گزینش نام آذربایجان به جای آران
در این باره بسیار میتوان گفت و نوشت و اما آن چه آقای دکتر قاسمزاده وزیر خارجه دولت مساوات، گفته بسیار آموزنده است.
آقای دکتر قاسمزاده میگوید پس از انقلاب 1918 م. هنگامی که لنین سر رشته کار را در دست گرفت و حزب بلشویک اعلان آزادی مردم از زیر یوغ تزار را داد. ما در باکو، حزب ملی مساوات را برپا داشتیم و دولتی هم به همین نام تشکیل دادیم که من وزیر خارجه آن شدم. چون گمان کردیم اگر به ایـران که وطن گذشتهمان بود ملحق شویم، میتوانیم از شر روسها رهایی یابیم، به مقامات ایرانی مراجعه کردیم و درخواست کردیم که ما مردم آران را از نو به وطنمان بپذیرد. بدبختانه نه این که از سوی آنان اقدامی نشد، پاسخی هم به ما اندادند.
از این رو حزب مساوات به حزب جوانان ترک مراجعه کرد که آن هم سودی نداد. ما در این زمان نام سرزمین خود را آذربایجان نهادیم و گمان میکردیم به این دستاویز میتوانیم خود را ایرانی معرفی کنیم و از الحاق دوباره به روسیه مصون مانیم که آن هم سودی نداد و دولت از نو ما را جزو اتحاد شوروی به حساب آورد و حزب مساوات ما را سرکوب کرد. من که در آن زمان نسبت به دیگر رهبران حزب جوان بودم، از معرکه گریختم و خود را به فرانسه رساندم و چند سالی در آن جا دنباله مطالعات حقوق را گرفتم و اکنون خوشبختانه در وطنم ایـران هستم. گمان نمیکنم سندی گویاتر از این باشد که نخستین بار آران را مساواتیها آذربایجان نامیدند، آن هم برای الحاق به وطنشان ایـران.
در آلمان و از آن میان در برلن، چند تن از این گروه
{طرفداران تجزیه آذربایجان} هستند که در میان ایرانیان به ویژه آذربایجانیان آبرویی ندارند. به جوری که آشکارا جرات گفتن نظریات خود را هم ندارند. به نظر بنده سر نخ این خیمه شببازی در دست سردمداران آمریکاست که به یاری ترکهای ترکیه و باکو انجام میگیرد و از ناشایستگی و نادانی گردانندگان حکومت بهرهبرداری میکنند.
اما درباره زبان آذربایجانی و آران
دولتهایی که به مواد خام ارزان و بازارهای فروش فرآوردههای صنعتی گران نیاز دارند، همواره در جستوجوی سرزمینها و کشورهایی هستند که گردانندگان آنها فرمانبردار باشند. از این رو از وجود کشورهای بزرگ و صنعتی و مردمی نیرومند و خودگردان ناخشنود و بیمناکند. فرمانروایان آزمند این کشورها برای رسیدن به مقصود خود اختلافهای نژادی و زبانی را که بتواند به جدایی و پراکندگی ملتها کشیده شود برمیانگیزند و دامن میزنند. یکی از دستاویزهای بیگانگان و دستنشاندگان آگاه و ناآگاه آنان در میهن ما ایـران از دیرباز تاکنون، زبانهای کردی و آذری است که در باختر ایـران کردها و آذریها و زنگانیها ( زنجانیان) بدان سخن میگویند.
درباره زبان کردی و گویشهای آن نیازی به آوردن دلیل و یادآوری کارنامه کهن میهنمان نمیبینم. چون بدون شک کردها یکی از تیرههای ششگانه و یا نه گانه مردم ماد هستند که نخستین دولت باستانی ایـران را در سرزمین کنونی برپا کردند و گویشهای کردی بخشی از زبان پهلوی است و کردها هر جای این زمین خاکی زندگی کنند، خواهران و برادران ایرانی ما هستند که به سببهای سیاسی و نظامی در روزگارانی از ما جدا شدهاند.
زبان آذری ـ با آن که در این باره دو تن از فرزانگان میهنمان، استاد دکتر تقیارانی و استاد احمد کسروی گفته و نوشتهاند، نیاز دیدم که پیش از بحث درباره آن، کمی به آغاز و دگرگونی و محتوای زبان آذری کنونی بپردازم.
پیش ازا آن که سلجوقیها از فرارودان به خراسان و دیگر بخشهای ایـران زمین هجوم آورند، در باختر سرزمین ما، ساوه و زرند و قزوین و خرگان و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران مردم ما به زبان ترکی آشنا نبودند و بدان گفتوگو نمیکردند، بهترین شاهد مدعا آثار نویسندگان و چکامهسرایان و نام روستاها و شهرکها و کوهها و رودها به ویژه نیازمندیهای زندگی و افزارهای تولیدی کشاورزی و صنعتی است که همه نامهای اوستایی و مادی و پهلوی داشتهاند و هنوز نیز دارند.
با نظری کوتاه به سفرنامهها و نوشتههای تـاریخ نویسان تا سالهای سده هفتم هجری به خوبی روشن میشود که نه تنها مردم باختر ایـران پیش از هجوم سلجوقها که سالها پس از آن نیز، همچنان با گویش پهلوی( فهلوی) سخن میگفتند.
ابنندیم محمد بناسحاق معروف به وراق که در سال 378 هجری در گذشت در الفهرست، از دانشمند بزرگ و به نام ایـرانزمین و جان باخته سال 145 هجری، روزبه ابن مقفع، روایت میکند که مردم ایـران به گویشهای دری و فارسی و پهلوی و خوزی سخن میگویند و پهلوی را زبان مردم بخشهای استهپان و ری و همدان و زنگان و ماه نهاوند و آذرپادگان میداند. این حوقل ابوالقاسم محمد بغدادی که از سال 331 برای سیاحت و تجارت از بغداد بیرون شد و در مدت 28 سال از سرزمینهای اسلامی دیدار کرد، در کتاب خود به نام المسالک و الممالک زبان مردم آذرپادگان را فارسی، مانند زبان همگانی مردم ایـران دانسته است. ابوالحسن علیبن حسین مسعودی که در سال 346 درگذشت در کتاب خود به نام التنبیه و الاشرف که گویا در سال 332 نوشته است، گویشهای پهلوی و دری و آذری را زبان فارسی و زبان همه مردم ایـران نوشته است، مقدسی، شمسالدین ابوعبدالله محمدبنابیبکر جغرافی نویس که همزمان سامانیان میزیست و خود بیشتر سرزمینهای ایـران و از آن میان آذرپادگان را پیموده است، گویشهای مردم ما را هشتگانه میداند و از آن مردم آذرپادگان را پهلوی مینویسد و آن را فارسی منغلقه مینامد. حمدالله مستوفی جغرافیدان که در 750 هجری در گذشت و خود در قزوین میزیست و بارها به زنگان و بخشهای آذرپادگان سفر کرده است و نزههالقلوب گویش مردم تبریز و مراغه و زنگان را پهلوی مینویسد. از نوشتههای دیگران همچنین برمیآید که مردم باختر ما که اکنون برخی به گویش ترکی آذری سخن میگویند، تا آغاز فرمانروایی صفویان گویش پهلوی داشتهاند. چنان که چکامههایی که از نیای صفویان در دست است به پهلوی همانند کردی است.
اکنون ببینیم که دگرگونی در گویش پارهای مردم باختر ایران از چه زمان و چگونه پدید آمده است. پیش از آن که سلجوقها به جنوب روی آوردند، پادشاهان سامانی پارهای از تیرههای ترک را به خدمت سربازی گرفتند که نیا و پدر پادشاهان غزنوی انوشتکین و البتکین از آنان بودند. سران این ترکان رفته رفته در دستگاه سامانیان به پایگاههای بالا رسیدند، تا جایی که چون امیران و فرمانروایان به بخشهایی از قلمرو سامانیان گماشته شدند.
نخستین بار البتکین پدرِ مادر محمود غزنوی وسپس پدرش سبکتکین در قلمرو خود، دم از خود گردانی زدند و سرانجام توانستند پایه پادشاهی غزنویان را بنیاد نهند. تا این زمان اگر چه کم و بیش در خاور ایران ترکان رخنه کرده بودند اما در زبان و گویش مردم ما دگرگونی پدیدنیامدچون هنوز کوچ تیرههای ترک نژاد انجام نگرفته بود.
اما ترکان دیگری که سلجوقها نامیده میشدند، به خدمت سلطان محمود غزنونی درآمدند و در بخشهای مرو و بخارا و خیوه جای گرفتند و جزو سپاهیان کمکی غزنویان به شمار آمدند.
پس از مرگ محمود در 421 ق، از آن جایی که مسعود پسرش مردی افیونی و ناتوان بود، سلجوقها بنای سرکشی گذاشتند و پس از چند سال مدارا، سرانجام پس از دو نبردی که میان نیروی مسعود و آنان در مرو در گرفت، بر خراسان چیره شدند. چنان که طغرل بیک در سال 429ق نیشابور را پایتخت خود نامید و در 433 ری و گرگان و تبرستان و سپس در 434 اسپهان و در 446 آذرپادگان و در 448ق بغداد و سپس پارس و کرمان را نیز زیر فرمان خود گرفت.
ناگفته نگذاریم که بیشتر تیرههای سلجوق هنوز چادرنشین و بیابانگرد و دامدار بودند. از این رو، هر جا در میهن ما چراگاههای بهتری برای دامهای خود سراغ کردند بدان جا روی آوردند و جایگزین شدند. آنان بیشتر در زرند و ساوه و خرگان و کنارهای قزوین و همدان و زنگان و آذرپادگان و آران جای گرفتند. پس از آن گروههای دیگر سلجوق به همراهی لـلههای شاهزادگان سلجوقی به نام آتابیک به آذرپادگان و آران و فارس و کرمان رهسپار شدند. از این زمان بود که رفته رفته زبان چیرگان و فرمانروایان ترکان سلجوقی در میان مردم ما که ناچار به آنها برخورد و داد و ستد داشتند رخنه کرد.
کسانی که با زبانها و گویشهای ترکان در کشورهای گوناگون آشنا هستند و به ویژه گویشهای ترکی را میشناسند، میدانند زبانی که در باختر کشور ما زیر تاثیر زبان ترکان فرمانروا پدید آمده است، زبان ناب ترکی نیست. چنان که نه تنها بیش از سه چهارم واژههای زبان ترکی آذری، زنگان و آذرپادگان، اوستایی و پهلوی و دری است، که بسیاری از فعلها نیز در این زبان ریشه اوستایی و پهلوی دارند که با دستور زبان ترکی صرف میشوند. به جوری که یک زنگانی یا تبریزی و یا مراغهای با زبان دگرگون یافته کنونی خود با یک ترک ازبک و تاتار و قرقز و کازاخ و ...... نمیتواند گفتو گو کند. آنان زبان یکدیگر را در نمییابند، مگر زبان ترکان ترکیه را کم و بیش، آن هم به سبب دگرگونی زبان اشغالگران سلجوق و غز و نیز تاثیر زبان مردم سرزمینهای اشغالی که در آن واژههای فارسی و پهلوی و عربی و رومی و یونانی بسیار است.
نکتهای که بیش از همه میتواند از دید علمی گویا باشد این است که افزار تولید، خواه کشاورزی و خواه صنعتی و لوازم خانه، به هیچ رو دستخوش دگرگونی نشده است چون تازه واردان بیابانگرد و گلهچران، در این باره چیزی نداشتند که به مردم ما تحمیل کنند یا بیاموزند.
تیره دیگر ترک که به همراه لشکر مغول پس از 616 به میهن ما تاختند، تاتارها بودند که به نوشته پارهای کارنامهنویسان نزدیک به یک پنجم سپاهیان مغول را تشکیل میدادند. بیشک نمیتوان جایگزینی بسیاری از این تاتارها را در میهنمان در دگرگونی گویشها بیتاثیر دانست.
کسانی که از ناآگاهی و یا به سبب مقصدهای سیاسی بخشی از مردم ما را « ترک» میخوانند، نمیدانند و یا نمیخواهند بدانند که پس از نبرد چالدران و زمان شاهی شاه تهماسب و به ویژه در استیلای افغانها که ترکهای عثمانی بخشی از باختر کشور ما را اشغال کردند، با درنده خویی و ددمنشی و بدرفتاریهای خود، چنان تنفر مردم ما را برانگیختند که در میان مردم ما، نام « ترک» همردیف کلمه
« نادان» قرار گرفت، به جوری که در زنگان هنگامی که کسی را نادان میخوانند، میگویند « تورک دی وله گتسین» یعنی: ترک است، رها کن برود.
اما سلجوقها پس از آشنایی نزدیک با فرهنگ مردم ایران بدان خو گرفتند و دل بستند. چنان که شاهان سلجوق که از کناره آمودریا تا کنار دریای سپید (مدیترانه) فرمانروا بودند، در بزرگداشت فرهنگ ایران کوشیدند. تا جایی که نظامالملک توسی، دانشگاههای نظامیه توس و نیشابور و بغداد را که بزرگترین دانشگاههای آن زمان بودند و نقش بزرگی در پرورش دانشمندان بازی میکردند بنیان نهاد. خیام و عبدالرحمن خـازنی و دیگر یـارانشان به خـواست ملکشاه بـزرگتـریـن و دقیقترین زیج را که محاسباتش با دقیقترین زیجهای امروزی اختلاف چندانی ندارد برپا داشتند.
سراداران ایرانی، ارتش سلجوقیان را از وضع چریکی بیرون آوردند تا جایی که البارسلان با چنین ارتشی که تنها یازدههزار سرباز داشت، ارتش بزرگ امپراتور روم خاوری
« رومانوس دیوجانس» را که بیش از دویست هزار سرباز رومی و یـونانی و گـرجـی و ارمنی و بلغاری و فـرانسـوی داشت، در
465ق در ملازگرد ( نزدیک دریاچه وان) تار و مار کرد و امپراتور روم را به اسارت گرفت و سپس همین ارتش توانست فلسطین را از چنگ مسیحیان به در آورد که بهانه جنگهای دویست ساله صلیبی شد.
در زمان سنجر، خود سلجوقها دچار سرکشی گروه دیگر ترکان که « اوغز» یا « غز» نامیده میشوند گردیدند. تا جایی که سنجر در 548 در نزدیک مرو از این غزهای بیابانگرد و بربر شکست خورد و خود و همسرش اسیر شدند و مدت سه سال تا 551ق همچنان در اسارت بود و تنها در این سال پس از درگذشت همسرش توانست بگریزد. غزها که وحشیترین قبیله آسیای میانه به شمار میآمدند، در ایرانزمین از فرارودان تا باختر، ترکتازیها و کشتار بسیار کردند. به جوری که زنان روستاهای زنگان ما هنوز پس از گذشت هشتصد سال، هنگامی که فرزندان نافرمان خود را میخواهند بخوابانند، میگویند «یات، یوخسا، غزان گلر» یعنی : بخواب، ورنه غزان میآیند.
خوشبختانه غزها در سرزمینهای میهن ما کمتر ماندند و بیشتر هجوم آنها به سرزمین روم خاوری بود. چنان که عثمان غازی سردار آنان در 699ق بسیاری از سرزمین روم خاوری را از چنگ سلجوقها به در آورد ( نام کشور عثمانی نیز از نام همین عثمان غازی است). سرانجام سردار دیگر غز، به نام محمد فاتح در ماه خرداد 857 خورشیدی برابرماه مه 1453 م. کنستانتینوپل پایتخت روم خاوری را گرفت و برای همیشه این دولت را که از سال 395 میلادی به دستور تئودر پدید آمده بود برانداخت. دولت ترکیه کنونی، باقی مانده همان دولت عثمانی غزان است. از این رو مردم ترکیه کنونی هیچگونه خویشاوندی نژادی و خونی و سببی و نسبی با ما مردم ایـران، چه خراسانی و چه شیرازی و چه زنگانی و آذرپادگانی ندارند. جز پارهای مردم بخش خاوری آن که در درازای زمان از ما جدا شدهاند.
اما سرنوشت آران
چنان که میدانیم پس از جانفشانیهای ارتش ایران و عباس میرزا و دیگر سرداران ایران چون حسینقلی خان معروف به باکوخان و حسنخان سردار ایروانی و ابراهیم خلیلخان جوانشیر خان کاراباغ ، آران با پیمانهای گلستان و ترکمنچای سرانجام به دست روسها افتاد و آن را یک جا ماورای قفقاز، « زاگافگازیا» ، نامیدند تا در سال 1918 م. که انقلاب اکتبر کامیاب شد ، مردم اسیر روسها گمان کردند که زمان رهایی فرا رسیده است. از این رو گرجستان اعلان استقلال کرد و ارمنیها حزبی به نام داشناک (راست) و آرانیها حزبی به نام مساوات را بینان نهادند. مساواتیها که رهبرانشان همه مردانی دانشمند و میهنپرور بودند برای این که بتوانند شاید از نو به میهن خود ایران بپیوندند یا دست کم خودگردان شوند، سرزمین خود را آذربایجان نامیدند، اما دریغ که چنان نشد. انقلابیون کمونیست بیشتر سران مساواتیها را کشتند و تنها چند تن توانستند از مهلکه بگریزند که من (دکتر قاسمزاده استاد دانشکده حقوق تهران و مشاور امور بینالمللی وزارت امور خارجه ایران) یکی از این سران مساواتی بودیم. در این جا یادآور میشویم که تا سال 1918 م. چنان که در بالا اشاره رفت، آران هیچگاه نام آذربایجان نداشته است و همه کارنامهنویسان ایران از آن همواره به نام آران یاد کردهاند و آران واژهای است مادی که سرزمین گرمسیر را میگویند چنان که در دیگر گویشهای فارسی گرمسیر و گرمسار و سمیران مینامند.
این سرزمین آران تا پیمان گلستان و ترکمانچای همواره بخشی از ایران بوده است و فرمانروایان بخشهای آن که خاننشین نامیده میشدند، چون باکو و کاراباغ و شروان و گنجه شکی و داغستان هر یک جداگانه از سوی دولت ایران انتخاب میشدند و بیشتر فرمانروایان آنها همزمان سردار ارتش ایران نیز بودند. کسانی که از « همه ترکی» (پان ترکیزم) دم میزنند، آب در هاون میکوبند و کسانی هم که دم از آذربایجان یگانه و جدایی از ایران میزنند باز کم و بیش یا ناآگاهند یا زیر تاثیر دشمنان هردو مردم آذربایجان و آراناند. دشمان ایرانی، زمانی مردم آران را به زور از میهنشان ایران جدا کردند و به روز کنونی نشاندند. اکنون ناآگاهی چند سودای جدایی آذربایجان از ایران را در سر میپرورانند.
مردم آذربایجان هیچگاه خود را جدا از ایران و غیر ایرانی نمیپندارند، به جوری که در سرتاسر زنگان و آذرپادگان با چراغ اگر جستوجو کنید در میان همه روستاییان حتی یک تن و در میان شهریها شاید جز تنها تنی چند گمراه را نمیتوان یافت که اندیشه جدایی از ایران را در سر بپروراند. مردم باختر ما در درازای زمان هنگامی که نیاکان ما به ایرانزمین آمدهاند همواره در برابر هجوم متجاوزین آشور و اسکندر گجستک و تازیان بیابانگرد و فرهنگ برانداز و ترکان عثمانی کینهتوز و … همواره سپر بالای میهن خود ایران بودهاند و هماکنون نیز هستند.
بخشی از مردم باختر ما که اکنون به ترکی آذری گفتوگو میکنند، همواره به فارسی مینویسند و به فارسی میخوانند. این که گویا فارسها به آنان ستم کردهاند و میکنند و آنها را ناچار میکنند به فارسی بگویند و بنویسند، افسانه نابخردانهای بیش نیست. این افسانه در دوران فرمانروایی یک ساله فرقه دموکرات آذربایجان ساخته و پرداخته ما فرمانروایان آن بود که من خود یکی از افسانهپردازان آن بودم، که اکنون به دست گروه کوچی ناآگاه و پارهای آلت دست بیگانگان افتاده است و بدون این که بدانند چه آینده شومی در انتظار آنهاست نابخردانه آن را به زبان میآورند و تبلیغ میکنند. وضع نابه سامان کنونی و آینده تاریک مردم سرزمینهایی چون افغانستان و فرارودان و آران، که در زمآنهای گذشته با دسیسههای بیگانگان از ما جدا شدهاند باید مایه عبرت ناآگاهان کنونی گردد. ما همگی باید در راه برپایی فرمانروایی آیینهای مترقی برای همه ملتمان کوشا باشیم به جوری که همه مردم در ایرانزمین از حق قانونی برخوردار و به وظیفه خود در برابر دیگران و میهن آشنا باشند. تاکنون در نتیجه ولنگاری مشتی روشنفکرنمای کم کار و پر مدعا، مردم ما چنان که باید به حق و وظیفه خود آشنا نیستند. پیداست مردمی که به حق و وظیفه خود در میهن خود آشنا نباشند نمیتوانند قانون را هر اندازه هم مترقی و فراگیر باشد نگاهدارند. بهترین نمونه، قانون اساسی مترقی صدر مشروطیت ایران است که نیاکان ما با خون دل و با قیمت فدا کردن جان خود به دست آوردند، اما چون به حق و وظیفه خود آشنا نبودیم نتوانستیم آن را نگاهداریم و از آن بهرهمند شویم، به جوری که هر از راه رسیده خودکامه یا روشنفکرنمایی بخشی از آن را از دستمان به در آورد و سرانجام به روز کنونی افتادیم. ما باید از پراکندگی به هر اسم و رسمی باشد بپرهیزیم و در راه برقراری فرمانروایی قانون در ایران زمین بکوشیم.
در پایان یادآور میشویم که مردم آران که اکنون آذربایجان نامیده میشود هممیهنان ایرانی و خواهران و برادران ما هستند و دسیسههای بیگانگان و گذشت زمان هیچگاه مهر آنان را در دل ما کم نکرده است و آغوش ماممیهن و مردم ما همیشه برای بازگشت آنان به میهن خود ایران باز است. برآنان است، اکنون که از بند یافتهاند با روش مردمسالاری راه آینده خود را بازیابند.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)