نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: من هستم...زنده ام...نفس می کشم...

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    کاربر فعال
    بهترین هدیه ای که میتوانیم به دیگران بدهیم وقت و صبرمان است.
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    مشهد
    نوشته ها
    5,023
    تشکر تشکر کرده 
    1,716
    تشکر تشکر شده 
    2,026
    تشکر شده در
    1,243 پست
    حالت من : ShadOsarhal
    قدرت امتیاز دهی
    3731
    Array

    من هستم...زنده ام...نفس می کشم...


    هنوز گاهی اوقات دیوانه می شوم و بی هوا به سرم می زند تمام مسیر محل کارم را تا خانه پیاده بیایم..هوس می کنم تنها قدم بزنم... تنها گریه کنم...تنها گوشه ای ساعت ها بنشینم و زندگی ام را مرور کنم.اما هنوز هستم..هنوز عاشق بارانم...هنوز بوی اقاقیا... بوی نعنا..بوی چای تازه دم مادرم را دوست دارم fu3263
    از تو چه پنهان بعضی روزها هوایی خانه کودکی هایم می شوم..دلم برای حیاطی که نیست... مادربزرگی که نیست..برای بوته یاس و درخت شمشاد و آب و جاروهای بعد از ظهرها تنگ می شود... fu3265
    می روم محله قدیمی... دست میکشم به روی دیوار... و قدم میزنم در پیاده رو خانه مان ......که دیگر نیست...
    سرم را بلند می کنم شاید مادرم پشت پنجره بیاید..

    . شاید برایم گوجه سبز... زالزالک خریده باشد...انار دانه کرده باشد... شاید
    fu3266
    شاید صدایم زده باشد و من نشنیده باشم.. نمیدانی چقدر دلم برای درد دل های مادر بزرگم پر کشیده.
    .. چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایش را برایش ببافم..

    چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند..

    . نه پنجره ای نیست...

    مادر بزرگی نیست...

    من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا از یاد برده...
    fu3270

    به سرم می زند به خواهرم زنگ بزنم تا صدایش را بشنوم

    رفیقم... خواهرم...این دیوارها فراموش کردند خنده ها و دعواهایمان را.

    .. دلم می خواهد بزنم زیر آواز و باز او سرم داد بکشد..

    . با هم بخندیم و صدای خنده هایمان آنقدر بلند شود... که به خدا برسد...

    شاید دلش برای غصه هایمان بسوزد...
    fu3264

    چقدر خسته ام... دلم می خواهد بخوابم...بر گردم... همه این راه را برگردم...

    درست انجا که مادر عصرها همه را صدا می زد...

    ... دلم برای عصرانه هایش تنگ شده

    دلم برای درس خواندن ها و شیطنت های برادرم

    موهای مشکی و بلند خواهرم تنگ شده
    fu3268

    دلم برای بالا رفتن از درخت آلبالو تنگ شده.

    دلم می خواهد بخوابم و وقتی بیدار شوم ببینم تمام روزهایی که گذشت خواب بوده ام...
    fu3269

    نه رفیق نگو میان گذشته ها جا مانده ام...

    ولی
    ... مگر می شود برای چیزی عمرت را صرف کنی و فراموش شود؟

    نگران من نباش...زنده ام نفس میکشم... و دلتنگی هایم را دیگر بغض نمی کنم

    ... میگذارم چشم هایم ببارند..
    fu3262

    زمستان اگر دلت را سبک نکنی اگر با درخت های بی برگ
    با غروب سخت اش هم دردی نکنی
    تمام فصل های دیگر حس می کنی چیزی را ....حسی را گم کرده ای...

    حالا رفیق آمده ام بگویم... خوبم. نفس می کشم...

    هنوز شعر می خوانم... شعر می گویم..... می نویسم..
    fu3267

    . با صدای خش خش جاروی رفتگر... با صدای درویش محله... با صدای باد... با صدای باران.

    .. با صدای قدم های خسته رهگذری که سایه خمیده اش آنقدر درد دارد که برای شاعر شدن کافیست..
    من با هر بهانه ای این روزها می بارم
    با هر برگ که از شاخه فرو می افتد
    fu3261


    و با هر پرنده ای که می خواند
    هر قطره بارانی که میبارد
    و
    هر نسیم خنکی که به صورتم می وزد ..
    زنده می شوم
    و امیدوارتر که خداوند هنوز از بشر نا امید نشده است
    ((اعتقاد))و((عشق))شهامت اورد و همه ترس ها را از دل ببرد;هر اعتقاد که تو را گرم کرد,انرا نگه دار,و هر اعتقاد,که تو را سرد کرد از ان دوری کن.عشق شادی است,عشق ازادی است عشق اغاز ادمیزادیست.

  2. کاربر مقابل از s.rozekabood عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/