پس میزنه، با پا پیش می‌کشه."

    "از تنگی چشم پیل معلومم شد --- آنانکه غنی‌ترند محتاج‌ترند."

    "از تو حرکت، از خدا برکت."

    "از حق تا نا حق چهار انگشت فاصله است."

    "از خر افتاده، خرما پیدا کرده."

    "از خرس موئی، غنیمته."

    "از خر میپرسی چهارشنبه کیه؟"

    "از خودت گذشته، خدا عقلی به بچه‌هات بده."

    "از درد لا‌علاجی به خر میگه خانمباجی."

    "از دور دل و میبره، از جلو زهره رو."

    "از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه."

    "از شما عباسی، از ما رقاصی."

    "از کوزه همان برون تراود که در اوست."

    "از کیسه خلیفه می‌بخشه."

    "از گدا چه یک نان بگیرند و چه بدهند."

    "از گیر دزد در آمده، گیر رمال افتاد."

    "از ماست که بر ماست."

    "از مال پس است و از جان عاصی."

    "از مردی تا نامردی یک قدم است."

    "از من بدر، به جوال کاه."

    "از نخورده بگیر، بده به خورده."

    "از نو کیسه قرض مکن، قرض کردی خرج نکن."

    "از هر چه بدم اومد، سرم اومد."

    "از هول هلیم افتاد توی دیگ."

    "از یک گل بهار نمیشه."

    "از این گوش میگیره، از آن گوش در میکنه."

    "اسباب خونه به صاحبخونه میره."

    "اسب پیشکشی رو، دندوناشو نمی‌شمرند."

    "اسب ترکمنی است، هم از توبره میخوره هم ازآخور."

    "اسب دونده جو خود را زیاد میکنه."

    "اسب را گم کرده، پی نعلش میگرده."

    "اسب و خر را که یکجا ببندند، اگر همبو نشند همخو میشند."


  8. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    "استخری که آب نداره، اینهمه قورباغه میخواد چکار؟"

    "اصل کار برو روست، کچلی زیر موست."

    "اکبر ندهد، خدای اکبر بدهد."

    "اگر بیل‌زنی، باغچه خودت را بیل بزن."

    "اگر برای من آب نداره، برای تو که نان داره."

    "اگر بپوشی رختی، بنشینی به تختی، تازه می‌بینمت بچشم آن وختی."

    "اگه باباشو ندیده بود، ادعای پادشاهی میکرد."

    "اگه پشیمونی شاخ بود، فلانی شاخش بآسمان میرسید."

    "اگه تو مرا عاق کنی، منهم ترا عوق میکنم."

    "اگر جراحی، پیزی خود تو جا بنداز."

    "اگه خدا بخواهد، از نر هم میدهد."

    "اگه خاله‌ام ریش داشت، آقا دائیم بود."

    "اگه خیر داشت، اسمشو می گذاشتند خیرالله."

    "اگر دانی که نان دادن ثواب است --- تو خود میخور که بغدادت خرابست."

    "اگه دعای بچه‌ها اثر داشت، یک معلم زنده نمی‌موند."

    "اگه زاغی کنی، روقی کنی، میخورمت."

    "اگه زری بپوشی، اگر اطلس بپوشی، همون کنگر فروشی."

    "اگه علی ساربونه، میدونه شترو کجا بخوابونه."

    "اگه کلاغ جراح بود، ماتحت خودشو بخیه میزد."

    "اگه لالائی بلدی، چرا خوابت نمیبره."

    "اگه لر ببازار نره بازار میگنده."

    "اگه مردی، سر این دسته هونگ ( هاون ) و بشکن."

    "اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه."

    "اگه مهمون یکی باشه، صاحبخونه براش گاو می‌کشه."

    "اگه نخوردیم نون گندم، دیدیم دست مردم."

    "اگه نی زنی چرا بابات از حصبه مرد."

    "اگه هفت تا دختر کور داشته باشه، یک‌ساعته شوهر میده."

    "اگه همه گفتند نون و پنیر، تو سرت را بگذار زمین و بمیر."

    "امان از خانه داری، یکی میخری دو تا نداری."

    "امان ازدوغ لیلی، ماستش کم بود آبش خیلی."

    "انگور خوب، نصیب شغال میشه."

    "اوسا علم." این یکی رو بکش قلم."

    "اولاد، بادام است اولاد اولاد، مغز بادام."

    "اول بچش، بعد بگو بی‌نمکه."

    "اول برادریتو ثابت کن، بعد ادعای ارث و میراث کن."

    "اول بقالی و ماست ترش فروشی."

    "اول پیاله و بد مستی."

    "اول، چاه را بکن، بعد منار را بدزد."

    "ای آقای کمر باریک، کوچه روشن کن و خانه تاریک."

    "این تو بمیری، از آن تو بمیری‌ها نیست."

    "اینجا کاشون نیست که کپه با فعله باشه."

    "این حرفها برای فاطی تنبون نمیشه."

    "این قافله تا به حشر لنگه."

    "اینکه برای من آوردی، ببر برای خاله‌ات."

    "اینو که زائیدی بزرگ کن."

    "این هفت صنار غیر از اون چارده شی است."

    "اینهمه چریدی دنبه‌ات کو؟"

    "اینهمه خر هست و ما پیاده میریم."

  9. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    "برادران جنگ کنند، ابلهان باورکنند."

    "برادر پشت، برادر زاده هم پشت."

    "خواهر زاده را با زر بخر با سنگ بکش."

    "برادری بجا، بزغاله یکی هفت صنار."

    "برای کسی بمیر که برات تب کنه."

    "برای همه مادره، برای ما زن بابا."

    "برای یک بی‌نماز، در مسجد‌و نمی‌بندند."

    "برای یه دستمال قیصریه رو آتیش میزنه."

    "بر عکس نهند نام زنگی کافور."

    "به روباهه گفتند: شاهدت کیه؟ گفت: دمبم."

    "بزبون خوش مار از سوراخ در میاد."

    "بزک نمیر بهار میاد --- کنبزه با خیار میاد."

    "بز گر از سر چشمه آب میخوره."

    "به شتره گفتند: شاشت از پسه، گفت : چه چیزم مثل همه کسه؟"

    "به شتر مرغ گفتند: بار ببر، گفت: مرغم، گفتند: بپر، گفت: شترم."

    "بعد از چهل سال گدایی، شب جمعه را گم کرده."

    "بعد از هفت کره، ادعای بکارت."

    "بقاطر گفتند: بابات کیه؟ گفت: آقادائیم اسبه."

    "به کیشی آمدند به فیشی رفتند."

    "به گربه گفتند: گهت درمونه، خاک پاشید روش."

    "به کچله گفتند: چرا زلف نمیزاری؟ گفت: من از این قرتی گیریها خوشم نمیاد."

    "به کک بنده که رقاص خداست."

    "بگو نبین، چشممو هم میگذارم، بگو نشنو در گوشمو میگیرم، اما اگر بگی نفهمم، نمیتونم."

    "بگیر و ببند بده دست پهلوون."

    "بلبل هفت تا بچه میزاره، شیش تاش سسکه، یکیش بلبل."

    "بمالت نناز که بیک شب بنده، به حسنت نناز که بیک تب بنده."

    "بماه میگه تو در نیا من در میام."

    "بمرغشان کیش نمیشه گفت."

    "بمرگ میگیره تا به تب راضی بشه."

    "بوجار لنجونه از هر طرف باد بیاد، بادش میده."

    "بهر کجا که روی آسمان همین رنگه."

    "به یکی گفتند: سرکه هفت ساله داری؟ گفت: دارم و نمیدم، گفتند: چرا؟ گفت: اگر میدادم هفت ساله نمیشد."

    "به یکی گفتند: بابات از گرسنگی مُرد. گفت: داشت و نخورد؟"

    "به گاو و گوسفند کسی کاری نداره."

  10. #10
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    هر جا که دل خوش باشه
    نوشته ها
    9,369
    تشکر تشکر کرده 
    12,680
    تشکر تشکر شده 
    7,551
    تشکر شده در
    3,656 پست
    قدرت امتیاز دهی
    3149
    Array

    دو قورت و نيمش باقي است



    ضرب المثل بالا دربارۀ کسي به کار مي رود که حرص و طمعش را معيار و ملاکي نباشد و بيش از ميزان قابليت و شايستگي انتظار تلطف و مساعدت داشته باشد. عبارت مثلي بالا از جنبۀ ديگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار مي گيرد و آن موقعي است که شخص در ازاي تقصير و خطاي نابخشودني که از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگي نکند بلکه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد.
    در اين گونه موارد است که اصطلاحاً مي گويند:«فلاني دو قورت و نيمش باقي است.» يعني با تمتعي فراوان از کسي يا چيزي هنوز ناسپاس است.
    اکنون ببينيم اين دو قوت و نيم از کجا آمده و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.
    چون حضرت سليمان پس از مرگ پدرش داود بر اريکۀ رسالت و سلطنت تکيه زد بعد از چندي از خداي متعال خواست که همۀ جهان را دريد قدرت و اختيارش قرار دهد و براي اجابت مسئول خويش چند بار هفتاد شب متوالي عبادت کرد و زيادت خواست.
    در عبارت اول آدميان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پريان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالي به فرمانش درآورد.
    بالاخره در آخرين عبادتش گفت:«الهي، هرچه به زير کبودي آسمان است بايد که به فرمان من باشد.»
    خداوند حکيم علي الاطلاق نيز براي آن که هيچ گونه عذر و بهانه اي براي سليمان باقي نمانده هرچه خواست از حکمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانايي، بدو بخشيد و اعاظم جهان از آن جمله ملکۀ سبا را به پايتخت او کشانيد و به طور کلي عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.
    باري، چون حکومت جهان بر سليمان نبي مسلم شد و بر کليۀ مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيادت پيدا کرد روزي از پيشگاه قادر مطلق خواستار شد که اجازت فرمايد تا تمام جانداران زمين و هوا و درياها را به صرف يک وعده غذا ضيافت کند! حق تعالي او را از اين کار بازداشت و گفت که رزق و روزي جانداران عالم با اوست و سليمان از عهدۀ اين مهم برنخواهد آمد. سليمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض کرد:
    «بار خدايا، مرا نعمت قدرت بسيار است، مسئول مرا اجابت کن. قول مي دهم از عهده برآيم!»
    مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحي نازل شد که اين کار در يد قدرت تو نيست، همان بهتر که عرض خود نبري و زحمت ما را مزيد نکني. سليمان در تصميم خود اصرار ورزيد و مجدداً ندا در داد:
    «پروردگارا، حال که به حسب امر و مشيت تو متکي به سعۀ ملک و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چيز در اختيار دارم چگونه ممکن است که حتي يک وعده نتوانم از مخلوق تو پذيرايي کنم؟ اجازت فرما تا هنر خويش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبوديت را به اتمام و اکمال رسانم.»
    استدعاي سليمان مورد قبول واقع شد و حق تعالي به همۀ جنبدگان کرۀ خاکي از هوا و زمين و درياها و اقيانوسها فرمان داد که فلان روز به ضيافت بندۀ محبوبم سليمان برويد که رزق و روزي آن روزتان به سليمان حوالت شده است.
    سليمان پيغمبر بدين مژده در پوست نمي گنجيد و بي درنگ به همۀ افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمي و ديو و پري و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارک و طبخ طعام براي روز موعود برآيند.
    بر لب دريا جاي وسيعي ساخت که هشت ماه راه فاصلۀ مکاني آن از نظر طول و عرض بود:«ديوها براي پختن غذا هفتصد هزار ديگ سنگي ساختند که هر کدام هزار گز بلندي و هفتصد گز پهنا داشت.»
    چون غذاهاي گوناگون آماده گرديد همه را در آن منطقۀ وسيع و پهناور چيدند. سپس تخت زريني بر کرانۀ دريا نهادند و سليمان بر آن جاي گرفت.
    آصف بر خيا وزير و دبير و کتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علماي بني اسراييل گرداگرد او بر کرسيها نشستند. چهار هزار نفر از آدميان خاصگيان در پشت سر او و چهار هزار پري در قفاي آدميان و چهار هزار ديو در قفاي پريان بايستادند.
    سليمان نبي نگاهي به اطراف انداخت و چون همه چيز را مهيا ديد به آدميان و پريان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.
    ساعتي نگذشت که ماهي عظيم الجثه اي از دريا سر بر کرد و گفت:«پيش از تو بدين جانب ندايي مسموع شد که تو مخلوقات را ضيافت مي کني و روزي امروز مرا بر مطبخ تو
    نوشته اند، بفرماي تا نصيب مرا بدهند.»
    سليمان گفت:«اين همه طعام را براي خلق جهان تدارک ديده ام. مانع و رادعي وجود ندارد. هر چه مي خواهي بخور و سدّ جوع کن.» ماهي موصوف به يک حمله تمام غذاها و آمادگيهاي مهماني در آن منطقۀ وسيع و پهناور را در کام خود فرو برده مجدداً گفت:«يا سليمان اطعمني!» يعني: اي سليمان سير نشدم. غذا مي خواهم!!
    سليمان نبي که چشمانش را سياهي گرفته بود در کار اين حيوان عجيب الخلقه فرو ماند و پرسيد:«مگر رزق روزانۀ تو چه مقدار است که هر چه در ظرف اين مدت براي کليۀ جانداران عالم مهيا ساخته ام همه را به يک حمله بلعيدي و همچنان اظهار گرسنگي و آزمندي مي کني؟» ماهي عجيب الخلقه در حالي که به علت جوع و گرسنگي! ياراي دم زدن نداشت با حال ضعف و ناتواني جواب داد:
    «خداوند عالم روزي 3 وعده و هر وعده يک قورت غذا به من کمترين! مي دهد. امروز بر اثر دعوت و مهماني تو فقط نيم قورت نصيب من شده هنوز دو قورت و نيمش باقي است که سفرۀ تو برچيده شد. اي سليمان اگر ترا از اطعام يک جانور مقدور نيست چرا خود را در اين معرض بايد آورد که جن و انس و وحوش و طيور و هوام را طعام دهي؟» سليمان از آن سخن بي هوش شد و چون به هوش آمد در مقابل عظمت کبريايي قادر متعال سر تعظيم فرود آورد.
    وقتی با خدا گل یا پوچ بازی می کنی ، نترس ، تو برنده ای

    چون خدا همیشه دو دستش پره


    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 1 از 20 1234511 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/