نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27

موضوع: حکایت های مدیریتی

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض حکایت های مدیریتی

    حکایت های مدیریتی

    لباس هاي كثيف!
    زن و مرد جواني به محله جديدي اسبا‌ب‌كشي كردند. روز بعد ضمن صرف صبحانه، زن متوجه شد كه همسايه‌اش درحال آويزان كردن رخت‌هاي شسته است و گفت:«لباسها چندان تميز نيست. انگار نميداند چطور لباس بشويد. احتمالآ بايد پودر لباس‌شويي بهتري بخرد.» همسرش نگاهي كرد اما چيزي نگفت.

    هر بار كه زن همسايه لباس‌هاي شسته‌اش را براي خشك شدن آويزان مي‌كرد زن جوان همان حرف را تكرار مي‌كرد تا اينكه حدود يك ماه بعد، روزي از ديدن لباس‌هاي تميز روي بند رخت تعجب كرد و به همسرش گفت: «ياد گرفته چطور لباس بشويد. مانده‌ام كه چه كسي درست لباس شستن را يادش داده!»

    مرد پاسخ داد: «من امروز صبح زود بيدار شدم و پنجره‌هايمان را تميز كردم!»


    زندگي هم همينطور است. وقتي كه رفتار ديگران را مشاهده مي‌كنيم، آنچه مي‌بينيم به درجه شفافيت پنجره‌اي كه از آن مشغول نگاه كردن هستيم بستگي دارد. قبل از هرگونه انتقادي، بد نيست توجه كنيم به اينكه خود در آن لحظه چه ذهنيتي داريم و از خودمان بپرسيم آيا آمادگي آن را داريم كه به‌ جاي قضاوت كردن فردي كه مي‌بينيم در پي ديدن جنبه‌هاي مثبت او باشيم؟


  2. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    چه تعداد از كارمندان خود را مي شناسيد؟

    روزي مدير يكي از شركتهاي بزرگ در حاليكه به سمت دفتر كارش مي رفت چشمش به جواني افتاد كه در كنار ديوار ايستاده بود و به اطراف خود نگاه ميكرد.

    جلو رفت و از او پرسيد: «شما ماهانه چقدر حقوق دريافت مي كني؟»

    جوان با تعجب جواب داد: «ماهي 2000 دلار.»

    مدير با نگاهي آشفته دست به جيب شد و از كيف پول خود 6000 دلار را در آورده و به جوان داد و به او گفت: «اين حقوق سه ماه تو، برو و ديگر اينجا پيدايت نشود، ما به كارمندان خود حقوق مي دهيم كه كار كنند نه اينكه يكجا بايستند و بيكار به اطراف نگاه كنند.»

    جوان با خوشحالي از جا جهيد و به سرعت دور شد. مدير از كارمند ديگري كه در نزديكيش بود پرسيد: «آن جوان كارمند كدام قسمت بود؟»

    كارمند با تعجب از رفتار مدير خود به او جواب داد: «او پيك پيتزا فروشي بود كه براي كاركنان پيتزا آورده بود.»

    برخي از مديران حتي كاركنان خود را در طول دوره مديريت خود نديده و آنها را نمي شناسند. ولي در برخي از مواقع تصميمات خيلي مهمي را در باره آنها گرفته و اجرا مي كنند.

  3. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    سنگ جاده

    در روزگار قديم، پادشاهي سنگ بزرگي را كه در يك جاده اصلي قرار داد. سپس در گوشه‌اي قايم شد تا ببيند چه كسي آن را از جلوي مسير بر مي‌دارد. برخي از بازرگانان ثروتمند با كالسكه‌هاي خود به كنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسياري از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند كه چرا دستور نداده جاده را باز كنند. امّا هيچيك از آنان كاري به سنگ نداشتند.

    سپس يك مرد روستايي با بار سبزيجات به نزديك سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعي كرد كه سنگ را به كنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاي زياد بالاخره موفق شد. هنگامي كه سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد كيسه‌اي زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. كيسه را باز كرد پر از سكه‌هاي طلا بود و يادداشتي از جانب شاه كه اين سكه‌ها مال كسي است كه سنگ را از جاده كنار بزند. آن مرد روستايي چيزي را مي‌دانست كه بسياري از ما نمي‌دانيم!

    «هر مانعي، فرصتي است تا وضعيت‌مان را بهبود بخشيم.»


  4. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    ماهي تازه

    ماهي تازه يكي از غذاهاي اصلي مردم ژاپن است. ژاپن كشوري جزيره اي ست كه محصور در آبهايي است كه منبع عظيم ماهي را در خود دارد. اما سالها پيش بعلت صيد بي رويه با استفاده از تكنولوژي هاي پيشرفته، منابع آبزيان در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت كاهش يافت به صورتي كه كشتي هاي صيد ماهي مجبور شدند به آبهاي دورتر براي صيد ماهي بروند. اما مشكل اين بود كه با طي مسافت زياد، ماهي ها تازگي خود را از دست مي دادند و ژاپني ها كه عادت به خوردن ماهي تازه داشتند رغبت چنداني به خوردن ماهي هاي جديد از خود نشان نمي دادند.

    صاحبان كشتي ها و صنايع ماهيگيري براي حل اين مسئله در كشتي ها، حوضچه هايي تعبيه كردند. در واقع پس از صيد ماهيها، آنها را در حوضچه ها مي ريختند تا ماهي ها زنده به ساحل برسند و بلافاصله مصرف شوند. علي رغم اين ترفند هنوز مردم عقيده داشتند كه اين ماهي ها نيز مزه و طعم ماهي تازه را ندارند و از آنها استقبال نكردند.

    صاحبان كشتي ها كه خود را با يك بحران بزرگ و جدي روبرو مي ديدند به فكر يك راه حل نهايي افتادند. تحقيقات نشان مي داد درست است كه ماهي ها زنده به ساحل مي رسند اما چون همانند محيط طبيعي خود از حركت و فعاليت برخوردار نبودند، هنگام مصرف نيز طعم ماهي تازه را نمي دادند. راه حل نهايي استفاده از كوسه ماهي هاي كوچكي بود كه آنها را در حوضچه هاي ماهي ها انداختند. هر چند تعدادي از ماهي ها توسط اين كوسه ماهي ها شكار مي شدند اما درصد عمده اي زنده مي ماندند. در واقع از آنجا كه ماهي ها مرتب توسط كوسه ها مورد تعقيب قرار مي گرفتند، يك لحظه آرام و قرار نداشتند و همان تحركي را از خود نشان مي دادند كه در محيط طبيعي زندگي خود داشتند. ناگفته پيداست كه ژاپني ها از اين ماهي ها استقبال كردند و آنها را به عنوان ماهي هاي تازه مي خريدند.


    اگر مي خواهيد هميشه در حال حركت، رشد و پويايي باشيد كوسه اي در حوضچه زندگي خود بيندازيد؛ كوسه مشكلات. زيرا آنچه زندگي ما را تهديد مي كند سكون، بي تحركي و در جا زدن و در نهايت پوسيدن است.

    آبي كه بر آسود زمينش بخورد زود- - - - - - -دريا شود آن رود كه پيوسته روان است (هوشنگ ابتهاج)

  5. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    سئوال آخر امتحان

    من دانشجوي سال دوم بودم. يك روز سر جلسه امتحان وقتي چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فكر كردم استاد حتماً قصد شوخي كردن داشته است. سوال اين بود: «نام كوچك زني كه محوطه دانشكده را نظافت مي‌كند چيست؟»

    من آن زن نظافتچي را بارها ديده بودم. زني بلند قد، با موهاي جو گندمي و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام كوچكش را از كجا بايد مي‌دانستم؟

    من برگه امتحاني را تحويل دادم و سوال آخر را بي‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن كه از كلاس خارج شوم دانشجويي از استاد سوال كرد آيا سوال آخر هم در بارم‌بندي نمرات حساب مي‌شود؟

    استاد گفت: «حتماً» و ادامه داد: «شما در حرفه خود با آدم‌هاي بسياري ملاقات خواهيد كرد. همه آنها مهم هستند و شايسته توجه و ملاحظه شما مي‌باشند، حتي اگر تنها كاري كه مي‌كنيد لبخند زدن و سلام كردن به آن‌ها باشد.»

    من اين درس را هيچگاه فراموش نكرده‌ام.


  6. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jun 2010
    نوشته ها
    7,578
    تشکر تشکر کرده 
    3,069
    تشکر تشکر شده 
    4,117
    تشکر شده در
    2,249 پست
    قدرت امتیاز دهی
    866
    Array

    پیش فرض

    اگر من كمي بهتر از اين بودم دوقلو مي شدم

    جري مدير يك رستوران است. او هميشه در حالت روحي خوبي به سر مي برد. هنگامي كه شخصي از او مي پرسد كه چگونه اين روحيه را حفظ مي كند، معمولا پاسخ مي دهد: «اگر من كمي بهتر از اين بودم دوقلو مي شدم.» هنگامي كه او محل كارش را تغيير مي دهد بسياري از پيشخدمتهاي رستوران نيز كارشان را ترك مي كنند تا بتوانند با او از رستوراني به رستوران ديگر همكاري داشته باشند. چرا؟ براي اينكه جري ذاتا يك فرد روحيه دهنده است. اگر كارمندي روز بدي داشته باشد، جري هميشه هست تا به او بگويد كه چگونه به جنبه مثبت اوضاع نگاه كند.

    مشاهده اين سبك رفتار واقعا كنجكاوي مرا تحريك كرد، بنابراين يك روز به سراغ او رفتم و پرسيدم: «من نمي فهمم! هيچكس نمي تواند هميشه آدم مثبتي باشد. تو چطور اينكار را مي كني؟»

    جري پاسخ داد: «هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شوم به خودم مي گويم، امروز دو انتخاب دارم. مي توانم در حالت روحي خوبي باشم و يا مي توانم حالت روحي بد را برگزينم. من هميشه حالت روحي خوب را انتخاب مي كنم هر وقت كه اتفاق بدي رخ مي دهد، مي توانم انتخاب كنم كه نقش قرباني را بازي كنم يا انتخاب كنم كه از آن رويداد درسي بگيرم. هر وقت كه شخصي براي شكايت نزد من مي آيد، مي توانم انتخاب كنم كه شكايت او را بپذيرم و يا انتخاب كنم كه روي مثبت زندگي را مورد توجه قرار دهم. من هميشه روي مثبت زندگي را انتخاب مي كنم.»

    من اعتراض كردم: «اما اين كار هميشه به اين سادگي نيست.»

    جري گفت: «همينطور است. كل زندگي انتخاب كردن است. وقتي شما همه موضوعات اضافي و دست و پاگير را كنار مي گذاريد، هر موقعيتي، موقعيت انتخاب و تصميم گيري است. شما مي توانيد انتخاب كنيد كه چگونه به موقعيتها واكنش نشان دهيد. شما انتخاب مي كنيد كه افراد چطور حالت روحي شما را تحت تاثير قرار دهند. شما انتخاب مي كنيد كه در حالت روحي خوب يا بدي باشيد. اين انتخاب شماست كه چطور زندگي كنيد.»

    چند سال بعد، من آگاه شدم كه جري تصادفا كاري انجام داده است كه هرگز در صنعت رستوران داري نبايد انجام داد. او درب پشتي رستورانش را باز گذاشته بود.

    و بعد... صبح هنگام، او با سه مرد سارق روبرو شد. آنها چه مي خواستند؟ #123*+!@$%&*~ . درحاليكه او داشت گاوصندوق را باز مي كرد به علت عصبي شدن دستش لرزيد و تعادلش را از دست داد. دزدان وحشت كرده و به او شليك كردند. خوشبختانه، جري را سريعا پيدا كردند و به بيمارستان رساندند. پس از 18 ساعت جراحي و هفته ها مراقبتهاي ويژه، جري از بيمارستان ترخيص شد در حاليكه بخشهايي از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت. من جري را شش ماه پس از آن واقعه ديدم. هنگامي كه از او پرسيدم كه چطور است؟

    پاسخ داد: «اگر من اندكي بهتر بودم دوقلو مي شدم. مي خواهي جاي گلوله را ببيني؟»

    من از ديدن زخمهاي او امتناع كردم، اما از او پرسيدم هنگامي كه سرقت اتفاق افتاد در فكرت چه مي گذشت.

    جري پاسخ داد: «اولين چيزي كه از فكرم گذشت اين بود كه بايد درب پشت را مي بستم. بعد، هنگامي كه آنها به من شليك كردند همانطور كه روي زمين افتاده بودم، به خاطر آوردم كه دو انتخاب دارم: مي توانستم انتخاب كنم كه زنده بمانم يا بميرم. من انتخاب كردم كه زنده بمانم.»

    پرسيدم: «نترسيده بودي؟»

    جري ادامه داد: «كادر پزشكي عالي بودند. آنها مرتبا به من مي گفتند كه خوب خواهم شد. اما وقتي كه مرا به سوي اتاق اورژانس مي بردند و من در چهره دكترها و پرستارها وضعيت را مي ديدم، واقعا ترسيده بودم. من از چشمان آنها مي خواندم كه اين مرد مردني است. مي دانستم كه بايد كاري كنم.»

    پرسيدم: «چكار كردي»

    جري گفت: «خوب، آنجا يك پرستار تنومند بود كه با صداي بلند از من مي پرسيد آيا به چيزي حساسيت دارم يا نه؟ من پاسخ دادم، بله. دكترها و پرستاران ناگهان دست از كار كشيدند و منتظر پاسخ من شدند. يك نفس عميق كشيدم و پاسخ دادم، گلوله. در حاليكه آنها مي خنديدند گفتم، من انتخاب كردم كه زنده بمانم. لطفا مرا مثل يك آدم زنده عمل كنيد نه مثل مرده ها.»

    به لطف مهارت دكترها و البته به خاطر طرز فكر حيرت انگيزش، جري زنده ماند.

    من از او آموختم كه هر روز شما اين انتخاب را داريد كه از زندگي خود لذت ببريد و يا از آن متنفر باشيد. طرز فكر تنها چيزي است كه واقعا مال شماست – و هيچكس نمي تواند آنرا كنترل كرده و يا از شما بگيرد. بنابراين، اگر بتوانيد از آن محافظت كنيد، ساير امور زندگي ساده تر مي شوند.


    انتخابهاي ما و طرز تفكري كه به انتخاب نهايي منجر مي شود مي تواند ديد ما را نسبت به جهان هستي تغيير دهد.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/