پدرو آلمادوار مشهورترین فیلمساز اسپانیایی ست که اکنون او را در تمام دنیا می شناسند. شهرت این کارگردان، نویسنده و تهیه کننده ۶۳ ساله به گفت و گوهای پیچیده، به کار گیری کدهای ملودرام و به کارگیری عناصر مردمی، موسیقی های مردمی، شوخی های هتاکانه، رنگ های پر و دکور های خوش نما است. نمایش آرزوها و هوس ها، خانواده و هویت از تم های مورد علاقه و ثابت او هستند. او در فیلم هجدهم اش نیز عناصری چون هویت، خلاقیت و بقا را دستمایه خود قرار داده است. فیلم “پوستی که در آن زندگی می کنم” اولین فیلم او در ژانر فیزیولوژیک ترسناک/هیجانی است.
فیلم حول شخصیت Vera؛ زنی زیبا که توسط جراح پلاستیکی به نام رابرت (با بازی آنتونیو باندراس) در منزل شخصی این پزشک خارج از قانون زندانی شده و آزمایشات پوست این جراح روی او می گردد.. و البته با گذشت فیلم از اواسط وارد ماجراهای تازه ای از گذشته این دو می گردد و تبدیل به فاجعه می شود.
رابرت از حوادثی در گذشته نسبتا نزدیکش رنج می برد: همسرش ( با برادرش فرار کرده و در تصادفی دچار جراحات شدید ناشی از سوختگی شده که پس از دیدن خودش در آینه دچار هراس شده و از ساختمان به پایین پرتاب می شود و می میرد. دختر رابرت (نورما) که شاهد این ماجراست دچار ترس شدیدی از این صحنه می شود و البته در ادامه نیز در یک مهمانی از سوی پسری (ویسنت) که او را به بیرون سالن راهنمایی می کند مورد تجاوز قرار می گیرد و دچار روان پریشی شده و به عاقبت مادرش دچار می گردد.. غیر قابل پیش بینی ترین قسمت فیلم در اینجا بروز می کند که رابرت این پسر را دستگیر می کند و با اعمال جراحی بر روی او دچار تغییر جنسیتش می کند و در واقع Vera همان پسری ست که به دختر رابرت تجاوز کرده است. حالا ورا در صدد فرار است و روزها را روی دیوار چوب خط می اندازد و بالاخره هم موفق به این کار می شود و هم انتقام خود را از رابرت می گیرد.
تنها حادثه فرعی ماجرا شامل ورود زکا (برادر ناتنی و خلافکار رابرت و در ادامه مشخص شدن اینکه زن به ظاهر خدمتکار خانه رابرت-ماریلیا- در واقع مادر او و زکا است) به خانه رابرت و تجاوزش به Vera است که در خط داستان اصلی نیز قرار می گیرد. در واقع، به قول برخی منتقدین زکا سویه تاریک خود رابرت است با آن زمختی و نابلدی و حماقتش! (که در نهایت هم به دست رابرت کشته می شود).
محبت رابرت به ورا و بالعکس در ابتدای فیلم طبیعی به نظر می رسد اما با گذشت زمان و مشخص شدن جنایتی که پسرک (ویسنت) و رابرت در ازای هم انجام داده اند اوضاع تغییر می کند و یکی ملودرام تبدیل به هراس و هیجان همراه تراژدی می شود. رابرت با تغییر جنسیت ویسنت در واقع سه کار انجام می دهد: از طرفی او را با مسئله زن بودن همراه می کند و هم اینکه برای انجام آزمایش هایش (که البته غیر قانونی ست) سوژه ای انسانی می یابد و هم در حال بازسازی تصویر همسر سابق خود در ورا است.
مضمون اصلی فیلم برگرفته از رمان Tarantula نوشته Thierry Jonquet است که حدود ده سال قبل از ساخت فیلم در ذهن آلمادوار شکل گرفته است. او عناصر دیگری را به فیلم افزوده و آن را در بستری علمی-تخیلی پرورده است و در عین حال توانسته از تلفیق این موارد به موردی نسبتا یکدست دست یابد؛ کاری که به قول یکی از منتقدان کمتر کسی از عهده آن بر می آید.
از موضوعات مطرح شده و چالش برانگیز کار مورد تلافی است؛ تلافی رابرت در قبال ویسنت و تلافی ویسنت در برابر رابرت. آیا این عکس العمل ها عادلانه بوده اند؟ این سوال پاسخ دقیقی نخواهد داشت چونکه در هر بار عمل و عکس العمل به ظاهر مشابه نیستند و امکان خطا وجود دارد. همچنین به این نکته توجه کنید که رستگاری نهایی ویسنت/ورا در نتیجه تمرکز او بر وجود خود (در فیلم؛ تمرینات یوگا) و خودسازی و تحمل سختی ها (عذاب) ناشی از کار گذشته اش حاصل می شود.
اما کلید واژه فیلم در تببین واقعیت ظاهر بینی انسان است.! و البته آنچه در فیلم تظاهر می کند گرفتار شدن زکا به هوس ورا، عدم تمایل دوست مونث ویسنت به او و سپس علاقمند شدن او به همان فرد، تنها با تغییر ظاهر بیرونی و همچنین علاقه رابرت به بازسازی چهره و ظاهر همسر از دست رفته اش است. زکا کاری ندارد که درون ورا چه می گذرد و تنها اسیر تن اوست، ویسنت با دیدن تغییر ظاهری در اندام های خود دچار سرخوردگی می شود، رابرت در حال ساخت پوستی ضد ضربه برای ورا ست تا بتواند همیشه این ظاهر را حفظ کند، و دوست قدیم ویسنت تنها به ظاهر مونث فرد جلب می شود و نه به افکار او. همه ی این ها در کنار هم نقدی ست بر ظاهربینی و نکوهش غیرمستقیم آن در انسان. حتی به نظر می رسد قرار دادن صحنه به ظاهر بی ربط خواندن زن سیاه پوست (که نسبتا زشت هم هست اما صدای خوبی دارد) در همین راستاست.
به نظر می رسد تنها سخنان ورا در انتها که برای دوست قدیمی اش تغییر جنسیت و اقدامات رابرت را توضیح می دهد، غیر منطقی و زاید است.
از دیگر اشکالات موجود در فیلم می توان به این موارد اشاره کرد (با استناد به سایت IMDb.com): در یکی از صحنه ها (وقتی ورا به مغازه لباس فروشی می رود) اتوموبیل دیده شده در صحنه با آنچه به صورت تصویر آن در شیشه مغازه دیده می شود یکی نیست! در ضمن، اشکالات علمی نیز به کار وارد است: برای جراحی باید سمت در تماس با بدن بیمار دستکش را به دور از تماس نگه داشت در حالی که رابرت عکس این عمل می کند!.. همچنین مدل بنز کلاس E که پزشکان جراح حین ورود به ساختمان رابرت سوار آن هستند در سال ۲۰۱۰ معرفی شده اما زمان مورد نظر در فیلم سال ۲۰۰۶ است. همچنین در صحنه مربوط به کار با ظرف محتوی نیتروژن مایع، در صورتی که بخار مربوط به نیتروژن باشد بایستی به سمت پایین ریزش داشته باشد نه اینکه به سمت بالا برود و بیرون بیاید!
در حاشیه:
- فیلم نامزد ۱۸ جایزه برای Goya awards و همچنین بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان در Golden globe شده و جایزه بهترین فیلم BAFTA را دریافت کرده است.
- اغلب منتقدان از فیلم به گرمی استقبال کرده اند!
- بودجه فیلم نسبتا بسیار کم بوده است: حدود ۱۰ میلیون یورو!
- گفته می شود فیلم تحت تاثیر فیلم های دیگری از جمله Eyes without a face فرانسوی یا vertigo (هیچکاک) و فیلمسازانی دیگر ساخته شده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)