در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت دوم
دو اميرزاده در مصر بودند، يکي علم آموخت و ديگر مال اندوخت. عاقبة الامر، آن يکي علامه عصر گشت و اين يکي عزيز مصر شد. پس اين توانگر بچشم حقارت در فقيه نظر کردي و گفتي من بسلطنت رسيدم و اين همچنان در مسکنت بمانده است. گفت: اي برادر، شکر نعمت باري عزاسمه همچنان افزونترست بر من که ميراث پيغمبران يافتم يعني علم و ترا ميراث فرعون و هامان رسيد يعني ملک مصر.
من آن مورم که پايم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند
کجا خود شکر اين نعمت گزارم
که زور مردم آزاري ندارم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت سوم
درويشي را شنيدم که در آتش فاقه ميسوخت و رقعه بر خرقه هميدوخت و تسکين خاطر مسکين را هميگفت:
به نان خشک قناعت كنيم و جامه دلق
كه بار محنت خود به كه بار منت خلق
کسي گفتش: چه نشيني که فلان درين شهر طبعي کريم دارد و کرمي عميم، ميان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنانکه هست وقوف يابد، پاس خاطر عزيزان داشتن منت دارد و غنيمت شمارد. گفت: خاموش که در پسي مردن، به که حاجت پيش کسي بردن.
هم رقعه دوختن به والزام كنج صبر
كز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا كه با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پايمردى همسايه در بهشت
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت چهارم
يکي از ملوک عجم، طبيبي حاذق به خدمت مصطفي صلي الله عليه و سلم فرستاد. سالي در ديار عرب بود و کسي تجربه پيش او نياورد و معالجه از وي در نخواست. پيش پيغمبر آمد و گله کرد که مرين بنده را براي معالجت اصحاب فرستادهاند و درين مدت کسي التفاتي نکرد تا خدمتي که بر بنده معين است بجاي آورد. رسول عليه السلام گفت: اين طايفه را طريقتست که تا اشتها غالب نشود نخورند و هنوز اشتها باقي بود که دست از طعام بدارند. حکيم گفت: اين است موجب تندرستي. زمين ببوسيد و برفت.
سخن آنگه كند حكيم آغاز
يا سر انگشت سوى لقمه دراز
كه ز ناگفتنش خلل زايد
يا ز ناخوردنش به جان آيد
لاجرم حكمتش بود گفتار
خوردنش تندرستى آرد بار
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت پنجم
در سيرت اردشير بابکان آمده است که حکيم عرب را پرسيد که روزي چه مايه طعام بايد خوردن؟ گفت: صد درم سنگ کفايت است. گفت: اين قدر چه قوت دهد؟ گفت: هذا المقدار يحملک و مازاد علي ذلک فانت حامله يعني اينقدر تو را برپاي هميدارد و هر چه برين زيادت کني تو حمال آني.
خوردن براى زيستن و ذكر كردن است
تو معتقد كه زيستن از بهر خوردن است
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت ششم
دو درويش خراساني، ملازم صحبت يکديگر سفر کردندي . يکي ضعيف بود که هر بدو شب افطار کردي و ديگر قوي که روزي سه بار خوردي. اتفاقا بر در شهري به تهمت جاسوسي گرفتار آمدند. هر دو را به خانهاي کردند و در بگل برآوردند. بعد از دو هفته معلوم شد که بيگناهند. در را گشادند. قوي را ديدند مرده و ضعيف جان بسلامت برده. مردم درين عجب ماندند. حکيمي گفت: خلاف اين عجب بودي. آن يکي بسيار خوار بوده است، طاقت بينوايي نياورد بسختي هلاک شد وين دگر خويشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خويش صبر کرد و بسلامت ماند.
چو كم خوردن طبيعت شد كسى را
چو سختى پيشش آيد سهل گيرد
و گر تن پرور است اندر فراخى
چو تنگى بيند از سختى بميرد
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت هفتم
يكى از حكما، پسر را نهي هميکرد از بسيارخوردن که سيري مردم را رنجور کند. گفت: اي پدر، گرسنگي خلق را بکشد. نشنيدهاي که ظريفان گفتهاند: بسيري مردن به که گرسنگي بردن . گفت: اندازه نگهدار، كلوا واشربو و لا تسرفوا
نه چندان بخور كز دهانت برآيد
نه چندان كه از ضعف، جانت برآيد
با آنكه در وجود طعامست عيش نفس
رنج آورد طعام كه بيش از قدر بود
گر گلشكر خورى به تكلف زيان كند
ور نان خشك دير خورى گلشكر بود
رنجوري را گفتند: دلت چه مي خواهد؟ گفت آنکه دلم چيزي نخواهد.
معده چو كج گشت و شكم درد خاست
سود ندارد همه اسباب راست
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت هشتم
بقالي را درمي چند بر صوفيان گرد آمده بود در واسط هر روز مطالبت کردي و سخنان با خشونت گفتي. اصحاب از تعنت وي خسته خاطر همي بودند و از تحمل چاره نبود. صاحبدلي در آن ميان گفت: نفس را وعده دادن به طعام آسانترست که بقال را به درم.
ترك احسان خواجه اوليتر
كاحتمال جفاى بوابان
به تمناى گوشت مردن به
كه تقاضاى زشت قصابان
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت نهم
جوانمردي را در جنگ تاتار جراحتي هول رسيد. کسي گفت: فلان بازرگان نوشدارو دارد اگر بخواهي باشد که دريغ ندارد. گويند آن بازرگان به بخل معروف بود.
گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب
تا قيامت روز روشن كس نديدى در جهان
جوانمرد گفت: اگر خواهم دارو دهد يا ندهد وگر دهد منفعت کند يا نکند. باري، خواستن ازو زهر کشنده است.
هرچه از دو نان به منت خواستى
در تن افزودى و از جان كاستى
و حكيمان گفتهاند: «آب حيات اگر فروشند فيالمثل بآب روي، دانا نخرد که مردن بعلت، به از زندگاني بمذلت.»
اگر حنظل خورى از دست خوشخوي
به از شيرينى از دست ترشروى
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حکايت دهم
يكى از علما خورنده بسيار داشت و کفاف اندک. يکي را از بزرگان که درو معتقد بود بگفت. روي از توقع او درهم کشيد و تعرض سوال از اهل ادب در نظرش قبيح آمد
ز بخت روي ترش كرده پيش يار عزيز
مرو كه عيش بر او نيز تلخ گردانى
به حاجتى كه روى تازه روى و خندان رو
فرو نبندد كار گشاده پيشانى
آوردهاند که اندکي در وظيفه او زيادت کرد و بسياري از ارادت کم. دانشمند چون پس از چند روز مودت معهود برقرار نديد گفت:
بئس المطاعم حين الذل يکسبها
القدر منتصب و القدر مخفوض
نانم افزود آبرويم كاست
بينوايى به از مذلت خواست
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)