گفتند نمی خواهیم
نمی خواهیم
که بمیریم

گفتند دشمنید
دشمنید
خلقان را دشمنید

چه ساده، چه بسادگی گفتند
و ایشان را چه ساده
چه بسادگی کشتند

و مرگ ایشان
چندان موهن بود و ارزان بود
که تلاش از پی زیستن،
به رنج بار تر گونه ای، ابلهانه می نمود:
سفری دشخوار و تلخ
از میان دهلیزهای خم اندر خم و پیچ اندر پیچ
از پی هیچ

نخواستند که بمیرند
یا از آن پیش تر که مرده باشند،
بار خفتی بردوش برده باشند
لاجرم گفتند که نمی خواهیم
نمی خواهیم که بمیریم
و این خود، وِردگونه ای بود باری
که سحرگاهان اسبانی به تگ
از گردنه های صعب، با جرگه فرود آمدند
و بر گرده ایشان، مَردانی با تیغها برآهیخته

و ایشان را، تا در خود باز نگریستند
جز باد به کف اندر نبود

جز باد و به جز خون خویشتن،
چرا که نمی خواستند
نمی خواستند
نمی خواستند
که بمیرند

احمد شاملو