صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 18

موضوع: گلستان سعدي - باب پنجم : در عشق و جواني

  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    گلستان سعدي - باب پنجم : در عشق و جواني

    حسن ميمندي را گفتند سلطان محمود چندين بنده صاحب جمال دارد که هر يکي بديع جهاني اند ، چگونه افتاده است که با هيچ يک از ايشان ميل و محبتي ندارد چنانکه با اياز که حسني زيادتي ندارد ؟ گفت : هر چه به دل فرو آيد در ديده نکو نمايد .
    هر که سلطان مريد او باشد

    گر همه بد کند، نکو باشد

    وآنکه را پادشه بيندازد

    کسش از خيل خانه ننوازد

    کسي به ديده انکار گر نگاه کند

    نشان صورت يوسف دهد به ناخوبي

    و گر به چشم ارادت نگه کني در ديو

    فرشته ايت نمايد به چشم کروبي

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    گويند خواجه اي را بنده اي نادرالحسن بود و با وي سبيل مودت و ديانت نظري داشت . بايکي از دوستان گفت : دريغ اين بنده با حسن و شمايلي که دارد اگر زبان درازي و بي ادبي نکردي. گفت : برادر ، چو اقرار دوستي کردي توقع خدمت مدار که چون عاشق و معشوقي در ميان آمد مالک و مملوک برخاست .
    خواجه با بنده پري رخسار

    چون درآمد به بازي و خنده

    نه عجب کو چو خواجه حکم کند

    وين کشد بار ناز چون بنده

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    پارسايي را ديدم به محبت شخصي گرفتار ، نه طاقت صبر و نه ياراي گفتار. چندانکه ملامت ديدي و غرامت کشيدي ترک تصابي نگفتي و گفتي :
    کوته نکنم ز دامنت دست

    ور خود بزني به تيغ تيزم

    بعد از تو ملاذ و ملجاءيي نيست

    هم در تو گريزم ، ار گريزم

    باري ملامتش کردم و گفتم : عقل نفيست را چه شد تا نفس خسيس غالب آمد ؟ زماني بفکرت فرو رفت و گفت ک
    هر کجا سلطان عشق آمد، نماند

    قوت بازوي تقوا را محل

    پاکدامن چون زيد بيچاره اي

    اوفتاده تا گريبان در وحل

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #4
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    يکي را دل از دست رفته بود و ترک جان کرده و مطمح نظرش جايي خطرناک و مظنه هلاک . نه لقمه اي که مصور شدي که به کام آيد يا مرغي که به دام افتد .
    چو در چشم شاهد نيايد زرت

    زر و خاک يکسان نمايد برت

    باري بنصيحتش گفتند : ازين خيال محال تجنب کن که خلقي هم بدين هوس که تو داري اسيرند و پاي در زنجير . بناليد و گفت :
    دوستان گو نصيحتم مکنيد

    که مرا ديده بر ارادت او است

    جنگجويان به زور و پنجه و کتف

    دشمنان را کشند و خوبان دوست

    شرط مودت نباشد به انديشه جان ، دل از مهر جانان برگرفتن.
    تو که در بند خويشتن باشي

    عشق باز دروغ زن باشي

    گر نشايد به دوست ره بردن

    شرط ياري است در طلب مردن

    گر دست رسد که آستينش گيرم

    ورنه بروم بر آستانش ميرم

    متعلقان را که نظر در کار او بود و شفقت به روزگار او ، پندش دادند و بندش نهادند و سودي نکرد.
    دردا که طبيب ، صبر مي فرمايد

    وي نفس حريص را شکر مي بايد

    آن شنيدي که شاهدي بنهفت

    با دل از دست رفته اي مي گفت

    تا تو را قدر خويشتن باشد

    پيش چشمت چه قدر من باشد؟

    آورده اند که مر آن پادشه زاده که مملوح نظر او بود خبر کردند که جواني بر سر اين ميدان مداومت مي نمايد خوش طبع و شيرين زبان و سخنهاي لطيف مي گويد و نکته هاي بديع ازو مي شنوند و چنين معلوم همي شود که دل آشفته است و شوري در سر دارد . پسر دانست که دل آويخته اوست و اين گرد بلا انگيخته او . مرکب به جانب او راند . چون ديد که نزديک او عزم دارد . بگريست و گفت :
    آن کس که مرا بکشت باز آمد پيش

    مانا که دلش بسوخت بر کشته خويش

    چندان که ملاطفت کرد و پرسيدش از کجايي و چه نامي و چه صنعت داني ، در قعر بحر مودت چنان غريق بود که مجال نفس نداشت .
    اگر خود هفت سبع از بر بخواني

    چو آشفتي الف ب ت نداني

    گفتا : سخني با من چرا نگويي که هم از حلقه درويشانم بل که حلقه به گوش ايشانم . آنگه به قوت استيناس محبوب از ميان تلاطم محبت سر برآورد و گفت :
    عجب است با وجودت که وجود من بماند

    تو به گفتن اندر آيي و مرا سخن بماند!!

    اين بگفت و نعره اي زد و جان به جان آفرين تسليم کرد.
    عجب از کشته نباشد به در خيمه دوست

    عجب از زنده که چون جان به در آورد سليم ؟

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    يکي از متعلمان کمال بهجتي بود و معلم از آنجا که حس بشريت است با حسن بشره او معاملتي داشت و وقتي به خلوتش دريافتي گفتي :
    نه آنچنان به تو مشغولم اي بهشتي روي

    که ياد خويشتنم در ضمير مي آيد

    ز ديدنت نتوانم که ديده در بندم

    و گر مقابله بينم که تير مي آيد

    باري پسر گفت : آنچنان که در اداب درس من نظري مي فرمايي در آداب نفسم نيز تامل فرماي تا اگر در اخلاق من ناپسندي بيني که مرا آن پسند همي نمايد بر آن م اطلاع فرمايي تا به تبديل آن سعي کنم . گفت : اي پسر ، اين سخن از ديگري پرس که آن نظر که مرا با تو است جز هر نمي بينم .
    چشم بدانديش که بر کنده باد

    عيب نمايد هنرش در نظر

    ور هنري داري و هفتاد عيب

    دوست نبيند بجز آن يک هنر

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    شبي ياد دارم که ياري عزيز از در درآمد . چنان بي خود از جاي برجستم که چراغم به آستين کشته شد .
    سري طيف من يجلو بطلعته الدجي

    شگفت آمد از بختم که اين دولت از کجا؟

    نشست و عتاب آغاز کرد که مرا در حال بديدي چراغ بکشتي به چه معني ؟ گفتم : به دو معني : يکي اينکه گمان بردم که آفتاب برآمد و ديگر آنکه اين بيتم به خاطر بود .
    چون گراني به پيش شمع آيد

    خيزش اندر ميان جمع بکش

    ور شکر خنده اي است شيرين لب

    آستينش بگير و شمع بکش

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #7
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    يکي دوستي را که زمانها نديده بود گفت : کجايي که مشتاق بوده ام . گفت : مشتاقي به که ملولي.
    دير آمدي اي نگار سرمست

    زودت ندهيم دامن از دست

    معشوقه که دير دير بينند

    آخر کم از آنکه سير بينند؟

    به يک نفس که برآميخت يار با اغيار

    بسي نماند که غيرت ، وجود من بکشد

    به خنده گفت که من شمع جمعم اي سعدي

    مرا از آن چه که پروانه خويشتن بکشد؟

    بي اعتنايي يار، آسانتر از محروميت از ديدارش
    دانشمندي را ديدم به کسي مبتلا شده و رازش برملا افتاده . جور فراوان بردي و تحمل بي کران کردي. باري بلاطفتش گفتم : دانم که تو را در مودت اين منظور علتي و بناي محبت بر زلتي نيست . با وجود چنين معني ، لايق قدر علما نباشد خود را متهم گردانيدن و جور بي ادبان بردن. گفت : اي يار ، دست عتاب از دامن روزگارم بدار ، بارها درين مصلحت که تو بيني انديشه کردم و صبر بر جفاي او سهل تر آيد همي که صبر از ديدن او و حکما گويند : دل بر مجاهده نهادن آسانتر ست که چشم از مشاهده برگرفتن.
    هر که بي او به سر نشايد برد

    گر جفايي کند ببايد برد

    روزي ، از دست گفتمش زنهار

    چند از آن روز گفتم استغفار

    نکند دوست زينهار از دوست

    دل نهادم بر آنچه خاطر اوست

    گر بلطفم به نزد خود خواند

    ور به قهرم براند او داند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #8
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    در عنفوان جواني چنانکه افتد و داني با شاهدي سر و سري داشتم بحکم آنکه حلقي داشت طيب الادا و خلقي کالبدر اذا بدا.
    آنکه نبات عارضش آب حيات مي خورد

    در شکرش نگه کند هر که نبات مي خورد

    اتفاقا بخلاف طبع از وي حرکتي بديدم که نپسنديدم . دامن ا زو درکشيدم و مهره برچيدم و گفتم :
    برو هر چه مي بايدت پيش گير

    سر ما نداري سر خويش گير

    شنيدم مي رفت و مي گفت :
    شب پره گر وصل آفتاب نخواهد

    رونق بازار آفتاب نکاهد

    اين بگفت و سفر کرد و پريشاني او در من اثر کرد.
    بازي آي و مرا بکش که پيشت مردن

    خوشتر که پس از تو زندگاني کردن

    اما به شکر و منت باري ، پس از مدتي بازآمد. ان حلق داوودي متغير شده و جمال يوسفي به زيان آمده و بر سيب زنخدانش چون به گردي نشسته و رونق بازارش شکسته . متوقع که در کنارش گيرم ، کناره گرفتم و گفتم :
    آن روز که خط شاهدت بود

    صاحب نظر از نظر براندي

    امروز بيامدي به صلحش

    کش ضمه و فتحه بر نشاندي

    تازه بهارا! ورقت زرد شد

    ديگ منه کآتش ما سرد شد

    چند خرامي و تکبر کني

    دولت پارينه 349 تصور کني ؟

    پيش کسي رو که طلبکار تو است

    ناز بر آن کن که خريدار تو است

    سبزه در باغ گفته اند خوش است

    داند آن کس که اين سخن گويد

    يعني از روي نيکوان خط سبز

    دل عشاق بيشتر جويد

    بوستان تو گند نازايست

    بس که بر مي کني و مي رويد

    گر صبر کني ور نکني موي بناگوش

    اين دولت ايام نکويي به سر آيد

    گر دست به جان داشتمي همچو تو بر ريش

    نگذاشتمي تا به قيامت که برآيد

    سو ال کردم و گفتم : جمال روي تو را

    چه شد که مورچه بر گرد ماه جوشيده است ؟

    جواب داد ندانم چه بود رويم را

    مگر به ماتم حسنم سياه پوشيده است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #9
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    دانشمندي را ديدم به کسي مبتلا شده و رازش برملا افتاده. جور فراوان بردي و تحمل بي‌کران کردي. باري به لطافتش گفتم: دانم که تو را در مودت اين منظور علتي و بناي محبت برزلّتي نيست. با وجود چنين معني، لايق قدر علما نباشد خود را متهم گردانيدن و جور بي‌ادبان بردن. گفت: اي يار، دست عتاب از دامن روزگارم بدار؛ بارها درين مصلحت که تو بيني انديشه کردم و صبر بر جفاي او سهل‌تر آيد همي که صبر از ديدن او و حکما گويند: دل بر مجاهده نهادن آسانترست که چشم از مشاهده برگرفتن.

    هر كه بى او به سر نشايد بُرد
    گر جفايى كند ببايد بُرد

    روزى از دست گفتمش زنهار
    چند از آن روز گفتم استغفار

    نكند دوست زينهار از دوست
    دل نهادم بر آنچه خاطر اوست

    گر بلطفم به نزد خود خواند
    ور به قهرم براند او داند

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #10
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4892
    Array

    پیش فرض

    در عنفوان جواني چنانکه افتد و داني، با شاهدي سر و سرّي داشتم؛ بحُکم آنکه حلقي داشت طَيبُ الَادا و خَلقي کالبدرِ اذا بدا.
    آ
    آنكه نباتِ عارضش آب حيات مى‌خورد
    در شكرش نگه كند هر كه نبات مى‌خورد

    اتفاقا بخلاف طبع، از وي حرکتي بديدم که نپسنديدم. دامن ازو درکشيدم و مهره برچيدم و گفتم:

    برو هر چه مى‌بايدت پيش گير
    سر ما ندارى سَرِ خويش گير

    شنيدمش همى‌رفت و مى‌گفت:



    شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
    رونق بازار آفتاب نكاهد

    اين بگفت و سفر کرد؛ و پريشاني او در من اثر.



    فقدت زمان الوصل والمرة جاهل
    بقدر لذيذ العيش قبل المصائب



    باز آى و مرا بكش كه پيشت مردن
    خوشتر كه پس از تو زندگانى كردن

    اما به شکر و منّت، باري پس از مدتي بازآمد. آن حلق داوودي متغير شده و جمال يوسفي به زيان آمده و بر سيب زنخدانش چون به گردي نشسته و رونق بازار حُسنش شکسته. متوقع که در کنارش گيرم. کناره گرفتم و گفتم:



    آن روز كه خطِ شاهدت بود
    صاحب نظر از نظر براندى

    امروز بيامدى به صلحش
    كش فتحه و ضمه بر نشاندى

    تازه بهارا ورقت زرد شد
    ديگ منه كآتش ما سرد شد

    چند خرامى و تكبر كنى
    دولت پارينه تصور كنى

    پيش كسى رو كه طلبكار تست
    ناز بر آن كن كه خريدار تست

    سبزه در باغ گفته‌اند خوشست
    داند آن كس كه اين سخن گويد

    يعنى از روى نيكوان خط سبز
    دل عشاق بيشتر جويد

    بوستان تو گندنا زاريست
    بس كه بر مى‌كنى و مى‌رويد

    گر صبر كنى ور نكنى موى بناگوش
    اين دولت ايام نكويى به سر آيد

    گر دست به جان داشتمى همچو تو بر ريش
    نگذاشتمى تا به قيامت كه برآيد

    سؤ ال كردم و گفتم جمال روى ترا
    چه شد كه مورچه بر گرد ماه جوشيدست

    جواب داد ندانم چه بود رويم را
    مگر به ماتم حسنم سياه پوشيدست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/