حافظ نمونه تمام عیار یک ایرانی مسلمان هوشمند هنرمند است. و این نمونگی خود را به بهترین وجه در هنر خویش بیان کرده است. همین است که دیوان او دل‌نامه، روح‌نامه، آئینه جان‌بینی جهان‌بینی ایرانی است. حافظ حافظه ماست.

نخستین وجه امتیاز و اهمیت هنری حافظ در اسطوره‌سازی اوست، در آفریدن عوالم و احوال و اشیاء و اشخاصی که نه واقعی‌اند، نه غیرواقعی، بلکه فرا- واقعی‌اند. چنانکه اسطوره‌ها خود از واقعیت یا حقیقتی برین برخوردارند. رستم واقعیتی دارد، حسین کرد هم همین‌طور، داش آکل هم همین‌طور، جوانمرد قصاب هم‌همین‌طور، ولی کمتر از همه قصاب سرگذر واقعیت دارد. چرا که گرفتار جزئیات و زمان و مکان جزئی است و با مرگ خودش می‌میرد، و مس وجودش با کیمیای هنر زر نمی‌شود و در هنر به‌دست هنرمندی ابدیت نمییابد. همین است که اگر به آدم‌های عادی که صرافت طبعشان بر اثر روشنفکری دستکاری نشده بگویید رستم یا سهراب وجود خارجی نداشته‌اند، یکه می‌خورند و ناخشنود می‌شوند.

عظمت هنرمند بزرگ، و تفاوت هنرمند بزرگ- اعم از شاعر و غیرشاعر- با کوچک ، در اسطوره‌سازی است، یعنی نیرویی که برای تصرف در واقعیت و سکه زدن واقعیت (واقعیت برین و فرا- زمانی و فرا- مکانی) دارند. این است که حافظ همانند هستی نمونه‌وار خویش، که آینه‌دار طلعت و طبیعت یک ملت است، موجودات نمونه‌واری می‌سازد:

پیرمغان (از ترکیب پیر طریقت و پیر می فروش)،

دیر مغان (از ترکیب خانقاه و خرابات)،

می (با سه چهره درهم تنیده ادبی، عرفانی، انگوری)،

رند (از ترکیب انسان کامل صوفیه و گدای راه‌نشین دردنوش یک لاقبا)،

مغبچه و شاهد و ساقی و زاهد و صوفی و صومعه و خانقاه و مسجد و خرابات. حتی جام و ساغر، لعل و گوهر و مشک و تافه و باد صبای شعر او ابعاد اساطیری دارد. چنانکه پیاله و جامش هم جام عادی نیست. جام جهان‌بین جم است. رنگ‌ها، بوها، طعم‌ها، دیدنی‌ها، گفتنی‌ها و شنیدنی‌های دیوان حافظ با دنیای خارج فرق دارد. نه اینکه مخالف با آن باشد، بلکه آرمانی‌تر، مثالی‌تر و ابدی‌تر است. حتی اگر سرچشمه آب رکناباد فرو خشکد و گلکشت مصلا بپژمرد، ساقی حافظ همچنان می‌باقی می‌پیماید و بزم او با نزهتگاه‌های جنت رضوان هم‌چشمی می‌کند.
دیوان او دل‌نامه، روح‌نامه، آئینه جان‌بینی جهان‌بینی ایرانی است. حافظ حافظه ماست.

آری اسطوره‌های حافظ در اشاره او به اساطیر ایران (کیخسرو، جمشید، کیکاوس، افراسیاب، سیاووش و نظایر آنها) یا در اشاره‌اش به شخصیت‌های تاریخ (چون بهرام گور و اسکندر) یا قصص قرآنی (چون آدم، سلیمان، یوسف و زلیخا و خضر و موسی و عیسی و سامری و قارون) نیست. یعنی در اینها هم هست ولی اینها آفریده و افزوده طبع حافظ نیست، بلکه حافظ میراث بر آنهاست. ولی اسطوره‌های واقعی او بر ساخته‌های طبع خود اوست. و یا اگر در فرهنگ و هنر پیش از او اسطوره‌های نیمه‌کاره‌ای بوده‌اند نظیر می مغان و رند و خرابات، او به اسطوره تمام عیار تبدیل‌شان می‌کند.

گفتیم هر شاعر و هنرمند بزرگی اسطوره‌ساز است.

فردوسی از شاهان، یلان، پهلوانان، آزادگان و آزادگی و شکوه ایران باستان اسطوره می‌سازد. عنصری از فتح وغزای محمود غزنوی؛منوچهری از گل و باغ و اسب و کاروان و باده و بهار و طبیعت؛ ناصرخسرو از زهد و پند و تبلیغ و خلیفه فاطمی؛ خیام، به قول سپهری از «فرصت سبز حیات»؛سنائی از طهارت قلب و تهذیب نفس؛ عطار از سیمرغ وحدت؛ مولوی از شمس- انسان کامل- و وحدت وجود، و سعدی از اخلاق و عشق اسطوره می‌سازند. بعضی شاعران اسطوره نمی‌سازند. بلکه افسانه‌می‌سرایند، یا اسطوره‌ها و افسانه‌های موجود را بازسازی و بازآفرینی می‌کنند نظیر نظامی، امیرخسرو و جامی. بعضی شاعران هم از بس به ادبیان می‌پردارند از لفظ و فخامت لفظ اسطوره می‌سازند نظیر خاقانی و کمال‌الدین اصفهانی، بعضی هم معماهای موزون می‌سرایند، و رسالت هنر را در مضمون تراشی‌های دور از ذهن می‌دانند نظیر اغلب شعرای سبک هندی. "شاعران درجه دوم" هیچ‌گناهی ندارند جز اینکه اسطوره و طبع اسطوره‌آفرین ندارند. همین است که غزل خوب خواجو و کمال خجندی و سلمان و شاه نعمت‌الله ولی (معاصران حافظ) در مقایسه با حافظ یک بعد کم دارند.

اما حافظ یک تنه از مبارزه با ریا و محتسب و غم زمانه و حتی نرسیدن «وظیفه»(مزد و صله برای سرودن شعر)، و در یک کلام از زندگی و همه مظاهرش اسطوره می‌سازد و ما از ورای منشور معجزه‌نمای شعر او زندگیمان را رنگین‌تر و زیستنی‌تر، شادی‌هامان را ماندگارتر، اندوهمان را سبک‌تر، و آرزوهامان را برآمدنی‌تر می‌بابیم.
حافظ یک تنه از مبارزه با ریا و محتسب و غم زمانه و حتی نرسیدن «وظیفه»، و در یک کلام از زندگی و همه مظاهرش اسطوره می‌سازد و ما از ورای منشور معجزه‌نمای شعر او زندگیمان را رنگین‌تر و زیستنی‌تر، شادی‌هامان را ماندگارتر، اندوهمان را سبک‌تر، و آرزوهامان را برآمدنی‌تر می‌بابیم.

دیوان حافظ یک مجموعه ادبی صرف نیست، فراتر از ادبیات است، نامه زندگی است، زندگی نامه‌ ماست. چه جست‌وجوهای عالمانه‌ای که صرف ردیابی پیشینه مکتب فلسفی و مذهب کلامی و فرقه عرفانی حافظ شده است و راه به جایی نبرده است. نسبت عرفانی حافظ به ملامتیه و حمدون قصار نمی‌رسد. حافظ خود نسب‌آفرین است، سرسلسله خویش است. حافظ بازیگوشتر و رندتر از آنست که عارف یا ادیب یا متکلم یا شاعر سر براهی باشد، که بتواند تحت مطالعه و تحقیق ساده درآید. هر قدر بی‌محابا درصدد کشیدن چشم و ابروی تاریخی برای حافظ برآیند، حافظ هنری، حافظی که نسب‌آفرین و اسطوره‌پرداز است، محوتر و کم‌رنگ‌تر می‌شود