نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: شما این چیزا یادتون هست؟

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    263
    Array

    پیش فرض

    شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم
    شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم
    شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
    شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...
    شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
    شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....
    شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود
    شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد
    شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :)))
    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم
    شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.
    شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده
    شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...
    شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

    شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم



    شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی



    شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن



    شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود



    شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن



    شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

    شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه


    شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم



    شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی



    شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم



    شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!



    شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!



    شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم



    شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!



    شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن



    شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)

    شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران
    شما یادتون نمیاد، چیپس استقلال رو از همونایی که تو یه نایلون شفاف دراز بود و بالاش هم یه مقوا منگنه شده بود، چقدرم شور بود ولی خیلی حال میداد
    شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه
    شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم
    شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود
    شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))
    شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
    شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!
    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم
    شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی
    شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد
    شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم
    شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم
    شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند
    شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد
    شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم
    شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی
    شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش
    شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه
    شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو
    شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.
    تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
    آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان
    شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:
    آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم
    شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم
    شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن
    شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)
    شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
    همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه
    شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...
    شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
    شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده
    شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد
    شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی
    شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه
    شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!
    و خلاصه، شما یادتون نمیاد، منم یادم نمیاد!! ولی عمو جنتی یادش میاد که حضرت نوح کشتی رو چطوری ساخت... !!!

    شما یادتون نمیاد، ولی من یادم میاد



    اگر قبلا از جایی دیگر ایمیلی با این عنوان دریافت کرده اید، لطفا این یکی هم بخونید حتما. این کامل تر هست به علاوه نظرات خوانندگانش



    این نوشته ها مربوط به یک گروه در فیسبوکه به اسم"شما یادتون نمیاد". بیشتر اعضای گروه متولد دهه پنجاه و شصت هستند و یک عالمه خاطرات مشترک دارند که اونجا با هم به اشتراک میگذارند، اینها تعداد کمی از هزاران خاطره ای هست که افراد مختلف اونجا نوشتند. ممکنه بعضیهاش رو بزرگترها هم به یاد بیارن. امیدوارم خوشتون بیاد و شما هم یادتون بیاد




    شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

    شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

    شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !

    شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...

    شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو

    شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....

    شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم :)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود

    شما یادتون نمیاد: خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد

    شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون :)))

    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده میشدیم


    شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.


    شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

    شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام


    شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

    شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم


    شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

    شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

    شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

    شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

    شما یادتون نمیاد، برای درس علوم، لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم


    شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

    شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

    شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم


    شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

    شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

    شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

    شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن

    شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

    شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم

    شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود

    شما یادتون نمیاد، توی خاله بازی یه نوع کیک درست میکردیم به اینصورت که بیسکوییت رو توی کاسه خورد میکردیم و روش آب میریختیم، اییییی الان فکرشو میکنم خیلی مزخرف بود چه جوری میخوردیم ما :))))


    شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !

    شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!

    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

    شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

    شما یادتون نمیاد: دختره اینجا نشسته گریه می کنه زاری میکنه از برای من یکی رو بزن!! یه نفر هم مینشست اون وسط توی دایره، الکی صدای گریه کردن درمیآورد

    شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

    شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم

    شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند


    شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع میشدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد

    شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

    شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم :دی

    شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش

    شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

    شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو


    شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچه ها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.
    تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!
    آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان

    شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:
    آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم

    شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

    شما یادتون نمیاد، اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن

    شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه - اکبر عبدی از دیوار میومد بالا

    شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم
    همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه


    شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...

    شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده

    شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد

    شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره میکشیدیم :دی

    شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه

    شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمیذاشتن آب بخوریم

    شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران

    شما یادتون نمیاد هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه


    شما یادتون نمیاد ساعت 9.30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
    گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا...لالالالایی لالا..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت خوابیده بیشه...جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا

    شما یادتون نمیاد زمستون اون وقتا تمام عشقمون این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله

    شما یادتون نمیاد علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام وضعیت قرمز است و معنا و مفهوم آن اینست که حمله هوایی انجام خواهد شد! محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید

    شما یادتون نمیاد کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها

    شما یادتون نمیاد . گنجشگکه اشی مشی .... میفتی تو اب خیس میشی ....کی میپزه اشپز باشی ..... کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی
    به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد

    شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما. بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون

    شما یادتون نمیاد آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی

    شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه

    شما یادتون نمیاد خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد

    شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر

    شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم، هزار آفرین که میدادن خوده خر میشدیم


    شما یادتون نمیاد اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم

    شما یادتون نمیاد کارنامه هامونو میبردیم شهر بازی که بهمون بلیط بدن

    شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن

    شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره

    شما یادتون نمیاد پستونک پلاستیکی مُد شده بود مینداختیم گردنمون

    شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار

    شما یادتون نمیاد هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد

    شما یادتون نمیاد دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟ نه نه بی سوادی نه نه پس تو....

    شما یادتون نمیاد آهای، آهای، اهاااااای ، ننه، من گشنمه

    شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه

    شما یادتون نمیاد: علامتی که هم اکنون میشنوید اعلام وضعیت قرمز است... قیییییییییییییییییییییییی یییییییییژژژژژژژ. و بعد بدو بدو رفتن تو سنگر، کیسه های شن پشت پنجره های شیشه ای، چسبهایی که به شیشه ها زده بودیم، صدای موشکباران، قطع شدن برق، و تاریکی مطلق، و بعد حتی اگه یک نفر یک سیگار روشن میکرد از همه طرف صدا بلند میشد: خامووووووش کن!!! خامووووووش کن!!!!



    یادش به خیر اولین دوره ی پیک شادی رو همون سالی دادن که من اول ابتدایی بودم انقدر ذوق کرده بودیم… یادمه روش عکس یه دختر و پسر بود که تو یه باغ گل بودن. توش کاردستی هم باید می ساختیم. جشن های 22 بهمن هم که واسه خودش خدایی بود همه جار رو با شرشره تزیین می کردیم. نمایش و سرود و … . روز معلم تخم مرغ ها رو یادتونه با پولک و کاغذ رنگی پر می کردیم؟ آخی دلم تنگ شد واسه اون موقع ها. به نظرم ما خوشبخت تر از بچه های الان بودیم البته فقط از بعضی جهات

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    همه ی مطالب یک طرف اون عکسهای کتاب فارسی اول دبستان یک طرف…
    یه جوری شدم

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــ

    من همشو یادم
    منم دهه 60 هستم آخه

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    همش يادمه. يهويي دلم گرفت

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــ

    موقع ما سر صف میگفتیم:
    خدایا خدایا تا انقلاب مهدی از نهضت خمینی محافظت بفرما خامنه ایه رهبر به لطف خود نگه دار آمین یا رب العالمین
    هرروز سر صف مثل طوطی باید تکرار میکردیم که ملکه ی ذهنمون بشه

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ

    شما یادتون نمیاد: آخی، کوچه ها را با درشکه طی میکردیم تا به مکتب برسیم
    شما یاد ندارید از آن زمان که بلیط کنسرت قمر را گراند هتل بازار سیاه میخریدیم
    شما یادت نمیاد که داداش کوچیکه من را گاز ذغال گرفت زیر کرسی مرد!!!
    شما یاد کن از ما….

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ

    کارد بخوره تو اون شیکم ، بیبین چقدر دارم میگم… / بازم مدرسم دیر شد حالا میگی چیکار کنم؟ / خونه ی مادر بزرگه هزار تا قصه داره / علی کوچولو این مرد کوچک ، خونشون در داره در خونشون کلون داره ../ آقای هدایتی .. / و... خاطرات جالبی بود و همیشه خواهد بود

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

    من همشو یادم میاد مال بچه های دهه شصته منتها از 59 – 58 تا 66 چون به 67 که رسید همه چی عوض شد…
    من همشو یادمه مرسی که یادم آوردی

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ

    شما همه خوش به حالتون حداقل می تونین بعضی وقتها هم اگه خواسته باشین می تونین هم کلاسیهاتون را ببینین و حتی برای تجدید خاطرات سری به اون دبستان بزنین بنشینین دور هم و از سریالهای برنامه کودک مثل (کنا وسرندپیتی.بچه های مدرسه والت.نیک ونیکو.زبل خان و….) برای هم تعریف کنین. روزهای جمعه مسابقه هوشیار و بیدار فیلم سینمایی عصر جمعه و…. را یاد کنین ولی بعضی ها مثل من توی دیار غربت آرزوی خواب دیدن یکی از دوستان و یا اعضای فامیل رو از خدا می خوام

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ

    یه لحظه چشام خیس شد آخ که چه روزگاری بود

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ

    تابه حال اینهمه اشک نریخته بودم از خوندن یه مطلب

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ

    این ایمیل در کل دوران وبگردیم لذتبخش تر بود. چشمهامو خیس کرد.
    ماه رمضونا کانال 2 ساعت 22 اخبار می گفت تا مردم زودتر بخوابن که سحر خواب نمونن.
    شب جمه ها کانال 1 دعای کمیل می ذاشت به جای سینما1
    کارتون زبل خان.جمه اه و کارتون پسر شجاع.جمه ها و کارتون نیک و نیکو. جمعه ها با مجری گری آقای حسین پاکدل.شنبه ها و اوشین.شنبه ها و هانیکو تاچیوانا.(البته همه سریال هاو کارتون هارا هنوزم پخش میکنن.)
    از شب باید زنبیل هامونن رو توی صف می ذاشتیم تا صبح بریم روغن یا تاید یا… بگیریم.
    دفرچه بسیج اقتصادی که روش خیلی چیزا میدادن از قبیل کبریت خانواده و یا سیگار و…
    کیک لی لی پوت. تخمه توی کاغذ دفتر بچه ها که به شکل قیف درش آورده بودن.
    مرسه ها وا شده هلهله بر پا شده

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ

    خیلی بامزه بود. هرچند یه چیزایی از نظر زمانی باهم کلی فاصله داشت و دیگه نسبتا جدید به حساب می اومد. اون موقع ها که ساعت 12 تموم می شد برنامه های تلویریون (من یه خاطره ساعت 10 هم دارم ولی شک دارم) سرود این بود: شد جمهوری اسلامی به پا…که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگررر کاخ ستم گشته زیر و زببببرررررر.. ای ول! چه سرود خوب و آموزنده ای..
    چندتا چیز دیگه هم من یادم اومد: دفترچه های فرنو 40 و 60 و 100 برگ با جلد کاهی و کاغذهای کاهی که جلدشون با دو تا منگنه بهشون وصل بود و زرتی در می اومد. اینا رو مدرسه بهمون سهمیه می داد.
    دم در گشتن کیفا: توسط هم مدرسه ایای خودمون. لعنت
    کفش و حتی جوراب سفید پوشیدن ممنوع بود. چرا؟ باعث جلب توجه می شه! شهوت انگیزه! ای خداا
    قشنگی هم داشت ها: لی لی 8 تایی. سین سین مجسمه. یامبالا یامبالا که من هیچ وقت درست نفهمیدم چه جور بازییه چی چی می گن اینا؟ :دی
    دیگه دیگه…زنگای تفریح تو کلاس موندن ممنوع بود. هنوزم هست؟ عمرا
    آهاااان این خداست! تو برنامه های تلویزیون یه برنامه بود به اسم گمشدگان! یادتونه؟ ای بابا چه قدر ملت اون وقتا گم می شدن؟!؟ عکس و نشون می دادن و می گفتن نامبرده از تاریخ … از منزل خارج شده و تا کنون اطلاعی از وی در دست نیست…ای بابا
    خاطره خوب و بد زیاده..امیدوارم برای همگی همیشه خاطرات خوش بیشتر باشه


    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    ما یادمون میاد مردم در کوچه ها اگر تکه نانی روی زمین میدیدند برمیداشتند بوسش میکردند و میذاشتنش کنار پنجره خونه ها

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    تفنگ آب پاش ، عکس بازی ( با این عکس های فوتبالی ) ، آدامس زاگور ، آدامس فوتبالیستها، کارتون دایناسورها ، کارتون می تی کومان ، جمعه ها و کارتون لوک خوش شانس

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــ

    پسرا باید یادشون باشه:
    دریبل دیواری و تیله بازی و طاق زدن عکس فوتبالیستها که از توی آدامس گیر میاوردیم و یخمکی که توی یه کیسه باریک نازک بود

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    دریبل تو گل ، آقای گل ، تیله بازی ، بیخ دیواری و بستی ها که لای کاغذ بود تی این جعبه یونولیتی ها که دم مدرسه ها دستفروشها داشتند

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــ

    یه جاشو غلط گفتی. برنامه ها که تموم می شد تلویزیون نمی گفت سر زد از افق. می گفت : شد جمهوری اسلامی به پاااا که هم دین دهد هم دنیا به ماااا

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــ

    جعبه اسباب بازی رو کسی یادشه؟ کانال 2 صبح ها کارتونهاش خدا بود. بامزی ، الفی ادکینز ، سایمون در سرزمین گچها
    ما عکس آدامسای فوتبالی رو جمع می کردیم بعد تو کوچه بازی می کردیم. بازیکنهای گرون با هم ارزونها باهم. گرونها رودگولیتو مارادونا بود و فان باستن .من دختر بودم پسرا زیاد رام نمی دادن تو بازی ولی من اونقدر آدامس می خریدم عکسای خوب بازیکنای خوب رو جمع می کردم که آخرش رام دادن. منم با تقلب همه شون رو فیتیله پیچ کردم! (کف دستم رو تفی می کردم که کارتها برگرده...) یادش بخیییییر

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ

    شما یادتون نمیاد که بدترین روز زندگی عصر روز سیزده به در بود و همه بسیج می شدند که پیک شادی رو تموم کنن

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

    ای بابا احساس پیری کردم! فکر کنم سن و سال اکثر نویسنده های این صفحه زیر 30 سال باشه. ولی یادش بخیر انگار همین دیروز بود که از کیف مادرمون پول کار میگرفتیم 2 تومن میدادیم پول بلیط سینما باهاش 4 نفر میرفتیم تو. تازه بلیط رو سالم نگاه میداشتیم یعنی میرفتیم قاطی خونواده ها چون از بچه های همراه خونواده بلیط نمیخواستند فقط برای اینکه قوه چی بیرونمون نندازه یه بلیط بعضی وقتها لازم بود :) داخل سینما یه نفر همیشه می گفت تخمه، آجیل، بستنی، ساندویج تخم مرغ بدم خدمتتون، ساندویج نصفه اولویه 2 تومن. ما هم میگفتیم آقا بلیط سالم هم قبول میکنید اون هم می گفت 15 زار دیگه هم بده یه نوشابه تگری هم بهت بدم. یادش بخیر فیلم دختر گل فروش بود سانسور ج. اسلامی خوب عمل نمیکرد دختر گل فروش آواز میخوند میگفت دختر گل فروشم گل رو ارزون نفروشم. هی یادش به خیر از مدرسه در میرفتیم بعد میرفتیم استادیوم آزادی یادش بخیر بازی پرسپولیس دارائی بود عباس کارگر همه رو دریبل کرد توپ را داد به دروازه بان حریف، فکر کرد داور سوت زده آخه اون موقع بازی ها یا صبح بود یا بعد از ناهار. یادش بخیر هواپیماهای عراق که میومدند همه شرط بندی میکردند که امشب کجا رو قراره بزنه. یادش بخیر لیس پس لیس بازی کردیم گشت ثارالله میومد دنبالمون میکرد که به جرم قمار بازی! دستگیرمون بکنه. کسایی رو که هیکلشون بزرگتر بود رو به جرم سرباز فراری بودن کچل میکردند. هی چقدر آخوندا رو با تیرکمون مگسی میزدیم و تو خیابون براشون شعر میخوندیم که آخوند ملا گوزی مسجد نری میگوزی بعد پنبه زن باهامون همراهی میکرد می گفت لحــــــــــــــــــــــا ف دوزی! حالا باید بریم برای یه لقمه نون آویزون همین آخوندای دوزاری بشیم. بابا کی این ایمیل رو فرستاد ما رو برد تو دوران بچگی که اینقدر حسرت بخوریم؟

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    شما يادتون نمياد ، خر پليس گوشه حياط مدرسه ، پسرا بازى ميكردن و دخترا انرژى ميدادن

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــ

    شما يادتون نمياد کاغذ گوله ميکرديم تو دهنمون با لوله خودکار فوت مي کرديم طرف هم

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ

    اون پسر جوش جوشی یادتون میاد همیشه چی میخوند توی تلویزیون قبل از اذان؟
    باز هم مرغ سحر بر سر منبر گل دم به دم میخاند شعر جان پرور گل

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ

    یکی دیگه هم بود: دیشب خواب بابا رو دیدوم دوباره، دیدم ملائک به دورش بی شماره....
    چقدر لعنتی ها جیگرمونو کباب می کردن :(

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ

    شما يادتون نمياد صابون کاغذي بود عاشق بوش بودم
    گيلاس دور گوشمون ميانداختيم و گوشواره ميشد.
    یه بازي بود اولش ميگفتيم بزنه بزنه بزنه بعد اسم يکي و ميگفتيم و فرار ميکرديم شبيه استپ هوايي.
    دفتر خاطرات که هر صفحه اش رو ميداديم يکي از دوستامون بنويسه

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ

    سريال سلطان و شبان که پخش مي شد سلطان به ملکه مي گفت: تو بانوي مايي يا بانوي وزير اعظم ما؟ و بابام کلي مي خنديد من نميفهميدم چرا ، دليلشم نمي گفت. ولي حالا مي فهمم چرا مي خنديد

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــ

    چرخ و فلکهايي که 10 دور 2 تومان بود و آقاهه تند ميچرخوندش

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    این یکی رو همه یادشون هست : دعوا سر نوبت هواپیمای آتاری

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    تو دبستان وقتي گرممون ميشد جلوي مقنعه هامون و مثل تل ميبرديم بالاي سرمون

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    ساندویچ کالباسی که از بابای مدرسه می خریدیم. نونش از آب گوجه و خیارشور خیس بود. هیچی دیگه اون مزه رو نمیده

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    از جلو نظام....الله و اکبر خمینی رهبر
    اگه نمیگفتیم خطکشرو میخوردیم
    ته مدادمون رو اگه میتراشیدیم میگفتن که بابات میمیره..ته مداد رو نتراش بچه
    روپوش آبی داشتم با یه لیوان زرد رنگ جیبی تاشو
    یخمکم که خوراکمون بود
    تو حیاط قلعه بازی میکردیم ناظم تو میکرفون ندو فلانی ///آخه دویدن ممنوع بود
    یه بار ناظم گفته بود که موهامو کوتاه کنم..منم نکردم فکر کنم سوم دبستان بودم
    فرداش ناظم جلو ی همه منو از صف کشید بیرون یه دونه خوابوند تو گوشم بد با ماشید از پیشونیم تا پشت کلم یه اتوبان زد
    بچه ها همه به من میخندیدن اون روز بدترین روز زندگیم بود ...انقدر یادمه که ناراحت شدم که الان هم اگه اون یارورو ببینم با چوب میزنم تو صورتش
    آشغال عوضی


    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    من همه‌اش یادم میاد :((
    این‌ها را می‌خونم تصاویر بچگی مثل فیلم از جلوی چشمم رد میشه... مثل این‌که اینجا اکثرا بچه‌های اواخر دهه ۵۰ و اویل ۶۰ هستن :))
    راستی اولین اتودها یادتون میاد شیشه‌ای رنگی بود... پاک‌کن ته‌اش هم بیشتر کثیف می‌کرد تا پاک کنه؟
    هی...یادش بخیر...مامانم پرتقال رو پوست می‌کند دوباره میذاشت تو پوستش که زنگ تفریح بخورم من همیشه با نوچ شدن دستم مشکل داشتم...
    اون آدامس خرسی‌ها بود که عکسش رو با تف رو دستمون می‌زدیم... مامانم همیشه دعوام می‌کرد :))

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    مسابقه شهرياري که نون خامه اي ميداد بخورن - بخور بخور تندتر بخور
    مسابقه این یارو روشن پژوه هم بود که 1 و 1 و 1 بود. مسابقه محله

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    امتحان نهایی و اون کادری که نوشته بود در داخل کادر چیزی ننویسید

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    کسی اون بستنی هایی که توی توپ فوتبال بودن رو یادش نمیاد؟ که درش از بالای توپه بود

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    کیک و نوشابه بعد از فوتبال توی کوچه

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ

    کیت های الکتریکی بود که خودمون باید لحیم کاریش می کردیم . از رقص نور بگیر تا دزدگیر

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    این‌قدر دوست داشتم از بوفه مدرسه خرید کنم اما بچه‌ها همه می‌رفتن جلو تا به من برسه زنگ مي‌خورد... اهل هل دادن و این کارا نبودم... مامانم هم می‌گفت بهداشتی نیست. همون ساندویچ‌ها رو خونه درست می‌کرد میذاشت تو کیفم...اما من کثیفش رو دوست داشتم...دلم می‌خواست آلو بخرم بعدش آخر سر نایلونش رو هم بجوم...البته دور از چشم مامانم :))

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــ

    نخندید ها ولی بریتنی اسپیرز هم یه قسمت از خاطرات بچگیم هست

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ

    شما چند سالته فرزندم؟ مامان میدونه پای اینترنتی؟ :))
    بریتنی خاطره نوجوونی منه :دی

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ

    راستی دیدن « خـــونـــه مــــادر بــــزرگــه » چه کیفی میداد هـا. مخصوصاً هاپو کومار،نوک سياه با اون شکل صحبتش

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    توپ دولایه چقدر درست می کردیم
    آب بازی با کیسه نایلکس وسط کوچه چه کیفی داشت

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ

    ما میرفتیم پستونک بچه ها رو بلند میکردیم تو قسمت پلاستیکیش آب میریختیم و میزدیم به یه بدبخت رهگذر و الفرار

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـ

    فکر میکنم اکثرتون همنسل من باشید. همون نسلی که بهش میگفتند میخوای چیکاره بشی میگفت خلبان! البته زمان جنگ این نسل ترک تحصیل میکردند و میرفتند صافکاری نقاشی کار میکردند :) همون نسلی که اینقدر انرژی داشتند که دائم در حال بازی های خر پلیس و الک دولک و هفت سنگ و تبارک و کشتی و مچ انداختن و تیله بازی و تشتک بازی و کاشی بازی و .... بودند

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    وای اینو بگم..
    تو دبستان ما یه خانم بهداشت داشتیم ...فکر کنم دختر خانم جوون و خوشگلی بود و نمیدونم چرا ازش خوشم میومد الکی الکی
    وای از دست علاقه
    روزی نبود که من به بهونه دل درد از کلاس نرم بیرون
    میرفتم پیشه خانم بهداشت میگفتم : خانم من دلم درد میکنه اون خانم مهربونم به من میگفت بشین رو تخت .. میرفت در کمدش رو باز میکرد یه قوطی ور میداشت از توش بهم دو تا تیکه نبات خوشمزه میداد
    منم مینداختم بالا نباتارو ... اونم با من حرف میزد منم فقط نگاش میکردم
    انقدر دوست دارم ببینمش دوباره....
    چه بچگیایی کردیم..

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    خانواده بارپا پاپا
    اون شعره اولش چي بود؟ - دست به کمر چماق بدست يک زن هندي داره

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    هادي هدي - گلنار -مدرسه موشها - هاچين واچين - قورباغه سبز- هوشيارم بيدارم- پدر پادشاه - مبصر 4 ساله کلاس 10 و 9 و 8 و 7 و 6 با 5 تا ميشه 11 تا

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    يه پودرايي بود ترش و شيرين بود بعد توش شانسي بود
    تخم مرغ شانسي هايي که زر ورق دورش بود
    تيتراژ اخبار: ما همه پیرو خط رهبریم، ما مسلح به الله و اکبريم
    عروسکاي سگ که دست ميزديم راه ميافتاد واق واق ميکرد بازم دست ميزديم وايميستاد
    آغاز مدرسه با شادي و سرور ....
    بازم مدرسم دير شد
    عمله دسته دسته
    آقا ببخشيد 2زاري 5زاري داريد

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    دلشوره سیزده بدر که بعدش باید می رفتیم مدرسه و کارتون رابین هود که بهترین کارتونی بود که برامون پخش می کردن ولی همیشه روز سیزده بدر که خونه نبودیم

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    نوارای رنگی که دور بدنه دورچرخه می پیچیدیم

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    نوشابه کانادا درای نارنجی
    به به
    نوشابه می خواستی باید شیشه خالی ها رو کول می کردی می بردی مغازه نوشابه بگیری

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    یادمه دبستانی که بودیم انقد جمعیت کلاسا زیاد بود که 3 تایی یا 4 تایی سر هر میز میشستیم، بعدش سر امتحان کیف میزاشتیم بینمنون یا نفر وسط باید میرفت پایین رو زمین میشست ورقشو میزاشت رو صندلی و مینوشت :)) یادتونه؟
    نوبتی اگه امتحان طولانی میشد بایستی میرفتیم پایین

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ

    یادمه یه وقتایی یه دفعه ای ناظم و مربی های پرورشی میریختن توی کلاس، همه رو بیرون میکردن و کیفهامون رو در غیاب ما میگشتن...
    و ما زنگهای تفریح عمو زنجیر باف بازی میکردیم یا "دختره اینجا نشسته، گریه میکنه، زاری میکنه، از برای من، از برای تو" و یا طناب بازی که دیگه آخر بازی بود برامون...
    و یادمه که کفش کشی و ساعت کشی مد شده بود یه مدتی (من هنوز یه جفت کفش کشی نو دارم! با کش مشکی و نوارهای راه راه رنگی! اون موقع ها کلی گریه کردم تا مامانم خرید برام ولی چون به پام بزرگ بود نتونستم بپوشمش!)
    و جلد همه دفتر مشقها یا کرم بود، یا آبی و یا صورتی و روشون هم نوشته شده بود "توانا بود هر که دانا بود" و "آموزگاری شفل انبیاست" و ما باید گوشه صفحه های دفتر مشقهامون رو شماره میزدیم و کناره هاش رو با رنگ قرمز خط کشی میکردیم تا اگر از دفتر مشقمون برگه کندیم، معلمهامون بفهمن و تنبیه مون کنن...
    الان که به اون موقع ها فکر میکنم، نمیفهمم چرا توی مدرسه اونهمه بهمون سخت میگرفتن و اونقدر اذیتمون میکردن و راستش به نظرم بیشتر پرسنل کادر آموزشی یک مشت حیوون عقده ای بودن با اختلالات شدید روحی روانی

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ

    راستی اون موقع ها دم خونه ما کلا دو جور چیپس بیشتر پیدا نمیشد: یکی گلسرخ با نوشته قرمز و اون یکی استقلال با نوشته آبی، جفتشون تو کیسه های شفاف دررررررررراز که سرش یه تیکه مقوا منگنه شده بود و البته همیشه هم نصف چیپسهاشون یا سوخته بود یا لکه های سیاه داشت و یا سبز بود. توشم پر از روغن بود بعدا گفتن غیر بهداشتیه جمع شد

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    یادمه اون موقع ها کلاس پنجم دبستان بودم مدرسه ابوذر غفاری ( شیراز ) که سر صف آقای ناظم به همراه معلم دینی اومدن و اعلام کردن هرکی میخواد بره جبهه بیاد و اسم نویسی کنه منو دوستم فابریکم چون قد بلند بودیم و حرفهای حماسی معلم دینی رومون تاثیر گذاشته بود ( به قولی جو گیر شدیم ) رفتیم و ثبت نام کردیم قرار بود یک هفته بعد ما رو اعزام کنند اندیمشک که اون موقع درگیریهای شدیدی اونجا صورت میگرفت . عصر که رفتم خونه و این خبرو به مادر مرحومم دادم چنان کتکی خوردم که هنوزم یادمه , مادرم اجازه نداد من برم اما دوستم به همراه معلم دینی و چند تا دانش آموز دیگه اعزام شدن و متاسفانه 2 ماه بعد خبر آوردن که دوستم و معلم دینی هر دو شهید شدن
    روحشون شاد
    یک چیز دیگه هم اون قلکهایی بود که بهمون تو مدرسه میدادند و میگفند باید پر از پولش کنیم وگرنه از مدرسه اخراجیم. قلکها شبیه نارنجک سبز بود

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ

    عشق داشتن مدادرنگی 24 رنگ
    مداد شمعی

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ

    یادمه اسمارتیز هم دو مدل بیشتر نبود: مروارید توی بسته های کوچک پلاستیکی زرد رنگ و خارجی توی قوطی های استوانه ای مقوایی سرمه ای رنگ، که البته کالای بسیار لوکسی محسوب میشد.
    پاستیل هم فقط نوشابه ای بود و خرسی، هر دوتاش هم خارجی و البته پاستیل هم کالای لوکسی بود.
    و جرقه گندمی با عکس یه خرگوش روی بسته بندیش، که میریختیم توی شیر میخوردیم.
    و برنجک-گندمک-شادونه توی زرورقهای قیفی شکل که گندمکش همیشه بیشتر از شادونه اش بود و من فقط شادونه اش رو دوست داشتم.
    و یادمه یه چیزی بود به نام جوهر لیمو که یواشکی میخریدیم و مثل احمقها میخوردیم. ترش بود
    و شیرها شیشه ای بود با در آلومینیومی، که هر چی بیشتر میموند خامه روش قطورتر میشد، و من همیشه در شیشه ها رو یواشکی باز میکردم و خامه هاش رو با انگشت میخوردم و بعد دوباره درش رو میبستم و مامانم هم همیشه میفهمید و دعوام میکرد ولی من ادب نمیشدم! بس که اون خامه روی شیر رو دوست داشتم.
    و ماست رو یادمه توی سطل های رنگی میفروختن، که بعدتر سطل رنگیها ممنوع شد و فقط سطل سفید مجاز بود و روی ماستها همیشه یه رویه خوش مزه داشت که میگفتن کاغذه...
    و پفک فقط مینو بود. بسته ای سه یا پنج تومن! و البته گوشت گوسفندی اونموقع ها کیلویی 100 تومن بود انگار! الان همه اینها مثل جُک میمونه!!!

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــ

    بستنی زمستونی هم بود
    گرد شکلاتی توش خامه سفید

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــ

    اون شیرهایی که در آلمینیومی داشت درش رو سعی می کردیم بدون اینکه له بشه برداریم بعد بین انگشتا میپیچوندی پرواز می کرد
    کی اون شیر کاکائو شیشه ای هارو یادشه؟

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ

    اون اولا موز نبود اصلا تو میوه فروشی ها .
    ما این عکسای قبل انقلاب بابا و عمو و فامیل رو نیگا می کردیم توش موز بود می گفتیم ببینید اون وقت چقدر خوشبخت بودید موز می خوردید

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــ

    همه رو گفتید ، اما یادی از آقای حکایتی و اون کتاب قصه ی بزرگش و عینک هایی که بهشون منقار یا نوک و گوش های حیوون های مختلف متصل بود نکردید

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــ

    تلویزیون رنگی های پارس که اون موقع آخر تکنولوژی بود یه میله داشت مثل پیچ گوشتی باید در میاوردی قرارش می دادی تو محل مخصوص هی می پیچوندی تا کانال رو بگیره

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــ

    هشیار بیدار,چاق و لاغر, بلفی و لی لی پیت, افتتاح شبکه 3 که اون اولا 3 ساعت بیشتر برنامه نداشت
    مستقیم..... چقدر میشه اقا؟ ...5 تومن
    خوردن اولین کیوی که میگفتیم چرا بابا فقط 4 تا سیب زمینی خریده
    روز معلم و خریدن کادو برای معلم که 80% مجسمه و جوراب و کتاب بود
    امتحان علمی فرهنگی که سالی یه بار توی مدرسه ها ازمون میگرفتن
    زلزله منجیل وسط بازی برزیل توی جام جهانی
    کرایه کردن فیلم ویدیو و زیر پیرهن قایم کردن تا خونه
    شب رحلت خمینی که از شب قبلش رادیو تا صبح قران خوند و صبح که رفتیم مدرسه 1 ساعت بعدش باز خونه بودیم وسط امتحانات ثلث سوم
    1 هفته عزای عمومی و بعدش فاصله های چندین روزه بین امتحانات
    تدریس به دانش اموزان از طریق تلویزیون موقع جنگ و بمباران
    موقع اعلام کردن سردترین شهر ایران همیشه این شهرها بودن:زنجان,اردبیل,فیروزکوه, شهرکرد
    یه دست کله پاچه اگه اشتباه نکنم 100 تا 150 تومن
    شوی خردادیان
    مرگ هایده که تازه داشتیم میفهمیدیم بهش چرا بلبل میگن
    بیوک وشورلت ایران که با کلاسا داشتن و همچین ماشین اریا
    هر جمعه صبح با یه کاسه بدوی بری بقالی تا 20 تومن خامه بگیری و یا حلیم یا کله پاچه
    نوشیدن اب از منبع اب یخ کنار پیاده رو و تاکید مادر بر اینکه با اون لیوان که انجا با نخ هم بستنش اب نخور
    بستنی پاپ و یا پوپ و بستنی زمستونی
    شهر فرنگ که یه سایه روشن دوران ابتدایی سالهای 63,64 ازش یادم میاد
    مسابقه فوتبال توی مدارس بین کلاسها موقع دهه زجر
    برگشتن اسرا دسته دسته از عراق
    قرعه کشی بین مردم توی استادیوم برای دادن ویزا برای ژاپن که بطور وحشتناکی همه گیر شده بود

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    اين لينک و کامنتاش اشکمونو در آورد!! نميدونم دارم بحال الانم گريه ميکنم يا حال و هواي از دست رفته بچگي!؟

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    این جاکلیدی های لامپ دار یادتونه مد شده بود. همه رنگ و مدلی هم بود. شکل قلب، ستاره

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    آدامس نوشابه ای یادتون میاد؟ عجب طعمی داشت. هرکی میجویید کل کلاس بوی نوشابه میگرفت. عکس هاشونم جمع میکردیم بعدا بازی میکردیم

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    یادم نمیره وقتی تغذیه مون موز بود میرفتیم تو دستشویی میخوردیم یه وقت کسی نبینه

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    آقا شما اینم شاید یادتون نیاد... ما که علاوه بر تیله بازی تشتک بازی هم می کردیم .. تشتک نوشابه ها را می کاشتیم رو زمین با یک سنگ مرمر می زدیم بهشون. تازه تشتک مائوالشعیر حکم تیله 3 پر را داشت. 3 تا تشتک حساب می شد

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ

    مسابقه هفته، زنده ياد منوچهر نوذري، يک لامپ شما خاموش ميشه، از کي بپرسم؟؟

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ

    اينهايي كه گفتيد همه درست .
    ولي مثل اينكه سن من تقريبا بيشتر از بچه هاي اينجاست .
    كرسي هاي ذغالي .
    پيكان جوانان دو كاربراتور .
    صف نفت
    دويدن دنبال ماشين پخش كپسولهاي گاز
    جمعه ها حمام عمومي
    ناهار جمعه قرمه سبزي
    ناهار پنج شنبه آبگوشت .
    تنبيه تو مدرسه با يه شلنگ كه از توش يه زنجير رد شده بود .
    دلواپسي براي برادر سربازم كه به زور برده بودنش جبهه اونم كجا ؟ كردستان
    حجله شهدا كه سر هر محله اي بود و فقط عكسش عوض ميشد .
    آبجو شمس . عرق پنج سيري
    نوشابه قوطي كه حاجيها از مكه مياوردن با خودشون
    تيركمون مگسي . خر پليس . گرگم به هوا
    فوتبال با توپ دو لايه و سه لايه شرطي سر دوغ ابعلي
    نوشابه بدون ساندويچ داده نميشود
    شب نشيني فاميلي
    خونه پنج دري . با 12 تا خانواده كه همشون كنار هم به خوشي زندگي ميكردن .
    خواب تابستاني زير پشه بند رو پشتبوم
    دكتر بازي با دخترهاي فاميل .
    تلويزيون سياه سفيد كه يه طلق 3 رنگ ميچسبونيدم رو لامپ تصويرش تا رنگي نشون بده
    تلويزيون كمدي جهان نما
    جمع شدن دور همي و تماشاي مسابقات بوكس ممد علي كلي
    بايد يه روز كامل بشينيم بنويسم اين خاطرات رو
    يادش به خير
    واقعا پير شديم

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    قلبم فشرده شد با خوندن این یه تیکه حجله و... دور حجله ها چراغ رنگی داشت و توش هم معمولا گلایل سفید میذاشتن و من تا اون وقتی که دم در خونه خودمون هم یکیش گذاشته نشد، چقدر خوشم میومد از چراغهای رنگی و گل های گلایلشون

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ

    آره عزيز سخته و دردناك مخصوصا اين كه توي يدونه از همين حجله ها عكس يكي از برادرهام رو چسبوندن و نوار قرآن عبداباسط گذاشته بودیم براش.
    غوغايي بود جلوي ستاد معراج وقتي جنازه اش رو داشتيم تحويل ميگرفتيم. پدرم چند سال پير تر به نظر ميومد. قد مادرم خميده شد. به 10 روز نكشيد كه اون يكي برادرم رو نصفه نيمه اوردن تو بيمارستان 1000 تخت خوابي تحويلمون دادن.
    يه دست نداشت. موج انفجار گرفته بودش و كسي رو نميشناخت بعدش هم گندش در اومد كه گاز خردل هم استنشاق كرده. الان داره با زحمت زندگي ميكنه چون به هيچ وجه زير بليط اين نامردها نرفت.
    روزگار سختي بود ولي بهتر از الانمون بود. اون موقع عراقيها به ايرانيها تجاوز ميكردن الان يه سري ايراني نما دارن به ايران و ايراني تجاوز ميكنن. حيف خون امثال برادر من كه به خاطر اين نامردها به زمين ريخته شد. حيف قد خميده مادرم. حيف موهاي سفيد پدرم. حيف زجه هاي دلخراش خواهرم و نامزد برادرم.

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ

    شماها یادتون نمی‌یاد که برنامه‌ی سیاسی «گزارش هفتگی» که دَم غروب جمعه‌ها پخش می‌شد چه حس دپسردگی فجیعی داشت! مخصوصا با اجرای اون مجری و آهنگ تیتراژش

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــ

    چرا يادمون نمی ياد! مگه چند وقت پيشه... يادمونه به خدا... کارتون باغچه حيوانات، پرفسور بالتازار. دوران خط کش هايی که تکونشون می دادی رنگ و شکل عوض می کردند. آدامس خرسی که ليس می زدی و میچسبوندی روی دست خالکوبی میشد. دورانی که ماشين توی خيابون يا پيکان بود يا رنو 5 . دورانی که از تجريش تا پارک ملت رو با 2 تومن کرايه می شد رفت. دورانی که نوشابه پونزده زار بود و بستنی کيم، بيست و پنجزار (اصلا" ملت می دونند پونزده زار چقدره؟). دورانی که تلفن عمومی دوزاری لازم داشت. دورانی که آخر کيف هفته، برنامه کودک جمعه بود از 2 تا 3:30 و بعدش فيلم سينمايی هفته که اکثرا" هم ريش قرمز بود يا هفت سامورايی. يادتون مياد شير رو توی بطری های شيشه ای با در کاغذ آلمينيومی می فروختند و برای گرفتن نوشابه، بايد شيشه خالی می برديم؟ همون دوران بود که آژير قرمز می کشيدند و می رفتيم زير زمين يا نگاه می کرديم که موشک ها رو ببينيم.
    يادمونه بابا! هنوز جوونيم

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــ

    یه چیزی هم بود به نام دوا گلی(مرکورکوروم یا پرمنگنات هم میگفتن بهش) . آخ که چقدر کیف میداد وقتی یه شیشه دوا گلی رو کش میرفتیم! تا مدتها وقت و بیوقت مادرهامون رو میذاشتیم سرکار که مثلا دست و بالمون زخم و زیلی شده! و مادرهامون تا بیان از نزدیک ببینن که خونه یا دواگلی، از ترس سکته ترک میشدن بیچاره ها! بعدشم که میدیدیم دیگه مادرامون حقه مون رو یاد گرفتن، وقت و بیوقت مهمونها و همسایه ها و بقال و چقال رو میذاشتیم سر کار! و آی حال میداد، آی حال میداد!
    یه قل دوقل هم بود. نون بیار کباب ببر. گل یا پوچ. آتیش داری، نه ندارم، بالاتَرک. لی لی حوضک...
    بعدشم یادمه عشقمون روزای جمعه بود. ساعت دو تا چهار کارتون و پشت بندشم فیلم سینمایی...
    راستی یادش به خیر، توی پارک دم خونه ما فرفره میفروختن! از این فرفره کاغذی رنگیها! تابستونها بلال با آب شور هم زیاد بود. یه فرفره هایی هم بود چوبی! میذاشتیم توی سینی میچرخوندیم :)


    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ

    آهنگ اخبار علمی فرهنگی هنری هم جالب بود.
    ضمنا این شعرِ: باز آمد، بوی ماه مدرسه...بوی بازی های راه مدرسه

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــ

    بازم مدرسه ام دیر شد حالا میگید چیکار کنم
    بچه مرشد؟ جونم آقا مرشد. بازم این بچه مدرسه اش دیر شد
    ایام عید کارتونهای اول صبحی که بهش میگفتن فستیوال کارتونهای گوریل انگوری . یوگی و دوستان . چوبین.
    یکشنبه شبها برنامه دیدنیها هم عالمی داشت

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ

    تاپ تاپ خمير شيشه پر پنير دست کي بالا

    ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــ

    به من بگو بدونم
    هر آدمی تو دستاش
    چند تا دونه انگشت داره؟
    آقا اجازه هولم نکن
    دست و پاهام رو گم نکن
    آقا اجازه الان می گم
    زود تند سریع جواب می دم
    هر آدمی تو دست هاش
    یازده تا انگشت داره !
    آخه چطور یک همچین چیزی ممکنه مبصر چهارساله ی کلاس من؟

    ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــ

    شما یادتون نمیاد عبدلی چقد اوستارو اذیت میکرد
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

  2. 7 کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/