صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25

موضوع: سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد اوّل)

  1. #1
    afsanah82
    مهمان

    سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد اوّل)



    سيرى در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام (جلد اوّل)
    حضرت آيت الله ميرسيد محمد يثربى (دامت بركاته )
    مقدمه
    الحمد للّه ربُّ العالمين و صلى اللّه على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لَعنَة اللَّه عَلَى اءَعدائهم اجمعين .
    قبل از ورود به بحث پيرامون كلمات امام سجاد حضرت زين العابدين عليه السلام در ((رساله حقوق )) آشنايى مختصرى با صاحب اين سخنان ضرورى مى نمايد.
    از زمانهاى بسيار دور كتابهاى اخلاقى و حقوقى فراوانى تدوين يافته ، ولى كمتر نگارنده و صاحب مكتبى را مى شناسيم كه نمونه كامل عملى و نمود عينى گفته ها و انديشه هاى خود باشد؛ از اين رو شناخت و آشنايى با زندگى و سيره عملى وجود مبارك امام زين العابدين عليه السلام بسيار مفيد و موثر است .
    بنابر قول مشهور ولادت آن حضرت در سال 38 ه . ق (1) و بنا به نقل ديگرى در سال 36 ه . ق (2) مى باشد و مورّخان با اختلاف اقوال روز ولادت آن حضرت را پنجم شعبان (3) و نيمه جمادى الثانى (4) ذكر كرده اند.
    بنابر قول مشهور، مادرش شهربانو نام دارد و سلامه يا غزاله نيز گفته اند(5)، كه مورخان نوعا اين خانم را دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى دانسته اند. براى موضوع بحث ما هيچ يك از اين دو نكته شايان توجه نيست ؛ اگرچه هر يك در جاى خود، شايسته تحقيق و بررسى است ، ولى مهم اين است : كسانى كه در ولادت آن حضرت ، قول سال 38 ه . ق و اين كه شهربانو دختر يزدگرد است را تضعيف كرده اند، دليل متقن و محكمى براى مدعايشان ندارند و آنچه كه ذكر نموده اند، وجوه استحسانى و قابل جواب است ؛ بنابراين دليلى وجود ندارد كه ما نظر مشهور مورخان را، چه درباره سال ولادت و چه درباره مادر آن حضرت نپذيريم .
    برجستگى عمده در تاريخ زندگى امام سجاد عليه السلام همان روزهاى آغازين محرم سال 61 ه . ق است و از همان ايام است كه نام و ياد آن حضرت ، در تاريخ مورد توجه قرار گرفته است ، كه از اين منظر نيز به واقعه عاشورا و جايگاه حضرت در آن ايام به طور مستقيم نخواهيم پرداخت ؛ گرچه اين مطلب هم به طور مستقل شايسته بحث و بررسى است .
    آنچه كه ما در مقام نقل و تحقيق آن هستيم ، بيان گوشه اى از تجلّى شخصيّت آن حضرت بعد از واقعه عاشورا، تا زمان وفات است كه اگر تاريخ شهادت امام سجاد عليه السلام را سال 95 ه .ق (6) بدانيم ، يك دوره 35 ساله بسيار پرماجراست ، كه در حقيقت مى خواهيم نور وجود حضرت را در آن روزگار تيره و تار، كه هر روزش تاريك تر از روز قبل است ، دريابيم .
    حضرت سيدالشهدا عليه السلام در سخنى ، مردم آن زمان را اين گونه توصيف مى فرمايند:
    النّاس عَبيدُ الدّنيا، و الدّين لَعِق (7) على اَلسِنَتِهم ، يحوطُونَهُ ما درَّت معايشُهُم ، فاذا مُحِّصوا بالبلاء قَلَّ الدَّيَّانون (8).
    ((مردم به صورت قضيه مهمله عمدتا بندگان دنيايند و ديندارى و حظ و بهره آنان از دين ، مانند انسان گرسنه اى است كه بهره اش از غذا، فقط تغذيه حس چشايى است )).
    اين تعبيرات اباعبداللّه عليه السلام ، در توصيف و تبيين وضعيت اجتماعى ، و جوّ حاكم بر افكار و انديشه هاى مردم آن زمان بسيار لطيف و در نتيجه ، روانشناسى اجتماعى آن روزگار است .
    امام عليه السلام به اين نكته اشاره مى فرمايند كه دين به اعماق وجود انسانهاى آن زمان نفوذ نكرده و همه وجود آنان را سرشار نكرده بود. ميزان ديندارى مردم و بهره آنها از دين و احكام الهى ، همان بهره اى است كه انسان گرسنه از شيرين كردن دهان خود مى برد و در نتيجه امام عليه السلام بعد از اين عبارت مى فرمايند: اين مردم كه دين را اينگونه تلقى كرده بودند، يحوطونه ما درَّت معايشهم تا زمانى كه معيشت و زندگى آنها مى طلبيد و به آنها اجازه مى داد حول محور دين مى چرخيدند، اما اگر زمانى پاى امتحان به ميان مى آمد كه بايد براى حمايت از دين اقدامى عملى و جدى مى كردند و اين حمايت با گوشه اى از منافع آنها منافات داشت قلّ الدَّيَّانون پايبندان و معتقدان به دين ، بسيار كم يافت مى شدند.
    اين وضعيت اجتماعى آغاز دوران امامت امام سجاد عليه السلام بود و بايد مقايسه شود بين اين روحيه حاكم بر اجتماع و اين مقدار ديندارى و تعبد به موازين و احكام شرع با آنچه كه اميرالمومنين عليه السلام در خطبه پنجاه و ششم نهج البلاغه مى فرمايند:
    و لقد كنَّا مع رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقتُلُ آباءَنا و ابناءَنا و اخوانَنا و اءَعمامَنا ما يزيدُنا ذلك الا ايمانا و تسليما(9).
    ((ما در روزهاى آغازين ظهور دين همراه با رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ، دست به شمشير مى برديم و پدر، فرزند، برادر و عموهايمان را مى كشتيم ، اما اين قتل و كشتار ارحام و نزديكان تنها باعث تقويت ايمان و ثبات قدم ، در اعتقاداتمان مى شد)).
    حالا چنين شرايطى را با آنچه كه از امام سوم ، سيدالشهدا عليه السلام نقل كرديم مقايسه كنيد. ايمان آنچنان در اعماق وجود مسلمين صدر اسلام ، رسوخ كرده بود كه براى صيانت از ايمان و اعتقاداتشان ، عزيزترين كسان خود را مى كشتند و اين را موجب استوارى دين و ايمان مى دانستند و به همين دليل است كه اميرالمومنين عليه السلام فرمودند اصحاب و ياران باوفاى حضرت رسول صَلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اينگونه بودند كه : حَمَلو بصائرهُم على اءَسيافِهم (10) در حقيقت شمشير آنها چشم داشت ؛ يعنى با بصيرت مى جنگيدند، و به خاطر دين با آگاهى هر نوع محنت و رنجى را تحمل مى كردند.
    اما در يك سوم باقيمانده از قرن اول ، رسوم اخلاقى نه تنها فراموش شد، بلكه به ضدارزش مبدل شد. عمل به منهيات شرع و ارتكاب محرمات ، موجب فخر بر يكديگر و تظاهر به آنها موجب عزت اجتماعى شده بود و در يك كلمه مى توان گفت : جامعه اسلامى قبل از آن زمان هر چند منافقانه پاسدار و نگهبان مظاهر دينى بود، ولى در زمان امام سجاد عليه السلام ، همين مظاهر مسلمانى هم ، به كلى رنگ باخته بود و ديگر نشانه اى از دين و ديندارى در جامعه يافت نمى شد. گويى پيش بينى پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم به همين زودى محقق شده بود كه فرمودند:
    سياءتى زمان على امّتى لا يبقى من القرآن الا رسمُه ، و لا من الاسلامِ الا اسمه ، يُسمّون به و هم اءبعدُ الناس منه ، مساجدهم عامرة و هى خراب من الهُدى (11).
    ((روزگارى بر امت من مى آيد كه از قرآن چيزى نمى ماند جز نوشتارى و از اسلام جز نامى . مردم را مسلمان مى نامند، اما همين مردم دورترين افراد از اسلام خواهند بود. مسجدهاى آنها از نظر شكل و صورت ظاهرى بهتر و اجتماعات مردم بسيار پررونق و آبرومندتر خواهد بود، اما بهره آن مساجد، از نظر هدايت و صحت عمل و ايمان مردم ، در نهايت ضعف است )).
    در هر حال ، فساد و فحشا جايگزين عفت اجتماعى شد و مجالس ‍ مى گسارى ، آوازخوانى و موسيقى به حد وفور، شيوع پيدا كرده بود، به گونه اى كه خنياگران و رقاصه ها از بالاترين منزلت اجتماعى برخوردار بودند(12).
    ارتكاب منهيات و محرمات به حسب ظاهر به مقدار زيادى قوت گرفت ؛ چرا كه دستگاه حكومتى ، خود مروج اين مفاسد بود و رواج اين سرگرمى ها را بين مردم ، بهترين عامل تحكيم حكومت خود مى دانست و اساسا قداست زدايى از نبوت و خاندان نبوت عليهم السلام ، در دستور كار دستگاه حكومت قرار گرفته بود، به گونه اى كه حجاج بن يوسف ، آنقدر مقام و منزلت عبدالملك مروان را بالا برده بود كه مى گفت :
    خَطَبَ الحَجّاج بالكوفة فذكر الَّذين يزرون قبرَ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله سلم بالمدينة ، فقال : تَبَّا لهم ! انَّما يطوفون باءعواد و رِمَّة بالية ! هلّا طافوا بقصر اءميرالمومنين عبدالملك ! اءلا يعلمون اءنَّ خليفةَ المرءِ خير من رسولهِ!(13).
    ((در مورد كسانى كه به زيارت قبر رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى رفتند، گفت : خدا آنها را مرگ دهد! آنها به طواف و زيارت چوبها و استخوانهاى پوسيده مى روند! چرا به طواف قصر اميرالمومنين عبدالملك نمى روند؟ مگر نمى دانند كه خليفه و فرمانرواى انسان از پيامبرش بهتر است ؟)).
    جالب اين است ، اصحابى كه از زمان رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم باقى مانده بودند، گرفتار همين فتنه ها، مفاسد و خودباختگى ها شدند كه واقعا انسان بايد براى حسن عاقبت به خدا پناه ببرد.
    عبداللّه بن عمر فرزند خليفه دوم كه يكى از صحابه است ، در آغاز خلافت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام حاضر به بيعت با آن حضرت نشد و تا آخر هم بيعت نكرد، اما در زمان خلافت عبدالملك مروان ، آن چنان براى بيعت با خليفه ، عجله به خرج مى دهد كه مى خواهد با نماينده خليفه كه حجاج بن يوسف (14) است بيعت كند؛ بنابراين شبانه خود را به دارالاماره مى رساند تا با او بيعت كند و حجاج براى اين كه او را تحقير كند، مى گويد: من فعلا مشغول محاسبه بيت المال و خزانه ام ، وقت ندارم با تو دست بدهم ، با پاى من بيعت كند و عبداللّه بن عمر براى اين كه بيعتش محقق شود، با پاى او بيعت مى كند و اين روايت را بيان مى كند كه : مَن مَاتَ و لا اءمَامَ لَهُ مَاتَ مَيتَة جَاهِلِيَّة هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد همانند مردم جاهليت مرده است . من مى ترسم اگر امشب بيعت نكنم و بميرم ، همراه با مردم عصر جاهليت محشور شوم (15).
    آنقدر مردم در اين زمان تحقير مى شوند، كه ابن ابى الحديد مى نويسد:
    و كانت بنواُميّةَ تَختم فى اءعناق المسلمين ، كما تُوسمُ الخيل علامة لاستعبادِهم (16).
    ((همانگونه كه گله هاى شتر و اسبان را داغ مى نهاده و علامت گذارى مى كردند تا اشتباه نشود كه اين حيوان در مالكيت فلان شخص است ، بنى اميه نيز به گردن هاى مردم داغ مى گذاشتند كه اينها بندگان معاويه ، يزيد و بنى مروان هستند)).
    اين مورخ ، در مورد مسلم بن عقبه ، سركرده سپاهى كه به مدينه آمده و واقعه اسف بار ((حرّه ))(17) را به وجود آورده بود، نوشته است :
    بايعَ مسلم بنُ عقبة ، اهل المدينة كافَّة و فيها بقايا الصحابة و اءولادها و صلحاء التابعين ، على اءنَّ كلا منهم عبد قِنّ لاميرالمومنين يزيد بن معاوية (18).
    ((مسلم بن عقبه مردم مدينه را ملزم به بيعت كرد در حالى كه در ميان مردم مدينه بقاياى صحابه و فرزندان آنها و صلحا تابعين بودند و وقتى بيعت مى گرفت نمى گفت شما بياييد با خليفه بيعت كنيد، بلكه مى گفت : بيعت كنيد و بپذيريد كه شما بنده زرخريد يزيد بن معاويه هستيد)).
    وى نقل مى كند:
    و نَقشوا اءكفُّ المسلمين عَلامَة لاسترقَاقهم ، كما يُصنَع بالعُلوج مِنَ الرّوم و الحَبَشَة (19).
    ((دستهاى مردم را به اين عنوان نقش و مهر مى زدند كه اينها رق و برده اند و شايد خال كوبى از همان زمان سنت شده باشد همچنان كه سنت بود برده هايى كه از روم و حبشه مى آوردند روى دستانشان علامت گذارى مى كردند)).
    خيلى عجيب است ؛ وقتى انسان ، تاريخ آن روزگار را خوب مطالعه مى كند در مى يابد كه بنى اميه تا چه حد در تحقير مردم و حتى صحابه باقيمانده از زمان رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم تلاش مى كردند و اساسا هيچ حرمت ، جايگاه و منزلتى براى انسان ها و مسلمانان قائل نبودند؛ نمونه اى از آن را مى خوانيم :
    قراء الحجّاجُ فى سورة هود ((يا نوح انَّه ليس من اءَهلَكَ انَّهُ عمل غيرُ صالح ))(20) فَلَم يدرِ كَيفَ يَقرَاءُ ((عمل )) بالضَّمِّ و التَّنوين ، اءَو ((عمل )) بالفتح فَبَعَثَ حِرَسيّا فقال : ايتِنى بِقَارى ء، فاءُتى بِه ، و قَد ارتَفَعَ الحجَّاج عن مَجلِسه ، فَحَبسه و نَسيَه حتَّى عرَض الحجّاج حبسه بعد ستة اءشهُر، فلّما اءنتهى اليه قال له : فيم حُبِستَ؟ قال : فى ابنِ نوح ، اءصلحَ اللّه الامير، فاءمر باطلاقه (21).
    ((نوشته اند روزى حجاج در حال خواندن قرآن ، به اين آيه رسيد: يا نوح انَّه ليس من اَهلَكَ انَّهُ عَمَلَ غَيرَ صَالِح ، در اعراب اين قسمت از آيه متحير ماند كه ((عمل )) چگونه خوانده مى شود. يكى از ادباى معروف زمان را براى تبيين آيه احضار كرد. در اين ميان ، اتفاقى افتاده و خبرى براى حجاج آورده بودند؛ مامور آوردن اديب ، او را به زندان انداخت تا حجاج در فرصتى مناسب او را ملاقات كند. شش ماه از اين ماجرا گذشت . حجاج براى تشفى دل به زندان رفته بود و از زندانيان علت زندانى شدنشان را مى پرسيد. به اين اديب كه رسيد گفت : تو چرا در زندانى ؟ گفت : مرا پسر نوح به زندان فرستاده . در آن جا حجاج فهميد كه او همان اديبى است كه براى تبيين اعراب آيه ، احضار شده بود پس دستور آزادى او را صادر كرد)).
    اين نمونه اى از بى اعتنايى به حرمت شخصيّت و زندگى مردم است و از اين نوع استخفاف و تحقير، در آن روزگار فراوان مى توان يافت ، تا جايى كه مردم از نظر روانى باور كرده بودند كه موجودات پست و حقيرى هستند. خلاصه ، همه ملكات اخلاقى ، مكارم و حقوق انسانى از بين رفته بود.
    در چنين دورانى ، امام سجاد عليه السلام در قالب دعا به احياى فضيلت هاى فراموش شده اهتمام مى ورزد و در حقيقت صحيفه سجاديه و ادعيه منقول از آن حضرت به طور عام و دعاى مكارم الاخلاق و ابوحمزه ثمالى به طور خاص ، مانند آيينه هايى هستند كه مى توان چهره اجتماعى آن زمان را در آن به خوبى تماشا كرد و تلاش ، زحمت و نقش آن حضرت را در ميان مردمى كه زير سلطه حاكمان ، همان فضايل و منزلتهاى عقلانى و عاطفى خود را از دست داده بودند، مشاهده كرد؛ كه در واقع اين مطالب مبين منزلت حقيقى انسانهاست و جالب اين است كه امام سجاد عليه السلام سخنان خويش را صرف نظر از آن ويژگيهاى روحى در ميان مردم بيان فرموده اند، كه خاصه و عامه نيز نقل كرده اند.
    ابن ابى الحديد نقل مى كند كه امام سجاد عليه السلام فرمودند:
    ما بمكّة و المدينة عشرون رجلا يُحِبُّنا(22).
    ((بيست نفر در مكه و مدينه يافت نمى شدند كه ما خانواده رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله را دوست داشته باشند)).
    و جالب اين است كه به شهادت تاريخ آن هم نه تاريخ شيعه و دوستان ، بلكه تاريخى كه بيشتر، از مخالفان و دشمنان اهل بيت عليهم السلام برجاى مانده است اين امام همام به بهترين وجه به اين ادعيه و سخنان ، عمل مى كرده اند؛ به گونه اى كه اعجاب و تحسين همگان را برانگيخته است و چه زيباست كه ما اين سخنان و سخنان اخلاقى ، ملكات و فضايل انسانى آن حضرت را از زبان مخالفان و دشمنان بشنويم ، كه به قول شاعر:خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران گفته آيد در زبان ديگران

    امام سجاد عليه السلام از ديدگاه اهل تسنن
    جاحظ، يكى از ادباى معروف كه مخالفت او با اهل بيت عليهم السلام مشهور است ، درباره امام سجاد عليه السلام چنين مى گويد:
    و اءمَّا علىُّ بن الحسين بن علىّ فلم اءرَ الخارجىَّ فى اءمره الا كالشيعىِّ و لم اءرَ الشّيعىَّ الا كالمعتزلىِّ و لم اءرَ المعتزلىَّ الا كالعامىِّ و لم اءر العامىَّ الا كالخاصىِّ و لم اءجد اءحدا يتمارى فى تفضيله و يشُكّ فى تقديمه (23).
    ((اما على بن الحسين ، درباره او خارجى را چون شيعه ، شيعه را چون معتزلى ، معتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص ديدم . كسى را نديدم كه در فضيلت و يا در مقدم بودن او شك داشته باشد.
    اين توصيفى است كه يك مخالف ، از وجود مقدس حضرت زين العابدين عليه السلام دارد. زهرى ، از ديگر علماى عامه مى گويد:
    ما رايت قرشيّا اءفضلُ من علىِّ بن الحسين عليه السلام (24).
    ((من هيچ قريشى را برتر از على بن الحسين عليه السلام نديدم .))
    در جاى ديگر مى گويد:
    و ما رايت احدا كان اءفقهُ منه (25).
    ((من هيچ كس را فقيه تر از على بن الحسين عليه السلام نديدم )).
    ذهبى ، يكى از مورخان اهل سنت ، از شخصى به نام جويرية بن اسماء، نقل مى كند:
    ما اكلُ علىِّ بن الحسين بقرابته من رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم درهما قطُّ(26).
    خيلى تعبير عجيبى است ، مى گويد: على بن الحسين زين العابدين عليه السلام ، به واسطه قرابت و نزديكى با پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ، درهمى استفاده نكرد؛ يعنى از آن وابستگى و قوم و خويشى خود با رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم كمترين بهره اى تدارك نديد. و ابن عساكر از قول يونس بن بكير، از محمد بن اسحاق نقل مى كند كه :
    كان ناس من اءهل المدينة يعيشون ، لا يدرون من اءين كان معاشهم ، فلمّا مات علىُّ بن الحسين ، فقدوا ما كانوا يؤ تَون به بالليل (27).
    ((عده اى در مدينه بودند كه زندگى شان به سهولت اداره مى شد و نمى دانستند زندگى آنها، از كجا تامين مى شود. وقتى امام سجاد عليه السلام از دنيا رفت ، دريافتند آنچه شبانه به خانه هاى آنها فرستاده مى شد، از ناحيه چه كسى بود)).
    يكى ديگر از معاصران حضرت نقل مى كند:
    ما فقدنا صدقةَ السرِّ حتى مات على بن الحسين عليه السلام (28).
    ((ما پنهانى صدقه دادن را از دست نداديم ، تا اين كه على بن الحسين عليه السلام از دنيا رفت )).
    در ((مختصر تاريخ دمشق ))، قصه جالبى را مى خوانيم ، كه مى گويد:
    كان بين الحسن بن الحسن و على بن الحسين بعض الامر، فجاء الحسن بن الحسن الى على بن الحسين و هو مع اصحابه فى المسجد، فما ترك شيئا الا قاله و علىّ ساكت ، فانصرف الحسن ، فلمّا كان اللَّيل اءتاهُ فى منزله ، فقرع عليه بابَه ، فخرج اليه ، فقال له علىّ: يا اءخى ان كنتَ صادقا فيما قلت لى يغفرُ اللّه لى ، و ان كنت كاذبا فغفراللّه لك ، السلام عليكم و ولّى (29).
    ((بين امام سجاد عليه السلام و پسر عمويش حسن بن حسن گفتگويى پيش ‍ آمد و حسن بن حسن ، نسبت به امام سجاد عليه السلام سخنان بسيار اهانت آميزى اظهار كرد. امام ساكت بودند تا او رفت . امام سجاد عليه السلام شب هنگام ، به در خانه او رفتند و او از خانه خارج شد، امام گفتند: اى برادر! تو امروز سخنانى درباره من گفتى كه اگر راست باشد خدا مرا بيامرزد؛ و اگر صحيح نبوده و خلاف گفته اى ، خدا تو را رحمت كند و بيامرزد. سپس ‍ با او خداحافظى كردند و برگشتند)).
    عجيب اين است كه مورخان مى نويسند والتزمه حسن آن مرد از آن روز در زمره ملتزمان امام عليه السلام قرار گرفت و هنگامى كه آن حضرت از دنيا رفته بودند گريه و مرثيه سرايى مى كرد(30).
    مخالفان اهل بيت عليهم السلام هر گفتارى را كه بوى محبت اهل بيت عليهم السلام مى داده تضعيف كرده اند؛ ولى با اين حال ، ذهبى كه يكى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام است ، درباره امام سجاد عليه السلام اينگونه مى نويسد:
    كان على بن الحسين اذا سار فى المدينه على بَغلَتِه ، لم يقل لاحد: الطريق ... و يقول : هو مشترك ليس لى اءن اءُنَحِّى عنه اءحدا(31).
    ((وقتى امام سجاد عليه السلام در كوچه هاى مدينه ، سواره حركت مى كردند، در صورت شلوغى و بسته بودن راه ، امكان نداشت امام عليه السلام بگويند كه راه بدهيد من عبور كنم . حضرت سنتش اين بود كه مى فرمودند: راه مشترك (براى همه ) است و من حق ندارم كسى را از اين حق مشترك ، محروم كنم )).
    باز همين ذهبى در ((سير اعلام النبلاء)) نقل مى كند:
    و كان له جلالة عجيبة ، و حق له واللّه ذلك ، فقد كان اهلا للامامة العظمى ، لشرفه ، و سؤ دده ، و علمه ، و تاءلُّهه ، و كمال عقله (32).
    ((على بن الحسين عليه السلام به خاطر شرافت ، سيادت ، علم ، خداترسى ، خداشناسى و كمال عقل براى امامت عظماى امت اسلامى اهليت داشت )).
    اين عبارت بسيار شايسته توجه است ؛ زيرا تعبير از يك مورخ محب اهل بيت عليهم السلام و شيعه نيست ، بلكه اين مطلب از يك سنى مخالف خاندان رسالت عليهم السلام است . تعبيرش اين است كه :
    على بن الحسين كان اهلا للامامة العظمى .
    ذهبى داستان قصيده فرزدق را اينگونه نقل مى كند كه :
    انّ هشام بن عبدالملك حجَّ قبل الخلافة ، فكان اذا اءراد استلام الحجر، زوحِمَ عليه و كان على بن الحسين عليه السلام اذا دنا من الحجر تفرقوا عنه اءجلالا له ، فوجمَ لذلك هشام و قال : من هذا؟ فما اءعرفه ؟ و كان الفرزدق واقفا فقال (33).
    ((هشام قبل از تصدى خلافت ، براى زيارت خانه خدا آمد. هنگام طواف ، وقتى تصميم بر استلام و بوسيدن حجر گرفت ، به علت ازدحام جمعيت موفق به استلام حجر نشد و به گوشه اى رفت . ناگهان ديد امام سجاد عليه السلام به حجرالاسود نزديك شدند. مردم به احترام امام عليه السلام كنار رفتند تا با آرامش استلام حجر كنند. هشام به قدرى از اين واقعه عصبانى شد كه زبان به دندان مى گزيد. پرسيد: اين مرد كيست كه من نمى شناسمش )).
    در اين جا بود كه فرزدق - شاعر دربار - اين اشعار معروف را انشا كرد:هذا الَّذى تعرف البطحاء وطاته هذا ابن خير عباداللّه كلهم و البيت يعرفه و الحل والحرم هذا التقى النقى الطاهر العلم

    فرزدق گفت : هشام تو اين مرد را نمى شناسى ؛ در عوض ، هم سرزمين بطها گامهاى او را مى شناسد و هم خانه خدا و حل و حرم او را مى شناسند. او فرزند بهترين بندگان خداست اشاره به پدر امام سجاد عليه السلام او انسان منزه ، پاكيزه و پاكدامن مشهورى است .هذا ابن فاطمه ان كنت جاهله بجده انبياء اللّه قد ختموا

    او فرزند فاطمه زهراست كه مقام نبوت و رسالت ، به جد او ختم مى شود.و ليس قولك من هذا، بضائره العرب تعرف من انكرت والعجم (34)

    اين كه تو مى گويى او را نمى شناسم ، هيچ ضررى براى او ندارد؛ عرب و عجم او را مى شناسند.
    فرزدق در اين قصيده طولانى ، خصوصيات اخلاقى امام را ذكر مى كند كه ابن شهرآشوب در ((مناقب ))(35)، چهل و يك بيت ، و اربلى در ((كشف الغمّه ))(36) بيست بيت ثبت كرده اند.
    اين قصيده طولانى را به نقل از ابن شهرآشوب مى خوانيم :يا سائلى اءين حل الجود و الكرم هذاالَّذى تعرف البطحاء وطاته هذا ابن خير عباداللّه كلهم هذا الَّذى احمد المختار والده لو يعلم الركن من قد جاه يلثمه هذا علىّ رسول اللّه والده هذا الَّذى عمه الطيار جعفر وا هذا ابن سيدة النسوان فاطمه اذا راءته قريش قال قائلها يكاد يمسكه عرفان راحته و ليس قولك من هذا بضائره ينمى الى ذروه العز التى قصرت يغضى حياء و يغضى من مهابته ينجاب نور الدجى عن نور غرّته بكفه خيزران ريحه عبق ما قال لا قط الا فى تشهده مشتقه من رسول اللّه نبعته حمال اءثقال اءقوام اذا قدحوا ان قال قال بما يهوى جميعهم هذا ابن فاطمه ان كنت جاهله اللّه فضله قدما و شرفه من جده دان فضل الانبياء له عم البرية بالاحسان وانقشعت كلتا يديه غياث عم نفعهما سهل الخليقه لا تخشى بوادره لا يخلف الوعد ميمونا نقيبته من معشر حبهم دين و بغضهم يستدفع السوء والبلوى بحبهم مقدم بعد ذكر اللّه ذكرهم ان عد اءهل التقى كانوا ائمتهم لا يستطيع جواد بعد غايتهم هم الغيوث اذا ما اءزمة اءزمت ياءبى لهم اءن يحل الذم ساحتهم لا يقبض العسر بسطا من اءكفهم ان القبائل ليست فى رقابهم من يعرف اللّه يعرف اءوليه ذا بيوتهم فى قريش يستضاه بها فجده من قريش فى اءزمتها بدر له شاهد و الشعب من اءحد و خيبر و حنين يشهدان له مواطن قد علت فى كل نائبة عندى بيان اذا طلابه قدموا والبيت يعرفه والحل و الحرم هذا التقى النقى الطاهر العلم صلى عليه الهى ما جرى القلم لخر يلثم منه ما وطى القدم اءمست بنور هداه تهتدى الامم المقتول حمزه ليث حبه قسم وابن الوصى الَّذى فى سيفه نقم الى مكارم هذا ينتهى الكرم ركن الحطيم اذا ما جاء يستلم العرب تعرف من انكرت والعجم عن نيلها عرب الاسلام والعجم فما يكلّم الا حين يبتسم كالشمس تنجاب عن اشراقها الظلم من كف اءروع فى عرنينه شمم لولا التشهد كانت لاءُه نعم طابت عناصره و الخيم والشيم حلو الشمائل تحلو عنده نعم و ان تكلم يوما زانه الكلم بجده اءنبياء اللّه قد ختموا جرى بذاك له فى لوحه القلم و فضل امّته دانت له الامم عنها العمايه و الاملاق و الظلم تستوكفان و لا يعروهما عدم يزينه خصلتان الحلم و الكرم رحب الفناء اءريب حين يعترم كفر و قربهم منجى و معتصم و يستزاد به الاحسان و النعم فى كل فرض و مختوم به الكلم اءو قيل من خير اءهل الارض قيل هم و لا يدانيهم قوم و ان كرموا والاسد اءسد الشرى و الباءس ‍ محتدم خيم كريم كريم و اءيد بالندى هضم سان ذلك ان اءَثروا و ان عدموا لاولية هذا اءوله نعم فالدين من بيت هذا ناله الامم فى النائبات و عند الحلم ان حلموا محمد و على بعده علم والخندقان و يوم الفتح قد علموا و فى قريظه يوم صيلم قتم و على الصحابة لم اءكتم كما كتموا

    جامى متوفى 898 ه . ق كه از اهل سنت و حنفى مذهب است ، اين اشعار را - با توجه به سال شهادت امام سجاد عليه السلام كه سال 95 ه . ق است - بعد از 800 سال به فارسى ترجمه كرده ، كه قريب به 44 بيت است و چون به زبان فارسى شيرين و براى همه قابل فهم است ، همه ابيات را مى آوريم :پور عبدالملك به نام هشام مى زد اندر طواف كعبه قدم استلام حجر ندادش دست ناگهان نخبه نبى و ولى در كساء بها و حله نور هر طرف مى گذشت بهر طواف زد قدم بهر استلام حجر شاميى كرد از هشام سوال از جهالت ، در آن تعلل كرد گفت نشناسمش ، ندانم كيست بوفراس ، آن سخنور نادر گفت من مى شناسمش نيكو آن كس است اين ، كه مكه و بطحا حرم و حل و بيت و ركن و حطيم مروه ، سعى و صفا، حجر، عرفات هر يك آمد به قدر او عارف قره العين سيد شهداست ميوه باغ احمد مختار چون كند جاى ، در ميان قريش كه بدين سرور ستوده شيم ذروه عزت است ، منزل او با چنين عز و دولت ظاهر جد او را به مسند تمكين لايح از روى او،فروع هدى طلعتش ، آفتاب روزافروز جد او مصدر هدايت حق از حيا، نايدش پسنديده خلق از او نيز ديده خوابانند نيست بى سبقت تبسم او در عرب ، در عجم ، بود مشهور همه عالم گرفت ، پرتو خور شد بلند آفتاب بر افلاك بر نكوسيرتان و بدكاران فيض آن ابر، بر همه عالم هست از آن معشر بلند آيين حب ايشان ، دليل صدق و وفاق قربشان ، مايه علو و جلال گر شمارند، اهل تقوى را اندر آن قوم ، مقتدا باشند گر بپرسند زآسمان بالفرض به زبان كواكب و انجم هم غيوث الندا، اذا وهبوا سر هر نامه را رواج افزاى ختم هر نظم و نثر را الحق در حرم بود با اهالى شام ليكن از ازدحام اهل حرم بهر نظاره گوشه اى بنشست زين عباد، بن حسين على بر حريم حرم ، فكند عبور در صف خلق ميفتاد شكاف گشت خالى ز خلق ، راه گذر كيست با اين چنين جمال و جلال ؟ در شناساييش ، تجاهل كرد مدنى يا يمانى يا مكى است بود در جمع شاميان حاضر زوچه پرسى ؟ به سوى من كن رو زمزم و بوقبيس و خيف و منا ناودان و مقام ابراهيم طيبه و كوفه ،كربلا و فرات بر علو مقام او واقف زهره شاخ دوحه زهراست لاله راغ حيدر كرار رود از فخر بر زبان قريش به نهايت رسيد فضل و كرم حاصل دولت است ، محمل او هم عرب ، هم عجم بود قاصر خاتم انبياست ، نقش نگين فايح از خوى او، شميم وفا روشنايى فزاى و ظلمت سوز از چنان مصدرى شده مشتق كه گشايد به روى كس ، ديده كز مهابت ، نگاه ، نتوانند خلق را طاقت تكلم او گو مدانش ، مغفلى مغرور گر ضريرى نديد، ازو چه ضرر بوم اگر زو نيافت بهره ، چه باك دست او ابر موهبت باران گر بريزد، نمى نگردد كم كه گذشته ز اوج عليين بغض ايشان ، نشان كفر و نفاق بعدشان ، مايه عتو ضلال طالبان رضاى مولا را واندر آن خيل ، پيشوا باشند سايلى من خيار اهل الارض هيچ لفظى نيايد، الا هم هم ليوث الشرى ، اذا نهبوا نامشان هست ، بعد نام خداى باشد از يمن نامشان رونق

    همانگونه كه ذكر شد، جامى با بيش از 40 بيت در مقام ترجمه اشعار فرزدق برآمده و به شهادت اهل ادب و سخن انصافا زيبا بيان كرده است و از عهده آنچه در كلمات و اشعار ناب و گوياى فرزدق بيان شده ، خوب برآمده است .
    امام سجاد عليه السلام از ديدگاه شيعه
    آنچه تا اين جا نقل شد بيشتر سخنان مورخان و محدثان عامه و اهل سنت در فضايل ، مناقب ، مكارم و سيره امام سجاد عليه السلام بود. و اما محدثان و مورخان و روات خاصه و شيعه ، نكاتى بسيار دقيق تر و مفصل تر در فضايل و مكارم امام سجاد عليه السلام نقل كرده اند. قبل از ورود به مباحث رساله حضرت ، به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم :
    مرحوم اربلى در ((كشف الغمّه )) درباره سيره و سلوك امام سجاد عليه السلام روايات و نكات بسيار زيبا و قابل توجهى را نقل كرده ، از آن جمله حكايت زير است :
    كان يوما خارجا فلقيه رجل فسبَّه فثارت اليه العبيد و الموالى ، فقال لهم علىّ عليه السلام : مهلا كفُّوا، ثم اءقبل على ذلك الرجل فقال له : ماسَتَرَ عنك من اءَمرِنا اءَكثر، اءَ لَكَ حاجة يغنيك عليها؟ فاستَحيِى الرَّجل فاءلقى اليه على خميصه كانت عليه ، و اءمر له باءَلف درهم فكان ذلك الرَّجل بعد ذلك يقول : اءشهد اءنَّكَ من اءَولاد الرَّسول (37).
    ((روزى ، حضرت از در منزل خارج شد و مردى را ديد كه - بر اثر تلقينات و شرايط اجتماعى آن روز كه قبلا ذكر شده - زبان به بدگويى و دشنام به امام عليه السلام گشود. خادمان حضرت خواستند به او حمله كنند. امام عليه السلام فرمودند: او را رها كنيد؛ و بعد به آن مرد فرمودند: آنچه كه از ما بر تو پوشيده مانده است ، بيش از آن است كه مى دانى . آيا حاجتى دارى ؟ مرد از رفتار و گفتار امام عليه السلام خجل و شرمنده شد و امام عليه السلام ردايى را كه بر دوش مباركشان بود به او عنايت كردند؛ و نيز امر فرمودند كه هزار درهم نيز به او بدهند؛ كه با اين رفتار ملايم ، آن مرد معاند، دوستدار امام عليه السلام شد و گفت : من شهادت مى دهم كه تو فرزند پيامبر هستى )).
    آن حضرت عليه السلام نسبت به دشمنان از آن چنان سيره و سلوك ملايمى برخوردار بودند، كه حتى افرادى را كه در طول حاكميت و قدرتشان ، نسبت به او بدترين و زشت ترين روشها و اعمال را انجام داده بودند كه برخى از آن ها در تاريخ ثبت شده است از راءفت و مهر خويش بهره مند مى كردند. ابن شهرآشوب مى نويسد:
    كان هشام بن اسماعيل يؤ ذى على بن الحسين فى امارته فلما عُزِل اءمَر به الوليد اءن يوقف للناس ، فقال : ما اءخاف الا من على بن الحسين و قد وقف عند دار مروان ، و كان على قد تقدم الى خاصته الا يعرض له اءحد منكم بكلمة ، فلمّا مرّ ناداه هشام :((اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته (38)))(39).
    ((وقتى هشام بن اسماعيل حاكم مدينه كه در دوران حكومتش به امام سجاد عليه السلام آزار و اذيت مى رساند، از كار بركنار شد، به خاطر تخلفاتى كه پيش خليفه وقت داشت ، دستور آمد كه او را در جايى نگه داشته ، افراد يك به يك بيايند و هرچه مى خواهند به او بگويند؛ يا او را قصاص و تنبيه كنند.
    وقتى هشام ديد كه امام سجاد عليه السلام تشريف مى آورند، خيلى منفعل شده ، فكر كرد كه با عكس العمل شديد امام عليه السلام مواجه خواهد شد، از اين رو به شدت متاثر و نگران بود. ولى حضرت ياران خود را از آزار او نهى فرمودند.
    در آن لحظه هشام به اين آيه اشاره كرد كه : اللّه اءعلم حيث يجعل رسالته ، خدا بهتر مى داند كه رسالت و نبوت خود را در چه خانواده و اشخاصى قرار دهد.
    همچنين نقل شده افرادى به امام عليه السلام جسارت و هتاكى كرده ، دشنام مى دادند؛ ولى امام عليه السلام سرشان را بلند نمى كردند. اربلى در ((كشف الغمه )) و نيز ابن شهرآشوب در ((مناقب )) نقل مى كنند كه :
    استطال رجل على علىِّ بن الحسين عليه السلام فتغافل عنه ، فقال له الرجل : ايّاك اءعنى فقال له على بن الحسين عليه السلام : و عنك اءغضى (40).
    ((كسى نسبت به امام عليه السلام جسارت و بدگويى كرد. امام عليه السلام خاموش ماندند و اصلا به وى نگاه نكردند. غريبه ، براى اين كه توجه ديگران را جلب كند، گفت : با تو سخن مى گويم ! امام عليه السلام هم فرمودند: من هم سخن تو را نشنيده مى گيرم !)).
    ويژگيهاى اخلاقى امام سجاد عليه السلام
    علماى خاصه ، مورخان و محدثان شيعه در ويژگيهاى روحى و حالات آن حضرت ، موارد فراوانى نقل كرده اند.
    مرحوم مفيد، درباره گشاده دستى و روحيه حمايت و كمك به فقرا، نقل مى كند كه :
    كان بالمدينَة كذا و كذا اهل بيت ياءتيهم رزقهم و ما يَحتَاجون اليه ، لا يَذرون مِن اءَين يَاءتيهم ، فلَمَّا مَات على بن الحسين عليه السلام فَقَدوا ذلك (41).
    ((خانواده هايى در مدينه بودند كه زندگى و معاش آنها از ناحيه امام عليه السلام تامين مى شد، اما خودشان نمى دانستند كه تاءمين زندگى آنها از كجاست . تا اين كه امام سجاد عليه السلام از دنيا رفتند)).
    شب هنگام امام سجاد عليه السلام بر پشت خود انبانى از نان و خرما و انواع آذوقه را حمل مى كردند و اگر افرادى مى خواستند كمك و يارى كنند، امام عليه السلام اجازه نمى دادند(42).
    همچنين نقل كرده اند كه :
    كان له ابن عمّ ياءتيه بالليل مُتنكِّرا فيُناولُه شيئا من الدنانير، فيقول لكن على بن الحسين لا يُواصلُنى لا جزاه اللّه عنى خيرا، فيسمع ذلك و يتحمَّله و يصبر عليه و لا يعرِّفه بنفسه ، فلما مات على بن الحسين عليه السلام فقدها فحينئذ علم اءنه هو كان ، فجاء الى قبره و بكى عليه (43).
    ((حضرت ، پسرعموى مستمندى داشتند كه مخفيانه و بدون اين كه مطلع شود به او كمك مى كردند. وى گاهى به عنوان گلايه مى گفت : اين پسرعمّ ما، با اين كه مى تواند، دست ما را نمى گيرد و ما را يارى نمى كند. گاهى احتمالا جسارتى هم مى كرد. تا اين كه امام عليه السلام از دنيا رفتند و آن كمك ها قطع شد و او تازه متوجه شد، كسى كه زندگى او را تامين مى كرده ، امام عليه السلام بوده است )).





  2. #2
    afsanah82
    مهمان






    در خصوصيات اخلاقى ، كف نفس و كظم غيظ آن حضرت ، نقل شده است :
    و كانت جارية لعلىّ بن الحسين عليه السلام تسكُب عليه الماء فسقط الابريق من يدها فشجه فرفع راءسه اليها فقالت الجارية : ان اللّه يقول : (والكاظمين الغيظ)(44) فقال كظمت غيظى ، قالت : (والعافين عن الناس )(45) قال : عفوت عنك ، قلت : (واللّه يحب المحسنين )(46) قال : اذهبى فاءنت حُرّة لوجه اللّه (47).
    ((موقعى كه دست مباركشان را مى شستند، كنيزكى آب روى دست ايشان مى ريخت . ناگهان ظرف آب از دست كنيز افتاد و جراحتى در دست حضرت ايجاد شد. امام عليه السلام متاثر شدند. كنيزك چون در خانه امامت تربيت شده بود مى دانست چه كند فورا اين آيه شريفه را خواند:
    والكاظمين الغيظ امام عليه السلام فرمودند: من خشم خود را فرو خوردم . كنيزك گفت : والعافين عن الناس امام عليه السلام فرمودند: تو را بخشيدم . كنيزك دوباره گفت : واللّه يحب المحسنين خداوند نيكوكاران و محسنين را دوست دارد. حضرت فرمودند: تو را در راه خدا آزاد كردم )).
    جالب است ؛ خدمتكارى بر اثر مسامحه ، زخمى بر صاحب و مولاى خود وارد مى كند و مولا در مقابل ، به جاى عصبانيت و خشم ، او را از قيد بندگى آزاد مى كند. نمونه هاى فراوانى در اين زمينه مى توانيم بيابيم . مرحوم اربلى مى نويسد:
    كان عنده عليه السلام قوم اءضياف ، فاستعجل خادما له بشواء كان فى التنّور؛ فاءقبل به الخادم مسرعا فسقط السفود منه على راءس بنى لعلى بن الحسين تحت الدرجة فاءَصابَ راءسه فقتله ، فقال على للغلام - و قد تحيّر الغلام واضطرب - : اءنت حرّ فانَّكَ لم تعتمِده و اءخذ فى جهاز ابنه و دفنه (48).
    ((امام عليه السلام مهمانى و ضيافتى داشتند. خادم ، غذاى داغى را براى ميهمانان حمل مى كرد كه يكى از فرزندان كوچك امام عليه السلام در مسير حركت خادم قرار گرفته ، غذاى داغ روى آن طفل ريخته و از دنيا رفت . امام عليه السلام بدون اين كه كمترين تعرضى نسبت به اين شخص بكنند، فرمودند: تو در اين كار قصدى نداشتى . تو را در راه خدا آزاد كردم و بعد آن طفل را دفن كردند)).
    در سراسر زندگى امام عليه السلام ، از اين نمونه ها فراوان مى بينيم .
    اين مقدمه طولانى براى بيان اين نكته بود كه گوينده مطالب اين رساله ، كسى است كه مى تواند سازنده جوامع انسانى و به اصطلاح ((مدينه فاضله )) باشد؛ زيرا كسى كه علم دارد و به عملش عمل مى كند، به يقين مى تواند موثر واقع شود در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است :
    مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و عَملَ بِهِ و عَلَّم للّه دُعىِ فى ملكوت السَّماوات عظيما(49).
    ((هركس براى خدا علم بياموزد، و بدان عمل نموده و به ديگران ياد دهد؛ در ملكوت آسمانها عظيمش خوانند)).سوز دل مهجوران ، سوز دگرى دارد حرفى كه زدل خيزد، در دل اثرى دارد

    به حكم عقل و نص فرمايش اميرالمومنين عليه السلام در خطبه اول نهج البلاغه ، معمولا آموزشهاى انبياى الهى و تعليمات وحى ، چيزى جز تفصيل و تبيين همان مجملات و جاى گرفته هاى موجود در فطرت و نهاد انسانها نيست ، حضرت مى فرمايند:
    فبعث فيهم رسلَهُ و واتَرَ اليهم اءنبياءه ليستاءدُوهُم ميثاق فطرته و يُذكِّروهم مَنسىَّ نعمته و يحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ و يُثيروا لهم دفائن العقول (50).
    خداوند پيامبران را فرستاد تا پيمانى را كه از فطرت انسانها گرفته است ، مطالبه كنند، نعمتهاى فراموش شده الهى را به آنها يادآور شوند و با ابلاغ پيام وحى ، با مردم احتجاج كنند. در حقيقت جان كلام در عبارت اخير نهفته است :
    و يثيروا لهم دفائن العقول آن گنج و دفينه هاى پنهان عقل را برانگيزانند؛ يعنى در حقيقت وحى ، چيزى جز عامل و انگيزه براى آشكار نمودن همان دفينه هاى پنهان در فطرت و نيروى عقلانى بشر نيست .
    در اين كلمات ، انگيزه بعثت انبياء عليهم السلام چنين بيان شده كه :
    فطرت اللّه الَّتى فَطَرَ النَّاس عَلَيها(51).
    ((اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر اساس آن آفريده است )).
    يا در آيه اى كه مى فرمايد:
    اءلم اءَعهَد الَيكُم يا بَنِى آدمَ اءَن لا تَعبُدوا الشَّيطان (52).
    ((اى انسانها! ما با شما يك پيمان و معاهده اى داشتيم ، كه شما بردگى و بندگى شيطان نكنيد)).
    خداوند متعال ، انبيا را فرستاد، تا پيمانى را كه از فطرت انسانها گرفته است مطالبه كنند. اين پيمان چيزى نيست جز همان فطرتى كه خداوند بر اساس ‍ آن ، انسانها را به سمت و سوى توحيد هدايت كرده است .
    خدا به دليل اين نعمتى كه به انسانها داده ، براى آنها رسول فرستاده و جز انسان هيچ مخلوق ديگرى ، داراى اين ويژگى نيست .
    بنابراين همه سخنان پيشوايان دين و آنچه در اين رساله مبارك ، تحت عنوان حقوق ذكر شده ، به همان دليلى كه در خطبه اول نهج البلاغه ذكر شده است مطابق فطرت و عقل انسان است ؛ يعنى براى يادآورى و تذكر انسانها، به همين دليل است كه كلمات و حى و بيان معصومين عليهم السلام ، به سرعت در دلهاى پاك و دور از آلودگى موثر واقع مى شود.
    بعد از بيان اين مقدمه به متن رساله حقوق آن حضرت مى پردازيم .
    متن رساله حقوق امام سجاد عليه السلام در كتابهاى فراوانى نقل شده است ، در بعضى از آنها با تفاوت كم و يا جابجايى بعضى از كلمات بر مى خوريم ، اما مرجع ما كتاب شريف ((تحف العقول )) است (53).
    1 - حق اللّه
    فاءَمَّا حَقُّ اللّه الاكبر فانّك تعبده لا تُشرك به شيئا فاذا فَعَلتَ ذلك باخلاص ‍ جَعَلَ لَكَ عَلى نَفسِهِ اءَن يَكفِيَكَ اءَمر الدُّنيَا وَالاخِرَةِ و يحفظ لك ما تحبّ منها.
    ((و اءما حق بزرگتر خداوند آن است كه او را بپرستى و چيزى را شريك او قرار ندهى و اگر از روى اخلاص چنين كنى ، خدا بر خود مقرر كرده كار دنيا و آخرت تو را به عهده گيرد و آنچه از آن بخواهى برايت نگه دارد)).
    در آغاز بيان اين حق و رسيدن به نتيجه بسيار مهم آن ؛ يعنى حل و فصل همه كارهاى دنيا و آخرت كه مطلوب همه انسانهاست ، دو مطلب بايد روشن شود، نخست : كلمه عبادت ؛ و دوم : كلمه اخلاص .
    الف - عبادت
    عبادت و عبوديت ، در لغت به معناى اظهار ذلت و خضوع ، اطاعت و پرستش معبود است كه ممكن است معلول چند علت باشد:
    نخست ، كمال معبود و اين كه هر ناقصى ، فطرتا در مقابل كمال ، خاضع است .
    دوم ، احسان و انعامى است كه از ناحيه معبود، نسبت به او صورت گرفته است .
    سوم ، چون موجود ناقص ، به طور كلى براى به دست آوردن منافع و دفع زيانها و آفات ، خود را نيازمند به وجود كامل مى بيند، او را عبادت مى كند.
    چهارم ، از آن جا كه موجود كامل ، برترى ، استيلا و سيطره اى بر موجود ناقص دارد، به علت ترس از قهر و استيلاى او كه باعث عذاب و تنبيه و تاءديب مى شود، او را اطاعت و پرستش مى كند.
    حال ممكن است اطاعت ، تمكين و پرستش به خاطر مجموعه اين عوامل ، يا يكى از آنها باشد، ولى نكته قابل توجه اين است كه سلطان مطلق ، و كمال مطلقى كه هيچ نقصى ندارد، جز ذات ذوالجلال كس ديگرى نمى تواند باشد و آن اسمى است كه مترادف ذات مستجمع جميع اوصاف كمال است ، نام مبارك ((اللّه )) تبارك و تعالى است ، كه امام عليه السلام نيز در آغاز سخن آن را به كار برده و فرموده اند:
    فاءَمَّا حَقُّ اللّه الاكبر... اين نوع عبادت ، همان عبادت اختيارى است .
    انواع عبادت
    ما دو نوع عبادت داريم :
    1 - عبادت اختيارى
    آن عبادتى است كه وجه مشترك همه اديان الهى است كه در قرآن نيز به آن اشاره شده است :
    قل يا اءهل الكتاب تعالوا الى كلمة سَواء بَينَنَا و بَينَكُم اءلا نَعبُدَ اءلا اللّه و لا نشرك به شيئا و لا يتخذ بَعضُنا بعضا اءَربابا مِن دونِ اللّه (54).
    ((اى رسول ما! به اهل كتاب بگو، بياييد به سوى سخنى كه ميان ما و شما يكسان است ، كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزى را همتاى او قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را غير از خداى يگانه به خدايى نپذيرد)).
    پيغمبر، از جانب خدا مامور مى شود كه به همه اهل كتاب ، همه اديان الهى و موحدان ، اين معنا را ابلاغ كند كه اين آلودگى ها، شوائب و زوايد را كه بعد از انبياى سلف ، به اديان آسمانى اضافه شده ، رها كنند و بيايند روى آن نكته مشترك كه يگانگى ذات ذوالجلال الهى است ، تفاهم كنند و به اين طريق مردم را به پرستش خداى يكتا و اطاعت و عبادت او دعوت مى كند و اين همان عبادتى است كه در اختيار انسانهاست . اين انتخاب و اختيار يك مزيت و امتياز براى انسان است ، در مقابل آن عبادت اختيارى ، عبادت اجبارى نيز داريم كه در قرآن از آن ياد شده است .
    2 - عبادت اجبارى
    در سوره رعد آمده است :
    و للّه يَسجُدُ مَن فِى السَّموات و الارض طَوعا و كَرها(55).
    ((همه مخلوقات آسمانى و زمينى ، خدا را از روى اختيار و يا اجبار سجده مى كنند)).
    در آيه ديگرى مى فرمايد:
    اءَلَم تَرَ اءَنَّ اللّه يَسجُدُ مَن فِى السَّموات و مَن فِى الاَرض و الشَّمس و القَمَر و النُّجوم و الجِبال و الشَّجر و الدَّوآب (56).
    ((آيا نديدى ، همه اهل آسمانها و اهل زمين ، آفتاب ، ماه ، ستارگان ، كوه ها، درختان و جنبندگان براى خدا سجده مى كنند)).
    يا در آيه ديگرى مى فرمايد:
    والنَّجم والشَّجر يَسجُدان (57).
    ((و ستارگان و درختان سجده مى كنند)).
    و بالاخره قرآن مى فرمايد همه موجودات ، خدا را اطاعت و پرستش ‍ مى كنند.هركس به زبانى صفت حمد تو گويد بلبل به غزل خوانى و قمرى به ترانه

    سجود و خضوع همه كاينات ، امرى نيست كه در اختيار آنها باشد؛ چون اختيار، يك امتياز است كه خداى متعال ، فقط به انسانها عنايت كرده است . بنابراين عبادت و پرستشى كه در كلام امام سجاد عليه السلام به عنوان يك حق ذكر شده و از انسان مطالبه اداى آن شده است ، همان عبادت اختيارى است و عبادتى كه انسانها توان انجام آن و همين طور زمينه ترك ، تعطيل و رها كردن آن را نيز دارند و در حقيقت از افعال اختيارى انسان است .
    افعال اختيارى ، هرگز بدون باعث و انگيزه از انسان صادر نمى شود كه در غير اين صورت افعال غيرارادى و غيراختيارى خواهند بود. بنابراين لازم است عوامل مختلفى را كه مى توانند به عنوان انگيزه و عامل تاثيرگذار در عبادت ، پرستش و اطاعت نقش داشته باشند، يك به يك بررسى كنيم .
    انگيزه هاى عبادت انسان
    1 - طمع
    ممكن است انگيزه انسان در عبادت و اطاعت ، طمع باشد. انسان نسبت به انعام و اكرام دنيوى يا اخروى خدا طمع كرده ، و براى اين كه خدا در دنيا و آخرت ، به او جزا و پاداش دهد و دست او را بگيرد، اعمالش را مطابق ميل و اراده الهى انجام مى دهد و خدا را اطاعت و عبادت مى كند. در قرآن نيز از اينگونه عبادت ياد شده است :
    وَعَدَ اللّه الَّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصَّالحاتِ لَهُم مغفرة و اءَجر عَظيم (58).
    ((خدا به انسانهاى مؤ من و انسانهايى كه او را عبادت كردند و عمل صالح انجام دادند وعده داده است كه هم آنها را مى آمرزد و هم به آنها پاداش ‍ مى دهد)).
    يا در آيه ديگر مى خوانيم :
    من يُطع اللّه و رسوله يُدخله جنّات تجرى من تحتها الانهار(59).
    ((هركس خدا و پيامبرش را اطاعت كند، خداوند وى را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه همواره آب از زير درختانش جارى است )).
    و نيز كلام امام سجاد عليه السلام در رساله مورد بحث بدين معنا اشاره دارد، آنجا كه مى فرمايند: وقتى خدا را عبادت و اطاعت كردى جعل لك على نفسه اءن يكفيك اءمر الدُّنيا و الاخرة در مقابل اطاعت و عبادت تو، خدا هم ملتزم شده است كه امر دنياو آخرت تو را كفايت كند. بنابراين ، گاهى عبادت انسان با اين انگيزه صورت مى گيرد كه كارى انجام داده و در واقع تجارتى كند.
    2 - ترس از عقاب
    ممكن است عامل ديگر براى عبادت ، ترس از عقاب و مجازات دنيا و آخرت باشد، قرآن به اين انگيزه نيز اشاره كرده است :
    انّى اءخاف اءن عصيتُ ربّى عذاب يوم عظيم (60).
    ((من مى ترسم اگر عصيان خدا بكنم (خدا را عبادت و اطاعت نكنم ) در آن روز موعود سخت عذاب و مجازات شوم )).
    در سوره انسان آمده است :
    انّا نَخافُ مِن ربّنا يوما عبوسا قمطريرا(61).
    ((از خدا مى ترسيم در آن روزى كه عبوس و سخت است )).
    گاهى هم در قرآن هر دو عامل با هم آمده است :
    تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا(62).
    ((شب از بستر بر مى خيزند و خداى خود را از روى خوف و به اميد پاداش ‍ مى خوانند)).
    هم از خدا مى ترسد و هم طمع دارد. مى گويد: خدايا! ما كه از ترس ، اين چند ركعت نماز را مى خوانيم ، ولى طمع هم داريم كه بهشت را هم به ما بدهى . اين نوع عبادت هم مستحسن و خوب است . قرآن هم مى گويد:
    وادعوه خوفا و طمعا ان رحمت اللّه قريب من المحسنين (63).
    ((خدا را بخوانيد، هم به خاطر ترس و هم به خاطر طمعتان كه اگر انسانهاى خوبى باشيد رحمت الهى شامل حال شما مى شود)).
    3 - شكرگزارى
    انگيزه ديگرى كه براى عبادت مى توان ذكر كرد، عبادت انسانهايى است كه نه طمعى دارند، نه ترسى . نه از مجازات و عقاب وحشتى دارند و نه به دنبال تحصيل نعمت دنيا و بهشت آخرت هستند، بلكه چيزى وراى همه اينها مى طلبند، كه به زيباترين شكل در كلام اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
    الهى ما عبدتك خوفا من نارك ، و لا طمعا فى جنتك ، بل وجدتك اءهلا للعبادة فعبدتك (64).
    ((خدايا! تو را نه از ترس آتش جهنم و نه به خاطر طمع در بهشت عبادت مى كنم ، بلكه تو را شايسته عبادت يافته ام و مى پرستم )).
    از سيدالشهدا عليه السلام تعبير ديگرى نزديك به همين مضمون ، نقل شده كه فرمودند:
    ان قوما عبدوا اللّه رغبة ، فتلك عبادة التجار، و ان قوما عبدوا اللّه رهبة ، فتلك عبادة العبيد، و ان قوما عبدوا اللّه شكرا، فتلك عبادة الاحرار، هى اءفضل العبادة (65).
    امام عليه السلام بندگان مطيع خداوند را بدين گونه تقسيم مى فرمايند:
    ((عده اى خدا را به دليل رغبت و دستيابى به نعمتهاى او اطاعت مى كنند؛ اين عبادت تجارت پيشگان است ، و جمعى عبادتشان از روى ترس و واهمه عذاب است و اين عبادت بردگان است ، و گروهى فقط براى شكرگزار (و درك ذات معبود) عبادت مى كنند اين عبادت آزادگان است كه بهترين نوع عبادت است )).
    اين تعبير در فرمايشهاى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام هم آمده كه فرموده اند: يك عده از بندگان به خاطر وحشت و ترس از عقابى كه در قرآن آمده تو را عبادت مى كنند. اين كه مى دانند برزخ ، جهنم و عذاب آتش چنين و چنان است ، ملائكه غلاظ و شداد چنين و چنانند و... بدنشان مى لرزد كه دو ركعت نماز صبحشان قضا شود؛ اين دسته ، چون مى دانند خدا هميشه حاضر و ناظر است ، نمازشان را به وقت مى خوانند، روزه شان را هم مى گيرند، اما در حقيقت عبادتشان ، از روى خوف و ترس است .
    يا در بعضى تعبيرات آمده ، و قوم عبدوا اللّه عزَّ وَ جَلّ حبا له فتلك عبادة الاحرار(66) نه كارى به بهشت دارند و نه كارى به جهنم ، بلكه فقط در شوق رسيدن به لقاى الهى و خلوت با او هستند و اين اشتياق چيزى نيست ، جز همان وجدان او، يعنى اين انسان ، دريافته كه هيچ موجودى جز خدا، شايستگى و لياقت پرستش ندارد؛ چون فقط او كامل بالذات است و او جامع كامل اوصاف جمال و جلال است . انسان هم كه فطرتا كمال جو مى باشد، جز آن نقطه يعنى ذات ذوالجلال الهى نه به سمت ديگرى مى رود و نه براى او شريكى قرار مى دهد. نه خوف و ترسى او را به پرستش ‍ وامى دارد و نه زياده خواهى و طمعى او را به عبادت مى كشاند. فقط او را مى جويد چون مشتاق اوست . به تعبير اميرالمومنين عليه السلام :
    ما راءيت شيئا الا و راءيت اللّه قبله و بعده و معه (67).
    ((

  3. #3
    afsanah82
    مهمان






    يا ايُّها الَّذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمَنِّ و الاَذَى كالَّذى ينفق ماله رئاء الناس و لا يومن باللّه واليوم الاخر فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صِفوَان عليه تُراب فاءَصبه وَابِل فتركه صَلدا لايَقدِرونَ على شى ء ممَّا كَسَبوا واللّه لا يهدى القوم الكافرين (97).
    قرآن خطاب به مومنان مى فرمايد: اگر براى كمك به فقرا و ضعفا صدقاتى مى دهيد، مبادا اين كار را به منت گذارى و اذيت و ريا آلوده سازيد، تا ديگران بگويند كه اين فرد اهل بذل و بخشش است . يا بگويند كه چه فرد مومنى است كه از ديگران دستگيرى و دلجويى مى كند. اين عمل ريايى ، ناشى از كفر است . در واقع اين كار ارزشمند؛ يعنى اعانت ، دستگيرى و صدقه دادن ، اگر از نيت ريايى سرچشمه بگيرد، نشانه آن است كه فرد به خداى متعال و معاد، ايمان نياورده است . لذا اين اعمال هيچ ثمره اى براى او نخواهد داشت . خداوند متعال در قرآن مثال جالبى ذكر فرموده است : فرد رياكار، مانند كسى است كه مقدارى خاك را روى سنگى صاف قرار داده باشد و بعد بارانى بر آن باريده ، خاك ها را از روى اين سنگ بشويد. در نتيجه ، فقط همان سنگ صاف و صيقلى باقى خواهد ماند، بدون اين كه بارى روى آن وجود داشته باشد.
    ريا در عمل
    انسانى كه از روى ريا انفاق مى كند، نماز مى خواند، روزه مى گيرد، مثل كافر است . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه حضرت فرمودند:
    انّ اءخوف ما اءخاف عليكم الشرك الاصغر، قالوا: وما الشرك الاصغر يا رسول اللّه ؟ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلم : هو الرياء(98).
    ((يكى از چيزهايى كه من سخت بر شما مى ترسم اين است كه به شرك اصغر مبتلا شويد، عرض كردند: يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ! شرك اصغر چيست ؟ حضرت فرمودند: شرك اصغر، همان ريا است )).
    در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه خداوند مى فرمايد:
    اءنا خير شريك (99).
    ((من در نيت بندگان ، بهترين شرك هستم )).
    يعنى اگر بندگان ، غير از خداوند را در نيت داشته باشند، خداوند نيز حاصل عبادت را هرچه كه باشد به بنده واگذار مى كند. در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه خداوند مى فرمايد: اءنا اءغنى الاغنياء عن الشريك (100) من بى نيازترين بى نيازان از شريك هستم ؛ اما اگر كسى مرا در امرى شريك كند، بر خلاف ديگر شريكان كه خواهان سهم بيشترى هستند، همه سهم خود را به آن شريك مى دهم .
    و نيز مى فرمايد: فمن عمل عملا ثم اشرك فيه غيرى فاءنا منه برى ء(101) حالا اگر كسى عملى را از روى ريا انجام دهد؛ مثلا نماز را به خاطر حضور ديگران ، با آداب بسيارى ادا كند تا مورد مدح آنان واقع شود، اين نماز براى ايشان خواهد بود و چيزى براى من يعنى خدا باقى نمى ماند تا اجر و مزدى به آن بدهم . و من از كسانى كه در عمل عبادى ، غير من را در نيت خود شريك قرار دهند، بيزارم . امام صادق عليه السلام به عباد بصرى فرمودند:
    ويلك يا عباد اياك والرياء فانّه من عمل لغير اللّه وَكَّلَهُ اللّه الى من عمل له (102).
    ((خداوند عابد ريايى را يعنى كسى كه در عمل و عبادت براى خدا ديگرى را شريك قرار مى دهد به همان ديگرى واگذار خواهد كرد)).
    مى توان گفت عبادتى كه از روى ريا انجام مى شود با ترك عبادت هيچ فرقى ندارد؛ زيرا در حقيقت عابد ريايى نيز مانند تارك عبادت ، به فرمان خدا بى اعتنايى كرده است . و اين كه براى او شريك قرار مى دهد، و خدا را در حد حقيرترين بندگانش پائين مى آورد؛ خدا و فرمان او را كوچك شمرده است و كوچك شمردن خدا، با تقرب نزد او قابل جمع نيست و به همين دليل گفته شد كه ريا تنافى ماهوى با عبادت دارد و كسى كه به اين رذيله اخلاقى مبتلا باشد، مشكل مى تواند خود را نجات دهد، در داستان معروفى آمده است :
    فردى ، به اداى نماز جماعت عادت داشت - البته اين عمل قابل تقدير است كه انسان نمازهاى يوميه را در مسجد و با جماعت بخواند - و سنتش ‍ هم اين بود كه در صف اول نماز جماعت و پشت سر امام جماعت بايستد. يكى از روزها، قدرى دير به مسجد رسيد و جاى هميشگى خود را اشغال شده ديد، به ناچار در صف دوم يا سوم ايستاد. نماز كه شروع شد، احساس حقارت كرد كه چرا جاى من اشغال شده و من مجبور شدم در اين جا بايستم . وقتى به خود آمد، ديد كه نماز جماعتى كه در طول سى سال خوانده است خالص نبوده ، بلكه آلوده به خودنمايى بوده است (103).
    داستان ديگرى نقل كرده اند كه شخصى در انجام عبادت ، دچار ريا بود، به مسجد كه مى رفت با صداى بلند در منظر ديگران نماز شب مى خواند تا به واسطه اين عمل ، براى او جاه و حشمتى فراهم شود. بعد از مدت ها، شبى به اين رذيله اخلاقى خود پى برد، بنابراين به مسجد متروكه اى كه در خارج از شهر رفت تا در آنجا عبادت كند؛ شايد بتواند اين خصوصيت زشت اخلاقى را از خود دور سازد.
    مشغول نماز شب شد، ولى هرچه تلاش مى كرد، احساس شب هاى قبل را كه صداى العفو و گريه اش بلند مى شد، پيدا نمى كرد. در اين هنگام صداى باز شدن در مسجد را شنيد، احساس كرد حالش بهتر شده و نمازش را مثل سابق با حالت خاص خود خواند، وقتى هوا روشن شد، ديد سگى از سردى هوا به آنجا پناه آورده است (104).
    عبادت حقيقى
    خوب است در اين مطلب تامل شود، عبادتى كه در آن العياذ باللّه سگ شريك نيت باشد، چه ارزشى دارد و اصلا چه شباهتى بين اين نماز و نماز امير المومنين عليه السلام مى توان يافت ، آورده اند كه :
    يُنسب الى مولانا اميرالمومنين عليه السلام اءنّه وقع فى رجله نصل فلم يمكن من اخراجه ، فقالت فاطمه عليهاالسلام : اءخرجوه فى حال صلاته فانه لا يحسّ بما يجرى عليه حينئذ، فاخرج و هو عليهاالسلام فى صلاته (105).
    وقتى مى خواهند تيرى را كه در يكى از جنگ ها به پاى حضرت رفته بيرون بياورند، مى گويند وقت نماز تير را بيرون بكشيد تا او متوجه نشود.
    در حالات امام سجاد عليه السلام آمده است كه :
    و سقط له ابن فى بئر فتفزع اهل المدينة لذلك حتى اءخرجوه ، و كان قائما يصلى فما زال عن محرابه فقيل له فى ذلك ، فقال : ما شعرت انّى كنت اناجى ربّا عظيما(106).
    ((امام سجاد عليه السلام مشغول نماز بود كه فرزندش در چاه افتاد، ولى حضرت متوجه نشدند و بعد فرمودند: من مشغول عبادت و مناجات با پروردگار بزرگم بودم )).
    يا روايت كرده اند:
    و وقع الحريق والنار فى البيت الَّذى هو فيه و كان ساجدا فى صلاته فجعلوا يقولون له : يابن رسول اللّه ! يابن رسول اللّه ! النار! النار! فما رفع راءسه من سجوده حتى اطفئت فقيل له : ماالَّذى اءلهاك عنها؟ فقال : نار الاخرة (107).
    ((روزى منزل امام عليه السلام آتش گرفته بود و چون امام عليه السلام مشغول نماز بودند متوجه آن نشدند؛ بعد، از امام عليه السلام سوال كردند چه چيزى باعث شد متوجه آتش نشويد؟ فرمودند: آتش آخرت )).
    و اين عبادت ، همان مطلوب درگاه الهى است كه انسانها را به منزل سعادت مى رساند.
    2 - حق نفس بر انسان
    و اءَمَّا حَقُّ نفسك عليك فان تستوفيها فى طاعة اللّه فتؤ دى الى لسانك حقه و الى سمعك حقه و الى بصرك حقه و الى يدك حقها و الى رجلك حقها و الى بطنك حقه و الى فرجك حقه و تستعين باللّه على ذلك .
    ((حق نفس تو، آن است كه در راه اطاعت خدا به كار گيرى و از همه اعضا و جوارحى كه خدا به تو عنايت كرده ، در اين مسير استفاده كنى و حقوق تك تك آنها را از زبان و گوش و چشم و دست و پا و شكم گرفته تا غريزه جنسى به جاى آورى و از خداى خود استعانت جويى ))
    اداى اين وظيفه ، مثل همه تكاليف ديگر، مبتنى بر شناخت صاحب حق است . چنان كه در حق اول ، صاحب حق ، خدا بود و شناخت خدا منجر به اطاعت او مى شد. رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
    من كان باللّه اءعرف كان من اللّه اءخوف (108).
    ((آن كس كه خدا را بيشتر بشناسد، خوف و ترس او از خدا زيادتر خواهد بود - و به وظيفه عبوديت و بندگى اش بيشتر اقدام خواهد كرد-)).
    نفس انسانى چيست ؟
    در اين جا نيز براى اداى حق نفس حقى كه انسان نسبت به خود دارد بايد اول خود نفس را به دقت شناخت ؛ چرا كه اگر انسان نفس خود را بشناسد، ناگزير حقوق نفس را هم شناخته و براى اداى آنها اهتمام خواهد ورزيد.
    در اين كه نفس انسانى چيست اختلاف نظرهايى وجود دراد: يك ديدگاه ، نظر ماديون است كه انسان را همين وجود جسمانى مى دانند و فقط ظاهر او را مى بينند كه آغازش ولادت و پايانش مرگ است و با مردن نابود شده ، از بين مى رود؛ ديدگاه ديگر، نظر معتقدان به بقاى روح است كه انسان را، حقيقتى مركب از جسم و روح مى شناسند و مرگ را پايان زندگى و نابودى نمى دانند كه دين مقدس اسلام هم اين نظر دوم را تاييد مى كند. در روايتى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
    انَّ اللّه عزَّ وَ جَلّ ركَّب فى الملائكة عقلا بلا شهوة ، و ركَّب فى البهائم شهوة بلا عقل ، و ركَّب فى بنى آدم كلتيهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائكة ، و من غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم (109).
    ((خداوند، ملائكه را از نيروى عقل محض ، حيوانات را از غرائز و شهوات محض و انسان را تركيبى از هر دو آفريد. آن كس كه نيروى انديشه و فكرش ‍ بر شهوتش غلبه كند، از ملائكه برتر و آن كس كه نيروى شهوت و غريزه اش ‍ بر قوه عقل غالب شود از حيوانات پست تر است )).
    اين تفسير آيه كريمه قرآن است كه مى فرمايد:
    لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اءضل (110).
    ((خدا به آنها نيروى فكر و انديشه ، قوه بصيرت و چشم و وسيله فهم و ادراك و گوش عنايت كرده است ، ولى آنها از هيچ يك از اين ابزار و لوازم براى سير الى اللّه ، استفاده نمى كنند. اينها مثل چهارپايان ، بلكه بدتر از آنها هستند)).
    و دليل آن هم روشن است ، به قول شاعر:كور در چاه فتد معذور است عذرش اين است كه چشمش كور است

    اما اگر بينايى در چاه افتاد عذرى ندارد، خداوند متعال ، براى طى مسير كمال ابزارى در اختيار انسان قرار داده كه عدم استفاده صحيح از اين ابزار، بيانگر عدم اداى حق آنهاست .
    جامى ، چه زيبا اين روايت را در قالب دو بيت بيان كرده است :آدميزاده ، طرفه معجونى است گر كند ميل اين ، شود كم از اين كز فرشته سرشته و ز حيوان ور كند ميل آن ، شود به از آن

    از نظر دين و منطق مكاتب الهى ، انسان موجود و مخلوقى مركب از غرائز حيوانى و نيروى عقلانى است ؛ ولى نكته جالب توجه اين جاست كه ماديون با اين كه انسان را فقط از ديدگاه جسمانى او ملاحظه مى كنند، ولى در يك حقيقت با روحيّون اشتراك نظر دارند، كه انسان داراى يك سلسله گرايش ها و تعلقاتى است كه همه ارزش انسانى او در گرو آنهاست و اگر اين تعلقات از او گرفته شود با حيوانات هيچ تفاوتى نخواهد داشت . بنابراين از منظر معارف دين بايد گفت كه نفس انسانى ، منزلتى والاتر و بالاتر از جسم و تعلقات جسمانى او دارد؛ بنابراين شناخت آن مرتبه و منزلت براى ما ضرورى است .
    ثمرات شناخت نفس
    حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
    نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النفس (111).
    ((بزرگترين رستگارى براى انسان شناخت نفس او است )).
    و يا در سخن ديگرى مى فرمايند:
    رحم اللّه امرءا عرف قدره ولم يتعد طوره (112).
    ((خداوند رحمت كند كسى كه قدر خود را بشناسد و از حدش تجاوز نكند)).
    بنابراين ، از نظر اولياى دين خودشناسى و معرفت نفس ، امرى بسيار ارزشمند و قابل ملاحظه است . حال بايد پرسيد اين همه اهميت براى چيست ؟ در علت آن مى توان گفت : انسانى كه خود را مى شناسد و توانايى هاى خود را نيز به خوبى مى داند، به كيفيت بهره گيرى از اين همه توان و سرمايه در مسير سعادت آشنا است و هنگامى كه همه اين امكانات را به دست آورد، مى تواند زندگى دنيوى و اخروى سعادتمندى را براى خود فراهم كند و نقطه مقابل اين انسان انسانى كه به همه قدرت ها، امانت هاى الهى و سرمايه هاى فكرى ، و روحى و جسمانى خود آشناست كسى است كه خود را نشناخته و براى اين مهم ، هيچ تلاش و كوششى نيز نمى كند و بالطبع در مسير ظلالت و گمراهى قرار مى گيرد.
    1 - خداشناسى و شناخت مسير هدايت
    حضرت امير المومنين عليه السلام در سخن ديگرى ميفرمايند:
    من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النجاة و خبط فى الظلال والجهالات (113).
    ((كسى كه خود را نشناسد، از راه استوار نجات و سعادت دور افتاده ، و در وادى گمراهى و نادانى سقوط مى كند)).
    يا در بيانى از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    هلك امرء لم يعرف قدره (114).
    ((انسانى كه منزلت خود را نشناسد، نابود شده و از بين رفته است )).
    در معارف دينى ، دقيق ترين و نزديك ترين راه خداشناسى ، معرفت به نفس ‍ معرفى شده است . در سخن معروفى از رسول بزرگوار اسلام صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    من عرف نفسه فقد عرف ربه (115).
    ((آن كس كه نفس خود را شناخت ؛ خدايش را شناخته است )).
    در اين روايت ، ((فاء)) براى تفريغ و ((قد)) براى تحقيق است و اين بدان معناست كه شناخت خالق هستى فقط از طريق معرفت نفس ؛ امكان پذير است ، بنابراين اولين ثمره معرفت و شناخت نفس ، خداشناسى است .
    2 - مصونيت از هلاكت و گمراهى
    دومين ثمره آن در كلام اميرالمومنين عليه السلام اين چنين بيان شده است :
    من عرف شرف معناه صانه عن دناءة شهوته وزور مناه (116).
    ((كسى كه گوهر ارزشمند رفعت و شرافت انسانى خود را بشناسد، از سقوط در وادى پست شهوات ، غرائز و ناكجاآباد اوهام و خيالات مصون مى ماند)).
    بنابراين ، ثمره دوم معرفت نفس اين است كه انسان را از سقوط در وادى گمراهى و يا آنچه كه غرائز حيوانى او را به سوى آن مى خوانند، نگه مى دارد. كليد همه خزائن و گنجينه هاى علوم بشرى ، معرفت نفس قلمداد شده است ؛ امام صادق عليه السلام در اين باره فرموده اند:
    وجدت علم الناس كُلَّه فى اءربع اءوَّلها اءَن تعرف ربك و الثانى اءَن تعرف ما صنع بك والثالث اءَن تعرف ما اءراد منك و الرابع اءَن تعرف ما يُخرجك من دينك (117).
    ((من همه علوم بشرى را در چهار چيز يافتم : اول اين كه خداى خود را بشناسى ؛ دو اين كه بدانى خالق هستى ، ساختمان بدن تو را چگونه آفريده است ؛ سوم اين كه بدانى براى سعادت او چه دستورهايى را بيان كرده است و چهارم اين كه بدانى چه چيزى تو را از مسير سعادت خارج مى كند و تو را از آن نهى مى نمايد)).
    در اين روايت به علوم مختلف اشاره شده است : حكمت و عرفان ، ساختمان بدن انسان ، طبيعت و توحيد، فروع دين و موازين فقهى و اخلاق .
    حال كه سخن از راز و رمز آفرينش نفس انسان است ، بايد ديد چگونه مى توان اين سر مجهول را كشف و اسرار و رموز نهفته در اين مخلوق عظيم عالم هستى را شناسايى كرد؟ معضلى كه از روزگاران دور مورد فحص و جستجوى همه صاحبان انديشه و خرد بوده است .روزها فكر من اين است و همه شب سخنم از كجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود مانده ام سخت عجب ، كز چه سبب ساخت مرا تا به تحقيق مرا منزل و ره ننمايى كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم به كجا مى روم آخر، ننمايى وطنم يا چه بوده است ، مراد وى از اين ساختنم يك دم آرام نگيرم ، نفسى دم نزنم

    از ديرزمان بسيارى از انديشمندان و حتى شاعران دريافته اند، راه شناخت و كشف ابعاد وجودى اين موجود فقط از زبان آفريدگار آن ، ميسر است . لذا در قرآن كريم 65 مورد از كلمه انسان ياد شده و جالب اين است كه همه مواردى كه اين كلمه به كار رفته به صورت ((الانسان )) همراه با الف و لام است ؛ مگر يك جا كه آن هم با كلمه ((كل )) همراه شده است . خداوند مى فرمايد:
    و كل انسان اءَلزَمنَاهُ طَائِرُهُ فى عُنُقِهِ(118).
    ((و ما مقدرات و نتيجه اعمال نيك و بد هر انسان را طوق گردن او ساختيم )).
    اسرار آفرينش
    با تدبر در قرآن مى توان همه اسرار آفرينش اين مخلوق را با بلاغت و زيبايى يافت ؛ مثلا:
    اءَوَ لا يذكُر الانسان اءَنَّا خلقناه من قبل و لم يك شيئا(119).
    ((آيا انسان نمى داند كه ما او را آفريديم و قبل از آن ، او هيچ بود)).
    هل اءتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا(120).
    ((آيا زمان طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود؟)).
    بعد از اين كه در اين دو آيه و امثال آن ، عدم و نبود انسان را يادآورى مى كند، آفرينش او را اينگونه ذكر مى فرمايد كه :
    و لَقَد خَلَقنَا الاِنسَان مِن صَلصَال مِن حَمَاء مَسنُون (121).
    ((ما انسان را از گِل خشكيده ريخته شده آفريديم )).
    و بَدَاءَ خَلق الاِنسان مِن طين # ثمَّ جَعَلَ نَسلُه مِن سُلالة من مَاء مَهين (122).
    ((و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد؛ سپس نسل او را از عصاره آب ناچيز و فى قدر آفريد)).
    يا در سوره مباركه علق مى فرمايد:
    اِقرَاء بِاسمِ ربِّك الَّذى خَلَق # خَلَقَ الانسان مِن عَلق (123).
    ((قرآن را به نام پروردگارت بر خلق قرائت كن ؛ آن خدايى كه آدمى را از خون بسته خلق كرد)).
    در اين آيه ، آغاز آفرينش انسان را همان آب معروف ذكر مى كند يا:
    خُلِقَ مِن مَاء دافِق # يخرج مِن بين الصُّلب و التَّرائب (124).
    ((انسان از آب (نطفه ) جهنده اى خلق گرديده كه از ميان صلب پدر و سينه مادر بيرون آمده است )).
    در سوره مؤ منون ، همه مراتب تكوين انسان را كه در آيات ديگر به صورت جداگانه اى ذكر شده ، به ترتيب و پشت سر هم بيان مى فرمايد:
    و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين # ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين# ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مُضغَة فخلقنا المُضغَة عِظاما فَكَسَونَا العِظَام لَحما ثم اءَنشَاءنَاه خَلقا آخر فتبارك اللّه اءَحسَنَ الخالقين (125).
    ((و ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم ؛ سپس او را نطفه اى در قرارگاه مطمئن رحم قرار داديم ؛ سپس نطفه را به صورت خون بسته ، و آن را به صورت چيزى شبيه گوشت جويده شده ، و آن را به صورت استخوان هايى درآورديم ؛ و بر استخوانها گوشت پوشانديم ؛ سپس آن را آفرينش تازه اى داديم ؛ پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است )).
    در سوره مباركه الرحمن مى فرمايد:
    الرَّحمن # علَّمَ القرآن # خَلَقَ الانسان # علَّمَه البيان (126).
    خدا بعد از خلقت انسان ، به يك نكته خاص در اين مخلوق اشاره مى كند:
    انسان را خلق كرديم و بيان را به او آموختيم . اين بيان نه به معناى گفتن و حرف زدن است ، بلكه قوه ناطقه است كه انسان مى تواند با استفاده از آن مراتب كمال را طى كند. در سوره مباركه تين مى فرمايد:
    والتِّين و الزَّيتون # و طورِ سِينينَ # و هَذَا البَلَدِ الاَمين # لَقَد خَلَقنَا الانسان فى اءَحسَنِ تَقويم # ثمَّ رَدَدنَاهُ فى اءَسفَلِ سَافِلِين # اءِلا الَّذين آمنوا و عَمِلوا الصَّالحات فَلَهُم اءَجر غير ممنون (127).
    ((قسم به انجير و زيتون . و سوگند به طور سينين . و قسم به اين شهر امن . كه ما انسان را در زيباترين و بهترين سازمان خلق كرديم . سپس او را به پايين ترين مرحله بازگردانديم . مگر آنان كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند كه براى آنها پاداش تمام نشدنى است )).
    انسانى كه در بهترين ميزان و سازمان آفريده شده ، يك سير نزول دارد كه به اسفل السافلين سقوط مى كند و يك سير صعود كه راهى به سوى رشد و كمال او است .
    در سوره مباركه دهر (انسان ) كه از سوره هاى معروف قرآن است هر دو مسير بيان شده است :
    هل اءَتى على الانسان حينَ مِنَ الدَّهرِ لَم يَكُن شيئا مَذكورا# انَّا خَلَقنَا الانسان مِن نُطفة اءمشَاج نَبتَلِيه فَجَعَلنَاهُ سميعا بصيرا # انَّا هَدَينَاهُ السَّبيل اءِمَّا شاكرا و اءِمَّا كَفورا # انَّا اَعتَدنَا لِلكَافِرِينَ سَلاسِلا و اءَغلالا و سَعيرا # انَّ الاَبرارَ يَشرِبون مِن كَاءس كانَ مِزاجُها كَافورا(128).
    ((آيا زمان طولانى بر انسان گذ شت كه چيز قابل ذكرى نبود؟ ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم و او را مى آزماييم ، بدين جهت او را شنوا و بينا قرار داديم . ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد يا ناسپاس . ما براى كافران زنجيرها و غل ها و شعله هاى سوزان آتش آماده كرده ايم . به يقين ابرار از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است )).
    بعد از اين كه خداوند عدم وجود انسان را يادآور مى شود و بيان مى كند كه اول هيچ بود، بعد بود شد، بلافاصله قوس نزول و پستى او را يادآور مى شود كه از آب نجسى مخلوط از آب زن و مرد آفريده شده و بيان مى كند كه قواى چشم و گوش را به او داديم ، سپس راه صعود و كمال انسان را بيان مى كند.
    انَّا هَدَينَاهُ السَّبيل اِمَّا شاكرا و اِمَّا كَفورا(129).
    ((ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد يا ناسپاس )).
    تا پايان سوره مباركه ، هر دو مسير كمال و زوال انسان بيان شده است . آنها كه راه صحيح را نپيمايند به قعر وادى حضيض سقوط مى كنند. بندهايى كه خود تنيده اند به دست ، پا و گردن آنها خواهد افتاد، و آتشى كه خود افروخته اند آنها را خواهد سوزاند. اما آنها كه راه صحيح را بپيمايند، مى توانند به اوج و ذروه كمال انسانى صعود كنند و مشمول اين آيه مباركه شوند كه مى فرمايد:
    انَّ الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا(130).
    ((ابرار و نيكان از آن جامى مى نوشند كه با عطرى خاص آميخته است )).
    خداوند چون مى خواهد در اين جا سر آفرينش انسان را بيان كرده و وجه مفاخره خود را در خلقت انسان بر همه عالميان نشان دهد، به اكمل مراتب انسانى و زيباترين منظره عالم هستى و جالب ترين نمونه آفرينش بشرى تمسك و تاكيد مى كند كه انسان مى تواند به آن مرتبه اعلا صعود كند.
    بيان اين همه ظرافت در آفرينش انسان ، مستند به شان نزول آيه ذيل است كه در تفسير فخر رازى بيان شده است :
    و يُطعِموُنَ الطَّعام عَلى حُبِّهِ مِسكِينا و يَتِيما و اءَسِيرا(131).
    ((غذاى خود را با اين كه به آن علاقه و نياز دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند)).
    نمونه انسان كامل
    ابن عباس روايت كرده است :
    انَّ الحسن و الحسين عليهم السلام مَرِضا فَعادِهما رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فى اءُناس مَعَهُ، فقالوا يا اءَبَاالحسن لَو نَذَرت على ولدك ، فنَذَر عَلِىّ عليه السلام و فاطمة عليهاالسلام و فضَّةُ - جارية لهما - ان شَفاهُما اللّه تعالى اءن يصوموا ثلاثة اءيام ، فشفيا و ما معهم شى ء، فاستقرض ‍ علىّ عليه السلام من شمعون الخيبرى اليهودى ثلاثة اءصوع من شعير، فطحنت فاطمة عليها السلام صاعا، واختبزت خمسة اءقراص على عددهم ، و وضعوها بين اءيديهم ليفطروا، فوقف عليهم سائل فقال : السلام عليكم اهل بيت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم ، مسكين مِن مَساكين المُسلمين اَطعِمونى اَطعَمَكُمُ اللّه مِن مَوائِدِ الجَنَّة ، فآثَروهُ و باتوا و لم يَذوقوا الا الماء واصبحوا صائِمين ، فلمَّا اءمسَوا و وَضَعوا الطَّعام بينَ اءَيديهم ، وَقَفَ عليهم يَتيم فآثروه ، و جاءَهم اءَسير فى الثَّالثة ، فَفعلوا مثل ذلك ، فلمَّااصبَحوا اَخذَ علىّ عليه السلام بِيَدِ الحَسَن و الحسين عليهم السلام و دَخَلوا على الرَّسول عليه الصلاة و السلام ، فلمَّا اءَبصَرَهم و هم يَرتَعِشون كالفراخ مِن شِدَّةِ الجوع قال : ما اءَشدُّ ما يَسوءنى مَا اءَرَى بِكم ، و قامَ فَانطَلَقَ مَعَهم فراءى فاطمة عليهاالسلام فى مِحرابها قدِالتَصَقَ بَطنِها بِظَهرها و غَارت عَيناها فَساءَه ذلك ، فنَزَلَ جبرئيل عليه السلام و قال : خُذها يا محمَّد صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم هُناكَ اللّه فى اءَهل بيتك فاقرَاءَهَا السُّورةَ(132).
    ((دو فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام امام مجتبى و اباعبداللّه عليهماالسلام - مبتلا به كسالتى شدند. رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم همراه با جماعتى از ايشان عيادت فرمودند، جمع همراه به اميرالمؤ منين عليه السلام عرض كردند كه يا اباالحسن ! اگر براى سلامت بچه ها نذرى كنيد آنها زودتر بهبود مى يابند. مولا اميرالمومنين عليه السلام و فاطمه اطهر عليهاالسلام و فضه كه خادمه خانه آنها بود - نذر كردند كه اگر خداوند اين دو طفل را شفا دهد، سه روز روزه بگيرند. خداوند اين دو را شفا داد و حضرت به نذر خود وفا كردند. چون براى افطار چيزى در خانه حضرت نبود، اميرالمومنين عليه السلام مجبور شد از يهودى خيبرى سه صاع جو قرض بگيرد. نكته قابل توجه اين كه ، چه كسى مضطر مى شود كه براى تهيه نان ، از يك يهودى ، چند صاع جو قرض كند! او داماد پيغمبر است و دختر پيامبر در خانه او زندگى مى كند و خدا هم به او كرامتى داده است كه اگر بخواهد همه دنيا را طلا و نقره مى كند؛ اما او چنان زندگى كرده است كه براى سفره افطار ناچار مى شود از يك يهودى قرض كند و شايد سر موفقيت اسلام و مسلمين ، چنين راهبران و پيشوايانى بود كه در مدت كوتاهى اين همه توفيق ، نصيب آخرين دين الهى شد.
    به هر حال اميرالمومنين عليه السلام سه صاع جو را به خانه مى آورد، فاطمه عليهاالسلام يك صاع آن را آرد كرده ، به اندازه پنج نفر، نان مى پزد. موقع افطار كه پنج قرص نان جو را در سفره مى گذارند، درب خانه به صدا درمى آيد، سائلى صدا مى زند: سلام بر اهل بيت محمد صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مسكينى مسلمان هستم و گرسنه . آنها مسكين را بر خود ترجيح مى دهند و چون چيزى جز آب در خانه نبود كه سد جوع كنند، با آب افطار مى كنند. براى وفاى به نذر، روز دوم را نيز روزه مى گيرند. وقت افطار كه پنج قرص نان براى پنج نفر در سفره گذاشته مى شود، يتيمى در مى زند و دوباره سير كردن او را بر خود ترجيح مى دهند و فقط با آب افطار مى كنند. روز سوم را نيز براى وفاى به نذر روزه مى گيرند. موقع افطار درب خانه توسط اسيرى گرسنه به صدا در مى آيد و اظهار فقر و استمداد مى كند؛ اين بار نيز براى حفظ كرامت انسانى ، نان را به اسير مى دهند.
    نكته قابل توجه در فهم آيه اين كه با ضميمه كردن روايت شايد بتوان مسكين و يتيمى به خصوص مسكين را مسلمان فرض كرد، اما به احتمال قَوى اسير در جامعه آن روز مسلمان نبوده و از مشركان و كفار بوده است . در نتيجه ، كرامت اهل بيت عليهم السلام مختص مسلمانها نيست .
    روز چهارم حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام دست دو فرزندش را گرفته و به ديدار رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى رود. وقتى چشم پيغمبر به آنها مى افتد و مى بيند كه از شدت گرسنگى مى لرزند، مى فرمايند: چقدر براى من دردآور است كه شما را در چنين حالى مى بينم . سپس به همراه حضرت اميرالمومنين ، حسن و حسين عليهم السلام به سوى خانه فاطمه عليهاالسلام به راه افتاده ، وارد خانه مى شوند. فاطمه عليهاالسلام را در محراب عبادت مى يابند در حالى كه شكم به پشت چسبيده و چشمان حضرت در گودى فرو رفته است ، اين حال اهل بيت عليهم السلام بر پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم سخت گران مى آيد. اينجاست كه روايت مى گويد: جبرئيل نازل شد و گفت : اى رسول ما! باغبانى تو، ثمر و ميوه داد و اين چند نفر ثمرات و ميوه هاى عالم وجودند. سپس اين آيه را بر پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم خواند كه :
    و يُطعُمونِ الطِّعام عِلى حبِّهِ مِسكينا و يِتيما و اءسيرا# انِّما نُطعِمُكم لِوجهِ اللّه لا نريد منكم جزاء و لا شكورا(133).
    ((غذاى خود را با اين كه به آن علاقه و نياز دارند به مسكين و يتيم و اسير مى دهند (مى گويند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم )).
    در سوره ليل مى فرمايد:
    و سيجنّبُها الاتقى # الَّذى يؤ تى ماله يتزكّى # و ما لاحد عنده من نعمة تُجزى # الا ابتغاء وجه ربه الاءعلى # و لسوف يرضى (134).
    ((به زودى با تقواترين مردم از آن (آتش ) دور داشته مى شود. همان كس كه مال خود را در راه خدا مى بخشد تا پاك شود. و هيچ كس را نزد او حق نعمتى نيست تا بخواهد او را جزا دهد. بلكه هدفش جلب رضايت پروردگار بزرگ اوست و به زودى راضى و خشنود مى شود)).
    اين آيات در سوره مباركه دهر (انسان ) و در سوره ليل گوياى يك نكته درباره كمال انسانى است : آنها كه به خاطر بهشت و نعمت هاى بهشتى ، فرمان خدا را اطاعت كرده اند، بهشت را به آنها هديه مى كنند و كسانى كه به خاطر خوف از جهنم ، فرمان خدا را پذيرفته اند، از مصيبت جهنم نجات مى دهند؛ اما آنان كه عبادت و اطاعتشان در اوج كمال است انَّما نُطعِمُكُم لِوِجهِ اللّه يا الا ابتغاء وجه ربّه الاعلى مصاديق كمال انسانى اند، به اينها نمى گويند شما به بهشت مى رويد، بلكه قرآن مى گويد: و لسوف يَرضى شما در جوار قرب و رضاى الهى قرار داريد. منزلت و جايگاه شما والاتر از بهشت و نعمت هاى بهشتى است .
    نكته ديگر كه قابل عنايت است و بدان اشاره شد، اين كه علت مفاخره خداوند به خلقت انسان نسبت به ساير موجودات و عالميان ، اين نمونه هاى كمال انسانى هستند كه در نهايت احتياج و شدت فقر و نياز، آن وضعيت را تحمل كرده و ديگران را بر خود ترجيح مى دهند.
    سرّ اين همه تاكيد و اصرار به پيروى از اهل بيت پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم و تمسك به ولايتشان اين است كه ايشان زيباترين الگوهاى آفرينش اند و همه مراحل كمال در وجودشان يافت مى شود، و طى مسير كمال بدون رهبرى و راهبرى آنان ممكن و ميسر نخواهد بود؛ زيرا منزل بس خطرناك است و مقصد بس بعيد و دور.قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است ، بترس از خطر گمراهى

    رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
    انِّى تَارِك فيكُمُ الثّقلَين ، كتاب اللّه و عِترتى اهلَ بَيتى ، و انَّهُما لن يَفتَرِقا حتَّى يَرِدا عَلَى الحَوض ، ما ان تَمسَّكتم بِهِمَا لن تَضِلُّوا(135).
    رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در آخرين لحضات حيات ، اين سفارش را با تاكيد بيان مى كند كه من دو امانت را در ميان شما مى گذارم ؛ تمسك و توسل به آنها مى تواند شما را نجات دهد كه اگر به اين دو امانت توجه نموديد هرگز گمراه نمى شويد. اين نفى ابد و محال بودن گمراهى و ضلالت ، فقط در گرو تمسك به حبل مستحكم قرآن همراه با ولايت است و غير از آن ، هيچ تضمينى براى نجات و وصول به منزل مقصود نخواهد بود.
    شناخت صحيح مسير انسانيت
    طى طريق به دو شكل ممكن است : اول آن كه انسان از روى نقشه ، راه را آموخته و به حافظه سپرده باشد تا به منزل برسد؛ دوم اين كه آشنا و راهنمايى ، انسان را قدم به قدم همراهى كند تا به مقصود برساند. به يقين راه دوم تضمين بيشترى دارد. راز پنهان و مكتوم در مطلب اين است كه هميشه انحرافات از رويارويى مستقيم حق و باطل ناشى نمى شود، و اين طور نيست كه همواره يك ضدارزش در مقابل ارزشى قرار بگيرد. شرك و كفر در مقابل توحيد و يكتاپرستى آشكارا قرار نمى گيرد؛ زيرا در اين صورت شكست آن باطل و ضدارزش سريع و قطعى است .
    بسيارى از انحرافات ناشى از خودفريبى است . گاهى انسان چنان به يك ارزش سرگرم مى شود كه همه معيارها و ضرورت هاى ديگر را زير پا گذاشته ، فراموش مى كند و گمان مى كند واقعا درست عمل كرده است ؛ مثلا وقتى در مسير تربيت نفس به ارزش زهد و دورى از تعلقات مادى رومى كند، راه افراط پيش مى گيرد؛ زن ، زندگى و فرزند و همه مسووليت هاى انسانى و اجتماعى خود را فراموش مى كند و در گوشه خلوتى ، عزلت مى گزيند.
    چنان كه اين اتفاق در عصر رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم رخ داد. عده اى از زن ها محضر پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمدند و عرض ‍ كردند: شوهران ما به غارها و كوهها پناهنده شده اند و يا در بيابانها مشغول عبادت شده و زهد پيشه كرده اند. رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آنها را احضار فرمودند و از اين نوع زهد نهى كردند، و چگونگى بهره گيرى از اين ارزش دينى را به آنها آموختند و با تبيين فلسفه ارزش زهد و عبادت ، رهروان راه را هدايت كردند. در روايات مى بينيم كه اين تعبير آمده است :
    ليس منّا مَن تَرَكَ دُنياهُ لِآخرَتِهِ و لا آخرته لِدُنيَاه (136).
    ((آن كه دنيايش را براى به دست آوردن آخرت ترك كند و يا آخرتش را براى دنيا وانهد، از ما نيست )).
    اين كه انسان بخواهد با فرار از اجتماع ، آخرت را تحصيل كند ممنوع است ؛ چرا كه رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
    و لا رهبانية فى الاسلام (137).
    ((در اسلام ترك دنيا و رهبانيت مشروعيت ندارد)).
    اين كلام رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شايد اشاره به كسانى است كه آخرت و بهشت را با انزوا و عزلت و دورى از غوغاى مسووليت هاى اجتماعى مى جويند. پس اين شيوه را نفى كرده و مى فرمايند: اگر جدا از دنيا و تنعمات مادى دل بريده و دست شسته ايد بهتر است كه سراى ديگر را در ميدان جهاد و مقابله با دشمن بجوييد.
    كلام حضرت چنين است :
    انّما رهبانية امَّتى الجهاد

  4. #4
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    للانسان فضيلتان ؛ عقل و منطق ، فبالعقل يستفيد و بالمنطق يفيد(139).
    ((دو برترى و فضيلت انسان را از ديگر مخلوقات ممتاز ميكند: اول آن كه با نيروى عقل حقايق آفرينش را مى آموزد و ديگر آن كه با قوه منطق و زبان ، آموخته هاى خود را به ديگران انتقال مى دهد)).
    اين امتياز فقط در انحصار انسان است كه با قوه ناطقه و قدرت بيان قادر بر انتقال مفاهيم درون ضمير خود مى باشد، همان گونه كه به كارگيرى سرمايه گرانبهاى عقل و انديشه ، براى ضرر رساندن و ايذاء ساير انسانها ممنوع است و اساسا خداوند اين چراغ هاى فروزان و نيروى عقل و انديشه را براى روشنى بخشيدن به تاريكى هاى زندگى انسان ها عنايت كرده ؛ استفاده از زبان هم در راه بدگويى ، زشت گويى ، ايذاء و آزار و ضرر زدن به ديگران ممنوع بوده و در شرع مقدس و معارف دين به عنوان عملى ناپسند و حرام تلقى شده است . همان طور كه در سايه زبان ، بسيارى از خوبى ها و اقدامات پسنديده قابل تحصيل است ، بسيارى از زشتيها و رذايل اخلاقى نيز مظهر و مظهرى جز زبان ندارند. دروغگويى ، تهمت ، غيبت ، سخريه ، شماتت و سرزنش نابجا، استهزا، هتك حرمت افراد، فحاشى ، نمامى و سخن چينى ، پرگويى ، زياده گويى و شهادت باطل و بسيارى ديگر از گناهان كه از زشتى هاى اخلاقى هستند و از ملكات سوء سرچشمه مى گيرند، نمود آنها در زبان است .
    نكته اى كه لازم است به آن توجه شود اين است كه : وزن ، اندازه و جرم زبان كوچك است ، اما جرم ، گناه ، ثواب و اجرش عظيم است ، امتيازى كه اين عضو با همه كوچكى و محدوديتش در مقايسه با ساير اعضا و جوارح ظاهرى بشر دارد در اين است كه : چشم محدوده فعاليتش درك شكل ، صورت ، و تشخيص رنگ هاست . محدوده ادراك گوش فهم صداها و اصوات است ، اما فعاليت زبان و دامنه تلاش و حركت آن به اندازه ميدان تحرك فكر، خيال و قوه واهمه انسان است . آنچه را كه عقل بينديشد، خيال ببافد و قوه واهمه ساخته و پرداخته كند، زبان آن را بيان مى كند.
    زبان اساسى ترين عضو انسان
    طبق كلام قبلى اميرالمومنين عليه السلام وجه تمايز انسان از ديگر مخلوقات ، قوه نطق و زبان اوست . با زبان نيكو و خير مى تواند همه خرابى هاى اجتماع را بسازد، دشمنى ها و عداوت ها را به دوستى تبديل كند؛ و برعكس با زبان زشت و بد مى تواند همه آبادانى ها را ويران كرده و دوستى ها و صميميت ها را به دشمنى و عناد تبديل كند.
    پس زبان با اين كه از كوچك ترين اعضاى ظاهرى بدن است ، اما عظيم ترين و سنگين ترين فعاليت ها و اقدامات به وسيله اين عضو كوچك انجام مى شود. ما درباره زبان و مراعات آن در دين مقدس اسلام آيات و روايات فراوانى مى يابيم مانند آيه ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد(140) آن دو ملكى كه خداوند متعال مامور انسان فرموده است ، همه آنچه را كه بر زبان جارى مى شود در پرونده اعمال و گفتار انسان ثبت و ضبط مى كنند. در فرمايشى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه :
    يُعذِّب اللّه اللِّسان بِعذاب لا يُعذِّب به شيئا من الجوارح فيقول اءَى ربِّ عَذَّبتَنِى بِعذاب لم تُعَذِّب به شيئا فيقال له خَرَجتَ منكَ كَلِمَة فبَلغت مشارق الارض و مغاربها فَسَفِكَ بِها الدَّمِ الحَرام وانتَهَبَ بِهَا المَال الحرام وانتَهَكَ بها الفَرَج الحَرام و عزَّتى و جَلالى لاُعَذِّبَنَّكَ بِعَذاب لا اُعَذِّب به شيئا مِن جوارحك (141).
    ((عذابى را كه خداوند براى زبان مقرر فرموده است ، براى هيچ يك از اعضا و جوارح مقرر نكرده است ، اين زبان در قيامت مى گويد: چگونه است كه سخت ترين عذاب را براى من مقرر كرده اى ، به او پاسخ داده مى شود: علت اين كه عذاب تو سخت تر و سنگين تر از عذاب ساير اعضا و جوارح است اين است كه كلمه از تو (زبان ) خارج شد كه به خاطر آن خون محترمى ريخته شد، اموال مردم به غارت رفت ، نواميس مومنان مورد تعرض قرار گرفت ، و در نهايت با آن كلمه ، جرايم سنگين انسانى و اجتماعى تحقق پيدا كرد؛ و طبيعى است كه اين جرايم سنگين بايد عقاب و پاسخى سنگين به همراه داشته باشد)).
    در معارف دين مى بينيم عذاب و مصيبت ساير اعضا و جوارح در گرو چگونگى زبان است .
    كنترل زبان ، موجب آرامش ، آسايش و نجات از عذاب الهى در قيامت است ؛ اگر انسان نتواند مالك زبان خود بوده و آن را آزاد بگذارد، موجب فراهم شدن مصيبت هاى دنيوى و اخروى براى ساير اعضا و جوارح مى شود. روايتى از امام سجاد عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت فرمودند:
    انَّ لِسان ابن آدم يُشرف على جَميعِ جَوارِحه كلّ صَباح فيقول كيف اءَصبَحتُم فيقولون بَخَير ان تَرَكتَنا و يقولون اللّهَ اللّهَ فينا و يُناشِدونَهُ و يقولون انَّما نُثَابُ و نُعاقِبُ بِكَ(142).
    ((زبان انسان هر صبحگاه بر ساير اعضا و جوارح اشراف پيدا مى كند و سوال مى كند كه چگونه صبح كرديد؟ جواب مى دهند كه : اگر تو ما را رها كنى حال ما خوب است . باز مى گويند: تو را به خدا- البته نوعى التماس و قسم دادن به زبان است - مراعات حال ما را بكن كه ثواب و عقاب ما اعضا و جوارح در سايه اقدام تو است ؛ اگر تو صحيح عمل كنى ما هم از نعمت هاى الهى متنعم مى شويم و در غير اين صورت ، ما هم به عذاب الهى مبتلا خواهيم شد)).
    در روايت معروفى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    و هل يكبُّ الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد اءلسنتهم (143).
    ((آيا اين جمعيت بسيار كه به عذاب الهى مبتلا مى شوند جز حاصل زبان آنهاست )).
    خداوند متعال به اين عضو كوچك ، توانايى و قدرتى عنايت كرده كه گاه مى تواند انسان را به بهترين و موفق ترين زندگى دنيوى و اخروى برساند و گاهى شديدترين مصائب و بليات دنيوى و اخروى را براى او فراهم سازد.
    يكى از حقوقى كه اين نعمت گرانبهاى الهى زبان بر انسان دارد، بازداشتن آن از زشت گويى است ، تعبير امام سجاد عليه السلام در اين جا خيلى لطيف و قابل توجه است ، حضرت مى فرمايند:
    و اءَمَّا حَقُّ اللِّسان فاكرامه عن الخنا.
    ((حق زبان آن است كه با خوددارى از گفتار زشت ، حرمتش را نگه دارى )).
    اين عضو را برتر و بالاتر از آن بدان كه در بدگويى و زشت گويى به كارگيرى ؛ يعنى خداوند اين عضو توانا را به تو عنايت نكرده آن را در فحش ، سب ، شتم ، غيبت ، تهمت و اينگونه امور ممنوع و مذموم اخلاقى و فقهى به كارگيرى .
    مصاديق بدزبانى
    1 - فحش
    يكى از افعال حرام زبان ، بدگويى و فحش دادن است . در فرمايشى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    اياكم والفحش فان اللّه لا يحب الفحش و لا التفحُّش (144).
    ((شما موظفيد كه از فحش و بدگويى پرهيز كنيد؛ چون خداوند زشت گويى را دوست نمى دارد)).
    در سخن ديگرى از وجود مبارك رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است :
    ان من شر عباداللّه من تكره مجالسته لفحشه (145).
    ((بدترين بندگان خدا كسانى اند كه ديگران به خاطر بدزبانيشان از همنشينى با آنان كراهت داشته باشند)).
    در بيان ديگرى ، رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
    ان اللّه حرم الجنة على كل فحّاش بذى ء قليل الحياء لا يبالى ما قال و لا ما قيل له (146).
    ((خداوند بهشت را بر انسانهاى بدزبان و فحاش كه در حفظ حرمت ديگران پروا و پرهيزى ندارند و همين طور بر آنان كه ابايى ندارند كه خود چه مى گويند، و يا ديگران درباره آنها چه مى گويند حرام فرموده است )).
    انسانى كه نسبت به اين امور بى تفاوت بوده و هر چيزى را بر زبانش جارى كند و از اين كه ديگران درباره او بدگويى كنند پروايى نداشته و اثرى در رفتار و روحش ايجاد نكند، مصداق فرمايش رسول اكرم صَلّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم است .
    اينها يك سلسله دستورات كلى است كه در مكتب اخلاقى دين مقدس ‍ اسلام براى تربيت عموم انسانها بيان شده است . گاهى روايات خاصى مى بينيم كه ائمه عليهم السلام به خاطر دقت و توجهى كه در مراقبت حال دوستان و نزديكانشان داشتند بيان فرموده اند. شخصى به نام سماعه نقل كرده است كه :
    دَخَلتُ عَلى اَبى عَبداللّه عليه السلام فقال لى مُبتَدِئا يا سَماعَةُ مَا هَذا الَّذى كان بينك و بين جَمَّالِكَ ايَّاك اءن تكون فَحَّاشا اءَو صخَّابا اءَو لعَّانا فقلت واللّه لقد كان ذلك انَّه ظَلَمَنى فقال اءِن كانَ ظَلَمَكَ لقد اءَربَيتَ عليه انَّ هذا ليس مِن فِعَالى و لا آمر بِهِ شيعَتى استغفر ربَّك و لا تَعُد(147).
    ((خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم ، حضرت بدون مقدمه فرمودند: اى سماعه ! حرف هايى كه بين تو و شتردارت رد و بدل شد چه بود؟ چرا زبانت را به بدگويى ، درشت گويى و لعن ديگران عادت داده اى ؟ از اين كه بدزبان و درشت سخن باشى بپرهيز. سماعه مى گويد: من بلافاصله عرض كردم : يابن رسول اللّه ! به من ستم كرد و من در مقابل ظلم او اينگونه گفتگو كردم . حضرت فرمودند: اگر او به تو ظلمى هم كرده باشد تو بهره اش ‍ را برده اى . اين روشى كه تو در برخورد با او اتخاذ كردى ، شيوه ما اهل بيت نيست و ما هرگز پيروان و شيعيان خود را به اين رفتار و منش توصيه نمى كنيم . استغفار كن ، و مراقب باش ديگربار چنين نكنى )).
    سماعه مى گويد: من استغفار كردم و بعد از آن هرگز مرتكب اين عمل نشدم و زبان خود را از بدگويى و فحش به ديگران بازداشتم .
    اساسا فحش و بدگويى مؤ من يكى از زشت ترين سيئات اخلاقى است . در سخنان حضرت رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است :
    سباب المؤ من كالمشرف على الهلكة (148).
    ((كسى كه از مومنى سب و بدگويى كند، اولين قدم را براى سقوط در وادى هلاكت برداشته است )).
    يا در فرمايش ديگرى از امام صادق عليه السلام است كه فرموده اند:
    انَّ اءبغض خلق اللّه عبد اتّقى الناس لسانه (149).
    ((مبغوضترين بندگان نزد خداكسى است كه ديگران به خاطر زبانش از او گريزان بوده ، فرار كنند)).
    گذشت همراه با كرامت در مقابل بدزبانى انسان بدزبان ، يك دستور اخلاقى است . اگر انسان با فرد بدزبان ، فحاش ، زشت گو و درشت گويى مواجه شود مقابله به مثل كند نتيجه اش همتايى و همانندى با اوست .
    در قرآن آمده است كه و اذا مرُّوا باللَّغوِ مَرُّوا كِرَاما(150) اگر در مقابل لغوگويى افراد بدزبان ، ايستادگى كنى و مقابله به مثل نمايى ، تو هم كرامت انسانى را ناديده گرفته اى . روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه حضرت فرمودند:
    المُتسابّان شيطانان يتعاونان و يتهاتران (151).
    ((دو انسانى كه به يكديگر بدزبانى مى كنند، به هم فحش داده و سب يكديگر مى كنند، مثل دو شيطانند كه به صورت معامله پاياپاى ، فحش ‍ مبادله مى كنند، در نتيجه هر دو از زى انسانى خارج شده و اخلاق بشرى را رها كرده و پيروى شيطان نموده اند - كه انحراف از مسير صحيح انسانيت است -)).
    2 - دروغ
    مصداق ديگر بدگويى ، خلاف گويى و دروغ گفتن است . قرآن ، دروغ را مساوى با بى دينى و سقوط از همه مراتب ايمان دانسته ، مى فرمايد:
    انَّما يَفتَرِى الكَذب الَّذين لا يؤ مِنون (152).
    ((همانا كسانى كه ايمان ندارند به دروغگويى مى پردازند)).
    در سخن قابل توجهى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    قال رجل له صلى اللّه عليه و آله و سلم : المؤ من يزنى ؟ قال صلى اللّه عليه و آله و سلم : قد يكون ذلك ، قال : المؤ من يشرق ؟ قال صلى اللّه عليه و آله و سلم : قد يكون ذلك ، قال يا رسول اللّه : المؤ من يكذب ؟ قال صلى اللّه عليه و آله و سلم : لا، قال اللّه تعالى : ((انَّما يَفترى الكذب الَّذين لا يومنون (153)))(154).
    ((شخصى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم پرسيد: آيا ممكن است مؤ من زنا كند؟ حضرت فرمودند: ممكن است دچار اين خطا شود. بعد سوال كرد: آيا ممكن است مؤ من به گناه دزدى آلوده شود؟ حضرت فرمودند: ممكن است . بعد سوال كرد: يا رسول اللّه ! آيا مؤ من دروغ مى گويد؟ حضرت فرمودند: ممكن نيست مؤ من با قيد ايمان دروغ بگويد، چرا كه تنها كسانى دروغ مى گويند كه ايمان نياورده باشند)).
    در حديثى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است كه فرموده اند:
    لا يجد عبد حقيقة الايمان حتى يدع الكذب جدِّه و هزلَه (155).
    ((هيچ مومنى لذت و طعم ايمان را نمى چشد و ايمان در وجود او رسوخ پيدا نمى كند، مگر اين كه دروغ جدى و شوخى را رها كند)).
    در سخن ديگرى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    ايّاكم و الكذب ، فانَّ الكذبَ يهدى الى الفجور، والفجور يهدى الى النّارِ(156).
    ((بر شما لازم است كه از دروغ گويى بپرهيزيد؛ زيرا دروغ ، انسان را به خيانت و ارتكاب انواع فسق و فجور مى كشاند، كه سرانجامش آتش ‍ است )).
    در كلامى از امام محمد باقر عليه السلام آمده است كه جدم اميرالمومنين عليه السلام در خطبه اى فرموده اند:
    و لا سواءَةَ اءسواءُ من الكذب (157).
    ((هيچ زشتى و بدى ، زشت تر از دروغ نيست )).
    آلودگى به دروغ ، مقدمه آلوده شدن به ساير معاصى است . دروغ زمينه اى است براى اين كه انسان بتواند خود را منزه جلوه دهد، وقتى اين گناه را به راحتى مرتكب شود، در قبال ساير گناهان نيز به دروغ متوسل خواهد شد.
    صاحب مستدرك الوسايل روايتى را از امام عسكرى عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
    حُطَّتِ الخبائث فى بيت و جعل مفتاحُهُ الكذب (158).
    ((همه پليدى ها و زشتى ها در خانه اى قرار دارد كه كليد آن ، دروغ است .
    وقتى انسان زبانش را به دروغ آلوده كرد مثل اين است كه باب خانه زشتى ها را باز كرده و قدم در چنين خانه اى گذاشته است .
    و اءَتى رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم رجل فقال انّى لا اءُصلّى و اءَنا اءَزنى و اءَكذب فمن اءىِّ شى ء اءَتوبُ قال مِن الكَذِبِ فاستقبله فعهد اءَن لا يكذب فلمَّا انصرف و اءراد الزِّنا فقال فى نفسه اءن قال لى رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم هل زنيت بعد ما عاهدت فان قلت لا كذبت و اءن قلت نعم يضربنى الحد ثم اءراد اءن يتوانى فى الصلاة فقال اءن ساءلنى رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم عنها فاءن قلت صلَّيت كذبت و اءن قلت لا يعاقبنى فتاب من الثّلاثة (159).
    ((شخصى حضور مبارك رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شرفياب شده ، عرض كرد: اى رسول خدا! شخصى هستم كه نماز نمى خوانم ، زنا مى كنم ، دروغ هم مى گويم ، تصميم گرفته ام يكى از اين گناهان را ترك كنم ، شما توصيه مى كنيد كه از كدام گناه توبه كنم ؟ حضرت فرمودند: فعلا تصميم بگير كه دروغ نگويى ، و اول از اين گناه توبه كن . اين فرمايش پيغمبر را پذيرفت و پيمان بست كه دروغ نگويد، بعد از اين ماجرا هنگامى كه تصميم گرفت زنا كند، با خود گفت : اگر پيامبر خدا صَلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم از من سوال فرمودند: بعد از قرارى كه گذاشته اى آيا زنا كرده اى يا نه ؟ در صورتى كه بگويم نه ، دروغ گفته ام و اگر بگويم ، آرى حضرت حد شرعى بر من جارى مى كند، بنابراين از آن گناه منصرف شد. پس از آن خواست در انجام نمازش سستى كند، با خود گفت : اگر رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم سوال كند و پاسخ مثبت دهم ، دروغ گفته ام و اگر پاسخ منفى بدهم مرا تنبيه خواهد كرد. نتيجه اين شد كه از هر سه گناه توبه نمود)).
    پس معلوم مى شود همانگونه كه دروغ كليد همه زشتى ها و مفتاح همه بدى ها و محرمات است ، پروا و تورع از كذب موجب نجات انسان از گناهان مى شود؛ و به همان ترتيبى كه دروغ انسان را به وادى مهالك مى كشاند، دورى از دروغ انسان را نجات مى دهد. در روايات ، اين عمل زشت به منزله يك بيمارى تلقى شده كه بايد درمان شود، و آن كسى كه مبتلا به اين بيمارى است بايد براى درمان آن بكوشد. در تعبيرى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
    علّة الكذب اءقبح علّة (160).
    ((بيمارى دروغگويى ، بدترين بيمارى است )).
    رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرموده اند:
    لا يَكذِبُ الكَاذِبُ الا مِن مَهَانَةِ نَفسِه (161).
    ((انسان دروغگو دروغ نمى گويد جز به خاطر حقارت و ذلتى كه درون خويش احساس مى كند)).
    يعنى احساس حقارت و پستى نفس يك بيمارى است . خداوند انسان را ذليل و زبون نيافريده ؛ و كسى كه چنين احساسى دارد بيمار است و بايد براى درمان بيمارى خود اقدام كند. كسى كه خود را كوچك مى شمارد، دروغ مى گويد تا در پرتو آن خويش را بزرگ جلوه دهد.
    اساسا، آيات كريمه قرآن و روايات ، منشاء دروغگويى را صفت مذموم ، زشت و ناپسند نفاق معرفى كرده اند:
    اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انّك لرسول اللّه واللّه يعلم انّك لرسوله واللّه يشهد انّ المنافقين لكاذبون (162).
    ((هنگامى كه منافقان نزد تو مى آيند، مى گويند: ما شهادت مى دهيم كه يقينا تو رسول خدايى . خداوند مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند و به گفته خود ايمان ندارند)).
    بنابراين نفاق هم دليل ديگرى بر دروغگويى است .
    نكته سوم در دروغ گفتن اين است كه :
    اءَقلّ الناس مروّة مَن كان كاذبا(163).
    صفت غيرت ، مردانگى و حميت در دروغگو بسيار ضعيف است ، پس ‍ دروغ ، مردانگى را در انسان از بين برده ، نفاق را تقويت مى كند و حقارت ، ذلت و زبونى نفس را به ارمغان مى آورد. چون اين همه آفت بر دروغ مترتب است ، ضرورت مبارزه با اين مرض را بديهى مى نمايد.
    اگر انسان تامين اميال و خواهش هاى نفسانى خود را در دروغ ببيند، نبايد هرگز دروغ بگويد؛ چرا كه در يكى از توصيه هايى كه امام موسى بن جعفر عليه السلام به هشام مى كند آمده است :
    يا هشام ان العاقل لا يكذب و اءن كان فيه هواه (164).
    ((انسان عاقل دروغ نمى گويد؛ اگرچه تامين تمنيات خودش را در آن ببيند)).
    واجتنبوا الكذب و ان راءَيتم فيه النَّجاة فانَّ فيه الهلكة (165).
    ((از دروغگويى پرهيز كنيد؛ اگرچه سعادت و نجات خود را در آن مى بينيد؛ چراكه دروغ مثل سراب است ، كه در آن هلاكت نهفته است )).
    ايّاك و الكذب فان الكذب يسوّد الوجه (166).
    ((از دروغگويى بپرهيز؛ كه موجب روسياهى است )).
    اگر انسان در دنياو آخرت به عنوان كسى كه واقع را به گونه اى ديگر بيان مى كند، شهرت پيدا كند، گذشته از اين كه در دنيا همه او را دروغگو مى شناسند، در آخرت كه يوم تبلى السرائر است ، هرچه كه در دل و ضمير او مكنون بوده ، آشكار مى شود و مصيبت او بيشتر است ؛ بنابراين از آثار وضعى كه بر دروغگويى مترتب است ، روسياهى در دنيا و آخرت است .
    اين سخن هم ذكر شده كه اثر وضعى دروغگويى كم شدن رزق و روزى انسان است :
    الكذب ينقص الرزق (167).
    ((كذب موجب نقصان در رزق و روزى انسان مى شود))
    يعنى انسان دروغگو هرگز روزى خود آنچه را كه خداوند براى او مقرر فرموده است را نخواهد يافت .
    در روايتى از امير المومنين عليه السلام نقل شده كه فرموده اند:
    ان المال مقسوم مضمون لكم قد قسمه عادل بينكم و ضمنه و سيفى لكم (168).
    ((رزق و روزى انسان ها تقسيم شده و مورد ضمانت خداست و تقسيم آن را خداوند عادل تكفل فرموده و فراهم مى سازد)).
    از جمله امورى كه در آن تقسيم بندى الهى تاثير گذاشته و رزق انسان را كم مى كند دروغگويى است .
    نكته قابل توجه ديگر به ويژه براى كسانى كه از راه تجارت زندگى مى كنند اين است كه اگر بخواهند اقتصاد زندگى و معيشت خود را از طريق دروغ فراهم كنند، همه بركات كسب و تجارت را با آن همه استحباب و فضيلت از دست خواهند داد.
    3 - غيبت
    يكى ديگر از مصاديق سوءاستفاده از زبان ، غيبت ديگران است . در تعريف غيبت گاه اينگونه تعبير شده كه :
    ذكر اءخيك بما يكرهه (169).
    ((سخن گفتن درباره كسى كه اگر آن را بشنود ناراحت و مكدر مى شود)).
    و يا در بعضى از روايات تعبير شده است :
    اءن تقل فى اءخيك ما قد ستره اللّه عليه (170).
    ((چيزى درباره برادر دينى ات بگويى كه خداوند آن را، مستور و مكتوم قرار داده است )).
    شايد كمتر عمل خلاف و سيئه اخلاقى باشد كه اينگونه در قرآن و معارف دين ، مورد نهى و ملامت و سرزنش قرار گرفته باشد. سوره مباركه حجرات در قرآن كه حرمت غيبت را بيان مى فرمايد تعبير قابل توجهى دارد:
    و لا يغتب بعضكم بعضا اءَيُحبُّ اءَحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكرهتموه (171).
    ((نبايد هيچ يك از شما از ديگرى غيبت كند. آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ يقينا همگى از اين كار نفرت داريد)).
    اين تعبير شدت تنفر و انزجار يك انسان را از غيبت ، روشن مى كند و با تشبيه به يك عمل منفور كه مورد انزجار همگان است ، قبح عمل را به صورت عينى و خارجى مجسم مى كند. در روايتى از روايات شب معراج كه پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
    مررت ليلة اُسرىَ بى على قوم يَخمِشُون وجوههم باءظافيرهم ، فقلت : يا جبرائيل من هؤ لاء، قال : هولاء الَّذين يغتابون الناس و يقعون فى اءعراضهم ...(172).
    ((در شب معراج از كنار عده اى گذر كردم كه با ناخن صورت هاى خود را خراشيده و آزار مى دادند. از جبرئيل سوال كردم : اينها چه كسانى هستند؟ پاسخ داد: اينها كسانى هستند كه به غيبت و بدگويى ديگران پرداخته و آبروى آنها را برده اند)).
    بنابراين در معارف دين ، يكى از مهمترين مواردى كه نهى شده است ، عمل زشت و ناپسند غيبت و بدگويى مومنان در غياب يكديگر است .
    كل المسلم على المسلم حرام ، دمه و ماله و عِرضُه (173).
    ((حرام است مسلمانى بر عليه مسلمان ديگر كارى انجام دهد؛ خونش را بريزد، مالش را تصاحب كند و آبروى او را ببرد)).
    هيچ مسلمانى حق تعرض و تجاوز به اين موارد سه گانه را ندارد و اگر كسى معتاد به اين عادت زشت شود، و در زندگى روش و رفتارش بدگويى از ديگران باشد، و بعد توبه كند طبق روايتى كه از امام صادق عليه السلام وارد شده است :
    اءوحى اللّه تعالى الى موسى مَن ماتَ تائبا مِنَ الغِيبَةِ فهو آخر من يدخل الجنّة ، و مَن مَات مُصرّا عليها فهو اول من يدخل النار(174).
    ((خداوند به موسى عليه السلام فرمود: انسانى كه غيبت كرده است اگر از اين گناه توبه كرد، او در زمره بهشتيان است ؛ منتها از آخرين كسانى است كه وارد بهشت مى شوند و اگر توبه نكرد و با اين وزر و گناه از دنيا رفت در زمره كسانى است كه زودتر و جلوتر از ديگران پا به جهنم خواهد گذاشت )).
    همه سعى و تلاش اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام اين بوده است كه به هر ترتيبى انسان ها را از اين روش و عمل ناپسند بازدارند. امام صادق عليه السلام فرمودند:
    من قال فى مؤ من ما راءته عيناه و سمعته اءُذناه فهو من الَّذين قال اللّه عزوجل ((ان الَّذين يحبون اءن تشيع الفاحشة فى الَّذين آمنوا لهم عذاب اليم (175)))(176).
    ((آن كسانى كه به محض ديدن خطا، با شنيدن اشتباهى از برادر مومنش ، به بدگويى او اقدام ميكند، مصداق اين آيه كريه است كه مى فرمايد: خداوند براى كسانى كه دوست دارند فحشا و منكرات را در جامعه نشر بدهند، عذاب دردناك مقرر فرموده است )).
    در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
    مَن رَوى علَى مؤ من رواية يريد بها شَينَهُ و هَدمَ مُروُءَتِهِ ليسقُطَ مِن اءعيُن النّاس اءَخرجَهُ اللّه من ولايته الى ولاية الشيطان فلا يقبله الشيطان (177).
    ((كسى كه سخنى را در غياب مومنى بگويد تا آبروى او را بريزد و او را نزد مردم بى اعتبار كند، خود را از ولايت و حضانت خدا بيرون برده و خدا او را به ولايت شيطان واميگذارد، و شيطان نيز اين آدم را پذيرا نخواهد بود)).
    يعنى ديگر در عالم آفرينش هيچ حامى و پشتيبانى براى او نيست ، پس ‍ كسى كه خود را مومن و مسلمان دانسته ، ملتزم به انجام فرايض و واجبات دينى است ، هرگز نبايد خود را به اين گناه آلوده كند؛ زيرا كه آلودگى به اين گناه همه واجبات و مستحبات و افعالى را كه به قصد قربت و رضاى خدا انجام داده نابود مى كند.
    در سخنى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده كه فرمودند:
    يؤ تى باءحد يومَ القِيَامَةِ يوقف بينَ يدى اللّه و يدفع اليه كتابهِ فَلا يَرى حَسَنَاتِهِ، فيقول : الهى ليس هذا كتابى فانِّى لا اءَرى فيها طَاعتى ؛ فقال له : انَّ ربّك لا يضلُّ و لا يَنسى ، ذَهَبَ عَملك باغتياب النَّاس (178).
    ((در روز قيامت تك تك انسانها، در پيشگاه الهى متوقف مى شوند، و نامه اعمالشان به دستشان داده مى شود. فرد آنچه را كه از نماز، روزه و اتيان فرايض و واجبات و مستحبات داشته در آن نامه نمى بيند، مى گويد: خدايا! در موقع تقسيم نامه اعمال اشتباه شده و اين نامه عمل من نيست ؛ من هيچ اثر و نشانه اى از عبادات و اطاعات خود در آن نمى بينم . به او گفته مى شود كه خداى تو اشتباه نمى كند، و چيزى را فراموش نكرده است . آنچه را كه تو انجام داده بودى با غيبتى كه از ديگران كردى به نامه اعمال آنان افزوده شد)).
    پس شرط عقل و تدبير انسان ، پرهيز و پرواى از غيبت است ؛ به ويژه كسانى كه معتقد به مبانى دين و انجام فرايض و مقررات شرع هستند.
    در سخنى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
    العاقل مَن صَانَ لسانهِ عَنِ الغيبة (179).
    ((عاقل ، كسى است كه زبانش را از غيبت و بدگويى ديگران حفظ مى كند)).
    براى توضيح مطلب بايد گفت : ما در معارف دين اينگونه بيان ها را فراوان مى بينيم كه درك حسن و قبح بسيارى از مسائل را به عقل انسان واگذار كرده اند؛ مثل روايت مذكور، يا روايتى كه مى فرمايند:
    العاقل مَن هَجَرَ شَهوَتِه (180).
    ((انسان عاقل كسى است كه به گرد شهوت رانى نمى گردد)).
    ادارك نيك و بد بسيارى از مسائل را به عقل انسان واگذار كرده اند. واضح است كه در اينگونه موارد، مراد از عقل همان عقل محض انسان است . عقل به دور از تعاليم وحى و دين ؛ نه عقل و انديشه اى كه نشات گرفته و تربيت شده در مكتب دين باشد. در حقيقت انسان عاقلى كه هيچ آگاهى و آشنايى با معارف و احكام دين هم ندارد، بايد خوبى يا زشتى آن عمل را چنانچه در بعضى روايات هم آمده درك كند؛ مثلا در كلام ديگرى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است كه حضرت فرمودند:
    لو كنّا لا نَرجو جَنَّة و لا نَخشى نَارا و لا ثَوَابا و لا عِقَابا لكانَ يَنبَغِى لَنَا اءَن نَطلُبَ مَكارِمَالاَخلاق فانَّها ممَّا تَدُلَّ عَلى سَبيلِ النَّجاح (181).
    ((اگر ما قيامت و بهشت و جهنمى را هم قبول نداشته باشيم ، باز هم بايد در طلب مكارم اخلاق بوده و در احياى موازين اخلاقى در نفس خودمان كوشا باشيم ؛ چرا كه رعايت مكارم و موازين اخلاقى سعادت انسان را تضمين مى كند)).
    اينگونه احتجاج و واگذارى به عقل بايد به گونه اى باشد كه حتى براى منكران عالم آخرت هم قابل پذيرش باشد.
    اساسا در ناموس آفرينش بسيارى از افعال انسان ، داراى عكس العمل و واكنش هاى طبيعى است كه در همين عالم هم نتايج آن قطعا محقق مى شود؛ از جمله اين اعمال ، مساله غيبت است . در روايتى آمده است كه پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روزى در مسجد چنان صدايشان را بلند كردند كه همه اهل مدينه بشنوند و فرمودند:
    يا معاشرَ مَن آمَنَ بِلِسانه و لم يؤ من بَقَلبِه لا تَغتَابوا المسلمين و لا تَتَبَّعوا عَوراتهم ، فانَّه مَن تَتَبَّعَ عَورة اءَخيه يَتَتَبَّعُ اللّه عَورته ، و مَن تَتَبَّعَ اللّه عَورته يفضحُهُ فى جوف بيته (182).
    ((اى كسانى كه ادعاى مسلمانى مى كنيد ولى واقعا مسلمان نيستيد! غيبت نكنيد، و به دنبال عيب جويى و افشاى عيوب ديگران نباشيد، اثر وضعى عمل غيبت كننده اين است كه حتى اگر در خلوت نيز خطايى مرتكب شود - به جرم گناهى كه مرتكب شده است و مصونيت خود را از بين برده است - خداوند آبروى او را حفظ نخواهد كرد)).
    خلاصه بحث : محل قابل دقت در تعبير امام سجاد عليه السلام اين است :
    و اءَمَّا حَقُّ اللسان فاكرامه عن الخنا.
    حق زبان ، برتر داشتن ، والاتر شمردن و ارزشمندتر دانستن آن از آلوده كردن به زشتى ها است ، و انصاف اين است كه اين عضو كوچك مى تواند براى انسان بزرگترين مشكلات غيرقابل حل دنيوى و اخروى را به وجود آورد.
    غيبت و پيامدهاى سوء آن
    غيبت به عنوان يكى از مصاديق سوءاستفاده از زبان ، و عامل بسيارى از گناهان و زشتى هاى اخلاقى است ، صرف نظر از جهات اعتقادى ، موازين دينى ، تربيتى و آثار اخروى و عذاب الهى غيبت ، به مقتضاى عقل و دورانديشى نيز عملى ناپسند و مذموم است . در فرمايشى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است كه فرمودند:
    العاقل مَن صَانَ لسانه عن الغيبة (183).
    ((عاقل كسى است كه زبان خود را از غيبت حفظ كند)).
    بسيارى از اعمال هست كه خداوند متعال ، نتيجه آنها را، موكول به آخرت فرموده است ؛ در مقابل بسيارى از اعمال و گناهان اين چنين نبوده ، و سود و زيان آن در همين دنيا دامن گير انسان مى شود؛ از جمله اعمال زشت و ناپسندى كه صرف نظر از عذاب اخروى ، اثر وضعى و طبيعى آن در همين دنيا محقق مى شود، مساله غيبت ، بدگويى ، عيب جويى و به دنبال زشتى هاى اعمال و رفتار ديگران بودن است ، بنابراين انسان عاقل كسى است كه براى مصونيت از اين واكنش هاى طبيعى ، از غيبت پرهيز كرده و تورع داشته باشد.
    حال اگر انسانى دورانديش تر از اين باشد كه فقط آثار طبيعى عمل را در دنيا موردنظر قرار دهد و بداند كه علاوه بر اين دنيا، مكافات و سزاى بسيارى از اعمال و رفتار او در عالم آخرت خواهد بود، به يقين پرهيز و تورعش بيشتر خواهد بود. درباره غيبت نيز هر دو نكته وجود دارد، هم آثار طبيعى در دنيا، و هم آثار اخروى .
    در سخنى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است :
    من مشى فى غيبة اءخيه و كشفَ عَورَته ، كانت اوَّل خطوَة خَطاها وَضَعَها فى جَهَنَّم فَكَشَفَ اللّه عَورَتَهُ على رُؤُوسِ الخَلائِق (184).
    كسى كه به عيب جويى و بيان عيوب برادر مومن خود بپردازد و اسرار و زشتى هاى او را افشا و برملا كند، اولين اثرش اين است كه قدم در آتشى گذاشته كه نتيجه اش سقوط در وادى جهنم است . اثر دوم ، اين است كه دچار عواقب طبيعى آن در دنيا خواهد شد؛ يعنى چون آبروى مومن را برده است خداوند نيز به طور طبيعى در اين دنيا آبروى او را در معرض سقوط قرار خواهد داد. در اين روايت آمده : كشف اللّه عورته على رؤ وس ‍ الخلائق كسى كه با عرض و آبروى مومنى بازى كند، خداوند آبروى او را در مرئى و منظر همه انسانهايى كه از اول آفرينش تا قيامت به وجود آمده اند و خواهند آمد و همه در يك مجتمع جمع مى شوند مى ريزد.
    بنابراين ، براى كسانى كه حتى عالم آخرت را هم قبول نكرده و به معارف دينى آشنايى كامل ندارند، شرط عقل و احتياط، پرهيز از اين گناه و سيئه بسيار خطرناك اخلاقى است ؛ به ويژه مومنان و مسلمانان كه بايد خود را در چهارچوب تعاليم تربيتى اسلام قرار دهند.
    تهمت و كيفرهاى آن
    از ديگر مصاديق سوءاستفاده از زبان ، كه خطرناك تر و شديدتر از غيبت و داراى آثار سوء بيشترى نسبت به آن است ، ارتكاب گناه تهمت و بهتان به ديگران است . خداوند متعال در قرآن مى فرمايند:
    و مَن يكسب خطيئته اءَو اثما ثمَّ يَرمِ به بَريئا فقد احتَمَلَ بُهتَانا و اثما مُبينا(185).
    ((كسى كه خطا يا گناهى را مرتكب شود، سپس بى گناهى را متهم سازد، بار بهتان و گناه آشكارى را بر دوش گرفته است )).
    تهمت و بهتان يكى از حربه هاى ديرين انسان ها است كه متاسفانه بسيار مورد استفاده قرار گرفته و مى گيرد. بنابراين ، رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در نتايج اين عمل فرموده اند:
    مَن بَهَتَ مؤ منا اءو مؤ منة اءو قال فيه ما ليس فيه اقامة اللّه على تَلِّ مِن نار، حتى يخرج ممّا قاله فيه (186).
    ((اگر كسى ، انسان مومنى را به عملى كه انجام نداده و يا به اخلاق و رفتار زشتى كه در او نيست متهم كند، خداوند در قيامت او را بر بلندايى از آتش ‍ قرار مى دهد، تا آنچه را كه گفته اثبات كند)).
    يقينا كارى كه انجام نشده ، قابل اثبات نيست و جايگاه او براى هميشه خلود در آتش است . بنابراين يكى از مصاديق خلود در آتش كسانى اند كه هميشه از حربه تهمت و افترا استفاده مى كنند و برادران مسلمان خود را به فعل و گناهى كه انجام نداده اند متهم مى سازند.
    موارد سوءاستفاده از زبان
    به هر حال سوءاستفاده از زبان ، در قالب دروغ ، غيبت و يا تهمت نهى شده است ؛ و اين از جمله حقوقى است كه امام سجاد عليه السلام انسان ها را براى اداى حق زبان ، به رعايت آن توصيه كرده اند.
    زبان ، اين عضو بسيار كوچك ، كه دامنه فعاليتش از همه اعضاى ديگر حتى از نيروى عقل بشر هم وسيعتر است ، مى تواند حتى محدوده قوه وهم و خيال را نيز در برگرفته ، در قالب كلام و سخن درآورد.
    امام سجاد عليه السلام در تعبير زيبايى در دعاى مكارم الاخلاق مى فرمايند:
    و ما اءجرى على لسانى من لَفظَةِ فُحش اءو هُجر اءو شَتم عِرض اءو شهادة باطل اءو اغتيابِ مؤ من غائب اءو سَبِّ حاضر و ما اءشبهَ ذلك نطقا بالحمد لك (187).
    ((آنچه بر زبانم جارى مى شود از لفظ دشنام يا هرزه يا بدگويى يا گواهى دروغ يا غيبت مومن غايب يا دشنام مومن حاضر و هرچه مانند آنهاست بر گفتار در سپاس و حمد خودت مبدل ساز)).
    فحش و بدگويى به مومن ؛ سخنى كه آبروى مومنى را ببرد؛ شهادت باطل ؛ غيبت مومن ؛ فحاشى و بدگويى از مومن همه از مصاديق و موارد سوءاستفاده از زبان است .
    1 - نمامى
    در آيات متعددى به اين رذيله اخلاقى زبان اشاره شده است : هَمّاز مَشّاء بِنَميم (188)، كسى كه بسيار عيبجوست و به سخن چينى آمد و شد مى كند. و ويل لكلِّ هُمَزة لُمَزة (189)؛ واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى . در تفسير ذيل اين آيات كريمه به سخن چينى و جدايى بين انسانها اشاره شده است . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است :
    اءبغضُكم الى اللّه المَشّائونَ بالنَّميمة (190).
    ((مغضوبترين افراد نزد خدا كسانى اند كه مبناى زندگى شان را بر نمامى و اختلاف ميان انسان ها قرار داده اند)).
    از پيامبر اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده كه خطاب به اصحاب فرمودند:
    اءلا اءُخبركم بشرارِكم ؟ قالوا: بلى يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ، قال : المشّاؤُن بالنَّميمة ، المُفَرِّقون بين الاحِبَّة (191).
    ((آيا از بدترين افراد به شما خبر دهم ؟ گفتند: آرى يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ! حضرت فرمودند: بدترين افراد كسانى اند كه نمامى و سخن چينى مى كنند و بين دوستان جدايى و تفرقه ايجاد مى كنند)).






  5. #5
    afsanah82
    مهمان






    2 - جدال و خصومت
    از ديگر مصاديقى كه مى توان بر آنچه كه حضرت فرموده اند اضافه كرد، جدال و خصومت است .
    ايّاكم والمِراء والخُصومَةِ فانَّهُما يُمرِضانِ القلوب على الاخوان (192).
    ((مبادا جدال و خصومت كنيد كه اين دو، قلوب دوستان و برادران را نسبت به يكديگر بيمار مى كند)).
    انسان نبايد با ديگران طورى گفتگو كند كه موجب دشمنى بين ايشان فراهم شود. و خلاصه ، بحث و مراء با ديگران نبايد به گونه اى باشد كه به جدال و حرف هاى بى مبنا و بى منطق منتهى شده ، باعث شود كه دلها و قلب هايى كه نسبت به يكديگر صاف و صميمى هستند، مريض و بيمار شوند.
    بنابراين ، يكى از مواردى كه در مكتب اخلاقى دين و خاصه در مذهب شيعه ، مورد نهى قرار گرفته است ، پرهيز از اين عمل زشت است .
    3 - اهانت
    همچنين مى توان مساله اهانت كردن به مومنان و آزار ايشان را با مسخره و استهزا به اين مجموعه اضافه كرد. در سخنى از امام صادق عليه السلام آمده است :
    مَن اءَعان على مؤ من بِشَطر كلمة لَقَى اللّه يوم القيامةِ بين عَينَيهَ مكتوب آيس من رحمة اللّه (193).
    ((اگر كسى حتى با بيان يك سخن كوتاه ، موجب اذيت و تحقير شخصيّت مومنى شود، روز قيامت هنگام ورود به صحنه محشر اين كلمه بر پيشانى او نقش بسته است كه اين انسان مورد رحمت و مغفرت الهى قرار نخواهد گرفت )).
    4 - تملق و چاپلوسى
    از ديگر مصاديق سوءاستفاده از زبان ، تملق و چاپلوسى است . اين خصوصيت و حالت روحى ، يكى از زشت ترين سيئات اخلاقى است كه عامل بروز و ظهور آن ، معمولا زبان است ، و اصولا در معارف دين هرگونه حركتى كه منتهى به تحقير شخصيّت انسان شود مذموم و ممنوع شمرده شده است .
    ان اللّه تبارك و تعالى فوَّض الى المؤ من كلَّ شى ء الا اِذلالَ نفسهِ(194).
    ((خداوند، همه اختيار انسان را به دست او داده و به او تفويض فرموده ، مگر اين كه اقدامى كند كه موجب ذلت ، حقارت و كوچكى او شود)).
    برهان عقلى نيز بر ممنوع بودن آن وجود دارد، و بر اين اساس در سخن ديگرى آمده است :
    اءعقل الناس اءبعدُهم عن كل دنيَّة (195).
    ((عاقل ترين مردم كسى است كه نفس خود را والاتر و برتر از هر نوع پستى و حركتى قرار دهد كه منتهى به حقارت و كوچكى شخصيّت او مى شود)).
    چنان كه در مصاديق قبل ، مثل غيبت و تهمت ، ذكر كرديم در اين جا هم ، تملق ، چاپلوسى و مدح نابجا، علاوه بر اين كه انسان متملق را كوچك مى كند و او را حقير مى سازد، باعث تباهى شخصيتى مى شود كه مورد مدح و ستايش قرار مى گيرد؛ يعنى او را به مرض و آفت خودباورى مبتلا مى كند و در نتيجه ، وقتى انسان در سايه مدح و ثناهاى بى حساب ، نابجا و نادرست به اين بيمارى مبتلا شد، از توجه به عيوب و اشكالاتى كه در وجودش ‍ هست غافل مى شود؛ به ويژه اگر چنين انسانى ، صاحب مكنت ، ثروت و قدرت هم باشد، هرگز درصدد اصلاح كار خود و زيرمجموعه ، ملت و رعيت خود برنخواهد آمد و هيچ قدمى براى حل مشكلات نفسى خود و مردمش برنخواهد داشت .
    5 - مدح و ثناى نابجا
    امام سجاد عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق به اين نكته عنايت داشته و فرموده اند:
    و لا ترفَعنى فى النّاس درجة الا حَطَطتَنى عند نفسى مثلها، و لا تحدِث لى عزّا ظاهرا، الا اءحدَثتَ لى ذِلَّة باطنة عند نفسى بقدَرها(196).
    ((خدايا! اگر در اين دنيا به من رفعتى مى دهى ، مقام ، منزلت ، قدرت و شوكت ظاهرى مى دهى ، به همان اندازه هم مرا پيش نفسم كوچك كن . خدايا! اگر به من منزلت و اعتبار اجتماعى عنايت كردى ، مرا از نفس و اشكالات خودم غافل نكن )).
    بايد توجه داشت كه مدح و ثناى بى مورد و تملق و چاپلوسى موجب رشد يك شخصيّت كاذب در طرف مقابل مى شود و در نتيجه يك سخن كوتاه تملق آميز، چند عارضه سوء به وجود مى آورد:
    اولا، شخصيّت مداح تحقير مى شود.
    ثانيا، آن انسانى كه مورد مدح و ستايش قرار گرفته است ، در جهالت و خودباورى منفى مى ماند و اقدام به حل و فصل مشكلات نفسانى خويش ‍ نمى كند، بر اساس همين برداشت پيغمبر اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم به كسى كه در حضورشان ديگرى را مدح و ستايش بى جا مى كرد، فرمودند:
    وَيحَك قَطعت عُنُقَ صاحبك لو سمعها مَا اءَفلح (197).
    ((واى بر تو! گردن دوستت را بريدى ، اگر رفيقت اين حرف هاى تو را باور كند، هيچ وقت رستگار نخواهد شد)).
    يعنى كسى كه اقدام به مدح و ثنا و تملق مى كند در حقيقت انسانى را كشته و شخصيّت انسانى او را تباه كرده است .
    يا در سخن مشابه ديگرى نقل شده است كه شخصى در محضر حضرت ، فرد ديگرى را مدح مى كرد، حضرت فرمودند:
    عَقَرتَ الرَّجل عقرَكَ اللّه (198).
    ((تو او را كشتى ، خدا تو را بكشد)).
    يعنى واقعا مدح بى جا به منزله كشتن و نابود كردن يك انسان است ؛ چون انسانى كه به واسطه آن مدح ، از اشكالات خودش غافل شده است ، ديگر هيچ گاه شخصيّت اصلى خود را به دست نخواهد آورد. در سخن جالبى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده كه حضرت فرمودند:
    لو مشى رجل الى رجل بسيف مُرهَف كان خيرا له من اءن يَثنِىَ عليه فى وجهه (199).
    ((اگر انسانى با اسلحه از نيام كشيده به برادرش حمله كند خيلى بهتر از اين است كه در مقابلش ، او را مدح و ثنا كند )).
    همان طور كه بيان شد اين نحوه سخن گفتن دو اشكال واضح و آشكار دارد:
    اشكال اول اين است كه بدين وسيله ، انسان مدح كننده دچار ضعف شخصيت ، ذلت و حقارت مى شود و اين خود ممنوع و مذموم است . در سخنى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است :
    احثُوا التُّراب فى وُجوهُ المَدَّاحِين (200).
    ((بايد خاك به صورت كسانى پاشيد كه شغلشان مدح و ثناى بى جا از ديگران است )).
    اشكال دوم آن است كه با اين ستايش ، عرش الهى مى لرزد، مخصوصا اگر ستايش شونده ، انسان غيرصالح و فاسدى باشد. روايتى ديگر از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرمودند:
    اذا مدح الفاجر اهتزَّ العرش و غضب الرَّبُّ(201).
    ((وقتى انسان غيرصالح و فاجرى مورد مدح و ستايش قرار مى گيد عرش ‍ الهى به لرزه در آمده و موجب غضب ذات ذوالجلال الهى مى شود)).
    بنابراين ، مدح و ثناى بى جا، هم موجب تحقير شخصيّت مدح كننده است ، و هم موجب تباهى و نابودى مدح شونده و اثر سوءاجتماعى اش اين است كه احيانا جمعيت و ملتى كه تحت سلطه و اقتدار شخص مورد ستايش ‍ هستند، به عوارض سوء آن حاكم مستبد دچار مى شوند؛ چرا كه او به واسطه اين مدح و ثناها هرگز در مقام اصلاح خود برنمى آيد. در سخنى از امير المومنين عليه السلام نقل شده كه فرمودند:
    اءجهل الناس المُغترُّ بقول مادح متملِّق يُحسِّن له القبيح و يُبغِّضُ اليه النصيح (202).
    ((جاهل ترين مردم كسى است كه بداند مداحى ، به دروغ او را مدح مى كند، به گونه اى كه زشتى ها و بدى ها و سيئات اخلاقى او را پيش چشم او زيبا جلوه مى دهد و كار افراد ناصح و علاقه مند را كه گاهى اشكالات اخلاقى را به او يادآور مى شوند مبغوض جلوه مى دهد)).
    در حقيقت نتيجه عمل انسان مداح و كسى كه دچار مرض تملق و چاپلوسى است ، اين است كه خوبى و خيرخواهى ناصحان و افراد علاقه مند را پيش چشم او زشت جلوه داده ، زشتى اعمال و رفتار و اخلاق ناپسند او را، زيبا جلوه مى دهد و ستايش شونده نيز همه را باور مى كند.
    مهم اين است كه انسان ستايش شونده ، به خطاى عمل مداح توجه داشته ، آن حرف ها را واقعا باور نكند. به همين دليل در حالات بعضى از صالحان نوشته اند كه وقتى افرادى مى آمدند در حضورشان تملق مى گفتند و مداحى مى كردند، با خداى خود كه خلوت مى كردند مى گفتند:
    اللّهم ان هولاء لا يعرفونى و اءنت تعرفنى (203).
    ((خدايا! اينان نمى دانند من كى ام ؛ ولى تو كه مى دانى من كه هستم ، نگذار سقوط كنم )).
    سخنى از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    اللّهم اغفرلى ما لا يعلمون ، و لا تؤ اخذنى بما يقولون ، واجعلنى خيرا مما يظنون (204).
    ((خدايا! آنچه را كه من انجام داده ام و اين مردم نمى دانند و در مورد آن مرا خوب مى بينند، آن اعمال را درباره من بيامرز؛ و به آنچه كه مردم درباره من مى گويند، مرا مواخذه نكن و مرا بهتر از آنچه كه مردم تصور مى كنند قرار بده )).
    بنابراين ما مى بينيم انسانهاى تربيت شده و ساخته شده ، هرگز در مقابل مدح و ستايش هاى بى جا شخصيّت خود را نباخته ، متزلزل نمى شوند و به واقعيات شخصى و نفسانى خود كه عامل حفاظت از لغزشها است توجه دارند؛ و اين نكته بسيار مهمى است .
    راههاى درمان اثرات سوء زبان
    حال بعد از اين همه سخن چاره چيست ؟ چه بايد كرد كه سرنوشت دنيا و آخرت ، به دست اين عضو كوچك رقم نخورده و در حقيقت ، مالك آن باشيم .
    درمان اين معضل در مطلب دومى است كه امام عليه السلام براى حقوق زبان بيان مى فرمايند:
    و اءَمَّا حَقُّ اللِّسان فاكرامُهُ عن الخَنَا و تعويدُهُ على الخير و حملُهُ على الادب و اجمامُهُ الا لموضع الحاجَة و المنفعة للدِّين و الدّنيا و اعفاؤُهُ من الفضول الشَّنعة القليلة الفائدة التى لا يؤ من ضررها مع قلَّة عائدتها(205).
    راه درمان اين بيمارى و علاج اين مشكل اين است كه زبان را به گفتار نيك و زيبايى در سخن عادت دهى و يا دم فروبندى . پس حل مشكل سهل است ؛ يا بايد زبان را به سخن نيك عادت داد؛ يعنى خوب و زيبا سخن گفت و يا اين كه دم فروبست . سخن خوب گفتن بايد به صورت عادت و سنت و طبيعت ثانويه درآيد؛ يعنى همان طور كه ما طبق عادت نفس مى كشيم ، و نفس كشيدن كه تامين نياز طبيعى است به صورت يك عادت تكوينى در بشر درآمده است ، در غير آن صورت ادامه حيات ممكن نيست ، وقتى لب به سخن نيز باز مى كنيم ، بايد به صورت يك عادت ثانويه ، سخن خير، نيك و خوب بگوييم و يا اين كه دم فروبسته ، سخن نگوييم .
    اساسا خداوند متعال ، اين توانمندى و قدرت را به انسان عنايت كرده تا به وسيله زبان و قوه ناطقه ، قدرت عقل و انديشه خود را به نمايش بگذارد.
    امام عليه السلام در انتهاى حق زبان تعبير مى كنند:
    يُعَدُّ شاهد العقل و الدليلَ عليه .
    ((زبان گواه خرد و انديشه انسان است )).
    در واقع بايد يا زبان را به خير باز كند، يا دم فروبسته و سكوت كند، به گفته شاعر:چون ندارى مايه ، از لاف سخن خاموش باش خنده ، رسوا مى نمايد پسته بى مغز را

    به تعبير اميرالمومنين عليه السلام :
    المرء مخبوء تحت لسانه (206).
    ((شخصيّت انسان در زبانش نهفته است )).تا مرد، سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد

    ((مصباح الشريعة )) در ادامه اين سخن اميرالمومنين عليه السلام روايتى نسبتا طولانى نقل كرده ، كه انصافا سخن قابل توجهى است .
    المرء مخبوء تحت لسانه ، فَزِن كلامك و اعرِضهُ على العقل ؛ فان كان للّه و فى اللّه فتكلَّم به و اءن كان غير ذلك فالسكوتُ خير منه ؛ فليس على الجوارح عبادة اءخفَّ مؤ ونة و اءفضل منزلة و اءعظم قدرا عند اللّه من الكلام فى رضا اللّه و لوجهه و نشر آلائه و نعمائه فى عباده ؛ اءلا ترى اءنّ اللّه عزوجل لم يجعل فيما بينه و بين رسله معنى يَكشفُ ما اءسرَّ اليهم من مكنونات علمه و مخزونات وحيه غير الكلام ؛ و كذلك بين الرسل و الامم ؛ فثبت بهذا اءنَّه اءفضل الوسائل و اءلطف العبادة ، و كذلك لا معصية اءشغلَ على العبد و اءسرع عقوبة عند اللّه و اءشدها ملامة و اءعجلها سَاءمَة عند الخلق منه و اللسان ترجمان الضمير و صاحب خبر القلب و به ينكشف ما فى سرِّ الباطن و عليه يُحاسب الخلق يوم القيامة و الكلام خَمر يُسكِرُ القلوب و العقول ما كان منه لغير اللّه ؛ و ليس شى ء اءحقُّ بطول السِّجن من اللِّسان (207).
    ((شخصيّت انسان در زبانش نهفته است پس كلامت را بسنج و آن را به عقل عرضه دار، پس اگر در راه رضاى الهى بود، آن را به زبان جارى كند و اگر اين طور نبود، سكوت بهتر از تكلم است . در همه اعضا و جوارح ، عبادتى آسانتر، كم مايه تر، اما پرمنزلت تر و ارجمندتر از بستن زبان يافت نمى شود؛ زيرا عبادت يا به سكوت است ، يا به سخنى كه منظور از آن رضاى خدا و نشر نعمت ها و آلاء الهى باشد. خداوند براى كشف اسرار علم و مكنونات و خزائن وحى خود ابزارى جز سخن گفتن قرار نداده است ؛ يعنى اگر كسى خواهان ورود به گنجينه علم الهى و اسرار وحى باشد، سخن بهترين وسيله است . واسطه بين پيامبران الهى و امت ها نيز سخنورى بوده است . پس ‍ معلوم مى شود كه بهترين و پرفضيلت ترين وسيله و لطيف ترين و شيرين ترين عبادت ، سخن و كلام است و از آن طرف هيچ معصيتى سنگين تر از سخن ، نزد خدا نيست )).
    خلاصه اين كه زبان بيانگر اندرون و ضمير انسان است ؛ آنچه كه در دل مى گذرد به وسيله زبان بروز و ظهور پيدا مى كند و خداوند در روز قيامت محاسبات خلق را بر مبناى سخن و زبان قرار داده و هيچ عضوى از اعضاى بدن ، براى زندانى بودن شايسته تر از زبان نيست . بايد زبان را زندانى و مهار كرده ، در كنترل خويش قرار داد. سر آن امرى است كه ما در معارف دين نسبت به رعايت سكوت ، دم فرو بستن و سخن نگفتن مى بينيم .
    در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرمودند:
    مَن صَمَتَ نجا(208).
    ((سكوت ، موجب نجات است )).
    در سخن ديگرى از حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و اله و سلم نقل شده است :
    نجاةُ المؤ منِ فى حفظ لسانه (209).
    ((نجات مومن در سكوت و حفظ زبان است )).
    حضرت در بيان ديگرى مى فرمايند:
    مَن كفِّ لسانه سَتَرَ اللّه عورته (210).
    ((اگر كسى زبان فروبندد، خداوند عيوب او را مستور مى دارد)).دو چيز طيره عقل است ، دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى

    فوايد سكوت
    فايده اول :
    سكوت ، موجب پنهان ماندن عيب ها و اشكالات انسانى است . از پيامبر اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه فرمودند:
    رحم اللّه عبدا تكلم خيرا فغنم اءو سكت فسَلِمَ(211).
    ((خداوند رحمت كند بنده اى را كه سخن خيرى بگويد و سودى ببرد، و اگر سخن خيرى براى گفتن ندارد، سكوت كند كه سالم مى ماند)).
    فايده دوم :
    در معارف دين سكوت به عنوان يك عبادت تلقى شده است ، از حضرت رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است :
    اءلا اءُخبركم باءَيسر العبادة و اءهونِها على البدن ، الصَمتُ و حسن الخلق (212).
    ((آيا به شما بگويم كه چه عبادتى ساده ترين عبادت هاست ؟ سكوت و خوش اخلاقى )).
    فايده سوم :
    سكوت نه تنها عبادت است ، بلكه تجارت و ضامن سلامت است ، از امام صادق عليه السلام روايت شده است :
    الصُمتُ... مفتاح كل راحة منَ الدُّنيا و الاخرة (213).
    ((سكوت ، كليد هر راحتى در دنيا و آخرت است )).
    فايده چهارم :
    سكوت ، موجب آرامش انديشه و فكر انسان است ، از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمودند:
    السكوت راحة للعقل (214).
    ((سكوت ، مايه آرامش فكر و عقل انسان است )).
    بسيارى از آنچه در فوايد سكوت بيان شده در نصايح لقان عليه السلام نيز آمده است ؛ در حديثى از امام صادق عليه السلام آمده است كه لقمان عليه السلام خطاب به فرزندش مى گويد:
    يا بُنَىَّ ان كنت زعمت اءَنَّ الكلام من فضة فانَّ السكوت مِن ذَهَب (215).
    ((پسرم ! اگر گمان مى كنى سخن از جنس نقره است ، پس بدان كه سكوت از جنس طلاست (و يقينا انسان تاجر و عاقل ، طلا را بر نقره ترجيح مى دهد)).
    حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن كَثِرَ كَلامُهُ كَثُرَ خَطاؤُه (216).
    ((پرگويى و زياده گويى ، باعث كثرت خطا و اشتباه مى شود)).
    فقط يك جا كلام زياد استثنا شده است :
    لا تكثروا الكلام فى غير ذكر اللّه (217).
    ((زياده سخن مگوييد؛ مگر در ذكر خدا)).
    لذا امام سجاد عليه السلام در دعاى مكارم الاخلاق فرموده اند:
    و ما اءجرى على لسانى من لفظة فحش اءو هجر اءو شتم عرض اءو شهادة باطل اءو اغتياب مؤ من غائب اءو سبِّ حاضر و ما اءَشبه ذلك نطقا بالحمد لك و اغراقا فى الثناء عليك و ذهابا فى تمجيدك و شكرا لنعمتك و اعترافا باءحسانك و اءحصاء لِمِننك (218).
    ((خدايا! به جاى هرزه گويى ، بدگويى ، گواهى دروغ ، غيبت انسان مومنى كه غايب است ، دشنام به مومنى كه حاضر است و هرچه كه مصداق سوءاستفاده از زبان است ، مرا موفق كن كه گفتارم در سپاس تو و اغراق در ستايش تو و تمجيد تو و شكرگزارى نعمت تو و اعتراف به نيكى هايى كه به من كردى و شمارش منت هاى تو، باشد)).
    4 - حق گوش
    و اءَمَّا حَقُّ السَّمع فتنزيهُهُ عن اءَن تَجعَلهُ طريقا الَى قلبكَ الا لِفَوهَة كريمَة تُحدثُ فى قلبك خيرا اءَو تُكسبُ خُلُقا كريما فَاِنَّهُ بابُ الكَلامِ الى القلبِ يؤِدَّى به ضُرُوبُ المعانى على ما فيها من خير اءَو شرّ ولا قوّةَ الا باللّه .
    ((و اءَمَّا حق گوش ، بازداشتن آن از شنيدن غيبت و هر چيزى كه شنيدنش ‍ ناروا و حرام است ؛ و پاكيزه داشتن آن براى سخنانى كه دل را سرشار از خير و خوبى مى كند؛ و اخلاق كريمه و بزرگوارى را به انسان مى آموزد؛ زيرا گوش دريچه ورود كلمات و سخنان به دل است و از طريق آن اقسام مفاهيم خير و شر، به جان ها مى رسد)).
    كلام را در تبيين و تفسير فرمايش امام عليه السلام از همين فراز پايانى سخن ، آغاز مى كنيم ؛ ورودى هاى قلب و فكر انسان براى درك مفاهيم و معانى ، يكى گوش و ديگرى چشم است . همان گونه كه خروجى براى انتقال معانى و مفاهيم زبان است .
    تعبير صريح امام عليه السلام درباره قوه سامعه و گوش اين است كه

  6. #6
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    شايد نزديك ترين راه به دل و قلب انسان ، قوه سامعه است . بايد اين مسير از همه آلودگى ها منزه بماند، تا باعث گرفتگى و انسداد آن نشود. امام عليه السلام مى فرمايند:
    و سماع ما لا يحلُّ سماعُه (240).
    ((گوش را به روى هر چيزى كه براى آن نارواست ببند)).
    از مصاديق سخن ناروا، مطالب لغو و لهو، اباطيل و هرزه گويى هايى است كه براى انسان حاصلى جز زيان ندارد. در روايات ، مصداق روشن لغو و لهب ، غنا و موسيقى ذكر شده است كه هريك مستقلا موضوعى براى ممنوعيت و حرمت است .
    حرمت غنا و موسيقى
    غنا، عبارت است از به كار گرفتن سخنان و يا اشعار، با نوع خاصى از آوازه خوانى ، كه مناسب مجالس لهو و لعب است ؛ و موسيقى عبارت است از ايجاد اصوات و صداهايى به وسيله ابزار و آلات معينى كه استعمال متعارف آن ، در همان مجالس لهو و لعب است .
    همچنان كه در كلمات اهل بيت عليهم السلام مى بينيم همه هم و غم اين مربيان و معلمان اخلاق ، تربيت انسان و هدايت او به مسير سعادت و انحراف ذهن از لهوولعب است . انسان ، اشرف و اجل از اين است كه فكر، ذهن ، دل ، گوش ، چشم و ساير اعضا و جوارح خود را به لهو و لعب و لغو مشغول كند؛ بنابراين در سخنى از امير المومنين عليه السلام آمده است :
    و كلما اءلهى عن ذكر اللّه فهو المَيسَر(241).
    ((هر چيز كه دل ، فكر و انديشه را از ياد خدا غافل كند لهو و لعب است )).
    بنابراين انسانى كه خود را در چهارچوبه دين قرار مى دهد، آزاد نيست كه هرگونه دلش مى خواهد عمل كند، يقينا اگر به فرامين و محدوديت هاى دينى بى توجهى كند، آن نتيجه اى كه از تقيد و اعتماد به دين مى طلبد، برايش حاصل نخواهد شد. در قرآن آمده است كه :
    ان السمع و البصر و الفؤ اد كلُّ اولئك كان عنه مسئولا(242).
    ((گوش و چشم و دل ، هم مسوولند)).
    گوش ، چشم ، دل و قلب در روز قيامت بازخواست مى شوند و از هر يك سوال مى شود كه چه مقدار به وظايف مقرر خود عمل كردند؟ و چه مقدار از وظايف خود تعدى نمودند؟
    به نص قرآن ، در قيامت از همه اعضا نسبت به آنچه انجام داده اند سوال خواهد شد:
    اليوم نَختِمُ على اَفواهِهِم و تُكَلِّمُنا اَيديهم و تَشهد اءَرجُلُهم بما كانوا يكسبون (243).
    ((امروز بر دهانشان مهر مى نهيم ؛ و دست هايشان با مان سخن مى گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند)).
    خداوند بر زبانها مهر مى زند و گوش ، چشم ، پا و همه جوارح را به سخن درآورده و آنها را مورد بازجويى قرار مى دهد كه اين نعمت خداداد را در چه مسيرى به كار گرفتيد؟ آنها پاسخ خواهند داد. وقتى انسان از اين اعضا سوال مى كند:
    لِمَ شَهِدتُم عَلَينَا قالوا اَنطقنَا اللّه الَّذى اَنطقَ كلَّ شى ء(244).
    ((چرا عليه من شهادت داديد؟ آنها جواب مى دهند: همان خدايى كه هر موجودى را به نطق درآورده ما را گويا ساخته است )).
    وقتى انسان از ابزار، نعمت ها و وسايلى كه خدا در عالم آفرينش در اختيار او قرار داده سوء استفاده كند، علاوه بر آثار سوء اخروى ، عوارض سوء دنيوى نيز نصيب او خواهد شد.
    مرحوم مجلسى در كتاب ارزنده ((بحارالانوار)) حديثى طولانى را در عوارض انواع گناهان ذكر كرده است كه در ذيل اين عبارت دعاى كميل كه اللّهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم ، اللّهم اغفرلى الذنوب التى تنزل النقم ، اللّهم اغفرلى الذنوب التى تغير النعم (245) مى گويد: گناهانى است كه پرده عصمت را مى درد، گناهانى است كه نقمت و بلا نازل مى كند، گناهانى است كه نعمت ها را تغيير مى دهد و بعد از آن به تبيين و توضيح گناهانى پرداخته كه حريم و حجاب ميان خالق و مخلوق را برمى دارد(246).
    با عنايت به بيان امام سجاد عليه السلام ، شنيدن سخنان لهو، حرفهاى ياوه ، هرزه گوييها و گوش داده غنا و موسيقى ، حجاب ميان خالق و مخلوق را از بين مى برد و رعايت نكردن حق اين عضو كارآمد و ارزشمند، محروميت از رشد دنيوى و سعادت اخروى را در پى خواهد داشت .
    نكات ديگرى درباره استفاده صحيح از قوه سامعه و يا سوء استفاده از آن وجود دارد كه ان شاءاللّه در بيان حق چشم به آن خواهيم پرداخت ؛ چون در بسيارى از جهات با هم اشتراك دارند و نقطه اشتراك آنها اين است كه اين دو عضو راه هاى ورودى دل ، انديشه و فكر انسانند.
    5 - حق چشم
    و اءَمَّا حَقُّ بصرك فغضُّهُ عمَّا لا يحلُّ لك و تَركُ ابتذالهِ الا لموضعِ عبرة تستقبل بها بصرا اءو تعتقد بها علما فانَّ البصرَ بابُ الاعتبار.
    ((اما حق چشم تو آن است كه آن را از هر ناروا بپوشانى و با استفاده از چشم ، عبرت آموزى و جز بدين منظور آن را به كار نگيرى و از هرزه نگرى و بيهوده نگاه كردن پروا كنى ؛ زيرا با چشم يا بايد بر دانش خود بيفزايى و يا بينش خود را افزون كنى ، چرا كه چشم ، وسيله عبرت آموزى است )).
    همان طور كه در آغاز حق گوش گفته شد، چشم و گوش دو راه ورودى دل و انديشه بشرند. بنابراين در معارف تربيتى بر صيانت و نگهدارى اين دو تاكيد شده ، و كيفيت استفاده صحيح از آنها نيز تبيين شده است .
    پوشيده داشتن چشم از نگاه حرام
    در اين جا امام سجاد عليه السلام ، اولين گام را در رعايت حقوق چشم ، پوشيده داشتن از هر ناروا، زشتى و حرام و پيشگيرى از هرزه نگرى ذكر فرموده است ؛ و اين تعبير امام عليه السلام كه حق بصرك فغضه عما لا يحل لك برگرفته از آيه شريفه سوره مباركه نور است :
    قل للمومنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم انّ اللّه خبير بما يصنعون # و قل للمومنات يغضضن من ابصارهنَّ و يحفظنَ فروجهنَّ و لا يُبدينَ زينتهنَّ الا ما ظَهَرَ منها وَليَضربنَ بخُمُرِهنَّ على جُيُوبهنَّ و لا يبدين زينتهن (247).
    ((به مومنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فروگيرند، و عفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزه تر است ؛ خداوند از آنچه انجام مى دهند آگاه است ؛ و به زنان باايمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فرو گيرند، و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را جز آن مقدار كه نمايان است آشكار ننمايند، و (اطراف ) روسرى هاى خود را بر سينه خود افكنند (تا گردن و سينه با آن پوشانده شود) و زينت خود را آشكار نسازند)).
    به هرحال ؛ از نظر معارف دين ؛ چشم و گوش ، در حكم يك دريچه اند و آنچه را مى بينند يا مى شنوند در خود نگه نمى دارند؛ حاصل نگاه ، بسان مايعى روان تا اعماق جان و دل نفوذ مى كند؛ حال اگر اين مايع ، زلال و پاكيزه بود، جان و دل تشنه را، از علم ، ادب و انديشه سيراب و بهره مند مى كند و اگر آلوده و مسموم باشد، دل و فكر را پژمرده و مريض كرده ، در نهايت آن را مى ميرانند. بنابراين در معارف ما آمده است :
    ايَّاكم والنَّظر فانَّها تزرَعُ فى قلب صاحبه الشهوةَ و كفى بها لصاحبها فتنة (248).
    ((از نگاه كردن ناروا پرهيز كنيد؛ چون اين نگاه در قلب و دل انسان شهوت پرست ، هوى و هوس مى روياند و او را در معرض خطرات قرار مى دهد)).
    در اين حكم ، بين پير و جوان ، عالم و جاهل ، زاهد و فاسق فرقى نيست ؛ همه در اطلاق اين حكم و خطاب مساويند. هركس كه چشم را به هرزگى عادت دهد و نپوشاند، ثمره اين كشت و زرع در قلب او نمايان مى شود.
    حكايت برصيصاى عابد
    مرحوم طبرسى صاحب تفسير مجمع البيان در تفسير اين آيه مباركه از سوره حشر كه مى فرمايد:
    كَمَثَلِ الشَّيطان اذ قالَ لِلانسان اكفر فلمَّا كفر قال انِّى برى ء منك انِّى اَخافُ اللّه رب العالمين (249).
    ((كار آنها همچون شيطان است كه به انسان گفت : كافر شو (تا مشكلات تو را حل كنم ) اما هنگامى كه كافر شد گفت : من از تو بيزارم ، من از خداوندى كه پروردگار عالميان است بيم دارم )).
    از ابن عباس داستانى شيرين و شنيدنى نقل مى كند و مى نويسد:
    كان فى بنى اسرائيل عابد اسمه برصيصا عبداللّه زمانا من الدهر حتى كان يؤ تى بالمجانين يُداويهم و يعودهم فيَبرَءون على يده و انَّه اءَتى بامراءة فى شرف قد جُنَّت ... فاءُمر به فصُلِب فلمّا رُفع على خشبتِهِ تَمَثَّل له الشيطان فقال : اءنا الَّذى اَلقَيتُك فى هذا فهل انت مطيعى فيما اءقول لك فَاُخَلِّصُك ممَّا انت فيه ؟ قال : نعم ، قال اسجد لى سجدة واحدة ، فقال : كيف اسجد لك و انا على هذه الحالة ؟ فقال اكتفى منك بالايماء فاءوماءَ له بالسّجود فكفر باللّه و قُتِل الرجل (250).
    در ميان قوم بنى اسرائيل عابدى به نام برصيصا بود. ديوانگان و مريضان را نزد او مى آوردند و او در سايه عبادت زياد و نفس گرمى كه داشت ، آنها را درمان مى كرد. تا اين كه روزى ، زنى از اشراف زادگان محترم را كه ديوانه شده بود براى درمان نزد وى بردند داستان طولانى است و مرحوم طبرسى آن را به تفصيل نقل كرده است عابد با يك نگاه همه ايمان و اندوخته هاى عبادى خويش را به باد داد؛ و در نتيجه براى فرار از رسوايى ، زن ديوانه را كشت و پنهانى دفن كرد. برادرانى كه خواهر را براى درمان نزد عابد برده بودند از ماجرا خبردار شدند. به سلطان و حاكم وقت اطلاع دادند. سلطان ، عابد را احضار كرد و او نيز به گناه خود اعتراف كرد.
    بنابه دستور حكومتى عابد را بر چوبه دار آويختند. چوبه هاى دار آن زمان اينگونه نبود كه زود انسان را خفه كرده و به حيات او خاتمه دهد؛ انسان را براى مدتى به چوبه اى آويزان مى كردند تا در اثر سرما، گرما، گرسنگى و تشنگى از دنيا مى رفت .
    در آن حال شيطان به نزد او آمد و گفت : من بودم كه اين مصيبت را براى تو به وجود آوردم . حالا اگر صادقانه بگويى كه از من اطاعت مى كنى ، تو را از اين مهلكه نجات مى دهم . عابد گفت : من تسليمم . شيطان گفت : مرا سجده كن . عابد گفت : من در حالى كه بالاى چوبه دار هستم ، چگونه سجده كنم ؟ شيطان گفت : من به اشاره چشم تو قانعم . او در بالاى چوبه دار، با ايما و اشاره چشم بر شيطان سجده كرد و بعد از عمرى عبادت به درگاه خداى متعال ، كافر شد و آنگاه شيطان هم از او تبرّى جست و سپس كشته شد.
    يك نگاه از دريچه چشم عبور كرد و حاصل آن ، دل را متحول كرد؛ گناه زنا و قتل واقع شد و در نهايت با كفر، الحاد و سجده بر شيطان پايان پذيرفت .
    بر اساس همين خطرات است كه تعبيرات عجيبى در تحذير و تخويف و هشدار انسان ها، نسبت به كيفيت استفاده از چشم آمده است :
    النظرةُ سهم من سهام ابليس (251).
    ((نگاه به سان تيرى از تيرهاى شيطان است )).
    واقعا اينگونه است ؛ چون شيطان به عزت و جلال خدا قسم خورده است كه همه بندگان خدا را گمراه كند و ابزارى كه او براى گمراهى انسان به كار مى گيرد، همان وسايل و ابزارى است كه خداوند متعال براى تحصيل كمال در اختيار بشر قرار داده است ؛ در حقيقت آلات و ابزار كمال و انحراف ، ابزار مشتركى است ؛ در صورت استفاده صحيح مى تواند انسان را در صعود و ترقى و وصول به مراتب عالى انسانى يارى كند، و برعكس مى تواند انسان را از عالى ترين كمالاتى كه تحصيل كرده به نازل ترين مرتبه ؛ يعنى كفر و شرك و عبوديت شيطان ساقط نمايد.
    پس وظايف اين ابزار در مكتب اخلاقى دين به صورت بايدها و نبايدهاى اخلاقى و ارشادى و هدايتى آمده ، و به تعبيرى در قالب احكام فقهى به شكل واجب ، حرام ، مستحب ، مكروه و مباح ذكر شده است . بنابراين مى توان گفت كه چشم يكى از ابزار بسيار گران سنگ و توانمند براى سير به سوى كمال است و به تعبير اميرالمومنين عليه السلام :
    ليس فى الحواس الظاهرة شى ء اءشرف من العين فلا تعطوها سؤ لها فتشغلكم عن ذكر اللّه (252).
    ((در حواس ظاهرى بشر، چيزى اشرف و ارجمندتر از چشم نيست ؛ هرچه كه او ميل دارد به او ندهيد كه نتيجه آن فراموشى ياد خداست )).
    چشم و مسؤ وليتهاى آن
    چشم وظايفى دارد كه اگر به آنها عمل شود حق او ادا مى شود كه اهم آن وظايف ، بستن آن به روى صحنه هاى منحرف كننده دل ، انديشه و فكر است .
    وظيفه اول : پرهيز از نگاه حرام
    در قرآن صريحا آمده است كه :
    قل للمؤ منين يَغُضُّوا مِن اءَبصارهم (253).
    ((به مردان مومن بگو تا چشم از نگاه ناروا بپوشند)).
    و قل للمؤ منات يَغضُضنَ مِن اَبصارِهنّ(254).
    ((به زنان مومن بگو تا چشم از نگاه ناروا بپوشند)).
    جالب اين است كه اين آيات كريمه ، از يك طرف حكم تربيتى و اخلاقى دين است و از طرف ديگر، حكم فقهى مساله پوشش و حجاب در اجتماع .
    برخلاف آنچه گفته شده يا نقل مى شود، اعراب نسبت به پوشش در كمال آزادى و بى پروايى بودند و اصلا چيزى به عنوان سنت پوشش و حجاب در ميان ايشان متعارف نبود؛ برخلاف ايران باستان ، هند، روم ، قوم يهود و همه ملل و اقوامى كه از نوعى مدنيت و فرهنگ ريشه دار نسبتا صحيحى برخوردار بودند و بر اساس آن به حجاب و تقيدات شبيه آن پايبند بودند، تاريخ به صورت قطعى و صحيح شهادت مى دهد كه زن هاى عرب ، با بهترين زينت و بدون پوشش ، از خانه بيرون آمده ، در مجامع عمومى ظاهر مى شدند. و همچنين تاريخ گواهى مى دهد كه هرچه فاصله اجتماعات آن زمان از فرهنگ دورتر بود، تقيد به پوشش ضعيف تر بود تا جايى كه در احكام فقهى ما اين تاثير روشن را مى بينيم .
    حجاب و پوشش اسلامى
    مرحوم كلينى ، روايتى را از عباد بن صهيب به اين مضمون نقل مى كند كه :
    سمعت اباعبداللّه عليه السلام يقول : لا باءسَ بالنَّظر الى رُءوس اهل التهامة ، و الاعراب و اهل السّواد و العلوج ، لانَّهم اذا نُهوا لا ينتهون (255).
    ((از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: نگاه كردن به زن هاى باديه نشين ، بيابانى ، و اهل سواد و علوج زنانى كه از قسمت هاى مختلف آفريقا به عنوان برده و اسير به منطقه حجاز آورده مى شدند جايز است ؛ زيرا اگر آنها از بدحجابى نهى شوند، نمى پذيرند)).
    روايت عجيبى است ، صرف نظر از جنبه هاى فقهى و فتوايى ، گوياى يك حقيقت بسيار روشن تاريخى است كه اهل سواد و علوج ؛ يعنى همان برده ها و اسيرانى كه از قسمت هاى مختلف آفريقا، به حجاز آورده مى شدند، هيچ حجاب و استتارى نداشتند. بنابراين به علت عدم تقيد به حجاب و دارا نبودن استعداد پذيرش اين فرمان ، شامل قاعده واذا نهين لا ينتهين شدند؛ يعنى از كسانى بودند كه از بيرون آمدن بدون حجاب نهى شدند ولى نپذيرفتند، بنابراين نگاه كردن به آنها جايز شد مانند نگاه كردن به ديوانگان .
    همچنين مى بينيم امام عليه السلام اهل تهامه ، باديه نشين ها، اعراب و اهل سواد و علوج را استثنا كرده است . شايد علتش اين بوده كه اين افراد از فرهنگ ، مدنيت ، آداب و ادب شهرنشينى دور و تقيدشان به حجاب و پوشش كمتر بوده است . صرف نظر از استفاده هاى فقهى كه فقها از اين روايات و امثال آن فرموده اند، به يك حقيقت تاريخى برمى خوريم و آن اين كه به شهادت صحيح تاريخ و برخلاف آنچه كه گفته مى شود، سنت حجاب برخاسته از سنت جاهليت است كه حرف غلط و ناتمامى است ، يك ابتكار و دستورالعمل تاءسيسى از شرع مقدس اسلام است و سرّ آن هم روشن است ؛ به همان ملاكى كه انسان در اساس آفرينش با ساير موجودات و حيوانات متفاوت است ، براى دوام و بقاى زندگى و رسيدن به كمال و سعادت و صعود به اوج انسانيت نيز نيازمند وضع قانون و مقررات فراوانى است و طبيعتا از جمله اين قوانين مساله ضرورت پوشش در شكل هاى متفاوت براى زن و مرد است ؛ يعنى از نظر قانون حجاب ، نه مرد حق دارد آن گونه كه جنس نر حيوانات در جنگل ها زيست مى كنند، در جوامع انسانى ظاهر شود و نه زن مجاز است مانند جنس ماده ساير حيوانات در جوامع انسانى ظهور پيدا كند. در كهن ترين تواريخ اثرى از قانون مدون ، براى همزيستى حيوانات نمى يابيم ؛ اما در ميان انسان ها هر چه كند و كاو تاريخى ، عميق تر و دقيق تر مى شود، به آثار جالب تر و جديدتر از مدنيت مى رسيم .
    براساس همين نكته است كه مى گوييم : انسانها، هميشه در چهارچوب قوانينى محصور بوده اند؛ هرچند اين قوانين ناقص و غلط بوده ؛ چون ساخته خود انسان بوده است . ولى اساسا حيات انسانى با آزادى مطلق هيچ گاه قابل دوام و بقا نبوده است ، بنابراين در همه اديان الهى علاوه بر قانونمند بودن همه امور زندگى ، درباره ضرورت پوشش زن و مرد ردّ پايى مى يابيم ؛ و شايد يكى از عوامل آن ، شخصيّت دادن به زن و بيرون كشيدن او از مقهوريت صاحبان قدرت است . كسانى كه مثل حيوانات جنگل با تكيه بر قدرت خود، ديگران را براى رفاه و آسايش و تامين اميال منافع خود به خدمت مى گيرند. در جوامع انسانى هم ، چون مردها هميشه چنين تخيل و احساسى داشته و براى زن ارزشى قائل نبوده اند، دستور حجاب آمد تا مانع اين تفكر غلط باشد.
    در همين غرب مدعى تمدن ، در روزگارى نه چندان دور، زن را از اتباع كشور خود نمى دانستند؛ همان گونه كه در هيچ مملكتى هنوز هم متعارف نيست كه حيوانات را از اتباع آن حساب كنند. در بين اعراب اصلا زن حق حيات نداشت . و اين يك عرف بود كه به هنگام زايمان ، زن ها بايد به صحرا مى رفتند؛ اگر مولود آنها پسر بود باعث افتخار مى شد و اگر دختر بود همان جا دفن مى كردند و به خانه برمى گشتند(256).
    بنابراين اديان الهى به خصوص اسلام ، با وضع قانون ضرورت پوشش و تعالى و تشخص بخشيدن به شخصيّت زن ، او را از طعمه شدن براى قدرتمندان و صاحبان قدرت نجات داد.
    حجاب موجب تحكيم خانواده ها
    در نگاه دين ، خانواده از منزلت و جايگاه ويژه اى برخوردار است كه سكون و ثبات فردى و اجتماعى و رشد زن و مرد را در گرو خانواده اى صميمى ، گرم و فعال مى بيند و با هر عاملى كه استوارى و استحكام اين پيوند را متزلزل كند، مبارزه مى كند.
    واضح است كه پوشش و حجاب يكى از عوامل قطعى و مسلم در استوارى و استحكام خانواده هاست ، البته مدعى نيستيم كه اين مساله ، تنها عامل ثبات خانواده است ، ولى يقينا يكى از عوامل تعيين كننده در حفظ، صيانت و نگهدارى پيوند خانواده است و تحقيقا نبود حجاب ، آزادى اختلاط و پروا نكردن از محرم و نامحرم يكى از عمده ترين عوامل متلاشى شدن و گسستگى خانواده هاست و اين همان چيزى است كه مكتب تربيتى اسلام در هر شكل و صورتى با آن مبارزه كرده است ؛ حتى از طلاق كه پيوند خانواده را مى گشايد و در بعضى موارد هم جدا يك مساله ضرورى است تعبير به اءبغض الحلال (257) شده است ، در اشعار مثنوى هم آمده :تا توانى ، پا منه اندر فراق ابغض الاشياء عندى الطلاق (258)

    در فقه براى وقوع حتمى طلاق ، شرايط بسيار سخت و دشوارى مى بينيم كه فرموده اند: در قدم اول براى تحقق مساله طلاق بايد نسبت به حقوق مالى زوجين بر يكديگرى تفاهم كامل شود؛ نكته دوم اين كه زمان اجراى صيغه طلاق به تعبير فقهى ، بايد در طهر غير مواقعه باشد؛ يعنى بايد در زمان پاكى زن كه هيچ نوع عمل زناشويى صورت نگرفته واقع شود؛ نكته سوم اين كه به هنگام اجراى صيغه طلاق حتما بايد دو شاهد عادل حضور داشته و صيغه طلاق را بشنوند؛ نكته چهارم اينكه حتى بعد از اجراى صيغه طلاق ، زن بايد سه طهر، عده نگه دارد و اين كه بعضى عده را فقط براى پاكيزگى نسل و عدم اختلاط مياه دانسته اند، به نص قرآن مطلب غير صحيحى است ؛ چون قرآن در سياق آيات عده مى فرمايد:
    لعلّ اللّه يُحدث بعد ذلك امرا(259).
    ((شايد خداوند بعد از اين ، وضع تازه (وسيله اصلاحى ) فراهم كند)).
    قرار دادن عده براى اين است كه شايد در فاصله بين اجراى صيغه طلاق و چند ماهى كه زن بايد عده نگه دارد، بين آن دو دوباره صلح و صلاح برقرار شود.
    بنابراين ، نكته اساسى اين است كه مقررات اساسى و اصلى شرع مقدس از طريق وحى گرفته مى شود و خداوند متعال در باب الزام به حجاب و رعايت پوشش ، نكات متعددى را در نظر گرفته كه يكى از آنها توجه به مساله خانواده و استحكام اين پيوند و علقه خانوادگى است .
    حجاب موجب پاكيزگى محيط اجتماع
    علاوه بر اين موارد، به نص آيات كريمه قرآن ، يكى از آثار بسيار ارزشمند رعايت پوشش و حجاب ، پاكيزگى محيط اجتماعى و دل هاست .
    قل للمومنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم (260).
    ((به مومنان بگو چشم هاى خود را (از نگاه به نامحرمان ) فرو گيرند، و عفاف خود را حفظ كنند؛ اين براى آنان پاكيزه تر است )).
    حجاب و پوشش ، پاكيزگى و تنزيه اجتماعى و عمومى را براى مومنان به ارمغان مى آورد و رعايت كردن اين قانون ، آلودگى ، اضطراب و فساد روحى را از بين مى برد.
    بنابراين اگر به آيات تشريع حجاب و ادله و براهينى كه قرآن ذكر مى كند دقت كنيم ، مى بينيم كه به طهارت و پاكيزگى اجتماعى عنايت خاصى دارند. خداوند متعال مى فرمايد:
    يا ايها النَّبى قُل لازوَاجِكَ و بَنَاتِكَ و نِسآء المؤ منينَ يُدنِينَ عَلَيهنَّ مِن جَلابِيبِهِنَّ ذلك اَدنى اَن يُعرفنَ لا يُؤ ذينَ و كان اللّه غفورا رحيما(261).
    ((اى پيامبر! به زنان و دخترانت و زنان مومنان بگو: جلباب ها ((روسرى هاى بلند)) خود را بر خويش فروافكنند، اين كار براى آن كه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند بهتر است ؛ خداوند همواره آمرزنده و رحيم است )).
    نكته مهم در آيه 59 سوره احزاب اين است كه در حقيقت ، رعايت حجاب ، نشانه شرافت خانواده و بى حجابى دليل پستى خانواده است ، همان طور كه اشاره شد، سنت بوده كه كنيزها و باديه نشين ها و آنهايى كه در اجتماع از منزلت پايين اجتماعى برخوردار بودند، بدون پوشش و حجاب از خانه بيرون مى آمدند.
    حجاب موجب پاكيزگى دل ها
    در آيه ديگر سوره احزاب آمده است كه خداوند مى فرمايد:
    و اذا سَاءَلُتموهُنَّ مَتَاعا فَسئَلوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَاب ذلكم اءَطهر لقلوبكم و قلوبهنَّ(262).
    ((اگر خواستيد با زنها سخن بگوييد، يا متاعى از آنها بگيريد و يا درخواستى داريد، از پس پرده و پوششى باشد؛ زيرا اين عمل ، سلامت و پاكى دل شما و ايشان و در نتيجه سلامت جامعه را تضمين مى كند)).
    گاهى شارع و قانون گذار در بيان احكام و مقررات شرعى علت وضع حاكم و قانون را بيان كرده است ، كه از آن تعبير به ((احكام منصوص العلّة )) مى شود؛ گاهى نيز در بيان علت و انگيزه وضع قانون سكوت كرده است . در اين موارد، ما حق نداريم دليل تراشى كنيم . موضوع حجاب و ممنوعيت نظر به نامحرم ، از احكام و قوانين ((منصوص العلّة )) است و علت آن هم اين است كه انسان ها و جوامع انسانى از هر نوع آلودگى و هرزگى جنسى كه افراد و در نتيجه جامعه را به گناه و ناپاكى سوق مى دهد، محافظت كند و قانون گذار در اين وادى تا آنجا پيش رفته و به اين مهم توجه فرموده كه به زن ها مى گويد:
    قل للمومنات يغضُضنَ مِن اءَبصارهن و يَحفظن فُروجهن و لا يَبدين زينَتهنَّ الا ما ظَهَرَ منها(263).
    ((به زنان باايمان بگو چشم هاى خود را (از نگاه هوس آلود) فروگيرند، و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را جز آن مقدار كه نمايان است آشكار ننمايند)).
    و بعد از اين اصرار و پافشارى بر حفظ عفت و پوشش در ادامه آيه مى فرمايند:
    خانم ها حق ندارند به گونه اى پاى بر زمين بگذارند و حركت كنند كه صداى زينت هاى پنهانى آنان به گوش نامحرم برسد؛ چرا كه در ميان اعراب سنت بود كه زن ها خلال به پا مى كردند.
    از آيه كريمه و اين حكم استفاده مى كنيم : هر حركتى كه مستلزم ابراز و اظهار زينت پنهانى زن شود ممنوع است و يا در آيه ديگر مى فرمايد:
    فلا تَخضَعنَ بالقول فيَطمَعَ الَّذى فى قلبهِ مَرَض (264).
    ((زن حق ندارد طورى سخن بگويد كه دل هاى مريض را به طمع بيندازد)).
    بنابراين ، علت تشريع قانون حجاب و ضرورت حفظ پوشش براى خانم ها، اين نكته است كه هر حركتى موجب آلودگى و انحراف انسان ها و تمايل به طغيان غرائز شهوانى شود، ممنوع است . از ديدگاه معارف دين و با توجه به تعليلى كه در لسان ادله و در متن قانون آمده ، ابراز و اظهار هر نوع حركتى كه مرد و زن را به آلودگى و گناه سوق دهد؛ مثل سخن گفتن ، راه رفتن و لباس ‍ پوشيدن تحريك آميز، ممنوع و حرام است و در حقيقت جعل اين قاعده ، عين خير و صلاح براى جامعه بشر و آحاد افراد بشر، بويژه زن ها است .
    بهترين زنان امت
    در روايتى از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده كه روزى رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم هنگام سخن گفتن در مسجد فرمودند:
    اءى شى ء خير للمراءةِ؟ فلم يُحبِبهُ اءَحد منَّا فذكَرتَ ذلك لفاطمة عليهاالسلام فقالت : ما من شى ء للمراءَة من اءَن لا ترى رجلا و لا يَراها، فذكرتُ ذلك لرسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فقال : صَدَقَت انَّها بضعة منِّى (265).
    ((چه چيزى براى زن ها بهترين است ؟ هر كس سخنى گفت ؛ تا اين كه خبر به فاطمه زهرا سلام اللّه عليها رسيد. ايشان فرمودند: بهترين چيز براى زن آن است كه نه او مردى را ببيند و نه مردى او را. در خبر وارد شده كه وقتى اين پاسخ را به سمع رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم رساندند حضرت فرمودند: راست گفت ، همانا او پاره تن من است )).
    رعايت حجاب و حفظ پوشش ، به ويژه براى خانم ها از ضروريات دين است و هرگونه مناقشه در اين اصل به صورتى كه پوشش كامل را انكار نمايد، قابل قبول نيست . رعايت عفت چشم ، در كلام امام عليه السلام ناظر به همين معناست .
    بنابراين ، در ادله همان گونه كه بيان شد نگاه كردن به هر منظره و صحنه اى كه مهيج و محرك قوه شهوت انسان باشد مصداق همان فرمايش امام عليه السلام است كه فغَضُّه عما لا يحل لك در حقيقت اين فرمايش ‍ امام عليه السلام در اولين قدم براى اداى حق چشم است .
    وظيفه دوم : عبرت آموزى
    در گام دوم ، نگريستن به مناظر عالم به نظر اعتبار، پندآموزى و يادگيرى است ؛ كه اگر صحنه مطلوب و موزونى ببيند، بهترين آموزگار براى تدوين راه و رسم زندگى او باشد و اگر مناظر نامطلوب و غير موزون ببيند، آن را بهترين وسيله تنبه و پرهيز و پروا از تكرار در زندگى خود بداند.
    همان گونه كه قبلا هم در حقوق گوش ، اين نكته را مكرر يادآور شديم ، اين دو عضو بسيار مهم (گوش و چشم ) در حكم دريچه و معبرند و دستاورد خود را در خود نگه نداشته ، بالطبع در انديشه و فكر انسان كارگر مى شود تا جايى كه به نيروى انديشه نسبت چشم داده مى شود و دليلش شدت كارآيى اين وسيله ، در وصول به هدف و مقصود است . در روايتى از اميرالمومنين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    ما اءَكثر العبر و اءقلَّ الاعتبار(266).
    ((مناظر و صحنه هاى آموزنده و پندآموز فراوان ، اما چشم بصيرت كه پند بگيرد و تنبه و توجه پيدا كند، بسيار نادر و كم است )).
    بنابراين ، حق ديگرى كه به عنوان گام دوم از آن ياد شد، عبرت آموزى به وسيله اين نيروى ارزشمند الهى است .
    وظيفه سوم : دانش اندوزى
    بدون ترديد در دانش اندوزى و فراگيرى علم ، اهم ابزار و وسايل ظاهرى ، چشم انسان است و در اين باره امام عليه السلام بر اداى حق اين عضو در به كارگيرى آن در مسير دانش اندوزى ، كه يكى از مهم ترين طرق كمال بشرى است ، تاكيد مى فرمايند؛ زيرا نفس علم و دانش ، در مكتب اسلام از جايگاه ويژه و منزلت والايى برخوردار است و يكى از معيارهاى سنجش ارزش ‍ افراد بشر، ميزان دانش و آگاهى انسان هاست . در تعبيرى از اميرالمومنين على عليه السلام آمده است :
    قيمة كلِّ امرى ء ما يُحسِنُه (267).
    ((ارزش و اعتبار هر انسانى به مقدار دانشى است كه خوب فراگرفته است )).
    در تعبير ديگرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است :
    اكثر الناس قيمة اءَكثرهم علما و اءَقلّ الناس قيمة اءَقلّهم علما(268).
    ((ارزشمندترين افراد كسانى اند كه بيش از ديگران علم آموخته باشند و كم ارزشترين افراد كسانى اند كه از علم و دانش بهره اى كمتر داشته باشند)).
    نتيجه اين كه : وسيله اى كه مى تواند اعتبار و ارزش انسان را بالا برده ، و او را به كمال برساند، از شرافت ويژه اى برخوردار خواهد بود و طبعا انسان عاقل كسى است كه وسيله كمال و صعود خود را به پليدى ها نيالايد تا اسباب سقوط و انحطاط شخصيّت انسانى او فراهم نشود.
    نهايتا در كلام امام سجاد عليه السلام پاسداشت حق چشم در سه مطلب بيان شد:
    1 - چشم را به روى هر چه ناروا و ممنوع است بايد ببندد؛ كه ثمره آن آرامش در دنيا و ايمنى از حيله هاى شيطان است . حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرمودند:
    مَن غضَّ طرفَهُ اَراحَ قلبُه (269).
    ((هر كه چشمش را ببندد، دل خود را در آسايش و آرامش قرار داده است )).
    و در سخن ديگر مى فرمايند:
    العيون مصائد الشيطان (270).
    ((چشمها دام هاى شيطانند)).
    پس اين توجه امام سجاد عليه السلام در رعايت حق چشم ، هم براى انسان ايمنى از خطرات و لغزش ها را فراهم مى كند و هم سبب آرامش انسان مى شود، علاوه اين كه بنابر صريح فرمايش پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مصونيت از آتش غضب الهى را نيز در پى دارد.
    حُرِّمت النَّار على عين غضَّت عن محارم اللّه (271).
    ((خداوند آتش را بر چشمى كه به محرمات الهى نظر نمى كند حرام كرده است )).
    2 - از چشم و ديده براى عبرت آموزى بهره جويد.
    بديهى است كه هيچ انسانى دو بار به دنيا نمى آيد و بايد همه قله هاى كمال را در همين دوران ناچيز عمر بشرى فتح كند و علاوه بر عقل ، تدبير، دانش ‍ و علم استفاده از تجربيات ديگران يكى از راه هاى دسترسى به مراحل كمال است . انسان زيرك و توانا كسى است كه توانسته با دقت نظر در آنچه مشهود و پيش چشم اوست ، راه دشوار زندگى را آسان نمايد؛ آن كس كه با داشتن اين همه امكانات باز هم خود را دچار آزمون و خطا مى كند، از اداى حق سرمايه ها و توانمندى خود عاجز است . حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
    انَّما البصير مَن سَمِعَ ففكَّر و نظر فاءبصَرَ و انتَفَعَ بالعِبَرِ(272).
    ((بصير و دانا كسى است كه مى شنود و انديشه مى كند؛ نگاه مى كند و آگاهى مى يابد؛ و از عبرت ها سود و فايده مى برد)).
    3 - از چشم براى فراگيرى علم و دانش استفاده نمايد.
    ناگفته پيداست كه انسان با مطالعه كتاب هاى دانشمندان مى تواند به آرا و نظريات آنها آگاهى پيدا كند و از تجربيات و يافته هاى آنها بهره مند گردد و به قله هاى مرتفع علوم و فنون ، دست يابد.
    6 - حق پا
    و اءَمَّا حَقُّ رجلَك فاءَن لا تَمشىَ بهَا الى ما لا يحلُّ لك و لا تجعَلَهَا مَطِيَّتِكَ فى الطريق المُستَخِفَّة باءهلها فيها فانَّها حامِلَتُك و سالكة بك مسلكَ الدِّين و السَّبَقِ لك و لا قوةَ الا باللّه فبِهِما تَقِفُ على الصِّراط فانظر اءن لا تزلُّ بك فتردِى فى النَّارِ .
    ((حق پاهايت آن است كه با آنها به سوى آنچه كه بر تو روا نيست نروى ؛ و آنها را مركب گردش و حركت در راهى كه موجب استخفاف و سبكى رهرو است قرار ندهى ؛ چرا كه بايد به وسيله آنها در مسير دين گام بردارى و پيشى بگيرى و بر اين دو پا؛ بر صراط بايستى ، پس مراقب باش كه تو را نلغزاند و در آتش نيفكند)).
    بعد از بحث پيرامون حقوق بعضى از اعضاى بدن انسان ، شايد اين مطلب روشن شده باشد كه خداوند متعال در معارف دين براى همه آنها، وظايف و تكاليفى قرار داده است كه رعايت هر يك به منزله حق و تكليف ، براى انسان لازم است و به نص قرآن ، در قيامت علاوه بر محاكمه كلى ، تك تك اعضاى بدن انسان ، مورد بازخواست و محاكمه قرار مى گيرند:
    اليوم نَختِمُ على اءَفواهِهِم و تُكَلِّمُنَا اءَيديهم و تشهد اءَرجلهم بما كانوا يَكسبون (273).
    ((امروز ما بر دهان انسان ها مهر مى زنيم ؛ و دست هايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند)).
    بنابراين ، روا نيست كه هيچ يك از اين اعضا و جوارح در طريق گناه مورد استفاده قرار گيرد و به همين دليل در تعبير امام سجاد عليه السلام آمده است :
    و اءَمَّا حَقُّ رجلك فاءن لا تمشى بها الى ما لا يحل لك .
    گاهى رفتن به مكان هاى ممنوع ، تجاوز به حقوق ديگران و گاه موجب تضييع حق نفسانى و شخصى خود انسان است ؛ و اين هر دو مصداق ما لا يحل لك است . اما قرآن در سوره مباركه نور به مصداق اول تصريح مى فرمايد كه :
    يا ايها الَّذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستاءنسوا و تسلِّموا على اءهلها ذلكم خير لكم لعلَّكم تذكرون # فان لم تجدوا فيها اءَحدا فلا تدخلوها حتى يؤ ذن لكم و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو اءَزكى لكم و اللّه بما تعملون عليم (274).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به ملك و خانه هاى غير خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن سلام كنيد، اين براى شما بهتر است ؛ شايد متذكر شويد. و اگر كسى از داخل خانه به شما اجازه ورود نداد يا كسى براى پاسخ ‌گويى نبود، حق ورود به ملك ديگران را نداريد و اگر از داخل خانه پاسخ آمد كه برگرديد، باز حق ورود نداريد؛ اين براى شما پاكيزه تر است ؛ و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )).
    اين دو آيه شريفه ، دلالت صريح و روشن دارد بر ممنوعيت ورود به ملك غير، بدون اجازه صاحب آن ؛ حتى اگر غير، نزديك ترين فرد به انسان باشد. در روايتى نقل شده است كه :
    رُوىَ اءَنَّ رجلا قال للنَّبىِّ صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اءستاءذن على اءُمّى ؟ فقال : نعم ، قال : انَّها ليس لها خادم غيرى اءفاءستاءذن عليها كلما دخلت ؟ قال : اءتحب اءن تراها عريانه ؟ قال الرجل : لا، قال : فاستاءذن عليها(275).
    ((روايت شده فردى بعد از نزول اين آيه به پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم عرض كرد: يا رسول اللّه ! آيا من براى ورود به خانه مادرم بايد از او اجازه بگيرم ؟ فرمودند: بله ، بايد از مادر هم اجازه بگيرى . عرض كرد كه مادرم پيرزنى است كه جز من خدمتكارى ندارد من بايد خدمت او را انجام بدهم و به او كمك كنم آيا هر بار كه مى خواهم داخل خانه شوم بايد از او اجازه بگيرم ؟ فرمودند: آيا دوست دارى مادرت را بدون لباس و عريان ببينى ؟ عرض كرد: نه ، يا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ! حضرت فرمود: پس بايد حتى براى ورود به خانه مادر، اجازه بگيرى )).
    بر اساس اين آيه شريفه ، براى ورود به ملك و خانه ديگران بايد رضايت و اجازه صاحب آن حاصل شود. گاه اين عمل ، مصداق عنوان غصب است كه حرام شرعى و عقلى است ؛ زيرا مصداق ظلم به ديگرى است . بنابراين تعبير امام عليه السلام كه فرمودند: اءَن لا تمشى بها الى ما لا يحل گاهى از باب تجاوز به حقوق ديگران است و گاه نيز تعدى و تجاوز به حقوق خود انسان است ؛ كه بيان امام عليه السلام به مصداق دوم معطوف است ؛ يعنى در ورود به محل و مكانى كه به حسب ظاهر ممنوع نيست ، ولى قدم نهادن به آن موجب سبك و كوچك شدن انسان است بايد پرهيز كرد؛ چرا كه براساس معارف دين ، انسان مجاز نيست خود را كوچك و سبك كند و بايد هميشه حرمت انسانى خود را حفظ كند. در تعبيرى از امام عسكرى عليه السلام آمده است كه فرمودند:
    انّ اللّه تبارك و تعالى فوَّضَ الى المؤ من كلّ شى ء الا اذلال نفسه (276).
    ((خداوند همه اختيارات را به انسان تفويض كرده است ، مگر چيزى كه موجب ذلت و حقارت او بشود)).

  7. #7
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    بنابراين اگر ورود به مكانى موجب ذلت ، خوارى و استخفاف انسان باشد از مصاديق ورود به محلى است كه حلال و جايز نيست و البته اين امر به حسب مراتب تشخص افراد در اجتماع متفاوت است . ممكن است ورود به محلى براى افرادى بدون اشكال باشد، اما بر طبقات ديگرى از افراد جامعه موجب سبكى و استخفاف باشد. لذا امام عليه السلام در اين تعبير مى فرمايند:
    و لا تجعلها مطيتك فى الطريق المستخفه باهلها فيها.
    ((دو پاى خود را، مركب پيمودن مسيرى كه موجب خفت و سبك شدن تو مى شود قرار مده )).
    پا، ابزار ظاهرى حركت است ، پس وقتى مى فرمايند: حق ندارى با اين دو پا به جايى كه براى تو ممنوع است قدم بگذارى ، بالملازمه هر نوع حركت ظاهرى ممنوع و ناروا نهى مى شود؛ يعنى اين ابزار براى ارتكاب حرام و انجام نامشروع در اختيار انسان قرار نگرفته ، بلكه ابزارى است براى وصول به كمال و غرض غايى و تسهيل در رسيدن به اهداف عاليه آفرينش .
    تحصيل علم و دانش
    در روايتى وارد شده است كه رسول گرامى اسلام صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
    مَن مَشى فى طلب العلم خَطوَتين و جَلَس عندَ العالِم ساعِتِين و سمِعَ منه كلمتينِ اءعطاه اللّه جنَّتين كلّ جنَّة قدُر الدّنيا مرّتين (277).
    ((هركس دو گام در راه تحصيل علم بردارد و دو ساعت در محضر عالم نشسته ، دو كلمه علمى از او بشنود، خدا دو بهشت به او هديه مى كند كه هر يك ، دو برابر اين دنيا وسعت دارد)).
    رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در آغاز اين سخن از كلمه مشى استفاده كرده است ؛ در حالى كه در حضور عالمى نشستن و محضر او را درك كردن ، مستلزم راه رفتن هم نباشد؛ اما مراد از مشى در اين روايت ، تحصيل علم با هر نوع حركت ظاهرى و غير ظاهرى است .
    درباره گام نهادن در مسير كمال علمى ، از اميرالمومنين عليه السلام روايت شده است :
    كلُّ وِعاء يَضيقُ بِما جُعلَ فيه الا وِعاء العلم فانَّهُ يتَّسِعُ به (278).
    ((هر ظرفى با آنچه كه در آن قرار مى گيرد، پر مى شود، مگر ظرف علم كه هرچه علم و دانش در آن اندوخته شود، وسيع تر مى شود)).
    در نتيجه معيار سنجش ارزش و اعتبار انسان ها، جمع آورى سرمايه علمى است كه در يكى از مباحث گذشته هم به تناسب اشاره كرديم كه از اميرالمومنين عليه السلام وارد شده است :
    قيمة كلُّ امرِى ما يُحسِنُهُ(279).
    ((ارزش هر انسان به مقدار دانشى است كه خوب فراگرفته است )).
    پس ارزش و اعتبار هر انسان به سرمايه هاى علمى اوست . در احاديث آمده است كه :
    اكثر الناس قيمة اءكثرُهم علما و اءقلّ الناس قيمة اءقلُّهُم عِلما(280).
    ((ارزشمندترين افراد ثروتمندترين آنها از نظر سرمايه علمى است و كم ارزشترين افراد، فقيرترين انسان ها از اين نظر است )).
    اهتمام معارف دين ، براى تشويق در دستيابى به كمال علمى در اين روايات كاملا واضح و روشن است . از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه فرمودند:
    نَوم مَعَ عِلم خَير مِن صلاة مع جَهل (281).
    ((خواب انسان عالم و انديشمند بهتر از نماز انسان جاهل است )).
    والاتر از اين :
    مَن تَعَلَّم بابا منَ العلم عمِل به اءو لم يعمَل كان اءفضل من اءن يُصلِّى اءلف ركعة تطوُّعا(282).
    ((فضيلت كسى كه رشته اى از علم را فرا بگيرد؛ اعم از اين كه به آموخته هاى علمى خود عمل كند يا عمل نكند، بالاتر از اين است كه هزار ركعت نماز مستحبى بخواند)).
    اين روايت بسيار قابل توجه است با اين كه از نظر معارف دين ، علم بدون عمل ، خالى از اشكال نيست ، ولى در اينجا تصريح رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم بر اين است كه علم ، فى نفسه شرافت دارد و كسى كه اين شرافت را تحصيل كند گرچه به آموخته هاى خود عمل نكند ارزش كار او بالاتر از اين است كه هزار ركعت نماز مستحبى به جاى آورد. و به همين دليل در فرمايشى از پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است كه :
    من جائَه الموت و هو يطلُبُ العلمَ ليُحيِىَ به الاسلامَ كان بينَه و بينَ الانبياءِ درجة واحدة فى الجنة (283).
    ((كسى كه علم بياموزد تا دين را احيا كند و در اين حال مرگ او فرا رسد، درجه و مقام او در بهشت با انبياى الهى يكسان خواهد بود)).
    چون آنها نيز همين وظيفه را بر عهده داشتند. بين كسى كه عالم مى شود تا معارف دين را احيا كند و انبياى الهى يك درجه فاصله خواهد بود.
    نتيجه مهمى كه از اين بحث مى گيريم ، اين است كه قدم گذاشتن در مسير كمال علمى كه معناى كنايى حق پاست در بيان امام سجاد عليه السلام مورد تاكيد فراوان قرار گرفته است .
    رفع نياز مؤ من و پاداش آن
    در روايتى ديگر از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است كه فرمودند:
    من مشى فى حاجة اخيه المسلم كَتَب اللّه تعالى له بكلِّ خَطوة يخطوها سبعين حسنة و محا عنه سبعين سيئة الى اءن يرجع مِن حيث فارقَهُ فان قُضيت حاجتُه على يديه خَرَج من ذنوبه كَيوم وَلَدَته اءُمُّه ، و ان هَلَك فيما بين ذلك دخل الجنة بغير حساب (284).
    ((هر كس در راه قضاى حاجت برادر مومنش گامى بردارد، خداوند براى هر قدمى ، هفتاد حسنه ثبت مى كند و هفتاد گناه از نامه اعمال او پاك مى كند تا اين عمل به اتمام برسد؛ حال اگر موفق شد حاجت برادر مومن خود را برآورده كند، درست مانند روزى است كه از مادر متولد شده يعنى در پرونده اش هيچ نقطه سياهى ندارد و اگر در مسير خدمت به برادر مومن خود از دنيا رفت و انجام حاجت او ناتمام ماند وارد بهشت مى شود و مورد محاسبه و محاكمه قرار نمى گيرد)).
    شاهد ما در اين روايت مثل روايت قبل ، در تعبير مشى است ، پس حركت در مسير يادگيرى يك معناى كنايى و مفهوم تلازمى دارد؛ مثل حركت در راه خدمت به ديگران يا قدم گذاشتن در مسير دستگيرى نيازمندان . بنابراين ، امام عليه السلام مى فرمايند كه اين دو پا سالكة بك مسلك الدين تو را در مسير دين حركت مى دهد. و به تعبيرى حركت در مسير كمال علمى و عملى ، روح انسان را تربيت و تقويت مى كند. از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرمودند:
    مَن مشى فى حاجة اءخيه ساعة من ليل اءو نهار قضاها اءو لم يَقضها كان خيرا له من اعتكاف شهرين (285).
    ((هر كس در بخشى از ساعات شبانه روز، در برآوردن حاجت برادر مومنش ‍ قدمى بردارد، اعم از اين كه موفق شود يا نشود، اجر و ثواب او بيش از دو ماه اعتكاف متوالى است )).
    در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام فرموده اند:
    لقضاء حاجة امرى ء مؤ من اءحبّ الى اللّه من عشرين حجّة كل حجّة ينفق فيها صاحبها مائة اءَلف (286).
    ((نزد خدا برآوردن حاجت مومن از بيست حج كه در هر يك صد هزار دينار خرج كرده باشد محبوب تر و پسنديده تر است )).
    روايت ديگرى از رسول اكرم صلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم است كه فرمودند:
    من قضى لاخيه المؤ من حاجة كان كَمَن عَبَدَ اللّه دَهره (287).
    ((كسى كه حاجت برادر مومنش را برآورده كند، مانند كسى است كه همه عمر را عبادت كرده باشد)).
    اعتكاف ، يك عمل عبادى بسيار ارزشمند است كه انجام سه روز آن به خصوص در روزهاى سيزدهم ، چهاردهم و پانزدهم هر ماه ، به ويژه در ماه رجب توصيه شده است . انسان در مسجدى معتكف مى شود و به هيچ وجه از آن محل خارج نمى شود. همه آن سه روز را روزه مى گيرد و در بقيه ساعات هم به عبادت ، نماز و دعاهاى وارده مشغول است .
    اين عمل عبادى تاثير فراوانى در تطهير و تزكيه روح انسانى دارد. و همين طور است عمل عبادى و پرارزش حج تمتع يا عمره و طواف بيت اللّه الحرام ، كه خداوند بر آن ، اجر و آثار معنوى زيادى مترتب فرموده و همه راه هايى است براى تطهير و تزكيه روح انسانى كه ارواح مستعده انسان را به مراتب عالى كمال معنوى سوق دهد؛ ولى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مى فرمايند كه چند برابر همه اين آثار و بركاتى كه در عبادات متعارف و منصوص شرعى است ، در برآوردن حاجت مومن وجود دارد؛ يعنى اگرچه كه حج بيت اللّه ، روح انسان را طاهر مى كند، اما قضاى حاجت مومن قوى تر است . هر چند نماز خواندن و اعتكاف مى تواند موجب تزكيه نفس انسانى شود، اما قدرت قضاى حاجت برادر مومن ، در تزكيه و طهارت روح انسان بيشتر است .
    از مجموع آنچه كه گفته شد نتيجه مى گيريم كه رعايت حقوق اين عضو بدن ، اعم از معناى واقعى و اصلى يا مفهوم كنايى اين است كه انسان براى قدم برداشتن و گام نهادن بايد يك بستر مناسب را فراهم آورد؛ و مراقب لغزش در مسير حركت خود باشد كه استوارى ، ثبات قدم و راهى كه انتخاب كرده ، يك فضيلت است و تزلزل در مسير حيات ، نقصان . به نص فرمايش ‍ امام سجاد عليه السلام نتيجه ايستادگى بر اين راه مستقيم ، ايستادگى بر صراط در قيامت است .
    و اءَنّ هذا صراطى مستقيما فاتَّبِعوهُ و لاتَتَّبِعوا السُّبُل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتَّقون (288).
    ((همانا راه راست ، قرآن و احكام الهى است . پيروى از آنها كنيد و از راه هاى ديگر، كه موجب تفرقه و پريشانى شماست متابعت نكنيد؛ اين است سفارش خدا به شما، باشد كه پرهيزگار شويد)).
    عبور از صراط
    اين يك حقيقت است كه به سلامت گذشتن از صراط معروف قيامت كه در وصف آن روايات فراوانى وارد شده است ، مستلزم انتخاب صراط مستقيم و راه درست در اين دنياست ، بنابراين امام صادق عليه السلام فرمودند:
    الصراط اءدَقُّ منَ الشَّعر وَ اءحَدُّ من السَّيف و اءظلَمُ من الليل (289).
    ((صراط از مو باريكتر، از شمشير برنده تر و از دل شب تاريك شب ، تاريكتر است )).
    جابر بن عبداللّه انصارى مى گويد:
    كنَّا جُلوسا عندَ النَّبىّ صلى اللّه عليه و آله و سلم ، فخطَّ خطّا هكذا اءمامَهُ فقال : هذا سبيل اللّه ، و خطّين عن يمينه و خطَّين عن شماله ، و قال : هذا سبيل الشيطان . ثم وضع يده فى الخطّ الاوسط، و تَلا: ((و انَّ هذا صراطى مستقيما فاتَّبِعوه ...(290)))(291).
    ((در محضر پيامبر نشسته بوديم . رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم خط مستقيمى را كشيدند و فرمودند: اين مثال راه مستقيم الهى است . بعد دو خط در سمت راست و دو خط در سمت چپ آن خط مستقيم ترسيم كردند و فرمودند: اين خطوط متعدد، راه شيطان است . سپس دست روى همان خط وسط قرار داده ، اين آيه را تلاوت فرمودند: اين راه مستقيم من است ؛ از آن پيروى كنيد)).
    اگر در آيات كريمه قرآن دقت شود، كلمه نور هميشه به صورت مفرد آمده است . هيچ جاى قرآن ، نور را به صورت جمع نمى بينيم : اللّه نورالسموات و الارض (292) اما در قبال آن هميشه ظلمت به صورت جمع آمده است : اءو كظلمات فى بحر لُجّى (293) و يا در آية الكرسى مى خوانيم : اللّه ولى الَّذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الَّذين كفروا اولياؤ هم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون (294).
    در همه اين موارد، نور به صورت مفرد ذكر شده و ظلمت به صورت جمع ؛ تفسير دقيق و لطيف اين موارد، اين است كه راه مستقيم الهى ، يك راه بيشتر نيست و در مقابل ، راه هاى شيطانى و انحرافى ، متعدد است ؛ لذا خط مستقيم ، هميشه يك خط است ، اما خطوط مايل ، شكسته و انحرافى مى تواند بى نهايت باشد.
    مرحوم صدوق در ((معانى الاخبار)) از مفضل بن عمر نقل مى كند:
    قال : سَاءَلت اباعبداللّه عليه السلام عن الصراط فقال : هو الطريق الى معرفة اللّه عزوجل و هما صراطان : صراط فى الدنيا و صراط فى الاخرة و امّا الصِّراط الَّذى فى الدنيا فهو الامام المفترض الطّاعة مَن عَرَفَه فى الدنيا واقتدى بهداة مرَّ على الصراط الَّذى هو جِسر جهنم فى الاخرة و مَن لم يعرفه فى الدنيا زلَّت قَدمه عن الصراط فى الاخرة فتردى فى نار جهنم (295).
    ((او گفت : از امام صادق عليه السلام درباره صراط سوال كردم ، حضرت فرمودند: صراط، طريق معرفت الهى است ؛ و دو صراط داريم : يك صراط و طريق در دنيا؛ و يك صراط و طريق در آخرت . اما صراط در دنيا، امامى است كه خداوند اطاعت او را بر انسان ها واجب كرده است . كسى كه امامش ‍ را در دنيا بشناسد و به هدايت و راهنمايى هاى او اقتدا كند، از آن صراطى كه به مانند پلى روى جهنم است به راحتى عبور خواهد كرد؛ اما كسى كه امامش را در اين دنيا نشناسد، در آخرت نيز گام هايش بر صراط مى لغزد و به قعر جهنم سقوط مى كند)).
    پس عبور از صراط آخرت دو شرط دارد، كه در كلام امام عليه السلام بر آن دو تاكيد شده است : اول شناخت و اعتقاد به امام مفترض الطاعه ؛ دوم اقتدا و پيروى از هدايت هاى او. هر كس فاقد هر يك از اين دو شرط باشد، قادر به عبور از صراط نخواهد بود. اين تعبير ناظر بر ظرافت ها و دقايق مسائل اعتقادى و عملى است .
    در اولين سخن اعتقادى ما كه توحيد است ، اگر راهنمايى اهل بيت عليهم السلام نباشد سقوط به وادى گمراهى و ذلت و پستى حتمى است .
    قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم : الشرك اخفى من دبيب الذرِّ على الصَّفا فى الليلة الظلماء، و اءدناه اءن يحبّ على شى ء من الجور، و يُبغِض ‍ على شى ء من العدل . و هل الدينُ الا الحبّ و البغض فى اللّه ؟ قال اللّه تعالى : ((قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتَّبِعونى يُحبِبكُمُ اللّه (296)))(297).
    ((شرك ، از راه رفتن مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك ، مخفى تر است . و دوست داشتن ظلم و دشمن داشتن عدل هم شرك است و آيا دين ، چيزى جز دوستى و دشمنى براى خداست ، خداوند مى فرمايد: بگو اگر خداى را دوست مى داريد از من تبعيت كنيد تا خداى نيز شما را دوست داشته باشد)).
    آيا مورچه در دل تاريك شب قابل ديدن است ؟ آيا صداى پاى مورچه قابل شنيدن است ؟ آيا تشخيص مورچه از سنگ خاراى سياه مقدور است ؟ اينگونه است كه شرك در عبادت ، توحيد و اعتقاد قلبى ما وارد مى شود؟ به همين جهت است كه ما حتى براى اين كه به معناى واقعى موحد باشيم ، نياز به راهنمايى اهل بيت عليهم السلام درايم و اگر آنها دست ما را نگيرند، هيچ تضمينى براى صحت اعتقادات ما وجود ندارد.
    در باب نبوت و عبادت لازم است كه ما به هدايت ها و راهنمايى هاى اهل بيت عليهم السلام توجه كنيم :
    اءن يحبّ على شى ء من الجور، و يبغض على شى ء من العدل . و هل الدين الا الحبّ و البغض فى اللّه ؟ قال اللّه تعالى : ((قل ان كنتم تحبون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه (298)))(299).
    شرك اينگونه سراغ آدم مى آيد؛ يعنى اينجور انسان را به سمت و سوى سوء اعتقاد مى كشاند و گاهى شرك در اعمال و اعتقادات رسوخ پيدا مى كند؛ مثلا گاهى انسان در دل به ستمگرى علاقه پيدا مى كند، يا از عدالت گريزان مى شود؛ همين حب و بغض انسان را به نابودى مى كشاند. دين ، جز حب و بغض چيزى نيست .
    شخصى خدمت امام صادق عليه السلام آمد عرض كرد:
    جُعلتُ فداك انَّا نسمِّى باسمائكم و اءَسماء آبائكم فينفعنا ذلك ؟ فقال اءِى واللّه و هل الدِّين الا الحبّ(300).
    ((فدايت شوم ما بچه هايمان را به نام شما و پدرانتان نام گذارى مى كنيم . آيا اين براى ما فايده اى دارد؟ حضرت فرمودند: آرى به خدا قسم ؛ آيا دين ، غير از محبت است )).
    اميرالمومنين عليه السلام تنها صراط مستقيم
    پس محبت به زشتى ، انسان را به وادى زشتى سقوط مى دهد و محبت به خيرات و خوبى ها انسان را به سوى خيرات و خوبى ها مى كشاند. و به طور كلى انسان به هر چيزى علقه پيدا كند، همان مسير حركت او مى شود. به همين دليل است كه در روايت ذيل آيه شريفه و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه (301) آمده هو واللّه عَلىّ عليه السلام و اللّه الصراط و الميزان (302).
    ((راه راست و درست پيروى از على بن ابى طالب عليه السلام است به خدا قسم او راه راست و ميزان است )).
    در زيارت نامه اميرالمومنين عليه السلام هم اين معنا به عبارت هاى مختلف آمده است : السلام على ميزان الاعمال (303) معيار و سنجش اعمال انسان در قيامت اميرالمومنين عليه السلام است . بنابراين نكته قابل توجه در باب صراط اين است كه انسان در مير عملى زندگى ، الگوها و راهنمايانى را برگزيده و از هدايت آنها بهره جويد.قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى

    در روايات ما آمده است كه :
    الصراط المستقيم اميرالمومنين على عليه السلام (304).
    ((راه درست و صحيح ، اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام است )).
    مرحوم امينى در جلد دوم ((الغدير)) از منابع عامه ، و همچنين در ((صواعق المحرقه )) و بعضى كتب ديگر، نقل كرده اند كه قيس بن حازم گفت :
    التقى اءبوبكر الصديق و على بن ابى طالب عليه السلام فتبسّم ابوبكر وجه على ؟ فقال له : ما لك تبسمت ؟ قال : سمعتُ رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم ؛ يقول : لا يجوز اءحد الصراط الا مَن كَتَبَ له عَلىّ الجواز(305).
    ((ملاقاتى بين ابوبكر خليفه اول و مولا اميرالمومنين عليه السلام اتفاق افتاد كه ابوبكر به حضرت خنديد و تبسم كرد. حضرت فرمودند: چه شد كه تبسم كردى ؟ ابوبكر گفت : از رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شنيدم كه فرمودند: هيچ كس به سلامت از صراط عبور نمى كند، مگر اين كه نامه عمل او را اميرالمومنين على عليه السلام امضا كرده باشد)).
    باز مرحوم امينى در ((الغدير)) از ((فرائد المسطين )) از اميرالمومنين عليه السلام نقل مى كند كه فرمودند:
    قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلم : اذا جمع اللّه الاولين و الاخرين يوم القيامة ، و نصب الصراط على جِسر جهنّم ما جازها احد الا مَن كانت معه براءة بولاية على بن ابى طالب عليه السلام (306).
    ((روز قيامت خداوند متعال خلق اولين و آخرين را جمع مى كند و پلى بر روى جهنم قرار مى دهد؛ هيچ كس به سلامت از آن نمى گذرد، مگر اين كه به ولايت اميرالمومنين عليه السلام برائت نامه اى براى ايمن ماندن از آتش ‍ همراه داشته باشد)).
    نكته مهم مجموع اين روايات ، قوت التزام به ولايت است . باز از منابع عامه نقل شده است كه ابن عباس به نقل از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آورده است كه فرمودند:
    لو اجتمع الناس على حبّ على بن ابى طالب عليه السلام لما خلق اللّه عزوجل النار(307).
    ((اگر همه مردم بر محبت و ولايت على بن ابى طالب عليه السلام اجماع داشتند، اصلا آتشى خلق نمى شد)).
    اين ولايت و التزام و پيروى اميرالمومنين عليه السلام و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام با محبتى كه منافى با ولايت انسان باشد، قابل جمع نيست و دليلش روايت وارده در باب شغل از صفوان بن مهران اسدى است :
    صفوان از اصحاب خاص حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و از جمله راويان مورد وثوق اماميه و از كسانى است كه روايات بسيار ارزشمندى درباره فروع دين از او نقل شده است و زيارت معروف عاشورا نيز از وى نقل شده است ، شغلش جمالى بود و شترهايى داشت كه براى حمل و نقل مسافر و بار كرايه مى داد. نقل مى كند روزى موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمودند:
    يا صفوان ! كل شى ء منك جميل ما خلا شيئا واحدا؛ فقلت : جعلت فداك اءى شى ء؟ قال : اكرائك جِمالك من هذا الرجل - يعنى هارون - قلت : واللّه ما اءكريته اءشِرا و لا بطرا و لا للصيد و لا للّهو، و لكن اءكريته لهذا الطريق ، يعنى طريق مكة ، ولا اءتولاه بنفسى و لكنى اءبعث معه غلمانى . فقال لى : يا صفوان ! اءيقع كَراكَ عليهم . قلت : نعم جعلت فداك . قال : فقال لى اءَتحبّ بقاءهم حتى يخرج كراك ؟ قلت : نعم . قال : فمن اءحبّ بقاءهم فهو منهم و مَن كان منهم وَرَد النار؛ قال صفوان : فذهبت وبعت جمالى عن آخرها(308).
    ((اى صفوان ! همه چيز تو پسنديده و مطلوب است مگر يك چيز، گفتم : فدايتان شوم آن خصيصه ناپسندى كه من دارم چيست ؟ فرمودند: اين كه شترهاى خودت را به اين مرد هارون كرايه مى دهى . مى گويد خدمت امام گفتم : من شترها را براى سفرهاى لهو و لعب و امر صيد به هارون اجاره نداده ام ؛ او شتران را در مسير حج و مكه كرايه كرده ؛ علاوه بر اين من هم در اين مسير، او را همراهى نمى كنم . امام فرمودند: مگر نه اين كه كرايه و اجاره شترها بر ذمه آنها مى ماند تا از سفر بازگردند و اجاره تو را پرداخت كنند؟ عرض كردم : چنين است . پس حضرت فرمودند: آيا اين طور نيست كه تو دوست دارى هارون و ياران او زنده بمانند و بازگردند تا حق مالى تو را بپردازند؟ عرض كردم : چرا اين چنين است . امام عليه السلام فرمودند: هركس بقا و حيات قومى را دوست بدارد، در زمره همان جماعت است و تو چون دوستدار ظلمه و هارون هستى ، از تابعين او حساب خواهى شد. صفوان مى گويد: به همين دليل رفتم و همه شترهاى خود را كه سرمايه كسب و تجارت من بود فروختم تا از اعوان ظلمه به حساب نيايم )).
    نكته قابل توجه در اين روايت نسبتا طولانى اين است كه دوست داشتن و محبت ديگران به غير از محبت حق و اهل حق امر ناپسندى است كه موجب لغزش در صراط آخرت مى شود. جالب است كه مشابه اين روايت را ابى سعيد خراسانى با يك ظرافت بيشترى ، از امام هشتم اباالحسن الرضا عليه السلام نقل كرده است كه :
    دخل رجلان على ابى الحسن الرضا عليه السلام بخراسان فساءَلاهُ عن التَّقصير، فقال عليه السلام : لاحدهما وَجَبَ عليك التقصير لانَّك قصدتَنى و قال للاخر: وجب عليك التّمام لانّك قصدت السلطان (309).
    در خراسان دو نفر به حضور امام هشتم شرفياب شدند؛ از امام عليه السلام درباره تمام بودن و يا شكسته بودن نمازشان سوال كردند. حضرت به يكى از آنها فرمودند: تو بايد نمازت را شكسته بخوانى ؛ و به ديگرى فرمودند: اما تو بايد نمازت را تمام بخوانى . در حالى كه هر دو مسافر بوده و از وطن خود به طوس آمده بودند. امام علت را اين چنين بيان فرمودند: چون نيت تو از مسافرت امر مشروع و پسنديده اى است و قصد ديدار مرا داشتى و براى ملاقات امام خود حركت كردى ، نمازت شكسته است . به آن ديگرى فرمودند: انگيزه تو از مسافرت امر نامشروعى است و براى ديدن سلطان از خانه ات بيرون آمدى ؛ بنابراين تو در سفر حرامى ، و در سفر حرام ، نماز تمام خوانده مى شود.
    كنترل تمايلات و غرائز نفسانى و بى اعتنايى به زيورهاى فريبنده دنيا، راه عبور از صراط را هموار مى كند. و به همين نكته هاى باريك تر از مو است كه مردم را براى سعادت اخروى به هاديان مخلص نيازمند كرده است . شايد آن شخص تصور نمى كرد كه نيت ، اين امر قلبى و باطنى ، اينگونه در اعمال و فرايض او تاثيرگذار باشد. اما اين كه انسان ، در دنيا چگونه عمل كند كه صراط آخرت ، انعكاس همان مسير و راهى باشد كه در دنيا براى خود انتخاب كرده است ، مستلزم پيروى از يك راهنما و هادى آشنا به صراط مستقيم دنيا است و نتيجه جدايى از امامان و پيشوايان هدايت ، سقوط در جهنم غرائز و تمايلات نفسانى است .
    در روايتى از امام سجاد عليه السلام آمده است كه حضرت مى فرمايند:
    هلك من ليس له حكيم يرشده (310).
    ((آن كسى كه در زندگى دنيا پيشوا و راهنمايى براى هدايت نداشته باشد، يقينا در معرض هلاكت است )).گر در سرت هواى وصال است حافظا بايد كه خاك درگه اهل هنر شوى

    آنان كه در دنيا عمرشان را در كفر، الحاد، انكار هاديان صالح بشر و بى اعتنايى و بى اعتقادى به اصل اصيل امامت گذرانده اند، تحقيقا در آخرت قادر به عبور از صراط نخواهند بود. از اين گذشته ، توانمندان و كسانى هم كه قادر به عبور باشند، ميزان اقتدار و توانشان به دليل تفاوت مراتب ايمانى ، متفاوت است .
    مراتب ايمان كامل
    ايمان ، مانند نور از مقولات مشككه است . چرا كه نور شمع ، نور است ، نور خورشيد عالم افروز نور است و نور چراغى كه يك فضاى محدود را روشن مى كند نور است اما مراتب آنها مختلف است . ايمان افراد هم ، مانند مراتب نور متفاوت است .
    قال لى ابوعبداللّه عليه السلام : يا عبدالعزيز اءنّ الايمان عشر درجات بمنزلة السُّلَّم يُصعَد منه مرقاة بعد مرقاة فلا يقولنَّ الاثنين لصاحب الواحد لست على شى حتى ينتهى الى العاشر(311).
    ((ايمان به مانند نردبانى ده پله است كه يك به يك از پله هاى آن بالا مى روند. شخصى كه در پله دوم است تا به مرحله آخر نرسيده ، نبايد آن را كه بر پله اول ايستاده ، كوچك بشمارد)).
    در تعبير امام صادق عليه السلام آمده است كه : ايمان ، ده پله دارد. گاه كسانى در همان پله ابتدايى ؛ و گاه افرادى همه مسير را با توان و قدرت طى مى كنند. در رواياتى كه در توضيح موضوع صراط وارده شده ، به اين معنا تصريح شده است .
    مرحوم صدوق از امام صادق عليه السلام نقل مى كند:
    الناس يمرُّون على الصراط طبقات و الصراط اءَدقُّ من الشَّعر و اءَحدُّ من السيف فمنهم من يمرُّ مثل البرق و منهم من يمرُّ مثل عدو الفرس و منهم من يمرّ حبوا منهم من يمرّ متعلَّقا قد تاءخذ النار منه شيئا و تترك شيئا(312).
    ((مردم با اختلاف مراتب و طبقه از صراط عبور مى كنند. صراط گذرگاه بسيار حساسى است كه برنده تر و تيزتر از لبه شمشير و باريك تر از مو است . عده اى بسان برق از اين مسير حساس عبور مى كنند؛ عده اى ديگر مانند اسب تيزرو عبور مى كنند؛ عده اى هم مانند افراد پياده از صراط عبور مى كنند؛ و عده اى هم با ضعف و ناتوانى و چهار دست و پا از اين مسير مى گذرند. عده ديگرى آويخته بر صراطند كه قادر به عبور نيستند و گاه آتش ‍ بعضى اعضاى آنها را به درون خود مى كشاند)).
    اين روايت ، تجسم صورت ايمانى انسان در اين مراتب و طبقات است . كسانى كه در اين دنيا به نگام رويارويى با گناه و معصيت ، به سرعت برق تصميم مى گيرند و هرگز ذهن و فكر خود را به گناه آلوده نمى كنند، در آخرت نيز مانند برق از صراط عبور خواهند كرد؛ و كسانى كه با يك تاءمل مختصر و كوتاه از گناه چشم فرو مى بندند، كسانى اند كه مانند اسبى تيزرو از طراط عبور مى كنند؛ اما كسانى كه با تامل و ترديد، نسبت به گناهان تصميم مى گيرند، گذرشان از صراط، با تاءنّى و آهستگى خواهد بود. عده اى هم هستند كه به هنگام رويارويى با معصيت و حرام ، خود را در دام آن گرفتار مى كنند؛ به همان ترتيب در آخرت كه عالم تجسم صور دنيا و انعكاس ‍ اعمال ما در اين دنيا است ، گرفتار خواهند شد؛ و اين يك حقيقت است كه قيامت ، روز آشكار شدن اسرار است و هر شخص و گروهى به تناسب خلقيات و ملكات روحى دنيوى اش محشور مى شود:گفته هاى همچو مار و كژدمت مار و كژدم گردد و گيرد دُمت

    يقينا اعمال ، رفتار و خلق و خوى انسانها در قيامت شكل مى گيرند و مجسم مى شوند. اگر خلق و خوى حيوانى ، بر ملكات ، خلقيات ، رفتار و اعمال او حاكم بود، حشر و نشر او نيز حيوانى خواهد بود و اگر اخلاق انسانى بر خلق و خوى و رفتار او حاكم بود، بعث و نشور او هم انسانى خواهد بود. مرحوم فيض در ((تفسير صافى )) اين روايت را نقل مى كند كه :
    ان الصورة الانسانية هى الطريق المستقيم الى كل خير والجِسر الممدود بين الجنّة و النار(313).
    ((آن صورت انسانى و سيماى روحانى بشر، طريق مستقيم به هر خير و خوبى است و آن پلى كه بر روى جهنم ميان بهشت و جهنم كشيده شده ، همان صورت حقيقى انسانى است )).
    در اين جا چهره ظاهرى مراد نيست ، بلكه منظور، چهره نورانى و روحانى بشر است كه مميز انسان و حيوان است .گر به صورت ، آدمى انسان بدى احمد و بوجهل هم يكسان بدى

    اميرالمومنين عليه السلام درباره كسانى كه گرفتار هواهاى نفسانى شده اند و حتى كتاب خدا و حقايق دين را طبق تمايلات خود تاويل مى كنند، مى فرمايند:
    فالصّورة صورة انسان و القلب قلب حيوان لا يعرف باب الهدى فيتَّبِعه و لا باب العمى فيصدُّ عنه و ذلك ميت الاحياء(314).
    ((اين انسانها (آنان كه حقايق دين را مطابق تمايلات و غرائز حيوانى خود تاويل و تفسير مى كنند كسانى اند كه به صورت انسانند، اما دل و قلب آنها، دل و قلب حيوان است كه نه توان معرفت ابواب و راه هاى هدايت و نه معرفت شناخت راه هاى ظلالت را دارد، تا بتواند باب هدايت را انتخاب كرده و باب ظلالت را رها كند. اينگونه افراد مرده هايى زنده اند)).
    اساسا مبنا و انگيزه دعوت انبياى الهى و اديان آسمانى هم مبتنى بر نجات انسان هاست تا از فرو افتادن در دام مهالك و راه هاى مختلف و متنوع ؛ كه در حقيقت راه نيستند و دامند؛ جلوگيرى كند. به تعبير قرآن در سوره مباركه مومنون :
    و انّك لَتدعوهم الى صراط مستقيم # و ان الَّذين لا يؤ منون بالاخرة عن الصراط لناكبون (315).
    ((تو پيامبر موظفى مردم را به صراط مستقيم دعوت كنى و كسانى كه به دعوت تو پاسخ مثبت نمى دهند، از مسير مستقيم انسانيت محرومند)).
    دليل اين كه در اين رساله مباركه ، امام سجاد عليه السلام تاكيد مى فرمايند كه ثبات قدم در مسير زندگى دنيايى ، موجب استوارى گام ها بر صراط و مسير آخرت است ، در حقيقت در صدد سفارش به رعايت حق پاى انسان اند، همان گونه كه همه اعضاى بدن انسان حقوقى دارند.
    ادعيه وارده هنگام وضو
    اين مطلب در سراسر معارف دينى جلوه گر است ؛ حتى از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: هنگام وضو و ريختن آب به صورت اين دعا را بخوانيد:
    اللّهم بيِّض وجهى يوم تسودُّ فيه الوجوه و لا تسودُّ وجهى يوم تبيضُّ فيه الوجوه (316).
    ((خدايا! روزى كه به چهره انسان ها نشان مى زنى و عده اى سپيدروى و جمعى روسياهند، مرا با روسفيدها محشور كن )).
    و هنگامى كه آب به دست راست مى ريزى ، بگو:
    اللّهم اعطنى كتابى بيمينى ، و الخلد فى الجنان بيسارى و حاسبنى حسابا يسيرا(317).
    ((خدايا! آن نامه عمل مرا كه تعيين كننده سرنوشت نهايى من است به دست راست من بده ؛ تا در زمره اصحاب يمين محشور شوم )).
    و موقعى كه آب را به دست چپ مى ريزى ، بگو:
    اللّهم لا تعطنى كتابى بشمالى و لا تجعلها مغلولة الى عنقى و اعوذ بك من مقطَّعات النيران (318).
    ((خدايا! نامه عمل مرا به دست چپم مده ؛ و آن را وبال گردن من قرار نده و من از عذاب آتش تو، به تو پناه مى برم )).
    و هنگامى كه مسح سر را مى كشى ، بگو:
    اللّهم غشنى برحمتك و بركاتك و عفوك (319).
    ((خداوندا! رحمت و بركات و عفوت را بر من فراگير كن )).
    و هنگامى كه مسح دو پا را مى كشى ، بگو:
    اللّهم ثبتنى على الصراط يوم تزل فيه الاقدام و اجعل سعيى فيما يرضيك عنى (320).
    ((خدايا! هنگامى كه قدم ها بر پل صراط دچار لغزش مى شوند مرا استوار و راسخ بدار؛ و سعى مرا در اين دنيا به گونه اى قرار بده كه رضاى تو را تحصيل كنم )).
    در تفسير آيه شريفه :
    و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا#ثم ننجى الَّذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا(321).
    ((همه شما بدون استثنا وارد جهنم مى شويد؛ اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت . سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند، از آن رهايى مى بخشيم و ظالمان را در حالى كه از ضعف به زانو در آمده اند در آن رها مى سازيم )).
    شناخت جهنم و اهل آن
    هم از قول عامه و هم از قول خاصه آمده است كه : همه افراد بشر از اين گذرگاه و معبر عبور خواهند كرد؛ به عبارت ديگر، گذرگاه صراط، معبر همه اهل محشر است . منتها اين يك امرى است كه خداوند متعال بر خود فرض ‍ فرموده و تخلف ناپذير است كه آتش ، افراد گناهكار و صاحبان معصيت را به دليل شاءن و تناسب گناه و گناهكار با آتش ، به سمت خود مى كشاند؛ چرا كه آنها طعمه آتشند.
    در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده است كه فرمودند:
    فَوَ الَّذى نفسى بيده لهى اءعرف باصحابها من الوالدة بولدها(322).
    ((قسم به خدايى كه جان من در قبضه اوست ، شناخت جهنم نسبت به اصحاب آتش ، از شناخت مادر نسبت به فرزند بيشتر است )).
    مومنان و نيكوكاران كه درست نقطه مقابل اهل جهنم هستند، به سلامت عبور مى كنند. به نقل از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده كه فرمونده اند:
    تقول النار للمومن يوم القيامة : جز يا مومن فقد اءطفاء نورك لهبى (323).
    ((آتش ، روز قيامت به انسان مومن خطاب مى كند و مى گويد: زود گذر كن كه نور تو شعله هاى مرا خاموش كرد)).
    در روايت ديگرى جابر بنن عبداللّه انصارى نقل مى كند رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
    اذا ادخل اهل الجنة ، الجنة قال بعضهم لبعض : اَلَيسَ قَد وَعَدنا ربَّنا ان نَرِد النار؟ فيقال لهم : قد وردتُموها و هى خَامِدَة (324).
    ((وقتى اهل بهشت وارد بهشت شدند، عده اى به عده ديگر مى گويند: آيا خدا وعده نكرده بود كه ما از ميان آتش عبور خواهيم كرد؟ به آنها پاسخ داده مى شود كه شما عبور كرديد و آتش خاموش بود)).
    يعنى آن چنان از ميان جهنم عبور مى كنند كه اصلا حرارت جهنم را احساس ‍ نمى كنند. در خبر ديگرى از جابر بن عبداللّه انصارى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه :
    الورود الدخول لا يبقى بر، و لا فاجر الا يدخلاها تكون على المومنين بردا و سلاما كما كانت على ابراهيم حتى اءنّ للنار - اءو قال لجهنم - ضجيجا من بردها ثمّ ينجى الَّذين اتقوا(325).0
    ((مراد از ورود، داخل شدن است و هيچ شخص خوب يا بدى باقى نمى ماند؛ مگر اين كه داخل در جهنم شده باشد و آتش بر مومنان سرد و سالم است ؛ همان طور كه براى ابراهيم اين چنين بود، چنان سرد كه ناله آتش از سرمايش بلند مى شود و تقواپيشگان نجات مى يابند)).
    موقعى كه نمروديان تصميم گرفتند در پاسخ بت شكنى ابراهيم او را مجازات كنند و بسوزانند؛ او را ميان آتش انداختند. فرمانى از جانب خدا صادر شده كه آتش بر ابراهيم گلستان و سرد شد، به نقل قرآن :
    قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم (326).
    ((ما گفتيم : اى آتش ! بر ابراهيم سرد و سالم باش )).
    اگرچه خاصيت جدا ناشدنى آتش سوزاندن است ، اما آن خدايى كه اين خصوصيت را براى آتش قرار داده است ، به خاطر ابراهيم از او سلب كرد. در اين جا نيز چنين است ؛ گر چه آتش جهنم خاموش ناشدنى است ،اما تاثير نور و قوت ايمان مومن چنان بر آتش اثر مى گذارد كه آتش را خاموش ‍ مى كند و مومن به سلامت از صراط مى گذرد.
    از مجموع روايت و آيات در باب صراط، چنين استفاده مى شود كه پيمودن و يافتن صراط مستقيم دنيا و راه صحيح زندگى باعث آسان گذشتن از آن صراطى مى شود كه به نص صريح قرآن :
    و ان منكم الا واردها كان على ربك حتما مقضيا(327).
    ((همه شما بدون استثنا وارد جهنم مى شويد؛ اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت )).
    خداوند متعال ان شاءاللّه به همه ما اين توفيق را عنايت كند كه با چشم بستن و عبور از تمايلات نامشروع دنيوى از مسير پر خطر صراط آخرت به سلامت بگذريم .
    7 - حق دست
    و اءَمَّا حَقُّ يَدَك فانَّ لا تبسطها الى ما لا يحلُّ لك فتنال بما تبسطها اليه من اللّه العقوبة فى الاجل و من النَّاس بلسان اللائمة فى العاجل و لا تقبضها ممَّا افترضَّ اللّه عليها و لكن تُوَقِّرُها بقبضها عن كثير ممَّا يُحِلُّ لها و تبسطها الى كثير ممّا ليس عليها فاذا هى قد عقلت و شرفت فى العاجل وجب لها حسن الثواب من اللّه فى الآجل .






  8. #8
    afsanah82
    مهمان






    ((و اءما حق دست تو اين است كه آن را به ناروا دراز نكنى ؛ كه با اين كار عقاب آخرت را براى خود تدارك ديده اى و در دنيا نيز زبان ملامت گران را به روى خود گشوده اى و هيچ گاه دست خود را از واجبات باز ندارى ، بلكه احترام نهادن به دست ها اين است كه آن را حتى از بسيارى از آنچه كه حلال است باز داشته (مثل موارد شبهه و مكروهات ) و بسيارى از آنچه واجب نيست به جاى آور (مثل مستحبات ) در نتيجه به عقل و شرافت اين دنيا شهره مى گردى ضمن اين كه ثواب اخروى را نيز براى خود تضمين نموده اى )).
    در اعضاى ظاهرى انسان ، دست مظهر جابه جايى و وسيله نقل و انتقال اشياى خارجى است و يقينا در تعبير و بيان امام عليه السلام ، هم معناى واقعى دست و هم آثار و افعال مترتب بر آن موردنظر است ؛ مثلا دست درازى به اموال ، سرقت و تصرف مال ديگران بدون اجازه ، دست اندازى به نواميس و يا هر حقى از حقوق ديگران ، از گناهان دست است .
    يك معناى كنايى هم از بيان امام عليه السلام محتمل است ؛ كه با سرانگشت تدبير و شيطنت ، حقى را تضييع و به حريم ديگران تجاوز كردن ؛ و يا به تعبير كنايى ديگر، گشاده دستى و بسته بودن دست ، كه مراد همان سخاوت ، و نقطه برابرش خسّت طبع است ، اين سخن امام سجاد عليه السلام برگرفته از اين آيه شريفه است كه :
    و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(328).
    ((هرگز دستت را بر گردنت زنجير مكن ، (و ترك انفاق و بخشش منما) و بيش از حد نيز دست خود را مگشاى كه مورد سرزنش قرار گيرى و از كار فرومانى )).
    در همه تعليمات و آداب اخلاقى اسلام ، طورى اعتدال و ميانه روى رعايت شده است كه براى هر عقل سليمى ، قابل درك است ، تعاليم دينى ، انسان را از هرگونه افراط و تفريط، تندروى و كندروى نهى كرده است . در فرمايشى از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده كه فرمودند:
    لاترى الجاهل الا مفرطا اءو مفرّطا(329).
    ((نمى بينى جاهل را مگر در حال تندروى يا كندروى )).
    تندروى و كندروى ريشه در جهل انسان دارد و اين خصيصه افراد جاهل است .
    بنابراين ، به اعتدال و ميانه روى در امر معيشت و تنظيم صحيح زندگى توصيه فراوان شده است . در آيه شريفه ديگر آمده است :
    و الَّذين اذا اءنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما(330).
    ((و كسانى كه هرگاه انفاق كنند، نه اسراف كنند و نه سختگيرى ؛ بلكه در ميان اين دو، حد اعتدالى دارند)).
    بخل و پيامدهاى سوء آن
    در مكتب تربيتى دين با بخل و گشاده دستى افراطى برخورد شده است ؛ مخصوصا با بخل و بسته بودن دست ، در قرآن آمده است :
    الَّذين يبخلون و يامرون الناس بالبخل و يكتمون ما آتاهم اللّه من فضله (331).
    ((كسانى كه بخل مى ورزند و ديگران را هم به بخل ورزى دستور مى دهند، و خصوصياتشان اين است كه آثار لطف و تفضل الهى را بر خود پنهان مى كنند)).
    در روايت آمده است : اگر خداوند بندگان را به نعمتى متنعم كرد، دوست دارد آثار آن نعمت را در وجود و زندگى آنها ببيند.
    در آيه ديگرى در سوره مباركه آل عمران مى خوانيم كه :
    ولا تحسبنَّ الَّذين يبخلون بما ءاتهم اللّه مِن فضله هو خيرا لهم بل هو شرّ لهم سَيُطَوِّقُون ما بَخِلوا به يوم القيامة و للّه ميراث السموات و الارض (332).
    ((افراد بخيل كه آثار تفضل الهى را پنهان كرده ، بخل مى ورزند و چيزى به كسى نمى دهند گمان نكنند به نفع آنهاست ، بلكه براى آنها بسيار بد است و اموالى كه با بخل ورزى جمع كرده اند طوقى بر گردن آنها خواهد بود و ميراث آسمان ها و زمين از آن خداست )).
    آثار سوء و خطرناكى بر اين صفت مذموم اخلاقى مترتب است ، كه در روايات هم به آن اشاره شده است ؛ از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت است كه فرمودند:
    ايَّاكم والشُّح فانَّه اءهلك مَن كان قبلهم حملهم على اءن يسفكوا دمائهم و يستحلّوا محارمهم (333).
    ((از بخل دورى كنيد كه بخل ورزى موجب هلاكت بسيارى از گذشتگان شده ؛ زيرا اين خصيصه اخلاقى ، آنها را وادار به خونريزى و گناهكارى كرد)).
    گاهى بخل ورزى انسانها منشا و عاملى براى كشتن ديگران و يا توجه به نواميس ديگران مى شود و علمت مذموم و ناپسند بودن اين خصيصه اخلاقى ، آثار بسيار سوء و زشتى شود كه بر اين خلق و خوى نفسانى مترتب است . در سخن ديگرى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    اياكم و الشح فانما هلك من كان قبلك بالشح اءمرهم بالكذب فكذبوا و امرهم بالظلم فظلموا و امرهم بالقطيعة فقطّعوا(334).
    ((از بخل دورى كنيد كه بخل انسان را به گناه دروغ مجبور مى كند. گاهى بخل باعث مى شود انسان به گناه ظلم آلوده شود، اين صفت مذموم اخلاقى گاهى انسان را به قطع رحم مبتلا مى كند)).
    بنابراين بخل ريشه بسيارى از گناهان و رذايل اخلاقى است . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است كه فرمودند:
    لا يجتمع الشح و الايمان فى قلب عبد ابدا(335).
    ((هرگز بخل و ايمان در يك دل جمع نمى شوند)).
    اگر انسانى دلش به نور ايمان منور شده باشد، ديگر آن دل جاى بخل ورزى نيست . و آن دل جاى حرص ، آز، جمع آورى مال و محروم نمودن ديگران نيست .
    يا در سخن ديرى از رسول بزرگوار اسلام صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    لا يدخل الجنة بخيل (336).
    ((انسان هاى بخيل از توفيق ورود به بهشت محرومند)).
    بنابراين از مجموع اين نكات در مى يابيم كه ريشه بسيارى از گناهان و رذايل اخلاقى ، بخل است و به همين دليل خطرات و آفات از يك سو مكتب تربيتى و اخلاقى دين و از سوى ديگر، مكتب فقهى و اقتصادى دين ، به شدت با آن مقابله كرده اند.
    نكته قابل توجه ديگرى كه از نتايج سوء و بسيار مذموم بخل به شمار مى آيد، سخت گرفتن بر خانواده است كه انسان بخيل چنان مبتلا به اين روحيه مذموم مى شود كه خانواده خود را در تنگنا و مضيقه قرار مى دهد، به تعبير رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم :
    ليس منّا مَن وُسِّع عليه ثمّ قَتَرَ على عياله (337).
    ((كسى كه توسعه مالى دارد، اما بر خانواده و اهلش سخت مى گيرد از ما نيست )).
    گاهى اين خصيصه و روحيه ، چنان در انسان قوت مى گيرد و عواقب منفى به بار مى آورد كه نزديك ترين افراد به فرد بخيل ، حتى فرزندانش آرزوى مرگ او را مى كنند. در بيان امام هشتم حضرت اباالحسن الرضاعليه السلام آمده است كه :
    ينبغى للرجال اءن يوسِّع على عياله لئلا يتمنّوا موته (338).
    ((بر مردان واجب است كه در حد مقدور، امكانات زندگى خانواده خود را توسعه دهند تا آنها آرزوى مرگ او را نكنند)).
    تعبير ديگرى از حضرت رضا عليه السلام وارد شده كه فرموده اند:
    صاحب النعمة يجب اءن يُوسِّع على عياله (339).
    ((كسى كه خدا به او نعمت مال كرامت فرموده ، بايد براى اهل و خانه اش ‍ وسعت ايجاد كند)).
    علاوه بر همه اين نكات ؛ انسان بخيل كسى است كه با زحمت و تحمل مشقت ، مال و اموالى را جمع آورى كرده ، اما بخل به او اجازه نمى دهد كه حتى خودش از اين اموال استفاده كند. بنابراين در زشتى و آثار منفى و منفورى كه اين روحيه و اخلاق نفسانى مترتب است هيچ ترديدى نيست ؛ و جاى هيچ بحث و گفتگو و نقدى وجود ندارد.
    سخاوت و بخشش
    نقطه مقابل اين رذيله اخلاقى ، سخاوت و گشاده دستى است ، كه در معارف تربيتى ما، سخاوتمندى را قرين ايمان دانسته اند. پيغمبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
    انّ السخاء من الايمان و الايمان فى الجنّة (340).
    ((همانا سخاوت از ايمان است ، و جايگاه مومن ، بهشت است )).
    از جمله تاثيراتى كه ايمان در روح و دل انسان مى گذارد اين است كه مؤ من سخى الطبع پرورش مى دهد و طبعا انسان سخى مورد محبت و عنايت ذات پروردگار قرار مى گيرد و جايگاه او بهشت است .
    همچنين روايت شده است :
    ان اللّه تعالى جواد و يحبُّ الجواد(341).
    ((خداوند بخشنده است و بذل و بخشش را دوست دارد)).
    تعبير بسيار جالب توجهى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در اين باره وارد شده كه در ساير مسائل اخلاقى كمتر يافت مى شود:
    شابّ سخىّ مرهق فى الذنوب اءحبّ الى اللّه مِن شيخ عابد بخيل (342).
    ((جوان سخاوتمند متهم به گناه ، نزد خدا محبوب تر از پيرمردى است كه عمرى را در عبادت گذرانده اما بخيل است )).
    اين نشانه رفعت جايگاه و منزلت اين خلق نيكو است . در سخن ديگرى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه :
    ان اللّه عبادا يخصُّهم بالنعم لمنافع العباد فمن بخل بتلك المنافع عن العباد نقلها اللّه عنه و حولها الى غيره (343).
    ((خدا گاهى تفضل كرده و افرادى را نعمت و مال و ثروت ارزانى مى دارد تا ديگر بندگانش هم از آن بهره مند شوند؛ حال اگر او بخل ورزيده ، از اين ثروت خدادادى به ديگران بهره اى نرساند، خدا اين نعمت را از او سلب كرده و به ديگرى عنايت مى كند)).
    در مجموعه روايات اخلاقى مى بينيم كه مى فرمايند:
    الجنّة دار الاسخياء(344).
    ((بهشت ، خانه سخاوتمندان است )).
    در روايت ديگرى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، نكته مقابل آن ذكر شده :
    لا يدخل الجنّة بخيل (345).
    ((افرادى كه اين خصيصه سخاوت را نداشته باشند، راهى به بهشت ندارند)).
    در روايتى آمده است كه از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم ، سوال شد:
    اءىُّ النَّاس اءَفضلهم ايمانا؟ قال صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اءبسطهم كفَّا(346).
    ((كدام مردم ايمانشان برتر است ؟ جواب فرمودند: آنان كه در بذل مال و ثروت بر ديگران پيشى گيرند)).
    در حديثى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه :
    خِيارُكم سُمَحاؤ كم و شراركم بُخلائكم (347).
    ((خوبان شما افراد گشاده دستند و بدهاى شما كسانى اند كه بخل مى ورزند)).
    ايثار و فداكارى
    خصيصه اخلاقى سخاوت ، يك نقطه اوج و مرتبه عالى دارد كه به مقام ايثار مى رسد و قرآن آن را چنين ستوده است :
    و يؤ ثرون على اءنفسهم و لو كان بهم خصاصة (348).
    ((ديگران را بر خود مقدم مى دارند؛ هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند)).
    انسان سخاوتمند كسى است كه بخشى از مال خود را به ديگرى مى دهد، اما اهل ايثار كسانى اند كه در آنچه نياز دارند ديگران را بر خود ترجيح مى دهند. در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است :
    و آثر على نفسه غفر له (349).
    ((كسى كه نسبت به چيزى نيازمند باشد و ديگرى را بر خود ترجيح دهد مشمول غفران الهى مى شود)).
    البته معنا و مفهوم ايثر و مدح اين روحيه بلند انسانى ، اين نيست كه انسان آنچه را كه خود نياز دارد، در اختيار ديگرى گذاشته ، خود براى لقمه نانى دست نياز پيش ديگران دراز كند و عزت نفس خود را از بين ببرد؛ چرا كه در مسائل اخلاقى ، رعايت عزت مومن در اولويت است . در تعبيرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه :
    ان اللّه تبارك و تعالى فوَّض الى المؤ من كل شى ء الا اءذلال نفسه (350).
    ((خداوند همه اختيارات شخصى انسان را به خودش واگذارده ، مگر جايى كه اقدام او موجب ذلت و حقارتش شود)).
    بنابراين ، ايثارگرى نبايد منتهى به افلاس و ناتوانى شخصى شده و او را براى تامين نياز، محتاج ديگران كند و آبروى خود را كه تنها سرمايه اوست از بين ببرد.دست طلب چو پيش كسى مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش

    اين جا يك مطلب دقيقى وجود دارد كه تذكر و توجه به آن ضرورى است :
    كرامت هاى اخلاقى و بزرگوارى هاى روحى انسان ، نشات گرفته از بلندى روح و پاكيزگى و طهارت نفس است و بسيار ارزنده و شايسته مدح است و كسى كه صاحب هر يك از اين كرامات اخلاقى باشد به عنوان يك انسان كامل شناخته مى شود.
    افرادى هستند كه از مال خود ايثار مى كنند؛ چنان كه قرآن در مورد انصار مى فرمايد:
    و يؤ ثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (351).
    ((ديگران را بر خود مقدم مى دارند هرچند خودشان بسيار نيازمند باشند)).
    و افرادى هستند كه اهل ايثار و بخشش جان هستند:
    و من الناس من يشرى نفسه ابتغآء مرضات اللّه (352).
    ((بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند)).
    مصداق بارز اين آيه كريمه ، مولا اميرالمومنين عليه السلام است كه در ((ليلة المبيت )) بذل جان كرد و با اين كه مى دانست مشركان تصميم بر كشتن رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم دارند، شجاعانه و با كمال مردانگى ، مروت و گذشت ، دست از جان خود شست و به جاى پيامبر در بستر ايشان خوابيد. اين تعالى روح است كه همگان اين بزرگى و عظمت روح را ستايش مى كنند. گرچه نداشتن اين خصيصه ، مذموم و ناپسند نيست ، ولى اكثر قريب به اتفاق انسان ها در مورد جان خود چنين نيستند. اين مطلب درباره ايثار مال هم مصداق دارد. به نقل قرآن كه مى فرمايد:
    و لا تَقتُلُوا اولادكم مِن اِملاق نحن نرزُقُكُم و ايَّاهم (353).
    ((و فرزندان خود را از (ترس ) فقر نكشيد؛ ما، شما و آنها را روزى مى دهيم )).
    مردم در زمان جاهليت به دليل خصايص پست روحى ، فرزندان خود را مى كشتند، رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم موفق شد از همين مردم انسان هايى بسازد كه همه دارايى خود را با مهمانان مهاجر مكى تقسيم كرده و گاه در عين نادارى ، ديگران را بر خود مقدم مى داشتند. اما همه مردم چنين نيستند. با اين كه اگر كسى اين چنين باشد همه او را تحسين كرده ، از او به خوبى و بزرگى ياد مى كنند؛ اما وقتى نوبت به خودشان مى رسد، اينگونه نيست كه نان سفره خود را به ديگران بدهند، و البته داشتن همين روحيه هم مذموم و ناپسند نيست .
    اگرچه بذل مال و جان دليل تعالى و عظمت روح و اوج انسانيت است ، اما به صورت قانون موظف توصيه نشده ، بنابراين جود و ايثار، در عين پسنديدگى ، يك قانون الزامى نيست با اين كه در نقطه مقابل آن ، بخل و خست طبع ، مذموم است .
    آنچه كه در مقام تبيين آن هستيم اين نكته است كه همه قوانين الزامى اعم از قوانين فروع عمليه و قوانين اخلاقى هميشه با اعتدال و ميانه روى همراه بوده است .
    قرآن مى فرمايد:
    و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا(354).
    ((نه آنقدر دست و دلباز باش كه چيزى در كفت نماند و نه آنقدر دست بسته ، كه ندامت و حسرت دامنت را بگيرد)).
    كلام حضرت هم ناظر به همين نكته يعنى اعتدال در روش و منش زندگى است . اولياى دين آنچنان شيفته و عاشق بى قرار عبادت بودند كه همه مورخان حتى اهل تسنن در حالات مولا اميرالمومنين عليه السلام نوشته اند:
    حضرت در هر شب هزار ركعت نماز مى خواندند(355). و يا امام سجاد عليه السلام چنان كه در مقدمه بيان كرديم در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندند؛(356) اما هرگز اين مقدار عبادت به صورت قانون و الزام در نيامده ، بلكه ميزان الزام همان پنج نوبت نماز واجب است . چه بسا افرادى كه در اين مسير، راه افراد پيموده و از جاده اعتدال خارج شده اند و مورد مذمت و نكوهش پيشوايان و مربيان دينى قرار گرفته اند. در بيانى از امام موسى بن جعفر عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    اجعلوا لانفسكم حظا من الدنيا... واستعينوا بذلك على امور الدين ... ليس ‍ منا من ترك دنياه لدينه و مَن ترك دينه لدنياه (357).
    ((براى امر دين ، دنيايتان را رها نكنيد، بلكه رغبت به دنيا را براى تقويت امر دين توصيه فرموده ، مى فرمايند: اگر كسى دنيا را به خاطر امور عبادى و اخروى تعطيل كند از محدوده دوستان و پيروان ما خارج شده يعنى در حقيقت شيعه نيست در مقابل آن ، كسى كه همه همت و تلاشش را متوجه دنيا كند، از محدوده دين خارج شده است )).
    و در تعبيرى امام حسن مجتبى عليه السلام فرمودند:
    اعمل لدنياك كاءنك تعيش اءبدا واعمل لاخرتك كاءنك تموت غدا(358).
    ((طورى براى دنيايت عمل كن ، كه گويى هميشه در آن خواهى بود؛ و براى آخرتت هم طورى عمل كن كه گويى امروز پايان عمر تو است )).
    اين اعتدال و توصيه به ميانه روى ، حتى در امور عبادى نيز وجود دارد و رهبانيت و انزوا و دورى از اجتماع سخت مورد مذمت و نكوهش است . حضرت پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
    انَّما رهبانية امَّتى الجهاد(359).
    ((براى امت من ترك دنيا، همان جهاد و مبارزه است )).
    اگر راست مى گويند كه از دنيا بريده اند، چرا به كوه و مغاره پناه مى برند؟ ميدان امتحان شما، ميدان جهاد است ؛ اگر از دنيا بريده ايد، بياييد براى تقويت دين مجاهده كنيد، در آن جا معلوم مى شود كه بريدگى از دنيا درست است يا نه ؟
    رعايت اعتدال و ميانه روى در همه شوون زندگى از قوانينى است كه شرع مقدس اسلام براى ادامه حيات بشر قرار داده است . اين قاعده را حضرت اميرالمومنين عليه السلام در قالب روايتى بيان فرمودند:
    اليمين و الشمال مضلّة و الطريق الوسطى هى الجادّة (360).
    ((انحراف به راست و چپ ، گمراهى و ضلالت است ، راه مستقيم و طريق ميانه ، جاده وسيع حق است )).
    نه افراط و نه تفريط، بلكه اعتدال و ميانه روى . قرآن هم پيروان اين آيين را امت وسط دانسته است .
    و كذلك جعلناكم امّة وسطا(361).
    ((ما شما را امتى ميانه رو قرار داديم )).
    پس مطلوب شارع مقدس و قانون گذار، همان اعتدال در همه شوون است . چنان كه در همه نظام ها،چه در نظام اقتصادى اسلام ، چه در نظام فرهنگى دين ، چه در نظام اجتماعى شرع و چه در نظام سياسى اين نكته مورد توجه است ؛ حتى در نظام اخلاقى اسلام كه بر همه اين نظام ها، سايه افكنده است .
    برترى عدل نسبت به جود
    در اواخر كلمات قصار نهج البلاغه روايتى نقل شده كه سخن عميق و قابل توجهى است ؛ فردى كه از نحوه سوال او مى توان فهميد فرد باهوش و نكته سنجى بوده است به حضور اميرالمومنين عليه السلام شرفياب شد و سوال كرد:
    اءيّهما اءَفضل العدل اءو الجود فقال عليه السلام : العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها و العدل سائس عام و الجود عارض خاص ‍ فالعدل اشرفهما و افضلهما(362).
    ((عدالت بالاتر است يا جود و سخاوتمندى ؟ امام عليه السلام فرمودند: تعريف عدل اين است كه حق به صاحب حق برسد، اما جود، اغماض از حق مسلم است . در مديريت ، عدل و عدالت ، طريق و سياستى است كه همگان از آن بهره مندند؛ اما جود و ايثار يك حالت استثنايى است كه براى همه كس و در هر حال پيش نمى آيد؛ لذا جود، ايثار و سخاوت نمى تواند مبناى زندگى عمومى قرار بگيرد و نمى تواند براى زندگى اجتماعى به عنوان يك قانون درآيد)).
    جالب اين است كه اين سخن را كسى بيان كرده است كه در شاءن او سوره(( هل اءتى )) نازل شده و خود مظهر ايثار است ، نان سفره خود را به يتيم ، مسكين و اسير مى دهد و با آب افطار مى كند(363)؛ و اصلا شعار ((الجار ثمّ الدّار)) شعار رسمى اميرالمومنين و خانواده او عليهم السلام است . در روايت معروفى آمده است :
    كانت فاطمة سلام اللّه عليها اذا دعت تدعو للمومنين والمومنات و لا تدعو لنفسها، فقيل لها: يا بنت رسول اللّه انك تدعين للناس و لا تدعين لنفسك فقالت : الجار ثمّ الدّار(364).
    ((حضرت فاطمه سلام اللّه عليها هميشه هنگام دعا، دوستان ، بستگان و همسايگان را دعا مى كرد، از ايشان پرسيده شد: چرا ديگران را دعا كردى ، خودت را دعا نكردى فرمودند: الجار ثمّ الدارّ.
    معصومين عليهم السلام حتى در امور معنوى هم ، ديگران را بر خود مقدم مى داشتند؛ به عنوان نمونه در خطبه متقين نهج البلاغه ، امام عليه السلام اوصاف انسانهاى كامل را بيان كرده ، مى فرمايند:
    نفسه منه فى عَناء و النَّاس منه فى راحَة (365).
    ((انسانهايى كه خود را به زحمت مى اندازند تا ديگران را به آرامش و آسايش برسانند)).
    اين انسان كامل كه هم در مقام تربيت انسانهاى با كمال قرار دارد و هم در مورد مسائل شخصى افراد، سخاوتمندى و كرم از خود نشان مى دهد. مى فرمايند:
    الجود عارض خاص (366).
    ((جود يك عارضه استثنايى و خاص است )).
    اگر بخواهد قانونمند شود، پايه و اساس بگيرد و به صورت قانون درآيد، ديگر جود نخواهد بود؛ وقتى به آن جود مى گويند كه اجبار و الزام قانونى در كار نباشد و تنها از سر كرامت و علو طبع واقع شود. در كلام ديگرى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
    العدل سائس عام والجود عارض خاص فالعدل اءشرفهما و اءفضلهما(367).
    ((عدالت ، روش و سياستى است كه همگان از آن بهره مند هستند، اما جود ايثار يك حالت استثنايى است كه براى همه كس پيش نمى آيد، پس ‍ عدالت ، برتر است )).
    با محاسبه و سنجش اجتماعى ، عدل برتر و شايسته است ؛ يعنى اگر عدل و جود را در ترازوى شرافت بگذاريم ، عدل رجحان دارد و اگر اين دو را در ميزان فضيلت نيز قرار دهيم باز عدل برترى دارد. عادل به كسى گفته مى شود كه مثلا مال كسى را نمى دزدد، به نواميس ديگران نظر ندارد. دستش به خود ديگرى آلوده نمى شود، اما جواد و سخى ، كسى است كه نه تنها مال ديگرى را نمى دزدد، بلكه از مال خود هم به ديگرى مى دهد. عادل كسى است كه به نواميس ديگران نظر ندارد، اما جواد كسى است كه حاضر است براى حفظ نواميس ديگران ، تا آخرين قطره خون دفاع كند، با اين همه ، باز عدل والاتر است .
    از نظر ملكات اخلاقى و اوصاف شخصى ، جود با عدل قابل قياس نيست . بنابراين اميرالمومنين عليه السلام ، كه در پاسخ اين مرد سوال كننده ، اينگونه مى گويد؛ وقتى پاى منافع شخصى به ميان مى آيد، تنها نان سفره اش را به ديگران مى دهد كه آيه نازل مى شود:
    و يُطعمون الطَّعام على حُبِّهِ مسكينا و يتيما و اءَسيرا(368).
    ((بنابر دوستى با خدا، به فقير، اسير و طفل يتيم طعام مى دهند)).
    و وقتى پاى منافع خودش در ميان است ، در ركوع نماز، حلقه انگشترى را به نيازمند مى دهد كه آيه نازل مى شود:
    انَّما وَليُّكُمُ اللّه و رسوله و الَّذين آمنوا الَّذين يقيمون الصلاة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون (369).
    ((همانا ولى شما، تنها خدا و رسول خدا و آن مومنانى هستند كه نماز به پا داشته و در حال ركوع زكات مى دهند)).
    وقتى سخن از منافع شخصى است در شب خطر به جاى رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى خوابد و از جان مايه مى گذارد تا اين كه آيه نازل مى شود:
    و مِن الناس مَن يَشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رؤُف بالعباد(370).
    ((بعضى از مردم هستند كه از جان خود در راه رضاى خدا مى گذرند و خدا دوستدار چنين بندگانى هستند)).
    وقتى منافع شخصى در ميان است تاريخ به سند مطمئن مى نويسد:
    ان اميرالمومنين عليه السلام اءعتق اءلف مملوك من ماله و كدّ يده (371).
    ((اميرالمومنين عليه السلام با دسترنج خود هزار بنده آزاد كرد)).
    بيل مى زند، كشاورزى مى كند، عرق مى ريزد تا با دسترنج خود، هزار برده را از زير يوغ بردگى آزاد كند. چاه حفر مى كند و همه را وقف مى كند و خلاصه وقتى پاى منافع عمومى در ميان است همين انسان رئوف ، كريم ، جواد، دست برادرش عقيل را براى درخواست مقدارى سهم اضافى از بيت المال مى سوزاند؛ و حتى بر زندگى شخصى خود و فرزندانش تنگ مى گيرد. هنگامى كه همه دارايى صندوق بيت المال را بين اهلش تقسيم مى كند، در محل آن دو ركعت نماز مى خواند:
    رجاء اءن يشهد له يوم القيامة (372).
    ((به اميد آن كه زمين بيت المال در قيامت شهادت بدهد)).
    بنابراين آنچه كه مبنا و اساس بنيان اجتماع واقع مى شود عدل است ؛ اما جود و سخاوتمندى مى تواند زيبايى و نماى اين ساختمان باشد، اگر ساختمانى اساسش ويران باشد، تزيين و زيبايى آن سودى ندارد.
    در اين كلام ، همه توجه امام سجاد عليه السلام به رعايت اعتدال در زندگى است و هرگونه تخلف در اين مسير در بسط و گشاده دستى را مايه ملامت ملامتگران عاقل در دنيا و عقوبت در آخرت ذكر مى فرمايند؛ بخل ورزيدن و خوددارى در انجام واجبات را موجب ندامت و حسرت اخروى مى دانند.
    درآمدهاى نامشروع و پيامدهاى آن
    دست اندازى به مال ديگران به هر طريق و راهى اعم از سرقت و دزدى ، به طور مستقيم و يا غيرمستقيم ؛ خيانت در امانت ، غش در معامله ، رشا و ارتشا و مطلق كسب و درآمدهاى حرام و مصاديق فراوانى كه بر اين عنوان كلى ، اطلاق مى شود؛ مثل تحصيل درآمد از راه فروش اموالى كه شرع مقدس ممنوع كرده ، مانند مسكرات با مال كسب شده از راه قمار، ريا، احتكار و مطلق درآمدهاى نامشروع ، همه حرام است . رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمودند:
    انَّ اَخوف ما اَخافَ على اُمَّتى مِن بعدى هذا المكاسب المحرّمة (373).
    ((بيشترين چيزى كه مرا نسبت به حال امتم بعد از من سخت نگران مى كند، اشتغال به درآمدهاى ناروا و حرام است )).
    روشن است كه همه اين موارد و مصاديق ، صرف نظر از اين كه مصداق ظلم و تعدى به حقوق ديگران است و كسى كه به آن دست زند، مجرم شرعى است ، مانع رشد ملكات اخلاقى و نفسانى انسان مى شود و چه بسا باعث سقوط از عالى ترين مرتبه انسانى به پست ترين مرتبه حيوانى ميگردد؛ زيرا اين حيوان است كه براى پر كردن شكم خود، باكى ندارد كه طعمه را از چه منبعى به دست آورد؛ و حال آنكه قرار بر اين شد كه در همه شوون و جهات زندگى انسان ، شرايط و هدف او با حيوان متفاوت باشد، بر اين اساس ‍ رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرموده اند:
    منَ لم يُبال مِن اءين اكتسب المال لم يبال اللّه من اءَين ادخله النار(374).
    ((اگر كسى در تحصيل مال بى باك باشد، بر خداوند هم باكى نيست كه او را از چه سمت وسويى به آتش داخل كند)).
    نتيجه اين كه : انسان اگر نسبت به اين امور پروا نداشته و مراعات نكند، همه قابليت هاى نفسانى و استعدادهاى بالقوه او كه خداوند براى رشد و كمال او براى تحصيل مال و درآمد مشروع در اختيارش قرار داده است از بين مى رود. دل بى پروايى كه مالامال از حرام شده است چگونه قابليت نور معنويت و ضياء روحانيت را خواهد داشت ؟ اصلا گوشت ، استخوان و پوست روييده از حرام ، چگونه استعداد پذيرش فيوضات عالم ملكوت و معنويت را خواهد داشت ؟ در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله وارد شده است كه فرمودند:
    ان اللّه ملكا على بيت المقدس ينادى كل ليلة من اءكل حرام لم يقبل منه صرف و لا عدل (375).
    ((خداوند را ملكى است كه هر شب و روز مى گويد: از كسى كه با مال حرام زندگى خود را مى گذراند، نه فريضه اى پذيرفته مى شود و نه نافله اى )).
    اعمال واجب و مستحبى را كه انجامى مى دهد مقبول نيست ؛ زيرا شكم او مالامال از حرام است . در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
    اذا اكتسب الرجل مالا من غير حلة ثمّ حجّ فلبّى نودى لا لبّيك و لا سعديك (376).
    ((اگر كسى در جهت كسب حرام باشد، سپس به حج برود لبيك كه مى گويد، منادى مى گويد: لبيك تو پذيرفته نيست )).
    افرادى كه به حج مشرف مى شوند، براى اداى مناسك حج در ميقات محرم مى شوند و يكى از اعمال و فرايض در مقدمه احرام ، گفتن دو ((لبيك )) و ((سعديك )) است . اين روايت تصريح مى كند كسى كه كسب حرام داشته و دعوت خدا را اجابت كرده است ، مى گويد: خدايا من براى پاسخ آمدم تو را لبيك مى گويم . در جواب گفته مى شود كه اين صدا كردن و خواند خدا پذيرفته نيست .
    در آيه شريفه قرآن آمده است :
    و قَدِمنَا الى ما عَمِلوا مِن عَمَلِ فَجعلناه هَبَاء مَنثُورا(377).
    ((و ما به سراغ اعمالى كه انجام داده اند مى رويم ، و همه را همچون ذرات غبار پراكنده در هوا قرار مى دهيم )).
    انسانى كه شكم خود را از مال حرام پر كرده است ، كار او مثل غبار پراكنده است كه هرگز توان جمع آوريش را ندارد تا از آن حاصلى بربندد. امام سجاد عليه السلام ذيل اين تعبيرات اميرالمومنين در دعاى كميل :
    اللّهم اغفرلى الذنوب التى تهتك العصم ، اللّهم اغفرلى الذنوب التى تنزل البلاء، اللّهم اغفرلى الذنوب التى تحبس الدعاء(378).
    ((بار خدايا! آن گناهان مرا كه پرده ها را مى درند بيامرز؛ بار خدايا! آن گناهان مرا كه بدبختى ها را فرو مى بارند بيامرز؛ بار خدايا! آن گناهان مرا كه از استجابت دعا جلوگيرى مى كنند بيامرز)).
    فرموده اند: ((از گناهانى كه موجب حبس دعا مى شود، پر بودن شكم از مال حرام است ))(379). در روايت ديگرى دارد:
    انَّ اءَحَدكُم ليرفع يَدَيهُ الى السَّماءِ فيقول يا ربِّ يا ربِّ و مَطعَمَهُ حرام و مَلبَسَهُ حرام فاءَى دعاء يستجاب لهذا(380).
    ((انسان ، دست ها را به طرف آسمان بلند مى كند و خدا را مى خواند ولى شكم او از حرام پر شده و لباسش را از حرام تدارك ديده است ، پس چگونه خدا سخن چنين كسى را بپذيرد)).
    با بررسى اخلاقى و صرف نظر از جهات فقهى ، اقتصادى و آثار سوءاجتماعى ، آثار ويرانگر و مخربى بر كسب حرام مترتب است كه هر انسان خردمند و عاقلى را از آلودگى به آن باز مى دارد.
    مصاديق كسب حرام
    با توجه به اين كه مبناى گفتار، تفسير و تاويل ما از سخنان امام سجاد عليه السلام مبتنى بر مسائل اخلاقى است ، فقط از اين ديدگاه به آن نگاه مى كنيم و تا حد امكان ، همه مصاديقى را كه از نظر اخلاقى مورد نهى و مذمت قرار گرفته است بيان مى كنيم :
    1 - ربا
    از مصاديق بارز و روشن كسب حرام ك در كتاب الهى و روايات اهل بيت عليهم السلام به شدت مورد نهى واقع شده ، رباست .
    ربا، علاوه بر حرمت و ممنوعيت فقهى و ترتب آثار سوءاقتصادى ، از منظر اخلاقى به شدت مذمت شده است . مرحوم شيخ حر عاملى عليه الرحمة در كتاب ((وسايل الشيعه )) روايتى از امام صادق عليه السلام نقل نموده اند كه حضرت فرمودند:
    انَّما حرّم اللّه الرِّبا كيلا يَمتَنَعوا من صَنَائِعِ المعروف (381).
    ((خداوند متعال ، ربا را حرام كرد تا اين كه خلق و خوى معروف و اقدام به خير در ميان مردم فراموش نشود)).
    يكى از علت هاى نهى اين عمل از طرف شارع مقدس اين است كه عادت به ريا موجب تحاشى و فرار از معاضدت و يارى برادران مسلمان و ديگران است . حاكميت روح منفعت طلبى باعث مى شود كه در انسان انديشه و فكر خدمت به نيازمندان و محتاجان ، تحت الشعاع قرار بگيرد و روح بلند و ظريف انسان دوستى او از بين برود. نوع دوستى ، كمك به ديگران ، دستگيرى نيازمندان ، همراهى با حاجتمندان حسنه و ملكه اخلاقى است كه در معارف اخلاقى اسلام به آنها توصيه شده است . در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه فرمودند:
    الماشى فى حاجة اءخيه كالساعى بين الصفا و المروة و قاضى حاجته كالمتشحِّط بذمّه فى سبيل اللّه يوم بدر و اُحد(382).
    ((كسى كه يك قدم براى حل مشكل برادرش بردارد، مثل كسى است كه بين صفا و مروه سعى مى كند و كسى كه در قضاى حاجت مومن حركت كند، مانند كسى است كه خونش در روز جنگ بدر و احد در راه خدا به زمين ريخته شود)).
    انسان مومنى كه براى برآورده كردن حاجت مومن ديگر حركت كند، مانند كسى است كه در جنگ بدر يا احد به فرماندهى شخص رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم جنگيده و خونش ريخته شده است . و به يقين در صدر اسلام شهيدى پرفضيلت تر از شهداى بدر و احد نداريم . حال اگر كسى رباخوار شد، ممكن است در آغاز همه روح ظريف نوع دوستى او از بين نرود، اما تدريجا روحيه ارزشمند او در نوع دوستى ، علاقه به برادران و دستگيرى از نيازمندان تحت الشعاع قرار مى گيرد و به مرتبه اى مى رسد كه براى تامين اميال منفعت طلبانه خود به هيچ وجه كمك به ديگران را لحاظ نمى كند. و به همين دليل است كه در معارف دين از رباخوارى نهى و مذمت شده است . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    مَن اءكل الرّبا مَلَاءَ اللّه بَطنِهِ مِن نَار جهنَّم بِقَدر ما اءَكل و اءِنِ اكتَسَبَ منه مالا لم يقبل اللّه منه شيئا من عَمَلِهِ و لم يَزَل فى لعنة اللّه و الملائكة ما كان عنده قيراطا(383).
    ((هر كسى كه ربا بخورد، به همان اندازه ، خداوند شكم او را مالامال از آتش ‍ جهنم مى كند و اگر به اندازه قيراطى مال ربا نزد فرد باشد، مادامى كه اين مال ربا نزد اوست ، خداوند هيچ كدام از اعمال او را نمى پذيرد و پيوسته لعنت خداوند و ملائكه شامل حال او خواهد بود)).
    از مجموعه روايات و ادله حرمت ربا، اين نكته استفاده مى كنيم كه : رباخوارى به عنوان محاربه و جنگ با خدا و رسول خدا صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم تلقى شده است .
    در قرآن كريم آمده است :
    فان لم تفعلوا فاءذنوا بحرب من اللّه و رسوله (384).
    ((پس اگر ترك ربا نكرديد آگاه باشيد كه به جنگ خدا و رسول آن برخاسته ايد)).
    و اين چيزى نيست جز همان روح بلند انسانى و هدف غايى خلقت و آفرينش انسان كه با آلوده شدن به اينگونه مسائل ، تحت تاثير قرار مى گيرد كه غرض خلقت چنين انسانى نيست . وجوه و دلايل اقتصادى و فقهى نهى ربا در روايتى به نقل از امام صادق عليه السلام اينگونه ذكر شده است :
    لو كان الربا حلالا لترك الناس التجارات و ما يحتاجون اليه (385).
    ((اگر خداوند ربا را حلال قرار داده بود، مردم كسب و تجارت و نقل و انتقال اموال را رها مى كردند)).
    اصولا در زندگى بشرى نياز به تجارت امرى طبيعى است ، علاوه بر اين كه :
    فحرّم اللّه عزوجل على العباد الربا لعلّة فساد الاموال (386).
    ((خداوند ربا را حرام قرار داد؛ چون موجب فساد در اموال مردم مى شود)).
    در مقابل مى بينيم براى تحرك اقتصادى به فعاليتهاى جسمانى و كار كشيدن از جسم تاكيد فراوانى شده است . از حضرت رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم سوال شد:
    اءَى كَسبِ الرَّجلِ اءَطيَب ؟ قال : عمل الرجل بيده (387).
    (( چه كسبى براى انسان پاكيزه تر است ؟ فرمودند: آنچه با دسترنج خود به دست آورده است )).
    يا در روايت ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه فرمودند:
    مَن اءَكل مِن كدِّ يده يكون يوم القيامة فى عداد الانبياء و ياءخذ ثواب الانبياء(388).
    ((كسى كه از حاصل تلاش و دسترنج خود، زندگى اش را اداره كند، روز قيامت در زمره انبيا محشور مى شود و آن ثوابى كه خدا به انبياى الهى مى دهد به او هم عنايت مى كند)).
    يا در روايت ديگرى از پيامبر اكرم صَلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اين چنين وارد شده است :
    الكاد على عياله كالمجاهد فى سبيل اللّه (389).
    ((كسى كه براى تامين نياز خود و خانواده اش تلاش كند، مانند مجاهد فى سبيل اللّه است )).
    در مقابل ، بى كارى ، بى عارى و تلاش نكردن ، به شدت مورد بغض انبيا و اولياى الهى قرار گرفته است . روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است كه فرمودند:
    ان اللّه يبغض الشّابّ الفارغ (390).
    ((جوان بى كار مبغوض خداوند است )).
    ابن عباس در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آورده است كه :
    كان رسول اللّه صَلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم اذا نظر الى الرجل فاعجبه ، قال : له حِرفة ؟ فان قالوا:لا، قال : سقط من عينى (391).






  9. #9
    afsanah82
    مهمان

    پیش فرض







    ((گاه افرادى خدمت رسول اكر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى رسيدند؛ وقتى حضرت ايشان را مى ديدند مسرور و شاد مى شدند و از شغلشان مى پرسيدند؛ اگر مى گفتند كارى ندارند، حضرت مى فرمودند: از چشم من افتادند)).
    مرحوم كلينى روايتى را نقل مى كند كه شخصى حضور امام صادق عليه السلام آمد و گفت : ((همسايه خوبى پيدا كرده ايم ؛ مرتب نماز مى خواند، روزه مى گيرد و خيلى آدم خوبى است . حضرت پرسيدند: چه كسى زندگى او را تامين مى كند؟ گفت : برادرش . امام عليه السلام فرمودند: برادرش از او عابدتر است ؛ براى اين كه همه زندگى اش را به عبادت مى گذراند))(392).
    پس معلوم مى شود عبادت فقط اين نيست كه انسان نماز، روزه و اعمال مشخص شده دين را انجام بدهد، نفس كسب ، تجارت ، زحمت و تحصيل درآمد هم از ديدگاه شرع مقدس ، نوعى عبادت تلقى شده است . امام صادق عليه السلام در مقابل آن ذكسانى كه ترك كار و تلاش و فعاليت مى كنند و زندگى خود را با رباخوارى و به اصطلاح با چرخش سرمايه اداره مى كنند، به شدت ايستاده و عمل آنها را مذمت فرموده اند. در روايتى از آن حضرت وارد شده است كه مى فرمايند:
    دِرهَم رِبَا اءَعظَمُ عنداللّه مِن سَبعِينَ زَنيَّة كلَّها بِذَاتِ محرم فى بيت اللّه الحرام (393).
    ((گناه يك درهم رباخوارى نزد پروردگار از هفتاد مرتبه زناى با محرم در خانه خدا بالاتر است )).
    2 - غش در معامله
    از ديگر مصاديق درآمدهاى نامشروع كه از نظر فقهى و اخلاقى مورد نهى قرار گرفته ، غش در معامله است . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است :
    اءَلا و مَن غشِّنا فليس منّا قالها ثلاث مرّات و مَن غشّ اءَخاه المسلم نزع اللّه بركة رزقه و اءَفسد عليه معيشته و وَكلَه الى نفسه (394).
    ((كسى كه در معاملاتش ، غش كند از زمره مسلمين محسوب نخواهد شد. حضرت اين جمله را سه بار تكرار كردند. كسى كه با برادر مسلمانش غش در معامله كند، خداوند بركت را از مال او برمى دارد؛ اگرچه با اين عمل ، درآمد بسيارى تحصيل كند زندگى را بر او سخت مى كند و علاوه بر اين ، او را در زندگى به حال خود واگذار مى كند)).
    چه بسا افرادى كه در معاملات اين روش را پيشه كرده اند، اما در قنوت نماز مى گويند: اللّهم لا تكلنا الى انفسنا طرفة عين ابدا خدايا! ما را يك لحظه به خودمان وامگذار؛ در حالى كه اين رها كردن انسان ، اثر وضعى اعمال خود اوست . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است :
    من غش مسلما فى شراء اءو بيع فليس منا و يحشر يوم القيامة مع اليهود لانهم اءغش الخلق للمسلمين (395).
    ((كسى كه در خريد و فروش با مسلمانى ، غش در معامله داشته باشد از زمره مسلمين خارج شده ، روز قيامت با قوم يهود محشور خواهد شد؛ زيرا از ميان همه اقوام و فرق ، يهود بيش از همه به مسلمانان غش و خيانت كردند)).
    خيانت به مسلمانان ، خصوصيت قوم يهود است و اگر انسان مسلمانى متصف به اين خصيصه اخلاقى شود، در قيامت با آن قومى كه اين ويژگى در انحصار آنها بوده محشور خواهد شد. بنابراين از مصاديق و درآمدهاى ممنوع ، خيانت در معامله با برادر مسلمان است كه در شرع مقدس به هيچ وجه جايز نيست .
    3 - رشوه
    يكى ديگر از مصاديق ممنوع و ناروا، رشا و ارتشا است ؛ يعنى رشوه دادن و گرفتن . در تفسير آيه شريفه : اءكّالون للسُّحت (396) روايتى از امام هشتم اباالحسن الرضا عليه السلام وارد شده است كه ايشان از اميرالمومنين عليه السلام نقل كرده اند كه حضرت درباره كسانى كه حرام خوارى مى كنند، فرمودند:
    هو الرجل يقضى لاخيه الحاجة ثمّ يقبل هديته (397).
    ((انسان نيازمند و گرفتار دست به سوى برادر مسلمانش دراز مى كند كه مشكلش حل شود؛ و او در قبال قضاى حاجت برادر مومن خود، مطالبه اجر و مزد مى كند)).
    اسم اين عمل رشوه است كه از نظر اخلاقى مذموم است و از نظر فقهى مورد اشكال است . در روايتى از امام صادق على عليه السلام وارد شده است :
    من اءَكَلَ السُّحت الرشوة فى الحكم (398).
    ((رشوه گرفتن در دادرسى از مصاديق حرام خوارى است )).
    يكى ديگر از مصاديق حرام خوارى ، رشوه گرفتن در امر قضا است كه واقعا از مواردى است كه در روايات با لحن تندى از آن ياد شده است . از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه فرمودند:
    لعن اللّه الرّاشى و المرتشى و من بينهما يمشى (399).
    ((كسى كه رشوه مى دهد يا ميگيرد و هم آن كه در اين بين ، دلالى مى كند، همه به لعنت الهى مبتلا و از رحمت او دور هستند)).
    بنابراين ، هر چيزى كه روح ظريف و بلند انسانى را از نظر اخلاقى تحت تاثير قرار داده ، از اوج عظمت روحى ساقط كند منع شده است ؛ هرچند از زاويه فقهى گاهى منتهى به حرمت شده و گاهى در مرتبه كراهت مى ماند.
    4 - دزدى
    ما شايد كمتر حق الناسى داشته باشيم كه براى آن ، حد معين شده باشد. معمولا حدود الهى در باب لواط، زنا، شرب خمر و امثال آن است ، ولى سرقت و دزدى از حقوقى است كه خداوند برايش حد معين كرده است . در قرآن آمده است :
    و السارق و السارقة فاقطعوا اءيديهما(400).
    ((دست مرد و زن سارق را ببريد)).
    در روايتى از امام محمد باقر عليه السلام آمده است كه :
    لا يسرق السارق و هو مؤ من (401).
    ((اصلا نمى شود كسى دزدى كند و در همان حال مومن هم باشد)).
    آن كسى كه اموال ديگران را سرقت مى كند، در حقيقت ايمانش را از دست داده است . غصب و غارت اموال ديگران ، همه از مصاديق درآمدهاى نامشروع است .
    5 - احتكار
    از مصاديقى كه به خصوص در اين روزگار آن هم از ديدگاه اخلاقى بايد مورد توجه قرار گيرد، مساله احتكار است . در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرمودند:
    لان يلقى اللّه العبد سارقا اءحب من اءن يلقاه اللّه و قد احتكر الطعام اءربعين يوما(402).
    ((اگر خدا بنده اى را در حال دزدى ببيند خوش تر دارم تا او را در حال احتكار طعام ببيند آن هم در چهل روز)).
    از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه از جبرئيل عليه السلام نقل مى كند:
    اطَّلَعتُ فى النَّار فرَاءَيتُ وادِيا فى جهنَّم يُغلَى فقُلت يا مالك لمَن هذا فقال لثلاثة المُحتَكِرينَ و المُدمِنينَ الخَمر و القوّادين (403).
    ((من بر جهنم مشرف شدم ؛ سرزمينى را ديدم كه در غليان و جوشش ‍ است . پرسيدم : اين وادى ، جايگاه چه كسانى است ؟ گفت : خداوند اين جايگاه را براى سه گروه خلق كرده است : يك گروه ، كسانى كه نيازمندى هاى مردم را احتكار و پنهان مى كنند؛ گروه ديگر كسانى كه دايم الخمر هستند؛ و گروه سوم افرادى كه به حرام بين زن و مرد ارتباط برقرار مى كنند)).
    صرف نظر از جهات فقهى و آثار سويى كه موجب فلج شدن چرخ اقتصادى اجتماع مى شود، اين يك حركت زشت اخلاقى است كه انسان فقط خود را مى بيند و غريزه نفسانى پول پرستى خود را با احتكار نيازمندى مردم اشباع ؛ و ديگران را در عين نياز و حاجت رها كند. بنابراين ، براى جلوگيرى از اين حركت ، در فقه قواعدى داريم .
    در روايات وارد شده كه مكروه است كه افراد بيرون از شهر به استقبال كاروان ها بروند؛ تا زودتر از قيمت جنس ها مطلع شده ارزان بخرند و سپس ‍ وارد شهر كرده ، به علت نياز مردم ، آن متاع را به بهاى گرانترى بفروشند.(404) خلاصه ما در باب كسب و تجارت ، از اين موارد استحباب و كراهت فراوان داريم .
    در روايات داريم كه امام صادق عليه السلام هزار دينار به عنوان سرمايه به يكى از عوامل خود به نام مصادف داده بودند كه تجارت كند. اين شخص ‍ مى گويد: ما متاعى خريديم و به مصر رفتيم . در آن جا اين جنس خيلى مرغوب و ناياب بود. هم قسم شديم كه اين جنس را به دو برابر قيمت خريد بفروشيم . بعد از بازگشت از مصر دو كيسه به حضور امام عليه السلام تقديم كردم و گفتم : هزار دينار اصل سرمايه و هزار دينار سود آن است . حضرت فرمودند: چگونه شما اين درآمد را به دست آورديد؟ وقتى ماجرا را براى حضرت توضيح دادم ؛ امام عليه السلام فرمودند: من اين پول را نمى خواهم و به اين پول دست نمى زنم و سپس فرمودند:
    يا مصادف مجالدة السيوف اءهون من طلب الحلال (405).
    ((اى مصادف ! جنگيدن با شمشير، آسان تر از تحصيل درآمد حلال است )).
    لذا در باب احتكار داريم كه اگر متاع احتكار شده ، مورد نياز مردم باشد، شخص را ملزم به فروش مى كنند. اين حساسيت در عهد پيغمبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم عمدتا روى طعام ، قوت و غذاى مردم بوده است .
    8 - حق شكم
    و اءَمَّا حَقُّ بَطنِك فَاءن لا تجعله وِعاء لِقَليل مِنَ الحرام و لا لِكثير و اءَن تقتَصِدُ له فى الحَلال و لا تُخرجه من حدِّ التَّقويةِ الى حدِّ التَّهوينِ و ذَهاب المُرُوَّة و ضبطُهُ اذا همَّ بالجوع والظَّمَاءِ فانَّ الشِّبَع المنتهى بصاحبهِ الى التخم مكسلة و مثبطة و مقطعة عن كل برّ و كَرَم و اءَنَّ الرَّىَّ المنتهى بصاحبه الى السُّكرِ مسخفة و مَجهَلَة و مذهبة للمُرُوَّة .
    ((اَما حَق شكم اين است كه حتى به اندازه كم هم آن را ظرف حرام قرار ندهى و نسبت به حلال هم ميانه رو باشى و از حد تقويت جسم ، به مرحله پرخورى و خلاف مروت تجاوز نكنى ؛ و به هنگام گرسنگى و تشنگى مراقب باشى كه پرخورى و سيرى فراوان موجب كسالت ، تنبلى ، ضعف ، سستى و دور ماندن از همه خيرات و خوبى هاست و افراط در نوشيدن هم موجب مستى و خروج از اعتدال و جهالت و بى مروتى است )).
    همان گونه كه واضح است خلقت اين عضو صرفا براى تقويت و تغذيه ساير اعضاى بدن و دوان زندگى بشر است ؛ و كيفيت خلقت انسان به گونه اى است كه نه تنها بايد به تامين اين نياز و خواسته اهتمام ورزد، بلكه مجاز است كه از خوردن و آشاميدن هم لذت ببرد.
    يا ايها الَّذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروا للّه ان كنتم اياه تعبدون (406).
    ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از نعمت هاى پاكيزه اى كه به شما روزى داده ايم بخوريد و شكر خدا را به جا آوريد؛ اگر او را پرستش مى كنيد)).
    خوردن و آشاميدن شرايطى را مى طلبد كه با رعايت آن شرايط، حقوق اين عضو نيز رعايت مى شود.
    در نخستين سخن ، امام عليه السلام مى فرمايند: به هيچ وجه شكم را محل حرام الهى قرار ندهيد. در خوردنى ها و آشاميدنى ها چيزهايى است كه مستقيما نهى الهى قرار گرفته و ممنوع شده است ؛ و چيزهايى هست كه با واسطه و بالعرض ممنوع است . آنچه كه به طور عام هر نوع استفاده از آن غيرمجاز و حرام است ، دست درازى به اموال و حقوق ديگران است ؛ مثل دزدى كردن ، غش در معامله ، رشوه گرفتن ، اجرت و حقوق گرفتن و كار مطلوب انجام ندادن . اين عناوين فى نفسه حرام و غيرمشروع است و با حاصل اين درآمدها هر نوع خوردنى و آشاميدنى تهيه و وارد معده شود، به حق بطن خيانت شده و اين عضو در قيامت مدعى انسان خواهد بود. همچنين اگر به مال انسان ، حقوق و ماليات شرعيه مثل خمس و زكات تعلق گرفته باشد و انسان اين حقوق را ادا نكرده باشد، اين مال و ثروت مخلوط به مال غير است و به يقين تصرف در اين مال تصرف در مال غير بوده و خريد هر نوع خوراكى و پر كردن شكم با آن مال ، مصداق پر كردن شكم با مال حرام است ؛ و طبعا تجاوز به حق بطن ، ممنوع است .
    اما چيزهايى هم هست كه به طور خاص مورد نهى قرار گرفته است ؛ مثلا در ميان حيوانات انواعى هستند كه در اصطلاح به آنها حرام گوشت مى گويند؛ پروا و پرهيز از خوردن گوشت اين حيوانات واجب است . همچنين خوردن حيوانات حلال گوشت هم مشروط به شرايطى است كه در كيفيت كشتار آنها بايد رعايت شود و در غير اين صورت مصداق حرام خوارى و رعايت نكردن حق بطن است .
    در آشاميدنى ها؛ مثل مسكرات ، خمر و شراب نيز چنين است ؛ چرا كه همه از مصاديق حرام است .
    اسراف و پيامدهاى ناگوار
    در ابتداى سخن ، امام عليه السلام مى فرمايند رعايت حق بطن به اين است كه : لا تجعله وعاء لقليل من الحرام و لا لكثير اولا اين جايگاه ، مطهر و پاكيزه باقى بماند و از مال حرام و نامشروع پر نشود و بعد مى فرمايند: و اءن تقتصد له فى الحلال ثانيا در خوردن حلال نيز بايد اعتدال و ميانه روى رعايت شود. همان گونه كه در ((حق دست )) به تفصيل بيان شده اين توصيه به اعتدال ، در همه موازين آيين مقدس اسلام ، به عنوان يك اصل زيربنايى به آن توجه كامل شده است . قرآن نيز در اين باب صريحا مى فرمايد:
    يا بَنى آدم خُذوا زِينَتِكُم عندَ كُلِّ مسجد و كُلوا و اشرَبوا و لا تَسرِفوا انَّه لا يُحبُّ المسرفين (407).
    ((اى فرزندان آدم ! زينت خود را به هنگام رفتن به مسجد، با خود برداريد؛ و از نعمت هاى الهى بخوريد و بياشاميد، ولى اسراف نكنيد كه خداوند مسرفان را دوست ندارد)).
    در خوردن و آشاميدن آزاديد؛ اما مجاز به افراط و اسراف نيستيد. بنابر فرمايش امام عليه السلام علت مذموم بودن پرخورى و سير خوردن ، اين است كه پرخورى موجب كسالت در جسم و تنبلى در فكر و انديشه مى شود؛ و از اين دو يك اثر وضعى ديگر به وجود مى آيد و آن بريدن علاقه انسان نسبت به همه خوبى هاست . از طرفى چون انسان در تمايلات خود گرايش به افراط دارد، به بيانهاى گوناگونى از افراط در خوردن نهى شده است .
    در روايتى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه مى فرمايند:
    لا تميتوا القلوب بكثرة الطَّعام و الشَّراب ، فان القلوب تموت كالزّروع اذا كَثُرَ عليها الماء(408).
    ((قلب ها را با زيادى خوردن و آشاميدن نميرانيد كه همانند كشت وكار با زيادى آبيارى از بين مى روند)).
    دل انسان مثل نهالى است كه اگر بيش از حد نياز آبيارى شود، ريشه اش ‍ مى پوسد و از بين مى رود؛ بنابراين اگر بيش از حد نياز خوراكى و آشاميدنى وارد معده شود، موجب مردن دل انسان مى شود.
    در سخن ديگرى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است :
    ان اءبغض الناس الى اللّه تعالى المُتَّخمون الملاءى و ما ترك عبد اءكلة فيشتهيها الا كانت له درجة فى الجنّة (409).
    ((مبغوض ترين افراد نزد خدا كسانى اند كه شكم خود را با انواع خوردنى ها در حد افراط پر كرده اند؛ و اگر انسان خوردن لقمه اى را كه بسيار هم مورد اشتها و علاقه اوست ، ترك كند در قبال اين كار خداوند يك درجه و مقام در بهشت به او مى دهد)).
    گرچه بسيارى از تندرويها، افراط كارى ها و عدم اعتدال در رفتار و اعمال ، آثار دنيوى در همين عالم دارد، ولى در عين حال چون جايگاه هر فرد در آخرت انعكاس رفتار او در اين دنياست ، يك سلسله از اعمال ما به خوبى در آن دنيا جلوه مى كند. در روايتى نقل شده كه رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرموده اند:
    فان اءطول الناس جوعا يوم القيامة اكثرهم شِبَعا فى الدنيا(410).
    ((طولانى ترين ساعات ، روزها و سنوات گرسنگى انسان در صحنه قيامت ، براى كسانى است كه بيشترين ساعات و ايام روزگار دنياى خود را با سيرى به سر برده اند)).
    روز قيامت ، يك روز بسيار طولانى است . در آن صحنه ، حالات و عوارضى بر انسان وارد مى شود كه انعكاس همان رفتار دنيوى اوست . از طرفى اساسا انسان براى خوردن و آشاميدن خلق نشده است ؛ غرض از خلقت ، پرواز روح انسانى است و پرخورى مانع اين پرواز است . اگر انسان همه مقتضيات و ابزار پرواز روح را فراهم كند، ولى پر و بال او با مانعى بسته شود، قدرت پرواز از او سلب شده ، سد راه كمال او خواهد گرديد. در لسان اهل بيت عليهم السلام پرخورى به عنوان مانع تعالى و پرواز روح ذكر شده است .
    از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرمودند:
    لا يدخل ملكوت السماوات مَن ملاء بطنه (411).
    ((كسى كه شكم خود را پر مى كند قدرت سير در ملكوت را ندارد)).
    از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    انّ البطن ليطغى من اءَكله و اءَقرب ما يكون العبد من اللّه عز و جل اذا خف بطنه و اءَبغض ما يكون العبد الى اللّه عزَّ وَ جَلّ اذا امتلاء بطنه (412).
    ((چيزى كه انسان را به خدا نزديك مى كند، سبك بودن شكم است . هرگاه شكم مالامال و پر باشد، مبغوض الهى است و قوه و توان تقرب به خدا از او سلب مى شود)).
    از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمودند:
    اذا شبع البطن طغى (413).
    ((سير بودن انسان موجب طغيان او مى شود)).
    يك مصداق آن هم در قرآن آمده كه :
    كلا ان الانسان ليطغى # اءَن رءاه استغنى (414).
    ((چنين نيست كه شما مى پنداريد به يقين انسان طغيان مى كند، از اين كه خود را بى نياز ببيند)).
    آثار سوء پرخورى
    احساس بى نيازى انسان از نعمت هاى الهى ، موجب طغيان او مى شود. انسانى كه سير مى خورد، خود را نسبت به نعمت هاى الهى بى نياز مى بيند.
    از امام باقر عليه السلام نقل شده كه فرمودند:
    ما من شى ء اءَبغض الى اللّه عزَّ وَ جَلّ من بطن مملوء(415).
    ((هيچ چيز نزد خداوند مبغوض تر از شكم پر نيست )).
    شاهد ديگر عبارت جالبى است كه در وصاياى لقمان به فرزندش آمده است ، لقمان به فرزندش مى گويد:
    يا بُنَىّ اذا امتَلَاءَتِ المِعدَةُ، نَامَتِ الفِكرَةُ و خَرِسَت الحكمةُ و قعدت الاعضاء عن العبادة (416).
    ((فرزندم ! اگر معده ، سرشار و پر باشد، نيروى انديشه انسان به خواب مى رود و قدرت تفكر كند، و اعضاى بدن نسبت به عبادت ناتوان مى شوند)).
    دليل اين مساله نيز روشن است ؛ چون عبادت و راز و نياز به درگاه الهى انگيزه مى خواهد و انگيزه نيز در سايه فكر ايجاد مى شود، وقتى كه در اثر پرخورى انديشه و فكر سلب شد، طبعا رغبت به عبادت ضعيف شده و از بين مى رود بنابراين در حديثى از رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه :
    اءَبغضكم الى اللّه تعالى كل نؤ وم و اءَكول و شروب (417).
    ((مبغوض ترين افراد نزد خدا كسى است كه فراوان مى خوابد، زياد مى خورد و بسيار مى آشامد)).
    به اين دليل كه افراط در خوابيدن ، خوردن و آشاميدن انسان را از حركت به سوى غرض نهايى آفرينش بازمى دارد. حضرت اميرالمومنين عليه السلام در نامه معروف خود به عثمان بن حنيف مى فرمايند:
    اءَاءَقنَعُ مِن نَفسى بِاءَن يُقال هذا اميرالمومنين و لا اءشاركهم فى مَكارِهِ الدَّهر اءو اءَكون اءُسوة لهم فى جَشوبة العيش فَما خُلقت ليشغلنى اءَكل الطَّيِّبات كالبهيمة المربوطة همُّها عَلفها اءو المُرسلة شغلها تَكتَرِشُ من اءعلافها و تَلهو عمَّا يُراد بها(418).
    ((عثمان ! من و تو و همه انسان ها براى اين خلق نشده ايم كه خوردن طيبات و خوبى هاى نعم الهى ، ما را به خود مشغول كند. ما با حيوانى كه در آغل بسته شده و همه همتش صرف علف خورى و تغذيه شكم است ، تفاوت داريم . ما با حيوانى كه به چرا مى رود و همه همت و تلاشش يافتن آذوقه است تفاوت داريم . شكم از علف پر مى كند و نسبت به آنچه كه بعدا به سرش مى آيد غافل است )).
    ما نبايد از آنچه كه غرض غايى و نهايى آفريينش است غفلت كنيم . لذا در تعبير بسيار لطيفى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه :
    ليس لابن آدم بدَّ مِن اءَكله يقيم بها صلبَهُ فاذا اءكل اءَاحدكم طعاما فليجعل ثلث بطنهِ للطعام و ثلث بطنه للشراب و ثلث بطنه للنفس و لا تسمَّنوا تسمُّنَ الخنازير للذِّبح (419).
    ((انسان چاره اى جز خوردن غذا ندارد تا اين كه باقى بماند. پس هرگاه انسان غذا مى خورد بايد يك سوم شكم را براى خوردن ، يك سوم آن را براى نوشيدن و يك سوم ديگر را براى تنفس قرار دهد. پس انسان خيال نكند كه مثل خوك بايد براى پرواربندى ، پرخورى كند)).
    در سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه :
    و ليس شى ء اءضرّ لقلب المومن مِن كثرة الاكل و هى مورثة شيئين : قوة القلب و هيجان الشهوُ و الجوع اءدام للمومن و غذاء الروح ، و طعام القلب و صحة البدن (420).
    براى دل مومن هيچ چيزى خطرناكتر از پرخورى نيست ؛ زيرا اين پرخورى چند اثر از خود به جاى مى گذارد:
    اثر اول آنكه موجب قساوت و سنگدلى مى شود و مصداق سخن امام سجاد عليه السلام است كه فرمودند:مقطعةَ عن كلّ بِرّ و كَرَم ارتباط انسان را با همه خيرات ، خوبى ها و كرامت هاى اخلاقى قطع مى كند. انسانى كه همتش پر كردن شكم بوده و فكر و انديشه اش معطوف به لذايذ خوراكى عالم باشد، ديگر به فكر زيبايى هاى اخلاقى و ارزشهاى كرامت نفس ‍ نخواهد بود.
    اثر ديگر اين است كه شهوات نهفته درونه انسان را تهييج مى كند. معمولا در گذشته ؛ به كسانى كه درآغاز تحصيل بوده ، توان ازدواج نداشتند، توصيه مى كردند براى اين كه جلو طغيان غريزه شهوت گرفته شود، زياد روزه بگيريد؛ زيرا اثر مستقيم خالى بودن شكم اين است كه تهييج و تحريك شهوانى متوقف مى شود. به همين دليل امام صادق عليه السلام در ادامه سخن مى فرمايند: گرسنگى بهترين خورش مومن ، غذاى روح ، طعام قلب و موجب صحت و سلامت بدن او است ؛ كه ان شاء اللّه در حقوق عبادات در حق صوم اين مطلب به طور مفصل خواهد آمد.
    در كلام رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نيز آمده است :
    صوموا تصحّوا(421).
    ((روزه بگيريد تا سالم و تندرست بمانيد)).
    اساسا نه در تخصص ما است كه درباره مسائل طبى و پزشكى صحبت كنيم و نه گفتار ما در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام ارتباطى به مسائل طبى و پزشكى دارد اما در روايتى از امام صادق عليه السلام در آثار جسمانى پرخورى آمده است كه :
    كل داء من التخمة ما خلا الحمى فانها تَرِدُ ورودا(422).
    ((همه مرضها از پرخورى سرچشمه مى گيرد، غير از تب كه علت ديگرى دارد)).
    در كلام ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است :
    الاكل على الشبع يورث البرص (423).
    ((خوردن در حال سيرى ، موجب مرض برص در انسان مى شود)).
    همه دردهايى كه جسم انسان ، گرفتار و مبتلاى آن مى شود، ناشى از پرخورى است . داستانى هم در صدر اسلام به اين مضمون نقل شده است كه طبيبى در مدينه ساكن شد و ديد كه عموما كسى به او مراجعه نمى كند. محضر رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شكوه كرد. حضرت در پاسخ او فرمودند: اين مردم به توصيه آيين من ، از افراط در اكل و شرب پرهيز مى كنند؛ در نتيجه ابتلاى آنها به انواع كسالت ها كمتر است .(424)
    پر نكردن شكم ، دير خوردن و حتى تحمل گرسنگى ، به عنوان يك فضيلت مورد توصيه قرار گرفته است . در سخنى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله وسلم نقل شده است كه :
    جاهدوا انفسكم بالجوع و العطش ، فان الاجر فى ذلك كاجر المجاهد فى سبيل اللّه (425).
    ((با گرسنگى و تشنگى به جهاد و پيكار با نفس برويد؛ زيرا اجر آن مانند كسى است كه در ميدان جنگ مجاهده مى كند)).
    البته سابقه اين نكته در معارف دين ، واضح و روشن است ؛ در يكى از غزوات افرادى كه به جنگ و جهاد و ميدان رزم با كفار رفته بودند. وقتى بازگشتند، پيغمبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم خطاب به آنها فرمودند:
    مرحبا بقوم قَضَوُا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر فقيل يا رسول اللّه ! و ما الجهادالاكبر؟ قال : جهاد النفس (426).
    ((آفرين باد بر شما! كه جهاد اصغر را به جاى آورديد، ولى بدانيد كه جهاد اكبر هنوز بر عهده شما باقى است . سوال كردند: يا رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم جهاد اكبر چيست ؟ حضرت فرمودند: جهاد با نفس )).
    در تمايلات نفسانى انسان چه چيزى بالاتر از علقه خوردن و آشاميدن كه انسان را به وادى پرخطر هلاكت مى كشاند!
    انسان تصور نكند كه مانند بعضى از حيوانات بايد توانش را در خوردن به كار ببندد كه اين موجب خسران و ضررهاى جسمانى است كه علاوه بر ضررهاى جسمانى كه در تعبير امام سجاد عليه السلام در آغاز سخن اشاره شد، از نظر روحى نيز عوارضى بر آن مترتب است كه در اين باره تصريح شده كه :
    مكسلة و مثبطة و مقطعة عن كل بِرّ(427).
    ((پرخورى موجب كسالت ، تنبلى ، سستى و دور ماندن از خوبى هاست )).
    علاوه بر اين ، موجب تنبلى و سستى در فراگيرى علم و دانش است و همانگونه كه در روايت قبل نيز ذكر شد فرمودند:
    و انى وضعت العلم و الحكمة فى الجوع ، و الناس يطلبون فى الشبع فمتى يجدون (428).
    ((همانا علم ، حكمت و انديشه را در گرسنگى و كم خورى قرار دادم ، و مردم با شكم پر آن را طلب مى كنند، پس چگونه آن را مى يابند؟)).
    اصلا خداوند متعال علم و دانش را حاصل گرسنگى و سير نخوردن قرار داده است . بنابراين اصل است كه ائمه عليهم السلام در سخنان مختلفى كه براى تشويق و ترغيب انسان است مى فرمايند:
    اَفضل الناس مَن قَلَّ مطعمه (429).
    ((برترين مردم ، كم غذاترين ايشان است )).
    فضيلتى كه براى انسان هاى كم خوراك قرار داده شده ، گرچه ممكن است براى اين باشد كه نفس كم خوراكى يك برترى است ، اما طريقى است براى رسيدن و تحصيل فضيلت ارزشمند ديگر.
    از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرمودند:
    سيد الاعمال الجوع (430).
    ((بهترين عملها گرسنه نگه داشتن شكم است )).
    و نيز فرموده اند:
    و قِلَّة الطعام هى العبادة (431).
    ((كم خوراكى عبادت است )).
    در اين سخنان به يك محروميت توصيه شده است . توصيه به اين محروميت نمى تواند بدون توجيه و آثار ارزشمند باشد؛ چرا كه نه هيچ انسانى حاضر است خود را از يك نعمت نقد محروم كند و نه هيچ عاقلى به اين محروميت توصيه مى كند.
    انسان بايد نفس خود را به كم خورى عادت داده ، آن را تربيت كند؛ و اگر به اين مطلب توجه كند كه براى خوردن و آشاميدن آفريده نشده ، بسيارى از امتيازات انسانى را شامل حال خودش ميكند؛ چرا كه موازين آفرينش هم در گرو كم خوردن قرار دارد. با اين كه فقط بخشى از اين روايت مورد نظر است ، اما به خاطر ارزش والاى آن ، ما همه آن را نقل مى كنيم تا ان شاء اللّه بيشتر مورد استفاده قرار گيرد.
    مرحوم صدوق در ((جامع الاخبار)) از حضرت رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل كرده است كه فرمودند:
    قال اللّه تعالى : انّى وضعت خمسة اشياء فى خمسة ، والناس يطلبون فى خمسة اخرى ، فمتى يجدون ؟ انّى وضعت العز فى طاعتى ، و الناس يطلبون فى اءبواب السلاطين فمتى يجدون ؟ و انّى وضعت العلم و الحكمة فى الجوع ، و الناس يطلبون فى الشبع فمتى يجدون ؟ و انّى وضعت الراحة فى الاخرة ، و الناس يطلبون فى الدنيا فمتى يجدون ؟ و انّى وضعت الغنى فى القناعة ، والناس يطلبون فى المال فمتى يجدون ؟ و انّى وضعت رضاى فى مخالفة الهوى ، و الناس يطلبون فى موافقة الهوى فمتى يجدون ؟(432).
    ((خداوند متعال مى فرمايد: پنج چيز را در گرو پنج چيز ديگر قرار دادم و مردم در پنج جاى ديگر دنبال آن مى گردند. پس چگونه آن را مى يابند؟ همانا عزت و بزرگوارى را در اطاعت از خود قرار دادم و مردم آن را در نزد سلاطين و قدرتها طلب مى كنند، پس چگونه آن را مى يابند؟ و همانا علم ، حكمت و انديشه را در گرسنگى و كم خورى قرار دادم ، و مردم با شكم پر آن را طلب مى كنند، پس چگونه آن را مى يابند؟ و همانا آسايش و آرامش ‍ ابدى را در آخرت قرار دادم ، و مردم در دنيا آن را طلب مى كنند، پس چگونه آن را مى يابند؟ و همانا ثروتمندى را در گرو قناعت قرار دادم ، و مردم آن را در جمع آورى مال طلب مى كنند، پس چگونه آن را مى يابند؟ همانا رضاى خود را در مخالفت با تمايلات نفسانى قرار دادم ، و مردم رضاى مرا در موافقت با هوى و هوس طلب مى كنند، پس چگونه آن را مى يابند؟)).
    همين مفهوم در روايتى از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده كه حضرت فرمودند:
    من اءراد عزا بلا عشيرة ، و غنى بلا مال ، و هيبه بلا سلطان ، فلينتقل من ذل معصية اللّه الى عزّ طاعته (433).
    ((كسى كه عزت و بزرگوارى را بدون خويشاوند، غنا و ثروت را بدون مال دنيا و هيبت و قدرت را بدون وابستگى به سلطان بداند، همانا از ذلت معصيت خداوند به عزت اطاعت خداوند روى مى آورد)).
    امساك اساسى ترين راه درمان
    براساس فرمايش صريح معصومين عليهم السلام افراط در خوردن و آشاميدن ، عوارض مذموم و ناپسندى در جسم و روح انسان به جاى مى گذارد. در مورد عوارض جسمانى در روايات مواردى ذكر شده است كه به بخشى از آن اشاره شد.
    در روايت ديگرى وارد شده است كه اميرالمومنين عليه السلام فرمودند:
    المعدة بيت الداء و الحميّة راءس الدّوا(434).
    ((معده ، منشا همه كسالت ها و عوارض جسمانى بشر است و پرهيز از خوردن يكى از اساسى ترين راه هاى درمان امراض و كسالت هاست )).
    در روايتى ديگر از امام هشتم عليه السلام وارد شده كه فرمودند:
    ليس من دواء الا و هو يهيج داء و ليس شى ء فى البدن انفع من امساك اليد الا عمّا يحتاج اليه (435).
    ((هر دوايى باعث پيدايش كسالت و مرض ديگرى مى شود و مفيدترين چيز براى بدن دست كشيدن از همه غذاهاست مگر آنچه به آن احتياج است )).
    بنابراين بهترين دارو براى انسان خوددارى از خوردن چيزهايى است كه نياز به آن ندارد. در كلمات اهل بيت عليهم السلام پرهيز و امساك از اساسى ترين راه هاى درمان ذكر شده ؛ و در حقيقت فقط به قدر احتياج و ضرورت به خوردن و آشاميدن توصيه شده است . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمودند:
    ليس لابن آدم بدّ من اءكلِه يُقيم بها صُلبة فاذا اءكل اءحدكم طعاما فليجعل ثلث بَطنه للطّعام و ثلث بطنه للشراب و ثلث بطنه للنفس و لا تسمّوا تسمن الخنازير للذبح (436).
    ((انسان چاره اى جز خوردن غذا ندارد تا اين كه باقى بماند. پس هرگاه انسان غذا مى خورد بايد يك سوم شكم را براى خوردن ، يك سوم آن را براى نوشيدن و يك سوم ديگر را براى تنفس قرار دهد. پس انسان خيال نكند كه مثل خوك بايد براى پرواربندى پرخورى كند)).
    اين كه در كلمات اهل بيت عليهم السلام به افراط نكردن در خوردن و آشاميدن توصيه مى شود و يا در بعضى عبارات براى گرسنه بودن فضيلت قائل شده اند، تحقيقا نتايج و فوايدى بر اين محروميت مترتب است كه لذتش از خوردن و آشاميدن بيشتر خواهد بود. اصلا اگر انسان توجه كند كه براى چه آفريده شده و جنبه حيوانى او براى كمال آن حيثيت روحانى و ملكوتى است ؛ و خود را فراتر از اين ببيند كه اسير تمايلات و تمنيات و از جمله غريزه غذاخواهى شود، يقينا به اين توصيه ها توجه خواهد كرد. در سخن قابل توجهى از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى بينيم كه مى فرمايند:
    امّتى على ثلاث اءصناف : صنف يشبهون بالانبياء و صنف يشبهون بالملائكة ، و صنف يشبهون بالبهائم ، فامّا الَّذين يشبهون بالانبياء فهمَّتهم الصّلاة و الزّكاة ، و امّا الَّذين يشبهون بالملائكة فهمّتهم التسبيح و التهليل و التكبير، و امّا الَّذين يشبهون بالبهائم فهمّتهم الاءكل و الشرب و النّوم (437).
    در ميان امت من سه طايفه يافت مى شود: عده اى رفتار و عملشان شبيه به رسل و انبياى الهى است ؛ عده اى شبيه به ملائكه اند؛ و عده اى هم مشابهت تام و تمام با چهارپايان دارند. اما آن گروهى كه شبيه به انبيا هستند، همه اهتمامشان در زندگى نماز خواندن و اداى حقوق واجب الهى اعم از حقوق مالى و غيرمالى است ؛ چون سيره و روش انبيا بر اين دو اصل استوار است : از يك طرف پيوند با ذات ذوالجلال الهى و از يك طرف پيوند با مردم . اما آن دسته اى كه شبيه به ملائكه اند، اهتمامشان در زندگى ذكر و ياد خدا است و لب هايشان به ذكر لا اله الا اللّه ، سبحان اللّه ، و اللّه اكبر مترنم است ؛ و عده اى كه شباهت بسيارى با حيوانات و بهايم دارند؛ همه تلاش ايشان در زندگى خوردن ، آشاميدن و خوابيدن است .
    طبيعى است كه انسان هرچه وجه شباهتش با هر گروه ، فرد يا طايفه اى بيشتر باشد، نسبتش با آن فرد و طايفه قوى تر خواهد بود. در روايتى از اميرالمومنين عليه السلام وارد شده است :
    مَن تَشَبَّهَ بقوم عدّ منهم (438).
    ((اگر كسى خود را به قومى شبيه كند، از آن قوم به حساب مى آيد)).
    اين يك اثر روانى هم دارد كه اگر كسى در زندگى راه و روش خود را مطابق راه و روش خوبان قرار بدهد، كم كم ملكات صالحان و خوبان در او قوت پيدا مى كند. به انسان توصيه شده است كه از پرخورى و افراط در خوردن و آشاميدن پرهيز كند و وجهه همتش در زندگى فراتر از خوردن و آشاميدن باشد. اگر قرار است از صالحان ، خوبان و بندگان برگزيده خدا باشد، بايد راه و رسمش را هم مطابق با مشى آنها قرار بدهد.
    ويژگيهاى شيعيان اميرالمومنين عليه السلام
    امام صادق عليه السلام نقل فرمودند:
    ان قوما استقبلوا عليّا عليه السلام فسلموا عليه ، و قالوا: نحن شيعتكم يا اميرالمومنين ، فقال : ما لى لا اءرى عليكم سيماء الشيعة ، قالوا: و ما سيماء الشيعة يا اءميرالمومنين ، فقال : صُفرُ الوجوه من السَّهَر، عُمشُ العيون من البكاء، خُمصُ البطون ، ذُبلُ الشِّفاهِ، حُدبُ الظهور من القيام (439).
    ((عده اى براى ديدار اميرالمومنين عليه السلام به خانه آن حضرت رفتند. بعد از عرض سلام براى معرفى خود گفتند كه ما از شيعيان شما هستيم . حضرت فرمودند: پس چرا من سيماى شيعه را در چهره شما نمى بينم ؟ سيماى شيعيان بايد گواه اعتقادشان باشد؛ چرا در چهره شما چنين گواهى بر عقيده تان ديده نمى شود؟ عرض كردند: مگر سيماى شيعيان چگونه بايد باشد؟ حضرت فرمودند: شيعيان ما كسانى اند كه رنگ چهره آنها از فرط بى خوابى به زردى گرائيده است . چشمانشان از فرط گريه و راز و نياز شبانه به درگاه خدا، كم نور شده است . شكم هاى آنها از شدت گرسنگى به پشت چسبيده و لبهايشان از كثرت دعا كردن به پيشگاه الهى خشكيده است . كمرهاى آنها از عبادت شبانه خميده شده است )).
    البته اين سخنان به اين معنا نيست كه اگر كسى چنين علايمى در چهره و جسمش يافت نشد، به معناى اصطلاحى شيعه نيست . اين سخنان در مقابل مدعيانى بود كه داعيه پيروى از اميرالمومنين عليه السلام را داشتند و حضرت در مقام بيان يك شيعه واقعى بودند.
    شيعه كاملى كه همه خصوصيات و شرايط پيروى اميرالمومنين عليه السلام را در خود به وجود آورده باشد، كسى است كه حداقل در دل شب به پا خيزد و با مولاى خويش راز و نياز كند. از امام صادق عليه السلام درباره حالات اميرالمومنين عليه السلام بيان شده است كه فرمودند:
    ان عليّا فى آخر عُمرِه يُصَلِّى فى كل يوم و ليلة الف ركعة (440).
    ((امام عليه السلام ، هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندند)).
    حضرت آنقدر غرق در مناجات و راز و نياز با خدا بوده كه خود را فراموش ‍ مى كردند؛ تا آن جا كه براى بيرون آوردن تيرى كه در پاى آن حضرت قرار گرفته بود، وقت نماز را تعيين كردند.
    اميرالمومنين عليه السلام آن قدر از دنيا و لذايذ آن دورى مى كردند كه در دوران حكومتش بر منطقه وسيعى از عالم اسلام و آن سرمايه هاى مالى كه در اختيارش بود، يك كيسه مخصوص داشت كه نان جوين خشكيده كه خوراك روزمره حضرت بود در آن قرار داشت و بر اين كيسه مهر مى زد تا مبادا فرزندانش از روى عاطفه و علاقه ، نان هاى خشكيده را به روغن آغشته كنند(441).






  10. #10
    afsanah82
    مهمان






    شيعه در لغت به معناى تابع و پيرو است . ان الشيعة مَن شايع عليّا(442) شيعه على عليه السلام كسى است كه قدم جاى اميرالمومنين عليه السلام مى گذارد. حضرت بر همين اساس به مدعيان مى فرمايند: ما لى لا اءرى عليكم سيماء الشيعة (443) كمال تشيع در پيروى از وجود مقدس اميرالمومنين است ؛ آن هم در همه رفتار و منش .
    يا نوشته اند رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شب هاى متعددى با شكم گرسنه سر به بالين مى گذاشت (444). اين تعبيرات و كلمات براى رسيدن به آن كمال نهايى است كه مطلوب موازين تربيتى و معرفتى دين است .
    اثر بسيار عميق ديگرى كه بر اين عمل مترتب است ، آرامش دل و تهييج عاطفه به افرادى است كه از توانايى مالى برخوردار نيستند. در مورد كسانى كه شكم خود را سرشار از غذا مى كنند و نسبت به فقرا و گرسنگان و نيازمندان بى توجهند، روايتى از حضرت رسول صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد شده است :
    ما آمن بى مَن بات شبعان و جاره طاويا(445).
    ((كسى كه با شكم سير مى خوابد و همسايه اش گرسنه سر به بالين مى گذارد، به من ايمان نياورده است )).
    يعنى در زمره شيعيان و دوستان ما محاسبه نخواهد شد. اين جماعت عرض كردند: يا رسول اللّه قد هلكنا با اين بيان ما خودمان را در معرض ‍ هلاكت مى بينيم . ما هيچ توجهى به اين مساله نداشتيم . حضرت فرمودند: من نمى گويم هر چه داريد به ديگران بدهيد. من فضل طعامكم حتى اگر شده ، از زيادى سفره خود برسانيد كه ديگران هم گرسنه نمانند(446).
    نكته ديگرى كه در باب حق شكم و بطن مورد توصيه است ، شكر نعمتهاى الهى است ؛ چون اين نعمت هاى الهى كه خداوند براى خوردن ، آشاميدن و تغذيه انسان آفريده است از امورى است كه نيازمند شكر و سپاس است .
    كلوا من رزق ربكم واشكروا له (447).
    ((روزى پروردگارتان را بخوريد و شكر او را به جا آوريد)).
    اگر انسان هايى يافت شوند كه در مقابل نعمت هاى الهى شاكر نباشند، حق نعمت خدا را به جا نياورده اند.
    در روايتى است كه كسى خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شد، حضرت سوال كردند وضع شما چگونه است ؟ چگونه شكر نعمت هاى الهى را مى كنى ؟ او عرض كرد:
    ان اُعطينا شَكَرنا، و ان مُنِعنا صبرنا، قال : انَّ الكِلاب عندنا بالمدينة هذا شاءنها، و لكن قال : ان اعطينا آثرنا، و اءن منعنا شكرنا(448).
    ((اگر خداوند روزى نصيب ما كند، شاكر نعمت هاى خدا هستيم و اگر هم چيزى گيرمان نيامد صبر مى كنيم . امام عليه السلام فرمودند: اين روش ‍ سگهاى مدينه است ، آنها هم اگر روزى الهى نصيبشان شد، شكر مى كنند و اگر چيزى براى خوردن گيرشان نيامد صبر مى كنند. او گفت : يابن رسول اللّه عليه السلام پس چگون باشيم امام عليه السلام فرمودند: ما اينگونه هستيم كه : اگر خداوند روزى را نصيب ما كرد، شكر نعمت هاى الهى را در اين مى بينيم كه ديگران را بر خود مقدم بداريم ؛ و اگر محروم شديم ، باز هم شاكر نعمت هاى الهى هستيم ))
    اميدواريم خداوند متعال همه ما را شاكر نعمت هاى بى حد و حسابش قرار دهد كه به تعبير قرآن :
    و آتاكم مِن كلِّ ما سَاءَلتُموه و اءِن تَعُدُّوا نعمةَ اللّه لا تُحصوها(449).
    ((از هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد؛ و اگر نعمت هاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد)).
    آداب غذا خوردن
    آنگونه كه از روايات وارده درباره اطعمه و اشربه استفاده مى شود، چند چيز در غذا خوردن است :
    يكى از اين امور، شستن هر دو دست قبل از غذا است و اين امر در روايات متعددى مورد توصيه معصومين عليهم السلام قرار گرفته است . مرحوم مجلسى نقل مى كند كه پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
    مَن اَرادَ اءَن يكثر خَيره فَليَتَوَضَّاءُ عندَ حضورِ طَعامِهِ(450).
    ((اگر كسى مى خواهد بركت و خير او زياد شود، هنگام غذا خوردن وضو بگيرد)).
    در تعبير ديگرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    مَن غَسَلَ يَدَهُ قَبلَ الطَّعام و بَعدَه بورك لَه فى اوّله و آخِره و عَاشَ ما عَاشَ فى سَعَةِ و عوفى من بَلوى فِى جَسَدِهِ(451).
    ((كسى كه دستش را قبل و بعد از غذا بشويد، خداوند در همه زندگى او وسعت و بركت قرار مى دهد و از بلاياى جسمانى عافيت مى يابد)).
    خيلى جالب است كه اين توصيه ها با همه موازين علمى روز، قابل توجيه است و تعبيرات قابل توجه ديگرى براى تشويق و تاكيد به اين جهت در كلمات اهل بيت عليهم السلام مى بينيم ؛ مثلا وضو و شستشوى دست قبل و بعد از غذا موجب بركت در رزق است و فقر را از بين مى برد. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
    الوضوء قبل الطَّعام و بعدَه يَنفى الفقر و يَزيد فى الرِّزق (452).
    ((وضو و شستشوى دست قبل و بعد از غذا موجب از بين رفتن فقر، و بركت در رزق و روزى است )).
    بنابراين همه اين مستحبات ، اسرارى دارد.
    از امام موسى كاظم عليه السلام روايت شده كه پيامبر صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در وصيتش به اميرالمومنين عليه السلام فرمودند:
    يا علىّ! اذا اءكلت فقل بسم اللّه و اذا فَرَغت فقل الحمدللّه فان حافظيك لا يبرحان يكتبان لك الحسنات حتَّى تبعده عنك (453).
    ((يا على ! در ابتداى خوردن بسم اللّه و در پايان الحمدللّه بگو، كه دو ملكى كه همراه تو هستند، تا غذا نزد توست برايت حسنه مى نويسند)).
    مستحب است در اول غذا بسم اللّه بگويد و اگر بر سر سفره غذاهاى متنوعى بود از هر نوع غذايى كه مى خورد بسم اللّه بگويد.
    عن مِسمَع ابى سيَّار قال قُلت لابى عبداللّه عليه السلام انِّى اءَتَّخِمُ قال سَمِّ قلت قد سمَّيتُ قال فلعلَّك تاكل اءَلوان الطَّعام قلت نعم قال فتُسمِّى على كلِّ لون قلت لا قال فمن هاهنا تَتَّخِم (454).
    ((به امام صادق عليه السلام عرض كردم : دچار سوءهاضمه شده ام ؛ فرمودند: با نام خدا آغاز كن . عرض كردم : اين كار را مى كنم فرمودند: شايد چند نوع غذا مى خورى عرض كردم : بله ، فرمودند: در ابتداى خوردن هر كدام نام خداى را مى آورى ؟ عرض كردم : خير، فرمودند: علت مريضى ات همين است )).
    مستحب است انسان با دست راست غذا بخورد. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
    لا تاءكُل باليَسار و انت تستطيع (455).
    ((اگر مى توانى با دست راست غذا بخورى ، با دست چپ نخور)).
    مستحب است لقمه ها را كوچك بردارد. در روايتى كه مرحوم صدوق در ((من لا يحضره الفقيه )) نقل مى كند، چنين آمده است :
    عن ابى عبداللّه عليه السلام عن آبائه عليهم السلام قال : قال الحسن بن على عليه السلام فى المائدة اثنتا عشرة خصلة يَجِبُ على كل مسلم اءَن يعرفها اءَربَع مِنها فَرض و اءَربع سنَّة و اءَربَع تاءديب فاءَمَّا الفَرض فَالمَعرِفَة و الرِّضا و التَّسمية و الشُّكر و امَّا السُّنةِ فالوضوء قبل الطَّعام و الجُلوس على الجَانِبِ الاَيسَرِ و الاَكل بِثَلاث اءَصابع و لَعِقَ الاَصابِع و امَّا التَّاءديب فَالاَكل ممَّا يليك و تَصغير اللُّقمة و تَجويد المَضغِ و قِلَّة النظر فى وجوهِ النَّاس (456).
    ((امام صادق عليه السلام از پدرانش روايت نموده است كه امام مجتبى عليه السلام فرمودند: در غذا خوردن ، رعايت چندچيز لازم است كه بعضى از آنها واجب و بعضى مستحب است . آنچه كه بر انسان واجب و لازم است اين كه نعمت خدا را بشناسد و راضى به قسمت الهى باشد. حتما خدا را ياد كند و بعد از پايان غذا خدا را شكر بگويد. و اما آنچه كه سنت است : وضوى قبل از غذا، نشستن و تكيه كردن بر سمت چپ بدن است و اما آنچه كه از آداب غذا خوردن است : بر سر سفره از همان غذايى كه نزديك اوست تناول كند؛ لقمه را كوچك بردارد و غذا را خوب بجود. از آداب سفره اين است كه به صورت و دهان ديگران نگاه نكند)).
    نكته ديگر اين كه در آغاز صبح و اول شب غذا بخورد و در بين روز و در بين شب غذا خوردن را ترك كند(457).
    اول غذا را با نمك آغاز كند كه اين هم از روايات بسيارى دارد كه نمك در اول غذا موجب دفع بسيارى از امراض جسمانى است ؛ و از آن جمله روايت زير از امام صادق عليه السلام كه فرمودند:
    قال مَنِ افتَتَحَ طَعامِهِ بِالمِلح ذَهَبَ عنه سَبعونَ داء، و مَا لا يَعلَمه الا اللّه (458).
    ((آن كه غذايش را با خوردن نمك آغاز كند، هفتاد مرض و آنچه جز خدا كسى نمى داند، از او دور مى شود)).
    همچنين غذا خوردن مكروهاتى نيز دارد از جمله :
    خوردن در حال سيرى (459).
    پرخورى (460).
    خوردن غذاى داغ (461).
    دميدن و فوت كردن به غذا(462).
    و خوردن ميوه شسته نشده (463).
    توصيه امام عليه السلام به مومنان اين است كه آن مقدار كه بر آداب غذا خوردن اطلاع پيدا مى كنند، آنها را رعايت كنند. از طرفى به آنچه كه در ميان گذشتگان و متقدمين نيز سنت بوده ، توجه نمايند.
    اما در مورد آشاميدن : آب را در روز ايستاده و در شب نشسته بنوشد(464)، آب را يك باره ننوشد و با فاصله و از روى ميل آب را بياشامد.(465) آشاميدن آب در صورت تشنه نبودن مكروه است (466)، اگر ظرف آب شكسته است از قسمت شكسته آب نياشامد(467).
    خلاصه نكته هاى ظريف و دقيقى است كه در موازين شرعى و معارف دينى ما ضبط شده است . علاقه مندان به كتاب وسايل الشيعه جلد 24 و 25 مراجعه نمايند.
    9 - حق غريزه شهوت
    و اءَمَّا حَقُّ فرجِك فَحِفظُه ممَّا لا يَحلُّ لك و الاستعانةُ عليه بِغَضِّ البصر فانَّهُ مِن اءَعوَنِ الاعوان و كَثرةِ ذِكر الموتِ و التَّهَدُّد لنفسك باللّه و التَّخويف لها به و باللّه العصمةُ و التَّاءييدُ و لا حول و لا قوةَ الا بهِ.
    ((و اما حَق غريزه شهوت ، نگهدارى آن از محرمات و يارى نمودنش با چشم پوشى از نامحرم است ؛ كه اين بهترين ياور است . همچنين استعانت و كمك خواستن از تذكار و يادآورى مرگ و تهديد و تحذير نفس از عذاب الهى ..
    بدون شك ، غريزه جنسى كه بر اساس حكمت بالغه الهيه ، در بشر به وديعه نهاده شده ، منشا آثار و بركات فراوانى براى بقاى نسل انسانى است . و از سوى ديگر عامل بسيار مهمى در كاميابى و لذت بردن از زندگى و شادكامى افراد بشر است ، ولى از آن جا كه آثار زيان بخش و مخرب فراوانى در آن نهفته است ، درباره كيفيت بهره گيرى از غريزه جنسى و رابطه زناشويى و همچنين كنترل و مهار اين غريزه ، مكاتب مختلف فكرى شكل گرفته و بر اساس اين مكتب ها، نسبت به اعمال اين غريزه در جوامع گوناگون قوانين مختلفى پديد آمده است ؛ كه بعضى از اين قوانين در نهايت افراط و بعضى فوق العاده تفريطى است ؛ كه اين حاكى از شيوه نگرش مكاتب مختلف به اين غريزه است ؛ به عنوان مثال طرفداران فعلى كليسا و پاره اى از علماى اخلاق ، روابط زناشويى و آميزش جنسى را مطلقا مذموم و عملى حيوانى دانسته و به شدت انسان را به سركوب آن تشويق كرده اند. در مقابل ، طرفداران آزادى غرائز مخصوصا غريزه شهوت چنان در اين نظريه راه افراط پيموده اند كه هيچ محدوديتى را براى اعمال آن نمى پذيرند؛ و همه مفاسد و عوارض مترتب بر اين نيرو را، با اعتقاد به اصالت لذت توجيه مى كنند. ولى اديان الهى به طور عموم و مكتب حيات بخش اسلام به حكم :
    و كذلك جعلناكم اءُمّة وَسَطا(468).
    ((شما را امت ميانه اى نه اهل افراط و نه اهل تفريط قرار داديم )).
    در وضع قواعد و نظام هايش به شدت طرفدار اعتدال و ميانه روى است و حتى در نظام اخلاقى ، افراط و تفريط را در همه شؤ ون طرد كرده و آن را محصول جهل و بى خبرى مى داند. در فرمايشى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
    لاترى الجّاهل الا مُفرِطا اءو مُفَرِّطا(469).
    ((جاهل هميشه يا تندرو است يا كندرو)).
    ازدواج از نظر اسلام
    به هرحال از ديدگاه اسلام افراط و تفريط هر دو ريشه در جهل و نادانى انسان ها دارد. در عين حالى كه ولنگارى و آزادى بى حد و حساب را ممنوع مى كند، بر كام جويى و لذت بردن مرد و زن از يكديگر اصرار دارد تا اين حد كه بنيان گذار مكتب اسلام حضرت رسول صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم مى فرمايند:
    النِّكاح سنَّتى فَمَن رَغِبَ عن سنَّتى فليس منّى (470).
    ((ازدواج ، سنت و روش من است و كسى كه اين روش را تعطيل كند پيرو من نيست )).
    يا در تعبير ديگرى از حضرت نقل شده كه فرمودند:
    ما بُنِىَ بِنَاء فى الاسلام اءَحبُّ الى اللّه عزَّ وَ جَلّ من التَّزويج (471).
    ((هيچ بنيانى محبوب تر و گران قيمت تر از بنيان ازدواج نيست )).
    قابل دقت و توجه است كه در معارف ما، شيوه ترغيب و تشويق به اين امر مختلف است ؛ يعنى همه عوامل و بهانه ها و عللى كه ممكن است موجب ترك ازدواج و سركوب اين غريزه شود، مورد نهى قرار گرفته و دستيابى به كمال انسانى را مرهون ارضاى صحيح غريزه جنسى و بنيان ازدواج قرار داده اند؛ مثلا به كسانى كه ممكن است بگويند ما براى حفظ دين و ديندارى بايد اين غريزه را سركوب كنيم ، اينگونه مى فرمايند:
    من تزوَّج فقد احرَزَ شَطرَ دينه به فليتَّق اللّه فى الشَّطر الثانى (472).
    ((در سايه ازدواج مى توانى نيمى از دينت را حفظ كنى و با رعايت تقوا نسبت به نيم ديگر اهتمام ورزى )).
    ممكن است به اين صورت بهانه جويى شود كه ازدواج و اعمال غريزه جنسى ، انسان را در شهوت رانى حريص مى كند. در اين باره هم از پيامبر اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم روايت شده است كه فرمودند:
    يا معشر الشَّباب مَنِ استطاع منكم الباهَ فليتزوَّج فانَّهُ اءَغَضُّ للبصر و اءَحصَنُ للفَرجِ(473).
    ((اى جوانان ! آن كسانى كه توانايى جنسى دارند، حتما ازدواج كنند؛ چون هم چشم پاك مى ماند و هم عفت رعايت مى شود)).
    يا در روايتى ديگر از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم نقل شده است كه فرمودند:
    ايُّها النّاس انَّ جبرئيل اءَتانى عن اللَّطيف الخبير فقال انَّ الابكارَ بمنزلةِ الثمرِ على الشَّجر اذا اءَدرك ثمرُهُ فلم يُجتَنَى اءَفسَدَتهُ الشَّمسُ و نَثَرَتهُ الرِّياحُ و كذلك الابكار اذا اءَدرَكنَ ما يُدركُ النِّساءُ فليس لهنَّ دواء الا البُعُولةُ و الا لم يؤ مَن عليهنَّ الفساد لانَّهنَّ بشر(474).
    ((اى مردم ! اين پيامى است كه جبرئيل از جانب ذات ذوالجلال ربوبى براى من آورده است در حقيقت يك حديث قدسى است بكرها و كسانى كه هنوز ازدواج نكرده اند، به منزله ميوه درخت هستند كه وقتى رسيد، بايد چيده شود و اگر ميوه رسيده از درخت چيده نشود، نور خورشيد و وزش ‍ بادهاى مختلف ، موجب فساد و از بين رفتن ميوه مى شود. همچنين خانم هايى كه به حد بلوغ مى رسند، اگر به موقع مناسب اقدام به ازدواج نكنند، هم از نظر جسمانى و هم از نظر روحى و تربيتى دچار فساد و اشتباه و انحراف مى شوند)).
    بنابراين هيچ بهانه اى پذيرفته نيست و قرآن نيز ازدواج را به لباس و پوشش ‍ كه سمبل و نشانه ظاهرى عفت است ، تشبيه مى كند:
    هنَّ لباس لكم و انتم لباس لهن (475).
    ((هم شما مردان و هم شما زنان براى يكديگر وسيله حفاظت و صيانت از انواع عوارض و بلاها هستيد)).
    پس تا اينجا اين مطلب روشن شد كه از نظر اسلام هيچ عامل و بهانه اى براى عدم استفاده از غريزه جنسى پذيرفته نيست .
    بيان كرديم كه اساسا اختلاف نظر ميان صاحبان مكاتب و انديشه هاى مختلف فراوان است ؛ تا حدى كه بعضى در اين مسير راه افراط پيموده اند و بعضى ديگر مسير تفريط پيش گرفته اند. اما از منظر اسلام ، كه همواره در ارضاء و اشباع همه نيازهاى بشر مسير اعتدال پيموده است ، مساله بهره مندى از غريزه جنسى مورد تاكيد و توصيه است و هيچ بهانه و عذرى براى تعطيل كردن آن پسنديده نيست ؛ و اشاره شد كه ممكن است كسانى ، ازدواج را مانع رسيدن كمال بدانند و بعضى آن را موجب حريص شدن انسان در شهوترانى دانسته و يا منافى مسائل عبادى و ديندارى بدانند.
    بهانه سومى كه ممكن است دست آويز اين افراد شود اين است كه گفته اند برترى معنوى بر ديگران و يا كمال جويى ، با ازدواج و ارضاى غريزه جنسى منافات دارد؛ كه اين بهانه به شكل يك داستانى در روايتى از امام هشتم عليه السلام تصوير شده است :
    انَّ امراءة ساءلت اباجعفر عليه السلام فقالت : اءَصلحكَ اللّه انِّى مُتَبَتِّلة ؛ فقال لها: و ما التبتُّل عندك ؟ قالت : لا اءُريد التَّزويج اءَبدا، قال : و لِمَ؟ قالت : اءَلتمس ‍ فى ذلك الفضل ، فقال : انصرفى فلو كان فى ذلك فضل لكانت فاطمة عليهاالسلام اءَحقُّ به منك انَّهُ ليس اءَحد يسبقها الى الفضل (476).
    ((زنى به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد و عرض كرد: يابن رسول اللّه ! من متبتله هستم يعنى از دنيا بريده ام امام عليه السلام از او سوال فرمودند: تو ترك دنيا را در چه مى بينى ؟ او گفت : من بنا گذاشته ام كه تا پايان عمر ازدواج نكنم . حضرت فرمودند: چرا تو چنين تصميمى گرفتى ؟ گفت : با اين نيت مى خواهم به فضل و كمال فراوان دست پيدا كنم . امام باقر عليه السلام فرمودند: تو در اشتباهى . اگر ترك ازدواج براى انسان كمال و فضيلتى درست مى كرد چون سوال كننده خانم هست امام عليه السلام حضرت زهرا عليهاالسلام را مثال مى زنند يقينا فاطمه زهرا عليهاالسلام سزاوارتر و شايسته تر بود كه به اين كار اقدام كند و ازدواج نكند؛ چون هيچ كس نمى تواند ادعا كند كه در فضيلت به پاى او مى رسد)).
    بنابراين ، اين بهانه كه ما با ترك غريزه شهرت ، بتوانيم كمالاتى را تحصيل كنيم ، مردود شمرده شده است .
    اهميت ازدواج
    در روايات تاريخى آمده است كه رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم در شب زفاف فاطمه زهرا و اميرالمومنين عليه السلام فرمودند:
    نعم العون على طاعةِ اللّه (477).
    ((ازدواج براى شما، بهترين ياور براى اطاعت الهى است )).
    درباره اهميت ازدواج مى خوانيم :
    مِن سعادةِ المرءِ الزوجة الصالحة (478).
    ((سعادتمندى مرد، در انتخاب همسر صالح است )).
    و جالب اين است ، تا آن جا كه تاريخ نشان مى دهد اين تفكر، يك تفكر سابقه دارى است .
    عن علىّ عليه السلام قال انَّ جماعة من الصَّحابة كانوا حرَّموا على انفسهم النِّساء و الافطار بالنَّهار و النَّوم باللَّيل فاءَخبرت ام سلمه رسول اللّه صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فخرج الى اءَصحابه فقال اءَترغبون عن النِّساء انِّى آتِى النساء و آكُلُ بالنَّهار و اءَنامُ باللَّيل فمَن رغِب عن سنَّتى ليس منِّى (479).
    ((حضرت اميرالمومنين عليه السلام فرموده اند: چندنفر از اصحاب به منظور و تزكيه روح ، غذا خوردن در روز، خواب در شب و آميزش با همسران خود را به كلى ترك كردند. ام سلمه كه از همسران بسيار قابل احترام رسول اكرم صلى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم است ، از اين ماجرا خبردار شد و اين مطلب را به حضرت اطلاع داد. رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم وارد مسجد شدند و فرمودند: آيا شما زن ها را رها كرديد؟ من هم با زنهاى خود آميزش دارم . در روز غذا مى خورم و در شب مى خوابم . همه اين امور بر اساس نياز فطرى بشر است و هر كس سنت و روشى را كه من دارم تعطيل كند، مسلمان نيست )).
    مشابه اين بهانه ، بهانه ممانعت از عبادت است كه دست آويز بعضى از افراد قرار گرفته و مى گيرد. در پاسخ به اين بهانه هم تعبيرات قابل ملاحظه و جالبى داريم ؛ در پاسخ به اين بهانه هم تعبيرات قابل ملاحظه و جالبى داريم ؛ مثلا از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    ركعتان يصلِّيهما المتزوِّجُ اءَفضل من سبعين ركعة يُصلِّيها اءَعزَبُ(480).
    ((فضيلت دو ركعت نماز انسانى كه ازدواج كرده است ، هفتاد برابر نماز كسى است كه هنوز ازدواج نكرده است )).
    يا در روايتى ديگر از رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم آمده است كه فرموده اند:
    خيارُ اءُمَّتى المتاءَهِّلون و شرارُ اءُمَّتى العُزَّاب (481).
    ((اگر دنبال خوبان امت من مى گرديد در ميان متاهلين بگرديد و اگر دنبال بدها مى گرديد در ميان مجردها جستجو كنيد)).
    بعضى ديگر هم عدم تمكن مالى و مسائل اقتصادى را بهانه قرار مى دهند كه قرآن از آن جواب مى دهد:
    و اءَنكحوا الاَيَامى مِنكم و الصَّالِحينَ مِن عِبَادِكم و اِمَائِكم اَن يكونوا فقراء يُغنِهم اللّه من فضله و اللّه واسع عليم (482).
    ((مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد؛ خداوند گشايش دهنده و آگاه است )).
    قرآن دستور صريح به ازدواج مى دهد و مى فرمايد: اگر نيازمند هم باشيد، ناتوانى اقتصادى هم داشته باشيد، خداوند تضمين فرموده است كه در امر ازدواج ، شما را از منبع فضلش بهره مند كند.
    در روايتى در ذيل اين آيه آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
    مَن ترك التزويج مخافةَ العيلةِ فقد اءَساء الظنَّ بربِّه (483).
    ((كسى كه از ترس فقر و نادارى و يا به بهانه مسائل مادى ازدواج نكند، نسبت به خدايش سوءظن دارد)).
    در سخنى ديگر رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرمودند:
    التَمِسوا الرِّزق بالنِّكاح (484).
    ((با ازدواج نمودن ، رزق و روزى را به سوى خود جلب كنيد)).
    اصلا بخشى از روزى انسان ها بعد از ازدواج و پيوند زناشويى از طرف خداوند متعال گشوده مى شود. در نتيجه هيچ بهانه اى براى عدم ازدواج پذيرفته نيست ؛ و دين مقدس اسلام هيچ عذرى را براى ترك ازدواج و ارضاى غريزه جنسى نمى پذيرد. در روايت ديگرى است كه مردى به نام عكاف به حضور رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم شرفياب شد. حضرت فرمودند:
    يا عكاف ! اءَلَكَ زوجة ؟ قال : لا يا رسول اللّه قال : اءَلَك جارية ؟ قال : لا يا رسول اللّه قال اءَفَاءَنت موسِر؟ قال : نعم قال : تزوَّج و الا فاءَنت من المذنبين و فى رواية تزوَّج و الا فاءَنت من رُهبان النَّصارى و فى رواية تزوَّج و الا فاءَنتَ من اخوان الشَّياطين (485).
    ((عكاف ! آيا همسر دارى ؟ عرض كرد: نه . فرمودند: سالمى و مشكل مالى هم ندارى ؟ جواب داد: هم سالمم هم مالدار هستم . حضرت با تاكيدى خاص فرمودند: واى بر تو! ازدواج كن ، حتما ازدواج كن كه تو خطاكارى ؛ ازدواج كن وگرنه دچار گناه مى شوى ؛ ازدواج كن وگرنه نام تو در زمره راهبان نصرانى و مسيحى ثبت مى شود مهم تر از اين فرمودند: بايد ازدواج كنى وگرنه برادر شيطان خواهى شد)).
    بنابراين ، ارضاى غريزه جنسى و نيروى شهوانى مورد تاكيد و توصيه است و هيچ عذر و بهانه اى براى ترك اين نياز فطرى پذيرفته نيست ؛ حتى مساله عبادت و توجهى كه آيين مقدس اسلام بدان دارد، نبايد به نحوى مورد افراط قرار گيرد كه موجب ترك غرائز شود؛ كه اين مساله ، ريشه در كج فهمى معارف دين دارد. امام موسى بن جعفر عليه السلام فرمودند:
    اجعلوا لانفسكم حظّا من الدُّنيا باعطائِها ما تشتَهى من الحلالِ ما لم تثلَمِ المُرُوَّةَ و لا سَرَفَ فيه و استعينوا بذلك على اءُمور الدِّين فانَّهُ نَروِى ليس منَّا مَن تَرَكَ دنياه لِدينِهِ و دِينِه لِدنياه (486).
    ((براى خود از نعمت هاى دنيوى حظ و بهره اى برگيريد و آنچه از حلال به آن تمايل داريد فراهم سازيد؛ البته تا جايى كه مروت شما را از بين نبرد و زياده روى هم نكنيد، و با انجام اين امور براى خود در امور دينى كمك بگيريد، چون از ما نيست آن كه دنيايش را براى دين و دينش را براى دنيا ترك گويد))
    اعتدال و ميانه روى در امور عبادى
    در شرع مقدس اسلام روش اعتدال و ميانه روى مطلوب است . اميرالمومنين عليه السلام در سخنى كه در اواخر عمر مبارك ايشان نقل شده است ، مى فرمايند:
    واقتصد يا بُنَى فى معيشتك ، واقتصد فى عبادتك (487).
    ((پسرم ! هم در امور دنيايت معتدل باش و هم در امور عبادى كه جنبه اخروى دارد)).
    روايت قابل توجهى از امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايند:
    اجتهدتُ فى العبادة و اءَنا شابّ فقال لى ابى عليه السلام يا بُنىَّ دون ما اءَراك تَصنع فانَّ اللّه عزو جل اذا اءَحبَّ عبدا رضى عنهُ باليسير(488).
    ((در دوران جوانى در عبادت خيلى كوشا بودم . پدرم ، به من فرمودند: كمتر از اين عبادتى كه من مى بينم ، عمل كن ؛ كه اگر خدا بنده اش را دوست داشته باشد، با عمل كم هم از او راضى مى شود)).
    درباره ازدواج ، آيه شريفه قرآن مى فرمايد:
    و من آياته اءن خلقَ لكم من اءَنفسكُم اءَزواجا لتسكُنُوا اليها و جَعَلَ بينكم مودَّة و رحمة انَّ فى ذلك لايات لقوم يتفكَّرونَ(489).
    ((از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد، و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد؛ در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند)).
    بنابراين ، پسنديده نيست كسى با افراط در يك مسير، موجب بى اعتنايى به آيات الهى شود. در سخنى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
    جاءَ رجُل الى اءَبى عبداللّه عليه السلام فقال عليه السلام : هل لك من زوجة ؟ فقال : لا فقال ابى عليه السلام : و ما اءُحبُّ اءَنَّ لى الدُّنيا و ما فيها و اءنِّى بِتُّ ليلة و ليست لى زوجة ثم قال : الرَّكعَتَان يُصَلِّيهما رَجُل متزوِّج اءَفضل من رجل اءَعزب يقوم ليلة و يصومُ نهارَه (490).
    ((كسى به محضر امام باقر عليه السلام شرفياب شد. امام به او فرمودند: آيا ازدواج كرده اى ؟ عرض كرد: من موفق به ازدواج نشده ام . حضرت فرمودند: من دوست ندارم كه همه دنيا و آنچه كه در دنياست مال من باشد، و من شبى را بدون زن به صبح برسانم . سپس فرمودند: فضيلت دو ركعت نمازى كه مرد زن دار به جاى مى آورد، بالاتر است از مرد مجردى كه همه شب هايش را نماز بخواند و روزهايش را روزه بدارد)).
    از مجموع روايات نتيجه مى گيريم كه نه تنها ازدواج و اقدام در ارضاى غريزه به نحو مشروع ، مذموم و ناپسند نيست ، بلكه اقدام به اين عمل پاسخ ‌گويى به يك نياز فطرى انسان است ؛ و همان طور كه خوردن و آشاميدن يك امر ضرورى است و ترك آن توصيه نشده است ، بهره مندى از غريزه جنسى نيز امرى ضرورى است ؛ و تاكيدى كه در اسلام ، درباره ازدواج و ارضاى غريزه آمده است ، نسبت به كمتر مطلبى مى توان پيدا كرد. قطعا هيچ منافات و تضادى ميان ازدواج و تعالى روح و تزكيه نفس وجود ندارد؛ بلكه برعكس ، موجب تقويت قوه ايمان است ؛ چرا كه اگر انسان خود را در حصار و چهارچوبه ازدواج قرار دهد، در حقيقت ملكه ايمان را به وسيله ورع و پرهيز از گناه در درون خود تقويت كرده است .
    نكته ديگر اين كه افراط و خروج از اعتدال در ارضاى اين نياز غريزى به هر شكل ، موجب تنزل شخصيّت انسانى به حد حيوان شده و ممنوع است ؛ چرا كه اين حيوان است كه همه تلاشش ، در برآوردن غرائز مختلف مصرف مى شود.
    بايد توجه داشت كه افراط در هر انديشه و فعلى ، عكس العمل روشن و طبيعى اش تفريط است ؛ و اين تفكر حاكم بر مجامع غرب و يا شرق ، تحت عنوان قائلين به اصالت لذت كه امروز طرفداران فراوانى دارد، عكس العمل همان افراط انديشه حاكم بر كليسا و پيروان مسيحيت است ، كه پاكى و تقدس را در تجرد مى ديدند و عدم ارتباط زناشويى را يك موفقيت و موهبت الهى مى دانستند. ولى تعليمات و معارف دين اسلام ، پاسخ ‌گويى به غرائز را يك ضرورت فطرى تلقى نموده ، فراهم آوردن بستر مناسب را براى حركت غريزه شهوت ضرورى مى داند؛ زيرا حركت غريزه ، مانند يك سيل بنيان كن و خانمان برانداز است ؛ كه اگر با سد ايمان و تقوا مهار نشود، همه ارزشها و اعتبارات انسان و آنچه را كه تحصيل كرده ، نابود مى كند؛ همان گونه كه اگر سيلابى در بسترى مستعد و مناسب حركت نكند، همه آبادانى مسير خود را نابود مى كند.
    پس بايد با تامين و تعبيه مسيرى مناسب و مجرايى آماده از همه فوايد و آثار سيلاب بهره مند شد و همچنين با فراهم آوردن سدى محكم از طغيان اين سيلاب پيشگيرى كرد. همه غرائز بشر همين گونه اند؛ خشم ، شهوت و... اگر بستر مناسب داشته باشند، در محدوده قوانين مقرر، هم اشباع و ارضا مى شوند؛ و هم سد استوار و پيش گيرنده اى ، مثل نيروى ايمان و اراده كه امكان بهره بردارى معقول و سنجيده از اين غرائز را فراهم مى آورد.
    عوارض پيروى از هواى نفس
    در تعبيرى از اميرالمومنين عليه السلام آمده است :
    وُلوعُ النفس باللَّذات ، يُغوى و يُردى (491).
    ((حرص و ولع شديد به خواهش هاى نفسانى ، هم موجب گمراهى آدمى از راه سعادت است و هم نهايتا باعث هلاكت و نابودى او مى شود)).
    در بيان ديگرى از مولا اميرالمومنين عليه السلام آمده است كه :
    مَن تسرَّع الى الشَّهَوات تسرَّع اليه الافات (492).
    ((افراط در ارضاى غرائز موجب ابتلاى سريع به آفات و عوارض آن است )).
    پس آزاد گذاشتن و رها كردن نفسانيات و غرائز و پيروى از خواهش هاى نفسانى ، مهمترين عامل بدبختى و سقوط انسان ها در دام مصائب مختلف است . از اين رو همه تلاش معارف دين و اولياى آن بر تنبه انسان و دور داشتن وى از اين عوارض خلاصه مى شود. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
    طوبى لمن غلب نفسه و لم تغلبه و ملك هواه و لم يملكه (493).
    ((خوشا به حال كسى كه بر نفس خودش غالب شد، نه اين كه نفس بر او؛ و خوشا به حال كسى كه مالك هواى نفس خود شود، نه اين كه هواى نفس ‍ زمام او را به دست گيرد)).
    پيشواى نهم امام جواد عليه السلام مى فرمايند:
    من اطاع هواه ، اءَعطى عدوَّه مُناه (494).
    ((كسى كه اطاعت از هواى نفس كند، خواهش و آرزوى دشمن خود را برآورده كرده است )).
    حضرت در اين مسير انسان را به استمداد و يارى جستن از نيروى عقل دعوت مى كنند و مى فرمايند:
    العاقل مَن ملك عنان شهوته (495).
    ((عاقل و خردمند كسى است كه زمام غريزه شهوت را در دست داشته باشد)).
    يعنى با اين نيرو به مثابه يك دشمن خطرناك رفتار كند كه امام صادق عليه السلام نيز مى فرمايند:
    جَاهِد هَوَاك كَمَا تُجَاهِد عدوِّك (496).
    ((همانگونه كه با دشمنت جنگ مى كنى ، براى مبارزه با هواى نفست برخيز)).
    خلاصه اين كه غريزه شهوت و تمايل جنسى بايد در اختيار انسان و مسخر او باشد. مملوك انسان باشد نه اين كه انسان ، مقهور و مسخر شهوت شود و اين دقيقا عين آزادى و آزادگى است ؛ اگر گفته شود انسان در اعمال غرائز آزاد است ؛ معنايش اين است كه انسان برده و بنده غرائز و تمايلات خود مى باشد. اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
    مَن تَرَكَ الشَّهَوَات كان حرّا(497).
    ((كسى كه قادر بر كنترل غرائز جنسى است آزاده است )).
    در مقابل مى فرمايند:
    عبد الشَّهوة اءَذلُّ مِن عبد الرِّزق (498).
    ((كسى كه برده و بنده شهوت است ذلت و بردگى اش شديدتر از كسى است كه بنده ديگران است )).
    خلاصه اگر كسى تسليم و برده شهوت شد و زمام اختيار آن را از دست داد، ديگر نخواهد توانست آزادانه سرنوشت خود را رقم زند، بلكه به همان سمت وسويى كشيده خواهد شد كه ميل نفس و خواهش دل او را مى برد و به يقين اگر شهوت طغيان كند، درست مانند سيلابى كه طغيان مى كند، انسان را از مسير فضايل و مكارم دور نگه خواهد داشت ؛ و از راه صداقت ، وفادارى و امانت منحرف كرده و او را به هر گناه و انحرافى خواهد آلود و بالطبع مانع ارتقا و رسيدن به مراتب عالى انسانى و منزلت هاى مهم اجتماعى شده و انسان را به پايين ترين درجه حيوانى سقوط خواهد داد. در سخنى از اميرالمومنين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
    كم من لذَّة دنيَّة منعت سَنِىَّ درجات (499).
    ((چه بسا كام جويى هاى كوچك و ناچيز و بهره بردن هاى بى ارزشى كه انسان را از رسيدن به درجات و كمالات اجتماعى و معنوى محروم مى كند)).
    دليلش هم روشن است : كسى كه مالك غريزه شهوت خود نيست و تسليم خواهش هاى كاذب و فريبنده نفس است ، هرگز نمى تواند خواسته هاى واقعى عقل و انديشه را بشناسد و با عزت ، پاكيزگى و عفت نفس به اين نيازها پاسخ گويد.
    مَن غَلَبَ شَهوَته صَانَ قدره (500).
    ((كسى كه بر شهوت نفس غالب شود، منزلت ، اعتبار و ارزشش محفوظ مى ماند)).
    در مقابل مى فرمايند:
    من ملكته نفسه ذلّ قدره (501).
    ((كسى كه هواى نفس بر او چيره شود، جايگاه او پست مى شود)).
    فرمانروايى غريزه و حاكميت شهوت در حقيقت به معناى غلبه حيوانى و حكومت حيث حيوانى بشر است ؛ نه حيث عقلانى . پس انسانى كه تسليم غريزه است رفتار و عملش نمى تواند انسانى باشد و آنچه كه از اين انسان صادر مى شود در حقيقت متاثر از حاكميت حيث حيوانى است ؛ يعنى اين جنبه حيوانى او است كه او را به اين اعمال فرمان مى دهد.
    طبيعى است كه تمنيات و خواهشهاى حيوانى عموما با حكومت عقل در تضاد است . بنابراين اگر كسى تسليم تمايلات حيوانى شد در حقيقت تسليم دشمن خود شده است ؛ و به همين دليل است كه حضرت رسول اكرم صَلَّى اللّه عَلَيهِ و آلِهِ و سَلَّم فرموده اند:
    اَعدى عدوِّك نفسك الَّتى بين جنبيك (502).
    ((دشمن ترين دشمنان تو درون خود تو است )).
    عفت و پاكدامنى
    روشن است كه محكوم به حاميت هاى نفسانى و حيوانى ، هرگز قادر به پاسخگويى و اجابت دعوت و نداى عقل نيست ؛ چون در حقيقت عنان اختيار و سرنوشت خود را به دست نيروى غريزه مى گذارد و از آن جا كه غريزه شهوت يكى از نيرومندترين غرائز بشر است ، چنانچه زمام انسان را به دست گيرد، به تدريج رابطه انسان را با همه مكارم اخلاقى و امور معنوى قطع مى كند. از اين رو انسان بايد از آغاز در تقويت ملكه عفت و پاكدامنى تلاش كند و خود را در حصن حصين عفت و تقوا قرار دهد:
    اءَلا فَصُونوها و تصوَّنوا بها(503).
    ((هم خود را در حصار تقوا قرار دهد و هم از سقوط اين حصار پيشگيرى كند)).
    بنيان ازدواج به يك لباس تشبيه شده و ملكه عفت و تقوا هم به لباس تشبيه شده است .
    در قرآن كريم آمده است :
    و لباس التَّقوى ذلك خير(504).
    ((لباس پرهيزگارى بهتر است )).
    خاصيت لباس اين است كه انسان را از سرما، گرما و گزند حوادث حفظ مى كند و عيوب احتمالى انسان را مى پوشاند، همان خاصيت را عفت و تقوا دارد؛ و به همان دليلى كه بايد از لباس حفاظت كرد تا آلوده ، مندرس و نجس نشود و در معرض باد و باران قرار نگيرد، بايد از تقوا و عفت هم محافظت كرد، زيرا بدون حفاظت از ملكه عفت و تقوا، نمى توان سلامت انسان را در مقابله با طغيان غرائز تضمين كرد. بنابراين امام سجاد عليه السلام در ضمن بين حقوق غريزه شهوت فرمودند:
    فَحِفظُهُ ممَّا لا يحلُّ لك و الاستعانةُ عليه بغض البصر فانه مِن اءَعون الاعوان .
    ((اين غريزه را بايد از آلوده شدن به حرام صيانت كرد و در اين راه ، اينگونه راهنمايى مى فرمايند كه بايد از چشم بستن بر نامحرم اين نيرو را كمك كرد)).
    ايمان يك ادعاى صرف نيست و گفته كسى كه ادعاى ايمان دارد پذيرفته نمى شود. امام صادق عليه السلام فرمودند:
    ملعون ملعون ، مَن قال الايمان قول بلا عمل (505).
    ((آن كه با زبانش اظهار ايمان كند و عمل نكند، ملعون است ملعون است )).
    شرط ايمان عمل است و عمل ، توجه به فرمانهاى دينى است .
    قل للمومنين يَغُضُّوا من اءَبصارهم و يحفَظُوا فُرُوجهم ذلك اءَزكى لهم انَّ اللّه خبير بما يَصنَعون # و قُل لِلمؤ مِنات يَغضُضنَ من اءَبصارِهنَّ و يَحفَظن فروجَهُنَّ(506).






صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/