مردی مرده بود و جمعی تابوت او را بر دوش می کشیدند و به گورستان می بردند، کودک پدر مرده، همراه تابوت ناله سر داده بود که :
«پدر عزیزم، تو را کجا می برند ؟ می خواهند تو را به خاک بسپارند. به خانه ای که تنگ و تاریک است می برند، آن جا نه در دارد نه فرش، نه حصیر و نه در شب چراغ دارد، نه در روز نان، و نه بوی غذا، نه درگاهی دارد و نه پشت بام راه و نه همسایه ...»
پسرکی فقیر و بذله گو که همراه تابوت بود با دقت به ناله های آن پسر گوش می کرد. سرانجامش به پدرش گفت :
«پدر جان این جا را که می گوید، خانه ی ماست که هیچ ندارد. می خواهند او را آن جا ببرند ؟»
پدر گفت : «ابله نشو او را به خانه ی ما نمی برند.»
جوحی گفت : «گوش کن نشانی هایی که می دهد بدون تردید خانه ی ماست که نه حصیر دارد نه چراغ، نه غذا و نه در سا لم و نه حیاط و نه بام ...»
آری خانه ی دلی که از نور حق روشن نباشد باگور چه فرقی دارد ؟ جسم تهی مغز گوری است برای روح.
گور خوش تر از چنین دل مر تو را آخر از گور ِدل ِ خود برترآ
یوسف وقتی و خورشید سما زین چَه و زندان برآ و رو نما
تو مانند یوسف به چاه و زندان طبیعت نفس و دنیا فرو افتاده ای، بلند شو از چاه و زندان خود را نجات بده، یونس روح تو در شکم ماهی کالبد جسمانی تو دارد نابود می شود، برخیز و از خدا یاری بخواه تا نجات پیدا کنی. اگر عهد ازل را فراموش کرده ای از ماهیان دریایی معرفت بپرس.
هر که از دید الله را، اللهی است هر که دید آن بحر را، ماهی است
این جهان دریاست و تن ماهی و روح یونس محبوب از نور صبوح
ترس از دست دادن شخصیت پوشالی موجب می شود تا اسلحه ی علم تقلیدی برگیری و با نقل قول از این و آن خود را مسلح به علم نشان دهی.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)