تکان داد خانه را سالی که آمد

سرگرمی خوبی ست

تو عکس قابت را و من قاب عکست را عوض می کنم

و آغازمی شود سال تنهایی…




این همه استخوان دربدنم بود

چرادلم راشکست؟




بازهم خندیدبه آنچه دلیل گریه ام بود

کاش بهش می گفتم دلیل گریه ام تویی

این همه به خودت نخند…!




کاش بعد از همه دلقک بازیهایم

کسی می آمدماسک را از روی صورتم برمیداشت

میگفت حالا از دردهایت بگو من گوش میکنم




دروت را خوب نگاه کن

به جز خدا کسی رو داری بهت بگه : “من باهاتم” ؟