en1503
دارم بتي به چهره صد ماه و آفتاب
نازکتر از گل تر و خوشبوتر از گلاب
رعناتر از شمايل نسرين ميان باغ
نازنده تر ز سروسهي بر کنار آب
در تاب حيرت از رخ او در چمن سمن
در خوي خجلت از تب او در قدح شراب
شکلي و صد ملاحت و روئي وصد جمال
چشمي وصد کرشمه و لعلي وصد عتاب
خورشيد در نقاب خجالت نهان شود
از روي جانفزاش اگر بر فتد نقاب
در حلقه هاي زلفش جانهاي ما اسير
فرياد از آن دو سنبل مشکين تابدار
از چشمهاي مستش دلهاي ما کباب
زنهار از آن دو نرگس جادوي نيمخواب
هرگه که زانوئي زند و باده اي دهد
من جان به باد بر دهم آن لحظه چون حباب
روزيکه با منست من آنروز چون عبيد
از عيش بهره مندم و از عمر کامياب