صفحه 1 از 19 1234511 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 181

موضوع: گزیده بهترین اشعار فریدون مشیری

Hybrid View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    مجموعه شعرهای زنده یاد فریدون مشیری

    با درود به همه شما خوبان
    با توجه به این که این شاعر بزرگ معاصر حق بزرگی به گردن ادبیات ایران مخصوصا شعر نو داشته است . برآن شدم تا با قرار دادن این مجموعه حداقل کاری که می توانستم برای تقدیر و سپاس از این مرد بزرگ داشته باشم را انجام دهم . روحش شاد و یادش گرامی .


    01060166157155968345

    فريدون مشيری در سی‌ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران به دنيا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموريت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شد و در ايام جواني به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نيز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي به گوش مي‌رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و سپس به علت ماموريت اداري پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبيرستان اديب رفت.

    به گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كه ايران دچار آشفتگي‌هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب به كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره به تهران آمديم و من به ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اينكه در همه دوران كودكي‌ام به دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شد كه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول به كار شوم و اين كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم با عنوان عمر ويران “ . مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشيد به شعر و ادبيات علاقه‌مند بوده و گاهي شعر می گفته، و پدر مادرش، ميرزا جواد خان مؤتمن‌الممالك نیز شعر مي‌گفته و نجم تخلص مي‌كرده و ديوان شعری دارد كه چاپ نشده است.

    مشيري همزمان با تحصيل در سال آخر دبيرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به كار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كه اثري عميق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها به كار می‌پرداخت و شبها به تحصيل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روي آورد و در روزنامه‌ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران به تحصيل ادامه داد. اما كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از سوي ديگر، در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي‌كرد .

    مشيري اما كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. اين صفحات كه بعدها به نام هفت تار چنگ ناميده شد، به تمام زمينه‌هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب، فيلم، تئاتر، نقاشي و شعر مي‌پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر، اولين بار با چاپ شعرهايشان در اين صفحات معرفي شدند. مشيري در سال‌هاي پس از آن نيز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت .

    فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصيل را ادامه نداد و به كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده‌اند.

    مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده‌هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه‌خواني‌هاي پدرش شکل گرفته كه از آن جمله، اين شعر مربوط به پانزده سالگي اوست :
    چرا كشور ما شده زيردست
    چرا رشته ملك از هم گسست
    چرا هر كه آيد ز بيگانگان
    پي قتل ايران ببندد ميان
    چرا جان ايرانيان شد عزيز
    چرا بر ندارد كسي تيغ تيز
    برانيد دشمن ز ايران زمين
    كه دنيا بود حلقه، ايران نگين
    چو از خاتمي اين نگين كم شود
    همه ديده‌ها پر ز شبنم شود

    انگيزه سرودن اين شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي با مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي به چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه مي‌گويد: ” چهارپاره‌هايي بود كه گاهي سه مصرع مساوي با يك قطعه كوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافيه و هم معنا. آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سايه)، سياوش كسرايي، اخوان ثالث و محمد زهري بودند كه به همين سبك شعر مي‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زيرا به شعر گذشته ما بي‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قديم احاطه كامل داشتيم، يعني آثار سعدي، حافظ، رودكي، فردوسي و ... را خوانده بوديم، در مورد آنها بحث مي‌كرديم و بر آن تكيه مي‌كرديم. “

    مشيری توجه خاصی به موسيقي ايراني داشت و در پي‌ همين دلبستگي طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت، و در كنار هوشنگ ابتهاج، سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر با موسيقي، و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسيقي در مشيري به گونه‌اي بوده است كه هر بار سازي نواخته مي‌شده مايه آن را مي‌گفته، مايه‌شناسي‌اش را مي‌دانسته، بلكه مي‌گفته از چه رديفي است و چه گوشه‌اي، و آن گوشه را بسط مي‌داده و بارها شنيده شده كه تشخيص او در مورد برجسته‌ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه با دقت تخصصي ويژه‌ای همراه بوده است. اين آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري با موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است. فضل‌الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي‌كرد و منزل او در خيابان لاله‌زار (كوچه‌اي كه تماشاخانه تهران يا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كه از مشهد به تهران مي‌آمدند هر شب موسيقي گوش مي‌كردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نيز با فضل‌الله بايگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار يا ويولون مي‌پرداختند، و مشيري كه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه به شنيدن اين موسيقي دل مي‌داد.“

    فريدون مشيری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امريکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، ليمبورگ و فرانکفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نيوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندين شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
    ________________________________________________

    نه همين غمكده، اي مرغك تنها قفس است
    گــر تــو آزاد نباشي همــه دنيــا قفس است

    60187146022645756403


    آرزوی من اینست ؛ خداوند هیچگاه شاهد لبخند ابلیس بابت اشتباهات من نباشد


    EmAd.M

  2. 2 کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    مجموعه از دریچه ماه

    رستگاری

    از تو مي‌پرسم، اي اهورا
    مي‌توان در جهان جاودان زيست؟
    (مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
    - هر كه را نام نيكو بماند،
    جاوداني است

    از تو مي‌پرسم، اي اهورا
    تا به دست آورم نام نيكو
    بهترين كار در اين جهان چيست؟
    (مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
    - دل به فرمان يزدان سپردن
    مشعل پر فروغ خرد را
    سوي جان‌هاي تاريك بردن

    از تو مي‌پرسم، اي اهورا
    چيست سرمايه رستگاري؟
    (مي‌رسد پاسخ از آسمان‌ها)‌:
    - دل به مهر پدر آشنا كن
    دين خود را به مادر ادا كن

    اي پدر، اي گرانمايه مادر
    جان فداي صفاي شما باد
    با شما از سر و زر چه گويم
    هستي من فداي شما باد
    با شما، صحبت از «من» خطا رفت
    من كه باشم؟ بقاي شما باد

    اي اهورا
    من كه امروز، در باغ گيتي
    چون درختي همه برگ و بارم
    رنج‌هاي گران پدر را
    با كدامين زبان پاس دارم
    سر به پاي پدر مي‌گذارم
    جان به راه پدر مي‌سپارم

    ياد جان سوختن‌هاي مادر
    لحظه‌اي از وجودم جدا نيست
    پيش پايش چه ريزم؟ كه جان را
    قدر يك موي مادر بها نيست
    او خدا نيست، اما وفايش
    كمتر از لطف و مهر خدا نيست.....

  4. #3
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    پوزش

    گفته بود پيش از اين‌ها: دوستي ماند به گل
    دوستان را هر سخن، هركار، بذر افشاندن است
    در ضمير يكدگر
    باغ گل روياندن است


    گفته بودم: آب و خورشيد و نسيمش مهر هست
    باغبانش، رنج تا گل بردمد
    گفته بودم گر به بار آيد درست
    زندگي را چون بهشت
    تازه، عطرافشان و گل‌باران كند

    گفته بودم، ليك، با من كس نگفت
    خاك را از ياد بردي خاك را
    لاجرم يك عمر سوزاندي دريغ
    بذرهاي آرزويي پاك را

    آب و خورشيد و نسيم و مهر را
    زانچه مي‌بايست افزون داشتم
    شوربختي بين كه با آن شوق و رنج
    « در زمين شوره سنبل» كاشتم
    - گل؟
    چه جاي گل، گياهي برنخاست
    در پي صد بار بذرافشاني‌ام
    باغ من، اينك بيابان است و بس
    وندر آن من مانده با حيراني‌ام

    پوزشم را مي‌پذيري،
    بي‌گمان
    عشق با اين اشك‌ها، بيگانه نيست
    دوستي بذري‌ست، اما هر دلي
    درخور پروردن اين دانه نيست.


  5. #4
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    پرتو تابان

    در آن ستاره كسي‌ست
    كه نيمه شب‌ها همراه قصه‌هاي من است
    ستاره‌هاي سرشك مرا، كه مي‌بيند
    به رمز و راز و نگاه و اشاره مي‌پرسد
    كه آن غبار پريشان چه جاي زيستن است؟

    در آن ستاره كسي‌ست
    كه در تمامي اين كهكشان سرگردان
    چو قتلگاه زمين، دوزخي نديده هنوز
    چنين كه از لب خاموش اشك او پيداست
    ميان دوزخيان نيز، كارگاه قضا
    شكسته‌بال‌تر از ما نيافريده هنوز

    در آن ستاره كسي‌ست
    كه نيك مي‌بيند
    نه سرخي شفق، اين خون بيگناهان است
    كه همچو باران از تيغ‌هاي كين جاري‌ست
    نه بانگ هلهله، فرياد دادخواهان است
    كه شعله‌وار به سرتاسر زمين جاري‌ست
    نه پايكوبي و شادي كه جنگ تن به‌تن است
    همه بهانه دين و فسانه وطن است
    شرار فتنه درين جا نمي‌شود خاموش
    كه تيغ‌ها همه تازه ا‌ست و كينه‌ها كهن است.

    هجوم وحشي اهريمنان تاريكي‌ست
    ز بام و در، كه به خشم و خروش مي‌بندند
    به روي شب‌زدگان روزن رهايي را
    سيه‌دلان سمتگر به قهر تكيه زدند
    به زير نام خدا مسند خدايي را
    چنين كه پرتو مهر
    به خانه خانه اين ملك مي‌شود خاموش
    دگر به خواب توان ديد روشنايي را

    ميان اين همه جان به خاك غلتيده
    چگونه خواب و خورم هست؟ شرم مي‌كشدم
    چگونه باز نفس مي‌كشم، نمي‌دانم.
    چگونه در دل مرداب‌هاي حيرت خويش
    صبور و ساكت و دل‌مرده، زنده مي‌مانم؟
    شبانگهان كه صفير گلوله تا دم صبح
    هزار پاره كند لحظه لحظه خواب مرا
    خيال حال تو، اي پاره پاره خفته به خاك
    به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا
    تنت، كه جاي به جا، چشمه چشمه خون شد
    به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا
    در آن ستاره كسي‌ست
    كه جز نگاه پريشان او درين ايام
    كسي نمي‌دهد از آسمان جواب مرا

    به سنگ حادثه، گر جام هستي تو شكست
    فروغ جان تو با جان اختران پيوست
    هميشه روح تو در روشني كند پرواز
    هميشه هر جا شمع و چراغ و آينه هست
    هميشه با خورشيد
    هميشه با ناهيد
    هميشه پرتويي از چهره تو تابد باز

    در آن ستاره كسي‌ست
    كه نيك مي‌داند
    سپيده‌دم‌ها شرمنده‌اند از اين همه خون
    كه تا گلوي برادركشان دل‌سنگ است
    يكي نمي‌برد از ميان خبر به خدا
    كه بين امت پيغمبران او جنگ است
    يكي نمي‌كند از بام كهكشان فرياد
    كه جاي مردم آزاده در زمين تنگ است

    در آن ستاره كسي‌ست
    چون من، نشسته كنار دريچه، تنهايي
    دل گداخته‌اي، جان ناشكيبايي
    كه نيمه شب‌ها همراه غصه‌هاي من است
    در آن ستاره، من احساس مي‌كنم، همه شب
    كسي به ماتم اين خلق، در گريستن است.

  6. کاربر مقابل از emad176 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  7. #5
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    البرز


    البرز سالخورده، مانند زال زر
    موي سپيد را
    افشانده تا كمر
    رنجيده از سپهر
    برتافته نگاه خود از روي ماه و مهر
    بر زير پاي خويش
    مي‌افكند نگاه
    بر چهره گداخته، سيلاب اشك را
    شايد به بيگناهي خود مي‌كند گواه

    سيمرغ سال‌هاست كه از بام قله‌هايش
    پرواز كرده است
    پرهاي چاره‌گر را
    همراه برده است
    فر هما كه بر سر او سايه مي‌فكند
    اورنگ خويش را به كلاغان سپرده است

    در زير پاي او
    قومي ستم‌كشيده، پريشان و تيره‌روز
    در چنگ ناكسان تبهكار كينه‌توز
    جان مي‌كند هنوز

    اين قوم سرفراز غرورآفرين، دريغ
    ديري‌ست كز تهاجم دشمن، فريب دوست
    چون لشكري رها شده، از هم گسيخته
    جمعي به دار شده، جمعي گريخته
    وان همت و غرور فلك‌ساي قرن‌ها
    بر خاك ريخته
    وين جمع بازمانده گم كرده اصل خويش
    خو كرده با حقارت تسليم
    نوميد و ناتوان
    دربند آب و نان

    البرز سالخورده، افسرده و صبور
    جور سپهر را
    بر جان دردمندش
    هموار مي‌كند
    گاهي نظر در آينه قرن‌هاي دور
    گاهي گذر به خلوت پندار مي‌كند:
    - «آيا كدام تندر،
    اين جمع خفته را
    بيدار مي‌كند؟
    آيا كدام رستم، افراسياب را
    در حلقه كمند گرفتار مي‌كند؟
    آيا كدام كاوه، ضحاك را به دار نگونسار مي‌كند؟
    آيا كدام بهرام، آيا كدام سام،
    آيا كدام گمنام؟...»

    البرز سالخورده
    در پيچ و تاب گردش ايام،
    رنجيده از سپهر
    برتافته نگاه خود از روي ماه و مهر
    بر زير پاي خويش
    مي‌افكند نگاه،
    تا كي طلايه‌دار رهايي رسد ز راه؟

  8. #6
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    با خون شعرهايم

    با ديدگان بسته، در تيرگي رهايم
    اي همرهان كجاييد؟ اي مردمان كجايم؟

    پر كرد سينه‌ام را فرياد بي شكيبم
    با من سخن بگوييد اي خلق، با شمايم

    شب را بدين سياهي، كي ديده مرغ و ماهي
    اي بغض بي‌گناهي بشكن به هاي‌هايم

    سرگشته در بيابان، هر سو دوم شتابان
    ديو است پيش رويم، غول است در قفايم

    بر توده‌هاي نعش است پايي كه مي‌گذارم
    بر چشمه‌هاي خون است چشمي كه مي‌گشايم

    در ماتم عزيزان، چون ابر اشك‌ريزان
    با برگ همزبانم، با باد هنموايم

    آن همرهان كجايند؟ اين رهزنان كيانند
    تيغ است بر گلويم، حرفي‌ست با خدايم

    سيلابه‌هاي درد است رمزي كه مي‌نويسم
    خونابه‌هاي رنج است شعري كه مي‌سرايم

    چون ناي بينوا، آه، خاموش و خسته گويي
    مسعود سعد سلمان، در تنگناي نايم

    اي همنشين ديرين، باري بيا و بنشين
    تا حال دل بگويد، آواي نارسايم

    شب‌ها براي باران گويم حكايت خويش
    با برگ‌ها بپيوند تا بشنوي صدايم

    ديدم كه زردرويي از من نمي‌پسندي
    من چهره سرخ كردم با خون شعرهايم

    روزي از اين ستمگاه خورشيدوار بگذر
    تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآيم.

  9. #7
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    مجموعه نوایی هماهنگ باران

    بوي عشق

    شب، همه دروازه‌هايش باز بود
    آسمان چون پرنيان ناز بود

    گرم، در رگ هاي‌ ما، روح شراب
    همچو خون مي‌گشت و در اعجاز بود

    با نوازش‌هاي دلخواه نسيم
    نغمه‌هاي ساز در پرواز بود

    در همه ذرات عالم، بوي عشق
    زندگي لبريز از آواز بود

    بال در بال كبوترهاي ياد
    روح من در دوردست راز بود

  10. #8
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    مرثيه‌هاي غروب


    (با ياد زنده یاد مهدي اخوان ثالث)





    افق مي‌گفت: - « آن افسانه‌گو
    -«آن افسانه گوي شهر سنگستان،
    به دنبال « كبوترهاي جادوي بشارت‌گو»
    سفر كرده‌ست
    شفق مي‌گفت:
    «من مي‌ديدمش، تنها، تكيده، ناتوان، دلتنگ،
    ملول از روزگاراني كه در اين شهر سر كرده‌ست.»

    سپيدار كهن پرسيد:
    - «به فريادش رسيد آيا،«حريق و سيل يا آوار»؟»
    صنوبر گفت:
    - «توفاني گران‌تر زان‌چه او مي‌خواست،
    پيرامون او برخاست
    كه كوبيدش به صد ديوار و پيچيدش به هم طومار!»
    سپاه زاغ‌ها از دور پيدا شد
    سكوتي سهمگين بر گفتگوها حكم‌فرما شد.

    پس از چندي، پر و بالي به هم زد مرغ حق،
    آرام و غمگين خواند:
    -«دريغ از آن سخن سالار
    كه جان فرسود، از بس گفت تنها
    درد دل با غار... !»
    توانم گفت او قرباني غم‌هاي مردم شد
    صداي مرغ حق در هاي و هوي شوم زاغاني كه،
    همچون ابر،
    رخسار افق را تيره مي‌كردند، كم‌كم محوشد، گم شد!

    گل سرخ شفق پژمرد،
    گوهرهاي رنگين افق را تيرگي‌ها برد
    صداي مرغ حق، بار دگر چون آخرين آهي كه از چاهي برون آيد
    (چه جاي چاه، از ژرفاي نوميدي) چنين برخاست:
    -«مگر اسفندياري، رستمي، از خاك برخيزد
    كه اين دل‌مرده شهر مردمانش سنگ را
    زان خواب جاوديي برانگيزد.»

    پس از آن، شب فرو افتاد و با شب
    پرده سنگين تاريكي، فراموشي
    پس از آن، روزها، شب‌ها گذر كردند

    سراسر بهت و خاموشي
    پس از آن، سال‌هاي خون دل نوشي

    هنوز اما، شباهنگام
    شباهنگان گواهانند
    كه آوايي حزين از جاي جاي شهر سنگستان
    بسان جويباري جاودان جاري‌ست...

    مگر همواره بهرامان ورجاوند، مي‌نالند، سر درغار
    «كجايي اي حريق، اي سيل، اي آوار!»


    ----------------------------------------------------------------------

    چه تقدیر زیبایی از زنده یاد اخوان کرده است این مرد بزرگ استاد مشیری . چیزی جز بی نهایت بی نظیر در مقابل عظمت این شعر نمی شه گفت .



  11. #9
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    در پي هر خنده...

    خنده را تا ياد دارم، شاد و شيرين و شكرريز است
    چهره‌هايي هست اما اين زمان
    پيش چشم ما و پيرامون‌مان
    خنده‌هاشان شوم و تلخ و نفرت‌انگيز است

    خنده پيروزي يغماگران
    سنگدل جمعي كه مي‌خندند خوش،
    بر گريه‌هاي ديگران!
    غافل‌اند اينان كه چشم روزگار
    با سرانجام چنين خوش خنده‌هايي آشناست
    گريه‌هايي در پي اين خنده‌هاست!

  12. #10
    مدير باز نشسته
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    محل سکونت
    جزیره کیش
    نوشته ها
    2,485
    تشکر تشکر کرده 
    912
    تشکر تشکر شده 
    2,362
    تشکر شده در
    1,072 پست
    قدرت امتیاز دهی
    262
    Array

    پیش فرض

    در پي هر گريه
    من، بر اين ابري كه اين سان سوگوار
    اشك بارد زار زار
    دل نمي‌سوزانم اي ياران، كه فردا بي‌گمان
    در پي اين گريه مي‌خندد بهار.

    ارغوان مي‌رقصد، از شوق گل‌افشاني
    نسترن مي‌تابد و باغ است نوراني
    بيد، سرسبز و چمن، شاداب، مرغان مست مست
    گريه كن! اي ابر پربار زمستاني
    گريه كن زين بيشتر، تا باغ را فردا بخنداني!

    گفته بودند از پس هر گريه آخر خنده‌اي‌ست
    اين سخن بيهوده نيست
    زندگي مجموعه‌اي از اشك و لبخند است
    خنده شيرين فروردين
    بازتاب گريه پربار اسفند است.

    اي زمستان! اي بهار
    بشنويد از اين دل تا جاودان اميدوار:
    گريه امروز ما هم، ارغوان خنده مي‌آرد به بار


صفحه 1 از 19 1234511 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/