حسنک کجایی؟!
چند ساعتی از زمان ناهار گذشته بود اما حسنک نیومده بود تا به حیوون ها غذا بده؛ مرغ گفت: قد قد!
یعنی حسنک کجایی که دلم ضعف رفت؟! پس این آب و دون ما چی شد؟!
گاو گفت: مو مو! یعنی این حسنک عجب الاغیه ها! مردیم از گرسنگی! چرا نمی یاد بهمون
غذا بده؟!
خر گفت: عر عر! یعنی آره! واقعا این حسنک خیلی الاغه! دارم از گرسنگی می میمیرم.
در همین لحظه هد هد دانا وارد طویله شد و گفت: چرا دارین به صاحبتون بد و بیراه می گین؟! حسنک امروز خواهرش عروس شده و الان هم توی مراسم عروسیش داره حرکات موزون
انجام میده و به همین دلیل نمی تونه بیاد بهتون غذا بده!
مرغ و گاو و الاغ با تعجب گفتن: اما خواهرش که هنوز کلاس دوم راهنمایی بود.
هدهد دانا نگاهی عاقل اندر سفیه به حیوون های طویله کرد و گفت: درسته! اما ایشون به
توصیه ی رئیس آموزش و پرورش تهران عمل کردن!
ما از این داستان نتیجه می گیریم هر حرفی که مسئولین زدن کارشناسی شده است و بایستی
سریعا بهش عمل کنیم!!
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)