نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: دانشجوی لبنانی می گفت: کاش دیگر در ایران از این اتفاقات نیفتد!

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    AGE OF INFERNAL
    تاریخ عضویت
    Aug 2010
    محل سکونت
    WORLD PRINCE OF PERSIA
    نوشته ها
    2,405
    تشکر تشکر کرده 
    3,083
    تشکر تشکر شده 
    4,350
    تشکر شده در
    1,686 پست
    قدرت امتیاز دهی
    945
    Array

    دانشجوی لبنانی می گفت: کاش دیگر در ایران از این اتفاقات نیفتد!

    در میان سخنان این دانشجو، در گوشه و کنار مجلس دانشجویان، برخی از ما از جمله خود من مشغول صحبت با دانشجویان لبنانی شدیم. صحبت‌هایمان از رشته تحصیلی مان آغاز می‌شد و به نحوه شهادت هم کلاسی‌های دانشجویان حزب اللهی پایان می یافت. یکی از این دانشجویان به عکسی که در اتاق نصب بود، اشاره کرد و گفت: فلانی را می‌بینید؟ او تا پیش از جنگ سی و سه روزه هم کلاسی ما بود؛ فلانی را می‌بینید، دوست صمیمی من بود و...
    وقتی وارد ضاحیه شدیم، چهره مردم شهر و سبک زندگی برای ما تازگی داشت. از همانجا فیلمبرداری‌ها آغاز شد. حتی پمپ بنزین‌های خلوت هم ما را برای فیلمبرداری جذب می‌کرد. جای جالبی است. بر در و دیوار شهر، تصاویر امام موسی صدر و علامه شیخ فضل‌الله بیشتر به چشم می‌خورد. Nancy هم که روی بیلبوردهای تبلیغاتی بود. علاقه مردم به تیم فوتبال برزیل هم که معروف است. محمد، راهنمای کاروان می‌گفت: بیشتر فضاهای سبز منطقه ضاحیه جنوبی را شهرداری تهران به دست گرفته.

    خبرنگار «تابناک» در گزارشی سفر خود به لبنان را این چنین توصیف می کند:

    پس از استقرار در هتل «الساحة» برای زیارت قبور شهدا رفتیم. داشتند تعمیرات می‌کردند. قبور شهدا را یک به یک دیدیم و زیارت کردیم. مقام «حاج رضوان» ولی حال دیگری داشت. عکسش را بزرگ بالای آرامگاه مطهرش زده بودند. همان عکس معروفی است که عماد مغنیه با آن کلاه سبز خاصش، دارد به جایی که ما نمی‌دانیم کجاست، نگاه می‌کند. مقام شهید «سید هادی نصر الله» هم کنار حاج رضوان بود.

    جاذبه فضا هنگامی بیشتر شد که دیدیم مادر یکی از شهدا هم آنجا نشسته و دارد قرآن می‌خواند. قلب همه هم‌سفری‌ها شکست. کسی نمی‌توانست از صدای شکسته شدن قلب‌ها فیلم یا عکس تهیه کند. ولی وقتی همه به مادر شهید تسلیت می‌گفتند و از او دعای خیر می‌خواستند، می‌شد صدای شکسته شدن‌ دل ها را شنید.

    مادر می‌گفت بشیر [علی علویه] لیسانس انفورماتیک داشته و وقتی دیده دشمن جنوب را گرفته و دارد پیشروی می‌کند، رفته جنوب و گفته تا وقتی دشمن اسرائیلی خاک ما را ترک نکند، برنمی‌گردد. محل استقرارش تک و تنها در یک مدرسه بوده که چون یک مرد فنی بوده، با تیزهوشی، با استفاده از آدمک‌هایی که خود ساخته بوده، دشمن را فریب می‌داده به گونه ای که دشمن خیال می‌کرده چند نفر در حال مقاومت هستند؛ حال آنکه بشیر آنجا تنها بود که سرانجام هم در راه مقاومت شهید می‌شود.

    دیدار با دانشجویان لبنانی حزب الله

    یکی از تأثیرگذارترین دیدارهای ما در ضاحیه جنوبی، همین دیدار با دانشجویان نورانی حزب اللهی بود. وقتی با آنها روبه‌رو شدیم، گویی مدت ها ما و آنها منتظر هم بودیم که حالا در یکی از هشتی‌های عام به هم رسیدیم. با اینکه در بیشتر اوقات زبان همدیگر را متوجه نمی‌شدیم، ولی با همان نگاه‌های سرشار از محبت، به ادراک مشترکی رسیده بودیم، اسلام، انقلاب و مقاومت.

    با دانشجویانی آشنا شدیم که بیشترشان تا سطوح عالی کارشناسی ارشد و دکترا تحصیل کرده و یا در حال تحصیل بودند. برخی ازدواج کرده بودند و بعضی نه. بعضی‌هایشان حتی عضو شاخه نظامی بودند و برخی نه. چهره‌های نورانی شان حقیقتا ما را مجذوب کرده بود. در این دیدار سه اتفاق جالب رخ داد:

    نخست اینکه وقتی یکی از دانشجویان به نمایندگی از دیگر دانشجویان پشت تریبون قرار گرفت، در میان سخنانش اشاره کرد به رخدادهای پس از انتخابات ایران، اینکه چقدر این رویدادها می‌تواند ارتباط مستقیمی با روند فعالیت‌های آنها و حتی شیعیان داشته باشد. از ما خواهش می‌کرد در ایران از این گونه اتفاقات رخ ندهد.

    دوم آنکه در میان سخنان این دانشجو در گوشه و کنار مجلس دانشجویان، برخی از ما، از جمله خود من مشغول صحبت با دانشجویان لبنانی شدیم. صحبت‌هایمان از رشته تحصیلیمان آغاز می‌شد و به نحوه شهادت هم کلاسی‌های دانشجویان حزب اللهی پایان می یافت.

    یکی از این دانشجویان به عکسی که در اتاق نصب بود، اشاره کرد و گفت: فلانی را می‌بینید؟ او تا پیش از جنگ سی و سه روزه هم کلاسی ما بود. فلانی را می‌بینید؛ دوست صمیمی من بود و...

    شنیدن این حرف‌ها من را یاد خاطرات رزمندگان دفاع مقدس انداخت، با این تفاوت که امروز رزمندگان ما درباره بیست سال پیش حرف می‌زنند، حال آنکه این جوانان هم سن و سال ما، درباره سه چهار سال پیش خود حرف می‌زنند و چنان درباره شهادت دوستشان صحبت می‌کنند که انگار او الان نظاره‌گرشان است. ما که هنوز جنگ رو در رو با کفر را تجربه نکرده بودیم، انصافا از نشستن کنار این آدم‌ها، چیزی جز شرم و خجالت همراهمان نبود. ما کجا و اینها کجا؟! اینها طوری راجع به مقاوت و شهادت حرف می‌زنند که ما فقط در فیلم‌هایمان آنها را دیدیم. آنقدر قلبشان مطمئن است و بی‌تکلف که اگر هم اکنون هم جنگی شود، اینها بدون هیچ اضطرابی خواهند جنگید و شهید خواهند شد.

    سوم اینکه...

    بازدید از حدیقة الایرانی؛ پارکی که چشم انداز آن مرز لبنان با اسرائیلی‌هاست

    این پارک در یک قدمی مرز لبنان با اسرائیل ـ اراضی متعلق به لبنان که در اشغال صهیونیست‌هاست ـ است. ابتدای ورود شناسنامه‌ای از ریز ماجراست؛ اما ریز ماجرا درشت تر از آن نوشتار بود. در آغاز ورود تصویر رهبر معظم انقلاب اسلامی بود و پس از آن رئیس جمهور محمود احمدی نژاد. پارک به خاطر کوهستانی بودن منطقه پلکانی ساخته شده بود. سمت راست پارک آلاچیق‌های چوبی زیبایی بود که مردم در آنها استراحت می‌کردند. در طول مسیر پیاده رو در پارک تابلوهایی به چشم می‌خورد که هر کدام از آنها، یک شهر تاریخی و مذهبی ایران را معرفی می‌کرد. سمت چپ پارک یک جایگاه چند طبقه ساخته‌اند که یک دوربین هم روی آن نصب شده. مردم با دوربین آن طرف مرز را می‌بینند. باد خوبی می‌آمد و طبیعت منطقه هم همین را اقتضا می‌کرد... .
    ساحل بهانه است , رفتن رسیدن است...
    قبل از هر چیز دیگر، آماده شدن راز موفقیت است(فورد)
    در دنیا چیزی وجود ندارد که ارزش ناراحت شدن را داشته باشد
    من آینده را دوست دارم زیرا بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم(کترینگ)
    به وسیله عزم و اراده با سستی و تنبلی به جنگید(حضرت علی (ع))
    اگر زندگی با تو سر ناسازگاری دارد تو با او سازش کن(اسپارت)

    (((Nothing Is Impossible)))

    فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و موميايی به خاک بسپارند تا اجزای بدنم خاک ايران را تشکيل دهد کوروش کبير
    بگـذار سرنـوشت هـر راهی را کـه ميخواهـد برود، مـا راهمـان جداست اين ابـرهـا تـا ميتواننـد ببـارنـد، مـا چتـرمان خداست .
    کسی رو برای دوستی انتخاب کن که اونقدر قلبش بزرگ باشه که نخوای براي اينکه تو قلبش جائی داشته باشی خودت رو کوچيک کنی
    عشق خيس شدن دو دلدار در زير باران نيست...عشق اينست که من چترم را روی دلدار بگيرم واو نبيند....نبيند وهرگز نداند که چرا در زير باران خيس نشد.....

    Tonight's the night .. And it's going to happen again and again ..
    has to happen

    83521780895105710284

    سعادتمند کسی است که در هجوم و مقابله با مصائب خود را نبازد (پاسکال)
    کسی که اراده قوی نداشته باشد، به زودی در مقابل مشکلات مغلوب می شود(لرد آویبوری)
    درختی به بلندی ستاره ها، با یک دانه کوچک آغاز می شود و یک سفر هزار مایلی با یک قدم کوچک(لائو)
    انسان هم میتونه دایره باشه هم یه خط راست. تو می خوای چی كار كنی؟ …تا ابد دور خودت بچرخی یا تا بی نهایت ادامه بدی؟
    ما نمي تونيم به دلمون ياد بديم كه نشكنه ولي ميتونيم به دلمون ياد بديم كه اگه شكست لبه هاي تيزش دست اوني رو كه شكستش نبره
    انسان های بزرگ به آرمان هايشان می انديشند،انسان های معمولی به آرزوهايشان و انسان هاي کوچک ديگران را می پايند.
    ابتدا تو را نادیده می گیرند، سپس مسخره ات می کنند و بعد با تو می جنگند. ولی در نهایت پیروزی از آن توست
    لحظات را طي کرديم تا به خوشبختي برسيم اما وقتي رسيديم فهميديم خوشبختي همان لحظات بود
    هرگز فکر نکن که ديگران تو را به اهدافت خواهند رساند




    55293912309236444201

    38349bf646684d64bf3e
    وسيع باش ، و تنها ، و سر به زير ، و سخت

  2. کاربر مقابل از !INFERNAL عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/