سوره مائده‏


آیه 1-50

اين سوره در «مدينه» نازل شده و 120 آيه است.
بسم اللّه الرحمن الرحيم‏
(آيه 1)- لزوم وفا به عهد و پيمان! بطورى كه از روايات اسلامى و سخنان مفسران بزرگ استفاده مى‏شود، اين سوره آخرين سوره (و يا از آخرين سوره‏هايى) است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است.
__________________________________________________
(1) «مائده» در اصل به طبقى گويند كه در آن غذا باشد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 486
در اين سوره- به خاطر همين موقعيت خاص- تأكيد روى يك سلسله مفاهيم اسلامى و آخرين برنامه‏هاى دينى و مسأله رهبرى امت و جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شده است و شايد به همين جهت است كه با مسأله لزوم وفاى به عهد و پيمان، شروع شده، و در نخستين جمله مى‏فرمايد: «اى افراد با ايمان به عهد و پيمان خود وفا كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ).
تا به اين وسيله افراد با ايمان را ملزم به پيمانهايى كه در گذشته با خدا بسته‏اند و يا در اين سوره به آن اشاره شده است بنمايد.
جمله فوق دليل بر وجوب وفا به تمام پيمانهايى است كه ميان افراد انسان با يكديگر، و يا افراد انسان با خدا، بطور محكم بسته مى‏شود، و به اين ترتيب تمام پيمانهاى الهى و انسانى و پيمانهاى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و تجارى و زناشويى و مانند آن را در بر مى‏گيرد و يك مفهوم كاملا وسيع دارد، حتى عهد و پيمانهايى را كه مسلمانان با غير مسلمانان مى‏بندند نيز شامل مى‏شود.
در اهميت وفاى به عهد در نهج البلاغه در فرمان مالك اشتر چنين مى‏خوانيم:
«در ميان واجبات الهى هيچ موضوعى همانند وفاى به عهد در ميان مردم جهان- با تمام اختلافاتى كه دارند- مورد اتفاق نيست به همين جهت بت‏پرستان زمان جاهليت نيز پيمانها را در ميان خود محترم مى‏شمردند زيرا عواقب دردناك پيمان شكنى را دريافته بودند».
سپس به دنبال دستور وفاى به پيمانها كه تمام احكام و پيمانهاى الهى را شامل مى‏شود يك سلسله از احكام اسلام را بيان كرده، كه نخستين آن حلال بودن گوشت پاره‏اى از حيوانات است، مى‏فرمايد: «چهارپايان (يا جنين آنها) براى شما حلال شده است» (أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ) «1».
سپس در ذيل آيه دو مورد را از حكم حلال بودن گوشت چهارپايان استثناء كرده، مى‏فرمايد: «به استثناى گوشتهايى كه تحريم آن به زودى براى شما بيان مى‏شود» (إِلَّا ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ).
__________________________________________________
(1) «انعام» جمع «نعم» به معنى شتر و گاو و گوسفند است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 487
«و به استثناى حال احرام (براى انجام مناسك حجّ يا انجام مناسك عمره) كه در اين حال صيد كردن حرام است» (غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ).
و در پايان مى‏فرمايد: «خداوند هر حكمى را بخواهد صادر مى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ). يعنى، چون آگاه از همه چيز و مالك همه چيز مى‏باشد هر حكمى را كه به صلاح و مصلحت بندگان باشد و حكمت اقتضا كند تشريع مى‏نمايد.
(آيه 2)- هشت دستور در يك آيه! در اين آيه چند دستور مهم اسلامى از آخرين دستوراتى كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است بيان گرديده كه همه يا اغلب آنها مربوط به حجّ و زيارت خانه خداست:
1- نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! شعائر الهى را نقض نكنيد و حريم آنها را حلال نشمريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ). منظور از «شعائر اللّه» مناسك و برنامه‏هاى حجّ است.
2- «احترام ماههاى حرام را نگاه داريد و از جنگ كردن در اين ماهها خوددارى كنيد» (وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ).
3- «قربانيانى را كه براى حج مى‏آورند، اعم از اين كه بى‏نشان باشند- هدى- و يا نشان داشته باشند- قلائد- حلال نشمريد و بگذاريد كه به قربانگاه برسند و در آنجا قربانى شوند» (وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ).
4- تمام زائران خانه خدا بايد از آزادى كامل در اين مراسم بزرگ اسلامى بهره‏مند باشند و هيچ گونه امتيازى در اين قسمت در ميان قبايل و افراد و نژادها و زبانها نيست بنابراين «نبايد كسانى را كه براى خشنودى پروردگار و جلب رضاى او و حتى به دست آوردن سود تجارى به قصد زيارت خانه خدا حركت مى‏كنند مزاحمت كنيد خواه با شما دوست باشند يا دشمن همين اندازه كه مسلمانند و زائر خانه خدا مصونيت دارند» (وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً).
5- تحريم صيد محدود به زمان احرام است، بنابراين «هنگامى كه از احرام (حج يا عمره) بيرون آمديد، صيد كردن براى شما مجاز است» (وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 488
6- اگر جمعى از بت‏پرستان در دوران جاهليت (در جريان حديبيه) مزاحم زيارت شما از خانه خدا شدند و نگذاشتند مناسك زيارت خانه خدا را انجام دهيد، «نبايد اين جريان سبب شود كه بعد از اسلام آنها، كينه‏هاى ديرينه را زنده كنيد و مانع آنها از زيارت خانه خدا شويد» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا).
از جمله فوق يك قانون كلى استفاده مى‏شود و آن اين كه مسلمانان هرگز نبايد «كينه‏توز» باشند و در صدد انتقام حوادثى كه در زمانهاى گذشته واقع شده برآيند.
7- سپس براى تكميل بحث گذشته مى‏فرمايد: شما بجاى اين كه دست به هم بدهيد تا از دشمنان سابق و دوستان امروز خود انتقام بگيريد «بايد دست اتحاد در راه نيكيها و تقوا به يكديگر بدهيد نه اين كه تعاون و همكارى بر گناه و تعدى نماييد» (وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى‏ وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ).
8- در پايان آيه براى تحكيم و تأكيد احكام گذشته مى‏فرمايد: «پرهيزكارى را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد كه مجازات و كيفرهاى خدا شديد است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).
(آيه 3)- در آغاز اين سوره اشاره به حلال بودن گوشت چهارپايان به استثناى آنچه بعدا خواهد آمد شده اين آيه در حقيقت همان استثناهايى است كه وعده داده شد، در اينجا حكم به تحريم يازده چيز شده است.
نخست مى‏فرمايد: «مردار بر شما حرام شده است» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ).
«و همچنين خون» (وَ الدَّمُ) «و گوشت خوك» (وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ). «و حيواناتى كه طبق سنت جاهليت به نام بتها و اصولا به غير نام خدا ذبح شوند» (وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ).
«و نيز حيواناتى كه خفه شده باشند حرامند» (وَ الْمُنْخَنِقَةُ).
خواه بخودى خود و يا بوسيله دام و خواه بوسيله انسان اين كار انجام گردد چنانكه در زمان جاهليت معمول بوده گاهى حيوان را در ميان دو چوب يا در ميان دو شاخه درخت سخت مى‏فشردند تا بميرد و از گوشتش استفاده كنند «و حيواناتى كه با شكنجه و ضرب، جان بسپارند و يا به بيمارى از دنيا بروند» (وَ الْمَوْقُوذَةُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 489
در تفسير قرطبى نقل شده كه در ميان عرب معمول بوده كه بعضى از حيوانات را به خاطر بتها آنقدر مى‏زدند تا بميرد و آن را يك نوع عبادت مى‏دانستند! «و حيواناتى كه بر اثر پرت شدن از بلندى بميرند» (وَ الْمُتَرَدِّيَةُ).
«و حيواناتى كه به ضرب شاخ مرده باشند» (وَ النَّطِيحَةُ).
«و حيواناتى كه بوسيله حمله درندگان كشته شوند» (وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ).
سپس به دنبال تحريم موارد فوق مى‏فرمايد: «اگر قبل از آن كه اين حيوانات جان بسپرند به آنها برسند و با آداب اسلامى آنها را سر ببرند و خون بقدر كافى از آنها بيرون بريزد، حلال خواهد بود» (إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ).
در زمان جاهليت بت‏پرستان سنگهايى در اطراف كعبه نصب كرده بودند كه شكل و صورت خاصى نداشت، آنها را «نصب» مى‏ناميدند در مقابل آنها قربانى مى‏كردند و خون قربانى را به آنها مى‏ماليدند، و فرق آنها با بت همان بود كه بتها همواره داراى اشكال و صور خاصى بودند اما «نصب» چنين نبودند، اسلام در آيه مورد بحث اين گونه گوشتها را تحريم كرده و مى‏گويد: «حيوانهايى كه روى بتها يا در برابر آنها ذبح شوند همگى بر شما حرام است» (وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ).
روشن است كه تحريم اين نوع گوشت جنبه اخلاقى و معنوى دارد نه جنبه مادى و جسمانى.
نوع ديگرى از حيواناتى كه تحريم آن در آيه آمده آنهاست كه بصورت «بخت‏آزمايى» ذبح و تقسيم مى‏گرديده و آن چنين بوده كه: ده نفر با هم شرط بندى مى‏كردند و حيوانى را خريدارى و ذبح نموده سپس ده چوبه تير، كه روى هفت عدد از آنها عنوان «برنده» و سه عدد عنوان «بازنده» ثبت شده بود در كيسه مخصوصى مى‏ريختند و به صورت قرعه كشى آنها را به نام يك يك از آن ده نفر بيرون مى‏آوردند، هفت چوبه برنده به نام هر كس مى‏افتاد سهمى از گوشت برمى‏داشت، و چيزى در برابر آن نمى‏پرداخت، ولى آن سه نفر كه تيرهاى بازنده را دريافت داشته بودند، بايد هر كدام يك سوم قيمت حيوان را بپردازند، بدون اين كه سهمى از گوشت داشته باشند، اين چوبه‏هاى تير را «ازلام» مى‏ناميدند، اسلام برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 490
خوردن اين گوشتها را تحريم كرد، نه به خاطر اين كه اصل گوشت حرام بوده باشد، بلكه به خاطر اين كه جنبه قمار و بخت‏آزمايى دارد و مى‏فرمايد: «و (همچنين) قسمت كردن گوشت حيوان به وسيله چوبه‏هاى تير مخصوص بخت‏آزمايى» بر شما حرام شده است (وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ).
روشن است كه تحريم قمار و مانند آن اختصاص به گوشت حيوانات ندارد، بلكه در هر چيز انجام گيرد ممنوع است و تمام زيانهاى «فعاليتهاى حساب نشده اجتماعى» و برنامه‏هاى خرافى در آن جمع مى‏باشد.
و در پايان براى تأكيد بيشتر روى تحريم آنها مى‏فرمايد: «تمام اين اعمال فسق است و خروج از اطاعت پروردگار» (ذلِكُمْ فِسْقٌ).
اعتدال در استفاده از گوشت-
آنچه از مجموع بحثهاى فوق و ساير منابع اسلامى استفاده مى‏شود اين است كه روش اسلام در مورد بهره‏بردارى از گوشتها- همانند ساير دستورهايش- يك روش كاملا اعتدالى است، يعنى نه همانند مردم زمان جاهليت كه از گوشت سوسمار و مردار و خون و امثال آن مى‏خوردند، و يا همانند بسيارى از غربيهاى امروز كه حتى از خوردن گوشت خرچنگ و كرمها چشم پوشى نمى‏كنند، و نه مانند هندوها كه مطلقا خوردن گوشت را ممنوع مى‏دانند، بلكه گوشت حيواناتى كه داراى تغذيه پاك بوده و مورد تنفر نباشد حلال كرده و روى روشهاى افراطى و تفريطى خط بطلان كشيده و براى استفاده از گوشتها شرايطى مقرر داشته است.
بعد از بيان احكام فوق دو جمله پرمعنى در آيه مورد بحث به چشم مى‏خورد نخست مى‏گويد: «امروز كافران از دين شما مأيوس شدند بنابراين، از آنها نترسيد و تنها از (مخالفت) من بترسيد» (الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ).
و سپس مى‏گويد: «امروز دين و آيين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آيين شما پذيرفتم» (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 491
وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً).
روز اكمال دين كدام روز است-
منظور از «اليوم» (امروز) كه در دو جمله بالا تكرار شده چيست؟ آنچه تمام مفسران شيعه آن را در كتب خود آورده‏اند و روايات متعددى از طرق معروف اهل تسنن و شيعه آن را تأييد مى‏كند و با محتويات آيه كاملا سازگار است اين كه: منظور روز غدير خم است، روزى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله امير مؤمنان على عليه السّلام را رسما براى جانشينى خود تعيين كرد، آن روز بود كه آيين اسلام به تكامل نهايى خود رسيد و كفار در ميان امواج يأس فرو رفتند، زيرا انتظار داشتند كه آيين اسلام قائم به شخص باشد، و با از ميان رفتن پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدريجا برچيده شود، اما هنگامى كه مشاهده كردند مردى كه از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در ميان مسلمانان بى‏نظير بود به عنوان جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انتخاب و از مردم براى او بيعت گرفته شد يأس و نوميدى نسبت به آينده اسلام آنها را فرا گرفت و فهميدند كه آيينى است ريشه‏دار و پايدار.
نكته جالبى كه بايد در اينجا به آن توجه كرد اين است كه قرآن در سوره نور آيه 55 چنين مى‏گويد: «خداوند به آنهايى كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح انجام داده‏اند وعده داده است كه آنها را خليفه در روى زمين قرار دهد همان طور كه پيشينيان آنان را چنين كرد، و نيز وعده داده آيينى را كه براى آنان پسنديده است مستقر و مستحكم گرداند و بعد از ترس به آنها آرامش بخشد».
در اين آيه خداوند مى‏فرمايد: آيينى را كه براى آنها «پسنديده»، در روى زمين مستقر مى‏سازد، با توجه به اين كه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با توجه به جمله «رضيت لكم الاسلام دينا» كه در آيه مورد بحث، در باره ولايت على عليه السّلام نازل شده، چنين نتيجه مى‏گيريم كه اسلام در صورتى در روى زمين مستحكم و ريشه‏دار خواهد شد كه با «ولايت» توأم باشد، زيرا اين همان اسلامى است كه خدا «پسنديده» و وعده استقرار و استحكامش را داده است، و به عبارت روشن‏تر اسلام در صورتى عالمگير مى‏شود كه از مسأله ولايت اهل بيت جدا نگردد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 492
مطلب ديگرى كه از ضميمه كردن «آيه سوره نور» با آيه مورد بحث استفاده مى‏شود اين است كه در آيه سوره نور سه وعده به افراد با ايمان داده شده است نخست خلافت در روى زمين، و ديگر امنيت و آرامش براى پرستش پروردگار، و سوم استقرار آيينى كه مورد رضايت خداست.
اين سه وعده در روز غدير خم با نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...» جامه عمل بخود پوشيد زيرا نمونه كامل فرد با ايمان و عمل صالح، يعنى على عليه السّلام به جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نصب شد و به مضمون جمله الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ مسلمانان در آرامش و امنيت نسبى قرار گرفتند و نيز به مضمون و رضيت لكم الاسلام دينا آيين مورد رضايت پروردگار در ميان مسلمانان استقرار يافت.
در پايان آيه بار ديگر به مسائل مربوط به گوشتهاى حرام برگشته، و حكم صورت اضطرار را بيان مى‏كند و مى‏گويد: «كسانى كه به هنگام گرسنگى ناگزير از خوردن گوشتهاى حرام شوند در حالى كه تمايل به گناه نداشته باشند خوردن آن براى آنها حلال است، زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» و به هنگام ضرورت بندگان خود را به مشقت نمى‏افكند و آنها را كيفر نمى‏دهد (فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 4)
شأن نزول:
در باره اين آيه شأن نزولهايى ذكر كرده‏اند كه مناسبتر از همه اين است: «زيد الخير» و «عدى بن حاتم» كه دو نفر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند خدمتش رسيدند و عرض كردند: ما جمعيتى هستيم كه با سگها و بازهاى شكارى صيد مى‏كنيم، و سگهاى شكارى ما حيوانات وحشى حلال گوشت را مى‏گيرند، بعضى از آنها زنده به دست ما مى‏رسد و آن را سر مى‏بريم، ولى بعضى از آنها بوسيله سگها كشته مى‏شوند، و ما فرصت ذبح آنها را پيدا نمى‏كنيم و با اين كه مى‏دانيم خدا گوشت مردار را بر ما حرام كرده، تكليف ما چيست؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
صيد حلال- به دنبال احكامى كه در باره گوشتهاى حلال و حرام در دو آيه گذشته بيان شد در اين آيه نيز به قسمتى ديگر از آنها اشاره كرده و به عنوان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 493
پاسخ سؤالى كه در اين زمينه شده است، چنين مى‏فرمايد: «از تو در باره غذاهاى حلال سؤال مى‏كنند» (يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ).
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه نخست به آنها «بگو: هر چيز پاكيزه‏اى براى شما حلال است» (قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ).
يعنى تمام آنچه را اسلام تحريم كرده در زمره خبائث و ناپاكها است و هيچ گاه قوانين الهى، موجود پاكيزه‏اى كه طبعا براى استفاده و انتفاع بشر آفريده شده است تحريم نمى‏كند.
سپس به سراغ صيدها رفته، مى‏گويد: «صيد حيوانات صياد كه تحت تعليم شما قرار گرفته‏اند، يعنى از آنچه خداوند به شما تعليم داده به آنها آموخته‏ايد، براى شما حلال است» (وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ).
حيوانى را كه سگها شكار مى‏كنند اگر زنده به دست آيد، بايد طبق آداب اسلامى ذبح شود ولى اگر پيش از آن كه به آن برسند جان دهد، حلال است، اگر چه ذبح نشده باشد.
سپس در ذيل آيه اشاره به دو شرط ديگر از شرايط حليت چنين صيدى كرده، مى‏فرمايد: «از صيدى كه سگهاى شكارى براى شما نگاه داشته‏اند بخوريد» (فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ).
بنابراين، اگر سگهاى شكارى عادت داشته باشند قسمتى از صيد خود را بخورند و قسمتى را واگذارند، چنان صيدى حلال نيست و در حقيقت چنين سگى نه تعليم يافته است و نه آنچه را كه نگاه داشته مصداق «عليكم» (براى شما) مى‏باشد، بلكه براى خود صيد كرده است.
ديگر اين كه «به هنگامى كه سگ شكارى رها مى‏شود، نام خدا را ببريد» (وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ).
و در پايان براى رعايت تمام اين دستورات، مى‏فرمايد: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند، سريع الحساب است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ).
(آيه 5)- خوردن غذاى اهل كتاب و ازدواج با آنان! در اين آيه كه مكمل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 494
آيات قبل است، نخست مى‏فرمايد: «امروز آنچه پاكيزه است براى شما حلال شده و غذاهاى اهل كتاب براى شما حلال و غذاهاى شما براى آنها حلال است» (الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ).

منظور از «طعام اهل كتاب» غير از گوشتهايى است كه ذبيحه آنها باشد.
و در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه، در تفسير آيه چنين فرمود:
«منظور از طعام اهل كتاب حبوبات و ميوه‏هاست، نه ذبيحه‏هاى آنها، زيرا هنگام ذبح كردن نام خدا را نمى‏برند».
ازدواج با زنان غير مسلمان-
بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب، اين آيه در باره ازدواج با زنان پاكدامن از مسلمانان و اهل كتاب سخن مى‏گويد و مى‏فرمايد:
«زنان پاك‏دامن از مسلمانان و از اهل كتاب براى شما حلال هستند و مى‏توانيد با آنها ازدواج كنيد به شرط اين كه مهر آنها را بپردازيد» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ).
«به شرط اين كه از طريق ازدواج مشروع باشد نه به صورت زناى آشكار، و نه بصورت دوست پنهانى انتخاب كردن» (مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ).
در حقيقت اين قسمت از آيه نيز محدوديتهايى را كه در مورد ازدواج مسلمانان با غير مسلمانان بوده تقليل مى‏دهد و ازدواج آنها را با زنان اهل كتاب با شرايطى تجويز مى‏نمايد- شرح بيشتر در اين باره بايد از كتب فقهى مطالعه شود.
ناگفته نماند كه در دنياى امروز كه بسيارى از رسوم جاهلى در اشكال مختلف زنده شده است اين تفكر نيز به وجود آمده كه انتخاب دوست زن يا مرد براى افراد مجرد بى‏مانع است نه تنها به شكل پنهانى، آن‏گونه كه در زمان جاهليت قبل از اسلام وجود داشت، بلكه به شكل آشكار نيز هم! در حقيقت دنياى امروز در آلودگى و بى‏بندوبارى جنسى از زمان جاهليت پا را فراتر نهاده، زيرا اگر در آن زمان تنها انتخاب دوست پنهانى را مجاز مى‏دانستند، اينها آشكارش را نيز بى‏مانع مى‏دانند و حتى با نهايت وقاحت به آن افتخار مى‏كنند، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 495
اين رسم ننگين كه يك فحشاى آشكار و رسوا محسوب مى‏شود از سوغاتهاى شومى است كه از غرب به شرق انتقال يافته و سر چشمه بسيارى از بدبختيها و جنايات شده است.
از آنجا كه تسهيلات فوق در باره معاشرت با اهل كتاب و ازدواج با زنان آنها ممكن است مورد سوء استفاده بعضى قرار گيرد، و آگاهانه يا غير آگاهانه به سوى آنها كشيده شوند در پايان آيه به مسلمانان هشدار داده، مى‏گويد: «كسى كه نسبت به آنچه بايد به آن ايمان بياورد كفر بورزد و راه مؤمنان را رها كرده، در راه كافران قرار گيرد، اعمال او بر باد مى‏رود و در آخرت در زمره زيانكاران خواهد بود» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ).
اشاره به اين كه تسهيلات مزبور علاوه بر اين كه گشايشى در زندگى شما ايجاد مى‏كند بايد سبب نفوذ و توسعه اسلام در ميان بيگانگان گردد، نه اين كه شما تحت تأثير آنها قرار گيريد، و دست از آيين خود برداريد كه در اين صورت مجازات شما بسيار سخت و سنگين خواهد بود.
(آيه 6)- پاك سازى جسم و جان! در آيات سابق، بحثهاى گوناگونى در باره «طيبات جسمى و مواهب مادى» مطرح شد، در اين آيه به «طيبات روح» و آنچه باعث پاكيزگى جان انسان مى‏گردد، اشاره شده است و قسمت قابل ملاحظه‏اى از احكام وضو و غسل و تيمم كه موجب صفاى روح است، تشريح گرديده، نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، احكام وضو را به اين ترتيب بيان مى‏كند: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه براى نماز بپا خاستيد صورت و دستهاى خود را تا آرنج بشوييد و قسمتى از سر و همچنين پا را تا مفصل (يا برآمدگى پشت پا) مسح كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ).
بنابراين، فقط مقدارى از دست كه بايد شسته شود در آيه ذكر شده، و اما كيفيت آن در سنت پيامبر كه بوسيله اهل بيت عليهم السّلام به ما رسيده آمده است و آن شستن آرنج است به طرف سر انگشتان. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 496
سپس به توضيح حكم غسل پرداخته، مى‏فرمايد: «و اگر جنب باشيد غسل كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا).
روشن است كه مراد از جمله «فاطّهّروا» شستن تمام بدن مى‏باشد.
«جنب» همان طور كه در ذيل آيه 43 سوره نساء گذشت به معنى «دور شونده» است، و اگر شخص «جنب» به اين عنوان ناميده مى‏شود به خاطر آن است كه بايد در آن حال، از نماز و توقف در مسجد و مانند آن دورى كند.
ضمنا از اين كه قرآن در آيه فوق مى‏گويد به هنگام نماز اگر جنب هستيد غسل كنيد استفاده مى‏شود كه غسل جنابت جانشين وضو نيز مى‏گردد.
سپس به بيان حكم تيمم پرداخته و مى‏گويد: «و اگر از خواب برخاسته‏ايد و قصد نماز داريد و بيمار يا مسافر باشيد و يا اگر از قضاى حاجت برگشته‏ايد و يا آميزش جنسى با زنان كرده‏ايد و دسترسى به آب نداريد با خاك پاكى تيمم كنيد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً).
سپس طرز تيمم را اجمالا بيان كرده، مى‏گويد: «بوسيله آن صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ) «1».
و در پايان آيه، براى اين كه روشن شود هيچ گونه سختگيرى در دستورات گذشته در كار نبوده بلكه همه آنها به خاطر مصالح قابل توجهى تشريع شده است، مى‏فرمايد: «خداوند نمى‏خواهد شما را به زحمت بيفكند، بلكه مى‏خواهد شما را پاكيزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام كند تا سپاس نعمتهاى او را بگوييد» (ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
در حقيقت جمله‏هاى فوق بار ديگر اين واقعيت را تأكيد مى‏كند كه تمام دستورهاى الهى و برنامه‏هاى اسلامى به خاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار
__________________________________________________
(1) پيرامون «فلسفه وضو، تيمم و غسل» بحث جالبى كه در «تفسير نمونه» ذيل همين آيه آمده، مطالعه فرماييد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 497
داده شده و به هيچ وجه هدف ديگرى در كار نبوده است، خداوند مى‏خواهد با اين دستورها هم طهارت معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود.
جمله ما يريد اللّه ليجعل عليكم من حرج اين قانون كلى را بيان مى‏كند، كه احكام الهى در هيچ مورد به صورت تكليف شاق و طاقت فرسا نيست.
(آيه 7)- پيمانهاى الهى! در اين آيه بار ديگر مسلمانان را به اهميت نعمتهاى بى‏پايان خداوند كه مهمترين آنها نعمت ايمان و هدايت است، توجه داده مى‏فرمايد: «نعمتهاى خدا بر خودتان را به ياد بياوريد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ).
چه نعمتى از آن بالاتر كه در سايه اسلام، همه گونه مواهب و افتخارات و امكانات نصيب مسلمانان شد و جمعيتى كه قبلا كاملا پراكنده و جاهل و گمراه و خونخوار و فاسد و مفسد بودند به صورت جمعيتى متشكل و متحد و دانا با امكانات مادى و معنوى فراوان درآمدند.
سپس پيمانى را كه با خدا بسته‏اند، يادآور شده مى‏گويد: «پيمانى را كه بطور محكم خدا با شما بست فراموش نكنيد، آن زمان كه گفتيد شنيديم و اطاعت كرديم» (وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا).
اين آيه مى‏تواند اشاره به تمام پيمانهاى تكوينى و تشريعى (پيمانهايى كه خدا به حكم فطرت گرفته و يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مراحل مختلف از مسلمانان گرفته) باشد.
و در پايان آيه براى تأكيد اين معنى مى‏فرمايد: «پرهيزكارى پيشه كنيد خداوند از اسرار درون سينه‏ها آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).
(آيه 8)- دعوت اكيد به عدالت! اين آيه دعوت به قيام به عدالت مى‏كند و نظير آن با تفاوت مختصرى در سوره نساء آيه 135 گذشت.
نخست خطاب به افراد با ايمان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد همواره قيام براى خدا كنيد و به حق و عدالت گواهى دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ).
سپس به يكى از عوامل انحراف از عدالت اشاره نموده، به مسلمانان چنين برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 498
هشدار مى‏دهد كه: «نبايد كينه‏ها و عداوتهاى قومى و تصفيه حسابهاى شخصى مانع از اجراى عدالت و موجب تجاوز به حقوق ديگران گردد، زيرا عدالت از همه اينها بالاتر است» (وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى‏ أَلَّا تَعْدِلُوا).
بار ديگر به خاطر اهميت موضوع روى مسأله عدالت تكيه كرده، مى‏فرمايد:
«عدالت پيشه كنيد كه به پرهيزكارى نزديكتر است» (اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏).
و از آنجا كه عدالت مهمترين ركن تقوا و پرهيزكارى است، براى سومين بار به عنوان تأكيد اضافه مى‏كند: «از خدا بپرهيزيد، زيرا خداوند از تمام اعمال شما آگاه است» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).
(آيه 9)- سپس در اين آيه- طبق سنت قرآن- كه پس از احكام خاصى براى تأكيد و تكميل آن اشاره به قوانين و اصول كلى مى‏كند در اينجا نيز براى تأكيد مسأله اجراى عدالت و گواهى به حق چنين مى‏فرمايد: «خداوند به كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند و عده آمرزش و پاداش عظيم داده است» (وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ).
(آيه 10)- و در مقابل: «كسانى كه خدا را انكار كنند و آيات او را تكذيب نمايند از اصحاب دوزخند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).
قابل توجه اين كه آمرزش و اجر عظيم به عنوان يك وعده الهى در آيه ذكر شده و فرموده: وعد اللّه ... ولى كيفر دوزخ به صورت نتيجه عمل بيان شده و مى‏فرمايد: «كسانى كه داراى چنين اعمالى باشند، چنان سرنوشتى خواهند داشت» و اين در حقيقت اشاره به مسأله فضل و رحمت خدا در مورد پاداشهاى سراى ديگر است، كه به هيچ وجه برابرى با اعمال ناچيز انسان ندارد، همانطور كه مجازاتهاى آن جهان جنبه انتقامى نداشته بلكه نتيجه اعمال خود آدمى است.
(آيه 11)- به دنبال يادآورى نعمتهاى الهى در چند آيه قبل، در اين آيه روى سخن را بار ديگر به مسلمانان كرده و قسمتى ديگر از نعمتهاى خود را به ياد آنها مى‏آورد تا به شكرانه آن در اطاعت فرمان خدا و اجراى اصول عدالت بكوشند، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 499
مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! نعمت خدا را بر خودتان به ياد آوريد در آن زمان كه جمعيتى تصميم گرفته بودند، دست به سوى شما دراز كنند و شما را از ميان بردارند، ولى خداوند شرّ آنها را از شما دفع كرد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ).
در حقيقت اين آيه مسلمانان را متوجه خطراتى كه ممكن بود براى هميشه نامشان را از صفحه روزگار براندازد مى‏كند، و به آنها هشدار مى‏دهد كه به پاس اين نعمتها «تقوا را پيشه كنيد و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند» و بدانيد اگر پرهيزكار باشيد، در زندگى تنها نخواهيد ماند و آن دست غيبى كه هميشه حافظ شما بوده، باز هم از شما حمايت خواهد كرد (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
(آيه 12)- در اين سوره از آغاز اشاره به مسأله وفاى به عهد شده، و شايد فلسفه اين همه تأكيد براى اهميت دادن به مسأله پيمان غدير است كه در آيه 67 همين سوره خواهد آمد.
در اين آيه مى‏فرمايد: «ما از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه به دستورات ما عمل كنند و به دنبال اين پيمان دوازده رهبر و سرپرست براى آنها برگزيديم» تا هر يك سرپرستى يكى از طوايف دوازده‏گانه بنى اسرائيل را بر عهده گيرد (وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً).
سپس وعده خدا را به بنى اسرائيل چنين تشريح مى‏كند كه خداوند به آنها گفت: «من با شما خواهم بود و از شما حمايت مى‏كنم» (وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ).
اما به چند شرط:
1- «به شرط اين كه نماز را بر پا داريد» (لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ).
2- «و زكات خود را بپردازيد» (وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ).
3- «به پيامبران من ايمان بياوريد و آنها را يارى كنيد» (وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ).
4- علاوه بر اين، از انفاقهاى مستحب كه يك نوع قرض الحسنه با خداست خوددارى ننماييد» (وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 500
«اگر به اين پيمان عمل كنيد، من سيئات و گناهان گذشته شما را مى‏بخشم» (لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ).
«و شما را در باغهاى بهشت كه از زير درختان آن نهرها جارى است داخل مى‏كنم» (وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).
«ولى آنها كه راه كفر و انكار و عصيان را پيش گيرند مسلما از طريق مستقيم گمراه شده‏اند» (فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ).
(آيه 13)- در تعقيب بحثى كه در باره پيمان خدا با بنى اسرائيل در آيه قبل گذشت، در اين آيه اشاره به پيمان شكنى آنها و عواقب اين پيمان شكنى مى‏كند و مى‏فرمايد: «چون آنها پيمان خود را نقض كردند ما آنها را طرد كرديم و از رحمت خود دور ساختيم و دلهاى آنها را سخت و سنگين نموديم» (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً).
در حقيقت آنها به جرم پيمان شكنى با اين دو مجازات، كيفر ديدند، هم از رحمت خدا دور شدند، و هم افكار و قلوب آنها متحجر و غير قابل انعطاف شد.
سپس آثار اين قساوت را چنين شرح مى‏دهد: «آنها كلمات را تحريف مى‏كنند و از محل و مسير آن بيرون مى‏برند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ).
و نيز «قسمتهاى قابل ملاحظه‏اى از آنچه به آنها گفته شده بود به دست فراموشى مى‏سپارند» (وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ).
بعيد نيست قسمتى را كه آنها به دست فراموشى سپردند، همان نشانه‏ها و آثار پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله باشد كه در آيات ديگر قرآن به آن اشاره شده است، و نيز ممكن است اين جمله اشاره به آن باشد كه مى‏دانيم تورات در طول تاريخ مفقود شده، سپس جمعى از دانشمندان يهود به نوشتن آن مبادرت كردند و طبعا قسمتهاى فراوانى از ميان رفت و قسمتى تحريف يا به دست فراموشى سپرده شد، و آنچه به دست آنها آمد بخشى از كتاب واقعى موسى (ع) بود كه با خرافات زيادى آميخته شده بود و آنها همين بخش را نيز گاهى به دست فراموشى سپردند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 501
سپس اضافه مى‏فرمايد: «هر روز به خيانت تازه‏اى از آنها پى مى‏برى، مگر دسته‏اى از آنها كه از اين جنايتها بركنارند و در اقليتند» (وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى‏ خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ).
و در پايان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «از آنها صرف نظر كن و چشم بپوش، زيرا خداوند نيكوكاران را دوست دارد» (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
بطور مسلم اين گذشت و عفو در مورد آزارهايى است كه به شخص پيامبر رسانيدند نه در مسائل هدفى و اصولى اسلام كه در آنها گذشت معنى ندارد.
(آيه 14)- دشمنان جاويدان! در آيه قبل سخن از پيمان شكنى بنى اسرائيل در ميان بود و در اين آيه به پيمان شكنى نصارى اشاره كرده، مى‏فرمايد: «جمعى از كسانى كه ادعاى نصرانيت مى‏كنند، با اين كه از آنها پيمان وفادارى گرفته بوديم، دست به پيمان‏شكنى زدند و قسمتى از دستوراتى را كه به آنها داده شده بود به دست فراموشى سپردند» (وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى‏ أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ).
آرى! آنها نيز با خدا پيمان بسته بودند كه از حقيقت توحيد منحرف نشوند و دستورات الهى را به دست فراموشى نسپارند و نشانه‏هاى آخرين پيامبر را كتمان نكنند، ولى آنها نيز به همان سرنوشت يهود گرفتار شدند.
بايد توجه داشت «نصارى» جمع «نصرانى» است و نامگذارى مسيحيان به اين اسم ممكن است به خاطر آن باشد كه هنگامى كه مسيح ناصران و يارانى از مردم طلبيد، آنها دعوت او را اجابت كردند همان‏طور كه قرآن مى‏گويد: كَما قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ:
«همان گونه كه عيسى بن مريم به حواريّون گفت: چه كسانى در راه خدا ياوران من هستند؟
حواريّون گفتند: ما ياوران خدا هستيم». (صف: 14) سپس قرآن نتيجه اعمال مسيحيان را چنين شرح مى‏دهد كه: «به جرم برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 502
اعمالشان تا دامنه قيامت در ميان آنها عداوت و دشمنى افكنديم» (فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ).
و مجازات ديگر آنها كه در آخرين جمله آيه به آن اشاره شده اين است كه «در آينده خداوند نتايج اعمال آنها را به آنها خبر خواهد داد و عملا با چشم خود خواهند ديد» (وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ).
(آيه 15)- در تعقيب آياتى كه در باره يهود و نصارى و پيمان شكنيهاى آنها بحث مى‏كرد، اين آيه اهل كتاب را بطور كلى مخاطب قرار داده و از آنها دعوت به سوى اسلام كرده، نخست مى‏گويد: «اى اهل كتاب فرستاده ما به سوى شما آمد، تا بسيارى از حقايق كتب آسمانى را كه شما كتمان كرده بوديد آشكار سازد، و در عين حال از بسيارى از آنها (كه نيازى به ذكر نبوده و مربوط به دورانهاى گذشته است) صرف نظر مى‏كند» (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ).
سپس اشاره به اهميت و عظمت قرآن مجيد و اثرات عميق آن در هدايت و تربيت بشر كرده مى‏گويد: «از طرف خداوند نور و كتاب آشكارى به سوى شما آمد» (قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ).
(آيه 16)- «همان نورى كه خداوند بوسيله آن كسانى را كه در پى كسب خشنودى او باشند به طرق سلامت هدايت مى‏كند» (يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ).
و علاوه بر اين «آنها را از انواع ظلمتها و تاريكيها (ظلمت شرك، ظلمت جهل، ظلمت پراكندگى و نفاق و ...) به سوى نور توحيد، علم و اتحاد رهبرى مى‏كند» (وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ).
و از همه گذشته «آنها را به جاده مستقيم كه هيچ گونه كجى در آن از نظر اعتقاد و برنامه عملى نيست هدايت مى‏نمايد» (وَ يَهْدِيهِمْ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
(آيه 17)- چگونه ممكن است مسيح، خدا باشد! براى تكميل بحثهاى گذشته در اين آيه شديدا به ادعاى الوهيت مسيح (ع) حمله شده و آن را يك كفر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 503
آشكار شمرده و مى‏گويد: «بطور مسلم كسانى كه گفتند: مسيح بن مريم خدا است كافر شدند و در حقيقت خدا را انكار كرده‏اند» (لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ).
براى روشن شدن مفهوم اين جمله بايد بدانيم كه مسيحيان چند ادعاى بى‏اساس در مورد خدا دارند نخست اين كه: عقيده به خدايان سه‏گانه دارند، آيه 170 سوره نساء به آن اشاره كرده و آن را ابطال مى‏كند.
ديگر اين كه: آنها خداى آفريننده عالم هستى را يكى از خدايان سه‏گانه مى‏شمرند و به او خداى پدر مى‏گويند، قرآن اين عقيده را نيز در آيه 73 همين سوره ابطال مى‏كند.
ديگر اين كه خدايان سه‏گانه در عين تعدد حقيقى، يكى هستند كه گاهى از آن تعبير به وحدت در تثليث مى‏شود، و اين همان چيزى است كه در آيه فوق به آن اشاره شده كه آنها مى‏گويند خدا همان مسيح بن مريم و مسيح بن مريم همان خدا است! و اين دو با روح القدس يك واحد حقيقى و در عين حال سه ذات متعدد را تشكيل مى‏دهند! سپس براى ابطال عقيده الوهيت مسيح قرآن چنين مى‏گويد: «اگر خدا بخواهد مسيح و مادرش مريم و تمام كسانى را كه در زمين زندگى مى‏كنند هلاك كند چه كسى مى‏تواند جلو آن را بگيرد» (قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً).
اشاره به اين كه مسيح مانند مادرش مريم و مانند همه افراد بشر انسانى بيش نبود و به همين دليل فنا و نيستى در ذات او راه دارد و چنين چيزى، چگونه ممكن است خداوند ازلى و ابدى باشد! و در پايان آيه به گفتار آنهايى كه تولد مسيح را بدون پدر دليلى بر الوهيت او مى‏گيرند پاسخ داده، مى‏گويد: «خداوند حكومت آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است در اختيار دارد هر گونه مخلوقى بخواهد مى‏آفريند (خواه انسانى بدون پدر و مادر مانند آدم، و خواه انسانى از پدر و مادر مانند انسانهاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 504
معمولى، و خواه فقط از مادر مانند مسيح، اين تنوع خلقت دليل بر قدرت اوست و دليل بر هيچ چيز ديگر نيست) و خداوند بر هر چيزى تواناست» (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
(آيه 18)- در اين آيه به يكى از ادعاهاى بى‏اساس و امتيازات موهومى كه يهود و نصارى داشتند اشاره كرده مى‏گويد: «يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ)! اما مى‏دانيم كه قرآن با تمام اين امتيازات موهوم مبارزه مى‏كند و امتياز هر انسانى را تنها در ايمان و عمل صالح و پرهيزكارى او مى‏شمرد، لذا در ادامه آيه براى ابطال اين ادعا چنين مى‏گويد: «بگو: پس چرا شما را در مقابل گناهانتان مجازات مى‏كند»؟ (قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ).
اين مجازات گناهكاران نشانه آن است كه ادعاى ارتباط فوق العاده با خدا! تا آنجا كه خود را دوستان، بلكه فرزندان خدا مى‏شماريد، ادعايى بى‏اساس است.
به علاوه تاريخ شما نشان مى‏دهد كه گرفتار يك سلسله مجازاتها و كيفرهاى الهى در همين دنيا نيز شده‏ايد و اين دليل ديگرى بر بطلان ادعاى شماست.
سپس براى تأكيد مطلب اضافه مى‏كند: «شما بشرى هستيد از مخلوقات خدا، همانند ساير انسانها» (بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ).
و اين يك قانون عمومى است كه «خدا هر كه را بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏بخشد و هر كه را بخواهد (و مستحق ببيند) كيفر مى‏دهد» (يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ).
از اين گذشته «همه مخلوق خدا هستند و بنده و مملوك او، بنابراين نام فرزند خدا بر كسى گذاشتن منطقى نيست» (وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما).
«و سر انجام هم تمام مخلوقات به سوى او باز مى‏گردند» (وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ).
(آيه 19)- باز در اين آيه روى سخن به اهل كتاب است: «اى اهل كتاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 505
و اى يهود و نصارى پيامبر ما به سوى شما آمد و در عصرى كه ميان پيامبران الهى فترت و فاصله‏اى واقع شده بود حقايق را براى شما بيان كرد، مبادا بگوييد از طرف خدا بشارت‏دهنده و بيم‏دهنده به سوى ما نيامد» (يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ).
آرى! «بشير» و «نذير» يعنى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله (كه افراد با ايمان و نيكوكار را به رحمت و پاداش الهى بشارت داده و افراد بى‏ايمان و گنهكار و آلوده را از كيفرهاى الهى بيم مى‏دهد به سوى شما آمد» (فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ). يعنى مبعوث ساختن پيامبران و برانگيختن جانشينان آنها براى نشر دعوت حق در برابر قدرت او ساده و آسان است.
(آيه 20)- بنى اسرائيل و سرزمين مقدس! از اين به بعد قرآن براى زنده كردن روح حق شناسى در يهود، و بيدار كردن وجدان آنها در برابر خطاهايى كه در گذشته مرتكب شدند، تا به فكر جبران بيفتند، نخست چنين مى‏گويد: به خاطر بياوريد «زمانى را كه موسى به پيروان خود گفت: اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه خدا به شما ارزانى داشته است بياد آوريد» (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ).
سپس به سه نعمت مهم اشاره كرده، نخست مى‏گويد: «هنگامى كه در ميان شما پيامبرانى قرار داد» و زنجير فرعونى را شكست (إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ).
در پرتو اين نعمت بود كه از درّه هولناك شرك و بت‏پرستى و گوساله‏پرستى رهايى يافتند، و اين بزرگترين نعمت معنوى در حق آنها بود.
سپس به بزرگترين موهبت مادى كه به نوبه خود مقدمه مواهب معنوى نيز مى‏باشد اشاره كرده مى‏فرمايد: «شما را صاحب اختيار جان و مال و زندگى خود قرار داد» (وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً).
زيرا بنى اسرائيل ساليان دراز در زنجير اسارت و بردگى فرعون و فرعونيان بودند و هيچ گونه «اختيارى» از خود نداشتند، خداوند به بركت قيام موسى آنها را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 506
صاحب اختيار هستى و زندگى خود ساخت.
و در آخر آيه بطور كلى به نعمتهاى مهم و برجسته‏اى كه در آن زمان به احدى داده نشده بود اشاره فرموده، مى‏گويد: «به شما چيزهايى داده كه به احدى از عالميان نداد» (وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ).
اين نعمتهاى متنوع، فراوان بودند، كه شرح آن در آيه 57 سوره بقره گذشت.
(آيه 21)- در اين آيه جريان ورود بنى اسرائيل را به سرزمين مقدس چنين بيان مى‏كند: «موسى به قوم خود گفت: شما به سرزمين مقدسى كه خداوند برايتان مقرر داشته است وارد شويد، و براى ورود به آن از مشكلات نترسيد و از فداكارى مضايقه نكنيد، اگر به اين فرمان پشت كنيد زيان خواهيد ديد» (يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى‏ أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ).
(آيه 22)- اما بنى اسرائيل در برابر اين پيشنهاد موسى- همانطور كه روش افراد ضعيف و ترسو و بى‏اطلاع است كه مايلند همه پيروزيها در سايه تصادفها و يا معجزات براى آنها فراهم شود و به اصطلاح لقمه را بگيرند و در دهانشان بگذارند «به او گفتند: اى موسى! تو كه مى‏دانى در اين سرزمين جمعيتى جبار و زورمند زندگى مى‏كنند و ما هرگز در آن گام نخواهيم گذاشت تا آنها اين سرزمين را تخليه كرده و بيرون روند، هنگامى كه آنها خارج شوند ما فرمان تو را اطاعت خواهيم كرد و گام در اين سرزمين مقدس خواهيم گذاشت» (قالُوا يا مُوسى‏ إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ).
اين پاسخ بنى اسرائيل به خوبى نشان مى‏دهد كه استعمار فرعونى در طول ساليان دراز چه اثر شومى روى نسل آنها گذارده بود.
(آيه 23)- سپس قرآن مى‏گويد: «در اين هنگام دو نفر از مردان با ايمان كه ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و به همين دليل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده بودند (و روح استقامت و شهامت را با دورانديشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آميخته بودند براى دفاع از پيشنهاد موسى بپا خاستند و به بنى اسرائيل) گفتند: شما برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 507
از دروازه شهر وارد بشويد، هنگامى كه وارد شديد (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار داديد) پيروز خواهيد شد» (قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ).
«ولى بايد در هر صورت از روح ايمان استمداد كنيد و بر خدا تكيه نماييد تا به اين هدف برسيد» (وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 24)- ولى بنى اسرائيل هيچ يك از اين پيشنهادها را نپذيرفتند و به خاطر ضعف و زبونى كه در روح و جان آنها لانه كرده بود، صريحا به موسى خطاب كرده، گفتند: «ما تا آنها در اين سرزمينند هرگز و ابدا وارد آن نخواهيم شد تو و پروردگارت كه به تو وعده پيروزى داده است برويد و با عمالقه بجنگيد هنگامى كه پيروز شديد ما را خبر كنيد ما در اينجا نشسته‏ايم» (قالُوا يا مُوسى‏ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ).
اين آيه نشان مى‏دهد كه بنى اسرائيل جسارت را در مقابل پيامبر خود به حد اكثر رسانيده بودند.
(آيه 25)- در اين آيه مى‏خوانيم كه موسى بكلى از جمعيت مأيوس گشت و دست به دعا برداشت و جدايى خود را از آنها با اين عبارت تقاضا كرد:
«پروردگارا! من تنها اختياردار خود و برادرم هستم، خداوندا! ميان ما و جمعيت فاسقان و متمردان جدايى بيفكن» تا نتيجه اعمال خود را ببينند و اصلاح شوند (قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).

البته كارى كه بنى اسرائيل كردند يعنى رد صريح فرمان پيامبرشان در سر حد كفر بود و اگر مى‏بينيم قرآن لقب «فاسق» به آنها داده است به خاطر آن است كه فاسق معنى وسيعى دارد و هر نوع خروج از رسم عبوديت و بندگى خدا را شامل مى‏شود.
(آيه 26)- سر انجام دعاى موسى به اجابت رسيد و بنى اسرائيل نتيجه شوم اعمال خود را گرفتند زيرا از طرف خداوند به موسى چنين وحى فرستاده شد كه: «اين جمعيت از ورود در اين سرزمين مقدس كه مملو از انواع مواهب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 508

مادى و معنوى بود تا چهل سال محروم خواهند ماند» (قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً). «به علاوه در اين چهل سال بايد در بيابانها سرگردان باشند» (يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ).
سپس به موسى مى‏گويد: هر چه بر سر جمعيت اين سرزمين در اين مدت بيايد به جا است «هيچ گاه در باره فاسقان از اين سرنوشت غمگين مباش» (فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).
(آيه 27)- نخستين قتل در روى زمين! از اين آيه به بعد داستان فرزند آدم، و قتل يكى به وسيله ديگرى، شرح داده شده است و شايد ارتباط آن با آيات سابق- كه در باره بنى اسرائيل بود- اين باشد كه انگيزه بسيارى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل مسئله «حسد» بود، و خداوند در اينجا به آنها گوشزد مى‏كند كه سر انجام حسد چگونه ناگوار و مرگبار مى‏باشد كه حتى به خاطر آن برادر دست به خون برادر خود مى‏آلايد! نخست مى‏فرمايد: «اى پيامبر! داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان» (وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ).
ذكر كلمه «بالحقّ» ممكن است اشاره به اين باشد كه سرگذشت مزبور در «عهد قديم» (تورات) با خرافاتى آميخته شده است، اما آنچه در قرآن آمده عين واقعيتى است كه روى داده است.
سپس به شرح داستان مى‏پردازد و مى‏گويد: «در آن هنگام كه هر كدام كارى براى تقرب به پروردگار انجام دادند، اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد» (إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ).
و همين موضوع سبب شد برادرى كه عملش قبول نشده بود ديگرى را تهديد به قتل كند، و «سوگند ياد نمايد كه تو را خواهم كشت»! (قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ).
اما برادر دوم او را نصيحت كرد كه اگر چنين جريانى پيش آمده گناه من نيست بلكه ايراد متوجه خود تو است كه عملت با تقوا و پرهيزكارى همراه نبوده است و «گفت: خدا تنها از پرهيزكاران مى‏پذيرد» (قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 509
(آيه 28)- سپس اضافه كرد: حتى «اگر تو، به تهديدت جامه عمل بپوشانى و دست به كشتن من دراز كنى، من هرگز مقابله به مثل نخواهم كرد و دست به كشتن تو دراز نمى‏كنم» (لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ).
«چرا كه من از خدا مى‏ترسم» و هرگز دست به چنين گناهى نمى‏آلايم» (إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ).
(آيه 29)- به علاوه من نمى‏خواهم بار گناه ديگرى را به دوش بكشم «بلكه مى‏خواهم تو بار گناه من و خويش را به دوش بكشى» (إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ). و مسلما با قبول اين مسؤوليت بزرگ «از دوزخيان خواهى بود و همين است جزاى ستمكاران» (فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ).
(آيه 30)- پرده پوشى بر جنايت! در اين آيه و آيه بعد دنباله ماجراى فرزندان آدم تعقيب شده، نخست مى‏گويد: «سر انجام، نفس سركش قابيل او را مصمم به كشتن برادر كرد و او را كشت» (فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ).
سپس مى‏گويد: «و بر اثر اين عمل زيانكار شد» (فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ).
چه زيانى از اين بالاتر كه عذاب وجدان و مجازات الهى و نام ننگين را تا دامنه قيامت براى خود خريد.
(آيه 31)- در روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده، هنگامى كه قابيل برادر خود را كشت، او را در بيابان افكنده بود، و نمى‏دانست چه كند! چيزى نگذشت كه درندگان به سوى جسد هابيل روى آوردند، در اين موقع همانطور كه قرآن مى‏گويد:
«خداوند زاغى را فرستاد كه خاكهاى زمين را كنار بزند (و با پنهان كردن جسد بى‏جان زاغ ديگر، و يا با پنهان كردن قسمتى از طعمه خود، آنچنان كه عادت زاغ است) به قابيل نشان دهد كه چگونه جسد برادر خويش را به خاك بسپارد» (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ).
سپس قرآن اضافه مى‏كند در اين موقع قابيل از غفلت و بى‏خبرى خود ناراحت شد و «فرياد برآورد كه اى واى بر من! آيا من بايد از اين زاغ هم ناتوانتر باشم و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم» (قالَ يا وَيْلَتى‏ أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 510
الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي)
.
اما به هر حال «سر انجام از كرده خود نادم و پشيمان شد» (فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ). البته اين ندامت دليل بر توبه او از گناه نخواهد بود.
در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «خون هيچ انسانى به ناحق ريخته نمى‏شود مگر اين كه سهمى از مسؤوليت آن بر عهده قابيل است كه اين سنت شوم آدمكشى را در دنيا بنا نهاد».
(آيه 32)- پيوند انسانها! پس از ذكر داستان فرزندان آدم يك نتيجه‏گيرى كلى و انسانى در اين آيه شده است، نخست مى‏فرمايد: «به خاطر همين موضوع بر بنى اسرائيل مقرر داشتيم كه هر گاه كسى انسانى را بدون ارتكاب قتل، و بدون فساد در روى زمين به قتل برساند، چنان است كه گويا همه انسانها را كشته است و كسى كه انسانى را از مرگ نجات دهد گويا همه انسانها را از مرگ نجات داده است» (مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى‏ بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً).
چگونه قتل يك انسان مساوى است با قتل همه انسانها و نجات يك نفر مساوى با نجات همه انسانها؟
آنچه مى‏توان گفت اين است كه: قرآن در اين آيه يك حقيقت اجتماعى و تربيتى را بازگو مى‏كند زيرا: كسى كه دست به خون انسان بيگناهى مى‏آلايد در حقيقت چنين آمادگى را دارد كه انسانهاى بيگناه ديگرى را به قتل برساند، او در حقيقت يك قاتل است و طعمه او انسان بيگناه، و مى‏دانيم تفاوتى در ميان انسانهاى بيگناه از اين نظر نيست، همچنين كسى كه به خاطر نوع دوستى و عاطفه انسانى، ديگرى را از مرگ نجات بخشد اين آمادگى را دارد كه اين برنامه انسانى را در مورد هر بشر ديگرى انجام دهد و با توجه به اين كه قرآن مى‏گويد: «فكأنّما ...»
استفاده مى‏شود كه مرگ و حيات يك نفر اگر چه مساوى با مرگ و حيات اجتماع نيست اما شباهتى به آن دارد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 511
قابل توجه اين كه، كسى از امام صادق عليه السّلام تفسير اين آيه را پرسيد، امام فرمود: منظور از «كشتن» و «نجات از مرگ» كه در آيه آمده نجات از آتش سوزى يا غرقاب و مانند آن است، سپس امام سكوت كرد و بعد فرمود: تأويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را دعوت به سوى راه حق يا باطل كند و او دعوتش را بپذيرد.
در پايان آيه اشاره به قانون‏شكنى بنى اسرائيل كرده مى‏فرمايد: «پيامبران ما با دلايل روشن براى ارشاد آنها آمدند ولى بسيارى از آنها قوانين الهى را در هم شكستند و راه اسراف را در پيش گرفتند» (وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ).
«اسراف» در لغت، معنى وسيعى دارد كه هر گونه تجاوز و تعدى از حد را شامل مى‏شود اگر چه غالبا در مورد بخششها و هزينه‏ها و مخارج به كار مى‏رود.
(آيه 33)-
شأن نزول:
نقل شده كه: جمعى از مشركان خدمت پيامبر آمدند و مسلمان شدند اما آب و هواى مدينه به آنها نساخت، رنگ آنها زرد و بدنشان بيمار شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى بهبودى آنها دستور داد به خارج مدينه، در نقطه خوش آب و هوايى از صحرا كه شتران زكات را در آنجا به چرا مى‏بردند بروند و ضمن استفاده از آب و هواى آنجا از شير تازه شتران به حد كافى استفاده كنند، آنها چنين كردند و بهبود يافتند اما به جاى تشكر از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چوپانهاى مسلمان را دست و پا بريده و چشمان آنها را از بين بردند و سپس دست به كشتار آنها زدند و از اسلام بيرون رفتند. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد آنها را دستگير كردند و همان كارى كه با چوپانها انجام داده بودند به عنوان مجازات در باره آنها انجام يافت، آيه در باره اين گونه اشخاص نازل گرديد و قانون اسلام را در مورد آنها شرح داد.
تفسير:
كيفر آنها كه به جان و مال مردم حمله مى‏برند- اين آيه در حقيقت بحثى را كه در مورد قتل نفس در آيات سابق بيان شد تكميل مى‏كند و جزاى افراد متجاوزى را كه اسلحه به روى مسلمانان مى‏كشند و با تهديد به مرگ و حتى كشتن، اموالشان را به غارت مى‏برند، با شدت هر چه تمامتر بيان مى‏كند، و مى‏گويد: «كيفر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 512
كسانى كه با خدا و پيامبر به جنگ برمى‏خيزند و در روى زمين دست به فساد مى‏زنند اين است كه (يكى از چهار مجازات در مورد آنها اجرا شود. نخست:) اين كه كشته شوند، (ديگر) اين كه به دار آويخته شوند، (سوم) اين كه دست و پاى آنها بطور مخالف (دست راست با پاى چپ) بريده شود (چهارم) اين كه از زمينى كه در آن زندگى مى‏كنند تبعيد گردند» (إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ).
در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين مجازات و رسوايى آنها در دنيا است و (تنها به اين مجازات قناعت نخواهد شد بلكه) در آخرت نيز كيفر سخت و عظيمى خواهند داشت» (ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ).
از اين جمله استفاده مى‏شود كه حتى اجراى حدود و مجازاتهاى اسلامى مانع از كيفرهاى آخرت نخواهد گرديد.
(آيه 34)- سپس براى اين كه راه بازگشت را حتى به روى اين گونه جانيان خطرناك نبندد، مى‏گويد: «مگر كسانى كه پيش از دسترسى به آنها توبه و بازگشت كنند كه مشمول عفو خداوند خواهند شد و بدانيد خداوند غفور و رحيم است» (إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
البته توبه آنها، تنها تأثير در ساقط شدن حق اللّه و مجازات محارب دارد و اما حق الناس بدون رضايت صاحب حق، ساقط نخواهد شد- دقت كنيد.
(آيه 35)- حقيقت توسل! در اين آيه روى سخن به افراد با ايمان است و به آنها سه دستور براى رستگار شدن داده شده.
نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! تقوا و پرهيزكارى پيشه كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ). سپس دستور مى‏دهد كه: «وسيله‏اى براى تقرب به خدا انتخاب نماييد» (وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ). و سر انجام «دستور به جهاد در راه خدا مى‏دهد» (وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ). و نتيجه همه آنها اين است كه «در مسير رستگارى قرار گيريد» (لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 513
«وسيله» در آيه فوق معنى بسيار وسيعى دارد و هر كار و هر چيزى را كه باعث نزديك شدن به پيشگاه مقدس پروردگار مى‏شود شامل مى‏گردد كه مهمترين آنها را على عليه السّلام در «نهج البلاغه» اين چنين برمى‏شمرد:
«بهترين چيزى كه به وسيله آن مى‏توان به خدا نزديك شد ايمان به خدا و پيامبر او و جهاد در راه خداست كه قلّه كوهسار اسلام است، و همچنين جمله اخلاص (لا اله الّا اللّه) كه همان فطرت توحيد است، و بر پاداشتن نماز كه آيين اسلام است، و زكوة كه فريضه واجبه است، و روزه ماه رمضان كه سپرى است در برابر گناه و كيفرهاى الهى، و حج و عمره كه فقر و پريشانى را دور مى‏كنند و گناهان را مى‏شويد، و صله رحم كه ثروت را زياد و عمر را طولانى مى‏كند، انفاقهاى پنهانى كه جبران گناهان مى‏نمايد و انفاق آشكار كه مرگهاى ناگوار و بد را دور مى‏سازد و كارهاى نيك كه انسان را از سقوط نجات مى‏دهد».
و نيز شفاعت پيامبران و امامان و بندگان صالح خدا كه طبق صريح قرآن باعث تقرب به پروردگار مى‏گردد، در مفهوم وسيع توسل داخل است.
لازم به تذكر است كه هرگز منظور از «توسل» اين نيست چيزى را از شخص پيامبر يا امام مستقلا تقاضا كنند، بلكه منظور اين است با اعمال صالح يا پيروى از پيامبر و امام، يا شفاعت آنان و يا سوگند دادن خداوند به مقام و مكتب آنها (كه خود يك نوع احترام و اهتمام به موقعيت آنها و يك نوع عبادت است) از خداوند چيزى را بخواهند و اين معنى، نه بوى شرك مى‏دهد و نه بر خلاف آيات ديگر قرآن است و نه از عموم آيه فوق بيرون مى‏باشد- دقت كنيد.
(آيه 36)- در تعقيب آيه قبل كه به مؤمنان دستور تقوا و جهاد و تهيه وسيله مى‏داد، در اين آيه به عنوان بيان علت دستور سابق به سرنوشت افراد بى‏ايمان و آلوده اشاره كرده، مى‏فرمايد: «افرادى كه كافر شدند اگر تمام آنچه روى زمين است و همانند آن را داشته باشند تا براى نجات از مجازات روز قيامت بدهند از آنها پذيرفته نخواهد شد و عذاب دردناكى خواهند داشت» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 514
مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ)
.
تنها در پرتو ايمان و تقوا و جهاد و عمل مى‏توان رهايى يافت.
(آيه 37)- سپس به دوام اين كيفر اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها پيوسته مى‏خواهند از آتش دوزخ خارج شوند ولى توانايى بر آن را ندارند و كيفر آنها ثابت و برقرار خواهد بود» (يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ).
(آيه 38)- مجازات دزدان! در چند آيه قبل احكام «محارب» بيان شد، در اين آيه، به همين تناسب حكم دزد يعنى كسى كه بطور پنهانى و مخفيانه اموال مردم را مى‏برد بيان گرديده است، نخست مى‏فرمايد: «دست مرد و زن سارق را قطع كنند» (وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما).
از روايات اهل بيت عليه السّلام استفاده مى‏شود كه تنها چهار انگشت از دست راست بريده مى‏شود، نه بيشتر، اگر چه فقهاى اهل تسنن بيش از آن گفته‏اند! در اينجا مرد دزد بر زن دزد مقدم داشته شده در حالى كه در آيه حدّ زناكار، زن زانيه بر مرد زانى مقدم ذكر شده است، اين تفاوت شايد به خاطر آن باشد كه در مورد دزدى عامل اصلى بيشتر مردانند و در مورد ارتكاب زنا عامل و محرك مهمتر زنان بى‏بندوبار! سپس مى‏گويد: «اين كيفرى است در برابر اعمالى كه انجام داده‏اند و مجازاتى است از طرف خداوند» (جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ).
و در پايان آيه براى رفع اين توهم كه مجازات مزبور عادلانه نيست مى‏فرمايد: «خداوند توانا (قدرتمند) و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
بنابراين دليلى ندارد كه از كسى انتقام بگيرد و كسى را بى‏حساب مجازات كند.
(آيه 39)- در اين آيه راه بازگشت را به روى آنها گشوده و مى‏فرمايد: «كسى كه بعد از اين ستم توبه كند و در مقام اصلاح و جبران برآيد خداوند او را خواهد بخشيد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 515
اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ)
.
آيا بوسيله توبه تنها گناه او بخشوده مى‏شود و يا اين كه حد سرقت (بريدن دست) نيز ساقط خواهد شد؟
معروف در ميان فقهاى ما اين است كه: اگر قبل از ثبوت سرقت در دادگاه اسلامى توبه كند حدّ سرقت نيز از او برداشته مى‏شود، ولى هنگامى كه از طريق دو شاهد عادل، جرم او ثابت شد با توبه حدّ از بين نمى‏رود.
(آيه 40)- به دنبال حكم توبه سارقان روى سخن را به پيامبر بزرگ اسلام صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏فرمايد: «آيا نمى‏دانى كه خداوند مالك آسمان و زمين است (و هر گونه صلاح بداند در آنها تصرف مى‏كند) هر كس را كه شايسته مجازات بداند، مجازات و هر كس را كه شايسته بخشش ببيند، مى‏بخشد و او بر هر چيز تواناست» (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
(آيه 41)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: يكى از اشراف يهود خيبر كه داراى همسر بود، با زن شوهردارى كه او هم از خانواده‏هاى سرشناس خيبر محسوب مى‏شد عمل منافى عفت انجام داد، يهوديان از اجراى حكم تورات (سنگسار كردن) در مورد آنها ناراحت بودند، اين بود كه به هم مسلكان خود در مدينه پيغام فرستادند كه حكم اين حادثه را از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بپرسند (تا اگر در اسلام حكم سبكترى بود آن را انتخاب كنند و در غير اين صورت آن را نيز به دست فراموشى بسپارند و شايد از اين طريق مى‏خواستند توجه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را نيز به خود جلب كنند و خود را دوست مسلمانان معرفى نمايند).
در اين موقع حكم سنگباران كردن كسانى كه مرتكب زناى محصنه مى‏شود نازل گرديد، ولى آنها از پذيرفتن اين حكم شانه خالى كردند! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه كرد: اين همان حكمى است كه در تورات شما نيز آمده، آيا موافقيد كه يكى از شما را به داورى بطلبم و هر چه او از زبان تورات نقل كرد بپذيريد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 516
گفتند: آرى.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: ابن صوريا كه در فدك زندگى مى‏كند چگونه عالمى است؟
گفتند: او از همه يهود به تورات آشناتر است، به دنبال او فرستادند و هنگامى كه نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد به او فرمود: آيا حكم سنگباران كردن در چنين موردى در تورات بر شما نازل شده است يا نه؟
او در پاسخ گفت: آرى! چنين حكمى در تورات آمده است.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفت: چرا از اجراى اين حكم سرپيچى مى‏كنيد؟
او در جواب گفت: حقيقت اين است كه ما در گذشته اين حد را در باره افراد عادى اجرا مى‏كرديم، ولى در مورد ثروتمندان و اشراف خوددارى مى‏نموديم، اين بود كه گناه مزبور در طبقات مرفّه جامعه ما رواج يافت. به همين جهت ما قانونى سبكتر از قانون سنگسار كردن تصويب نموديم.
در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه آن مرد و زن را در مقابل مسجد سنگسار كنند.
و فرمود: خدايا من نخستين كسى هستم كه حكم تو را زنده نمودم بعد از آن كه يهود آن را از بين بردند.
در اين هنگام آيه نازل شد و جريان مزبور را بطور فشرده بيان كرد.
تفسير:
داورى ميان دوست و دشمن- از اين آيه و چند آيه بعد از آن استفاده مى‏شود كه قضات اسلام حق دارند با شرايط خاصى در باره جرايم و جنايات غير مسلمانان نيز قضاوت كنند.
آيه مورد بحث با خطاب (يا أَيُّهَا الرَّسُولُ) «اى فرستاده!» آغاز شده، گويا به خاطر اهميت موضوع مى‏خواهد حس مسؤوليت را در پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيشتر تحريك كند و اراده او را تقويت نمايد.
سپس به دلدارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عنوان مقدمه‏اى براى حكم بعد پرداخته و مى‏فرمايد: «آنها كه با زبان، مدعى ايمانند و قلب آنها هرگز ايمان نياورده و در كفر بر يكديگر سبقت مى‏جويند هرگز نبايد مايه اندوه تو شوند» زيرا اين وضع تازگى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 517
ندارد (لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ).
بعد از ذكر كارشكنيهاى منافقان و دشمنان داخلى به وضع دشمنان خارجى و يهود پرداخته و مى‏گويد: «همچنين كسانى كه از يهود نيز اين مسير را مى‏پيمايند نبايد مايه اندوه تو شوند» (وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا).
بعد اشاره به پاره‏اى از اعمال نفاق‏آلود كرده، مى‏گويد: «آنها زياد به سخنان تو گوش مى‏دهند) اما اين گوش دادن براى درك و اطاعت نيست، بلكه براى اين است) كه دستاويزى براى تكذيب و افترا بر تو پيدا كنند» (سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ).
اين جمله تفسير ديگرى نيز دارد، «آنها به دروغهاى پيشوايان خود فراوان گوش مى‏دهند. ولى حاضر به پذيرش سخن حق نيستند».
صفت ديگر آنها اين است كه نه تنها براى دروغ بستن به مجلس شما حاضر مى‏شوند، بلكه «در عين حال جاسوسهاى ديگران كه نزد تو نيامده‏اند نيز مى‏باشند» (سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ).
يكى ديگر از صفات آنها اين است كه «سخنان خدا را تحريف مى‏كنند (خواه تحريف لفظى و يا تحريف معنوى هر حكمى را بر خلاف منافع و هوسهاى خود تشخيص دهند) آن را توجيه و تفسير و يا بكلى رد مى‏كنند» (يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ).
عجب‏تر اين كه آنها پيش از آن كه نزد تو بيايند تصميم خود را گرفته‏اند، «بزرگان آنها به آنان دستور داده‏اند كه اگر محمد حكمى موافق خواست ما گفت، بپذيريد و اگر بر خلاف خواست ما بود از آن دورى كنيد» (يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا».
اينها در گمراهى فرو رفته‏اند و به اين ترتيب اميدى به هدايت آنها نيست، و خدا مى‏خواهد به اين وسيله آنها را مجازات كرده و رسوا كند «و كسى كه خدا اراده مجازات و رسوايى او را كرده است هرگز تو قادر بر دفاع از او نيستى» (وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 518
آنها به قدرى آلوده‏اند كه قابل شستشو نمى‏باشند به همين دليل «آنها كسانى هستند كه خدا نمى‏خواهد قلب آنها را شستشو دهد» (أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ).
در پايان آيه مى‏فرمايد: «آنها هم در اين دنيا رسوا و خوار خواهند شد و هم در آخرت كيفر عظيمى خواهند داشت» (لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ).
(آيه 42)- در اين آيه بار ديگر قرآن تأكيد مى‏كند كه «آنها گوش شنوا براى شنيدن سخنان تو و تكذيب آن دارند» و يا گوش شنوايى براى شنيدن دروغهاى بزرگانشان دارند (سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ).
اين جمله به عنوان تأكيد و اثبات اين صفت زشت براى آنها تكرار شده است.
علاوه بر اين «آنها زياد اموال حرام و ناحق و رشوه مى‏خورند» (أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ). سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اختيار مى‏دهد كه «هرگاه اين گونه اشخاص براى داورى به تو مراجعه كردند مى‏توانى در ميان آنها داورى به احكام اسلام كنى و مى‏توانى از آنها روى گردانى» (فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ).
و براى تقويت روح پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اضافه مى‏كند: «اگر صلاح بود كه از آنها روى بگردانى هيچ زيانى نمى‏توانند به تو برسانند» (وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً). «و اگر خواستى در ميان آنها داورى كنى حتما بايد اصول عدالت را رعايت نمايى، زيرا خداوند افراد دادگر و عدالت‏پيشه را دوست دارد» (وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ).
(آيه 43)- اين آيه بحث در باره يهود را در مورد داورى خواستن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در آيه قبل آمده بود تعقيب مى‏كند و از روى تعجب مى‏گويد: «چگونه اينها تو را به داورى مى‏طلبند در حالى كه تورات نزد آنهاست و حكم خدا در آن آمده است و به آن ايمان دارند»! (وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ).
بايد دانست كه حكم مزبور يعنى (حكم سنگسار كردن زن و مردى كه زناى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 519
محصنه كرده‏اند) در تورات كنونى در فصل بيست و دوم از سفر تثنيه آمده است.
عجب اين كه «بعد از انتخاب تو براى داورى، حكم تو را كه موافق حكم تورات است چون بر خلاف ميل آنهاست نمى‏پذيرند» (ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ).
«حقيقت اين است كه آنها اصولا ايمان ندارند» و گر نه با احكام خدا چنين بازى نمى‏كردند» (وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ).
(آيه 44)- اين آيه و آيه بعد، بحث گذشته را تكميل كرده، و اهميت كتاب آسمانى موسى، يعنى تورات را چنين شرح مى‏دهد: «ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود» هدايت به سوى حق و نور و روشنايى براى برطرف ساختن تاريكيهاى جهل و نادانى (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ).
«به همين جهت پيامبران الهى كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند و بعد از نزول تورات روى كار آمدند همگى بر طبق آن براى يهود، حكم مى‏كردند» (يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا).
نه تنها آنها چنين مى‏كردند بلكه «علماى بزرگ يهود و دانشمندان با ايمان و پاك آنها، بر طبق اين كتاب آسمانى كه به آنها سپرده شده بود، و بر آن گواه بودند داورى مى‏كردند» (وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ).
در اينجا روى سخن را به آن دسته از دانشمندان اهل كتاب كه در آن عصر مى‏زيستند كرده، مى‏گويد: «از مردم نترسيد (و احكام واقعى خدا را بيان كنيد) بلكه از مخالفت من بترسيد» كه اگر حق را كتمان كنيد مجازات خواهيد شد (فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ). و همچنين «آيات خدا را به بهاى كمى نفروشيد» (وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا).
در حقيقت سر چشمه كتمان حق و احكام خدا يا ترس از مردم و عوامزدگى است و يا جلب منافع شخصى و هر كدام باشد نشانه ضعف ايمان و سقوط شخصيت است، و در جمله‏هاى بالا به هر دو اشاره شده است.
و در پايان آيه، حكم قاطعى در باره اين گونه افراد كه بر خلاف حكم خدا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 520
داورى مى‏كنند صادر كرده، مى‏فرمايد: «آنها كه بر طبق احكام خدا داورى نمى‏كنند، كافرند» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ).
(آيه 45)- قصاص و گذشت! اين آيه قسمت ديگرى از احكام جنايى و حدود الهى تورات را شرح مى‏دهد، و مى‏فرمايد: «ما در تورات قانون قصاص را مقرر داشتيم كه اگر كسى عمدا بيگناهى را به قتل برساند اولياى مقتول مى‏توانند قاتل را در مقابل اعدام نمايند» (وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ).
«و اگر كسى آسيب به چشم ديگرى برساند و آن را از بين ببرد او نيز مى‏تواند، چشم او را از بين ببرد» (وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ). «و همچنين در مقابل بريدن بينى، جايز است بينى جانى بريده شود» (وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ). «و نيز در مقابل بريدن گوش، بريدن گوش طرف، مجاز است» (وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ). «و اگر كسى دندان ديگرى را بشكند او مى‏تواند دندان جانى را در مقابل بشكند» (وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ). «و بطور كلى هر كس جراحتى و زخمى به ديگرى بزند، در مقابل مى‏توان قصاص كرد» (وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ).
بنابراين، حكم قصاص بطور عادلانه و بدون هيچ گونه تفاوت از نظر نژاد و طبقه اجتماعى و طايفه و شخصيت اجرا مى‏گردد.
ولى براى آن كه اين توهم پيش نيايد كه خداوند قصاص كردن را الزامى شمرده و دعوت به مقابله به مثل نموده است، به دنبال اين حكم مى‏فرمايد: «اگر كسى از حق خود بگذرد و عفو و بخشش كند، كفاره‏اى براى گناهان او محسوب مى‏شود، و به همان نسبت كه گذشت به خرج داده خداوند از او گذشت مى‏كند» (فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «كسانى كه بر طبق حكم خداوند، داورى نكنند ستمگرند» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه ما گرفتار احساسات و عواطف كاذبى شده و از شخص قاتل به بهانه اين كه خون را با خون نبايد شست بكلى صرف نظر كنيم!
(آيه 46)- در تعقيب آيات مربوط به تورات، در اين آيه اشاره به وضع برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 521
انجيل كرده، مى‏گويد: «پس از رهبران و پيامبران پيشين، مسيح را مبعوث كرديم، در حالى كه (به حقانيت تورات اعتراف داشت و) نشانه‏هاى او كاملا با نشانه‏هايى كه تورات داده بود تطبيق مى‏كرد» (وَ قَفَّيْنا عَلى‏ آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ).
سپس مى‏گويد: «انجيل را در اختيار او گذاشتيم كه در آن هدايت و نور بود» (وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ).
اطلاق نور به اين دو كتاب در قرآن، ناظر به تورات و انجيل اصلى است.
بار ديگر به عنوان تأكيد، روى اين مطلب تكيه مى‏كند كه «نه تنها عيسى بن مريم، تورات را تصديق مى‏كرد، بلكه انجيل كتاب آسمانى او نيز گواه صدق تورات بود» (وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ).
و در پايان مى‏فرمايد: «اين كتاب آسمانى مايه هدايت و اندرز پرهيزكاران بود» (وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ).
(آيه 47)- آنها كه به قانون خدا حكم نمى‏كنند! پس از اشاره به نزول انجيل در آيات گذشته، در اين آيه مى‏فرمايد: «ما به اهل انجيل دستور داديم كه به آنچه خدا در آن نازل كرده است، داورى كنند» (وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ).
منظور اين است، كه ما پس از نزول انجيل بر عيسى (ع) به پيروان او دستور داديم كه به آن عمل كنند و طبق آن داورى نمايند.
و در پايان آيه، بار ديگر تأكيد مى‏كند: «كسانى كه بر طبق حكم خدا داورى نكنند فاسقند» (وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ).
(آيه 48)- در اين آيه اشاره به موقعيت قرآن بعد از ذكر كتب پيشين انبياء شده است. نخست مى‏فرمايد: «ما اين كتاب آسمانى را به حق بر تو نازل كرديم در حالى كه كتب پيشين را تصديق كرده (و نشانه‏هاى آن، بر آنچه در كتب پيشين آمده تطبيق مى‏كند) و حافظ و نگاهبان آنهاست» (وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 522
اساسا تمام كتابهاى آسمانى، در اصول مسائل هماهنگى دارند و هدف واحد يعنى، تربيت و تكامل انسان را تعقيب مى‏كنند.
سپس دستور مى‏دهد كه چون چنين است «طبق احكامى كه بر تو نازل شده است در ميان آنها داورى كن» (فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ).
بعد اضافه مى‏كند: «از هوى و هوسهاى آنها (كه مايلند احكام الهى را بر اميال و هوسهاى خود تطبيق دهند) پيروى مكن و از آنچه به حق بر تو نازل شده است روى مگردان» (وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ).
و براى تكميل اين بحث مى‏گويد: «براى هر كدام از شما آيين و شريعت و طريقه و راه روشنى قرار داديم» (لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً).
سپس مى‏فرمايد: «خداوند مى‏توانست همه مردم را امت واحدى قرار دهد و همه را پيرو يك آيين سازد ولى خدا مى‏خواهد شما را در آنچه به شما بخشيده بيازمايد» و استعدادهاى مختلف شما را پرورش دهد (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ).
سر انجام، همه اقوام و ملل را مخاطب ساخته و آنها را دعوت مى‏كند كه به جاى صرف نيروهاى خود در اختلاف و مشاجره «در نيكيها بر يكديگر پيشى بگيريد» (فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ).
زيرا «بازگشت همه شما به سوى خداست و اوست كه شما را از آنچه در آن اختلاف مى‏كنيد در روز رستاخيز آگاه خواهد ساخت» (إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ).
(آيه 49)
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده: جمعى از بزرگان يهود توطئه كردند و گفتند: نزد محمد صلّى اللّه عليه و آله مى‏رويم شايد بتوانيم او را از آيين خود منحرف سازيم، پس از اين تبانى، نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: ما دانشمندان و اشراف يهوديم و اگر ما از تو پيروى كنيم ساير يهوديان نيز به ما اقتدا مى‏كنند ولى در ميان ما و جمعيتى، نزاعى است (در مورد يك قتل يا چيز ديگر) اگر در اين نزاع به نفع ما داورى كنى ما به تو ايمان خواهيم آورد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از چنين قضاوتى (كه عادلانه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 523
نبود) خوددارى كرد و اين آيه نازل شد.
تفسير:
در اين آيه بار ديگر خداوند به پيامبر خود تأكيد مى‏كند كه «در ميان اهل كتاب بر طبق حكم خداوند داورى كن و تسليم هوى و هوسهاى آنها نشو» (وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ).
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى‏دهد كه «اينها تبانى كرده‏اند تو را از بعض احكامى كه خدا بر تو نازل كرده منحرف سازند مراقب آنها باش» (وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ). «و اگر اهل كتاب در برابر داورى عادلانه تو تسليم نشوند، بدان اين نشانه آن است كه (گناهان آنها دامانشان را گرفته است و توفيق را از آنها سلب كرده) و خدا مى‏خواهد آنها را به خاطر بعضى از گناهانشان مجازات كند» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: اگر آنها در راه باطل اين همه پافشارى مى‏كنند، نگران مباش «زيرا بسيارى از مردم فاسقند» (وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ).
(آيه 50)- در اين آيه به عنوان استفهام انكارى مى‏فرمايد: آيا اينها كه مدعى پيروى از كتب آسمانى هستند «انتظار دارند با احكام جاهلى و قضاوتهاى آميخته با انواع تبعيضات در ميان آنها داورى كنى» (أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ).
«در حالى كه هيچ داورى براى قومى كه اهل يقين هستند، بالاتر و بهتر از حكم خدا نيست» (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ).