-
اخلاق در قرآن
next page
fehrest page
نام كتاب : اخلاق در قرآن جلد اول اصول مسائل اخلاقى .
نام نويسنده : آية اللّه العظمى مكارم شيرازى با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان .
پيشگفتار
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
مسائل اخلاقى در هر زمان از اهمّيّت فوق العاده اى برخوردار بوده ، ولى در عصر و زمان ما اهمّيّت ويژه اى دارد، زيرا:
1- از يك سو عوامل و انگيزه هاى فساد و انحراف در عصر ما از هر زمانى بيشتر است و اگر در گذشته براى تهيّه مقدمات بسيارى از مفاسد اخلاقى هزينه ها و زحمتها لازم بود در زمان ما از بركت پيشرفت صنايع بشرى همه چيز در همه جا و در دسترس همه كس قرار گرفته است !
2- از سوى ديگر، با توجّه به اين كه عصر ما عصر بزرگ شدن مقياسهاست و آنچه در گذشته بطور محدود انجام مى گرفت در عصر ما به صورت نامحدود انجام مى گيرد، قتل و گشتار انسانها به بركت وسائل كشتار جمعى ، و مفاسد اخلاقى ديگر به كمك فيلمهاى مبتذلى كه از ماهواره ها در سراسر دنيا منتشر مى شود و اخيرا كه به بركت ((اينترنت)) هرگونه اطّلاعات مضر در اختيار تمام مردم دنيا قرار مى گيرد، مفاسد اخلاقى بسيار گسترش پيدا كرده و مرزها را در هم شكسته و تا اقصا نقاط جهان پيش مى رود تا آنجا كه صداى بنيانگذاران مفاسد اخلاقى نيز در آمده است .
اگر در گذشته توليد موادّ مخدّر در يك نقطه ، يك روستا و حداكثر شهرهاى مجاور را آلوده مى كرد امروز به كمك سوداگران مرگ به سراسر دنيا كشيده مى شود.
3- از سوى سوم ، همان گونه كه علوم و دانشهاى مفيد و سازنده در زمينه هاى مختلف پزشكى و صنايع و شؤ ون ديگر حيات بشرى گسترش فوق العاده اى پيدا كرده ، علوم شيطانى و راهكارهاى وصول به مسائل غيرانسانى و غير اخلاقى نيز به مراتب گسترده تر از سابق شده است به گونه اى كه به دارندگان فساد اخلاق اجازه مى دهد از طريق مرموزتر و پيچيده تر و گاه ساده تر و آسانتر به مقصود خود برسند.
در چنين شرايطى توجه به مسائل اخلاقى و علم اخلاقى از هر زمانى ضرورى تر به نظر مى رسد و هرگاه نسبت به آن كوتاهى شود فاجعه يا فاجعه هايى در انتظار است .
انديشمندان دلسوز و عالمان آگاه بايد همگى دست به دست هم دهند و براى گسترش اخلاق در دنياى امروز كه اخلاق به خطر افتاده تا آن حد كه بعضى آن را بكلّى انكار كرده يا غيرضرورى دانسته اند و بعضى ديگر هر كار و خصلتى كه انسان را به خواسته سياسى اش برساند اخلاق شمرده اند، تمام تلاش و كوشش خود را به كار گيرند.
خوشبختانه ما مسلمانان منبع عظيمى مثل قرآن مجيد در دست داريم كه مملوّ است از بحثهاى عميق اخلاقى كه در هيچ منبع دينى ديگرى در جهان يافت نمى شود. گرچه مباحث اخلاقى قرآن از سوى مفسّران بزرگ و عالمان اسلامى بطور پراكنده مورد تفسير قرار گرفته ولى تا آنجا كه ما مى دانيم كتابى به عنوان ((اخلاق در قرآن)) به سبك تفسير موضوعى كه اين مسائل را به صورت جمعى و با استفاده از روش تفسير موضوعى مورد توجّه قرار دهد، تاءليف نيافته با آن كه جاى آن كاملا خالى است .
لذا بر اين شديم كه بعد از پايان دوره اول پيام قرآن كه پيرامون معارف و عقايد اسلامى به سبك تفسير موضوعى بحث مى كرد، به سراغ بحث اخلاق اسلامى در قرآن مجيد به عنوان دوره دوم پيام قرآن برويم .
بحمداللّه اين كار انجام شد و مجموعه اين مباحث در دو مجلّد تهيّه شد كه مجلّد اوّل در كلّيّات مسائل اخلاقى بحث مى كند و اكنون در دسترس شماست ولى مى توان از آن به عنوان يك متن جامع درسى نيز استفاده كرد، و جلد دوم پيرامون جزئيّات مباحث اخلاقى و مصاديق آن بطور گسترده بحث مى كند كه بحمداللّه قسمت عمده آن آماده براى چاپ است .
اميدواريم اين گام ديگر در طريق استفاده از قرآن مجيد در حلّ مشكلات زندگى انسانها، مورد قبول خداوند متعال و ذخيره يوم المعاد قرار گيرد و اگر كاستيهايى در آن است با تذكّر صاحبنظران تكميل گردد.
والحمداللّه ربّ العالمين
ربيع الاول 1419
تير ماه 1377
فصل اول : اهمّيّت بحثهاى اخلاقى
اشاره
اين بحث از مهمترين مباحث قرآنى است ، و از يك نظر مهمترين هدف انبياى الهى را تشكيل مى دهد، زيرا بدون اخلاق نَه دين براى مردم مفهومى دارد، و نَه دنياى آنها سامان مى يابد؛ همان گونه كه گفته اند:
اقوام روزگار به اخلاق زنده اند قومى كه گشت فاقد اخلاق مُردنى است !
اصولا زمانى انسان شايسته نام انسان است كه داراى اخلاق انسانى باشد و در غير اين صورت حيوان خطرناكى است كه با استفاده از هوش سرشار انسانى همه چيز را ويران مى كند، و به آتش مى كشد؛ براى رسيدن به منافع نامشروع مادّى جنگ به پا مى كند، و براى فروش جنگ افزارهاى ويرانگر تخم تفرقه و نفاق مى پاشد، و بى گناهان را به خاك و خون مى كشد!
آرى ! او ممكن است به ظاهر تمدّن باشد ولى در اين حال حيوان خوش علفى است ، كه نَه حلال را مى شناسد و نَه حرام را! نَه فرقى ميان ظلم و عدالت قائل است و نَه تفاوتى در ميان ظالم و مظلوم !
با اين اشاره به دنبال قرآن مى رويم و اين حقيقت را از زبان قرآن مى شنويم ؛ در آيات زير دقّت كنيد:
1- هو الّذى بعث فى الامّيين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و اءن كانو من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه ، آيه 2)
2- لقد منّ اللّه على المؤ منين اذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره آل عمران ،164)
3- كما اءرسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكّيكم و يعلّمكم الكتاب و الحكمة و يعلّمكم ما لم تكونوا تعلمون (سوره بقره آيه 151)
4- ربّنا و اءبعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و يزكّيهم اءنّك اءنت العزيز الحكيم (سوره بقره ،آيه 129)
5- قد اءفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها (سوره شمس ، آيات 9 و10)
6- قد اءفلح من تزكّى و ذكر اسم ربّه فصلّى (سوره اعلى ،آيات 14 و 15)
7- و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اءشكرللّه (سوره لقمان ، آيه 12)
ترجمه :
1- او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان كتاب و حكمت مى آموزد هر چند پيش از آن در گمراهى آشكارى بودند!
2- خداوند بر مؤ منان منّت نهاد (و نعمت بزرگى بخشيد) هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنها بخواند، و آنان را پاك كند و كتاب و حكمت به آنها بياموزد، هر چند پيش از آن ، در گمراهى آشكارى بودند.
3- همان گونه (كه با تغيير قبله نعمت خود را بر شما ارزانى داشتيم ) رسولى از خودتان در ميانتان فرستاديم ، تا آيات ما را بر شما بخواند، و شما را پاك كند و كتاب و حكمت بياموزد، و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد.
4- پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيز! تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را كتاب و حكمت بياموزد و پاكيزه كند، زيرا تو توانا و حكيمى (و بر اين كار قادرى )!
5- هر كس نفس خود را پاك و تزكيه كرد، رستگار شد - و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده ساخت ، نوميد و محروم گشت !
6- به يقين كسى كه پاكى جُست (و خود را تزكيه كرد) رستگار شد - و (آن كس ) نام پروردگارش را ياد كرد، سپس نماز خواند!
7- ما به لقمان حكمت (ايمان و اخلاق ) آموختيم (و به او گفتيم ) شُكر خدا را به جا آور!
چهار آيه نخستين در واقع يك حقيقت را دنبال مى كند، و آن اين كه يكى از اهداف اصلى بعثت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم تزكيه نفوس و تربيت انسانها و پرورش اخلاق حسنه بوده است ؛ حتّى مى توان گفت تلاوت آيات الهى و تعليم كتاب و حكمت كه در نخستين آيه آمده ، مقدّمه اى است براى مساءله تزكيه نفوس و تربيت انسانها؛ همان چيز كه هدف اصلى علم اخلاق را تشكيل مى دهد.
شايد به همين دليل ((تزكيه)) در سه آيه بر ((تعليم)) پيشى گرفته است ، چرا كه هدف اصلى و نهائى ((تزكيه))است هر چند در عمل ((تعليم)) مقدّم بر آن مى باشد.
و اگر در يك آيه ديگر(آيه دوم و سوم و چهارم از آيات مورد بحث ) ((تعليم)) بر ((تزكيه اخلاق)) پيشى گرفته و ناظر به ترتيب طبيعى و خارجى آن است ، كه معمولا ((تعليم)) مقدّمه اى است براى ((تربيت و تزكيه))؛ بنابراين ، آيه اول و آيه ت سه گانه اخير هر كدام به يكى از ابعاد اين مساءله مى نگرد.(دقت كنيد)
اين احتمال در تفسير آيات چهارگانه فوق نيز دور نيست كه منظور از اين تقديم و تاءخير اين است كه اين دو (تعليم و تربيت ) در يكديگر تاءثير متقابل دارند؛ يعنى ، همان گونه كه آموزشهاى صحيح سبب بالا بردن سطح اخلاق و تزكيه نفوس مى شود، وجود فضائل اخلاقى در انسان نيز سبب بالا بردن سطح علم و دانش اوست ؛ چرا كه انسان وقتى مى تواند به حقيقت علم برسد كه از ((لجاجت)) و ((كِبر)) و ((خود پرستى)) و ((تعصّب كوركورانه)) كه سدّ راه پيشرفتهاى علمى است خالى باشد، در غير اين صورت اين گونه مفاسد اخلاقى حجابى بر چشم و دل او مى افكند كه نتواند چهره حق را آن چنان كه هست مشاهده كند و طبعا از قبول آن وا مى ماند.
اين نكات نيز در آيات چهارگانه فوق قابل دقت است :
اوّلين آيه ، قيام پيغمبرى كه معلّم اخلاق است به عنوان يكى از نشانه هاى خداوند ذكر شده ، و نقطه مقابل ((تعليم و تربيت)) را ((ضلال مبين)) و گمراهى اشكار شمرده است (و اءن كانوا من قبل لفى ضلال مبين ) و اين نهايت اهتمام قرآن را به اخلاق نشان مى دهد.
در دومين آيه ، بعثت پيامبرى كه مربّى اخلاقى و معلّم كتاب و حكمت است به عنوان منّتى بزرگ و نعمتى عظيم از ناحيه خداوند شمرده است ؛ اين نيز دليل ديگرى بر اهمّيّت اخلاق است . در سومين آيه كه بعد از آيات تغيير قبله (از بيت المقدس به كعبه ) آمده و اين تحوّل را يك نعمت بزرگ الهى مى شمرد، مى فرمايد: اين نعمت همانند اصل نعمت قيام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم است كه با هدف تعليم و تربيت و تهذيب نفوس و آموزش امورى كه وصول انسان به آن از طرق عادى امكان پذير نبود انجام گرفته است .(1)
نكته ديگرى كه در چهارمين آيه قابل دقّت است ، اين است كه در اين جا با تقاضاى ابراهيم و دعاى او در پيشگاه خدا روبه رو مى شويم ؛ او بعد از بناى كعبه و فراغت از اين امر مهّم الهى ، دعاهايى مى كند كه يكى از مهمترين آنها تقاضاى به وجود آمدن اُمّت مسلمانى از ((ذريّه)) اوست ، و بعثت پيامبرى كه كار او تعليم كتاب و حكمت و تربيت و تزكيه نفوس باشد.
اين نكته نيز در پنجمين آيه جلب توجه مى كند كه قرآن پس از ذكر طولانى ترين سوگندها كه مجموعه اى از يازده سوگند مهم به خالق و مخلوق و زمين و آسمان و ماه و خورشيد و نُفوس انسانى است ، مى گويد: ((آن كس كه نفس خويش را تزكيه كند رستگار شده ، و آن كس كه آن را آلوده سازد ماءيوس و نااميد گشته است ! (قد اءفلح من زكّاها و قد خاب من دسّاها))).
اين تاءكيدهاى پى و پى و بى نظير دليل روشنى است بر اهمّيّتى كه قرآن مجيد براى پرورش اخلاق و تزكيه نُفوس قائل است ، و گويى همه ارزشها را در اين ارزش بزرگ خلاصه مى كند، و فلاح و رستگارى و نجات را در آن مى شمرد.
همين معنى با مختصر تفاوتى در آيه ششم آمده و جالب اين كه ((تزكيه اخلاق)) در آن مقدّم بر نماز و ياد خدا ذكر شده كه اگر تزكيه نَفس و پاكى دل و صفاى روح در پرتو فضائل اخلاقى نباشد، نَه ذكر خدا به جايى مى رسد، و نَه نماز روحانيّتى به بار مى آورد
و بالاخره در آخرين آيه ، از معلّم بزرگ اخلاق يعنى لقمان سخن مى گويد و از علم اخلاق به ((حكمت)) تعبير مى كند و مى گويد: ((ما (موهبت بزرگ ) حكمت را به لقمان داديم ، سپس به او دستور داديم كه شُكر خدا را در برابر اين نعمت بزرگ به جا آورد! (و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اءشكرللّه))).
با توجّه به اين كه ويژگى ((لقمان حكيم)) آن چنان كه از آيات سوره لقمان استفاده مى شود تربيت نفوس و پرورش اخلاق بوده است بخوبى روشن مى شود كه منظور از ((حكمت)) در اين جا همان ((حكمت علمى)) و آموزشهايى است كه منتهى به آن مى شود يعنى ((تعليم )) براى ((تربيت))!
بايد توجّه داشت كه حكمت همان گونه كه بارها گفته ايم در اصل به معنى ((لِجام)) اسب و مانند آن است ؛ سپس به هر((امر بازدارنده)) اطلاق شده است ، و از آنجا كه علوم و دانشها و همچنين فضائل اخلاقى انسان را از بديها و كَژيها باز مى دارد، اين واژه بر آن اطلاق شده است .
نتيجه
آنچه از آيات بالا استفاده مى شود اهتمام فوق العاده قرآن مجيد به مسائل اخلاقى و تهذيب نفوس به عنوان يك مساءله اساسى و زير بنايى است كه برنامه هاى ديگر از آن نَشاءت مى گيرد؛ و به تعبير ديگر، بر تمام احكام و قوانين اسلامى سايه افكنده است .
آرى ! تكامل اخلاقى در فرد و جامعه ، مهمترين هدفى است كه اديان آسمانى بر آن تكيه مى كنند، و ريشه همه اصلاحات اجتماعى و وسيله مبارزه با مفاسد و پديده هاى ناهنجار مى شمرند.
اكنون به روايت اسلامى باز مى گرديم و اهمّيّت اين مساءله را در روايت جستجو مى كنيم .
اهمّيّت اخلاق در روايت اسلامى
اين مساءله در احاديثى كه از شخص پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و همچنين از ساير پيشوايان معصوم عليه السّلام رسيده است با اهمّيّت فوق العاده اى تعقيب شده ، كه به عنوان نمونه چند حديث پر معناى زير را از نظر مى گذرانيم :
1- در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :
((اءنّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق ؛ من تنها براى تكميل فضائل اخلاقى مبعوث شده ام .))(2)
و در تعبير ديگرى :((اءنّما بعثت لاتمّم حُسن الاخلاق)) آمده است .(3)
و در تعبير ديگرى :((بعثت بمكارم الاخلاق و محاسنها)) آمده است .(4)
تعبير به ((انّما)) كه به اصطلاح براى حصر است نشان مى دهد كه تمام اهداف بعثت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در همين امر يعنى تكامل اخلاقى انسان ها خلاصه مى شود.
2- در حديث ديگرى از امير مؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((لو كنّا لانرجو جنّة ولانخشى نارا ولاثوابا ولاعقابا لكان ينبغى لنا اءن نطالب بمكارم الاءخلاق فانّها ممّا تدلّ على سبيل النّجاح ؛ اگر ما اميد و ايمانى به بهشت و ترس و وحشتى از دوزخ ، و انتظار ثواب و عقابى نمى داشتيم ، شايسته بود به سراغ فضائل اخلاقى برويم ، چرا كه آنها راهنماى نجات و پيروزى و موفّقيّت هستند.))(5)
اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه فضائل اخلاقى نه تنها سبب نجات در قيامت است بلكه زندگى دنيا نيز بدون آن سامان نمى يابد!(در اين باره در آينده به خواست خدا بحثهاى مشروحترى خواهيم داشت )
3- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود: ((جعل اللّه سبحانه مكارم الاءخلاق صلة بينه و بين عباده فحسب اءحدكم اءن يتمسّك بُخل ق متّصل باللّه ؛ خداوند سبحان فضائل اخلاقى را وسيله ارتباط ميان خودش و بندگانش قرار داده ، همين بس كه هر يك از شما دست به اخلاقى بزند كه او را به خدا مربوط سازد.))(6)
به تعبير ديگر، خداوند بزرگترين معلّم اخلاق و مربّى نفوس انسانى و منبع تمام فضائل است ، و قرب و نزديكى به خدا جز از طريق تخلّق به اخلاق الهى امكان پذير نيست !
بنابراين ، هر فضيلت اخلاقى رابطه اى ميان انسان و خدا ايجاد مى كند و او را گام به گام به ذات مقدّسش نزديكتر مى سازد.
زندگى پيشوايان دينى نيز سرتاسر بيانگر همين مساءله است كه آنها در همه جا به فضائل اخلاقى دعوت مى كردند، و خود الگوى زنده و اُسوه حسنه اى در اين راه بودند و به خواست خدا در مباحث آينده در هر بحثى با نمونه هاى اخلاقى آنها آشنا خواهيم شد؛ و همين بس كه قرآن مجيد به هنگام بيان مقام والاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد:((واءنّك لعلى خلق عظيم ؛ تو اخلاق عظيم و برجسته اى دارى !))(7)
نكته ها:
1- تعريف علم اخلاق
در اين جا لازم است قبل از هر چيز به سراغ تعريف اخلاق برويم ؛ ((اخلاق)) جمع ((خُلق)) (بر وزن قُفل ) و ((خُلُق)). (بر وزن افق ) مى باشد، به گفته ((راغب)) در كتاب ((مفردات))، اين دو واژه در اصل به يك ريشه باز مى گردد، خَلق به معنى هيئت و شكل و صورتى است كه انسان با چشم مى بيند و خُلق به معنى قوا و سجايا و صفات درونى است كه با چشم دل ديده مى شود.
بنابراين مى توان گفت : ((اخلاق مجموعه صفات روحى و باطنى انسان است)) و به گفته بعضى دانشمندان ، گاه به بعضى از اعمال و رفتارى كه از خلقيات درونى انسان ناشى مى شود، نيز اخلاق گفته مى شود (اولى اخلاق صفاتى است و دومى اخلاق رفتارى ).
((اخلاق)) را از طريق آثارش نيز مى توان تعريف كرد، و آن اين كه ((گاه فعلى كه از انسان سر مى زند، شكل مستمّرى ندارد؛ ولى هنگامى كه كارى بطور مستمر از كسى سر مى زند (مانند اِمساك در بذل و بخشش و كمك به ديگران ) دليل به اين است كه يك ريشه درونى و باطنى در اعماق جان و روح او دارد، آن ريشه را خُلق و اخلاق مى نامند.))
اينجاست كه ((ابن مِسكَوَيه)) در كتاب ((تهذيب الاءخلاق و تطهير الاءعراق))، مى گويد: ((خُلق همان حالت نفسانى است كه انسان را به انجام كارهايى دعوت مى كند بى آن كه نياز به تفكّر و انديشه داشته باشد.))(8)
همين معنى را مرحوم فيض كاشانى در كتاب ((حقايق)) آورده است ، آنجاكه مى گويد: ((بدان كه خوى عبارت است از هيئتى استوار با نفس كه افعال به آسانى و بدون نياز به فكر و انديشه از آن صادر مى شود.))(9)
و به همين دليل اخلاق را به دو بخش تقسيم مى كنند: ((ملكاتى كه سر چشمه پديد آمدن كارهايى نيكو است و اخلاق خوب و ملكات فضيله ناميده مى شوند، و آنها كه منشاء اَعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملكات رذيله مى گويند.
و نيز از همين جا مى توان علم اخلاق را چنين تعريف كرد:((اخلاق علمى است كه از ملكات و صفات خوب و بد و ريشه ها و آثار آن سخن مى گويد)) و به تعبير ديگر،((سرچشمه هاى اكتساب اين صفات نيك و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر يك را در فرد و جامعه مورد بررسى قرار مى دهد)).
البته همان طور كه گفته شد، گاه به آثار عملى و افعال ناشى از اين صفات نيز واژه ((اخلاق)) اطلاق مى شود؛ مثلا، اگر كسى پيوسته آثار خشم و عصبانيّت نشان مى دهد به او مى گويند: اين اخلاق بدى است ، و بعكس هنگامى كه بذل و بخشش مى كند مى گويند: اين اخلاق خوبى است كه فلان كس دارد؛ در واقع اين دو، علت و معلول يكديگرند كه نام يكى بر ديگرى اطلاق مى شود.
بعضى از غربيها نيز علم اخلاق را چنان تعريف كرده اند كه از نظر نتيجه با تعريفهاى كه ما مى كنيم يكسان است ، از جمله در كتاب ((فلسفه اخلاق)) از يكى از فلاسفه غرب به نام ((ژكس)) مى خوانيم كه مى گويد: ((علم اخلاق عبارت است از تحقيق در رفتار آدمى به آن گونه كه بايد باشد.))(10)
در حالى كه بعضى ديگر كه بينشهاى متفاوتى دارند (مانند فولكيه ) در تعريف علم اخلاق مى گويد: ((مجموع قوانين رفتار كه انسان به واسطه مراعات آن مى تواند به هدفش برسد، علم اخلاق است .))(11)
اين سخن كسانى است كه براى ارزشهاى والاى انسانى اهمّيّت خاصّى قائل نيستند بلكه از نظر آنان رسيدن به هدف (هر چه باشد) مطرح است ؛ و اخلاق از نظر آنها چيزى جز اسباب وصول به هدف نيست !
2- رابطه اخلاق و فلسفه
فلسفه در يك مفهوم كلّى به معنى آگاهى بر تمام جهان هستى است به مقدار توان انسانى ؛ و به همين دليل ، تمام علوم مى تواند در اين مفهوم كلّى و جامع داخل باشد؛ و روى همين جهت ، در اعصار گذشته كه علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث مى كرد، و فيلسوف كسى بود كه در رشته هاى مختلف علمى آگاهى داشت .
در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسيم مى كردند:
الف - امورى كه از قدرت و اختيار انسان بيرون است كه شامل تمام جهان هستى بجز اَفعال انسان ، مى شود.
ب - امورى كه در اختيار انسان و تحت قدرت او قرار دارد؛ يعنى ، افعال انسان .
بخش اوّل را حكمت نظرى مى ناميدند، و آن را به سه شاخه تقسيم مى كردند.
1- فلسفه اولى يا حكمت الهى كه درباره احكام كلّى وجود و موجود و مبداء و معاد صحبت مى كرد.
2- طبيعيّات كه آن هم رشته هاى فراوانى داشت .
3- رياضّيات كه آن هم شاخه هاى متعدّدى را در برمى گرفت .
اما قسمتى كه مربوط به اَفعال انسان است ، آن را حكمت علمى مى دانستند و آن نيز به سه شاخه تقسيم مى شد.
1- اخلاق و افعالى كه مايه سعادت يا بدبختى انسان مى شود و همچنين ريشه هاى آن در درون نفس آدمى .
2- تدبير منزل است كه مربوط است به اداره امور خانوادگى و آنچه تحت اين عنوان مى گنجد.
3- سياست و تدبير مُدُن كه درباره روشهاى اداره جوامع بشرى سخن مى گويد.
و به اين ترتيب آنها به اخلاق شكل فردى داده ، آن را در برابر ((تدبير منزل)) و ((سياست مُدن)) قرار مى دادند.
بنابراين ((علم اخلاق)) شاخه اى از ((فلسفه عملى)) يا ((حكمت عملى)) است .
ولى امروز كه علوم شاخه هاى بسيار فراوانى پيدا كرده و به همين دليل از هم جدا شده است ، فلسفه و حكمت غالبا به همان معنى حكمت نظرى و آن هم شاخه اول آن ، يعنى امور كلى مربوط به جهان هستى ، و همچنين مبداء و معاد اطلاق مى شود.(دقّت كنيد)
در اين كه حكمت نظرى با ارزشتر است يا حكمت عملى ، در ميان فلاسفه گفتگو است ، گروهى اولى را با ارزشتر مى دانستند و گروهى دومى را، و اگر ما از زاويه هاى مختلف نگاه كنيم حرف هر دو گروه صحيح است كه فعلا جاى بحث آن نيست .
درباره رابطه ((فلسفه)) و ((اخلاق)) باز هم به مناسبتهاى ديگر به خواست خدا سخن خواهيم گفت .
3- رابطه اخلاق و عرفان
اما در مورد رابطه ((اخلاق)) و ((عرفان)) و اخلاق و ((سير و سلوك الى اللّه)) نيز مى توان گفت : ((عرفان)) بيشتر به معارف الهى مى نگرد، آن هم نه از طريق علم و استدلال ، بلكه از طريق شهود باطنى و درونى ، يعنى قلب انسان آنچنان نورانى و صاف گردد و ديده حقيقت بين او گشوده شود و حجابها برطرف گردد كه با چشم دل ذات پاك خدا و اسماءِ و صفات او را ببيند و به او عشق ورزد.
بديهى است علم اخلاق چون مى تواند به برطرف شدن رذائل اخلاقى كه حجابهايى است در برابر چشم دل ، كمك كند؛ يكى از پايه هاى عرفان الهى و مقدمات آن خواهد بود.
و اما ((سير و سلوك الى اللّه)) كه هدف نهايى آن ، رسيدن به ((معرفة الله)) و قرب جوار او است ، آن هم در حقيقت مجموعه اى از ((عرفان)) و ((اخلاق)) است . سير و سلوك درونى ، نوعى عرفان است كه انسان را روز به روز به ذات پاك او نزديكتر مى كند، حجابها را كنار مى زند، و راه را براى وصول به حق هموار مى سازد؛ و سير و سلوك برونى همان اخلاق است ، منتها اخلاقى كه هدفش را تهذيب نفوس تشكيل مى دهد نه فقط بهتر زيستن از نظر مادّى .
next page
fehrest page
-
next page
fehrest page
back page
4- رابطه ((علم)) و ((اخلاق))
در آيات مورد بحث ديديم كه قرآن مجيد كرارا تعليم و كتاب و حكمت را در كنار تزكيه و پاكسازى اخلاقى قرار مى دهد؛ گاه ((تزكيه)) را بر ((تعليم)) مقدّم مى دارد، و گاه ((تعليم)) و بر ((تزكيه))؛ و اين نشان مى دهد كه ميان اين دو رابطه عميقى است .
يعنى هنگامى كه انسان از خوبى و بدى اعمال و صفات اخلاقى آگاه گردد را آثار و پيامدهاى هر يك از صفات ((فضيلت)) و ((رذيلت)) را بداند، بى شكد در تربيت و پرورش او مؤ ثر است ؛ بطورى كه مى توان گفت بسيارى از زشتيهاى عمل و اخلاق ، از ناآگاهيها سرچشمه مى گيرد. به همين دليل ، اگر علم و آگاهى جاى جهل و نادانى رابگيرد، و به تعبير ديگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسيارى از زشتيها جاى خود را به زيبائيها، و بسيارى از مفاسد اخلاقى جاى خود را به محاسن اخلاقى مى دهد؛ ولى بايد توجه داشت اين مساءله كلّيّت ندارد.
و متاءسفانه گاه در اين مساءله مبالغه شده ، گروهى را افراط را پيش گرفته ، و گروهى راه تفريط را.
گروهى به پيروى از گفتار معروف سقراط، فيلسوف يونانى ، كه معتقد بود علم و حكمت سرچشمه اخلاق حميده است ، و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است ، عقيده دارند كه تنها راه براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پيدايش فضائل اخلاقى گسترش علم و دانش و بالابردن سطح افكار جامعه است ، و به اين ترتيب ((فضيلت)) مساوى با ((معرفت)) مى شود.
آنها مى گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بدى و شرّ نمى رود، و اگر خوبى را تشخيص دهد آن را رها نمى سازد، پس وظيفه ما آن است كه هم براى خود و هم ديگران كسب آگاهى كنيم ،و نتايج خير و شرّ، و بد و نيكو را بدانيم ، تا جوانه هاى فضائل اخلاقى بر شاخسار وجود ما ظاهر شود!
در مقابل شايد كسانى هستند كه مايلند رابطه اين دو را بكلى نفى كنند، و بگويند كه دانش و هوشيارى در افراد آلوده ، سبب مى شود كه جنايات را هوشيارانه تر انجام دهند، و طق مَثَل معروف : ((دزدانى كه با چراغ مى آيند، كالاهاى گزيده تر مى بَرند!)) ولى انصاف اين است كه رابطه علم و اخلاق را نه مى توان بكلى انكار كرد و نه مى توان بطور كامل ، اخلاق را معلول علم دانست .
شاهد اين سخن تجارب زنده اى است كه از جامعه كسب كرده ايم ؛ افراد آلوده اى بودند كه وقتى آنها به حُسن و قُبح اعمالشان آگاه كرده ايم ، و به نتايج سوءِ اعمال و افعال بد آشنا شده اند، دست از كار خود برداشته ، و گرايش به خوبيها پيدا كرده اند، حتى در خودمان نيز اين تجربه را داشته ايم .
در مقابل افرادى را مى شناسيم كه آگاهى كافى به نيك و بد اعمال و نتايج و آثار آن دارند ولى همچنان به بدى ادامه مى دهند، و اخلاق سوءِ بر وجود آنها حاكم است .
اينها همه به خاطر آن است كه انسان موجودى است دوبعدى ، يك بُعد وجود او را علم و ادراك و آگاهى تشكيل مى دهد، و يك بُعد وجود او را اميال و غرائز و شهوات ؛ به همين دليل ، گاه با ميل و اختيار خود بُعد اول را ترجيح مى دهد و گاه دوم را.
از اينجا روشن مى شود، آنها كه يكى از دو قول بالا را پذيرفته اند انسان را يك بُعدى فرض كرده ، و توجه به بُعد ديگر وجود انسان نداشته اند.
از آيات ديگر قرآن نيز بخوبى مى توان آنچه را كه گفتيم استفاده كرد.
قرآن مجيد در چندين آيه به رابطه اى ميان جهل و اعمال سوءِ اشاره كرده است ؛ مثلا مى فرمايد: ((اءنّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و اءصلح فانّه غفور رحيم ؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نمايد، خداوند آمرزنده و مهربان است .)) (سوره انعام ،آيه 54)
شبيه همين معنى در سوده نساء، آيه 17 و سوره نحل ، آيه 119 نيز آمده است .
بديهى است منظور در اينجا جهل مطلق نيست كه با توبه سازگار نباشد بلكه مرتبه اى از مراتب جهل است كه اگر برطرف گردد انسان به راه حق روى مى آورد.
در جلد اول از دوره اول پيام قرآن در آنجا كه بحث درباره معرفت و شناخت آمده ، آيات بسيارى نقل كرده ايم كه از آنها استفاده مى شد، جهل سرچشمه كفر است ، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصّب و لجاجت ، بهانه جويى ، تقليد كوركورانه ، اختلاف و پراكندگى ، سوءِ ظن و بدبينى ، جسارت و بى ادبى و در يك جمله جهل مايه دگرگون شدن بسيارى از ارزشها است !(12)
از سوى ديگر، در بعضى از آيات صريحا مى گويد: ((كسانى هستند كه به علم و آگاهى ، راه غلط را مى پيمايند؛ مثلا، درباره آل فرعون مى فرمايد:((وجحدوا بها و اءستيقنتها اءنفسهم ظلما و علوّا؛ آنها آيات ما را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.)) (سوره نمل ، آيه 14)
و درباره گروهى از اهل كتاب مى فرمايد: ((و يقولون على اللّه الكذب و هم يعلمون ؛ آنها بر خدا دروغ مى بندند در حالى كه مى دانند.)) (سوره آل عمران ،آيه 75)
شبيه همين معنى در چند آيه بعد از آن نيز آمده است . (سوره آل عمران ،آيه 78)
علم و آگاهى در اين آيه ممكن است اشاره به آگاهى بر موضوع دروغ باشد، ولى باز هم شاهد مدّعاى ما است ، چرا كه حكم عقل و شرع درباره دروغ و زشتى آن ، چيزى نيست كه بر كسى مكتوم باشد.
تجربيّات روزمره نيز اين واقعيت را نشان مى دهد كه آگاهى بر زيانهاى اخلاق رذيله در بسيارى از موارد مى تواند بازدارنده باشد، و در عين حال مواردى هم ديده مى شود كه افراد آگاه ، دست به اعمال سوء زده ، و اخلاق رذيله را براى خود توضيح مى دهند. و به اين ترتيب ، مكتب واسطه در اينجا با واقعيّتها منطبق تر است . (دقت كنيد)
5- آيا اخلاق قابل تغيير است ؟
سرنوشت علم اخلاق و تمام بحثهاى اخلاقى و تربيتى به اين مساءله بستگى دارد، زيرا اگر اخلاق قابل تغيير نباشد نه تنها علم اخلاق بيهوده خواهد بود، بلكه تمام برنامه هاى تربيتى انبيا و كتابهاى آسمانى لغو خواهد شد؛ تعزيرات و تمام مجازاتهاى بازدارنده نيز بى معنى خواهد بود.
بنابراين ، وجود آن همه برنامه هاى اخلاقى و تربيتى در تعاليم انبياء و كتب آسمانى و نيز وجود برنامه هاى تربيتى در تمام جهان بشريّت ، و همچنين مجازاتهاى بازدارنده در همه مكاتب جزائى ، بهترين دليل بر اين است كه قابليت تغيير اخلاق ، و روشهاى اخلاقى ، نه تنها از سوى تمام پيامبران كه از سوى همه عُقلاى جهان پذيرفته شده است .
اما با اين همه ، عجيب است كه فلاسفه و علماى اخلاق بحثهاى فراوانى درباره اين كه ((آيا اخلاق قابل تغيير است يا نه ؟)) مطرح كرده اند!
بعضى مى گويند: اخلاق قابل تغيير نيست ! و آنها كه بدگوهرند و طينتى ناپاك دارند عوض نمى شوند، و به فرض كه تغيير يابند، سطحى و ناپايدار است و بزودى به حال اول بازمى گردند!
آنها براى خود دلايلى دارند از جمله اين كه ساختمان جسم و جان رابطه نزديكى با اخلاق دارد، و در واقع اخلاق هر كس تابع چگونگى آفرينش روح و جسم اوست ، و چون روح و جسم آدمى عوض نمى شود، اخلاق او نيز قابل تغيير نيست .
جمعى از شعرا كه پيرو اين طرز تفكّر بوده اند نيز در اَشعار خود بطور گسترده به اين مطلب اشاره كرده اند (هر چند ممكن است اشعار آنها را بر نوعى مبالغه در اين امر حمل كرد).
نمونه اى از اشعار شعراى معروف را در اين زمينه در ذيل مى خوانيد:
پرتو نيكان نگيرد هر كه بنيادش بد است تربيت نااهل را چون گردكان بر گنبد است
شمشير نيك زآهن بد چون كند كسى ؟ ناكس به تربيت نشود اى حكيم كس !
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس !
* * *
بر سيه دل چه سود خواندن وعظ نرود ميخ آهنين در سنگ
آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از آن به صيقل زنگ !
* * *
چون بود اصل گوهرى قابل تربيت را در او اثر باشد
هيچ صيقل نكو نداند كرد آهنى را كه بدگهر باشد
سگ به درياى هفتگانه مشوى كه چوتر شد پليدتر باشد!
خر عيسى گَرَش به مكّه برند چون بيايد هنوز خر باشد!
دليل ديگرى كه براى اين امر ذكر كرده اند اين است كه دگرگون شدن اخلاق به واسطه عوامل خارجى ، از قبيل تاءديب و نصيحت و اندرز است ، و هنگامى كه اين عوامل زايل گردد، انسان به اخلاق اصلى خود باز خواهد گشت ، درست مانند سردى آب كه به وسيله عوامل حرارت زا از بين مى رود و هنگامى كه آن عوامل از بين برود، حرارت را پس داده ، به حال اوّل باز مى گردد!
اين طرز فكر و اين گونه استدلالات همه مايه تاءسّف و سبب انحطاط جوامع بشرى است !
طرفداران ((قابليّت تغيير)) در امور اخلاقى ، از دو دليل فوق چنين پاسخ مى گويند:
1- ارتباط اخلاق با ساختمان روح و جسم انسان قابل انكار نيست ، ولى اين ارتباط به اصطلاح در حدّ ((مقتضى)) است نَه ((علت تامّه)) يعنى مى تواند زمينه ساز باشد نَه اين كه الزاما و اجبارا تاءثير قطعى بگذارد، همان گونه كه بسيارى از افرادى كه از پدران و مادران مبتلا به پاره اى از بيماريها متولّد مى شوند زمينه آلودگى به آن بيماريها را دارند، ولى با اين حال مى توان با پيشگيريهاى مخصوص جلو تاءثير عامل وراثت را گرفت .
افراد ضعيف البُنيه از نظر جسمانى با استفاده از بهداشت و ورزش ، افراد نيرومندى مى شوند و بعكس ، افراد قوى البُنيه بر اثر ترك اين دو، ضعيف و ناتوان خواهند شد.
افزون بر اين ، روح و جسم انسان نيز قابل تغيير است تا چه رسد به اخلاق زاييده از آن !
مى دانيم تمام ((حيوانات اهلى امروز)) يك روز در زمره حيوانات وحشى بودند، انسان آنها را گرفت و رام كرد، و به صورت حيوانات اهلى در آورد؛ بسيارى از گياهان و درختان ميوه نيز چنين بوده اند. جايى كه با تربيت بتوان خلق و خوى يك حيوان و ويژگيهاى يك گياه يا درخت را تغيير داد چگونه نمى توان اخلاق انسان را به فرض كه اخلاق ذاتى باشد تغيير داد؟
هم اكنون نيز بسيارى از حيوانات را براى كارهايى كه برخلاف طبيعت آنها است تربيت مى كنند و آنها اين كارها را بخوبى انجام مى دهند.
2- از آنچه در بالا گفته شد پاسخ استدلال ديگر آنان نيز روشن مى شود زيراگاه عوامل بيرونى آنقدر تاءثير قوى دارد كه ويژگيهاى ذاتى را بكلّى دگرگون مى سازد، و حتى ويژگيهاى جديد به وراثت به نسلهاى آينده نيز مى رسد همان گونه كه در حيوانات اهلى مثال زده شد.
تاريخ ، انسانهاى بسيارى را نشان مى دهد كه بر اثر تربيت بكلّى خلق و خوى خود را تغيير دادند، و به اصطلاح يكصد و هشتاد درجه چرخش كرده اند، افرادى كه يك روز مثلا در صف دزدان قهّار جاى داشتند به زاهدان و عابدان مشهورى مبدّل گشتند.
توجه به طرز به وجود آمدن يك ملكه اخلاقى به ما اين قدرت را مى دهد كه راه از ميان بردن آن را نيز پيدا كنيم ؛ مساءله چنين است كه هر عمل خوب يا بد اثر موافق خود را در روح انسان باقى مى گذارد، و روح را تدريجا به سوى خود جلب مى كند، تكرار اين عمل آن اثر را بيشتر و قويتر مى سازد، و كم كم كيفيتى به نام ((عادت)) حاصل مى شود، و هرگاه عادت استمرار يابد به صورت ((ملكه)) در مى آيد.
بنابراين ، همان گونه كه عادات و ملكات اخلاقى زشت در سايه تكرار عمل تشكيل مى گردد، از همين طريق قابل زوال است ؛ البته ، اثر تلقين ، تفكر، تعليمات صحيح و محيط سالم در فراهم كردن زمينه هاى روحى براى پذيرش و تشكيل ملكات خوب را نمى توان ناديده گرفت .
در اينجا قول سومى نيز وجود دارد و آن اين كه بعضى از صفات اخلاقى قابل تغيير است ، و بعضى غير قابل تغيير، آن صفاتى كه طبيعى و فطرى است ، قابل تغيير نمى باشد، ولى آن صفاتى كه عوامل خارجى دارد قابل تغيير است .(13)
اين قول نيز فاقد هرگونه دليل است ، زيرا اين تفصيل و تفاوت گذارى ، بين صفات فَرع ، بر قبول اخلاق طبيعى و فطرى است ، در حالى كه چنين چيزى ثابت نيست ؛ و به فرض كه چنين باشد چه كسى مى تواند ادّعا كند كه صفات فطرى قابل تغيير نيست ؟ مگر حيوانات وحشى را نمى توان اهلى كرد؟ مگر تعليم و تربيت نمى تواند آنقدر ريشه دار شود كه اعماق وجود انسان را دگرگون سازد؟
آيات و روايات دليل بر قابليت تغيير اخلاق است
آنچه را در بالا گفتيم از نظر دلائل عقلى و تاريخى بود، هنگامى كه به دلائل نقلى يعنى آنچه از مبداء وحى و سخنان معصومين عليه السّلام به دست آمده مراجعه كنيم مساءله از اين هم روشنتر است ؛ زيرا:
1- نفس مساءله بعثت انبيا و ارسال رُسل و انزال كتب آسمانى و بطور كلى ماءموريّتى كه آنها براى هدايت و تربيت همه انسانها داشتند، محكمترين دليل براى امكان تربيت و پرورش فضائل اخلاقى در تمام افراد بشر است .
آياتى مانند: هو الّذى بعث فى الامّيين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (سوره جمعه آيه 2)(14) و آيات مشابه آن بخوبى نشان مى دهد كه هدف از ماءموريت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هدايت و تربيت و تعليم و تزكيه همه كسانى بود كه در ((ضلال مبين)) و گمراهى آشكار بودند.
2- تمام آياتى كه خطاب به همه انسانها به عنوان ((يابَنى آدم)) و ((يا اءيّها النّاس )) و ((يا اءيّها الاءنسان))، و ((ياعبادى)) مى باشد و مشتمل بر اوامر و نواهى و مسائل مربوط به تهذيب نفوس و كسب فضائل اخلاقى است ، بهترين دليل بر امكان تغيير ((اخلاق رذيله)) و اصلاح صفات ناپسند است ، در غير اين صورت ، عموميّت اين خطابها لغو و بيهوده خواهد بود.
ممكن است گفته شود: اين آيات غالبا مشتمل براحكام است ، و احكام مربوط به جنبه هاى عملى است ، در حالى كه اخلاق ناظر به صفات درونى است .
ولى نبايد فراموش كرد كه ((اخلاق)) و ((عمل )) لازم و ملزوم يكديگر و به منزله علّت و معلولَند، و در يكديگر تاءثير متقابل دارند؛ هر اخلاق خوبى سرچشمه اعمال خوب است ، همان گونه كه اخلاق رذيله ، اعمال زشت را به دنبال دارد؛ و در مقابل ، اعمال نيك و بد نيز اگر تكرار شود تدريجا تبديل به خُلق و خُوى خوب و بد مى شود.
3- اعتقاد به عدم امكان تغيير اخلاق سر از اعتقاد به جبر در مى آورد؛ زيرا مفهومش اين است كه صاحبان اخلاق بد و خوب قادر به تغيير آن نيستند و چون اعمال آنها بازتاب اخلاق آنها است ، پس در انجام كار خوب يا بد مجبورند، و در عين حال مكلّف به انجام خوبيها و تَرك بديها هستند؛ اين عين جبر است ، و تمام مفاسدى را كه مذهب جبر دارد بر آن مترتّب مى شود.(15)
4- آياتى كه با صراحت تشويق به تذهيب اخلاق مى كند و از رذايل اخلاقى برحذر مى دارد نيز دليل محكمى است برامكان تغيير صفات اخلاقى ، مانند((قد اءفلح من زكّيها و قد خاب من دسّيها؛ هر كس نفس خود را تزكيه كند رستگار شده ، و آن كس كه نفس خويش را با معصيت و گناه آلوده سازد نوميد و محروم گَشته است .)) (سوره شمس - آيه 9 و 10).
تعبير به ((دسّيها)) از ماده ((دسّ)) و ((دسيسه)) در اصل به معنى آميختن شى ء ناپسندى با چيز ديگر است ؛ مثل اين كه گفته مى شود: ((دسّ الحنطة بالتراب ؛ گندم را با خاك مخلوط كرده))، اين تعبير نشان مى دهد كه طبيعت انسان بر پاكى و تقوا است و آلودگى ها و رذايل اخلاقى از خارج برانسان نفوذ مى كند و هر دو قابل تغيير و تبديل است .
در آيه 34 سوره فصّلت مى خوانيم : ((اءدفع بالّتى هى اءَحسن فاذا اءلّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم ؛ بدى را با نيكى دفع كن ناگهان (خواهى ديد) همان كسى كه ميان تو و او دشمن است گويى دوست گرم و صميمى (و قديمى تو) است !))
اين آيه بخوبى نشان مى دهد كه عداوت و دشمنيهاى عميق كه در خُلق و خُوى انسان ريشه دوانده باشد، با محبت و رفتار شايسته ممكن است تبديل به دوستيهاى داغ و ريشه دار شود؛ اگر اخلاق ، قابل تغيير نبود، اين امر امكان نداشت .
در روايت اسلامى نيز تعبيرات روشنى در اين زمينه ديده مى شود مانند احاديث زير:
1- حديث معروف انّى بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق (16)، دليل واضحى برامكان تغيير صفات اخلاقى است .
2- روايات فراوانى كه تشويق به حُسن خُلق مى كند، مانند: حديث نبوى : ((لو يعلم العبد ما فى حُسن الخلق لعلم اءنّه يحتاج اءن يكون له خلق حَسن ؛ اگر بندگان مى دانستند كه حُسن خُلق چه منافعى دارد، يقين پيدا مى كردند كه محتاج به اخلاق نيكند!))(17)، نشانه ديگر است .
3- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الخلق الحَسن نصف الدّين ؛ اخلاق خوب ، نيمى از دين است .))(18)
4- و در حديثى از اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى خوانيم :((الخلق المحمود من ثمار العقل ، الخلق المذموم من ثمار الجهل ؛ اخلاق خوب از ميوه هاى عقل و آگاهى است و اخلاق بد از ثمرات جهل و نادانى است .))(19)
و از آنجا كه ((علم)) و ((جهل)) قابل تغيير است ، اخلاق هم به تبع آن قابل تغيير مى باشد.
5- در حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است :((اءن العبد ليبلغ بحسن خلقه عظيم درجات الاخرة و شرف المنازل و اءنّه لضعيف العبادة ؛ بنده خدا بوسيله حُسن اخلاق به درجات عالى آخرت و بهترين مقامات مى رسد، در حالى كه ممكن است از نظر عبادت ضعيف باشد!))(20)
در اين حديث اولا مقايسه حُسن اخلاق به عبادت ، و ثانيا ذكر درجات بالاى اُخروى كه حتما مربوط به اعمال اختيارى است ، و ثالثا تشويق به تحصيل حُسن خلق ، همگى نشان مى دهد كه اخلاق يك امر اكتسابى است ، نَه اجبارى و الزامى و خارج از اختيار!(دقت كنيد)
اين گونه روايات و تعبيرات گويا و پرمعنى در كلمات معصومين عليه السّلام زياد ديده مى شود(21) و همه آنها نشان مى دهد كه صفات اخلاقى قابل تغيير است ، و گرنه اين تعبيرات و تشويقها لغو و بيهوده بود.
6- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه به يكى از يارانش به نام ((جرير بن عبداللّه)) فرمود: ((انّك اءمرء قد اءحسن اللّه خلقك فاءحسن خلقك ؛ خداوند به تو چهره زيبا داده ، اخلاق خود را نيز زيبا كن !))(22)
كوتاه سخن اين كه : كتب روايى ما پُر از رواياتى است كه همگى دلالت برامكان تغيير اخلاق آدمى دارد.(23)
اين بحث را با حديثى از اميرمؤ منين على عليه السّلام كه تشويق به فضائل اخلاقى مى كند پايان مى دهيم ، فرمود: ((الكرم حُسن السّجيّة و اجتناب الدّنية ؛ ارزش و كيفيت انسان به اخلاق پسنديده و اجتناب و دورى از اخلاق پَست است !))(24)
دلائل طرفداران عدم تغيير اخلاق
در برابر دلائل بالا بعضى به رواياتى تمسّك جسته اند كه در نظر بد وى از آنها چنين برمى آيد كه اخلاق قابل تغيير نيست ، از جمله :
1- در حديث معروفى از پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود:
((النّاس معادن كمعادن الذّهب و الفضّة ، خيارهم فى الجاهليّة خيارهم فى الاسلام ؛مردم همچون معدنهاى طلا و نقره اند، بهترين آنها در زمان جاهليت بهترين آنها در اسلامند.))
2- در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اذا سمعتم اءنّ جبلا زال عن مكانه فصدّ قوه ، و اذا سمعتم برجل زال عن خلقه فلا تصدّ قوه ! فاءنّه سيعود الى ما جبل عليه !هرگاه بشنويد كوهى از جايش حركت كرده ، تصديق كنيد، اما اگر بشنويد كسى اخلاقش را رها نموده تصديق نكنيد! چرا كه به زودى به همان فطرت خويش باز مى گردد!))(25)
پاسخ
تفسير اين گونه روايات به قرينه دلائل روشن سابق و روايتى كه صراحت در امكان تغيير اخلاق دارد، چندان مشكل نيست .
زيرا اين نكته قابل قبول است كه روحيّات مردم ذاتا متفاوت است ، بعضى همچون معدن طلا هستند و بعضى نقره ، ولى اينها دليل بر اين نمى شود كه اين روحيّات قابل تغيير نباشند؛ و به تعبير ديگر، اين گونه صفات روحى در حدّ مقتضى است نَه علت تامّه ، لذا با تجربه ديده ايم كه اين افراد بر اثر تعليم و تربيت بكلّى عوض مى شوند.
اضافه بر اين ، اگر ما بخواهيم مطابق اين حديث حكم كنيم بايد بگوييم كه همه مردم داراى اخلاق نيكند، بعضى خوبند و بعضى خوبتر، (همانند نقره و طلا)، بنابراين ، جايى براى اخلاق رذيله طبيعى وجود نخواهد داشت . (دقت كنيد)
در مورد حديث دوم نيز مساءله جنبه مقتضى دارد نه علت تامّه ، و يا به تعبير ديگر ناظر به غالب مردم است نه همه مردم ؛ وگرنه مضمون حديث ، مخالف صريح تواريخى است كه در دست است و نشان مى دهد افرادى اخلاق خود را تغيير داده اند، و تا پايان عمر به همان روش باقى ماندند.
همچنين مخالف تجربيات روزمره ما است كه بسيارى از افراد فاسد را مى بينيم به وسيله تعليم و تربيت راه زندگى خود را عوض مى كنند و تا آخر نيز به روش خود مى مانند.
كوتاه سخن اين كه : در عين قبول تفاوت روحيّات و سجاياى اخلاقى مردم با يكديگر، هيچ كس مجبور نيست كه بر اخلاق بد باقى بماند، يا بر اخلاق خوب ؛ صاحبان سجيّه نيك ممكن است بر اثر هواپرستى در منجلاب اخلاق سوء سقوط كنند و صاحبان سجاياى زشت ، ممكن است زير نظر استاد مربّى و در سايه خودسازى به بالاترين مراحل كمال عروج نمايند!
اين نكته نيز گفتنى است كه بعضى از افراد فاسد و مفسد، براى اين كه اعمال خود را توجيه كنند، به اين گونه منطقها روى مى آورند كه خدا ما را چنين آفريده ، اگر مى خواست ، مى توانست ما را با اخلاق ديگرى بيافريند!
به هر حال ، روى آوردن به مكتب طرفداران عدم قابليّت تغيير اخلاق نتيجه اى جز سقوط در دامان اعتقاد به جبر، و انكار مكتب انبيا و بيهوده شمردن تلاش علماى اخلاق و روانكاران و سرانجام فساد جوامع بشرى نخواهد داشت .
6- تاريخچه علم اخلاق
بحث فوق را با فشرده اى از ((تاريخچه علم اخلاق)) پايان مى دهيم :
بى شك بحثهاى اخلاقى از زمانى كه انسان گام بر روى زمين گذارد آغاز شد، زيرا ما معتقديم كه حضرت آدم عليه السّلام پيامبر خدا بود، نه تنها فرزندانش را با دستورهاى اخلاقى آشنا ساخت بلكه خداوند از همان زمانى كه او را آفريد و ساكن بهشت ساخت مسائل اخلاقى را با اوامر و نواهى اش به او آموخت .
ساير پيامبران الهى يكى پس از ديگرى به تهذيب نفوس و تكميل اخلاق كه خمير مايه سعادت انسانها است پرداختند، تا نوبت به حضرت مسيح عليه السّلام رسيد كه بخش عظيمى از دستوراتش را مباحث اخلاقى تشكيل مى دهد، و همه پيروان و علاقه مندان او، وى را به عنوان معلّم بزرگ اخلاق مى شناسند.
اما بزرگترين معلّم اخلاق پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بود كه با شعار ((انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق)) مبعوث شد و خداوند درباره خود او فرموده است : ((و انّك لعلى خُلُق عظيم ؛ اخلاق تو بسيار عظيم و شايسته است !))(26)
در ميان فلاسفه نيز بزرگانى بودند كه به عنوان معلّم اخلاق از قديم الايّام شمرده مى شدند، مانند: افلاطون ، ارسطو، سقراط و جمعى ديگر از فلاسفه يونان .
به هر حال بعد از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم امامان معصوم عليه السّلام به گواهى روايات اخلاقى گسترده اى كه از آنان نقل شده ، بزرگترين معلّمان اخلاق بودند؛ و در مكتب آنها مردان برجسته اى كه هر كدام از آنها را مى توان يكى از معلّمان عصر خود شمرد، پرورش يافتند.
زندگى پيشوايان معصوم عليه السّلام و ياران با فضيلت آنان ، گواه روشنى بر موقعيّت اخلاقى و فضائل آنها مى باشد.
اما اين كه ((علم اخلاق))از چه زمانى در اسلام پيدا شد و مشاهير اين علم چه كسانى بودند داستان مفصّلى دارد كه در كتاب گرانبهاى ((تاءسيس الشّيعه لعلوم الاسلام)) نوشته آيت اللّه صدر، به گوشه اى از آن اشاره شده است .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
نامبرده اين موضوع را به سه بخش تقسيم مى كند:
الف - مى گويد اولين كسى كه علم اخلاق را تاءسيس كرد امير مؤ منان على عليه السّلام بود كه در نامه معروفش (به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام ) بعد از بازگشت از صفيّن ، اساس و ريشه مسائل اخلاقى را تبيين فرمود؛ و ملكات فضيلت و صفات رذيلت به عاليترين وجهى در آن مورد تحليل قرار گرفته است !(27)
اين نامه را (علاوه بر مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه ) گروهى ديگر از علماى شيعه نقل كرده اند.
بعضى از دانشمندان اهل سنّت مانند ابو احمد حسن بن عبداللّه عسكرى نيز در كتاب الزواجر و المواعظ تمام آن را آورده و مى افزايد:
((لو كان من الحكمة ما يجب اءن يكتب بالذّهب لكانت هذه ؛ اگر از كلمات پندآموز، چيزى باشد كه با آب طلا بايد نوشته شود، همين نامه است !))
ب - نخستين كسى كه كتابى به عنوان ((علم اخلاق)) نوشت اسماعيل بن مهران ابى نصر سكونى بود كه در قرن دوم مى زيست ، كتابى به نام صفة المؤ من و الفاجر تاءليف كرد (كه نخستين كتاب شناخته شده اخلاقى در اسلام است ).
ج - نامبرده سپس گروهى از بزرگان اين علم را اسم مى برد (هر چند صاحب كتاب و تاءليفى نبوده اند، از آن جمله :
((سلمان فارسى)) است كه از على عليه السّلام درباره اش نقل شده كه فرمود: ((سلمان الفارسى مثل لقمان الحكيم - عَلِمَ عِلمَ الاوّل و الآخر، بحر لاينزف ، و هو منّا اءهل البيت ؛ سلمان فارسى همانند لقمان حكيم است - دانش اولين و آخرين را داشت و او درياى بى پايان بود و او از ما اهل بيت است .))(28)
2- ((ابوذر غفارى)) است كه عمرى را در ترويج اخلاق اسلامى گذراند و خود نمونه اتمّ آن بود. درگيرى هاى او با خليفه سوم ((عثمان)) و همچنين ((معاويه)) در مسائل اخلاقى معروف است ؛ و سرانجام جان خويش را نيز بر سر اين كار نهاد.
3- ((عمّارِ ياسر)) است كه سخن اميرالمؤ منان على عليه السّلام درباره او و يارانش مقام اخلاقى آنها را روشن مى سازد، فرمود: ((اءين اخوانى الّذين ركبوا الطّريق و مضوا على الحقّ، اءين عمّار... ثمّ ضرب يده على لحيته الشّريفه الكريمه فاطال البكاء، ثمّ قال : اءوّه على اخوانى الّذين تلوا القران فاحكموه ، وتدبّروا الفرض فاقاموه ، اءحيوا السّنّة و اءماتوا البدعة ؛ كجا هستند برادران من ! همانها كه براه حق آمدند و در راه حق گام بر مى داشتند، كجاست عمار ياسر!... سپس دست به محاسن شريف خود زد و مدّت طولانى گريست ، پس از آن فرمود: آه بر برادرانم همانها كه قرآن را تلاوت مى كردند و به كار مى بستند، در فرائض دقت مى كردند و آن را به پا مى داشتند، سنتها را زنده كرده ، و بدعتها را ميراندند!))(29)
4- ((نوف بكّالى)) كه بعد از سنه 90 هجرى چشم از جهان پوشيد، و داراى مقام والايى در زُهد و عبادت و علم اخلاق است .
5- ((محمد بن ابى بكر)) كه راه و روش خود را از اميرالمؤ منان على عليه السّلام مى گرفت و در زهد و عبادت گام در جاى گامهاى او مى نهاد، و در روايات به عنوان يكى از شيعيان خاصّ على عليه السّلام شمرده شده و در اخلاق ، نمونه بود.
6- ((جارود بن مُنذر)) كه از ياران امام چهارم و پنجم و ششم بود و از بزرگان علما است و در علم و در عمل و جامعيّت مقام والائى دارد.
7- ((حُذيفه بن منصور)) كه از ياران امام باقر و امام صادق و امام كاظم عليه السّلام بود و درباره او گفته شده : ((او علم را از اين بزرگواران اخذ كرده نبوغ خود را در مكارم اخلاق و تهذيب نفس نشان داد.))
8- ((عثمان بن سعيد عَمْرى)) كه از وكلاى چهارگانه معروف ولىّعصر حضرت مهدى ارواحنافداه مى باشد، و از نواده هاى عمّارِ ياسر بود، بعضى درباره او گفته اند: ((ليس له ثان فى المعارف و الاخلاق و الفقه والاحكام ؛ او در معارف و اخلاق و فقه و احكام ، دومى نداشت !))
و بسيارى از بزرگانى كه ذكر نام همه آنها به درازا مى كشد.
ضمنا در طول تاريخ اسلام كتابهاى فراوانى در علم اخلاق نوشته شده است كه از آن ميان ، كتب زير را مى توان نام برد:
1- در قرن سوم كتاب ((المانِعات من دُخُول الجنّة)) را نوشته جعفر بن احمد قمى كه يكى از علماى بزرگ عصر خود بود مى توان نام برد.
2- در قرن چهارم كتاب ((الآداب)) و كتاب ((مكارم الاخلاق)) را داريم كه نوشته ((على بن احمد كوفى)) است .
3- كتاب ((طهارة النفس)) يا تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق نوشته ابن مِسكَويه متوفّاى قرن پنجم از كتب معروف اين فن است ؛ او كتاب ديگرى در علم اخلاق به نام ((آداب العرب و الفرس)) نيز دارد كه شُهرتش در حدّ كتاب بالا نيست .
4- كتاب ((تنبيه الخاطر و نزهة الناظر)) كه به عنوان مجموعه ورّام مشهور است يكى ديگر از كتب معروف اخلاقى است كه نوشته ((ورّام بن ابى فوارس)) يكى از علماى قرن ششم است .
5- در قرن هفتم به آثار معروف خواجه نصير طوسى ، كتاب اخلاق ناصرى و اوصاف الاشراف و آداب المتعلّمين برخورد مى كنيم كه هر كدام نمونه بارزى از كتب تصنيف شده در اين علم در آن قرن است .
6- در قرون ديگر نيز كتابهايى مانند ارشاد ديلمى ، مصابيح القلوب سبزوارى ، مكارم الاخلاق حسن بن امين الدين ، والآداب الدينيه امين الدين طبرسى ، و محجة البيضاء فيض كاشانى كه اثر بسيار بزرگى در اين علم است ، و جامع السعادات و معراج السعاده و كتاب اخلاق شبّر و كتابهاى فراوان ديگر.(30)
مرحوم علاّمه تهرانى نام دهها كتاب را كه در زمينه علم اخلاق نگاشته شده است در اثر معروف خود ((الذّريعه)) بيان نموده است .(31)
اين نكته نيز حائر اهمّيّت است كه بسيارى از كتب اخلاقى به عنوان كتب سير و سلوك ، و بعضى تحت عنوان كتب عرفانى انتشار يافته است ، و نيز بعضى از كتابها فصل يا فصول مهمّى را به علم اخلاق تخصيص داده بى آن كه منحصر به آن باشد كه نمونه روشن آن كتاب بحارالانوار و اصول كافى است كه بخشهاى زيادى از آن در زمينه مسائل اخلاقى مى باشد و از بهترين سرمايه ها براى اين علم محسوب مى شود.
فصل دوم : نقش اخلاق در زندگى و تمدن انسانها
بعضى از ناآگاهان ، مسائل اخلاقى را، به عنوان يك امر خصوصى در زندگى شخصى مى نگرند، و يا آنها را مسائل مقدس روحانى و معنوى مى دانند كه تنها در زندگى سراى ديگر اثر دارد، در حالى كه اين يك اشتباه بزرگ است ؛ اكثر مسائل اخلاقى بلكه همه آنها، آثارى در زندگى اجتماعى بشر دارد، اعم از مادّى و معنوى ، و جامعه انسانيت منهاى اخلاق به باغ وحشى تبديل خواهد شد كه تنها قفسها مى تواند جلو فعاليتهاى تخريبى اين حيوانات انسان نما را بگيرد، نيروها به هدر خواهد رفت ، استعدادها سركوب خواهد شد، امنيّت و آزادى بازيچه دست هوسبازان مى گردد و زندگى انسانى مفهوم واقعى خود را از دست مى دهد.
اگر درست در تاريخ گذشته بينديشيم ، اقوام زيادى را پيدا مى كنيم كه هر كدام بر اثر پاره اى از انحرافات اخلاقى ، شكست خورده يا بكلّى نابود شدند.
چه بسيار زمامدارانى كه بر اثر نقاط ضعف اخلاقى ، قوم و ملت خود را در كام مصائب دردناكى فرو بردند، و چه بسيار فرماندهان فاسدى كه جان سربازان خود را به خطر افكنده و بر اثر خودكامگى آنها را به خاك و خون كشيدند.
درست است كه زندگى فردى نيز بدون اخلاق ، لطافت و شكوفايى و زيبايى ندارد؛ درست است كه خانواده ها بدون اخلاق سامان نمى پذيرند؛ ولى از آنها مهمتر، زندگى اجتماعى بشر است كه با حذف مسائل اخلاقى به سرنوشت دردناكى گرفتار مى شود كه بدتر از آن تصوّر نمى شود.
ايمان و اخلاق بهترين ضامن اجراى قوانين و مقررات
ممكن است گفته شود، سعادت وخوشبختى و تكامل جوامع بشرى را مى توان در پرتو عمل به قوانين و احكام صحيح به دست آورد، بى آن كه مبانى اخلاقى در افراد وجود داشته باشد.
در پاسخ مى گوييم عمل به مقررات و قوانين نيز بدون پشتوانه اخلاق ممكن نيست ؛ تا از درون انسانها انگيزه هايى براى اجراى مقررات و قوانين وجود نداشته باشد، تلاشهاى برونى به جايى نمى رسد.
زور و فشار، بدترين ضمانت اجرايى قوانين و مقررات است كه جز در موارد ضرورى نبايد از آن استفاده كرد و در مقابل آن ، ايمان و اخلاق ، بهترين ضامن اجرايى قوانين و مقررات محسوب مى شود.
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و نمونه هايى از آيات قرآن را كه ناظر به اين مساءله مهم است مورد توجه قرار مى دهيم :
1- و لو اءنّ اءهل القرى آمنوا واتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الاءرض ولكن كذّبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون (سوره اعراف ، آيه 96).
2- و لاتستوى الحسنة ولاالسّيّئة ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم - و مايلقّها اءلاّ الّذين صبروا و مايلقّها الاّ ذوحظّ عظيم (سوره فصلت ، آيه 34 و 35).
3- فبما رحمة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم و اءستغفر لهم وشاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه اءنّ اللّه يحبّ المتوكّلين (سوره آل عمران ، آيه 159).
4- و ما اءرسلنا فى قرية من نذير الّا قال مترفوها اءنّا بما ارسلتم به كافرون (سوره سبا، آيه 34).
5- و اءبتغ فيما اتك اللّه الدّار الآخرة و لاتنس نصيبك من الدّنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك ولاتبغ الفساد فى الارض اءنّ اللّه لايحبّ المفسدين - قال اءنّما اوتيته على علم عندى اولم يعلم اءنّ اللّه قد اءهلك من قبله من القرون من هو اءشدّ منه قوّة و اءكثر جمعا و لايسئل عن ذنوبهم المجرمون (سوره قصص ، آيه 77 و78).
6- فقلت اءستغفروا ربّكم اءنّه كان غفّارا- يرسل السّماء عليكم مدرارا - و يمددكم باموال و بنين و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم اءنهارا (سوره نوح ، آيه 10 تا12).
7- و لو اءنّهم اءقاموا التّورية و الانجيل و ما انزل اليهم من رّبّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت اءرجلهم منهم امّة مقتصدة و كثير منهم ساء مايعملون (سوره مائده ، آيه 66).
8- من عمل صالحا من ذكر اءو انثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوه طيّبه و لنجزينّهم اءجرهم باحسن ماكانوا يعلمون (سوره نحل ، آيه 97).
9- و من اءعرض عن ذكرى فاءنّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى (سوره طه ، آيه 124).
10- و لاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم (سوره انفال ، آيه 46).
ترجمه
1- و اگر اهل شهرها و آبادى ها، ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند بركات آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ، ولى (آنها حق را) تكذيب كردند، ما هم آنان را به كيفر اعمالشان مجازات كرديم .
2- هرگز نيكى و بدى يكسان نيست ، بدى را با نيكى دفع كن ناگاه (خواهى ديد) همان كس كه ميان تو و او دشمنى است ، گوئى دوستى گرم و صميمى است !
3- به (بركت ) رحمت الهى ، در برابر آنان (=مردم ) نرم (و مهربان ) شدى ! و اگر تندخو و سنگدل بودى ، از اطراف تو، پراكنده مى شدند، پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ! و در كارها با آنان مشورت كن ! اما هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش و) بر خدا توكل كن زيرا خداوند متوكّلان را دوست دارد!
4- و ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرى بيم دهنده نفرستاديم مگر اين كه مترفين آنها (كه مست ناز و نعمت بودند) گفتند: ((ما به آنچه فرستاده شده ايد كافريم !))
5- و در آنچه خدا به تو داده . سراى آخرت را بطلب ، و بهره ات را از دنيا فراموش مكن ! و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن ! و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش ، كه خدا مفسدان را دوست ندارد! - (قارون ) گفت : ((اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام !))آيا او نمى دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرده كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد) مجرمان از گناهانشان سؤ ال نمى شوند!
6- به آنها گفتيم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است ! - تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى در پى بر شما فرستد! - و شما را با اموال و فرزندان فراوان كمك كند و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد!
7- و اگر آنان تورات و انجيل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده (= قرآن ) بر پا دارند، از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، جمعى از آنها معتدل و ميانه رو هستند، ولى بيشترشان اعمال بدى انجام مى دهند .
8- هر كس كار شايسته اى انجام دهد. خواه مرد باشد يا زن ، در حالى كه مؤ من است ، او را به حياتى پاك زنده مى داريم ، و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام مى دادند، خواهيم داد.
9- و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت ، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم !
10- ... و نزاع (و كشمكش ) نكنيد، تا سست نشويد و قدرت (و شوكت ) شمااز ميان نرود!
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه ، كه سخن از رابطه بركات زمين و آسمان ؛ با تقواست ، با صراحت مى فرمايد: ايمان و تقوا سبب مى شود كه بركات آسمان و زمين به سوى انسانها سرازير گردد؛ و بعكس ، تكذيب آيات الهى (و بى تقوايى ) سبب نزول عذاب مى گردد. (ولو اءنّ اءهل القرى آمنوا و اتّقوا لفتحنا عليهم بركات من السّماء و الاءرض و لكن كذّبوا فاءخذناهم بما كانوا يكسبون )
بركات آسمان و زمين ، معنى وسيعى دارد كه نزول بارانها، رويش گياهان ، فزونى نعمتها، و افزايش نيروهاى انسانى را شامل مى شود .
((بركت)) در اصل به معنى ثبات و استقرار چيزى است ، و اين واژه بر هر نعمت و موهبتى كه پايدار بماند اطلاق مى گردد؛ بنابراين موجودات بى بركت آنها هستند كه ثبات و قرارى ندارند و زود فانى و نابود مى شوند .
بسيارند از امّتهايى كه داراى امكانات مادّى فراوان هستند و منابع زيرزمينى و روزمينى و انواع صنايع را دارند، ولى به خاطر تباهى اخلاق و فساد اعمال كه نتيجه مستقيم فساد اخلاق است ، اين مواهب براى آنها ناپايدار و فاقد بركت است و غالباً در مسير نابوديشان به كار گرفته مى شود .
به همين دليل ، آيات قرآن ، از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى آنها وَبال و مايه بدبختى شان شد .
مثلاً در آيه 85 سوره تويه مى خوانيم : ((و لا تعجبك اءموالهم و اءولادهم انّما يريد الله اءن يعذّبهم بها فى الدّنيا و تزهق اءنفسهم و هم كافرون ؛ مبادا اموال و اولادشان مايه اعجاب تو گردد، خدا مى خواهد به وسيله آن ، آنها را عذاب كند و جانشان برآيد در حالى كه كافر باشند.))
آرى ! اين نعمتها هنگامى كه با فساد اخلاق تواءم شود، هم مايه عذاب دنيا است ، هم موجب خسران و زيان آخرت !
به تعبير ديگر، هرگاه مواهب الهى با ايمان و اخلاق و اصول انسانى همراه باشد مايه عمران و آبادى و رفاه و آسايش و سعادت و نيكبختى است اين همان چيزى است كه در آيه مورد بحث به آن اشاره شده است .
بعكس ، هر گاه با سوء اخلاق و بُخل و ظلم و خودكامگى و هوسبازى همراه باشد، مايه تباهى و فساد است !
در دوّمين آيه ، طريقه بسيار مؤ ثر و مهمّى را براى پايان دادن به كينه توزيها و عداوتها، ارائه مى دهد و نقش اخلاق را در برچيدن نفرتها وكينه هاروشن مى سازد، مى فرمايد: ((با نيكى ، بدى را دفع كن ، تادشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صميمى شوند.)) (ادفع بالّتى هى اءحسن فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كاءنّه ولىّ حميم )
سپس مى افزايد: اين كار، كارِ همه كس نيست ، و اين بزرگوارى و سِعِه صدر از هر كس برنمى آيد، ((تنها كسانى به اين مرحله مى رسند كه داراى صبر و استقامتند، و تنها كسانى به اين فضيلت اخلاقى نائل مى شوند، كه بهره عظيمى از ايمان و تقوا دارند!)) (و ما يلقّها الّا الّذين صبروا و ما يلقّها الّا ذوحظٍّ عظيم )
هميشه يكى از مشكلات بزرگ جوامع بشرى ، انباشته شدن كينه ها و نفرتها بوده كه وقتى به اوج خود برسد، آتش جنگها از آن زبانه مى كشد و همه چيز را در كام خود فرومى برد و خاكستر مى كند.
حال اگر با روش بالا (دفع بدى با نيكى ) با آن برخورد شود، كينه ها، همچون برف در تابستان ، بزودى ذوب مى شود و از ميان مى رود، و جوامع بشرى را از خطر بسيارى از جنگها مصون مى دارد، از جنايان مى كاهد و راه را براى همكارى عمومى هموار مى سازد.
ولى همان گونه كه قرآن مى گويد، اين كار كارِ همه كس نيست و بهره عظيمى از ايمان و تقوا و تربيت اخلاقى لازم دارد.
بديهى است اگر خشونت باخشونت پاسخ گفته شود، و سَيّئه با سَيّئه دفع گردد، خشونتها به صورت تصاعدى بالا مى گيرد، و روز به روز دامنه آن گسترده تر مى شود و مايه بدبختى هاى عظيمى در سطح جامعه بشرى مى گردد!
بديهى است اين امر (دفع بدى با نيكى ) شرايط و حدود و استثناهايى دارد كه در جاى خود مشروحاً خواهد آمد .
در سوّمين آيه ، از تاءثير حُسن اخلاق در جلب و جذب مردم سخن مى گويد و نشان مى دهد يك مدير متخلّق به اخلاق الهى تا چه حد در كار خود موفّق است ، و چگونه دلهاى رميده را در اطراف خود جمع و متّحد مى سازد، اتّحادى كه مايه پيشرفت و تكامل جامعه ها است ، مى فرمايد:
((از پرتو رحمت الهى در برابر آنها نرم و مهربان شدى ! و اگر تندخو و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مى شدند، آنها را عفو كن و براى آنها آمرزش الهى بخواه ، و در كارها با آنها مشورت كن ، امّا هنگامى كه تصميم گرفتى ، قاطع باش و بر خدا توكّل كن چرا كه خدا متوكّلان را دوست دارد! (فبما رحمةٍ من الله لنت لهم و لو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف عنهم واءستغفر لهم وشاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على الله انّ الله يحبّ المتوكّلين )
اين آيه تاءثير عميق حُسن اخلاق را در پيشرفت امر مديريت و جلب و جذب دلها و وحدت صفوف و پيروزى و موفّقيّت جامعه نشان مى دهد؛ بنابراين تاءثير حُسن اخلاق تنها در بُعد الهى و معنوى آن خلاصه نمى شود، بلكه اثر وسيعى در زندگى مادّى انسانها نيز دارد .
دستورات سه گانه اى كه در ذيل آيه آمده يعنى مساءله ((عفو و گذشت از خطاها)) و ((طلب آمرزش از پيشگاه خدا)) و ((مشورت در كارها)) نيز در همين راستا است ، چرا كه اين خُلق و خوى كه از مهربانى و تواضع سرچشمه مى گيرد سبب عفو و گذشت و استغفار و جبران خطاهاى پيشين و احترام به شخصيّت و ارزش وجودى انسانها مى شود .
چهارمين آيه ، آثار منفى بعضى از اخلاق سوء را نشان مى دهد كه هميشه و همه جا در برابر پيامبر راستين ، گروهى مترفين قيام كردند، همانا كه مَست ناز و نعمت بودند، و روح تكبّر و خودخواهى تمام وجودشان را پُر كرده بود، مى فرمايد: ((ما در هيچ شهر و ديارى پيامبرانِ انذاركننده نفرستاديم ، مگر اين كه مترفين گفتند ما به آنچه شما فرستاده شده ايد كافريم !)) (و ما اءرسلنا فى قرية من نذير الّا قال مترفوها انّا بما ارسلتم به كافرون )
سپس مى افزايد: آنها به قدرى مغرور بودند كه ((گفتند اموال و اولاد ما (از شما) بيشتر است و ما هرگز مجازات نخواهيم شد)) (و قالوا نحن اءكثر اءموالا و اءولادا و ما نحن بمعذّبين )
اين خُلق و خُوى زشت سبب مى شود كه در برابر هرگونه اصلاح اجتماعى بايستند؛ مَردان حق را بكشند، و صداى حق طلبان را خاموش كنند و بذر فساد و ظلم و طغيان در جامعه ها بپاشد، و از اينجا نمونه ديگرى از تاءثير اخلاق سوء، در وضع جوامع بشرى روشن مى شود.
عجب اين كه روحيّه استكبار ناشى از ناز و نعمت ، سبب مى شد كه از نظر تفكّر نيز گرفتار خطاهاى زشت و روشنى بشوند، و كثرت و وفور نعمت را دليل برقُرب خود در درگاه الهى بپندارند كه اگر ما مقرّب درِ درگاه او نبوديم ، اين همه نعمت به ما نمى داد! و به اين ترتيب تمام ارزشهاى معنوى و اخلاقى را انكار مى كردند كه قرآن در آيه بعد از آن ، اين منطق سست و واهى را در هم مى ريزد، و معيار قرب درگاه الهى را ايمان و عمل صالح مى داند.
نَه تنها مشركان ثروتمند قريش كه همه ناز پروردگان و ثروت اندوزان مستكبر، همين موقف را در برابر پيامبران و مصلحان جوامع بشرى داشتند.
در پنجمين آيه ، به چهره ديگرى از اين مساءله رو به رو مى شويم كه داستان ((قارون)) ثروتمند مغرور و خودخواه بنى اسرائيل را بيان مى كند.
هنگامى كه آگاهان بنى اسرائيل به او نصيحت كردند كه ((مال و ثروت عظيم خويش را ابزارى براى سعادت خود و جامعه اى كه در آن زندگى مى كنى قرار ده و آن گونه كه خدا به تو احسان كرده است به خَلق خدا نيكى كن ، و راه ظلم و فساد را نپوى كه خدا مفسدان را دوست ندارد!)) (و اءبتغ فيما اتك اللّه اءلدّار الآخرة و لا تنس نصيبك من اءلدنيا و اءحسن كما اءحسن اللّه اليك و لا تبغ الفساد فى الاءرض انّ اللّه لايحبّ المفسدين )
او با غرور و تكبّر مخصوص به خود گفت : ((اين ثروت عظيم را به وسيله علم و دانش (و لياقت و كاردانى ام ) به دست آورده ام !)) (قال انّما اوتيته على علم عندى )
يعنى ، نگوييد خدا به من داده است ، بگوييد علم و لياقت و درايتم ، به من داده است ؛ و سرانجام همين كبر و غرور او را به وادى هولناك انكار آيات الهى و ادامه فساد و ظلم و همكارى با دشمنان حقّ و عدالت كشانيد، و در يك حادثه عجيب ، او و تمام اموالش در كام زمين فرو رفت .
و باز در اينجا مشاهده مى كنيم كه چگونه رذائل اخلاقى مى تواند چهره اشخاص حتّى جامعه ها را دگرگون سازد و از رسيدن به خير و سعادت و نيكبختى باز دارد.
جالب اين كه در آيات قبل از آن مى خوانيم كه آگاهان بنى اسرائيل گفتند: ((اين همه شادى نَكن كه خدا شادى كنندگان را دوست ندارد!)) (اذ قال له قومه لاتفرح انّ اللّه لايحبّ اءلفرحين )
بديهى است شاد بودن و شاد زيستن در منطق اسلام و در هيچ منطقى كار بدى نيست ، منظور در اينجا، شادى ناشى از غرور و غفلت و بى خبرى از خدا و شادى آميخته با ظلم و فساد و گناه است ، همان شادى كه به دنبال آن عَربده هاى مستانه و سركشى و فساد است و همه اينها بازتاب صفات زشتى است كه در درون دل لانه گزيده است .
در ششمين آيه ، شكايت حضرت نوح عليه السّلام را در پيشگاه خدا مى خوانيم كه در لا به لاى آن اشارات پُر معنايى به تاءثير اعمال آدمى - و خُلق و خُوهايى كه پشتوانه اين اعمال است - در زندگى فردى و اجتماعى انسان شده است ، مى فرمايد: ((بارالها! من به آنها گفتم : از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد (و از مركب غرور و نخوت فرود آييد و از گناهان خويش و كُفر و عِناد و لجاج توبه كنيد!) كه او بسيار آمرزنده است - تا بارانهاى پُر بركت آسمان را پى در پى بر شما بفرستد و شما را با اموال و فرزندان فراوان يارى دهد و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان بگذارد.)) (فقلت استغفروا ربّكم انّه كان غفّارا - يرسل السّماء عليكم مدرارا - و يمددكم باءموال و بنين - و يجعل لكم جنّات و يجعل لكم اءنهارا)
و در ادامه اين آيات ، سرپيچى آنها را از فرمانهاى الهى و صفات زشت آنان را برمى شمرد، كه سرچشمه اصلى گناهان آنها بود.
ممكن است آنچه در بالا آمده به عنوان يك رابطه معنوى و الهى در ميان تَرك گناه و استغفار، با فزونى نعمتها تفسير شود، ولى هيچ مانعى ندارد كه اين پيوند و ارتباط هم جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه ظاهرى ، لذا در جاى ديگر از قرآن مجيد مى خوانيم :
((ظهر الفساد فى البرّ و البحر بما كسبت ايدى النّاس ؛ فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است .)) (سوره روم ، آيه 41)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
همين معنى در سوره هود به شكل ديگرى آمده است كه از زبان پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم خطاب به مشركان مكّه مى فرمايد:((دعوت من اين است كه از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد و استغفار كنيد، و به سوى او بازگرديد، تا مواهب نيكو در مدّت معيّنى در اختيار شما بگذارد! (و اءنّ اءستغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه يمتّعكم مّتاعا حسنا الى اءجل مسمّى ) (سوره هود، آيه 3)
بى شك بخشش ((متاع حُسن)) تا سرآمد معيّنى ، اشاره به مواهب مادّى زندگى دنيااست كه در گرو استغفار و توبه از گناه و بازگشت به سوى خدا و تخلّق به اخلاق قرار داده شده است .
شَك نيست كه صفات زشت سرچشمه انواع گناهان است و گناهان سبب گسترش فساد در جامعه و از هم گسيختگى رشته وحدت و اتّحاد و دوستى و برادرى و اعتماد در ميان آنها است و همين اءمر سبب عقب ماندگى در مسائل عمران و آبادى و توسعه اقتصاد و سلامت نفوس و رفاه مادّى و تكامل معنوى مى شود.
در هفتمين آيه ، اشاره به وضع اهل كتاب و طغيان و سركشى آنها كرده ، مى فرمايد: ((اگر اهل كتاب تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده است را بر پادارند (و تقوا پيشه كنند و عمل صالح به جا آورند) از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، (ولى ) گروه اندكى از آنها ميانه رو هستند (و از اِفراط و تَفريط بركنارند) امّا اكثريّت آنها اعمال بدى دارند! (و لو اءنّهم اءقاموا التّورية و الانجيل و ما انزل اليهم من ربّهم لاكلوا من فوقهم و من تحت اءرجلهم منهم امّة مقتصدة و كثير منهم ساء مايعملون )
باز در اينجا رابطه و پيوند نزديكى را در ميان اعمال صالح و تقوا از يكسو، و نزول بركت زمين و آسمان را از سوى ديگر، مشاهده مى كنيم ؛ اين رابطه مى تواند هم جنبه روحانى داشته باشد و هم طبيعى ، و در حقيقت هر دو آنها است .
آرى ، فيض الهى محدود نيست ! اين ما هستيم كه بايد با تحصيل قابليّت و شايستگيهاى خود را به آن منبع پُرفيض متّصل سازيم ؛ ولى اِفراط و تفريطها و انحراف از جادّه اعتدال ، آسمان و حيات و زندگى را براى انسانها تيره و تار ساخته و آرامش را برچيده است !
جنگهاى ويرانگر، نفوس انسانى و سرمايه هاى معنوى و مادّى را تحليل مى برد، و محصول سالها تلاش انسانها را بر باد مى دهد.
جمله و ما انزل اليهم من رّبّهم همه كتب آسمانى حتّى قرآن مجيد را شامل مى شود، چرا كه در واقع اصول همه آنها يكى است ، هر چند با گذشت زمان ، همراه تكامل و پيشرفت جامعه اسلامى ، دستورات والاترى نازل شده است .
در هشتمين آيه ، به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم و آن پيوند و ارتباط حيات طيّبه (زندگى پاك و پاكيزه ) با اعمال صالح (و صفاتى كه سرچشمه آن اعمال است ) مى باشد، مى فرمايد: ((هر كس عمل صالح انجام دهد در حالى كه مؤ من است خواه مَرد يا زن ، به او حيات پاكيزه مى بخشيم و پاداش آنها را به بهترين اعمالى كه انجام داده اند خواهيم داد!))
(من عمل صالحا من ذكر او اءنثى و هو مؤ من فلنحيينّه حيوة طيّبة و لنجزينّهم اءجرهم باءحسن ماكانوا يعملون )
در آيات گذشته ، بيشتر تاءثير اخلاق در جنبه هاى زندگى اجتماعى مطرح بود، در حالى كه ظاهر آيه مورد بحث ، بيشتر جنبه زندگى فردى را مطرح مى كند، لذا مى گويد هر فرد از انسانها مَرد باشد يا زن ، داراى ايمان و عمل صالح باشد، صاحب حيات طيّبه خواهد بود.
در اين آيه ، هيچ اشاره اى به اين كه منظور منحصرا ((حيات طيّبه)) در قيامت است وجود ندارد، بلكه بيشتر اشاره به ((حيات طيّبه)) دنيا يا مفهوم عامّى كه دنيا و آخرت را شامل بشود، دارد.
حيات طيّبه چيست ؟
در اين كه منظور از حيات طيّبه (زندگى پاكيزه ) در اينجا چيست ؟ مفسّران تفسيرهاى متعدّدى ذكر كرده اند، بعضى آن را به معنى روزى حلال ، و بعضى به قناعت و رضا به داده الهى ، بعضى به عبادت همراه با روزى حلال ، بعضى به توفيق براطاعت فرمان الهى ، تفسير كرده اند. و بعضى هرگونه پاكيزگى از آلودگيها، ظلمها، خيانتها، عداوتها، اسارتها، ذلّتها و طهارت و پاكيزگى و رفاه و آسايش را در مفهوم آن مندرج دانسته اند؛ ولى با توجّه به جمله ولنجزينّهم اجرهم كه ناظر به پاداش آخرت است ، بيشتر به نظر مى رسد كه ((حيات طيّبه)) اشاره به زندگى پاكيزه اين دنيا باشد.
در نهمين آيه از آيات مورد بحث ، اِعراض از ياد خدا و حالت غفلت و بى خبرى را سرچشمه ((معيشت ضنك)) (زندگى تنگ و سخت ) مى شمرد و مى فرمايد:((هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى سخت و تنگى خواهد داشت ، و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم .)) (و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيمة اءعمى )
مى دانيم ياد خدا و توجّه به اءسماء و صفات والاى او كه ذات پاكش منبع تمام كمالات ، بلكه كمال كلّ فى الكلّ است ، سبب پرورش فضائل اخلاقى در نهاد آدمى است ؛ و او را روز به روز از نظر خُلق و خُوى به اءسماء و صفات الهى نزديكتر مى سازد، و اين خُلق و خُوى او كه سرچشمه اصلى اعمال صالح است ، زندگى را براى او گسترده و آسان و پاك و پاكيزه مى كند؛ و بعكس ، اعراض و روى گردانى از ذكر خدا، او را از اين منبع نور، دور ساخته و به خُلق و خُوى ظلمانى شياطين نزديك مى كند؛ و همان ، سبب معيشت ضنك مى شود و زندگى مرگبار در انتظار او مى باشد؛ و اين يكى ديگر از آيات قرآنى است كه با صراحت رابطه اخلاق و ايمان را با وضع زندگى فردى و اجتماعى انسانها آشكار مى سازد.
جمعى از مفسّران يا ارباب لغت ، ((معيشت ضنك)) را به زندگى و درآمدهاى حاصل از كَسب حرام تفسير كرده اند، چرا كه چنين زندگى سرچشمه ناراحتيهاى فراوان است .
و به گفته بعضى ديگر از مفسّران ، افراد بى ايمان معمولا داراى حرص شديد، و عطش مادّى پايان ناپذير و بيم از فناى نعمتها و غلبه بُخل بر آنها و صفات نكوهيده ديگرى از اين قبيل هستند كه آنها را در جهنّمى سوزان - على رغم امكانات گسترده مادّى - فرو مى برد.
نابينايى آنها در قيامت نيز نتيجه يا تجسّمى از نابينايى آنها در دنيا است كه چشم بر هم نهادند و راه حقّ و سعادت را نديدند، و در ظلمات شهوات مادّى فرو رفتند.
شرح بيشتر درباره اين نكته در پايان اين بخش خواهد آمد.
در دهمين آيه ، به يكى از اثرات سوء عداوت و دشمنى و نزاع - كه موجب فرو ريختن و ويران شدن پايه هاى وحدت و بَرباد رفتن قوّت و قدرت است - اشاره كرده ، مى فرمايد: ((نزاع و كشمكش نكنيد كه سست مى شويد و قدرت و شوكت شما از ميان مى رود)) (ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم )
بديهى است منازعات و اختلافات و كشمكشها همواره زاييده يك سلسله خُلق و خُوهاى رذيله و پَست است ؛ انحصارطلبى ، خودخواهى ، منفعت پرستى ، خودبرتربينى ، حرص و كينه و حسد و مانند اينها هر يك از سرچشمه هاى نزاع محسوب مى شود، و نتيجه آن فَشَل و سستى و بَرباد رفتن عزّت و شوكت است .
جالب اين كه ، قرآن در اينجا تعبير به تذهب ريحكم مى كند.
((ريح)) در اصل به معنى ((باد)) است و بطور كنايه در ((قدرت و قوّت و غلبه)) به كار مى رود، و شايد اين معنى از آنجا به وجود آمده كه وزيدن باد به پرچم قوم و ملّتى ، كنايه از قوّت و قدرت و غلبه آنها است ؛ بنابراين مفهوم جمله بالا چنين مى شود كه اگر اختلاف كنيد قدرت و قوّت و عظمت شما از بين خواهد رفت .
يا از اين نظر كه وزش بادهاى موافق سبب سرعت گرفتن كشتيهاو رفتن به سوى مقصد بوده .
نويسنده ((التّحقيق)) مى گويد: در ميان روح و ريح ، رابطه اى است ، روح به معنى جريان روحانى ماوراء مادّه است ، و ريح به معنى جريان در مادّه است .
در پاره اى از موارد، ((ريح)) به معنى رائحه و بوى خوش است ، مانند:((انّى لاءجد ريح يوسف لولا اءن تفنّدون)) (سوره يوسف ، آيه 94)
بنابراين ، ممكن است ، معنى جمله اين باشد كه افراد و اقوام با نفوذ رائحه آنها در جهان پخش مى شود، ولى اگر اختلاف كنيد، نفوذ خود را در جهان از دست خواهيد داد. و به هر حال ، سرچشمه اختلاف هر چه باشد (خودخواهى ،خودپرستى ، حَسد، بُخل ، كينه توزى و غير آن ) تاءثير آن در زندگى انسانها و عقب افتادگى اجتماعى ، غير قابل انكار است ؛ و از اينجا پيوند مسائل اخلاقى ، و مسائل زندگى اجتماعى انسانها روشن مى شود.
نتيجه
از آيات بالا بخوبى استفاده مى شود كه هر خُلق و خُوى برجسته انسانى علاوه بر جنبه هاى معنوى و اُخروى ، تاءثير عميقى در زندگى مادّى و دنيوى انسانها دارد؛ به همين دليل ، نبايد تصوّر كرد كه مسائل اخلاقى يك سلسله مسائل فردى و شخصى است ، و چيزى جدا از زندگى اجتماعى انسانها است ؛ بلكه بعكس ، رابطه بسيار قوى و نزديك با آن دارد، و هرگونه دگرگونى اجتماعى ، بدون دگرگونى اخلاقى امكان پذير نيست .
به تعبير ديگر، مردمى كه مى خواهند در يك جامعه بزرگ ، زندگى سعادتمندانه تواءم با مسالمت و همكارى نزديك داشته باشند لااقل بايد به آن حد از رشد اخلاقى برسند كه حقايق مربوط به تفاوت انسانها را از نظر ساختمان فكرى ، روحى و عاطفى درك كنند.
چرا كه انسانها در جهات مختلف با يكديگر متفاوتند؛ به همين ، دليل هرگز نمى توان انتظار داشت كه ديگران در همه چيز از ما پيروى كنند، بلكه بايد در حفظ اصول مشترك كوشيد، و اختلاف سليقه ها و انديشه ها را باگذشت و اغماض وسعه صدر و بلند نظرى و نرمى و بردبارى پذيرا شد.
حتّى دو نفر نمى توانند براى يك مّدت طولانى همكارى نزديك با همديگر داشته باشند مگر اين كه از اصول اخلاقى - كه يك نمونه اش در بالا آمد - برخوردار باشند.
بديهى است آمادگيهاى اخلاقى كه براى هضم نقاط اختلاف و رسيدن به وحدت و قدرت و عظمت لازم است ، چيزى نيست كه با گفتگو به دست آيد، بلكه نيازمند به تهذيب نفوس و تعليم و تربيت كافى است كه موجب رشد و تعالى در درجات اخلاقى گردد.
رابطه زندگى مادّى با مسائل اخلاقى در روايات اسلامى
آنچه در بالا از آيات قرآن مجيد در اين زمينه استفاده كرديم ، در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد كه حاكى از تاءثير عميق صفات اخلاقى در زندگى فردى و اجتماعى انسانها است كه در ذيل به قسمتى از اين احاديث پُرمعنى اشاره مى شود:
1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :((فى سعة الاءخلاق كنوز الاءرزاق ؛ گنجهاى روزيها، در اخلاق خوب و گسترده ، نهفته شده است !))(32)
2- در حديث ديگر از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم :((حُسن الخلق يزيد فى الرّزق ؛ حُسن خُلق ،روزى را زياد مى كند!))(33)
3- در حديث ديگرى از على عليه السّلام درباره تاءثير حُسن اخلاق در جلب و جذب مردم به استحكام رابطه دوستى در ميان آنها چنين آمده است :
((من حَسن خلقه كثر محبّوه و آنست النّفوس به ؛ كسى كه اخلاقش نيكو باشد، دوستانش فراوان مى شوند و مردم به او اُنس مى گيرند.))(34)
4- باز از حديث ديگرى از امام ششم ، امام صادق عليه السّلام اين معنى با صراحت بيشترى آمده ، مى فرمايد:
((انّ البرّ و حسُن الخُلق يعمران الدّيار و يزيدان فى الاءعمار؛ نيكو كارى و حُسن اخلاق ، خانه ها (و شهرها) را آباد و عُمرها را زياد مى كند!))(35)
شَك نيست كه عمران و آبادى در سايه اتّحاد و صميميّت و همكارى در ميان قشرهاى جامعه به وجود مى آيد، و آنچه باعث تحكيم اين امور شود، از عوامل مهّم عمران و آبادى خواهد بود.
طول عُمر نيز مولود آرامش فكر و آسودگى خيال و جلوگيرى از فقر و همكارى و همبستگى اجتماعى است و اين امور در سايه اخلاق به دست مى آيد.
5- در همين رابطه ، در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود:((حُسن الخُلق يثبت المودّة ؛ اخلاق خوب پيوند محبّت و دوستى را محكم مى كند.))(36)
و نيز در احاديث متعدّدى درباره تاءثير سوء خلق در ايجاد نفرت اجتماعى و پراكندگى مردم ، و تنگى معيشت و سلب آرامش و آسايش مطالب فراوانى آمده است ؛
از جمله :
6- در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم :((من ساء خُلقه ضاق رزقه ؛ كسى كه اخلاقش بد باشد، روزى او تنگ مى شود!))(37)
7- و نيز از همان حضرت آمده است كه فرمود:((من ساء خُلقه اءعوزه الصّديق و الرّفيق ؛ كسى كه بد اخلاق باشد دوستان و رفيقان او پراكنده مى شوند و او را رها مى كنند))(38)
8- باز از همان حضرت آمده است :((سُوء الخلق نكد العيش و عذاب النّفس ؛ اخلاق بد موجب سختى و تنگى زندگى و ناراحتى روح و وجدان مى شود.))(39)
9- از اميرمؤ منان على عليه السّلام پرسيدند:((من اءدوم النّاس غمّا؛ چه كسى غم و اندوهش از همه بيشتر است ؟)) قال عليه السّلام : ((اءسوئهم خُلقا! فرمود: كسى كه از همه اخلاقش بدتر است !))(40)
10- و بالاخره در حديثى مى خوانيم كه لقمان حكيم به فرزندش چنين نصيحت مى كرد: ((ايّاك والضّجر و سوء الخُلق و قلّة الصّبر فلايستقيم على هذه الخصال صاحب ؛
از بى حوصلگى و سوء خُلق و كم صبرى بپرهيز كه با داشتن اين صفات بد، دوستى براى تو باقى نمى ماند!))(41)
فصل سوم : مكتبهاى اخلاقى
در علم اخلاق مكاتب فراوانى است كه بسيارى از آنها انحرافى است و به ضدّ اخلاق منتهى مى شود، و شناخت آنها در پرتو هدايتهاى قرآنى كار مشكلى نيست ؛ قرآن مى گويد:
و اءنّ هذا صراطى مستقيما فاتّبعوه ولاتتّبعوا السّبل فتفرّق بكم عن سبيله ذلكم وصّاكم به لعلّكم تتّقون (سوره انعام ، آيه 153)
آيه فوق كه بعد از ذكر بخش مهمّى از عقائد و برنامه هاى عملى و اخلاقى اسلام در سوره انعام آمده ، و مشتمل برفرمانهاى دهگانه اسلامى است ، مى گويد:((به آنها بگو اين راه مستقيم من است ، از آن پيروى كنيد و از راههاى مختلف (و انحرافى ) پيروى مكنيد كه شما را از راه حق دور مى سازد؛ اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش فرموده تا پرهيزگار شويد!))
مكتبهاى اخلاقى همانند ساير روشهاى فردى و اجتماعى از ((جهان بينى)) و ديدگاهاى كلّى درباره جهان آفرينش سرچشمه مى گيرد و اين دو، يك واحد كاملا به هم پيوسته و منسجم است .
آنها كه ((جهان بينى)) را از ((ايدئولوژى)) (و ((هستها)) را از ((بايدها))) جدا مى سازند و مى گويند رابطه اى بين اين دو نيست زيرا جهان بينى و هستها از دلائل منطقى و تجربى سرچشمه مى گيرد در حالى كه ((بايدها)) و ((نبايدها)) يك سلسله فرمانها و دستورها است ، از يك نكته مهم غفلت كرده اند، و آن اين كه : فرمانها و ((بايدها)) هنگامى حكيمانه است كه رابطه اى با ((هستها)) داشته باشد، وگرنه امور اعتبارى بى محتوا و غيرقابل قبولى خواهد بود.
در اينجا مثالهاى روشنى داريم كه اين مطلب را كاملا باز مى كند: هنگامى كه اسلام مى گويد: ((شراب نخوريد!)) و يا قوانين بين المللى مى گويد: ((موادّ مخدّر ممنوع است !)) اينها فرمانهاى الهى يا مردمى است كه بى شك از يك سلسله هستها سرچشمه گرفته ؛ زيرا، واقعيّت عينى چنين است كه شراب و موادّ مخدّر تاءثير بسيار مخرّبى در روح و جسم انسان دارد به گونه اى كه هيچ بخشى از آن ، از شرّ اين موادّ ويرانگر در امان نيست ؛ اين واقعّيت ، سبب آن بايد يا نبايد مى شود.
اين كه مى گوئيم احكام الهى از مصالح و مفاسد سرچشمه مى گيرد، درست اشاره به همين رابطه است ، و اين كه مى گوئيم ((كلّما حكم به العقل حكم به الشّرع ؛ هر كارى را عقل حكم به خوبى يا بدى آن كند، شرع نيز مطابق آن فرمان مى دهد!)) نيز اشاره به وجود رابطه تنگاتنگ ميان واقعيّتها و احكام (بايدها و نبايدها) مى باشد.
و اين كه در مجالس قانون گذارى در جوامع بشرى مى نشينند و پيامدهاى فردى و اجتماعى هر پديده اى را بررسى و براساس آن قانون وضع مى كنند نيز دقيقا در همين راستا است .
كوتاه سخن اين كه ، محال است يك حكم حَكيمانه بى ارتباط با واقعيّتهاى موجود در زندگى بشر باشد؛ در غير اين صورت ، حكم و قانون نيست بلكه گزافه گوئى و خُرافه و قُلدرى است ؛ و چون واقعيّت يكى بيش نيست طبيعتا راه مستقيم و محكم و قانون صحيح هم بيش از يكى نمى تواند باشد و اين مساءله سبب مى شود كه ما تمام تلاش و كوشش خود را براى پيدا كردن واقعيّتها و احكام و قوانين نشاءت گرفته از آن به كار گيريم .
از آنچه در بالا گفته شد رابطه ديدگاههاى كلّى در مجموعه هستى و آفرينش انسان ، با مسائل اخلاقى روشن مى شود و منشاء پيدايش مكتبهاى مختلف اخلاقى نيز همين است .
اكنون با توجّه به مطالب فوق به سراغ مكاتب اخلاقى مى رويم :
1- اخلاق در مكتب خداپرستان
از اين ديدگاه ، آفريننده همه آثار خداست . ما از سوى او هستيم و به سوى او باز مى گرديم و هدف آفرينش تكامل انسان در جنبه هاى معنوى است و پيشرفتهاى مادّى تا آنجا كه راه را براى وصول به تكامل معنوى هموار مى سازد نيز هدف معنوى محسوب مى شود.
تكامل معنوى را مى شود بدينسان معنى كرد: ((قُرب به خداوند و پيمودن راهى كه انسان را به صفات كمال او نزديك مى سازد)).
بنابراين معيار، اخلاق از اين ديدگاه تمام صفات افعالى است كه انسان را براى پيمودن اين راه آماده مى سازد و نظام ارزش گذارى در اين مكتب نيز بر محور ارزشهاى والاى انسانى و كمال معنوى و قُرب به خداست .
2- اخلاق مادّيگرى
مى دانيم مادّيها شُعبى دارند كه يك شعبه معروف آن مادّيگرىِ كمونيستى است . از ديدگاه اين مكتب كه همه چيز را از دريچه مادّه مى نگرد و به خدا و مسائل معنوى ، ايمان ندارد، و اصالت را براى اقتصاد قائل است و براى تاريخ نيز ماهيّت مادّى و اقتصادى قائل مى باشد، هر چيز كه جامعه را به سوى اقتصاد كمونيستى سوق دهد اخلاق است ، و يا به تعبير خودشان ((آنچه انقلاب كمونيسم را تسريع كند، اخلاق محسوب مى شود.)) مثلا اين كه راست گفتن يا دروغ گفتن كدام اخلاقى و يا غير اخلاقى است با توجّه به تاءثير آن ها در انقلاب ارزيابى مى شود، اگر دروغ به انقلاب سرعت ببخشد، يك امر اخلاقى است و اگر راست تاءثير منفى بگذارد يك امر غير اخلاقى محسوب مى شود!
شاخه هاى ديگر مادّيگرى نيز هر كدام طبق مسلك خود اخلاق را تفسير مى كنند؛ آنها كه اصل را بر لذّت و كام گرفتن از لذائذ مادّى نهاده اند چيزى به نام اخلاق قبول ندارند و يا به تعبير ديگر، اخلاق را در صفات و افعالى مى دانند كه راه را براى وصول به لذّت هموار سازد.
و آنها كه اصل را بر منافع شخصى و فردى نهاده اند و حتّى جامعه بشرى را تا آن اندازه محترم مى شمرند كه در مسير منافع شخصى آنها باشد (همان گونه كه در مكتبهاى سرمايه دارى غرب ديده مى شود) اخلاق را به امورى تفسير مى كنند كه آنها را به منافع مادّى و شخصى آنها برساند و همه چيز را در پاى آن قربانى مى كنند!
3- اخلاق از ديدگاه فلاسفه عقلى
آن گروه از فلاسفه كه اصالت را براى عقل قائلند و مى گويند غايت فلسفه اين است كه در وجود انسان يك عالَم عقلى بسازد همانند عالم عينى خارجى (صيررة الانسان عالما عقليّا مضاهيا للعالم العينى )، در مباحث اخلاقى - اخلاق را به صفات و اعمالى تفسير مى كنند كه به انسان كمك كند تا عقل بر وجود او حاكم باشد نَه طبايع حيوانى و خواسته هاى نفسانى .
4- اخلاق در مكتب غيرگرايان !
گروه ديگر از فلاسفه كه بيشتر به جامعه مى انديشند و اصالت را براى جمع قائلند نَه افراد، فعل اخلاقى را به افعالى تفسير مى كنند كه هدف غير باشد؛ بنابراين ، هر كارى كه نتيجه اش تنها به خود انسان برگردد غير اخلاقى است و كارهائى كه هدفش ديگران باشد اخلاقى است .
5- اخلاق از ديدگاه وجدان گرايان
گروهى از فلاسفه كه اصالت را براى وجدان قائلند نَه عقل ،كه مى توان از آنها به ((وجدان گرا)) تعبير كرد و گاه به طرفداران ((حُسن و قُبح عقلى)) كه در واقع منظور از آن عقل عملى است نَه عقل نظرى ، آنها مسائل اخلاقى را يك سلسله امور وجدانى مى دانند نَه عقلانى كه انسان بدون نياز به منطق و استدلال آنها را دَرك مى كند؛ مثلا، انسان عدالت را خوب مى شمرد و ظلم را بد، ايثار و فداكارى و شجاعت را خوب مى داند و خودپرستى و تجاوزگرى و بُخل را بد مى بيند بى آن كه نيازى به استدلال عقلانى و تاءثير آنها در فرد و جامعه داشته باشد.
بنابراين ، بايد وجدان اخلاقى را زنده كرد و آنچه را موجب تضعيف وجدان مى شود از ميان برداشت ؛ سپس وجدان قاضى خوبى براى تشخيص اخلاق خوب از بد خواهد بود. طرفداران ((حُسن و قبح عقلى)) گر چه دَم از عقل مى زنند ولى پيداست كه منظور آنها عقل وجدانى است و نَه عقل استدلالى ، آنها مى گويند حُسن احسان و قبح ظلم كه دو فعل اخلاقى مى باشد بدون هيچ گونه نياز به دليل و برهان براى انسان سليم النّفس آشكار است ،و به اين ترتيب اصالت را براى وجدان قائلند.
ولى بسيارى از آنها انكار نمى كنند كه وجدان ممكن است درباره بعضى از امور ساكت باشد و ادراكى نداشته باشد، در اينجا بايد دست به دامن شريعت و روحى شد تا امور اخلاقى را از غير اخلاقى جدا سازد؛ بعلاوه اگر نسبت به آنچه عقل حاكم است تاءييدى از سوى شرع باشد انسان با اطمينان بيشترى در راه آن گام مى نهد.
نتيجه
با توجّه به اشاراتى كه به مهمترين مكاتب اخلاقى در اين فصل آمده ، امتيازات مكتب اخلاقى اسلام كاملا روشن است :((اساس اين مكتب اخلاقى ، ايمان به خداوندى است كه كمال مطلق و مطلق كمال است و فرمان او بر تمام جهان هستى جارى و سارى است و كمال انسانها در اين است كه پرتوى از صفات جمال و جلال او را در خود منعكس كنند و به ذات پاكش نزديك و نزديكتر شوند.))
ولى اين به آن معنا نيست كه صفات اخلاقى در بهبودى حال جامعه بشرى و نجات انسانها از چنگال بدبختيها بى اثر است ؛ بلكه در يك جهان بينى صحيح اسلامى عالم هستى يك واحد به هم پيوسته است ، واجب الوجود قطب اين دايره و ماسواى خدا همه به او وابسته و پيوسته و در عين حال با هم منسجم و در ارتباطند. بنابراين ، هر چيزى كه سبب صلاح حال فرد باشد سبب صلاح حال جامعه ، و هر چيز كه در صلاح جامعه مؤ ثّر باشد در صلاح فرد نيز مؤ ثّر است .
به تعبير ديگر، ارزشهاى اخلاقى تاءثير دوگانه دارد، هم فرد را مى سازد، هم جامعه را.و آنها كه تصوّر مى كنند هميشه مسائل اخلاقى چيزى است كه هدف در آن غير باشد نَه خويشتن ، در اشتباه بزرگى هستند زيرا مصلحت اين دو در واقع از هم جدا نيست و جدائى اين دو از يكديگر تنها در مقاطع محدود و كوتاه مدّت است . شرح اين سخن را قبلا داشتيم و در مناسبتهاى ديگر خواهد آمد.
نكته ها
1- اخلاق و نِسبيّت
آيا اخلاق خوب و بد و رذايل و فضائل جنبه مطاق دارد؛ يعنى ، مثلا شجاعت و فداكارى و تسلّط بر نفس در هر زمان و هر مكان بدون استثنا خوب است ، يا خوبى و بدى اين صفات نسبى است ، در پاره اى از جوامع و بعضى از زمانها و مكانها خوب در حالى كه در جامعه يا زمان و مكان ديگر، بد است ؟
آنها كه اخلاق را نسبى مى دانند دو گروهند:
گروه اول : كسانى هستند كه نسبيّت را در تمام هستى قائل هستند؛ هنگامى كه وجود و عدم نسبى باشد، اخلاق مشمول نسبيّت خواهد بود.
گروه دوم : كسانى هستند كه كارى به رابطه مسائل مربوط به وجود و اخلاق ندارند، بلكه معتقدند معيار شناخت اخلاق خوب و بد، پذيرش و عدم پذيرش جامعه است . بنابراين ، ممكن است صفتى مانند شجاعت در جامعه اى مقبول و در جامعه اى مقبول و در جامعه و زمان و مكان ديگرى غير مقبول باشد، در آن جامعه اى كه مقبول است جزو فضائل اخلاقى محسوب مى شود و در جامعه اى كه غيرمقبول است جزو رذائل اخلاقى است .
اين گروه ، حُسن و قبح افعال اخلاقى را نيز تابعى از شاخص قبول و ردّ جامعه مى شمرند و اعتقادى به حُسن و قبح ذاتى افعال ندارند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
همان گونه كه در بحث گذشته گفتيم ، مسائل اخلاقى بستگى به معيارهاى سنجش زائيده از جهان بينى ها دارد؛ آنها كه اصل و اساس را؛ جامعه - آن هم در شكل مادّى اش - مى بينند، چاره اى جز قبول نسبيّت در اخلاق ندارند؛ زيرا جامعه بشرى دائما در تغيير و تحوّل است و شكل مادّى آن پيوسته دگرگون مى شود؛ بنابراين ، چه جاى تعجّب كه اين گروه مرجع تشخيص اخلاق خوب و بد را افكار عمومى جامعه و قبول و ردّ آن بدانند. نتيجه چنين تفكّرى ناگفته پيداست ؛ زيرا سبب مى شود كه اصول اخلاقى به جاى اين كه پيشرو جوامع بشرى و اصلاح كننده مفاسد آنها باشد، دنباله رو و هماهنگ با هر وضع و شرائطى گردد.
از نظر اين گروه كُشتن دختران و زنده به گور كردن آنها در جامعه جاهليّت عرب ، يك امر اخلاقى بوده چرا كه جامعه آن روز آن را پذيرفته بود، همچنين غارتگرى كه از افتخارات عرب جاهلى بود و پسران را به خاطر اين گرامى مى داشتند كه وقتى بزرگ شدند سلاح به دست مى گيرند و در صفوف غارتگران فعّاليّت مى كنند نيز يك امر اخلاقى محسوب مى شود و البتّه همجنس گرائى در جوامعى كه غرق اين بدبختيها هستند از نظر آنها اعمال اخلاقى محسوب مى شود!
عواقب مرگبار وخطراتى كه اين گونه مكتبها براى جوامع بشرى به وجود مى آورد بر هيچ عاقلى پوشيده نيست .
ولى در اسلام كه معيار اخلاقى و ارزش فضائل و رذائل از سوى خدا تعيين مى شود و ذات پاك او ثابت و لايتغيّر است ، ارزشهاى اخلاقى ثابت و لايتغيّر خواهد بود و افراد و جوامع انسانى بايد از آن الگو بگيرند و تابع آن باشند نَه اين كه اخلاق تابع خواست آنها باشد!
خداپرستان حتّى فطرت انسانى و وجدان اخلاقى را اگر آلوده نگردد ثابت مى دانند؛ و آن را پرتوى از فروغ ذات پروردگار مى شمرند و به همين دليل اخلاقيّات متّكى بر وجدان ، يا به تعبير ديگر، حُسن وقبح عقلى (منظور عقل عملى است نَه عقل نظرى ) را نيز ثابت مى شمرند.
اسلام نسبى بودن اخلاق را نفى مى كند
در آيات متعدّدى از قرآن مجيد، خوب و بد يا ((خبيث و طيّب)) را بطور مطلق مطرح كرده و وضع جوامع بشرى را در اين اءمر بى اثر مى شمرد؛ در آيه 100 سوره مائده .مى خوانيم : ((قل لايستوى الخبيث والطّيب و لو اءعجبك كثرة الخبيث ؛ بگو (هيچ گاه ) ناپاك و پاك مساوى نيستند هر چند فزونى ناپاكها تو را به شگفتى اندازد!))
و در آيه 157 سوره اعراف در توصيفى از پيامبراكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :((ويحلّ لهم الطّيّبات و يحرّم عليهم الخبائث ؛ پيامبر، طيّبات را براى حلال و خبائث را حرام مى كند.))
در آيه 243 سوره بقره مى فرمايد: ((انّ اللّه لذو فضل على النّاس ولكنّ اكثر النّاس لايشكرون ؛ خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى كند ولى اكثر مردم شُكر او را به جا نمى آورند!))
در آيه 103 سوره يوسف مى فرمايد: ((ومااءكثر النّاس ولو حرصت بمؤ منين ؛ و بيشتر مردم هر چند اصرار داشته باشى ايمان نمى آورند!))
در اين آيات ايمان و پاكيزگى و شُكر به عنوان يك ارزش محسوب شده هر چند اكثريّت مردم با آن مخالف باشند؛ و بى ايمانى و ناپاكى و كفران ، يك ضدّ ارزش به حساب آمده هر چند از سوى اكثريّت پذيرفته شود.
اميرمؤ منان على عليه السّلام نيز كرارا در خطبه هاى ((نهج البلاغه)) بر اين معنى تاءكيد كرده است كه پذيرش و عدم پذيرش خو يا عملى از سوى اكثريّت هرگز معيار فضيلت و رذيلت و حُسن و قبح و ارزش و ضدّارزش نيست .
در يك جا مى فرمايد:((ايّها النّاس لا تستو حشوا فى طريق الهدى لقلّة اهله فانّ النّاس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير وجوعها طويل ؛ اى مردم ! در طريق هدايت از كمى نفرات وحشت نكنيد؛ زيرا مردم گِرد سفره اى جمع شده اند كه سيرى آن كوتاه و گرسنگى اش طولانى است !))(42)
و در جاى ديگر مى فرمايد:((حقّ و باطل ، ولكل اءهل ؛ فلئن اءمر الباطل لقديما فعل ، ولئن قلّ الحقّ فلربّما و لعلّ؛ حق و باطلى داريم ، و براى هر كدام طرفدارانى است ؛ اگر باطل حكومت كند، جاى تعجّب نيست ، از دير زمانى چنين بوده ؛ و اگر پيروان حق كم باشند، چه بسا افزوده گردند (و پيروز شوند)!))(43)
اينها همه نسبيّت در مسائل اخلاقى را نفى مى كند و پذيرش يا عدم پذيرش از سوى اكثريّت جامعه را معيار ارزشهاى اخلاقى و اَعمال نيك نمى شمرد.
در قرآن و روايات معصومين عليه السّلام شواهد فراوانى براين مساءله است كه اگر گردآورى شود، كتاب مستقلّى را تشكيل مى دهد .
سؤ ال
در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اين كه : در تعليمات شريعتهاى آسمانى - به ويژه اسلام - نيز نسبيّت احيانا پذيرفته شده است ؛ در مثل ، اسلام دروغ را يك ضدّارزش و عمل غير اخلاقى مى شمرد در حالى كه دروغ براى اصلاح ميان مردم يا در مقام مشورت ، ارزش و عمل اخلاقى محسوب مى شود؛ و مانند اين مساءله در تعليمات اسلامى كم نيست ، و اين نوعى پذيرش نسبيّت در اخلاق و حُسن و قُبح است .
پاسخ
اين سؤ ال مهمّى است ، ولى پاسخ زنده اى دارد و آن اين كه نسبى بودن اخلاق يا حُسن و قُبح مطلبى است ، و وجود استثناها در مباحث مختلف ، مطلبى ديگر.
به تعبير ديگر، در بحث نسبيّت هيچ اصل ثابتى وجود ندارد، دروغ نه خوب است و نه بد، همچنين احسان و ظلم ، نيكى و بدى آنها هنگامى روشن مى شود كه از سوى اكثريّت جامعه به عنوان يك ارزش پذيرفته يا نفى شود.
ولى در اسلام و تعليمات آسمانى ، دروغ يا ظلم و ستم و نيز بُخل و كينه . حَسَد ضدّ ارزش است ؛ خواه از سوى اكثريّت مردم ارزش محسوب شود يا نه ؛ و بعكس ، احسان و عدالت و راستى و امانت ارزشهاى والائى هستند خواه از سوى جامعه اى پذيرفته شوند يا نه .
اين يك اصل ثابت است ولى مانعى ندارد كه در گوشه و كنار آن گاهى استثنائى وجود داشته باشد. اصل همانگونه كه از نامش پيدا است اساس و ريشه چيزى را تشكيل مى دهد و استثنائات به منزله بعضى از شاخ و برگهاى اضافى است ؛ بنابراين هرگز نبايد وجود پاره اى ازاستثنائات را كه در هر قاعده كلّى يافت مى شود دليل بر نسبيّت گرفت ؛ و اگر به تفاوت اين دو بخوبى توجّه كنيم جلوِ بسيارى از اشتباهات گرفته خواهد شد.
اين نكته نيز در خور توجّه است كه گاه مى شود موضوعات با گذشت زمان دگرگون مى گردد و احكام كه تابع موضوعات است نيز عوض مى شود؛ اين مطلب را هرگز نبايد دليل بر مساءله نسبيّت گرفت .
توضيح اين كه : هر حكم ، موضوعى مخصوص به خود دارد؛ مثلا، شكافتن بدن ديگرى و ايراد جَرح بر آن يك جنايت است ، و قابل قصاص و تعقيب ، ولى گاه اين موضوع عوض مى شود، چاقو به دست جرّاحى مى افتد كه براى نجات جان بيمار، شكم او را پاره مى كند، تا غدّه خطرناكى را در بياورد، يا قلب او را مى شكافد تا دريچه و رگهاى قلب را اصلاح كند، در اينجا موضوع عوض مى شود و ديگر جنايت نيست . و طبيب جرّاح شكافنده قلب و شكم ، در خور ستايش و جايزه است .
هيچ كس نبايد اين گونه دگرگونى احكام را به خاطر دگرگونى موضوعات پيدا مى شود، دليل بر نسبيّت بگيرد. نسبيّت آن است كه موضوع بدون دگرگونى ماهُوى و موضوعى ، نسبت به اشخاص يا زمانهاى متفاوت احكام متفاوتى پيدا كند .
احكام شرع نيز همين گونه است ، شراب حرام و نجس است ، امّا ممكن است با گذشت چند روزى و يا با اضافه مادّه اى به آن ، تبديل به سركه پاك و حلال گردد. هيچ كس نمى تواند اينها را به حساب نسبيّت بگذارد. نسبيّت آن است كه شراب را مثلا در جوامعى كه علاقه به شراب دارند حلال بدانيم و در جوامعى كه علاقه ندارند حرام بدانيم بى اينكه تغيير در ماهيّت شراب ايجاد شود .
در مسائل اخلاقى نيز گاه به موضوعاتى برخورد مى كنيم كه در يك شكل فضيلت است و با دگرگونى تبديل به رذيلت مى شود؛ نترسيدن در حدّ اعتدال شجاعت است و فضيلت ، ولى اگر از حدْ بگذرد، تَهَوّر و بى باكى و رذيلت است . و همچنين در موارد مشابه آن . يا اين كه دروغ در آنجا كه معمولا منشاء مفاسد و تضعيف اعتماد عمومى است ، حرام و رذيله است ؛ و آنجا كه به منظور اصلاح ذاتُالبين باشد، حلال و فضيلت است . ممكن است كسانى نام اين دگرگونى موضوعات را نسبيّت بگذارند، نزاعى با آنها در مساءله نامگذارى نداريم ، و چنين نزاعى را نزاع لفظى مى شمريم زيرا اين گونه موارد از قبيل تغيير موضوع و ماهيّت چيزى است ، و اگر منظور بعضى از طرفداران نسبيّت اين باشد، مشكلى نيست ؛ مشكل آن است كه شاخص فضيلت و رذيلت و حُسن و قُبح اخلاقى را پسنديدن اكثريّت جامعه بدانيم .
از مجموع آنچه گفته شد نتيجه مى گيريم كه مساءله نسبيّت در اخلاق از ديدگاه اسلام و قرآن و منطق عقل مردود است و در واقع طرح مساءله نسبيّت در مباحث اخلاقى مساوى با نفى اخلاق است ، چرا كه طبق نظريّه نسبيّت اخلاقى ، هر رذيله اى در جامعه فراگير شود فضيلت است ؛ و هر بيمارى اخلاقى فراگير، صحّت و سلامت محسوب مى شود و اخلاق به جاى اينكه وسيله اى براى سالم سازى اجتماع گردد، عاملى براى توسعه فساد خواهد شد.
2- تاءثير متقابل ((اخلاق)) و ((رفتار))
رابطه اخلاق و عمل ، و تاءثير اخلاق در عمل ، چيزى نيست كه بر كسى مخفى باشد چرا كه اعمال ما معمولا از صفات درونى ما سرچشمه مى گيرد، شخصى كه بُخل يا حَسَد با تكبُّر در درون قلب او لانه كرده و روح و فكر او را به رنگ خود در آورده است ، طبيعى است كه اعمالش به همان رنگ باشد؛ حسود هميشه اعمالش نشان مى دهد كه اين خوى زشت ، همچون جرقه آتشى در جان او شعله ور است و او را آرام نمى گذارد و همچنين افراد متكبّر، راه رفتن ، سخن گفتن ، نشست و برخاست آنها همه رنگ تكبُّر دارند، و اين حكم در تمام صفات اخلاقى خوب و بد جارى و سارى است .
به همين دليل ، بعضى از محقّقان اين گونه اَعمال را اَعمال اخلاقى مى دانند؛ يعنى ، اَعمالى كه صرفا ناشى از اخلاق نيك و بد است ، در مقابل اَعمالى كه گاه از انسان سر مى زند، و مثلا تحت تاءثير امر به معروف و نهى از منكر و ارشاد و اندرز صورت گرفته ، بى آن كه ريشه اخلاقى داشته باشد، البتّه اين گونه اَعمال نسبت به اَعمال اخلاقى كمتر است .
و از اينجا مى توان نتيجه گرفت كه براى اصلاح جامعه ، و اصلاح اَعمال مردم بايد به اصلاح ريشه هاى اخلاقىِ عمل پرداخت ، چرا كه غالب اَعمال متّكى به ريشه هاى اخلاقى است .
به همين دليل ، بيشترين كوششهاى انبياى الهى و مصلحان جوامع اسلامى ، مصروف اين اءمر شده است كه با ترتيب صحيح ، فضائل اخلاقى را در فرد فرد جامعه پرورش دهند و رذائل را به حدّاقل برسانند تا اعمال كه تراوش صفات اخلاقى است اصلاح گردد. تعبير به تزكيه در آيات متعدّد از قرآن مجيد نيز اشاره به همين معنى است ، اين از يك سو.
از سوى ديگر، تكرار يك عمل نيز مى تواند تاءثيرى در شكل گيرى اخلاق بگذارد، زيرا هر عملى انسان انجام مى دهد، خواه ناخواه اثرى در روح او مى گذارد و تكرار آن ، آن اثر را پررنگ تر مى كند و تدريجا تبديل به عادت مى شود، و از تكرار بيشتر سبب مى گردد كه از مرحله عادت بگذرد و به ((حالت)) و ((ملكه)) تبديل شود، و يك ويژگى اخلاقى در انسان به وجود آورد.
بنابراين ، عمل و اخلاق در يكديگر تاءثير متقابل دارند و هر كدام مى تواند به نوبه خود سبب پيدايش ديگرى شود .
اين مساءله در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى ، بازتاب گسترده اى دارد، از جمله :
1- در آيه 14 سوره ((مطفّفين)) بعد از اشاره به صفات زشت گروهى از دوزخيان مى فرمايد:
((كلّا بل ران على قلوبهم ماكانوا يكسبون ؛ چنين نيست كه آنها خيال مى كنند، بلكه اعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است .))
اين تعبير بخوبى نشان مى دهد كه اعمال سوء، همچون زنگار تيره برقلب مى نشيند، و نور و صفاى فطرى آن را مى گيرد، و درون انسان را تاريك مى سازد، و به شكل خود در مى آورد.
2- در آيه 81 سوره بقره مى خوانيم : ((بلى من كسب سيّئّة و احاطت به خطيئته فاولئك اءصحاب النّار هم فيها خالدون ؛ آرى كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را احاطه نمايد آنها اهل آتشند و جاودانه در آن خواهند بود!))
منظور از احاطه گناه (خطيئه ) بر تمام وجود انسان ، آن است كه آثارش در درون روح او چنان متراكم گردد، كه روح را تاريك و به رنگ گناه درآورد، و در اين هنگام پَند و موعظه و ارشاد معمولا اثر نخواهد داشت ؛ گوئى ماهيّت انسان عوض مى شود، و صفات اخلاقى و حتّى اعتقادات او بر اثر تكرار گناه دگرگون مى گردد.
همان گونه كه در آيه 7 سوره بقره درباره گروهى از كُفّار لجوج و متعصّب مى خوانيم :((ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم ؛ خدا بر دلها و گوشهاى آنها مُهر نهاده ، و برچشمهاى آنها پَرده افكنده شده است ، و براى آنها عذاب بزرگى است .))
روشن است كه خداوند، نسبت به هيچ كس ، عداوت و كينه اى ندارد. كه بر دل و گوش او مُهر نهد و بر چشم او پَرده بيفكند، اين در واقع آثار اعمال آنها است ، كه به صورت حبابها و پَرده ها در مى آيد و حواسّ او را مى پوشاند، و از درك حقيقت باز مى دارد (و نسبت دادن اين امور به خداوند به خاطر آن است كه هر سبب و مسبّبى در عالم هر چه دارد از ناحيه ذات پاك اوست كه مسبّب الاسباب است ).
در آيه 10 سوره ((روم))، از اين همه فراتر مى رود و مى فرمايد: اعمال سوء، عقيده انسان را نيز دگرگون مى سازد و تباه مى كند، چنان كه مى خوانيم : ((ثمّ كان عاقبة الّذين اسآؤ ا السّواى ان كذّبوا بآيات اللّه و كانوا بها يستهزؤ ن ؛ سرانجام كسانى كه اعمال بد مرتكب شدند به جايى رسيد كه آيات خدا را تكذيب كردند و آن را به سخريّه گرفتند.))
اين تعبير نشان مى دهد كه انجام كارهاى زشت و ارتكاب گناه هرگاه ادامه پيدا كند در اعماق جان انسان ، نفوذ خواهد كرد؛ نه تنها اخلاق بلكه عقائد را نيز زير و رو مى كند.
حتّى در جاى ديگر از قرآن مى خوانيم كه تكرار گناه و اعمال سوء، حسّ تشخيص انسان را نيز عوض مى كند؛ خوب در نظرش بد و بد در نظرش خوب جلوه گر مى شود؛ آيه 103 و 104 سوره كهف در اين رابطه چنين مى گويد: ((قل هل ننبّئكم بالاخسرين اءعمالا الذّين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنّيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعا؛ بگو آيا به شما خبر دهم كه زيانكارترين شما از مردم چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاششان در زندگى دنيا گُم شده (و تمام سرمايه هاى الهى خود را از دست داده اند) با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند.))
3- در جاى ديگر پيدايش صفت نفاق را نتيجه دروغ گويى مكرّر و خلف وعده الهى مى شمرد، مى فرمايد: ((فاعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون ؛ عمل آنها نفاق را در دلهايشان تا روزى كه خدا را ملاقات كنند مستقر ساخت ، اين (پيدايش خوى نفاق ريشه دار) به خاطر آن است كه از پيمان الهى تخلّف جستند، و كرارا دروغ گفتند.))(سوره توبه ، آيه 77)
توجّه داشته باشيد كه ((يكذّبون)) فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، و بيانگر تاءثير اين عمل سوء، يعنى دروغ ، در پيدايش روح نفاق است ؛ زيرا مى دانيم دروغ گفتن آن هم در چهره انسان راستگو چيزى جز دوگانگى ظاهر و باطن نيست و نفاق درونى مبدّل شدن اين حالت به يك ملكه است .
تاءثير متقابل اخلاق و عمل در احاديث اسلامى
اين حقيقت كه اعمال نيك و بد در روح انسان اثر مى گذارد، و به آن شكل مى دهد، و خوهاى نيك و بد را مستحكم مى كند، بازتاب گسترده اى در احاديث اسلامى نيز دارد، كه به عنوان نمونه سه حديث زير قابل دقّت فراوان است :
1- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((كان اءبى يقول ما من شى ء اءفسد للقلب من خطيئة ، اءنّ القلب ليواقع الخطيئة فما تزال به حتّى تغلب عليه فيصير اءعلاه اءسفله ؛ پدرم (امام باقر عليه السّلام ) فرمود: چيزى بدتر از گناه قلب را فاسد نمى كند، گناه قلب را تحت تاءثير خود قرار مى دهد و تدريجا در آن اثر مى كند تا بر آن غالب گردد؛ در اين هنگام قلب وارونه مى شود، و بالاى آن پايين قرار مى گيرد.))(44)
البتّه اين حديث بيشتر ناظر به دگرگون شدن افكار بر اثر گناه است ، ولى در مجموع ، تاءثير گناه را در تغيير روح انسان منعكس مى كند.
2- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است :
((اذا اءذنب الرّجل خرج فى قلبه نكتة سوداء فان تاب انمحت و اءن زاد زادت ، حتّى تغلب على قلبه ، فلا يفلح بعدها اءبدا؛ هنگامى كه انسان گناه مى كند، نقطه سياهى در قلب او پيدا مى شود؛ اگر توبه كند، آن نقطه سياه محو مى شود، و اگر بر گناه بيفزايد زيادتر مى شود تا تمام قلب او را فراگيرد و بعد از آن هرگز روى رستگارى نخواهد ديد!))(45)
به همين دليل ، در احاديث اسلامى ، نسبت به اصرار بر گناه ، هشدار داده شده حتّى اصرار بر گناهان كوچك ، جزء گناهان كبيره ذكر شده است .(46)
در حديث معروف على بن موسى الرّضا عليه السّلام كه در جواب تقاضاى ماءمون براى بيان جامعى درباره حلال و حرام و فرائض و سُنن ، آمده از جمله مسائلى كه بر آن تكيه شده است ، اصرار بر گناهان صغيره است كه آن را در رديف گناهان كبيره ذكر فرموده است .(47)
در حديثى در كتاب ((خصال)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده چنين مى خوانيم : ((اءربع خصال يمتن القلب : اءذّنب على الذّنب ...؛ چهار عمل است كه قلب را مى ميراند: گناه بعد از گناه ...))(48)
شبيه همين معنى در تفسير ((الدّر المنثور)) نيز آمده است .(49)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه تكرار يك عمل در قلب و جان انسان بطور قطع اثر مى گذارد و سرچشمه تشكيل صفات رذيله و زشت خواهد شد؛ و به همين دليل دستور داده شده است كه هر گاه لغزش و گناهى از مؤ منى سرزند، هر چه زودتر آن را با آب توبه بشويد، و آثار منفى آن را از قلب بزدايد تا به صورت يك ((حالت)) و ((ملكه)) و صفت زشت درونى درنيايد؛ مخصوصا دستور داده شده است كه با احاديث روشنى بخش پيشوايان معصوم عليهم السّلام اين گونه زنگارها را از دل بزدايند؛ چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءنّ القلوب لترين كما يرين السيّف و جلائه الحديث ؛ دلهاى آدميان زنگار مى گيرد همان گونه كه شمشير زنگار مى گيرد و صيقل آن حديث است .))(50)
3- اخلاق فردى و اجتماعى
مساءله مهّم ديگرى كه ذكر آن در اينجا لازم به نظر مى رسد اين است كه : آيا مسائل اخلاقى در رابطه با انسانهاى ديگر شكل مى گيرد بطورى كه اگر يك انسان تنهاى تنها زندگى كند، اخلاق براى او مفهوم نخواهد داشت ؟ يا اين كه پاره اى از مفاهيم اخلاقى درباره يك انسان تنهاى تنها نيز صادق است ، هر چند قسمت اعظم مسائل اخلاقى در رابطه انسانهاى ديگر پيدا مى شود، و از اين نظر مى توانيم اخلاق را به دو بخش تقسيم كنيم ؟
در پاسخ اين سؤ ال توجّه شما را به بحثى كه در كتاب ((زندگى در پرتو اخلاق)) آمده و عينا آن را در زير مى آوريم ، جلب مى كنيم :
((بعضى معتقدند تمام اصول اخلاقى بازگشت به مناسبات خاصّ اجتماعى انسان با ديگران مى كند، بطورى كه اگر اجتماعى اصلا وجود نمى داشت و هر انسان كاملا جدا از ديگران مى زيست ، و هر فردى بى خبر از وجود ديگرى زندگى مى كرد، اخلاق اصلا مفهومى نداشت !))
((زيرا غبطه ، حسد، و تواضع ، و تكبّر، و حُسن ظن ، و عدالت ، و جور، و عفّت ، و سخاوت ، و امثال اينها همه از مسائلى است كه فقط و فقط در اجتماع و برخورد انسان با ديگران ، مفهوم دارد؛ بنابراين ، انسان منهاى اجتماع ، با انسان منهاى اخلاق ، همراه خواهد بود.))
((ولى به عقيده ما در عين اين كه بايد اعتراف كرد كه بسيارى از فضائل و رذائل اخلاقى با زندگى اجتماعى انسان بستگى دارد، چنان نيست كه اين مساءله عموميّت داشته باشد، زيرا بسيارى از مسائل اخلاقى هستند كه فقط جنبه فردى دارند، و در مورد يك انسان تنها نيز كاملا صادق است ؛ مثلا، صبر و جزع بر مسائل ، شجاعت و ترس در برابر پيشامدها، استقامت و تنبلى در راه رسيدن يك فرد به هدف خود، غفلت و توجّه نسبت به آفريدگار جهان ، شكر و كفران در برابر نعمتهاى بى پايان او و امثال اين امور كه علماى اخلاق در كتب اخلاقى از آن بحث نموده اند جزء فضائل يا رذائل اخلاقى شمرده اند مى تواند جنبه فردى داشته باشد، و درباره يك فرد كه زندگى كاملا جدا از اجتماع دارد نيز صدق كند، از اينجا تقسيم اخلاق به اخلاق فردى و اخلاق اجتماعى روشن مى گردد، ولى ناگفته پيدااست كه اخلاق اجتماعى وزنه سنگينترى در علم اخلاق دارد و شخصيّت انسان بيشتر بر محور آن دور مى زند، اگرچه اخلاق فردى نيز سهم قابل توجّهى در مورد خود دارد.))(51)
شك نيست كه تقسيم دوگانه چيزى از ارزش مسائل اخلاقى نمى كاهد هر چند مى تواند تفاوت اهمّيّت مباحث اخلاقى را از نظر درجه بندى آشكار سازد؛ بنابراين ، صرف وقت در اين كه كداميك از خلق و خوهاى اخلاقى فقط جنبه فردى دارد، و كداميك جنبه اجتماعى ، چندان مفيد به نظر نمى رسد؛ و ما همين اشاره كلّى را كه در بالا آورديم براى اين بحث كافى مى دانيم .
البتّه نمى توان انكار كرد كه اخلاق فردى نيز تاءثير غيرمستقيم بر مسائل اجتماعى دارد.(دقّت كنيد)
فصل چهارم : پشتوانه هاى اخلاق
اگر اخلاق را به درختى پُربار تشبيه كنيم كه آفتها و خطراتى نيز در كمين آن است ، پشتوانه هاى اخلاقى را مى توان به باغبان يا به آبى كه در پاى درخت جارى مى شود تشبيه كرد، كه اگر آب يا باغبان نباشد درخت اخلاق مى خشكد، و يا گرفتار انواع آفتهايى كه سرانجامش مرگ يا كم شدن بار و بر است ، مى گردد.
پشتوانه هايى كه علماى اخلاق يا فلاسفه براى اخلاق ذكر كرده اند بسيار متفاوت است و در واقع با جهان بينى هر گروهى ارتباط دارد، و ما در اينجا به چند نمونه مهمّ آن اشاره مى كنيم :
1- پشتوانه سودجويى
گروهى مسائل اخلاقى را صرفا از اين نظر توصيه مى كنند كه با منافع مادّى در ارتباط مستقيم است ؛ مثلا، يك مؤ سّسه اقتصادى اگر اصل امانت و صداقت را دقيقا رعايت كند و تمام اطّلاعاتى را كه به مشتريان يا مراجعه كنندگان مى دهد بى كم و كاست با واقعيّت تطبيق كند، مى تواند سرمايه هاى مردم را به سوى خود جذب كند و سود كلانى از اين طريق عايدش شود.
به همين دليل ، افرادى را مى بينيم كه موضعى عمل مى كنند؛ يعنى مثلا در ساعتى كه كارمند بانك است و با ثروت و سرمايه مردم از نزديك سر و كار دارد نهايت امانت را به خرج مى دهد تا منافع زيادى براى مؤ سّسه خود جلب نمايد، و هنگامى كه پاى خود را از آن محل بيرون گذاشت ممكن است به انسانى خائن مبدّل گردد، چرا كه سود خود را ممكن است در خيانت بپندارد.
يا اين كه مثلا يك كاسب يا تاجر با مراجعه كنندگان بسيار خوش برخورد، پُر محبّت ، مؤ دّب و صميمى به نظر مى رسد، تا از اين راه مشتريان و دوستان بيشترى جلب كند امّا همين شخص ممكن است در خانه با زن و فرزند يا همسايگان ، بسيار بد برخورد باشد. اين گونه اخلاق كه پشتوانه اى جز سودجويى ندارد، بزرگترين عيبش اين است كه براى اخلاق ، هيچ اصالتى قائل نيست ؛ چرا كه در همه جا خطّ سودجويى را ادامه مى دهد كه گاه در اخلاق است و گاه به پندار او در ضدّ اخلاق .
جمعى از اين فراتر رفته ، اخلاق را نَه به خاطر منافع شخصى بلكه به خاطر مصالح جامعه بشرى طلب مى كنند زيرا معتقدند اگر اصول اخلاقى در جامعه انسانى ، متزلزل گردد، دنيا مبدّل به جهنّم سوزانى مى شود كه همه اهل آن در عذاب خواهند بود، و تمام مواهب مادّى كه مى تواند آسايش و رفاه براى مردم جهان بيافريند، مبدّل به هيزمى براى روشن نگه داشتن اين جهنّم سوزان مى گردد.
اين گونه افراد گرچه در سطح بالاترى فكر مى كنند، ولى بالاخره اخلاقى را كه آنها مى طلبند براساس سودجويى و جلب منفعت و آسايش و رفاه ، استوار است ، نه بر پايه اصالت دادن به فضائل اخلاقى .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
اين طرز تفكّر براى افراد مادّيگرا كه اعتقادى به مكتب وحى و نبّوت پيامبران ندارند، اجتناب ناپذير است ؛ اخلاق را از اوج آسمان به زمين مى آورد، و آن را به ابزارى براى سودجويى بيشتر يا رفاه و آسايش بيشتر مبدّل مى كند.
ترديدى نيست كه اخلاق ، اين گونه آثار مثبت اجتماعى و مادّى را در بر دارد، و ما هم قبلا اشاراتى به آن داشتيم ، ولى بحث در اين است كه آيا پشتوانه اخلاق همين است و بس ، يا اين گونه آثار بايد به عنوان مسائل جنبى در علم اخلاق مورد توجّه قرار گيرد.
به هر حال ، اعتقاد به اخلاقى كه براساس سودجويى و جلب منافع استوار است ، از يك سو اصالت اخلاق را خدشه دار مى كند و از سوى ديگر از ارزش و عمق آن مى كاهد، و از سوى سوم در مواردى كه احيانا تضادّى در ميان سودجويى و اخلاق ديده مى شود يا به تعبير ديگر چنين پنداشته مى شود، با اخلاق وداع مى كند و به سراغ سودجويى مى رود كه پشتوانه اصلى آن بوده است .
2- پشتوانه عقلى
فلاسفه اى كه معتقد به حاكميّت عقل بر همه چيز و لزوم پيروى از آن در همه چيز هستند، پشتوانه مسائل اخلاقى را درك عقل از خوب و بد اشياء مى دانند؛ مثلا، مى گويند عقل بخوبى درك مى كند كه شجاعت فضيلت است ، و بزدلى و جُبن رذيلت ، و همچنين امانت و صداقت ، كمال است ، و خيانت و دروغگويى نقصان ، و همين ادراك عقلى است كه ما را به دنبال فضائل اخلاقى مى فرستد و از رذائل بازمى دارد.
بعضى ديگر پشتوانه را ادراك وجدان مى دانند، مى گويند كه همان عقل عملى است مهمترين سرمايه انسان مى باشد؛ عقل نظرى را ممكن است فريب داد ولى وجدان چنين نيست و مى تواند رهبر حقيقى بشر باشد.
بنابراين ، همين كه وجدان ما مى گويد امانت ، صداقت ، ايثار، فداكارى ، سخاوت و شجاعت خوب است ، همين كافى است كه ما را براى رسيدن به اين نيكى ها بسيج كند، و همين كه مى گويد: بُخل ، خودخواهى ، و خودپرستى بد است ، كافى است ما را از آن بازدارد.
به اين ترتيب ، پشتوانه عقلى و وجدانى به هم مى رسند، و دو تعبير مختلف از يك واقعيّت است .
بى شك وجود پشتوانه ، يك واقعيّت است و مى تواند در حدّ خود انگيزه مطلوبى براى نيل به تربيت نفوس و فضائل اخلاقى بوده باشد.
ولى با توجّه به اين كه - همان گونه در بحث وجدان در جاى خود گفته ايم (52) - از يك سو وجدان را گاه مى توان فريب داد، و از سوى ديگر، وجدان با تكرار بديها و زشتيها تدريجا به آن خو مى گيرد، و تغيير رنگ مى دهد، و گاه بكلّى حساسيّت خود را از دست داده يا تبديل به ضد مى شود، و از سوى سوم ، وجدان يا عقل عملى با تمام قداست و اهمّيّتى كه دارد مانند عقل نظرى خطاپذير است ؛ هرگز نمى توان تنها بر آن تكيه كرد و از همه چيز بى نياز شد، بلكه پشتوانه هاى قويترى لازم است كه نه قابل فريب باشد، نه خطا كند، و نه با تكرار اعمال ضدّ اخلاقى تاءثير خود را از دست داده و تغيير شكل دهد.
كوتاه سخن اين كه ، وجدان اخلاقى ، يا عقل فطرى و عقل عملى و هر تعبير ديگرى كه به اين معنى اشاره كند، پشتوانه خوبى براى نيل به فضائل اخلاقى محسوب مى شود، ولى با كاستيهايى كه دارد و در بالا به آن اشاره شد، قناعت به آن كافى نيست .
3- پشتوانه شخصيّت
بعضى مسائل اخلاقى را از اين رو دنبال مى كنند كه نشانه شخصيّت است ، و هر انسانى طالب شخصيّت مى باشد؛ هنگامى كه شخصيّت را در صداقت و امانت مى بيند به دنبال آنها مى رود، و هنگامى كه ملاحظه مى كند جامعه براى افراد شجاع و سخاوتمند و باوفا و مهربان شخصيّت فوق العاده اى قائل است طالب اين صفات اخلاقى مى شود.
بعكس ، هنگامى كه مى بيند افراد بزدل و ترسو، بخيل و ضعيف الاراده ، خائن و بى وفا، افراد بى ارزش و فاقد شخصيّتند، سعى مى كند از اين رذائل خالى شود.
و به اين ترتيب ، پشتوانه ديگرى براى مسائل اخلاقى جستجو كرده است .
ولى اگر درست بينديشيم مى بينيم اين پشتوانه نيز به همان مساءله وجدان بازگشت مى كند، منتها در اينجا((وجدان جامعه)) مطرح است و نه وجدان فرد، يعنى آنچه با وجدان عمومى جامعه هماهنگ است و آن را فضيلت و نشانه شخصيّت مى شمرند، جزء اخلاق فضيله و آنچه عكس آن است جزء اخلاق رذيله است ، و همين قضاوت عمومى جامعه سبب سوق دادن به نيكيها و بازداشتن از بديها است .
ما انكار نمى كنيم كه وجدان عمومى جامعه مى تواند الهامبخش مسائل اخلاقى و ارزشها و ضدّارزشهايى در اين زمينه باشد.
ولى همان كاستيها و اشكالاتى كه در مورد وجدان فردى ذكر شده در مورد وجدان عمومى جامعه نيز صادق است .
وجدان عمومى جامعه گاه خطا مى كند، و اكر زير بمباران تبليغات نيرومند وسيع نادرستى از سوى حكومتها و مانند آنها قرار گيرد، ممكن است ارزشها را ضدّارزش ، و ضدّارزشها را ارزش بداند، همان گونه كه در طول تاريخ نمونه هاى فراوان آن ديده شده است ؛ نه تنها در عصر جاهليّت عرب ، كشتن دختران و زنده به گوركردن آنها در ميان قشر وسيعى ، يك فضيلت اخلاقى شمرده مى شد (به خاطر تبليغات گسترده اى كه در اين زمينه به عمل آمده بود و آن را راه نجات براى جلوگيرى از گرفتارشدن نواميس خود و اسارت آنها در جنگلها مى پنداشتند!)(53)؛ بلكه امروز هم در بعضى از جوامع پيشرفته مى بينيم كه با تبليغات گسترده صاحبان زر و زور، و براى نيل به اهداف نامشروع مادّى ، وجدان عمومى جامعه را فريب داده اند و ضدّارزشهاى اخلاقى را ارزش مى شمرند.
افزون بر اين ، وجدان آدمى گرچه بارقه رحمت الهى است ، و نمونه اى از دادگاه عدل بزرگ او در درون جان انسان در اين جهان مى باشد ولى با اين حال ، وجدان آدمى معصوم نيست و گاه گرفتار خطا و اشتباه مى شود، و اگر پايگاه مطمئن و خطاناپذيرى آن را اصلاح نكند ممكن است سالها به خطاى خود ادامه دهد.
4- پشتوانه الهى
درست است كه هر يك از پشتوانه هاى گذشته براى سوق دادن به سوى مسائل اخلاقى نقشى دارد،ولى همان گونه كه در تحليلها اشاره شد بعضى از اين پشتوانه ها خالى از جنبه هاى انحرافى نيست ؛ مانند پشتوانه سودجويى و منفعت طلبى كه در همه حال راه خود را طى مى كند، گاه در مسير مسائل اخلاقى سير مى كند و در پاره اى از اوقات از آن جدا مى شود.
بعضى ديگر از اين پشتوانه ها گرچه چنين نبوده ولى قدرت نفوذ آن محدود و آميخته با كاستيها و نارسائيها و احيانا خطا و اشتباه هست .
تنها انگيزه نيرومند و مؤ ثّر و خالى از خطا و اشتباه و هرگونه كاستى براى مسائل اخلاقى ، انگبزه الهى است كه از منبع وحى سرچشمه مى گيرد.
در اينجا فضائل اخلاقى به عنوان ابزارى براى نيل به سودجويى و منفعت طلبى محسوب نمى شود، و وسيله اى براى رفاه اجتماعى نيست (هر چند اخلاق بطور قطع هم مايه آرامش و آبادانى و رفاه است و هم تاءمين كننده منافع مادّى ).
در اينجا اصالت با انگيزه هاى معنوى است ؛ و به تعبير روشنتر، ذات پاك خداوند كه كمال مطلق و مطلق كمال است ، و جامع جميع صفات جمال و جلال مى باشد، محور اصلى شمرده مى شود، و هر انسانى مى كوشد خود را به آن كمال مطلق نزديك كند، و پرتوى از اسماءِ و صفات او را در درون جان خود زنده نمايد؛ روز به روز به او نزديكتر و شبيه تر شود (هر چند ذات پاكش از هرگونه شبيه و مانند واقعى منزّه است )؛ و در اين مسير كه به سوى بى نهايت مى رود، هيچ حدّ و مرزى از كمال را به رسميّت نمى شناسد؛ وجود او مملوّ از عشق به خدا يعنى كمال مطلق مى شود، و انوار ذات و صفات او وجودش را روشن مى سازد، بطورى كه هر لحظه فضيلت و كمال برتر و بالاترى را طالب است ؛ نه در قيد منافع مادّى است ، نه اخلاق را براى شخصيّت مى خواهد ونه تنها وجدان انگيزه اوست ، بلكه انگيزه اى برتر و بالاتر از همه اينها دارد.
او معلومات خود را گذشته از عقل و وجدان ، از وحى آسمانى مى گيرد و ارزشهاى راستين را از دروغين در پرتو آن جدا مى سازد، و با ايمان و يقين كامل و خالى از هرگونه ترديد و تزلزل در اين راه گام برمى دارد.
در اين زمينه قرآن راهنماى خوبى است :
قرآن مجيد به روشنى اعمال اخلاقى را زائيده ايمان به خدا و روز قيامت مى شمرد و در بسيارى از آيات ((عمل صالح)) پشت سر ايمان و به عنوان ثمره درخت ايمان آمده است .
ايمان را به درخت پُربار و پاكيزه اى تشبيه مى كند كه ريشه هاى بسيار محكم آن در اعماق جان انسان فرو رفته و شاخ و برگش به آسمان كشيده شده و همواره پُر از ميوه هاى شاداب است .
در يك اشاره زيبا مى فرمايد ((اءلم تركيف ضرب اللّه مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اءصلها ثابت و فرعها فى السّماء - تؤ تى اكلها كلّ حين باذن ربّها؛ آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن ثابت و شاخه در آسمان است - و در هر زمان ميوه هاى خود را به فرمان پروردگار مى دهد.)) (سوره ابراهيم ، آيه 24 و 25)
بديهى است درختى كه ريشه هاى آن در اعماق قلوب است و شاخه هايش از تمام اعضاى انسان سربرآورده و در آسمان زندگى او پركشيده درختى است پُربار كه هرگز خزانى ندارد، و طوفانها نمى تواند آن را از ريشه بركند.(54)
در سوره ((والعصر)) همين معنى با تعبير ديگرى آمده است ، آنجا كه همه انسانها را در زياد و خسران مى بيند، و تنها كسانى را استثنا مى كند كه در درجه اوّل ايمان دارند و سپس عمل صالح ، و از حقّ دفاع مى كنند و به صبر و استقامت توصيه مى نمايند. (والعصر انّ الانسان لفى خُسر - الاّ الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر).
همين معنى با تعبير جالب ديگرى در آيه 21 سوره ((نور)) آمده ، مى فرمايد: ((ولولا فضل اللّه عليكم و رحمته مازكى منكم من اءحد ابدا ولكن اللّه يزكّى من يشاء؛ اگر فضل و رحمت الهى بر شما نبود هيچيك از شما هرگز تزكيه نمى شد، ولى خداوند هركه را بخواهد (و شايسته بداند) تزكيه مى كند.))
بنابراين ، پاكى اخلاق و عمل و تزكيه كامل انسان جز در سايه ايمان به خدا و رحمت او ممكن نيست .
همين معنى با تعبير ديگرى در سوره ((اعلى)) ديده مى شود، مى فرمايد:((قد افلح من تزكّى - و ذكر اسم ربّه فصلّى ؛ به يقين كسى كه پاكى جست (و خود را تزكيه كرد)، رستگار شد. و (آن كه ) نام پروردگارش را ياد كرد سپس نماز خواند!)) (سوره اعلى ، آيه 14 و 15)
مطابق اين آيات ، تزكيه اخلاقى و عملى رابطه نزديكى با نام پروردگار و نماز نيايش او دارد؛ اگر از آن مايه بگيرد، ريشه دار و پُر دوام خواهد بود، و اگر به اصول ديگرى متّكى شود سست و كم محتوا خواهد بود.
در آيه 93 سوره ((مائده)) رابطه قوىّ تقوا و اعمال اخلاقى با ايمان به طرز جالبى منعكس شده است ، مى فرمايد:((ليس على الّذين آمنوا وعملوا الصّالحات جناح فى ما طعموا اذا ما اءتّقوا و آمنوا و عملوا الصّالحات ثمّ اتّقوا و آمنوا ثمّ اتّقوا و اءحسنوا و اللّه يحب المحسنين ؛ بر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند گناهى در آنچه خورده اند نيست ؛ اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پيشه كنند و ايمان آورند، سپس تقوا پيشه كنند و نيكى كنند، و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.))
در اين آيه شريفه ، گاه تقوا مقدّم بر ايمان و عمل صالح ذكر شده ، و گاه مؤ خّر از آن ، و گاه مقدّم بر احسان ، اين به خاطر آن است كه تقواى اخلاقى و عملى در يك مرحله ، قبل از ايمان است ، و آن آمادگى براى پذيرش حق و احساس مسؤ ليّت براى جستجوى آن است .
سپس هنگامى كه حق را شناخت و به آن ايمان آورد، مرحله عاليترى از تقوا بر وجود او سايه افكند و سرچشمه انواع نيكوكاريها مى شود.
و به اين ترتيب ، رابطه تنگاتنگى كه ميان ((ايمان)) و ((تقوا)) است روشن مى شود.
كوتاه سخن اين كه ، قويترين و عاليترين پشتوانه اخلاق ، ايمان به خدا و احساس مسؤ وليّت در پيشگاه اوست . ايمانى كه فراتر از مسائل مادّى است و با چيزى نمى توان آن را مبادله كرد، همه جا با انسان است و لحظه اى از او جدا نمى شود، و همه چيز در برابر آن كوچك و كمرنگ است .
به همين دليل ، قويترين چهره هاى اخلاق كه ايثار و فداكارى را در حدّ اعلى داشته است ، در زندگى اولياء اللّه مشاهده مى كنيم .
و نيز به همين دليل ، در جوامع مادّى كه همه چيز با معيار منافع شخصى سنجيده مى شود، مسائل الاقى بسيار كمرنگ است ، و غالبا در مواردى رسميّت دارد كه در طريق همان منافع شخصى است ؛ حُسن خُلق ، ادب ، امانت ، درستكارى ، رفاه و سخاوت ، همه تا آنجا ارزش دارد كه بتواند سود مادّى بيشترى را جلب كند و آنجا كه سود مادّى به خطر افتاد، همه اينها رنگ خود را مى بازند!
پدر و مادر كه در سنين بالا قدرت سود دهى ندارند بكلّى فراموش مى شوند، و آنها را به مراكز نگهدارى سالمندان مى فرستند تا در انتظار مرگ روز شمارى كنند!
فرزندان به محض اين كه توانايى بر كارى پيدا كنند، از خانه بيرون فرستاده مى شوند، نَه براى اين كه استقلال اقتصادى پيدا كنند، بلكه براى اين كه هميشه فراموش شوند.
همسران نيز تا آنجا شريك زندگى و مورد علاقه اند كه سود و لذّت مادّى بيافرينند؛ در غير اين صورت ، فراموش مى شوند؛ و به همين دليل ، طلاق در اين كشورها بيداد مى كند!
در مكتبهاى مادّى كه براى اخلاق پشتوانه الهى وجود ندارد، استقبال از شهادت در مسير آرمانهاى والا، نوعى حركت انتحارى و بى معنى است ! و سخاوتهايى كه موجب بخشش اكثر اموال انسان مى گردد، نوعى جنون محسوب مى شود! عفّت و پارسايى ، ضعف نفس ، و زهد و بى اعتنايى به رزق و برق عالم مادّه ، دليل برناآگاهى و ساده لوحى است .
قدرتهاى برخاسته از اين جوامع و سران اين كشورها، بهترين نمونه هايى هستند كه معيار اخلاق را در اين جوامع نشان مى دهند.
برخورد دو گانه و چند گانه با مسائل مربوط به ((حقوق بشر)) از سوى اين قدرتها، بسيار وحشت انگيز است ، آنجا كه حقوق انسانها گوشه اى از منافع آنها را به خطر مى اندازد،بكلّى فراموش مى گردد و اين ارزش والا در پاى منافع آنان قربانى مى شود.
خطرناكترين جنايتكاران و متجاوزان بر حقوق انسانها در اينجا افرادى دوست داشتنى مى شوند؛ و بعكس ، انسانهاى پاك و از هر نظر منزّه كه به دفاع از حقوق بشر بپاخيزند، امّا بخشى از منافع مادّى آنها را به خطر بيندازند، در نظر آنها به صورت شيطانهايى در مى آيند كه به هر وسيله ممكن بايد سركوب شوند.
به همين دليل ، در زمان واحد، در يك گوشه اى از دنيا، مدافع سرسخت دموكراسى و حاكميّت ملّتها هستند، و درست در همان زمان ، در گوشه اى ديگر مدافع سرسختِ بدترين ديكتاتوريها! همه اينها به خاطر آن است كه اصل اساسى براى آنان چيزى جز منافع مادّى و سود شخصى نيست ، و اخلاق نزد آنها تكيه گاه روشنى ندارد.
نكته ديگرى كه در اينجا شايان دقّت است ، اين است كه سودجويان مادّى تنها به زمان و مكان خود مى نگرند، گذشتگان چه كردند و آيندگان چه خواهند كرد، براى آنها مفهومى ندارد، مگر اين كه رابطه اى با زندگى فعلى آنها پيدا كند؛ منطق آنها اين است : هنگامى كه ما نباشيم دنيا را آب بگيرد يا بماند چه تفاوتى مى كند؟
ولى خداپرستان با اعتقاد به زندگى پس از مرگ ، و دادگاه عدل الهى در قيامت ، بر اين باورند كه اگر آثار نيكى از خود به يادگار بگذارند و انسانهاى نيازمند از آن بهره مند گردند، هر چند بعد از هزاران سال باشد، بركات معنوى آن ، به آنها در جهان ديگر مى رسد؛ بنابراين ، آنها نه تنها وجودى مفيد براى امروزنده ، كه براى فردا و هزاران سال ديگر نيز فكر مى كنند.
حديث معروف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كه مى فرمايد: ((اذا مات المؤ من انقطع عمله الاّ من ثلاث : صدقة جارية ، او علم ينتفع به اءوولد صالح يدعو له ؛ هنگامى كه مؤ من از دنيا مى رود، عملش قطع مى شود مگر از سه چيز: صدقات جاريه (اموالى كه به صورت موقوفه و مانند آن درآمده و مردم دائما از آن استفاده مى كنند) و علوم ودانشهايى كه انسانها از آن سود مى برند و فرزند صالحى كه براى او دعا مى كند.))(55)
به اين ترتيب ، ايمان به جهان ديگر سبب كارهاى اخلاقى مهمّى مانند باقى گذاشتن صدقات جاريه و آثار علمى مفيد، و فرزندان صالح مى شود، در حالى كه اين امور در مكتب سودپرستان مادّى هيچ كدام مفهوم درستى ندارد.
مرحوم شهيد ((مطهّرى)) در كتاب ((فلسفه اخلاق)) خود، بعد از آن كه خودپرستى را به سه شاخه تقسيم مى كند (خودى خود، خودى خانواده و خودى ملّى ) و همه اينها را نوعى خودپرستى كه تضاد با اخلاق دارد مى شمرد، سخنى از ((گوستاولوبون)) در كتاب معروفش ((تمدّن اسلام و عرب)) با تلخيص نقل مى كند كه براى تكميل اين بحث مفيد است .
او درباره اين كه چرا ملل مشرق زمين از تمدّن غرب آن طور كه بايد استقبال نمى كنند، عللى ذكر مى كند: نخست اين كه آنها آمادگى براى اين كار ندارند؛ دوم اين كه زندگى ما با وضع زندگى آنها متفاوت است ، زندگى آنها ساده است و ما نيازهاى مصنوعى براى خود درست كرده ايم ، سپس مى افزايد كه به نظر مى رسد ما اين را كتمان مى كنيم كه طرز رفتار ظالمانه اى كه ملل غرب نسبت به آنها روا داشته اند (عامل مهّم ديگرى است ).
پس از آن ، اشاره به مظالمى كه غربيها در آمريكا، اقيانوسيه و چين و هند كرده اند مى كند، مخصوصا روى داستان جنگ معروف به ((جنگ ترياك )) تكيه مى كند كه انگليسيها براى اين كه به مردم چين مسلّط شوند تصميم گرفتند ترياك را براى آنها مسلّط كنند، تا قدرت مقاومت آنها در هم بشكند، چينى ها متوجّه شدند كه دشمن چه بلايى مى خواهد بر سر آنها بياورد، قيام كردند و خود را آماده دفاع نمودند، ولى سرانجام انگليسى ها با شليك گلوله هاى توپ بر آنها غالب شدند و ترياك را در ميان آنها رواج دادند، و طبق آمار هر سال ششصد هزار نفر (در آن زمان ) به خاطر ترياك رهسپار ديار عدم مى شدند!(56)
آرى ! هنگامى كه اخلاق از پشتوانه ((ايمان و ارزشهاى معنوى)) برخوردار نباشد هر جا در برابر ((منافع شخصى)) قرار گرفت ، عقب نشينى مى كند!
نكته
آنچه در بالا درباره پشتوانه اخلاق از نظر ايمان به مبداء و معاد گفته شد به اين معنى نيست كه نقش ((عقل فطرى)) را در عمق بخشيدن به مسائل اخلاقى انكار كنيم ، چرا كه بى شك وجدان انسان كه در واقع نماينده خدا در درون جان بشر است ، نيز تاءثير بسزايى در تحكيم مبانى اخلاق دارد مشروط بر اين كه با نيروى ايمان تلفيق گردد، و از حجاب سودپرستى و هواى نفس رهايى يابد.
در قرآن مجيد نيز بارها روى اين مساءله تكيه شده است ؛ در آيه 100 سوره ((يونس)) مى خوانيم ((و يجعل الرّجس على الّذين لايعقلون ؛ خداوند پليدى (گناه ) را بر كسانى قرار مى دهد كه تعقّل نمى كنند و نمى انديشند!))
و در آيه 22 ((انفال)) مى فرمايد: ((انّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البكم الّذين لايعقلون ؛ بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه تعقّل نمى كنند (نه صداى حق را مى شنوند، نه به حق سخن مى گويند)!
و درباره كسانى كه نماز را به سخريّه مى گرفتند، در آيه 58 سوره ((مائده)) مى فرمايد: ((اءتّخذها هزوا ولعبا ذلك بانّهم قوم لايعقلون ؛ آنها نماز را به سخريّه گرفتند، به خاطر اين كه تعقّل نمى كنند!))
با توضيحاتى كه در بالا داده شد، ديدگاه قرآن مجيد در مسائل اخلاقى بطور خلاصه روشن گرديد.
فصل پنجم : اخلاق و آزادى
آيا محدوديت اخلاقى به سود انسان است يا به زيان او
در اين كه آيا اخلاق ، آزادى انسان را محدود مى كند و اين محدوديّت به سود يا زيان اوست ؟ بحثهاى زيادى شده است ، كه به اعتقاد ما بسيارى از اين بحثها ناشى از تفسيرهاى نادرستى است كه براى معنى آزادى شده و مى شود، از جمله :
1- گاه گفته مى شود: اخلاق از آن نظر كه انسان را محدود مى كند مانع پرورش استعدادها است !
2- و گاه گفته مى شود: اخلاق غرائز را سركوب مى نمايد تا سعادت واقعى فرد محقّق گردد، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود، خدا آن را خَلق نمى كرد!
3- و گاه مى گويند: برنامه هاى اخلاقى با فلسفه اصالة الّلّذة مخالف است و مى دانيم هدف آفرينش همان ((لذّت)) است كه انسان بايد به آن برسد!
4- و گاه در نقطه عكس آن گفته مى شود: اساسا بشر آزاد نيست و هميشه تحت عوامل جبرى گوناگونى قرار دارد؛ بنابراين ، نوبتى به توصيه هاى اخلاقى نمى رسد!
5- و بالاخره گاه مى گويند: بناى اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا به خاطر ترس يا طمع است ، و اينها جنبه ضدّاخلاقى دارد!
اين سخنان ضدّ و نقيض ، از يك سو نشان مى دهد كه ارزيابى صحيحى درباره اصل مفهوم آزادى نشده و از سوى ديگر، اخلاق دينى بويژه اخلاق اسلامى و پشتوانه هاى آن بخوبى مورد دقّت قرار نگرفته است .
به همين دليل ، بايد نخست به سراغ مساءله آزادى برويم .
چرا انسان آزادى را با تمام وجودش مى طلبد؟ و چرا انسان بايد آزاد باشد؟ اساسا آزادى چه نقشى در پرورش روح و جسم دارد؟ و در يك كلمه ((فلسفه آزادى چيست))؟
پاسخ همه اين سؤ الات بطور خلاصه اين است كه : در درون وجود انسان ، استعدادها و شايستگيها و نيروهاى بالقوّه اى نهفته شده كه بدون آزادى هرگز شكوفا نمى شود، به همان دليل كه انسان خواهان شكوفايى استعدادها و تكامل است خواهان آزادى كه وسيله نيل به آن است مى باشد.
ولى آيا اين آزادى كه باعث شكوفايى استعدادهاى خلّاق است آزادى بى قيد و شرط است يا آزادى هدايت شده و تواءم با برنامه ريزى ؟
اين مطلب را با ذكر يكى دو مثال مى توان توضيح داد:
باغبانى را فرض كنيد كه براى پرورش انواع گلها و ميوه ها دامن همّت به كمر زده است ، بذرافشانده ، نهال غَرس كرده و درختان را به موقع آبيارى مى كند، بديهى است اگر اين درخت در فضاى آزاد نباشد و از هوا و نور آفتاب و دانه هاى باران استفاده نكند و يا ريشه هاى آن در اعماق خاك آزادانه پيشرفت ننمايد و با سنگ و موانع ديگر رو به رو شود هرگز نه گُلى نصيب باغبان مى شود و نه ميوه اى ؛ بنابراين ، آزادى ريشه ها و ساقه ها و شاخ و برگها براى شكوفا شدن استعدادهايشان ضرورى است .
امّا گاه ممكن است اين درخت شاخه هاى اضافى نامناسبى پيدا كند، و يا از مسير رشد واقعى منحرف و كج و مَعوَج شود، باغبان قيچى باغبانى را به دست مى گيرد و بدون هيچ ملاحظه و ترحّمى شاخه هاى اضافى را كه تنها فايده اش گرفتن نيروى درخت و تضعيف آن است قطع مى كند. هيچ كس نمى تواند به اين باغبان اعتراض كند كه چرا درخت را آزاد نگذاردى كه هرگونه مى خواهد شاخ و برگ بياورد.
و نيز درخت كج و معوج را با چوب صاف و مستقيم و محكم مى بندد تا صاف شود و هيچ آدم عاقلى نمى تواند به او ايراد بگيرد چرا درخت را در بند كردى و جلوى او را گرفتى ؛ زيرا او در جواب مى گويد: درخت را بايد آزاد گذاشت تا ميوه هايش شيرين گُلهاى زيبا دهد، نه آزادى در طريق انحراف و به هدر دادن نيروها!
در مورد انسان نيز همينطور است ،او داراى استعدادهاى فوق العاده مهمّى است كه اگر درست رهبرى شود، به بالاترين درجات تكامل مادّى و معنوى مى رسد، او آزاد است از استعدادهاى خلّاقش در اين راه استفاده كند، ولى آزاد نيست كه آنها را به هدر دهد، و در مسيرهاى كج و معوج نابود كند.
آنها كه آزادى را به معنى عامّى كه شامل هرگونه بى بندوبارى مى شود تفسير كرده اند، در حقيقت معنى آزادى را نفهميده اند، آزادى يعنى آزاد بودن در به كارگيرى نيروها در مسيرهايى كه انسان را به هدفهاى والاترى (خواه مادّى يا معنوى ) مى رساند.
در مثالى ديگر، آزاد بودن عبور از جادّه هاى كوچك و بزرگ براى رسيدن به مقصدهاى معلوم ، هرگز مفهومش هرج و مرج در رانندگى و بى اعتنايى به تمام مقرّرات آن نيست .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
هيچ آدم عاقلى نمى گويد مقيّد بودن رانندگان به رعايت اين مقرّرات مانند توقّف پشت چراغ قرمز، رعايت جادّه هاى يك طرفه ، عبور از دست راست و مانند اينها، مخالف آزادى رانندگى است ، و موجب محدوديّت رانندگان است ، همه به چنين سخنى مى خندند و مى گويند آزادى بايد در چارچوب مقرّراتى باشد كه انسان را به مقصد برساند نه اين كه باعث اتلاف اموال و قتل و جرح نفوس و مانند آن شود و انسان هرگز به مقصد نرسد.
اساسا بسيارى از اين آزاديهاى كاذب ، نوعى اسارت قطعى است .
جوانى كه از آزادى خود سوء استفاده كرده و گرفتار موادّمخدر و اعتيادهاى كُشنده ديگر شده است ، در واقع اسير است و با اعمالش حُكم اسارت خود را امضاء مى كند.
آزاديهاى تواءم با رعايت موازين اخلاقى به انسان آزادى واقعى مى دهد و از اسارت او در چنگال هوى و هوسهاى كُشنده رهايى مى بخشد و چه جالب است در اينجا كلام مولى على عليه السّلام كه مى فرمايد: ((انّ تقوى اللّه مفتاح سداد، و ذخيرة المعاد، و عتق من كلّ ملكة و نجاة من كلّ هلكة ؛ تقواى الهى كليد گشايش هر درى است و ذخيره رستاخيز و سبب آزادى از هرگونه بردگى (شيطان ) و نجات از هرگونه هلاكت !))(57)
از تحليل فوق و مثالهاى بالا آزادى واقعى از آزاديهاى كاذب يا به تعبير صحيحتر اسارتهايى تحت نام آزادى ، شناخته مى شود؛ و جلو سوء استفاده از اين مفهوم مقدّس را مى توان گرفت ؛ و هيچ گاه كسى نمى تواند به بهانه اين كه اخلاق ، انسان را محدود مى كند، ارزشهاى اخلاقى را زير سؤ ال ببرد.
همچنين پاسخ كسانى كه مى گويند اخلاق غرائز را سركوب مى كند، در حالى كه اگر اين غرائز لازم نبود خدا آن را خَلق نمى كرد، روشن مى شود.
غرائز آدمى همچون دانه هاى حياتبخش باران است كه از آسمان نازل مى شود، بى شك اگر لازم و مفيد نبود خدا آن را از آسمان نازل نمى كرد، ولى اين به آن مفهوم نيست كه ما اجازه دهيم قطره هاى باران دست به دست هم دهند و سيلابى ويرانگر به وجود آورند، بلكه عقل و درايت مى گويد بايد سدّى در مقابل آن كِشيد و دريچه ها و كانالها و نهرهايى به وجود آورد و اين موهبت الهى را طبق برنامه و حساب به مزارع و باغها هدايت كرد غرائز آدمى نيز مانند اين دانه هاى حياتبخش باران است كه اگر تحت برنامه و كنترل در مسيرهاى سازنده در نيايد مبّدل به سيلابى ويرانگر مى شود كه همه چيز انسان را به باد خواهد داد.
از آنچه در بالا آمد مى توان اين نتيجه را به روشنى گرفت كه اخلاق نَه انسان را محدود مى كند و نَه مانع پرورش انسانها است و نَه غرائز خداداد را سركوب مى نمايد، بلكه كار اخلاق بهره گيرى از آزادى انسان در مسير سعادت و رهبرى غرائز براى رسيدن به كمال مطلوب است .
با توجّه به اين تفسير كه به نظر ما تفسير صحيح آزادى است پاسخ بسيارى از سخنان مخالفان اخلاق روشن مى شود و نيازى به توضيح نيست .
اعتقادبه جبر و مسائل ضدّ اخلاقى
بى شك رابطه بسيار نزديكى ميان اعتقاد به آزادى اراده انسان و ((مسائل اخلاقى)) وجود دارد؛ زيرا همان گونه كه در گذشته نيز اشاره كرده ايم اگر اعتقاد به آزادى انسان نفى شود تمام مفاهيم اخلاقى فرو مى ريزد و از كار مى افتد.
به همين دليل ، اديان الهى كه عهده دار تربيت نفوس و تهذيب اخلاقند سرسخت ترين مدافع آزادى بشرند!(دقّت كنيد)
و نيز به همين دليل ، قرآن مجيد مملوّ از آياتى است كه آزادى اراده انسان را تثبيت نموده و جبر را نفى مى كند. اين آيات بالغ بر صدها آيه مى شود، كه در مباحث جبر و اختيار به آن اشاره شده است .(58)
اصولا امر و نهى و هرگونه تكليف ديگر و دعوت به اطاعت و نهى از معصيت و ثواب و عقايد و حساب و جزا، و دادگاه و اجراى حدود و مجازاتها و امور ديگرى مانند آن ، همه تاءكيدهاى مكرّرى بر مساءله آزادى اراده انسان است .
و اگر آياتى از قرآن مى بينيم كه دستاويز طرفداران مكتب جبر شده دقيقا ناشى از عدم توجّه به تفسير صحيح اين آيات است . چرا كه اين آيات ناظر به نفى تفويض است نه اثبات جبر، و شاهد آن در خود قرآن بوضوح ديده مى شود كه شرح آن در منابعى كه قبلا به آن اشاره شد آمده است و اينجا جاى آن بحث نيست .
اعتقاد به جبر و سلب آزادى انسان مى تواند عامل مؤ ثّرى براى هرگونه بى بندوبارى اخلاقى بوده باشد، چرا كه هر گُنهكارى به بهانه اين كه سرنوشت او از روز ازل بطور جبرى رقم زده شده و او نمى تواند آن سرنوشت را دگرگون سازد، در مَنجلاب فساد و گناه غوطه ور مى گردد، اتّفاقا شواهد تاريخى نيز بر اين معنى داريم كه گناهكارانى به استناد همين مكتب ، خود را در ارتكاب گناه و اعمال ضدّ اخلاقى معذور مى دانستند، و مى گفتند: ((ما اگر خوب يا بَديم از ناحيه خود ما نيست ، باغبان اَزل از روز نخست ما را چنين پرورش داده و در سرنوشت ما نوشته است ! نه نيكوكاران بايد افتخار به نيكى خود كنند، و نه بدكاران بايد مورد سرزنش و ملامت قرار گيرند!))
به همين دليل ، پيامبران الهى ، و بيش از همه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم براى تحكيم مبانى اخلاق و تهذيب نفوس ، قبل از هر چيز آزادى اراده انسان را تثبيت مى كردند.
به هر حال ، بحث جبر و اختيار و مسائل ديگرى مانند قضاوَقَدَر، هدايت و ضلالت ، سعادت و شقاوت ، از ديدگاه قرآن ، بحث مستقل و مبسوطى است كه به خواست خدا در مباحث آينده تفسير موضوعى به سراغ آن خواهيم رفت . هدف در اينجا تنها اشاره اى به اين مساءله و تاءثير آن در مسائل اخلاقى است نه ورود در اصل اين مساءله .
امّا كسانى كه اصل و اساس را لذّت مى شمرند و ارزش نهايى براى آن قائلند و اخلاق را از آن نظر كه مخالف اين معنى است نامناسب مى دانند و همچون ((آريس تيپ)) كه قبل از ميلاد مى زيسته مى گويند: ((خير عبارت است از لذّت ، و شرّ چيزى جز اَلَم نيست و هدف نهايى انسان در زندگى كام گرفتن از لذائذ جهان است ، و نبايد به نتايج نيك و بد آن فكر كرد!))(59)
آنها از اين نكته غافلند كه به فرض ما لذّت را منحصر در لذائذ مادّى بدانيم و از لذائذ معنوى كه به مراتب از لذّات مادّى روحپرورتر است صرف نظر كنيم ، رسيدن به لذّت مادّى نيز بدون رعايت اخلاق ممكن نيست ، چرا كه كامجويى و لذّت بى قيد و شرط، رنج و الم بسيار دردناكى در پى دارد كه به خاطر آن هم كه باشد، بايد از آن لذّت نقد كه رنجى عظيمتر در پى دارد، صرف نظر كرد.
اين سخن گرچه از دهان كسى خارج شده كه ظاهرا در رديف فلاسفه پيشين است ولى به سخنان مبتلايان به موادّمخدّر مى ماند كه وقتى به آنها گفته شود، لذّت امروز شما مايه بدبختى عظيم درد و رنج طاقتفرساى فردا است ، در جواب مى گويند: دَم غنيمت است ، و امروز را درياب و فكر فردا مباش !
ولى فردا كه غول وحشتناك بيماريهاى جانكاه عصبى ، قلبى و مغزى ، كه ناشى از اعتياد است به او حمله ور مى شود، بر منطق گذشته خويش مى خندد و تاءسّف مى خورد، ولى بدبختانه غالبا راهى براى بازگشت وجود ندارد.
توصيه هاى اخلاقى در مورد رعايت عفّت ، امانت ، راستى ، و صداقت و جوانمردى و فتوّت ، همه از اين قبيل است . جامعه اى كه نادرستى و خيانت در آن رايج مى شود، چه لذّتى از زندگى نصيب مردم آن جامعه خواهد شد!
مردمى كه بُخل سراسر وجودشان را گرفته ، و همه چيز را براى لذّت شخصى خود مى طلبند در برابر هجوم مشكلات ، سخت آسيب پذيرند، چرا كه هر فردى در آن جامعه تنها است و ايستادن افراد تنها در مقابل مشكلات ، بسيار مشكل است در حالى كه اگر روح همبستگى و سخاوت و فتوّت در ميان آنها حاكم باشد، هر فردى به زمين مى افتد، ديگران به يارى او مى شتابند و در چنين جامعه اى هيچ كس خود را تنها نمى بيند، و در برابر هجوم مشكلات زانو نمى زند.
اين همان چيزى است كه سابقا بطور مشروح و با اتّكا به آيات قرآن مجيد به آن اشاره كرديم كه رعايت اصول اخلاقى هميشه داراى دو بُعد است يك بُعد معنوى و يك بُعد مادّى ، و اگر از بُعد معنوى آن فرضا صرف نظر كنيم بُعد مادّى آن چنان گسترده است كه سزاوار است به همه اصول اخلاقى پايبند باشيم تا در اين دنيا نيز بهشتى بسازيم كه همه در آن غرق لذّت باشند و از جهنّم سوزانى كه زاييده مفاسد اخلاقى است بركنار بمانيم .
سرانجام به سراغ سخن كسانى مى رويم كه مى گويند اخلاق دينى روى اطاعت فرمان خدا، به خاطر ترس يا طمع است ، و اينها جنبه ضدّاخلاقى دارند!(60)
اين سخن نيز از دو جهت ، قابل نقد است :
نخست اين كه : تعبير به طمع و ترس ، تعبير نادرستى است ، صحيح اين است كه گفته شود كه گروهى از پيروان اديان به خاطر سعادتمندشدن در جهان ديگر و رهايى از مجازاتهايى كه ناشى از عدل الهى است به سراغ ارزشهاى والاى اخلاقى مى روند، اين هرگز ضدّاخلاق نيست ، چرا كه كامجويى هاى زندگى فانى را فداى زندگى باقى كرده و منابع كوچكترى را فداى مواهب بزرگترى نموده است .
آيا اگر كسى به خاطر پرهيز از رسواييهاى ناشى از خيانت و دروغ از اين دو كار پرهيز كند، عملى ضدّاخلاقى انجام داده ، و يا اگر كسى به خاطر حفظ سلامت خويش ، لب به مشروبات الكلى تر نكند و سراغ موادّمخدّر نرود، عملش ضدّاخلاق است ، همچنين اگر كسى در برخورد با مردم نهايت ادب و تواضع و محبّت را داشته باشد، تا مردم از او فرار نكنند و در زندگى تنها نماند، آيا عملى ضدّاخلاقى انجام داده ؟
كوتاه سخن اين كه ، هر كار اخلاقى ممكن است آثار و منافع مادّى نيز داشته باشد، توجّه به آن آثار نبايد طمع ناميده شود، و پرهيز از اثرات زيانبار اعمال ضدّاخلاقى نبايد به عنوان ترس و جبن كه يك امر غيراخلاقى است تلقّى شود.
فصل ششم : اصول مسائل اخلاقى در قرآن
اصول مسائل اخلاقى در مكتب هاى ديگر
قبل از ورود در اين بحث لازم است يك نگاه اجمالى به اصول مسائل اخلاقى در مكتبهاى ديگر بيندازيم .
1- گروهى از فلاسفه قديم كه از بنيانگذاران علم اخلاق محسوب مى شوند، براى اخلاق اصول چهارگانه قائل بودند؛ و به تعبير ديگر، فضائل اخلاقى را در چهار اصل خلاصه كرده اند:
1- حكمت
2- عفّت
3- شجاعت
4- عدالت
و گاه خداپرستى را هم به آن ضميمه كرده و آن را به پنج اصل رسانده اند.
بنيانگذار اين مكتب را ((سقراط)) مى توان شمرد، او معتقد بود:
((نيكوكارى (و اخلاق ) بسته به تشخيص نيك و بد (يعنى دانائى ) است ، و فضيلت بطور مطلق جز دانش و حكمت چيزى نيست ؛ امّا دانش چون در مورد ترس و بى باكى ، يعنى آگاهى بر اين كه از چه چيز بايد ترسيد، و از چه چيز نترسيد ملاحظه شود، ((شجاعت)) است ، و هرگاه درباره تمنّاهاى نفسانى به كار رود ((عفّت)) خوانده مى شود، و هرگاه علم به قواعدى كه حاكم بر روابط مردم نسبت به يكديگر است منظور گردد ((عدالت)) است ، و اگر وظائف انسان نسبت به خالق در نظر گرفته شود ((ديندارى و خداپرستى)) است . اين فضائل پنجگانه ، يعنى حكمت ، شجاعت ، عفّت ، عدالت و خداپرستى ، اصول نخستينِ اخلاق سقراطى است .))(61)
بسيارى از دانشمندان اسلام كه درباره علم اخلاق كتاب نوشته يا بحثهايى داشته اند، اين اصول چهارگانه يا پنجگانه را پذيرفته و دقّتهاى بيشترى روى آن به عمل آورده ، و پايه هاى محكمترى براى آن چيده اند، و آن را مبناى نگرشهاى اخلاقى خود در همه زمينه ها قرار داده اند.
آنها در نگرش تازه خود به اين اصول مى گويند:
نفس و روح انسان داراى سه قوّه است :
1- قوّه ((ادراك)) و تشخيص حقايق .
2- جاذبه يا نيروى جلب منافع و به تعبير ديگر ((شهوت)) (البتّه نه شهوت جنسى فقط، بلكه هرگونه خواسته اى به معنى وسيع كلمه ).
3- نيروى دافعه و به تعبير ديگر ((غضب)).
سپس اعتدال هر سه قوّه را يكى از فضائل اخلاقى دانسته اند كه به ترتيب ((حكمت)) و ((عفّت)) و ((شجاعت)) ناميده اند.
سپس افزوده اند: هرگاه نيروى شهوت و غضب در اختيار قوّه ادراك و تميز نيك و بد قرار گيرد، ((عدالت)) حاصل مى شود كه اصل چهارم است .
به تعبير ديگر، تعادل هر يك از قواى سه گانه مزبور به تنهائى فضيلتى است كه حكمت و عفّت و شجاعت نام دارد، و تركيب آنها با يكديگر، يعنى تبعيّت شهوت و غضب از نيروى ادراك ، فضيلت ديگرى محسوب مى شود كه عدالت نام دارد؛ چرا كه بسيار مى شود، انسان ، شجاعت كه حدّ اعتدال نيروى غضب است دارد ولى آن را بجا مصرف نمى كند (مثل اين كه آن را در جنگهاى بيهوده و بى هدف به كار مى گيرد، در اينجا شجاعت وجود دارد ولى عدالت نيست ، امّا اگر اين صفت فضيلت (شجاعت ) در راه يك هدف عالى و عقلانى به كار گرفته شود، يعنى با حكمت آميخته گردد، عدالت به وجود مى آيد.
به اين ترتيب ، اين گروه از دانشمندان اسلام ، تمام فضائل و صفات برجسته انسانى را زير پوشش يكى از اين چهار اصل قرار داده اند، و عقيده دارند فضيلتى نيست جز اين كه تحت يكى از اين چهار عنوان جاى مى گيرد؛ و بعكس ، رذائل همواره در طرف افراط و تفريط يكى از اين چهار فضيلت است .
براى توضيح بيشتر درباره اين مكتب اخلاقى به كتاب ((احياءالعلوم)) و ((محجّة البيضاء)) و ساير كتب معروف اخلاقى مراجعه شود.(62)
نقد و بررسى
تقسيم فضائل به چهار شاخه اصلى كه در تحليل بالا آمده برخلاف آنچه در ابتدا به نظر مى رسد، ريشه اسلامى مسلّمى ندارد؛ بلكه نتيجه تحليلهايى است كه دانشمندان اسلام از كلمات حكماى يونان گرفته و آن را تكميل كرده اند، هر چند در بعضى از روايات مرسله اشاره اى به آن ديده مى شود.
در روايتى كه به على عليه السّلام نسبت داده شده است چنين مى خوانيم :
((اءلفضائل اءربعة اءجناس : اءحدها اءلحكمة و قوامها فى الفكرة ، و الثّانى اءلعفّة و قوامها فى الشّهوة ، والثالث اءلقوّة و قوامها فى الغضب ، و الرّابع اءلعدل و قوامه فى اعتدال قوى النّفس ؛ فضائل چهار نوع است : يكى از آنها حكمت است كه ريشه آن در تفكّر مى باشد، دومى عفّت است كه اساس آن شهوت است ، سومى قوّت است و اساس آن در غضب است ، و چهارمى عدالت است و ريشه آن در اعتدال قواى نفسانيّه مى باشد.))(63)
اين حديث گرچه هماهنگى كامل با تقسيمات چهارگانه علماى اخلاق ندارد، ولى نزديك به آن مى باشد؛ و همان گونه كه در بالا آمد حديث ، مرسل است ، و از نظر سند خالى از اشكال نيست .
به هر حال ، آنچه به علماى اخلاق يا حكماى يونان در اين تقسيم چهارگانه ايراد مى شود، جهات زير است :
1- پاره اى از ملكات اخلاقى را - كه به يقين جزء فضائل است - به زحمت مى توان در اين چهار اصل جاى داد؛ مثلا، ((حُسن ظن يا خوشبينى)) يكى از فضائل استو نقطه مقابل آن ((بدبينى و بدگمانى و سوءظن)) است ، اگر بنا باشد در شاخه هاى بالا جا بگيرد، بايد در شاخه حكمت واقع شود، در حالى كه حُسن ظن را نمى توان جزء حكمت شمرد؛ زيرا خوشبينى و حُسن ظن با تشخيص صحيح نسبت به واقعيّات ((دوتااست)) بلكه گاه به روشنى از آن جدا مى شود، به اين معنى كه قرائن ظنّى بر صدور گناه و خطا از كسى آشكار باشد ولى به حُسن ظن و خوشبينى آنها را ناديده مى گيرد.
همچنين صبر در برابر مصائب و شكر در مقابل نعمتها، بى شك از فضائل است ؛ در حالى كه نه مى توان آنها را در قوّه تشخيص و اداراك جاى داد، و نه در مساءله جذب منافع يا دفع مضار، بخصوص اگر شخص صابر و شاكر براى ارزش ذاتى اين صفات پايبند به آن باشد، نه براى منافعى كه در آينده از آنها عايد مى شود.
و نيز شايد كم نباشد صفات ديگرى كه جزء فضائل است و به زحمت مى توان آنها را در آن شاخه هاى چهرگانه قرار دارد.
2- ((حكمت)) را جزء اصول فضائل اخلاقى و افراط و تفريط در آن را جزء رذائل اخلاقى شمرده اند، در حالى كه حكمت ، بازگشت به تشخيص واقعيّتها مى كند و اخلاق مربوط به عواطف و غرائز و ملكات نفس است نه ادراكات عقل ، و لذا هرگز در مورد افراد خوش فكر تعبير به حُسن اخلاق نمى شود.
اخلاق مى تواند ابزارى براى عقل بوده باشد ولى عقل و درك خوب جزء اخلاق نيست ؛ يا به تعبير ديگر، عقل و قوّه ادراك راهنماى عواطف و غرائز انسان است ، و به آنها شكل مى دهد و اخلاق كيفيّتهايى است كه بر اين غرائز و اميال عارض مى گردد.
3- اصرار بر اين كه هميشه فضائل اخلاقى ، حدّ وسط در ميان افراط و تفريط است نيز صحيح به نظر نمى رسد، هر چند غالبا چنين است ، زيرا مواردى پيدا مى كنيم كه افراطى براى آن وجود ندارد؛ مثلا، قوّه عقليّه هر چه بيشتر باشد بهتر است ، وافراطى براى آن تصوّر نمى شود؛ و اين كه ((جربزه)) را افراط در قوّه عقليّه گرفته اند صحيح نيست ، زيرا ((جربزه)) از كثرت فهم و هوش ناشى نمى شود، بلكه نوعى كجروى و انحراف و اشتباه در مسائل به خاطر عجله در قضاوت يا مانند آن است .
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از نظر قدرت عقل و فكر به قدرى بالا بود كه از ايشان تعبير به عقل كل مى شود، آيا اين برخلاف فضيلت است !
درست است كه عقل و هوش فراوان گاه سبب درد و رنجهايى مى شود كه افراد بى خبر و غافل و ناآگاه از آن آسوده اند ولى به هر حال جزء فضائل محسوب مى شود. همچنين ((عدالت)) را جزء فضائل اخلاقى شمردند و افراط و تفريط آن را ((ظلم)) و انظلام (پذيرش ظلم ) مى دانند در حالى كه قبول ظلم و تَن در دادن به آن هرگز افراط در عدالت نيست ، و از مقوله ديگرى محسوب مى شود.
بنابراين ، مساءله حدّ وسط بودن صفات فضيلت در برابر افراط و تفريطهايى صفات رذيلت گرچه در غالب موارد قابل قبول است ، امّا هرگز نمى توان آن را يك حُكم عام شمرد، و آن را به عنوان يك اصل اساسى در بحثهاى اخلاقى پذيرفت .
نتيجه : اصول چهارگانه اى كه قدماء براى اخلاق شمرده اند و در واقع تكميلى است بر آنچه فلاسفه يونان قديم داشته اند، نمى تواند به عنوان يك الگوى جامع براى تقسيم صفات اخلاقى شمرده شود، هر چند نسبت به بسيارى از مسائل اخلاقى صادق است .
بازگشت به سوى اخلاقى در قرآن
اكنون به بررسى اصول اخلاقى در قرآن باز مى گرديم . مى دانيم قرآن مجيد به صورت يك كتاب كلاسيك تنظيم نشده كه فصول و ابواب و مباحثى به شكل اين گونه كتابها داشته باشد، بلكه مجموعه اى از وحى آسمانى است كه به تدريج و بر حسب نيازها و ضرورتها نازل شده است ، ولى مى توان آن را با استفاده از روش تفسير موضوعى در چنين قالبهايى ريخت .
از تقسيم هايى كه از مجموع آيات قرآن استفاده مى شود اين است كه اصول اخلاق را مى توان در چهار بخش خلاصه كرد:
1- مسائل اخلاقى در ارتباط با خالق
2- مسائل اخلاقى در ارتباط با خلق
3- مسائل اخلاقى در ارتباط با خويشتن
4- مسائل اخلاقى در ارتباط با جهان آفرينش و طبيعت
مساءله شُكرگذارى (شُكر منعم ) و خضوع در مقابل خداوند و رضا و تسليم در برابر فرمان او و مانند اينها، جزء گروه اوّل است .
تواضع و فروتنى ، ايثار و فداكارى ، محبّت و حُسن خُلق ، همدردى و همدلى و مانند آن ، از گروه دوم مى باشد.
پاكسازى قلب از هر گونه ناپاكى و آلودگى ، و مُدارا با خويشتن در برابر تحميل و فشار برخود و امثال آن ، از گروه سوم است .
عدم اسراف و تبذير و تخريب مواهب الهى و مانند آن ، از گروه چهارم است .
همه اين اصول چهارگانه ، شاخه هايى در قرآن مجيد دارد كه در بحثهاى موضوعى آينده در تك تك مباحث اخلاقى به آن اشاره خواهد شد.
البتّه اين شعب چهارگانه با شعب چهارگانه اى كه در كتاب ((اسفار)) فيلسوف معروف ((ملّا صدرا شيرازى)) و پيروان مكتب او آمده است ، متفاوت است . آنها مطابق روش معروف خود كه انسان را در مسير سعادت به مسافرى تشبيه مى كنند و مسائل خودسازى را به سِير و سلوك تعبير مى نمايند، براى انسان چهار سفر قائل شده اند:
او مى گويد سالكان از عرفا و اولياء اللّه چهار سفر دارند:
1- سفر از خَلق به سوى حق (السّفر من الخلق الى الحقّ)
2- سفر به حق در حق (السّفر بالحقّ فى الحقّ)
3- سفر از حق به سوى خلق به وسيله حق (السّفر من الحقّ الى الخلق بالحقّ )
4- سفر به حق در خلق (السّفر بالحقّ فى الخلق )
ناگفته پيداست كه اين سفرهاى اربعه يا مراحل چهارگانه خودسازى و سِير و سلوك الى اللّه ، راه ديگرى را مى پيمايد، هر چند شباهتهايى در پاره اى از قسمتها ميان آن و شاخه هاى چهارگانه اخلاق كه در سابق به آن اشاره كرديم وجود دارد.
در قرآن مجيد مجموعه اى از آياتى وجود دارد كه به نظر مى رسد اصول كلّى اخلاق در آن ترسيم شده است .
از جمله ، مجموعه آيات سوره لقمان است ، كه از اين آيه شروع مى شود:
((و لقد آتينا لقمان الحكمة اءن اءشكرللّه ؛ ما به لقمان حكمت بخشيديم (و به او الهام كرديم ) شُكر خدا را به جاى آور!)) (سوره لقمان ، آيه 12.)
در زمينه معارف و عقائد، نخست سخن از شُكر منعم مى گويد، و مى دانيم مساءله شُكر منعم ، نخستين گام در طريق شناخت خداست ؛ و به تعبير ديگر - همان گونه كه علماى علم عقائد و كلام تصريح كرده اند - انگيزه حركت به سوى شناخت خداوند همان مساءله شُكر نعمت است ؛ چرا كه انسان ، هنگامى كه چشم باز مى كند خود را غرق نعمتهاى فراوانى مى بيند، و بلافاصله وجدان او وى را به شناخت بخشنده نعمت دعوت مى كند، و اين آغاز راه براى معرفة اللّه است .
سپس به سراغ مساءله توحيد مى رود، و با صراحت مى گويد: ((لاتشرك باللّه انّ الشّرك لظلم عظيم ؛ چيزى را همتاى خدا قرار نده كه شِرك ظلم عظيمى است !))
و در مرحله ديگر، سخن از معاد مى گويد كه دومين پايه مهمّ معارف دينى است ؛ مى گويد: ((يا بنىّ انّها اءن تك مثقال حبّة من فتكن فى صخرة او فى السّموات او فى الاءرض ياءت بها اللّه ؛ پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (عمل نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا گوشه اى از آسمان و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب ) حاضر مى سازد!)) (سوره لقمان ، آيه 16)
سپس به اصول اساسى اخلاق و حكمت عملى پرداخته و به امور زير اشاره مى كند:
1- مساءله احترام نسبت به پدر و مادر، و شكرگذارى از آنها به دنبال شُكر پروردگار (ووصّينا الانسان بوالديه .... اءن اشكرلى ولوالديك ) (سوره لقمان ، آيه 14)
2- اهمّيّت دادن به نماز و رابطه با پروردگار و نيايش و خضوع در برابر او (اقم الصّلوة ) (سوره لقمان ، آيه 17)
3- امر به معروف ونهى از منكر (وامر بالمعروف و اءنه عن المنكر) (سوره لقمان ، آيه 17)
4- صبر و شكيبايى در مقابل حوادث تلخ زندگى (و اءصبر على ما اءصابك ) (سوره لقمان ، آيه 17)
5- حُسن خُلق در برابر مردم (ولا تصعّر خدّك للنّاس ) (سوره لقمان ، آيه 18)
6- تواضع و فروتنى ترك تكبّر در برابر خدا و خَلق (ولاتمش فى الاءرض مرحا اءنّ اللّه لايحبّ كلّ مختال فخور) (سوره لقمان ، آيه 18)
7- ميانه روى و اعتدال در راه رفتن و سخن گفتن (و همه چيز) (و اءقصد فى مشيك واءغضض من صوتك ) (سوره لقمان ، آيه 19)
به اين ترتيب ، مشاهده مى كنيم كه قسمت عمده اى از فضائل اخلاقى ، به عنوان حكمت لقمان در آيات منعكس است كه شامل شُكر و صبر و حُسن خُلق و تواضع و ميانه روى و دعوت به نيكيها و مبارزه با بديها مى شود، كه ضمن هفت آيه توضيح داده شده است . (آيه 13 تا 19)
در آيات سه گانه انعام كه از آيه 151 شروع و به 153 ختم مى شود، ده فرمان مهّم بيان شده است ، كه قسمت مهمّى از اصول اخلاقى را در برگرفته از جمله : ترك ظلم و ستم ، نسبت به فرزندان ، ايتام ، عموم مردم ؛ و رعايت عدالت در برابر هركس ، و ترك جانبدارى تعصّب آلود ز نزديكان و بستگان و دوستان در برابر نقض اصول عدالت ، و نيز پرهيز از زشتكاريهاى ظاهر و باطن و همچنين حق شناسى در برابر پدر و مادر، و پرهيز از آنچه موجب تفرقه مى شود، و نيز اجتناب از هرگونه شِرك .(64)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
اصول اخلاق اسلامى در روايات
در روايات اسلامى نيز احاديثى كه بيانگر اصول اخلاقى حسنه و سيّئه است ديده مى شود كه روش مخصوص به خود را تعقيب مى كند، نه روشى را كه حكماى يونان داشته اند، از جمله :
1- در حديث معروفى كه در كتاب ((اصول كافى)) از امام صادق عليه السّلام نقل شده است چنين مى خوانيم كه : يكى از ياران آن حضرت به نام ((سماعة بن مهران)) مى گويد: با گروهى از اصحاب آن حضرت در خدمتش بوديم كه سخن از عقل و جهل به ميان آمد، فرمود: ((لشكريان عقل و جهل را بشناسيد تا هدايت شوند))، من گفتم فدايت شوم ، تا شما شرح ندهيد ما آگاه نخواهيم شد، امام فرمود:((خداوند در آغاز، عقل را آفريد... سپس جهل را (عقل از در اطاعت در آمد و جهل طريق معصيت را پوييد) خداوند هفتاد و پنج لشكر به عقل داد و هفتاد و پنج لشكر كه ضدّ آن بود به جهل .))
سپس امام ، هفتاد و پنج لشكر(65) عقل و جهل را به شرح زير بيان فرمود:
الخير و هو وزير العقل ؛نيكى وزير عقل است
و جعل ضدّه الشّرّ و هو وزير الجهل ؛و ضدّ آن بدى است كه وزير جهل است
والايمان و ضدّه الكفر؛و ايمان وضدّش كفر
والتّصديق و ضدّه الجمود؛و تصديق (ايمان به آيات الهى و انبياء) و ضدّش انكار
والرّجاء و ضدّه القنوط؛اميد و ضدّش نوميدى
والعدل و ضدّه الجور؛و عدالت و ضدّش ستم
والرّضاء و ضدّه السّخط؛رضا و خشنودى و ضدّش خشم و نارضايى
والشُّكر و ضدّه الكفران ؛شُكرگذارى و ضدّش كفران
والطّمع و ضدّه الياءس ؛طمع (به آنچه در دست مردم است ) و ضدّش نوميدى (از آنها)
والتّوكّل و ضدّه الحرص ؛توكّل و ضدّش حرص
والرّاءفة و ضدّه القسوة ؛راءفت و ضدّش سنگدلى
والرّحمة و ضدّها الغضب ؛رحمت و ضدّش غضب
والعلم و ضدّه الجهل ؛علم و ضدّش جهل
والفهم و ضدّه الحمق ؛فهم و ضدّش حماقت
والعفّة و ضدّه التّهتّك ؛عفّت و ضدّش پرده درى
والزّهد و ضدّه الرّغبة ؛زهد و ضرّش دنياپرستى
والرّفق و ضدّه الخرق ؛مدارا و ضدّش خشونت
والرّهبة و ضدّه الجراءة ؛خداترسى و ضدّش بى باكى و جسارت
والتّواضع و ضدّه الكبر؛تواضع و ضدّش تكبّر
والتّؤ دة و ضدّها التّسرّع ؛متانت و آرامش و ضدّش شتابزدگى
والحلم و ضدّه السّفه ؛بردبارى و ضدّش سفاهت و نابردبارى
والصّمت و ضدّه الهذر؛خاموشى و ضدّش بيهوده گويى
والاستسلام و ضدّه الاستكبار؛تسليم (در برابر حق ) و ضدّش استكبار
والتّسليم و ضدّه الشّكّ؛تسليم (در برابر عقائد الهى ) و ضدّش شكّ
والصّبر و ضدّه الجزع ؛صبر و ضدّش بى تابى
والصّفح و ضدّه الانتقام ؛گذشت وضدّش انتقام
والغنى و ضدّه الفقر؛بى نيازى و ضدّش فقر
والتّذكّر و ضدّه السّهو؛توجّه و ضدّش غفلت
والحفظ و ضدّه النّسيان ؛حفظ و ضدّش فراموشكارى
والتعطّف و ضدّه القطيعة ؛محبّت و پيوند و ضدّش قطع رابطه
والقنوع و ضدّه الحرص ؛قناعت و ضدّش حرص
والمؤ اساة و ضدّها المنع ؛مواسات و ضدّش منع
والمودّة و ضدّها العداوة ؛دوستى و ضدّش عداوت
والوفاء و ضدّه الغدر؛وفا و ضدّش پيمان شكنى
والطّاعة و ضدّها المعصية ؛اطاعت و ضدّش معصيت
والخضوع و ضدّه التّطاول ؛خضوع و ضدّش برترى جويى
والسّلامة و ضدّها التّطاول ؛سلامت و ضدّش بلا
والحبّ و ضدّه البغض ؛محبّت و ضدّش كينه توزى
والصّدق و ضدّه الكذب ؛راستى و ضدّش دروغ گويى
والحقّ و ضدّه الباطل ؛حق و ضدّش باطل
والامانة و ضدّها الخيانة ؛امانت و ضدّش خيانت
والاخلاص و ضدّه الشّوب ؛خلوص و ضدّش آلودگى نيّت
والشّهامة و ضدّها البلادة ؛شهامت و ضدّش خمودى
والفهم و ضدّه الغباوة ؛فهم و ضدّش كودنى
والمعرفة و ضدّها الانكار؛معرفت و ضدّش عدم عرفان
والمداراة و ضدّها المكاشفة ؛مدارا و ضدّش پرده درى
وسلامة الغيب و ضدّها المماكرة ؛حفظ الغيب و ضدّش توطئه گرى
والكتمان و ضدّه الافشاء؛كتمان (اسرار مردم ) و ضدّش افشاگرى
والصّلاة و ضدّها الاضاعة ؛نماز و ضدّش بى نمازى
والصّوم و ضدّه الافطار؛روزه و ضدّش افطار
والجهاد و ضدّه النّكول ؛جهاد و ضدّش خوددارى از جهاد
والحجّ و ضدّه نبذ الميثاق ؛حج و ضدّش پيمان شكنى خدا
وصون الحديث و ضدّه النّميمة ؛نگهدارى سخنان و ضدّش سخن چينى
وبرّ الوالدين و ضدّه العقوق ؛نيكى به پدر و مادر و ضدّش محالفت و آزار
والحقيقة و ضدّها الرّياء؛حق جويى و ضدّش رياكارى
والمعروف و ضدّه المنكر؛معروف وضدّش منكر
والسّتر و ضدّه التّبّرج ؛پوشيدگى و ضدّش نمايش زينت
والتّقيّة و ضدّها الاذاعة ؛تقيّه و ضدّش افشاى اسرار
والانصاف و ضدّه الحميّة ؛انصاف و ضدّش تعصّب
والتّهيئة و ضدّها البغى ؛مصالحه و ضدّش كارشكنى
والنّظافة و ضدّها القذر؛نظافت و ضدّش كثافت
والحياء و ضدّها الجلع ؛حيا و ضدّش بى حيايى
والقصد و ضدّه العدوان ؛ميانه روى و عدالت و ضدّش تجاوز
والرّاحة و ضدّها التّعب ؛راحت و ضدّش رنج
والسّهولة و ضدّها الصّعوبة ؛سهولت و ضدّش سختگيرى
والبركة و ضدّها المحق ؛بركت و ضدّش نقصان
والعافية و ضدّها البلاء؛تندرستى و ضدّش بيمارى
والقوام و ضدّها المكاثرة ؛اعتدال و ضدّش فزون طلبى
والحكمة و ضدّها الهواء؛حكمت و ضدّش هواپرستى
والوقار و ضدّه الخفّة ؛وقار و ضدّش جلفى و سبكى
والسعادة و ضدّه ها الشّقاوه ؛سعادت و ضدّش شقاوت
والتّوبة و ضدّها الاصرار؛توبه و ضدّش اسرار بر گناه
والاستغفار و ضدّه الاغترار؛پوزش طلبيدن و ضدّش مغرور بودن
والمحافظة و ضدّها التّهاون ؛جدّيت و ضدّش سستى
والدّعاه و ضدّه الاستنكاف ؛دعا و ضدّش خوددارى از دعا
والنّشاط و ضدّه الكسل ؛نشاط و ضدّش كسالت
والفرح و ضدّه الحزن ؛شادى و ضدّش غم
والالفة و ضدّها الفرقة ؛الفت و جوشش با مردم ضدّش جدايى طلبى
والسّخاء و ضدّه البُخل ؛سخاوت و ضدّش بُخل
فلا تجتمع هذه الخصال كلّها من اجناد العقل الّافى نبىّ اؤ وصىّ نبىّ او مؤ من قد امتحن اللّه قلبه للايمان و امّا سائر ذلك من موالينا فانّ احدهم لايخلو من اءن يكون فيه بعض هذه الجنود حتّى يستكمل و ينقّى من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدّرجة العليا مع الاءنبياء والاءوصياء و انّما يدرك ذلك بمعرفة العقل وجنوده و بمجانية الجهل وجنوده وفّقنا اللّه واياكم لطاعته و مرضاته اءنشاء اللّه .
سپس امام فرمود: اين لشكريان عقل بطور كامل جمع نمى شود مگر در پيامبر يا وصىّ پيامبر يا مؤ منى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده و شايستگى پيدا كرده است ، ولى ساير دوستان ما بعضى داراى بخشى از اين لشكريانند و در راه تكميل آن و طَرد لشكر جَهل از خود مى باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبياء و اوصياء قرار مى گيرند، و اين در صورتى ممكن است كه آگاهى كافى نسبت به عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل شود؛ خداوند ما و شما را براى اطاعتش و كسب رضاى او موفّق دارد!(66)
حديث بالا، حديث جامعى درباره اصول و فروع اخلاقى اسلامى است كه بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده ، و كتاب جداگانه اى پيرامون آن نوشته اند.
2- در حديثى كه در نهج البلاغه در كلمات قِصار آمده است مى خوانيم كه از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام درباره ايمان پرسيدند (ذيل حديث نشان مى دهد كه منظور از ايمان ، ايمان علمى و عملى است كه اصول اخلاق را نيز شامل مى شود) امام در جواب فرمود: ((الايمان على اءربع دعائم ، على الصّبر و اليقين و العدل و الجهاد؛ ايمان بر چهار پايه قرار دارد: بر صبر و يقين و عدالت و جهاد.))
سپس افزود ((والصّبر منها على اءربع شعب . على الشّوق و شّفق و الزّهد و التّرقّب ؛ صبر نيز بر چهار پايه استوار است ؛ بر شوق و ترس و زُهد و انتظار.)) (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى ، ترس از كيفرها و دوزخ ، كه مايه حركت به سوى خوبيها و پرهيز از بديها است ) و زُهد و بى اعتنايى نسبت به زَرق و برق دنيا كه سبب مى شود انسان مصائب را ناچيز شمُرد، و انتظار مرگ و پايان زندگى كه انسان را به انجام اَعمال نيك تشويق مى كند.
بعد افزود: ((واليقين منها على اءربع شعب ، على تبصرة الفطنة و تاءوّل الحكمة ، و موعظة العبرة ، و سنّة الاءوّلين ؛ يقين نيز بر چهار بخش تقسيم مى شود: بينش در هوشيارى و زيركى ، رسيدن به دقايق حكمت ، پند گرفتن از حوادث و توجّه به روش پيشينيان .))
سپس مى افزايد:((و العدل منها على اءربع شعب ، على غائص الفهم ، و غور العلم ، و زهرة الحُكم ، و رساخة الحلم ؛ عدالت نيز بر چهار شاخه است : دقّت براى فهم مطالب ، غور در علم و دانش ، (سپس ) قضاوت صحيح و (سرانجام ) حِلم و بردبارى پايدار.))
و در پايان مى فرمايد: ((و الجهاد منها على اءربع شعب على الاءمر بالمعروف و النّهى عن المنكر و الصّدق فى المواطن ، و شنآن الفاسقين ؛ جهاد نيز چهار شاخه دارد: امر به معروف و نهى از منكر، صِدق و راستى در معركه نَبرد، و دشمنى با فاسقان .))
سپس به ستونهاى چهارگانه كفر كه نقطه مقابل آن است ، مى پردازد و يك به يك را شرح مى دهد.(67)
همان گونه كه ملاحظه مى شود، امام با دقّت بى نظيرى اصول اساسى ايمان و كفر و آثار آن را در درون و بُرون كه شامل اخلاق عملى مى شودترسيم فرموده و براى هر شاخه ، شاخه هاى ديگرى ذكر كرده است ، كه بررسى جزئيّات اين حديث مَقال ديگرى را مى طلبد.
3- در حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :
((اءربع من اعطيهنّ فقد اوتى خير الدّنيا و الاءخرة ، صدق حديث و اداءُ اءمانة ، و عفّة بطن و حُسن خُلق ؛چهار چيز است به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است : راستى در سخن گفتن و اداء امانت ، و عفّت شكم (پرهيز از حرام ) و حُسن خُلق .))(68)
4- همين معنى بطور فشرده تر و در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است ، كسى خدمتش رسيد و تقاضا كرد چيزى به او بياموزد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام عليه السّلام در پاسخ او فرمود:((لا تكذب ؛ دورغ مگو!))(69)
در واقع چنين است كه ريشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صِدق قرار گرفته كه انسان نه تنها به مردم دروغ نگويد، به خويشتن هم دروغ نگويد و حتّى به خداى خود دروغ نگويد؛ هنگامى كه در نماز ((ايّاك نعبد و ايّاك نستعين)) مى خواند و مى گويد خداوندا تنها تو را مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم ، كمترين دروغى در اين سخن نباشد، از هرگونه معبود شيطانى و هواى نَفْس بركنار باشد و تنها خضوع و تسليمش در برابر حق باشد؛ پس ، از تكيه كردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى اللّه بر كنار باشد، تنها تكيه بر لطف خدا كند و از او مدد جويد. اگر كسى چنين باشد تمام اصول و فُروع اخلاق در او زنده مى شود.
5- در روايات اسلامى تعبيراتى تحت عنوان ((اءفضل الاءخلاق)) (برترين صفات اخلاقى ) يا ((اءكرم الاءخلاق)) و ((اءحسن الاءخلاق)) و ((اءجمل الخصال)) ديده مى شود كه در آنها نيز اشاره به بخشهاى مهمّى از اصول اخلاقى شده است ؛ از جمله در حديثى مى خوانيم : ((سئل الباقر عليه السّلام عن اءفضل الاءخلاق فقال الصّبر و السّماحة ؛از امام باقر عليه السّلام درباره بهترين اخلاق سؤ ال شد، فرمود صبر (شكيبايى و استقامت ) و جُود و بخشش است .))(70)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده ، فرمود: ((اءكرم الاءخلاق السّخاء و اءعمها نفعا العدل ؛ با ارزشترين اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترين آنها عدالت است .))(71)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((اءشرف الخلائق التّواضع و الحلم ولين الجانب ؛ برترين صفات اخلاقى ، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف پذيرى و مدارا است .))(72)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند:
((اءىّ الخصال بالمرء اءجمل فقال وقار بلامهابة ، وسماح بلا طلب مكافاة ، و تشاغل بغير متاع الدّنيا؛ كداميك از صفات انسانى زيباتر است ؟ فرمود: وقارى كه تواءم با ايجاد ترس نباشد، و بخششى كه انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غير متاع دنيا است .))(73)
6- باز در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه در آن اصول اخلاق زشت ، تحت عنوان اصول الكفر بيان شده است ، فرمود:
((اصول الكفر ثلاثة : الحرص والاستكبار و الحسد؛ اصول كفر سه چيز است : حرص و تكبّر و حسد.))
سپس در توضيح اين سه اصل چنين بيان فرمود:
((فامّا الحرص فانّ آدم حين نهى عن الشجرة حمله الحرص اءن اءكل منها، واءمّا الاستكبار فابليس حين امر باسجّود لآدم استكبر، واءمّا الحسد فابنا آدم حيث قتل اءحدهما صاحبه ؛ امّا حرص (در آنجا ظاهر شد كه ) آدم هنگامى كه نهى از آن درختِ مخصوص شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد (و از بهشت بيرون بُرده شد) و امّا تكبّر (آنگاه ظاهر شد كه ) ابليس هنگامى كه ماءمور به سجود براى آدم شد تكبّر ورزيد (و از سجده خوددارى كرد و براى هميشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و امّا حسد (آنگاه ظاهر شد كه ) دو پسر آدم يكى بر ديگرى حسد برد و او را به قتل رسانيد.))(74)
به اين ترتيب ، سرچشمه بدبختيهاى بزرگى كه در جهان انسانيّت يا در آغاز آن رخ داد، اين سه صفت نكوهيده بود. حرص ، آدم را از بهشت الهى بيرون كرد؛ و استكبار، ابليس را براى هميشه از درگاه خدا راند؛ و حسد پايه قتل و خونريزى و جنايت در جهان شد.
7- اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم ، امام صادق عليه السّلام مى گويد: پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود:
((انّ اءوّل ماعصى اللّه عزّوجلّ به ستّ: حبّ الدّنيا و حبّ الرّياسة ، و حبّ الطّعام و حبّ النّوم و حبّ الراحة و حبّ النّساء؛ نخستين چيزى كه نافرمانى و عصيان الهى به وسيله آن انجام شد شش چيز بود: محبّت (افراطى به مال ) دنيا و رياست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان !))(75)
از مجموع آنچه در بالا ذكر شد اصول فضائل اخلاقى و رذائل اخلاقى اجمالا روشن شد؛ ولى همان گونه كه از مجموع روايات نيز استفاده مى شود عدد خاصّ و معينى نمى توان براى اين معنى درنظر گرفت ؛ چرا كه اخلاق نيك و بد انگيزه هاى بسيار متنوّع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد، و به تعبير ديگر، همان گونه كه صفات جسمانى انسان ، تعداد و شماره خاصّى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شاره بيرون است .
فصل هفتم : پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر
علل پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر
فضائل اخلاقى غالبا با يكديگر مربوطند همان گونه كه رابطه نزديكى در ميان رذائل اخلاقى ديده مى شود. به همين دليل ، جدائى كامل آنها از يكديگر غالبا امكان پذير نيست . - اين پيوند و ارتباط گاهى به خاطر ريشه هاى مشترك آنهااست و گاه به خاطر پيوند ثمرات و نتايج آنها با يكديگر.
در قسمت اوّل يعنى پيوند ريشه ها، مثالهاى روشنى داريم ؛ غيبت كردن در بسيارى از موارد زائيده صفت رذيله حسد است ، شخص حسود مى كوشد با غيبت كردن كسى كه مورد حسد اوست ، آبروى او را ببرد و شخصيّتش را در هم بشكند؛ تهمت و افتراء، تكبّر و خودبرتربينى ، تحقير و كوچك شمردن ديگران نيز بسيار مى شود كه از همان رذيله حسد سرچشمه مى گيرد.
بعكس ، علوّ طبع همان گونه كه جلو طمع را مى گيرد، با حسد و كبر و غرور و تملّق و چاپلوسى نيز مبارزه مى كند.
در مورد نتائج و ثمرات نيز اين پيوند بخوبى ديده مى شود، يك دروغ ممكن است سرچشمه دروغهاى ديگر شود، و گاه براى توجيه آن دست به گناهان و خطاهاى ديگرى بيالايد؛ و يا با انجام يك جرم ، جرائم ديگرى انجام دهد تا آثار جرم اوّل را بپوشاند؛ و بعكس ، انجام يك عمل اخلاقى مانند رعايت امانت ، منتهى به محبّت و دوستى و پيوند در ميان افراد يا تعاون اجتماعى و مانند آن مى شود.
روايات اسلامى گوياى ارتباط مسائل اخلاقى
در روايات اسلامى نيز اشارات لطيفى به اين امر مهم آمده است ؛ در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((اذا كان فى الرّجل خلّة رائعة فانتظر اءخواتها؛ هنگامى كه در كسى صفت جالب و زيبايى ببينى ، در انتظار بقيّه صفات نيك او، باش !))(76)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((انّ خصال المكارم بعضها مقيّد ببعض ؛ صفات شايسته با يكديگر مربوط و مقيّدند.)) و در ذيل همين حديث اشاره شده است به ((صدق الحديث و صدق الباءس و اعطاء السّائل و المكافات بالصّنايع و اءداء الاءمانة وصلة الرّحم و التّودّد الى الجار و الصّاحب و قرى الضّيف و راءسهنّ الحياء؛ راستگويى ، مقاومت در ميدان جنگ ، بخشش به درخواست كننده ، پاداش نيكى به نيكى ، اداى امانت ، صله رحم ، محبّت نسبت به همسايه و دوست ، و پذيرايى شايسته از مهمان ، و در راءس همه آنها حياء قرار گرفته است .))(77)
در واقع حيا كه روح آن تنفّر از گناه و زشتيهااست مى تواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همان گونه كه صداقت پيوند نزديكى با امانت و مقاومت در ميدان مبارزه و محبّت و دوستى با بستگان و دوستان و همسايگان دارد.
در حديث سومى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ اللّه عزّوجلّ جعل للشّرّ اءقفالا و جعل مفاتيح تلك الاءقفال الشّراب ، و الكذب شر من الشّراب ؛خداوند براى بديها قفلهايى قرار داده و كليد آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است .))(78) اشاره به اين كه دروغ مى تواند سرچشمه انواع گناهان شود.
شبيه همين معنى به صورت فشرده ترى در حديث امام حسن عسكرى عليه السّلام آمده است آنجا كه فرمود: ((جعلت الخبائث كلّها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب ؛ تمام زشتيها و بديها در اطاقى قرار داده شده (كه درِ آن بسته است ) و كليد آن دروغ است .))(79)
اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم :
در روايتى آمده است ، مردى خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه ! من در پنهانى مرتكب چهار گناه مى شوم ، زِنا و شرب خمر و سرقت و دروغ ،فاءيّتهنّ شئت تركتها لك ؛ هر يك از آنها را كه بفرمايى به خاطر تو آن را ترك مى كنم !(گويا آماده ترك همه آنها نبود، مى خواست يكى را به خاطر رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ترك كند.)
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به او فرمود: ((دع الكذب ؛ دروغ را رها كن !))
آن مرد از خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بازگشت ؛ هنگامى كه تصميم گرفت به سراغ عمل منافى عفّت برود، به خودش گفت اگر اين كار را انجام دهم ممكن است پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از من سؤ ال كند، اگر راست گويم حد بر من جارى مى كند، و اگر دروغ بگويم پيمان خود را با او شكسته ام (ناچار اين عمل را ترك كرد).
سپس تصميم به سرقت و شرب خمر گرفت ، باز همين فكر براى او پيش آمد، به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم برگشت و گفت :
((قد اءخذت علىّ السّبيل كلّه فقد تركتهنّ اءجمع ؛ شما تمام راهها را بر من بستى ، به همين جهت من تمام اين گناهان را ترك خواهم نمود!))(80)
از مجموع آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه در بسيارى از موارد براى تربيت نفوس وتهذيب اخلاق و مخصوصا اصلاح بعضى از خُلق و خُوها بايد از امورى كه پيوسته و وابسته به آن است شروع كرد، و از مقارنات و خُلق و خُوهاى ديگر كه با آن مرتبط است كمك گرفت .
فصل هشتم : از كجا شروع كنيم ؟
تاكنون كلّياتى را درباره علم اخلاق و نتايج و آثار و انگيزه ها و شاخ و برگهاى ديگر آن شناخته ايم ؛ اكنون موقع آن است كه با در دست داشتن اين اطّلاعات و آگاهيهاى كلّى ، راه تهذيب نفس را شروع كنيم ؛ و يا به تعبير ديگر، از مسائل ذهنى به مسائل عينى بپردازيم ، و از كلّيات وارد جزئيّات شويم .
ولى در اينجا نيز لازم است توقّف كنيم و آمادگيهاى لازم را براى اين سفر روحانى فراهم سازيم ، تا در مسير راه ، گرفتار سرگردانى و حيرانى و بى برنامگى و بى نقشه بودن نشويم ، و نيز لازم است به امور زير توجّه شود:
1- سه ديدگاه در چگونه گى برخورد با مسائل اخلاقى
2- آيا در هر مرحله استاد و راهنمايى لازم است ؟
3- نقش واعظِ درون و واعظِ برون
4- امورى كه مى تواند به انسان براى رسيدن به اين هدف بسيار بزرگ كمك كند؛ مانند: ياد خدا، عبادات و دعاها، و زيارات ، اندرزهاى مداوم ، و تلقين .
5- پاك بودن محيط
سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى
ديدگاه اوّل
ديدگاهى است كه مى گويد: تهذيب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است ، كه در كمين انسانها هستند.
اين ديدگاه از حديث معروف پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گرفته شده است آنجا كه مى خوانيم : پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى ميدان جهاد فرستاد، هنگامى كه از جهاد باز گشتند فرمود: ((مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاءصغر و بقى عليهم الجهاد الاءكبر فقيل يا رسول اللّه ما الجهاد الاءكبر، قال عليه السّلام : جهاد النّفس ؛آفرين بر جمعيّتى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بر دوش آنها مانده است ؛ كسى عرض كرد: اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست ؟ فرمود: جهاد با نفس .))(81)
در بحارالانوار در ذيل همين حديث چنين آمده است : ((ثمّ قال عليه السّلام : اءفضل الجهاد من جاهد نفسه الّتى بين جنبيه ؛سپس فرمود برترين جهاد، جهاد با نفسى است كه در ميان دو پهلو قرار گرفته است .))(82)
بعضى از آيات قرآنى كه در زمينه جهاد وارد شده نيز به جهاد اكبر تفسير شده است ، يا از اين نظر كه ناظر به خصوص جهاد با نفس است ، و يا از اين نظر كه مفهوم عامّى دارد كه هر دو بخش از جهاد را شامل مى شود.
در تفسير قمى در ذيل آيه 6 سوره عنكبوت : ((و من جاهد فانّما يجاهد لنفسه اءنّ اللّه لغنى عن العالمين ؛كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مى كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است .))مى خوانيم :و من جاهد... قال نفسه عن الشّهوات والّذّات و المعاصى ؛يعنى ، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذّات نامشروع و گناهان است .))(83)
اين تفسير از آنجا سرچشمه مى گيرد كه در اين آيه فايده جهاد را متوجّه خود انسان مى كند، و اين بيشتر در جهاد با نفس است ، بويژه اين كه در آيه قبل از آن سخن از لقاءاللّه است (من كان يرجوا لقاء اللّه ...)و مى دانيم لقاءاللّه و شهود الهى و رسيدن به قرب او هدف اصلى جهاد بانفس مى باشد.
در آخرين آيه سوره عنكبوت نيز آمده است : ((والّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا و انّ اللّه لمع المحسنين ؛ آنها كه در راه ما (با خلوص نيّت ) جهاد كنند به يقين هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است .))
اين آيه نيز به قرينه فينا(در طريق ما) و جمله لنهديّنهم سبلنا (آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم ) بيشتر ناظر به جهاد اكبر است ؛ و يا مفهوم عامّى دارد كه هر دو جهاد را شامل مى شود.
در آيه 78 سوره حج نيز آمده است : ((وجاهدوا فى اللّه حقّ جهاده هواجتباكم وما جعل عليكم فى الدّين من حرج ؛ در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نمائيد، او شما را برگزيده و در دين (و آئين خود) كار سنگين و شاقّى بر شما نگذارده است .))
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
غالب مفسّران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مى شود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كرده اند، چنان كه مرحوم علّامه طبرسى در مجمع البيان از اكثر مفسّران نقل مى كند كه منظور از حقّ جهاد، اخلاص نيّت و انجام اعمال طاعات براى خداست .(84)
مرحوم علّامه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحارالانوار آورده است .(85)
در حديث معروف ابوذر آمده است كه مى گويد: ((قلت يا رسول اللّه اءىّ الجهاد افضل ؛ عرض كردم كدام جهاد برتر است ؟))
فرمود: ((اءن يجاهد الرّجل نفسه و هواه ؛ برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.))(86)
در حديثى كه در حث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مى كند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش ، اين دو لشكر دائما در حال پيكارند و پيشرفت انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مى شود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است .
ديدگاه دوّم ، ديدگاه طبّ روحانى است .
در اين ديدگاه ، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مى شود و براى بهبود و سلامت آن بايد دست به دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژه اى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم ، پُرنشاط و پُرتلاش و فعّال پيدا كند.
شايان توجّه اين كه در دوازده آيه قرآن مجيد(87) از بيماريهاى روحى و اخلاقى ، تعبير به مرض شده است ؛ از جمله در آيه 10 سوره بقره ، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده ، درباره منافقان مى فرمايد: ((فى قلوبهم مرض فزادهم اللّه مرضا؛ در دلهاى آنها نوعى بيمارى است ، و خداوند، (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق ) بر بيمارى آنها مى افزايد.))
در آيه 32 سوره احزاب ، شهوت پرستان را بيماردلانى معرّفى مى كند كه در كمين زنان باعفّتند؛ خطاب به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد: ((فلا تخضعن بالقول فيطمع الّذى فى قلبه مرض ؛ به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.))
و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرامى گيرد اشاره شده است .
در يك تعبير پُر معناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوااست به عنوان قلب سليم معرّفى كرده از زبان ابراهيم مى فرمايد:
((ولاتخزنى يوم يبعثون - يوم لاينفع مال ولابنون - دلاّ من اءتى اللّه بقلب سليم ؛ در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مى شوند، مرا شرمنده و رسوا نكن ! - آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد! - مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.)) (سوره شعراء، آيات 87 و 89)
سليم از مادّى سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است ؛ و قلب سليم ، بطورى كه از روايات معصومين عليه السّلام كه در تفسير اين آيه وارد شده بر مى آيد، قلبى است كه خالى از غير خداباشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).
قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحا از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايت حق صاحب قلب سليم شد؛ در آيه 83 و 84 صافّات مى خوانيم :
((و اءنّ من شيعته لابراهيم - اذ جاء ربّه بقلب سليم ؛ از پيروان او (نوح ) ابراهيم عليه السّلام بود - آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.))
آرى ! ابراهيم عليه السّلام آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.
در احاديث اسلامى نيز اشاره زيادى به اين ديدگاه شده است ، كه احاديث زير نمونه اى از آن است :
1- امير مؤ منان على عليه السّلام در توصيف پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در نهج البلاغه مى فرمايد: ((طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجة اليه من قلوب عمى و آذان صمّ والسنة بكم ، متتبّع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحيرة ؛ او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش همواره به گردش مى پردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محلّ زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كَر و ناشنوا، و زبانهاى گُنگ بهره گيرد؛ با داروهاى خويش در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است !))(88)
2- در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شده ) روايات زيادى وارد شده است :
در يك مورد مى خوانيم كه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم سؤ ال كردند: ((ما القلب السّليم ؛ قلب سليم چيست ؟)) فرمود:
((دين بلا شكّ و هوى ، و عمل بلا سمعة و رياء؛ منظور دينى است كه شَك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.))(89)
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((لاعلم كطلب السّلامة و لاسلامة كسلامة القلب ؛ هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست ، و هيچ سلامتى مانند سلامت قلب نمى باشد!))(90)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((اذا اءحبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما؛ هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مى دهد.))(91)
3- در روايات متعدّدى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است .
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و المراء والخصومة فانّهما يمرضان القلوب على الاخوان ، وينبت عليهما النّفاق ؛ بپرهيزيد از جرّ و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مى سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى رويد.))(92)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم :
((ما من شى ء اءفسد للقلب من خطيئته ؛ چيزى بيش از گناه ، قلب را فاسد نمى كند.))(93)
در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلا و من البلاء الفاقة ، و اءشدّ من الفاقه مرض البدن ، و اءشدّ من مرض البدن مرض القلب ؛ آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است ، و از آن بدتر، بيمارى تن است . و از آن سخت تر بيمارى قلب است .))(94)
5- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در آن حَسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريّت ، معرّفى شده است ؛ فرمود: ((اءلا انّه قد دبّ اليكم داء الامم من قبلكم و هو الحسد، ليس بحالق الشّعر، لكنّه حالق الدّين ، و ينجى فيه اءن يكفّ الاءنسان يده و يحزن ذاغمز على اءخيه المؤ من ؛ مرضى كه امّتهاى پيشين به آن گرفتار شده اند به سوى شما روى آورده است و آن بيمارى حَسد است كه موى بدن را نمى ريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مى شود) ولى دين را مى ريزد و از بين مى برد، و راه نجات از آن و درمان آن اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانه هاى حَسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتّى نسبت به برادر مؤ من خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!))(95)
6- در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به ((داء)) كه به مفهوم بيمارى است شده ؛ مثلا، در خطبه 176 نهج البلاغه ، درباره قرآن مى فرمايد:
((فاستشفوه من اءدوائكم ... فانّ فيه شفاء من اءكبر الدّاء و هو الكفر والنّفاق والغىّ والضّلال ؛ از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن ، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كُفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است .))
اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مى شود.
خلاصه اين كه ، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه هاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرّفى مى كند، پيامبرالهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلّمان اخلاق ، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش .
و براين اساس ، همان گونه كه در طبّ جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است ، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد، محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مى كند، ضرورت دارد.
در طبّ جسمانى گاه نياز به جرّاحى مى افتد و طبيب جرّاح با چاقوى جرّاحى به درمان بيمار مى پردازد، در طبّ روحانى نيز چنين مواردى پيش بينى شده است ؛ حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره اى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جرّاحى است .
در طبّ جسمانى دو مرحله مشخّص ترسيم شده ، طبّ پيشگيرى و طبّ درمانى كه معمولا از اوّلى به عنوان بهداشت ، و از دوّمى به عنوان درمان تعبير مى كنند، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلّمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامه ريزى مى كنند؛ و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان .
تعبيرهايى كه در خطبه 108 نهج البلاغه درباره شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوّع درمانها در طبّ اخلاقى همانند طبّ جسمانى است .
در طبّ جسمانى ، يك رشته دستورهاى كلّى براى درمان بيماريها است كه يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مى باشد؛ در طبّ روحانى نيز همين گونه است ؛ توبه ، ذكر خدا، و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه ، اصول كلّى درمانند؛ و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژه اى در روايات و كتب اخلاقى وارد شده است .
ديدگاه سوم ، ديدگاه سِير و سلوك است .
در اين ديدگاه ، انسانها به مسافرانى تشبيه شده اند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءاللّه و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بى نهايت است پيش مى روند.
در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است .
اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنهاى صعب العبور، و پَرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از آنها گذشت ، و يكى را بعد از ديگرى پشت سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.
گرچه بعضى اصرار دارند كه مساءله سِير و سلوك الى اللّه و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه اى است غير از علم اخلاق ، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلّى سِير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد؛ يا حدّاقل ، اخلاق الهى ، بخشى از سِير و سلوك روحانى است .
به هر حال ، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مى شود.
از جمله در آيه شريفه 156 سوره بقره مى خوانيم : ((الّذين اذا اءصابتهم مصيبة قالوا اءنّاللّه واءنّا اليه راجعون ؛ صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مى گويند ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى كنيم .))
در اين آيه از يك سو انسان خود را مِلك خدا مى داند و از سوى ديگر خود مسافرى مى شود كه به سوى او در حركت است .
در سوره علق مى خوانيم : ((اءنّ الى ربّك الرّجعى ؛ به يقين بازگشت همه به سوى پروردگار توست .)) (سوره علق ، آيه 8)
در سوره انشقاق آمده است : ((يااءيّها الاءنسان انّك كادح الى ربّك كدحا فملاقيه ؛ اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.)) (سوره انشقاق ، آيه 6)
در سوره رعد آمده است : ((رفع السّموات بغير عمد ترونها... يفصّل الآيات لعلّكم بلقاء ربّكم توقنون ؛ خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل رؤ يت باشد آفريد... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مى دهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.))(96)
متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاءاللّه است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى اللّه و عارفان الهى مى باشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بى نظير و مقصود بى مانند.
درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى اللّه از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى شود ولى مانعى ندارد كه سِير و سلوك مؤ من و كافر از نظر فطرت و خلقت ، به سوى او جهت گيرى شده باشد، گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پَرتگاه سقوط كنند ولى اولياء اللّه با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود و اصل شوند. درست همانند نطفه هايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مى روند و بعد از تولّد نيز آن را همچنان ادامه مى دهند امّا بعضى از اين نطفه ها در همان مراحله اوّليه جنين بر اثر آفاتى از حركت باز مى ايستد و ساقط مى شود يا بعد از توّلد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مى افتد و سقوط مى كند.
از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مى دانيم زاد و توشه ، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مى شود؛ هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود كه در اصل ، مفهوم اعمّى دارد و شامل هرگونه ذخيره سازى مى شود.)
بنابراين ، تعبير بالا كه مى گويد: تقوا بهترين زاد و توشه است ، اشاره به سير انسان الى اللّه دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشه اى خواهد داشت ، و زاد اين سفرروحانى نيز روحانى است .
در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گسترده ترى ديده مى شود.
در نهج البلاغه ، در خطبه هاى متعدّدى ، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است :
در خطبه 157 مى خوانيم : ((فتزوّدوا فى اءيّام الفناء لاءيّام البقاء؛ در اين ايّام فانى براى ايّام باقى زاد و توشه بگيريد!))
در خطبه 132 در تعبير روشنترى مى فرمايد:((اءنّ الدّنيا لم تخلق لكم دارمقام ، بل خلقت لكم مجازا لتزوّدوا منها الاءعمال الى دارالقرار؛ دنيا براى سكونت هميشگى شما خَلق نگرديده ، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.))
در خطبه 133 در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است ، مى فرمايد: ((والبصير منها متزوّد والاعمى لها متزوّد؛ بينايان از آن زاد و توشه مى اندوزند.
تعبيراتى همچون ((صراط العزيز الحميد)) (سوره ابراهيم ، آيه 1) و ((الصّراط المستقيم)) (سوره حمد) و ((سبيل اللّه)) در آيات زيادى از قرآن و ((ليصدّوا عن سبيل اللّه)) (سوره انفال ، آيه 36) و مانند اينها، مى تواند اشاره اى به اين ديدگاه باشد.
فصل نهم : روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك
گفتنى است كه ارباب سير و سلوك و علما و دانشمندانى كه در اين راه گام برداشته و تعليمات قرآن و سنّت را راهنماى خويش قرار داده (نه صوفيانى كه تحت تاءثير مكتبهاى التقاطى و غيراسلامى بوده اند) هر يك براى خود روشى را پيشنهاد كرده اند؛ يا به تعبير دقيقتر، مراحل و منزلگاههايى درنظر گرفته اند كه در ذيل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مى شود، تا اين بحث كاملتر و پربارتر گردد:
1- سير و سلوك منسوب به ((بحرالعلوم))
در اين كتاب كه به فقيه باهر و علّامه ماهر ((بحرالعلوم)) نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مى رسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهمّيّت فوق العاده اى است ؛ براى سير و سلوك الى اللّه و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است :
1- اسلام
2- ايمان
3- هجرت
4- جهاد
و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعا دوازده مرحله مى شود كه پس از طىّ آنها، سالك الى اللّه وارد عالم خلوص مى گردد، و اين مراحل دوازده گانه به شرح زير است :
منزل اوّل ، اسلام اصغر است ، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است .
منزل دوم ، ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است .
منزل سوم ، اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى .
منزل چهارم ، ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مى باشد كه از مرتبه اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.
منزل پنجم ، هجرت صغرى است ، و آن انتقال از ((دارالكفر)) به ((دارالاسلام)) است مانند هجرت مسلمانان از مكّه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه .
منزل ششم ، هجرت كبرى است ، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است .
منزل هفتم ، جهاد اكبر است ، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان است با استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است .
منزل هشتم ، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان ، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است .
منزل نهم ، اسلام اعظم ، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيداركننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مى شود و اينجاست كه قلب ، مركز انوار الهى و افاضات ربّانى مى گردد.
منزل دهم ، ايمان اعظم است ، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است ، و مرحله دخول در عالم فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديّت و بندگى خدا ظاهر مى شود.
منزل يازدهم ، هجرت عظمى است ، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن ، و سفر به عالم وجود مطلق ، و توجّه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله ((وادخلى جنّتى)) خطاب به آن شده است .
منزل دوازدهم ، جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن ، متوسّل به ذات پاك خداوند مى شود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.
بعد از پيمودن اين عوالم دوازده گانه وارد عالم خلوص مى شود، و مصداق ((بل اءحياء عند ربّهم يرزقون)) مى گردد.(97)
چگونگى سير و سلوك در اين روش
در رساله سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم بعد از ذكر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن اين راه پرمشقّت و پرافتخار پرداخته و بيست وپنج دستور براى وصول به اين مقاصد بالا و والا مى دهد كه آنها را بطور فشرده در ذيل مى آوريم :
سالك الى اللّه و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به اين عوالم ، بعد از آن كه اصول دين را از طريق معتبر شناخت و به فروع احكام دينى و اسلامى كاملا آشنا شد، بار سفر مى بندد و به راه مى افتد و با انجام دستورهاى بيست وپنجگانه زير به سوى مقصد همچنان پيش مى رود:
اوّل ، ترك آداب و عادات و رسومى است كه انسان را از پيمودن راه بازمى دارد و غرق در آلودگيها مى كند.
دوم ، عزم قاطع بر پيمودن راه ، كه از هيچ چيز نترسد و با استمداد از لطف خدا ترديدى به خود راه ندهد.
سوم ، رفق و مدارا، و آن اين كه در آنِ واحد امور زيادى را بر خود تحميل نكند مبادا دلسرد و متنفّر شود، و از پيمودن راه بازماند.
چهارم ، وفا، و آن عبارت از اين است كه نست به آنچه توبه كرده وفادار بماند و به آن بازنگردد، و نسبت به آنچه استاد راه مى گويد وفادار بماند.
پنجم ، ثبات و دوام است ، به اين معنى كه برنامه هايى را كه انتخاب مى كند به صورت عادت مستمر درآيد تا بازگشتى در آن صورت نگيرد.
ششم ، مراقبت است ، و آن عبارت از توجّه به خويش در تمام احوال است كه تخلّفى صورت نگيرد.
هفتم ، محاسبه است ، كه در حديث ((ليس منّا من لم يحاسب نفسه كلّ يوم ؛ كسى كه همه روز به حساب خويش نرسد از ما نيست !))(98) به آن اشاره شده است .
هشتم ، مؤ اخذه است ، منظور از مؤ اخذه اين است كه هرگاه مرتكب خطايى شد به خويشتن تنگ بگيرد و از اين راه خود را مجازات كند.
نهم ، مُسارعت است ، يعنى به مقتضاى امر ((وسارعوا الى مغفرة من ربّكم ))(99) كه در قرآن مجيد آمده در مسير حق شتاب كند، پيش از آن كه شيطان مجال وسوسه يابد.
دهم ، ارادت است ، و آن عبارت از اين است كه باطن خود را چنان خالص كند كه هيچ غِشّى در آن نباشد، و نسبت به صاحب شريعت و اوصياى معصوم او كاملا عشق ورزد.
يازدهم ، ادب است ، يعنى نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و جانشينان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظيم اين بزرگان بكوشد و حتّى در بيان حاجت از الفاظى كه نشانه امر و نهى است بپرهيزد.
دوازدهم ، نيّت است ، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در اين سير و حركت و جميع اعمال از براى خداوند متعال .
سيزدهم ، صَمْت است ، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اكتفا به مقدار لازم .
چهاردهم ، جوع و كم خوردن ، كه از شروط مهمّه پيمودن اين راه است ولى نه تا آن حد كه باعث ضعف و ناتوانى گردد.
پانزدهم ، خلوت است ، و آن عبارت است از كناره گيرى از اهل عصيان و طالبين دنيا و صاحبان عقول ناقصه ؛ و به هنگام عبادات و توجّه به اذكار، دور از ازدحام و غوغا بودن .
شانزدهم ، سَهَر و شب بيدارى (مخصوصا بيدارى در آخر شب )، كه در آيات و روايات اسلامى كرارا به آن اشاره شده است .
هفدهم ، دوام طهارت ، يعنى هميشه با وضو بودن است كه نورانيّت خاصّى به باطن انسان مى دهد.
هيجدهم ، تضرّع به درگاه خداوند ربّالعزّة است ، كه هرچه بيشتر بتواند اظهار خضوع در پيشگاه پروردگار كند.
نوزدهم ، پرهيز از خواسته هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا كه در توان دارد.
بيستم ، رازدارى و كتمان سرّ، كه از مهمترين شرايط است ، كه اساتيد اين رشته به آن اصرار مى ورزيدند، و آن اين كه اعمال و برنامه هاى خويش را در اين راه مكتوم دارد (تا كوچكترين تظاهر و ريا در آن حاصل نشود) و اگر مكاشفاتى از عوالم غيب براى او دست داد آن را نيز پنهان دارد و به اين و آن بازگو نكند (تا گرفتار عجب و خودبينى نگردد).
بيست و يكم ، داشتن مربّى و استاد است ، اعم از استاد عام كه در كارهاى مربوط به سير و سلوك با ارشاد او پيش مى رود و استاد خاص كه آن رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليه السّلام مى باشد.
البتّه بايد سالك توجه داشته باشد كه اين ، مرحله بسيار دقيق و باريكى است ؛ تا كسى را نيازمايد و از صلاحيّت علمى و دينى او آگاه نشود، در ارشادات به او تكيه نكند كه گاه شياطين در لباس استاد در آيند و گرگان ملبّس به لباس چوپان شوند و سالك را از راه منحرف سازند.
مرحوم علّامه طباطبايى در اين زمينه مى گويد: كه حتّى به ظاهرشدن خارق عادت و اطّلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان ، و عبور بر آب و آتش ، و اطّلاع بر مسائل مربوط به آينده و مانند آن نمى توان اطمينان كرد كه صاحب چنين اعمالى مقام پيشرفته اى در سلوك راه حق دارد؛ زيرا، اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مى شود، و از آنجا تا سرحدّ وصول و كمال ، راه بسيار است .
بيست و دوم ، ((ورد)) است ، و آن عبارت است از ذكرهاى زبانى كه راه را به روى سالك مى گشايد و او را براى گذشتن از گردنه هاى صعب العبور مسير الى اللّه يارى مى دهد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بيست و سوم ، نفى خواطرات است ، و آن عبارت است از تسخير قلب خويشتن و حكومت بر آن ، و تمركز فكر به گونه اى كه هيچ تصوّر و خاطره اى بر او وارد نشود مگر به اختيار و اذن آن ؛ و به تعبير ديگر، افكار پراكنده بى اختيار فكر او را به خود مشغول ندارد، و اين يكى از كارهاى مشكل است .
بيست و چهارم ، فكر است ، و منظور از آن ، آن است كه سالك با انديشه عميق و فكر صحيح در آگاهى و معرفت بكوشد، و تمام تفكّر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلّيات و افعال او بوده باشد.
بيست و پنجم ، ذكر است ، و منظور از آن ، توجّه قلبى است به ذات پاك پروردگار؛ نه ذكر با زبان كه به آن ورد گفته مى شود؛ و به تعبير ديگر، منظور اين است كه تمام نظر خويش را به جمال پروردگار متوجّه سازد و از غير او چشم بپوشد.
اين بود خلاصه آنچه از سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم استفاده مى شود كه علّامه طباطبائى نيز همين روش را با مختصر تفاوتى - مطابق آنچه در رساله ((لبّ اللّباب)) - آمده دنبال كرده است .
2- روش مرحوم ملكى تبريزى :
ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى ) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مى شود، در رساله ((لقاءاللّه)) راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در رساله منسوب به بحرالعلوم آورديم متفاوت است .
نامبرده ، نخست لقاءاللّه را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مى كند و از آيات مختلف قرآن بهره مى گيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مى آورد و صريحا به اين اشاره مى كند كه منظور از لقاءاللّه مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزّه از كيفيّتى است كه موجب رؤ يت است ؛ همچنين منظور از لقاءاللّه ملاقات ثواب و نعمت او در قيامت نيست ، بلكه منظور از نوعى ((شهود)) و ملاقات قلبى و روحى و مشاهده با چشم دل است .
سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پُر فراز و نشيب ، برنامه اى را پيشنهاد مى كند كه در جهات زير خلاصه مى شود:
1- تصميم و نيّت براى پيمودن اين راه است
2- توبه صحيح از گذشته ، توبه اى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.
3- برگرفتن توشه راه است ؛ و براى آن چند برنامه ذكر كرده است :
الف - در صبح ، مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد)؛ در روز، مراقبه (توجّه به اين كه از راه منحرف نگردد)؛ در شامگاهان ، محاسبه (توجّه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است ).
ب - توجّه به اوراد و اذكار و توجّه به وظائف بيدارى و هنگام خواب .
ج - توجّه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب زنده دارى و رياضت در مساءله خواب و خوراك كه از حدّ لازم تجاوز نكند.
4- بهره گيرى از تازيانه سلوك ، و آن عبارت است از مؤ اخذه كردن خويشتن به خاطر توجّه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق ، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بى وفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص .
5- در آستانه تحوّل ، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حبّ دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داورى مؤ ثرى است . (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مى كند كه انسان داراى سه عالم است : 1- عالم حسّ و طبيعت 2- عالم خيال و مثال 3- عالم عقل و حقيقت .
علم حس و طبيعت يكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از مادّه نمى رسد.
و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمى رسد؛ و منظور از عالم عقل ، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم ، نه مادّه دارد و نه صورت ؛ و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از مادّه و صورت شناخت ، به معرفت پروردگار دست مى يابد؛ و مصداق ((من عرف نفسه فقد عرف ربّه))(100) مى شود.(101)
3- روش ديگر
در رساله ((لقاءاللّه)) عالم و محقّق بزرگوار، آقاى مصطفوى ، برنامه ديگرى براى اين سير و سلوك الهى ذكر شده است .
در اين رساله كه رساله جامع و پربار و متّكى به آيات و اخبار است ، نخست اشاره به آيات مربوط به لقاءاللّه مى كند و بعد از آن كه اين لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسير مى نمايد، در شرح آن مى افزايد كه براى رسيدن به سرمنزل مقصود بايد انسان حدود برانگيخته شده از جهان مادّه و حدّ زمان و مكان و حتّى حدود ذاتى كه در همه ممكنات موجود است درهم بشكند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آيد و مخاطب ((يا اءيّتها النّفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى وادخلى جنّتى ؛ تو اى روح آرام يافته ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است ، سپس در سلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!))(102)
سپس براى رسيدن به اين سرمنزل بزرگ و بى مانند طىّ پنج مرحله را پيشنهاد مى كند:
مرحله اوّل : تكميل و تقويت اعتقادات و توجّه خاص به اصول دين .
مرحله دوم : توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهيز از گناهان و انجام واجبات است .
مرحله سوم : مهيّا و آماده شدن براى پاكسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است .
مرحله چهارم : محو انانيّت و حصول فنا در برابر عظمت حق است .
در اين مرحله كه تعلّق زندگى مادّى برطرف شده و تعلّقات به اموال و اولاد و لذّات ، مشتهيات مادّى و خيالى تغييركرده و به تعلّق روحانى و معنوى مبدّل شده ، تنها چيزى كه باقى مانده تعلّق به نفس خويش است اين تعلّق به اندازه اى ريشه دار و محكم است كه گوئى از شدّت ظهور خفا پيدا كرده است ؛ ولى يك نكته باقى است و آن اين كه سالك در تمام اين مراحل مقصودش رسيدن به لقاى او، به پروردگار، بوده ؛ يعنى ، در واقع و در باطن هر كارى كرده براى خود كرده است .
به تعبير ديگر، او مى خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقرّبين درگاه خدا باشد و به كمالات روحانى و معنوى برسد؛ پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف ، به دليل اين كه هرگاه به چنين مَقامى واصل شد نهايت سرور و خوشحالى پيدا مى كرد ولى اگر ديگرى براى او اين مقامات پيدا مى شد حدّاقل تا اين حد خوشحال نبود. اينجا است كه بايد ((من)) و توجّه به خود برطرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالك جلوه و ظهور خدا باشد نه مقيّد به خود او؛ به تعبير آشكارتر، ((من)) بايد حذف شود و اين حجاب كه بزرگترين مانع و سدّ راه حق و آخرين حجاب سالك براى وصول به لقاءاللّه است ، برطرف گردد.
براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است :
1- راه توجّه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مى فهمد كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است .
2- تفكّر و استدلال براى مبارزه با انانيّت و حجاب نفس ، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى و حىّ مطلق مى بيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بى وجود او نمى تواند باقى بماند.
3- معالجه با اَضداد و آن اين كه در هر مورد بجاى ((مَن)) توجّه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.
مرحله پنجم : در اين مرحله سالك به صورت يك انسان ملكوتى در آمده و داخل در جبروت مى شود!
منظور از ورود در مرحله جبروت آن است كه انسان به خاطر كمال صفا و خُلوص و محو در نور الهى ، نفوذ و سلطه پيدا مى كند و براى فعّاليّت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منكر از روى معرفت كامل قدم برمى دارد.
به تعبير ديگر، تا حدّ زيادى از فكر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احكام و آداب شرع و سِير و سلوك اطّلاع پيدا كرده و در مقام تشخيص درد و درمان ، همچون طبيبى حاذق و ماهر گشته است .(103)
نكته قابل توجّه اين كه ايشان در همه جا از آيات و روايات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خويش استفاده كرده اند.
خلاصه و جمع بندى مكتبهاى سِير و سلوك
از آنچه علماى سير و سلوك و رهروان اين راه (البتّه آنهايى كه در طريق شريعت و مسير اسلام و اهل بيت گام برمى داشتند نه التقاطيهاى صوفى مآب ) بر مى آيد و نمونه هائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترك زير استفاده مى شود:
1- هدف اصلى لقاءاللّه و شهوت ذات پاك پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و معنوى در محضر اوست .
2- براى رسيدن به اين مقصد، نخستين گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است .
3- در اين راه بايد آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نكند؛ يعنى ، صبحگاهان با خود شرط كند كه گِرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدّت روز مراقب نفس سركش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشيند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به وسيله ترك انواع لذائذ مجازات و عقوبت كند.
4- مبارزه با هواى نفس كه بزرگترين سدّ اين راه است از واجب ترين واجبات مى باشد.
5- توجّه به اءذكار و اءورادى كه در شرح مقدّس وارد شده همچون ذكر ((لاحول و لاقوّة الاّ باللّه)) و ذكر ((لااءله الاّ اءنت سبحانك اءنّى كنت من الضّالمين)) و ذكر ((اللّه)) و ((ياحىّ)) و ((ياقيّوم)) و امثال اين اءذكار، سبب قوّت بر پيمودن اين راه است .
6- توجّه قلبى به حقيقت توحيد ذات و صفات و افعال خداوند و غَرق شدن در صفات كمال و جمال او، توشه ديگرى براى اين راه پُرفراز و نشيب است .
7- شكستن بزرگترين بُت و آن بُت اَنانيّت و توجّه به خويشتن ، از مهمترين شرائط وصول به مقصد است .
8- استفاده از وجود استاد و مُربّى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته اند؛ و بعضى نيز روى آن تكيه خاصّى ندارند هر چند متاءسّفانه توجّه به استاد در مورد بسيارى از اشخاص سبب شده كه در در دام شياطين خطرناكى كه خود را به صورت فرشته نشان مى داده اند! بيفتند و دين و دنيا و ايمان و اخلاق آنها بَر باد رود!
بعضى وظيفه ارشاد خلق و پيمودن راه انبيا و اوليا در هدايت مردم ، و امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان آخرين مرحله آورده اند در حالى كه بسيارى مطلقا سخنى از اين مرحله بر زبان نرانده و سالك را به خودش واگذارده اند.
غرض از آوردن اين بحث در ضمن مباحث اخلاقى اين كتاب اين بود كه :
اوّلا - عصاره اى از اين تفكّرات كه به هر حال با مباحث اخلاقى سر و كار دارد ارائه گردد و خوانندگان اين كتاب با بصيرت بيشترى در وادى تهذيب اخلاق گام بردارند.
و ثانيا - به تمام پويندگان اين راه هشدار دهيم كه مرز ميان حقّ و باطل بسيار باريك است و چه بسا جوانان پاكدل كه به اُميد راه يافته به سرچشمه آب بقا در اين وادى به راه افتاده اند ولى از طريق عقل و شرح منحرف شده و در وادى كُفر و ضلالت سرگردان گشته و در چنگال گرگانى كه به لباس شبان در آمده اند گرفتار شده و همه چيز خود را از دست داده اند.
فصل دهم : آيا در هر مرحله استاد و راهنما لازم است ؟
بسيارى از علماى سِير و سلوك عقيده دارند كه رهروان راه كمال و فضيلت و تقوا و اخلاق و قرب الى اللّه بايد زير نظر استادى كار كنند؛ همان گونه كه در بحث گذشته از رساله سِير و سلوك منسوب به محقّق بحرالعلوم و رساله لبّاللّباب تقريرات مرحوم علّامه طباطبايى نقل كرديم كه فصل بيست و يكم وظائف سالك الى اللّه را كاركردن زير نظر مربّى و استاد شمرده اند، اعم از استادان خاصّ الهى كه پيشوايان معصومند واستادان عام كه بزرگان پوينده اين راهند.
ولى آگاهان ذى فن هشدار مى دهند كه رهروان راه تقوا و تهذيب نفس نبايد به آسانى خود را به اين و آن بسپارند، و تا كسى را به قدر كافى آزمايش نكنند و از صلاحيّت علمى و دينى آگاه نگردند، خود را در اختيار آنها قرار ندهند، و حتّى به ظاهر شدن كارهاى خارق العاده و خبر از اسرار پنهانى يا مربوط به آينده و حتّى عبور از روى آب و آتش قناعت نكنند، چرا كه صدور اين گونه اعمال از مرتاضان غير مهذّب نيز امكان پذير است .
بعضى از آنان لزوم رجوع به استاد را فقط در ابتداى لازم دانسته اند، امّا پس از پيمودن مراحل قابل ملاحضه اى ديگر همراهى آنها را لازم نمى دانند؛ ولى بهره گيرى از استاد خاص يعنى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و پيشوايان معصوم عليه السّلام در تمام مراحل لازم است .
به هر حال ، گاه براى لزوم انتخاب استاد و ارشاد كننده طريق ، به آيه ((فاسئلوا اءهل الذّكر اءن كنتم لاتعلمون ؛ از آگاهان بپرسيد اگر نمى دانيد!)) (سوره انبياء آيه 7) استدلال كرده اند كه سخن از تعليم مى گويد نه از تربيت ؛ ولى از آنجا كه تربيت در بسيارى از موارد متّكى برتعليم است ، بى شك بايد در اين گونه موارد از آگاهان كمك گرفت ، و اين معنى با انتخاب يك فرد خاص براى نظارت بر اعمال و اخلاق او، تفاوت روشن دارد.
و گاه در اينجا از داستان موسى و خضر كه در قرآن بطور مشروح آمده كمك گرفته مى شود، چرا كه موسى با آن كه پيامبر اولوالعزم بود، بى نياز از خضر نبود، و بخشى از راه را به كمك او پيمود؛ آنها مى گويند:
طىّ اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
ولى با دقّت در داستان خضر و موسى عليه السّلام مى توان دريافت كه شاگردى موسى عليه السّلام نزد خضر، به فرمان الهى صورت گرفت و براى فراگيرى علوم خاصّى از اسرار حكمت خداوند در مورد حوادث مختلف اين جهان بود، و در واقع علم موسى عليه السّلام علم ظاهر بود (و مربوط به دائره تكاليف ) و علم خضر، علم باطن بود (و مربوط به دائره فوق تكليف )(104)
و اين مساءله با انتخاب يك استاد خصوصى در تمام مراحل تهذيب نفس و پيمودن راه تقوا، تفاوت دارد، هر چند اجمالا به اهمّيّت كسب فضيلت از محضر استاد اشاره دارد.
و گاه در اينجا به مساءله لقمان و فرزندش اشاره مى شود كه اين استاد الهى ، اخلاقِ فرزندش را زير نظر گرفت و در پيمودن راه كمال به او كمك كرد.(105)
علّامه مجلسى در بحارالانوار در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام نقل مى كند كه فرمود: ((هلك من ليس له حكيم يرشده ؛ كسى كه دانشمند و حكيمى او را ارشاد نكند، هلاك مى شود!))(106)
ولى از مجموع آنچه گفته شد اين اءمر استفاده نمى شود كه در مباحث اخلاقى هميشه استاد خصوصى لازم است بطورى كه اگر نباشد برنامه تربيت و پرورش اخلاق و تقوا و ادامه سير و سلوك مختل گردد، چه بسيارند كسانى كه با استفاده از آيات قرآن و روايات اسلامى و كلمات بزرگان در كتب اخلاقى و التزام عملى به آنها، اين راه را پيموده و به مقامات والايى رسيده اند، هر چند نمى توان انكار كرد كه وجود استاد خصوصى و مدد گرفتن از انفاس قدسيّه نيكان و پاكان وسيله خوبى براى نيل كمال وطىّ طريق در كوتاهترين مدّت و حلّ مشكلات اخلاقى مى باشد.
در نهج البلاغه نيز آمده است : ((اءيّها النّاس استصبحوا من شعلة مصباح واعظ متّعظ؛ اى مردم چراغ دل را از شعله گفتار واعظى با عمل ، روشن سازيد!))(107)
ولى متاءسّفانه در بسيارى از اين موارد نتيجه معكوس حاصل شده است ، و افرادى به عناوين مختلف ، خود را به عنوان مربّى اخلاق و استاد مقام ارشاد قلمداد كرده ، در حالى كه از رهزنان اين راه بوده اند و افراد پاكدل و حق طلب را به راه تصوّف يا طريق انحرافى ديگر، و يا خداى نكرده به مفاسد اخلاقى ننگين كشانيده اند، به همين دليل ، ما به تمام پويندگان اين راه هشدار مى دهيم كه اگر مى خواهند استادى براى مسائل اخلاقى انتخاب كنندبسيار با احتياط گام بردارند و در اين انتخاب سختگير و دقيق باشند و هرگز به ظواهر عمل نكنند و به سوابق اشخاص ، خوب بنگرند و با مشورت با آگاهان دست به چنين انتخابى بزنند تا به مقصود خود نائل گردند.
نقش واعظ درون
درباره واعظ برون به اندازه كافى صحبت شد، اكنون سخن از واعظ درون است ؛ از بعضى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه وجدان بيدار كه از آن به واعظ درون تعبير مى شود، نقش مهمّى در پيمودن راه تكامل اخلاقى و تقوا دارد، بلكه بدون آن پيمودن اين راه مشكل است .
در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ابن آدم انّك لاتزال بخير ماكان لك واعظ من نفسك ، و ما كانت المحاسبة من همّك ؛ اى فرزند آدم ! تو همواره در مسير خير و خوبى قرار دارى مادام كه واعظى از درون داشته باشى ، و مادام كه حسابرسى خويشتن از كارهاى اصلى تو باشد.))(108)
شبيه همين معنى با كمى تفاوت نيز از آن حضرت نقل شده است .(109)
در يكى از خطب نهج البلاغه نيز چنين آمده است : ((واءعلموا اءنّه من لم يعن على نفسه حتّى يكون له منها واعظ وزاجر، لم يكن له من غيرها لازاجر و لاواعظ؛ آگاه باشيد آن كس كه به خويش كمك نكند تا واعظ و مانعى از درون جانش براى او فراهم گردد، موعظه و اندرز ديگران در او اثر نخواهد داشت !))(110)
بديهى است در اين راه انسان بيش از هر چيز نياز به واعظى دارد كه در همه حال با او باشد و از اسرار درونش باخبر گردد، و همواره او راتحت مراقبت خود قرار دهد؛ و چه عاملى جز واعظ درون يعنى وجدان بيدار مى تواند اين نقش را عملى كند، و در لغزشها و خطاها در اوّلين فرصت به انسان هشدار دهد و او را از سقوط در پَرتگاه انحرافات اخلاقى باز دارد.
در حديثى از امام اميرمؤ منان عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((اجعل من نفسك على نفسك رقيبا؛ از خودت مراقبى بر خويشتن قرار ده !))(111)
در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام آمده است : ((ينبغى اءن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه مراقبا قلبه ، حافظا لسانه ؛ شايسته است كه انسان بر نفس خويش مسلّط باشد، و قلب خود را مراقب كند، و زبان خويش را حفظ نمايد!))(112)
فصل يازدهم : آمادگيهاى لازم براى پرورش فضائل اخلاقى
اضافه بر آنچه تاكنون براى پيشرفت برنامه تهذيب اخلاق گفته ايم ، امور ديگرى وجود دارد كه تاءثير بسزائى در مبارزه با رذائل اخلاقى و تقويت اصول فضائل در وجود آدمى دارد كه از جمله امور زير را مى توان برشمرد:
1- پاك بودن محيط
بى شك وضع محيط اجتماعى زندگى انسان اثر فوق العاده اى در روحيّات و اعمال او دارد چرا كه انسان بسيارى از صفات خود را از محيط كسب مى كند. محيطهاى پاك غالبا افراد پاك پرورش مى دهد و محيطهاى آلوده غالبا افراد آلوده .
درست است كه انسان مى تواند در محيط ناپاك ، پاك زندگى كند و بعكس در محيطهاى پاك سير ناپاكى را طى كند و به تعبير ديگر، شرايط محيط علّت تامّه در خوبى و بدى افراد نيست ولى تاءثير آن را به عنوان يك عامل مهّم زمينه ساز نمى توان انكار كرد.
ممكن است كسانى قائل به جبر محيط باشند - همان گونه كه هستند - ولى ما هر چند جبر را در تمام اشكالش نفى مى كنيم امّا تاءثير قوىّ عوامل زمينه ساز را هرگز انكار نخواهيم كرد.
با اين اشاره كوتاه به قرآن باز مى گرديم و آياتى را كه درباره تاءثير محيط در شخصيّت انسان به دلالت مطابقى يا به اصطلاح التزامى سخن مى گويد، مورد بحث قرار مى دهيم :
1- والبلد الطّيّب يخرج نباته باذن ربّه والّذى خبث لايخرج اءلاّنكدا كذلك نصرّف الآيات لقوم يّشكرون (سوره اعراف ، آيه 58)
2-وجاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاتوا على قوم يّعكفون على اصنام لّهم قالوا يا موسى اجعل لّنا اءلها كما لهم آلهة قال انّكم قوم تجهلون (سوره اعراف ، آيه 128)
3- وقال نوح ربّ لاتذر على الاءرض من الكافرين ديّارا - اءنّك اءن تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا الاّ فاجرا كفّارا (سوره نوح ، آيه 26 و 27)
4- يا عبادى الّذين آمنوا اءنّ اءرضى واسعه فايّاى فاعبدون (سوره عنكبوت ، آيه 56)
5- اءنّ الّذين توفّيهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الاءرض قالوا الم تكن اءرض اللّه واسعة فتها جروا فيها فاولئك ماءويهم جهنّم وسائت مصيرا (سوره نساء، آيه 97)
ترجمه :
1- سرزمين پاكيزه (و شيرين ) گياهش به فرمان پروردگار مى رويد؛ امّا سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد؛ اين گونه آيات (خود) را براى آنها كه شكر گزارند، بيان مى كنيم .
2- و بنى اسرائيل را (سالم ) از دريا عبور داديم (ناگاه ) در راه خود به گروهى رسيدند كه اطراف بتهايشان با تواضع و خضوع گرد آمده بودند (در اين هنگام بنى اسرائيل ) به موسى گفتند: ((تو هم براى ما معبودى قرار ده همان گونه كه آنها معبودان (و خدايانى ) دارند!)) گفت : ((شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!))
3- نوح گفت : ((پروردگارا! هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار! چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورند!))
4- اى بندگان من كه ايمان آورده ايد! زمين من وسيع است ، پس تنها مرا بپرستيد (و در برابر فشارهاى دشمنان تسليم نشويد!)
5- كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح ) روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: ((شما در چه حالى بوديد؟(و چرا با اين كه مسلمان بوديد، در صف كفّار جاى داشتيد؟!))) گفتند: ((ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم .)) آنها (=فرشتگان ) گفتند: ((مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!)) آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است و سرانجام بدى دارند.
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه تاءثير محيط در اعمال و افعال انسان به صورت لطيفى بيان شده است .
توضيح اين كه : مفسّران بزرگ در تفسير اين آيه بيانات گوناگونى دارند.
بعضى گفته اند منظور اين است كه آب زلال وحى همچون قطرات باران بر سرزمين دلها فرو مى ريزد؛ دلهاى پاك آن را مى پذيرد و گلهاى زيباى معرفت و ميوه هاى لذّت بخش تقوا و طاعت از آن مى رويد در حالى كه دلهاى ناپاك و آلوده واكنش مناسبى نشان نمى دهند؛ پس اگر مى بينيم عكس العمل همه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات اسلام يكسان نيست ، اين به خاطر نقص در فاعليّت فاعل ، نمى باشد بلكه اشكال در قابليّت قابل است (113).
ديگر اين كه ، هدف از بيان اين مثال اين است كه هميشه نيكيها و خوبيها را از محلّ مناسبش طلب كنيد چرا كه تلاش و كوشش در محلهاى نامناسب چيزى جز هدردادن نيروها محسوب نمى شود.(114)
احتمال سومى كه در تفسير اين آيه وجود دارد و مى تواند براى بحث ما مورد استفاده قرار گيرد اين است كه : در اين مثال انسانها به گياهان تشبيه شده اند و محيط زندگى آنها به زمينهاى شور و شيرين ؛ در يك محيط آلوده ، پرورش انسانهاى پاك مشكل است هر چند تعليمات قوى و مؤ ثّر باشد، همان گونه كه قطرات حياتبخش باران هرگز در شوره زار سنبل نمى روياند. به همين دليل ، براى تهذيب نفوس و تحكيم اخلاق صالح بايد به اصلاح محيط اهمّيّت فراوان داد.
البتّه تفسيرهاى سه گانه بالا هيچ گونه منافات با هم ندارد؛ ممكن است تمثيل فوق ناظر به همه اين تفسيرها باشد.
آرى ! محيط اجتماعى آلوده ، دشمن فضائل اخلاقى است ؛ در حالى كه محيطهاى پاك بهترين و مناسبترين فرصت را براى تهذيب نفوس دارد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در حديث معروفى از پيغمبر اكرم مى خوانيم كه روزى ياران خود را مخاطب ساخته و فرمود: ((ايّاكم و خضراء الدّمن ، قيل يا رسول اللّه و من خضراء الدّمن قال صلّى اللّه عليه وآله و سلّم : اءلمرئة الحسناء فى منبت السّوء؛ از گياهان (زيبايى كه ) بر مزبله ها مى رويد بپرهيزيد! عرض كردند اى رسول خدا! گياهان زيبايى كه بر مزبله ها مى رويد اشاره به چه كسى است ؛ فرمود: زن زيبايى كه در خانواده (و محيط) بد پرورش يافته !))(115)
اين تشبيه بسيار گويا مى تواند اشاره به تاءثير محيط خوب و بد در شخصيّت انسان باشد و يا اشاره به مساءله وراثت به عنوان يك وسيله زمينه ساز و يا هر دو.
در آيه دوم سخن از قوم بنى اسرائيل است كه سالها تحت تعليمات روحانى و معنوى موسى على السّلام در زمينه توحيد و ساير اصول دين قرار داشتندو معجزات مهمّ الهى را همچون شكافته شدن دريا و نجات از چنگال فرعونيان ، بطور خارق العاده با چشم خود ديدند؛ امّا همين كه در مسير خود به سوى شام و سرزمينهاى مقدّس ، با گروهى بت پرست برخورد كردند، چنان تحت تاءثير اين محيط ناسالم قرار گرفتند كه صدا زدند: ((ياموسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة ؛اى موسى براى ما بتى قرار بده همان گونه كه آنها داراى معبودان و بتها هستند!))
موسى از اين سخن بسيار متعجّب و خشمگين شد و گفت : ((به يقين شما جمعيّتى جاهل و نادان هستيد!)) (قال انّكم قوم تجهلون )
سپس بخشى از مفاسد بت پرستى را براى آنها شرح داد.
و عجب آنكه بنى اسرائيل بعد از توضيحات صريح موسى عليه السّلام نيز اثر منفى آن محيط مسموم در آنها باقى بود، بطورى كه سامرى توانست از غيبت چند روزه موسى عليه السّلام استفاده كند و بت طلائى خود را بسازد و اكثريّت آن گروه نادان را به دنبال خود بكشاند و از توحيد به شرك و بت پرستى ببرد.
اين موضوع بخوبى نشان مى دهد كه محيطهاى ناسالم تا چه حد مى تواند در مسائل اخلاقى و حتّى عقيدتى اثر بگذارد؛ شك نيست كه بنى اسرائيل پيش از مشاهده اين گروه بت پرست ، زمينه فكرى مساعدى در اثر زندگى مداوم در ميان مصريان بت پرست ، براى اين موضوع داشتند ولى مشاهده آن صحنه تازه به منزله جرقّه اى بود كه زمينه هاى قبلى را فعّال كرد؛ و به هر حال ، همه اينها دليل بر تاءثير محيط در افكار و عقائد انسان است .
نوح ، نفرين خود را درباره نابودى آن قوم كافر با اين جمله تكميل كرد، و در واقع نفرين خود را مستدل كرد؛ عرض كرد: ((خداوندا اگر آنها را زنده بگذارى ، بندگانت را گمراه و جُز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آيد!)) (انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك و لا يلدوا الّا فاجرا كفّارا)
هم نسل امروز آنها كافر و منحرف است و هم نسلهاى آينده كه در اين محيط پرورش مى يابد، آلوده مى شوند.
در چهارمين و پنجمين آيه ، سخن از لزوم هجرت از محيطهاى آلوده است ؛ در چهارمين آيه خداوند بندگان با ايمان خود را مخاطب ساخته و مى گويد: ((زمين من گسترده است تنها مرا بپرستيد)) (تسليم فشار دشمن نشويد و در محيط آلوده نمانيد) (يا عبادى الّذين آمنوا انّ اءرضى واسعة فايّاى فاعبدون )
و در پنجمين آيه ، به كسانى كه ايمان آورده اند و هجرت نكرده اند هشدار مى دهد و مى گويد عذر آنها در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست ؛ مضمون آيه چنين است : ((كسانى كه فرشتگان قبض ارواح ، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند؛ به آنها گفتند شما در چه حالى بوديد (و چرا با اين كه مسلمان بوديد در صف كفّار جاى داشتيد) آنها در پاسخ گفتند ما در زمين خود تحت فشار بوديم فرشتگان گفتند مگر سرزمين خداوند پهناور نبود چرا هجرت نكرديد آنها (عذرى نداشتند و به عذاب الهى گرفتار شدند) جايگاهشان جهنّم و سرانجام بدى دارند (انّ الّذين توفّيهم الملائكة ظالمى اءنفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنّا مستضعفين فى الاءرض قالوا اءلم تكن اءرض اللّه واسعة فتهاجروا فيها فاولئك ماءويهم جهنّم و ساءت مصيرا)
اصولا مساءله هجرت كه از اساسى ترين مسائل در اسلام است تا آنجا كه تاريخ اسلام بر پايه آن بنياد شده ، فلسفه هائى دارد كه يكى از مهمترين آنها فرار از محيط آلوده و نجات از تاءثيرات سوءِ آن است .
هجرت ، بر خلاف آنچه بعضى مى پندارند، مخصوص آغاز اسلام نبوده بلكه در هر عصر و زمانى جارى است كه اگر مسلمانان در محيطهاى آلوده به شرك و كفر و فساد باشند و عقائد يا اخلاق آنها به خطر بيفتد، بايد از آنها مهاجرت كنند. در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :((من فرّ بدينه من اءرض الى اءرض و ان كان شبرا من الاءرض استوجب الجنّة و كان رفيق محمّد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ابراهيم عليه السّلام (دو پيامبر بزرگ مهاجر) خواهد بود!))(116)
تكيه بر مقدار شِبر (مقدار يك وجب ) دليل بر اهمّيّت فوق العاده اين مساءله است كه به هر مقدار و در هر عصر و زمان مهاجرت انجام گيرد، هماهنگى با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ابراهيم عليه السّلام حاصل خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه ، در هر عصر و زمان ، محيط در ساختن شخصيّت و اخلاق انسانها مؤ ثر بوده است و پاكى و ناپاكى محيط، عامل تعيين كننده اى محسوب مى شود؛ هر چند مساءله ، جنبه جبرى ندارد. بنابراين ، براى پاكسازى اخلاق و پرورش ملكاتِ فاضله ، يكى از مهمترين امورى است كه بايد مورد توجّه قرار گيرد، مساءله پاكسازى محيط است .
و اگر محيط به قدرى آلوده باشد كه نتوان آن را پاك كرد، بايد از چنين محيطى مهاجرت نمود.
آيا هنگامى كه حيات مادّى انسان در يك محيط به خاطر آلودگى به خطر بيفتد، از آن جا هجرت نمى كند؟ پس چرا هنگامى كه حيات معنوى و اخلاقى او كه از حيات مادّى ارزشمندتر است به خظر افتد، به عذر اينكه اين جا زادگاه من است ، تن به انواع آلودگيهاى خود و خانواده و فرزندانش بدهد و مهاجرت نكند!
بر تمام علماى اخلاق لازم است كه براى پرورش فضائل اخلاقى برنامه هاى مؤ ثرى براى پاكسازى محيط بينديشند؛ چرا كه بدون آن ، كوششهاى فردى و موضعى كم اثر خواهد بود.
2- نقش معاشران و دوستان
موضوع ديگرى كه تاءثير عميق آن به تجربه ثابت شده و همه علماى اخلاق و تعليم وتربيت اتّفاق نظر دارند، مساءله معاشرت و دوستى است . غالبا دوستان و معاشران ناباب و آلوده سبب آلودگى افراد پاك شده اند؛ عكس آن نيز صادق است ، زيرا بسيارى از افراد پاك قوىّالاراده توانسته اند بعضى از معاشران ناباب را به پاكى و تقوا دعوت كنند. با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و اشاراتى را كه قرآن به اين مساءله دارد با هم مى شنويم :
1- و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين - وانّهم ليصدّونهم عن السّبيل و يحسبون اءنّهم مهتدون - حتّى اذا جاءنا قال ياليت بينى و بينك بُعدالمشرقين فبئس القرين .(117)
2- قال قائل مّنهم انّى كان لى قرين - يقول اءءنّك لمن المصدّقين - اءءذامتنا و كنّا ترابا و عظاما اءءنّالمدينون - قال هل اءنتم مطّلعون - فاطّلع فراه فى سواء الجحيم - قال تاللّه ان كدتّ لتردين - ولولا نعمة ربّى لكنت من المحضرين .(118)
3- ويوم يعضّ الظّالم على يديه يقول ياليتنى اتّخذت مع الرّسول سبيلا - ياويلتى ليتنى لم اءتّخذ فلانا خليلا - لقد اءضلّنى عن الذّكر بعد اذجآءنى و كان الشّيطان للانسان خذولا.(119)
ترجمه :
1- و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به سراغ او مى فرستيم پس همواره قرين اوست - و آنها (=شياطين ) اين گروه را از ياد خدا بازمى دارند در حالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حقيقى آنها هستند!- تا زمانى كه (در قيامت ) نزد ما حاضر شود مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود؛ چه بد همنشينى بود!
2- كسى از آنها مى گويد: ((من همنشينى داشتم - كه پيوسته مى گفت آيا(به راستى ) تو اين سخن را باور كردى - كه وقتى ما مُرديم و به خاك و استخوان مبدّل شديم ، (بار ديگر) زنده مى شويم و جزا داده خواهيم شد؟!- (سپس ) مى گويد آيا شما مى توانيد از او خبرى بگيريد؟- اينجاست كه نگاهى مى كند، ناگهان او را در ميان دوزخ مى بيند - مى گويد: به خدا سوگند نزديك بود مرا (نيز) به هلاكت بكشانى !- و اگر نعمت پروردگارم نبود، من نيز از احضارشدگان (در دوزخ ) بودم !
3- و (به خاطرآور) روزى را كه ستمكار دست خود را (از شدّت حسرت ) به دندان مى گزد و مى گويد: ((اى كاش با رسول (خدا) راهى برگزيده بودم !- اى واى بر من ، كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم !- او مرا از يادآورى (حق ) گمراه ساخت بعد از آن كه (ياد حق ) به سراغ من آمده بود!)) و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است !
تفسير و جمع بندى
نخستين آيات كه در بالا آمد گرچه درباره همنشينى شيطان با غافلان از ياد خداست ، ولى تاءثير همنشين بد در اخلاقيّات و در سرنوشت هر انسانى روشن مى سازد.
نخست مى فرمايد: ((هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را بر او مسلّط مى سازيم كه همواره قرين و همنشين او باشد!(و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطانا فهو له قرين )(120)))
سپس نقش اين قرين سوء (همنشين بد) را چنين بيان مى كند كه آنها، يعنى شياطين ، راه هدايت و حركت به سوى خداوند را به روى آنها مى بندد و آنها را از رسيدن به اين هدف مقدّس باز مى دارد و غم انگيزتر، اين كه در عين گمراهى گمان مى كنند كه هدايت يافته اند!(وانّهم ليصدّونهم عن السّبيل و يحسبون اءنّهم مهتدون )!
سپس به نتيجه آن پرداخته و مى گويد: روز قيامت كه همه در محضر الهى حاضر مى شوند و پَرده ها كنار مى رود و حقايق فاش مى شود، اين انسان گمراه خطاب به دوست اغواگر شيطانش كرده ، مى گويد اى كاش فاصله ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود، چه همنشين بدى هستى ! (حتّى اذا جاءنا قال ياليت بينى و بينك بعد المشرقين فبئس القرين )
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه همنشين بد مى تواند انسان را بكلّى از راه خدا منحرف سازد؛ پايه هاى اخلاق را بر روى او ويران كند و واقعيّتها را چنان دگرگون نشان دهد كه انسان در عين گمراهى خود را در زمره هدايت يافتگان ببيند؛ و به يقين در چنين حالى هدايت و بازگشت به صراط مستقيم غير ممكن است ؛ و زمانى بيدار مى شود و به هوش مى آيد كه راه برگشت بكلّى بسته شده ؛ حتّى از تعبير آيه استفاده مى شود كه اين همنشينان بد در آن زندگى ابدى نيز با او هستند و چه دردآور است كه انسان كسى را كه مايه بدبختى او شده هميشه در برابر خود ببيند و به او گفته شود بيهوده آرزوى جدا شدن از او را مكن شما با هم سرنوشت مشتركى داريد! (و لن ينفعكم اليوم اذ ظلمتم آنّكم فى العذاب مشتركون ).(121)
شبيه آيات فوق ، آيه 25 سوره فصّلت مى باشد كه مى گويد: ((وقيّضنا لهم قرنآء فزيّنوا لهم ما بين اءيديهم و ما خلفهم و حقّ عليهم القول فى امم قدخلت من قبلهم من الجنّ والاءنس اءنّهم كانوا خاسرين ؛ما براى آنها همنشينانى (زشت سيرت ) قرار داديم كه زشتيها را از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان جلوه دادند؛ و فرمان الهى درباره آنان تحقّق يافت و به سرنوشت اقوام گمراهى از جنّ و اءنس كه قبل از آنها بودند گرفتار شدند؛ آنها مسلّما زيانكار بودند!))
در بخش دوم از اين آيات ، از كسانى سخن مى گويد كه همنشين بدى داشتند كه پيوسته در گمراهى آنها مى كوشيدند ولى آنها به لطف و رحمت الهى و با تلاش و كوشش توانسته اند خود را از چنگال وسوسه آنها رهائى بخشند در حالى كه تالب پَرتگاه پيش رفته بودند؛ در اينجا نيز سخن از تاءثير فوق العاده همنشين بد در شكل گيرى عقائد و اخلاق انسان است ولى در عين حال چنان نيست كه انسان مجبور باشد و نتواند با تلاش و كوشش ، خويشتن را نجات دهد؛ مى فرمايد: ((در روز قيامت بعضى از بهشتيان به بعضى ديگر مى گويد من در دنيا همنشينى داشتم كه پيوسته به من مى گفت آيا به راستى تو اين سخن را باور كرده اى كه وقتى ما مُرديم و خاك شديم و استخوان پوسيده شديم ، بار ديگر زنده مى شويم و به جزاى اعمال خود مى رسيم (ولى من به فضل الهى تسليم وسوسه هاى او نشدم و در ايمان خود ثابت قدم ماندم !) (فاقبل بعضهم على بعض يتسآءلون - قال قائل منهم اءنّى كان لى قرين - يقول ءانّك لمن المصدّقين - ءاءذامتنا و كنّا ترابا وعظاما ءانّا لمدينون (122)))
در اين هنگام او به فكر همنشين نااهل قديمى خود مى افتد و به جستجو برمى خيزد و از همان اوج بهشت نگاهى به سوى دوزخ مى افكند و ناگهان او را در وسط جهنّم مى بيند (فاطّلع فراه فى سوآء الحجيم )
به او مى گويد به خدا سوگند نزديك بود مرا نيز به هلاكت بكشانى و همچون خودت بدبخت كنى و اگر لطف الهى و نعمت پروردگارم شامل حال من نبود من نيز امروز در آتش دوزخ احضار مى شدم (قال تاللّه ان كدتّ لتردين ولولا نعمت ربّى لكنت من المحضرين ).
مجموع اين آيات بخوبى نشان مى دهد كه همنشين بد، انسان را تا لب پرتگاه دوزخ مى برد و اگر ايمان قوى و تقوا و لطف پروردگار نباشد در آن پرتگاه سقوط مى كند!
در سومين بخش از آيات مورد بحث ، سخن از تاءسّف و تاءثّر عميق ستمگران در قيامت است كه از انتخاب دوستان ناباب تاءسّف مى خورند؛ چرا كه عامل اصلى بدبختى خود را در رفاقت با آنان مى بينند؛ مى فرمايد: ((و (به خاطرآور) روزى را كه ظالم دست خويش را از (شدّت حسرت ) به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش (با رسول خدا) راهى برگزيده بودم ! اى واى بر من ! كاش فلان (شخص گمراه ) را دوست خود انتخاب نكرده بودم !او مرا از يادآورى (حق ) گمراه ساخت بعد از آن كه (ياد حق ) به سراغ من آمده بود!و شيطان هميشه خواركننده انسان بوده است !(ويوم يعضّ الظّالم على يديه يقول ياليتنى اءتّخذت مع الرّسول سبيلا - ياويلتى ليتنى لم اءتّخذ فلانا خليلا - لقد اءضلّنى عن الذّكر بعد اذجآءنى و كان الشّيطان للانسان خذولا)))
به اين ترتيب ، ستمگران در قيامت ، نخست از ترك رابطه با پيامبر شديدا اظهار تاءسّف مى كنند، و سپس از ايجاد رابطه با افراد آلوده و فاسد؛ و بعد با صراحت ، عامل اصلى گمراهى خود را همين دوستان منحرف و آلوده معرّفى مى كنند! و حتّى تاءثير آنها را بالاتر از تاءثير پيامهاى الهى (البتّه در بيماردِلان ) مى شمرند؛ و از تعبير آخرين آيه ، استفاده مى شود كه دوستان بد جزء لشكر شيطانند؛ و يا به تعبير ديگر، از شياطين اُنس محسوب مى شوند.
قابل توجّه اين كه ، در اين آيات تاءسّف اين گروه را با جمله ((يعضّ الظّالم على يديه ؛ ظالم هر دو دست خود را به دندان در آن روز مى گزد)) بيان فرموده ؛ و اين آخرين مرحله تاءسّف است ؛ و اين در موارد ضعيفتر، انسان انگشت خود را به دندان مى گيرد و در مرحله بالاتر، پشت دست را به دندان مى گزد و در مراحل شديد هر دو دست خود را يكى بعد از ديگرى به دندان مى گزد؛ و در حقيقت اين يك نوع انتقام گيرى از خويشتن است كه چرا كوتاهى كردم و با دست خود وسائل بدبختى خويش را فراهم كردم !
آنچه از آيات فوق و بعضى از آيات ديگر قرآن بخوبى استفاده مى شود اين است كه دوستان و معاشران و همنشينان در سعادت و شقاوت انسان تاءثير فوق العاده اى دارند؛ نه تنها اخلاق و رفتار افراد را تحت تاءثير قرار مى دهند، كه در شكل گيرى عقائد آنها مؤ ثّرند؛ اينجاست كه يك استاد اخلاق بايد همواره با دقّت تمام افراد تحت تربيت خود را از اين نظر مورد توجّه قرار دهد؛ مخصوصا در عصر و زمان ما كه نشر وسائل فساد از طريق دوستان ناباب به صورت وحشتناكى درآمده و يكى از سرچشمه هاى اصلى انواع انحرافات را تشكيل مى دهد.
نقش معاشران در روايات اسلامى
در اين زمينه احاديث بسيار گويايى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ائمه معصومين عليهم السّلام به ما رسيده است .
در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم تا آنجا به اين مساءله اهمّيّت داده شده كه مى فرمايد: ((انسان بر همان دينى است كه دوست و رفيقش از آن پيروى مى كند؛ اءلمرء على دين خليله و قرينه))(123)
همين معنى را امام صادق عليه السّلام با استفاده از كلام پيامبر به گونه ديگرى بيان كرده است ؛ مى فرمايد: ((لاتصحبوا اءهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عندالنّاس كواحد منهم قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و سلّم : اءلمرء على دين خليله و قرينه ؛با بدعت گذان رفاقت نكنيد و با آنها همنشين نشويد كه نزد مردم همچون يكى از آنها خواهيد بود! رسول خدا فرمود: انسان پيرو دين دوست و رفيقش مى باشد!))(124)
همين معنى در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام به صورت تاءثير متقابل بيان شده است ؛ مى فرمايد: ((مجالسة الاءخيار تلحق الاءشرار بالاءخيار و مجالسة الاءبرار للفجّار تلحق الاءبرار بالفجّار؛همنشينى با خوبان ، بدان را به خوبان ملحق مى كند؛ و همنشينى نيكان با بدان ، نيكان را به بَدان ملحق مى سازد!)) و در ذيل اين حديث جمله پرمعنى ديگرى آمده ، مى فرمايد: ((فمن اشتبه عليكم اءمره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه ؛ كسى كه وضع او بر شما مبهم باشد، و از دين او آگاه نباشيد، نگاه به دوستان و همنشينانش كنيد (اگر همنشين با دوستان خداست او را از مؤ منان بدانيد؛ و اگر با دشمنان حق است ، او را از بَدان بدانيد!)(125)
در بعضى از روايات اين معنى با تشبيه روشنى بيان شده مى فرمايد: ((صحبة الاءشرار تكسب الشّرّ كالرّيح اذا مرت بالنّتن حملت نتنا؛ همنشينى با بدان موجب بدى مى گردد؛ همچون بادى كه از جايگاه متعفّن و آلوده مى گذرد؛بوى بد را با خود مى برد.(126)
از تعبيرات بالا بخوبى استفاده مى شود همان گونه كه معاشرت با بدان زمينه هاى بدى را فراهم مى سازد، معاشرت با نيكان نور هدايت و فضائل اخلاقى را در دل انسان مى افزايد.
در حديثى از امير مؤ منان مى خوانيم :((عمارة القلوب فى معاشرة ذوى العقول ؛ آبادى دلها در معاشرت با صاحبان عقل و خرد است !))(127)
و در تعبير ديگرى از همان حضرت آمده است : ((معاشرة ذوى الفضائل حياة القلوب ؛ همنشينى با ارباب فضيلت ، مايه حيات دلها است !))(128)
تاءثير مجالست و همنشينى و روحيّات دوستان در انسان به اندازه اى است كه در حديثى از حضرت سليمان عليه السّلام مى خوانيم : ((لاتحكموا على رجل شى ء حتّى تنظرواالى من يصاحب فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اءقرانه ؛ و ينسب الى اءصحابه و اءخدانه ؛دراره كسى قضاوت نكنيد تا نگاه كنيد با چه كسى همنشين است ؛ چرا كه انسان را به وسيله دوستان و همنشين هايش مى توان شناخت ؛ و او نسبتى با اصحاب و يارانش دارد.))(129)
در حديث جالبى از لقمان حكيم در باب نصايحى كه به فرزندش مى كرد، مى خوانيم : ((يابنىّ صاحب العلماء، واءقرب منهم ، وجالسهم وزرهم فى بيوتهم ، فلعلّك تشبههم فتكون معهم ؛ فرزندم با دانشمندان دوستى كن ! و به آنها نزديك باش ! و همنشينى كن ! و به زيارت آنها در خانه هايشان برو! باشد كه شبيه آنها شوى ، و با آنها (در دنيا و آخرت ) باشى !))(130)
كوتاه سخن اين كه ، دراحاديث اسلامى ، تعبيرات فراوان پرمعنايى در زمينه تاءثير و تاءثّر دوستان از يكديگر و شباهت اخلاقى آنها با هم ، مى خوانيم كه اگر تمام آنها گِردآورى شود، بحث مشروحى را تشكيل مى دهد.
براى حُسن خِتام ، اين سخن را با حديث كوتاه و پرمعنايى از على عليه السّلام پايان مى دهيم ؛ امام در وصايايش به فرزندش امام حسن مجتبى عليه السّلام فرمود:
((قارن اءهل الخير، تكن منهم ، وباين اءهل الشّرّ تبن عنهم ؛ با نيكان قرين و همنشين باش تا از آنها شوى ! و از بدان جدايى اختيار كن تا (از بديها) جدا شوى !))(131)
تاءثير معاشرت در تحليلهاى منطقى
مى گويند: بهترين دليل بر امكان چيزى وقوع آن است ؛ در موضوع مورد بحث ، مشاهده نمونه هاى عينى كه معاشرت با بدان سرچشمه انواع انحرافات اخلاقى مى شود، و معاشرت با نيكان در پاكسازى روح و جان انسان اثر مى گذارد، بهترين دليل براى بحث مورد نظر است .
اين تشبيه قديمى ، كه اخلاق زشت و بد همانند بيماريهاى واگيردار است ، كه به سرعت به نزديكان و همنشينان سرايت مى كند، تشبيه صحيح گويايى است ، مخصوصا در مواردى كه بر اثر كمى سنّ و سال يا كمى معلومات و يا سستى ايمان و اعتقاد مذهبى ، زمينه هاى روحى براى پذيرش اخلاق ديگران آماده است ، معاشرت اين گونه افراد با افراد آلوده سمّ مهلك و كشنده اى است .
بسيار ديده شده است كه سرنوشت افراد خوب و بد، بر اثر معاشرتها بكلّى دگرگون شده ، و مسير زندگانى آنها تغيير يافته است ؛ و اين امر دلائل مختلفى از نظر روانى دارد:
1- از جمله مسائلى كه روانكاران در مطالعات خود به آن رسيده اند وجود روح محاكمات در انسانها است ؛ يعنى ، افراد، آگاهانه يا ناآگاه ، آنچه را در دوستان و نزديكان خود مى بينند، حكايت مى كنند؛ افراد شاد بطور ناآگاه شادى در اطرافيان خود مى پاشند و ((افسرده دل افسرده كند انجمنى را)).
افراد ماءيوس ، دوستان خود را ماءيوس ، و افراد بدبين ، همنشينان خود را بدبين بار مى آورند، و همين امر سبب مى شود كه دوستان با سرعت در يكديگر تاءثير بگذارند.
2- مشاهده بدى و زشتى و تكرار آن ، از قبح آن مى كاهد و كم كم به صورت يك امر عادى در مى آيد؛ و مى دانيم يكى از عوامل مؤ ثّر در ترك گناه و زشتيها، احساس قبح آن است .
3- تاءثير تلقين در انسانها غيرقابل انكار است ؛ و دوستان بد همنشينان خود را معمولا زير بمباران تلقينات مى گيرند و همين امر سبب مى شود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان ، تزيين يابد و حسّ تشخيص را بكلّى دگرگون سازد.
4- معاشرت با بدان ، حسّ بدبينى را در انسان ، تشديد مى كند و سبب مى شود كه نسبت به همه كس بدبين باشد، و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد اخلاق است . در حديثى از امير مؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((مجالسة الاءشرار تورث سوء الظّنّ بالاءخيار؛ همنشينى با بدان موجب بدبينى به نيكان مى شود.))(132)
حتّى در حديثى ، معاشرت با بدان سبب مرگ دلها شمرده شده ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در اين حديث مى فرمايد: ((اءربع يمتن القلب ... و مجالسة الموتى ؛ فقيل له يا رسول اللّه و ماالمؤ تى ؟ قال صلّى اللّه عليه وآله و سلّم : كل غنىّ مسرف ؛ چهار چيز است كه قلب انسان را مى ميراند... از جمله همنشينى مردگان است ، عرض شد: منظور از مردگان كيست ؟ اى رسول خدا! فرمود: هر ثروتمند اسرافكارى است .))(133)
روشنى اين موضوع ، يعنى سرايت حُسن و قبح اخلاقى از دوستان به يكديگر سبب شده كه شعرا و اُدبا، نيز در اشعار خود هر كدام به نوعى درباره اين مطلب دادِ سخن بدهند.
در يك جا مى خوانيم :
كم نشين با بدان كه صحبت بد گرچه پاكى ، تو را پليد كند
آفتاب از چه روشن است آن را پاره اى ابر ناپديد كند
در جاى ديگر آمده است :
با بدان كم نشين كه بدمانى خوپذير است نفس انسانى
و نيز گفته اند:
صحبت نيك را زدست مده كه و مِه به شود زصحبت به
اعار در اين زمينه بسيار فراوان است و اين بحث را با شعر معروفى از سعدى كه با تكرار هرگز كهنه نشده است پايان مى دهيم :
گِلى خوشبوى در حمام روزى رسيد از دست محبوبى به دستم
بدو گفتم مشكى يا عبيرى كه از بوى دل آويز تو مستم
بگفتا من گِلى ناچيز بودم وليكن مدّتى با گُل نشستم
كمال همنشين در من اثر كرد وگرنه من همان خاكم كه هستم
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
3- تاءثير تربيت خانوادگى و وراثت در اخلاق
همه مى دانيم كه اوّلين مدرسه براى تعليم و تربيت كودك محيط خانواده است ، و بسيارى از زمينه هاى اخلاقى در آنجا رشد و نموّ مى كند؛ محيط سالم يا ناسالم خانواده تاءثير بسيار عميقى در پرورش فضائل اخلاقى ، يا رشد رذائل دارد؛ و در واقع بايد سنگ زيربناى اخلاق انسان در آنجا نهاده شود.
اهمّيّت اين موضوع ، زمانى آشكار مى شود كه توجّه داشته باشيم اولا كودك ، بسيار اثرپذير است ، و ثانيا آثارى كه در آن سنّ و سال در روح او نفوذ مى كند، ماندنى و پابرجاست !
اين حديث را غالبا شنيده ايم كه اميرمؤ منان على عليه السّلام فرمود: ((اءلعلم (فى ) الصّغر كالنّقش فى الحجر؛ تعليم در كودكى همانند نقشى است كه روى سنگ كنده مى شود!)) (كه ساليان دراز باقى و برقرار مى ماند.)(134)
كودك بسيارى از سجاياى اخلاقى را از پدر و مادر و برادران بزرگ و خواهران خويش مى گيرد؛ شجاعت ، سخاوت ، صداقت و امانت ، و مانند آنها، امورى هستند كه به راحتى كودكان از بزرگترهاى خانواده كسب مى كنند؛ و رذائلى مانند دروغ و خيانت و بى عفّتى و ناپاكى و مانند آن را نيز از آنها كسب مى نمايند.
افزون بر اين ، صفات اخلاقى پدر و مادر از طريق ديگرى نيز كم و بيش به فرزندان منتقل مى شود، و آن از طريق عامل وراثت و ژنها است ؛ ژنها تنها حامل صفات جسمانى نيستند، بلكه صفات اخلاقى و روحانى نيز از اين طريق به فرزندان ، منتقل مى شود، هر چند بعدا قابل تغيير و دگرگونى است ، و جنبه جبرى ندارد تا مسئوليّت را از فرزندان بطور كلّى سلب كند.
به تعبير ديگر، پدر و مادر از دو راه در وضع اخلاقى فرزند اثر مى گذارند، از طريق تكوين و تشريع ، منظور از تكوين در اينجا صفاتى است كه در درون نطفه ثبت است و از طريق ناآگاه منتقل به فرزند مى شود،و منظر از تشريع ، تعليم و تربيتى است كه آگاهانه انجام مى گيرد، و منشاء پرورش صفات خوب و بد مى شود.
درست است كه هيچ كدام از اين دو جبرى نيست ولى بدون شك زمينه ساز صفات و روحيّات انسانها است ، و بسيار با چشم خود ديده ايم كه فرزندان افراد پاك و صالح و شجاع و مهربان ، افرادى مانند خودشان بوده اند و بعكس ، آلوده زادگان را در موارد زيادى آلوده ديده ايم . بى شك اين مساءله در هر دو طرف استثنائاتى دارد كه نشان مى دهد تاءثير اين دو عامل (وراثت و تربيت ) تاءثير جبرى غيرقابل تغيير نيست . با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و مواردى را كه قرآن به آن اشاره كرده است ، مورد بررسى قرار مى دهيم .
1- انّك ان تذرهم يضلّوا عبادك ولايلدوا الّا فاجرا كفّارا (سوره نوح ، آيه 27)
2-فتقبّلها ربّها بقبول حَسن و اءنبتها نباتا حَسنا و كفّلها زكريّا؛ (سوره آل عمران ، آيه 37)
3- اءنّ اللّه اءصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذرّيّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم (سوره آل عمران ، آيه 33 و 34)
4- يا اءيّها الّذين آمنوا اءنفسكم و اءهليكم نارا و قودها النّاس و الحجارة (سوره تحريم ، آيه 6)
5- يا اءخت هارون ما كان اءبوك اءمرء سوء و ما كانت امّك بغيّا (سوره تحريم ، آيه 28)
ترجمه
1- چرا كه اگر آنها را باقى بگذارى ، بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى فاجر و كافر به وجود نمى آورد!
2- خداوند، او (مريم ) را به طرز نيكويى پذيرفت ؛ و بطور شايسته اى ، (نهالِ وجودِ) او را رويانيد (و پرورش داد)؛ و كفالت او را به ((زكريّا)) سپرد.
3- خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم آل عمران را بر جهانيان برترى داد.
آنها فرزندان (و دودمانى ) بودند كه (از نظر پاكى و تقوا و فضيلت ) بعضى از بعضى ديگر گرفته شده بودند؛ و خداوند شنوا و دانا است (و از كوششهاى آنها در مسير رسالتِ خود، آگاه مى باشد).
4- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خويش را از آتشى كه هيزم آن انسان و سنگها است نگه داريد!
5- اى خواهر هارون ! نَه پدرت مَرد بدى بود و نَه مادرت زن بدكاره اى !
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه مورد بحث ، باز سخن از قوم نوح است ، كه وقتى تقاضاى نابودى آنها را به عذاب الهى مى كند، تقاضاى خود را با اين دليل مقرون مى سازد، كه اگر آنها باقى بمانند ساير بندگان تو را گمراه مى كنند، و جز نسلى فاجر و كافر از آنها متوّلد نمى شود (اءنّك اءن تذرهم يظلّوا عبادك و لايلدوا اءلاّ فاجرا كفّارا).
اين سخن اين كه نشان مى دهد افراد فاسد و مفسد كه داراى نسل تبهكار هستند، از نظر سازمان خلقت ، حقّ حيات ندارند و بايد به عذاب الهى گرفتار شوند و از ميان بروند، اشاره به اين حقيقت است كه محيط جامعه ، تربيت خانوادگى ، و حتّى عامل وراثت مى تواند در اخلاق و عقيده مؤ ثّر باشد.
قابل توجّه اين كه نوح عليه السّلام بطور قاطع مى گويد: تمام فرزندان آنها فاسد و كافر خواهند بود، چرا كه موج فساد در جامعه آنها به قدرى قوى بود كه نجات از آن ، كار آسانى نبود؛ نه اين كه اين عوامل صد در صد جنبه جبرى داشته باشد و انسان را بى اختيار به سوى خود بكشاند. بعضى گفته اند آگاهى نوح بر اين نكته به خاطر وحى الهى بوده ، كه به نوح فرمود: ((اءنّه لن يؤ من من قومك اءلاّ من قد آمن ؛ جز آنها كه (تا كنون ) ايمان آورده اند، ديگر هيچ كس از قوم تو ايمان نخواهد آورد!)) (سوره هود، آيه 36)
ولى روشن است اين آيه ، شامل نسل آينده آنها نمى شود، بنابراين بعيد نيست كه نسبت به نسل آينده بر اساس امور سه گانه اى كه گفته شد (محيط، تربيت خانوادگى و عامل وراثت ) قضاوت كرده باشد.
در بعضى از روايات ، آمده كه فاسدان قوم نوح هنگامى كه فرزند آنها به حدّ تميز مى رسيد، او را نزد نوح عليه السّلام مى بردند، و به كودك مى گفتند اين پيرمرد را مى بينى ، اين مَرد دروغگويى است ، از او بپرهيز، پدرم مرا اين چنين سفارش كرده (و تو نيز بايد فرزندت را به همين اءمر سفارش كنى )!
و به اين ترتيب نسلهاى فاسد، يكى پس ديگرى مى آمدند و مى رفتند.(135)
در قرآن مجيد در داستان حضرت مريم عليها السّلام زنى كه از مهمترين و با شخصيّت ترين زنان جهان است ، تعبيرات آمده كه نشان مى دهد مساءله وراثت و تربيت خانوادگى و محيط پرورشى انسان در روحيّات او بسيار اثر دارد، و براى پرورش فرزندان برومند پاكدامن بايد به تاءثير اين امور توجّه داشت .
از جمله روحيّات مادر اوست كه از زمان باردارى ، پيوسته او را از وسوسه هاى شيطان به خدا مى سپرد، و آرزو مى كرد از خدمتگزاران خانه خدا باشد و حتّى براى اين كار نذر كرده بود.
آيه فوق مى گويد: خداوند او را به حسن قبول پذيرفت و به طرز شايسته اى گياه وجودش را پرورش داد (فتقبّلها ربّها بقبول حَسن و اءنبتها نباتا حسنا).
تشبيه وجود انسان پاك به گياه برومند، اشاره به اين حقيقت است كه همان طور كه براى برخوردارى از يك بوته گل زيبا يا يك درخت پرثمر بايد نخست از بذرهاى اصلاح شده استفاده كرد و سپس وسائل پرورش آن گياه را از هر نظر فراهم ساخت ، و باغبان نيز بايد بطور مرتّب در تربيت آن بكوشد، انسانها نيز چنين اند، هم عامل وراثت در روح و جان آنها مؤ ثّر است ، و هم تربيت خانوادگى و هم محيط.
و قابل توجّه اين كه در ذيل اين جمله مى افزايد و كفّلها زكريّا؛ و خداوند زكريّا را براى سرپرستى و كفالت او (مريم ) برگزيد(136) پيداست حال كسى كه در آغوش حمايت پيامبر عظيم الشاءنى است كه خداوند او را براى كفالت او برگزيده است .
و جاى تعجّب نيست كه با چنين تربيت عالى ، مريم به مقاماتى از نظر ايمان و اخلاق و تقوا برسد كه در ذيل همين آيه به آن اشاره شده : ((كلّما دخل عليها زكريّا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم اءنّى لك هذا قالت هو من عنداللّه انّ اللّه يرزق من يشاء بغير حساب ؛ هر زمان زكريّا وارد محراب او شد، غذاى مخصوصى در آنجا مى ديد؛ از او پرسيد اى مريم ! اين را از كجا آورده اى ؟ گفت : اين از سوى خداست ؛ خداوند به هر كس بخواهد، بى حساب روزى مى دهد.))
آرى آن تربيت بهشتى نتيجه اش اين اخلاق و غذاى بهشتى است !
در سومين آيه مورد بحث كه در واقع مقدّمه اى براى آيه مربوط به مريم و كفالت زكريّا محسوب مى شود، باز سخن از تاءثير عامل وراثت و تربيت در پاكى و تقوا و فضيلت است ؛ مى فرمايد: خداوند آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد و برترى داد؛ آنها دودمانى بودند كه (از نظر پاكى و فضيلت ، بعضى از آنها از بعضى ديگر بودند، و خداوند شنوا و دانا است (اءنّ اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين - ذريّة بعضها من بعض و اللّه سميع عليم ).
گرفته شدن بعضى از آنها از بعضى ديگر، يا اشاره به عامل وراثت است ، و يا تربيت خانوادگى و يا هر دو،و در هر حال شاهد گويايى براى مساءله مورد بحث ، يعنى تاءثير وراثت و تربيت در شخصيّت و تقوا و فضيلت است .
در رواياتى كه ذيل اين آيه نقل شده است ، به اين معنى اشاره شده (137) و به هر حال دلالت آيات فوق ، بر اين كه محيط تربيتى يك انسان و مساءله وراثت ، تاءثير عميقى در شايستگيها و لياقتها او براى پذيرش مقام رهبرى معنوى خَلق دارد، قابل انكار نيست ، و هرگز نمى توان ، اين گونه افراد را كه از چنين وراثتها و تربيتهائى برخوردارند، با افراد ديگرى كه از يك وراثت آلوده و تربيت نادرست برخوردار بوده اند، مقايسه كرد.
در چهارمين آيه ، خداوند مؤ منان را مخاطب ساخته و مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده خويش را از آتشى كه آتش افروزه و هيزمش انسانها و سنگهاست ، بركنار داريد!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا قوا اءنفسكم و اءهليكم نارا و قودها النّاس و الحجارة )
اين آيه ، به دنبال آياتى است كه در آغ از سوره تحريم آمده و به همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هشدار مى دهد كه دقيقا مراقب اعمال خويش باشند؛ سپس مطلب را به صورت يك حُكم عام مطرح نموده و همه مؤ منان را مخاطب ساخته است .
بديهى است ، منظور از آتش در اينجا همان آتش دوزخ است ، و دور داشتن از آن ، جز از طريق تعليم و تربيت خانواده كه موجب ترك معاصى و اقبال بر طاعات و تقوا و پرهيزگارى گردد، نخواهد بود؛ و به اين ترتيب اين آيه هم وظيفه سرپرست خانواده را نسبت به خانواده تحت سرپرستى خود روشن مى سازد، و هم تاءثير تعليم و تربيت را در تقوا و فضائل اخلاقى .
اين برنامه است كه بايد از نخستين سنگ زير بناى خانواده يعنى از مقدّمات ازدواج ، سپس نخستين لحظه تولّد فرزند آغاز گردد و در تمام مراحل با برنامه ريزى صحيح و با نهايت دقّت تعقيب شود.
در حديثى مى خوانيم هنگامى كه آيه فوق نازل شد، يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم سؤ ال كرد: چگونه خانواده خود را از آتش دوزخ حفظ مى كنيم ؟
فرمود:
((تاءمرهم بما اءمر اللّه و تنهاهم عمّا نهاهم اللّه اءن اءطاعوك كنت قد وقيتهم ، و اءن عصوك كنت قد قضيت ما عليك ؛ آنها را امر به معروف و نهى از منكر كن ، اگر از تو پذيرا شوند، آنها را از آتش دوزخ حفظ كرده اى و اگر نپذيرند، وظيفه خود را انجام داده اى !))(138)
اين نكته نيز روشن است كه امر به معروف يكى از ابزار كار براى دور داشتن خانواده از آتش دوزخ است ؛ و براى تكميل اين هدف بايد از هر وسيله استفاده كرد و از تمام جنبه هاى عملى ، روانى و قولى كمك گرفت ؛ حتّى بعيد نيست آيه ، شامل مسائل مربوط به وراثت نيز بشود؛ مثلا به هنگام انعقاد نطفه غذاى حلال خورده باشد، و به ياد خدا باشدتا جنين در حال انعقاد نطفه از وراثت مثبتى برخوردار گردد، چرا كه دور نگه داشتن از آتش ، همه آنها را شامل مى شود.
پنجمين و آخرين آيه مورد بحث ، اشاره به داستان مريم و توّلد حضرت مسيح عليه السّلام بدون پدر مى كند و مى گويد هنگامى كه مريم نوزاد خود حضرت مسيح را با خود به نزد بستگان و اقوام خويش آورد، آنها از روى تعجّب گفتند تو كار عجيب و بدى انجام دادى ((اى خواهر هارون ! پدر تو آدم بدى نبود، مادرت نيز هرگز آلودگى به اعمال خلاف نداشت (پس تو چرا بدون همسر صاحب فرزند شدى )!)) (يا اخت هارون ما كان اءبوك اءمراء سوء و ما كانت امك بغيّا)
اين تعبير (مخصوصا با توجّه به اين كه قرآن آن را نقل كرده است و عملا به آن صحّه نهاده ) نشان مى دهد كه تاءثير عامل وراثت از سوى پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى در اخلاق انسانها از مسائلى بوده كه همه مردم آن را به تجربه دريافته بودند و اگر چيزى برخلاف آن مى ديدند تعجّب مى كردند.
از مجموعه آنچه در شرح آيات بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه عامل وراثت و تربيت از عوامل مؤ ثّر و مهم در مسائل اخلاقى چه در جنبه هاى مثبت و چه در جنبه هاى منفى مى باشد.
رابطه اخلاق و تربيت خانوادگى در احاديث اسلامى
بى شك نخستين مدرسه هر انسانى دامان مادر و آغوش پدر اوست ، و در همين جااست كه نخستين درسهاى فضيلت يا رذيلت را مى آموزد. و اگر مفهوم تربيت را اعم از ((تكوينى)) و ((تشريعى)) در نظر بگيريم نخستين مدرسه رحِم مادر و صُلب پدر است كه آثار خود را بطور غير مستقيم در وجود فرزند مى گذارد، و زمينه ها را براى فضيلت و رذيلت آماده مى سازد.
در احاديث اسلامى تعبيرات بسيار لطيف و دقيقى در اين قسمت وارد شده كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى شود:
1- على عليه السّلام فرمود: ((حُسن الاخلاق برهان كرم الاءعراق ؛ اخلاق پاك و نيك ، دل وراثتهاى پسنديده انسان (از پدر و مادر) است)).(139)
به همين دليل در خانواده هاى پاك و با فضيلت غالبا فرزندانى با فضيلت پرورش مى يابد و بعكس افراد شرور غالبا در خانواده هاى شرور و آلوده اند.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((عليكم فى طلب الحوائج بشراف النّفوس و ذوى الاصول الطيّبة فانّها عندهم اءقضى و هى لديهم اءزكى ؛ در طلب حوائج به سراغ مردم شريف النّفس كه در خانواده هاى پاك و اصيل پرورش يافته اند برويد، چرا كه نيازمنديها نزد آنها بهتر انجام مى شود و پاكيزه تر صورت مى گيرد!))(140)
3- در عهد نامه مالك اشتر در توصيه اى كه على عليه السّلام به مالك درباره انتخاب افسران لايق براى ارتش اسلام مى كند، چنين مى خوانيم : ((ثمّ الصق بذوى المروءات و الاحساب و اهل البيوتات الصالحة و السّوابق الحسنة ثمّ اءهل النّجدة و الشّجاعة و السّخاء و السّماحة فانّهم جماع من الكرم و شعب من العرف ؛ سپس پيوند خود را با شخصيّتهاى اصيل و خانواده هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار، چرا كه آنها كانون فضيلت و مركز نيكى هستند.))(141)
4- تاءثير پدر يا مادر آلوده در شخصيّت اخلاقى فرزندان تا آن اندازه است كه در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((اءيّما اءمراءة اءطاعت زوجها و هو شارب الخمر، كان لها من الخطايا بعدد نجوم السّماء، و كلّ مولود يلد منه فهو نجس ؛ هر زنى اطاعت از همسرش كند در حالى كه او شراب نوشيده (و با او همبستر شود) به عدد ستارگان آسمان مرتكب گناه شده است و فرزندى كه از او متولّد مى شود آلوده خواهد بود!))(142)
در روايات متعدّد ديگرى نيز از قبول خواستگارى مَرد شراب خوار و بد اخلاق و آلوده نهى شده است .(143)
5- تاءثير تربيت پدر و مادر در فرزندان تا آن پايه است كه در حديث مشهور نبوى آمده است :
((كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون اءبواه هما اللّذان يهوّدانه و ينصّرانه ؛ هر نوزادى بر فطرت پاك توحيد (و اسلام ) متولّد مى شود مگر اين كه پدر و مادر او را به آئين يهود و نصرانيّت وارد كنند))(144)
جائى كه تربيت خانوادگى ، ايمان و عقيده را دگرگون سازد چگونه ممكن است در اخلاق اثر نگذارد؟
6- همين امر سبب شده است كه مساءله تربيت فرزندان به عنوان يكى از اساسى ترين حقوق آنها بر پدر و مادر شمرده شود؛ در حديث نبوى صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم :
((حقّ الولد على اءن يحسن اسمه و يحسن اءدبه ؛ حق فرزند بر پدر اين است كه نام نيكى بر او بگذارد و او را بخوبى تربيت كند))(145)
روشن است نامها آثار تلقينى بسيار مؤ ثّرى در روحيّه فرزندان دارد؛ نام شخصيّتهاى بزرگ و پيشگامان تقوا و فضيلت ، انسان را به آنها نزديك مى كند، و نام سردمداران فجور و رذيلت ، انسان را به سوى آنها مى كشاند؛ در اسلام حتّى از اين مساءله ظريف روانى غفلت نشده و فصل مبسوطى درباره نامهاى خوب و نامهاى بد در كتب حديث آمده است .(146)
7- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((ما نحل والد ولده اءفضل من اءدب حَسن ؛ بهترين بخششى يا ميراثى كه پدر براى فرزندش مى گذارد، همان ادب و تربيت نيك است .))(147)
8- امام سجّاد علىّ بن الحسين عليه السّلام در همين زمينه تعبير رسائى فرموده است مى فرمايد: ((واءنّك مسؤ ول عمّا ولّيته به من حُسن الاءدب و الدّلالة على ربّه عزّوجلّ و المعونة له على طاعته ؛ تو در برابر آنچه ولايتش بر عهده تو گذارده شده است (از خانواده و فرزندان ) مسؤ ول هستى نسبت به تربيت نيكوى آنها و هدايت به سوى پروردگار و اعانت او براطاعتش .))(148)
9- امير مؤ منان على عليه السّلام در يكى از كلمات خود تعبيرى دارد كه نشان مى دهد كه خُلق و خُوى پدران ميراثى است كه به فرزندان مى رسد؛ مى فرمايد: ((خير ما ورّث الآباء الابناء الاءدب ؛ بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان خود به ارث مى نهند ادب و تربيت صحيح و فضائل اخلاقى است .))(149)
10- اين بحث را با سخن ديگرى از على عليه السّلام در نهج البلاغه پايان مى دهيم :
امام عليه السّلام به هنگام شرح شخصيّت و بيان موقعيّت خود براى ناآگاهانى كه او را با ديگران مقايسه مى كردند مى فرمايد: ((و قد علمتم موضعى من رسول اللّه بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة وضعنى فى حجره و اءنا وليد يضمّنى الى صدره ... يرفع لى كلّ يوم علما من اخلاقه و ياءمرنى بالاقداء؛ شما قرابت و نزديكى مرا با پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و منزلت خاصّم را نزد آن حضرت بخوبى مى دانيد؛ كودك خردسالى بودم پيامبر مرا در دامان خود مى نشاند و به سينه اش مى چسباند... او هر روز براى من پرچمى از فضائل اخلاقى خود مى افراشت و مرا امر مى كرد كه به او اقتدا كنم (و اين خُلق و خُوى من زائيده آن تربيت است .)
جالب اين كه امام در لا به لاى همين سخن هنگامى كه از خُلق و خُوى پيغمبر اكرم بحث مى كند، چنين مى فرمايد: ((و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه وآله و سلّم من لدن اءن كان فطيما اءعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره ؛ از همان زمان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از شير بازگرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را ماءمور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى مكارم اخلاق و صفات نيك جهان سوق دهد.))(150)
بنابراين پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم خود نيز از تربيت يافتگان فرشتگان بود.
درست است كه اخلاق و صفات روحى انسان اعم از خوب و بد، از درون او برمى خيزد و با اراده او شكل مى گيرد ولى انكار نمى توان كرد كه زمينه هاى متعدّدى براى شكل گيرى اخلاق خوب و بد وجود دارد كه يكى از آنها وراثت از پدر و مادر و همچنين تربيت خانوادگى است ؛ و اين مساءله قطع نظر از تحليلهاى علمى و منطقى ، شواهد عينى و تجربى فراوان دارد كه قابل انكار نيست .
به همين دليل براى ساختن فرد يا جامعه آراسته به زيورهاى اخلاقى بايد به مساءله وراثت خانوادگى و تربيت هائى كه از نونهالان در دامن مادر و آغوش مادر مى بينند توجّه داشت و اهمّيّت اين دوران در ساختار شخصيّت انسانها را هرگز فراموش نكرد.
4- تاءثير علم و آگاهى در تربيت
ديگر زمينه هاى پرورش اخلاق بالابردن سطح علم و معرفت افراد است ، چرا كه هم با دليل منطقى و هم با تجربه هاى فراوان و ثبوت رسيده است كه هر قدر سطح معرفت و دانش الهى انسان بالاتر برود فضائل اخلاقى در او شكوفاتر مى شود؛ و بعكس ، جهل و فقدان معارف الهى ضربه شديد بر پايه ملكات فضيله وارد مى سازد و سطح اخلاق را تنزّل مى دهد.
در آغاز اين كتاب در بحث رابطه ((علم)) و ((اخلاق)) بحث فشرده اى درباره پيوند اين دو داشتيم ، و گفتيم بعضى از دانشمندان و فلاسفه آنقدر در اين باره مبالغه كرده اند كه گفته اند ((علم مساوى است با اخلاق)).
و به تعبير ديگر، علم و حكمت سرچشمه اخلاق است (آن گونه كه از سقراط نقل شده ) و رذائل اخلاقى معلول جهل و نادانى است .
مثلا، انسانهاى متكبّر و حسود به اين دليل گرفتار دو رذيله شده اند كه از آثار شوم و زيانهاى حسد و تكبّر بى خبرند؛ آنها مى گويند هيچ كس آگاهانه به دنبال بديها و زشتيها نمى رود.
بنابراين اگر سطح معرفت جامعه بالا رود كمك به ساختار سالم اخلاقى آنها مى كند.
هر چند اين سخن مبالغه آميز است ، و تنها از يك زاويه به مسائل اخلاقى در آن نگاه شده است ، ولى اين واقعيّت را نمى توان انكار كرد كه علم ، يكى از عوامل زمينه ساز اخلاق است و به همين دليل افرادى كه گرفتار جهل و جاهليّت هستند آلودگى بيشتر دارند و عالمان آگاه كه داراى معارف الهى هستند آلودگى كمترى دارند هر چند هر يك از اين دو نيز استثناهائى دارند!
به همين دليل ، در قرآن مجيد در مورد دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه او مبعوث شد تا ((آيات خداوند را بر مردم بخواند و از آلودگيهاى اخلاقى و گناهان پاكسازى كند. (هو الّذى بعث فى الامّيين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين )(سوره جمعه ، آيه 2)
و به اين ترتيب ، نجات از ضلال مبين و گمراهى آشكار و همچنين پاكسازى از رذائل اخلاقى و گناهان به دنبال تلاوت آيات قرآن مجيد و تعليم و كتاب و حكمت فراهم است كه بى شك نشانه روشنى بر وجود ارتباط در ميان اين دو است .
در جلد اوّل از دوره اوّل پيام قرآن ، به هنگام بحث پيرامون مسائل مربوط به معرفت و شناخت ، شواهد زنده فراوانى از آيات قرآن مجيد بر ارتباط علم و معرفت با فضائل اخلاقى و رابطه جهل و عدم شناخت با رذائل اخلاقى بيان گرديده كه در اينجا به دَه نمونه از آن به صورت فشرده اشاره مى كنيم :
1- جهل سرچشمه فساد و انحراف است ! در آيه 55 سوره نمل مى خوانيم كه لوط پيامبر بزرگ خدا به قوم منحرفش فرمود: ((انّكم لتاتون الرّجال شهوة من دون النّساء بل اءنتم قوم تجهلون ؛ آيا شما به جاى زنان از روى شهوت به سراغ مردان مى رويد؟! شما قومى نادانيد!))
در اينجا، جهل و نادانى قرين با انحراف جنسى و فساد اخلاقى شمرده شده است .
2- جهل سبب بى بندوبارى جنسى است ! در آيه 33 سوره ((يوسف)) مى خوانيم كه آن حضرت در كلام خودش بى بندوبارى جنسى را همراه با جهل مى شمارد: ((قال رب السّجن اءحبّ الىّ ممّا يدعوننى اليه والّا تصرف عنّى كيدهنّ اءصب اليهنّ و اءكن من الجاهلين ؛ او (يوسف ) گفت : پروردگارا! زندان نزد كم محبوبتر است از آنچه اين زنان مرا به سوى آن مى خوانند! و اگر مكر و نيرنگ آنها را از من باز نگردانى ، به آنها متمايل مى شوم و از جاهلان خواهم بود!))
3- جهل يكى از عوامل حسادت است ! در آيه 89 سوره يوسف مى خوانيم : (در آن زمان كه او عزيز مصر شد و بر تخت قدرت نشست و بطور ناشناس در برابر برادرانش كه براى تحويل گرفتن گندم از كنعان به مصر آمده بودند، ظاهر شد؛) چنين گفت : ((قال هل علمتم مافعلتم بيوسف و اءخيه اذا اءنتم جاهلون ؛ آيا دانستيد با يوسف و برادرانش (بنيامين ) چه كرديد، آنگاه كه جاهل بوديد!))
يعنى جهل شما سبب آن حسادت شد و آن حسادت سبب شد كه توطئه قتل يوسف را بچينيد و او را شكنجه دهيد و در چاه بيفكنيد!
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
4- جهل سرچشمه تعصّب و لجاجت است ! در آيه 26 سوره فتح تعبيرى به چشم مى خورد كه نشان مى دهد تعصّب كور مشركان عرب در عصر پيامبر از جهل و نادانى آنها سرچشمه مى گرفت : ((اذ جعل الّذين كفروا فى قلوبهم الحميّة حميّة الجاهليّة ؛ (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه كافران در دلهاى خود خشم و تعصّب جاهليّت را قرار دادند.))
5- رابطه جهل و بهانه جوئى : تاريخ انبياء پُر است از بهانه جوئيهائى كه امّتهاى نادان در برابر آنها داشتند؛ در قرآن مجيد مكرّر به آن اشاره مى كند و گاه روى رابطه آن با جهل انگشت مى گذارد؛ از جمله در آيه 118 سوره بقره مى خوانيم : ((و قال الّذين لايعلمون لولا يكلّمنا اللّه اءو تاءتينا آية كذلك قال الّذين من قلبهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم ؛ افرادى جاهل و ناآگاه گفتند چرا خدا با ما سخن نمى گويد و چرا آيه و نشانه اى بر خود ما نازل نمى كند! پيشينيان آنها نيز همين گونه سخن مى گفتند؛ دلها و افكارشان شبيه يكديگر است .))
در اينجا تكيه بر جهل به عنوان زمينه بهانه جويى شده است ، و نشان مى دهد كه اين انحراف اخلاقى ، رابطه نزديكى با جهل دارد، همان گونه كه تجربيّات فراوان نيز آن را نشان مى دهد.
6- رابطه سوءظن و بدبينى با جهل : در آيه 154 سوره آل عمران در مورد جنگجويان اُحُد مى خوانيم : ((ثمّ اءنزل عليكم من بعد الغمّ اءمنة نعاسا يغشى طائفة منكم و طائفة قد اهمّتهم اءنفسهم يظنّون باللّه غير الحقّ ظنّ الجاهليّة ؛ سپس به دنبال اين غم و اندوه (كه از شكست اُحُد حاصل شد) خداوند آرامش را به صورت خواب سبكى بر شما فرستاد كه جمعى را فراگرفت ؛ امّا جمع ديگرى در فكر خود بودند (و خواب به چشمانشان نرفت ) آنها گمانهاى نادرستى درباره خداوند مانند گمانهاى دورانهاى جاهليّت داشتند!))
بى شك سوءظن يكى از رذائل اخلاقى است كه سرچشمه مفاسد بسيارى براى فرد و جامعه است ؛ در اينجا رابطه ميان جهل و سوءظن به روشنى بيان شده است .
7- بى ادبى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 4 سوره حجرات ، غالب كسانى را كه نسبت به مقام والاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم احترام لازم را نمى كردند، افراد كم فكر و نادان مى شمرد؛ مى فرمايد: ((انّ الّذين ينادونك من وراء الحجرات اءكثرهم لايعقلون ؛ كسانى كه از پشت حجره ها (ى خانه ات ) بلند صدا مى زنند، اكثرشان نمى فهمند.))
اين آيه اشاره به كسانى است كه وقت و بى وقت ، پشت در خانه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى آمدند و بلند صدا مى زدند: ((يا محمّد! يا محمّد! اخرج الينا!؛ اى محمّد! اى محمّد! بيرون بيا (با تو كار داريم )!))
پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از بى ادبى و مزاحمتهاى پى در پى آنان ، سخت آزرده خاطر بود ولى بر اثر حُجب و حيا سكوت مى كرد، تا اين كه آيه 4 سوره حجرات نازل شد و آداب سخن گفتن و خطاب با پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را شرح داد.
تعبير به اءكثرهم لايعقلون (غالب آنها نمى فهمند) اشاره لطيفى است به اين كه اين خُلق و خُوى زشت (جسارت و بى ادبى ) غالبا از پايين بودن سطح آگاهى سرچشمه مى گيرد.
8- دوزخيان جاهلانند! بى شك كسانى راهى جهنّم مى شوند كه داراى اعمال زشت و اخلاق رذيله اند؛ و به تعبير ديگر، صفات اخلاقى و نيز اعمال اخلاقى آنها آلوده است ؛ و با توجّه به اين كه قرآن ، دوزخيان را افرادى ناآگاه و جاهل و نادان معرفى مى كند بخوبى روشن مى شود كه رابطه نزديكى در ميان اعمال زشت و جهل و نادانى است .
در آيه 179 سوره اعراف مى خوانيم :
((ولقد ذراءنا لجهنّم كثيرا من الجنّ و الانس لهم قلوب لايفقهون بها و لهم اءعين لايبصرون بها، و لهم آذان لايسمعون بها، اولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اولئك هم الغافلون ؛ به يقين گروه بسيارى از جنّ و انس را براى دوزخ آفريديم ؛ آنها دلها (عقلها)يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند؛ و چشمانى كه با آن نمى بينند؛ و گوشهايى كه با آن نمى شوند؛ آنها همچون چهارپايانند؛ بلكه گمراهترند! اينان همان غافلانند!))
در اين آيه و بسيارى از آيات قرآن ، رابطه اى ميان جهل و اعمال و اخلاق سوء، تبيين شده است .
9- صبر و شكيبايى از آگاهى سرچشمه مى گيرد! در آيه 65 سوره انفال اين نكته به مسلمانان گوشزد شده است كه در عين نابرابرى سپاه خود با سپاه دشمن مى توانند به وسيله سپاه ايمان و صبر كه زائيده علم و آگاهى است جبران كنند؛ مى فرمايد:
((يا اءيّها النّبى حرّض المؤ منين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماءتين و ان يكن منكم ماءة يغلبوا اءلفا من الّذين كفروا بانّهم قوم لايفقهون ؛ اى پيامبر! مؤ منان را به جنگ (با دشمن ) تشويق كن ! هرگاه بيست نفر بااستقامت از شما باشند، بر دويست نفر غلبه مى كنند؛ و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از كسانى كه كافر شدند، پيروز مى گردند؛ چرا كه آنها گروهى هستند كه نمى فهمند!))
آرى ، ناآگاهى كافران سبب سستى و عدم شكيبايى آنها مى شود؛ و آگاهى مؤ منان ، سبب استقامت و پايمردى مى گردد؛ تا آنجا كه يك نفر از آنها با دَه نفر از سپاه دشمن ، مى تواند مقابله كند.
10- نفاق و پراكندگى از جهل سرچشمه مى گيرد! قرآن مجيد در آيه 14 سوره حشر، اشاره به گروهى از يهود مى كند (يهودبنى نظير) كه به سبب اختلاف و پراكندگى (على رغم ظاهر فريبنده آنها) از مقابله با مسلمانان عاجز و ناتوان ماندند؛ مى فرمايد: ((لايقاتلونكم جميعا الّا فى قرى محصّنة اءو من وراء جدر باءسهم بينهم شديد تحسبهم جميعا و قلوبهم شتّى ذلك باءنّهم قوم لايعقلون ؛ آنها هرگز به صورت گروهى با شما نمى جنگند جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها! پيكارشان در ميان خودشان شديد است ، (امّا در برابر شما ضعيف !) آنها را متّحد مى پندارى در حالى كه دلهايشان پراكنده است ؛ اين به خاطر آن است كه آنها قومى نادان هستند!))
به اين ترتيب ، نفاق و پراكندگى آنها را كه از رذائل اخلاقى است ناشى از جهل و نادانى آنها مى شمرد.
نتيجه
آنچه در بالا تحت عناوين دهگانه آمد، بخشى از اياتى است كه در قرآن مجيد پيرامون رابطه علم و فضيلت از يك سو و جهل و رذيلت از سوى ديگر آمده است و به عنوان مشت نمونه خروار مى تواند ما را به واقعيّت اين رابطه محكم آشنا سازد.
به تجربه روزمرّه خود نيز اين مساءله را بسيار ديده ايم كه افراد جاهل و ناآگاه ، مرتكب اعمال زشتى مى شوند و داراى صفات رذيله اى هستند، و هنگامى كه آگاهى كافى درباره قبح آن اعمال و مفاسد و زيانهاى آن صفات پيدا مى كنند يا سطح و معارف آنها درباره مبداء و معاد بالاتر مى رود، بكلّى آن اعمال و صفات را رها كرده ، يالااقل به مقدار زيادى از آن مى كاهند.
دليل منطقى اين مساءله نيز روشن است ؛ زيرا حركت به سوى صفات والا و اعمال صالحه احتياج به انگيزه اى دارد؛ بدون شك يكى از بهترين انگيزه ها، آگاهى از مصالح اعمال و صفات نيك و مفاسد اعمال و صفات رذيله است ، و نيز آگاهى بر مبداء و معاد، و آشنائى با برنامه هاى مكتب انبياء و اولياء، انسان را به سوى آنها سوق مى دهد و بازتاب وسيعى در اصلاح مفاسد اخلاقى دارد.
ناگفته پيداست كه منظور از علم و آگاهى در اينجا، آگاهى بر فنون صنايع و مسائل مادّى نيست ؛ چرا كه بسيارند كسانى كه از اين مسائل آگاهند و از همه آلودگان آلوده ترند؛ بلكه منظور علم و آگاهى به ارزشهاى والاى انسانى و تعليمات الهى و مصالح و مفاسد معنوى و معارف الهيّه است .
رابطه ((علم)) و ((اخلاق)) در احاديث اسلامى
احاديث اسلامى نيز مملو است از تعبيراتى است كه نشان مى دهد رابطه تنگاتنگى در ميان علم و معرفت و آگاهى ، با فضائل اخلاقى ؛ و جَهل و بى خبرى و ناآگاهى ، با رذائل اخلاقى وجود دارد كه نمونه هائى از آن را در ذيل مى خوانيد:
1- در رابطه معرفت با زهد كه از مهمترين فضائل اخلاقى است از على عليه السّلام چنين روايت شده است :
((ثمرة المعرفة عن الدّنيا؛ ميوه درخت معرفت ، زهد در دنيا است .))(151)
2- در حديث ديگرى در همين زمينه از همان حضرت مى خوانيم : ((يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا؛ مختصر معرفت و آگاهى ، موجب زهد در دنيا است .))(152)
در اينجا معرفت مى تواند اشاره به معرفتة اللّه باشد كه در برابر ذات پاك بى نهايتش همه چيز كوچك و بى ارزش است ، و از قطره در برابر دريا نيز ناچيزتر مى باشد، و اين خود از اسباب زهد و بى اعتنايى و زرق به برق دنيا است . يا اين كه اشاره به آگاهى از ناپايدارى دنيا و تاريخ اقوام پيشين باشد كه آن نيز روح زهد را در انسان زنده مى كند و يا آگاهى به سراى جاويدان و عظمت نعمتهاى آنجا است و يا همه اينها.
3- در حديث ديگرى در ارتباط غناى ذاتى و ترك حرص و آز، با علم و معرفت ، از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((من سكن قلبه العلم باللّه سبحانه ، سكنه الغنى عن الخلق ؛ هر كس معرفت خداوند در دل او، جايگزين شود، غنى و بى نياز از خَلق در قلبش جايگزين خواهد شد.))(153)
روشن است كسى كه آگاه به صفات جلال و جمال خداست و جهان هستى را پرتو كوچكى از آن ذات بى نياز مى داند، تنها بر او توكّل مى كند و از غير او خود را مستغنى و بى نياز مى بيند.
4- در ارتباط معرفة اللّه با حفظ زبان از سخنان ناشايست و شكم از حرام ؛ در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((من عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الكلام ، و بطنه من الطّعام ؛ كسى كه خدا را بشناسد و بزرگ بشمرد، دهانش را از سخن (ناشايست ) باز مى دارد، و شكمش را از غذا (ى حرام )!))(154)
5- در رابطه معرفت و خوف از خدا كه سرچشمه انواع فضايل اخلاقى است ، در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((من عرف اللّه خاف اللّه و من خاف اللّه سخت نفسه عن الدّنيا؛ كسى كه خدا را بشناسد، از (مجازات ) او مى ترسد، و كسى كه از خدا بترسد نسبت به رزق و برق دنيا، بى اعتنا مى شود!))(155)
6- در ارتباط روح گذشت و ترك انتقامجويى با معرفة اللّه ، در حديثى از امام اميرالمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((اءعرف الناس باللّه اءعذرهم للنّاس و اءن لم يجد لهم عذرا؛ آگاهترين مردم به خدا كسى است كه بيش از همه مردم را در برابر خطاهايى كه مرتكب شده اند، معذور دارد، هر چند عذر(موجّهى ) براى آنها نيابد.))(156)
(بديهى است اين حديث ناظر به مسائل شخصى است نه مسائل اجتماعى ).
7- در ارتباط معرفة اللّه با ترك تكبّر، در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم ((و اءنّه لاينبغى لمن عرف عظمة اللّه اءن يتعظّم ؛ شايسته نيست براى كسى كه از عظمت خدا آگاه است ، بزرگى بفروشد!))(157)
8- در ارتباط پاكى عمل بطور كلّى با علم و دانش ، على عليه السّلام در حديث ديگرى مى فرمايد: ((لن يزّكى العمل حتّى يقارنه العلم ؛ هرگز اعمال آدمى پاك نمى شود، مگر اين كه قرين با علم و معرفت گردد!))(158)
پيدا است كه پاكى عمل و پاكى اخلاق معمولا از يكديگر جدا نيست .
9- در همين رابطه ، در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((بالعلم يطاع اللّه و يعبد و بالعلم يعرف اللّه و يوحّد و به توصل الارحام و يعرف الحلال و الحرام ، و العلم امام العمل ؛ و به وسيله علم و معرفت خداوند اطاعت و عبادت مى شود؛ و به وسيله علم خدا شناخته و يكتا شمرده مى شود؛ و نيز به وسيله آن صله رَحم ، برقرار مى گردد؛ و حلال و حرام شناخته مى شود؛ و علم پيشواى عمل است !))(159)
در اين حديث نيز بسيارى از اعمال اخلاقى ثمره شجره علم و معرفت شمرده شده است .
10- همين معنى با صراحت بيشترى در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ثمرة العقل مداراة النّاس ؛ ميوه درخت عمل ، مُدارا و نرمخوئى با مردم است !))(160)
در برابر احاديثى كه عمدتا رابطه علم و معرفت را با فضائل اخلاقى يا اعمال اخلاقى ، نشان مى دهد، رواياتى نيز در منابع اسلامى آمده است كه رابطه ميان جهل و رذائل را تبيين مى كند كه آن هم تاءكيدى است بر موضوع مورد نظر، از جمله :
1- در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم : ((الجهل اءصل كلّ شرّ؛ جَهل و نادانى ريشه هر شرّ و بدى است !))(161)
در حديث ديگر از همان حضرت مى فرمايد: ((الحرص و الشّره و البُخل نتيجة الجهل ؛ حرص و طمع و بُخل ، نتيجه جهل و نادانى است !))(162)
چرا كه شخص حريص و طمّاع ، غالبا به سراغ چيزهايى مى رود كه بيش از نياز زندگى اوست ؛ و در واقع ، علاقه او به مال و ثروت و مواهب مادّى يك علاقه غير منطقى و غيرعقلانى است ؛ و همچنين بخيل با بُخل ش ، چيزهايى را براى خود نگهدارى مى كند كه هرگز در زندگى شخصى او قابل جذب نيست ، بلكه آن را براى ديگران وا مى گذارد و مى رود!
3- در تعبير زيباى ديگر از همان حضرت ، رابطه جهل با رذائل اخلاقى به گونه جامعترى بيان شده است ؛ مى فرمايد: ((الجاهل صخرة لاينفجر مائها! و شجرة لا يخضرّ عودها! و اءرض لايظهر عشبها!؛ جاهل سنگى است كه هرگز آب از آن جارى نمى شود؛ و درختى است كه شاخه هايش سبز نمى گردد؛ و زمينى است كه گياهى از آن نمى رويد!))(163)
4- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام به اين نكته اشاره شده است كه جاهل هميشه يا در طرف افراط است ،يا در طرف تفريط؛ فرمود: ((لاترى الجاهل الاّ مفرطا او مفرّطا؛(164)
با توجّه به اين كه طبق نظر معروف علماى اخلاق فضائل اخلاقى همواره حدّ وسط در ميان افراط و تفريطى است كه به رذائل منتهى مى شود، از حديث فوق بخوبى مى توان اين حقيقت رادريافت كه در ميان جهل و رذائل اخلاقى رابطه بسيار نزديكى است .
5- بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى ، اصلاح زبان مى دانند؛ و در احاديث اسلامى به رابطه ميان جَهل و نادانى با آلودگى زبان ، اشاره شده است ؛ در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السّلام مى خوانيم : ((الجاهل اءسير لسانه ؛ جاهل اسير زبان خويش است !))(165)
كوتاه سخن اين كه در مورد رابطه ميان علم و اخلاق حسنه ، و جهل و اخلاق سيّئه ، آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى دهد كه يكى از طريق مؤ ثّر تهذيب نفوس ، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى ، و شناخت مبداء و معاد، و اطّلاع بر آثار و پيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است .
اين افزايش معرفت ، در واقع دو شاخه دارد:
يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است ؛ درست مثل اين كه اگر انسان بداند استعمال موادّ مخدّر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى گردد؛ بنابراين ، همان گونه كه براى مبارزه با موادّ مخدّر و مشروبات الكلى ، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت ؛ همچنين براى نبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل ، بايد عيب و حُسن آنها را برشمرد؛ و افراد را از آن آگاه نمود؛ هر چند هيچ كدام از اين دو، علّت تامّه نيست ولى بى شك زمينه ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را همواره مى سازد.
شاخه دوّم ، بالا بردن سطح معرفت بطور كلّى است ؛ يعنى ، هنگامى كه معارف الهيّه نسبت به مبداء و معاد و احوال اولياء و انبياء، و امور ديگرى از اين قبيل ، بالا برود؛ انسان نسبت به فضائل اخلاقى ، علاقه مند و از رذائل ، متنفّر مى گردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جَهل در امور اعتقادى ، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مى سازد، در حالى كه افزايش آگاهى ، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت ، مهيّا مى كند.
5- تاءثير فرهنگ جامعه در پرورش فضائل و رذائل
فرهنگ ، مجموعه امورى است كه به روح و فكر انسان ، شكل مى دهد و انگيزه اصلى او را به سوى مسائل مختلف ، فراهم مى سازد.
مجموعه عقائد، تاريخ ، آداب و رسوم جامعه ، ادبيّات و هنر، همان فرهنگ جامعه است .
درباره تاءثير بعضى از اين امور، مانند: تاءثير محيط و آگاهى و معرفت در زمينه سازى فضائل و رذائل ، در گذشته صحبت شد؛ در اينجا به سراغ تاءثير ساير بخشهاى فرهنگ جامعه در تحكيم پايه هاى فضائل يا تعميق صفات رذيله در جامعه ، سخن مى گوييم .
يكى از آنها همان آداب و عادات و رسوم و سنن و تاريخ يك جامعه است كه اگر بر محور فضائل دور زند، زمينه بسيار مناسبى براى پرورش صفات عالى انسانى و تهذيب نفوس فراهم مى سازد، و اگر از رذائل اخلاقى مايه بگيرد، محيط را كاملا آماده پذيرش رذائل مى سازد.
در آيات قرآن ، اشارات بسيار روشنى در اين زمينه ديده مى شود و نشان مى دهد چگونه بسيارى از اقوام منحرف پيشين ، به خاطر آداب و رسوم غلط و سنن جاهلى و فرهنگ منحط، به درّه هولناك رذائل اخلاقى سقوط كردند؛ به عنوان نمونه :
1- ((و اءذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا و اللّه اءمرنا بها قل اءنّ اللّه لاياءمر بالفحشاء، اءتقولون على اللّه مالا تعلمون ؛ و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: پدران خود را بر اين عمل يافتيم ؛ و خداوند ما را به آن دستور داده است ! - بگو خدا (هرگز) به كار زشت فرمان نمى دهد، آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد!)) (سوره اعراف ، آيه 28)
2- ((و اءذا قيل لهم اءتّبعوا ما كان اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما الفينا عليه آبائنا اءولوكان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون ؛ و هنگامى كه به آنها گفته شود: از آنچه كه خدا نازل كرده است پيروى كنيد! مى گويند: نه ! ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى نماييم . آيا اگر پدران آنها چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟))) (سوره بقره ، آيه 170)
3- ((اذ قال لايه و قومه ما هذه التّماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين ؛ آن هنگام كه به پدرش (آزر) و قوم او گفت : اين مجسّمه هاى بى روح چيست كه شما همواره آنها را پرستش مى كنيد؟ - گفتند: ما پدران خود را ديديم كه آنها را عبادت مى كنند.)) (سوره انبياء، آيه 52 و 53)
4- ((و كذالك ما اءرسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها اءنّا وجدنا آبائنا على امّة و اءنّا على آثارهم مقتدون ؛ و اين گونه در هيچ شهر و ديارى ، پيش از تو، پيامبر انذار كننده اى نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مَست و مغرورِ آن گفتند: ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و به آثار آنان اقتدا مى كنيم !)) (سوره زخرف ، آيه 23)
5- ((و ما كان جواب قومه الاّ اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم اءنّهم اناس يتطهّرون ؛ ولى پاسخ قومش چيزى جز اين نبود كه گفتند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها مردمى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند (و با ما، همصدا نيستند)!)) (سوره اعراف ، آيه 82)
6- ((و اذا بشّر اءحدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به اءيمسكه على هون اءم هون اءم يدسّه فى التّراب الاساء ما يحكمون ؛ در حالى كه هرگاه به يكى از آنها بشارت دهند دختر نصيب تو شده ، صورتش (از فرط ناراحتى ) سياه مى شود و بشدّت خشمگين مى گردد - به خاطر بشارت بدى كه به او داده شده ، از قوم و قبيله خود متوارى مى گردد؛ (و نمى داند) آيا او را با قبول ننگ نگهدارد، يا در خاك پنهانش كند؟! چه بد حكم مى كنند!)) (سوره نحل ، آيه 58 و 59)
7- ((محمّد رسول اللّه و الّذين معه اءشدّاه على الكفّار رحماء بينهم تراهم ركّعا سجّدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السّجود؛ محمد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرستاده خداست ؛ و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند؛ پيوسته آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى در حالى كه همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند؛ نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است .)) (سوره فتح ، آيه 29)
تفسير و جمع بندى
سخن در اين است كه فرهنگ هر قوم و ملّتى هر چه باشد در پرورش صفات اخلاقى اثر تعيين كننده اى دارد؛ فرهنگهاى عالى و شايسته ، افرادى با صفات عالى پرورش مى دهد، و فرهنگهاى مُنحط و آلوده ، عامل پرورش رذائل اخلاقى است ؛ و آيات فوق اشارات پُرمعنايى به هر دو قسمت دارد.
در نخستين آيه سخن از عذر گروهى از منحرفان شيطان صفت به ميان مى آورد كه وقتى عمل زشت و قبيحى را انجام مى دهند، اگر از دليل آن سؤ ال شود مى گويند: اين راه و رسمى است كه نياكان خود را بر آن يافتيم (و اذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آبائنا)!
بلكه پا را از اين هم فراتر مى نهند و مى گويند كه خداوند نيز به ما دستور داده است كه آن را انجام دهيم (و اللّه اءمرنا بها)
به اين ترتيب ، سنّت پيشينيان را دليلى بر حُسن عمل ، و حتّى دليلى بر حكم الهى مى گرفتند؛ و نَه تنها از قباحت و زشتى عمل ، يا صفات اخلاقى مربوط به آن شرم نداشتند، بلكه به آن نيز افتخار مى كردند.
در دومين آيه ، همين معنى به صورت ديگرى مطرح شده ، هنگامى كه به آنها پيشنهاد مى شد بياييد و از آنچه خداوند بر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نازل كرده پيروى كنيد، آنها با غرور و تكبّر مى گفتند: نه ! ما اين كار را انجام نمى دهيم ، بلكه از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم - و به اين ترتيب ، سنتّهاى جاهلى و رذائل اخلاقى ، به خاطر اين كه جزء فرهنگ آنها شده بود، در نظر آنان ارزشمندتر از آيات الهى و بيّنات قرآنى بود - (و اءذا قيل لهم اتّبعوا ما اءنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما اءلفينا عليه آبائنا)!
قرآن اضافه مى كند: آيا پدران آنها نادان و گمراه نبودند (چرا با اين حال ، سنّت آن گمراهان نادان را بر آيات حياتبخش و روشنى آفرين قرآن مقدّم مى داريد - (اءولو كان آبائهم لايعقلون شيئا و لايهتدون
در سومين آيه باز به تاءثير سنّت و فرهنگ غلط در اعمال ضدّاخلاقى برخورد مى كنيم ؛ در بيانى شبيه آيات گذشته ، در داستان ابراهيم عليه السّلام و بت پرستان بابل مى خوانيم :
هنگامى كه ابراهيم عليه السّلام آنها را ملامت كرد كه چرا پيوسته اين مجسّمه هاى بى روح را پرستش مى كنيد (و از اين كار اَبلهانه دست برنمى داريد)! آنها گفتند: اين به دليل آن است كه ما همواره پدران خود را مى ديديم كه آنها را عبادت مى كنند (اذ قال لابيه و قومه ما هذه التّماثيل الّتى اءنتم لها عاكفون - قالوا وجدنا آبائنا لها عابدين )!
در اينجا ابراهيم شديدترين حمله خود را بر اين تقليد كوركورانه كرد و گفت : بطور مسلّم شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بودند (قال لقد كنتم اءنتم و آبائكم فى ضلال مبين )!
ولى متاءسّفانه اين ضلال مبين از نسلى به نسلى منتقل مى شد و به صورت فرهنگى در مى آمد، و نه تنها قبح آن از بين نمى رفت ، بلكه تبديل به يك افتخار مى شد.
در چهارمين آيه باز با همين معنى در شكل ديگرى روبه رو مى شويم :
در پاسخ اين سؤ ال كه چرا شما انسانهاى با شعور، بتهاى بى شعور را پرستش مى كنيد، مى گويند: ((ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما در پرتو آثار آنها هدايت يافتيم))! (بل قالوا اءنّا وجدنا آبائنا على امة و اءنّا على آثار هم مهتدون )
آنها اين كار اَبلهانه را نه تنها ضلالت و گمراهى نمى شمردند بلكه هدايتى مى دانستند كه از نياكانشان به آنها رسيده ، و در آيه متعاقب آن ، اين منطق را، منطق همه مترفين (ثروتمندان مَست و مغرور)، در تمام طول تاريخ مى شمرد (و كذالك ما اءرسلنا من قبلك فى قرية من نذير الاّ قال مترفوها اءنّا وجدنا آبائنا على امة و اءنّا على آثارهم مقتدون ).
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بديهى است اين تقليد كوركورانه كه در سايه آن زشتيها، زيبا، خودنمايى مى كرد، عوامل زيادى داشت ؛ ولى بى شك ، يكى از عوامل آن تبديل زشتيها به يك سنّت و فرهنگ ديرپا بوده است .
و نيز همين معنى در آيه 103 و 104 سوره مائده آمده كه عربهاى جاهلى يك سلسله بدعتهاى اَبلهانه در زمينه حلال و حرام براى خود گذارده بودند؛ غذاهاى مباح و حلالى را بر خود تحريم مى كردند، و حرامهايى را بر خود حلال مى شمردند، و چنان به اين سنّت غلط چسبيده بودند كه آيات الهى را درباره آن بى رنگ مى پنداشتند و در مقابل آن مى گفتند: ((حَسبنا ما وجدنا عليه آبائنا؛ آنچه را از پدران خود يافته ايم ما را بَس است !))
و از مجموع اين بخش از آيات به روشنى ثابت مى شود كه تا چه حد سنّتهاى غلط مى تواند زمينه ساز اعمال ضدّاخلاقى گردد، و رذائل را فضائل نشان دهد، و عقايد انحرافى را درست و صواب معرفى كند.
در پنجمين آيه به مطلب تازه اى در زمينه تاءثّير سنّتها بر دگرگونى ارزشهاى اخلاقى ، برخورد مى كنيم ، و آن اين كه قوم لوط كه انحرافات اخلاقى آنها صفحات تاريخ را سياه كرده ، (و با نهايت تاءسّف در جاهليّت عصر ما در مراكز تمدّن غربى ، به صورت بدتر از گذشته و در شكل قانونى بروز و ظهور نموده است ) هنگامى كه دعوت حضرت لوط و ياران اندكش را به پاكى و تقوا بطور مكرّر شنيدند ناراحت شدند، و فرياد زدند: اينها را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، اينها آدمهايى هستند كه مى خواهند به پاكى و تقوا روى آورند (يا تظاهر به پاكى و تقوا كنند) (و ما كان جواب قومه الاّ اءن قالوا اءخرجوهم من قريتكم اءنّهم اناس يتطهّرون ).
محيط آلوده ، سنّتهاى غلط و فرهنگ منحط، آنچنان اثر سوء، در ميان آنها گذارده بود كه پاكى و تقوا، جرم محسوب مى شد، و ناپاكى و آلودگى افتخار!
بديهى است در چنين محيطى رذائل اخلاقى بسرعت پرورش مى يابد و فضائل كمرنگ و بى رنگ مى شود.
در ششمين آيه ، سخن از داستان وحشتناك زنده به گور كردن دختران در عصر جاهليّت ، به خاطر خُو گرفتن به يك سنّت غلط مى باشد.
عرب جاهلى تولّد دختر را ننگى براى خود مى پنداشت ، و هرگاه به او خبر مى دادند دخترى نسيب تو شده است ، چنان خشمگين مى شد كه صورتش از شدّت ناراحتى كبود و سياه مى شد!(166)
و گاه روزها يا هفته ها خود را پنهان مى كرد و پيوسته در فكر بود، آيا اين ننگ را بر خود بپذيرد، و دختر را نگه دارد يا در زير خاك پنهانش سازد؛ و خود را از اين غم و اندوه ننگ رهايى بخشد (و اذا بشّر اءحدهم بالانثى ظلّ وجهه مسودّا و هو كظيم يتوارى من القوم من سوء ما بشّر به اءيمسكه على هون اءم يدسّه فى التّراب الاساء ما يحكمون ).
بى شك آدم كشى آن هم در جايى كه پاى فرزند نوزاد در ميان باشد از قبيحترين اعمال و زشت ترين كارها است ولى سنّتهاى غلط چنان قبح و زشتى آن را از بين مى برد كه به صورت يك فضيلت و افتخار در مى آيد.
از مسائل وحشتناكى كه در مورد مساءله زنده به گور كردن دختران در بعضى از تفاسير آمده ، اين است كه نوشته اند دفن كردن در زير خاك يكى از طرق نابود كردن آنها بود، گاه دختران را در آب مى انداختند و غرق مى كردند و گاه از بالاى كوه پَرتاب مى نمودند و گاهى آنها را سر مى بريدند!(167)
در اين كه از چه زمانى اين سنّت ننگ آلود در ميان عرب جاهلى رايج شد و انگيزه اصلى آن چه بود، بحثهاى مفصّلى است كه اين جا، جاى آن نيست .(168)
سخن در اين است كه چگونه اين گونه سنّتها راه را براى رذائل اخلاقى در بدترين اَشكالش هموار مى سازد؛ و بدترين رذائل را در رديف بهترين فضائل قرار مى دهد؛ و اين گواه ديگرى است بر اين كه فرهنگ قوم و ملّت ، يكى از انگيزه هاى مهّم گرايش به فضائل يا رذائل است و آنان كه مى خواهند با رذائل اخلاقى مبارزه كنند، بايد در اصلاح فرهنگهاى فاسد بكوشند.
شبيه همين معنى را در عصر و زمان خود مشاهده مى كنيم كه فرهنگهاى شبيه فرهنگ عرب جاهلى ، سرچشمه انواع رذائل اخلاقى شده است به عنوان نمونه : در يك كنفرانس بزرگ جهانى كه در سالهاى اخير در پِكن پايتخت چين درباره حقوق زن برگزار شد، گروه عظيمى از كشورهاى شركت كننده در آن كنفرانس اصرار داشتند كه اين سه اصل در برنامه كنفرانس جاى گيرد: آزادى روابط جنسى زنان ؛ مشروع بودن همجنس گرايى آنان ؛ و آزادى سقطِجنين ؛ كه با جنجال عظيمى از سوى بعضى از كشورهاى اسلامى از جمله كشور ما رو به رو شد.
بديهى است هنگامى كه نمايندگان به اصطلاح تحصيل كرده اقوام و ملّتها از اين گونه كارهاى زشت و ننگين به عنوان حقوق زن دفاع كنند و فرهنگى براساس آن پديد آيد، چه رذائل اخلاقى در ميان اقوام و ملل شايع مى گردد! رذائلى كه آثار زيانبار آن نه تنها در مساءله تهذيب اخلاق ، بلكه در زندگى اجتماعى و اقتصادى آنها نيز نمايان مى شود.
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث كه بيانگر رابطه فضائل با فرهنگ محيط است ، سخن از ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ميان آمده و نشان مى دهد كه آنها در سايه فرهنگى كه آن حضرت در آن جامعه تاريك و ظلمانى به وجود آورد، با چه سرعتى مراحل فضائل اخلاقى را پيمودند و از نردبان علم و فضيلت بالا رفتند؛ مى فرمايد: محمّد فرستاده خداست و آنها كه با او هستند (داراى اين صفات برجسته اند) در برابر كفّار سرسخت و در ميان خود مهربانند؛ همواره آنهادر حال ركوع و سجود (و نيايش و عبادت ) مى بينى ، كه فضل و رضاى پروردگار را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از آثار سجده نمايان است (محمّد رسول اللّه و الّذين معه اءشدّاء على الكّفار رحماء بينهم تراهم ركّعا سجّدا يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السّجود).
بديهى است منظور از و الّذين معه (كسانى كه با او هستند) همراهى در زمان و مكان نيست ؛ بلكه همراهى در آموزشها و عقائد و پذيرش سنّتها و فرهنگ خاصّ الهى اوست .
رابطه آداب و سنن با اخلاق در روايات اسلامى
در اسلام اهمّيّت فوق العاده اى به مساءله ايجاد سنّتهاى صالحه و مبارزه با سنّتهاى سيّئه داده شده است ؛ و اين مساءله بازتاب گسترده اى در احاديث اسلامى دارد؛ و از مجموع اين احاديث بخوبى روشن مى شود كه هدف اين بوده كه با فراهم آمدن سنّتهاى نيك ، زمينه هاى اعمال اخلاقى فراهم گردد؛ و بعكس ، زمينه هاى رذائل برچيده شود؛ از جمله روايات زير است كه هر كدام نكته خاصّ خود دارد.
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه فرمود: ((خَمس لا اءدعهنّ حتّى الممات الاكل على الحضيض مع العبيد ...، و حلب العنز بيدى و لبس الصّوف و التّسليم على الصّبيان ، لتكون سنّة من بعدى ؛ پنج چيز است كه تا آخر عُمر آن را رها نمى كنم ؛ غذا خوردن با بردگان در حال نشسته روى زمين و ... و دوشيدن شير بُز ماده با دست خودم ، و پوشيدن لباسهاى پشمينه (ى خشن كه لباس قشرهاى كم درآمد و محروم بود) و سلام كردن به كودكان ، تا به صورت سنّتى براى بعد از من در آيد.))(169)
هدف از اين گونه كارها اين بوده است كه روح تواضع و فروتنى را در مردم ايجاد كند، و تواضع از گردن فرازان به صورت سنّتى در آيد و مردم به آن اقتدا كنند.
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : ((من سنّ سنّة حَسنة عمل بها من بعده كان له اءجره و مثل اجورهم من غير اءن ينقص من اجورهم شيئا، و من سنّ سنّة سيّئة فعمل بها بعده كان عليه وزره و مثل اءوزارهم من غير اءن ينقص من اءوزارهم شيئا؛ كسى كه سنّت نيكى را در ميان مردم بگذارد كه بعد از وى به آن عمل كنند، هم اجر كار خود را دارد و هم مساوى پاداش تمام كسانى كه به آن عمل مى كنند؛ بى آن كه چيزى از پاداش آنها را كاهد؛ و كسى كه سنّت بدى بگذارد، و بعد از وى به آن عمل كنند، كيفر آن ، همانند كيفر كسانى كه به آن عمل مى كنند بر او خواهد بود بى آن كه چيزى از كيفر آنها كاسته شود.))(170)
شبيه همين مضمون را مرحوم علّامه مجلسى در بحار آورده است .
اين حديث كه به تعبيرهاى مختلف از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امام باقر عليه السّلام و امام صادق عليه السّلام نقل شده نشان مى دهد كه فراهم آوردن زمينه ها براى اعمال اخلاقى ، تا آن حد اهمّيّت دارد كه پديد آورنده اش در تمام آثار آن شريك است ؛ همچنين فراهم آوردن زمينه هاى رذائل با ايجاد سنّتهاى ضلالت و گمراهى و فساد.
3- روى همين جهت ، اميرمؤ منان على عليه السّلام از سفارشهاى مؤ كّدى كه به مالك اشتر مى كند، همان حفظ سنّتهاى صالحه و جلوگيرى از شكسته شدن احترام آنهاست ؛ مى فرمايد: ((لاتنقص سنّة صالحة عمل بها صدور هذه الامّة و اجتمعت بها الالفة و صلحت عليها الرّعيّة ، و لاتحدثنّ سنّة تضرّ بشى ء من ماضى تلك السّنن فيكون الاجر لمن سنّها و الوزر عليك بما نقضت منها؛ هرگز سنّت پسنديده اى را كه پيشوايان اين امّت به آن عمل كرده اند و امّت اسلامى به آن انس و الفت گرفته ، و امور رعيّت ، به وسيله آن اصلاح شده ، نقض مكن ! و سنّت و روشى را كه به آن سنّتهاى صالحه پيشين زيان آور سازد، ايجاد منما! كه اجراى آن براى كسى خواهد بود كه آن سنّتها را برقرار كرده و گناهش بر توست كه آن سنّتها را شكسته اى !))(171)
در واقع سنّتهاى نيك از آنجا كه كمك به انجام كارهاى خير و پرورش فضائل اخلاقى مى كند، داخل در تحت عنوان اعانت بر خير است و ايجاد يا احياى سنّتهاى شَر، مصداق معاونت بر اثم محسوب مى شود؛ و مى دانيم معاونان ، در اعمال خوب و بد فاعلان خير و شَر، سهيم و شريكند بى آن كه چيزى از پاداش و كيفر آنها كاسته شود.
اهمّيّت سنّت حَسنه تا آن حد است كه در روايت معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : عبدالمطّلب جدّ گرامى پيامبر اسلامى صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پنج سنّت قبل از اسلام در ميان عرب قرار داد، و خداوند همه آنها را امضا فرمود و جزء احكام اسلام قرار داد: همسر پدر را بر فرزند تحريم كرد؛ و در ديه قتل ، صد شتر قرار داد؛ و در دور خانه خدا هفت شوط طواف مى كرد؛ و گنجى پيدا كرد خُمس آن را ادا مى نمود؛ و زمزم را در آن روز كه از نو حفر كرد، ((سقاية الحاج)) ناميد (كانت لعبد المطّلب خَمسا من السّنن اءجريها اللّه عزّوجلّ فى الاسلام حرّم نساء الاباء على الابناء، و سنّ الدّية فى القتل ماءة من الابل و كان يطوف بالبيت سبعة اءشواط، و وجد كنزا فاخرج منه الخُمس ، و سمّى زمزم حين حفرها سقاية الحاجّ).
از مجموع آنچه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه در اين زمينه وارد شده است بخوبى استفاده مى شود كه آداب و سنن و فرهنگ يك قوم و ملّت اثر تعيين كننده اى در اخلاق و اعمال آنها دارد؛ و به همين دليل ، اسلام اهمّيّت فوق العاده اى به اين مساءله مى دهد و حفظ سنّتهاى حسنه را لازم مى شمرد و ايجاد يا حفظ سنّتهاى سيئه را يك گناه بسيار بزرگ معرّفى مى كند.
6- رابطه عمل و اخلاق
درست است كه اعمال انسان از اخلاق او سرچشمه مى گيرد و خُلق و خُوهاى درونى در لا به لاى اخلاق نمايان مى شود، بطورى كه مى توان گفت ، اعمال و رفتارهاى انسان ثمره خُلق و خُوى درونى اوست ؛ ولى از سوى ديگر، اعمال انسان نيز به نوبه خود به اخلاق او شكل مى دهد؛ يعنى ، تكرار يك عمل خوب يا بد، تدريجا تبديل به يك حالت درونى مى شود و ادامه آن سبب پيدايش يك مَلكه اخلاقى مى گردد، خواه فضيلت باشد يا رذيلت ؛ به همين دليل ، يكى از راههاى مؤ ثّر براى تهذيب نفوس ، تهذيب اعمال است ، و مبادا تكرار يك عمل بد در درون روح و جان انسان ريشه بدواند، و روح را به رنگ خود در آورد و سبب پيدايش رذائل اخلاقى گردد!
به همين دليل ، در روايات اسلامى دستور داده شده است كه مردم بعد از لغزشها و گناهان فورا توبه كنند؛ يعنى ، با آب توبه آثار آن را از دل و جان بشويند مبادا گناه تكرار شود و تبديل به يك اخلاق رذيله گردد!
بعكس ، دستور داده شده است كه كارهاى نيك ، آنقدر تكرار گردد كه تبديل به يك عادت شود.
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم ، و بخشى از آياتى را كه اشاره به اين معنى دارد، مورد بررسى قرار دهيم :
1- كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (سوره مطفّفين ، آيه 14)
2- كذالك زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون (سوره يونس ، آيه 12)
3- اءفمن زيّن له سوء عمله فرآد حَسنا (سوره فاطر، آيه 8)
4- وجدتها وقومها يسجدون للشّمس من دون اللّه و زيّن لهم الشّيطان اءعمالهم ... (سوره نمل ، آيه 24)
5- قل هل ننبّئكم بالا خسرين اءعمالا الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون اءنّهم يحسنون صنعا (سوره كهف ، آيه 103)
6- اءنّما التّوبة على اللّه للّذين يعملون السّوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليما حكيما (سوره نساء، آيه 17)
7- خذ من اءموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها (سوره توبه ، آيه 103)
ترجمه :
1- چنين نيست كه آنها مى پندارند، بلكه اَعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته است .
2- اين گونه براى اسرافكاران اَعمالشان زينت داده شده است (كه زشتى اين عمل را دَرك نمى كنند).
3- آيا كسى كه عمل بدش براى او آراسته شده و آن را خوب و زيبا مى بيند همانند كسى است كه واقع را آنچنان كه هست مى يابد.
4- او و قومش را ديدم كه براى غيرخدا - خورشيد - سجده مى كنند و شيطان اَعمالش را در نظرشان جلوه داده ...
5- بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين مردم در كارها چه كسانى هستند؛ آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گُم (و نابود) شده با اين حال مى پندارند كار نيك انجام مى دهند.
6- توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى از روى جهالت انجام مى دهند، سپس بزودى توبه مى كنند؛ خداوند توبه چنين اشخاصى را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است .
7- از اموال آنها صدقه اى (زكات ) بگير، تا به وسيله آن آنها را پاك سازى و پرورش دهى !
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه ، اشاره به آثارى شده است كه اَعمال گناه آلوده بر قلب و روح انسان مى گذارد؛ صفا و نورانيّت را از آن مى گيرد، و تاريكى و ظلمت به جاى آن مى نشاند؛ مى فرمايد: ((چنين نيست كه آنها (كم فروشان ) مى پندارند، بلكه اَعمالشان چون زنگارى بر دلهايشان نشسته ؛كلّا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون .
جمله ((ما كانوا يكسبون)) كه از فعل مضارع در آن استفاده شده است و دلالت بر استمرار دارد، دليل روشنى بر اين معنى است كه اَعمال بد تغييرات مهمّى در دل و جان ايجاد مى كند، و همچون زنگارى كه آئينه را از نورانيّت و صفا مى اندازد، روح را كِدر و تاريك مى كند؛ و به اين ترتيب ، صفت رذيله قساوت و بى حيايى و بى تفاوتى در برابر گناه ، و به تعبير ديگر، ظلمتِ شقاوت و بى تقوايى را بر قلب انسان چيره مى كند.
رَيْن (بر وزن عَين ) زنگارى است كه روى اشياءِ قيمتى مى نشيند؛ و به تعبير ديگر، قشر قرمز رنگى است كه بر اثر رطوبت هوا، روى آهن و مانند آن ظاهر مى شود، و معمولا نشانه پوسيدن و ضايع شدن فلزّات است .
انتخاب اين تعبير براى آثار ويرانگر گناهان در قلب و روح انسان تعبير بسيار مناسبى است ، كه در روايات اسلامى نيز كرارا روى آن تكيه شده و در بحث آينده كه پيرامون روايات اسلامى است خواهد آمد.
در دوّمين آيه به مرحله اى فراتر از مرحله رَيْن (زنگار) اشاره شده و آن مرحله تزيين است ؛ به اين ترتيب كه تكرار عملِ سوء باعث تزيين آن در نظر انسان مى شود؛ يعنى ، روح انسان چنان با آن هماهنگ مى گردد كه آن را براى خود موهبت و افتخار مى پندارد؛ مى فرمايد:((اين چنين اَعمال مُسرفان در نظرشان جلوه داده شده است ؛كذلك زيّن للمسرفين ما كانوا يعملون)).
جمله ((ما كانوا يعملون)) و همچنين تعبير به ((مُسرفين)) دليل روشنى بر تكرار گناه از سوى آنهاست ؛ يعنى با تكرار زشتيها و بديها نه تنها قُبح و زشتى آنها از بين مى رود بلكه تدريجا به صورت يك فضيلت در نظر گنهكاران خودنمايى مى كند؛ و اين در واقع يكى از رذائل اخلاقى است كه نتيجه شوم تكرار اَعمال گناه آلود است .
در اين كه چه كسى اَعمال زشت اين گونه افراد را در نظرشان جلوه مى دهد سخن بسيار است .
در بعضى از آيات ، اين كار به خداوند نسبت داده شده است ؛ و در واقع مجازاتى است كه خداوند براى اين گونه افراد كه بر گناه اِصرار مى ورزند قرار داده است ؛ چرا كه وقتى اَعمال زشتشان در نظرشان تزيين شود، بيشتر به سراغ آنها مى روند، و خود را در دنيا و آخرت رسواتر و بدبخت تر مى كنند؛ مى فرمايد:((ان الّذين لا يؤ منون بالآخرة زيّنّا لهم اَعمالهم ؛ كسانى كه ايمان به آخرت ندارند، اَعمالشان را در نظرشان زينت مى دهيم .))(172) در جاى ديگر، اين كار به شيطان نسبت داده شده ، چنان كه در آيه 43 سوره اَنعام درباره گروهى از كفّار لجوج و اندرزناپذير، مى فرمايد:((ولكن قست قلوبهم و زيّن لهم الشّيطان ما كانوا يعملون ؛ ولى دلهاى آنها سخت و با قساوت شد و شيطان ، كارهايى را كه انجام مى دادند در نظرشان زينت داد.))
و گاه اين معنى به بتها نسبت داده شده ، مى فرمايد:((و كذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اءولادهم و شركاؤ هم ...؛ اين گونه شركاى آنها (بتها) قتل فرزندانشان را در نظرشان جلوه دادند... (زيرا كودكان خود را براى بتها قربانى مى كردند و افتخار مى نمودند).))(173)
و گاه چنان كه در آيه مورد بحث آمده - اين مطلب به صورت فعل مجهول ذكر شده ، مى فرمايد: ((اين چنين براى اسرافكاران اعمالى را كه انجام مى دادند زينت داده شده است .))
با كمى دقّت روشن مى شود كه اين تعبيرات هيچ گونه منافاتى با هم ندارند، بلكه مكمّل يكديگرند؛ گاه عامل زينت ، تكرار عمل است ، زيرا تكرار يك عمل زشت ، كم كم از قبح آن مى كاهد و به مرحله اى مى رسد كه نسبت به آن بى تفاوت مى گردد، و اگر باز ادامه يابد به صورت يك كار خوب در نظر صاحبش جلوه مى كند، و همچون زنجيرى بر دست و پاى او مى افتد واجازه خروج از اين دام را به او نمى دهد؛ و اين مطلبى است كه هر كس مى تواند با مطالعه حال تبهكاران در زندگى خود، آن را تجربه كند.
در موارد ديگرى ، وسوسه هاى نَفْس از درون ، و وسوسه هاى شيطان از بُرون عمل زشتى را در نظر انسان تزيين مى كند، بى آن كه آن را تكرار كرده باشد. و كار به جايى مى رسد كه يك گناه بزرگ را به گمان اين كه وظيفه دينى يا انسانى اوست مرتكب مى شود، و مى گويد شخص فلان مثلا واجب الغيبه است - در حالى كه شخص مزبور گناهى نداشته ، بلكه عامل حَسد، چنين كارى را در نظر غيبت كننده جلوه داده است ؛ و تاريخ پُر است از كار كسانى كه مرتكب جنايات هولناكى مى شدند و چون مطابق هواى نَفس و وسوسه هاى شيطانى بود نه تنها آن را قبيح نمى شمردند بلكه به آن افتخار مى كردند.
گاه خداوند مى خواهد افرادى را به خاطر لجاجت و اندرزناپذيرى مجازات كند، يكى از طُرُق مجازات آنان اين است كه زشتيها را خوبى در نظرشان جلوه مى دهد تا رسوايى بيشتر به بار آورند و مجازات سنگين تر.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه مطابق توحيد اَفعالى ، هر كار و هر اثرى را در اين عالم ميتوان به خدا نسبت داد؛ چرا كه علّت العلل ، ذات پاك اوست ، هرچند اين امر مانع مصونيّت افراد در برابر اَعمالشان نخواهد بود؛ حمد و ثنا براى خداست كه قوّت و قدرت بخشيده ، و لَعن و نفرين براى كسانى است كهاين قدرت و قوّت را در راه گناه مصرف مى كنند.
گاه طبيعت آفرينشِ چيزى نيز اقتضا مى كند كه فريبنده و داراى زَرق و برق باشد؛ چنان كه در آيه 14 سوره آل عمران مى خوانيم :
((زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة ...؛ محبّت به امور مادّى : زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره ... در نظر مردم جلوه داده شده است (تا بدين وسيله آزمايش شوند))) .
يكى از عوامل تزيين كارهاى زشت و ناپسند، تكرار آن است كه در روح و جان انسان اثر مى گذارد و اخلاق و خوى او را دگرگون مى سازد همان گونه كه تكرار اَعمال نيك تدريجا به صورت ملكه اى در درون جان انسان در مى آيد و مبدّل به اخلاق فاضله مى شود؛ بنابراين ، براى تهذيب نُفوس و پرورش فضائل اخلاقى ، بايد پويندگان اين راه ، از تكرار اَعمال نيك كمك بگيرند، و از تكرار اَعمال سوء بر حَذَر باشند كه اوّلى مُعين و مددكار است و دوّمى دشمن غدّار.
در سوّمين آيه باز سخن از تزيين اَعمال بد در نظر انسانها است ؛ مى فرمايد: آيا كسى كه عمل بدش براى او تزيين شده و آن را خوب و زيبا مى بيند (همانند كسى است كه واقعيّتها را همان گونه كه هست مى بيند)؛((افمن زيّن له سوء عمله فرآه حسنا)).
همان گونه كه در تفسير آيه قبل گفته شد: يكى از عوامل تزيين اَعمال سوء، تكرار و خوگرفتن با آنها است ، كه تدريجا در برابر اين گونه اَعمال بى تفاوت و سپس به آن علاقه مند مى شود، و كار خوبى مى پندارد و به آن افتخار مى كند.
جالب اين كه هنگامى كه قرآن اين سؤ ال را مطرح مى كند: ((آيا كسى كه زشتى عملش ، در نظرش تزيين شده و آن را زيبا مى بيند...)) نقطه مقابل آن را آشكارا ذكر نمى كند، گويا مى خواهد به شنونده مَجال وسيعى بدهد كه امور مختلفى را كه مى تواند نقطه مقابل آن باشد در نظر خويش مجسّم كند و بيشتر بفهمد؛ مى خواهد بگويد آيا چنين كسى همانند افراد واقع بين است كه حق را حق و باطل را باطل مى بينند؟ آيا چنين كسى همانند افراد پاكدلانى است كه هميشه به محاسبه نفس خويش مشغولند و از خوگرفتن به زشتيها دور مى مانند و...؟ اين نكته نيز قابل ملاحظه است كه در ذيل اين آيه به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد: بر حال اينها تاءسّف مخور و جان خود را به خطر نيفكن ! خدا هر كس را بخواهد گمراه مى سازد، و هر كس را بخواهد هدايت مى كند (فانّ اللّه يضلّ من يشاء فلاتذهب نفسك عليهم حسرات انّ اللّه عليم بما يصنعون )!
در واقع اين يك مجازات الهى است كه دامن كسانى را كه در انجام اعمال زشت ، جسور هستند، مى گيرد و بايد به چنين سرنوشتى گرفتار شوند.
در تفسير ((فى ظلال)) آمده است : كسى كه خداوند هدايت و خير او را (به خاطر نيّت و اعمالش ) مى خواهد، در قلبش حسّاسيّت و توجّه و حساب خاصّى در برابر اعمال سوء قرار مى دهد؛ چنين كسى از آزمايش و مجازات الهى ، هرگز خود را در امان نمى بيند؛ و همچنين از دگرگونى قلب و از خطا و لغزش و نقصان و عجز؛ به همين دليل ، دائما حسابگرى مى كند؛ دائما از شيطان بر حذر است و هميشه در انتظار امدادهاى الهى است ؛ و اينجا محلّ جدايى راههاى هدايت و ظلالت و رستگارى و هلاكت است .(174)
يكى از ياران امام كاظم عليه السّلام (يا امام على بن موسى الرضا عليه السّلام ) مى گويد: از آن حضرت پرسيدم آن عُجب و خودپسندى كه عمل انسان را باطل مى كند، چيست ؟ فرمود: ((العجب درجات منها اءن يزيّن للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحسب اءنّه يحسن صنعا؛عُجب و خودپسندى درجاتى دارد؛ يكى از آنها اين است كه اعمال سوء انسان در نظرش تزيين شود آن را خوب ببيند و از آن خوشحال شود و در شگفتى فرو رود و گمان كند عمل نيكى انجام داده است .))(175)
در چهارمين آيه ، سخن از سرگذشت ملكه سبا و اخبارى است كه هُدهُد از سرزمين آنها براى سليمان آورد؛ گفت : من ملكه و ملّت او را ديدم كه در برابر آفتاب سجده مى كنند، و غير خدا را پرستش مى نمايند، و شيطان اعمالشان را در نظرشان تزيين كرده بود (وجدتها و قومها يسجدون للشّمس من دون اللّه و زيّن لهم الشّيطان اعمالهم ).
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
درست است كه خورشيد و نور آفتاب بسيار با عظمت و پربركت و حياتبخش است ، ولى طلوع و غروب و دگرگونى و تحوّل و پوشيده شدن با قطعات ابر، نشان مى دهد كه اين موجود با عظمت نيز اسير قوانين آفرينش است و از خود كمترين اراده اى را ندارد؛ و به همين دليل ، هرگز شايسته پرستش نيست ؛ ولى تعليم و تربيتهاى غلط و سنّت نياكان و نيز تكرار عمل سبب مى شود كه قبح و زشتى آن ، از نظرها برود و به صورت يك عمل زيبا جلوه كند.
در بعضى از كشورهاى دنيا گاوهاى به اصطلاح مقدّسى هستند كه گروهى آنها را پرستش مى كنند، اعمالى در برابر گاو ماده انجام مى دهند و امتيازاتى براى آن قائلند كه هر بيننده خالى الذّهن را به خنده وامى دارد در حالى كه پرستش كنندگان گاو با قيافه هاى جدّى آن اعمال را مرتكب مى شوند و به آن افتخار مى كنند؛ چرا ديگران مى خندند و آنها افتخار مى كنند؟ يكى از دلائل آن ، اين است كه تكرار عمل ، قبح و زشتى آن را از ميان بُرده و عادت كردن به آن ، حجابى در برابر زشتيها مى شود.
درست است كه در اين آيه تزيين عمل به شيطان نسبت داده شده ولى واضح است كه شيطان ابزار و اسبابى دارد كه يكى از آنها همان تكرار زشتيها و خوگرفتن به آنهااست .
در پنجمين آيه مورد بحث ، همان محتواى آيات گذشته با تعبيرات تازه اى به چشم مى خورد؛ روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كرده مى فرمايد: بگو آيا شما را خبر دهم كه زيانكارترين مردم چه اشخاصى هستند؟ - آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده در حالى كه گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند (قل هل ننبّئكم بالاخسرين اءعمالا الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون اءنّهم يحسنون صنعا).
در اينجا سخن از زيانكارترين مردم است كه سرمايه هاى مهمّ زندگى خود را از قبيل عمر و جوانى و نيروى فكرى و جسمانى را در راههاى غلط از دست مى دهند، در حالى كه مى پندارند كار نيكى انجام مى دهند و خوشحالند و افتخار مى كنند.
چرا اين گونه افراد به چنين روز سياهى مى افتند؟ دليلش خوگرفتن به زشتيها و بديها و هواپرستى و خودخواهى و خودبينى است كه همچون پرده هاى سياه ظلمانى بر چشم عقل آنها فرومى افتد و از ديدن حقايق بازمى مانند، و واقعيّتها را غير از آنچه هست تصوّر مى كنند.
نتيجه اين گرفتارى و بدبختى ، همان است كه در آيه بعد از آن آمده است ؛ مى گويد: ((آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او كافر شدند، و به همين دليل اعمالشان حبط و نابود گشته است !)) (اولئك الّذين كفروا بايات ربّهم و لقائه و حبطت اءعمالهم ).
در روايات اسلامى در تفسير آيه فوق تعبيراتى ديده مى شود كه هر يك بيان مصداق روشنى از مصداقهاى اين آيه است ، و همه در آن جمعند؛ در بعضى از روايات ، به منكران ولايت امير مؤ منان على عليه السّلام تفسير شده ، و در بعضى به رهبانهاى مسيحى ، يعنى مردان و زنان تارك دنيا كه چشم از همه لذّات دنيا پوشيده اند، در حالى كه در راه انحرافى گام برمى دارند.
و در بعضى از روايات به بدعت گذاران از مسلمين ، و بعضى به خوارج نهروان و در بعضى به بدعت گذاران يهود و نصارى تفسير شده است ؛ همه اينها كسانى هستند كه اعمالشان در واقع زشت و آميخته به گناه و جنايت بوده در حالى كه خود را بر طريق حقّ و صواب مى پنداشتند.
قابل توجّه اين كه جمله ((حبطت اءعمالهم)) كه در ذيل آيه بعد آمده بود از ماده ((حبط)) (بر وزن سبد) مى باشد كه يكى از معانى معروف آن اين است كه شتر يا حيوان ديگرى ، علف زياد يا احيانا علفهاى مضرّ و مسموم بخورند و شكم او باد كند و به مرگ او منتهى گردد؛ بديهى است بادكردن شكم اين حيوان دليل بر فربهى و قوّت او نيست ؛ بلكه نشانه بيمارى و چه بسا مقدّمه مرگ اوست ، هر چند ممكن است ناآگاهان آن را فربهى و قدرت و قوّت بپندارند.
گروهى از انسانها نيز به همين سرنوشت گرفتار مى شوند، تمام تلاش و كوشش خود را در طريق بدبختى خويش به كار مى گيرند در حالى كه گمان مى كنند در مسير خوشبختى گام برمى دارند.
در ششمين آيه مورد بحث سخن از مساءله توبه كامل به ميان آمده و آن را براى كسانى معرّفى مى كند كه
اولا از روى جهل و نادانى ، عدم آگاهى به اثرات شوم و عواقب دردناك گناه كار بدى را انجام داده اند؛
و ثانيا بزودى از كار خود پشيمان شده و به سوى خدا بازمى گردند؛ اينها هستند كه مشمول رحمت الهى مى گردند و خدا توبه آنان را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است (انّما التّوبة على اللّه للّذين يعملون السّوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليهم و كان الله عليما حكيما).
روشن است كه منظور از ((جهالت)) در اين آيه ، جهالت مطلق كه موجب عذر است نيست ؛ زيرا در زمينه جهل مطلق گناهى وجود ندارد؛ بلكه منظور جهل نسبى است يعنى آگاهى كامل به گناه و عواقب و آثار آن نداشته باشد.
و امّا جمله يتوبون من قريب به عقيده جمعى از مفسّران به معنى قبل از مرگ است ، در حالى كه اطلاق كلمه ((قريب)) به اين معنى كه گاه پنجاه سال يا بيشتر طول مى كشد مناسب به نظر نمى رسد، رواياتى را هم كه طرفداران اين نظريّه به آن استدلال كرده اند اشاره اى به تفسير اين آيه ندارد، بلكه بيان مستقل و جداگانه اى است .(دقّت كنيد)
ولى بعضى ديگر آن را به معنى زمان نزديك به گناه گرفته اند - يعنى به زودى از كار خود پشيمان شود و به سوى خدا بازگردد؛ زيرا توبهّ كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلّى از روح و جان انسان بشويد و كمترين اثرى از آن در دل باقى نماند و اين در صورتى ممكن است كه در فاصله نزديكى (قبل از آن كه گناه در وجود انسان ريشه بدواند و به شكى طبيعت ثانوى درآيد) از آن پشيمان شود؛ در غير اين صورت ، غالبا اثرات گناه در قلب و جان انسان باقى خواهد ماند. پس توبه كامل توبه اى است كه بزودى انجام پذيرد و كلمه ((قريب)) از نظر لغت و فهم عرف نيز با اين معنى تناسب بيشترى دارد.
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث ، در مورد مساءله زكات و آثار آن دستور مى دهد (( از مؤ منان زكات بگير!)) (خذ من اءموالهم صدقة))
سپس در ادامه اين بيان به آثار اخلاقى و معنوى زكات اشاره كرده مى فرمايد: ((تو با اين عمل ، آنها را پاك مى كنى ، و نموّ و رشد مى دهى !)) (تطهّرهم و تزكّيهم بها)
آرى ! پرداختن زكات آنها را از دنياپرستى و بُخل و امساك ، پاك مى كند و نهال نوعدوستى و سخاوت و توجّه به حقوق ديگران را در نهاد آنان پرورش مى دهد.
اضافه بر اين ، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و محروميّت به وجود مى آيد، با انجام اين فريضه الهى برچيده مى شود و صحنه اجتماع از آن پاك مى گردد؛ بنابراين زكات ، هم رذائل اخلاقى را از ميان مى برد و هم زكات دهنده را به فضائل اخلاقى آراسته مى كند، و اين همان چيزى است كه ما در اين بحث به دنبال آن هستيم ؛ يعنى ، تاءثير عمل نيك و بد در پرورش فضائل و رذائل اخلاقى .
همين تعبير به صورت ديگرى در آيه حجاب به چشم مى خورد؛ مى فرمايد: ((و اذا سئلتموهنّ متاعا فاسئلوهنّ من وراء حجاب ذلكم اءطهر لقلوبكم و قلوبهنّ؛ هنگامى كه از آنها (همسران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) چيزى از وسائل زندگى را (به عنوان عاريت ) مى خواهيد، از پشت پرده بخواهيد! اين كار براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است !))(176)
اين تعبير نيز نشان مى دهد كه رعايت عفّت در عمل ، باعث پاكى قلب است و بعكس ، تَرك عفّت ، قلب و روح انسان را آلوده مى كند و مايه پرورش رذائل اخلاقى است .
نتيجه :
هدف از شرح آيات بالا اين بود كه تاءثير اَعمال را در اخلاق و شكل گيرى روح و جان انسان را در پرتو آن روشن سازيم ؛ و از مجموع آنها چنين مى توان نتيجه گرفت كه براى خودسازى و تهذيب نَفس بايد مراقب اَعمال خود بود؛ زيرا تكرار گناه و زشتيها از يك سو قُبح اَعمال را از بين مى برد و از سوى ديگر روح انسان به آن عادت مى كند، و تدريجا به صورت ملَكات رذيله رُسوخ پيدا مى كند به گونه اى كه انسان نه تنها از آن ناراحت نخواهد بود، بلكه گاه به آن افتخار مى كند!
چگونگى تاءثير ((عمل)) در ((اخلاق)) در روايات اسلامى
آنچه در بالا در آيات فوق در مورد رابطه عمل و اخلاق منعكس بود، در روايات اسلامى نيز به وضوح ديده مى شود،از جمله :
1- در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود:((ما من عبد الّا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اءذنب ذنبا خرج فى النّكتة نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السّواد، و ان تمادى فى الذّنوب زاد ذلك السّواد حتّى يغطّى البياض ، فاذا غطّى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا، و هو قول اللّه عزّوجلّ: كلّا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ؛ هيچ بنده اى نيست مگر اين كه در قلب او نقطه روشنى است (كه حقايق را با آن درك مى كند و او را به سوى سعادت و فضيلت فرا مى خواند) هنگامى كه گناهى مرتكب مى شود، در آن نقطه روشن ، نقطه سياهى پيدا مى شود؛ اگر توبه كند، آن نقطه سياه برطرف مى گردد؛ و اگر به گناهان خويش ادامه دهد، پيوسته آن سياهى رو به فُزونى مى رود تا تمام نقطه روشن را بپوشاند؛ هنگامى كه نقطه روشن پوشيده شد، آن شخص هرگز به سوى خير و نيكى بر نمى گردد؛ و اين همان است كه خداوند عزّوجل فرموده : چنين نيست كه آنها مى پندارند، بلكه اَعمالشان همچون زنگارى بر دلهايشان نشسته است !))(177)
اين روايت بخوبى نشان ميدهد كه تراكم گناهان ، سبب پيدايش رذائل و دور ماندن از فضائل است ، تا آنجا كه روح به كلّى تاريك مى شود و پلهاى پشت سر ويران مى گردد، و راه بازگشت وجود نخواهد داشت !
2- در وصيّتنامه معروف اميرمؤ منان على عليه السّلام به فرزند رشيدش امام حسن عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ الخير عادة ؛نيكى عادت است !))(178)
همچون مضمون در كنزالعمّال از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود:((الخير عادة و الشّرّ لجاجة ؛ نيكى عادت است و شر لجاجت است !))(179)
باز همين معنى به شكل ديگرى در سخنان امام سجّاد علىّ بن الحسين عليه السّلام ديده مى شود، فرمود:((احبّ لمن عوّد منكم نفسه عادة من الخير اءن يدوم عليها؛ دوست دارم كسى كه از شما عادت نيكى را پذيرفته است آن را پيوسته ادامه دهد!))(180)
از اين روايات مى توان استفاده كرد كه تكرار عمل اَعَم از نيك و بد سبب مى شود كه حالتى در نَفس به عنوان عادت به نيكى يا بدى پيدا شود؛ يا به تعبير ديگر، خُلق و خوى خاصّى از آن شكل گيرد و همان خُلق و خوى در آينده مبداء اَعمال مشابه مى شود؛ در نتيجه ، هم اَعمال نيك و بد، در ايجاد اخلاق نيك و بد اثر مى گذارد و هم اخلاق نيك و بد در ايجاد اَعمال نيك و بد مؤ ثر است (تاءثير متقابل ).
3- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام در همان وصيّتنامه معروف امام حسن عليه السّلام مى خوانيم : ((و عوّد نفسك التّصبّر على المكروه ، و نعم الخُلق التّصبّرفى الحقّ؛ خود را به شكيبايى در برابر ناملايمات عادت ده ! و چه نيك است شكيبايى در طريق حق !))(181)
در اينجا نيز به روشنى رابطه ((عادت)) كه زاييده تكرار عمل است با خُلق و خوى شكيبايى و صبر ديده مى شود.
4- در بسيارى از روايات توبه آمده است كه بايد در توبه از گناه ، تعجيل كرد و از ((تسويف)) يعنى به عقب انداختن آن پرهيز نمود (مبادا آثار گناه در دل بماند و با گذشت زمان تبديل به يك خُلق و خو شود؛ در حديثى از امام جواد عليه السّلام مى خوانيم : ((تاءخير التّوبة اغترار، و طول التّسويف حيرة ... والاءصرار على الذّنب اءمن لمكر اللّه ؛تاءخير توبه موجب غرور و غفلت ، و امروز و فردا كردن سبب حيرت ، و اصرار بر گناه موجب بى اعتنايى به مجازات الهى است .))(182)
تعبير جالب ديگرى در حديث نبوى كه در زمينه توبه وارد شده است ، ديده مى شود، مى فرمايد: ((من تاب ، تاب اللّه عليه و امرت جوارحه ان تستر عليه ، و بقاع الاءرض اءن تكتم عليه و انسيت الحفظة ما كانت تكتب عليه ؛ كسى كه توبه كند و به سوى خدا بازگردد، خداوند به سوى او باز مى گردد؛ و به اعضاء و جوارح او دستور داده مى شود كه گناه را مكتوم دارند و به نقاط مختلف زمين (كه بر آن گناه كرده ) نيز همين دستور داده مى شود، و فرشتگان نويسنده اعمال ، آنچه را نوشته بودند به فراموشى مى سپارند.))(183)
اين تعبير نشان مى دهد كه توبه ، آثار گناه را مى شويد و صفا و قداست اخلاقى نخستين را بازمى گرداند.
همين معنى بطور آشكارتر در حريث علوى آمده است ، مى فرمايد: ((اءلتّوبة تطهّر القلوب و تغسل الذّنوب ؛ توبه قلبها را پاك مى كند و گناهان را مى شويد!))(184)
اين تعبير نيز بخوبى نشان مى دهد كه گناه آثارى بر قلب مى گذارد كه تدريجا به صورت خُلق و خوى باطنى درمى آيد و توبه اين آثار را مى شويد و اجازه نمى دهد تشكيل خُلق و خوى دهد.
تعبير به ((طهور)) بودن ((توبه)) در روايات متعدّد ديگر نيز آمده است كه همه حاكى از رابطه گناه و تشكيل حالات زشت درونى است .(185)
در مناجاتهاى پانزده گانه معروف و بسيار پرمعناى امام علىّ بن الحسين عليه السّلام ، در مناجات اوّل كه مناجات توبه كنندگان است ، چنين آمده است : ((واءمات قلبى عظيم جنايتى فاءحيه بتوبة منك يا اءملى و بغيتى ؛ خداوندا! جنايت بزرگ من موجب مرگ قلبم شده و از تو مى خواهم كه با توبه آن را زنده كنى اى اميد و آرزوى من !))(186)
آرى ! گناه روح و جان انسان را آلوده تر مى كند و بر اثر تكرار چنان مى شود كه گويى مرده است ؛ و توبه موجب حيات دل و نشاط جان مى شود!
بنابراين ، پويندگان راه فضيلت و سير و سلوك الى اللّه ، براى تحكيم پايه هاى فضائل اخلاقى بايد دقيقا مراقب آثار مثبت و منفى اعمال نيك و بد در روح و جان خود باشند و بدانند هيچ عملى نيست مگر اين كه در دل و جان اثر مى گذارد؛ اگر اعمال پاك و نيك است ، روح را به رنگ خود درمى آورد و اگر زشت و آلوده و ناپاك است ، آلودگى را به درون روح و جان و اخلاق مى كشاند.
7- رابطه ((اخلاق)) و ((تغذيه))
شايد در ابتداى امر، عنوان بالا براى بعضى مايه شگفتى شود، كه چگونه مى تواند تغذيه در اخلاق و روحيّات و ملكات نفسى اثر بگذارد؟ چرا كه آن مربوط به جسم است و اين مربوط به روح ، ولى با توجّه به رابطه بسيار نزديك و تنگاتنگى كه در ميان جسم و روح آدمى است ، جايى براى اين تعجّب باقى نمى ماند.
بسيار مى شود كه يك حالت بحرانى روحى و غم و اندوه شديد جسم را در مدّت كوتاهى ، ضعيف و پژمرده و ناتوان مى سازد، موهاى انسان را سفيد، چشم را كم نور، قوّت و توان را از دست و پا مى گيرد؛ عكس اين مساءله نيز صادق است كه حالات خوب جسمانى در روح انسان اثر مى گذارد، روح را شاداب و فكر را قوّت مى بخشد.
از قديم الايّام تاءثير غذاها بر روحيّات اخلاق انسانى مورد توجّه دانشمندان بوده است و حتّى اين مطلب جزء فرهنگ توده هاى مردم شده است ؛ مثلا، خونخوارى را مايه قساوت و سنگدلى مى شمردند، و معتقد بودند كه عقل سالم در بدن سالم است .
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى نيز نشانه هاى روشنى براى اين معنى ديده مى شود.
از جمله در آيه 41 سوره مائده درباره گروهى از يهود كه مرتكب كارهاى خلافى از قبيل جاسوسى بر ضدّ اسلام و تحريف حقايق كتب آسمانى شده بودند، مى فرمايد:
((آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته است دلهايشان را پاك كند (اولئك الّذين لم يرداللّه اءن يطهّر قلوبهم ...)!))
و بلافاصله در آيه بعد مى فرمايد: ((سمّاعون للكذب اءكّالون للسّحت ؛ آنها بسيار به سخنان تو گوش فرامى دهند تا آن را تكذيب كنند و بسيار مال حرام مى خورند!))
اين تعبير نشان مى دهد كه آلودگى دلهاى آنها بر اثر اعمالى همچون تكذيب آيات الهى ، و خوردن مال حرام بطور مداوم بوده است ؛ زيرا بسيار از فصاحت و بلاغت دور است كه اوصافى را براى آنها بشمرد كه هيچ ارتباطى با جمله ((لم يرداللّه اءن يطهّر قلوبهم)) نداشته باشد.
و از اين جا روشن مى شود كه خوردن مال حرام سبب تيرگى آيينه دل و نفوذ اخلاق رذيله و فاصله گرفتن با فضائل اخلاقى است .
در آيه 91 سوره مائده درباره شراب و قمار مى فرمايد: (شيطان مى خواهد در ميان شما به وسيله شراب و قمار، عداوت ايجاد كنند؛ انّما يريد الشّيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر)).
بى شك عداوت و بغضاء دو حالت درونى و اخلاقى است كه در آيه بالا رابطه ميان آن و نوشيدن شراب ذكر شده ، و اين نشان مى دهد كه غذا و نوشيدنى حرامى همچون شراب مى تواند در شكل گيرى رذائل اخلاقى همانند پرخاشگرى و ستيزه جويى و عداوت و دشمنى اثر بگذرد.
در آيه 51 سوره مؤ منون مى خوانيم : ((اى پيامبر! از غذاهاى پاكيزه بخوريد و عمل صالح انجام دهيد؛ يا اءيّها الرّسل كلوا من الطّيبات و اعملوا صالحا)).
بعضى از مفسّران معتقدند ذكر اين دو (خوردن غذاهاى پاك و انجام عمل صالح ) پشت سر يكديگر دليل بر وجود يك نوع ارتباطى بين اين دو است ، و اشاره به اين است غذاهاى مختلف آثار اخلاقى متفاوتى دارد، غذاى حلال و پاك ، روح را پاك مى كند و سرچشمه عمل صالح مى شود، و غذاهاى حرام و ناپاك روح و جان را تيره و سبب اعمال ناصالح مى گردد.(187)
در تفسير ((روح البيان)) بعد از اشاره به ارتاط عمل صالح با بهره گيرى از غذاى حلال به اشعار زير استناد شده است :
علم و حكمت زايد از لقمه حلال عشق و رقّت آيد از لقمه حلال !
لقمه تخم است و برش انديشه ها لقمه بحر و گوهرش انديشه ها
و در شعر ديگرى نقل مى كند:
قطره باران تو چون صاف نيست گوهر درياى تو شفّاف نيست !(188)
در تفسير اثنى عشرى ، در ذيل همين آيه نيز اشاره به رابطه صفا و نورانيّت قلب و اعمال صالح با تغذيه حلال شده است .(189)
رابطه تغذيه و اخلاق در روايات اسلامى
گرچه رابطه بالا در آيات قرآنى كمرنگ است ، و تنها اشاراتى به چشم مى خورد؛ ولى اين معنى (رابطه اخلاق و تغذيه ) در روايات اسلامى دامنه گسترده اى دارد كه نمونه هايى از آن را در ذيل از نظر مى گذرانيم :
در يك سلسله از روايات ، به رابطه تغذيه با سوءِاخلاق اشاره شده است از جمله :
1- در روايات متعدّدى مى خوانيم : يكى از شرايط استجابت دعا پرهيز از غذاى حرام ؛از جمله در حديثى آمده است كه شخصى نزد پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمد و عرض كرد: ((احبّ اءن يستجاب دعائى ؛ دوست دارم دعاى من مستجاب شود!)) پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((طهّر ماءكلك ولاتدخل بطنك الحرام ؛ غذاى خود را پاك كن از غذاى حرام پرهيز نما!))(190)
همين معنى از همان بزرگوار با تعبير ديگرى آمده است ، مى فرمايد: ((من اءحبّ اءن يستجاب دعائه فليطيّب مطعمه و مكسبه ؛ كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب شود، طعام و كسب خود را از حرام پاك كند!))(191)
با توجّه به اين كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ اللّه لايستجيب دعاء بظهر قلب قاس ؛ خداوند دعايى را كه از قلب قساوتمند برخيزد مستجاب نمى كند!))(192) مى توان نتيجه گرفت كه غذاى ناپاك و حرام ، قلب را تاريك و قساوتمند مى كند؛ و به همين دليل ، دعاى حرامخواران مستجاب نمى شود. و از اينجا به رابطه نزديكى كه در ميان ناپاكى درون و نغذيه حرام وجود دارد، مى توان پى برد.
در حديث معروف امام حسين عليه السّلام در روز عاشورا آمده است كه بعد از ايراد آن سخنان داغ و پرمحتوا و گيرا در برابر لشكر لجوج و قساوتمند كوفه ، هنگامى كه ملاحظه كرد آنها حاضر به سكوت و گوش دادن به سخنانش نيستند، فرمود: (آرى ! شما حاضر به شنيدن سخن حق نيستيد زيرا) ملئت بطونكم من الحرام فطبع اللّه على قلوبكم ؛ شكمهاى شما از غذاهاى حرام پر شده است ، در نتيجه خداوند بر دلهاى شما مُهر زده است (و هرگز حقايق را درك نمى كنيد!))) (193)
2- در روايات ديگرى آمده است ؛ كه رابطه اى در ميان خوردن غذاى حرام و عدم قبول نماز و روزه و عبادات ، وجود دارد؛ از جمله ، در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((من اءكل لقمة حرام لن تقبل له صلوة اءربعين ليلة ، و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا و كل لحم ينبته الحرام فالنّار اءولى به و انّ اللّقمة الواحدة تنبت اللّحم ؛ هر كسى لقمه اى از غذاى حرام بخورد تا چهل شب نماز او قبول نمى شود، و تا چهل روز دعاى او مستجاب نمى گردد؛ و هر گوشتى كه از حرام برويد، آتش دوزخ براى آن سزاوارتر است ؛ و حتّى يك لقمه نيز باعث روييدن گوشت مى شود!))(194)
بديهى است براى قبولى نماز، شرايط زيادى لازم است ، از جمله حضور قلب و پاكى دل ، امّا غذاى حرام پاكى قلب و صفاى دل را از انسان مى گيرد.
3- در روايات متعدّد ديگرى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام آمده است كه : ((من ترك اللّحم اءربعين صباحا ساء خلقه ؛ كسى كه چهل روز گوشت را ترك كند، اخلاق او بد مى شود!))(195)
از اين احاديث بخوبى استفاده مى شود كه در گوشت مادّه اى است كه اگر براى مدّت طولانى از بدن انسان قطع شود، در روحيّات و اخلاق او اثر مى گذارد، و كج خلقى و بد اخلاقى به بار مى آورد.
البتّه استفاده زياد از گوشت حيوانات نيز در بعضى از روايات مذموم شمرده شده ، ولى از ترك آن براى مدّت طولانى نيز در بسيارى از روايات نهى شده است .
4- در روايات زيادى كه در كتاب ((اءطعمه و اءشربه)) آمده است ، رابطه اى ميان بسيارى از غذاها و اخلاق خوب و بد، بيان گرديده به عنوان نمونه :
در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((عليكم بالزّيت فانّه يكشف المرّة .... و يحسّن الخلق ؛ بر شما لازم است كه از زيت (زيت به معنى روغن زيتون يا هرگونه روغن مايع است ) استفاده كنيد، زيرا صفرا را از بين مى برد... و اخلاق انسان را نيكو مى كند!))(196)
5- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : كه از كلام پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل مى كند ((من سرّه اءن يقلّ غيظه فلياءكل لحم الدّراج ؛ كسى كه دوست دارد خشم او كم شود گوشت دُرّاج را بخورد!))(197)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه رابطه اى ميان تغذيه و خشم و بردبارى وجود دارد.
6- در روايت مشروحى از تفسير عيّاشى از امام صادق عليه السّلام نقل شده درباره اين كه چرا خداوند خون را حرام كرده مى فرمايد: ((و اءمّا الدّم فانّه يورث الكلب و قسوة القلب و قلّة الرّافة و الرّحمة لا يؤ من اءن يقتل ولده و والديه ....؛ اين كه خداوند خوردن خون را حرام كرده به خاطر آن است كه سبب جنون و سنگدلى و كمبود راءفت و مهربانى مى شود... تا آنجا كه ممكن است فرزند و يا پدر و مادرش را به قتل برساند!))
در بخش ديگرى از اين روايت مى فرمايد: ((و اءمّا الخمر فانّه حرّمها لفعلها و فسادها و قال اءنّ مدمن الخمر كعابد الوثن و يورث اءرتعاشا و يذهب بنوره و يهدم مروّته ؛ و امّا شراب ، خداوند آن را به خاطر تاءثّير و فسادش حرام كرده است و فرمود شخص دائم الخمر مانند بت پرست است بدنش لرزان مى شود، و نور (معنويّت ) او را از بين مى برد، و شخصيت او را ويران مى سازد!))(198)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
7- در روايات متعدّدى كه در كافى درباره انگور آمده است رابطه ميان خوردن انگور و بر طرف شدن غم و اندوه ديده مى شود؛ از جمله ، در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((شَكى نبىّ من الاءنبياء الى اللّه عزّوجلّ الغمّ فاءمره اللّه عزّوجلّ باكل العنب ؛ يكى از پيامبران الهى از غم و اندوه (و افسردگى ) به پيشگاه خداوند متعال شكايت كرد؛ خداوند متعال به او دستور داد كه انگور بخورد!))(199)
اين حديث تاءكيد بيشترى است بر مساءله ارتباط تغذيه با مسائل اخلاقى .
8- در احاديث متعدّدى نيز رابطه خوردن انار و از ميان رفتن وسوسه هاى شيطانى و به وجود آمدن نورانيّت قلب ديده مى شود؛ از جمله ، در حديث معتبرى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((من اءكل رمّانة على الرّيق انارت قلبه اربعين يوما؛ كسى كه يك انار را ناشتا بخورد، چهل روز قلبش را نورانى مى كند.))(200)
9- در روايات متعدّدى در باب ((خوردن)) تعبيراتى ديده مى شود كه همه نشانه ارتباط تغذيه با روحيّات و مسائل اخلاقى است ؛ از جمله ، در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه به جعفر (ابن ابى طالب ) فرمود: ((يا جعفر كل السّفرجل فانّه يقوّى القلب و يشجع الجبان ؛ اى جعفر! ((بِه)) بخور قلب را تقويت مى كند و ترسو را شجاع مى سازد!))(201)
10- در بعضى از احاديث رابطه ميان غذاى اضافى و سنگدلى و قساوت و عدم پذيرش موعظه ديده مى شود؛ از جمله ، در كتاب ((اعلام الدّين)) از پيغمبر اكرم نقل شده كه فرمود: ((ايّاكم و فضول المطعم فانّه يسم القلب بالقسوة و يبطى ء بالجوارح عن الطّاعة و يصمّ الهمم عن سماع الموعظة ؛ از غذاى اضافى بپرهيزيد كه قلب را پُر از قساوت مى كند و از اطاعت حق تنبل مى سازد و گوش را از شنيدن موعظه كَر مى نمايد!))
فضول الطّعام (غذاى اضافى ) ممكن است اشاره به پُرخورى باشد يا غذاهاى باقى مانده و فاسد شده ، و در هر حال از رابطه تغذيه و مسائل اخلاقى خبر مى دهد.
همين معنى در بحارالانوار از بعضى از روات اهل سنّت از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است .(202)
از اين حديث بخوبى استفاده مى شود كه غذاى اضافى سه پيامد سوء دارد: قساوت مى آورد؛ انسان را در انجام عبادات و طاعات تنبل مى كند؛ و گوش شنوا را در برابر مواعظ از انسان مى گيرد!
اين مطلب كاملا محسوس است كه وقتى انسان غذاى زياد و سنگين مى خورد عبادات را به زحمت به جا مى آورد و نشاطى براى عبادت ندارد بعكس هنگامى كه غذاى ساده و كم مى خورد قبل از اذان صبح بيدار است نشاط دارد و حال مطالعه و عبادت دارد.
همچنين به تجربه رسيده است هنگامى كه انسان روزه مى گيرد رقّت قلب پيدا مى كند و آمادگى بيشتر براى شنيدن مواعظ در او حاصل مى شود؛ بعكس هنگامى كه شكم پُر است فكر انسان درست كار نمى كند و خودش را از خدا دور مى بيند.
11- در احاديث اسلامى در ارتباط نوشيدن عسل با صفاى قلب ، از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((العسل شفاء من كلّ داء و لا داء فيه يقّل البلغم و يجّلى القلب ؛ عسل شفاء تمام بيماريها است و در آن بيمارى نيست ، بلغم را كم مى كند و قلب را صفا مى بخشد.))(203)
نتيجه
از مجموع آنچه در بالا آورديم و روايات فراوان ديگر كه ذكر آن به طول مى انجامد بخوبى استفاده مى شود كه رابطه نزديكى ميان تغذيه و روحيّات و اخلاقيّات وجود دارد، هرگز نمى گوئيم غذاها علّت تامّه براى اخلاق خوب و بد است ، بلكه همين اندازه مى دانيم كه طبق روايات بالا يكى از عوامل زمينه ساز پاكى و اخلاق ، تغذيه است هم از نظر نوع غذاها و هم از نظر حلال و حرام بودن آنها.
دانشمندان امروز نيز معتقدند بسيارى از پديده هاى اخلاقى به خاطر هورمونهائى است كه غّده هاى بدن تراوش مى كند و تراوش غدّه ها رابطه نزديكى با تغذيه انسان دارد؛ بر همين اساس ، بعضى معتقدند كه گوشت هر حيوانى حاوى صفات آن حيوان است ، و از طريق غدّه ها و تراوش آنها در اخلاق كسانى كه از آن تغذيه مى كنند اثر مى گذارد. گوشت درندگان انسان را درنده خُو مى كند، و گوشت خوك صفت بى بندوبارى جنسى را كه از ويژگيهاى اين حيوان است به خورنده آن منتقل مى سازد.
اين از نظر رابطه طبيعى و مادّى ، از نظر رابطه معنوى نيز آثار خوردن غذاى حرام غير قابل انكار است ، غذاى حرام قلب را تاريك و روح را ظلمانى مى كند و فضائل اخلاقى را ضعيف مى سازد.
اين سخن را با ذكر يك داستان تاريخى كه مورّخ معروف مسعودى در ((مروج الذّهب)) آورده پايان مى دهيم :
او از ((فضل بن ربيع)) نقل مى كند كه ((شريك ابن عبداللّه)) روزى وارد بر ((مهدى)) خليفه عبّاسى شد، مهدى به او گفت بايد حتما يكى از سه كار را انجام دهى ، شريك سؤ ال كرد كدام سه كار؟ گفت يا قضاوت را از سوى من بپذيرى و يا تعليم فرزندم را بر عهده بگيرى ، و يا غذائى (با ما) بخورى ! شريك فكرى كرد و گفت سومى از همه آسانتر است ، مهدى او را نگه داشت و به آشپز گفت انواعى از خوراك مغز آميخته با شكر و عسل براى او فراهم ساز.
هنگامى كه ((شريك)) از آن غذاى بسيار لذيذ و (طبعا حرام ) فارغ شد، آشپز روبه خليفه كرد و گفت اين پيرمرد بعد از خوردن اين غذا هرگز بوى رستگارى را نخواهد ديد! فضل ابن ربيع مى گويد مطلب همين گونه شد، و شريك ابن عبداللّه بعد از اين ماجرا هم به تعليم فرزندان آنها پرداخت و هم منصب قضاوت را از سوى آنها پذيرفت .(204)
صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى
مى دانيم اعمال انسان هميشه در درون و جان او ريشه دارد؛ يا به تعبير ديگر، اعمال ظهور و بروز صفات درونى است ، يكى به منزله ريشه و ديگرى به منزله ساقه و شاخ و برگ و ميوه است .
به همين دليل ، اعمال اخلاقى از صفات اخلاقى جدا نيست ؛ مثلا، نفاق كه از صفات رذيله است ، ريشه اى در عمق جان انسان دارد و از شخصيّت دوگانه و ضدّ توحيدى او، حكايت مى كند. همين صفت درونى سبب انجام اعمال منافقانه يا رياكارانه مى شود.
حسد نيز حالتى در درون جان است كه نسبت به نعمتهاى خداوند كه به ديگران داده شده است رشك مى برد، همين صفت خود را در لابه لاى اعمال خرابكارانه ، در برابر شخص محسود و سنگ انداختن در مسير سعادت او نشان مى دهد.
((كبر)) و ((غرور)) خودبرتربينى ، همگى از صفات درون است كه ناشى از جهل انسان به قدر و مقام خويش مى باشد، و يا كمى ظرفيّت در برابر مواهب الهى ، امّا همين صفت درونى در لابه لاى اعمال بخوبى خود را آشكار مى سازد، و از طريق بى اعتنايى ، پرخاشگرى ، هتّاكى و تحقير ديگران ، ظاهر مى شود.
و شايد به همين دليل ،علماى اخلاق در كتب اخلاقى ، معمولا اين دو را از هم جدانكرده اند، گاه به سراغ ريشه و درون مى روند، و گاه به سراغ شاخ و برگ و اعمال برون ، از اوّلى به ((صفات اخلاقى)) تعبير مى شود و از دومى به ((اعمال اخلاقى)).
البتّه اعمال اخلاقى ، موضوع مباحث فقهى است ، و فقهاء پيرامون آن از ديدگاه خود بحث مى كنند، ولى با اين حال علماى اخلاق نيز از آن سخن مى گويند، البتّه ديدگاه عالم اخلاق با فقيه متفاوت است ، فقيه از نظر پنجگانه (وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه ) و احيانا ثواب و عقاب ، به اين افعال مى نگرد، ولى عالم اخلاق ، از اين نظر كه نشانه كمال روح يا انحطاط و نقص آن است به آن نگاه مى كند.
و با اين بيان فرق صفات اخلاقى و اعمال اخلاقى و همچنين ديدگاه فقيه و عالم اخلاق روشن مى گردد.
فصل دوازدهم : گامهاى عملى به سوى تهذيب اخلاقى
در اين فصل به سراغ امورى مى رويم كه زمينه را براى پرورش ((فضائل اخلاقى)) فراهم مى سازد و گام به گام انسان را به خدا نزديكتر مى سازد، و اين بحث اهمّيّت فوق العاده اى در علم اخلاق دارد و از امور زيادى بحث مى كند:
گام اوّل : توبه
بسيارى از علماى اخلاق نخستين گام براى تهذيب اخلاق و سير الى اللّه را ((توبه)) شمره اند، توبه اى كه صفحه قلب را از آلودگيها پاك كند و تيرگيها را مبدّل به روشنايى سازد و پشت انسان را از بار سنگين گناه سبك كند، تا براحتى بتواند طريق به سوى خدا را بپيمايد.
مرحوم ((فيض كاشانى)) در آغاز جلد هفتم ((المحجّه البيضاء)) كه در واقع آغازگر بحثهاى اخلاقى است چنين مى گويد:
((توبه از گناه و بازگشت به سوى ستّارالعيوب و علّام الغيوب آغاز راه سالكين و سرمايه پيروزمندان و نخستين گام مريدان و كليد علاقه مندان و مطلع برگزيدگان و برگزيده مقربان است))!
سپس اشاره به اين حقيقت مى كند كه غالبا انسانها گرفتار لغزشهايى مى شوند و با اشاره به لغزش آدم (كه در واقع ترك اولى بود نه گناه ) مى گويد: چه اشكالى دارد كه همه فرزندان آدم به هنگام ارتكاب خطاها به او اقتدا كنند، چرا كه خير محض ، كار فرشتگان است ، و آمادگى براى شرّ بدون جبران ، خوى شياطين است ، و بازگشت به خير بعد از شرّ، طبيعت آدميان است ؛ آن كس كه به هنگام ارتكاب گناه و انجام شرّ به خير بازگردد، حقيقتا انسان است !
در واقع توبه اساس دين را تشكيل مى دهد، چرا كه دين و مذهب انسان را به جداشدن از بديها و بازگشت به خيرات دعوت مى كند؛ و با توجّه به اين حقيقت ، لازم است توبه در صدر مباحث مربوط به اعمال و صفات نجاتبخش قرار گيرد.))(205)
به تعبير ديگر، بسيار مى شود كه از انسان - مخصوصا در آغاز تربيت و سير و سلوك الى اللّه لغزشهايى سر مى زند، اگر درهاى بازگشت به روى او بسته شود بكلّى ماءيوس مى گردد و براى هميشه از پيمودن اين راه بازمى ماند؛ به همين دليل ، در مكتب تربيتى اسلام ، ((توبه)) به عنوان يك اصل مهّم مطرح است و از تمام آلودگان به گناه دعوت مى كند كه براى اصلاح خويش و جبران گذشته از اين باب رحمت الهى وارد شوند.
اين حقيقت در سخنان امام على بن الحسين عليه السّلام در مناجات تابئين با زيباترين صورتى بيان شده ، ((الهى اءنت الّذى فتحت لعبدك بابا الى عفوك سمّيته التّوبة فقلت توبوا الى اللّه توبّة نصوحا، فما عذر من اءغفل دخول الباب بعد فتحه ، معبود من ! تو كسى هستى كه به روى بندگانت درى به سوى عفوت گشوده اى و نامش را توبه نهاده اى ، و فرموده اى باز گرديد به سوى خدا و توبه كنيد، توبه خالص ! حال كه اين در رحمت باز است ، عذر كسانى كه از آن غافل شوند چيست))؟(206)
جالب اين كه خداوند علاقه فوق العاده اى به توبه بندگان دارد، چرا كه آغاز تمام خوشبختيهاى انسان است . در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((اءنّ اللّه تعالى اءشدّ فرحا بتوبة عبده من رجل اءضلّ راحلته و زاده فى ليلة ظلماء فوجدها؛ خداوند از توبه بنده اش بسيار شاد مى شود، بيش از كسى كه مركب و توشه خود را در بيابان (خطرناكى ) در يك شب تاريك گم كرده و سپس آن را بيابد.))(207)
اين تعبير كه با كنايات و لطف خاصّى آميخته است ، نشان مى دهد كه در واقع توبه ، هم مركب است و هم توشه راه ، تا انسان وادى ظلمانى عصيان را پشت سر بگذارد و به سر منزل نور و رحمت و صفات والاى انسانيّت برسد.
به هر حال ، در بحث ((توبه)) مسائل زيادى مطرح است كه اهمّ آنها، امور زير است :
1- حقيقت توبه
2- وجوب توبه
3- عموميّت توبه
4- اركان توبه
5- قبولى توبه عقلى است يا نقلى
6- تبعيض در توبه
7- دوام توبه
8- مراتب توبه
9- آثار و بركات توبه
1- حقيقت توبه
((توبه)) در اصل به معنى بازگشت از گناه است (اين در صورتى است كه به شخص گنهكارى نسبت داده شود) ولى در قرآن و روايات اسلامى بارها به خدا نسبت داده شده است در اين صورت به معنى بازگشت به رحمت است ، همان رحمتى كه به خاطر ارتكاب گناه از گنهكار سلب شده بود، پس از بازگشت او به خط عبادت و بندگى خدا، رحمت الهى به او باز مى گردد و به همين دليل يكى از نامهاى خدا، ((توّاب)) (يعنى بسيار بازگشت كننده به رحمت يا بسيار توبه پذير) است .
در واقع واژه ((توبه)) مشترك لفظى يا معنوى است ميان ((خدا)) و ((بندگان)) (ولى هنگامى كه به بنده نسبت داده شود با كلمه ((الى)) متعدّى مى شود و هنگامى به خدا نسبت داده شود با كلمه ((على)))(208)
در ((المحجة البيضاء)) درباره حقيقت توبه چنين آمده است كه توبه سه ركن دارد، نخست ((علم)) و دوم ((حال)) و سوم ((فعل)) كه هر كدام علّت ديگرى محسوب مى شود.
منظور از ((علم)) شناخت اهمّيّت ضرر و زيانهاى گناهان است ، و اين كه حجاب ميان بندگان و ذات پاك محبوب واقعى مى شود. هنگامى كه انسان اين معنى را بخوبى درك كند، قلب او به خاطر از دست دادن محبوب ناراحت مى شود و چون مى داند عمل او سبب اين امر شده ، نادم و پشيمان مى گردد؛ و اين ندامت سبب ايجاد اراده و تصميم نسبت به گذشته و حال و آينده مى شود.
در زمان حال آن عمل را ترك مى گويد، و نسبت به آينده تصميم بر ترك گناهى كه سبب از دست دادن محبوب مى گردد مى گيرد، و نسبت به گذشته در صدد جبران بر مى آيد.
در واقع نور علم و يقين سبب آن حالت قلبى مى شود كه سرچشمه ندامت است ، و آن ندامت سبب موضعيگريهاى سه گانه نسبت به گذشته و حال و آينده مى گردد.(209)
اين همان چيزى است كه بعضى از آن به عنوان انقلاب روحى تعبير كرده اند، و مى گويند توبه نوعى انقلاب در روح و جان آدمى است كه او را وادار به تجديد نظر در برنامه هاى خود مى كند.
2- وجوب توبه
تمام علماى اسلام در وجوب توبه اتّفاق نظر دارند، و در متن آيات قرآن مجيد كرارا به آن اءمر شده است ؛ در آيه 8 سوره تحريم مى خوانيم : ((يا اءيّها الّذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا عسى ربّكم اءن يكفّر عنكم سيّئاتكم و يدخلكم جنّات تجرى من تحتها الانهار؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا باز گرديد توبه كنيد، توبه اى خالص و بى شائبه ، اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان ببخشد و شما را در باغهايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است داخل كند.))
همه انبياء الهى هنگامى كه براى هدايت امّتهاى منحرف ماءموريت مى يافتند، يكى از نخستين گامهايشان دعوت به توبه بود؛ چرا كه بدون توبه و شستن لوح دل از نقش گناه ، جايى براى نقش توحيد و فضائل نيست .
پيغمبر بزرگ خداوند هود عليه السّلام از نخستين سخنانش اين بود: ((و يا قوم استغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه ؛ اى قوم من از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد و توبه نماييد!)) (سوره هود، آيه 52)
پيامبر بزرگ ديگر صالح عليه السّلام نيز همين سخن را پايه كار خود قرار مى دهد و مى گويد: ((فاستغفروه ثمّ توبوا اليه ؛ از او طلب آمرزش كنيد و به سوى او بازگرديد توبه كنيد!)) (سوره هود، آيه 61)
حضرت شعيب عليه السّلام نيز با همين منطق به دعوت قومش پرداخت ، و گفت : ((واستغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه انّ ربّى رحيم ودود؛ از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد توبه كنيد كه پروردگارم مهربان و دوستدار (توبه كاران ) است !)) (سوره هود، آيه 90)
در روايات اسلامى نيز بر مساءله وجوب فورى توبه تاءكيد شده است ، از جمله :
1- در وصيّت اميرمؤ منان على عليه السّلام به فرزندش امام مجتبى عليه السّلام مى خوانيم :
((وان قارفت سيّئة فعجّل محوها بالتّوبة ؛ اگر مرتكب گناه شدى ، آن را به وسيله توبه هرچه زودتر محو كن !))(210)
البتّه با توجّه به اين كه امام مرتكب گناه نمى شود، منظور در اينجا تشويق ديگران به توبه است .
2- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه به ابن مسعود فرمود: ((يابن مسعود لاتقدّم الذّنب ولاتؤ خّر التّوبة ، ولكن قدّم التّوبة و اءخّر الذّنب ؛ اى ابن مسعود! گناه را مقدّم مشمار، و توبه را تاءخير مينداز، بلكه توبه را مقدّم كن و گناه را به عقب بينداز (و ترك كن )!))(211)
3- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الاءجل على اءعظم الخطر؛ كسى كه توبه را در برابر هجوم اجل به تاءخير بيندازد، در برابر بزرگترين خطر قرار مى گيرد، (كه عمرش پايان گيرد در حالى كه توبه نكرده باشد)!))(212)
4- در حديثى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم كه از جدّش رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل مى كند: ((ليس شى ء اءحبّ الى اللّه من مؤ من تائب اءو مؤ منة تائبة ؛ چيزى در نزد خدا محبوبتر از مرد يا زنى با ايمانى كه توبه كند نيست !))(213)
اين تعبير مى تواند دليلى به وجوب توبه باشد به خاطر اين كه توبه محبوبترين امور در نزد خدا شمرده شده است .
علاوه بر اين ، دليل عقلى روشنى بر وجوب توبه داريم آن اين كه عقل حاكم بر اين است كه در برابر عذاب الهى - خواه يقين باشد يا احتمالى - بايد وسيله نجاتى فراهم ساخت ، و با توجّه به اين كه توبه بهترين وسيله نجات است ، عقل آن را واجب مى شمرد؛ چگونه افراد گناهكار خود را از عذاب الهى در دنيا و آخرت مى توانند محفوظ بشمرند در حالى كه توبه نكرده باشند.
آرى ! توبه واجب است ، هم به دليل صراحت آيات قرآن مجيد و هم روايات اسلامى و هم دليل عقل ، و از اين گذشته وجوب توبه در ميان تمام علماى اسلام مسلّم و قطعى است .
بنابراين ، ادلّه ، اربعه بر وجوب توبه دلالت مى كند، و اين وجوب فورى است زيرا مقتضاى ادلّه چهارگانه اى كه به آن اشاره شد، وجوب فورى مى باشد، و در علم اصول اين مساءله بيان شده كه تمام اوامر ظاهر در فوريّت است ، مگر اين كه دليل برخلاف آن قائم شود.
عموميّت توبه
((توبه)) مخصوص به گناه يا گناهان خاصى نيست ، و شخص و اشخاص معيّنى را شامل نمى شود، و زمان محدودى ندارد، و سنّ و سال و عصر و زمان خاصّى در آن مطرح نيست .
بنابراين ، توبه از تمام گناهان است و نسبت به همه اشخاص و در هر زمان و هر مكان مى باشد، همان گونه كه اگر شرايط در آن جمع باشد بقبول درگاه الهى خواهد بود.
تنها استثنايى كه در قبول توبه وجود دارد و در قرآن مجيد به آن اشاره شده اين است كه اگر انسان زمانى به سراغ توبه رود كه در آستانه برزخ قرار گرفته و مقدّمات انتقال او از دنيا فراهم شده است و يا عذاب الهى فرا رسد (مانند توبه فرعون هنگامى كه عذاب الهى فرا رسيد و در ميان امواج نيل در حال غرق شدن بود) پذيرفته نمى شود، و در آن زمان درهاى توبه بسته خواهد شد، زيرا اگر كسى در آن حال توبه كند، توبه او اضطرارى است نه اختيارى و تواءم با ميل و رغبت ؛ قرآن مى گويد:
((و ليست التّوبة للّذين يعملون السيّئات حتّى اذا حضر احدهم الموت قال انّى تبت الآن و لا الّذين يموتون و هم كفّار اولئك اءعتدنا لهم عذابا اليما؛ توبه كسانى كه كارهاى بدى انجام مى دهند و هنگامى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد مى گويد: الآن توبه كردم ، پذيرفته نيست و نه توبه كسانى كه در حال كفر از دنيا مى روند (و در عالم برزخ توبه مى كنند) اينها كسانى هستند كه عذاب دردناكى برايشان فراهم شده است !))(214)
در داستان فرعون مى خوانيم : هنگامى كه فرعون و لشكريانش وارد مسير خشكى داخل دريا شدند و ناگهان آبها فرو ريختند و فرعون در حال غرق شدن بود گفت : ((امنت اءنّه لااله الاّ الّذى امنت به بنواسرائيل و اءنا من المسلمين ؛ من ايمان آوردم كه هيچ معبودى جز آن كسى كه بنى اسرائيل به او ايمان آورده اند نيست ، و من از مسلمين هستم !))(215)
ولى بلافاصله جواب شنيد: ((آلئن و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين ؛ الان ايمان مى آورى ؟! در حالى كه قبلا عصيان كردى و از مفسدان بودى (توبه ات در اين حال پذيرفته نيست )!))(216)
درباره بعضى از اقوام گذشته نيز مى خوانيم : ((فلمّا راءوا باءسنا قالوا آمنّا باللّه وحده و كفرنا بما كنّا به مشركين ؛ هنگامى كه عذاب (شديد) ما را ديدند گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورديم و به معبودهايى كه همتايى او مى شمرديم كافر شديم !))
قرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا راءوا باءسنا سنّة اللّه الّتى قد خلت فى عباده و خَسر هنالك الكافرون ؛ امّا هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند، ايمانشان براى آنها سودى نداشت ، اين سنّت خداوند است كه همواره در ميان بندگانش اجرا شده و آنجا كافران زيانكار شدند.))(217)
و به همين دليل ، در مورد حدود اسلامى هنگامى كه شخص مجرم بعد از دستگيرشدن و گرفتارى در چنگال عدالت و كيفر و مجازات ، توبه كند، توبه اش پذيرفته نيست ؛ چرا كه اين گونه توبه ها معمولا جنبه اضطرارى دارد، و هيچ گونه دلالتى بر تغيير موضع مجرم ندارد.
بنابراين توبه تنها در يك مورد پذيرفته نيست و آن جائى است كه مساءله از شكل اختيارى بودن بيرون رود و شكل اضطرارى و اجبارى بخود بگيرد.
بعضى چنين پنداشته اند كه توبه در سه مورد ديگر نيز پذيرفته نيست :
اوّل در مورد شِرك و بت پرستى زيرا قرآن مجيد مى فرمايد: ((اءنّ اللّه لايغفر اءن يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء؛ خداوند (هرگز) شِرك را نمى بخشد و پايين تر از آن را براى هر كس بخواهد و شايسته بداند مى بخشد!))(218)
ولى اين سخن صحيح نيست ؛ زيرا در اين آيه گفتگو از توبه نيست ، بلكه سخن از ((عفو بدون توبه)) است ، به يقين تمام كسانى كه در آغاز اسلام از شِرك توبه كردند و مسلمان شدند توبه آنها پذيرفته شد، و همچنين تمام مشركانى كه امروز نيز توبه كنند و رو به اسلام آورند به اتّفاق همه علماى اسلام توبه آنها پذيرفته مى شود، ولى اگر مشرك توبه نكند و با حال شِرك از دنيا برود مشمول غفران و عفو الهى نخواهد شد، در حالى كه اگر با ايمان و توحيد از دنيا بروند، ولى مرتكب گناهانى شده باشند، ممكن است مشمول عفو الهى بشوند، و مفهوم آيه فوق همين است .
كوتاه سخن اين كه ، عفو الهى شامل مشركان نخواهد نشد ولى شامل مؤ منان مى شود، امّا توبه سبب آمرزش همه گناهان حتّى شِرك خواهد شد.
دوم و سوم اين كه ، بايد در فاصله كمى بعد از گناه باشد نه فاصله هاى دور، و نيز بايد از گناهانى باشد كه از روى جهالت انجام گرفته است نه از روى عناد و لجاجت ، به دليل اين كه هر دو مطلب در آيه 17 سوره نساء آمده است :
((اءنّماالتّوبة على اللّه للّذين يعملون السّوء بجهالة ثمّ يتوبون من قريب فاولئك يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليما حكيما؛ توبه تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام مى دهند سپس بزودى توبه مى كنند، خداوند توبه چنين اشخاص را مى پذيرد و خدا دانا و حكيم است .))
ولى اين نكته قابل توجّه است كه بسيارى از مفسّران اين آيه را بر توبه كامل حمل كرده اند زيرا مسلّم است كه اگر افرادى از روى عناد و لجاج مرتكب گناهانى شوند سپس از مركب لجاجت و غرور پايين آيند و رو به درگاه خدا آورند، توبه آنان پذيرفته مى شود، و در تاريخ اسلام نمونه هاى فراوانى براى اين گونه افراد است كه نخست در صفّ دشمنان لجوج و عنود بودند و سپس بازگشتند و از دوستان مخلص شدند.
همچنين مسلّم است كه اگر انسان ساليان دراز گناه كند و بعد پشيمان شود و حقيقتا توبه و جبران كند، توبه او پذيرفته خواهد شد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در حديث معروفى از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: هر كس يكسال قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد، سپس فرمود يكسال زياد است ، كسى كه يك ماه قبل از مرگش توبه كند خدا توبه او را مى پذيرد سپس افزود يك ماه نيز زياد است ، كسى كه يك جمعه (يك هفته ) قبل از مرگش توبه كند توبه او مورد قبول خداوند واقع مى شود، باز افزود يك جمعه زياد است كسى كه يك روز قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه اش را پذيرا مى شود، باز فرمود يك روز نيز زياد است ! كسى كه يك ساعت قبل از مرگش توبه كند خداوند توبه او را مى پذيرد، سپس افزود يك ساعت هم زياد است ! كسى كه قبل از آن كه جانش به گلو رسد (در آخرين لحظه حيات و در حال اختيار) توبه كند، خداوند توبه او را مى پذيرد!))(219)
البتّه منظور اين است كه توبه با تمام شرايطش انجام گردد؛ مثلا، اگر حقوق افرادى ضايع شده در همان لحظه به افراد مطمئن توصيه كند كه حقوق آنها را بپردازند و سپس توبه كند.
آيات فروانى از قرآن نيز دليل بر عموميّت توبه و شمول آن نسبت به جميع گناهان است ؛ از جمله :
1- در آيه 53 سوره زُمر مى خوانيم : ((قل يا عبادى الّذين اءسرفوا على اءنفسهم لاتقنطوا من رّحمة اللّه انّ اللّه يغفر الذّنوب جميعا انّه هو الغفور الرّحيم ؛ بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد! از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است .))
2- در آيه 39 سوره مائده مى خوانيم : ((فمن تاب من بعد ظلمه و اءصلح فانّ اللّه يتوب عليه انّ اللّه غفور رحيم ؛ امّا آن كسى كه پس از ستم كردن توبه كند و جبران نمايد خداوند توبه او را مى پذيرد، خداوند آمرزنده و مهربان است .))
درست است كه اين آيه بعد از بيان حدّ سارق آمده است ولى داراى مفهوم عام و گسترده اى كه شامل همه گناهان مى شود.
3- در آيه 54 سوره انعام آمده : ((انّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و اءصلح فاءنّه غفور رحيم ؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح نمايد، مشمول رحمت خدا مى شود، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .))
در اين آيه هرگونه عمل سوء كه تمام گناهان را فرامى گيرد، قابل توبه و بازگشت ذكر شده است .
4- در آيه 135 سوره آل عمران چنين آمده است : ((والّذين اذا فعلوا فاحشة اءو ظلموا اءنفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذّنوب الّا اللّه و لم يصرّوا على مافعلوا و هم يعلمون ؛ و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند، و بر گناه اصرار نمى ورزند با اين كه مى دانند.))
در اين جا نيز با توجّه به اين كه ظلم و ستم ، هرگونه گناهى را شامل مى شود، چرا كه بعضى از گناهان ستم بر ديگران است و بعضى ظلم به خويشتن ، و در اين آيه نسبت به همه آنها وعده پذيرش توبه داده شده است ، عموميّت توبه نسبت به تمام گناهان اثبات مى شود.
5- در آيه ديگرى (آيه 31 سوره نور) همه مؤ منان را مخاطب قرار داده مى فرمايد: ((وتوبوا الى اللّه جميعا اءيّها المؤ منون لعلّكم تفلحون ؛ اى مؤ منان همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد.))
واژه جميعا دليل بر اين است كه هر گناهكارى دعوت به توبه شده است ، و اگر توبه داراى شمول و عموم نباشد، چنين دعوتى صحيح نيست .
اين نكته قابل دقّت است كه در آيات بالا در بعضى از موارد روى مساءله اسراف تكيه شده و در مورد ديگر ظلم ، و در مورد ديگر عمل سوء، و وعده آمرزش همه اين عناوين بطور گسترده ، در صورت توبه داده شده است ؛ بنابراين ، هر عمل سوء و هر ظلم و ستم و هر اسرافى بر خويشتن از انسان سر بزند و توبه كند، خداوند توبه او را مى پذيرد.
در اين باره روايات زيادى در كتب شيعه و اهل سنّت نقل شده كه درهاى توبه تا آخرين لحظات عمر، مادام كه انسان مرگ را با چشم خود نبيند باز است .
اين روايات را مى توانيد در كتابهاى : بحارالانوار(220) و اصول كافى (221) و درّالمنثور(222) و كنزالعمّال (223) و تفسير فخر رازى (224) و تفسير قرطبى (225) و تفسير روح البيان (226) و تفسير روح المعانى (227) و كتب ديگر مطالعه فرماييد، و شايد بتوان گفت اين حديث از احاديث متواتر است .
اركان توبه
همان گونه كه در بالا آمد حقيقت توبه ، بازگشت از نافرمانى خدا به سوى اطاعت است ، كه ناشى از پشيمانى و ندامت نسبت به اعمال گذشته مى باشد و لازمه اين پشيمانى و علم به اين كه گناه حائل ميان او و محبوب واقعى مى گردد، تصميم بر ترك آن در آينده و همچنين جبران مافات است ؛ يعنى ، تا آنجا كه در توان دارد، آثار سوء گناهان گذشته را از درون و برون خويش برچيند، و اگر حقوق از دست رفته اى است و قابل جبران است ، جبران نمايد. به همين دليل ، در قرآن مجيد در آيات بسيارى اين معنى تكرار شده است كه توبه را بااصلاح و جبران همراه ساخته .
1- در آيه 160 سوره بقره بعد از اشاره به گناه بزرگ كتمان آيات الهى و مجازات سخت آنها مى فرمايد: ((الّا الّذين تابوا و اءصلحوا و بيّنوا فاولئك اءتوب عليهم و اءنا التّوّاب الرّحيم ؛ مگر كسانى كه توبه كنند و اصلاح نمايند و آنچه را كتمان كرده بودند آشكار سازند كه من توبه آنها را مى پذيريم ، و من توّاب رحيم هستم .))
2- و در آيه 89 سوره آل عمران بعد از اشاره به مساءله ارتداد (كافر شدن بعد از ايمان ) و مجازات سخت آنها مى افزايد: ((الّا الّذين تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا فانّ اللّه غفور رحيم ؛ مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند و اصلاح نمايند (و در مقام جبران برآيند) زيرا خداوند آمرزنده و بخشنده است .))
3- و در آيه 146 سوره نساء، بعد از ذكر منافقان و سرنوشت شوم آنها مى فرمايد: ((الّا الّذين تابوا و اءصلحوا واعتصموا باللّه و اءخلصوا دينهم للّه ؛ مگر آنها كه توبه كنندو جبران و اصلاح نمايند و به ذيل عنايت الهى چنگ زنند و دين خود را براى خدا خالص نمايند.))
و در آيه 5 سوره نور بعد از ذكر مجازات شديد قذف (واردكردن اتّهام زنا و مانند آن به ديگرى ) و مجازات شديد آنها در دنيا و آخرت ، مى افزايد: ((الّا الّذين تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا فانّ اللّه غفور رحيم ؛ مگر كسانى كه بعد از آن توبه كنند و جبران نمايند كه خداوند (آنها را) مى بخشد زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است .))
5- و سرانجام به صورت يك قانون كلّى در همه گناهان ، در آيه 119 سوره نحل مى خوانيم : ((ثمّ انّ ربّك للّذين عملوا السّوء بجهالة ثمّ تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا انّ ربّك من بعدها لغفور رحيم ؛ امّا پروردگارت نسبت به آنها كه از روى جهالت بدى كرده اند و سپس توبه نموده و در مقام جبران برآمده اند خداوند بعد از آن آمرزنه و مهربان است .))
6- شبيه همين معنى در آيه 82 سوره طه نيز آمده است آن جا كه مى فرمايد: ((و اءنّى لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثمّ اهتدى ؛ من هر كه را توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و سپس هدايت شود مى آمرزم و مى بخشم .))
در اين جا علاوه بر مساءله بازگشت و عمل صالح (يعنى جبران گذشته ) كه دو ركن اساسى توبه است ، به مساءله ايمان و هدايت نيز اشاره شده است .
در واقع گناه نور ايمان را كم مى كند و انسان را از طريق هدايت منحرف مى سازد؛ به همين دليل ، بايد بعد از توبه تجديد ايمان كند و به راه هدايت بازگردد.
7- باز شبيه همين معنى در آيه 54 سوره انعام نيز آمده كه مى فرمايد: ((اءنّه من عمل منكم سوء بجهالة ثمّ تاب من بعده و اءصلح فانّه غفور رحيم ؛ هر كس از شما كار بدى از روى نادانى كند سپس توبه و اصلاح (جبران ) نمايد (مشمول رحمت خدا مى شود چرا كه ) او آمرزنده مهربان است .))
از مجموع آيات فوق ، منطق قرآن در مساءله توبه كاملا آشكار مى شود، كه توبه حقيقى تنها به گفتن استغفار و حتّى ندامت از گذشته و تصميم بر ترك در آينده نيست ، بلكه افزون بر اين بايد كوتاهى هايى كه در گذشته رخ داده و مفاسدى كه در روح و جان انسان به وجود آمده و آثار سوئى كه گناه در جامعه گذارده تا آن جا كه امكان دارد جبران گردد و شستشوى كامل حاصل شود، اين است توبه حقيقى از گناه نه تنها گفتن استغفراللّه ! نكته ديگرى كه در اين جا شايان توجّه است اين است كه كلمه اصلاح بعد از ذكر توبه در آيات بالا مانند بسيارى از تعبيرات قرآن مفهوم جامع و گسترده اى دارد كه هرگونه جبران مافات را شامل مى شود، از جمله :
1- شخص توبه كار بايد حقوقى را كه از مردم پايمال كرده است به آنها باز گرداند؛ اگر در حيات هستند به خودشان ، و اگر از دنيا رفته اند به وارثان آنها برساند.
2- اگر حيثيّت كسى را به خاطر غيبت كردن يا اهانت لكّه دار كرده باشد بايد از او حليّت بطلبد، و اگر از دنيا رفته است به تلافى حيثيّت برباد رفته ، كار خير براى او انجام دهد تا روح او راضى گردد.
3- اگر عباداتى از او فوت شد، قضا نمايد. و اگر كَفّاره دارد (مانند ترك روزه عمدا و شكستن عهد و نذر) كَفّاره آن را بدهد.
4- با توجّه به اين كه گناه قلب را تاريك مى سازد، بايد آنقدر اطاعت و بندگى كند تا ظلمت دل را با نور اطاعت برطرف سازد.
جامعترين سخن درباره تفسير معنى اصلاح همان چيزى است كه در كلمات قصار اميرمؤ منان على عليه السّلام در نهج البلاغه در شرح استغفار به معنى جامع و كامل آمده است .
كسى در محضر آن حضرت گفت :اءستغفر اللّهَ گويى امام از طرز سخن او و يا سولبق و لواحق اعمالش مى دانست كه اين استغفار جنبه صورى دارد و نه واقعى ، به همين جهت از اين استغفار بر آشفت و فرمود:
((ثكلتك امّك اءتدرى ما الاءستغفار؟ الاءستغفار درجة العلّيّين ؛ مادرت براى عزاى تو بگريد، آيا مى دانى استغفار چيست ؟ استغفار مقام بلند مرتبگان است !))
سپس افزود: ((و هو اسم واقع على ستّة معان ؛ استغفار يك كلمه است امّا شش معنى (و مرحله ) دارد.))
((اءوّلها النّدم على ما مضى ؛ نخست ، پشيمانى از گذشته است .))
((والثّانى العزم على ترك العود اليه اءبدا؛ دوّم ، تصميم بر ترك آن براى هميشه است .))
((والثّالث اءن توءدّى الى المخلوقين حقوقهم حتّى تلقى اللّه اءملس ليس عليك تبعة ؛سوم اين كه حقوق را كه از مردم ضايع كرده اى به آنها بازگردانى ، به گونه اى كه هنگام ملاقات پروردگار حقّ كسى بر تو نباشد.))
((والرّابع اءن تعمد الى كلّ فريضة عليك ضيّعتها فتؤ دّى حقّها؛ چهارم اين كه هر واجبى كه از تو فوت شده حقّ آن را به جا آورى (و قضا يا كَفّاره آن را انجام دهى ).))
((والخامس اءن تعمد الى اللّحم الذّى نبت على السّحت فتذيبه بالاءحزان حتّى تلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد؛ پنجم اين كه گوشتهايى كه به واسطه حرام براندامت روئيده ، با اندوه بر گناه آب كنى ، تا چيزى از آن باقى نماند، و گوشت تازه به جاى آن برويد.))
((والسّادس اءن تذيق الجسم اءلم الطّاعة كما اءذقته حلاوة المعصية فعند ذلك تقول اءستغفر اللّه ؛ ششم آن كه به همان اندازه كه لذّت و شيرينى گناه را چشيده اى درد و رنج طاعت را نيز بچشى ، و پس از طىّ اين مراحل بگو استغفراللّه !))(228)
همين معنى در روايت ديگرى از كميل بن زياد از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است كه عرضه مى دارد: ((يا اءميرالمؤ منان العبد يصيب الذّنب فيستغفراللّه منه فما حدّ الاستغفار؟؛ اى اميرمؤ منان ! انسان گناهى مى كند و از آن استغفار مى نمايد، حدّ استغفار چيست ؟))
امام فرمود: ((يا بن زياد، التّوبة ؛ اى كميل بن زياد! حدّ آن توبه است .))
كميل مى گويد: ((قلت بس (229)؛ گفتم ، همين كافى است !))
((قال : لا؛ فرمود: نه))
((قلت فكيف ؟؛ عرض كردم پس چگونه است ؟))
((قال اءنّ العبد اذا اءصاب دنبا يقول اءستغفر اللّه بالتّحريك ؛ فرمود: هنگامى كه انسان گناهى مرتكب مى شود، استغفار را به عنوان سرآغاز حركتى بر زبان جارى كند.))
((قلت و ماالتّحريك ؛ عرض كردم منظور از حركت چيست ؟))
((قال : الشّفتان و اللّسان يريد اءن يتبع ذلك بالحقيقة ؛ فرمود: لبها و زبان به گردش در مى آيد و مقصودش اين است كه آن را با حقيقت هماهنگ سازد.))
((قلت و ما الحقيقة ؟؛ عرض كردم حقيقت چيست ؟))
((قال تصديق فى القلب ، و اضمار اءن لايعود الى الذّنب الذّى اءستغفر منه ؛ فرمود: منظور تصديقى است كه در دل (نسبت به قبح و زشتى گناه ) حاصل شود و تصميم بگيرد كه هرگز به گناهى كه از آن استغفار كرده است بازگشت نكند.))
كميل مى گويد عرض كردم : ((فاذا فعل ذلك فانّه من المستغفرين ؛ هنگامى اين كار را انجام دهد در زمره توبه كنندگان است ؟))
((قال : لا؛ امام فرمود: نه))
كميل مى گويد گفتم : ((فكيف ذاك ؛ پس توبه حقيقى چگونه است ؟))
امام فرمود:((لانّك لم تبلغ الى الاءصل بعده ؛ اين به خاطر آن است كه تو هنوز به اساس و ريشه توبه نرسيده اى !))
كميل عرض مى كند: ((فاصل الاستغفار ما هو؛ پس اصل استغفار، چيست ؟))
امام فرمود: ((الرّجوع الى التّوبة من الذّنب الّذى استغفرت منه و هى اوّل درجة العابدين ؛ بازگشت به توبه از گناهى كه استغفار از آن كردى ، و اين نخستين درجه عابدان است .))
سپس امام افزود: ((و ترك الذّنب و الاستغفار اسم واقع لمعان ستّ؛ ترك گناه و استغفار اسمى است كه شش معنى و مرحله دارد:
سپس همان مراحل ششگانه اى را كه در كلمات قصار نهج البلاغه آمده بود، با كمى تفاوت بيان فرمود.(230)
ممكن است گفته شود: اگر توبه اين است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در اين حديث بيان فرموده ، كمتر توبه كارى مى توان پيدا كرد.
ولى بايد توجّه داشت كه بعضى از شرايط شش گانه بالا شرط توبه كامل است ، مانند شرط پنجم و ششم ، امّا چهار شرط ديگر، جزء شرايط واجب و لازم است . و به تعبير بعضى از محقّقان ، قسمت اوّل و دوّم از اركان توبه است ، و قسمت سوّم و چهارم از شرايط لازم ، و قسمت پنجم و ششم از شرايط كمال است .(231)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((اءمّا علامة التّائب فاربعة : النّصيحة للّه فى عمله ، و ترك الباطل ، و لزوم الحقّ، و الحرص على الخير؛ علامت انسان توبه كار چهار چيز است : نخست خيرخواهى براى (آيين و بندگان ) خدا، و ترك باطل و ملازمت حق و تلاش فراوان براى انجام كار خير.))(232)
اين نكته نيز قابل توجّه است كه اگر گناه او عملى بوده كه سبب گمراهى ديگران شده مانند تبليغات سوء؛ بدعتگذارى در دين خدا، خواه از طريق بيان و سخن باشد يا از طريق كتابت و نوشته ها اصلاح و جبران آن در صورتى حاصل مى شود كه تمام افرادى را كه به خاطر عمل او به انحراف كشيده شده اند تا آنجا كه در توان و قدرت دارد باز گرداند، در غير اين صورت توبه او پذيرفته نيست .
و از اين جا روشن مى شود كه تحريف كنندگان آيات الهى و بدعتگذاران و تمام كسانى كه مايه گمراهى مردم مى شوند، تا چه حدّ توبه آنها سخت و سنگين است .
اين صحيح نيست كه يك نفر در ملاء عام يا از طريق مطبوعات و وسائل ارتباط جمعى و نوشتن كتابها و مقالات مردم را به گمراهى بكشاند، و بعد در خانه خلوت بنشيند و از پيشگاه خدا تقاضاى عفو نمايد، به يقين چنين توبه اى هرگز مقبول نيست !
همچنين كسانى كه در حضور جمعيّت و ملاء عام ، افرادى را به دروغگويى و بى عفّتى و امثال اين امور متّهم مى سازند، و بعد خصوصى نزد طرف مى آيند و حلّيت مى طلبند، يا در غياب آنها در خانه خلوت توبه مى كنند، بى شك توبه آنها نيز قبول نيست ، مگر اين كه طرف آنها را ببخشد، يا در ملاء عام سخنان خود را باز پس بگيرند.
به همين دليل ، در روايات متعدّدى مى خوانيم افرادى كه تهمت به مردم مى زنند، و نسبتهاى ناروا به اشخاص مى دهند، بعد از اجراى حدّ شرعى ، در صورتى توبه آنها قبول مى شود كه سخنان خود را باز پس گرفته ، و خود را تكذيب كند.
در حديث معتبرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه از حضرتش سؤ ال كردند: آيا كسى كه حدّ الهى بر او جارى شد اگر توبه كند شهادتش مقبول است ؟ فرمود: ((اذا تاب و توبته اءن يرجع ممّا قال و يكذّب نفسه عند الامام و عند المسلمين ، فاذا فعل فانّ على الامام اءن يقبل شهادته بعد ذلك ؛ (آرى ) هنگامى كه توبه كند و توبه اش به اين است كه از آنچه گفته باز گردد، و نزد امام و نزد مسلمين حاضر شود و سخنان خود را تكذيب كند، هنگامى كه چنين كند بر امام لازم است كه شهادت او را بپذيرد (و توبه اش قبول است )))(233)
در حديث ديگرى مى خوانيم : ((اوحى اللّه عزّوجلّ الى نبىّ من الانبياء قل لفلان و عزّتى لو دعوتنى حتّى تنقطع اءوصالك ، ما اءستجيب لك ، حتّى تردّ من مات الى مادعوته اليه فيرجع عنه ؛ خداوند به يكى از پيامبران وحى فرستاد كه به فلان شخص بگو به عزّتم سوگند اگر آن قدر مرا بخوانى كه بنده هاى تو از هم جدا شود، دعوت دعاى تو را اجابت نمى كنم (و توبه ات را نمى پذيرم )، تا كسانى را كه به خاطر دعوت تو منحرف شده اند و از دنيا رفته اند زنده كنى و از راه خطا بازگردند!))(234)
اين حديث بخوبى نشان مى دهد كه مساءله احسان و جبران تا چه حد گسترده است و بدون آن توبه بيشتر جنبه صورى يا مقطعى خواهد داشت .
آخرين سخنى كه در اين جا لازم به ذكر است اين است كه كسانى كه در برابر انبوه گناهان تنها به ذكر استغفار قناعت مى كنند، بى آن كه اركان و شرايط آن را تحصيل نمايند گويى خود را به سخريّه مى كِشند و يا توبه و استغفار را استهزا مى نمايند.
به همين دليل ، در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((التّائب من الذّنب كمن لاذنب له ، و المقيم على الذّنب و هو مستغفر منه كالمستهزء؛ كسى كه از گناه خويش توبه (كامل و جامع الشّرايط) كند، مانند كسى است كه گناهى از او سرنزده ، امّا كسى كه گناه را ادامه مى دهد در حالى كه از آن استغفار مى كند، مانند كسى است كه استهزاء مى نمايد.))(235)
5- قبولى توبه عقلى است يا نقلى ؟
همه علماى اسلام اتّفاق نظر دارند كه توبه اگر جامع الشّرايط باشد در پيشگاه خداوند مقبول است . و آيات و روايات نيز بوضوح بر اين مطلب دلالت مى كند، ولى در اين كه آيا قبول توبه عقلى يا عقلانى يا نقلى است ، بحثهايى وجود دارد.
جمعى معتقدند: سقوط عقاب و مجازات الهى بعد از توبه ، جنبه تفضّل دارد؛ اگر خداوند اراده كند بعد از توبه گناه بنده اش را نبخشد كاملا ممكن است همان گونه كه در ميان مردم نيز معمول است كه اگر كسى در حقّ ديگرى ظلم كند، سپس عذرخواهى نمايد، مى تواند او را ببخشد يا نبخشد.
در حالى كه جمعى ديگر سقوط عقاب را به وسيله توبه واجب و لازم دانسته اند، حتّى عدم پذيرش او را بعد از عذرخواهى مجرم ، زشت و ناپسند مى دانند، و اين كار مسلّما بر خداوند روا نيست .
ممكن است در اينجا نظر سومى را پذيرفت ، و آن اين كه لزوم قبول توبه ، امر عقلايى است ، يعنى اگر چه عقل ، پذيرش توبه و عذرخواهى را واجب و لازم نمى شمرد ولى بناى عقلاى جهان بر اين است كه اگر كسى كار خلافى انجام داد، و بعد در مقام عذرخواهى برآمد، و تمام آثار سوء عمل خود را جبران نمود، به گونه اى كه گويى هيچ چيز از ميان نرفته است ، اگر حيثيت كسى از دست رفته بود، اعاده حيثيت نمود،
و اگر حقوقى پايمال شده بود، حق را بطور كامل جبران كرد، و اگر طرف قلبا ناراحت شده بود، ناراحتى او را از طرق مختلفى از ميان بُرد؛ در چنين شرايطى ، بناى تمام عقلاى جهان بر اين است كه عذر و توبه را مى پذيرند، و اگر كسى نپذيرد، او را كينه توز و خارج از موازين انسانيّت و اخلاق مى شمرند.
بى شك خداوند قادر متعال و بى نياز از هر كس و هر چيز، سزاوارتر است كه در اين گونه موارد، توبه و عذرخواهى توبه كاران را بپذيرد و از مجازات آنها صرف نظر كند.
بلكه ممكن است پا را از اين فراتر گذاشت ، و وجوب قبول توبه را عقلى شمرد و آن را متّكى بر ((قاعده قبح نقض غرض)) دانست .
((توضيح اين كه : مى دانيم خداوند از عبادات و اطاعت بندگان بى نياز است و تكاليف الهى الطاف او براى تكامل و تربيت بندگان است ؛ نماز و روزه و ساير عبادات ، روح و جان ما را پرورش مى دهد و روز به روز به خدا نزديكتر مى سازد؛ ساير واجبات و محرّمات هر كدام به نحوى در تكامل ما تاءثّير دارد.
درباره حج مى خوانيم : ((ليشهدوا منافع لهم))؛ مردم ماءمور به زيارت خانه خدا هستند تا از منافع مادّى و معنوى آن بهره مند شوند))(236)
در آيات ديگر قرآن ، نماز، سبب نهى از فحشاء و منكر(237)و روزه سبب تقوا(238) و زكات مايه پاكى فرد و جامعه از رذائل اخلاقى و انحرافات شمرده شده است .(239)
در روايات اسلامى نيز ايمان مايه پاكى از شرك ، و نماز سبب پيراستن انسان از كبر... و حج مايه وحدت مسلمين ، و جهاد سبب عزّت اسلام ، و... شمرده شده است .(240)
به اين ترتيب ، همه تكاليف الهى اسباب سعادت انسان و حلقه هاى تكامل او محسوب مى شوند، همان سعادت و تكاملى كه هدف اصلى آفرينش انسان و رسيدن به مقام عبوديّت قرب به خداست (و ما خلقت الجنّ و الانس الاّليعبدون )(241)
بى شك وجوب توبه و قبول آن يكى از اين حلقه هاى تكامل است چرا كه انسان به هر حال معصوم نيست و خطاهايى از او سرمى زند، اگر راه بازگشت را به روى او نگشايند، به يقين از تكامل باز مى ماند ولى اگر به او اعلام شود كه اگر خطايى از تو سَر زد به سوى خدا بازگَرد، و تمام آنچه را در گذشته ضايع كردى جبران نما، خداوند توبه تو را مى پذيرد؛ چنين كسى به سعادت و تكامل نزديكتر، و از انحراف و خطا دورتر خواهد بود.
نتيجه اين كه : عدم پذيرش توبه ، سبب نقض غرض مى شود، چون هدف از تكاليف و طاعات ، تربيت و تكامل انسان بوده ، و عدم پذيرش توبه به اين كار ضربه مى زند، و خداوند حكيم هرگز نقض غرض نمى نمايد. كوتاه سخن اين كه : توبه داراى فلسفه اى است كه با تكامل انسان ارتباط نزديك دارد؛ اگر دَرهاى توبه بسته شود، انگيزه تكامل از بين مى رود؛ بلكه انسان به عقب برمى گردد، چرا كه تصوّر مى كند راه نجاتى براى او نيست و در اين صورت چه دليلى دارد كه گناهان ديگر را ترك كند؛ و درست به همين دليل ، تمام مربّيان بشرى خواه آنها كه پايبند به اديان الهى هستند و آنها كه پايبند نيستند، راه توبه و بازگشت را به روى افراد مورد تربيت باز مى گذارند تا شعله انگيزه اصلاح و جبران و حركت به سوى كمال در آنها خاموش نگردد.
و به اين ترتيب ، قبول توبه تواءم با شرايط نه تنها به حكم آيات و روايات ، ثابت و مسلّم است بلكه به حُكم عقلا و عقل ، نيز اءمرى ثابت و غير قابل انكار مى باشد.
6- تبعيض در توبه
آيا ممكن است انسان از بعضى از گناهان توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى مى شود؛مثلا، شخصى است كه هم مرتكب نوشيدنى شراب و هم غيبت مردم مى شود، تصميم گرفته است ، نوشيدن شراب را براى هميشه ترك كند در حالى كه در مورد غيبت چنين تصميمى را نگرفته است .
گاه گفته مى شود كه توبه بايد جنبه عمومى و همگانى داشته باشد و از تمام گناهان توبه كند، زيرا همه آنهابازگشت به مخالفت با پروردگار مى كند، و شكستن حريم مولاى حقيقى ؛ كسى كه از اين كار پشيمان باشد، بايد هر گناهى را ترك كند نه اين كه از گناهى توبه كند و گناهى ديگر را مرتكب شود و بر آن اصرار ورزد.
ولى حق آن است كه تبعيض در توبه مانعى ندارد (بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم ((نراقى)) در ((معراج السّعاده)) نيز به اين معنى تصريح كرده است و از قول پدرش نيز آن را نقل نموده ).
زيرا ممكن است انسان از گناهى بيشتر بترسد و از عواقب شوم آن آگاهتر باشد، يا در پيشگاه خداوند قبيحتر و مجازاتش شديدتر باشد؛ و به همين جهت ، از آن گناه توبه كند در حالى كه مرتكب گناهان ديگرى كه قبحش كمتر يا مجازاتش خفيفتر يا آگاهى او نسبت به مفاسد و زيانهايش كمتر است مى شود.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
توبه اكثر توبه كنندگان نيز همين گونه است ، غالبا از گناهان خاصّى توبه مى كنند، در حالى كه ممكن است گناه ديگرى را انجام دهند و هرگز شنيده نشده كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم يا امامى از امامان عليه السّلام يا عالمى از علماى اسلام اين گونه توبه ها را بى اعتبار بشمرد، و تاءكيد كند كه بايد توبه از همه گناهان باشد.
در آيات متعدّدى از قرآن مجيد نيز اشارات روشنى به اين معنى يعنى تبعيض در توبه ديده مى شود.
مثلا، در مورد رِباخواران مى خوانيم كه مى فرمايد: ((و اءن تبتم فلكم رئوس اءموالكم ؛ اگر توبه كنيد (توبه شما پذيرفته مى شود و) سرمايه هاى شما از آن شماست . (سوره بقره ، آيه 279)
و در مورد افرادى كه بعد از ايمان مرتد شوند، مى فرمايد: ((اولئك جزائهم اءنّ عليهم لعنة اللّه و الملائكة و النّاس اءجمعين ... الّا الّذين تابوا من بعد ذلك و اءصلحوا فانّ اللّه غفور رحيم ؛ كيفر آنها اين است كه لعن خداوند و فرشتگان و مردم ، همگى بر آنها است ... مگر كسانى كه پس از آن توبه كنند، و اصلاح نمايند، خداوند آمرزنده و بخشنده است .)) (سوره آل عمران ، آيات 87و89).
و در مورد محاربين و كسانى كه باعث تباهى جامعه مى شوند بعد از ذكر مجازات شديد آنها مى فرمايد: ((الّا الّذين تابوا من قبل اءن تقدروا عليهم فاعلموا اءنّ اللّه غفور رحيم ؛ مگر كسانى كه پيش از دست يافتن شما به آنان توبه كنند، پس بدانيد (خدا توبه آنها را مى پذيرد) خداوند آمرزنده و مهربان است .)) (سوره مائده ، آيه 34).
و در مورد كسانى كه مرتكب عمل شنيع منافى عفت مى شوند، بعد از ذكر مجازات آنها، مى فرمايد: ((فان تابا و اءصلحا فاءعرضوا عنهما انّ اللّه كان توّابا رحيما؛ و اگر توبه كنند و اصلاح نمايند، از آنها درگذريد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است .)) (سوره نساء، آيه 16).
و در جاى ديگر بعد از اشاره به گناهانى همچون شرك ، قتل نفس و زِنا، و بيان مجازات سنگين آنها، مى فرمايد: ((الّا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات ؛ مگر كسانى كه توبه كنند و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنها را مبدّل به حَسنات مى كند.)) (سوره فرقان ، آيه 70)
گرچه قسمتى از اين آيات درباره مجازاتهاى دنيوى و بخشودگى آنها به وسيله توبه است ، ولى پيداست كه از اين نظر تفاوتى وجود ندارد؛ اگر توبه در مجازاتهاى دنيوى فبول شود، به يقين در مورد مجازاتهاى اخروى نيز پذيرفته خواهد شد.
كوتاه سخن اين كه : جداسازى گناهان در توبه به خاطر جهات مختلف (تفاوت ميزان آگاهيها، تفاوت انگيزه ها و تفاوت قبح و زشتى گناهان ) مانعى ندارد، ولى بى شك توبه كامل توبه اى است كه از همه گناهان صورت گيرد و تبعيضى در آن وجود نداشته باشد.
7- دوام توبه
توبه بايد پابرجا و دائم بوده باشد؛ از يك سو، هر زمان خطايى از انسان بر اثر وسوسه هاى ((نفس امّاره)) سربزند، بايد بلافاصله به سراغ توبه رود، و در مرحله ((نفس لوامه)) درآيد تا زمانى كه به مرحله ((نفس مطمئنه)) رسد و ريشه هاى وسوسه ها از بيخ كنده شود.
و از سوى ديگر، از هر گناهى توبه مى كند بايد كمال مراقبت را به خرج دهد كه آن توبه را نشكند و بر تعهّد خود در پيشگاه خدا نسبت به ترك آينده باقى بماند. و به تعبير ديگر، اگر بعد از توبه از گناه هنوز انگيزه هاى آن در اعماق دل و جان او باقى مانده بايد با آن به مبارزه برخيزد و جهاد با نفس را جزء برنامه خويش قرار دهد و به اين ترتيب هم در صفّ تائبان باشد و هم در صفّ مجاهدان .
بعضى از علماى اخلاق بحث بى نتيجه يا كم نتيجه اى را در اينجا دنبال كرده اند كه آيا مقام توبه كارِ جهادكننده در برابر ريشه هاى گناه اَفضل است يا توبه كارى كه ريشه هاى گناه را از سرزمين قلب خويش برانداخته است .(242)
اين مهم نيست كه كداميك از آن دو اَفضلند، مهم آن است كه توبه كننده چه دستوراتى را بايد به كار بندد؛ براى اين امر رعايت امورى لازم است :
1- جداسدن از محيط گناه و عدم شركت در مجالس معصيت ، چرا كه توبه كار در آغاز امر آسيب پذير است و مانند بيمارى است كه تازه از بستر برخاسته ،و اگر بر پاى خود به مناطق آلوده به ميكروبهاى بيمارى زا رود، احتمال آلودگى مجدّد او به بيمارى فراوان است ؛ همچون معتادى است كه ترك اعتياد به مواد مخدّر نموده ولى هرگاه به مناطق آلوده برگردد، به سرعت آلوده مى شود.
2- بايد در دوستان و معاشران خود تجديدنظر كند؛ هرگاه در گذشته كسانى بوده اند كه او را تشويق به گناه مى كردند، از آنها شديدا فاصله گيرد.
3- هر زمان وسوسه ها و انگيزه هاى آن گناه در او پيدا مى شود، به ذكر خدا روى آورد، چرا كه : ((ذكر خدا مايه آرامش دلهااست ؛ اءلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )) (سوره رعد، آيه 28).
4- همواره درباره آثار زيانبار گناهى كه آن را ترك گفته بينديشد و آن آثار رانصب العين خود قرار دهد، مبادا بر اثر غفلت از آن و فراموش كردن اثرات مرگبار آن گناه ، بار ديگر انگيزه ها در آن رشد كند، و وسوسه ها از هر سو به قلب او هجوم آورد.
5- در داستانهاى پيشينيان و كسانى كه بر اثر گناههاى مختلف گرفتار مصائب دردناكى شدند، بينديشد، و سرگذشت آنها را از نظر بگذراند، حتّى در حالات انبياء و پيامبران معصومى كه گاه گرفتار لغزش ترك اولى شدند، مطالعه كند؛ مثلا، ببيند كه چه امرى سبب شد آدم با آن مقام والايش از بهشت رانده شود، يا حضرت يونس مورد خشم قرار گيرد، و به زندان شكم ماهى فرستاده شود يا بر اثر چه عواملى يعقوب ، پيامبر بزرگ خدا، به درد جانفرساى فراق فرزند سالها گرفتار آيد.
مطالعه اين امور بى شك وسوسه هاى گناه را كم مى كند، و به توبه دوام و ثبات مى بخشد.
6- به عقوبتها و مجازاهايى كه بر يكايك از گناهان وعده داده شده بينديشد، و اين احتمال را از نظر دور ندارد كه تكرار گناه بعد از توبه ممكن است مجازات شديدترى داشته باشد.
و نيز به الطاف و عنايات الهيّه كه در انتظار توبه كاران است و شامل حال او شده است توجّه كند و دائما به خود تلقين نمايد بكوش ، اين عنايات و الطاف را حفظ كن ، و اين مقام والايى كه خداوند نصيب تو كرده است به آسانى از دست مده !
7- بايد وقت شبانه روزى خود را با برنامه هاى صحيح پركند، برنامه تلاش براى زندگى آبرومند، برنامه عبادت و بندگى خدا و برنامه سرگرمى هاى سالم ؛ زيرا بى كارى و خالى ماندن اوقات از برنامه ، بلاى عظيمى است كه زمينه را براى وسوسه هاى بازگشت به گناه فراهم مى سازد.
از دانشمندان پرسيدند تفسير حديث اءلتّائب حبيب اللّه (توبه كننده دوست خداست ) چيست ؟(243) گفت : منظور كسى است كه مصداق اين آيه شريفه باشد: ((اءلتّائبون العابدون الحامدون السّئحون الرّاكعون السّجدون الآمرون بالمعروف و النّاهون عن المنكر و الحافظون لحدوداللّه و بشّر المؤ منين ؛ (مؤ منان ) توبه كنندگان ، عبادت كاران ، حمد خداگويان ، سياحت كنندگان (كه پيوسته در ميان كانونهاى اطاعت خدا رفت و آمد دارند) ركوع كنندگان ، ساجدان ، آمران به معروف ، نهى كنندگان از منكر و حافظان حدود الهى (هستند) و بشارت ده (اين چنين ) مؤ منان را!))(244)
8- مراتب توبه
علماى اخلاق براى توبه و توبه كاران درجات و مراتب مختلفى ذكر كرده اند.
از يك نظر توبه كاران را مى توان به چهار گروه تقسيم كرد:
گروه اوّل كسانى هستند كه از گناهان خويش توبه مى كنند ولى بعد از مدّتى توبه را مى شكنند و به گناه بازمى گردند بى آن كه تاءسّف و ندامتى از كار خويش داشته باشند، اينها در واقع در مرحله نفس امّاره قرار دارند و عاقبت و سرانجام آنها كاملا مبهم و پرمخاطره است ، چرا كه ممكن است يكى از مراحل توبه و بازگشت به سوى خدا مقارن با پايان عمر آنها باشد و به اصطلاح عاقبت آنها به خير شود، ولى اى بسا پايان عمر آنها با يكى از زمانهاى توبه شكنى همراه گردد، و پايانى اءسف انگيز و عاقبتى دردناك داشته باشند، و به اصطلاح ((عاقبت به شرّ)) از دنيا بروند.
گروه دوم كسانى هستند كه از گناهان خود توبه مى كنند، و راه اطاعت و بندگى حق را ادامه مى دهند، ولى گاه شهوات در مورد بعضى از گناهان بر آنها غالب مى شود و توبه را مى شكنند چون هنوز توان كافى در برابر شهوات پيدا نكرده اند؛ ولى با اين حال ، از توبه شكنى نادم و پشيمانند و پيوسته به خود مى گويند اى كاش چنين گناهى را نكرده بوديم ، و انشاءاللّه بزودى توبه خواهيم كرد.
اين گونه افراد هم در واقع در مرحله نفس امّاره اند ولى اميد نجاتشان زيادتر است .
گروه سوم توبه كارانى هستند كه بعد از توبه از گناهان بزرگ پرهيز مى كنند، و نسبت به اصول طاعات پايبندند، ولى گاه گرفتار بعضى از گناهان مى شوند، بى آن كه بطور عمد قصد توبه شكنى داشته باشند،امّابلافاصله پشيمان شده و به سرزنش نفس خويشتن مى پردازند و عزم خويش را بر توبه جزم مى كنند، و سعى دارند از اسباب گناه فاصله بگيرند.
اين گروه در مرحله عالى از نفس لوّامه قرار دارند و به سوى نفس مطمئنّه نزديك مى شوند و اميد نجات براى آنها بسيار زياد است .
گروه چهارم توبه كارانى هستند كه بعد از توبه با اراده اى محكم و آهنين راه اطاعت و بندگى خدا را پيش مى گيرند و پابرجا مى مانند.
درست است كه معصوم نيستند و گاه فكر گناه و لغزشها ممكن است در آنها پيدا شود ولى از آلودگى به گناه در عمل پرهيز دارند، چرا كه نيروى عقل و ايمان در آنها به قدرى زياد است كه بر هواى نفس چيره شده و آن را مَهار زده است .
اين گروه صاحبان نَفس مطمئنّه اند كه در سوره فجر، آيه 27 تا 30، مخاطب والا و پُر افتخارى هستند كه : ((يا اءيتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربّك راضية مرضيّة ؛تو اى روح آرام يافته ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است .))
سپس لباس افتخار: ((فادخلى فى عبادى و اءدخلى جنّتى ؛سپس در سِلك بندگانم درآى و در بهشتم داخل شو.)) در بر مى كنند.
از سوى ديگر، توبه نيز مراتب و مراحل دارد.
مرحله اوّل : توبه از كُفر به ايمان .
مرحله دوّم : توبه از ايمان تقليدى يا ايمان سُست به ايمان تحقيقى و محكم .
مرحله سوّم : توبه از گناهان كبيره و خطرناك .
مرحله چهارم : توبه از گناهان صغيره .
مرحله پنجم : توه از فكر گناه هر چند آلوده به گناه نشود.
هر گروهى از بندگان خدا توبه اى دارند، توبه انبياء از اضطرابات درونى (و لحظه اى عدم توجّه در درون به خدا) است .
و توبه برگزيدگان از نَفَسى است كه به غير ياد او مى كِشند.(245)
و توبه اولياءُاللّه از امور نامناسبى است كه از فكر آنها مى گذرد.
و توبه خَواص از اشتغال به غير خداست .
و توبه عَوام از گناهان است و هر كدام از آنها داراى نوعى معرفت و آگاهى در آغاز و انجام توبه است .(246)
9- آثار و بركات توبه
توبه هر گاه حقيقى و واقعى باشد، و از اَعماق جان برخيزد و جامع شرايط باشد، به يقين مقبول درگاه خدا مى شود، و آثار و بركاتش نمايان مى گردد.
شخص توبه كار پيوسته در فكر جبران گذشته است ، و از آنچه از نافرمانى ها و عُصيان از او سَر زده نادِم و پشيمان است .
توبه كاران واقعى ، خود را از مجالس گناه دور مى دارند و از عواملى كه گناه را وسوسه و تَداعى مى كند، بر حَذَر مى باشند.
توبه كاران خود را در پيشگاه خدا شرمنده مى بينند، و همواره در صدد كسب رضاى او هستند.
با اين علائمى كه گفته شد توبه كنندگان حقيقى را از تظاهُركنندگان به توبه بخوبى مى توان شناخت .
بعضى از مفسّران در تفسير آيه شريفه ((يا اءيّها الّذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد به سوى خدا توبه كنيد، توبه خالص)) (سوره تحريم آيه 8).
در توضيح معنى ((نصوح)) چنين گفته اند: مراد از توبه نصوح ، توبه اى است كه مردم را نصيحت مى كند كه مانند آن را به جا بياورند، چرا كه آثار آن در توبه كار ظاهر شده ، يا شخص توبه كار را نصيحت مى كند كه گناهان را ريشه كن كند، و هرگز به سوى آن باز نگردد. و بعضى آن را به توبه خالص تفسير كرده ، در حالى كه بعضى ديگر نصوح را از مادّه نصاحت به معنى دو زندگى گرفته اند، چرا كه رشته هاى دين و ايمان را كه گناه پاره كرده بود، بار ديگر به هم مى دوزد يا توبه كار را كه از اولياءُاللّه جدا ساخته بود، به جمع آنها باز مى گرداند.(247)
بركات و منافع توبه بسيار فراوان است كه در آيات و روايات بطور گسترده به آنها اشاره شده است .
از جمله اُمور زير است :
1- گناهان را محو و نابود مى كند همان گونه كه در ذيل آيه يا اءيّها الّذين آمنوا توبوا الى اللّه توبة نصوحا آمده است : ((عسى ربّكم اءن يّكفّر عنكم سيّئاتكم ؛ اميد است (با اين كار) پرودگارتان گناهانتان را بپوشاند.)) (سوره تحريم آيه 8)
2- بركات زمين و آسمان را بر توبه كاران نازل مى كند، چنان كه در آيات 10 و 11 و 12 سوره نوح آمده است : ((فقلت اسْتغفروا ربّكم انّه كان غفّارا - يرسل السّماء عليكم مدرارا - و يمددكم باءموال و بنين و يجعل لّكم جنّات و يجعل لّكم انهارا؛ به آنها (قوم نوح ) گفتم از پروردگار خويش آمرزش بطلبيد كه او بسيار آمرزنده است تا بارانهاى پر بركت آسمان را پى درپى بر شما بفرستد، و اءموال . فرزندانتان را فزونى بخشد، و باغهاى سرسبز و نهرهاى جارى در اختيارتان قرار دهد.))
3- نه تنها گناه را مى پوشاند و از بين مى برد، بلكه آن را مبدّل به حَسَنه مى كند، همان گونه كه در آيه 70 سوره فرقان آمده است كه مى فرمايد: ((الّا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاءولئك يبدّل اللّه سيّئاتهم حسنات ؛ مگر كسانى كه توبه كنند، و ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند كه خداوند گناهان آنان را به حسنات مبدّل مى كند.))
4- هر گاه توبه كاملا خالص باشد، خداوند آنچنان آثار گناه را مى پوشاند كه در حديث آمده حتّى فرشتگانى را كه ماءمور ثبت اَعمال او هستند به فراموشى وامى دارد و به اعضاء و پيكر او كه ماءمور گواهى بر اَعمال وى در قيامتند دستور مى دهد كه گناهان او را، مستور دارند، و به زمين كه گناه بر آن كرده و گواه بر عمل او در قيامت است نيز فرمان مى دهد كه آن را كتمان كند به گونه اى كه روز قيامت هنگامى كه در صحنه رستاخيز حضور مى يابد، هيچ كس و هيچ چيز بر ضدّ او گواهى نخواهد داد. متن حديث چنين است :
امام صادق عليه السّلام فرمود:
((اذا تاب العبد توبة نصوحا اءحبّه اللّه و ستر عليه فى الدّنيا و الآخرة فقلت و كيف يستر عليه ؟ قال ينسى ملكيه ما كتبا عليه من الذّنوب و يوحى الى جوارحه اكتمى عليه ذنوبه ، و يوحى الى بقاع الاءرض اكتمى ما كان يعمل عليك من الذّنوب فيلقى اللّه حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذّنوب .))(248)
5- توبه كار حقيقى چنان مورد عنايت و محبّت پروردگار قرار مى گيرد كه حاملان عرش الهى نيز براى او استغفار مى كنند، و تقاضاى ورود او و خانواده اش را در بهشت بَرين و جنّات عَدْن مى نمايند.
در حديثى مى خوانيم كه :((انّ اللّه عزّوجلّ اءعطى التّائبين ثلاث خصال ، لو اءعطى خصلة منها جميع اهل السّموات و الاءرض لنجوا بها؛ خداوند به توبه كنندگان (واقعى ) سه فضيلت داده است كه هرگاه يكى از آنها را به جميع اهل آسمانها و زمين بدهد، مايه نجات آنها است .))
سپس به آيه شريفه ((انّ اللّه يحبّ التوّابين و يحبّ المتطهّرين ؛ خداوند توبه كاران و پاكيزگان را دوست دارد!))(249) اشاره كرده مى فرمايد:((فمن اءحبّه اللّه لم يعذبه ؛ هركس خداوند او را دوست دارد، او را عذاب نخواهد كرد.))
بعد به آيه شريفه ((الّذين يحملون العرش و من حوله يسبّحون بحمد ربّهم و يؤ منون به و يستغفرون للّذين آمنوا ربّنا وسعت كلّ شى ء رحمة و علما فاغفر للّذين تابوا و اتّبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم - ربّنا و اءدخلهم جنّات عدن اءلّتى و عدتهم و من صلح من آبائهم و اءزواجهم و ذرّيّاتهم انّك اءنت العزيز الحكيم - وقهم السّيّئات و من تق السّيّئات يومئذ فقد رحمته و ذالك هو الفوز العظيم ؛ فرشتگان كه حاملان عرشند و آنها كه گرداگرد آن (طواف مى كنند) تسبيح و حمد پروردگارشان را مى گويند، و بهاو ايمان دارند، و براى مؤ منان استغفار مى كنند (و مى گويند) پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فراگرفته است ؛ پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز، و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار - پروردگارا! آنها را در باغهاى جاويدانِ بهشت كه به آنها وعده فرموده اى وارد كن ، همچنين از پدران و همسران و فرزندانشان ، هر كدام صالح بودند، كه تو توانا و حكيمى ! - و آنان را از بديها نگاه دار، و هركس را در آن روز از بديها نگاه دارى ، مشمول رحمتت ساخته اى و اين است همان رستگارى عظيم !(250)))(251)
به اين ترتيب مى رسيم به پايان بحث درباره نخستين گام به سوى تهذيب اخلاق ؛ يعنى گام توبه ، هر چند مطالب فراوان ديگرى در اين زمينه وجود دارد كه در خور بحث جداگانه و مستقلّى درباره توبه است .
آرى ! تا آئينه قلب از زنگار گناه پاك نشود و روح و جان انسان با آب توبه شستشو نگردد و نور توبه ظلمت و تاريكى گناه را از درون قلب بيرون نكند، پيمودن راه تهذيب اخلاق و سِيرِ سُلوك الى اللّه و رسيدن به جوار قُرب پروردگار و غرق شدن در نور هدايت و جذبه هاى وصف ناپذير عرفانى ، غيرممكن است .
اين نخستين منزلگاه است ، منزلگاهى كه از همه سرنوشت سازتر و مهمتر است و جز با نيروى اراده و عزم راسخ و استمداد از الطاف الهى ، گذشت از آن ممكن نيست .
گام دوّم : مشارطه
در مورد گامهاى سِير و سُلوك ، كه بخشى از آن در ميان علماى بزرگ و رهروان اين راه مشترك است در گذشته فهرست وار سخن گفته ايم ، اكنون نوبت آن رسيده كه اين مراحل را با تكيه بر آيات و روايات به گونه اى مبسوط گسترده تر بيان كنيم .
نخستين گامى كه علماى بزرگ اخلاق بعد از توبه ذكر كرده اند، همان ((مشارطه)) است ، و منظور از آن شرط كردن با نفس خويش است با تذكّرات و يادآورى هايى كه همه روز تكرار شود، و بهترين وقت آن را بعد از فراغت از نماز صبح و نورانيّت به انوار اين عبادت بزرگ الهى دانسته اند.
به اين طريق ، كه نفس خويش را مخاطب قرار دهد و به او يادآور شود كه من جز سرمايه گرانبهاى عمر كالايى ندارم ، و اگر از دست برود تمام هستيم از دست رفته ، و با يادآورى سوره شريفه ((والعصر انّ الانسان لفى خسر)) به نفس خويش بگويد: با از دست رفتن اين سرمايه ، من گرفتار خسران عظيم مى شوم ، مگر اين كه كالايى از آن گرانبهاتر به دست آورم ، كالايى كه در همان سوره در ادامه آيات آمده است : ((الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر؛ مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند، و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبائى و استقامت توصيه نموده اند!
بايد به خود بگويد: ((فكر كن عمر تو پايان يافته ، و از مشاهده حوادث بعد از مرگ و ديدن حقايق تلخ و ناگوارى كه با كنار رفتن حجابها آشكار مى شود سخت پشيمان شده اى و فرياد برآورده اى ((ربّ ارجعون لعلّى اءعمل صالحا فيما تركت ؛ اى (فرشتگان ) پروردگار، شما را به خدا مرا بازگردانيد تا عمل صالح انجام دهم در برابر كوتاهيهايى كه كردم !)) (سوره مؤ منون ، آيه 100)
باز فرض كن پاسخ منفى ((كلّا)) را از آنهانشنيدى و به درخواست تو عمل كردند و امروز به جهان بازگشته اى ، بگو چه كارى براى جبران كوتاهيها و تقصيرات گذشته مى خواهى انجام دهى ؟!
سپس به نفس خويش در مورد اعضاء هفتگانه ، يعنى چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و فرج (252) نيز سفارش كن و بگو اينها خدمتگزاران تو، و سر بر فرمان تو دارند، آيا مى دانى جهنّم هفت دَر دارد، و از هر دَرى گروه خاصّى از مردم وارد مى شوند؟ و آيا مى دانى كه اين دَرهاى هفتگانه احتمالا براى كسانى است كه با اين اعضاى هفتگانه عصيان كنند، بيا و با كنترل دقيق اين اعضاء دَرهاى دوزخ را به روى خود ببند، و دَرهاى بهشت را به روى خود بگشا!
و نيز سفارش مراقبت از اعضاى خود را به نفس بنما، كه اين نعمتهاى بزرگ الهى را در طريق معصيت او به كار نگيرد و اين مواهب عظيم را تنها وسيله طاعت او قرار دهد.
از بعضى از دعاهاى امام سجّاد عليه السّلام در صحيفه سجّاديّه بر مى آيد كه آن بزرگوار نيز عنايت خاصّى به مساءله ((مشارطه)) داشته اند.
در دعاى سى ويكم ، دعاى معروف توبه ، در پيشگاه خداوند عرض مى كند: ((ولك يا ربّ شرطى اءلّا اءعود فى مكروهك ، و ضمانى اءن لااءرجع فى مذمومك و عهدى اءن اءهجر جميع معاصيك ؛ پروردگارا! شرطى در پيشگاه تو كرده ام كه به آنچه دوست ندارى ، بازنگردم ، و تضمين مى كنم به سراغ آنچه را تو مذمّت كرده اى نروم و عهد مى كنم كه از جميع گناهانت دورى گزينم .))
از آيات قرآن نيز استفاده مى شود كه ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم درباره مسائل مهم با خدا عهد و پيمان داشتند كه آن نيز نوعى مشارطه است ، در آيه 23 سوره احزاب مى خوانيم : ((من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوااللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من يّنتظر و ما بدّلوا تبديلا؛ در ميان مؤ منان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بسته اند صادقانه ايستاده اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند و هرگز تبديل و تغييرى در عهد و پيمان خود ندادند!(253)))
اين در حالى بود كه بعضى ديگر با خدا عهد مى بستند و شرط مى كردند و آن را مى شكستند. در همان سوره احزاب ، در آيه 15، چنين مى خوانيم : ((ولقد كانوا عاهدوا اللّه من قبل لايولّون الاءدبار و كان عهداللّه مسئولا؛ (گروهى كه در جنگ احزاب مردم را به بازگشت از ميدان تشويق مى كردند) پيش از آن با خدا عهد كرده بودند كه پشت به دشمن نكنند، و عهد الهى مورد سؤ ال قرار خواهد گرفت (و همگى در برابر آن مسؤ ولند)!))
در حديثى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من لم يتعاهد النّقص من نفسه غلب عليه الهوى ، و من كان فى نقص فالمؤ ت خير له ؛ كسى كه بررسى نقصان نفس خويش نكند، هواى نفس بر او چيره مى شود؛ و كسى كه پيوسته در حال سقوط و نقصان است ، مرگ براى او بهتر است !))(254)
كوتاه سخن اين كه : ((مشارطه)) از گامهاى مهمّى است كه براى تهذيب اخلاق برداشته مى شود؛ و بدون آن ، ابرهاى تيره و تار غفلت و غرور، سايه تاريك و شوم خود را بر دل و جان آدمى مى افكند، و نجات او بسيار مشكل است .
گام سوم : مراقبه
((مراقبه)) از ماده ((رقبه)) به معنى ((گردن))، گرفته شده و از آنجا كه انسان به هنگام نظارت و مواظبت از چيزى گردن مى كشد، و اوضاع را زير نظر مى گيرد، اين واژه بر معنى نظارت و مواظبت و تحقيق و زير نظرگرفتن چيزى ، اطلاق شده است .
اين واژه در تعبيرات علماى اخلاق در مورد ((مراقبت از خويشتن)) به كار مى رود، و مرحله اى است بعد از ((مشارطه)) يعنى انسان بعد از عهد و پيمان با خويش براى طاعت فرمان الهى و پرهيز از گناه بايد مراقب پاكى خويش باشد، چرا كه اگر غفلت كند، ممكن است تمام شرط و پيمانها به هم بريزد.
البتّه پيش از آن كه انسان مراقب خويش باشد، فرشتگان الهى مراقب اعمال او هستند؛ قرآن مجيد مى فرمايد: ((و انّ عليكم لحافظين ؛ بى شك حافظان و مراقبانى بر شما گمارده شده است (كه اعمال شما را به دقّت زير نظر دارند)!)) (سوره انفطار، آيه 10)
در اينجا منظور از ((حافظين)) همان حافظان و مراقبان اعمال است به قرينه آيات بعد كه مى فرمايد: ((يعلمون ماتفعلون ؛ آنها مى دانند شما چه مى كنيد.))(255)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
و در آيه 18 سوره ق مى فرمايد: ((مايلفظ من قول الّا لديه رقيب عتيد؛ انسان هيچ سخنى را تلفّظ نمى كند مگر اين كه نزد آن فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماءموريت است .))
و از آن بالاتر، خداوند عالم و قادر، هميشه و در همه جا مراقب اعمال ما است .
در آيه 1 سوره نساء، مى خوانيم : ((انّ اللّه كان عليكم رقيبا؛ به يقين خداوند مراقب شماست !))
همين معنى در آيه 52 سوره احزاب نيز آمده است ؛ مى فرمايد: ((و كان اللّه على كلّ شى ء رقيبا؛ و خداوند ناظر و مراقب هر چيزى است !))
و در آيه 14 سوره عَلَق مى خوانيم : ((اءلم يعلم باءنّ اللّه يرى ؛ آيا انسان نمى داند كه خداوند (همه اعمالش را) مى بيند؟!))
و در آيه 21 سوره سبا آمده است : ((و ربّك على كلّ شى ء حفيظ؛ پروردگار تو نگهبان و مراقب هر چيز است .))
ولى سالكان راه خدا، و رهروان راه دوست كه پيوسته در طريق تقوا و تهذيب نفوس گام برمى دارند، پيش از آن كه فرشتگان خداوند مراقب اعمال آنها باشند خودشان مراقب اعمالشان هستند.
و به تعبير ديگر، اين مراقبت از درون مى جوشد، نه از برون ؛ و به همين دليل ، تاءثير آن ، بسيار زياد، و نقش آن فوق العاده مهم است . البتّه توجّه به ((مراقبت از برون)) سبب مى شود كه پايه هاى ((مراقبت از درون)) محكم گردد.
در حقيقت انسان در اين دنيا به كسى مى ماند كه داراى گوهرهاى گرانبهايى است و از يك بازار آشفته مى گذرد، و مى خواهد با آن بهترين متاعها را براى خود تهيّه كند در حالى كه اطرافش را دزدان و شيّادان گرفته اند، چنين كسى اگر لحظه اى از سرمايه نفيس خويش غافل گردد، آن را به غارت مى برند، و او مى ماند و يك عالم اندوه و افسوس .
دقيقا همين گونه است ، شياطين جنّ و انس در اين جهان انسان را احاطه كرده اند و هوا و هوسهاى درون او را به سوى خود مى خوانند، اگر خويش را به خدا نسپارد و مراقب اعمال خويش نباشد سرمايه ايمان و تقواى او به غات مى رود و دست خالى از اين جهان به سراى ديگر منتقل خواهد شد.
در آيات قرآن و روايات اسلامى اشارات فراوانى نسبت به اين مرحله آمده است ؛ از جمله :
1- در آيه 14 سوره عَلَق مى خوانيم : ((اءلم يعلم باءنّ اللّه يرى ؛ آيا انسان نمى داند كه خدا او و اعمالش را مى بيند)) كه هم اشاره به مراقبت پروردگار نسبت به اعمال انسان است ، و هم اين كه او بايد مراقب خويش باشد.
و در جاى ديگر خطاب به مؤ منان مى فرمايد: ((يا اءيّها الّذين آمنوا اءتّقوااللّه و لتنظر نفس ماقدّمت لغد و اءتّقوااللّه انّ اللّه خبير بما تعملون ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده و از (مخالفت ) خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .)) (سوره حشر، آيه 18)
جمله و لتنظر نفس ماقدّمت لغد در واقع همان مفهوم مراقبه را مى رساند.
همين معنى در جاى ديگر قرآن ، در شكل محدودترى بيان گرديده ، مى فرمايد: ((فلينظر الانسان الى طعامه ؛ انسان بايد به طعام خويش بنگرد (و مراقب باشد كه آيا از طريق حلال آنها را فراهم ساخته يا از طريق حرام )!)) (سوره عبس ، آيه 24)(256)
2- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در نفسير احسان (در آيه شريفه انّ اللّه ياءمر بالعدل و الاحسان ) فرمود: ((اءلاحسان اءن تعبد اللّه كاءنّك تراه فان لم تكن تراه فانّه يراك ؛ نيكوكارى به اين است كه آن چنان خدا را پرستش كنى كه گويى او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند.))(257)
بديهى است كه توجّه به اين حقيقت كه خداوند در همه جا و در هر حال و در هر زمان ، ناظر و شاهد و مراقب اعمال مااست ، روح مراقبت را در ما زنده مى كند، تا پيوسته مراقب اعمال خويش باشيم .
3- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((ينبغى اءن يكون الرّجل مهيمنا على نفسه ، مراقبا قلبه ، حافظا لسانه ؛ سزاوار است انسان بر خويشتن مسلّط و هميشه مراقب قلب خود و نگاهدار زبان خويش باشد!))(258)
4- در حديثى از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده است : ((من رعى قلبه عن الغفلة و نفسه عن الشّهوة و عقله عن الجهل ، فقد دخل فى ديوان المتنبّهين ، ثمّ من رعى عمله عن الهوى ، و دينه عن البدعة ، و ماله عن الحرام فهو من جملة الصّالحين ؛ كسى كه مراقب قلبش در برابر غفلت ، و نفسش در برابر شهوت ، و عقلش در مقابل جهل باشد، نام او در دفتر بيداران و آگاهان ثبت مى شود، و آن كسى كه مراقب عملش از نفوذ هواپرستى و دينش از نفوذ بدعت ، و مالش از آلودگى به حرام بوده باشد در زمره صالحان است .))(259)
5- در حديث قدسى مى خوانيم خداوند مى فرمايد: ((يابؤ سا للقانطين من رحمتى ، و يابؤ سا لمن عصانى و لم يراقبنى ؛ بدا به حال كسانى كه از رحمت من ماءيوس شوند، و بدا به حال كسى كه نافرمانى من كند، و مراقب (حضور) من نباشد.))(260)
6- در يكى از خطيب اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((فرحم اللّه امرء راقب ربّه و تنكّب ذنبه ، و كابر هواه ، و كذّب مناه ؛ خدا رحمت كند كسى را كه (در اعمال خويش ) مراقب پروردگارش باشد، و از گناه بپرهيزد و با هواى نفس خويش مبارزه كند و آرزوهاى واهى را تكذيب نمايد.))(261)
7- در نهج البلاغه نيز آمده است : ((فاتّقوااللّه عباداللّه تقيّة ذى لبّ شغل التّفكّر قلبه ... و راقب فى يومه غده ؛ پس تقواى الهى پيشه كنيد اى بندگان خدا، تقواى انديشمندى كه تفكر قلب او را به خود مشغول داشته ... و امروز مراقب فردا (ى قيامت ) خويش است .))(262)
آرى ! ((مراقبت)) از خويشتن يا پروردگار يا قيامت كه در اين روايات آمده همه به يك معنى است ؛ يعنى ، مراقب اعمال و اخلاق خويش بودن ، و نظارت دقيق بر آن داشتن ، و همه روز و در همه حال و در هر جا به كارهايى كه از وى سر مى زند، توجّه كند.
كوتاه سخن اين كه : رهروان راه حق و سالكان طريق الى اللّه بايد بعد از ((مشارطه))، يعنى عهد و پيمان بستن با خود و خداى خويش جهت اطاعت و بندگى حقّ و تهذيب نفس ، بطور مداوم مراقب خود باشند كه اين پيمان الهى شكسته نشود، و درست همانند طلبكارى كه از همپيمانانش مطالبه پرداخت ديون مى كند، از نفس خويش مطالبه وفاى به اين عهد الهى را بنمايد؛ بديهى است هرگونه غفلت سبب عقب ماندگى و ضرر و زيان فاحش است ، همان گونه كه اگر انسان در مطالبات مادّى اش كوتاهى كند، به آسانى سرمايه هاى خود را از دست مى دهد، بخصوص اين كه در برابر افرادى فريبكار و فرصت طلب قرار گيرد.
گام چهارم : محاسبه
چهارمين گامى كه علماى اخلاق براى رهروان اين راه ذكر كرده اند، محاسبه است ؛ و منظور اين است كه هر كس در پايان هر سال يا ماه و هفته و يا در پايان هر روز به محاسبه كارهاى خويشتن بپردازد، و عملكرد خود را در در زمينه خوبى ها و بدى ها، اطاعت و عصيان ، خداپرستى و هواپرستى دقيقا مورد محاسبه قرار دهد، و درست مانند تاجر موشكاف و دقيقى كه همه روز يا هر هفته و هر ماه و هر سال به حسابرسى تجارتخانه خود مى پردازد و سود زيان خويش را از دفاتر تجارى بيرون مى كشد و ترازنامه و بيلان تنظيم مى كند، به يك محاسبه الهى و معنوى دست زند و همين كار را در مورد اعمال و اخلاق خويش انجام دهد.
روشن است محاسبه چه در امر دين باشد يا دنيا يكى از دو فايده مهم را دارد: اگر صورتحساب ، سود كلانى را نشان دهد، دليل بر صحّت عمل و درستى راه و لزوم تعقيب آن است ؛ و هر گاه زيان مهمّى را نشان دهد دليل بر وجود بحران و خطر و احتمالا افراد مغرض و دزد و خائن و يا خطاكار و ناآگاه در تجارتخانه اوست كه بايد هر چه زودتر براى اصلاح آن وضع كوشيد.
در اين زمينه نيز در منابع اسلامى اعم از آيات و روايات اشارات پُرمعنايى ديده مى شود.
آيات زيادى از قرآن خبر از وجود نظم و حساب در مجموعه جهان آفرينش مى دهد، و انسانها را به دقّت و انديشه در اين نظم و حساب دعوت مى كند؛ از جمله ، مى فرمايد:
((والسّماء رفعها و وضع الميزان - اءن لاتطغوا فى الميزان ؛ آسمان را برافراشت و ميزان و قانون در آن گذاشت ، تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت و حساب منحرف نشويد)!)) (الرّحمن ، آيات 7 و 8).
در جاى ديگر مى خوانيم : ((و كلّ شى ء عنده بمقدار؛ و هر چيز نزد او (خدا) مقدار معينى (حساب روشنى ) دارد..)) (سوره رعد، آيه 8).
و نيز مى فرمايد: ((و اءن من شى ء الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدر معلوم ؛ و خزائن همه چيز فقط نزد ما است و ما جز به اندازه معيّن آن را نازل نمى كنيم .)) (سوره حجر، آيه 21)
از سوى ديگر قرآن مجيد در آيات متعدّدى از حساب دقيق روز قيامت خبر داده است ؛ از جمله ، از زبان لقمان حكيم خطاب به فرزندش چنين نقل مى كند: ((يا بنىّ اءنّها ان تك مثقال حبّة من خردل فتكن فى صخرة او فى السّموات او فى الاءرض ياءت بها اللّه اءنّ اللّه لطيف خبير؛ پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خَردلى (كار نيك يا بد) باشد و در دل سنگى يا در (گوشه اى ) از آسمانها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب ) مى آورد؛ خداوند دقيق و آگاه است !)) (سوره لقمان ، آيه 16).
و نيز مى فرمايد: ((و ان تبدوا ما فى اءنفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه ؛ اگر آنچه را در دل داريد آشكار كنيد يا پنهان نماييد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى كند.)) (سوره بقره ، آيه 284).
اين مساءله بقدرى مهمّ است كه يكى از نامهاى روز قيامت ، ((يوم الحساب)) است : ((اءنّ الّذين يضلّون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ؛ كسانى كه از راه خدا منحرف مى شوند، به خاطر فراموش كردن روز حساب عذاب شديدى دارند!)) (سوره ص ، آيه 26)
مساءله حساب در قيامت بقدرى روشن و آشكار است كه انسان را در آنجا حسابرس خودش مى سازند، و به او گفته مى شود: ((اقرء كتابك كفى بنفسك اليوم عليك حسيبا؛ (در آن روز به انسان گفته مى شود) نامه اعمالت را بخوان ، كافى است كه امروز خود حسابگر خود باشى !)) (سوره اسراء، آيه 14).
با اين حال و با توجّه به اين شرايط كه همه چيز در دنيا و آخرت داراى حساب است ، چگونه انسان مى تواند از حساب خويش در اين جهان غافل بماند؛ او كه بايد فردا به حساب خود برسد چه بهتر كه در اين دنيا ناظر بر حساب خويش باشد؛ او كه مى داند همه چيز در اين جهان حساب و كتابى دارد چرا خود را از حساب و كتاب دور دارد؟! بنابراين ، مجموعه آيات فوق و مانند آن اين پيام مهم را براى همه انسانها دارد كه هرگز محاسبه را فراموش نكنيد، اگر مى خواهيد بار شما فردا سبك باشد، در اين جهان به حساب خويش برسيد، پيش از آن كه در آن جهان به حساب شما برسند.
در روايات اسلامى ، مساءله از اين هم گسترده تر است ؛ از جمله :
1- در حديث معروف رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((حاسبوا اءنفسكم قبل اءن تحاسبوا و زنوها قبل اءن توزنوا و تجهّزوا للعرض الاكبر؛ خويشتن را محاسبه كنيد پيش از آن كه به حساب شما برسند و خويش را وزن كنيد قبل از آن كه شما را وزن كنند! (و ارزش خود را تعيين كنيد پيش از آن كه ارزش شما را تعيين نمايند) و آماده شويد براى عرضه بزرگ (روز قيامت )!))(263)
2- در حديث ديگر از همان حضرت خطاب به ابوذر مى خوانيم : ((يا اباذر حاسب نفسك قبل اءن تحاسب فانّه اءهون لحسابك غدا وزن نفسك قبل اءن توزن ...؛ اى ابوذر! به حساب خويش برس ، پيش از آن كه به حساب تو برسند، چرا كه اين كار براى حساب فرداى قيامت تو آسانتر است ، و خود را وزن كن پيش از آن كه تو را وزن كنن !))(264)
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((ما اءحقّ للانسان اءن تكون له ساعة لايشغله شاغل يحاسب فيها نفسه ، فينظر فيما اكتسب لها و عليها فى ليلها و نهارها؛ چقدر شايسته است كه انسان ساعتى براى خود داشته باشد، كه هيچ چيز او را به خود مشغول نسازد و در اين ساعت ، محاسبه خويش كند و بنگرد چه كارى به سود خود انجام داده و چه كارى به زيان خود، در آن شب و در آن روز.))(265)
در اين حديث بوضوح مساءله محاسبه در هر روز، آن هم در ساعتى كه فراغت بطور كامل حاصل باشد، آمده است ؛ و اين امر از شايسته ترين امور براى انسان شمرده شده است .
4- همين معنى در حديث امام صادق عليه السّلام به شكل ديگرى آمده است ، مى فرمايد: ((حقّ على كلّ مسلم يعرفنا، اءن يعرض عمله فى كلّ يوم و ليلة على نفسه ، فيكون محاسب نفسه ، فان راءى حسنة اءستزاد منها و اءن راءى سيّئة اءستغفر منها لئلّا يخزى يوم القيامة ؛ بر هر مسلمانى كه معرفت ما را دارد لازم است كه اعمال خود را در هر روز و شب ، بر خويشتن عرضه بدارد، و حسابگر نفس خود باشد؛ اگر حسنه اى مشاهده كرد براى افزودن آن كوشش كند و اگر سيّئه اى ملاحظه نمود از آن استغفار نمايد، مبادا روز قيامت رسوا گردد!))(266)
5- همين معنى از امام كاظم عليه السّلام به گونه ديگرى روايت شده است ؛ فرمود: ((ياهشام ليس منّا من لم يحاسب نفسه فى كلّ يوم فان عمل حسنة اءستزاد منه و اءن عمل سيّئا اءستغفر اللّه منه و تاب ؛ كسى كه هر روز به حساب خويش نرسد از ما نيست ، اگر كار خوبى انجام داده از خدا توفيق فزونى طلبد (و خدا را بر آن سپاس گويد) و اگر عمل بدى انجام داده استغفار كند و به سوى خدا برگردد و توبه كند!))(267)
روايات در اين زمينه فراوان است ، علاقه مندان مى توانند براى توضيح بيشتر به مستدرك الوسائل ، كتاب الجهاد، ابواب الجهاد النفّس ، مراجعه نمايند.(268)
اين روايات بخوبى نشان مى دهد كه مساءله محاسبه نفس در اسلام از اهمّيّت والائى برخوردار است ، و كسانى كه اهل محاسبه نفس نيستند، از پيروان راستين ائمه اهل بيت عليه السّلام محسوب نمى شود!
در اين روايات به فلسفه و حكمت اين كار نيز بروشنى اشاره شده است كه اين كار مى تواند مايه فزونى حسنات ، و جلوگيرى از سيّئات و جبران آنها گردد، و از سقوط انسان در گرداب هلاكت و غرق شدن در درياى غفلت و بى خبرى جلوگيرى كند.
راستى چرا ما با امور مادّى و معنوى حدّاقل يكسان برخورد نكنيم ؟! امور مادّى ما حساب و كتاب و دفتر روزنامه و دفتر انبار و دفتر كل و دفاتر ديگر دارد، ولى براى امور معنوى حتّى حاضر به يك حساب به اصطلاح سرانگشتى نيز نباشيم ، در حالى كه امور معنوى به درجات بالاتر و والاتر است و اصولا قابل مقايسه با امور مادّى نيست ! به همين دليل ، در حديث پُر معنايى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((لايكون العبد مؤ منا حتّى يحاسب نفسه اشدّ من محاسبة الشّريك شريكه ، و السيّد عبده ؛ انسان هرگز اهل ايمان نخواهد شد مگر اين كه در حسابرسى خويش سختگير باشد؛ حتّى سختگيرتر از حساب شريك نسبت به شريكش و مولى نسبت به غلامش !))(269)
اين موضوع به اندازه اى مهم است كه حتّى جمعى از بزرگان كتابهائى در موضوع ((محاسبة النّفس)) نوشته اند، از جمله محاسبة النّفس مرحوم سيّد بن طاووس حلّى (متوفّاى سنه 664 ه . ق ) و محاسبه النفّس مرحوم كفعى (از علماى قرن نهم هجرى ) و محاسبه النفّس فى اصلاح عمل اليوم و الاعتذار من الامس مرحوم حاج ميرزا على حائرى مرعشى (متوفّاى 1344 ه .ق ) و محاسبه النفّس سيد على مرعشى (متوفّاى 1080 ه .ق ) است .(270)
در اينجا اشاره به چند نكته لازم به نظر مى رسد:
1- در اين كه چگونه بايد نفس را ((محاسبه)) كرد و خويشتن را پاى حساب حاضر نمود و مورد باز خواست قرار داد؛ بهترين طريق همان است كه در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه بعد از نقل حديث پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كه فرمود: ((اءكيس الكيّسين من حاسب نفسه ؛ عاقل ترين مردم كسى است كه به محاسبه خويش بپردازد)) مردى از آن حضرت پرسيد ((يا اميرالمؤ منين و كيف يحاسب الرّجل نفسه ؛ اى اميرمؤ منان !انسان چگونه نفس خويش را محاسبه كند؟))
امام ضمن بيان مشروحى چنين فرمود:
((هنگامى كه صبح را به شام مى رساند، نفس خويش را مخاطب ساخته چنين گويد: اى نفس ! امروز بر تو گذشت و تا ابد باز نمى گردد، و خداوند از تو درباره آن سؤ ال مى كند كه در چه راه آن را سپرى كردى ؟ چه عملى در آن انجام دادى ؟ آيا به ياد خدا بودى ، و حمد او را به جا آوردى ؟ آيا حقّ برادر مؤ من را ادا كردى ؟ آيا غم و اندوهى از دل او زدودى ؟ و در غياب او زن و فرزندش را حفظ كردى ؟ آيا حق بازماندگانش را بعد از مرگ او ادا كردى ؟ آيا با استفاده از آبروى خويش ، جلو غيبت برادر مؤ من را گرفتى ؟ آيا مسلمانى را يارى نمودى ؟ راستى چه كار (مثبتى ) امروز انجام دادى ؟!))
سپس آنچه را كه انجام داده به ياد مى آورد، اگر به خاطرش آمد كه عمل خيرى از او سر زده ، حمد خداوند متعال و تكبير او را به خاطر توفيقى كه به او عنايت كرده به جا مى آورد، و اگر معصيت و تقصيرى به خاطرش آمد، از خداوند متعال آمرزش مى طلبد و تصميم بر ترك آن در آينده مى گيرد، و آثار آن را از نفس خويش با تجديد صلوات بر محمّد و آل پاكش ، و عرضه بيعت با اميرمؤ منان عليه السّلام برخويشتن و قبول آن و اعاده لعن بر دشمنان و مانعان از حقوقش ، محو مى كند؛ هنگامى كه اين محاسبه (جامع و كامل ) را انجام داد، خداوند مى فرمايد: ((من به خاطر دوستى تو با دوستانم و دشمنيت با دشمنانم (و محاسبه جامعى كه با نفس خويش داشتى ) در مورد گناهانت به تو سختگيرى نمى كنم و تو را مشمول عفو خود خواهم ساخت !))(271)
آرى اين است بهترين طرز محاسبه نفس !
2- آثار محاسبه نفس چيست ؟ از آنچه در بحثهاى گذشته آمد، پاسخ اين سؤ ال روشن مى شود، ولى بسيار بجاست ، از تعبيراتى كه از احاديث اسلامى آمده است در اينجا بهره گيرى كنيم :
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من حاسب نفسه وقف على عيوبه و احاط بذنوبه ، و استقال الذّنوب و اصلح العيوب ؛ كسى كه محاسبه نفس خويشتن كند، بر عيوب خويش واقف مى شود، و از گناهانش با خبر مى گردد (و به دنبال آن ) از گناه توبه مى كند، و عيوب را اصلاح مى نمايد))(272)
و نيز از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((من حاسب نفسه سعد؛ كسى كه به محاسبه خويشتن پردازد، سعادتمند مى شود.))(273)
و باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((ثمرة المحاسبة صلاح النّفس ؛ ميوه درخت محاسبه اصلاح نفس است .))(274)
بعضى از بزرگان علم اخلاق در توضيح حقيقت محاسبه ، چنين گفته اند كه مانند محاسبه با شريك است كه درباره سرمايه و سود و زيان بينديشد، اگر سودى حاصل شده ، سهم خود را از شريك بگيرد و تشكّر كند و اگر خسرانى حاصل گشته او را ضامن بشمرد و وادار به جبران در آينده كند.
سرمايّه مهمّ انسان يعنى عمر كه در اختيار نفس اوست نيز همين گونه است ؛ سود آن كارهاى خير، و خسران آن گناه است ؛ و موسم تجارت تمام طول روز، و شريك او در معامله ، نفس امّاده است .
نخست درباره فرائض مطالعه كند، اگر انجام يافته خدا را شُكر گويد، و خويشتن را به ادامه اين راه ترغيب كند، و اگر فريضه اى از دست رفته ، قضاى آن را مطالعه كند، و اگر انجام يافته ولى بطورى ناقص بوده ، وادار به جبران از طريق نوافل كند، و اگر معصيّتى مرتكب شده ، او را باز خواست كند و جبران آن را بطلبد؛ درست همان گونه كه تاجر با شريكش محاسبه مى كند، كه حتّى جزئى ترين امور، و كمترين مبلغ را در حساب فروگذارى نمى كند، تا در معامله مغبون نگردد؛ بخصوص كه انسان در برابر نفس امّاره قرار گرفته كه خدعه گر است نيرنگباز، و مكّار و افسونگر...!
در واقع كارى را كه فرشتگان الهى در قيامت با او انجام مى دهند و او در دنيا با خويشتن انجام دهد؛ و حتّى به هنگام محاسبه ، افكارى كه در مغز او خطور كرده ، و قيام و قعود و خوردن آشاميدن و خواب و سكوت را مورد محاسبه قرار دهد، و مثلا سؤ ال كند چرا فلان جا ساكت شدى ؟ و چرا در فلان مورد تكّلم نمودى ... (و سزاوار است انسان محاسبه نفس خويشتن را روز به روز، و ساعت به ساعت انجام دهد و گرنه رشته كار از دست او بيرون مى رود)؛ هرگاه انسان براى هر معصيتى كه در طول عمر انجام مى دهد، سنگى در حيات خانه خود بيندازد، بزودى حياط خانه او پُر مى شود؛ عيب كار اينجاست كه انسان در حفظ و حساب معاصى سهل انگارى مى كند ولى دو فرشته اى كه ماءمور حفظ اعمال او هستند همه را ثبت و ضبط مى كنند؛ و بالاتر از همه ، خداوند همه را احصاء مى فرمايد؛ همان گونه كه قرآن مى گويد: ((احصاه اللّه و نسوه ؛ خداوند حساب آنها را نگه داشته و آنان فراموشش كرده اند!)) (سوره مجادله ، آيه 6)(275)
به عنوان حُسن ختام ، اين بحث را با حديثى درباره چگونگى حساب روز قيامت كه از آن مى توان روش محاسبه دنيا را فراگرفت پايان مى دهيم :
رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((لا تزول قدما عبد يوم القيامة حتّى يسئل عن اربع : عن عمره فى ما آفناه و عن شبابه فى ما اءبلاه ، و عن ماله من اءين اكتسبه و فى ما اءنفقه و عن حبّنا اهل البيت ؛ در روز قيامت هيچ انسانى قدم از قدم برنمى دارد تا از چهار چيز سؤ ال شود: از عمرش كه در چه راهى آن را سپرى نموده ، و از جوانى اش كه در چه راهى آن راكهنه كرده ، و از مالش كه از كجا به دست آورده و در چه راهى مصرف نموده ، و از محبّت ما اهل بيت عليه السّلام (كه آيا حقّ آن را ادا كرده يا نه .)))(276)
گام پنجم : معاتبه و معاقبه (سرزنش كردن و كيفر دادن )
پنجمين گام كه به از ((محاسبه)) انجام مى گيرد، مساءله معاتبه و معاقبه يعنى سرزنش و مجازات نفس است در برابر خطاها و خلافهايى كه از او سرزده است ؛ زيرا اگر انسان حساب كند، و در مقابل كارهاى خلاف ، هيچ واكنشى نشان ندهد، نتيجه معكوس خواهد شد؛ و به تعبير ديگر، باعث جراءت و جسارت نفس است .
همان گونه كه وقتى انسان كارمندان و كارگران و شركاى خود را پاى حساب حاضر مى كند و از آنها تخلّفها و نادرستيها در حساب مى بيند، در برابر آن واكنش نشان مى دهد و به نوعى آنها را كيفر مى دهد - از مرحله خفيف و ملايم مانند سرزنش گرفته تا مرحله كيفرهاى مختلف - كسانى كه در مسير قرب خدا گام برمى دارند و به سير و سلوك مشغولند، نيز در برابر نفس سركش بايد چنين باشند؛ در غير اين صورت ، محاسبه نتيجه معكوس مى دهد؛ يعنى ، موجب جراءت و جسارت بيشتر مى شود.
قرآن مجيد تا آن حد به اين مساءله اهمّيّت داده كه به نفس ((لوّامه)) سوگند ياد مى كند و مى فرمايد:
((و لا اقسم بالنّفس اللّوّامة (277)))(278) و مى دانيم نفس لوّامه همان وجدان بيدارى است كه صاحبش را به هنگام ارتكاب كار خلاف ملامت و سرزنش مى كند، كه اين خود نوعى معاقبه و مجازات خويشتن است .
روشن است كه معاقبه و مجازات خويشتن در برابر كارهاى خلافى كه از انسان سرزده سلسله مراتبى دارد كه از ملامت شروع مى شود، سپس به مراحل شديدتر مانند محروم كردن خويشتن از بعضى لذائذ زندگى در يك مدّت معيّن منتهى مى شود.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
در قرآن مجيد به نمونه جالبى از اين موضوع در مورد سه نفر از متخلّفان جنگ تبوك اشاره شده است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پس از باز گشت از جنگ ، به مسلمانان دستور داد كه با آنها ترك رابطه كنند تا آنجا كه زمين با آن همه وسعتش بر آنها تنگ شده آنها در مقام توبه بر آمدند، و به مجازات خويش پرداختند، به اين صورت كه خودشان نيز يكديگر را ترك گفتند و در انزواى كامل به ادامه توبه مشغول شدند؛ پس از مدّتى خداوند توبه آنها را پذيرفت ، و اين آيه را نازل فرمود: ((وعلى الثّلاثة الّذين خلّفوا حتّى اذا ضاقت عليهم الاءرض بما رحبت و ضاقت عليهم اءنفسهم و ظنّوا اءن لّاملجاء من اللّه الاّ اليه ثمّ تاب عليهم ليتوبوا اءنّ اللّه هو التّواب الرّحيم ؛ (همچنين ) آن سه نفر را كه (در مدينه ) بازماندند (و از شركت در تبوك خوددارى كردند و مسلملنان را از آنان قطع رابطه نمودند) تا آن حد كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد، و (حتّى ) جايى در وجود خويش براى خود نمى يافتند، و دانستند كه پناهگاهى از خدا، جز به سوى او نيست ، در اين هنگام خدا آنان را مشمول رحمت خود ساخت ، (و به آنان توفيق داد) تا توبه كنند (و خداوند توبه آنهارا پذيرفت ) كه خداوند توبه پذير و مهربان است .)) (سوره توبه ، آيه 118)
جمله ((و ضاقت عليهم اءنفسهم ؛ نفس آنها بر آنها (نيز) تنگ شد)) ممكن است اشاره به همان مساءله ((معاقبه نفس)) باشد كه آنان براى مجازات خويشتن يكديگر را ترك گفتند و در انزواى مطلق فرو رفتند، و اينجا بود كه خداوند توبه آنها را پذيرفت .
در شاءن نزول آيه 102 سوره توبه : ((و آخرون اءعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا عسى اللّه اءن يّتوب عليهم اءنّ اللّه غفور رحيم ؛ و گروه ديگرى به گناهان خود اعتراف كردند، و اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند، اميد مى رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد، چرا كه خداوند غفور و رحيم است .)) داستانى درباره ((ابولبابه انصارى)) نقل شده ، كه از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بود، ولى بر اثر سستى ، از شركت در جنگ تبوك خوددارى كرد، بعدا سخت پشيمان و ناراحت گشت ؛ به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمد و خود را به يكى از ستون ها كه امروز به ((ستون ابولبابه)) يا ((ستون توبه)) معروف است بست ، و سوگند ياد كرد كه خود را باز نكند، مگر اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم بيايد و گِره را بگشايد؛ يا به تعبير ديگر، خداوند اعلام قبولى توبه او را بنمايد. مدّتى بر اين حال ماند، سپس آيه فوق نازل شد و قبولى توبه او را اعلام كرد.
روشن است كه اقدام ابولبابه ، نوعى ((معاقبه)) و مجازات خويشتن در برابر كار خلاف بود، و نشان مى دهد كه اين مرحله از سير و سلوك در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و در ميان ياران او نيز وجود داشته است .
جمله خلطوا عملا صالحا و آخر سيّئا (اعمال صالح و ناصالحى را به هم آميختند) نيز مى توان اشاره به اين معنى باشد.
در احاديث اسلامى نيز اشاراتى به مساءله معاقبه ديده مى شود؛ از جمله :
1- اميرمؤ منان على عليه السّلام در اوصاف برجسته متّقين و پرهيزكاران كه در نهج البلاغه آمده است ، در شرح يكى از اوصاف آنها مى فرمايد:اءن اءستصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يعطها سؤ لها فى ما تحبّ؛((هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خودش ندارد، سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آنچه دوست دارد محرومش مى سازد (و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند).))(279)
منظور اين است كه در برابر سركشى نفس ، گاه آنچه مورد علاقه او از خواب و خوراك و استراحت است ، از او دريغ مى دارد، تا از اين طريق مجازات شود و ديگرى به راه عصيان و نافرمانى حق نرود.
2- در حديث ديگرى كه در ((غررالحكم)) از آن حضرت آمده است ، چنين مى خوانيم : ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذّل لك ؛ هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد (و در برابر طاعت فرمان حق به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را از او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد!))
3- و نيز از آن حضرت آمده است : ((من ذمّ نفسه اءصلحها، من مدح نفسه ذبحها؛ آن كس كه نفس خويشتن را مذمّت (و سرزنش ) كند سبب اصلاح آن را فراهم كرده ، و آن كس كه خويشتن را مدح و ثنا گويد، گويى خود را ذبح كرده است .))(280)
4- باز در حديثى از همان امام همام ، اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود:((دواءالنّفس الصّوم عن الهوى ، و الحمية عن لذّات الدّنيا؛ داروى نفس (سركش ) روزه گرفتن از هوى و هوسها و پرهيز از لذّات دنيا است .))(281)
در حالات صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و علماى بزرگ و مؤ منان پاكدل ، نمونه هاى فراوانى از اين مطلب ديده مى شود كه آنها به هنگام ارتكاب گناهى ، خويشتن را در معرض معاقبه و مجازات قرار مى دادند، و هر كدام به نوعى براى عدم تكرار گناه در آينده اقوام مى نمودند؛ از جمله :
1- در حالات ياران پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است كه يكى از اصحاب به نام ((ثعلبه))(282)
كه از طايفه انصار بود؛ با ((سعيد بن عبدالرّحمن)) (كه از مهاجران بود) پيمان برادرى داشت ؛ در يكى از غزوات ((سعيد)) به همراهى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ميدان جهاد شتافت ، و ((ثعلبه)) در مدينه ماند و به دوست خود اطمينان داد كه مشكلات خانواده او را حل مى كند، و از همين رو هر روز براى آنها آب و هيزم مى آورد و در حلّ مشكلاتشان مى كوشيد.روزى زن ((سعيد)) درباره مطلبى از پشت پرده با ثعلبه سخن مى گفت ، هواى نفس بر او چيره شد، پرده را كنار زد، همين كه چشمش به همسر زيباى سعيد افتاد دل از دست بداد و گام پيش نهاد و دست دراز كرد و زن را در آغوش گيرد، ولى همسر سعيد فرياد زد، ثعلبه چه مى كنى ؟ آيا روا است برادر مجاهدت در راه خدا مشغول جهاد باشد و تو در خانه او نسبت به همسرش قصد خلاف داشته باشى ؟!
اين سخن ، ثعلبه را تكان داد، گوئى از خوابى عميق برخاسته بود، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا گذاشت ، و به گريه زارى مشغول شد و مى گفت : ((الهى اءنت المعروف بالغفران و اءنا الموصوف بالعصيان ؛ خدايا تو معروف به آمرزش و من موصوف به گناهم !))
به اين ترتيب او خود را به محروميّت و تنگنا براى مجازات خويشتن نسبت به خطايى كه از او سرزده بود قرار داد؛ سرانجام طىّ داستان فصّلى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم رسيد و به پيشگاه آن حضرت توبه خويش را عرضه نمود، و آيه 135 سوره آل عمران در حقّ او نازل شد، و توبه اش مقبول درگاه الهى افتاد ((والّذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا اءنفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذّنوب الاّ اللّه و لم يصرّوا على ما فعلوا و هم يعلمون ؛ و آنها كه وقتى مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مى افتند و براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند و كيست جز خدا كه گناهان را ببخشد و بر گناه اصرار نمى ورزند، با اين كه مى دانند!))(283)
2- در حالات فقيه بزرگ عالم شيعه ، مرحوم آيت اللّه بروجردى (قدّس سرّه الشّريف ) نقل شده كه هرگاه عصبانى مى شد، و احيانا به بعضى طُلّاب درس خود پَرخاش مى كرد، با اين كه اين پَرخاش همانند پَرخاش پدر نسبت به فرزندش بود، بلافاصله از همين پَرخاش مختصر، پشيمان شده و در مقام عذرخواهى و جبران برمى آمد، و طبق نذرى كه داشت ، فرداى آن روز را براى جبران اين كار روزه مى گرفت ؛ خود را در برابر اين كار كوچك معاقبه مى فرمود.
3- يكى از علماى بزرگ اخلاق نقل مى كرد كه يكى از آقايان اهل منبر مى گفت : من در آغاز منبرم سلام بر امام حسين عليه السّلام مى كنم و جواب مى شنوم ، اگر جواب نشنوم منبر نمى روم ! اين حالت روحانى از آنجا براى من پيدا شد كه روزى وارد مجلس مهمى شدم و واعظ معروفى را بر منبر ديدم ، اين خيال در دل من پيدا شد كه بعد از او سخنرانى جالبى كنم و او را بشكنم ! به خاطر اين خيال غلط تصميم گرفتم چهل روز به منبر نروم به دنبال اين كار (معاقبه خويشتن در مقابل يك فرد خطا و خيال باطل ) اين نورانيّت در قلب من پيدا شد كه پاسخ سلامم را به حضرت ، مى شنوم .(284)
كوتاه سخن اين كه : مراقبه و سپس محاسبه در صورتى اثر قاطع دارد، كه مساءله ((معاقبه)) و كيفرهاى مناسب ، نسبت به نفس امّاره و هوى و هوسهاى سركش را در پى داشته باشد و گرنه تاءثّير آن بسيار ضعيف خواهد بود.
ولى اين به آن معنى نيست كه اعمال مرتاضان و بعضى از صوفيان منحرف را امضا كنيم ، و بر داستانهايى كه نمونه آن در پاره اى از كلمات ((غزّالى)) در ((احياء العلوم)) آمده است صحّه بگذاريم كه مثلا انسان براى رضايت نفس يا جبران خطاهايى كه از او سرزده ، دست به اعمال خشونتبار نسبت به خويشتن بزند و مجازاتهاى خطرناك و ابلهانه اى نسبت به خود انجام دهد، بلكه منظور از ((معاقبه)) كارهايى شبيه آنچه در بالا آمد مى باشد، مانند روزه گرفتن ، تعطيل كردن برنامه هايى كه در معرض هوى و هوس است ، و محروم ساختن خويشتن از پاره اى لذّات مادّى و امثال آنها.
به گفته مرحوم نراقى در معراج السّعاده : ((اگر كار خلافى از او سر زد در مقام تنبيه خود برآيد؛ مثلا، تن به عبادات سنگين و انفاق اموالى كه مورد علاقه اوست بدهد، اگر لقمه حرام يا مشتبهى خورده خويشتن را مقدارى گرسنگى دهد، و اگر زبان به غيبت مسلمانى گشوده ، مدح او كند يا با سكوت ، خود را تنبيه ، يا با ذكر خدا آن را جبران نمايد؛ اگر شخص فقير و تنگدستى را كوچك شمرده و نسبت به او توهين كرده ، مال فراوانى را به او ببخشد، و همچنين نسبت به ساير معاصى و تقصيرات در مقام جبران بر آيد.))(285)
((نيّت)) و ((اخلاص نيّت))
بسيارى از علماى اخلاق در آغاز بحثهاى اخلاقى سخن از ((نيّت)) و ((اخلاص نيّت)) به ميان آورده اند و اين دوا را از يكديگر جدا ساخته اند؛ نيّت را چيزى و اخلاص نيّت را چيزى ديگر شمرده اند؛ ولى هنگام بحث از اين دو، تفاوت روشنى بيان نكرده اند و مباحث خلوص نيّت را در بحث نيّت آورده اند، به گونه اى كه تميز ميان مفهوم اين دو مشكل است .
براى تفكيك اين دو، مى توان چنين گفت : منظور از ((نيّت)) همان عزم راسخ و اراده محكم براى انجام كار است ، قطع نظر از اين كه انگيزه الهى در آن باشد يا انگيزه هاى مادّى .
بديهى است كار هنگامى به ثمر مى رسد كه انسان با اراده قوى و خلل ناپذير و عزمى راسخ وارد آن شوند؛ تحصيل دانش ، تجارت ، زارعت ، كارهاى توليدى ، كارهاى اجتماعى و سياسى و خلاصه هر عمل مثبتى هنگامى به نتيجه مى رسد كه با ترديد و دودلى آغاز نشود؛ و اين در صورتى ممكن است كه انسان قبلا روى برنامه اى كه مى خواهد انجام دهد مطالعه كافى داشته باشد؛ از منافع كار و نتائج و شرايط و موانع احتمالى آن كاملا مطلّع باشد، و با اراده قوى وارد عمل شود، و با گامهاى استوار و محكم به سوى مقصد حركت كند.
در طريق تهذيب اخلاق و سير و سلوك الى اللّه نيز اراده و نيّت قاطع لازم است . افراد سست اراده هرگز به جايى نمى رسند، و با برخورد به اندك مانعى از راه مى مانند؛ اصولا اراده ضعيف نيروى انسان را نيز تضعيف مى كند و بعكس اراده قوى تمام نيروها و استعدادهاى درون را بسيج مى نمايد و انسان را به سوى مقصد به حركت در مى آورد.
اين همان چيزى است كه در قرآن مجيد از آن تعبير به ((عزم)) شده است و پيامبران بزرگ الهى به خاطر اراده نيرومندشان ((اولواالعزم)) ناميده شده اند.(286)
قرآن خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى گويد: ((فاذا عزمت فتوكّل على اللّه ؛ (نخست با يارانت مشورت كن ) و هنگامى كه تصميم گرفتى (محكم بايست و) توكّل بر خدا كن !)) (سوره آل عمران ، آيه 159)
در مورد حضرت آدم عليه السّلام مى فرمايد: ((ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى نجد له عزما؛ ما از آدم پيمان گرفته بوديم (كه نزديك درخت ممنوع نشود و فريب شيطان را نخورد) ولى او فراموش كرد، و عزم و اراده محكمى (براى وفاى به عهد) در او نيافتيم .)) (سوره صه ، آيه 115)
در روايات اسلامى نيز اشارات قابل ملاحضه اى به اين معنى شده است :
از جمله ، در يكى از دعاهاى ماه رجب از امام كاظم عليه السّلام مى خوانيم : ((و قد علمت اءنّ اءفضل زاد الرّاحل اليك عزم ارادة يختارك بها و قد ناجاك بعزم الاءرادة قلبى ؛ من بخوبى مى دانم كه برترين زاد و توشه رهروان راه تو، اراده محكمى است كه تو را به وسيله آن برگزيند، و دل من با اراده محكم به مناجات تو پرداخته است .))(287)
و در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((انّما قدّر اللّه عون العباد على قدر نيّاتهم فمن صحّت نيّته تمّ عون اللّه له ، و من قصرت نيّته قصر عنه العون بقدر الّذى قصّره ؛ خداوند به قدر نيّتهاى بندگان به آنها كمك مى كند، كسى كه نيّت صحيح و اراده محكمى داشته باشد، يارى خداوند براى او كامل خواهد بود، و كسى كه نيّتش ناقص باشد به همان اندازه يارى الهى در حقّ او كم خواهد شد.))(288)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السلام مى خوانيم : ((ما ضعف بدن عمّا قويت عليه النّيّة ؛ هنگامى كه نيّت محكم و قوى باشد، بدن (از پذيرش كارهاى سخت و سنگين در راه وصول به مقصود) ضعيف و ناتوان نخواهد شد.))(289)
اين حديث بخوبى نشان مى دهد كه تصميم و عزم راسخ در كارها چگونه قدرت و توان جسمى را بالا مى برد و به انسان نيرو و توان مى بخشد.
يكى از ديگر از معانى ((نيّت)) تفاوت انگيزه ها در انجام اعمالى است كه ظاهرا يكسان است ؛ مثلا، انسانى كه به جهاد مى رود، ممكن است انگيزه او كسب غنائم يا برترى جويى باشد، همان گونه كه ممكن است نيّت او يارى آئين حق و دفع ظلم و ظالم و خاموش كردن آتش فتنه باشد.
در هر دو صورت در ظاهر حركت واحدى انجام مى گيرد، حركت به سوى ميدان جنگ و نبرد با دشمن ، ولى اين دو نيّت از زمين تا آسمان با يكديگر فرق دارد.
روى همين جهت ، دستور داده شده است كه در ابتداى راه ، انسان بايد نيّت خود را روشن سازد و اصلاح كند.
سالكان راه خدا نيز بايد دقيقا به نيّت خود توجّه داشته باشند؛ آيا هدف اصلاح خويشتن و تكامل جنبه هاى اخلاق و رسيدن به مقام قرب الى اللّه است يا هدف رسيدن به كرامات و خارق عادات و برترى جويى بر مردم از اين طريق مى باشد.
حديث معروف انّما الاعمال بالنّيّات اشاره به همين معنى است ، چرا كه دقّت در ذيل حديث ، مفهوم و معنى آن را روشن مى سازد؛ در بحارالانوار از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين نقل شده است كه فرمود: ((انّما الاعمال بالنّيّات و انّما لكلّ اءمرء مانوى فمن كانت هجرته الى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من كان هجرته الى دنيا يصيبها او امرآة يتزوّجها فهجرته الى ما هاجر اليه ؛ ارزش اعمال بستگى به نيّتها دارد و بهره هر كس از علمش مطابق نيّت اوست ، كسى كه به خاطر خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم هجرت كند، هجرت به سوى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كرده است . و كسى كه به خاطر رسيدن به مال دنيا يا به دست آوردن همسرى ، هجرت كند بهره اش همان چيز است كه به سوى آن هجرت كرده است .))(290)
حديث ((على قدر النّيّة تكون من اللّه عطيّة ؛ عطاياى الهى به اندازه نيّت انسان است .))(291)
كه از على عليه السّلام نقل شده مى تواند اشاره اى به اين معنى يا معنى سابق باشد.
از مجموع آنچه در اين حديث آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه براى پيروزى در هر كار و رسيدن به مقصود - وخصوصا در كارهاى مهم - تصميم و عزم راسخ و استحكام نيّت و قوّت اراده لازم است ، و تا اين معنى حاصل نشود، سعى و تلاش انسان بى حاصل يا كم حاصل است .
آنها كه مى خواهنددر طريق اصلاح نفس و تهذيب اخلاق گام بردارند نيز از اين قاعده مستثنا نيستند. بايد با اراده آهنين كار را شروع كنند؛ و با توكّل بر خداوند بزرگ پيش بروند.
در اينجا اين سؤ ال پيش مى آيد كه قوّت و قدرت اراده كه در بالا به آن اشاره شد چگونه بدست مى آيد؟
پاسخ اين سؤ ال روشن است ، راه اصلى آن انديشه و تفكّر در نتائج كار و عظمت هدف و بزرگى مقصد است ؛ هرگاه انسان تحليل روشنى در اين زمينه داشته باشد و مقصود را بخوبى بشناسد و از اهمّيّت آن آگاه و با خبر باشد، با اراده اى قوى و عزمى استوار در اين راه گام مى نهد.
هرگاه انسان درست فكر كند كه ارزش وجود او جز به فضائل اخلاقى نيست و هدف آفرينش انسان چيزى جز تكامل اخلاق و قرب الى اللّه نمى باشد، و هر لحظه از اين هدف مهم غافل شود، عقب گرد و سقوط او آغاز خواهد شد، هر اندازه اين حقيقت را بهتر بشكافد و باور كند گامهاى او، در اين راه استوارتر خواهد بود.
در يك جمله بايد گفت : اراده هاى قوى ، از معرفت كامل و توجّه به اهمّيّت هدف سرچشمه مى گيرد.
اخلاص
منظور از ((اخلاص)) همان خلوص نيّت است ، و منظور از خلوص نيّت اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس .
ممكن است كسانى داراى اراده هاى محكم براى انجام مقاصدى باشند، ولى انگيزه آنها رسيدن به اهداف مادّى باشد؛ امّا سالكان راه خدا كسانى هستند كه اراده نيرومند آنان آميخته با خلوص نيّت ، و برخاسته از انگيزه هاى الهى است .
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى ، به كمتر چيزى به اندازه اخلاص نيّت اهمّيّت داده شده است . در جاى جاى قرآن مجيد و كلمات معصومين عليه السّلام سخن از اخلاص نيّت به ميان آمده ، و عامل اصلى پيروزى در دنيا و آخرت شمرده شده است ؛ و اصولا از نظر اسلام هر عملى بدون اخلاص نيّت بى ارزش است . اين از يك سو.
از سوى ديگر، مساءله اخلاص از مشكلترين كارها شمرده شده به گونه اى كه تنها اولياء اللّه و بندگان خاصّ خدا به اخلاص كامل مى رسند، هر چند اخلاص در هر مرحله اى محبوب و مطلوب است .
بهتر است در اينجا نخست به سراغ قرآن مجيد برويم و گوشه اى از آيات مربوط به اخلاص را كه ويژگيهاى خاصّى دارد از نظر بگذرانيم :
در آيات متعدّدى در قرآن ، سخن از مخلِصين (خالصان ) يا مخلَصين (خالص شدگان !) به ميان آمده ، و آنها را با تعبيرات گوناگون و پُرمعنى توصيف و تمجيد مى كند، از جمله :
1- در آيه 5 سوره بيّنه مى خوانيم : ((و ماامروا الاّ ليعبدوا اللّه مُخلصين له الدّين حنفاء و يقيموا الصّلواة و يؤ توا الزّكوة و ذلك دين القيّمة ؛ به آنها دستورى داده نشده بود جز اين كه خدا را بپرستند در حالى كه دين خود را خالص كنند و از شِرك به توحيد بازگردند نماز را بر پا دارند و زكات را بپردازند؛ و اين است آيين مستقيم و پايدار!))
با توجّه به اين كه دين مفهوم گسترده اى دارد كه عقايد و اعمال و درون و برون را همگى شامل مى شود، و با توجّه به اين كه ضمير ((ما امروا)) به همه پيروان مذاهب آسمانى برمى گردد، و با توجّه به اين كه : اخلاص و نماز و زكات در آيه به عنوان تنها دستورهاى الهى به همه آنها است ، اهمّيّت اين موضوع كاملا روشن مى شود، اين تعبير نشان مى دهد كه همه دستورهاى الهى از حقيقت توحيد و اخلاص سرچشمه مى گيرد.
2- در جاى ديگر همه مسلمانها را مخاطب ساخته و مى فرمايد: ((فادعوا اللّه مُخلصين له الدّين و لو كره الكافرون ؛ خداوند (يگانه ) را بخوانيد و دين خود را براى او خالص كنيد، هر چند كافران ناخشنود باشند.)) (سوره غافر، آيه 14)
3- در جاى ديگر، شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را مخاطب ساخته و بطور قاطع به او دستور مى دهد: ((قل انّى امرت اءن اءعبد اللّه مُخلصا لّه الدّين ؛ بگو من ماءمورم خدا را پرستش كنم ، در حالى كه دينم را براى او خالص كرده باشم !)) (سوره زمر، آيه 11)
از اين آيات و آيات متعدّد ديگر كه همين معنى را مى رساند بخوبى استفاده مى شود كه اخلاص اساس دين و شالوده محكم و ركن ركين آن است .
درباره مخلَصان (خالص شدگان ) كه تفاوت آن را با مخلِصين (خالصان ) شرح خواهيم داد، تعبيراتى از اين مهمتر ديده مى شود:
1- در آيه 39 و 40 سوره حجر مى خوانيم كه شيطان بعد از رانده شدن از درگاه خدا، از سر لجاجت و خيره سَرى عرض مى كند: ((ولاغوينّهم اءجمعين - الاّ عبادك منهم المُخلَصين ؛ من همه آنها را گمراه خواهم ساخت مگر بندگان مخلصت را!))
اين تعبير نشان مى دهد كه موقعيّت بندگان مخلَص آن چنان تثبيت شده است كه حتّى شيطان افسونگر و لجوج طمع خود را از آنها بريده است .
2- در آيه 39 و 40 سوره صافّات ، وعده پاداش فوق العاده اى كه جز خدا از آن آگاه نيست به آنان داده شده ، مى فرمايد: ((وما تجزون الاّ ما كنتم تعملون - الاّ عباد اللّه المخلَصين ؛ شما جز به آنچه انجام مى داديد جزا داده نمى شويد، مگر بندگان مخلص خدا (كه رابطه اى ميان اعمال و جزاى آنها نيست ، و بر سرِ خوان نعمت الهى بى حساب پاداش مى گيرند.)))
3- در آيه 127 و 128 همين سوره (صافّات ) مقام مخلَصين را چنان والا شمرده كه از حضور در دادگاه الهى در قيامت معافند (و يكسره به بهشت جاويدان پروردگار روانه مى شوند!)
4- در آيه 159 و 160 همين سوره تنها بيان و توصيف مخلَصين را شايسته ذات پروردگار شمرده است ، كه نشان عمق واقعى معرفت آنان است ؛ مى فرمايد: ((سبحان اللّه عمّا يصفون - الاّ عباد اللّه المخلَصين ؛ منزّه است خداوند از آنچه آنها توصيف مى كنند، مگر (توصيف ) بندگان مخلص خدا!))
5- در آيه 24 سوره يوسف ، هنگامى كه سخن از حمايت الهى در برابر وسوسه هاى خطرناك همسر عزيز مصر به ميان مى آورد، مى فرمايد: ((كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلصين ؛ اينچنين كرديم ، تا بدى و زشتى را از او دور سازيم ؛ چرا كه او از بندگان مخلَص ما بود.))
در اين كه ميان ((مخلِص)) و ((مخلَص)) ( ((خالصان)) و ((خالص شدگان))) چه تفاوتى وجود دارد؟ سخنهايى گفته شده است ؛ ولى شايد بهترين تفسير در اين زمينه اين باشد كه ((مخلِصان)) كسانى هستند كه خود در راه خالص سازى خويشتن از هرگونه آلودگى به شرك و انگيزه هاى غير الهى ، و رذائل اخلاقى گام مى نهند، و تا آنجا كه در توان دارند پيش مى روند؛ امّا ((مخلِصان)) كسانى هستند كه امدادهاى الهى و عنايات ربّانى ، آخرين ناخالصيهاى وجودشان از ميان مى برند، و به لطف پروردگار از هر نظر خالص مى شوند.
توضيح اين كه : ناخالصيها در وجود انسان در واقع دوگونه است :
گونه اى از آن طورى است كه انسان از آن آگاه مى شود، و توان برطرف ساختن آن را دارد، و در اين راه مى كوشد و تلاش مى كند و موفّق به اخلاص نيّت و عقيده و عمل مى شود.
امّا گونه اى ديگر از آن بقدرى مخفى و مرموز است كه انسان توانايى بر تشخيص ، و در صورت تشخيص ، توانايى بر پاكسازى آن ندارد؛ همان گونه كه در روايت معروف نبوى وارد شده است : ((انّ الشّرك اءخفى من دبيب النّمل على صفاة سوداء فى ليلة ظلماء؛ شرك (و نفوذ آن در عمل ) مخفى تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك !))(292)
در اين گونه موارد هرگاه لطف الهى شامل حال سالكان راه نشود، از اين گذرگاه صَعبُالعُبور گذر نخواهد كرد، و در ناخالصيها مى مانند؛ امّا گويى خداوند جايزه كسانى را كه در اخلاص خويش تا آخرين مرحله توان و قدرت مى كوشند، اين قرار داده كه باقى مانده راه را تنها با عنايت او بپويند، و اين مخلِصان را مخلَص كند.
هنگامى كه انسان به اين مرحله برسد ديگر در برابر وساوس شياطين و هواى نفس بيمه خواهد شد، و طمع شيطان از او بريده مى شود، و شيطان در برابر اين افراد رسما اظهار عجز مى كند.
اينجاست كه از خوان نعمت الهى بى حساب بهره مى گيرند، و توصيف آنها درباره صفات جلال و جمال پروردگار، رنگ توحيد خالص به خود مى گيرد، و طبيعى است كه در قيامت نيز بدون حساب وارد بهشت مى شوند چرا كه حساب خود را در اين جهان صاف كرده اند.
اين همان است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام طبق بعضى از خطب نهج البلاغه بدان اشاره كرده ، و در توصيف بندگان شايسته پروردگار مى فرمايد: ((قد اءخلص للّه فاستخلص ؛ يكى از صفات برجسته آنان اين است كه خويش را براى خدا خالص كرده ، و خداوند خلوص او را پذيرفته (و به مرحله نهايى رسانيده است ).(293)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
به همين دليل درباره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در حديثى چنين آمده است : ((فعند ذلك استخلص اللّه عزّوجلّ لنبوّته و رسالته من الشّجرة المشرّفة الطيّبة ... محمدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم اختصّه للّنبوّة و اءصطفاه بالرّسالة ؛ در اين هنگام خداوند بزرگ محمد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را براى نبوّت و رسالتش از شجره پرارزش پاك برگزيد و خالص گردانيد.))(294)
و در حديث ديگرى كه از بعضى معصومان عليهم السّلام روايت شده مى خوانيم : ((وجدت ابن آدم بين اللّه و بين الشّيطان فان اءحبّه اللّه تقدّست اءسمائه ، خلّصه و استخلصه و الّا خلّى بينه و بين عدوّه ؛ فرزندم آدم را در ميان خدا و شيطان مى بينم ، اگر خداوند متعال او را (به سبب تلاش و كوشش در راه اخلاص ) دوست دارد، خالص و مخلصش مى سازد، وگرنه او را در برابر شيطان رها مى سازد.))(295)
كوتاه سخن اين كه : مساءله خلوص و اخلاص در نيّت و اعتقاد و اخلاق و عمل ، از مهمترين گامها و اساسى ترين پايه هاى تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است .
اخلاص در روايات اسلامى
اين معنى در روايات اسلامى نيز فوق العاده مورد بحث قرار گرفته است كه گوشه هايى از آن را در ذيل از نظر مى گذرانيم :
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ثلات لايغّل عليهنّ قلب رجل مسلم اخلاص العمل للّه عزّوجلّ و النّصيحة لائمة المسلمين و اللّزوم لجماعتهم ؛ سه چيز است كه قلب هيچ مسلمانى نبايد درباره آن خيانت كند (و همه مسلمين بايد آن را رعايت كنند): خالص كردن عمل براى خدا، و خيرخواهى براى پيشوايان اسلام و مُلازمت جماعت مسلمين و جدانشدن از آن .))(296)
2- در حديث ديگرى از آن حضرت مى خوانيم كه اخلاص از اسرار الهى است : ((الاخلاص سِرّ من اسرارى اءستودعه قلب من اءحببته من عبادى ؛ اخلاص يكى از اسرار من است و آن را در قلب هر كس از بندگانم را كه دوست بدارم به وديعه مى گذارم)).(297)
3- امير مؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: ((الاخلاص
اءشرف نهاية ؛ اخلاص باارزشترين مقامى است كه انسان به آن مى رسد.))(298)
4- و در تعبير بلند ديگر مى فرمايد:((الاخلاص اعلى الايمان ؛ اخلاص برترين مقام ايمان است .))(299)
5- و در تعبير پرمعناى ديگرى از همان امام مى خوانيم : ((فى اخلاص الاءعمال تنافس اولوا النّهى و الاءلباب ؛ رقابت عاقلان و انديشمندان با يكديگر در اخلاص عمل است .))(300)
6- اين مساءله تا آنجا اهمّيّت دارد كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم تفاوت مقامات مؤ منان را در تفاوت درجات اخلاص مى شمرد و مى فرمايد: ((بالاخلاص تتفاضل مراتب المؤ منين))(301)
7- امير مؤ منان على عليه السّلام نيز آخرين مرحله يقين رااخلاص معرّفى مى كند و مى فرمايد: ((غاية اليقين الاخلاص ))(302)
8- اخلاص بقدرى اهمّيت دارد كه مقدار مختصرى از عمل كه با آن باشد سبب نجات انسان مى گردد، چنان كه در حديث رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اءخلص قلبك يكفك القليل من العمل))(303)
9- اخلاص تا آن حد اهمّيّت دارد كه على عليه السّلام آن را عبادت مقرّبان درگاه خدا مى شمرد، و مى گويد: ((الاخلاص عبادة المقرّبين .))(304)
10- اين بحث دامنه دار را با حديث جالب ديگرى از على عليه السّلام به پايان مى بريم كه فركود: ((طوبى لمن اءخلص للّه العبادة و الدّعاء و لم يشغل قلبه بما ترى عيناه و لم ينس ذكراللّه بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره ؛ خوشا به حال كسى كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند، و قلب خود را به آنچه مى بيند مشغول ندارد، و ياد خدا را با آنچه مى شنود، به فراموشى نسپرد، درونش به خاطر نعمتهايى كه به ديگران داده شده است ، غمگين نشود.))(305)
حقيقت اخلاص
مرحوم فيض كاشانى در محجّة البيضاء در اين زمينه چنين مى نويسد: ((حقيقت اخلاص آن است كه نيّت انسان از هرگونه شرك خَفى و جَلىّ پاك باشد))، قرآن مجيد مى فرمايد:و انّ لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم ممّا فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشّاربين ؛ در وجود چهارپايان براى شما درسهاى عبرتى است ، چرا كه از درون شكم آنها، از ميان غذاهاى هضم شده و خون ، شير خالص و گوارا به شما مى نوشانيم .(306)
((شير خالص آن است كه نه رگه هاى خون در آن باشد، و نه اثرى از آلودگى درون شكم و نه غير آن ، صاف و پاك و بدون غَلّوغش باشد؛ نيّت عمل خالص نيز همان گونه است ، بايد هيچ انگيزه اى جز انگيزه الهى بر آن حاكم نگردد.))(307)
در روايات اسلامى نيز تعبيرات بسيار لطيفى درباره حقيقت اخلاص و نشانه هاى مخلصين بيان شده كه به بخشى از آن اشاره مى كنيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((انّ لكّل حقّ حقيقة و مابلغ عبد حقيقة الاخلاص حتّى لايحبّ اءن يحمد على شى ء من عمل للّه ؛ هر حقيقتى نشانه اى دارد، هيچ بنده اى به حقيقت اخلاص نمى رسد مگر زمانى كه دوست نداشته باشد كه او را به خاطر اعمال الهى اش بستانيد.))(308)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: ((اءمّا علامة المخلص فاءربعة ؛ يسلم قلبه ، و تسلم جوارحه ، و بذل خيره و كفّ شرّه ؛ امّا علائم مخلص چهار چيز است : قلبش تسليم خداست ، همچنين اعضايش تسليم فرمان اوست ، خير خود را در اختيار مردم مى گذارد و شرّ خود را بازمى دارد.))(309)
3- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((لايكون العبد عابدا للّه حقّ عبادته حتّى ينقطع عن الخلق كلّه اليه ، فحينئذ يقول هذا خالص لى فيتقبّله بكرمه ؛ هيچ عبادت كننده اى حقّ عبادت خود را به جا نمى آورد، مگر اين كه از تمام مخلوقات چشم بردارد و متوجّه او شود؛ در اين هنگام ، خداوند مى فرمايد: اين براى من خالص شده است ؛ پس به كرمش او را مى پذيرد.))(310)
4- و بالاخره امام صادق عليه السّلام جان سخن را در يك جمله كوتاه خلاصه كرده ، و درباره اخلاص مى فرمايد: ((مااءنعم اللّه عزّوجلّ على عبد اءجلّ من اءن لايكون فى قلبه مع اللّه غيره ؛ خداوند متعال نعمتى بزرگتر از اين به بنده اى نداده است كه در قلبش با خدا، ديگرى نباشد.))(311)
اكنون با توجّه به اهمّيّت فوق العاده اخلاص ، و تاءثير عميق آن در پيمودن راه حق ، و وصول به مقامات عاليه قرب الى اللّه ، اين سؤ ال پيش مى آيد كه اخلاص را چگونه مى توان به دست آورد؟
بى شك اخلاص نيّت هميشه برخاسته از ايمان و يقين و عمق معارف الهيّه است ؛ هر قدر يقين انسان به توحيد افعالى خدا بيشتر باشد و هيچ مؤ ثّرى را در عالم هستى ، جز ذات پاك او نشناسد، و همه چيز را از او و از ناحيه او و به فرمان او بداند، و اگر اسباب و عواملى در عالم امكان وجود دارد، آن را نيز سر بر فرمان او ببيند چنين كسى اعمالش تواءم با خلوص است ؛ زيرا جز خدا مبداء تاءثيرى نمى بيند كه براى او كار كند.
اين حقيقت در روايات اسلامى در عبارات كوتاه و پرمعنايى منعكس است : امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: ((اءلاخلاص ثمرة اليقين ؛ اخلاص ميوه درخت يقين است .))(312)
و از آنجا كه عبادت به مقتضاى واعبد ربّك حتّى ياءتيك اليقين يكى از اسباب يقين مى باشد، در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است كه ((اءلاخلاص ثمرة العبادة ؛ اخلاص ميوه درخت عبادت است .))(313)
و نيز از آنجا كه علم و معرفت يكى از سرچشمه هاى يقين است ، و يقين چنان كه گفتيم سرچشمه اخلاص است ، در حديثى از همان حضرت آمده است كه فرمود: ((ثمرة العلم اخلاص العمل ؛ ميوه علم اخلاص عمل است .))(314)
و بالاخره در گفتار جامعى از مولى على عليه السّلام به سرچشمه هاى اخلاص چنين اشاره شده است : ((اءوّل الدّين معرفته ، و كمال معرفته التّصديق به ، و كمال التّصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص له ؛ سرآغاز دين معرفت خداست ، و كمال معرفتش تصديق ذات اوست ، و كمال تصديقش ذاتش ، توحيد و شهادت بر يگانگى او مى باشد؛ و كمال توحيد او اخلاص است .))(315)
موانع اخلاص
بزرگان علم اخلاق در اين زمينه اشارات روشن و دقيقى دارند، بعضى معتقدند اخلاص موانع و آفات آشكار و نهان دارد؛ بعضى بسيار قوى و خطرناك و بعضى ضعيفتر است ، و شيطان و هواى نفس براى مشوب ساختن ذهن انسان و گرفتن صفا و اخلاص و آلوده كردن اعمال به ريا نهايت تلاش و كوشش مى كنند.
بعضى از مراحل رياكارى و آلودگى نيّت به قدرى روشن است كه هر كسى آن را درمى يابد؛ مثل اين كه شيطان در نمازگزار نفوذ مى كند و مى گويد نماز را آرام و آهسته و با آداب و خشوع انجام ده ، تا حاضران تو را انسانى مؤ من و صالح بدانند و هرگز به غيبت تو آلوده نشوند، اين يك فريب آشكار از ناحيه شيطان است !
گاه اين وسوسه هاى شيطانى به شكل مخفى ترى صورت مى گيرد، و در لباس اطاعت ظاهر مى شود؛ مثلا، مى گويد: تو انسان برجسته اى و مردم به تو نگاه مى كنند، اگر نماز و اعمالت را زيباسازى ديگران به تو اقتدا كرده و در ثواب آنها شريك خواهى شد، و انسان بى خبر گاه تسليم چنين وسوسه اى مى شود، و در درّه هولناك ريا سقوط مى كند.
گاه وسوسه هاى شيطان از اين هم پيچيده تر و پنهان تر است ؛ مثل اين كه به نمازگزار مى گويد انسان مخلص كسى است كه در خلوت و جلوت يكسان باشد، كسى كه عبادتش در خلوات كمتر از جلوات باشد، رياكار است ، و به اين ترتيب او را وادار مى كند كه در خلوت نماز خود را جالب و جاذب كند تا بتواند در بيرون و در مقابل مردم نيز چنين كند و به اهداف خود برسد اين نيز يك نوع رياكارى خفى است كه ممكن است بسيارى از آن غافل شوند و از درك آن عاجز گردند. و همچنين مراحل مخفى تر و پنهان تر.(316)
براستى موانع و آفات اخلاص به قدرى زياد و متنوّع و پنهان است كه هيچ انسانى جز از طريق پناه بردن به لطف الهى از آن رهايى نمى يابد.
در روايات اسلامى نيز هشدارهاى مهمّى درباره آفات اخلاص آمده است :
از جمله در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((كيف يستطيع الاخلاص من يغلبه الهوى ؛ چگونه توانايى بر اخلاص دارد كسى كه هواى نفس بر او غالب است ؟))(317)
در حقيقت ، عمده ترين آفت اخلاص و مهمترين مانع آن در اين حديث شريف بيان شده است . آرى ! هواى نفس است كه سرچشمه اخلاص را تيره و تاريك مى سازد.
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم : ((قلّل الآمال تخلص لك الاءعمال ؛ آرزوها را كم كن (و دامنه آرزوهاى دور و دراز را جمع نما) تا اعمال تو خالص شود!))(318)
اين نكته حائز اهمّيّت است كه گاه انسان در اين مورد، گرفتار وسواس مى شود كه آن خود يكى ديگر از نيرنگهاى شيطان است ، به او مى گويد به نماز جماعت مرو، چرا كه در آنجا ممكن است نيّتت آلوده شود، فقط در خانه نماز بخوان ، يا هنگامى كه در ميان جمعيّت به نماز برمى خيزى مستحبّات را ترك كن و نماز را بسيار سريع و دست و پا شكسته بخوان مبادا آلوده رياگردى . و بسيار ديده ايم افرادى را كه به خاطر همين گرفتارى از مستحبّات مؤ كّدى كه شرع ، به آن دعوت كرده است باز مانده اند.
و شايد به همين دليل است كه قرآن مجيد مردم را دعوت به انفاق پنهان و آشكار هر دو كرده است . مى فرمايد: ((الّذين ينفقون اءموالهم بالّليل و النّهار سرّا و علانية فلهم اءجرهم عندربّهم ولاخوف عليهم و لاهم يحزنون ؛ آنها كه اموال خود را شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كنند مزدشان نزد پروردگارشان است ، نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.))(319)
اين حديث را با ذكر نكته ديگرى پايان مى دهيم و آن اين كه داشتن اخلاص در خلوت و تنهايى . چندان افتخار نيست ، مهم آن است كه انسان در جلوت و در ميان مردم و در مرئى و منظر همگان بتواند اعمال خالصانه انجام دهد.
آثار اخلاص
از آنجا كه اخلاص گرانبهاترين گوهرى است كه در خزانه قلب و روح انسان پيدا مى شود، آثار فوق العاده مهمّى نيز دارد كه در روايات اسلامى با تعبيرات كوتاه و بسيار پُرمعنى به آن اشاره شده است .
در حديث معروفى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((مااءخلص عبد للّه عزّوجلّ اءربعين صباحا الاّ جرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه ؛ هيچ بنده اى از بندگان خدا چهل روز اخلاص را پيشه خود نمى سازد مگر اين كه چشمه هاى حكمت و دانش از قلبش بر زبانش جارى مى شود.))(320)
در حديث ديگرى از امام علىّ بن ابيطالب عليه السّلام مى خوانيم : ((عند تحقّق الاخلاص تستنير البصائر؛ به هنگام تحقّق اخلاص ، چشم بصيرت انسان نورانى مى شود.))(321)
در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((فى اخلاص النّيّات نجاح الامور؛ در اخلاص نيّت پيروزى در كارها است .))(322)
اين نكته روشن است كه هر قدر نيّت خالصتر باشد به باطن كارها اهمّيّت بيشترى داده مى شود تا به ظاهر كار، و به تعبير ديگر، محكم كارى در حدّ اعلى خواهد بود؛ به همين دليل پيروزى در كار تضمين خواهد شد. و بعكس اگر آلوده به ريا باشد به ظاهر بيش از باطن اهمّيّت داده مى شود و كارها و برنامه ها تو خالى مى گردد و به همين امر سبب شكست است .
و نيز به همين دليل ، در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((لوخلصت النّيّات لزكّت الاعمال ؛ اگر نيّات خالص شود اعمال پاكيزه خواهد شد.))(323)
رياكارى
نقطه مقابل اخلاص ((ريا)) است ، كه در آيات و روايات اسلامى از آن مذمّت شده است و آن را عاملى براى بطلان اعمال و نشانه اى از نشانه هاى منافقان و نوعى شِرك به خدا معرفى كرده اند.
رياكارى تخريب كننده فضائل اخلاقى و عاملى براى پاشيدن بذر رذائل در روح و جان انسانهاست . رياكارى اعمال را تو خالى و انسان را از پرداختن به محتوا و حقيقت عمل باز مى دارد.
رياكارى يكى از ابزارهاى مهّم شيطان براى گمراه ساختن انسانهاست .
با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و چهره رياكاران و نتيجه اعمال آنها را بررسى مى كنيم .
1- يا ايّها الّذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمن و الاذى كالّذى ينفق ماله رئاء النّاس و لايؤ من باللّه و اليوم الاخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شى ء مّمّا كسبوا و اللّه لايهدى القوم الكافرين (سوره بقره ، آيه 264)
2- فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربّه اءحدا (سوره كهف ، آيه 110)
3- اءنّ المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصّلوة قاموا كسالى يرآؤ ن النّاس و لايذكرون اللّه الاّ قليلا (سوره نساء، آيه 142)
4- والّذين ينفقون اءموالهم رئاءالنّاس ولايؤ منون باللّه ولاباليوم الآخر و من يكن الشّيطان له قرينا فسآء قرينا (سوره نساء، آيه 38)
5- ولاتكونوا كالّذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاءالنّاس و يصدّون عن سبيل اللّه و اللّه بما يعملون محيط (سوره انفال ، آيه 47)
6- فويل للمصلّين الّذين هم عن صلاتهم ساهون ، الّذين هم يرآؤ ن و يمنعون الماعون (سوره عاعون ، آيه 4تا7)
ترجمه :
1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازيد همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كند و به خدا و روز رستاخيز ايمان نمى آورد (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند، آنها از كارى كه انجام داده اند چيزى به دست نمى آورند و خداوند جمعيّت كافران را هدايت نمى كند!
2- پس هر كه به لقاى پروردگارش اميد دارد بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در عادت پروردگارش شريك نكند.
3- منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز برمى خيزند با كسالت برمى خيزند و در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى نمايند.
4- و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و ايمان به خدا و روز بازپسين ندارند (چرا كه شيطان رفيق و همنشين آنهااست ) و كسى كه شيطان قرين او باشد بد همنشين و قرينى دارد.
5- و مانند كسانى نباشيد كه از روى هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم از سرزمين خود (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و (مردم را) از راه خدا بازمى داشتند (و سرانجام شكست خوردند) و خداوند به آنچه عمل مى كنند احاطه (و آگاهى ) دارد.
6- پس واى بر نمازگزارانى كه ، در نماز خود سهل انگارى مى كنند، همان كسانى كه ريا مى كنند، و ديگران را از وسائل ضرورى زندگى منع مى نمايند!
شرح و تفسير
در نخستين آيه ، منّت گذاردن و آزاردادن و رياكردن در يك رديف شمرده شده و همه آنها را موجب بطلان و نابودى صدقات (و اعمال نيك ) معرفى مى كند بلكه تعبيراتى از اين آيه نشان مى دهد كه شخص رياكار ايمان به خدا و روز آخرت ندارد؛ مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد انفاقهاى خود را با منّت و آزار باطل نكنيد!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا لاتبطلوا صدقاتكم بالمنّ و الاءذى ) سپس اين گونه افراد را به كسى تشبيه مى كنند كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى نمايد و به خدا و روز رستاخيز ايمان ندارد! (كالّذى ينفق ماله رئاءالنّاس و لا يؤ من باللّه واليوم الاءخر)
در ذيل آيه ، مثال بسيار گويا و پرمعنائى براى اين گونه اشخاص زده و مى فرمايد: ((مثل (كار) او همچون قطعه سنگى است كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد (و بذرهائى در آن افشانده شود) و رگبار باران بر آن فرود آيد (و همه خاكها و بذرها را با خود بشويد و با خود ببرد) و آن را صاف (و خالى از همه چيز رها سازد)!)) (فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا)
اين گونه اشخاص (به يقين ) ((از كارى كه انجام داده اند بهره اى نمى گيرند و خداوند كافران را هدايت نمى كند!)) (لايقدرون على شى ء مّمّا كسبوا و اللّه لايهدى القوم الكافرين )
در اين آيه تلويحا يك بار رياكاران را فاقد ايمان به خدا و روز قيامت معرفى كرده و يك بار به عنوان قوم كافر، و اعمال آنها را هيچ و پوچ و فاقد هرگونه ارزش مى شمرد چرا كه بذر اعمالشان در سرزمين رياكارى پاشيده شده كه هيچ گونه آمادگى براى رشد و نمو ندارد. اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه رياكاران خودشان همانند قطعه سنگى هستند كه قشر نازكى از خاك بر آن است و هيچ گونه بذر مفيدى را پرورش نمى دهد؛ آرى ! قلب آنها همچون سنگ و روحشان نفوذناپذير و اعمالشان بى ريشه و نيّاتشان آلوده است .
جالب اين كه در آيه اى كه پشت سر اين آيه در همان سوره بقره آمده است اعمال خالصان و مخلصان را به باغى پربركت تشبيه مى كند كه بذر و نهال صالح در آن كاشته شده د باران كافى بر آن مى بارد و نور آفتاب از هر سو به آن مى تابد و نسيم باد از هر طرف به آن مى وزد و ميوه و ثمره آن را مضاعف مى سازد.
در دومين آيه ، پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را مخاطب قرار داده و دستور مى دهد مساءله توحيد خالص را به عنوان اصل اساسى اسلام به مردم برساند؛ مى فرمايد: ((بگو من بشرى همچون شما هستم (تنها امتياز من اين است كه ) به من وحى مى شود كه معبود شما تنها يكى است .)) (قل انّما اءنا بشر مثلكم يوحى الىّ اءنّما الهكم اله واحد)
سپس نتيجه گيرى مى كند كه بر اين اساس ، اعمال بايد از هر نظر خالص و خالى از شرك باشد و مى فرمايد: ((پس هر كس اميد به لقاى پروردگارش دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد!)) (فمن كان يرجوا لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا ولايشرك بعبادة ربّه اءحدا)
به اين ترتيب ، شرك در عبادت ، هم اساس توحيد را ويران مى سازد و هم اعتقاد به معاد را؛ و به تعبير ديگر، گذرنامه ورود به بهشت جاويدان عمل خالص است .
قابل توجّه اين كه در شاءن نزول اين آيه آمده است كه مردى به نام ((جُندَب بن زُهِير)) خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم عرض كرد من كارهايم را براى خدا به جا مى آورم و هدفم رضاى اوست امّا هنگامى كه مردم از آن آگاه مى شوند مسرور و شاد مى شود؛ پيامبر فرمود: ((انّ اللّه طيّب و لايقبل ما شورك فيه ؛ خداوند پاك است و جز عمل پاك را نمى پذيرد و عملى كه غير او در آن شركت داده شود مقبول او نخواهد بود!)) سپس آيه فوق نازل شد.(324)
در شاءن نزول ديگرى آمده است كه مردى خدمتش عرض كرد: ((من جهاد فى سبيل اللّه را دوست دارم و در عين حال دوست دارم مردم موقعيّت مرا در جهاد بدانند.)) در اين هنگام آيه فوق نازل شد.(325)
شبيه همين معنى در مورد انفاق در راه خدا و صله رحم نيز نقل شده است (326) و نشان مى دهد كه آيه بالا بعد از سؤ الات گوناگون در مورد اعمال آلوده به اهداف غير خدائى نازل شده است و رياكار به عنوان مشرك و كسى كه ايمان محكمى به آخرت ندارد، معرفى گرديده است .
در حديث ديگرى نيز از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((من صلّى يرائى فقد اءشرك و من صام يرائى فقد اءشرك و من تصّدق يرائى فقد اءشرك ثمّ قرء فمن كان يرجوا لقاء ربّه ...؛ كسى كه نماز را به خاطر ريا بخواند مشرك شده و كسى كه روزه را براى ريا به جاآورد مشرك شده و كسى كه صدقه و انفاق را براى ريا انجام دهد مشرك شده سپس آيه : فمن كان يرجوا لقاء ربّه ... را تلاوت فرمود.))(327)
در سومين آيه ، ريا را يكى از اعمال منافقان شمرده مى فرمايد: ((منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى دهد و هنگامى كه به نماز مى ايستند از روى كسالت است و در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند!)) (انّ المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصّلوة قاموا كسالى يرآؤ ن النّاس و لايذكرون اللّه الّا قليلا)
اين نكته قابل توجّه است كه نفاق نوعى دوگانگى ظاهر و باطن است و رياكارى نيز شكل ديگرى از دوگانگى ظاهر و باطن مى باشد چرا كه ظاهر عمل الهى و باطن آن شيطانى و ريائى است و به خاطر جلب توجّه مردم ! بنابراين ، طبيعى است كه ريا جزء برنامه منافقان باشد.
در چهارمين آيه ، اعمال ريائى را همرديف عدم ايمان به خدا و روز قيامت و همنشينى با شيطان شمرده و مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى كنند و ايمان به خداوند و روز باز پسين ندارند (چرا كه شيطان و همنشين آنها است ) و كسى كه شيطان قرين اوست بد قرينى انتخاب كرده است .)) (والّذين ينفقون اءموالهم رئاءالنّاس ولايؤ منون باللّه ولاباليوم الآخر و من يكن الشّيطان له قرينا فسآء قرينا).
به اين ترتيب ، رياكاران دوست شيطان و فاقد ايمان قاطع به مبداء و معاد هستند.
در پنجمين آيه ، خداوند مسلمانان را از همسوئى با كفّار كه اعمالشان رياكارانه و از روى هواپرستى و خودنمائى بوده است نهى مى كند، مى فرمايد: ((مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود به خاطر هواپرستى و غرور و خودنمائى در برابر مردم بيرون آمدند! و مردم رااز راه خدا بازمى داشتند و خداوند به آنچه عمل مى كنند احاطه (كامل ) دارد.)) (ولاتكونوا كالّذين خرجوا من ديارهم بطرا و رئاءالنّاس و يصدّون عن سبيل اللّه و اللّه بما يعملون محيط)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
طبق قرائنى كه در آيه موجود است بتصديق مفسّران ، آيه اشاره به حركت سپاهيان قريش به سوى ميدان بدر است كه به هنگام خارج شدن از مكّه آلات لهوولعب و بعضى از خوانندگان و شراب همراه خود آوردند حتّى اگر دَم از بت پرستى مى زدند آن هم رياكارانه و عملا براى جلب نظر بت پرستان بود.
بعضى از مفسّران نيز گفته اند از آنجا كه بدر يكى از مراكز تجمّع و از بازارهاى عرب بود و در عرض سال گاهى در آنجا اجتماع مى كردند، ابوجهل محصوصا وسائل عيش ونوش را با خود برد و هدفش اين بود كه از همه كسانى كه با آنجا آشنا بودند زهر چشم بگيرد.
به هر حال قرآن مؤ منان را از اين گونه كارها نهى مى كند و به آنها دستور مى دهد كه با رعايت تقوا و اخلاص بر همه مشكلات غلبه كنند و سرنوشت رياكاران هوسباز و بى تقوا را در ميدان بدر فراموش ننمايند.
در آخرين آيه مورد بحث ، باز هم از رياكارى به بيان ديگرى نكوهش مى كند و مى فرمايد: ((واى بر نمازگزارانى كه نماز را به دست فراموشى مى سپارند و از آن غفلت مى كنند، آنها كه ريا مى كنند و مردم را از ضروريّات زندگى بازمى دارند.)) (فويل للمصلّين ، الّذين هم عن صلاتهم ساهون ، الّذين هم يرآؤ ن و يمنعون الماعون )
تعبير به ((ويل)) در قرآن مجيد در 27 مورد آمده است و غالبا در مورد گناهان بسيار سنگين و خطرناك است . به كاربردن ، اين تعبير در مورد رياكاران نيز حكايت از شدّت زشتى عمل آنها مى كند.
از آنچه در آيات بالا آمد زشتى اين گناه و خطرات آن براى سعادت انسان آشكار مى شود و بخوبى روشن مى گردد كه يكى از موانع مهمّ تهذيب نفس و پاكى قلب و روح همين رياكارى است كه نقطه مقابل آن خلوص نيّت و پاكى دل است .
ريا در روايات اسلامى
در احاديث اسلامى فوق العاده به اين مساءله اهمّيّت داده شده و رياكارى به عنوان يكى از خطرناكترين گناهان معرفى شده است كه به گوشه اى از آن در ذيل اشاره مى شود:
1- در حديثى از پيغمبر اكرم مى خوانيم : ((اءخوف ما اءخاف عليكم الرّيا و الشّهوة الخفيّة ؛ خطرناكترين چيزى كه از آن بر شما مى ترسيم رياكارى و شهوت پنهانى است !))(328)
ظاهرا منظور از شهوت پنهانى همان انگيزه هاى مخفى رياكارى است .
2- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((اءدنى الرّيا شرك ؛ كمترين ريا شرك به خداست .))(329)
3- باز از همان حضرت آمده است كه فرمود: ((لايقبل اللّه عملا فيه مقدار ذرّة من رياء؛ خداوند عملى را كه ذرّه اى از ريا در آن باشد قبول نمى كند!))(330)
4- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : ((انّ المرائى ينادى عليه يوم القيامة يا فاجر يا غادر يا مرائى ضلّ عملك و حبط اءجرك اذهب فخذ اءجرك ممّن كنت تعمل له ؛ روز قيامت شخص رياكار را صدا مى كنند و مى گويند اى فاجر! اى حيله گر پيمان شكن ! و اى رياكار! اعمال تو گم شد و اجر تو نابود گشت برو و پاداش خود را از كسى كه براى او عمل كردى بگير!))(331)
5- يكى از اصحاب مى گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را گريان ديدم ، عرض كردم : چرا گريه مى كنيد؟ فرمود: ((انّى تخوّفت على امّتى الشّرك ، اءمّا انّهم لايعبدون صنما و لاشمسا و لاقمرا و لاحجرا، ولكنّهم يرائون باءعمالهم ؛ من بر امّتم از شرك و چندگانه پرستى بيمناكم ! بدانيد آنها بت نخواهند پرستيد و نه خورشيد و ماه و قطعات سنگ را، ولى در اعمالشان ريا مى كنند (و از اين طريق وارد وادى شرك مى شوند).))(332)
6- در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود: انّ الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول اللّه عزّوجلّ اجعلوها فى سجّين انّه ليس ايّاى اءراد بها؛ فرشته عمل بنده اى را با شادى به آسمان مى برد هنگامى كه حَسنات او را به بالا مى برد خداوند عزّوجل مى فرمايد آن را در جهنّم قرار دهيد، او عمل خود را به نيّت من انجام نداده است !))(333)
7- باز در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((يقول اللّه سبحانه انّى اءغنى الشّركاء فمن عمل عملا ثمّ اءشرك فيه غيرى فاءنا منه برى ء و هو للّذى اءشرك به دونى ؛ خداوند سبحان مى فرمايد: من بى نيازترين شريكانم ، هر كس عملى بجا آورد و غير مرا در آن شريك كند من از او بيزارم ، و اين عمل از آنِ كسى است كه شريك قرار داده نه از آنِ من !))(334)
اين هفت حديث پرمعنى و تكان دهنده كه همه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است بخوبى نشان مى دهد گناه ريا به قدرى عظيم است كه چيزى با آن برابرى نمى كند و اين به خاطر آثار بسيار بدى است كه ريا در فرد و جامعه و در جسم و روح انسان ايجاد مى كند.
از امامان معصوم عليهم السّلام احاديث تكان دهنده اى ديده مى شود، از جمله :
8- در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه از جدّش نقل مى كند: ((سياءتى على النّاس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علانيّتهم ، طمعا فى الدّنيا لايريدون ما به عند ربّهم يكون دينهم رياء، لايخالطوهم خوف يعمّهم اللّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم ؛ زمانى بر مردم فرامى رسد كه باطن آنها آلوده و ظاهرشان زيبا است ، و اين به خاطر طمع در دنيا مى باشد، هرگز آنچه را نزد پروردگارشان است اراده نمى كنند، دين آنها ريا است ، و خوف خدا در قلبشان نيست ، خداوند مجازاتى فراگير بر آنها مى فرستد و آنها همچون فرد غريق او را مى خوانند ولى دعاى آنان را اجابت نمى كند!))(335)
9- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((كلّ رياء شرك انّه من عمل للنّاس كان ثوابه للنّاس و من عمل للّه كان ثوابه على اللّه ؛ هر ريائى شرك است ، هر كس براى مردم عمل كند پاداش او بر مردم است ، و هر كس براى خدا عمل كند ثوابش بر خداست !))(336)
10- در حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم : ((المرائى ظاهره جميل و باطنه عليل ...؛ رياكار ظاهر عملش زيبا و باطنش زشت و بيمار است !))(337)
و نيز فرمود: ((ما اءقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا؛ چه زشت است كه باطن انسان خراب و بيمار و ظاهرش زيبا باشد))!(338)
و در اين زمينه روايات از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و ائمّه هدى بسيار فراوان است .
فلسفه تحريم ريا
شايد افراد ظاهر بين هنگامى كه به اين روايات تكاندهنده نگاه مى كنند از عظمت گناه ريا و آثار وحشتناك آن در شگفتى فرو روند و تصوّرشان اين باشد كه اگر عمل انسان خوب باشد چه فرق مى كند نيّت او هر چه مى خواهد باشد، فرض كنيد انسانى بيمارستان ، مسجد، جادّه و پل يا مانند اينها براى رفاه مردم بسازد، نيّتش هر چه باشد بلاخره عمل او نيكو است ، به فرض كه قصدش ريا كارى باشد خدمت او به مردم در جاى خود ثابت است . بگذاريم مردم كار خير و خدمت كنند نيّتشان هر چه مى خواهد باشد.
ولى اين اشتباه بزرگى است ؛ زيرا اوّلا، هر عملى داراى دو نوع تاءثير است : تاءثيرى در خود انسان مى گذارد، و تاءثيرى در بيرون . ريا كار با عمل خود درون خود را ويران مى سازد و از مقام والاى توحيد دور مى شود و در قعر درّه شِرك پَرتاب مى گردد؛ مردم را وسيله عزّت و احترام خود مى بيند و قدرت خدا را به دست فراموشى مى سپارد و اين رياكارى كه نوعى بت پرستى است سر از مفاسد بيشمار اخلاقى در مى آورد.
ثانيا، از نظر عمل بيرونى و خدماتى كه به ظاهر انجام داده و قصد او تظاهر و رياكارى بوده نيز جامعه دچار خسارت مى شود چرا كه سعى او اين است كه ظاهر عملش را درست كند و اهمّيّتى به باطن عمل نمى دهد و چه بسا اين امر سبب مى شود كه آن اسباب رفاه تبديل به اسباب عذاب براى مردم گردد و لطمه هاى جبران ناپذير از آن ببينند.
به عبارت ديگر، هنگامى كه جامعه اى عادت به رياكارى و تظاهر كند همه چيز او از محتوا تهى مى شود، فرهنگ و اقتصاد و سياست و بهداشت و نظم و نيروهاى دفاعى همه تو خالى و تهى مى گردد و همه جا به ظاهرسازى قناعت مى كنند، دنبال خير و سعادت جامعه نيستند بلكه به سراغ چيزى مى روند كه ظاهر جالبى داشته باشد، و اين طرز كار، ضربان هولناكى بر جامعه وارد مى كند كه بر هوشمندان مخفى و پنهان نيست .
نشانه هاى رياكاران
بسيارى از افراد بعد از مطالعه و بررسى احاديث بالا و مانند آن كه شديدترين تعبيرات را درباره رياكاران دارد در تشخيص موضوع ريا گرفتار وسوسه مى شوند، البتّه جا دارد كه انسان در مورد ريا سختگير باشد، چرا كه نفوذ ريا در عمل بسيار مرموز و مخفى است ، چه بسا انسان سالها عملى را انجام مى دهد بعدا مى فهمد كه عمل او ريائى بوده است ، مثل داستان معروفى كه درباره يكى از مؤ منين پيشين نقل مى كنند كه نماز جماعت ساليان دراز را قضا كرد، و دليلش اين بود كه همه روز در صفّ اوّل مى ايستاد، يك روز دير به جماعت آمد و در صفوف آخر ايستاد احساس كرد از اين جريان ناراحت است ، چرا كه مردم او را در صفوف آخر مى بينند، بايد هميشه در صف اوّل باشد!
ولى افراط و تفريط در اين مساءله مانند همه مسائل ، اشتباه و خطاست ، بايد از علامات ريا پى به وجود آن برد و از آن پرهيز كرد، ولى وسواس غلط است .
علماى اخلاق در اين زمينه بحثهاى جالب دارند؛ از جمله ، مرحوم فيض كاشانى در ((محجّة البيضاء)) سؤ الى به اين صورت طرح مى كند: ((اگر عالم و واعظ بخواهد بداند در وعظ خود صادق و مخلص است و ريا كار نيست از كجا بداند؟))
سپس به پاسخ اين سؤ ال پرداخته مى گويد: ((اين امر نشانه هايى دارد، از جمله اين كه اگر واعظى بهتر از او و آگاه تر و مقبول تر در ميان مردم پيدا شود خوشحال گردد و حَسد او را به دل نگيرد، آرى ! مانعى ندارد كه در مقام غبطه بر آيد و آرزو كند كه او مانند آن عالم و واعظ گردد (يا از او بهتر).))
((نشانه ديگر اين كه اگر بزرگان و شخصيّتها در مجلس او حضور يابند سخنانش تغيير نكند، و همه مردم را به يك چشم نگاه كند (و به خاطر جلب توجّه آن عالم و اظهار فضل و كمال در پيشگاه او در سخنانش تغييرى حاصل نشود).))
((نشانه ديگر اين كه اگر گروهى از مستمعين پشت سر او در كوچه و بازار به راه بيفتند خوشحال نباشد.))(339)
بهترين محك براى شناختن اعمال ريائى از غيرريائى همان معيارهائى است كه در روايات اسلامى آمده است ؛ از جمله :
1- در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: ((اءمّا علامة المرائى فاربعة : يحرص فى العمل للّه اذا كان عنده اءحد و يكسل اذا كان وحده و يحرص فى كل اءمره على المحمدة و يحسن سمته بجهده ؛ امّا علامت رياكار چهار چيز است : هنگامى كه كسى نزد اوست تلاش مى كند اعمال الهى انجام دهد و هنگامى كه تنها شد در انجام عمل كسل است ! و در تمام كارهايش اصرار دارد مردم از او مدح و ستايش كنند، و سعى مى كند ظاهرش را در نظر مردم خوب جلوه دهد.))(340)
2- در حديث ديگرى همين معنى با تعبيرات جالب ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده است فرمود:
((للمرائى اءربع علامات :
يكسل اذا كان وحده
و ينشط اذا كان فى النّاس
و يزيد فى العمل اذا اثنى عليه
و ينقص منه اذا لم يثنى عليه ؛
رياكار چهار علامت دارد:
اگر تنها باشد اعمال خود را با كسالت انجام مى دهد،
و اگر در ميان مردم باشد بانشاط انجام مى دهد،
هرگاه او را مدح و ثنا گويند بر عملش مى افزايد،
و هرگاه ثنا نگويند از آن مى كاهد!))(341)
شبيه همين معنى از لقمان حكيم نيز نقل شده است .(342)
خلاصه ، هر كارى كه با انگيزه بهتر نشان دادن عمل در انظار مردم صورت گيرد، سبب نفوذ ريا در عمل است و اين انگيزه را هر چند مرموز باشد از دوگانگى برخورد انسان به اعمالى كه در خلوت و جلوت انجام مى دهد مى توان دريافت .
ايم مطلب به اندازه اى ظريف و مرموز است كه گاه انسان براى فريب وجدان خود اعمال خود را در خلوت بسيار جالب انجام مى دهد تا خود را قانع كند كه در اجتماع نيز همان گونه انجام دهد و دوگانگى در آن نباشد در حالى كه هم عملى را كه در اجتماع انجام مى دهد ريا است و هم آن راكه در خلوت انجام داده آلوده به نوعى ريا است .
امّا همان گونه كه در بالا نيز اشاره شد، افراط در اين مساءله جايز نيست چرا كه ديده شده افرادى از نماز جماعت و وعظ و ارشاد بر سر منبر و تدريس و تصنيف كتاب محروم مى شوند به اين عنوان كه مى ترسيم عمل ما ريائى باشد.
در روايات اسلامى نيز به اين مطلب اشاره شده است كه اگر انسان عملى انجام دهد و مردم از آن باخبر شوند و از آن مسرور گردد در حالى كه انگيزه او از آغاز ارائه به مردم نبوده ضررى به قصد قربت و عمل الهى او نمى زند.(343)
از اينجا روشن مى شود كه تشويق نيكوكاران نسبت به اعمال صالحى كه انجام داده اند در يك مجلس عمومى يا در وسائل ارتباط جمعى به اين قصد كه ديگران نيز به اين كار تشويق شوند منع شرعى ندارد، بلكه از كارهايى است كه بزرگان هميشه انجام مى داده اند و اجر و پاداش انجام دهنده كار نيز ضايع نمى شود، مشروط به اين كه انگيزه اش از آغاز چنين مطلبى نبوده باشد.
در آيات قرآنى و روايات اسلامى نيز بارها تشويق به صدقات و خيرات پنهانى و آشكار شده است ، و اين نشان مى دهد كه انسان مى تواند با انجام اعمال صالحه بطور آشكار انگيزه هاى الهى خود را نيز حفظ كند، و از ريا بركنار بماند.
در پنج آيه از قرآن مجيد تشويق به انفاق ((سرّا و علانيّة)) يعنى بخشش در پنهان و آشكار يا ((سِرّا و جهرا)) كه همان معنا را مى دهد شده است .(344)
اصولا قسمتى از عبادات اسلامى بطور آشكار انجام مى شود همانند نماز جمعه و جماعت و مراسم با شكوه حجّ خانه خدا و تشييع جنازه مؤ من و جهاد و امثال آن ؛ درست است كه بايد انگيزه در تمام اينها الهى باشد ولى اگر گرفتار وسوسه شود همه اين اعمال را ترك مى كند و اين نيز ضايعه بزرگى است .
طريق درمان ريا
راه مبارزه با رياكارى ، مانند همه ، اخلاق و اعمال مذموم و ناپسند، دو چيز است : نخست توجّه به علل و ريشه هاى آن براى خشكانيدن و نابود كردن آنها، و سپس مطالعه در پيامدهاى آن براى آگاه شدن از عواقب دردناكى كه در انتظار آلودگان به اين اخلاق مذموم است .
گفتيم ريشه ريا همان ((شِرك افعالى)) و عدم توجّه به حقيقت توحيد است .
اگر پايه هاى توحيد افعالى در درون جان ما محكم شود و بدانيم عزّت و ذلّت و روزى و نعمت به دست خداست و دلهاى مردم نيز در اراده و اختيار اوست هرگز به خاطر جلب رضاى اين و آن اعمال خود را آلوده به ريا نمى كنيم !
اگر به يقين بدانيم كسى كه با خداست همه چيز دارد، و كسى كه از او جداست فاقد همه چيز است ، و به مصداق ((اءن ينصركم اللّه فلا غالب لكم و اءن يخذلكم فمن ذاالّذى ينصركم من بعده ؛ اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غلبه نخواهد كرد و اگر دست از يارى شما بر دارد هيچ كس نمى تواند شما را يارى كند!))(345)
و اگر به اين حقيقت قرآنى توجّه كنيم كه تمام عزّت نزد خدا و به دست خداست : ((اءيبتغون عندهم العزّة فانّ العزّةّ للّه جميعا؛ آيا كسانى كه با دشمنان خدا طرح دوستى مى ريزند مى خواهند عزّت و آبرو نزد آنها كسب كنند، با اين كه همه عزّتها از آن خداست !))(346)
آرى ! اگر ايمان به اين امور در اعماق جان مستقر شود دليلى ندارد كه انسان براى جلب توجّه مردم و كسب و جاهت و آبرو يا جلب اعتماد آنها خود را آلوده به اعمال نفاق آلود كند!
بعضى از علماى اخلاق گفته اند ريشه اصلى رياكارى حبّ جاه و مقام است كه اگر آن را تشريح كنيم به سه اصل باز مى گردد: علاقه به ستايش مردم ، فرار از مذمّت و نكوهش آنها، و طمع ورزيدن به آنچه در دست مردم است .
سپس مثالى براى آن در مورد جهاد فى سبيل اللّه مى زنند كه انسان گاه به جهاد مى رود براى اين كه مردم از شجاعت و قهرمانى او سخن بگويند، و گاه به جهاد مى رود تا او را به ترس و جُبن متهّم نسازند، و گاه به خاطر به چنگ آوردن غنائم جنگى قدم در ميدان مى گذارد! تنها كسى مى تواند از جهادش بهره بگيرد كه براى عظمت آئين حق و دفاع از دين خدا پيكار كند.
اين از يك سو، و از سوى ديگر، هنگامى كه انسان به آثار مرگبار رياكارى بينديشد كه : ريا همچون آتش سوزانى است كه در خرمن اعمال انسان مى افتد و همه را خاكستر مى كند؛ نه تنها عبادات و طاعات انسان را برباد مى دهد بلكه گناه عظيمى است كه مايه روسياهى صاحب آن در دنيا و آخرت است .
ريا همچون موريانه اى است كه ستونهاى كاخ سعادت انسان را از درون تهى مى كند و بر سر صاحبش ويران مى سازد.
رياكارى نوعى كفر و نفاق و شِرك است .
رياكارى شخصيّت انسان را در هم مى كوبد و آزادگى و حريّت و كرامت انسانى را از او مى گيرد و بدبخترين مردم در قيامت ريا كارانند!
توجّه به اين حقايق ، اثر باز دارنده مهمّى بر ريا كاران دارد.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه پنهان كردن نيّتهاى آلوده به ريا، براى مدّت طولانى ممكن نيست ، و رياكاران غالبا در همين دنيا شناخته و رسوا مى شوند و از لابه لاى سخنان و رفتار آنها آلودگى نيّت آنها فاش مى شود، و ارزش خود را نزد خاصّ و عام از دست مى دهند؛ توجّه به اين معنى نيز اثر باز دارنده مهّمى دارد.
لذّتى كه از عمل خالص و نيّت پاك به انسان دست مى دهد با هيچ چيز قابل مقايسه نيست ، و همين امر براى خلوص نيّت كافى است .
بعضى از علماى اخلاق گفته اند: يكى از طريق درمان عمل ريا اين است كه انسان تلاش براى پنهان نگاه داشتن عبادات و حسنات خود كند و به هنگام عبادت در را بر روى خود ببندد، و هنگام انفاق و كارهاى خير ديگر سعى بركتمان آن نمايد تا تدريجا به اين كار عادت كند.
ولى اين به آن معنا نيست كه از شركت در جمعه و جماعت و مراسم حج و اعمال دسته جمعى ديگر خوددارى نمايد كه آن نيز ضايعه اى است بزرگ !
آيا نشاط در عبادت منافات با اخلاص دارد؟
اين سؤ الى است كه بسيارى از خود مى كنند كه بعد از انجام يك عبادت خوب احساس نشاط مى كنيم آيا اين نشانه ريا نيست ؟ و پاسخ آن اين است كه اگر سرچشمه نشاط توفيقى باشد كه خدا به او داده و نورانيّت و روحانيّتى باشد كه از ناحيه عبادات در وجود انسان حاصل مى شود هيچ منافاتى با خلوص نيّت ندارد؛ آرى ! اگر اين نشاط از مشاهده مردم از اعمال او حاصل گردد منافات با خلوص دارد هر چند موجب بطلان عمل نمى شود مشروط به اين كه مقدار يا كيفيّت اعمال خود را بر اثر مشاهده مردم به هيچ وجه تغيير ندهد
اين معنى در روايات اسلامى نيز آمده است :
در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : كه در پاسخ سؤ الى كه يكى از يارانش در اين زمينه عنوان كرد و عرضه داشت كسى عمل خيرى انجام داده و ديگرى آن را مى بيند و صاحب عمل خوشحال مى شود، آيا اين معنى با خلوص نيّت منافات دارد؟ فرمود:لاباءس ، ما من اءحد الاّ و هو يحبّ اءن يظهر له فى النّاس الخير اذا لم يكن صنع ذلك لذالك !؛ اشكالى ندارد، هر كسى دوست دارد كه در ميان مردم كار خير او آشكار گردد (و مردم او را به نيكوكارى بشناسند) مشروط بر اين كه عمل خير را براى اين هدف انجام نداده باشد.(347)
در حديث ديگر مى خوانيم كه ((ابوذر)) شبيه اين سؤ ال را از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نمود و عرض كرد انسان عملى براى خويش (به قصد قربت ) انجام مى دهد و مردم او را دوست مى دارند؛ پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((تلك عاجل بشرى المؤ من ؛ اين بشارت سريعى است كه نصيب مؤ من (در دنيا) مى شود.))(348)
تفاوت ريا و سمعه ؟
در اينجا سؤ ال ديگرى مطرح است و آن اين كه در ميان ريا و سمعه چه تفاوتى وجود دارد؟ و آيا هر دو با خلوص نيّت منافات دارد، و موجب بطلان عمل است ؟!
در جواب عرض مى كنيم : ((ريا)) آن است كه عمل را طورى انجام دهد كه ديگران ببيند و از اين طريق كسب و جاهت و موقعيت براى عمل كننده حاصل شود، ولى ((سمعه)) آن است كه عمل نيكى دور از چشم مردم انجام دهد به اين هدف كه بعدا به گوش مردم برسد و موقعيتّى در جامعه براى او فراهم شود، بنابراين هر دو عمل ، انگيزه غير الهى دارد منتها يكى از طريق مشاهده به اطّلاع مردم مى رسد، و ديگرى از طريق شنيدن و اشتهار و در واقع هيچ تفاوتى از نظر فساد و بطلان عمل و فقدان قصد قربت و آلودگى نيّت در ميان اين دو نيست .
ولى اگر سمعه را از اين چنين تفسير كنيم كه فاعل در حين انجام عمل قصد قربت داشته بعدا كه مردم از آن آگاه مى شوند و او را مى ستايند شاد و خوشحال مى شود، اين حالت به يقين موجب بطلان عمل نخواهد شد.
و هرگاه عملى را با قصد قربت انجام دهد و بعد به اين فكر بيفتد كه انجام آن را اينجا و آنجا بازگو كند تا كسب موقعيّت كند (و اين كار را رياى بعد از عمل مى نامند) موجب بطلان عمل نمى گردد هر چند ارزش كار او را بسيار پائين مى آورد و از نظر اخلاقى موجب انحطاط است .
بعضى از بزرگان فقهاء چگونگى ورود ريا را در عمل انسان به دَه صورت ترسيم كرده اند:
نخست اين كه ، انگيزه او بر عمل فقط ارائه به مردم باشد كه قطعا عمل او باطل است .
دوّم اين كه ، هدفش هم خدا است و هم ريا و آن نيز موجب بطلان عمل مى شود.
سوّم اين كه ، تنها بر بعضى از اجزاءِ واجب عمل خود قصد ريا كند مثل اين كه ركوع يا سجود نماز واجب را به قصد ريا انجام دهد اين نيز موجب بطلان عمل است هر چند محلّ تدارك آن جزء باقى باشد، به همين جهت ريا را تشبيه به باطل شدن وضو هنگام نماز كرده اند، هر چند احتياط آن است كه جزءِ ريائى را دوباره به جا آورد و بعد از پايان ، نماز را اعاده نمايد.
چهارم اين كه ، در بعضى از اجزاء مستحبّ مانند قنوت قصد ريا كند و آن را نيز موجب بطلان عمل دانسته اند.
پنجم اين كه ، اصل عمل براى خداست ولى آن را در مكانى (مانند مسجد) به جا مى آورد كه انگيزه الهى ندارد، آن هم موجب بطلان عمل است .
ششم اين كه ، در مورد زمان عمل ، ريا مى كند؛ مثلا، اصل نماز به قصد خداست امّا انجام آن در اوّل وقت به نيّت ريا مى باشد آن هم مانند رياى در مكان موجب فساد عمل است .
هفتم اين كه ، در مورد بعضى از ويژگيها و اوصاف عمل قصد ريا دارد؛ مثل اين كه انجام نماز را با جماعت يا با حالت خضوع و خشوع به قصد ريا باشد هر چند نسبت به اصل نماز به راستى قصد خدا دارد، آن هم موجب بطلان عمل است ؛ زيرا اين ويژگى ها از اصل عمل جدا نيست و به تعبير ديگر اين اوصاف با موصوف خود متّحد مى باشد.
هشتم اين كه ، اصل عمل به نيّت خداست امّا مقدّمات آن جنبه ريائى دارد؛ مثل اين كه نماز را در مسجد به قصد خدا به جا مى آورد ولى حركت به سوى مسجد به قصد ريا است ، بسيارى از فقهاء اين نوع ريا را موجب بطلان عمل نمى دانند زيرا مقدّمات ريائى خارج از عمل بوده است ، و قاعده فقهى نيز همين را اقتضا مى كند.
نهم اين كه ، بعضى از اوصاف بيرونى را به نيّت ريا انجام مى دهد، مثل اين كه اصل نماز را به قصد خدا انجام مى دهد ولى انداختن تحت الحنك را به قصد ريا، اين نوع ريا هر چند كار زشت و مذمومى است ولى موجب بطلان اصل عمل نمى شود.(349)
دهم اين كه انجام عمل فقط براى خداست ولى اگر مردم او را ببينند خوشحال مى شوند بى آن كه هيچ تاءثيرى در كيفيّت انجام عمل داشته باشد اين قسم نيز موجب بطلان عمل نيست بلكه در حقيقت ريا محسوب نمى شود، زيرا ريا آن است كه انگيزه اى براى عمل شود.
در اينجا به پايان بحث ريا مى رسيم هر چند در اينجا مباحث ديگرى نيز وجود دارد ولى براى پرهيز از اطاله سخن از آن صرف نظر مى كنيم .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
سكوت و اصلاح زبان
در بسيارى از روايات درباره اين دو مساءله بحث شده و اهمّيّت فوق العاده اى براى هر دو بيان گرديده است ، و از نظر علماى اخلاق نيز اين دو داراى اهمّيّت ويژه اى هستند، تا آنجا كه آنها معتقدند سالكان راه حق بدون رعايت سكوت و بدون حفظ زبان از انواع گناهانى كه به آن آلوده مى شوند به جائى نمى رسند، هر چند در رياضتهاى بدنى و روحانى و انجام انواع عبادات كوشا باشند.
به تعبير ديگر: كليد ورود به مسير تهذيب نفس و سير الى اللّه توجّه به اين دو موضوع است و آنها كه در اين دو مرحله و امانند از وصول به مقاصد عاليه مرحوم خواهند شد.
با اين اشاره به اصل بحث بازمى گرديم و به بررسى آيات و روايات در اين زمينه مى پردازيم .
سكوت در آيات قرآن مجيد
در دو مورد از آيات قرآن مجيد مساءله سكوت به عنوان يك ارزش والا مطرح شده است .
نخست در داستان حضرت مريم عليه السّلام مى خوانيم كه در آن لحظات طوفانى كه درد سخت زائيدن به او دست داد آن گونه كه او را از آبادى به بيابان خشك و خالى كشاند، به قدرى غم و اندوه سراسر وجود او را فراگرفته بود كه حساب نداشت ، مخصوصا از اين كه نوزادش متولّد شود و رگبار تهمتهاى مردم بى ايمان متوجّه او گردد تا آنجا كه تقاضاى مرگ از خدا كرد؛ در اين هنگام ندائى شنيد كه به او دستور مى دهد غمگين مباش پروردگارت از پائين پاى تو چشمه آب گوارائى جارى ساخته (و درخت خشكيده خرما به فرمان او به بار نشسته است )... از آن غذاى لذيذ بخور و از آن چشمه گوارا بنوش و چشمت را (به مولود تازه ) روشن دار و هرگاه انسانى را ديدى و از تو توضيح خواست با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته ام و امروز با احدى سخن نمى گويم (فاءجاءها المخاض الى جذع النّخلة قالت يا ليتنى متّ قبل هذا و كنت نسيا منسيا - فنادها من تحتها الاّتحزنى قد جعل ربّك تحتك سرّيا - و هزّى اليك بجذع النّخلة تساقط عليك رطبا جنيّا - فكلى و اشربى و قرّى عينا فامّا ترينّ من البشر اءحدا؛ فقولى اءنّى نذرت للرّحمن صوما فلن اكلّم اليوم اءنسيّا)(350)
در اين كه اين نداكننده جبرئيل بوده است يا نوزاد مريم (يعنى حضرت مسيح ) در ميان مفسّران گفتگو است ؛ بعضى اين پيام را مناسب مقام جبرئيل دانسته اند ولى به گفته علّامه طباطبائى در ((الميزان)) تعبير به ((من تحتها)) (از پائين پاى او) تناسب با حضرت مسيح عليه السّلام دارد، افزون بر اين ضميرهائى كه در آيه وجود دارد غالبا به حضرت مسيح عليه السّلام برمى گردد، و مناسب است كه ضمير در ((نادى)) نيز به او برگردد، ولى به هر حال آنچه در اينجا مورد توجّه ما است اين است كه دستور به نذر سكوت ، يك دستور الهى بود، خواه به وسيله فرشته الهى (جبرئيل ) ابلاغ شده باشد يا به وسيله حضرت مسيح عليه السّلام و مى دانيم نذر همواره به كارى تعلّق مى گيرد كه داراى رجحان و وطلوبيّت الهى باشد، بنابراين ((روزه سكوت)) - حدّاقل - در آن امّت يك عمل الهى بود، و از تعبير آيه چنين بر مى آيد كه نذر سكوت براى مردم آن زمان يك كار شناخته شده بود؛ به همين دليل ، هنگامى كه مريم با اشاره اظهار داشت كه روزه سكوت گرفته ام ظاهرا كسى بر اين كار او ايراد نگرفت .
اين احتمال نيز داده شده است كه روزه او از آب و غذا و كلام بوده نه تنها سكوت .
البتّه روزه سكوت در شريعت اسلام به خاطر تفاوت شرايط زمان و مكان تحريم شده و در حديثى از امام سجّاد، علىّ بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم : ((وصوم الصّمت حرام ؛ روزه سكوت حرام است !))(351)
همين معنى در حديث ديگرى در وصاياى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به على عليه السّلام نيز آمده است (352)
در حديث ديگرى نيز از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((و لاصمت يوما الى اللّيل ؛ روزه سكوت از صبح تا به شب در اسلام وجود ندارد!))(353)
البتّه يكى از آداب صوم كامل در اسلام اين است كه انسان هنگام روزه گرفتن زبان خود را از آلودگى به گناه و سخنان باطل حفظ كند همان گونه كه چشم و گوش را بايد از آلودگى به گناه محافظت كرد. امام صادق عليه السّلام در حديثى مى فرمايد: ((اءنّ الصّوم ليس من الطّعام و الشّراب وحده اءنّ مريم قالت اءنّى نذرت للرّحمان صوما اى صمتا فاحفظوا السنتكم و غضّوا اءبصاركم ...؛ روزه تنها از غذا و نوشيدنيها نيست (مگر نمى بيند كه ) مريم گفت : من براى خداوند رحمان روزه اى نذر كرده ام ؛ يعنى ، سكوت را، بنابراين هنگامى كه روزه هستيد زبانهاى خود را حفظ كنيد و چشمان خود را (از گناه ) ببنديد!))(354)
به هر حال ، از مجموع آيه و رواياتى كه در تفسير آن آمده اهمّيّت سكوت و ارزش آن ظاهر مى شود.
در آيه 10 همين سوره (مريم ) اشاره ديگرى به اهمّيّت سكوت ديده مى شود آنجا كه در داستان ((زكريّا)) عليه السّلام مى خوانيم : ((هنگامى كه مژده تولّد حضرت (يحيى ) عليه السّلام در آينده نزديك به او داده شده در حالى كه هم خودش پير و ناتوان بود و هم همسرش نازا، از خداوند تقاضاى نشانه اى كرد، (قال ربّ اجعل لى آية ) و به او وحى شد كه : نشانه تو آن است كه سه شبانه روز تمام در حالى كه زبانت سالم است قدرت سخن گفتن با مردم را نخوانى داشت (تنها زبانت به ذكر خدا و مناجات با او گردش مى كند) (قال آتيك الاّ تكلّم النّاس ثلاث لياى سويّا).
درست است كه در اين آيه تحسين يا مذّمتى از سكوت نيست ، ولى همين اندازه كه آن را به عنوان يك آيت الهى براى ((زكريّا)) قرار داد دليل بر اين است كه ارزش الهى دارد.
همين معنى در سوره آل عمران ، آيه 41 نيز آمده است كه ((زكريّا)) پس از شنيدن اين مژده بزرگ (مژده صاحب فرزند شدن ، آن هم فرزند صالح و بسيار برجسته اى همچون يحيى عليه السّلام ) تقاضاى آيت و نشانه اى از پروردگارش كرد، در پاسخ به او فرمود: آيت و نشانه تو آن است كه سه روز جز با اشاره و رمز با مردم سخن نخواهى گفت (قال آتيك الاّ تكلّم النّاس ثلاثة اءيّام الاّ رمزا).
بعضى از مفسّران احتمال داده اند كه خود داراى زكريّا از سخن گفتن با مردم جنبه اختيارى داشته نه اين كه زبان او بى اختيار جز با ذكر خدا باز نمى شد؛ و به تعبير ديگر، او ماءموريت به روزه سكوت در آن سه روز بود.
((فخر رازى)) اين قول را از ((ابومسلم)) نقل مى كند و آن را تفسير زيبا و معقولى مى شمرد، ولى اين تفسير با محتواى آيه چندان سازگار نيست ؛ زيرا زكريّا درخواست آيه و نشانه اى براى آن بشارت الهى كرده بود و سكوت اختيارى نمى تواند دليل بر اين معنى باشد جز با تكلّيف .
به هر حال ، اين گفتگوها درباره تفسير آيه در آنچه ما به دنبال آن هستيم يعنى ارزش سكوت از نظر قرآن تاءثير چندانى ندارد؛ زيرا از آيات بالا بخوبى استفاده مى شود كه سكوت يك ارزش والا داشته كه به عنوان يك آيت الهى ارائه شده است .
سكوت در روايات اسلامى
اهمّيّت ((صَمْت)) (سكوت ) در روايات اسلامى بازتاب بسيار گسترده اى دارد، و نكته هاى دقيق و ظريفى درباره آن بيان شده ، و آثار و ثمرات آن با تعبيرات جالبى تشريح شده است ، كه به بخشى از آن ذيلا اشاره مى شود.
1- در زمينه ثاءثير سكوت در تعميق تفكّر و استوارى عقل ، از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده كه فرمود:((اذا راءيتم المؤ من صموتا فادنوا منه فانّه يلقى الحكمة و المؤ من قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل ؛ هنگامى كه مؤ من را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمت به شما القا مى كند، و مؤ من كمتر سخن مى گويد و بسيار عمل مى كند، و منافق بسيار سخن مى گويد و كمتر عمل مى كند.))(355)
2- در حديث ديگرى در همين زمينه از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((دليل العاقل التّفكّر و دليل التّفكّر الصمت ؛ نشانه عاقل فكر كردن و نشانه فكر كردن ، سكوت نمودن است .))(356)
3- در حديث ديگرى از امام اميرالمؤ منين عليه السّلام آمده است : ((اءكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستنر قلبك و يسلم النّاس من يدك ؛ بسيار خاموشى برگزين تا فكرت زياد شود، و عقلت نورانى گردد، و مردم از دست (و زبان ) تو سالم بمانند!))(357)
از اين روايات بخوبى استفاده مى شود كه رابطه دقيق ميان بارورشدن فكر و انديشه ، با سكوت وجود دارد؛ دليل آن هم روشن است ، زيرا قسمت مهمّى از نيروهاى فكرى انسان در فضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مى رود؛ هنگامى كه انسان سكوت را پيشه مى كند، اين نيروها متمركز مى گردد، و فكر و انديشه را به كار مى اندازد، و ابواب حكمت را به روى انسان مى گشايد؛ به همين دليل ، مردم سخن گفتن بسيار را دليل كم عقلى مى شمرند و افراد كم عقل سخنان بيهوده بسيار مى گويند.
4- از بعضى از روايات استفاده مى شود كه يكى از مهمترين عبادات سكوت است ؛ از جمله ، در مواعظ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ابوذر مى خوانيم : ((اءربع لايصيبهنّ الاّ مؤ من ، الصّمت و هو اوّل العبادة ...؛ چهار چيز است كه تنها نسيب مؤ من مى شود، نخست سكوت است كه سرآغاز عبادات مى باشد...))(358)
5- از بعضى از احاديث استفاده مى شود كه پُرگويى مايه قِساوت و سنگدلى است ، در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((كان المسيح عليه السّلام يقول لا تكثر الكلام فى غير ذكر اللّه فانّ الّذين يكثرون الكلام فى غير ذكر اللّه قاسية قلوبهم ولكن لايعلمون ؛ حضرت مسيح عليه السّلام مى فرمود؛ جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مى گويند دلهايى پُر از قساوت دارند ولى نمى دانند!))(359)
6- در حديث ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام مى خوانيم : سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است ، بلكه راهنما به سوى هر خير و نيكى است ؛ فرمود:((اءنّ الصّمت باب من اءبوااب الحكمة ، اءنّ الصّمت يكسب المحبّة انّه دليل على كلّ خير؛ سكوت درى از درهاى دانش است ، سكوت محبّت مى آورد، و دليل و راهنماى همه خيرات است .))(360)
اين كه مى فرمايد: ((سكوت محبّت مى آورد به خاطر اين است كه بسيارى از رنجشها و عداوتها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مى شود، و سكوت انسان را از آن نجات مى دهد.))
7- سكوت سبب نجات از بسيارى از گناهان مى شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است . چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : كه مردى نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: آيا تو را به چيزى راهنمايى كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مى سازد، عرض كرد آرى اى رسول خدا! سپس دستور به اِنفاق و يارى مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود: ((فاصمت لسانك الاّ من خير؛ سكوت اختيار كن جز از نيكيها)) و در پايان افزود: ((هرگاه يكى از اين صفات در تو باشد، تو را به سوى بهشت مى برد.))(361)
8- بى شك يكى از آثار مثبت سكوت ، آراسته شدن به زيور و وقار است . همان گونه كه در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((الصّمت يكسيك الوقار، و يكفيك مئونة الاعتذار؛ سكوت لباس وقار بر تو مى پوشاند و مشكل عذرخواهى را از تو برمى دارد!))(362)
شخصى كه زياد سخن مى گويد؛ اشتباهات فراوانى دارد كه هم از اُبهّت او مى كاهد، و هم او را وادار به عذرخواهى مكرّر مى كند.
9- همين معنى به شكل گوياترى در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است ، فرمود: ((ان كان فى الكلام بلاغة ففى الصّمت السّلامة من العثار؛ اگر در سخن گفتن ، بلاغت بوده باشد، در سكوت سلامت از لغزشهاست !))(363)
از اين حديث استفاده مى شود كه سكوت حتّى بر سخنان بليغ گاهى برترى دارد!
10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام حَسن عليه السّلام پايان مى دهيم هر چند در اين زمينه احاديث فراوان ديگرى باقى مانده كه ذكر همه آنها ما را از روشى كه در اين مباحث داريم دور سازد؛ فرمود: ((نعم العون الصّمت فى مواطن كثيرة و اءن كنت فصيحا؛ سكوت ياور خوبى است در بسيارى از موارد، هر چند سخن گويى فصيح باشى !))(364)
رفع يك اشتباه
آنچه در بالا درباره اهمّيّت سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكّر آدمى و جلوگيرى از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيّت و اُبهّت و وقار، و عدم نياز به عذرخواهى هاى مكرّر و مانند آن آمد، به اين معنى نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فروبندد، چرا كه اين خود آفت بزرگ ديگرى است .
هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامى ، بازداشتن از پُرگويى و سخنان لغو و بيهوده و گفتارهاى اضافى و غير لازم است وگرنه در بسيارى از موارد، سخن گفتن ، واجب و لب فروبستن و سكوت ، حرام مسلّم است .
مگرنه اين است كه نعمت بيان به صورت بزرگترين نعمت در سوره الرّحمن بعد از نعمت آفرينش انسان شمرده شده است ، و يكى از بزرگترين افتخارات نوع بشر داشتن زبان گويا و قدرت برتكلّم است . بسيارى از عبادات بزرگ مانند نماز، مراسمى از حج ، تلاوت قرآن و اذكار، به وسيله زبان انجام مى شود: امر به معروف و نهى از منكر، تعليم علوم واجبه ، ارشاد جاهل ، تنبيه غافل ، و راهنمايى به سوى حقّ و عدالت ، و بسيارى از شؤ ون تعليم و تربيت به وسيله زبان انجام مى گيرد؛ هيچ دانشمند و صاحب فكرى نمى گويد در اين گونه موارد بايد سكوت كرد. آنچه مايه بدبختى انسان و بازداشتن او از تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است سخنان اضافى و به اصطلاح ((فضول الكلام)) است ؛ بنابراين ، بايد از هر گونه افراط و تفريط در اين مساءله شديدا پرهيز كرد.
امام سجّاد علىّ بن الحسين عليه السّلام در اين باره سخنى دارد، كه سخن آخر و قول فصل است و حقّ مطلب را بخوبى ادا فرموده است .
كسى از آن حضرت پرسيد: آيا سخن گفتن اَفضل است يا سكوت ؟ امام عليه السّلام در جواب فرمود:
((لكلّ واحد منهما آفات فاذا سلما من الافات فالكلام اءفضل من السّكوت . قيل كيف ذلك يا بن رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ؟ قال : لاءنّ اللّه عزّوجلّ ما بعث الانبياء و الاوصياء بالسّكوت ، انّما بعثهم بالكلام ، و لا اءسحقّت الجنّة بالسّكوت و لا اءستوجبت ولاية بالسّكوت و لا توقّيت النّار بالسكوت اءنّما ذلك كلّه بالكلام ، ما كنت لاعدل القمر بالشّمس اءنّك تصف فضل السّكوت بالكلام و لست تصف فضل الكلام بالسّكوت ))؛ ((هر كدام از اين دو آفاتى دارد، هرگاه هر دو از آفات در امان باشد، سخن گفتن از سكوت اَفضل است ، عرض شد اى پسر رسول خدا چگونه است اين مطلب ؟ فرمود: اين به خاطر آن است كه خداوند متعال ، پيامبران و اوصياى آنها را به سكوت مبعوث و ماءمور نكرد، بلكه آن را به سخن گفتن مبعوث كرد، هرگز بهشت با سكوت به دست نمى آيد، و ولايت الهى با سكوت حاصل نمى شود، و از آتش دوزخ با سكوت رهايى حاصل نمى شود، همه اينها به وسيله كلام و سخن به دست مى آيد، من هرگز ماه را با خورشيد يكسان نمى كنم ، حتّى هنگامى كه مى خواهى فضيلت سكوت را بگويى با كلام آن را بيان مى كنى و هرگز فضيلت كلام را با سكوت شرح نمى دهى !))(365)
بى شك ((سكوت)) و ((سخن گفتن)) هر كدام جائى و مقامى دارد و هر يك از آنها داراى جنبه هاى مثبت و جنبه هاى منفى است ، و بى شك جنبه هاى مثبت سخن گفتن فزونتر از جنبه هاى منفى آن است ؛ ولى از آنجا كه جنبه هاى مثبت سخن گفتن هنگامى آشكار مى شود كه انسان در مراحل تهذيب نفس توفيق كافى يافته باشد؛ به همين دليل كسانى را كه در آغاز راهند بيشتر توصيه به سكوت مى كنند، و بعد از كسب سُلطه بر هواى نفس و به اصطلاح مالك زبان شدن ، ماءمور به سخن گفتن و هدايت مردم مى شوند.
در اينجا معيار روشنى داريم ، هرگاه ما سخنانى را كه در شبانه روز مى گوييم روى يك نوار ضبط مى كنيم و بعد با دقّت و سختگيرى و خالى از تعصّب به بررسى آن بپردازيم مشاهده مى كنيم كه از ميان صدها يا هزاران كلمه كه در طول يك شبانه روز از ما صادر شده ، مقدار كمى از آن مربوط به اهداف الهى يا حوائج زندگى و ضروريّات حيات مى باشد و بقيّه فضول كلام و سخنان اضافى است كه در لا به لاى آن احيانا مطالب ناروا و گناه آلود يا سخنان مشكوك و مشتبه مى باشد.
هدف از سكوت مبارزه با انبوه فضول كلام و سخنان اضافى و بى هدف ، و احيانا بى معنى يا گناه آلود است .
اين نكته نيز شايان توجّه است كه ((صمت)) و ((سكوت)) هر چند در منابع اصلى لغت تقريبا به يك معنى تفسير شده است ، ولى در كلمات بعضى از علماى اخلاق تفاوتى در ميان آن دو ديده مى شود؛ به اين معنى كه ، سكوت ترك كلام بطور مطلق است ، ولى ((صَمْت)) به معنى ترك سخن گفتن در اُمورى است كه هدف صحيحى را تعقيب نمى كند (ترك ما لا يعنيه ) و آن چه براى سالكان الى اللّه و راهيان راه خدا و علاقه مندان به تهذيب نفس ضرورت دارد، بيشتر ((صمت)) است نه ((سكوت)). (دقّت كنيد)
اصلاح زبان
آنچه در بحث پيشين ، يعنى اهمّيّت سكوت و صمت و تاءثير آن در تهذيب نفوس و اخلاق گذشت ، در واقع يكى از طرق اساسى براى پيشگيرى از آفات زبان است ، چرا كه زبان مهمترين كليد دانش و فرهنگ و عقيده و اخلاق است ؛ و اصلاح آن سرچشمه همه اصلاحات اخلاقى ، و انحراف آن سبب انواع انحرافات است ؛ بنابراين ، بحث اصلاح زبان بحثى فراتر از مساءله سكوت مى باشد.
اصلاح زبان و گفتار از آنجا اهمّيّت فوق العاده در بحثهاى اخلاقى به خود گرفته ، كه زبان ترجمان دل و نماينده عقل و كليد شخصيّت انسان و مهمترين دريچه روح است .
به تعبير ديگر، آنچه بر صفحه روح انسان نقش مى بندد، قبل از هر چيز بر صفحه زبان و در لا به لاى گفته هاى او ظاهر مى شود. جالب اين كه اَطبّاى پيشين سلامت و انحراف مزاج انسان را نيز از مشاهده زبان او كشف مى كردند، و در آن زمان كه مساءله آزمايش خون و ترشّحات بدن ، يا عكسبردارى وجود نداشت ، زبان به عنوان تابلويى براى تشخيص سلامت و بيمارى دستگاههاى درون شمرده مى شد، و پزشكان آگاه ، با يك نگاه به زبان ، بسيارى از مسائل را درباره سلامتى و بيمارى افراد كشف مى كردند.
در مورد مسائل اخلاقى و فكرى نيز همين امر صادق است ؛ زبان مى تواند تابلويى براى كشف انواع مفاسد اخلاقى درونى مورد استفاده قرار گيرد؛ همان گونه كه آلودگى زبان مى تواند انعكاس وسيعى در روح انسان داشته باشد.
روى اين جهات ، همواره علماى اخلاق اهمّيّت خاصّى براى اصلاح زبان قائل بوده و هستند، و اصلاح آن را گام مهمّى براى تقويت فضائل اخلاق ، و تكامل روح مى شمرند.
در حديث معروفى كه در لا به لاى كلمات قصار مولا اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده اين حقيقت منعكس شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((تكلّموا تعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه ؛ سخن بگوييد تا شناخته شويد، چرا كه شخصيّت انسان در زير زبان او نهفته شده است .))(366)
و در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((لايستقيم ايمان عبد حتّى يستقيم قلبه ، و لايستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه ؛ ايمان كسى استقامت و راستى پيدا نمى كند، مگر قلب او راستى و استقامت يابد قلب نيز راستى و استقامت نمى يابد مگر اين كه زبان راستى و استقامت پيدا كند.))(367)
با اين اشاره به اصل سخن بازمى گرديم ، و بحث را در چهار محور آغاز مى كنيم :
1- اهمّيّت زبان به عنوان يك نعمت بزرگ الهى
2- رابطه نزديك اصلاح زبان با اصلاح روح و فكر و اخلاق
3- آفات زبان
4- اصول كلّى جهت مبارزه با آفات زبان
در محور اوّل ، قرآن مجيد در دوآيه از سوره ((بَلَد)) و ((الرّحمن)) حقّ سخن را ادا كرده است .
در سوره بلد، آيه 8 تا 10، مى خوانيم : ((اءلم نجعل له عينين - و لسانا و شفتين - و هديناه النّجدين ؛ آيا براى او (انسان ) دو چشم قرار نداديم - و يك زبان و دو لب ؟ - و او را به خير و شرّش هدايت نموديم !))
آيات فوق در مقام بيان بزرگترين نعمتهاى الهى است ، نعمت چشم و زبان و لبها، نعمت هدايت ، و معرفت خير و شرّ.
براستى زبان شگفت انگيزترين اعضاى بدن انسان است و وظائف سنگين به عهده دارد كه بر عهده هيچ يك از اعضاى بدن نيست ؛ علاوه براين كه كمك مؤ ثّرى به بَلع غذا مى كند و در جويدن نقش مهمّى دارد و مرتّبا لقمه غذا را به زير چكش دندانها هُل مى دهد ولى به قدرى ماهرانه اين كار انجام مى گيرد كه خود را از ضربات دندانها دور نگه مى دارد، در حالى كه دائما در كنار آن و چسبيده به آن است !
گاهى بِنُدرت هنگام جويدن غذا زبان خود را جويده ايم و اين عضو بسيار ظريف و آسيب پذير آرزده شده ، و فهميده ايم كه اگر آن مهارت فوق العاده در زبان نبود كه خود را از ضربات دندانها حفظ كند همه روز چه بر سر ما مى آمد!
اضافه بر اين ، بعد از خوردن غذا فضاى دهان و دندانها را كاملا جاروب و تميز مى كند.
ولى از همه مهمتر مساءله سخن گفتن است كه با حركات بسيار سريع و منظّم و پى در پى و جَست و خيز زبان در جهات ششگانه ، انجام مى گيرد.
جالبتر اين كه خداوند براى سخن گفتن وسيله اى براى انسان قرار داده كه بسيار سهل التّناول و در دسترس همگان است ؛ نه خسته مى شود، نه ملالى به آن دست مى دهد، و نه هزينه اى دارد.
و از آن عجيبتر، مساءله استعداد تكلّم در انسان است كه در روح آدمى به عنوان يك عنايت بزرگ الهى به وديعه گذارده شده و انسان مى تواند جمله بندى هاى نامحدودى در اشكال بى شمار براى بيان مقاصد بسيار متنوّع خود ترتيب دهد.
اضافه براين ، آنچنان استعدادى براى وضع لغات مختلف به او داده كه محصول آن هزاران نوع زبان است ؛ و با گذشت زمان ، بر آن نيز افزوده مى شود.
با اين حال ، آيا عجيب است كه خداوند از اين نعمت در آيات بالا به عنوان يكى از بزرگترين نعمتهايش ياد كند؟ شايان توجّه اين كه : در آيات بالا نعمت ((لبها)) را در كنار زبان قرار داده چرا كه از يك سو بسيارى از حروف الفبا به كمك لبها ادا مى شود، و وسيله مؤ ثّرى است براى بريدن اصوات و كلمات و تنظيم حروف در كنار يكديگر.
و از سوى ديگر، وسيله بسيار مؤ ثّرى است براى كنترل زبان و مهاركردن آن ، همان گونه كه در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((خداوند متعال به انسانها مى گويد: يا ابن آدم ان نازعك لسانك فى ما حرّمت عليك فقد اءعنتك بطبقتين فاءطبق ؛ اى فرزند آدم ! اگر زبانت خواست تو را وادار به حرام كند، من دو لب را براى جلوگيرى از آن در اختيار تو قرار داده ام در چنان حالتى لب فروبند!))(368)
در آغاز سوره الرّحمن (آيات 1 تا 4) نيز تعبير بسيار مهمّى درباره نعمت بيان كه مولود زبان است آمده ، و بعد از ذكر نام خداوند ((رحمان)) كه رحمتش دوست و دشمن را اِحاطه كرده ، اشاره به مهمترين مواهب الهى يعنى قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت بيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مى دارد و مى فرمايد: ((الرّحمن - علّم القرآن - خلق الانسان - علّمه البيان ؛ خداوند رحمان - قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به او بيان آموخت .))
به اين ترتيب ، نعمت بيان را به عنوان مهمترين نعمتها بعد از آفرينش انسان ذكر مى كند.
اگر نقش بيان را در تكامل و پيشرفت زندگى انسانها و پيدايش و گسترش تمدّنها در نظر بگيريم يقين خواهيم كرد كه اگر اين نعمت بزرگ الهى نبود، هرگز انسان نمى توانست دانشها و تجربيّات خود را به آسانى از نسلى به نسل ديگر انتقال دهد، و سبب پيشرفت علم و دانش و تمدّن و دين و اخلاق گردد.
بى شك اگر يك روز اين نعمت بزرگ از انسانها گرفته شود، همان روز جامعه انسانى به قهقرا بازمى گردد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بيان ، ابزارى دارد و نتيجه اى ، كه ما به خاطر عادت كردن به سخن گفتن هر دو را ساده مى پنداريم ، در حالى كه كارى است بسيار ظريف و پيچيده و هنرى است بسيار مهمّ و بى نظير.
زيرا از يك سو، دستگاههاى صوتى براى ايجاد اصوات مختلف با يكديگر همكارى مى كنند، هواى فشرده در ريه ها، تارهاى صوتى را به صدا درمى آورند و اين صداها به كمك زبان و لبها و دندانها و فضاى دهان و حلق ، حروف الفبا را با سرعت و ظرافت خاصّى به وجود مى آورند، و آن صداى ممتدى كه از حنجره بيرون مى آيد به وسيله ابزار فوق در اشكال و اندازه هاى مختلف بريده و چينش پيدا مى كند و حروف الفبا و كلمات را تشكيل مى دهد.
وضع لغات كه پايه اصلى سخن گفتن است و برحسب انواع نيازهاى مادّى و معنوى صورت مى گيرد، خود داستان عجيبى دارد كه اگر تعدّد زبانها (را كه به گفته بعضى از دانشمندان هم اكنون بالغ بر سه هزار زبان در دنيا داريم در نظر بگيريم ) پيچيدگى و اهمّيّت اين موضوع روشنتر مى شود، بويژه اين كه مى دانيم كه اين عدد نيز نقطه پايانى زبانهاى بشرى نيست و با گذشت زمان لغات تازه و زبانهاى ديگرى تدريجا به وجود مى آيد.
به هر حال ، نعمت بيان از مهمترين و شگفت انگيزترين نعمتها و مواهب الهى است كه آسايش و آرامش و پيشرفت و تكامل انسانها رابطه بسيار نزديكى با آن دارد.
اين مساءله در روايات اسلامى نيز بازتاب گسترده اى دارد، از جمله در سخنان اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((ما الانسان لولا اللّسان الّا صورة ممثّلة ، اءو بهيمة مهملة !؛ اگر زبان نبود انسان چه بود؟! چيزى جز يك مجسّمه يا حيوان رهاشده در بيابان !))(369)
امام در اين گفتار پرمعنى حقّ مطلب را درباره اهمّيّت زبان بيان كرده و مى فرمايد آنچه انسان را از حيوانات ممتاز ساخته است همين نعمت زبان اوست .
در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اءلجمال فى اللّسان ؛ تمام زيبايى انسان در زبان است !))(370)
همين معنى به تعبير ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: اءلجمال فى اللّسان و الكمال فى العقل ؛ زيبايى انسان در زبان اوست ، و كمال او در قلب اوست !))(371)
اين احاديث را با حديث ديگرى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم ، هر چند روايات در اين زمينه بيش از اينهاست ، فرمود: ((انّ فى الانسان عشر خصال يظهرها لسانه : شاهد يخبر عن الضّمير، و حاكم يفصل بين الخطاب ، و ناطق يردّ به الجواب ، و شافع يدرك به الحاجة ، و واصف يعرف به الاءشياء، و اءمير ياءمر بالحسن ، و واعظ ينهى عن القبيح ، و معزّ تسكن به الاءخزان ، و حاضر (حامد) تجلى به الضّغائن و مونق تلذّ به الاءسماع ؛
در انسان دَه خصلت است كه آنها را با زبان ظاهر مى كند:
شاهدى است كه از درون خبر مى دهد.
و داروى است كه حقّ و باطل را از هم جدا مى سازد.
و سخنگويى است كه به سؤ الات پاسخ مى گويد.
و شفاعت كننده اى است كه سبب وصول به نيازها است .
و توصيف كننده اى است كه اشياء را معرفى مى كند.
و اميرى است كه به نيكيها دعوت مى نمايد.
و واعظى است كه از قَبيح باز مى دارد.
و تسلّى دهنده اى است كه غمها با او فرومى نشيند.
و ستايشگرى است كه زنگار كينه ها را از دلها پاك مى كند.
و هنرمندى است كه گوشها به سبب او لذّت مى برند.))(372)
و جهت حُسن خِتام در اين بحث به سراغ سخنى از ((محجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء)) مى رويم :
او در آغاز سخن تحت عنوان ((كتاب آفات اللّسان)) چنين مى گويد: ((زبان از نعمتهاى بزرگ الهى ، و از لطائف و شگفتيهاى صنعت اوست ، جِرمش كوچك و طاعت و جُرمش بزرگ است ، چرا كه كفر و ايمان با شهادت زبان شناخته مى شوند و اين دو نهايت طاعت و طغيان است ؛ هيچ موجود و معدوم ، و خالق و مخلوق ، و امور پندارى و واقعى ، و مظنون و موهوم نيست ، مگر اين كه زبان درباره آن سخن مى گويد، و به اثبات و نفى درباره آن مى پردازد.
((اين خاصيّتى است كه در هيچ يك از اعضاء وجود ندارد، چرا كه چشم غير از رنگها و صورتها را نمى بيند، و گوش جز صداها را نمى شنود، و دست تنها با اجسام سروكار دارد؛ و به همين ترتيب ساير اعضاءِ بدن ، در حالى كه ميدان زبان گسترده است و هيچ حدّ و مرزى ندارد، جولانگاه آن در نيكيها وسيع و در شرّ و بديها گسترده تر است ، هر كس زبانش را رها كند و هيچ نظارتى بر آن نداشته باشد، شيطان او را در هر ميدانى وارد مى سازد و به لبه پرتگاه آتش مى راند.))(373)
رابطه زبان با فكر و اخلاق
بى شك زبان دريچه روح آدمى است ، يعنى از لا به لاى كلمات هر كس بخوبى مى توان به اعماق درون او پى برد؛ و بعكس سخنان و كلمات هر كس در روح و جان او اثر مى گذارد و تدريجا آن را به رنگ خود در مى آورد و به اين ترتيب اين دو در يكديگر تاءثير متقابل دارند.
از ميان آيات قرآن مجيد، آيه 30 سوره محمّد صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گواه بر اين است كه ميان زبان و فكر و اخلاق ، رابطه خاصّى است به گونه اى كه با توجّه به كلماتى كه بر زبان جارى مى شود مى توان اعماق ضمير انسان را كاوش كرد، و با استفاده از همين رابطه از قديمترين ايّام و بويژه امروز، براى پى بردن به نيّات ، افكار و اسرار درون اشخاص از بازجويى هاى ماهرانه و حساب شده استفاده كرده و مى كنند.
در اين آيه كه درباره منافقين آمده چنين مى خوانيم : ((و لو نشاء لاءريناكهم فلعرفتهم بسيماهم و لتعرفنّهم فى لحن القول و اللّه يعلم اعمالكم ؛ اگر بخواهيم آنها را به تو نشان مى دهيم ، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى (ولى اين كار لزومى ندارد) تو مى توانى آنها را از سخنانشان بشناسى ، و خداوند اعمال همه شما را مى داند.))
به گفته ((راغب)) در ((مفردات))، ((لَحن)) به معنى منحرف ساختن سخن از قواعد و سنن خاصّ آن است ؛ يا اعرابِ غلطى به آن بدهند و يا از صورت صراحت به كنايه و اشاره بكشانند، و منظور از ((لحن القول)) در آيه شريفه همين معنى اخير است ، يعنى از كنايه ها و تعبيرات دوپهلو يا موذيانه منافقان مى توانى آنها را بشناسى و به اسرار درون آنها پى ببرى !
در حديثى از ((ابوسعيد خِدرى)) آمده است كه مى گويد: ((لحن القول بغضهم علىّ بن ابيطالب ، و كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول اللّه ببغضهم علىّ بن ابيطالب ؛ منظور از لحن قول كينه و عدوات علىّ بن ابيطالب عليه السّلام است (يعنى يكى از مصداقهاى روشن آن ، ابراز و دشمنى با آن حضرت مى باشد.) و ما منافقان را در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از كينه توزى آنها با على عليه السّلام مى شناختيم .))(374)
در روايات اسلامى بطور گسترده به رابطه اين دو اشاره شده است از جمله :
1- در حديث معروفى از امام علىّ بن ابيطالب عليه السّلام مى خوانيم :
((مااءضمر اءحد شيئا الاّ ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه ؛ هيچ انسانى چيزى را در درون خود پنهان نمى كند مگر اين كه در سخنانى كه از دهان او مى پَرد، يا آثارى كه در چهره و قيافه او منعكس مى گردد، آشكار مى شود!))(375)
اين سخن كه مى تواند يكى از پايه هاى روانكاوى و روانشناسى را تشكيل دهد گوياى اين حقيقت است كه زبان آيينه تمام نماى روح آدمى است .
2- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : ((الاءنسان لبّه لسانه ؛ خلاصه وجود انسان در زبان اوست !))(376)
3- در حديث جالب ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: ((قلت اءربعا، اءنزل اللّه تصديقى بها فى كتابه ، قلت المرء مخبوء تحت لسانه فاذا تكلّم ظهر، فاءنزل اللّه تعالى و لتعرفنّهم فى لحن القول ، قلت فمن جهل شيئا عاداه ، فاءنزل اللّه ، بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه ، و قلت قيمة كلّ اءمرء ما يحسن ، فاءنزل اللّه فى قصّة طالوت اءنّ اللّه اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم ، و قلت القتل يقلّ القتل ، فاءنزل اللّه و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب ؛ من چهار سخن (در عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم ) گفتم و خداوند (اين افتخار را به من داد كه ) تصديق آن را در كتابش نازل فرمود؛ من گفتم (شخصيّت ) انسان زير زبانش نهفته شده است و هنگامى كه سخن بگويد ظاهر مى شود، خداوند متعال در اين زمينه چنين نازل فرمود: آنها (منافقان ) را از طرز سخنانشان مى شناسى (و لتعرفنّهم فى لحن القول (377))؛ من گفتم هر كسى نسبت به چيزى جاهل است ، دشمن آن است ؛ و خداوند نازل فرمود: بلكه آنها تكذيب كردند چيزى را كه بر آن آگاهى نداشتند. (بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه (378))؛ من گفتم قيمت هر كسى به انداره كار خوبى است كه مى تواند انجام دهد، و خداوند در قصه طالوت چنين نازل فرمود: خداوند او را از ميان شما برگزيده ، و او را در علم و توانايىِ جسمى وسعت بخشيده است . (اءنّ اللّه اءصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم (379))؛من گفتم كُشتن سبب مى شود كه كُشتن كم شود (قصاص سبب كاهش آدم كشى است .)، خداوند چنين نازل فرمود: براى شما در قصاص حيات و زندگى است اى صاحبان عقل !)) (و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (380))(381)
4- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است :((يستدلّ على عقل كلّ اءمرء بما يجرى على لسانه ؛ آنچه بر زبان هركس جارى مى شود، دليل بر ميزان عقل اوست !))
باز از همان امام بزرگوار عليه السّلام جمله گويا و پُرمعنى ديگرى در اين زمينه وارد شده است آنجا كه مى فرمايد: ((ايّاك و الكلام فى مالا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته فانّ قولك يدلّ على عقلك و عبادتك تنبؤ عن معرفتك ؛ بر حذر باش از اين كه درباره چيزى سخن بگويى كه راه و رسم آن را نمى دانى و از حقيقت آن آگاه نيستى ، زيرا گفتار تو دليل بر ميزان عقل توست ، و چگونگى عبادت تو از ميزان معرفت تو خبر مى دهد!))(382)
كوتاه سخن اين كه ، اهمّيّت زبان و نقش بسيار حسّاس و مؤ ثّر آن در ساخت شخصيّت بشر و جامعه انسانى بقدرى زياد است كه بر هيچ كس پوشيده نيست ؛ به همين دليل ، در آيات و روايات اسلامى بازتاب گسترده اى دارد و آنچه در بالا آمد تنها بخشى از آن بود.
بديهى است نعمتهاى بزرگ الهى سرمايه عظيمى هستند كه خطرات و آفات آن نيز به همان اندازه عظيم است ؛ كوهها هرچه عظيمتر و بلندتر باشند بركات و آثار آنها بيشتر است ؛ ولى به همان نسبت ، سقوط از آنها نيز خطرناكتر مى باشد.
معروف است : ((در كنار كوههاى بلند درّه هاى عميق وجود دارد)) و به همين ترتيب در كنار نعمتهاى بزرگ خطرات بزرگى نهفته شده است . نيروى اَتُم اگر در مسير سازندگى قرار گيرد دنيايى را مى تواند آباد كند، و اگر مبدّل به بمبهاى ويرانگر شود قادر است در مدّت كوتاهى جهان را به ويرانى كشاند و از همين جا دريچه اى به سوى آفات زبان مى گشاييم .
آفات اللّسان (خطرات زبان )
همان گونه كه در بالا اشاره شده به همان نسبت كه بركات زبان و آثار سازنده آن زياد است ، آفات و گناهانى كه به وسيله آن انجام مى گيرد و آثار مخرّبى كه در فرد و جامعه دارد بسيار زياد مى باشد.
محقّق بزرگوار مرحوم ((فيض كاشانى)) در كتاب ((المحجّة البيضاء))، و ((غزالى)) در ((احياءالعلوم)) بحث بسيار مشروحى تحت عنوان گناهان زبان ذكر كرده اند، از جمله غزالى بيست نوع انحراف و آفت براى زبان شمرده ؛ به اين ترتيب :
1- گفتگوكردن در امورى كه به انسان مربوط نيست (و در سرنوشت او اثر مادّى و معنوى ندارد).
2- بيهوده گويى و پُرحرفى
3- گفتگو در امور گناه آلود مانند وصف مجالس شراب و قُمار و زنان آلوده
4- جِدال و مِراء (منظور از ((جدال)) جرّ و بحث هايى است كه براى تحقير ديگران انجام مى شود، و ((مِراء)) به معنى بحثهايى است كه به عنوان اظهار فضل و برترى جويى است .)
5- خصومت و نِزاع و لِجاج در كلام
6- تكلّف در سخن گفتن و تصنّع در سَجع و قافيه پردازى و مانند آن
7- بدزبانى و دُشنام
8- لعن كسى كه مستحقّ لعن نيست
9- غِنا و اشعار (منظور اشعارى است كه محتواى باطل دارد يا با آهنگ لَهوى خوانده مى شود.)
10- مِزاح و شوخى هاى ركيك و زشت
11- سَخريّه و استهزاى ديگران
12- فاش كردن اَسرار مردم
13- وعده هاى دروغين
14- دروغ و خبرهاى خلاف گفتن
15- غيبت كردن
16- سخن چينى (حرف اين را براى آن بردن و ميان دو نفر يا دو گروه نِفاق و آشوب بپا كردن .)
17- نفاق در سخن (كه در تعبيرات عربى به چنين كسان ذوللّسانين گفته مى شود؛ مثلا، در پيشِ رو چيزى بگويد و در پشت سر چيز ديگر.)
18- مدح نابه جا و ستايش از كسانى كه شايسته ستايش نيستند
19- نسنجيده و بى مطالعه سخن گفتن كه غالبا تواءم با خطاها و خلافها است
20- سؤ ال از مسائل پيچيده اى كه دَرك آن خارج از توان فكرى سؤ ال كننده است
دقّت و بررسى نشان مى دهد كه آفات زبان منحصر به آنچه در بالا آمده نيست هرچند بخش مهمّى از آن را تشكيل مى دهد؛ و شايد نظر مرحوم فيض كاشانى و غزالى نيز اِحصاءِ تمام گناهان زبان نبوده است ؛ به همين دليل ، موارد ديگرى را مى يابيم كه مى توان بر آن بيست مورد افزود، مانند موارد دهگانه زير:
1- تهمت زدن
2- شهادت به باطل
3- خودستايى
4- نشر شايعات بى اساس و اَكاذيب ، و اِشاعه فحشاء، هرچند به عنوان ذكر احتمال باشد.
5- خشونت در سخن و بى ادبى در كلام
6- اِصرار بى جا (مانند اِصرار بنى اسرائيل در مورد گاوى كه ماءمور به ذَبح آن بودند.)
7- ايذاءِ ديگران با گفتار، و به اصطلاح نيش زبان زدن
8- مذمّت كسى كه سزاوار مذمّت نيست
9- كفران و ناسپاسى با زبان
10- تبليغ باطل و تشويق بر گناه و امر به منكر و نهى از معروف
شايد نياز به توضيح نباشد كه آنچه در بالا آمد نيز تمام گناهان زبان را تشكيل نمى دهد بلكه موارد سى گانه فوق ، قسمت عمده آن است .
ولى ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه بعضى در اين زمينه اِفراط كرده اند، و گاه براى بالا بردن عدد گناهان زبان ، گناهانى كه مربوط به زبان نيست ، جزء گناهان زبان شمرده اند؛ مانند: اِظهار فقر و نادارى ، بِدعت و بِدعتگذارى در دين ، و تفسير به راءى ، و جاسوسى و اَمثال اين امور كه هر يك گناه مستقلّى است ؛ و گاه ممكن است با زبان يا قلم . گاه با اَعمال ديگر انجام شود؛ و قراردادن اينها در زُمره گناهان ويژه زبان ، زياد مناسب به نظر نمى رسد؛ زيرا اگر بخواهيم اين گونه محاسبه كنيم تمام گناهان و همه رذائل اخلاقى مانند، ريا، حَسد، تكبّر، قتل نفس و زِنا، همه اينها را به نوعى مى توان با زبان مرتبط كرد.
گاه نيز آمده اند يكى از آفات زبان را شاخه شاخه كرده اند و هر كدام را عنوان مستقلّى شمرده اند، مانند تُندى سخن با اُستاد، تُندى سخن با پدر و مادر، صدا زدن به نامهاى زشت و مانند اينها.
به هر حال ، بهتر است در اينجا مانند همه جاى ديگر از اِفراط و تفريط بپرهيزيم هر چند تقسيمات ، تغيير مهمّى در اصل بحث ايجاد نمى كند.
اصول كلّى براى دفع خطرات زبان
حال كه روشن شد زبان در عين اين كه يكى از بزرگترين نعمتهاى پروردگار است تا چه اندازه خطرناك مى تواند باشد تا آنجا كه سرچشمه گناهان بى شمار مى گردد، و خرمن سعادت انسان را به آتش مى كشد، بايد به فكر بود كه با رعايت كدام اصول مى توان اين خطر بزرگ را برطرف كرد يا به حدّاقل رسانيد؟
از روايات اسلامى و كلمات بزرگان اخلاق و رهروان سير و سلوك الى اللّه امورى استفاده مى شود كه ما آنها را به عنوان اصول كلّى براى مبارزه با آفات زبان مى آوريم :
1- توجّه جدّى به خطرات زبان !
براى پرهيز از خطرات هر موجود خطرناك قبل از هر چيز توجّه كامل به خطرات آن لازم است ، هر روز كه انسان از خواب بيدار مى شود بايد به خودش توصيه كند كه بايد مراقب خطرات زبانش باشد زيرا اين عضو مى تواند تو را به اوج سعادت برساند و يا بر خاك ذلّت و شقاوت بنشاند؛ اگر غافل شوى همچون حيوان درّنده غافلگيرى ، تو را مى دَرَد.
اين معنى به طرز زيبائى در روايات اسلامى وارد شده است .
در حديثى از ((سعيدبن جَبير)) از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود:
((اذا اءصبح ابن آدم اءصبحت الاءعضاء كلّها تستكفى اللّسان اءنّى تقول اتّق اللّه فينا فانّك ان استقمت استقمنا و ان اعوججت اعوججنا؛ هنگامى كه فرزندان آدم صبح مى كنند تمام اعضاى بدن به زبان هشدار مى دهند و مى گويند تقواى الهى را در مورد ما مراعات كن ، چرا كه اگر تو به راه راست بروى ما نيز به راه راست مى رويم و اگر تو به راه كج بروى ما نيز به راه كج مى رويم !))(383)
در حديث ديگرى از امام علىّابن الحسين عليه السّلام آمده است : ((اءنّ لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كلّ صباح فيقول كيف اءصبحتم ؟! فيقولون بخير اءن تركتنا و يقولون اللّه فينا، و يناشدونه و يقولون انّما نئاب و نعاقب بك ؛ زبان انسان هر روز صبح به تمام اعضاء بدن نظر مى افكند و مى گويد: صبح شما چگونه است اگر تو ما را به حال خود واگذارى ! (سپس اضافه مى كنند) خدا را، رعايت حال ما را بكن ، و به او قسم مى دهند و مى گويند ما به واسطه تو مشمول ثواب يا عقاب واقع مى شويم !))(384)
2- سكوت
در بحثهاى گذشته گفتار مشروحى درباره اهمّيّت سكوت داشتيم و روايات زيادى در مورد اهمّيّت سكوت نقل شده و در آيات قرآن اشارات پُر معنايى درباره سكوت ديديم ؛ اين به خاطر آن است كه هر قدر انسان كمتر سخن بگويد لغزشهاى او كمتر است ، و هر قدر بيشتر سكوت كند سلامت او بيشتر خواهد بود.
اضافه براين ، ممارست بر سكوت سبب مى شود كه انسان زبانش را در اختيار خود بگيرد، و از طغيان و سركشى آن بكاهد و به اين ترتيب به جائى مى رسد كه جز حق نگويد و جز به رضاى خداوند سخن نراند.
بايد توجّه داشت كه مراد به سكوت ، سكوت مطلق نيست - زيرا بسيارى از مسائل مهّم زندگى اعم از معنوى و مادّى و اطاعات و عبادات و نشر علوم و فضائل و اصلاح در ميان مردم ، از طريق سخن گفتن است - بلكه منظور از قلّة الكلام (كم سخن گفتن ) يا به تعبير ديگر، خاموشى ، در برابر سخنان فسادانگيز يا مشكوك و بى محتوا و مانند آن است .
به همين دليل ، در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم :
((من كثر كلامه كثر خطؤ ه ، و من كثر خطؤ ه قلّ حياؤ ه ، و من قلّ حياؤ ه قلّ ورعه ، و من قلّ ورعه مات قلبه ، و من مات قلبه دخل النّار؛ كسى كه سخن بسيار بگويد خطا و لغزش او فراوان مى شود؛ و كسى كه خطا و لغزشش فراوان گردد، حياء او كم مى شود؛ و كسى كه حياتش كم شود، پرهيزگارى اش كم مى شود؛ و كسى كه ورعش كم شود، قلبش مى ميرد؛ و كسى كه قلبش بميرد، داخل آتش دوزخ مى شود!))(385)
همين مضمون با تعبير فشرده ترى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نيز نقل شده است .(386)
در حديث ديگرى از همان امام بزرگوار مى خوانيم : ((الكلام كالدّواء قليله ينفع و كثيره قاتل ؛ سخن مانند دارو است ، اندكش مفيد و كثيرش قاتل است !))(387)
3- حفظ زبان (نخست انديشه كردن سپس گفتار)
اگر انسان پيش از آنكه شروع به سخن گفتن كند در محتوا و انگيزه و نتيجه سخنان خود كمى بينديشد، بسيارى از لغزشهاى زبان و گناهان ، از او دور مى شود. آرى ! بى مطالعه سخن گفتن است كه انسان را در انواع گناهان كه از اين عضو مخصوص سرچشمه مى گيرد، غوطه ور مى سازد!
در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده است : ((اءنّ لسان المؤ من وراء قلبه ، فاذا اءراد اءن يتكّم بشى ء تدبّره بقلبه ، ثمّ اءمضاه بلسانه ، و اءنّ لسان المنافق امام قلبه ، فاذا همّ بشى ء اءمضاه بلسانه و لم يتدبّره بقلبه ؛ زبان انسان با ايمان در پشت قلب او قرار دارد، هنگامى كه اراده سخن گفتن كند، نخست در آن مى انديشد، سپس با زبانش آن را امضا مى كند؛ ولى زبان منافق در جلوى قلب اوست ، هنگامى كه تصميم به گفتن چيزى بگيرد نخست آن را با زبانش امضاء مى كند و در آن نمى انديشد!))(388)
همين مضمون با كمى تفاوت در خطبه 176 نهج البلاغه در كلام اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است .
و در تعبير ديگرى از امام حَسن عسگرى عليه السّلام چنين مى خوانيم : ((قلب الاءحمق فى فمه و فم الحكيم فى قلبه ؛ قلب نادان در دهان اوست ، و دهان دانا در دل او!))(389)
بديهى است مُراد از قلب در اين جا همان عقل و فكر است ، و بودن زبان در جلوى قلب ، يا در عقب آن ، كنايه از تفكّر و انديشه درباره محتواى سخن يا عدم آن است .
راستى چه مى شد اگر هميشه ما پيش از آن كه سخن را آغاز كنيم فكر خود را به كار مى گرفتيم و درباره انگيزه ها و نتيجه ها و محتواى سخنان خود مى انديشيديم كه آيا اين سخن بيهوده است يا زيانبار يا هَتك حرمت مؤ من يا حمايت از ظالم و مانند آن ، يا اين كه سخنى است براى خدا، و در طريق امر به معروف و نهى از منكر و از حمايت از مظلوم و مبارزه با ظالم ، و مورد رضاى حق و سبب خوشنودى بندگان خدا!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه جامع همه مباحث بالا است و بر دل انسان نور و صفا مى پاشد پايان مى دهيم ، فرمود: ((اءن اءحببت سلامة نفسك وستر معايبك فاقلل كلامك و اكثر صمتك ، يتوفّر فكرك و يستنز قلبك ؛ اگر دوست دارى از سلامت نفس برخوردار شوى و عيوب و كاستيهايت پوشيده بماند، كمتر سخن بگوى و بيشتر خاموش باش تا فكرت قوى ، و قلبت نورانى گردد!))(390)
اين بود خلاصه نقش زبان در تهذيب نفس و پاكى اخلاق و اصول كلّى مربوط به حفظ زبان ؛ البتّه ، درباره جزئيّات هر يك از انحرافات و گناهان زبان مانند غيبت و تهمت و دروغ و سخن چينى و نشر اكاذيب و اشاعه فحشاء و غير آن بحثهاى مشروحى داريم كه به خواست خدا در جلد دوم اين كتاب كه پس از پايان بحثهاى كلّى درباره اصول اخلاقى وارد آن مى شويم ، خواهد آمد.
خودشناسى و خدا شناسى
يكى ديگر از گامهاى نخستين در راه اصلاح نفس و تهذيب اخلاق و پرورش ملكات والاى انسانى ، خودشناسى است .
چگونه ممكن است انسان به كمال نفسانى برسد و عيوب خود را اصلاح كند و رذائل اخلاقى را از خود دور سازد در حالى كه خويشتن را آن گونه كه هست نشناخته باشد! آيا بيمار تا از بيمارى خود آگاه نگردد به سراغ طبيب مى رود؟
آيا كسى كه راه خود را در سفر گم كرده ، تا از گمراهى خويش باخبر نشود به جستجوى دليل راه برمى خيزد؟
آيا انسان تا از وجود دشمن در اطراف خانه اش باخبر نشود، اسباب دفاع را آماده مى سازد؟
به يقين پاسخ تمام اين سؤ الها منفى است ، همين گونه آن كس كه خود را نشناسد و از كاستيها و عيوب خويش با خبر نشود، به دنبال اصلاح خويش و بهره گيرى از طبيان مسيحا نفس روحانى ، نخواهد رفت .
با اين اشاره به اصل مطلب بازمى گرديم ، و رابطه خودشناسى و تهذيب نفس و همچنين رابطه خداشناسى و تهذيب نفس را مورد بررسى قرار مى دهيم .
1- رابطه خودشناسى و تهذيب نفس
چگونه خودشناسى سبب تهذيب نفوس مى شود؟ دليل آن روشن است زيرا:
اوّلا: انسان از طريق خودشناسى به كرامت نفس و عظمت اين خلقت بزرگ الهى و اهمّيّت روح آدمى كه پرتوى از انوار الهى و نفحه اى از نفحات ربّانى است پى مى برد؛ آرى ! درك مى كند كه اين گوهر گرانبها را نبايد به ثمن و بهاى ناچيز فروخت و به آسانى از دست داد!
تنها كسانى خود را آلوده رذائل اخلاق مى كنند و گوهر پاك روح انسانى را به فساد و نابودى مى كشانند كه از عظمت آن بى خبرند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
ثانيا: انسان با شناخت خويشتن به خطرات هواى نفس و انگيزه هاى شهوت و تضادّ آنها با سعادت او پى مى برد، و براى مقابله با آنها آماده مى شود.
بديهى است كسى كه خود را نشناسد از وجود اين انگيزه ها بى خبر مى ماند و شبيه كسى است كه گرداگرد او را دشمن گرفته ، امّا او از وجود آنان غافل و بى خبر است ؛ طبيعى است كه چنين كسى خود را آماده مقابله با دشمن نمى كند و سرانجام ضربات سنگينى از سوى دشمن دريافت دارد.
ثالثا: انسان با شناخت نفس خويش به استعدادهاى گوناگونى كه براى پيشرفت و ترقّى از سوى خداوند در وجود او نهفته شده است پى مى برد و تشويق مى شود كه براى پرورش اين استعدادها بكوشد، و آنها را شكوفا سازد؛ گنجهاى درون جان خويش را استخراج كند و گوهر خود را هويدا سازد.
كسى كه عارف به نفس خويش نيست به انسانى مى ماند كه در جاى جاى خانه او گنجهاى پُرقيمتى نهفته شده ولى او از آنها آگاهى ندارد، ممكن است از گرسنگى و تنگدستى در آن بميرد، در حالى كه در زير پاى او گنجهايى است كه هزاران نفر را سير مى كند.
رابعا: هر يك از مفاسد اخلاقى ريشه هايى در درون جان انسان دارد، با خودشناسى ، آن ريشه ها شناخته مى شود، و درمان اين دردهاى جانكاه را آسان مى سازد، و به اين ترتيب راه وصول به تهذيب را در برابر انسان هموار مى كند.
خامسا: از همه مهمتر اين كه خودشناسى بهترين راه براى خداشناسى است ، و چنان كه خواهد آمد، خداشناسى و آگاهى از صفات جلال و جمال حق ، قويترين عامل براى پرورش ملكات اخلاقى و كمالات انسانى و نجات از پَستى و حضيض رذائل و رسيدن به اوج قلّه فضائل است .
و اگر به مطالب گذشته اين جمله را بيفزاييم كه رذائل اخلاقى زندگى انسانى را به تباهى مى كشد و جامعه بشرى را در بحرانهاى سخت گرفتار مى سازد، و شهد زندگى را در كام انسانهاى مبدّل به شرنگ مى كند، به اهمّيّت خودشناسى و خودآگاهى براى زندگى انسانها بيشتر پى خواهيم برد.
در كتاب ((اعجاز روانكاوى)) نوشته ((كارل مِنينگِر)) چنين آمده است : ((خودآگاهى عبارت از اين است كه هم از قواى مثبت و مِهرانگيز نهاد خود آگاهى داشته باشيم و هم از نيروهاى منفى كه موجب نابودى ما مى گردد و ما را به خاك سياه مى افكند؛ نديده گرفتن قواى منفى يا خوددارى از اشاره به وجود آنها در خودمان يا ديگران ، پايه هاى زندگى را متزلزل مى كند.))(391)
در كتاب ((انسان موجود ناشناخته)) جمله اى آمده است كه شاهد خوبى براى بحث ما است ؛ مى گويد: ((بدبختانه در تمدّن صنعتى شناخت انسان مورد توجّه قرار نگرفته است ، و برنامه زندگى بر وِفق ساختمان طبيعى و فطرى پايه گذارى نشده است ؛ لذا با همه درخشندگى موجب رستگارى نشده است ؛ پيشرفت علم به دنبال هيچ طرحى صورت نگرفت و (تقريبا) اتّفاقى بود... اگر ((گاليله)) و ((نيوتن)) و ((لاووازيه))، نيروى فكرى خود را صرف مطالعه روى جسم و روان آدمى كرده بودند، شايد نماى دنياى ، امروز فرقهاى زيادى با آنچه امروز است مى داشت .))(392)
و به خاطر اين امور است كه خداوند يكى از مجازاتهاى هوسبازان متمّرد را خود فراموشى قرار داده و به مسلمانان هشدار مى دهد كه : ((ولاتكونوا كالّذين نسوا اللّه فانساهم اءنفسهم اولئك هم الفاسقون ؛ همچون كسانى كه خدا را فراموش كردند و خداوند به سبب آن ، آنها را به خود فراموشى گرفتار ساخت ، نباشيد! و آنها فاسقان (حقيقى ) و گنهكارانند.))(393)
2- خودشناسى در روايت اسلامى
در احاديث اسلامى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليه السّلام نقل شده اثرات بسيار پُرارزشى براى خودشناسى آمده است ، كه ما را از هرگونه توضيح بى نياز مى سازد؛ از جمله :
1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((نال الفوز الاءكبر من ظفر بمعرفة النّفس ؛ كسى كه خود را بشناسد، به سعادت و رستگارى بزرگ نايل شده است !))(394)
2- و در نقطه مقابل آن چنين مى فرمايد: ((من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة و خبط فى الضّلال و الجهالات ؛ كسى كه خود را نشناسد، از طريق نجات دور مى شود و در گمراهى و جهل گرفتار مى آيد!))(395)
در تعبير ديگرى از همان امام هُمام آمده است : ((العارف من عرف نفسه فاعتقها و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها؛ عارف حقيقى كسى است كه خود را بشناسد، و (از قيد و بند اسارت ) آزاد سازد، و آن را از هر چيز كه او را از سعادت دور مى سازد پاك و پاكيزه كند!))(396)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه معرفت نفس (خودشناسى ) سبب آزادى از قيد و بند اسارتها و پاكسازى از رذائل اخلاقى است .
4- باز حديث ديگرى از همان پيشواى بزرگ عليه السّلام مى خوانيم : ((اءكثر النّاس معرفة لنفسه اءخوفهم لربّه ؛ كسى كه بيش از همه خود را بشناسد، بيش از همه ، خوف پروردگار خواهد داشت !))(397)
از اين حديث نيز رابطه نزديكى ميان احساس مسؤ ليّت و خوف پروردگار كه سرچشمه تهذيب نفس است با خودشناسى استفاده مى شود.
5- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((من عرف نفسه جاهدها؛ و من جهل نفسه اءهملها؛ كسى كه خود را بشناسد، به جهاد با نفس برمى خيزد و كسى كه خود را نشناسد آن را رها مى سازد!))(398)
مطابق اين حديث پايه اصلى جهاد با نفس كه طبق صريح روايات جهاد اكبر ناميده شده ، خودشناسى است .
6- در نهج البلاغه در كلمات قصار، از همان بزرگوار آمده است : ((من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهواته ؛ كسى كه (در سايه خودشناسى ) براى خود، كرامت و شخصيّت قائل است ، شهواتش در نظرش خوار و بى مقدار خواهد بود (و به آسانى تسليم هوى و هوس نمى شود)!))(399)
7- همان گونه كه خودشناسى پايه مهمّ تهذيب نفس و تكامل در جنبه هاى اخلاقى و مسائل ديگر است ، جاهل بودن به قدر خويش ، سبب بيگانگى از همه چيز و دورى از خدا مى گردد؛ لذا در حديث ديگرى از امام دهم ، امام هادى عليه السّلام مى خوانيم : ((من هانت عليه نفسه فلا تاءمن شرّه ؛ كسى كه نزد خود قدر و قيمتى ندارد، از شرّ او ايمن نباش !))(400)
از مضمون آنچه در اين بحث آمد، به روشنى مى توان استفاده كرد، كه يكى از پايه هاى اصلى پرورش فضائل اخلاقى و تكامل معنوى ، خودشناسى و معرفة النّفس است ، و تا انسان اين مرحله دشوار و اين گردنه صَعبُالعبور را پشت سر نگذارد، به هيچ يك از مقامات معنوى نايل نخواهد شد؛ به همين دليل ، علماى بزرگ اخلاق تاءكيد و اصرار زيادى بر اين دارند كه رهروان اين راه بايد به خودشناسى پردازند، و از اين امر حياتى غافل نشوند.
3- خوشناسى وسيله خداشناسى است
قرآن مجيد با صراحت مى گويد: ((ما آيات آفاقى و اَنفسى (عجائب آفرينش خداوند در جهان بزرگ و در درون وجود انسان ) را به آنها نشان مى دهيم تا آشكار گردد كه او حق است .)) (سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى اءنفسهم حتّى يتبيّن لهم اءنّه الحقّ)(401)
در جاى ديگر مى فرمايد: در درون وجود شما آيات خداست ، آيا نمى بينيد؟
(و فى اءنفسكم اءفلا تبصرون )(402)
بعضى از محقّقان از آيه مربوط به عالم ذر نيز همين استفاده را كرده اند كه ((معرفة النّفس)) پايه ((معرفة اللّه)) است ، آنجا كه مى فرمايد: ((و اذ اءخذ ربّك من بنى آدم من ظهورهم ذرّيتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربّكم قالوا بلى شهدنا؛ به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريّه آنان را برگرفت و آشكار ساخت و آنها را گواه بر خويشتن نمود (و اسرار وجودشان را به آنها نشان داد و فرمود) آيا من پروردگار شما نيستم ؟ آنها همگى گفتند: آرى گواهى مى دهيم !))(403)
در تفسيرالميزان مى خوانيم : ((انسان هر قدر متكبّر باشد، و فراهم بودن اسباب زندگى او را به غرور وادارد، نمى تواند اين حقيقت را اِنكار كند كه مالك وجود خويش نيست ، و استقلالى در تدبير خويش ندارد، چه اين كه اگر مالك خويشتن بود، خود را از مرگ و ساير آلام و مصائب زندگى بازمى داشت ، و اگر مستقل به تدبير خويش بود، هرگز نياز به خضوع در مقابل عالم اسباب نداشت ... بنابراين ، نياز ذاتى انسان به پروردگار و مالك مدّبر، جزء حقيقت وجود اوست ، و فقر نياز بر پيشانى جانش نوشته شده ، اين حقيقتى است هركس از كمترين شُعور انسانى برخوردار باشد به آن اعتراف مى كند، و تفاوتى ميان عالم و جاهل و صغير و كبير، در اين مساءله نيست !
((بنابراين ، انسان در هر مرحله اى از انسانيّت باشد، به روشنى مى بيند كه مالك و مدبّر و پروردگارى دارد، چگونه نبيند در حالى كه نياز ذاتى خود را به روشنى مى بيند.
((لذا بعضى گفته اند كه آيه اشاره به حقيقتى مى كند كه انسان در زندگى دنيا آن را درمى يابد كه در همه چيز از شؤ ون حيات خود، نيازمند است - نيازمند به بيرون وجود خود - پس معنى آيه شريفه اين است كه ما انسانها را به نياز و احتياجشان آگاه ساختيم و آنها به ربوبيّت ما اعتراف كردند.))(404)
به اين ترتيب ثابت مى شود كه شناخت حقيقت نفس انسان با صفات و ويژگيهايش ، سبب معرفة اللّه و شناخت خداست .
حديث معروف ((من عرف نفسه عرف ربّه ؛ هر كس خود را بشناسد پروردگارش را خواهد شناخت .)) نيز ناظر به همين است .
اين حديث گاهى به صورت بالا، و گاه به صورت من عرف نفسه فقد عرف ربّه ، گاه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و گاه از اميرمؤ منان على عليه السّلام و گاه از صُحُف اِدريس ، نقل شده است .
در بحارالانوار از كتاب اِدريس پيامبر عليه السّلام در صحيفه چهارم كه صحيفه معرفت است چنين نقل شده : ((من عرف الخلق عرف الخالق ، و من عرف الرّزق عرف الرّازق ، و من عرف نفسه عرف ربّه ؛ كسى كه مخلوق را بشناسد خالق را مى شناسد، و كسى كه رِزق را بشناسد رازق را مى شناسد، و كسى كه خود را بشناسد پروردگارش را مى شناسد.))(405)
به هر حال مضمون اين حديث در چند جاى از بحارالانوار از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم يا ساير معصومين عليهم السّلام يا اِدريس پيامبر عليه السّلام نقل شده است و همچنين از امام علىّ بن ابى طالب عليه السّلام در غررالحكم .(406)
علّامه طباطبايى در تفسيرالميزان بعد از ذكر اين حديث شريف مى فرمايد: ((شيعه و سنّى اين حديث را از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل كرده اند و اين يك حديث مشهور است .))(407)
تفسيرهاى هفتگانه براى حديث من عرف نفسه
براى اين حديث شريف ، تفسيرهاى گوناگونى گفته شده يا مى توان گفت ، از جمله :
1- اين حديث در حقيقت اشاره به ((برهان نظم)) است ، يعنى هر كس شگفتيهاى ساختمان روح و جسم خود را بداند و به اسرار و نظامات پيچيده و حيرت انگيز اين اُعجوبه خلقت پى برد، راهى به خدا به روى او گشوده مى شود؛ زيرا اين نظم عجيب و آفرينش شگفت انگيز نمى تواند از غير مبداء عالِم و قادرى ، سرچشمه گرفته باشد. بنابراين ، شناختن خويشتن سبب معرفة اللّه است .
2- ممكن است اين حديث اشاره به ((برهان وجوب و امكان)) باشد، چرا كه اگر انسان دقّت در وجود خويش كند مى بيند وجودى است از هر نظر وابسته و غيرمستقل ، علم و قدرت توانايى و هوشيارى و سلامت و بالاخره تمام هستى او با شاخ و برگهايش ، وجودى است غيرمستقل و نيازمند كه بدون اِتّكا به يك وجود مستقل و بى نياز، يك لحظه امكان ادامه بقاءِ او نيست . او به اصطلاح شبيه به معانى حرفيّه است كه در ضمن جمله به كار مى روند، و در واقع بدون وابستگى معانى اِسميّه ، مفهوم و معنى خود را بكلّى از دست مى دهند؛ (مثلا، هنگامى كه گفته مى شود: ((من از خانه به سوى مسجد رفتم)) واژه ((از)) و ((تا)) بدون تكيه بر ((خانه)) و ((مسجد))، هيچ مفهومى ندارد. بنابراين ، معانى اسميّه است كه به معانى حرفيّه مفهوم مى بخشد.) و به اين ترتيب هر كس خود را با اين ويژگى بشناسد خداى خود را خواهد شناخت ، چرا كه وجود وابسته بدون وجود مستقل غيرممكن است .
3- حديث مى تواند اشاره به ((برهان علّت و معلول)) باشد، براى اين كه انسان هرگاه در وجود خويش كمى دقّت كند مى فهمد كه روح و جسم او معلولِ علّت ديگرى است كه او را در آن زمان و مكان خاص به وجود آورده ، هنگامى كه به سراغ علّت وجود خويش (فى المثل پدر و مادر) مى رود باز آنها را معلولِ علّت ديگرى مى بيند، و هنگامى كه سلسله اين علّت و معلول را پى گيرى مى كند، به اينجا مى رسد كه آنها نمى توانند تا بى نهايت پيش بروند چرا كه تسلسل لازم مى آيد و بُطلان تسلسل بر همه دانشمندان مسلّم است .(408)
بنابراين ، بايد اين سلسله به جايى ختم شود كه علّت نخستين و به تعبير ديگر علّة العلل و واجب الوجود است ، هستى اش از درون ذاتش مى جوشد و در هستى خود محتاج ديگرى نيست . هنگامى كه انسان خودش را با اين وصف بشناسد به خداى خويش پى مى برد.
4- اين حديث مى تواند اشاره به (برهان فطرت ) باشد، يعنى هرگاه انسان به زواياى قلب خود و اعماق روح خود پى ببرد، نور الهى و توحيد كه در درون فطرت اوست ، بر او آشكار مى شود، و از ((معرفة اللّه)) مى رسد، بى آن كه نيازى به دليل و استدلال داشته باشد.
5- اين حديث مى تواند ناظر به ((مساءله صفات خدا)) باشد، به اين معنى كه هر كس خويشتن را با صفات ويژه ممكنات و مخلوقات كه در اوست بشناسد، به صفات پروردگار پى خواهدبرد؛ از محدوديّت خويش پى به نامحدودبودن حق تعالى مى برد؛ چرا كه اگر او هم محدود باشد مخلوق است ! و از فناى خويش پى به بقاى او مى برد، چه اگر او هم فانى مى شد مخلوق بود نه خالق ، و همچنين از نياز خويش پى به بى نيازى او، و از ضعف خويش پى به قدرت او مى برد. اين همان است كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در نخستين خطبه به آن اشاره كرده ، مى فرمايد: و كمال الاخلاص له نفى الصّفات عنه لشّهادة كلّ صفة اءنّها غير المؤ صوف و شهادة كلّ موصوف اءنّه غير الصّفة ؛ نهايت ايمان خالصانه به خداوند آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته بدانند، چرا كه هر صفتى (از صفات مخلوقات ) گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى دهد غير از صفت است .))(409)
6- مرحوم علّامه مجلسى تفسير ديگرى از بعضى از علما درباره اين حديث نقل مى كند و حاصل آن اين است كه :
((روح انسان يك موجود لطيف لاهوتى است در صفت ناسوتى (يعنى از جهان ماوراءطبيعت است كه با صفات عالم طبيعت ظاهر گشته ) و از دَه طريق دلالت بر يگانگى و ربوبيّت خداوند مى كند:
1- از آنجا كه روح مدبّر بدن است مى دانيم كه جهان هستى مدبّرى دارد!
2- از آنجا كه يگانه است دلالت بر يگانگى خالق دارد!
3- از آنجا كه قدرت بر حركت دادن تن دارد دليل بر قدرت خداست !
4- از آنجا كه از بدن آگاه است دليل بر آگاهى خداوند است !
5- از آنجا كه سُلطه بر اعضاء دارد دليل بر سُلطه او بر مخلوقات است !
6- از آنجا كه قبل از بدن بوده و بعد از آن نيز خواهد بود دليل بر ازليّت و ابديّت خداست !
7- از آنجا كه انسان از حقيقت نفس آگاه نيست دليل بر اين است كه اِحاطه به كُنه ذات خدا امكان ندارد!
8- از آنجا كه انسان محلّى براى روح در بدن نمى شناسد دليل بر اين است كه خدا محلّى ندارد!
9- از آنجا كه روح را نمى توان لمس كرد دليل بر اين است كه خداوند لمس كردنى نيست !
10- از آنجا كه روح و نفس آدمى ديده نمى شود دليل بر اين است كه خالق روح قابل رؤ يت نيست !(410)
7- تفسير ديگرى كه براى اين حديث به نظر مى رسد اين كه جمله ((من عرف نفسه فقد عرف ربّه)) از قبيل تعليق به محال است ، يعنى همان گونه كه انسان نمى تواند نفس و روح خود را بشناسد خدا را نيز نمى تواند حقيقتا بشناسد.
ولى تفسير اخير بعيد به نظر مى رسد و تفسيرهاى قبل مناسبتر است و هيچ مانعى ندارد كه تمام تفسيرهاى بالا در مفهوم اين حديث شريف و پرمحتوا جمع باشد.
آرى ! هر كس خود را بشناسد خدا را خواهد شناخت ، و خودشناسى راهى است به خداشناسى و به يقين خداشناسى ، مهمترين وسيله تهذيب اخلاق و پاكسازى روح و دل از آلودگيهاى اخلاقى است چرا كه ذات پاكش منبع تمام كمالات و فضائل است و از اينجا روشن مى شود كه يكى از مهمترين گامهاى سير و سلوك و تهذيب نفس خودشناسى است ، ولى خودشناسى موانع زيادى دارد كه در بحث آينده به آن اشاره خواهد شد.
موانع خودشناسى
نخستين گام براى درمان بيماريهاى جسمى شناخت بيماريهاست ؛ به همين دليل ، امروز كه از طريق آزمايشهاى مختلف مى توان به وجود بيماريهاى گوناگون و كمّ و كيف آنها آگاه شد راه درمان آسانتر است ، با پرتونگارى و عكس بردارى از شكستگى استخوانها، طبيب جرّاح قدرت مى يابد كه دقيقا به سراغ محل آسيب ديده برود و به درمان آن بپردازد، و با تجزيه دقيق خون و ترشّحات بدن از وجود هرگونه عامل بيمارى آگاه مى شود.
در بيماريهاى روحى و آلودگيهاى اخلاقى نيز مطلب دقيقا همين گونه است .
تا به كمك طبيبان مسيحا دم اخلاق و راهنماييهاى سودمند رهروان اين راه ، ريشه هاى رذائل اخلاقى را در خود نشناسيم چگونه مى توان بر درمان آن دست يافت !
ولى بسيارى از مردم را مى بينيم كه علائم بيماريهاى جسمانى خطرناك را ناديده مى گيرند چرا كه حبّ ذات به آنها اجازه نمى دهد به بيمارى مهمّى در خود اعتراف كنند؛ اين گريز از واقعيّت غالبا بسيار گران تمام مى شود و انسان زمانى مجبور به اعتراف مى شود كه گاه كار از كار گذشته و كار درمان مشكل يا غيرممكن شده است !
در بيماريهاى اخلاقى نيز مطلب همين گونه است ؛ غالبا خودخواهى و حبّ ذات مانع از شناخت صفات رذيله و پذيرفتن عيوب اخلاقى خويش و اعتراف به آن است . بسيار ديده شده كه گروهى از مردم در برابر صفات نكوهيده خود در مقام توجيه برمى آيند و خود را فارغ و پيراسته از عيوب و نقائص معرّفى مى كنند و با اين توجيهات نادرست راه درك واقعيّتها را بر خود مى بندند.
خودشناسى و اعتراف به عيوب خويش شجاعت و شهامت و عزم راسخ و اراده آهنين لازم دارد، وگرنه انسان سعى خواهد كرد بر عيوب خويش سرپوش نهد و اگر عيبى از پرده برون افتاد با تردستى آن را براى همه حتّى خودش توجيه نمايد!
آرى ! گاه آشنايى با عيوب خويش وحشتناك است و بسيارى از مردم حاضر نيستند تن به اين وحشت بدهند؛ همان گونه كه حاضر نيستند به بيمارى وحشتناك جسمى خود اعتراف كنند ولى اين گريز از واقعيّت بسيار گران تمام مى شود و انسان بايد بهاى سنگينى را در برابر آن بپردازد!
به هر حال ، مانع اصلى خودشناسى حجاب و پرده حبّ ذات و خودخواهى و خودبرتربينى است ، و تا اين پرده ها كنار نرود خودشناسى ممكن نيست ؛ و تا انسان خودشناسى نكند و به نقاط ضعف خويش آگاه نگردد، راه تهذيب اخلاق به روى او بسته خواهد بود.
هشدارهايى كه در اين زمينه از سوى پيشوايان بزرگ اسلام داده شده گواه زنده اين مدّعاست .
در خبرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((اذا اءراد اللّه بعبد خيرا فقّهه فى الدّين و زهّده فى الدّنيا و بصّره عيوبه ؛ هنگامى كه خدا اراده نيكى درباره بنده اى كند او را در امور دين آگاه و در امور دنيا زاهد و نسبت به عيوبش آگاه مى سازد!))(411)
حضرت على عليه السّلام در گفتار كوتاه و پرمعنى ديگرى مى فرمايد: ((جهل المرء بعيوبه من اءكبر ذنوبه ؛ ناآگاهى انسان نسبت به عيوبش از بزرگترين گناهان اوست .))(412)
اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه چگونه انسان مى تواند حجاب خودخواهى را بدَرَد و به عيوب خويش آشنا شود؟
مرحوم فيض كاشانى در اين زمينه بحث مفيد و راهگشايى دارد؛ مى گويد، براى پى بردن به عيوب خويش چهار راه است :
نخست اين كه : به سراغ استادى برود كه آگاه از عيوب نفس است و بر خفايا و آفات اخلاقى آگاهى دارد، او را حاكم بر نفس خويش سازد و از ارشادات او بهره گيرد، و اين در زمان ما كم است !
دوم اين كه : دوست راستگوى آگاه باايمانى جستجو كند و او را مراقب خويش سازد تا احوال و افعال او را مورد بررسى دقيق قرار دهد؛ هرگاه اخلاق و افعال ناپسند و عيوب پنهان و آشكارى از او ببيند به او اطلّاع دهد، همان گونه كه بعضى از بزرگان دين مى فرمودند: ((رحم اللّه امرء اءهدى الىّ عيوبى ؛ خدا رحمت كند كسى كه عيوب مرا به من هديه كند.))(413) (تعبير به هديه تعبير جالبى است كه دليل بر اهمّيّت فوق العاده اين مطلب است )... ولى اين گونه از افراد كم اند زيرا دوستان غالبا مداهنه و مجامله مى كنند، و بعضى بعكس به خاطر حسد عيوب را بيش از اندازه بزرگ مى سازند. به داوود طائى (414) گفتند: چرا از مردم كناره گيرى كردى و با آنها آميزش ندارى ؟ گفت : من چه كنم با كسانى كه گناهان مرا از من پنهان مى كنند!
آرى ! افراد ديندار شديدا علاقه داشتند كه با استفاده از نصيحت ديگران از عيوبشان آگاه شوند؛ ولى امروز كار ما به جايى رسيده كه منفورترين افراد نزد ما كسانى هستند كه ما را نصيحت مى كنند و از عيوبمان آگاهمان مى سازند؛ نه تنها از تذكّرات آنها خوشحال نمى شويم ، بلكه با مقابله با آنها برمى خيزيم و مى گوييم : تو خود نيز داراى اين عيوبى ، و چنين و چنان كردى ، كينه او را به دل مى گيريم ، و از نصايح او محروم مى مانيم !
طريق سوم آن است كه : انسان عيوبش را از زبان دشمنانش بشنود، چرا كه دشمنان با دقّت تمام مراقب لغزشها و عيوب انسانند؛ به همين دليل ، گاهى انسان از دشمن كينه توزش بيش از دوست متملّق و چاپلوسش بهره مى گيرد.
طريق چهارم اين است كه : انسان با مردم معاشرت كند، آنچه را از صفات آنها نكوهيده مى بيند در مورد خودش نيز بررسى كند كه آيا او نيز داراى اين صفات نكوهيده هست يا نيست ؟ زيرا مؤ من آيينه و مِرآت مؤ من است ، و مى تواند عيوب خودش را با مشاهده عيوب ديگران ببيند. به عيسى بن مريم عليه السّلام گفتند چه كسى تو را ادب آموخت ؟ گفت كسى مرا ادب نياموخت ولى من جهل جاهل را ديدم و در نظر ناپسند آمد و از آن دورى نمودم . (داستان معروف لقمان را كه به او گفتند ادب را از كه آموختى گفت از بى ادبان تعبير ديگرى از اين مطلب است .)(415)
عبادت و نيايش روح را پرورش مى دهد
گام ديگر براى تهذيب اخلاق ، توجّه به عبادات و نيايشهاست .
براى پى بردن به تاءثير عبادت و نيايش در تهذيب نفوس و پرورش فضائل اخلاقى ، قبل از هر چيز بايد با مفهوم و حقيقت عبادت آشنا شد.
گرچه بحث درباره حقيقت عبادت سخنى مبسوط و گسترده را مى طلبد و بزرگان در تفسير و اخلاق و فقه و حديث درباره آن سخن بسيار گفته اند، امّا در يك اشاره كوتاه چنين مى توان گفت : براى يافتن حقيقت عبادت بايد به واژه ((عبد)) و مفهوم آن كه ريشه اصلى عبادت است توجّه نمود.
((عبد)) از نظر لغت به انسانى گفته مى شود كه سر تا پا تعلّق به مولا و صاحب خود دارد؛ اراده اش تابع اراده او، و خواستش تابع خواست او؛ در برابر او خود را مالك چيزى نمى داند و در اطاعت او سستى به خود راه نمى دهد.
بنابراين ، عبوديّت اظهار آخرين درجه خضوع در برابر كسى است كه همه چيز از ناحيه اوست ، و بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه تنها كسى مى تواند ((معبود)) باشد كه نهايت اَنعام و اِكرام را كرده است و او كسى جز خدا نيست !
به تعبير ديگر، و از بُعد ديگر - ((عبوديّت)) نهايت اوج تكامل روح يك انسان و قرب او به خداست ، و عبوديّت تسليم مطلق در برابر ذات پاك اوست ؛ عبادت تنها ركوع و سجود و قيام و قعود نيست ، بلكه روح عبادت تسليم بى قيد و شرط در برابر كمال مطلق و ذات بى مثال است كه از هر عيب و نقص مبّراست .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بديهى است چنين عملى بهترين انگيزه توجّه به كمال مطلق و پرهيز از هرگونه آلودگى و ناپاكى است ؛ چرا كه انسان سعى مى كند خود را به معبود خويش نزديك و نزديكتر سازد تا پرتوى از جلال و جمال او در وجودش ظاهر شود كه گاه از آن تعبير به ((مظهر صفات خداشدن)) مى كنند.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : ((العبوديّة جوهرة كنهها الرّبوبيّة ؛ عبوديّت گوهرى است كه ربوبيّت در درون آن نهفته شده است .))(416) اشاره به اين كه عبد تلاش و كوشش مى كند كه خود را در صفات شبيه معبود سازد و پرتوى از صفات جلال و جمال او را در خود منعكس كند، و نيز انسان در سايه عبوديّت به جاى مى رسد كه به اذن پروردگار مى تواند در جهان تكوين ، تدبير و تصرّف كند، و صاحب ولايت تكوينيّه شود، همان گونه كه آهن سرد و سياه بر اثر مجاورت با آتش ، گرم و سرخ و فروزان مى شود؛ اين حرارت و نورانيّت از درون ذات او نيست بلكه پرتو ناچيزى از آتش به او افتاده و به اين رنگ در آمده است .
با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و چگونگى تاءثير عبادت را در پرورش فضائل اخلاقى در آيات قرآن بررسى مى كنيم .
1- يا اءيّها النّاس اءعبدوا ربّكم الّذى خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون (سوره بقره ، آيه 21)
2- يا اءيّها الّذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون (سوره بقره ، آيه 183)
3- و اءقم الصّلوة اءنّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (سوره عنكبوت ، آيه 45)
4- اءنّ الانسان خُلق هلوعا - اذا مسّه الشّرّ جزوعا - و اذا مسّه الخير منوعا - الاّ المصّلين - الّذين هم على صلاتهم دائمون (سوره معارج ، آيه 19 تا 24)
5- خذ من اءموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها (سوره توبه ، آيه 103)
6- الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب (سوره رعد، آيه 28)
7- يا اءيّها الّذين آمنوا اءستعينوا بالصّبر و الصّلوة اءنّ اللّه مع الصّابرين (سوره بقره ، آيه 153)
ترجمه :
1- اى مردم ! پرورگار خود را پرستش كنيد، آن كس كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد، تا پرهيزگار شويد.
2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! روزه بر شما نوشته شده ، همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودن نوشته شد، تا پرهيزگار شويد.
3-... و نماز را بر پادار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمى دارد.
4- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بُخل مى ورزد) - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را پيوسته به جا مى آورند.
5- از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات ) بگير تا به وسيله آن ، آنها را پاك سازى و پرورش دهى .
6- آنان كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!
7- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از صبر (روزه ) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است !
تفسير و جمع بندى
در تمام آياتى كه در بالا آمده ، رابطه نزديكى ميان ((عبادت)) و تقوا و پرهيز از گناه و پرورش فضائل اخلاقى ديده مى شود و نشان مى دهد كسانى كه مى خواهند به تهذيب نفس راه يابند بايد از درِ عبوديّت و پرستش خداوند وارد شوند؛ سالكان راه خدا، و پويندگان طريق خودسازى و تقوا، بايد از نيايش و عبادت يارى طلبند و ناخالصيهاى وجود خود را در كوره داغ عشق به خدا بسوزانند و از بين ببرند، و مِسِ وجود خود را با كيمياى عبادت زَر كنند.
در همين راستا، در نخستين آيه ، همه انسانها را بدون استثنا مخاطب ساخته و راه تقوا را اين گونه به آنها نشان مى دهد؛ مى فرمايد: ((اى مردم ! پروردگارتان را كه شما و پيشينيان شما را آفريده پرستش كنيد تا پرهيزكار شويد!)) (يا اءيّها النّاس اءعبدوا ربّكم الّذى خلقكم و الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون )
تكيه بر آفرينش پيشينيان ممكن است اشاره به اين باشد كه اعراب جاهلى براى توجيه پرستش بتها، تكيه بر فعل پيشينيان داشتند، آيه فوق مى گويد خداوند هم آفريدگار شماست و هم آفريننده پيشينيان است ؛ آرى ! او خالق همه كس و همه چيز و مالك همه كس و همه چيز است ؛ و تنها او شايسته عبادت است ، نه بتها؛ اگر روبه سوى عبوديّت خالص او آريد، شكوفه هاى تقوا بر شاخسار جان شما آشكار مى شود؛ و اين آلودگيهاى اخلاقى شما ناشى از عبادات خرافى شماست .
اين آيه رابطه نزديك تقوا و عبادت را بطور مطلق بيان مى كند.
در حالى كه در آيه بعد به رابطه ((روزه)) - كه يكى از عبادات مهّم است - و ((تقوا)) اشاره شده است ؛ مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما نوشته شده - همان گونه كه بر كسانى كه قبل از شما بودند نوشته شد - تا پرهيزگار شويد!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا كتب عليكم الصّيام كما كتب على الّذين من قبلكم لعلّكم تتّقون )
هر كس به روشنى درمى يابد كه به هنگام روزه داشتن ، نور و صفاى تازه اى در دل احساس مى كند، خود را به نيكيها نزديكتر، و از زشتيها و بديها دورتر مى بيند، حتّى آمارهاى مستند نشان مى دهد كه در ايّام ماه مبارك سطح جرائم در جامعه روزه دار، بسيار پايين مى آيد، تا آنجا كه ماءموران انتظامى به اعتراف خودشان در اين ماه به كارهاى عقب مانده ماههاى ديگر مى پردازند!
اين امور بخوبى نشان مى دهد كه هر قدر انسان به عبوديّت خداوند نزديكتر شود از زشتيها دورتر خواهد شد.
در سوّمين آيه ، به رابطه نزديك ((نماز)) و پرهيز از گناه و فحشاء و منكر اشاره شده است ؛ در اين آيه شخص پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان يك الگو و اُسوِه ، مخاطب به اين خطاب شده است : نماز را برپادار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمى دارد (و اءقم الصّلوة اءنّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر)
((فحشاء و منكرات)) مجموعه افعال غيراخلاقى است ، و مى دانيم تمام افعال غيراخلاقى سرچشمه اى از صفات ضدّارزشى در درون جان انسان دارد؛ و به تعبير ديگر، هميشه اخلاق درونى است كه در اخلاق برونى اثر مى گذارد.
تاءثير نماز در بازداشتن از فحشاء و منكر نيز درست به همين دليل است ؛ زيرا نماز با افعال و اذكار بسيار پُر محتوايش ، انسان را در جهانى برتر و والاتر - جهان قرب به خدا - وارد مى كند؛ و اين نزديكى او را از سرچشمه هاى اصلى فحشاء و منكر كه همان هواى نفس و حبّ افراطى به دنيا است دور مى سازد.
به همين دليل ، نمازگزاران واقعى كمتر گِرد گناه مى گردند؛ و هر قدر نماز روح و جان و محتواى بيشترى داشته باشد، به همان نسبت انسان از منكرات و زشتيها دورتر مى شود و شكوفه هاى فضائل و اخلاق در درون جانش آشكارتر مى گردد.
در چهارمين آيه ، بعد از اشاره به بعضى از رذائل اخلاقى مانند جزع و بى تابى به هنگام بروز مشكلات ، و بُخل به هنگام دست يافتن به خيرات ، تنها نمازگزاران را استثنا مى كند، و مى فرمايد: انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد بُخل مى ورزد و مانع ديگران مى شود - مگر نمازگزاران - آنها كه نماز را بطور مرتّب به جا مى آورند. (اءنّ الانسان خُلق هلوعا - اذا مسّه الشّرّ جزوعا - و اذا مسّه الخير منوعا - الاّ المصّلين - الّذين هم على صلاتهم دائمون )
اين آيات به روشنى ثابت مى كند كه توجّه به ذات پاك پروردگار و عبادت و نيايش در پاكسازى روح و جان از رذائل اخلاقى مانند بُخل و جزع و بى تابى اثر مستقيم دارد.
در پنجمين آيه ، اشاره به تاءثير مساءله زكات در پاكسازى روح و تزكيه نفس مى كند و مى دانيم زكات در اسلام يكى از عبادات مهّم محسوب مى شود؛ مى فرمايد: از اموال آنها صدقه اى (به عنوان زكات ) بگير تا به وسيله آن ، آنها را پاكسازى و پرورش دهى (خذ من اءموالهم صدقة تطهّرهم و تزكّيهم بها)
تعبير ((تزكّيهم بها)) دليل روشنى بر اين حقيقت است كه تطهير و تزكيه نفس به وسيله زكات حاصل مى شود، چرا كه زكات ، رذائلى همچون بُخل و دنياپرستى و حرص و آز را از روح ، زائل مى كند، و نهال نوعدوستى و سِخاوت و حمايت از مستضعفان را در سرزمين دل پرورش مى دهد.
رواياتى كه در ذيل اين آيه نقل شده است نيز اين حقيقت را روشنتر مى كند:
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : ((ما تصدّق اءحدكم بصدقة من طيّب - و لا يقبل اللّه الاّ الطّيّبت - الاّ اءخذها الرّحمان بيمينه و ان كانت تمرة فتربو من كفّ الرّحمان فى الرّحمان حتّى تكون اعظم من الجبل ؛ هيچ كس از شما صدقه اى از مال حلال نمى پردازد - و البتّه خداوند جز حلال قبول نمى كند - مگر اين كه خداوند آن را با دست خود مى گيرد، حتّى اگر يك دانه خرما باشد، سپس در دست خدا نمو مى كند تا بزرگتر از كوه شود!))(417)
اين حديث كه تشبيه و كنايه پُر معنايى دربردارد اهمّيّت فوق العاده اين عبادت بزرگ ، و ارتباط مستقيم آن را با خدا و مسائل معنوى روشن مى سازد.
در ششمين آيه ، به يكى ديگر از عبادات مهّم و معروف ، يعنى ذكر خدا اشاره شده و از تاءثير عميق آن در آرامش دلها، سخن مى گويد؛ مى فرمايد: آنان كسانى هستند كه ايمان آورده اند، و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ، آگاه باشيد با ياد خدا دلها آرامش مى پذيرد! (الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه اءلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )
آرامش دل هميشه تواءم با توكّل به خدا، و عدم وابستگى به مادّيات و عشق به زَرق و بَرق دنيا و آز و طمع و بُخل و حَسد است . چرا كه اگر اين صفات رذيله در دل باشد، آرامشى در آن نخواهد بود. بنابراين ، ياد خدا مى تواند اثر عميقى در دورساختن انسان از اين رذائل داشته باشد، تا شكوفه آرامش بر شاخسار دل آشكار گردد.
به تعبير ديگر، اگر يك نظر اجمالى به ريشه هاى ناآرامى روح و پريشانى خاطر و اضطرابها و نگرانيها بيندازيم ، مى بينيم همه آنها از رذائل اخلاقى سرچشمه مى گيرد، ولى ياد خدا آنها را مى خشكاند و ناآرامى را با اطمينان و آرامش مبدّل مى سازد.(418)
در هفتمين و آخرين آيه ، به تاءثير نماز و روزه در تقويت روح انسان اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از صبر (روزه ) و نماز كمك بگيريد! (زيرا) خداوند با صابران است !)) (يا اءيّها الّذين آمنوا اءستعينوا بالصّبر و الصّواة اءنّ اللّه مع الصّابرين )
در بعضى از روايات اسلامى صبر به روزه تفسير شده است (419) كه يكى از مصداقهاى روشن صبر است ، وگرنه صبر مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه استقامت در برابر هواى نفس و وسوسه هاى شيطان و استقامت در طريق اطاعت پروردگار، و در برابر حوادث ناگوار و مصائب را شامل مى شود.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه هرگاه كار مهمّى براى او پيش مى آمد نماز مى خواند، سپس آيه واءستعينوا بالصّبر و الصّلوة را تلاوت مى فرمود (كان على اذا اءحاله اءمر فزع ، قام الى الصّلوة ثمّ تلاهذه الآية و اءستعينوا بالصّبر و الصّلوة )(420) اشاره به اين كه نماز به من نيرو مى بخشد.
آرى ! اين عبادتهاى مهم فضائلى همچون توكّل و شجاعت و شهامت و صبر و استقامت را در وجود انسان زنده مى كند، و از رذائل اخلاقى همچون جُبن و ترس ، ترديد و دودلى ، و اضطراب و نگرانى در برابر حوادث مهم ، و دنياپرستى ، دور مى سازد؛ و به اين ترتيب ، بخش مهمّى از فضائل اخلاقى را در وجود انسان زنده مى كند، همان گونه كه بخش قابل توجّهى از رذائل را مى ميراند.
نتيجه :
از آنچه در بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه عبادات اثر بسيار عميقى از جهات مختلف در تهذيب اخلاق دارند؛ اين تاءثير را مى توان در چند جهت خلاصه كرد:
1- توجّه به مبدّاء آفرينش و حضور پروردگار در تمام زندگى انسانها سبب مى شود كه انسان مراقب اعمال و رفتار خويش باشد، و هواى نفس را تا آنجا كه مى تواند كنترل كند، چرا كه عالم محضر خداست ، و در محضر خداوند كريم ، گناه كردن و راه خلاف پيمودن عين ناسپاسى است .
2- توجّه به صفات جلال و جمال او كه در عبادات و مخصوصا دعاها آمده است ، نيايش كننده را دعوت مى كند كه پرتوى از آن اوصاف كريمه را در درون روح و جان خود منعكس كند و در مسير تكامل اخلاقى قرارگيرد.
3- توجّه به معاد، همان دادگاه بزرگى كه همه چيز در آنجا حسابرسى مى شود، نيز اثر بازدارنده قوى و نيرومندى براى پاكسازى روح و جسم انسان دارد.
4- عبادت و نيايش اگر با حضور قلب و آداب آن باشد، صفا و نورانيّت غير قابل توصيفى مى آورد كه در برابر آن ظلمات اخلاق رذيله تاب مقاومت ندارد؛ به همين دليل ، انسان پس از يك عبادت آميخته با حضور قلب ، خود را به نيكيها نزديكتر مى بيند.
5- محتواى عبادات و دعاها مملّو است از آموزشهاى اخلاقى و بيان راه و رسم سير و سلوك الى اللّه ، كه دقّت در آنها نيز درسهاى بزرگى به انسان در اين زمينه مى دهد. عاشقان خود سازى و سالكان الى اللّه از طريق عبادت مى توانند به هدف والاى خود برسند و بدون عبادت و نيايش و مناجات و راز و نياز با پروردگار مخصوصا در خَلوت و بويژه در سَحرگاهان راه به جايى نمى برند.
تاءثير عبادات در پالايش روح ، در روايات اسلامى
اين مساءله در روايات اسلامى بازتاب بسيار وسيع و گسترده اى دارد كه به گوشه اى از آن ، در ذيل اشاره مى شود، و شرح تمام آن در خور كتاب مستقلّى است :
1- در تمام رواياتى كه سخن از فلسفه احكام به ميان آمده ، اشاره به تاءثير عبادت در تهذيب نفوس و پالايش روح و صفاى دل شده است ؛ از جمله ، در كلمات قصار اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : ((فرض اللّه الايمان تطهيرا من الشّرك ، و الصّلوة تنزيها عن الكبر و الزّكاة تسبيبا للرّزق ، و الصّيام ابتلاء لاخلاص الخلق ؛ خداوند ايمان را براى تطهير دل از شِرك واجب فرموده ، و نماز را براى پاك شدن از تكبّر، و زكات را سبب روزى قرار داده ، و روزه را وسيله اى براى پرورش اخلاص بندگان ...))(421)
شبيه همين معنى با مختصر تفاوتى در خطبه معروف بانوى اسلام فاطمه زهرا عليها السّلام ديده مى شود آنجا كه مى فرمايد: ((فجعل اللّه الايمان تطهيرا لكم من الشّرك ، و الصّلوة تنزيها لكم عن الكبر، و الزّكاة تزكية للنّفس و نماء فى الرّزق ، و الصّيام تثبيتا للاخلاص ...؛ خداوند ايمان را سبب پاكسازى شما از شِرك قرار داده است و نماز را وسيله اى براى تطهير قلوب از كِبر، و زكات را موجب تزكيه نفس (از بُخل و حِرص و دنياپرستى ) و نمو روزى ، و روزه را عامل تثبيت خلوص نيّت .))(422)
2- در حديث معروفى كه درباره نماز از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آمده ، نماز را تشبيه به نهر آب زلال جارى مى كند كه بر دَر خانه انسان باشد و همه روز انسان خود را پنج بار در آن شست وشو كند؛ بديهى است كه بر اثر آن ، چيزى از آلودگيها در وى باقى نمى ماند؛ اين حديث نيز دليل روشنى بر اين مدّعاست .(423)
و به همين ترتيب ، درباره هر يك از عبادات آثارى ذكر شده كه شاهد گوياى تاءثير عبادت در تهذيب نفوس انسانى است .
3- در حديث ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام درباره آثار عبادت بطور كلّى چنين مى خوانيم : ((فان قال فلم تعبّدهم ؟ قيل لئلاّ يكونوا ناسين لذكره و لاتاركين لاءدبه ، و لا لاهين عن اءمره و نهيه ، اذا كان فيه صلاحهم و قوامهم ، فلو تركوا بغير تعبّد، لطال عليهم الاءمد فقست قلوبهم ؛ اگر كسى بگويد: چرا خداوند به بندگانش دستور عبادات داده (مگر نياز به عبادت آنها دارد؟) در پاسخ گفته مى شود، اين به خاطر آن است كه ياد خدا را به فراموشى نسپارند، و ادب را در پيشگاه او ترك نكنند، و از امر و نهى او غافل نشوند، چرا كه در آن صلاح و قوام آنها است ، و اگر مردم بدون پرستش و عبادت رها شوند، مدّت زيادى بر آنها مى گذارد (و از ياد خدا غافل مى شوند) لذا دلهاى آنها قِساوت پيدا مى كند.))(424)
به اين ترتيب ، روشن مى شود كه عبادت پروردگار قلب را بيدار، و روح را هوشيار مى كند، و مايه ياد خداست كه آن نيز خمير مايه اصلاح درون و برون است .
4- در حديث ديگرى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام مى خوانيم كه در ضمن بر شمردن آثار سازنده نماز مى فرمايد: ((مع ما فيه من الاءيجاب و المداومة على ذكر اللّه عزّوجلّ باللّيل و النّهار لئلّا ينسى العبد سيّده و مدبّره و خالقه ، فيبطر و يطغى و يكون فى ذكره لربّه و قيامه بين يريه زاجرا له عن المعاصى و مانعا له عن انواع الفساد؛ علاوه بر اين كه عبادت ، سبب تداوم ذكر خداوند متعال در شب و روز مى شود، تا بنده مولى و مدبّر و خالقش را فراموش نكند، و نعمتهاى الهى مايه مستى و غرور او نشود، و به طغيان برنخيزد، و ياد پروردگار و قيام در برابر او، وى را از معاصى بازمى دارد و مانع انواع فساد مى شود.))(425)
در حديث ديگرى ، از امام صادق عليه السّلام در مورد آثار نماز و ميزان قبولى آن چنين آمده است : ((من اءحبّ اءن يعلم اءن قبلت صلاته اءم لم تقبل فلينظر هل منعت صلاته عن الفحشاء و المنكر، فبقدر ما منعتد قبلت ؛ هر كس مى خواهد بداند آيا نماز او قبول شده يا نه ببيند آيا نماز او را از زشتيها و بديها بازداشته است يا نه ؟ به همان اندازه كه او را بازداشته نمازش قبول شده است !))(426)
اين عبارت با صراحت و وضوح ، روشن مى كند كه نماز صحيح و كامل رابطه مستقيم و تنگاتنگى با مسايل اخلاقى و دعوت به خوبيها و نهى از بديها دارد؛ و آنها كه نمازشان اين اثر را ندارد، تنها به جسم نماز پرداخته اند؛ و به تعبير، ديگر نمازى است اسقاط كننده تكليف نه مورد قبول پروردگار.
6- در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در مورد فلسفه روزه چنين مى خوانيم : ((اءنّ الصّوم يميت مراد النّفس و شهوة الطّبع الحيوانىّ، و فيه صفاء القلب و طهارة الجوارح ، و عمارة الظّاهر و الباطن ، و الشّكر على النّعم ، و الاءحسان الى الفقراء، و زيادة التّضرّع و الخشوع ، و البكاء و جعل الاءلتجاء الى اللّه ، و سبب اءنكسار الهمّة ، و تحفيف السّيئات ، و تضعيف الحسنات ، و فيه من الفوائد ما لا يحصى ؛ روزه هواى نفس و شهوت طبيعت حيوانى را مى ميراند (و طغيان آن را فرومى نشاند)، و در آن صفاى قلب و پاكى اعضاء، و آبادى بيرون و درون انسان ، و شُكر بر نعمتها، و احسان به فقرا، و فزونى تضرّع و خشوع و گريه است ؛ و وسيله اى است براى التجاء به پروردگار، و سبب شكستن دلبستگيها و كم شدن سيّئات ، و فزونى حسنات است ؛ و در آن فوائد بيشمارى است .))(427)
در اين حديث چهارده اثر مثبت براى روزه ذكر شده كه مجموعه اى از صفات فضيلت و افعال اخلاقى است .
7- اين بحث دامن دار را با حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام پايان مى دهيم (و كسانى كه مايل باشند مطالب بيشترى را در اين زمينه بخوانند به ((وسائل الشّيعه))، ابواب نخستين هر يك از عبادات ، و همچنين به ((بحارالانوار)) مراجعه كنند.)، فرمود: ((دوام العبادة برهان الظّفر بالسّعادة ؛ استمرار و پى گيرى عبادت ، دليلى بر وصول به سعادت است .))(428)
آرى ! آنها كه مى خواهند سعادتمند شوند بايد به سراغ نيايش پروردگار بروند!
نتيجه :
از روايات بالا و روايات ديگرى كه در اين زمينه در لا به لاى كتب معروف روايى وارد شده و به خاطر عدم اطاله سخن از نقل همه آنها چشم پوشيديم ، رابطه بسيار نزديك عبادت و پاكسازى روح و صفاى دل و تهذيب نفوس را روشن مى سازد.
مخصوصا هر قدر عبادت خالصتر و بى رياتر و آميخته با حضور قلب و آداب باشد، اين تاءثير قوى تر خواهد بود.
اين مساءله كاملا محسوس است كه انسان وقتى عبادتى را خالصانه و مُخلصانه و با حضور قلب انجام مى دهد، بعد از آن نورانيّت و صفاى ديگرى در قلب و جان خود احساس مى كند، ميل او به خوبيها بيشتر مى شود و تنفّر او از بديها افزون مى گردد؛ خود را به خدا نزديكتر مى بيند و روح خضوع و تواضع و عبوديّت و تسليم در برابر حق را در خود زنده مى بيند.
اين نكته قابل توجّه است كه همه عبادات يك اثر مشترك دارند و هر كدام يك تاءثير ويژه ، اثر مشترك همه آنها پرورش روح خضوع و اخلاص و تسليم در مقابل حق ، و بيدارى و هوشيارى و ترك غفلت است .
و اثر ويژه هر كدام متناسب آن عبادت است ؛ نماز نفى از فحشاء و منكر مى كند، و روزه اراده را قوى و هواى نفس را تحت كنترل نيروى عقل درمى آورد؛ حج ، انسان را از تمام زرق و برق هاى زندگى و تعلّقات حيات دور مى سازد، و زكات ، بُخل و حرص و دنيا پرستى را كم مى كند.
ذكر خدا مايه آرامش دل است ؛ و هر يك از اذكار، انسان را متوجّه يكى از صفات جلال و جمال خدا مى كند، و او را با هماهنگى با حق تشويق مى نمايد.
به اين ترتيب ، كسى كه همه اين عبادات را به جا مى آورد، هم از اثرات عامّ آن بهره مى گيرد و هم از تاءثيرات ويژه آنها استفاده مى كند؛ و مى تواند فضايل اخلاقى را در پرتو آنها در وجود خود پرورش دهد؛ بنابراين ، عبادت و نيايش ما در برابر پروردگار، يكى از گامهاى مؤ ثّر خودسازى ماست ، مشروط بر اين كه با روح و فلسفه عبادت آشنا باشيم و تنها به جسم آن قناعت نكنيم ! البتّه ، درباره ذكر خدا به خاطر اهمّيّت فوق العاده آن بحث جداگانه اى خواهيم داشت .
ياد خدا و پرورش روح
علماى اخلاق به پيروى از قرآن مجيد و روايات اسلامى اهمّيّت فوق العاده اى براى ذكر به عنوان يكى از شاخه هاى مهّم عبادت در پاكسازى روح و جان و بيدارى و آگاهى و تهذيب نفس قائل هستند؛ و براى هر مرحله از مراحل سير و سلوك ، اذكارى ذكر كرده اند؛ مثلا، در مرحله توبه ، توجّه به ذكر ((يا غفّار)) و در مرحله محاسبه نفس ((يا حَسيب )) و در مرحله جلب رحمتهاى اليه ((يارحمان)) و ((يارحيم)) امثال آن .
اين اذكار به تناسب حالاتى است كه انسان دارد و مسيرهائى كه مى پيمايد؛ ولى به عنوان ذكر مطلق كه در هر حالى خوب است ، نه به عنوان قصد ورود.
آرى ! ذكر خدا از بزرگترين عبادات و بهترين حَسنات است و در برابر تهاجم وسوسه هاى نفس و نفوذ شيطان به انسان مصونيّت مى بخشد.
پرده هاى خودخواهى و غرور را كه بزرگترين دشمن سعادت انسان است مى دَرَد، او را از خواب غفلت بيدار مى كند و از خطراتى كه سعادت وى را تهديد مى كند آگاه مى سازد.
ذكر خدا مانند دانه هاى حياتبخش باران است كه بر سرزمين روح و قلب انسان مى بارد و انواع بذرهاى فضيلت و تقوا را شكوفا و بارور مى سازد، و هر اندازه درباره اهمّيّت اين عبادت سخن گفته شود باز كم است .
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و اهمّيّت ذكر اللّه را در آن جستجو مى كنيم :
1- الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه الا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب (سوره رعد، آيه 28)
2- اءقم الصّلوة اءنّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر و لذكر اللّه اءكبر (سوره عنكبوت ، آيه 45)
3- اءنّنى اءنا اللّه لا اله الاّ اءنا فاعبدنى و اءقم الصّلوة لذكرى (سوره طه ، آيه 14)
4- اذهب اءنت و اخوك بآياتى و لاتنيا فى ذكرى (سوره طه ، آيه 42)
5- و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا (سوره طه ، آيه 124)
6- و اءصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه ولاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدّنيا ولاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان اءمره فرطا (سوره كهف ، آيه 28)
7- فاءعرض عن من تولّى عن ذكرنا و لم يرد الّا الحيوة الدّنيا (سوره نجم ، آيه 29)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
8- يا اءيّها الّذين آمنوا اءذكروا اللّه ذكرا كثيرا و سبّحوه بكرة و اءصيلا - هو الّذى يصلّى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظّلمات الى النّور و كان بالمؤ منين رحيما (سوره احزاب ، آيات 41تا43)
9- انّما يريد الشّيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلوة (سوره مائده ، آيه 91)
10- رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكراللّه (سوره نور، آيه 37)
ترجمه :
1- (هدايت يافتگان ) كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن (و آرام ) است ؛ آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!
2- نماز را برپادار كه نماز (انسان را) از زشتيها و گناه بازمى دارد و ياد خدا مهمتر است !
3- (اى موسى !) من ((اللّه)) هستم ، معبودى جز من نيست ! مرا بپرست و نماز را براى ياد من بپادار!
4- (اكنون ) تو و برادرت با آيات من برويد و در ياد من كوتاهى نكنيد!
5- و هر كس از ياد من روى گردان شود زندگى (سخت و) تنگى خواهد داشت !
6- با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا چشمان خود را از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم اطاعت مكن ، همانها كه از هواى نفس پيروى كردند و كارهايشان افراطى است !
7- از كسى كه از ياد ما روى مى گرداند و جز زندگى مادّى دنيا را نمى طلبد اعراض كن !
8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد - و صبح و شام او را تسبيح گوييد!- او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد، و فرشتگان او (نيز براى شما تقاضاى رحمت مى كنند)، تا شما را از ظلمات (جهل و شرك و گناه ) به سوى نور (ايمان و علم و تقوا) رهنمون گردد، او نسبت به مؤ منان همواره مهربان بوده است .
9- شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قُمار در ميان شما عدوات و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز بازدارد!
10- مردانى (آنها كسانى هستند) كه هيچ تجارت و معامله اى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند!
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه ، سخن از تاءثير ياد خدا در آرامش دلهااست ؛ آرامشى كه مى تواند انسان را از لغزشها برهاند و به فضائل اخلاقى بيارايد؛ مى فرمايد: ((آنها (هدايت يافتگان ) كسانى هستند كه ايمان آورده اند و دلهايشان به ذكر خدا مطمئن و آرام است .)) (الّذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكر اللّه )
سپس همين معنى را به صورت يك قاعده كلّى بيان كرده ، مى افزايد: ((آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مى يابد!)) (اءلا بذكر اللّه تطمئنّ القلوب )
اين آرامش فوق العاده به خاطر آن است كه نگرانيها گاه به خاطر آينده تاريك و مبهمى است كه در پيش دارد؛ مثلا، از احتمال زوال نعمتها يا گرفتارى در چنگال بيمارى و درماندگى و ناتوانى و مانند آن ناشى مى شود، و گاه گذشته تاريك زندگى ، فكر او را به خود مشغول مى دارد، و نيز دنياپرستى و دلباختگى نسبت به دنيا، سوءظن ها و تَوَهّمها و ترس و وحشت از مرگ ، هر يك از اينها مى تواند عاملى براى نگرانى و سَلب آرامش انسان شود.
بُخل و حسد و حرص و طمع و مانند آنها نيز از عوامل نگرانى انسان است .
ياد خدا، همان خداوندى كه جواد و كريم و رحمان و رحيم و خالق و رازق و بخشنده و بنده نواز است - خداوندى كه حلّ هر مشكلى در برابر قدرتش آسان ، و هر امر پيچيده اى در برابر اراده اش ساده است .
آرى ! ياد چنين پروردگار مايه آرامش دلها و سبب پرورش فضائل اخلاقى است . اين نكته قابل توجّه است كه نفس مطمئنّه همان نفسى است كه مخاطب به خطاب ((يا اءيّتها النّفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضيّة فاءدخلى فى عبادى و اءدخلى جنّتى ؛ اى نفس مطمئنه ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است ، پس در سِلك بندگانم درآى و در بهشتم وارد شو!))(429)
در دومين آيه ، بعد از بيان اين نكته كه نماز انسان را از زشتيها و منكرات بازمى دارد (انّ الصّلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر) مى فرمايد: ((ذكر خدا از نماز هم بالاتر است !)) (و لذكراللّه اءكبر)
آرى ! ياد خدا روح نماز است ، و روح شريفترين بخش وجود مى باشد؛ اگر نماز سبب ترك فحشاء و منكر مى شود نيز به خاطر همين ذكراللّه است ؛ زيرا ياد خدا انسان را به ياد نعمتهاى او مى اندازد كه تمام وجود انسان در آن غرق است ، و يادآورى اين نعمتها انسان را از نافرمانى بخشنده نعمت ، بازمى دارد و از گناه شرمنده مى كند.
از سوى ديگر، او را به ياد روز قيامت و دادگاه عدل الهى مى اندازد؛ خود را در برابر دادگاه بزرگ حق مى بيند و پرونده اعمال خويش را در آنجا حاضر، و ماءموران مجازات را آماده مجازات بدكاران ، و فرشتگان رحمت را آماده پذيرائى از بندگان خوب خدا در بهشت بَرين مشاهده مى كند؛ و اين عامل ديگرى براى ترك عصيان و ترك كارهاى ضدّاخلاق است .
بعضى از مفسّران گفته اند: جمله ((و لذكراللّه اءكبر)) اشاره به اين است كه ذكر خدا برترين اعمال و عبادات بندگان است .
اين احتمال نيز داده شده است كه منظور از ((ذكراللّه)) در اينجا يادى است كه خدا از بنده اش مى كند (در برابر يادى كه بنده از خدا دارد.)(430) و اين ياد خدا او را به درجات عاليه عبوديّت و بندگى سوق مى دهد و از هر چيز برتر و والاتر است ؛ ولى احتمال اوّل با معنى آيه تناسب بيشترى دارد.
در سومين آيه ، سخن از نخستين وحى الهى به موسى بن عمران است كه در سرزمين طور و وادى ايمن ، از كنار درختى اين پيام الهى را شنيد: من خدا هستم ! معبودى جز من نيست ، مرا پرستش كن ، نماز را برپادار تا به ياد من باشى !)) (اءنّنى اءنا اللّه لا اله الاّ اءنا فاعبدنى و اءقم الصّلوة لذكرى )
در اينجا، در حقيقت ، فلسفه اصلى نماز ذكر خدا شمرده شده است ، و در نخستين وحى الهى به موسى عليه السّلام توجّه به ذكراللّه گوشزد شده و اين به خاطر اهمّيّت فوق العاده ذكر است ، بخصوص اين كه مساءله نماز و ذكراللّه بلافاصله بعد از بحث توحيد ذكر شده است .
در چهارمين آيه ، مخاطب موسى و برادرش هارون هستند، در آن زمان كه فرمان نبوّت موسى عليه السّلام صادر شده ، و ماءمور مى شوند براى مبارزه با فرعون آماده گردند، مى فرمايد: تو و برادرت با آيات من (كتاب آسمانى و معجزات ) به سوى فرعون برويد، و در ذكر من كوتاهى و سستى نكنيد! (اذهب اءنت و اخوك بآياتى و لاتنيا فى ذكرى )
دستور به ذكر خدا آن هم بدون سستى به هنگام مبارزه با طغيانگرى همچون فرعون ، بسيار پرمعنى است ؛ اين امر نشان مى دهد كه ذكر خداوند تا چه اندازه در قدرت و قوّت و شجاعت و شهامت انسان اثر دارد، و به او نيرو و توان براى مبارزه مى بخشد كه در اين هنگام به آن دستور داده شده است .
در تفسير ((فى ظِلال)) مى خوانيم كه در توضيح اين آيه مى گويد: ((خداوند به موسى و هارون گفت كه ذكر و ياد من ، وسيله كار شما، و اسلحه برنده ، وتكيه گاهى است كه مى توانيد به آن متكّى شويد!))(431)
بعضى از مفسّران ((ذكر)) را در اين آيه به معنى ابلاغ دعوت نبوّت و بعضى به معنى مطلق امر و فرمان ، و بعضى به معنى ياد خدا گرفته اند، در حالى كه هيچ منافاتى بين اين امور نيست ، و ممكن است همه در مفهوم جامع آيه جمع باشد.
بديهى است هنگامى كه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به ياد خدا باشد و از ياد او نيرو و توان بگيرد، در ابلاغ رسالت و اطاعت فرمان او نيز قوى تر و كوشاتر خواهد بود.
در پنجمين آيه ، بعضى از آثار ترك ذكر خدا بيان شده است ؛ مى فرمايد: ((و هر كس از ياد من روى گردان شود، زندگى تنگ و سختى خواهد داشت و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم !)) (و من اءعرض عن ذكرى فانّ له معيشة ضنكا و نحشره يوم القيامة اءعمى )
عذاب دنيوى آنها، تنگى معيشت ، و عذاى اُخروى آنها، نابينا بودن در محشر است !
گاه تنگى معيشت به خاطر اين است كه انسان درآمد كمى دارد، و گاه به خاطر آن است كه با داشتن درآمد هَنگفت ، به خاطر بُخل و حرص و آز و طمع ، صحنه زندگى بر او تنگ مى شود؛ مايل نيست درِ خانه اش باز باشد و ديگران از زندگانى او استفاده كنند، و حاضر نيست محرومان را در زندگى خود شريك سازد؛ و به فرموده على عليه السّلام : ((ثروتمندان بخيل همچون فقيران زندگى مى كنند و همانند اَغنيا و ثروتمندان حساب پس مى دهند.)) (يعيش فى الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب فى الآخرة حساب الاءغنياء)(432)
غالب ثروتمندان از خدا بى خبر حريصند و اين حريص و آز هميشه آنها را در التهاب و نگرانى و ناراحتى نگه مى دارد، به گونه اى كه از اموال سرشار خود، بهره كافى تواءم با آرامش نمى برند.
امّا چرا در قيامت نابينا محشور مى شود؟ ممكن است به اين دليل باشد كه حوادث آن جهان هماهنگى كاملى با حوادث اين جهان دارد؛ غافلان از ذكر خدا چشمهاى خود را بر حقايق اين جهان بسته ، و آيات حق را كه از دَر و ديوار اين جهان نمايان است ناديده گرفته اند؛ به همين دليل ، در قيامت نابينا وارد عرصه محشر مى شوند.
ذكر خدا چگونه است ؟
در بسيارى از روايات اسلامى ذكر خدا، به معنى ((حج)) و در بعضى به معنى ولايت اميرمؤ منان على عليه السّلام تفسير شده است ؛ بديهى است هر كدام از اينها مصداق مهمّى از مصاديق مفهوم وسيع ذكر خداست ؛ حج ، مجموعه اى است از ياد خدا، و ولايت اميرمؤ منان ، بنده خاصّ خدا نيز انسان را به ياد خدا مى اندازد.
ششمين آيه ، خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم كرده و او را از پيروى كسانى كه قلبشان از ذكر خدا غافل است ، برحذر مى دارد، و به همراهى كسانى كه صبح و شام به ياد خدا هستند، دعوت مى كند؛ مى فرمايد: ((با كسانى باش كه پروردگار خود را هر صبح و شام مى خوانند و تنها ذات او را مى طلبند؛ هرگز چشمان خود را به خاطر زينتهاى دنيا از آنها برمگير! و از كسانى كه قلبشان را از ياد ما غافل ساخته ايم ، اطاعت مكن ! (و اءصبر نفسك مع الّذين يدعون ربّهم بالغدوة و العشىّ يريدون وجهه ولاتعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدّنيا ولاتطع من اءغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتّبع هواه و كان اءمره فرطا)
بديهى است خداوند بى دليل كسى را به مجازات غفلت از ياد حق ، گرفتار نمى كند؛ اين مجازات از آنِ كسانى است كه به دشمنى با حق برخاسته اند؛ و از سر لجاج و كبر و غرور، يا تعصّب كوركورانه ، با حق دشمنى دارند.
بنابراين ، منظور از اغفال قلب ، مسلّط ساختن غفلت از ياد خدا بر آن به خاطر كيفر اعمالشان است ؛ و به همين دليل ، به هيچ وجه مستلزم جبر نيست .
اين گروه از غافلان ، پيرو هواى نفسند؛ و اعمالشان آلوده به افراط و تفريط است ؛ به همين دليل ، در پايان آيه مى فرمايد: (و اتّبع هواه و كان اءمره فرطا)
از اين آيه بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه غافل شدن از ياد خدا در اخلاق انسان اثر مى گذارد، و او را به وادى هواپرستى و افراط مى كشاند.
آرى ! روح انسان را يا ((خدا)) پر مى كند و يا ((هوى)) كه جمع ميان اين دو ممكن نيست . هواپرستى سرچشمه غفلت از خدا و خَلق خداست ؛ هواپرستى عامل بيگانگى از همه اصول اخلاقى است ؛ و سرانجام ، هواپرستى انسان را در خويشتن فرومى برد، و از همه چيز غافل مى كند.
يك انسان هواپرست جز به اشباع شهوات خويش نمى انديشد؛ رَحْم و مروّت و ايثار و فداكارى براى او مفهوم ندارد.
در هفتمين آيه ، باز روى سخن به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم است ؛ و او را از آنها كه از ياد خدا بيگانه اند، برحذر مى دارد؛ مى فرمايد: ((از كسانى كه از ياد ما روى برگردانده اند و جز زندگى دنيا را نمى خواهند و نمى جويند، روى برگردان !)) (فاءعرض عن من تولّى عن ذكرنا و لم يرد الّا الحيوة الدّنيا)
در تفسير ((ذكر خدا)) در اين آيه ، بعضى گفته اند منظور قرآن است ، و بعضى آن را اشاره به دلائل عقلى و منطقى مى دانند، و بعضى اشاره به ايمان ، ولى ظاهر اين است كه ذكر خدا مفهوم گسترده اى دارد كه همه اين امور، و مانند آن را شامل مى شود.
بعضى چنين پنداشته اند كه اين آيه دعوت به ترك جهاد مى كند، و لذا گفته اند به وسيله آيات جهاد، نسخ شده است ، در حالى كه نسخى در كار نيست ، بلكه منظور بى اعتنايى و ترك همنشينى نسبت به غافلان از ذكر خداست ؛ و اين كار هيچ گونه منافاتى با مساءله جهاد در شرايط خاصّش ندارد.
در اين آيه ، رابطه ((دنياپرستى)) و ((ترك ذكر خداوند)) بخوبى روشن است ؛ و به اين ترتيب آثار ذكر خدا را در پرورش فضائل اخلاقى ، و آثار ترك آن را در پيدايش رذائل روشن مى سازد.
در هشتمين آيه ، روى سخن به تمام مؤ منان است ، و همه آنان را به سوى ذكر خدا دعوت مى كند، و آن را با خروج از ظلمات و پيوستن به نور مرتبط مى سازد؛ مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را بسيار ياد كنيد، و صبح و شام او را تسبيح گوييد!- او كسى است كه بر شما درود و رحمت مى فرستد و فرشتگان او (نيز براى شما) تقاضاى رحمت مى كنند، تا شما را از ظلمات جهل و شرك و گناه به سوى نور (ايمان و توحيد و تقوا) رهنمون گردد؛ و او نسبت به مؤ منان مهربان است ! (يا اءيّها الّذين آمنوا اءذكروا اللّه ذكرا كثيرا و سبّحوه بكرة و اءصيلا - هو الّذى يصلّى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظّلمات الى النّور و كان بالمؤ منين رحيما)
قابل توجّه اين كه ، بعد از امر به مومنان در مورد ذكراللّه آن به صورت وسيع و گسترده ، و همچنين دستور به تسبيح ذات پاك او، هر صبح و شام ، خبر از درود و رحمت خداوند و دعاى فرشتگان مى دهد، و نتيجه آن را خروج از ظلمتها به سوى روشنائى ذكر مى كند؛ آيا اين همان چيزى نيست كه ما به دنبال آن هستيم كه ذكر خدا اثر عميقى در زدودن تاريكيهاى رذائل اخلاق از درون جان انسان دارد و او را تدريجا به فضائل اخلاقى آراسته مى كند؟
در تفسيرالميزان آمده است كه آيه اخير در واقع به منزله بيان علّت دستور ((ذكر كثير)) است كه در آيات قبل آمده است ؛ و اين سخن گواه بر مطلبى است كه در بالا ذكر كرديم .(433)
در اين كه منظور از ذكر كثير چيست ؟ تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است :
بعضى گفته اند: منظور اين است كه خدا را هرگز فراموش نكند.
بعضى گفته اند: منظور ذكر اَسماء و صفات حُسنى است .
و بعضى طبق روايتى آن را به معنى تسبيحات اربعه را سى بار تكراركردن ، و يا تسبيح حضرت فاطمه عليها السّلام گفته اند.
ابن عبّاس مى گويد: هر دستورى كه خدا مقرّر فرموده ، حدّ و حدودى دارد، و به هنگام عذر، ساقط مى شود، جز ذكر خدا كه نه محدود است ، نه عذرى براى ترك آن وجود دارد!
به هر حال ، ذكر كثير مفهوم وسيعى دارد كه همه آنچه در بالا آمد در آن جمع است .
و در اين كه منظور از ((ظلمات)) و ((نور))، در ذيل اين آيات چيست ؟ نيز تفسيرهاى متعدّدى كرده اند؛ گاه به خروج از تاريكى كفر به سوى ايمان ، و گاه به خروج از ظلمات جهان مادّه به نور روحانيّت و معنويّت ، و گاه به خروج از ظلمات معصيت به نور اطاعت ، تفسير شده است .
ولى معلوم است كه اينها منافاتى با هم ندارند.
اضافه بر اين ، خروج از ظلمات رذائل اخلاق به سوى فضائل اخلاق را نيز شامل مى شود كه از مهمترين آثار ذكر خداست .
در نهمين آيه ، سخن از عواقب آلودگى به شراب و قُمار به ميان آمده است ؛ مى فرمايد: ((شيطان مى خواهد به وسيله شراب و قُمار در ميان شما عدوات ايجاد كند، و شما را از ذكر خدا و نماز بازدارد (با اين همه زيان و فساد) آيا خوددارى خواهيد كرد!)) (انّما يريد الشّيطان اءن يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلوة فهل اءنتم منتهون )
در اين آيه سه مفسده مهم براى شراب و قُمار ذكر شده : پيدايش عدوات و دشمنى ؛ و بازداشتن از ذكر خدا؛ و از نماز؛ از اين تعبير بخوبى روشن مى شود كه ذكر خدا همچون نماز و همانند دوستى و محبّت در ميان مردم سرمايه مهمّى است كه از دست دادن آن ضايعه بزرگى محسوب مى شود.
اضافه بر اين ، مى توان از لحن آيه چنين استفاده كرد كه ميان ((ترك ذكر خدا و نماز)) و ((پيدايش عدوات و بغض و مفاسد اخلاقى ديگر)) رابطه اى وجود دارد؛ و اين همان است كه ما در جسجوى آن هستيم .
در دهمين و آخرين آيه كه بعد از آيه معروف نور (آيه 35 سوره نور) آمده است ، سخن از مردان بزرگى است كه در بيوت رفيعى كه مركز انوار الهى است جاى دارند؛ درباره ويژگيهاى آنها چنين مى فرمايد: ((اين (نور الهى ) در خانه هايى قرار دارد كه خداوند اذن فرموده ديوارهاى آن را بالا برند (تا از دستبرد شياطين و هوسبازان در امان باشد). خانه هايى كه نام خدا در آن برده مى شود و صبح و شام در آن تسبيح مى گويند؛ كسانى كه هيچ تجارت و معامله اى آنان را از ياد خدا، و برپاداشتن نماز و اداى زكات غافل نمى كند.)) (فى بيوت اءذن اللّه اءن ترفع و يذكر فيها اسمه يسبّح له فيهابالغدوّ و الاصال - رجال لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكراللّه و اءقام الصّلوة و ايتاء الزّكوة )
به اين ترتيب ، نخستين ويژگى مردانى كه پاسداران نور الهى هستند اين است كه سرگرميهاى زندگى دنيا و امور مادّى آنها را از ياد خدا غافل نمى كند؛ آرى ! ياد خداست كه آنها را به اين افتخار بزرگ مفتخر كرده است ؛ سپس به ويژگيهاى ديگر آنها، مانند برپاداشتن نماز و اداء زكات اشاره مى كند.
نتيجه :
از آنچه در آيات بالا آمد، و آيات ديگر قرآن كه از ذكر همه آنها به خاطر اختصار صرف نظر كرديم ، بخوبى استفاده مى شود كه ذكر خدا مايه آرامش دل ؛ نهى از فحشاء و منكر؛ و قدرت و قوّت در مقابل دشمن ؛ ترك بُخل و حرص دنياپرستى و رذائل ديگر اخلاقى مى شود.
رهروان راه حق ، سالكان الى اللّه ، و تمام كسانى كه به خودسازى و تهذيب نفس مشغولند، بايد از اين كيمياى سعادت و اُكسير خوشبختى غافل نشوند؛ و بدانند آنچه به آنها در اين مسير پرفراز و نشيب و مملوّ از خطرات و پرتگاهها، هوشيارى و قدرت و قوّت مى دهد، همان ياد خداست كه به صورت مستمر درآيد، و جزءِ برنامه حيات انسان شود.
رابطه ياد خدا با تهذيب نفوس در احاديث اسلامى
اهمّيّت ذكراللّه در احاديث اسلامى بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد؛ آنچه ما به دنبال آن هستيم اين است كه ياد خدا را به عنوان يكى از عوامل تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى ، و سازندگى روح انسان ، مورد بررسى قرار دهيم ؛ در اين زمينه نيز روايات زيادى در منابع معروف اسلامى از معصومين عليهم السّلام نقل شده است ، كه گلچينى از آن را در ذيل ملاحظه مى كنيد:
1- در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من عمّر قلبه بدوام الذّكر حسنت اءفعاله فى السّرّ و الجهر؛ هر كس قلب خود را با ياد پيوسته الهى آبادان كند، اعمال او در پنهان و آشكار نيكو مى شود.))(434) اين حديث شريف با صراحت تمام اين رابطه را روشن مى سازد.
2- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((مداومة الذّكر قوت الاءرواح و مفتاح الصّلاح ؛ تداوم ياد خدا غذاى روح و كليد رستگارى است .))(435)
3- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام آمده است : ((اءصل صلاح القلب اشتغاله بذكراللّه ؛ ريشه اصلاح قلب (و تهذيب نفس ) اشتغال به ياد خداست !))(436)
4- باز در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((ذكراللّه دواء اءعلال النّفوس ؛ ياد خدا داروى بيماريهاى جانها است !))(437)
5- و نيز از همان بزرگوار عليه السّلام مى خوانيم : ((ذكراللّه راءس مال كلّ مؤ من ، و ربحه السّلامة من الشّيطان ؛ ياد خدا سرمايه كلّ فرد باايمان است و سود آن حفظ از وسوسه هاى شيطان (و خُلق و خُوهاى شيطانى ) است !))(438)
6- باز از همان امام بزرگ عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اءلذّكر جلاء البصائر و نور السّرائر؛ ذكر خدا مايه روشنى چشم دل و نور درون است !))(439)
7- و نيز از همان پيشواى متّقيان عليه السّلام مى خوانيم : ((من ذكراللّه سبحانه اءحيى اللّه قلبه و نوّر عقله و لبّه ؛ هر كس ياد خداوند سبحان كند، دلش را زنده مى كند، و عقل و خرد او را نورانى مى سازد!))(440)
8- و نيز از همان امام بزرگوار آمده است كه فرمود: ((استديموا الذّكر فانّه ينير القلب ، و هو اءفضل العبادة ؛ پيوسته به ياد خدا باشيد كه قلب را نورانى ، و دل را صفا مى بخشد و برترين عبادات است !))(441)
9- در ((ميزان الحكمه)) از امام اميرمؤ منان عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اذكروا اللّه ذكرا خالصا تحيوا به اءفضل الحياة و تسلكوا به طرق النّجاة ؛ خدا را خالصانه ياد كنيد تا برترين حيات براى شما حاصل گردد، و نيز به وسيله آن ، راه نجات را بپيماييد!))(442)
10- در نهج البلاغه از همان حضرت عليه السّلام نقل شده است كه در وصيّت معروفش به فرزند گرامى اش امام حَسن مجتبى عليه السّلام فرمود: ((اصيك بتقوى اللّه يا بنىّ! و لزوم اءمره و عمارة قلبك بذكره ؛ فرزندم ! تو را به تقواى الهى و التزام به اوامر او، و آبادساختن قلبت با ذكر خدا، توصيه و سفارش مى كنم !))(443)
11- در ((غررالحكم)) از مولى الموحّدين اميرمؤ منان على عليه السّلام چنين نقل شده است كه فرمود: ((ذكر اللّه مطردة للشّيطان ؛ ياد خدا شيطان را از شما طرد مى كند.))
12- به عنوان حُسن خِتام ، اين بحث را با حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم ، هر چند روايات در اين زمينه بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد؛ فرمود: ((ذكراللّه شفاء القلوب ؛ ذكر خدا موجب شفاى دلها است !))(444)
از مجموع آنچه در احاديث دوازده گانه بالا آمد، بخوبى مى توان استفاده كرد كه رابطه بسيار نزديكى ميان ((ياد خدا)) (ذكراللّه ) و ((تهذيب نفس)) است ؛ قلب را نورانى مى كند؛ بيماريهايى همچون كبر و غرور و غفلت و بُخل و حسد را از دل دور مى سازد؛ شيطان را طرد مى كند؛ و دل را صيقل مى دهد.
به گفته بعضى از علماى بزرگ اخلاق ، دل و جان انسان جايگاهى است كه هرگز نمى تواند خالى بماند؛ اگر ذكر خدا آن را پر كند، وسوسه هاى شيطانى از آن دور مى شود، و اگر خالى از ياد خدا باشد جولانگاه لشكر شيطان و وسوسه هاى او خواهد شد.
از سوى ديگر، مى دانيم كه ذات پاك خداوند منبع كلّ كمالات است ، ياد او سبب مى شود، كه انسان هر روز به منبع كمال مطلق نزديك و نزديكتر گردد، و از رذائل اخلاقى كه پايه همه آنها را كاستيها و فقدان كمال تشكيل مى دهد، دور مى سازد.
بنابراين ، راهيان اين راه بايد ذكر خدا را به عنوان بُرنده ترين سلاح ، راهوارترين مركب ، و پرفروغ ترين چراغ ، با خود داشته باشند، تا اين راه صَعبُالعبور را بسرعت پشت سر بگذارند جادّه خود را به سوى كمالات انسانى و ملكات فاضله اخلاقى ، نورانى و هموار سازند.
در پايان اين بحث ذكر سه نكته لازم به نظر مى رسد:
1- حقيقت ذكر چيست ؟
به گفته ((راغب)) در ((مفردات)) ذكر دو معنى دارد؛ گاه به معنى چيزى در ذهن (يادآورى ) و گاه به معنى حفظ و نگهدارى معارف و اعتقاداتِ حق در درون جان است .
بزرگان اخلاق گفته اند: ((ذكر خدا)) تنها اين نيست كه نام خدا را بر زبان بياوريم و مكرّر تسبيح و تهليل و تكبير گوئيم ؛ بلكه منظور آن است كه با تمام قلب ، متوجّه او و عظمتش باشيم ، و او را همه جا حاضر و ناظر بدانيم .
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بى شك چنين ذكرى سرچشمه حركت به سوى نيكيها و خوبيها است ، و مى تواند ميان انسان و گناه و رذائل اخلاقى سدّ محكمى ايجاد كند.
به همين دليل ، در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به على عليه السّلام فرمود: سه چيز است كه اين امّت طاقت آن را ندارند (و از هر كسى ساخته نيست ): مواسات با برادران دينى ، در مال ؛ و دادن حقّ مردم ؛ و ذكر خدا در هر حال ؛ سپس افزود: ((و ليس هو سبحان اللّه و الحمداللّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر ولكن اذا ورد على مايحرم عليه خاف اللّه عزّوجلّ عنده و تركه ؛ ذكر تنها گفتن سبحان اللّه و الحمداللّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر نيست ، بلكه هنگامى كه زمينه هاى حرام فراهم گردد، از خدا بترسد و آن را ترك گويد.))(445)
شبيه همين معنى با مختصرى تفاوت از امام باقر و امام صادق عليه السّلام نقل شده است .(446)
در حديث ديگرى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءلذّكر ذكران : ذكر عند المصيبة حسن جميل و اءفضل من ذلك ذكراللّه عند ماحرّم اللّه عليك فيكون ذالك حاجزا؛ ذكر بر دو گونه است : ياد خداكردن به هنگام مصيبت (و شكيبائى نمودن ) زيبا و جالب است ، و از آن برتر، آن است كه خدا را در برابر گناهان ياد كنى ، و ميان تو و حرام سدّى ايجاد نمايد!))(447)
از آنچه در بالا آمد بخوبى مى توان نتيجه گرفت كه ذكراللّه واقعى ذكرى است كه در اعماق وجود انسان اثر بگذارد، و در جهت گيريهاى فكرى و عملى او تاءثير كند، و روح و جان انسان را پرورش دهد و به راه خدا دعوت كند.
آن كس كه ذكر خدا مى گويد و راه شيطان را مى پويد، در واقع ذاكر صادق و خالص نيست ؛ به همين دليل ، در حديثى از امام علىّ بن موسى الرّضا عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((من ذكراللّه و لم يستبق الى لقائه فقد استهزء بنفسه ؛ كسى كه ذكر خدا بگويد و به سوى لقاى او سبقت نجويد (و اعمال نيكى براى رستاخيز فراهم نسازد) خود را به سَخريّه گرفته است !))(448)
2- مراتب ذكر
بزرگان اخلاق براى ذكر، مراتب و مراحلى ذكر كرده اند:
نخستين مرحله : ذكر لفظى است كه انسان نام خدا و اوصاف جلال و جمال او و اَسماء حُسنايش را بر زبان جارى كند، بى آن كه توجّهى به مفاهيم و محتواى آن داشته باشد؛ مانند بسيارى از نمازگزاران كه بى توجّه به معانى نماز، الفاظى را بر زبان جارى مى سازند. درست است كه اين گونه ذكر، بى اثر نيست ، چرا كه اوّلا مقدّمه اى است براى رسيدن به مراحل بالاتر و ثانيا هميشه با يك مفهوم و توجّه اجمالى آميخته است ، زيرا شخص نمازگزار اجمالا مى داند رو به خدا ايستاده و براى خدا نماز مى خواند، هر چند مفاهيم آن را به تفصيل نداند؛ ولى به يقين اين ذكر كم ارزش است ، و تاءثير چندانى در تربيت نفوس و تهذيب اخلاق ندارد.
مرحله دوم : ذكر معنوى است ، و آن اين است كه انسان در حالى كه مشغول ذكر لفظى است به معانى آن نيز توجّه كند؛ بديهى است كه توجّه به معانى و مفاهيم اذكار بويژه اگر متوجّه تفاوت اين مفاهيم و خصوصيّت هر يك از آنها باشد، عمق بيشترى به ذكر مى بخشد و آثار فزونترى در تربيت انسان دارد؛ و انسان با تداوم چنين ذكرى آثار آن را در خود احساس مى كند.
مرحله سوم : ذكر قلبى است ، و در تفسير آن گفته اند: ذكر قلبى آن است كه توجّه به پروردگار، نخست از دل بجوشد، و سپس بر زبان جارى گردد؛ مثلا، هنگام دقّت و مطالعه در آثار خداوند در جهان آفرينش و مشاهده نظم عجيب كائنات و ظرافت فوق العاده آنان به ياد عظمت خدا افتد و بگويد: ((اءلعظمة للّه الواحد القهّار؛ عظمت از آنِ خداوند يكتا و قاهر است !)) اين ذكرى است كه از درون دل جوشيده و بيانگر حالتى در درون جان انسان است .
گاه انسان يك نوع حضور معنوى در جان خود مشاهده مى كند، و بى آن كه واسطه اى در ميان باشد، به ذكر يا سبّوح و يا قدّوس و يا اذكارى همچون سبحانك اللّهمّ لا اله الّا اءنت مترنّم مى شود.
اين اذكار قلبيّه ، تاءثير فوق العاده اى در تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى دارد، و همانند ذكر فرشتگان است كه وقتى اُعجوبه عالم آفرينش يعنى ((آدم)) را با علم وسيع و گسترده اش درباره اسماءالهى مشاهده كردند، عرضه داشتند: ((سبحانك لاعلم لنا الّا ماعلّمتنا انّك اءنت العليم الحكيم ؛ بارالها! منزّهى تو، چيزى جز آنچه به ما تعليم داده اى نمى دانيم و تو دانا و حكيمى !))(449)
در قرآن مجيد اشاره به مراحلى از ذكر شده است ؛ آنجا كه مى فرمايد: ((واذكر اسم ربّك و تبتّل اليه تبتيلا؛ نام پروردگارت را ذكر كن و تنها به او دل ببند!))(450)
و در جاى ديگر مى فرمايد: ((واذكر ربّك فى نفسك تضرّعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدوّ و الآصال ولاتكن من الغافلين ؛ پروردگارت را در دل خود از روى تضرّع و خوف آهسته و آرام ، صبحگاهان و شامگاهان ، ياد كن و از غافلان مباش !))(451)
در آيه اوّل ، توجّه به ذكر لفظى عميق شده ، سرانجام به تبتّل و انقطاع الى اللّه ؛ يعنى ، از همه بريدن و به خدا پيوستن ، منتهى گرديده است .
در آيه دوم ، توجّه به ذكر قلبى شده كه آميخته با تضرّع و خوف خدا باشد و منتهى به ذكر خفى زبانى شود، كه آهسته از درون بجوشد و بر زبان جارى گردد.
3- موانع ذكر
ذكر لفظى موانع مهمّى بر سر راه ندارد، چرا كه هر وقت انسان بخواهد مى تواند اذكار مقدّسى را مشتمل بر اسماى حُسناى خداوند و صفات جمال و كمال او بر زبان جارى سازد مگر اين كه آن قدر غرق دنيا شود كه حتّى مجال براى ذكر لفظى باقى نماند.
ولى ذكر قلبى و معنوى موانع زيادى بر سر راه دارد، كه مهمترين آنها از سوى خود انسان است ؛ با اين كه خداوند همه جا حاضر و ناظر است ، و از ما به ما نزديكتر مى باشد (و نحن اءقرب اليه من حبل الوريد)(452) و قبل از هر چيز و بعد از هر چيز او مى باشد، و همراه همه چيز است ، و طبق حديث مشهور علوى ((ما راءيت شيئا الّا وراءيت اللّه قبله و بعده و معه ؛ چيزى را نديدم مگر اين كه خدا را قبل از آن ؛ و بعد از آن ؛ و همراه آن ديدم ! (قبل از آن به دليل اين كه خالق آن اوست ، و بعد از آن به دليل اين كه همه چيز فانى مى شود و او باقى است ، و همراه آن به دليل اين كه حافظ و نگهدار همه چيز است !)))؛ ولى با اين حال ، بسيار مى شود كه اعمال انسان و صفات شيطانى او، حجابى ضخيم در برابر چشمانش مى شود به گونه اى كه هرگز حضور خود را در پيشگاه خدا احساس نمى كند؛ همان گونه كه در دعاى معروف امام سجّاد عليه السّلام (دعاى ابوحمزه ثُمالى ) مى خوانيم : ((وانّك لاتحتجب عن خلقك الّا اءن تحجبهم الاءعمال دونك ؛ تو هرگز از مخلوقات خود پنهان نيستى مگر اين كه اعمال آنها حجابى در برابر تو گردد!)) و مهمترين اين حجابها، ((خودپرستى)) است كه انسان را از ((خداپرستى)) و ذكراللّه بازمى دارد.
انسان خودبين ، خدابين نمى شود، و خودخواهى و خودبينى نوعى شرك است كه با حقيقت توحيد و حق بينى سازگار نيست !
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((كلّ ما اءلهى من ذكراللّه فهو من ابليس ؛ هر چيز انسان را از ياد خدا غافل سازد، از سوى شيطان است !))(453)
و در حديث ديگر از همان حضرت آمده است : ((كلّ ما اءلهى من ذكراللّه فهو من الميسر؛ هر چيزى كه انسان را از ياد خدا غافل كند، نوعى قُمار است !))(454) (و مى دانيم قُمار در قرآن مجيد در رديف بت پرستى ذكر شده است .(455))
اين سخن را با حديث ناب و جالبى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم :
در تفسير آيه شريفه ((يا اءيّها الّذين آمنوا لاتلهكم اءموالكم و لااءولادكم عن ذكراللّه ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فرزندانتان شما را از ذكر خدا غافل نسازد!))(456) فرمود: ((هم عباد من امّتى الصّالحون منهم ، لاتلهيهم تجارة و لابيع عن ذكراللّه و عن الصّلوة المفروضة الخمس ؛ اين مؤ منان ، بندگان صالحى از امّت من هستند كه هيچ تجارت و معامله اى ، آنها را از ياد خدا و نمازهاى فريضه پنجگانه ، غافل نمى كند!))(457)
آرى ! آنها هر جا باشند و هر چه بگويند و هر چه بشنوند باز نظرى به سوى خدا دارند.
سر رشته دولت اى برادر به كف آر وين عمر گرامى به خسارت مگذار!
دائم همه جا، با همه كس ، در همه كار مى دار نهفته چشم دل جانب يار!
فصل سيزدهم : اسوه ها و الگوها
اشاره :
هر كس در زندگى خود، اُسوِه و پيشوايى دارد كه سعى مى كند خود رابه او نزديك سازد، و پرتوى از صفات او در درون جان خود ببيند.
به تعبير ديگر، در درون دل انسان جايى براى اسوه ها و قهرمانها است ؛ و به همين دليل ، تمام ملّتهاى جهان در تاريخ خود به قهرمانان واقعى ، گاه پندارى متوسّل مى شوند، و بخشى از فرهنگ و تاريخ خود را بر اساس وجود آنها بنا مى كنند؛ در مجالس خود از آنها سخن مى گويند و آنها را مى ستايند؛ و سعى مى كنند خود را از نظر صفات و روحيّات به آنها نزديك سازند.
اضافه براين ، اصل ((محاكمات)) (همرنگ شدن با ديگران ، مخصوصا افراد پرنفوذ و با شخصيّت ) يكى از اصول مسلّم روانى است . مطابق اين اصل ، انسان كششى در وجود خود به سوى هماهنگى و همرنگى با ديگران (مخصوصا با قهرمانان ) احساس مى كند؛ و به همين علّت ، به سوى اعمال و صفات آنان جذب مى شود.
اين جذب و اِنجذاب ، در برابر افرادى كه انسان نسبت به آنها ايمان كامل دارد، بسيار نيرومندتر و جذّابتر است .
به همين دليل ، ما در اسلام دو اصل به نام ((تَوَلّى)) و ((تَبَرّى)) داريم ؛ يا به تعبير ديگر: ((حبّ فى اللّه)) و ((بغض فى اللّه)) كه هر دو در واقع اشاره به يك حقيقت است . طبق اين دو اصل ما موظّفيم دوستان خدا را دوست داريم و دشمنان خدا را دشمن ، و پيشوايان بزرگ دين يعنى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام را در همه چيز اسوه و الگوى خود قرار دهيم .
اين دستور بقدرى مهمّ است ، كه در آيات قرآن به عنوان نشانه ايمان ، و در روايات اسلامى به عنوان ((اءوثق عرى الاءيمان)) (محكمترين دستگيره ايمان ) معرّفى شده ، و تا ((تولّى)) و ((تبرّى)) نباشد، بقيّه اعمال عبادات و اطاعات ، بى حاصل شمرده شده است ، كه مدارك آن از آيات و روايات را به خواست خدا در بحثهاى آينده خواهيم ديد.
اين تولّى و تبرّى يا ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) يكى از گامهاى بسيار مهم و مؤ ثّر در تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه است .
روى همين اصل ، بسيارى از علماى اخلاق وجود استاد و مربّى را براى رهروان اين راه ، لازم شمرده اند، كه بحث مشروح آن در آينده خواهد آمد.
با اين اشاره به سراغ آيات قرآن مى رويم و مساءله تولّى و تبرّى را در قرآن مجيد مورد بررسى قرار مى دهيم :
1- قدكانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الّذين معه اذ قالوا لقومهم انّا براء منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه (سوره ممتحنه ، آيه 4)
2- لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجواللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فان اللّه هو الغنّى الحميد (سوره ممتحنه ، آيه 6)
3- لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و ذكر اللّه كثيرا (سوره احزاب ، آيه 21)
4- لاتجد قوما يؤ منون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّاللّه و رسوله و لوكانوا آبائهم اءو اءبنائهم اءو اخوانهم اءو عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و اءيّدهم بروح منه و يدخلهم جنّات تجرى من تحتها الاءنهار خالدين فيها رضى اللّه و رضوا عنه اولئك حزب اللّه اءلا انّ حزب اللّه هم المفلحون (سوره مجادله ، آيه 22)
5- يا اءيّها الّذين آمنوا لاتتولّوا قوما غضب اللّه عليهم (سوره ممتحنه ، آيه 13)
6- والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصّلوة و يؤ تون الزّكاة و يطيعون اللّه و رسوله اولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيز حكيم (سوره توبه ، آيه 71)
7- اءللّه ولىّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الى النّور و الّذين كفروا اءوليائهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور الى الظلّمات اولئك اءصحاب النّار هم فيها خالدون (سوره بقره ، آيه 257)
8- يا اءيّها الّذين آمنوا اتّقواللّه و كونوا مع الصّادقين (سوره توبه ، آيه 119)
ترجمه :
1- سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند براى شما وجود داشت ، در آن هنگام كه به قوم (مشرك ) خود گفتند ما از شما و آنچه غير از خدا مى پرستيد بيزاريم !
2- (آرى ) براى شما در زندگى آنها اسوه حَسَنه (و سرمشق نيكويى ) بود، براى كسانى كه اميد به خدا و روز قيامت دارند؛ و هر كس سرپيچى كند (به خويشتن ضرر زده است ، زيرا) خداوند بى نياز و شايسته ستايش است .
3- مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اُميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
4- هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند نمى يابى كه با دشمن خدا و رسولش دوستى كنند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان باشند؛ آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته ، و با روحى از ناحيه خودش آنها را تقويت فرموده ، و آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از زير (درختانش ) جارى است ، جاودانه در آن مى مانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان (نيز) از خدا خشنودند، آنها ((حزب اللّه))اند، بدانيد ((حزب اللّه)) پيروز و رستگارند.
5- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! با قومى كه خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستى نكنيد!
6- مردان و زنان با ايمان ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛ نماز را بر پا مى دارند؛ و زكات را مى پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد؛ خداوند توانا و حكيم است !
7- خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى سازد؛ (امّا) كسانى كه كافر شدند، اولياى آن ها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.
8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه ) با صادقان باشيد!
تفسير و جمع بندى
از آيات سوره ممتحنه بخوبى بر مى آيد كه بعضى از مؤ منان تازه كار و بى خبر از دستورات اسلام ، با دشمنان سر و سرّى داشتند.
از شاءن نزول آيات آغاز اين سوره استفاده مى شود كه پيش از فتح مكّه فردى به نام ((حاطِبِ بن اَبى بَلتَعَه)) توسط زنى به نام ((ساره )) نامه اى مخفيانه به اهل مكّه نوشت كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم قصد دارد به سوى شما بيايد و مكّه را فتح كند، آماده دفاع از خود باشيد.
اين در حالى بود كه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آماده فتح مكّه مى شد، و ترتيبى داده بود كه اين خبر به هيچ وجه منتقل به مردم مكّه نشود تا مقاومت چندانى نشود، و خونها كمتر ريخته شود.
زن آن نامه را گرفت و در لاى گيسوان خود پنهان نمود و بسرعت به سوى مكّه حركت نمود.
جبرئيل اين ماجرا را به پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم خبر داد، و آن حضرت ، على عليه السّلام را براى گرفتن نامه به تعقيب او فرستاد؛ او در آغاز منكر شد، و هنگامى كه مورد تهديد قرار گرفت ، نامه را بيرون آورد و خدمت حضرت على عليه السّلام داد؛ و آن حضرت نامه را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم آورد.
حاطَبَ احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت ؛ و عذرى آورد و پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم عذر او را ظاهرا پذيرفت ؛ و آيات آغاز سوره ممتحنه به عنوان يك هشدار براى پيشگيرى از تكرار اين گونه اعمال نازل گرديد؛ و يكى از اصول اساسى اسلام ، يعنى مساءله اقتداء به نيكان و پاكان و اولياء اللّه و قطع علاقه و پيوند با دشمنان حق و در يك جمله ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) را بيان كرد.
در آغاز اين سوره ، همه مؤ منان را مخاطب ساخته مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد دشمن من و دشمن خود را دوست خويش قرار ندهيد، شما نسبت به آنها اظهار محبّت مى كنيد در حالى كه آنها نسبت به آنچه بر شما نازل شده است كفر مى ورزند، و رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و شما را به خاطر ايمان آوردن به پروردگارتان ، از شهر و ديارتان بيرون مى كنند!)) (يا اءيّها الّذين آمنوا لاتتّخذوا عدوّى و عدوّكم اءولياء تلقون اليهم بالمودّة و قد كفروا بما جائكم من الحقّ يخرجون الّرسول و ايّاكم اءن تؤ منوا باللّه ربّكم )
اين نكته روشن است كه اگر هنگام تضادّ ((پيوندهاى محبّت و دوستى)) با ((پيوندهاى اعتقادى و ارزشى)) پيوند محبّت و دوستى مقدّم شمرده شود، پايه هاى اعتقاد و ارزش متزلزل مى گردد و انسان تدريجا به سوى باطل و فساد گرايش پيدا مى كند؛ و نكته اساسى ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) يا به تعبير ديگر، تولّاى اولياء و تبرّاىِ از اعداءاللّه نيز همين است . (دقّت كنيد)
سپس در ادامه اين سخن (در آيه چهارم همين سوره ) مسلمانان را به پيروى از ابراهيم عليه السّلام و يارانش ، به عنوان يك ((اُسوه حَسَنه)) و ((الگوى زيبا و پرارزش)) دعوت كرده ، مى فرمايد: ((در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند اسوه خوبى براى شما وجود داشت ، در آن هنگام كه به قوم مشرك خود گفتند: ما از شما و آنچه غير خدا مى پرستيد بيزاريم ! (قدكانت لكم اسوة حسنة فى ابراهيم و الّذين معه اذ قالوا لقومهم انّا براؤ منكم و ممّا تعبدون من دون اللّه )
اُسوَه (بر وزن لقمه ) معنى مصدرى دارد؛ به معنى تاءسّى نمودن و در اصل به معنى حالتى است كه از پيروى كردن ديگرى حاصل مى شود؛ به تعبيرى ديگر، به معنى اقتداكردن و پيروى نمودن است .
و ما در فارسى معمولى امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبير مى كنيم .
بديهى است اين امر ممكن است در كارهاى خوب باشد يا كارهاى بد؛ به همين دليل ، در آيه مورد بحث تعبير به اسوه حَسَنه شده ؛ يعنى ، كار ابراهيم و يارانش سرمشق خوبى براى شما بود، چرا كه آنها پيوندهاى ظاهرى و مادّى را با قومشان به خاطر گسستن پيوندهاى توحيدى و اعتقادى قطع كردند.
((راغب)) در ((مفردات)) معتقد است كه واژه ((اَسى)) (بر وزن عَصا) به معنى غم و اندوه ، نيز از همين مادّه گرفته شده (و اين به خاطر آن است كه به افراد ماتم زده و غمگين گفته مى شود: ((لك بفلان اسوة ؛ تو بايد از فلان كس سرمشق بگيرى (كه فلان مصيبت بزرگ بر او وارد شد و صبر و شكيبائى كرد!)))
ولى بعضى از ارباب لغت مانند: اِبنِ فارس در ((مقاييس))، اين دو مادّه را از يكديگر جدا مى داند (اوّلى را به اصطلاح ناقص واوى و دومى را ناقص يايى با دو معنى متفاوت مى شمرد).
به هر حال ، قرآن مجيد براى تشويق مسلمانان ، به مساءله مهمّ ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) ابراهيم و يارانش را سرمشق قرار مى دهد، چرا كه انتخاب سرمشق ها و الگوهاى پاك و باايمان و شجاع و مقاوم ، تاءثير عميقى در پاكسازى روح و فكر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
اين همان چيزى است كه علماى اخلاق روى آن تكيه كرده و در سير و سلوك الى اللّه انتخاب ((قُدوه)) و ((اسوه)) را وسيله پيشرفت و تعالى مى دانند.
در آيه دوم مورد بحث ، كه ادامه همان بحث آيه بالا است ، بار ديگر به برنامه ابراهيم و يارانش اشاره كرده ، مى فرمايد: ((براى شما مسلمانان در برنامه زندگى آنها سرمشق نيكويى بود؛ براى آنها كه اميد به خدا و روز قيامت دارند، و هر كس (از تاءسّى به اين مردان خدا) سرپيچى كند (و طرح دوستى با دشمنان خدا بريزد به خود زيان رسانده است و خداوند نيازى ندارد.)، او از همگان بى نياز و شايسته ستايش است .)) (لقد كان لكم فيهم اسوة حسنة لمن كان يرجواللّه و اليوم الآخر و من يتولّ فان اللّه هو الغنّى الحميد)
تفاوتى كه اين آيه با آيه قبل دارد در دو قسمت است : نخست اين كه ، در اين آيه بر اين موضوع تكيه مى كند كه ((حبّ فى اللّه و بعضّ فى اللّه)) از آثار ايمان به خدا و معاد است ؛ و ديگر اين كه اين مساءله چيزى نيست كه خدا به آن نياز داشته باشد، اين نياز شماست و براى تكامل روحى و معنوى و حفظ سلامت جامعه شما مى باشد.
چهارمين آيه ، كه ناظر به جنگ احزاب است ؛ به نكته مهمّى اشاره مى كند و آن اين كه على رغم ضعفها و بى تابيها و بدگمانيها بعضى از تازه مسلمانان در اين ميدان نبرد عظيم ، پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مانند كوهى استوار، مقاومت و ايستادگى كرد؛ از آرايش جنگهاى صحيح و انتخاب بهترين روشهاى نظامى لحظه اى غافل نمى ماند و در عين حال از راههاى مختلف براى ايجاد شكاف در جبهه دشمن از پاى نمى نشست ؛ همراه ديگر مؤ منان كُلَنگ به دست گرفت و خَندَق كَند، و براى حفظ يارانش با آنها مزاح و شوخى مى كرد؛ براى دلگرم ساختن مؤ منان ، آنان را به خواندن اشعار حماسى تشويق مى نمود؛ آنى از ياد خدا غافل نبود، و يارانش را به آينده درخشان و فتوحات بزرگ نويد مى داد.
همين امور سبب حفظ جمعيّت اندك مسلمين در برابر گروه عظيم احزاب كه از نظر ظاهرى كاملا برترى داشتند، شد؛ اين ايستادگى و مقاومت عجيب سرمشقى براى همه بود.
قرآن مى فرمايد: ((رسول خدا (در ميدان جنگ احزاب ) اسوه نيكويى بود براى آنها كه اميد به خدا و روز رستاخيز دارند، و خدا را بسيار ياد مى كنند.)) (لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجوا اللّه و اليوم الآخر و ذكر اللّه كثيرا)
نه تنها در ميدان جنگ احزاب كه مصداق جهاد اصغر محسوب مى شد، پيغمبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم اسوه و الگو بود، بلكه در ميدان جهاد اكبر و مبارزه با هوى و هوسهاى نفسانى و تهذيب اخلاق نيز اسوه و سرمشق بسيار مهمّى بود؛ و آن كسى كه بتواند گام در جاى گامهاى آن بزرگوار بنهد، اين راه پرفراز و نشيب را با سرعت خواهد پيمود.
قابل توجّه اين كه در اين آيه ، علاوه بر مساءله ايمان به خدا و روز جزا (لمن كانوا يرجوا اللّه و اليوم الآخر)، روى ياد خدا نيز تكيه شده است ، و با ذكر جمله (و ذكراللّه كثيرا) نشان مى دهد آنها كه بسيار به ياد خدا هستند، از هدايتهاى چنين پيشوايى الهام مى گيرند، زيرا ايمان و ذكر خدا، آنها را متوجّه مسؤ وليّتهاى بزرگشان مى كند؛ در نتيجه به دنبال رهبر و پيشوايى مى گردند، و كسى را بهتر از رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم براى اين كار نمى يابند.
در پنجمين آيه ، روى نقطه مقابل اين مساءله يعنى بغض فى اللّه تكيه كرده ، مى فرمايد: ((هيچ قومى را كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد نمى يابى كه با دشمنان خدا و رسولش دوستى كند، هر چند پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشاوندان آنها باشند؛ آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته و با روحى از ناحيه خودش آنان را تقويت فرموده است .)) (لاتجد قوما يؤ منون باللّه و اليوم الآخر يوادّون من حادّاللّه و رسوله و لوكانوا آبائهم اءو اخوانهم اءو عشيرتهم اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و اءيّدهم بروح منه )
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
اين آيه نشان مى دهد كه هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهى ((حفظ پيوندهاى الهى)) و ((حفظ پيوندهاى خويشاوندى)) كدام را بايد مقدّم شمرد؛ با صراحت مى گويد: اگر نزديكترين خويشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به كفر و فساد گردند، بايد از آنها بريد و به خدا و ارزشهاى والاى الهى انسانى پيوست .
قابل توجّه اين كه با دو جمله بسيار پُر معنى (اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و اءيّديهم بروح منه ) (آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهى آنان را تقويت فرموده است .) بر اين مساءله تاءكيد مى نهد.
يعنى ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) از ايمان سرچشمه مى گيرد، و تداوم تكامل ايمان هم از ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) است .
و به تعبير ديگر، هر دو در يكديگر تاءثير متقابل دارند، با اين تفاوت كه آغاز كار بايد از ايمان به مبداء و معاد شروع شود، و تكامل آن از ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) حاصل گردد.
در ششمين آيه ، سخن از پيوند معنوى و روحانى مؤ منان با يكديگر است ؛ مى فرمايد: ((مردان و زنان با ايمان ولىّ (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى كنند؛ نماز را بر پا مى دارند؛ و زكات را مى پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت مى كنند؛ بزودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى دهد، خداوند توانا و حكيم است !)) (والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اءولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصّلوة و يؤ تون الزّكاة و يطيعون اللّه و رسوله اولئك سيرحمهم اللّه انّ اللّه عزيز حكيم )
اين پيوند معنوى و روحانى كه بر اساس امر به معروف و نهى از منكر و اقامه نماز و اداء زكات و اطاعت خدا و پيامبرش ، استوار است ؛ سبب مى شود كه آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلكه در خُلق و خُوى خويش از يكديگر الهام بگيرند؛ و هر كدام سرمشق براى ديگرى باشند؛ و اگر مى خواهند همرنگ جماعت شوند، بايد همرنگ اين جماعت شوند، نه جماعتهاى گمراه و منحرفى كه بايد رابطه خود را از آنها بريد!
در واقع امر به معروف و نهى از منكر كه در سرلوحه برنامه هاى آنها - طبق آيه فوق - قرار گرفته ، آنها را مُلزم مى دارد كه مراقب اخلاق و اعمال يكديگر باشند؛ و اين خود كمك مؤ ثّرى به تهذيب اخلاق و نفوس مى كند.
در هفتمين آيه ، تفاوت خطّ مؤ منان و كافران تبيين شده است ؛ مؤ منان ، به خدا وابسته اند و از صفات جمال و جلال او سرمشق مى گيرند؛ و كافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابى از صفات طاغوت است ؛ مى فرمايد: ((خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوى نور خارج مى سازد؛ (امّا) كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوتها هستند كه آنها را از نور، به سوى ظلمتها بيرون مى برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.)) (اءللّه ولىّ الّذين آمنوا يخرجهم من الظّلمات الى النّور و الّذين كفروا اءوليائهم الطّاغوت يخرجونهم من النّور الى الظلّمات اولئك اءصحاب النّار هم فيها خالدون )
در اين آيه ، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتيجه ولايت خداوند بر مؤ منان ذكر شده است ، و خروج از نور به سوى ظلمتها از آثار ولايت طاغوت .
نور و ظلمت در اين ، معنى وسيعى دارد كه تمام نيكيها و بديها، خوبيها و زشتيها و فضائل و رذائل را شامل مى شود.
آرى ! آن كس كه در سايه ولايت ((اللّه)) قرار گيرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بديها به خوبيها آغاز مى گردد؛ زيرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست . او به سوى پاكى مى رود، چرا كه ذات مقدّس خدا از هر آلودگى و نقص ، پاك و منزّه است . او به سوى رحمت و راءفت ، و جود و سخاوت پيش مى رود، چرا كه ذات خداوند، رحمان و رحيم ، و جواد و كريم است ؛ و به همين ترتيب ، حركت به سوى فضائل ديگر شروع مى شود، چرا كه نقطه اميد و مقصد و مقصود و معبود و محبوب ، اوست .
درست عكس اين حركت ، يعنى از فضائل به سوى رذائل از آنِ كسانى است كه طاغوت (بتهاى بى شعور و بى خاصيّت و فاقد چشم و گوش و هوش ، و همچنين انسانهاى طغيانگر و خودكامه ) را ولىّ خود قرار داده اند.
در هشتمين آيه ، قرآن مجيد همه مؤ منان را مخاطب ساخته و مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد تقواى الهى پيشه كنيد و (هميشه ) با صادقان باشيد! (يا اءيّها الّذين آمنوا اءتّقوا اللّه و كونوا مع الصّادقين )
در حقيقت جمله دوّم در آيه شريفه (كونوا مع الصّادقين ) تكميل جمله اوّل (اءتّقوا اللّه ) است . آرى ! براى پيمودن راه تقوا و پرهيزكارى ، و پاكى ظاهر و باطن بايد همراه و همگام صادقان بود و در سايه آنها قدم برداشت .
در روايات فراوانى كه از طريق شيعه و اهل سنّت در منابع معروف اسلامى آمده است ، اين آيه تطبيق بر على عليه السّلام يا همه اهل بيت عليه السّلام شده است .
اين روايات را مى تواند در ((الدّرالمنثور سيوطى)) و ((مناقب خوارزمى)) و ((دررالسّمطين زرندى)) و ((شواهدالتّنزيل)) حاكم حَسَكانى و كتب ديگر، مطالعه كنيد.(458)
((حافظ سليمان قندوزى)) در ((ينابيع المودّة)) و ((علاّمه حموينى)) در ((فرائد السّمطين))، و ((شيخ ابوالحسن كازرونى )) در ((شرف النّبى)) نيز بخشى از اين احاديث را آورده اند.(459)
در يكى از اين احاديث مى خوانيم كه بعد از نزول آيه فوق ، سلمان فارسى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم پرسيد: آيا اين آيه عام است يا خاص ؟ پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((اءمّا الماءمورون فعامّة المؤ منين ، و اءمّا الصّادقون فخاصة اءخى علىّ و اءوصيائه من بعده الى يوم القيامة ؛ ماءموران به اين آيه ، همه مؤ منانند، و امّا صادقان ، خصوص برادرم على عليه السّلام و اوصياى بعد از او تا روز قيامت هستند!))(460)
بديهى است اين همراهى و همگامى با على عليه السّلام و اوصياى او كه تا روز قيامت تداوم دارد براى تمسّك به رهبرى آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدايت است .
نتيجه :
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد كه بخشى از آيات تولّى و تبرّى است بخوبى استفاده مى شود كه مساءله پيوند با ذات پاك خداوند و اولياء اللّه ، و بريدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در يك كلمه ((حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه)) از اساسى ترين و اصولى ترين تعليمات قرآن است ، كه اثر عميقى در مسائل اخلاقى دارد.
اين اصل قرآنى و اسلامى ، در تمام مسائل زندگى انسان تاءثير مستقيم دارد اعم از مسائل فردى و اجتماعى و دنيايى و آخرتى . و از جمله در مسائل اخلاقى كه مورد بحث ما است ، نيز اثر فوق العاده اى دارد.
مؤ منان را مى سازد؛ آنها را تهذيب مى كند؛ و به آنها تعليم مى دهد كه در هر قدم ، نيكان و پاكان مخصوصا پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام را اُسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند؛ و اين از گامهاى مؤ ثّر براى وصول به هدف آفرينش انسان يعنى تهذيب نفس و پرورش فضائل اخلاقى است .
تولّى و تبرّى در روايات اسلامى
احاديث بسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنّت در زمينه حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه و تولّى و تبرّى آمده است ، و به قدرى در اين باره اهمّيّت داده شده كه در كمتر چيزى نظير آن ديده مى شود.
بى شك اين اهمّيّت به خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياءاللّه و دوستان خدا، و بيزارى از دشمنان حق ، دارد؛ اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مى شود و هم در تهذيب اخلاق ، و هم در پاكى اعمال و تقوا.
اين احاديث نشان مى دهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه ، هر كس پيشوا و مقتدايى را برگزيند.
در اينجا بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مى شود:
1- در خطبه قاصعه تعبير جالبى درباره پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و على عليه السّلام ديده مى شود؛ مى فرمايد: ((و لقد قرن اللّه به صلّى اللّه عليه وآله و سلّم من لدن اءن كان فطيما اءعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم ، و محاسن اءخلاق العالم ، ليله و نهاره و لقد كنت اءتّبعه اتّباع الفصيل اءثر امّه يرفع لى فى كلّ يوم من اءخلاقه علما و ياءمرنى بالاقتداء به ؛ از همان زمان كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم از شير بازگرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را ماءمور ساخته تا شب و روز او را به راههاى مَكارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد؛ و من (هنگامى كه به حدّ رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آن حضرت حركت مى كردم ، و او هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك خود را براى من آشكار مى ساخت ؛ و به من فرمان مى داد تا به او اقتدا كنم .))(461)
اين حديث شريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مى دهد، اين حقيقت را روشن مى سازد كه حتّى پيغمبر گرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترين فرشتگان الهى بوده است .
على عليه السّلام نيز پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايه به سايه او حركت مى كرد؛ و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه اى به على عليه السّلام مى آموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مى داد.
آنجا كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و على عليه السّلام در آغاز كارشان در برنامه سير الى اللّه نياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست .
2- در روايت معروف ((بنى الاسلام ...)) كه با طرق متعدّد با تفاوت مختصرى از معصومين عليهم السّلام نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است ؛ از جمله در حديثى كه يار وفادار امام باقر عليه السّلام ((زُرارَه)) از آن حضرت نقل كرده ، مى خوانيم : ((بنى الاسلام على خمسة اءشياء، على الصّلوة و الزّكاة و الحجّ و الصّوم والولاية ، قال زرارة : فقلت : و اءىّ شى ء من ذلك اءفضل ؟ فقال : اءلولاية اءفضل لاءنّها مفتاحهنّ والوالى هو الدّليل عليهنّ؛ اسلام بر پنج پايه بنا شده : بر نماز و زكات و حجّ و روزه و ولايت (رهبرى معصومين )، زراره مى گويد: عرض كردم : كداميك از اينها اَفضل است ؟ فرمود: ولايت افضل است ، زيرا كليد همه آنها است ، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل ديگر است .))(462)
از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه ولايت و اقتدا به اولياءاللّه سبب احياءِ ساير برنامه هاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است ؛ و اين اشاره روشنى به تاءثير مساءله ولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مَكارم اخلاق مى باشد.
3- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : روزى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم به يارانش فرمود: ((اءىّ عرى الاءيمان اءوثق ؟ فقالوا: اللّه و رسوله اءعلم و قال بعضهم الصّلوة ، و قال بعضهم الزّكاة ، و قال بعضهم الحجّ و العمرة ، و قال بعضهم الجهاد، فقال رسول اللّه صلّى اللّه عليه وآله و سلّم لكلّ ما قلتم فضل و ليس به ، ولكن اءوثق عرى الاءيمان الحبّ فى اللّه و البعض فى اللّه و تولّى اءولياء اللّه و التبرّى من اءعداء اللّه ؛ كدام يك از دستگيره هاى ايمان محكمتر و مطمئن تر است ؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است ، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه ، و بعضى حج و عمره ، و بعضى جهاد! رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤ ال من نيست ؛ محكمترين و مطمئن ترين دستگيره هاى ايمان ، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست ، و دوست داشتن اولياء اللّه و تبرّى از دشمنان خدا.))(463)
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نخست با اين سؤ ال مهم ، افكار مخاطبان را در اين مساءله سرنوشت ساز به جُنب و جوش درآورد - و اين كارى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم گاه قبل از لقاء مسايل مهم انجام مى داد - گروهى اظهار بى اطّلاعى كردند، و گروهى با شمردن يكى از اركان مهّم اسلام پاسخ گفتند؛ ولى پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم در عين تاءكيد بر اهمّيّت آن برنامه هاى مهّم اسلامى ، سخنان آنها را نفى كرد، سپس افزود: مطمئن ترين دستگيره ايمان ، حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است ! تعبيرِ به ((دستگيره)) در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قُرب الى اللّه ، بايد به وسيله اى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئن تر، دستگيره حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است .
اين به خاطر آن است كه پيوند محبّت با دوستان خدا و اقتدا و تاءسّى به اولياء عاملى است براى حركت در تمام زمينه هاى اعمال خير و صفات نيك .
بنابراين ، با احياء اين اصل ، اصول ديگر نيز زنده مى شود؛ و با ترك اين اصل ، بقيّه تضعيف يا نابود مى گردد.
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نام جابر كرد و فرمود: ((اذا اءردت اءن تعلم اءنّ فيك خيرا فانظر الى قلبك فان كان يحبّ اهل طاعة اللّه و يبغض اهل معصيته ، ففيك خير، و اللّه يحبّك ؛ و اءن كان يبغض اهل طاعة اللّه و يحبّ اهل معصيته ، فليس فيك خير، و اللّه يبغضك و المرء مع من اءحبّ؛ هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه ؟ نگاهى به قلبت كن ! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى دارد و اهل معصيت را دشمن مى شمرد، تو انسان خوبى هستى ، و خدا تو را دوست دارد؛ و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مى دارد و اهل معصيتش را دوست مى دارد، نيكى در تو نيست ، و خدا تو را دشمن مى دارد؛ و انسان با كسى است كه او را دوست مى دارد!))(464)
جمله ((والمرء مع من اءحبّ)) اشاره لطيفى به اين واقعيّت است كه هر انسانى از نظر خطّ و ربط اجتماعى و خُلق و خُو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، با كسانى خواهد بود كه به آنها عشق مى ورزد و پيوند محبّت دارد؛ و اين نشان مى دهد كه مساءله ((ولايت )) در مباحث اخلاقى سرنوشت ساز است .
5- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((ودّ المؤ من للمؤ من فى اللّه من اءعظم شعب الاءيمان ، الا و من اءحبّ فى اللّه و اءبغض فى اللّه و اءعطى فى اللّه و منع فى اللّه فهو من اءصفياء اللّه ؛ محبّت مؤ من نسبت به مؤ من به خاطر خدا از بزرگترين شاخه هاى ايمان است (465)؛ آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خوددارى از بخشش كند، او از برگزيدگان خداست !))(466)
6- در حديث ديگرى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام مى خوانيم : ((اذا جمع اللّه عزّوجلّ الاءوّلين و الآخرين قام مناد فنادى يسمع النّاس فيقول : اءين المتحابّون فى اللّه قال : فيقول عنق من النّاس فيقال لهم اذهبوا الى الجنّة بغير حساب قال : فتلقّاهم الملائكة فيقولون الى اءين ؟ فيقولون الى الجنّة بغير حساب ! قال فيقولون فاىّ ضرب اءنتم من النّاس ؟ فيقولون نحن المتحابّون فى اللّه ، قال فيقولون و اءىّ شى ء كانت اءعمالكم ؟ قالوا كنّا نحبّ فى اللّه و نبغض فى اللّه ، قال فيقولون نعم اءجر العالمين ؛ هنگامى كه خداوند متعال اقوام اوّلين و آخرين را (در قيامت ) جمع كند، ندادهنده اى ندا مى دهد، به گونه اى كه به گوش همه مردم برسد، مى گويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگام گروهى از مردم برمى خيزند و به آنها گفته مى شود، بدون حساب به سوى بهشت برويد! فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مى كنند، مى گويند به كجا مى رويد؟ مى گويند: به بهشت بدون حساب ! مى گويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مى گويند ما كسانى هستيم كه به خاطر خدا يگديگر را دوست مى داشتيم ، مى گويند، اعمال شما چه بود؟ مى گويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مى داشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مى داشتيم ، فرشتگان مى گويند: چه خوب است پاداش عمل كنندگان !))(467)
تعبير ((نعم اءجر العالمين)) نشان مى دهد كه محبّت با اولياءاللّه و دشمنى با اعداءاللّه سرچشمه اعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است .
7- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم چنين آمده است : ((اءنّ حول العرش منابر من نور عليها قوم لباسهم و وجوههم نور ليسوا باءنبياء يغبطهم الاءنبياء و الشّهداء قالوا يا رسول اللّه حلّ لنا قال : هم المتحابّون فى اللّه و المتجالسون فى اللّه و المتزاورون فى اللّه ؛ در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشان از نور است ؛ آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه مى خورند! عرض كردند: اى رسول خدا! اين مساءله را براى ما حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود: آنها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مى كنند، و براى خدا به ديدار هم مى روند!))(468)
8- در حديث ديگرى (يا در ادامه حديث بالا) مى خوانيم : پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: ((لو اءنّ عبدين تحابّا فى اللّه اءحدهما بالمشرق و الآخر بالمغرب لجمع اللّه بينهما يوم القيامة و قال النّبى صلّى اللّه عليه وآله و سلّم اءفضل الاءعمال الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه ؛ اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب ، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت در كنار هم قرار مى دهد، و فرمود: برترين اعمال حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است .))(469)
اين حديث نشان مى دهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوندِ مكتبى است ، كه سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مى شود؛ بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مى بينند، و همين حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه گام مؤ ثّرى براى تربيت نفوس آنها است .
9- در حديث قُدسى مى خوانيم : خداوند به موسى عليه السّلام فرمود: ((هل عملت لى عملا؟! قال صلّيت لك و صمت و تصدّقت و ذكرت لك ، قال اللّه تبارك و تعالى ، و اءمّا الصّلوة فلك برهان ، و الصّوم جنّة و الصّدقة ظلّ، و الذّكر نور، فاىّ عمل عملت لى ؟! قال موسى : دلّنى على العمل الّذى هو لك ، قال يا موسى هل واليت لى وليّا و هل عاديت لى عدوّا قطّ فعلم موسى اءنّ اءفضل الاءعمال الحبّ فى اللّه و البغض فى اللّه ؛ آيا هرگز عملى براى من انجام داده اى ؟ موسى عرض كرد: آرى ! براى تو نماز خوانده ام ، روزه گرفته ام ، انفاق كرده ام ، و به ياد تو بوده ام ؛ فرمود: امّا نماز براى تو نشانه (ايمان ) است ، و روزه سپر آتش ، و انفاق سايه اى در محشر، و ذكر خدا نور است ؛ كدام عمل را براى من به جا آورده اى اى موسى ! عرض كرد خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته اى ، و به خاطر من كسى را دشمن داشته اى ؟ (در اينجا بود كه ) موسى عليه السّلام دانست برترين اعمال حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است .))(470)
10- اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام پايان مى دهيم (هر چند احاديث در اين زمينه ، بسيار فراوان است .) فرمود: ((من اءحبّ للّه و اءبغض للّه و اءعطى للّه و منع للّه فهو ممّن كمل ايمانه ؛ كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل شده است !))(471)
از احاديث دهگانه بالا استفاده مى شود كه در اسلام حساب مهمّى براى حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه باز شده است ؛ تا آنجا كه به دنبال اَفضل اعمال ، و نشانه كمال ايمان ، و برتر از نماز و روزه و حجّ و جهاد، و انفاق فى سبيل اللّه معرّفى شده و صاحبان اين صفت ، پيشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مى خورند.
اين تعبيرات ، پرده از نقش مهّم مساءله ولايت و تولّى و تبرّى ، در تمام برنامه هاى دينى و الهى برمى دارد؛ دليل آن هم روشن است ؛ زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مى دارد؛ با اين حال ، چگونه ممكن است به آنان تاءسّى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!
اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس ياد كرده اند؛ و پيروى و اقتداكردن به انسان كاملى را شرط موفّقيّت در سير و سلوك الى اللّه مى دانند.
يكى از دلايل مهمّى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياء الهى سخن مى گويد و پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و مسلمانان را دستور مى دهد كه به ياد آنها و تاريخ و زندگى شان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفّقيّت و نجات را در تاريخ زندگى آنها بجويند.
اين نكته شايان توجّه است كه انسانها معمولا داراى روح قهرمان پرورى هستند؛ يعنى ، هر كس مى خواهد به شخص بزرگى عشق بوَرزَد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد؛ و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.
انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تاءثير فراوانى دارد؛ و با تغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.
بسيارى از افراد يا ملّتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده ، قهرمانان خيالى و افسانه اى براى خود ساخته اند، و در ادبيّات و فرهنگ خود جايگاه مهمّى براى آنها قائل شده اند.
محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤ ثّر است . اين قهرمانها ممكن است مردان الهى ، رجال سياسى ، چهره هاى ورزشى و يا حتّى بازيگران فيلمها بوده باشند.
هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى تواند كمك مؤ ثّرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.
مساءله ولايت اولياءاللّه در حقيقت در همين راستا است ؛ و به همين دليل ، آيات و روايات اسلامى - چنان كه ديديم - اهمّيّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، و بدون آن ، بقيّه برنامه ها را ناقص و حتّى در خطر مى شمرد.
داستان موسى و خضر
مساءله انتخاب معلّم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الى اللّه به حدّى اهمّيّت دارد كه گاه انبياى الهى ، در مقطع خاصّى نيز ماءمور به اين انتخاب مى شدند.
داستان خضر و موسى عليه السّلام در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پُرمعنى و پُرمحتوا است ، چهره اى از اين انتخاب است .
موسى عليه السّلام ماءمور مى شود كه براى فراگرفتن علومى - كه جنبه نظرى نداشت بلكه بيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت - نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان ((عبد من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علّمناه من لّدنّا علما؛ بنده اى از بندگان ما كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم .)) ياد كرده است .
او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد؛ حوادث اَثناء راه بماند، هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلّم بزرگ ، مطرح كرد؛ او نگاهى به موسى عليه السّلام افكند و گفت : ((باور نمى كنم در برابر تعليمات من ، صبر و شكيبايى داشته باشى !)) ولى موسى عليه السّلام قول شكيبايى داد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
سپس سه حادثه مهّم يكى بعد از ديگرى اتّفاق افتاد؛ نخست سوار بر كِشتى شدند و ((خضر)) اقدام به سوراخ كردن كِشتى كرد كه بانگ اعتراض موسى برخاست ، و خطر غرق شدن كِشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود؛ ولى هنگامى كه خضر به او گفت : ((من مى دانستم تو، توان شكيبائى ندارى ! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كه قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش توضيح دهد.
چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند ((خضر)) بى مقدّمه اقدام به قتل او كرد! منظره وحشتناك كُشتن اين جوانِ ظاهرا بى گناه ، موسى عليه السّلام را سخت از كوره به در برد، و بار ديگر تعهّد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر و رساتر از اعتراض نخستين ، كه چرا انسان بى گناه و پاكى را بى آن كه مرتكب قتلى شده باشد كُشتى ؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است !
براى دوّمين بار، خضر پيمان خود را با موسى عليه السّلام يادآورى شد و به او گفت اگر بار سوم تكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد؛ موسى فهميد كه در اين مورد سرّ مهمّى نهفته است و سكوت اختيار كرد تا خضر خودش بموقع توضيح دهد.
چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد؛ آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتّى حاضر به پذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر عليه السّلام به كنار ديوارى كه در حال فروريختن بود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمّت كند، از فروريختن آن مانع شود؛ باز موسى عليه السّلام پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلّم خويش اعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بى مِهرى منطقى است ؟ اينجا بود كه خضر اعلام جدايى از موسى عليه السّلام نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشت شكسته بود؛ ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سه گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت .
در مورد كِشتى گفت : پادشاهى ظالم و جبّار، كِشتيهاى سالم را غصب مى كرد و من كِشتى را معيوب ساختم تا مورد توجّه او قرار نگيرد؛ زيرا كِشتى تعلّق به گروهى از مستضعفان داشت و وسيله اِرتزاق آنها را تشكيل مى داد.
جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحّق اعدام ، و بيم آن مى رفت كه پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.
و امّا ديوار متعلّق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلّق به آنها نهفته بود؛ و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى خواست اين گنج را براى آنها حفظ كند؛ سپس به او حالى كرد كه من اين كارها را خودسرانه نكردم ؛ همه به فرمان پروردگار بود!(472)
در اينجا موسى عليه السّلام از خضر جدا شد، در حالى كه كوله بارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مى برد.
او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلّم بزرگ و مربّى اخلاق فراگرفت :
1- پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه ، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهمّيّت دارد كه پيامبر اولوالعزمى همچون موسى - بطور نمادين - ماءمور مى شود كه راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پُر فروغش ، بپيمايد.
2- در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد؛ گفته اند: ((الاءمور مرهونة باوقاتها!))
3- حوادثى كه در اطراف ما رخ مى دهد ممكن است چهره اى در ظاهر و چهره اى در باطن داشته باشند؛ هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانه قضاوت نمود؛ بلكه بايد ماوراى چهره هاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت .
4- شكستن پيمانه هاى معنوى بطور مكرّر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد و بركاتى محروم سازد!
5- حمايت از مستضعفان ، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفه اى است كه هر بهائى را مى توان در برابر آن پرداخت .
6- انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصّور كند ماوراى علوم او علوم ديگرى نيست ؛ چرا كه اين تصوّر او را از رسيدن به كمالات بيشتر بازمى دارد.
7- خداوند بزرگ در اين عالم هستى ، ماءموران ويژه اى دارد كه آنها را بى سر و صدا به يارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى فرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطاف خفيّه الهيّه است كه هر انسان با ايمانى مى تواند در انتظار آن باشد -
و فوائد و بركات ديگر.
اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى عليه السّلام داشته باشد و يا جنبه سرمشق براى ديگران ، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتى نمى كند.
كوتاه سخن اين كه : نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازى است حتمى و غير قابل انكار!
فصل چهاردهم : چهره ديگر ولايت و تاءثير آن در تهذيب نفوس !
تاءثير گذارى اعتقاد به ولايت بر اخلاق و نفوذ آن در مسايل مربوط به تهذيب نفس ، و سير و سلوك الى اللّه ، تنها از جهت اسوه بودن اولياء اللّه و هدايتهاى آنها از طريق گفتار و رفتار نيست ؛ بلكه به عقيده جمعى از بزرگان و دانشمندان ، نوعى ديگر از ولايت وجود دارد كه از شاخه هاى ولايت تكوينى محسوب مى شود، و از نفوذ معنوى مستقيم رهبران الهى ، در تربيت نفوس آماده از طريق ارتباط پيوندهاى روحانى خبر مى دهد.
توضيح اين كه : پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امام معصوم عليه السّلام به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند؛ هر عضوى از اعضاء اين پيكر با قلب ارتباط بيشترى و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بيشترى مى گيرد؛ يا به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگر ابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خودبينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدميان ، سبب رشد و نموّ آنها مى گردد، و برگ و گُل و ميوه مى آورد.
در اينجا، ولايت شكل ديگرى به خود مى گيرد، و از دايره تصرّفات ظاهرى فراتر مى رود و سخن از تاءثير مرموز و ناپيدايى به ميان مى آيد كه با آنچه تاكنون گفته ايم متفاوت است .
قرآن مجيد مى گويد: ((يا اءيّها النّبىّ اءنّا ارسلناك شاهدا و مّبشّرا و نّذيرا و داعيا الى اللّه باذنه و سراجا منيرا؛ اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده ، و تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم ، و چراغى پُرفروغ و روشنى بخش .))(473)
اين چراغ پُرفروغ و خورشيد تابان هم مسير راه را روشن مى سازد تا انسان راه را از چاه باز يابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نكند؛
و هم اين نور الهى بطور ناخود آگاه در وجود انسانها اثر مى گذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تكامل مى برد.
حديث معروف ((هشام بن حكم)) كه براى مناظره با ((عمرو بن عبيد)) (عالم علم كلام و عقائد اهل سنّت ) به بصره رفت ، و او را با بيان منطقى زيبايى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه ديگرى بر اين معنى است .
او وارد مسجد بصره شد؛ صفوف مردم كه اطراف عمرو بن عبيد را گرفته بودند شكاف و پيش رفت و رو به سوى او كرده و گفت : من مرد غريبى هستم سؤ الى دارم اجازه مى فرمايى ؟
عمرو گفت : آرى !
هشام گفت : آيا چشم دارى ؟
عمرو گفت : فرزندم ! اين چه سؤ الى است مى كنى ؟ و چيزى را كه با چشم خود مى بينى چگونه از آن پرسش مى كنى ؟!
هشام گفت : سؤ الات من از همين قبيل است ؛ اگر اجازه مى دهى ادامه دهم ؟
عمرو از روى غرور گفت : بپرس ، هر چند سؤ الى احمقانه باشد!
سپس هشام سؤ ال خود را تكرار كرد.
هنگامى كه جواب مثبت از عمرو شنيد، پرسيد: با چشمت چه مى كنى ؟
گفت : رنگها و انسانها را مى بينم .
سپس سؤ ال از دهان ، و گوش و بينى كرد و جوابهاى ساده اى از عمرو شنيد!
در پايان گفت : آيا قلب (عقل ) هم دارى و با آن چه مى كنى ؟!
گفت : تمام پيامهايى را كه از اين جوارح و اعضاى من مى رسد با آن تشخيص مى دهم . (و هر كدام را در جاى خود به كار مى گيرم .)
هشام در آخرين و مهمترين سؤ ال مقدّماتى خود پرسيد: آيا وجود اعضاء و حواس ، ما را از قلب و عقل بى نياز نمى كند؟
گفت : نه . زيرا اعضاء و حواس ممكن است گرفتار خطا و اشتباهى شود؛ اين قلب است كه آنها را از خطا باز مى دارد.
اينجا بود كه هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت : ((اى ابا مروان ! (ابا مروان كنيه عمرو بن عبيد بود.) هنگامى كه خداوند متعال اعضا و حواسّ انسان را بدون امام و رهبر و راهنمايى قرار نداده ، چگونه ممكن است جهان انسانيّت را در شكّ و ترديد و اختلاف بگذارد، و امامى براى اين پيكر بزرگ قرار ندهد؟))
عمرو بن عبيد در اينجا متوجّه نكته اصلى بحث شد و سكوت اختيار كرد، و بعد فهميد كه اين جوان پرسش كننده ، همان هشام بن حكم معروف است ، او را در كنار خود نشاند، و احترام شايانى نمود.
امام صادق عليه السّلام بعد از شنيدن اين ماجرا در حالى كه خنده بر لب داشت به هشام فرمود: ((چه كسى اين منطق را به تو ياد داده است ؟))
هشام عرض كرد: بهره اى است كه از مكتب شما آموخته ام .
امام صادق عليه السّلام فرمود: ((به خدا سوگند اين سخنى است كه در صحف ابراهيم و موسى عليه السّلام آمده است .))(474)
آرى ! امام به منزله قلب عالم انسانيّت است و اين حديث مى تواند اشاره به ولايت و هدايتهاى تشريعى او باشد يا تكوينى يا هر دو.
حديث معروف ابو بصير و همسايه توبه كارش گواه ديگرى بر اين مطلب است :
او مى گويد: همسايه اى داشتم كه از كارگزاران حكومت ظالم (بنى اميّه يا بنى عبّاس ) بود و اموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به اين مجالس مشغول بود؛ بارها شكايت او را به خودش كردم ولى دست برنداشت هنگامى كه زياد اصرار كردم گفت : اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاكى هستى ، اگر شرح حال مرا براى دوست بزرگوارت ، امام صادق عليه السّلام بازگويى اميدوارم كه خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.
سخن او در دل من اثر كرد؛ هنگامى كه خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم و حال او را باز گفتم ؛ فرمود: هنگامى كه به كوفه باز مى گردى او به ديدار تو مى آيد؛ به او بگو: جعفر بن محمد براى تو پيام فرستاده و گفته است كارهاى گناه آلوده ات را رها كن و من بهشت را براى تو ضامن مى شوم !
ابوبصير مى گويد: هنگامى كه به كوفه بازگشتم در ميان كسانى كه از من ديدن كردند، او بود؛ هنگامى كه مى خواست برخيزد، گفتم : بنشين تا منزل خلوت شود، كارى با تو دارم . هنگامى كه منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق عليه السّلام گفتم ، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت خود را ترك كند و من براى او ضامنِ بهشتم !
همسايه ام سخت منقلب شد و گريه كرد؛ سپس گفت : تو را به خدا جعفر بن محمد چنين سخنى را به تو گفته است ؟! ابو بصير مى گويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى تو فرستاده است !
آن مرد گفت : همين كافى است و رفت !
پس از چند روز به سراغ من فرستاد؛ ديدم پشت در خانه اش در حالى كه بدنش (تقريبا) برهنه است ايستاده و مى گويد: اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام ) باقى نمانده مگر اين كه از آن خارج شدم . (آنچه را كه صاحبانش را مى شناختم به آنها دادم و بقيّه را به نيازمندان بخشيدم .) و تو مى بينى اكنون من در چه حالتم !
ابو بصير مى گويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى ) را براى او جمع آورى كردم ؛ مدّتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتّب به او سر مى زدم و براى درمان او مى كوشيدم . (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت .
من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بى هوش شد؛ هنگامى كه به هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.
مدّتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم ؛ سپس براى زيارت امام صادق عليه السّلام به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم ؛ هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام عليه السّلام بدون مقدّمه از داخل اطاق صدا زد اى ابوبصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم ! (او نيز به عهد خود وفا كرد.)(475)
درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجّه به آلودگى فوق العاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت ، اين احتمال بسيار قوى به نظر مى رسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده ، با تصرّف معنوى امام صورت گرفت ؛ زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد كه امام عليه السّلام به او توجّه و در او تصرّفى كند و او نجات يابد!
نمونه ديگرى از اين تاءثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى است كه مرحوم علّامه مجلسى در ((بحارالانوار)) نقل مى كند، مى گويد:
((در آن هنگام كه موسى بن جعفر عليه السّلام در زندان هارون بود؛ هارون كنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البتّه در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام عليه السّلام از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجّه او شد، همان جمله اى را كه سليمان عليه السّلام در مورد هداياى ((ملكه سبا)) گفته بود بيان فرمود: ((بل اءنتم بهديّتكم تفرحون ؛ شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مى شويد!))(476)))
((سپس افزود: من نيازى به اين كنيز و مانند آن ندارم .))
((هارون از اين مساءله خشمناك شد، فرستاده خود را نزد آن حضرت فرستاد و گفت به او بگو ما با ميل و رضاى تو، تو را حبس نكرديم ؛ و با ميل تو، تو را دستگير نساختيم ؛ كنيزك را نزد او بگذار و برگرد!))
((مدّتى گذشت ، هارون خادمش را فرستاد تا از وضع حال كنيز باخبر شود. (آيا توانسته است در امام نفوذ كند يا نه ؟) خادم برگشت و گفت كنيز را در حال سجده براى پروردگار ديدم ! سر از سجده برنمى داشت و پيوسته مى گفت : قدّوس سبحانك سبحانك !))
((هارون گفت : به خدا سوگند موسى بن جعفر عليه السّلام او را سِحر كرده ! كنيز را نزد من بياوريد! هنگامى كه او را نزد هارون آوردند بدنش (از خوف خدا) مى لرزيد و چشمش به سوى آسمان بود.))
((هارون گفت : جريان تو چيست ؟))
((كنيز گفت : من حال تازه اى پيدا كرده ام ؛ نزد آن حضرت بودم و او پيوسته شب و روز نماز مى خواند؛ هنگامى كه سلام نماز را گفت در حالى كه تسبيح و تقديس خدا مى كرد، عرض كردم مولاى من ! آيا حاجتى دارى انجام دهم ؟ فرمود: من چه حاجتى به تو دارم ؟ گفتم : من را براى انجام حوائج شما فرستاده اند!))
((اشاره به نقطه اى كرد و فرمود اينها چه مى كنند؟ كنيز مى گويد: من نگاه كردم ، چشمم به باغى افتاد پُر از گلها كه اوّل و آخر آن پيدا نبود؛ جايگاههائى در آن ديدم كه همه با فرشهاى ابريشمين مفروش بود؛ خادمانى بسيار زيبا كه مانند آنها را نديده بودم آماده خدمت بودند؛ لباسهاى بى نظير از حرير سبز در تن داشتند، و تاجهايى از دُرّ و ياقوت بر سر، و در دستهايشان ظرفها و حوله هايى براى شستن و خشك كردن بود؛ و نيز انواع غذاها را در آنجا آماده ديدم ؛ من به سجده افتادم و همچنان در سجده بودم تا اين خادم مرا بلند كرد، هنگامى كه سر برداشتم خود را در جاى اوّل ديدم !))
((هارون گفت : اى خبيثه ! شايد سجده كرده اى و به خواب رفته اى و آنچه ديدى در خواب ديدى ! كنيز گفت : نه به خدا قسم اى مولاى من ! من قبلا اين صحنه ها را ديدم ، سپس به خاطر آن سجده كردم ! هارون الرّشيد به خادم گفت : اين زن خبيث را بگير و نزد خود نگاه دار، تا اَحدى اين داستان را از او نشنود!))
((كنيز بلافاصله مشغول نماز شد؛ هنگامى كه از او سؤ ال كردند چرا چنين مى كنى ؟ گفت : اين گونه عبد صالح (موسى بن جعفر عليه السّلام ) را يافتم . هنگامى كه توضيح بيشترى خواستند، گفت : در آن زمان كه آن صحنه ها را ديدم حوريان بهشتى به من گفتند: از بنده صالح خدا دور شو تا ما وارد شويم ، ما خدمتكار او هستيم نه تو!))
((كنيز پيوسته در اين حال بود تا از دنيا رفت .))(477)
در اين داستان به نمونه ديگرى از نفوذ معنوى امام عليه السّلام در كنيزى كه آمادگى براى پرورش و تربيت روحى داشت برخورد مى كنيم كه تاءثير معنوى و هدايت روحانى پيشواى بزرگى مانند موسى بن جعفر عليه السّلام را در دست پروردگان خود به روشنى بيان مى كند.
كوتاه سخن اين كه ، در تاريخ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام مواردى ديده مى شود كه افرادى با يك برخورد با آنان ، بكلّى دگرگون شدند وتغيير مسير دادند؛ تغييراتى كه بر حسب ظاهر و با اسباب عادى امكان پذير نبوده است .اين نشان مى دهد كه آن انسانهاى كامل عنايتى در حقّ اين اشخاص كرده و آنان را دگرگون ساخته اند؛ و ما از اين تصرّف ، به نوعى ولايت تكوينى تعبير مى كنيم .
بديهى است اين عنايات ، بى حساب نيست و حتما نقطه قوّتى در شخص مورد عنايت وجود داشته كه مشمول عنايت پيامبر صلّى اللّه عليه وآله و سلّم و يا امام معصوم عليه السّلام واقع شده اند.
سخنى از علّامه شهيد مطهّرى
در اينجا رشته سخن را به دست علّامه شهيد، مرحوم مطهّرى ، مى سپاريم . او در كتاب ((ولاءها و ولايتها)) مى گويد: ((اين دو واژه معمولا در چهار مورد استعمال مى شود: ولاءِ محبّت (عشق و علاقه به اهل بيت )، و ولاءِ امامت به معنى الگو قراردادن امامان براى اعمال و رفتار خويش ، و ولاءِ زعامت به معنى حقّ رهبرى اجتماعى و سياسى امامان ، و ولاءِ تصرّف يا ولاء معنوى كه بالاترين مراحل ، ولاءِ تصرّف است)).
سپس بعد از توضيحاتى درباره معنى اوّل و دوم و سوم ، به توضيح معنى چهارم مى پردازد كه مربوط به بحث ما است ؛ مى گويد: ((ولايت يا تصرّف معنوى نوعى اقتدار و تسلّط فوق العاده تكوينى است ؛ به اين معنى كه ، انسان بر اثر پيمودن طريق عبوديّت و بندگى خدا، به مقام قرب معنوى الهى نائل مى گردد؛ و نتيجه وصول به اين مقام اين است كه به صورت انسان كاملى در مى آيد كه قافله سالار معنويّات ، مسلّط بر ضمائر، و شاهد بر اعمال ، و حجّت زمان مى شود!))
((از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل كه نفوذ غيبى بر جهان و انسان دارد و ناظر بر ارواح و قلوب است وجود دارد كه نام او حجّت خداست .))
((مقصود از ولايت تصرّف يا ولايت تكوينى اين نيست كه بعضى از جهّال پنداشته اند كه انسانى از انسانها سمت سرپرستى و قيوميّت نسبت به جهان پيدا كند، بطورى كه او گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق از جانب اللّه بوده باشد!))
درست است كه اين اعتقاد شِرك نيست و شبيه چيزى است كه قرآن درباره ملائكه مدبّرات اءمرا و مقسّمات اءمرا به اذن اللّه بيان فرموده ، ولى قرآن به ما مى گويد: مساءله خلقت و رزق را و زنده كردن و ميراندن و غير آن ، به غير خدا نسبت ندهيم .
((بلكه منظور اين است كه انسان كامل به خاطر قرب به پروردگار به جائى مى رسد كه داراى ولايت بر تصرّف در (بعضى از امور) جهان مى شود.))
سپس مى افزايد: ((در اينجا كافى است كه اشاره اجمالى به اين مطلب بنمائيم و پايه هاى اين طرز فكر را با توجّه به معانى و مفاهيم قرآنى روشن سازيم تا گروهى خيال نكنند كه اين يك سخن قلندرى است .))
((شك نيست كه مساءله ولايت به معنى چهارم از مسائل عرفانى است ، ولى اين دليل نمى شود كه چون يك مساءله عرفانى است مردود قلمداد شود.))
سپس با توضيحات فراوانى درباره قرب خداوند و آثار آن چنين نتيجه گيرى مى كند:
((بنابراين محال است كه انسان بر اثر طاعت و بندگى و پيمودن طريق بندگى خدا به مقام فرشتگان نرسد، يا بالاتر از فرشته نرود، و يا لااقل در حدّ فرشتگان از كمالات هستى بهره مند نباشد (فرشتگانى كه قدرت تدبير و تصرّف در جهان هستى به اذن اللّه دارند.)))(478)
از اين سخن مى توان چنين نتيجه گرفت كه رابطه معنوى با اين انسانهاى كامل مى تواند سبب نفوذ و تصرّف آنان در انسانها آماده گردد؛ و تدريجا آنها را از رذائل اخلاقى دور كرده و به فضائل و كمالات نزديك سازد.
سوءِ استفاده ها
هميشه و در هر عصر و زمان و در ميان هر قوم و ملّتى ، از مفاهيم صحيح و سازنده سوء استفاده هايى شده است ؛ ولى هرگز اين بهره گيريهاى نادرست لطمه اى به صحّت و قداست اصل مطلب نمى زند.
مساءله رهبرى اخلاقى و لزوم استفاده از اساتيد عمومى و خصوصى براى بهتر پيمودن راه تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه نيز از اين قاعده كلّى مستثنا نبوده است .
گروهى از صوفيّه خود را به عنوان ((مرشد))، ((شيخ))، ((پير طريقت)) و ((قطب)) عنوان كرده و افراد را به پيروى بى قيد و شرط از خود دعوت مى كنند، و تا آنجا پيش رفته اند كه گفته اند اگر از پير طريقت كارهايى كه بر خلاف شرع ببينى زنهار، كه خرده نگيرى ، چرا كه با روح تسليم در برابر او مخالفت دارد!
((غزّالى)) كه تمايل او به صوفيّه از كلماتش در فصول مختلف كتاب ((احياءالعلوم)) نمايان است ، و فِرَق صوفيّه او را بزرگان خويش مى شمارند، در فصل 51 از جلد پنجم احياءالعلوم ، در باب پنجم ، چنين مى گويد:
((ادب مريدان ، در برابر شيوخ خود در نزد صوفيّه از مهمترين آداب است ؛ مريد در برابر شيخ بايد مسلوب الاختيار! باشد و در جان و مال خويش جز به فرمان او تصرّف نكند.... بهترين ادب مريد در برابر شيخ ، سكوت و خمود و جمود است ؛ تا اين كه شيخ خودش آنچه را از كردار و رفتار صلاح مى داند به او پيشنهاد كند... هر گاه كار خلافى از شيخ ببيند و مطلب بر او مشكل شود، به ياد داستان موسى و خضر بيفتد كه خضر اعمالى انجام داد كه موسى آنها را مُنكَر مى شمرد ولى هنگامى كه خضر سرّ آن را فاش كرد، موسى از انكارش بازگشت ؛ بنابراين ، شيخ هر كارى انجام دهد، عذرى به زبان علم و حكمت دارد!))(479)
شيخ عطّار در شرح حال يوسف ابن حسين رازى مى نويسد: هنگامى كه ذى النّون مصرى (مرشد او) به او دستور داد كه از مصر خارج شده و به شهر خود بازگردد، يوسف دستورى از او خواست ؛ ذى النّون گفت : هر چه خوانده اى فراموش كن ! و هر چه نوشته اى بشوى تا حجاب برخيزد!
از ابوسعيد نقل شده كه (به مريدان ) مى گفت : ((راءس هذا الاءمر كبس المحابر و خرق الدّفاتر و نسيان العلم ؛ اساس اين كار (تصوّف ) جمع كردن دوات و مركّب و پاره كردن دفترها (و كتابها) و فراموش نمودن علم است !))(480)
در حالات (ابوسعيد كندى)) آمده است كه در خانقاهى منزل داشت و در جمع دراويش به سر مى برد و گاهى در پنهانى به حوزه درس وارد مى شد؛ روزى در خانقاه دواتش از جيبش بيرون افتد و رازش كشف شد (و معلوم شد دنبال تحصيل علم است .)؛ يكى از صوفيان به او گفت : عورت خويش را پنهان دار!(481)
بى شك جوّى كه بر آن خانقاه حاكم بود نتيجه تعليمات مرشد و راهنماىِ آن جمع است .
اين در حالى است كه در حديث معروف و مشهورى كه در اسلام آمده است مى خوانيم كه امام صادق عليه السّلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه وآله و سلّم نقل مى كند كه فرمود: ((وزّن مداد العلماء بدماء الشّهداء فيرجّح مداد العلماء على دماء الشّهداء؛ روز قيامت مركّبهاى (نوك قلمهاى ) علما و دانشمندان با خونهاى شهيدان در ترازوى سنجش اعمال مقايسه مى شود و مركّبهاى دانشمندان بر خونهاى شهيدان برترى مى گيرد!))(482)
ببين تفاوت راه از كجاست تا به كجا!
next page
fehrest page
back page
-
fehrest page
back page
براى اين كه روشن شود هنگامى كه كار به دست نااهل بيفتد چگونه از يك مساءله منطقى و شرعى با ايجاد تحريفها و دگرگونيها سوءِ استفاده مى شود، كافى است كه به سخنى كه ((كيوان قزوينى)) (ملقّب به ((منصور عليشاه)) كه خود از اقطاب صوفيّه بود) در حدود اختيار قطب ، آورده است ، توجّه كنيد!
او مى گويد: حدود ادّعاى قطب ده مادّه است :
1- من داراى همان باطن ولايت هستم كه خاتم الانبياء داشت !... جز اين كه او مؤ سّس بود و من مروّج و مدير و نگهبانم !
2- من مى توانم عدّه اى را تكميل كنم به گونه اى كه روح قبائح را در تن آنها بميرانم يا از تن آنها بيرون كرده به تن ديگران (كُفّار) بيندازم !
3- من از قيود طبع و نفس آزادم !
4- همه عبادات و معاملات مريدان بايد به اجازه من باشد!
5- هر نامى را كه به مريدان تلقين كنم و اجازه دهم به دل يا زبان بگويند، آن اسم خدا مى شود وبقيّه از درجه اعتبار ساقط است !
6- معارف دينى و عقائد قلبى اگر با امضاءِ من باشد مطابق واقع است ، والّا عين خطا است !
7- من ((مفترض الطّاعة و لازم الخدمة و لازم الحفظ)) هستم !
8- من در عقائد خود آزادم !
9- من هميشه حاضر و ناظرِ احوال قلبىِ مريدم !
10- من تقسيم كننده بهشت و دوزخم !(483)
اين سخنان كه به هذيان شبيه تر است تا به بحث منطقى ، گرچه شايد مورد قبول همه صوفيان نباشد ولى همين اندازه كه مى بينيم كسى كه خود را قطب مى دانسته به خود اجازه مى دهد چنين ترهاتى بگويد و چنان اختياراتى براى اقطاب قائل شود كه حتّى پيامبران بزرگ الهى مدّعى آن نبودند؛ كافى است كه بدانيم سوء استفاده كردن از مساءله نياز به معلّم و مربّى در امر سير و سلوك و تهذيب اخلاق ممكن است چه عواقب شومى به بار آورد.
اين ادّعاهاكه قسمتى از آن مخصوص انبياء است و قسمتى از آن را هيچ پيامبر و امامى هم ادّعا نكرده ، هر كس مختصر آگاهى نسبت به مسائل مذهبى داشته باشد متوجّه عمق خطر فاجعه مى كند.
اگر كتابهاى اهل تصوّف را مانند: ((تذكرة الاولياء شيخ عطّار)) و ((تاريخ تصوّف)) و ((نفحات الانس)) و بعضى از بحثهاى احياءالعلوم را به دقّت بررسى كنيم به ادّعاهائى در مورد اقطاب برخورد مى كنيم كه راستى وحشتناك است ؛ و همين امور است كه محقّقان علم كلام و فقهاى شيعه را واداشته است كه در مقابل اين گروه موضع گيرى هايى كه گاه براى افراد ناآگاه ناراحت كننده است ، ولى آگاهان مى دانند كه اگر جلوى اين ادّعاها رها شود، كارى بر سر اصول و فروغ اسلام و اخلاق مى آورند كه چيزى از آن باقى نمى ماند!
در اينجا به پايان بحث درباره كلّيّات مسائل اخلاقى در سايه آيات قرآن مجيد مى رسيم ؛ بحثهايى كه اساس و پايه هاى اصلى در علم اخلاق و تهذيب نفس را تشكيل مى دهد و در پرتو آن راههاى روشنى به سوى بحثهاى آينده كه از تك تك فضائل و رذائل اخلاقى سخن مى گويد، گشوده مى شود.
بارالها!
رسيدن به اوج فضائل اخلاقى و راه يافتن بر بساط قرب ذات پاك تو، جز به يارى تو ممكن نيست ؛ ما را در اين راه يارى فرما! و به مقام قرب عباد صالحين خود برسان ! و صاحب نفس مطمئنّه اى بگردان كه شايستگى خطاب ((فاءدخلى فى عبادى و اءدخلى جنّتى)) را پيدا كنم !
خداوندا!
دام شيطان بسيار سخت و سهمگين است ، و هواى نفس دشمن خطرناكى است ؛ رذائل اخلاقى همچون خارهاى جانگداز مغيلان روح ما را آزار مى دهد، تنها عنايات خاصّ تو است كه مى تواند ما را از چنگال آن دام و آن هوى و هوسها و آن خارهاى جانگداز رهايى بخشد.
پروردگارا!
در پايان اين سخن ، خود را به تو مى سپاريم و دعاى معروف و بسيار پُرمحتواى پيامبر گرامى ات را زمزمه مى كنيم و مى گوييم : ((اللّهمّ لاتكلنى الى نفسى طرفة عين اءبدا))(484)
پايان جلد اوّل اخلاق در قرآن
24 / 3 / 1376
برابر با هشتم صفر 1418
fehrest page
back page
-
جلد دوم
جلد دوم
next page
fehrest page
نام كتاب : اخلاق در قرآن جلد دوم فروع مسائل اخلاقى .
نام نويسنده : آية اللّه العظمى مكارم شيرازى با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان .
اخلاق نيك و بد در قرآن پيشگفتار (روش بحث )
در جلد اوّل اين كتاب (اخلاق در قرآن ) اصول كلّى مسائل اخلاقى و طرق مختلف تهذيب نفس ، مكتبها، انگيزه ها و نتيجه ها، به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفت و رهنمودهاى مهّم قرآن مجيد در زمينه اين مسائل در شكل تفسير موضوعى بيان شد.
اكنون نوبت آن رسيده است كه با استفاده از آن اصول كلّى به سراغ تك تك ((فضايل )) و ((رذايل )) اخلاقى برويم و هر يك را در پرتو رهنمودهاى وحى و آيات مورد بررسى قرار دهيم .
عوامل شكل گيرى آن فضايل و رذايل ، آثار و نشانه ها، نتايج و عواقب خوب و بد هر يك ، و بالاخره طرق مبارزه با رذايل اخلاقى و كسب فضايل را مورد بررسى قرار دهيم .
هنگام ورود در اين بحث ، در فكر فرو رفتيم كه با استفاده از كدام نظم و ترتيب در اين بحث پُرتلاطم وارد شويم !
آيا بايد روش فلاسفه يونان در تقسيم اخلاق به چهار بخش (حكمت ، عدالت ، شهوت و غضب ) قناعت كنيم ؟ در حالى كه نه هماهنگ با آيات قرآن است كه ما در اين بحثها در سايه آن حركت مى كنيم و نه فى حدّ ذاته خالى از نقيصه يا نقيصه هاست كه در جلّد اوّل به آن اشاره شد.
آيا فضايل و رذايل را طبق حروف الفبا ترتيب دهيم و بحثها را به اين صورت پيش ببريم ، در حالى كه روش الفباى در اين گونه مسايل غالبا از روش منطقى جدا مى شود و بحثها ناهماهنگ مى گردد.
آيا به سراغ ساير مكتبهاى شرق و غرب در مسايل اخلاقى برويم و نظم و بحث را از آنها بگيريم ؟! در حالى كه هر كدام براى خود مشكل يا مشكلاتى دارند و اضافه بر اين ، ممكن نيست هماهنگ با تفسير موضوعى قرآن در زمينه اخلاق گردد.
ناگهان به لطف پروردگار و با يك الهام درونى روش تازه اى به نظر رسيد كه برخاسته از خود قرآن و با الهام گرفتن از آن مى باشد و آن اينكه : مى دانيم قرآن مجيد قسمت مهّم مباحث اخلاقى و عملى را در لا به لاى شرح تاريخ گذشتگان و اقوام پيشين آورده و بخوبى مجسّم ساخته است كه هر كدام از اين رذايل و فضايل چه بازتاب هاى وسيع و گسترده اى در جوامع انسانى دارد و عاقبت كار آنها به كجا مى رسد و انصافا قرآن از اين نظر داد سخن داده كه مسايل اخلاقى را در بوته آزمايش هاى عينى و خارجى قرار داده است تا نتيجه گيرى از آن براى هر خواننده و شنونده اى بسيار سريع و عميق باشد!
به همين دليل فكر كرديم بهتر است معيار نظم مباحث را با توجّه به شرايط ويژه اى كه بر بحث هاى ما حاكم است ، همان تواريخ قرآن مجيد و معيارهاى حاكم بر آن بدانيم .
به تعبير ديگر: نخست به سراغ داستان آفرينش آدم و حوّا و وسوسه هاى شيطان و دور شدن آنها از بهشت مى رويم و رذايلى كه سبب پيدايش ماجراى عبرت انگيز طرد شيطان از بساط قرب خداوند و محروم شدن آدم و حوّا از بهشت شد را در طليعه بحث قرار مى دهيم .
مى دانيم شيطان به خاطر ((استكبار)) و ((خودخواهى )) و ((خودبرتر بينى )) و سپس ((لجاجت )) و ((تعصّب )) از سجده بر آدم خوددارى كرد و از درگاه خدا رانده شد و آدم عليه السّلام و حوّا به خاطر ((حرص )) و ((آز)) تسليم وسوسه هاى بى منطق دشمن خود - شيطان - شدند و در دام او افتادند.
بعد نوبت به داستان ((هابيل )) و ((قابيل )) و صفات زشتى كه انگيزه قتل هابيل شد مى رسد و به همين ترتيب به سراغ داستان نوح و ماجراهاى ديگر تاريخى ، مخصوصا ماجراى قوم بنى اسرائيل و موسى عليه السّلام مى رويم و در آينه زندگى انبياى الهى فضايل و آثار آن را مى بينيم و در زندگى اقوام منحرف كه گرفتار انواع مجازات هاى الهى شدند آثار رذايل را مشاهده مى كنيم .
اين روش هم جالب و شيرين است و هم با بحث هاى قرآنى سازگارتر مى باشد. اضافه بر اين به بحثهاى فضايل و رذايل جنبه عينيّت مى بخشد و آنها را در صحنه حسّ و تجربه قرار مى دهد.
خداوند به همه ما و همه افراد جامعه ما توفيق دهد كه آن رذايل را كه جامعه بشرى را به جهنّمى سوزان تبديل مى كند از اعماق جان خود ريشه كن كنيم ، و به فضائلى كه به ما و جامعه ما روح و صفا و آرامش و پيشرفت مى بخشد و بزرگ ترين سعادت ؛ يعنى قرب الى اللّه را براى ما فراهم مى سازد، آراسته شويم .
((آمين يا رب العالمين ))
تير ماه 1378
ربيع الاوّل 1420
قم - ناصر مكارم شيرازى
1 : تكبّر و استكبار
اشاره :
نخستين صفت از صفات رذيله كه در داستان انبيا و آغاز خلقت انسان به چشم مى خورد و اتّفاقا به اعتقاد بسيارى از علماى اخلاق ، امّ المفاسد و مادر همه رذايل اخلاقى و ريشه تمام بدبختى ها و صفات زشت انسانى است ، تكبّر و استكبار مى باشد كه در داستان شيطان به هنگام آفرينش آدم عليه السّلام و امر به سجود فرشتگان و همچنين ابليس براى او آمده است .
داستانى است بسيار تكان دهنده و عبرت انگيز، داستانى است بسيار روشنگر و هشداردهنده ، براى همه افراد و همه جوامع انسانى .
قابل توجّه اينكه پيامدهاى سوء تكبّر و استكبار نه تنها در داستان آفرينش آدم ديده مى شود كه در تمام طول تاريخ انبيا - طبق آياتى كه خواهد آمد - نيز نقش بسيار مخرّب آن آشكار است .
امروز نيز در جوامع انسانى مسئله استكبار، سخن اوّل را در مفاسد جهانى و نابسامانى هاى اجتماعى بشر مى زند و بلاى بزرگ بشريّت در عصر ما نيز همين استكبار است كه بدبختانه همه در آتش آن مى سوزند و فرياد مى كشند، ولى كمتر كسى در فكر چاره است !
با اين اشاره به قرآن مجيد بازمى گرديم و آيات قرآن را در اين زمينه مرور مى كنيم ، از آيات مربوط به آدم گرفته تا خاتم را مورد بحث و بررسى قرار مى دهيم .
1- و اذ قلنا للملائكة اءسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابليس اءبى و اءستكبر و كان من الكافرين (سوره بقره ، آيه 34)
2- قال فاهبط منها فما يكون لك اءن تتكبّر فيها فاخرج انّك من الصّاغرين (سوره اعراف ، آيه 13)
3- و انّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصرّوا و اءستكبروا استكبارا (سوره نوح ، آيه 7)
4- فاءمّا عاد فاستكبروا فى الاءرض بغير الحقّ و قالوا من اءشدّ منّا قوّة اءولم يروا اءنّ اللّه الّذى خلقهم هو اءشدّ منهم قوّة و كانوا بآياتنا يجحدون (سوره فصّلت ، آيه 15)
5- قال الملاء الّذين اءستكبروا من قومه لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا اءو لتعودنّ فى ملّتنا قال اءولو كنّا كارهين (سوره اعراف ، آيه 88)
6- و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبيّنات فاستكبروا فى الاءرض و ما كانوا سابقين (سوره عنكبوت ، آيه 39)
7- لتجدنّ اءشدّ النّاس عداوة للّذين آمنوا اليهود و الّذين اءشركوا و لتجدنّ اءقربهم مودّة للّذين آمنوا الّذين قالوا اءنّا نصارى ذلك باءنّ منهم قسّيسين و رهبانا و اءنّهم لايستكبرون (سوره مائده ، آيه 82)
8- ثمّ عبس و بسر * ثمّ اءدبر و اءستكبر * فقال ان هذا الّا سحر يؤ ثر (سوره مدّثّر، آيه 22 تا 24)
9- الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اءتاهم كبر مقتا عند اللّه و عند الّذين آمنوا كذالك يطبع اللّه على كلّ قلب متكبّر جبّار (سوره مؤ من ، آيه 35)
10- قيل اءدخلوا اءبواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبّرين (سوره زمر، آيه 72)
11- ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يرواكلّ آية لايؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنهّم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين (سوره اعراف ، آيه 146)
12- لاجرم اءنّ اللّه يعلم ما يسرّون و ما يعلنون انّه لايحبّ المستكبرين (سوره نحل ، آيه 23)
13- لن يستنكف المسيح اءن يكون عبدا للّه و لاالملائكة المقرّبون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اللّه جميعا * فاءمّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اءمّا الّذين اءستنكفوا و اءستكبروا فيعذّبهم عذابا اءليما و لايجدون لهم من دون اللّه وليّا و لا نصيرا (سوره نساء، آيه 172 - 173)
14- اءنّ الّذين كذّبوا بآياتنا و اءستكبروا عنها لاتفتّح لهم اءبواب السّماء و لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط و كذالك نجزى المجرمين (سوره اعراف ، آيه 40)
ترجمه :
1- و (ياد كن ) هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم : ((براى آدم سجده و خضوع كنيد!)) همگى سجده كردند، جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر ورزيد (و به خاطر نافرمانى تكبّرش ) از كافران شد!
2- گفت : ((از آن (مقام و مرتبه ات ) فرود آى ! تو حق ندارى در آن (مقام و مرتبه ) تكبّر كنى ! بيرون رو كه تو از افراد پَست و كوچكى !))
3- (در داستان نوح آمده است ): ((و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى ، انگشتان خويش را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند))!
4- (در مورد قوم عاد مى خوانيم ): امّا قوم عاد به ناحق در زمين تكبّر ورزيدند گفتند: ((چه كسى از ما نيرومندتر است ؟! آيا نمى دانستيد خداوندى كه آنان را آفريده از آنها قويتر است ؟ و (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند!))
5- (در داستان شعيب آمده است ): اشراف زورمند و متكبّر از قوم او گفتند: ((اى شعيب به يقين تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و ديار خود بيرون خواهيم كرد يا به آيين ما بازگرديد!)) گفت : ((آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه ما مايل نباشيم ؟!))
6- (در داستان موسى عليه السّلام آمده است ): ((و ((قارون و فرعون )) و ((هامان )) را نيز هلاك كرديم ، موسى با دلايل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمين برترى جويى كردند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند!))
7- (و درباره مسلمانان و عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم ): ((بطور مسلّم ، دشمن ترين مردم نسبت به مؤ منان را يهود و مشركان خواهى يافت و نزديكترين دوستان به مؤ منان را كسانى مى يابى كه مى گويند ((ما نصارى هستيم )) اين به خاطر آن است كه در ميان آنها افرادى عالم و تارك دنيا هستند و آنها (در برابر حق ) تكبّر نمى ورزند)).
8- بعد چهره در هم كشيد و عجولانه دست به كار شد - سپس پشت (به حق ) كرد و تكبّر ورزيد - و سرانجام گفت : (اين قرآن ) چيزى جز افسون و سِحرى همچون سِحرهاى پيشينيان نيست !
9- همانها كه در آيات خدا بى آنكه دليلى براى آنها آمده باشد به مجادله بر مى خيزند (اين كارشان ) خشم عظيمى نزد خداوند و نزد آنان كه ايمان آورده اند بار مى آورد، اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مِهر مى نهد!
10- به آنان گفته مى شود: ((از درهاى جهنّم وارد شويد جاودانه در آن بمانيد، چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران !))
11- به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحقّ تكبّر ورزند از (ايمان به ) آيات خود منصرف مى سازم ! آنها چنانند كه اگر هر آيه و نشانه اى را ببينند به آنها ايمان نمى آورند، اگر راه هدايت را ببينند آن را راه خود انتخاب نمى كنند و اگر طريق گمراهى را ببينند آن را راه خود انتخاب مى كنند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل بودند!
12- قطعا خداوند از آنچه پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى سازند با خبر است ، او مستكبران را دوست نمى دارد!
13- هرگز مسيح از اين اِبا نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از اين اِبا دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او روى برتابند و تكبّر كنند به زودى همه آنها را (در قيامت ) نزد خود جمع خواهد كرد؛ امّا آنها كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پاداششان را بطور كامل خواهد داد و از فضل و بخشش خود بر آنها خواهد افزود و آنها را كه اِبا كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد كرد و براى خود غير از خدا سرپرست و ياورى نخواهند يافت !
14- كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند (هرگز) دَرهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود و (هيچگاه ) داخل بهشت نخواهند شد مگر اين كه شتر از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مى دهيم !
تفسير و جمع بندى
بلاى بزرگ در طول تاريخ بشر
آيات قرآن مجيد مملّو است از بيان مفاسد استكبار و بدبختى هاى ناشى از تكبّر و مشكلاتى كه در طول تاريخ بشر از اين صفت مذموم در جوامع انسانى به وجود آمده ، تاءثير اين صفت رذيله در پيشرفت و تكامل انسان در جهات معنوى و مادّى بر هيچ كس پوشيده نيست و آنچه در آيات بالا آمده در واقع گلچينى از آيات ناظر به اين موضوع است .
در آيه اوّل و دوّم سخن از ابليس و داستان معروف او به ميان آمده ، هر آن هنگام كه خداوند به همه فرشتگان دستور داد كه به خاطر عظمت آفرينش آدم عليه السّلام سجده كنند - و ابليس در آن زمان به خاطر مقام والايش در صف فرشتگان جاى گرفته بود - همگى سجده كردند جز ابليس كه در برابر اين فرمان خدا سرپيچى كرد و استكبار ورزيد و از كافران شد، و به دنبال اين سرپيچى صريح و آشكار و حتّى آميخته به اعتراض نسبت به اصل فرمان خدا، فرمود از آن مقام و مرتبت فرود آى ! تو حق ندارى در آن جايگاه تكبّر كنى ! بيرون رو كه از افراد پَست و حقير خواهى بود. (و اذ قلنا للملائكة اءسجدوا لآدم فسجدوا الّا ابليس اءبى و اءستكبر و كان من الكافرين ...(1) قال فاهبط منها فما يكون لك اءن تتكبّر فيها فاخرج انّك من الصّاغرين )(2)
در حقيقت اين نخستين گناهى است كه در جهان به وقوع پيوست ، گناهى كه سبب شد فردى همچون ابليس كه ساليان دراز - و به تعبير اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه قاصعه شش هزار سال خدا را عبادت كرده بود - به خاطر تكبّر يك ساعت تمام اعمال و عبادات او بر باد رفت (و از آن مقام والا كه همنشين با فرشتگان و مقام قرب خدا بود يكباره سقوط نمود).
(اذ اءحبط عمله الطّويل وجهده الجهيد، و كان قد عبداللّه ستّة آلاف سنة ... عن كبر ساعة واحدة )(3)
در اين داستان عبرت انگيز نكات بسيار مهمّى درباره خطرات تكبّر نهفته شده و از آن به خوبى استفاده مى شود كه اين صفت رذيله ممكن است سرانجام به كفر و بى ايمانى منتهى گردد، چنانكه در آيات بالا آمده بود اءبى و اءستكبر و كان من الكافرين (4)
همچنين اين داستان نشان مى دهد كه ابليس به خاطر حجاب خطرناك كِبر و غرور از واضح ترين مسائل بى خبر ماند، چرا كه هنگامى كه زبان به اعتراض در برابر خداوند سبحان گشود عرض كرد: قال لم اءكن لاءسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون ؛ ((گفت : من هرگز براى بشرى كه او را از گِل خشكيده اى كه از گِل بدبويى گرفته شده است آفريده اى ، سجده نخواهم كرد))!(5)
در حالى كه پر واضح است شرف آدم به خاطر آفرينش از گِل بدبو نبود، بلكه به خاطر همان روح الهى بود كه قرآن در سه آيه قبل از آيه فوق به آن اشاره كرده است : فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين ؛ ((هنگامى كه (آفرينش آدم را نظام بخشيدم ) و كار او را به پايان بردم و در وى از روح خود (يك روح شايسته و بزرگ ) دميدم ، همگى براى او سجده كنيد)).(6)
حتّى ابليس نتوانست برترى خاك را از آتش درك كند، خاكى كه منبع تمام بركات و پيدايش حيات و محل زندگى انسانها و انواع معادن و منابع و حتّى منبع ذخيره آب و ذخيره مواد آتش زاست ، لذا با خيره سرى گفت : ((خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛ (من چگونه او را سجده كنم در حالى كه ) مرا از آتش آفريده اى و او را از خاك ))!
اضافه بر اين ، بسيارى از افراد هستند كه گرفتار لغزش و خطا مى شوند، ولى هنگامى كه به اشتباه خود پى بردند بازمى گردند و توبه و اصلاح مى كنند، ولى تكبّر و استكبار، از امورى است كه حتّى اجازه بازگشت بعد از بيدارى را نيز به انسان نمى دهد، به همين دليل شيطان هنگامى كه متوجّه خطاى خود شد توبه نكرد، زيرا كبر و غرور به او اجازه نداد سر تسليم و تعظيم در برابر پديده بزرگ آفرينش (انسان ) فرود آورد، بلكه بر لجاجت خود افزود و سوگند ياد كرد كه همه انسانها را - جز عباد مخلصين خداوند - گمراه سازد و به اين نيز بسنده نكرد، از خدا عمر جاويدان خواست تا اين برنامه زشت و انحرافى را تا پايان جهان ادامه دهد!
به اين ترتيب كبر و خودخواهى و خودبرتر بينى مايه لجاجت ، حَسد، كفر، ناسپاسى در برابر حق و ويرانگرى و فساد خَلق خدا شد.
و به اين ترتيب ، شيطان - همان گونه كه مولاى متّقيان اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه قاصعه مى فرمايد - پايه استكبار و تعصّب را در زمين گذاشت و با عظمت خداوند به مبارزه برخاست ! ((فعدوّ اللّه امام المتعصّبين و سلف المستكبرين الّذى وضع اءساس العصبيّة و نازع اللّه رداء الجبريّة وادّرع لباس التّعزّز، و خلع قناع التّذلّل ؛ اين دشمن خدا پيشواى متعصّبان و سرسلسله مستكبران جهان است كه اساس تعصّب را پى ريزى كرد و با خداوند در مقام جبر و تيتش به ستيز و نزاع پرداخت و لباس استكبار را بر تن پوشيد و پوشش تواضع و فروتنى را فرو گذارد)).(7)
و درست به همين دليل خدا او را ذليل و خوار و پَست كرد، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در ادامه همان خطبه مى فرمايد: ((اءلا ترون كيف صغّره اللّه بتكبّره و وضعه بترفّعه فجعله فى الدّنيا مدحورا، و اءعدّ له فى الآخرة سعيرا؟!؛ آيا نمى بينيد چگونه خداوند او را به خاطر تكبّرش ، تحقير كرد و بر اثر بلند پروازى بى دليلش ، وى را پَست و خوار نمود، از همين رو او را در دنيا مطرود ساخت و آتش برافروخته دوزخ را در آخرت براى او مهيّا نمود)).(8)
كوتاه سخن اينكه : هر قدر بيشتر در داستان ابليس و پيامدهاى تكبّر او انديشه مى كنيم به نكات مهمترى درباره خطرات تكبّر و استكبار دست مى يابيم .
در سوّمين آيه به داستان نوح عليه السّلام كه نخستين پيامبر اولواالعزم و صاحب شريعت بود مى رسيم ، اين داستان نيز نشان مى دهد كه سرچشمه كفر و لجاجت بت پرستان زمان او مسئله استكبار بود.
هنگامى كه شكايت آنها را به درگاه خدا مى برد عرض مى كند: (بارالها!) من هر زمان آنها را دعوت كردم كه ايمان بياورند تا آنها را بيامرزى انگشتان خود را در گوشهاى خود قرار داده و لباسهايشان را به خود پيچيدند و در مخالفت لجاجت ورزيدند و به شدّت استكبار نمودند. (و اءنّى كلّما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى آذانهم و اءستغشوا ثيابهم و اءصرّوا و اءستكبروا استكبارا)(9)
باز در اينجا مى بينيم كه استكبار و خودبرتربينى سرچشمه كفر و لجاجت و دشمنى با حق گرديد.
بلاى استكبار در ميان آنها به حدّى بود كه از شنيدن سخنان حق كه احتمالا مايه بيدارى آنها مى شد وحشت داشتند، انگشت در گوشها مى گذاردند و لباس بر سر مى كشيدند، مبادا امواج صوتى نوح عليه السّلام وارد گوش آنها شود و مغزشان را بيدار كند! اين دشمنى و عداوت با سخن حق دليلى جز تكبّر شديد نداشت .
همانها بودند كه به نوح عليه السّلام خُرده گرفتند و گفتند: چرا گروهى از جوانان با ايمان و تهيدست اطراف تو را گرفته اند؟ و از آنها به عنوان اراذل و انسان هاى بى سر و پا ياد كردند و گفتند: تا اينها در اطراف تو هستند، ما به تو نزديك نمى شويم !
آرى تكبّر و خودخواهى بلاى عجيبى است ، همه فضايل را مى سوزاند و خاكستر مى كند.
در واقع صفت رذيله استكبار عامل اصلى اصرار و لجاجت آنها بر كفر بود تا آنجا كه از ترس تاءثير سخنان نوح عليه السّلام انگشت در گوششان مى كردند و جامه بر سر مى افكندند مبادا حرف حق را بشنوند.
جالب اين كه اين عمل دليل بر آن بود كه آنها به حقّانيّت دعوت نوح عليه السّلام و تاءثير سخنان وى ايمان داشتند، وگرنه دليلى نداشت كه انگشت در گوش بگذارند و جامه بر خود بپيچند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه پيچيدن لباس بر خود براى اين بود كه نه آنها نوح عليه السّلام را ببينند و نه نوح آنها را، مبادا ديدن آن پيامبر موجب تمايل به او گردد و مشاهده آنها به وسيله نوح موجب شناسايى آنها براى تكرار دعوت گردد.
بالاخره حالت ((عُجب )) و ((خودبزرگ بينى )) موجب شد كه هشدارهاى نوح عليه السّلام را تا آخرين لحظات كه فرصتى براى نجات داشتند ناديده بينگارند و حتّى كمترين احتمال صدق را براى گوينده اين هشدارها قائل نشدند، لذا هنگامى كه نوح عليه السّلام كِشتى مى ساخت گروه گروه كه از كنار او مى گذشتند او را به باد تمسخر مى گرفتند، ولى نوح عليه السّلام باز به آنها هشدار داد و گفت : ((...ان تسخروا منّا فاءنّا نسخر منكم كما تسخرون ؛ اگر (شما امروز) ما را مسخره مى كنيد، ما همين گونه در آينده شما را مسخره خواهيم كرد (ولى در آن روز كه در ميان امواج طوفان سراسيمه به هر سو مى رويد و فرياد مى كشيد و التماس مى كنيد و هيچ پناهگاهى نداريد!))).(10)
اصولا يكى از نشانه هاى مستكبران اين است كه هميشه مسائل جدّى را كه در مسير خواسته ها و منافع آنان نيست به بازى و شوخى مى گيرند و هميشه مسخره كردن مستضعفان جزئى از زندگى آنان را تشكيل مى دهد و بسيار ديده ايم كه در مجالس پُر گناه خود به دنبال فرد با ايمان تهيدستى مى گردند كه او را به اصطلاح ملعبه و مَضحكه خود سازند و بدين وسيله تفريح كنند!
آنها به خاطر همين روح استكبار، خود را عقل كل مى پندارند و به گمان اينكه ثروت انبوه آنان كه از طرق حرام به دست آمده ، نشانه هوشيارى و كاردانى و لياقت آنان است به خود اجازه مى دهند ديگران را تحقير كنند.
در چهارمين آيه زمان نوح عليه السّلام را پشت سر مى گذاريم ، به عصر قوم عاد و پيامبرشان حضرت هود عليه السّلام مى رسيم ، در اينجا باز مى بينيم عامل اصلى بدبختى ، همان استكبار است ، مى فرمايد: ((امّا قوم عاد به ناحق در زمين استكبار جستند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است ؟ آيا آنها نمى دانستند خداوندى كه آنها را آفريده از آنان قوى تر است ؟! آنها (به خاطر اين پندار) پيوسته آيات ما را انكار مى كردند))، (فاءمّا عاد فاستكبروا فى الاءرض بغير الحقّ و قالوا من اءشدّ منّا قوّة اءولم يروا اءنّ اللّه الّذى خلقهم هو اءشدّ منهم قوّة و كانوا بآياتنا يجحدون ).(11)
باز مى بينيم در اينجا صفت رذيله استكبار سبب شد كه به راستى خود را قوى ترين موجود جهان بدانند و حتّى قدرت خدا را فراموش كنند و در نتيجه آيات الهى را انكار نمايند و ميان خود و حقّ مانع بزرگى ايجاد كنند.
جالب اينكه آيه بعد از آن (آيه 16 سوره فصّلت ) نشان مى دهد كه خدا براى تحقير اين متكبّران لجوج آنها را به وسيله تند بادى شديد و هول انگيز در روزهاى شوم پُرغبارى (كه اجساد آنها را مانند پَر كاه به اين سو و آن سو پرتاب مى كرد) مجازات نمود!
آرى تكبّر، حجابى است كه به انسان اجازه نمى دهد حتّى برترى قدرت خدا را بر نيروى ناچيزى خودش ببيند و باور كند!
تعبير ((بِغير الحقّ)) در واقع قيد توضيحى است ، چرا كه تكبّر و استكبار براى انسانها در هر حال حق نيست و سزاوار نمى باشد، اين قبايى است كه بر قامت انسانها نارساست ، بزرگى تنها به خدا مى برازد و بس !
next page
fehrest page
-
next page
fehrest page
back page
در پنجمين آيه به زمان ((شعيب )) عليه السّلام مى رسيم ، در آنجا نيز مى بينيم عامل اصلى بدبختى و گمراهى قوم شعيب استكبار بود، مى فرمايد: ((زورمندان قوم شعيب كه تكبّر مى ورزيدند گفتند: اى شعيب ! سوگند ياد مى كنيم كه تو و كسانى را كه به تو ايمان آورده اند از شهر و آبادى خود بيرون خواهيم كرد، مگر اينكه به آيين ما بازگرديد آيا (مى خواهيد ما را بازگردانيد) اگر چه مايل نباشيم ))؟!؛ (قال الملاء الّذين اءستكبروا من قومه لنخرجنّك يا شعيب و الّذين آمنوا معك من قريتنا اءو لتعودنّ فى ملّتنا قال اءولو كنّا كارهين ).(12)
چرا شعيب به افرادى كه به او ايمان آورده بودند و راه خداپرستى و تقوا را پيش گرفتند بايد از شهر و ديار خود تبعيد شوند؟ آيا دليلى جز اين داشت كه زورمندان و ثروتمندان متكبّر كه ايمان آوردن به شعيب و ملحق شدن به مؤ منان را براى خود كوچك مى شمردند، به مقابله با او برخاستند؟!
اينكه مى گفتند: اءو لتعودنّ فى ملّتنا (يا اينكه به آيين ما بازگرديد) نه به خاطر اين بود كه به آيين خود ايمان داشتند، بلكه به خاطر اين بود كه منسوب به آنها و متعلّق به آنها بود و تكبّر و حبّ ذات ايجاب مى كرد كه آنچه متعلّق به آنهاست ، مورد علاقه آنها باشد!
آيه ششم ناظر به عصر موسى و فرعون و قارون است ، در داستان آنها نيز عامل اصلى انحراف و گمراهى و بدبختى - يا يكى از عوامل اصلى - تكبّر ذكر شده ، مى فرمايد: ما ((قارون )) و ((فرعون )) و ((هامان )) را نيز هلاك كرديم ، موسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد ولى آنها در زمين استكبار و برترى جويى كردند (به همين دليل تسليم حق نشدند و ما آنها را هلاك كرديم ) و آنها نتوانستند بر خدا پيشى گيرند (و از چنگال عذاب الهى فرار كنند)، (و قارون و فرعون و هامان و لقد جائهم موسى بالبيّنات فاستكبروا فى الاءرض و ما كانوا سابقين ).(13)
قارون مرد ثروتمندى بود كه ثروت باد آورده اش را دليل بر عظمت خود در پيشگاه خدا مى پنداشت و معتقد بود بر اثر لياقتش داراى اين ثروت عظيم شده ، پيوسته به خود مى باليد و با تكبّر و غرور خوشحالى مى كرد و اصرار داشت با نمايش ثروت ، فقيران و تهيدستان را هر چه بيشتر تحقير كند، هر چه به او نصيحت كردند كه اين ثروت را وسيله اى براى وصول به سعادت اخروى قرار دهد در او اثر نكرد، چرا كه غرور و كبر اجازه نمى داد واقعيّتهاى زندگى را ببيند و اين امانت هاى الهى را كه چند روزى در دست اوست به صاحبانش بسپارد!
فرعون كه بر تخت سلطنت نشسته بود، گرفتار غرور و تكبّر بيشترى بود او حتّى قانع به اين نبود كه مردم او را پرستش كنند، مايل بود كه او را ((ربّ اءعلى )) (خداى بزرگ ) بدانند!
((هامان )) وزير مقرّب فرعون كه در تمام مظالم و ستمها يار و ياور او بود بلكه اين امور به دست او انجام مى شد نيز به تصريح قرآن گرفتار كبر و غرور شديدى بود.
و هر سه دست به دست هم دادند و با پيامبر بزرگ خدا موسى عليه السّلام به مبارزه برخاستند و در زمين فساد كردند و سرانجام گرفتار شديدترين عذاب الهى شدند، فرعون و هامان در ميان امواج نيل كه سرمايه اصلى قدرت آنها بود، نابود شدند و قارون با گنجهايش در زمين فرو رفت .
در هفتمين آيه سخن از قوم عيسى بن مريم عليه السّلام است و تفاوت ميان آنها و قوم يهود را بيان مى كند، مى فرمايد: ((به يقين يهود و مشركان را دشمن ترين مردم نسبت به مؤ منان خواهى يافت و نزديكترين آنها را از نظر دوستى و محبّت به مؤ منان كسانى مى يابى كه مى گويند ما نصرانى هستيم ))، (لتجدنّ اءشدّ النّاس عداوة للّذين آمنوا اليهود و الّذين اءشركوا و لتجدنّ اءقربهم مودّة للّذين آمنوا الّذين قالوا انّا نصارى ذلك باءنّ منهم قسّيسين و رهبانا و اءنّهم لايستكبرون ).(14)
سپس به دليل و علّت اين تفاوت اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اين به خاطر آن است كه در ميان آنها (مسيحيان ) افرادى دانشمند و تارك دنيا، هستند و آنان تكبّر نمى ورزند))، (ذلك باءنّ منهم قسّيسين و رهبانا و انّهم لايستكبرون )
از اين تعبير به خوبى روشن مى شود كه يكى از عوامل اصلى عداوت يهود نسبت به اهل ايمان تكبّر و استكبار آنان بود، در حالى كه يكى از دلايل محبّت گروهى از نصارى نسبت به اهل ايمان عدم استكبار آنها بود.
افراد مستكبر خواهان اين هستند كه ديگران در مقابل آنها ذليل و حقير و فقير و ناتوان باشند، به همين دليل اگر آنان از نعمتى برخوردار شوند به عداوت و ستيز با آنان برمى خيزند، آرى ((استكبار)) سبب ((حَسد)) و ((كينه )) و ((عداوت )) مى شود.
درست است كه اين سخن درباره همه نصارى نيست بلكه بيشتر ناظر به نجاشى و قوم او در حبشه است كه از مسلمانان مهاجر استقبال كردند و به توطئه ها و وسوسه هاى نمايندگان قريش بر ضد آنان وقعى ننهادند و همين امر سبب شد كه مسلمانان پناهگاهى مطمئن در سرزمين حبشه براى خود يافتند و خود را از شرّ مشركان قريش كه سخت كينه توز بودند حفظ كردند، ولى به هر حال اين آيه نشان مى دهد كه استكبار خمير مايه عداوت و دشمنى با حق و پيروان حق است در حالى كه تواضع مايه محبّت و دوستى و خضوع در برابر حق و پيروان حق است .
هشتمين آيه بر اين معنى تاءكيد مى كند كه ((استكبار)) سبب ((كفر و بى ايمانى و لجاجت و انعطاف ناپذيرى در برابر حق )) است ، در اينجا سخن از عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و زمان ظهور اسلام است . سخن از ((وليد بن مغيره مخزومى )) است ، كه مى فرمايد: سپس چهره در هم كشيد و با عجله دست به كار شد، آنگاه پشت به حق كرد و تكبّر ورزيد و گفت : ((اين (قرآن ) چيزى جز يك سِحر جالب همچون سِحرهاى پيشينيان نيست ))! (ثمّ عبس و بسر * ثمّ اءدبر و اءستكبر * فقال ان هذا الّا سحر يؤ ثر).(15)
تعبير به ((سِحر)) به خوبى نشان مى دهد كه ((وليد)) اين واقعيّت را پذيرفته بود كه قرآن تاءثير فوق العاده اى در افكار و دلها مى گذارد و جاذبه عجيبى دارد كه دلها را به سوى خود مى كشاند، اگر ((وليد)) به ديده حق طلبانه در آن مى نگريست ، اين تاءثير فوق العاده را دليل بر اعجاز قرآن مى شمرد و ايمان مى آورد، ولى چون با ديده غرور و استكبار به آن نگاه كرد قرآن را به صورت سِحرى همچون سِحرهاى پيشينيان مشاهده كرد.
آرى هرگاه حجاب استكبار بر چشم دل انسان بيفتد، حق در نظر او باطل و باطل حق جلوه مى كند.
مشهور است كه ((وليد)) به قدرى مغرور و خودخواه بود كه مى گفت : ((اءنا الوحيد بن الوحيد، ليس لى فى العرب نظير، و لا لاءبى نظير!؛ من منحصر به فردم ! پدر من نيز منحصر به فرد بود! در ميان عرب همانندى ندارم ، پدر من نيز همانند نداشت !)).
اين در حالى است كه ((وليد)) نسبت به مردم آن محيط فرد دانشمندى محسوب مى شد و عظمت قرآن را به خوبى دريافته بود و جمله عجيب او درباره قرآن كه محرمانه به طايفه بنى مخزوم گفت شاهد اين مدّعاست : ((انّ له لحلاوة ، و انّ عليه لطلاوة ، و انّ اءعلاه لمثمر و انّ اءسفله لمغدق ، و انّه ليعلو و لا يعلى عليه ؛ گفتار او (قرآن ) شيرينى خاص و زيبايى و طراوت ويژه اى دارد، شاخه هايش پُر ميوه و ريشه هايش قوى و نيرومند است ، سخنى است كه از هر سخنى بالاتر مى رود و هيچ سخنى بر آن برترى ندارد!))(16)
اين تعبير نشان مى دهد كه او بيش از هر كس در آن زمان به عظمت قرآن آشنا بود، ولى كبر و غرورش اجازه نمى داد كه آفتاب عالمتاب حق را ببيند و در برابر آن تسليم گردد!
در نهمين آيه كه به دنبال سخنان مؤ من آل فرعون آمده و احتمال دارد بخشى از سخنان او و يا جمله مستقل معترضه اى از آيات قرآن مجيد باشد مى خوانيم : (((اسرافكاران وسوسه گر) كسانى هستند كه در آيات الهى به مجادله برمى خيزند بى آنكه حجّتى براى آنها آمده باشد))! (الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اءتاهم ).(17)
سپس مى افزايد: ((اين كار (يعنى جدال بى اساس در مقابل حق ) خشم عظيمى (براى آنها نزد خدا و كسانى كه ايمان آورده اند برمى انگيزد)))، (كبر مقتا عند اللّه و عند الّذين آمنوا)
و در پايان آيه در واقع به دليل اين اعمال يعنى عدم تسليم آنها در برابر حق اشاره كرده ، مى فرمايد: ((اين گونه خداوند بر قلب هر متكبّر جبّارى مهر مى نهد))، (كذالك يطبع اللّه على كلّ قلب متكبّر جبّار).
((يطبع )) از مادّه ((طبع )) در اين گونه موارد به معنى مُهر نهادن است و اشاره به كارى است كه در گذشته و حال انجام مى شود كه هرگاه بخواهند چيزى دست نخورده باقى بماند و دخل و تصرّفى در آن نشود، آن را محكم مى بندند و گره مى زنند و روى آن گره را مادّه چسبنده اى گذاشته و بر آن مُهر مى نهند كه اگر كسى بخواهد در آن تصرّفى كند مجبور است مُهر را بشكند، در نتيجه عملش فاش خواهد شد و تحت تعقيب قرار خواهد گرفت و در فارسى امروز از آن تعبير به ((لاك و مهر)) يا ((سيم و سرب )) مى كنند.
بنابراين ، مُهر نهادن بر دلهاى متكبّران جبّار اشاره به اين است كه لجاجتها و دشمنى ها در برابر حق چنان پرده ظلمانى بر فكر آنها مى اندازد كه به هيچ وجه قادر به درك حقيقتى نيستند، تنها خودشان را مى بينند و منافعشان و هوا و هوسهايشان را، فكر آنها به صورت ظرف دربسته اى در مى آيد كه نه محتواى فاسد را مى توان از آن بيرون كرد و نه محتواى صحيح را وارد آن ساخت ، اين نتيجه ((تكبّر)) و ((جبّاريّت )) است كه در واقع صفت دوّم نيز از صفت اوّل متولّد مى شود؛ زيرا ((جبّار)) در اين گونه موارد به معنى كسى است كه از روى خشم و غضب ، مخالفان خود را مى زند و مى كشد و نابود مى كند و پيرو فرمان عقل نيست ، و به تعبير ديگر كسى كه به خاطر خودمحورى و خودبزرگ بينى ، ديگران را مجبور به پيروى از خود مى كند (بنابراين جبّاريّت ثمره شوم تكبّر است ).
البتّه اين واژه (جبّار) گاهى بر خداوند اطلاق مى شود كه مفهوم ديگرى دارد و به معنى شخص جبران كننده نقايص و اصلاح كننده شكستگى ها و كاستى هاست .
در دهمين آيه به يك اصل كلّى اشاره شده است كه مخصوص به گروه معيّنى نيست و آن اينكه هنگامى كه كافران را به كنار دوزخ مى برند: ((به آنها گفته مى شود از دَرهاى جهنّم وارد شويد و جاودانه در آن بمانيد)) سپس مى افزايد: ((چه بد جايگاهى است جايگاه متكبّران !))، (قيل اءدخلوا اءبواب جهنّم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبّرين ).(18)
شبيه همين معنى در آيات متعدّد ديگرى نيز آمده است ، از جمله در آيه 60 سوره زمر مى خوانيم : ((اءليس فى جهنّم مثوى للمتكبّرين ؛ آيا در جهنّم جايگاه خاصّى براى متكبّران نيست ؟!))
اين نكته قابل توجّه است كه از ميان تمام صفات رذيله دوزخيان ، تكيه بر تكبّر آنها شده است و اين نشان مى دهد تا چه حدّ اين صفت رذيله در سقوط و بدبختى انسان مؤ ثّر است ، تا آنجا كه انسان را به دوزخ مى كشاند و در دوزخ نيز جايگاه ويژه اى كه عذابى سخت تر و دردناكتر دارد براى او مهيّا مى سازد.
اين نكته نيز شايان دقّت است كه ((مثوى )) از مادّه ((ثوى )) به معنى قرارگاه و محلّ استقرار و يا اقامت تواءم با استمرار است ، اشاره به اينكه آنها خلاصى از دوزخ ندارند.
در يازدهمين آيه باز به صورت يك اصل كلّى سخن از متكبّران به ميان آمده مى فرمايد: ((به زودى كسانى را كه در روى زمين به ناحق تكبّر ورزيدند از ايمان به آيات خود روى گردان مى سازيم ، به گونه اى كه هر آيه و نشانه اى را (از حق ) ببينند به آن ايمان نمى آورند،اگر راه هدايت را ببينند آن را انتخاب نمى كنند و اگر راه ضلالت را مشاهده كنند، آن را راه خود برمى گزينند! (همه اينها) به خاطر آن است كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن غافل ماندند))، (ساءصرف عن آياتى الّذين يتكبّرون فى الاءرض بغير الحقّ و ان يروا كلّ آية لايؤ منوا بها و ان يروا سبيل الرّشد لايتّخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغىّ يتّخذوه سبيلا ذلك باءنّهم كذّبوا بآياتنا و كانوا عنها غافلين ).(19)
تعبيرات تكان دهنده اين آيه از عمق مصايبى كه متكبّران به آن گرفتار مى شوند خبر مى دهد، خداوند اين گونه افراد را چنان مجازات مى كند كه در برابر حق نفوذناپذير شوند، به گونه اى كه اگر تمام آيات الهى و معجزات گوناگون را ببينند باز ايمان نمى آورند، اگر راه راست را مقابل پاى آنها بنهند از آن راه نمى روند و اگر طريق گمراهى را مشاهده كنند فورا آن را به عنوان طريق و مسلك خود مى پذيرند.
تعبير به ((بغير الحقّ)) در واقع قيد توضيحى است ، چرا كه عظمت و كبريايى تنها خدا را مى سزد كه وجودش بى نهايت در بى نهايت است ، امّا براى انسان كه ذرّه ناچيز و بى مقدارى در پهنه عالم هستى است هرگونه خودبزرگ بينى غلط و ناحق است .
بعضى آن را به اصطلاح قيد احترازى شمرده اند و گفته اند تكبّر دو گونه است ، تكبّر در مقابل اولياء اللّه ((ناحق )) است ، ولى در مقابل دشمنان خدا ((حق )) است .
امّا با توجّه به جمله ((يتكبّرون فى الاءرض ؛ آنها در روى زمين تكبّر مى ورزند)) روشن مى شود كه اين تفسير مطابق محتواى آيه نيست ؛(20) زيرا تكبّر در زمين (استكبار در روى زمين و در برابر بندگان خدا) به هر صورت مذموم و نكوهيده است .
به هر حال در ادامه اين آيه به يكى از مهمترين آثار زيان بار تكبّر اشاره كرده مى فرمايد: ((آنها هر آيه و نشانه اى را از حق ببينند به آن ايمان نمى آورند و به عكس اگر راه ضلالت و گمراهى را مشاهده كنند فورا به آن متمايل مى شوند)).
آرى كبر و غرور حجابى است كه سبب مى شود انسان حق را باطل و باطل را حق ببيند، حجابى كه شاهراه هاى سعادت را از نظر پنهان مى كند و كوره راه هاى خطرناك ضلالت را شاهراه سعادت نشان مى دهد، چه بدبختى از اين بالاتر كه انسان تمام نشانه هاى حق را ناديده بگيرد و قدم در راه ضلالت بگذارد و گمان كند در مسير سعادت گام برمى دارد.
در دوازدهمين آيه مى فرمايد: ((به يقين خداوند از آنچه آنها پنهان مى كنند يا آشكار مى سازند با خبر است او مستكبران را دوست نمى دارد))، (لاجرم اءنّ اللّه يعلم ما يسرّون و ما يعلنون انّه لايحبّ المستكبرين ).(21)
شبيه اين تعبير در قرآن مجيد كرارا ديده مى شود مانند:
((واللّه لا يحبّ الظّالمين ؛ خدا ظالمان را دوست ندارد)) (سوره آل عمران ، آيه 140)
((واللّه لا يحبّ المفسدين ؛ خداوند مفسدان را دوست ندارد)) (سوره مائده ، آيه 64)
((انّ اللّه لايحبّ المعتدين ؛ خداوند تجاوزگران را دوست ندارد)) (سوره مائده ، آيه 87)
((انّه لايحبّ المسرفين ؛ خداوند اسرافكاران را دوست ندارد)) (سوره انعام ، آيه 141)
((انّ اللّه لايحبّ الخائنين ؛ خداوند خائنان را دوست ندارد)) (سوره انفال ، آيه 58)
((انّ اللّه لايحبّ الفرحين ؛ خداوند شادى كنندگان مغرور و سركش را دوست نمى دارد)) (سوره قصص ، آيه 76)
در آيه مورد بحث مى فرمايد: ((انّه لايحبّ المستكبرين )).
دقّت در اين گونه تعبيرات نشان مى دهد كه رابطه خاصّى در ميان آنها وجود دارد.
مى توان گفت قدر مشترك ميان صفات رذيله اى كه در آيات هفتگانه بالا آمده ، همان حبّ ذات و خودبزرگ بينى است كه سرچشمه ((ظلم )) و ((فساد)) و ((اسراف )) و ((فخرفروشى )) بر ديگران مى شود.
اينكه مى فرمايد: خدا اين گروه هاى هفتگانه را دوست ندارد، مفهومش اين است كه آنها را از ساحت قدسش طرد مى كند؛ چرا كه بدترين و خطرناكترين رذايل اخلاقى كه مانع قرب الى اللّه است بر وجود آنها حاكم است .
در سيزدهمين آيه مورد بحث كه طبق شاءن نزولى كه مفسّران ذكر كرده اند ناظر به گفتگوى گروهى از مسيحيان نجران است ، مى فرمايد: ((مسيح هرگز از اين استنكاف نداشت كه بنده خدا باشد و نه فرشتگان مقرّب او (از بندگى خدا استنكاف دارند) و آنها كه از عبوديّت و بندگى او خوددارى كنند و تكبّر ورزند به زودى همه آنها را در قيامت محشور خواهد كرد (و مجازاتشان مى كند)))، (لن يستنكف المسيح اءن يكون عبدا للّه و لا الملائكة المقرّبون و من يستنكف عن عبادته و يستكبر فسيحشرهم اللّه جميعا).(22)
در آيه بعد به عنوان تاءكيد بيشتر بر اين اصل مهّم سرنوشت ساز، مى فرمايد: ((امّا آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند پاداش آنان را به طور كامل خواهد داد و از فضلش بر آنها خواهد افزود و آنها را كه استنكاف كردند و تكبّر ورزيدند مجازات دردناكى خواهد نمود (و در برابر اين مجازات سخت الهى ) براى خود غير از خدا يار و ياورى نخواهند يافت !))، (فاءمّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات فيوفّيهم اجورهم و يزيدهم من فضله و اءمّا الّذين اءستنكفوا و اءستكبروا فيعذّبهم عذابا اءليما و لايجدون لهم من دون اللّه وليّا و لا نصيرا).(23)
اين آيات ناظر به ادّعاهاى بى اساس گروهى از مسيحيان است كه به الوهيّت مسيح عليه السّلام قائل بودند و تصوّر مى كردند اگر كسى مسيح عليه السّلام را از مقام خدايى پايين آورد و او را بنده خدا بداند اهانتى به مقام والاى او نموده است .
قرآن مى گويد: نه مسيح و نه هيچ يك از فرشتگان مقرّب خدا چنين مقامى براى خود قائل نبوده و نيستند، همه خود را بنده خدا مى دانند و در برابر ساحت مقدّسش خاضعند و رسم عبوديّت بجا مى آورند. سپس به عنوان يك اصل كلّى مى گويد: هر كس - حتّى پيامبر بزرگ الهى يا فرشتگان - از عبوديّت او روى برگردانند و به استكبار روى آورند، مجازات دردناكى خواهند ديد و هيچ كس نمى تواند در برابر اين مجازات آنها را يارى دهد.
قابل توجّه اينكه : در آيه اخير، ايمان و عمل صالح در نقطه مقابل استكبار و خودبرتر بينى قرار گرفته است و از آن به خوبى مى توان نتيجه گرفت آنها كه راه استكبار را در پيش مى گيرند نه ايمان درستى دارند و نه عمل صالحى !
استنكاف در اصل از مادّه ((نَكف )) (بر وزن نصر) در اصل به معنى پاك كردن قطرات اشك از صورت به وسيله انگشتان است ، بنابراين استنكاف از عبوديّت خداوند به معنى دور شدن و فاصله گرفتن از اوست كه ممكن است منشاءهاى گوناگونى از قبيل جهل و نادانى ، سستى و تنبلى و غير آن داشته باشد، ولى هنگامى كه جمله ((اِستكبَروا)) بعد از آن قرار مى گيرد، اشاره به استنكافى است كه سرچشمه آن كبر و غرور است و ذكر اين جمله پشت سر يكديگر اشاره به همين نكته لطيف است (دقّت كنيد).
به هر حال تعبيرات كوبنده اين آيات دليل بر اهمّيّت خطراتى است كه صفت زشت استكبار براى هر انسانى به بار مى آورد و اين همان چيزى است كه ما به دنبال آن هستيم .
در چهاردهمين آيه و آخرين آيه مورد بحث به يكى ديگر از پيامدهاى دردناك استكبار اشاره كرده ، مى فرمايد: ((كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، دَرهاى آسمان به روى آنان گشوده نمى شود و هرگز داخل بهشت نمى شوند، مگر اين كه شتر از سوراخ سوزنى بگذرد! اين چنين ظالمان را كيفر مى دهيم !))، (انّ الّذين كذّبوا بآياتنا و اءستكبروا عنها لاتفتّح لهم اءبواب السّماء و لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط و كذالك نجزى المجرمين ).(24)
در اين آيه اوّلا ((تكذيب آيات الهى )) در كنار ((استكبار)) قرار گرفته ، و همان گونه كه سابقا نيز اشاره شد يكى از علل مهّم انكار آيات خدا و قيام در برابر پيامبران ، مسئله ((استكبار)) بوده است ، گاه مى گفتند: اين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چه برترى بر ما دارد؟ چرا آيات الهى بر ما نازل نشده است ؟ و گاه مى گفتند: گرداگرد او را گروهى از جوانان فقير و تهيدست گرفته اند! ما اجازه نمى دهيم آنها با ما در يك صف قرار گيرند، اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اين مؤ منان فقير را كنار نزند شركت ما در مجلس او امكان پذير نخواهد بود! و به اين بهانه ها و امثال آن از پذيرش آيات خداوند سر باز مى زدند.
تعبير به لايدخلون الجنّة حتّى يلج الجمل فى سمّ الخياط كه تنها در همين مورد در قرآن مجيد آمده است ، تاءكيد واضحى است بر عظمت گناه استكبار و برترى جويى ، يعنى همان گونه كه عبور شتر (يا مطابق تفسير ديگرى طناب ضخيم (25)) از سوراخ سوزن خيّاطى غير ممكن است ، ورود افراد متكبّر در بهشت پُر نعمت الهى نيز محال مى باشد؛ گويى راه بهشت به قدرى باريك است كه تشبيه به سوراخ سوزن شده و جز متواضعان و آنها كه خود را كوچك مى شمرند قادر بر عبور از آن نيستند.
جمله ((لاتفتّح لهم اءبواب السّماء))، (دَرهاى آسمان براى آنان گشوده نمى شود) اشاره به مطلبى است كه در احاديث اسلامى نيز وارد شده و آن اينكه هنگامى كه مؤ منان از دنيا مى روند، روح و اعمال آنها را به سوى آسمانها مى برند و دَرهاى آسمانها به روى آنان گشوده مى شود (و فرشتگان از آنان استقبال مى كنند) امّا هنگامى كه روح و اعمال كافران (و متكبّران ) را به سوى آسمانها مى برند دَرها به روى آنان گشوده نمى شود و منادى صدا مى زند آن را برگردانيد و به سوى جهنّم ببريد!(26)
نتيجه نهايى
از آنچه در آيات بالا آمد نتيجه مى گيريم كه قرآن مجيد ((تكبّر و استكبار)) را از زشت ترين صفات و بدترين اعمال و نكوهيده ترين خصلت هاى انسانى مى شمرد، صفتى كه مى تواند سرچشمه انواع گناهان و حتّى سرچشمه كفر گردد، و آنها كه در اين خصلت زشت غوطه ور گردند، هرگز روى سعادت را نخواهند ديد و راه به سوى قرب خدا پيدا نمى كنند. بنابراين سالكان الى اللّه و راهيان راه حق ، قبل از هر كار بايد ريشه استكبار و خودخواهى و خودبرتربينى را در وجود خود بخشكانند كه بزرگترين مانع راه آنهاست .
تكبّر در روايات اسلامى
در منابع حديث ، روايات زيادى درباره مذمّت كبر و تفسير حقيقت آن و علاج و آثار آن آمده است ، كه نقل همه آنها در اين مختصر نمى گنجد، ولى از آنها گلچينى در هر قسمت كرده ، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز اين بحث مى گذرانيم :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((ايّاكم و الكبر فاءنّ ابليس حمله الكبر على اءن لايسجد لآدم ؛ از تكبّر بپرهيزيد كه ابليس به خاطر تكبّر از سجده كردن بر آدم خوددارى كرد (و براى هميشه مطرود درگاه الهى شد))).(27)
2- همين معنى به تعبير ديگرى در خطبه هاى نهج البلاغه آمده است ، در خطبه قاصعه كه بخش عظيمى از آن درباره ((تكبّر ابليس )) و پيامدهاى آن مى باشد مى خوانيم : ((فاءعتبروا بما كان من فعل اللّه بابليس اذ اءحبط عمله الطّويل و جهده الجهيد... عن كبر ساعة واحدة فمن ذا بعد ابليس يسلم على اللّه بمثل معصيته ؛ عبرت بگيريد از كارى كه خدا با ابليس كرد؛ زيرا اعمال طولانى و كوششهاى فراوان او را (در مسير عبادت و بندگى خدا) به خاطر ساعتى تكبّر نابود ساخت ، چگونه ممكن است كسى بعد از ابليس همان گناه را مرتكب شود، ولى سالم بماند))؟!(28)
تعبيرات كوبنده فوق به خوبى نشان مى دهد كه تكبّر و خودخواهى حتّى در لحظات كوتاه چه پيامدهاى خطرناكى را دارد و چگونه همچون آتش سوزان مى تواند حاصل يك عمر طولانى اعمال صالحه را بسوزاند و خاكستر كند و شقاوت ابدى و عذاب جاويدان را نصيب صاحبش سازد.
3- در حديث ديگرى از همان حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((احذر الكبر فانّه راءس الطّغيان و معصية الرّحمن ؛ از تكبّر بپرهيزيد كه سرآغاز طغيانها و معصيت و نافرمانى خداوند رحمان است ))!(29)
حديث بالا اين واقعيت را روشن مى سازد كه سرچشمه بسيارى از گناهان مسئله كِبر و خودبرتربينى است .
4- در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((ما دخل قلب امرء شى ء من الكبر الّا نقص من عقله مثل ما دخله من ذلك ! قلّ ذلك اءو كثر؛ در قلب هيچ انسانى چيزى از كِبر وارد نمى شود مگر اينكه به همان اندازه از عقلش كاسته خواهد شد، كم باشد يا زياد))!(30)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
5- در اصول كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((اصول الكفر ثلاثة ، اءلحرص و الاستكبار و الحسد، فاءمّا الحرص فانّ آدم حين نهى عن الشّجرة حمله الحرص على اءن اءكل منها، و اءمّا الاستكبار فابليس حيث امر بالسّجود لآدم فاءبى ، و اءمّا الحسد فابنا آدم ، حيث قتل اءحدهما صاحبه ؛ ريشه هاى كفر (منظور از كفر در اينجا عُصيان و نافرمانى خدا به معنى اعم است ) سه چيز مى باشد: حرص ، و تكبّر و حَسَد.
امّا ((حرص )) به خاطر آن است كه هنگامى كه آدم از خوردن شجره ممنوعه نهى شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد و امّا استكبار، نمونه آن ابليس بود كه ماءمور به سجده براى آدم شد، ولى او سرپيچى كرد، امّا حَسَد، در مورد فرزند آدم ظاهر گشت و سبب شد كه يكى ديگرى را به قتل برساند)).(31)
بنابراين نخستين گناهان در روى زمين از اين سه نشاءت گرفت .
6- در حديث ديگرى از امام باقر و امام صادق عليه السّلام چنين آمده است : ((لايدخل الجنّة من فى قلبه مثقال حبّة من خردل من كبر؛ كسى كه در قلبش به اندازه سنگينى دانه خردلى از كبر باشد هرگز داخل بهشت نخواهد شد))!(32)
7- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((اءقبح الخلق التّكبّر؛ زشت ترين اخلاق (بد) تكبّر است ))!(33)
با اينكه احاديث در كتب اسلامى در اين زمينه بسيار فراوان است ، ولى همين چند حديث كه ذكر شد به قدر كافى گوياست و زشتى فوق العاده اين صفت رذيله را روشن مى سازد.
در اين احاديث كِبر سرچشمه گناهان ديگر و نقصان عقل و بر باد رفتن سرمايه هاى سعادت و زشت ترين رذايل اخلاقى و سبب محروم شدن از ورود در بهشت شمرده شده است . كه هر يك از اين امور به تنهايى مى تواند عامل مؤ ثّر بازدارنده اى بوده باشد و نشان دهد كه تا چه حد اين صفت مذموم در انحطاط مقام انسانى و مقام مؤ من مؤ ثّر است .
تكبّر در منطق عقل
اضافه بر آيات و روايات ، ((تكبّر و استكبار)) از نظر منطق عقل نيز بسيار نكوهيده است ، چرا كه همه انسانها بندگان خدا هستند و هر كس در وجود خود استعدادها و نقطه هاى روشن و مثبتى دارد، همه از يك پدر و مادر آفريده شده اند و همه از نظر آفرينش يكسانند، دليلى ندارد كه انسانى خود را از ديگرى برتر بشمرد و به او فخرفروشى كند و او را تحقير نمايد! گيرم خداوند موهبتى به او داده باشد اين موهبت بايد سبب شُكر و تواضع گردد نه سبب كِبر و غرور.
زشتى اين صفت از بديهيّات است كه هر كس وجدان بيدارى داشته باشد به آن اعتراف مى كند به همين دليل افرادى كه به هيچ مذهبى پايبند نيستند تكبّر و خودبرتربينى را ناخوش مى دارند و آن را از زشت ترين صفات مى شمرند.
در واقع بخش مهمّى از مسئله حقوق بشر كه بوسيله جمعى از متفكّران غيرمذهبى تنظيم شده نيز ناظر به مسئله مبارزه با استكبار است ، هر چند در عمل گاه نتيجه معكوس داده است و به صورت ابزارى در دست مستكبران براى كوبيدن ديگران در آمده است .
اصولا انسان چگونه مى تواند رِداى تكبّر را بر دوش بيفكند، در حالى كه به گفته اميرمؤ منان على عليه السّلام در آغاز نطفه (بى ارزشى ) بود و سرانجام مردار (متعفّنى ) مى شود و درون وجود او مملوّ از آلودگى هاست !(34)
انسانى كه آنقدر ضعيف و ناتوان است كه يك پشه ناچيز او را آزار مى دهد و حتّى كوچكتر از پشه يعنى ميكروبى كه با چشم هرگز ديده نمى شود، او را بيمار مى سازد و در بستر بيمارى مى افكند، انسانى كه از مختصر گرمى هوا بى طاقت مى شود و از مختصر سرما رنج مى برد، اگر باران نيايد بيچاره است ، اگر كمى بيش از حد ببارد باز هم بيچاره است ، كمى فشار خون او بالا مى رود حيات او به خطر مى افتد و كمى پايين مى آيد باز جانش در خطر است ! از سرنوشت خويش در يك ساعت آينده با خبر نيست و لحظه پايان عمر خود را هرگز نمى داند، نزديك ترين دوستانش گاه قاتل او مى شوند و عزيزترين عزيزانش ، دشمن جان او مى گردند، آبى كه مايه حيات اوست گاه موجب مرگ او مى شود و نسيمى كه به او حيات و نشاط مى بخشد اگر كمى سريعتر بوزد مبدّل به تُندبادى مى شود كه خانه و كاشانه اش را بر سرش ويران مى كند.
از امورى كه نشانه ناتوانى فوق العاده انسان است بيماريهايى است كه دامن او را مى گيرد و غالبا از ميكروبها و ويروسها كه موجودات بسيار كوچكى هستند كه از خُردى به چشم ديده نمى شوند ناشى مى گردد و انسانهاى نيرومند و قوى پيكر و قهرمان را به زانو درمى آورد!
بيمارى وحشتناك سرطان كه در عصر و زمان ما بيشترين كشتار را مى كند و تلاش و كوشش شبانه روزى هزاران دانشمند و صرف ميلياردها پول براى درمان آن به جايى نرسيده است از كجا سرچشمه مى گيرد؟ از اينكه يك سلّول كوچك بدن كه تنها با ذرّه بين قابل رؤ يت است به طغيان و استكبار برمى خيزد و بدون هيچگونه نظم و برنامه اى شروع به تكثير مِثل مى كند، به گونه تصاعدى افزايش مى يابد و در زمان كوتاهى تشكيل غدّه سرطانى مى دهد.
بسيارى از فرماندهان بزرگ و سران زورمند جهان را كه داراى ارتشهاى عظيمى بوده اند همين بيمارى از پاى در آورده است ، يعنى ارتش عظيم ميليونى آنها نتوانسته است جلو سركشى يك سلّول كوچك را بگيرد!
آرى چنين است ضعف و ناتوانى ذاتى انسان ، با اين حال چگونه مى تواند دعوى بزرگى كند و لباس استكبار بر تن بپوشد، عظمت و بزرگى از آنِ خداست و غير او ضعيف و ناتوانند!
اين سخن را با حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام كه اين بحث منطقى را به صورت فشرده و زيبا بيان فرموده است به پايان مى بريم :
((مسكين بن آدم مكتوم الاءجل ، مكنون العلل ، محفوظ العمل ، تؤ لمه البقّة و تقتله الشّرقة ، و تنتنه العرقة ؛ بيچاره فرزند آدم ، سرآمد زندگيش نامعلوم ، عوامل بيماريش ناپيدا و كردارش (نزد خدا و در نامه اعمالش ) محفوظ است ، پشه اى او را آزار مى دهد، مختصر آبى يا غذايى گلوگيرش مى شود و او را مى كُشد و مختصر عرقى او را متعفّن و بدبو مى سازد))!(35)
آيا با اين حال سزاوار است خود را بزرگ ببيند و به ديگرى فخرفروشى كند؟
نكته ها
در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه تحت نُه عنوان تشريح مى شود.
1- تعريف و حقيقت تكبّر
بزرگان اخلاق گفته اند: اساس تكبّر اين است كه انسان از اينكه خود را برتر از ديگرى ببيند احساس آرامش كند، بنابراين تكبّر از سه عنصر تشكيل مى شود: نخست اينكه براى خود مقامى قائل شود، ديگر اينكه براى ديگرى نيز مقامى قائل شود و در مرحله سوم مقام خود را برتر از آنها ببيند و احساس خوشحالى و آرامش كند.
از همين رو گفته اند تكبّر (خودبرتربينى ) با عُجب (خودبزرگ بينى ) تفاوت دارد، در عُجب هيچ گونه مقايسه اى با ديگرى نمى شود، بلكه انسان به خاطر علم يا ثروت يا قدرت و يا حتّى عبادت ، خود را بزرگ مى بيند، هر چند فرضا كسى جز او در جهان نباشد، ولى در تكبّر حتما خود را با ديگرى مقايسه مى كند و برتر از او مى بيند.
واژه ((كبر و تكبّر)) گاه به آن حالت نفسانى كه در بالا اشاره شد گفته مى شود و گاه به عمل يا حركتى كه ناشى از آن است ، مثلا چنان مى نشيند يا راه مى رود يا سخن مى گويد كه نشان مى دهد خود را برتر از همه اطرافيانش مى بيند، اين اعمال و حركات را نيز تكبّر مى نامند كه ريشه اصليش همان حالت باطنى و درونى است .
نشانه هاى تكبّر، بسيار زياد است ، از جمله اينكه افراد متكبّر انتظارات زيادى از مردم دارند، انتظار دارند ديگران به آنها سلام كنند، كسى پيش از آنها وارد مجلس نشوند، هميشه در صدر مجلس جاى گيرند، مردم در برابر آنها كوچكى كنند، كسى از آنان انتقاد نكند و حتّى پند و اندرز نگويد، همه براى آنها امتيازى قائل شوند و حريمى نگه دارند، مردم در برابر آنها دست به سينه باشند و هميشه از عظمت آنان سخن بگويند.
بديهى است ظهور و بروز اين حالات تابع درجه شدّت و ضعف تكبّر است ، در بعضى همه اين نشانه ها ظاهر مى شود و در بعضى قسمتى از اينها!
اين حالات و حركات ريشه هاى درونى دارد، گاه بسيار ضعيف و پنهان است به طورى كه ممكن است افراد در برخوردهاى نخستين هرگز متوجّه آن نشوند و حتّى اين صفت مذموم را با نقطه هاى مثبت و قوّت (مانند اعتماد به نفس و بزرگى شخصيّت ) اشتباه كنند و گاه به قدرى آشكار است كه هر كس از دور متوجّه آن مى شود.
2- شاخه هاى تكبّر
در اينجا مفاهيم متعدّدى وجود دارد كه گاه تصوّر مى شود همه با هم مترادف و يكسانند در حالى كه تفاوتهاى ظريفى با هم دارند هر چند ريشه همه آنها به ((تكبّر)) بازمى گردد، ولى از زاويه هاى مختلف به آن نگاه مى شود.
((خودبرتربينى ))، ((خودمِحورى ))، ((خودخواهى ))، ((برترى جويى )) و ((فخرفروشى ))، همه از مفاهيمى هستند كه ريشه آنها ((تكبّر)) است ، هر چند از زواياى مختلف ديده مى شود.
كسى كه صرفا خود را بالاتر از ديگران مى بيند، ((خودبرتربين )) است .
كسى كه به خاطر اين خودبرتربينى سعى دارد در همه جا و در همه كارهاى اجتماعى همه چيز را قبضه كند، ((خودمِحور)) است .
كسى كه سعى دارد در مسائل اجتماعى مخصوصا به هنگام بروز مشكلات تنها به منافع خود بينديشد و براى منافع ديگران ارزشى قائل نباشد، ((خودخواه )) است .
كسى كه سعى مى كند سُلطه خود را بر ديگران مستحكم كند و آنها را زير سيطره خود قرار بدهد، گرفتار ((برترى جويى )) است .
بالاءخره كسى كه سعى دارد مال و ثروت يا قدرت و مقام خود را به رُخ ديگران بكشد ((فخرفروش )) است .
بنابراين همه اين صفات ريشه مشتركى دارد و آن تكبّر است هر چند در چهره هاى مختلف ظاهر مى گردد.
3- تكبّر در برابر چه كسى ؟
علماى اخلاق تكبّر را به سه بخش تقسيم كرده اند:
تكبّر در برابر خدا!
تكبّر در برابر پيامبران .
تكبّر در مقابل خَلق خدا.
منظور از تكبّر در برابر خداوند كه بدترين نوع تكبّر است و از نهايت جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد، اين است كه انسان ضعيف ادّعاى الوهيّت كند، نه تنها خود را بنده خدا نداند بلكه سعى كند مردم را به بندگى خود دعوت نمايد، يا همچون فرعون ((...اءنا ربّكم الاءعلى ؛ من پروردگار برتر شما هستم !)) بگويد(36) و يا از ((ما عملت لكم من اله غيرى ...؛ من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم ))(37) دم بزند.
بسيار بعيد به نظر مى رسد كه افرادى همچون ((فرعون )) كه سالها بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد آنقدر كم عقل و بى هوش باشد كه خود را واقعا ((ربّ اعلى )) و تنها معبود بزرگ در جهان هستى بداند. بلكه بيشتر به نظر مى رسد كه او و افرادى امثال او براى تحميق توده هاى ساده لوح اين گونه ادّعاها را مى كردند تا پايه هاى حكومت خود را از طريق ادّعاى الوهيّت محكم سازند.
شكل ديگرى از تكبّر در برابر خدا، تكبّر ابليس و پيروان اوست كه از اطاعت خداوند سر باز زدند و تشخيص خود را برتر شمردند و به حكمت پروردگار خرده گرفتند و گفتند: چرا ابليس كه از آتش آفريده شده است در برابر يك موجود خاكى سجده كند؟ و گفت : ((...لم اءكن لاءسجد لبشر خلقته من صلصال من حماء مسنون ؛ من هرگز براى بشرى كه از گِل خشكيده اى ، كه از گِل بدبويى گرفته شده است آفريده اى ، سجده نخواهم كرد))(38)، ((...قال اءنا خير منه خلقتنى من نار و خلقته من طين ؛...من از او بهترم ! مرا از آتش آفريده اى و او را از گِل ))!(39)
آرى گاه حجاب ضخيم كبر و غرور چنان جلوى چشم عقل و هوش انسان را مى گيرد كه موجود ضعيفى ، خود را آگاه تر از حكيم على الاطلاق مى پندارد.
قسم دوّم تكبّر، تكبّر در برابر انبيا و پيامبران است كه در ميان امّتهاى پيشين بسيار ديده شده است ، گروهى از مستكبران در اين امّتها، از اطاعت پيامبر الهى سر باز مى زند و از روى كبر و غرور همچون فرعونيان مى گفتند: ((...اءنومن لبشرين مثلنا...؛ آيا ما به دو انسان كه همانند خودمان هستند (يعنى موسى و برادرش هارون ) ايمان بياوريم ))؟(40)
و گاه همانند قوم نوح به يكديگر مى گفتند: ((و لئن اءطعتم بشرا مثلكم انّكم اذا لخاسرون ؛ و اگر از بشرى همانند خودتان اطاعت كنيد به يقين زيانكاريد)).(41)
و گاه به بهانه جويى هاى كودكانه مى پرداختند و از سر لجاجت مى گفتند: ((چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ چرا ما خدا را نمى بينيم ؟ و قال الّذين لايرجون لقائنا لو لااءنزل علينا الملائكة اءو نرى ربّنا)).
قرآن در ادامه اين آيه مى گويد: ((لقد اءستكبروا فى اءنفسهم و عتوا عتوّا كبيرا؛ آنها درباره خود تكبّر ورزيدند و طغيان كردند)).(42)
قسم سوّم ، تكبّر در برابر بندگان خداست به گونه اى كه خود را بزرگ بشمرد و ديگران را كوچك و خوار و بى مقدار، زير بار هيچ كس نرود، خود را از همه برتر ببيند و حقّ هيچ صاحب حقّى را محترم نشمرد و دائما منتظر باشد كه ديگران براى او عظمت قائل شوند.
اين نوع از كبر نمونه هاى فراوانى دارد كه نياز به شرح آن نيست ، و گاه به حدّ اعلا مى رسد و به تكبّر در برابر پيامبران و خداوند منتهى مى گردد.
آرى آتش كبر و غرور، نخست از تكبّر در برابر بندگان خدا سر مى زند، سپس به استكبار در برابر انبيا و رسولان پروردگار مى رسد و سرانجام به تكبّر در برابر ذات پاك خداوندگار مى انجامد!
4- انگيزه هاى تكبّر
تكبّر اسباب زيادى دارد و همه آنها به اين بازمى گردد كه انسان در خود كمالى تصوّر كند و بر اثر حبّ ذات ، بيش از حدّ آن را بزرگ نمايد و ديگران را در برابر خود كوچك بشمرد.
بعضى از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) اسباب كبر را در هفت چيز خلاصه كرده اند، نخست اسباب دينى كه ((علم )) و ((عمل )) است ، و اسباب دنيوى كه ((نسب ))، ((قوّت ))، ((مال )) و ((فزونى ياران و ياوران )) مى باشد و درباره هر كدام از اينها شرحى دارد كه به طور خلاصه در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد، مى گويد:
نخستين اسباب تكبّر ((علم )) است و چه زود علم سبب غرور گروهى از علما و دانشمندان مى گردد، همان گونه كه در حديث نبوى آمده است : ((آفت بزرگ علم ، تكبّر است ؛ آفة العلم الخيلاء)).
بعضى از افراد آنچنان كم ظرفيّتند كه وقتى چند بابى از علم را مى خوانند خود را بزرگ و ديگران را كوچك مى شمرند، بلكه با نظر تحقير به ديگران مى نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و كُرنِش دارند.
در حالى كه عالمان واقعى هر قدر بر علمشان افزوده مى شود، خود را نادان تر مى بينند، چرا كه خود را در برابر اقيانوس عظيمى مشاهده مى كنند كه تنها قطراتى از آن را در اختيار دارند.
آنها به خاطر همان مقدار علمى كه به دست آورده اند مسؤ ليّت خود را سنگين تر مى بينند و خوف آنها بيشتر مى شود كه گفته اند: ((من ازداد علما ازداد خوفا؛ هر كس بر عملش افزوده شود، بر خوف او افزوده مى شود)).
سبب دوّم ، اعمال نيك و عبادت است كه موجب كبر و غرور بسيارى از نيكوكاران و عبادت كنندگان مى شود، چرا كه از اين رهگذر، خود را برتر از ديگران مى پندارند و انتظار دارند مردم به ديدار آنها بشتابند و مشكلات آنها را حل كنند، در مجالس احترام خاصّى براى آنها قائل شوند و از نيكوكارى و زُهد و وَرع و تقواى آنها سخن بگويند، گويى عبادت خود را منّتى بر ديگران مى پندارند، اين در جهات دنيوى .
و در جهات دينى خود را اهل نجات و ساير مردم را اهل هلاك مى شمرند و اين امور سبب مى شود كه امتياز فوق العاده اى براى خود قائل گردند و به فخرفروشى بر ديگران به طور آشكار و پنهان و يا نيمه آشكار بپردازند و در حالى كه خود بر لب پرتگاه خطرناكى قرار گرفته اند مردم را چنين فكر مى كنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((اذا سمعتم الرّجل يقول هلك النّاس فهو اءهلكهم ؛ هنگامى كه شنيديد كسى مى گويد: مردم (به خاطر اعمالشان ) هلاك شدند بدانيد خود او هلاكتش از آنان شديدتر است ))!
در حديث ديگرى از همان حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((كفى بالمرء شرّا اءن يحقّر اءخاه المسلم ؛ براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و خفيف بشمرد))!
مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) بعد از ذكر اين سخن مى افزايد: چقدر فرق است بين كسى كه عالم يا عابدى را به خاطر علم و عبادتش بزرگ مى شمرد، به او احترام مى گذارد و خود را در برابر او ناچيز مى بيند و آن عالم و عابدى كه شخص مزبور را كوچك مى داند و دوست دارد از او دور شود!(43)
او در بخش ديگرى از سخنان مى افزايد: اين آفتى است كه كمتر عابدى از آن در امان مى ماند، هرگاه كسى به او بى احترامى كند يقين دارد كه بى احترامى كننده مبغوض درگاه الهى است و بعيد مى داند كه خدا او را ببخشد، در حالى كه اگر خودش به ديگرى چنين آزارى را برساند اين قدر اهمّيّت به آن نمى دهد و اين نوعى جهل و نادانى است و جمع ميان ((عجب )) و ((تكبّر)) و ((غرور)) است و اگر در چنين حالى شخص مزبور گرفتار ناراحتى شود آن را از كرامات خويش مى پندارد و انتقام الهى مى شمرد!
چه قدر فرق است بين چنين افراد نادان و مغرور و بعضى از عابدان هوشيار متواضع كه يك نمونه آن اين است : يكى از بزرگان عبّاد، از عرفات در ايّام حجّ بازمى گشت گفت : ((اگر من (گنهكار) در ميان آنان نبودم اميد مى رفت كه خدا همه را ببخشد و رحمت كند))!
اين سخن را با حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به پايان مى بريم : در روايتى آمده است كه در محضر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از خوبى و پرهيزگارى كسى سخن گفتند، هنگامى كه از دور نمايان شد عرض كردند: اى رسول خدا! اين همان كسى است كه توصيف او را به شما عرض كرديم ! پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نگاهى به چهره او افكند و فرمود: ((من در صورت او تاريكى شيطان را مى بينم ! آن مرد نزديك آمد و سلام كرد و در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش ايستاد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود:((اءسئلك باللّه حدّثتك نفسك اءن ليس فى القوم اءفضل منك ؟ فقال اللّهم نعم !؛ فرمود تو را به خدا سوگند آيا در دل نمى گفتى كه در ميان اين جمعيّت كسى برتر از تو نيست ؟ عرض كرد: آرى ))(44) اصحاب فهميدند تاريكى شيطان كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم با نور نبوّت آن را مشاهده كرده است همين عجب و كبر و غرور بوده است .))
عامل سوّم ، نسب و حسب عالى است .
به اين گونه كه كسانى در يك خانواده شريف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگوارى و سخاوت متولّد شده اند، اين را براى خود امتياز بزرگى مى شمرند و ديگران را كه از خانواده هاى پايين ترى هستند كوچك و بى ارزش مى پندارند، در حالى كه مى دانيم حسب و نسب در اسلام مطرح نيست ، همه مردم بندگان خدا هستند و از يك پدر و مادر آفريده شده اند و امتيازى جز از طريق تقوا بر يكديگر ندارند.
اين مسئله به قدرى مهّم است كه پيشوايان بزرگ اسلام كمترين تعبيراتى را كه در آن نشان از برترى جويى از نظر حسب و نسب بود تحمّل نمى كردند، از جمله در حديثى مى خوانيم كه ((ابوذر)) در حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به كسى گفت ((يابن السّوداء!؛ اى فرزند زن سياه !)) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ابوذر! آرام باش ، آرام باش ، كسى كه مادرش سفيدپوست است بر كسى كه مادرش سياه پوست است هيچ برترى ندارد!
ابوذر مى گويد: من (كه متوجّه اشتباه خود شدم براى جبران اين خطا) روى زمين دراز كشيدم و به آن مرد گفتم : برخيز و پايت را به روى صورت من بگذار!(45)
به هر حال همانطور كه بارها شنيده ايم قرآن و روايات اسلامى به ما مى گويد هيچ انسانى بر انسان ديگر به خاطر حسب و نسبش برترى ندارد، اينها يك سلسله امور اعتبارى است كه در بيرون وجود انسان است ، ارزش و شخصيّت انسان به امتيازات معنوى و درونى اوست و به فرض كه حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضى از بزرگان سبب فضيلتى شود نبايد اين فضيلت موجب كبر و غرور گردد و صاحب نسب شريف بر ديگران فخرفروشى كند.
اگر مى بينيم اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه نهج البلاغه ، يا امام سجّاد عليه السّلام در خطبه معروف شام ، به حسب و نسبشان افتخار مى فرمودند، نه براى برترى جويى بود، بلكه هدف ديگرى داشتند، آنها مى خواستند رسالت امامت و رهبرى خود را براى ناآگاهان از اين طريق تبيين كنند. درست مثل اينكه فرمانده لشكر براى معرّفى خود و دعوت لشكريان به پيرويش ، مقام و موقعيّت خويش را شرح مى دهد.
چهارمين اسباب تكبّر و تفاخر، جمال و زيبايى و حُسن ظاهر است ، به اين ترتيب كه شخص خوش قد و قامت و زيبا، ديگران به ويژه كسانى را كه در اندام خود داراى عيب و نقصى هستند، مورد تحقير قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشى كند.
اين عامل در تمام كسانى كه بهره اى از جمال دارند ممكن است ظاهر شود، ولى بيشتر در زنان است كه زيبايى خود را به رُخ ديگران مخصوصا كسانى كه داراى عيب و نقصى هستند مى كشند.
در حديثى مى خوانيم كه زن (كوتاه قامتى ) خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رسيد (و مسائل خود را پرسيد) عايشه مى گويد: هنگامى كه آن زن بيرون رفت من با دست اشاره اى به قد و قامت او كردم (يعنى چقدر كوتاه است ) پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((غيبتش كردى ))!
مرحوم فيض بعد از ذكر اين حديث مى گويد: ((منشاء اين كار تكبّر بود؛ زيرا اگر خود او هم كوتاه قد بود، چنين چيزى را درباره آن زن نمى گفت و اين غيبت از غرور و تكبّر سرچشمه مى گرفت )).
پنجمين اسباب تكبّر، داشتن مال و ثروت فراوان است كه غالبا در پادشاهان و سرمايه داران بزرگ و صاحبان اراضى وسيع كشاورزى و كارخانه ها ديده مى شود.
آنها كه غالبا از لباسهاى گرانقيمت و پُر زرق و برق و مركب هاى سوارى گرانبها و خانه هاى وسيع و قصرهاى مجلّل استفاده مى كنند، افرادى را كه فاقد اين امورند مورد تحقير قرار مى دهند و نسبت به آنها فخرفروشى مى كنند و اين از زشت ترين و كثيف ترين انواع تكبّر است .
گاه اين گونه متكبّران آن قدر گزافه گويى مى كنند كه به مؤ منان فقير صالح خطاب كرده مى گويند: بيچاره ! اگر من بخواهم صدها مثل تو را مى خرم و آزاد مى كنم ! تو چى هستى و چه ارزشى دارى ؟ مخارج يك روز منزل من به اندازه مخارج يك سال يا تمام عمر توست ! و امثال اين ترهّات .
قرآن مجيد نمونه هايى از اين نوع تكبّر و عاقبت آن را بيان كرده است ، از جمله در داستان قارون مى خوانيم : او براى برترى جويى بر بنى اسرائيل به نمايش ثروت خود پرداخت و در يكى از روزها او با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل ) ظاهر شد تا آنجا كه صبر و طاقت را از بينندگان ربود و بسيارى از دنياپرستان آرزو كردند كه اى كاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج على قومه فى زينته قال الّذين يريدون الحياة الدّنيا يا ليت لنا مثل ما اوتى قارون ...).(46)
در تواريخ آمده است كه او با يك جمعيّت چهار هزار نفرى در ميان بنى اسرائيل ظاهر گشت در حالى كه همه آنها بر اسبهاى گرانقيمت با پوشش هاى سرخ سوار بودند، كنيزان زيباى سفيدرو را با خود بيرون آورد كه روى زينتهاى طلا كه بر استرهاى سفيد رنگ قرار داشت سوار بودند و همه غرق زينت آلات بودند!
ولى اين تكبّر و برترى جويى چندان نپاييد، چيزى نگذشت كه زمين به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهايش را در كام خويش فرو برد و زندگى اين ثروتمند خودخواه مستكبر و مغرور، درس عبرتى براى تمام انسانها در طول تاريخ شد.(47)
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
عامل ششم ، قدرت و نيروى جسمانى يا موقعيّت سياسى و اجتماعى است كه غالبا در زورمندان و امراء ديده مى شود، خود را موجودى برتر و گاه ظلّ اللّه فى الاءرضين ؛ سايه خدا در سراسر زمين ! مى پندارند، و انتظار دارند ديگران همچون غلامان و بردگان ، در برابر آنان تعظيم كنند، هرگاه كمترين سخن و حركتى كه لايق شاءن و مقام كبريايى آنها نباشد از كسى صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.
در حالات بعضى از سلاطين پيشين نقل كرده اند كه هر وقت مردم وارد مجلس آنها مى شدند بايد دهان خود را با چيزى بپوشانند مبادا فرّ و شكوه سلطانى آنان با بخار و بوى دهان رعايا آلوده شود و همين كبر و غرور فوق العاده غالبا منشاء اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه هاى نادرست و در نتيجه سبب سرعت سقوطشان مى شد.
هفتمين سبب ، فزونى ياران و مددكاران و شاگردان و پيروان و فرزندان و قوم و قبيله است ، پادشاهان به لشكرهايشان افتخار مى كردند، بعضى از علما ممكن است به خاطر فزونى شاگردان يا مريدان و پيروان و تابعان گرفتار تكبّر شوند، شيوخ قبايل به كثرت و قوّت قبيله خود بر ديگران فخر مى فروشند، حتّى گاه بعضى از فاسقان وقيح و بى شرم افتخار به كثرت گناهان و شرب خمر و فخور با زنان و كودكان مى كنند!
اين امور هفتگانه ، امورى است كه افراد به سبب همه يا بعضى از آنها ممكن است به ديگران فخرفروشى كنند و البتّه منحصر به اينها نيست ، هر نقطه كمال و قوّت معنوى يا مادّى ، صورى و يا حتّى خيالى و پندارى ممكن است سبب غرور و استكبار صاحبش شود.
مفهوم اين سخن آن نيست كه انسان براى پرهيز از تكبّر و غرور از اسباب كمال فاصله بگيرد و اين امور را در خود بميراند تا منشاء غرور او نشود، بلكه هدف اين است كه هر قدر بر علم و عبادت و قوّت و قدرت و ثروت او افزوده مى شود، سعى كند متواضع تر و خاضع تر گردد و بينديشد كه هيچ يك از اينها پايدار نيست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسيار ناچيز و بى ارزش است .
5- ريشه يابى تكبّر
صفت رذيله تكبّر مانند ساير رذايل اخلاقى ، ريشه هايى دارد كه بايد آنها را جستجو كرد و دقيقا شناخت ، در غير اين صورت ريشه كن كردن اين صفت رذيله غيرممكن است .
بعضى از بزرگان مانند مرحوم ((فيض كاشانى )) در ((المحجّة البيضاء)) چهار ريشه براى ((تكبّر)) ذكر كرده است : عُجب ، كينه ، حَسد و ريا.
او معتقد است تكبّر درونى ريشه اش ((عُجب )) - خودبزرگ بينى - است ، اين خودبزرگ بينى سبب مى شود كه خود را برتر از آنها بداند و بر آنها فخرفروشى كند و ريشه هاى ديگرى دارد كه يكى از آنها ((كينه )) است كه نسبت به شخص خاصّى پيدا مى كند و همين امر سبب مى شود كه امتيازات واقعى يا پندارى خود را به رخ او بكشد، و ديگر ((حَسد)) است كه سبب بروز اين رذيله اخلاقى مى گردد و ديگرى ((رياكارى )) است كه سبب مى شود شخص رياكار امتيازات خود را به ديگران ارائه دهد.
اين ريشه هاى چهارگانه ، ريشه هاى اصلى تكبّر را تشكيل مى دهد.
ولى ظاهر اين است كه ريشه ها منحصر به اين چهار صفت نيست ، بلكه امور ديگرى نيز مى تواند ريشه تكبّر گردد.
6- آثار و نشانه ها
بيماريهاى اخلاقى مانند بيماريهاى درونى و جسمانى هميشه همراه با آثارى در برون است همان گونه كه يك بيمار كبدى علايم مختلفى بر پوست بدن ، چهره ، رنگ چشم ، زبان و مانند آن دارد، كسى كه به يك بيمارى سخت اخلاقى گرفتار است آثار و نشانه هايش در اعمال و سخنان او ظاهر مى شود.
بزرگان اخلاق آثار كبر را به طور مشروح و گسترده شمرده اند، اين آثار گاه در چهره ظاهر مى شود، مثل اينكه شخص متكبّر در برابر اشخاص مختلف چهره در هم مى كشد و نگاه هاى تحقيرآميزى مى كند حتّى حاضر نيست با تمام صورت با افراد روبرو شود.
گاه آثار اين خوى نكوهيده در سخنانش آشكار مى گردد، تعبيرهايى كه از خود مى كند مبالغه آميز است و پيوسته ضميرهاى جمع درباره خود به كار مى برد، حتّى تُن صداى او نشان مى دهد كه آدم مغرور و متكبّرى است .
در ميان حرف اين و آن مى دود و به كسى اجازه سخن گفتن نمى دهد، به سخنان مردم گوش نمى دهد ولى انتظار دارد همه به سخنانش گوش فرادهند، سخنان كوتاه ديگران را طولانى مى شمرد و سخنان طولانى و بى محتواى خودش را كوتاه و لازم و واجب مى داند!
گاه آثار آن در حركات و اعمال ، ظاهر مى شود، دوست دارد ديگران در برابر او بايستند و او نشسته باشد، هنگامى كه وارد مجلس مى شود همه براى او قيام كنند، ولى او براى كسى قيام نكند!
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((من اءراد اءن ينظر الى رجل من اءهل النّار فلينظر الى رجل قاعد و بين يديه قوم قيام !؛ كسى كه مى خواهد به يكى از دوزخيان نگاه كند، نگاه به كسى كند كه نشسته است و مردم در برابر او ايستاده اند))!(48)
و نيز دوست دارد در كوچه و بازار تنها نباشد و فرد يا گروهى پشت سر او حركت كنند.
در حديثى آمده است : ((كان رسول اللّه فى بعض الاءوقات يمشى مع الاءصحاب فياءمرهم بالتّقدّم و يمشى فى غمارهم ؛ پيامبر اكرم گاه با يارانش حركت مى كرد به آنها دستور مى داد بر او تقدّم جويند و او در لا به لاى آنها راه مى رفت ))!(49)
دوست دارد كه ديگران به ديدن او آيند بى آنكه او به ديدن ديگران برود، از همنشينى با فقيران و مستمندان و كسانى كه ظاهر نامرتّبى دارند پرهيز مى كند و اگر گرفتار چنين افرادى شود سعى دارد در نخستين فرصت از كنار آنان برخيزد يا آنها را از خود دور سازد!
دوست دارد هرگز چيزى براى اهل خانه با دست خود خريدارى نكند و در خانه كمترين كارى انجام ندهد، زن و فرزند و خدمتكار دست به سينه در برابر او براى انجام حوائج حاضر باشند و او به آنها فرمان دهد!
گاه آثار تكبّر در طرز پوشيدن لباس ، مخصوصا لباسهاى گرانقيمتى كه جلب توجّه مى كند، يا مركب سوارى ، خانه و وسايل زندگى ، مركز كسب و كار و تجارت و يا حتّى طرز لباس و زندگى فرزندان و بستگان و منتسبين به او آشكار مى گردد و در همه اين موارد هدفش اين است كه قارون وار ثروت خود را به رخ ديگران بكشد و به گمان خود برترى خويش را نسبت به سايرش ثابت نمايد.
البتّه اين سخن بدان معنى نيست كه انسان از پوشيدن لباس خوب خوددارى كند و لباسهاى مندرس و پاره در تن نمايد، بلكه همانطور كه در حديث نبوى وارد شده ، عمل نمايد: ((كلوا واءشربوا و البسوا و تصدّقوا فى غير سرف و لامخيلة ؛ بخوريد و بياشاميد و بپوشيد و در راه خدا صدقه دهيد بى آنكه اسراف كنيد يا تكبّر و برترى جويى نماييد)).(50)
كوتاه سخن اينكه ظهور و بروز خوى نكوهيده ((تكبّر و برترى جويى )) در تمام شؤ ون زندگى انسان امكان پذير است و ممكن نيست كسى اين صفت رذيله را به صورت شديد يا خفيف داشته باشد و در چهره و سخن و اعمال او ظاهر نگردد.
7- مفاسد و پيامدهاى تكبّر و استكبار
اين خوى زشت - همانگونه كه در سابق اشاره شد - آثار بسيار مخربّى در روح و جان و اعتقادات و افكار افراد و نيز در سطح جوامع انسانى دارد، به گونه اى كه مى توان گفت هيچ بخش از زندگى فردى و اجتماعى از مصايب آن در امان نيست كه به چند قسمت از آن در ذيل اشاره مى شود:
1- نخستين مفسده آن كه از همه خطرناك تر است آلودگى به شرك و كفر است !
آيا كفر ابليس و انحراف او از مسير توحيد و حتّى اعتراض او بر حكمت سرچشمه اى جز كبر داشت ؟
آيا فراعنه و نمرودها و همچنين بسيارى از اقوام سركش كه از پذيرش دعوت انبياى الهى سرباز زدند دليلى جز تكبّر داشت ؟
تكبّر به انسان اجازه نمى دهد كه در برابر حق تسليم گردد، چرا كه كبر و غرور حجاب سنگينى در برابر چشم انسان مى افكند و او را از ديدن چهره زيباى حقّ محروم مى كند، بلكه گاهى فرشته حق را به صورت هيولاى وحشتناك مى بيند! و اين بالاترين ضرر و زيان تكبّر است .
شايد به همين دليل است كه در حديثى مى خوانيم كه راوى از امام صادق عليه السّلام درباره كمترين درجه ((الحاد)) سؤ ال كرد، امام عليه السّلام فرمود: ((انّ الكبر اءدناه !؛ كمترين درجه كفر و اِلحاد، تكبّر است ))!(51)
2- محروم شدن از علم و دانش ، يكى ديگر از پيامدهاى شوم كبر است ، زيرا انسان وقتى به حقيقت علم و دانش مى رسد كه آن را در هر جا و نزد هر كس ببيند همچون گوهر گمشده اى برُبايد، حال آنكه اشخاص متكبّر به آسانى حاضر نمى شوند بهترين علوم و دانشها و برترين و والاترين حكمت ها را از افراد هم رديف و يا زيردست خود بپذيرند.
آنها علوم و دانشهايى را قبول دارند كه از فكر خودشان بجوشد در حالى كه صفت كبر و غرور اجازه نمى دهد مطلب مهمّى از كبر آنان بجوشد، به همين دليل در حديث معروف ((هشام بن حكيم )) از امام كاظم عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ الزّرع ينبت فى السّهل و لاينبت فى الصّفا فكذلك الحكمة تعمر فى قلب المتواضع و لاتعمر فى قلب المتكبّر الجبّار، لاءنّ اللّه جعل التّواضع آلة العقل و جعل التّكبّر من آلة الجهل !؛ زراعت در زمينهاى نرم و هموار مى رويد و روى سنگهاى سخت هرگز رويش ندارد، همين گونه دانش و حكمت در قلب انسان متواضع رويش دارد، و قلب متكبّر جبّار هرگز آباد نمى گردد؛ زيرا خداوند تواضع را وسيله عقل و تكبّر را از ابزار جهل قرار داده است ))!(52)
3- تكبّر سرچشمه اصلى بسيارى از گناهان است
گاه در حالات افراد حسود، حريص ، بدزبان و آلوده به انواع گناهان دقّت مى كنيم مى بينيم سرچشمه همه اين رذايل را در وجود آنها تكبّر تشكيل مى دهد.
آنها هيچگاه مايل نيستند كسى را برتر از خود ببينند به همين دليل هر گاه نعمت و موهبت و موفّقيّتى نصيب ديگران شود، به آنها حسد مى ورزند.
آنها براى تحكيم پايه هاى برترى جويى خود حريص در جمع آورى مالند.
آنها براى اظهار برترى بر ديگران به خود اجازه مى دهند كه سايرين را تحقير كنند و با هَتك و توهين و سَبّ و دشنام ، زبان خود را آلوده سازند و به اين وسيله آتش درونى خود را فرونشانده و خويش را اشباع كنند.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: ((الحرص و الكبر و الحسد دواع الى تقحّم فى الذّنوب ؛ حرص و تكبّر و حسد سبب مى شود كه انسان در انواع گناهان فرورود)).(53)
در حديث ديگرى از آن حضرت عليه السّلام مى خوانيم : ((التّكبّر يظهر الرّذيلة ؛ تكبّر رذايل اخلاقى را ظاهر مى سازد)).(54)
4- تكبّر مايه تنفّر و پراكندگى مردم است
از بلاهاى مهمّى كه بر سر مستكبران وارد مى شود اِنزواى اجتماعى و پراكندگى مردم از اطراف آنهاست ، چرا كه شَرَف هيچ انسانى اجازه نمى دهد تسليم برترى جوييهاى افراد متكبّر و مغرور شود، به همين دليل به زودى حتّى نزديك ترين دوستان و بستگان از آنها فاصله مى گيرند و اگر به حكم الزامهاى اجتماعى مجبور باشند با آنان زندگى كنند، در دل از آنان متنفّرند!
در حديثى از امام اميرالمؤ منين عليه السّلام مى خوانيم : ((من تكبّر على النّاس ذلّ؛ كسى كه فخرفروشى كند، ذليل مى شود)).(55)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((اءقمت النّاس المتكبّر؛ منفورترين مردم ، متكبّر است )).(56)
در حديث ديگرى از على عليه السّلام آمده است : ((ثمرة الكبر اءلمسبّة ؛ ميوه درخت تكبّر بدگويى از مردم است )).(57)
اين تعبير كه در حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام رسيده است نيز بسيار عبرت انگيز است : ((ليس للمتكبّر صديق ؛ براى متكبّر دوستى باقى نمى ماند))!(58)
در حديث ديگرى فرمود: ((مااجتلب المقت بمثل الكبر؛ چيزى مانند تكبّر خشم مردم را برنمى انگيزد))!(59)
5- تكبّر سبب از دست دادن امكانات زندگى است
انسان در صورتى در زندگى موفّق خواهد بود كه بتواند همكارى ديگران را جلب كند، افراد مُنزوى كه تلاشهاى آنها تنها جنبه فردى دارد يا شكست مى خورند و يا موفّقيّت ناچيزى نصيبشان مى شود و از آنجا كه تكبّر انسان را به اِنزوا مى كشاند طبعا موفّقيّت او را در صحنه زندگى ناچيز مى كند.
در حديثى از امام اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((بكثرة التّكبّر يكون التّلف ؛ فزونى تكبّر مايه اتلاف (اسباب موفّقيّت ) است )).(60)
اين سخن را به گونه ديگرى نيز مى توان تقسيم كرد و آن اينكه بسيارى از جنگها و خونريزى ها و ويرانى ها از تكبّر و استكبار سرچشمه مى گيرد، گروهى خودخواه زمام امور كشورهاى جهان را به دست مى گيرند و هر يك مى خواهد بر ديگرى برترى جويى كند و همين امر سبب درگيرى ميان آنان مى گردد، خونهاى بى گناهان در اين راه ريخته مى شود و خانه ها ويران مى گردد.
گاه تكبّر به صورت گروهى ظاهر مى شود و نژاد خود را برتر از نژادهاى ديگر مى پندارد و همين برترى جويى نژادى يكى از اسباب مهمّ جنگها در طول تاريخ بوده است .
برترى جويى نژاد ژرمن يكى از علل عمده بروز جنگهاى جهانى بود كه ميليونها كُشته و مجروح و ميلياردها ميليارد، زيان و ضرر به جاى گذاشت .
كوتاه سخن اينكه : اگر ضايعات تكبّر را در روح و جسم انسان و در زندگى فردى و اجتماعى او مورد بررسى قرار دهيم خواهيم ديد كه هيچ صفتى از صفات ذميمه ، تا اين حدّ ويرانگر نبوده و پيامدهاى شوم نداشته است .
8- درمان تكبّر
بزرگان اخلاق درباره راه درمان تكبّر، بحثهاى بسيار مشروح دارند كه غالب آنها بر اين مِحور دور مى زند كه راه درمان تكبّر، دو راه است : راه ((علمى )) و راه ((عملى )).
امّا راه علمى ، به اين صورت است كه افراد متكبّر درباره خود بينديشند كه كيستند و چيستند؟ و كجا بودند؟ و به كجا مى روند؟ و سرانجام كار آنها چه خواهد شد؟
و نيز درباره عظمت خداوند بينديشند و خود را در برابر ذات بى مثال او ببينند.
تاريخ سراسر عبرت جهان را بررسى كنند، درباره سرنوشت فرعونها و نمرودها و كسراها و خاقانها و قيصرها و سرانجام كار هر يك كمى مطالعه كنند تا بدانند پيروزى هاى زودگذر جهان چيزى نيست كه بتوان بر آن تكيه كرد و آن را نشانه بزرگى شمرد.
انسانى كه در آغاز، نطفه بى ارزشى بوده و در پايان مُردار گنديده اى مى شود و چند روزى كه در ميان اين دو زندگى مى كند، چيزى نيست كه به خاطر آن مغرور شود و فخرفروشى نمايد.
در ابتداى تولّد نوزادى بسيار ضعيف و ناتوان است كه قدرت بر كمترين كارى ندارد و حتّى نمى تواند آب دهانش را به كمك لبها حفظ كند و در دوران پيرى چنان ضعيف و ناتوان مى شود كه اگر دست و پاى سالمى داشته باشد براى پيمودن راه كوتاهى چندين بار بايد بنشيند و نفس تازه كند و برخيزد و با قامت خميده عصا زنان بقيّه راه را طى كند و اگر دست و پاى سالم نداشته باشد يا گرفتار عوارض پيرى كه براى غالب اشخاص پيش مى آيد بشود بايد او را به وسيله چرخ به اين طرف و آن طرف ببرند!
در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((عجبا للمختال الفخور و انّما خلق من نطفة ثمّ يعود جيفة و هو فيما بين ذلك لايدرى مايصنع به ؛ از متكبّر فخرفروش در شگفتم ! او در آغاز از نطفه بى ارزشى آفريده شده و در پايان كار مُردار گنديده اى خواهد بود و در اين ميان نمى داند به چه سرنوشتى گرفتار مى شود و با او چه مى كنند)).(61)
اگر سرى به بيمارستانها بزنيم و افراد نيرومند و قوى پيكرى را كه بر اثر يك حادثه يا يك بيمارى بر روى تخت بيمارستان افتاده اند و قدرت بر حركت ندارند مشاهده كنيم مى دانيم قوّت و قدرت جسمانى چيزى نيست كه انسان به آن فخر كند.
اگر به ثروتمندان معروفى كه با دگرگونى مختصر در وضع اقتصادى دنيا گرفتار ورشكستگى عظيم شده و بر خاك سياه نشسته اند بنگريم خواهيم ديد ثروت نيز چيزى نيست كه انسان بر آن تكيه كند و به آن فخر نمايد.
و اگر به قدرتمندان بزرگى بنگريم كه با دگرگونيهاى وضع سياسى در چند روز به كلّى از قدرت سكوت كردند يا پشت ميله هاى زندان قرار گرفتند، يا اعدام شدند، خواهيم دانست كه قدرت ظاهرى نيز قابل اعتماد نيست .
پس انسان به چه چيزش مى نازد؟ و به چه چيز افتخار مى كند؟ و بر ديگران فخرفروشى مى كند؟!
در حديثى از امام زين العابدين عليه السّلام آمده است كه ((ميان سَلمان فارسى و مرد خودخواه و متكبّرى خصومت و سخنى واقع شد آن مرد به سَلمان گفت تو كيستى ؟ (و چه كاره اى ؟!) سَلمان گفت : امّا آغاز من و تو هر دو نطفه كثيفى بوده و پايان كار من و تو مُردار گنديده اى است ، هنگامى كه روز قيامت شود و ترازوهاى سنجش برقرار گردد هر كس ترازوى عملش سنگين باشد كريم و باشخصيّت و بزرگوار است و هر كس ترازوى عملش سبك باشد پَست و بى مقدار است ))!(62)
كوتاه سخن اينكه انسان هر گاه در اين گونه امور بيشتر بينديشد از مَركَب كبر و غرور پياده مى شود.
و امّا درمان تكبّر از طريق عملى به اين طريق حاصل مى شود كه سعى كند اعمال متواضعان را انجام دهد تا اين فضيلت اخلاقى در اعماق وجود او ريشه بدواند، در برابر خداوند و خَلق او تواضع كند، سر به سجده و بر روى خاك نهد و لا اله الّا اللّه حقا حقا سجدت لك تعبّدا و رقّا لامستنكفا و لامستكبرا و مانند اين جمله ها را تكرار كند.
لباس ساده بپوشد، غذاى ساده بخورد، با خادمان يا كارگرانش بر سر يك سفره بنشيند، در سلام كردن بر ديگران تقدّم جويد، صدر مجلس ننشيند و در راه رفتن بر ديگران پيشى نگيرد.
با كوچك و بزرگ گرم بگيرد و از همنشينى با افراد متكبّر و مغرور بپرهيزد و در عمل امتيازى براى خود بر ديگران قائل نشود، خلاصه آنچه را نشانه تواضع يا از مظاهر آن است در عمل و سخن به كار بندد سعى كند حالت ، عادت و سپس ملكه او گردد.
در حالات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است كه روى زمين مى نشست و غذا مى خورد و مى فرمود: ((انّما اءنا عبد آكل كما ياءكل العبد؛ من بنده اى هستم مانند غلامان غذا مى خورم )).(63)
غالبا اين حديث معروف درباره على عليه السّلام شنيده ايم كه روزى دو پيراهن خريد يكى به چهار درهم و ديگرى به سه درهم ، سپس به غلامش قَنبر فرمود: يكى از اين دو را انتخاب كن ، قَنبر پيراهن چهار درهمى را انتخاب كرد و امام پيراهن سه درهمى پوشيد.(64)
در خطبه 160 نهج البلاغه آمده است امام عليه السّلام درباره پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنين مى فرمايد: ((و لقد كان ياءكل على الاءرض و يجلس جلسة العبد و يخصف بيده نعله ، و يرقع بيده ثوبه و يركب الحمار العارى و يردف خلفه ؛ پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم روى زمين (بدون فرش ) مى نشست و غذا مى خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس مى كرد و با دست خود كفش خويش را وصله مى كرد و بر مَركَب برهنه سوار مى شد و حتّى كسى را پشت سر خويش سوار مى كرد)).
البتّه با تغيير شرايط زمان بسيارى از اين امور، امروز معمول نيست و انجام آن توصيه نمى شود، هدف اين است با مطالعه حالات پيشوايان بزرگ و توجّه به مقام والاى تواضع آنها درس بگيريم و كبر و غرور را از خود دور سازيم .
اينها همه از يك سو و از سوى ديگر:
از آنجا كه تكبّر اسباب و عللى دارد كه در سابق به هفت قسمت از اسباب آن اشاره شد بزرگان اخلاق براى از ميان بردن هر يك از اين اسباب هفتگانه تمهيداتى كرده اند كه بسيار قابل توجّه است ، از جمله :
آنها كه به خاطر نَسَب خود بر ديگران فخر مى فروشند بايد در اين حقيقت بينديشند كه اولا افتخار به كمالات ديگران عين جهالت است و اگر پدر كسى فاضل بوده ، ولى خودش بى بهره است ، از علم پدر حاصلى ندارد و ارزشى براى او ايجاد نخواهد شد و ثانيا اگر نيك بينديشد، پدر او نطفه است و جدّ اعلايش خاك و اينها امورى نيستند كه انسان به سبب آنها افتخار كند و براى خود امتيازى قائل باشد.
در حديثى آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش گفت : ((يا بنىّ ويل لمن تجبّر و تكبّر، كيف يتعظّم من خلق من طين ، و الى طين يعود؟ لايدرى الى ماذا يصير؟ الى الجنّة فقد فاز اءو الى النّار فقد خسر خسرانا مبينا!؛ واى بر كسى كه تكبّر و برترى جويى مى كند، چگونه خود را بزرگ مى پندارد كسى كه از خاك آفريده شده و به خاك برمى گردد؟ نمى داند به كجا مى رود؟ به سوى بهشت تا رستگار باشد يا به سوى دوزخ تا گرفتار خُسران آشكارى گردد))!
امّا كسانى كه به خاطر جمال و زيبايى گرفتار كبر و غرور مى شوند بايد در اين معنى بينديشند كه با يك بيمارى ، مخصوصا بيماريهاى پوستى ، تمام اين جمال و زيبايى بر باد مى رود و اگر بيماريها آن را بر باد ندهد چند روزى كه گذشت گَرد و غُبار پيرى بر سر و صورتش مى نشيند و آن جوان زيباى راست قامت ديروز به پيرمرد خميده ناتوانى كه صورتش پر از چين و چروك پيرى است مبدّل مى شود! چيزى كه به اين سرعت قابل زوال است چگونه مى تواند سبب غرور و برترى جويى بر ديگران شود؟
و اگر سبب تكبّر او قوّت و قدرت جسمانى است بايد فراموش نكند كه گاه با يك عارضه كوچك قلبى يا مغزى تمام يا قسمتى از بدن فَلَج مى شود و به كلّى از كار مى افتد، به گونه اى كه نتواند حتّى مگسى را از خود دور كند؟ اگر خار و يا سوزنى به پاى او رود و نتواند آن را بيرون بياورد پيوسته معذّب است .
امّا آنها كه به سبب ثروت و فزونى اموال و كثرت ياران و انصار گرفتار غرور و تكبّر مى شوند اوّلا بايد به اين نكته توجّه كنند كه اينها امورى است از بيرون وجود انسان و چيزى كه بيرون وجود انسان است نمى تواند مايه مباهات او گردد، چگونه انسان داراى شخصيّت ، به اسب و استر، اتومبيل و خانه اش افتخار مى كند؟ و چگونه شَرف و شخصيّت خود را در اين امور مى پندارد؟ امورى كه مى تواند در دست پَست ترين خَلق خدا نيز باشد، امورى كه بسيارى از آنها دزدان به آسانى مى ربايند. چه بى ارزش است شرفى كه دزد آن را مى ربايد و صاحبش را فاقد آن مى كند!
از اين گذشته همه مى دانيم اموال و ثروت هاى دنيوى دائما دست به دست مى گردد، ثروتمندان بزرگ روزى فقير مى شوند و كاخ نشينان ، خاك نشين مى گردند.
چيزى كه اين قدر ناپايدار و قرار است چگونه ممكن است اين همه مايه غرور و غفلت گردد.
اگر سبب كبر و غرور او علم و دانش فراوان است كه متاءسّفانه از بدترين آفات نفسانى است و به همين نسبت درمانش سخت تر و پيچيده تر است به خصوص اينكه در فضيلت علم آن قدر آيات و روايات وارد شده كه مطالعه آنها ممكن است انسان را گرفتار كبر و غرور كند، بايد عالمان بينديشند كه قرآن مجيد در آيه 5 سوره جمعه عالمان بى عمل را به خرانى تشبيه كرده كه بارى از كتاب بر پشت دارند و نيز بينديشند كه شخص عالم به همان نسبت كه بر ديگران برترى علمى دارد مسؤ وليّتش سنگين تر است ، ممكن است خداوند از هفتاد گناه جاهل بگذرد پيش از آنكه از يك گناه عالم بگذرد.
نبايد فراموش كنند كه حساب آنها در قيامت از ديگران بسيار مشكل تر است ، با اين حال چگونه مى توانند به ديگران فخرفروشى كنند؟!
و سرانجام اگر سرچشمه تكبّر انواع عبادت و طاعات الهى است كه انسان متكبّر انجام داده بايد به اين واقعيّت بينديشد كه خداوند تنها عبادتى را مى پذيرد كه از هرگونه عُجب و كبر پاك باشد و به يقين گناهكاران نادم و پشيمان به نجات نزديكترند تا عابدان مغرور!
بخصوص اينكه از نشانه هاى قبولى عبادت اين است كه انسان خود را كوچك و بى مقدار بداند و اگر تمام عبادت جنّ و اِنس را انجام دهد باز از خوف خدا غافل نشود.
9- آزمايشهاى درمانى !
پيش از اين گفته ايم بيماريهاى اخلاقى شباهت زيادى به بيماريهاى جسمانى دارد و با مقايسه آن دو با يكديگر بسيارى از مشكلات حلّ مى شود از جمله اينكه طبيب پس از درمان بيمارى جسمانى بار ديگر بيمار را به آزمايشگاه مى فرستد تا از بهبودى كامل او مطمئن شود و اگر آثارى از بيمارى را در او ببيند به درمان خود ادامه مى دهد تا بيمارى به كلّى ريشه كَن شود.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
بزرگان علم اخلاق در برخورد با بيمارى خطرناك ((تكبّر)) نيز همين روش را پيشنهاد كرده اند، به اين گونه كه وقتى انسان به درمان تكبّر مى پردازد براى اطمينان به ريشه كَن شدن آن بايد خود را در معرض آزمايش جديد قرار دهد تا از ريشه كَن شدن اين بيمارى مطمئن شود.
مرحوم فيض كاشانى با استفاده از ((احياءالعلوم )) آزمايشهايى را در اين زمينه پيشنهاد مى كند كه جالب توجّه است از جمله :
1- با بعضى از اقران و هم رديفان به مناظره مشغول شود و ببيند اگر حق از زبان دوستش ظاهر شد آيا حاضر است به راحتى آن را بپذيرد و حتّى از او تشكّر كند؟ يا هنوز براى او پذيرش حق از دوست هم رديف يا از شاگردش سنگين است ؟ در صورت اوّل كبر ريشه كَن شده و در صورت دوم هنوز ريشه هاى آن باقى است !
2- با دوستان و هم رديفانش در مجالس شركت كند و آنها را بر خود مقدّم دارد و پشت سر آنها وارد مجلس شود و پايين تر از آنها بنشيند، اگر براى او سخت و ناگوار نبود تكبّر از وجود او رخت بر بسته واگر احساس ناراحتى و سنگينى مى كند بداند هنوز ريشه هاى آن باقى است !
ولى گاه در اينجا شيطان دامى بر سر راه انسان مى افكند و براى اين كه خود در انظار مردم ، انسان خوب و متواضع جلوه دهد به او مى گويد در پايين ترين نقطه مجلس بنشين و در ميان افراد عادى قرار بگير و تصوّر مى كند اين نوعى تواضع است در حالى كه هدفش اين است از اين طريق بزرگى شخصيّت خود را نشان دهد و نظرها را به سوى خود جلب كند كه در واقع نوعى تكبّر آميخته با رياكارى است .
3- اگر شخص فقير و مستمندى از او دعوتى به عمل بياورد دعوتش را با ميل بپذيرد، يا اگر دوستى نيازى داشت براى انجام حوائج او مثلا به بازار رود، اگر اين گونه كارها بر او سنگين نبود كبر ريشه كَن شده ، والّا بايد به درمان ادامه دهد!
4- براى خريد نيازهاى زندگى شخصا به بازار برود، اگر براى او سخت بود هنوز ريشه هاى تكبّر باقى است و اگر مايل بود مردم او را در اين حال ببينند و به تواضعش آفرين بگويند باز متكبّر رياكارى است !
به يقين نمى توان انكار كرد كه اين امور در همه محيطها و همه زمان ها يكسان نيست ، گاه مى شود براى بعضى اشخاص بعضى از اين كارها عيب است و اگر چنين كارى كنند ضربه اخلاقى براى مردم حاصل مى شود، لذا در حديثى مى خوانيم امام صادق عليه السّلام مردى از اهل مدينه را ديد كه چيزى براى خانواده اش خريده و به سوى خانه مى برد، هنگامى كه چشم امام عليه السّلام به او افتاد شرمنده شد، امام عليه السّلام فرمود (نگران نباش ) چيزى است كه براى خانواده ات خريده اى و به سوى آنها مى برى ، به خدا سوگند اگر مردم مدينه بر من عيب نمى گرفتند من هم دوست داشتم اشيايى از بازار براى خانواده ام بخرم و خودم براى آنان ببرم ، اين در حالى است كه جدش اميرمؤ منان على عليه السّلام خرده نمى گرفت ، هدف اين است كارهاى متواضعانه بر او گران نباشد.
5- لباس هاى ساده و كم ارزش بپوشد، اگر احساس ناراحتى نكرد تكبّر از وجودش رخت بربسته و در غير اين صورت هنوز گرفتار است ، در حديث آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: ((من اعتقل البعير و لبس الصّوف فقد برى من الكبر!؛ كسى كه پاى شتر را شخصا ببندد و لباس پشمينه بپوشد (و احساس ناراحتى نكند) از كبر پاك شده است ))!
ولى مبادا انجام اين كارها براى خودنمايى و ابراز تواضع باشد كه خود نوعى تكبّر تؤ ام با رياكارى محسوب مى شود.
باز تكرار مى كنيم كه زمان ها و مكان ها و اشخاص همه يكسان نيستند، بايد بدون تعصّب شرايط را در نظر گرفت و بدون فريب دادن خويشتن ، مقتضاى زمان و مكان و موقعيّت هر شخص را مشخّص نمود و براى اين كه در اين گونه موارد گرفتار خودفريبى نشويم بايد از قضاوت ديگران نيز استفاده كنيم .
راستى چرا بسيارى از مردم به طب جسمانى فوق العاده اهمّيّت مى دهند و بارها و بارها به انواع آزمايشها مى پردازند تا از سلامت خود مطمئن شوند، ولى براى طب روحانى و اخلاقى كه ضامن سعادت جاويدان و نجات جان انسان است و به مضمون آيه ((الّا من اءتى اللّه بقلب سليم ؛ تنها راه خوشبختى داشتن ((قلب سليم ))است )) اهمّيّتى قائل نيستند؟!
2 : تواضع و فروتنى
اشاره :
ناگفته پيداست كه تواضع و فروتنى نقطه مقابل تكبّر و فخرفروشى است و جداسازى بحثهاى كامل اين دو از يكديگر مشكل يا غيرممكن است و لذا هم در آيات و روايات اسلامى و هم در كلمات بزرگان اخلاق اين دو به يكديگر آميخته شده است ، نكوهش از يكى ملازم تمجيد و ستايش از ديگرى است و ستايش از يكى همراه با نكوهش از ديگرى مى باشد، درست مثل اينكه بحثهاى مربوط به ستايش و تمجيد از علم جداى از نكوهش از جهل نيست و نكوهش از جهل همراه ستايش علم است .
با اين حال مفهوم اين سخن آن نيست كه ما بحثهاى مربوط به تواضع را ناديده گرفته و به آنچه در بحث زشتى تكبّر و استكبار گفتيم بسنده كنيم . بخصوص اينكه نسبت بين تكبّر و تواضع به اصطلاح نسبت ميان ضدّين است نه وجود و عدم . هم تكبّر يك صفت وجودى است و هم تواضع و هر دو در مقابل يكديگر قرار دارند، نه از قبيل وجود و عدم كه سخن از يكى الزاما همراه با نفى ديگرى باشد.
در روايات اسلامى نيز به اين معنى اشاره شده است از جمله از على عليه السّلام مى خوانيم : ((ضادّوا الكبر بالتّواضع ؛ به وسيله تواضع با تكبّر كه ضدّ آن است مقابله كنيد)).(65)
با اين اشاره به قرآن بازمى گرديم و آيات مربوط به مسئله تواضع را گلچين كرده ، مورد بررسى قرار مى دهيم (هر چند آياتى كه به كنايه يا به ملازمه به آن اشاره مى كند بيش از اينها است ).
1- يا اءيّها الّذين آمنوا من يرتدّ منكم عن دينه فسوف ياءتى اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه اءذلّة على المؤ منين اءعزّة على الكافرين ... (سوره مائده ، آيه 54)
2- و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الاءرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما (سوره فرقان ، آيه 63)
3- واخفض جناحك لمن اتّبعك من المؤ منين (سوره شعراء، آيه 215)
ترجمه :
1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما، از آيين خود بازگردد (به خدا زيانى نمى رساند؛) خداوند به زودى جمعيّتى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند؛ در برابر مؤ منان متواضع ، در برابر كافران سرسخت و نيرومندند.
2- بندگان (خاصّ خداوند) رحمان ، كسانى هستند كه با آرامش بى تكبّر بر زمين راه مى روند؛ و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند).
3- (اى پيامبر) بال و پَر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند بگستر (و نسبت به آنها تواضع و مهربانى كن ).
تفسير و جمع بندى
در نخستين آيه مورد بحث سخن از گروهى از مؤ منان به ميان آمده كه مشمول فضل و عنايات الهى هستند هم خدا را دوست مى دارند و هم محبوب پروردگارند.
يكى از اوصاف بارز آنها اين است كه در برابر مؤ منان متواضعند: (اءذلّة على المؤ منين ) و در برابر كافران نيرومند و قوى هستند (اءعزّة على الكافرين ).
((اءذلّة )) جمع ((ذلول )) و ((ذليل )) از مادّه ((ذُلّ)) (بر وزن حُرّ) در اصل به معنى نرمى و ملايمت و تسليم است در حالى كه ((اءعزّة )) جمع ((عزيز)) از مادّه ((عزة )) به معنى شدّت است ، حيوانات رام را ((ذلول )) مى گويند چون ملايم و تسليمند و ((تذليل )) در آيه ذلّلت قطوفها تذليلا اشاره به سهولت چيدن ميوه هاى بهشتى است .
گاه ذلّت در مواردى به كار مى رود كه معنى منفى دارد و آن در جايى است كه از سوى غير به انسان تحميل مى شود وگرنه در مادّه اين لغت مفهوم منفى ذاتا وجود ندارد (دقّت كنيد).
به هر حال آيه فوق دليل روشنى بر اهمّيّت تواضع و عظمت مقام متواضعين است ، تواضعى كه از درون جان انسان برخيزد و براى احترام به مؤ منى از مؤ منان و بنده اى از بندگان خدا باشد.
در دوّمين آيه باز اشاره به اوصاف برجسته و فضائل اخلاقى گروهى از بندگان خاصّ خداست كه در طىّ آيات سوره فرقان از آيه 63 تا آيه 74 دوازده فضيلت بزرگ براى آنها ذكر شده است و جالب اينكه نخستين آنها همان صفت تواضع است ، اين نشان مى دهد همان گونه كه ((تكبّر)) خطرناك ترين رذائل است ، تواضع مهمترين يا از مهمترين فضائل مى باشد، مى فرمايد:
((بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند)) (و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الاءرض هونا).
((هون )) مصدر است و به معنى نرمى و آرامش و تواضع است و استعمال مصدر در معنى اسم فاعل در اينجا به خاطر تاءكيد است ، يعنى آنها چنان آرام و متواضعند كه گويى عين تواضع شده اند و به همين دليل در ادامه آيه مى فرمايد: ((و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما؛ و هنگامى كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند)، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى و بزرگوارى مى گذرند))).
و در آيه بعد از آن سخن از تواضع آنها در برابر ذات پاك خداست مى فرمايد: ((و الّذين يبيتون لربّهم سجّدا و قياما؛ آنها كسانى هستند كه شبانگاه براى پروردگارشان سجده و قيام مى كنند (و به بندگى و عبادت مى پردازند))).
((راغب )) در كتاب ((مفردات )) مى گويد: ((هون )) دو معنى دارد يكى از آنها خضوع و نرمشى است كه از درون جان انسان بجوشد كه اين شايسته ستايش است (سپس به آيه مورد بحث اشاره مى كند) و در حديث نبوى آمده است المؤ من هيّن ليّن .(66) دوم خضوع و تذلّلى است كه از سوى ديگرى بر انسان تحميل شود و او را خوار كند.
ناگفته پيداست كه منظور از الّذين يمشون على الاءرض هونا اين نيست كه فقط راه رفتن آنها متواضعانه است ، بلكه منظور نفى هرگونه كبر و خودخواهى است كه در تمام اعمال انسان و حتّى در كيفيّت راه رفتن كه ساده ترين كار است آشكار مى شود، زيرا ملكات اخلاقى هميشه خود را در لا به لاى گفتار و حركات انسان نشان مى دهند تا آنجا كه در بسيارى از مواقع از چگونگى راه رفتن انسان مى توان به بسيارى از صفات اخلاقى او راه برد.
آرى عباد الرّحمن (بندگان خاص خدا) نخستين نشانشان همان تواضع است ، تواضعى كه در تمام ذرّات وجودشان نفوذ كرده و حتّى در راه رفتن آنها آشكار است و اگر مى بينيم خداوند در آيه 37 سوره اسراء به پيامبرش دستور مى دهد ((و لاتمش فى الاءرض مرحا؛ روى زمين با تكبّر راه مرو)) منظور فقط راه رفتن نيست بلكه هدف ، تواضع در همه كار است كه نشانه بندگى و عبوديّت خداست .
در سوّمين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كرده ، مى فرمايد: ((بال و پَر خود را براى مؤ منانى كه از تو پيروى مى كنند پايين بياور و (تواضع و محبّت كن )؛ و اءخفض جناحك لمن اءتّبعك من المؤ منين ))
((خفض )) بر وزن ((خشم )) در اصل به معنى پايين آوردن است و ((جناح )) به معنى بال مى باشد. بنابراين ((و اخفض جناح )) كنايه از تواضع آميخته با محبّت است ، همان گونه كه پرندگان هرگاه مى خواهند به جوجه هاى خود اظهار محبّت كنند بال و پَر خود مى گسترانند و آنها را زير بال و پَر مى گيرند تا هم در برابر حوادث احتمالى مصون بمانند و هم از تشتّت و پراكندگى حفظ شوند، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز ماءمور بود بدين گونه مؤ منان را زير بال و پَر خود بگيرد!
اين تعبير بسيار ظريف و پُرمعنى نكات مختلفى را در عبادت كوتاهى جمع كرده است .
جايى كه پيامبر ماءمور به تواضع آميخته با محبّت در برابر مؤ منان باشد تكليف افراد امّت روشن است چرا كه پيغمبر سرمشق و الگو و ((اسوه )) براى همه امّت است .
شبيه همين تعبير در آيه 88 سوره حجر نيز آمده است آنجا كه مى فرمايد: و اخفض جناحك للمؤ منين كه باز مخاطب در آن شخص پيامبر است كه ماءمور مى شود براى مؤ منان ((خفض جناح )) و تواضع آميخته با محبّت داشته باشد.
شبيه اين تعبير با اندك تفاوتى در مورد فرزندان در مقابل پدران و مادران در سوره ((اسراء)) آمده ، آنجا كه مى فرمايد: ((و اءخفض لهما جناح الذّلّ من الرّحمة ؛ بالهاى خود را در برابر آن دو (پدر و مادر) از محبّت و لطف فرود آر (و تواضعى آميخته با احترام و محبّت در برابر آنان داشته باش ))).
از مجموع آنچه در آيات فوق آمده به خوبى استفاده مى شود كه قرآن مجيد نه تنها تكبّر و استكبار را مورد مذمّت قرار داده ، بلكه نقطه مقابل آن يعنى تواضع و فروتنى را با تعبيرات گوناگون مورد تمجيد قرار داده است .
تواضع و فروتنى در روايات اسلامى
در منابع شيعه و اهل سنّت احاديث فراوانى در مورد تواضع به چشم مى خورد كه بعضى درباره اهمّيّت تواضع است و بعضى درباره علامت و آثار متواضعان و يا ثمره تواضع و حد و آداب آن مى باشد.
در اهمّيّت تواضع تعبيرات بسيار جالبى در روايات آمده :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : روزى فرمود: ((ما لى لا اءرى عليكم حلاوة العبادة ؟! قالوا و ما حلاوة العبادة ؟ قال التّواضع !؛ چه مى شود كه شيرينى عبادت را در شما نمى بينيم ؟ عرض كردند: شيرينى عبادت چيست ؟ فرمود: تواضع است !))(67)
ناگفته پيداست حقيقت عبادت نهايت خضوع در برابر پروردگار است . كسى كه شيرينى خضوع و تواضع در برابر خدا را دريابد در برابر خَلق خدا نيز متواضع است .
2- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان عليه السّلام آمده است : ((عليك بالتّواضع فاءنّه من اءعظم العبادة ؛ بر تو باد تواضع كه از برترى عبادات است )).(68)
3- از امام حسن عسكرى عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: ((التّواضع نعمة لا يحسد عليها؛ تواضع نعمتى است كه سبب حسادت ديگران نمى شود)).(69)
معمولا هر نعمتى نصيب انسان مى شود مزاحمت هاى حسودان افزوده مى گردد و گاه اين حسادت چنان فضاى زندگى را تنگ مى كند كه زندگى بر صاحب نعمت مشكل مى شود، ولى تواضع از اين قاعده كلّى مستثنى است ، نعمتى است كه حسادات حسودان را برنمى انگيزد.
اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى از نبىّ اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم پايان مى دهيم :
4- ((يباهى اللّه تعالى الملائكة بخمسة : بالمجاهدين ، والفقراء، و الّذين يتواضعون للّه تعالى ، والغنىّ الّذى يعطى الفقراء و لايمنّ عليهم ، و رجل يبكى فى الخلوة من خشية اللّه عزّوجلّ؛ خداوند به پنج دسته از انسانها به فرشتگان مباهات مى كند: مجاهدان (راه خدا)، فقرا (و نيازمندانى كه دين خود را به دنيا نمى فروشند) و آنها كه به خاطر خدا تواضع مى كنند و ثروتمندان كه بى منّت به مستمندان كمك مى نمايند و كسى كه در خلوت از خوف خدا گريه مى كند!)).(70)
درباره ثمرات و آثار مثبت تواضع نيز روايات فراوانى از معصومين به ما رسيده است كه چند حديث پر معنى را در ذيل مى آوريم :
در حديثى از امام اميرالمؤ منين مى خوانيم : ((ثمرة التّواضع المحبّة و ثمرة الكبر المسبّة !؛ ميوه درخت تواضع محبّت است و ميوه (شوم ) تكبّر دُشنام و ناسزاگويى مردم است !))(71)
در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : ((بخفض الجناح تنتظم الامور!؛ با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مى يابد!)).(72)
روشن است كه نظم جامعه جز در سايه همكارى و همدلى حاصل نمى شود و همكارى و همدلى مردم در صورتى ممكن است كه شخص مدير نخواهد خود را بر آنها تحميل كند و يا فخرفروشى كند و خود را برتر از ديگران قلمداد نمايد، هميشه مديرانى موفّق هستند كه در عين قاطعيّت متواضع و پر محبّت باشند.
در حديث ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((التّواضع لايزيد العبد الّا رفعة فتواضعوا يرفعكم اللّه !؛ تواضع جز بزرگى بر انسان نمى افزايد پس تواضع كنيد تا خداوند شما را بلند مقام سازد!)).(73)
گاه چنين تصوّر مى شود كه تواضع انسان را كوچك مى كند در حالى كه اين يك برداشت سطحى و نادرست است ، همواره مى بينيم افراد متواضع در جامعه مورد احترام و داراى عظمت و شخصيّت هستند و تواضع بر منزلت آنها مى افزايد.
از احاديث اسلامى استفاده مى شود كه تواضع شرط قبولى عبادات و طاعات است ، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : ((التّواضع اءصل كلّ خير نفيس و مرتبة رفيعة ... و من تواضع للّه شرّفه اللّه على كثير من عباده ... و ليس للّه عزّوجلّ عبادة يقبلها و يرضيها الّا و بابها التّواضع ، و لايعرف ما فى معنى حقيقة التّواضع الّا المقرّبون المستقلّين بوحدانيّته ، قال اللّه عزّوجلّ و عباد الرّحمن الّذين يمشون على الاءرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما...؛ تواضع ريشه هر كار نيك و باارزش است و مقام والايى است ... و هر كس براى خدا تواضع كند خداوند او را بر بسيارى از بندگانش شرافت مى بخشد... و هيچ عبادتى براى خدا مورد رضا و قبول نخواهد بود مگر اينكه باب آن تواضع است و حقيقت تواضع را جز مقرّبانى كه مستقل در وحدانيّت خداوندند درك نمى كنند، خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: بندگان خداوند رحمان كسانى هستند كه در زمين با تواضع راه مى روند و هنگامى كه جاهلان آنها را (با سخنان نامناسب ) خطاب كنند، به آنها سلام مى گويند (و با بى اعتنايى مى گذرند))).(74)
اين سخن را با حديثى كه از حضرت مسيح عليه السّلام نقل شده است پايان مى دهيم . فرمود: ((بالتّواضع تعمر الحكمة لابالتّكبّر، كذلك فى السّهل ينبت الزّرع لا فى الجبل !؛ به وسيله تواضع ، مزرعه علم و دانش آباد مى شود نه با تكبّر، همان گونه كه زراعت در زمين نرم و هموار مى رويد نه بر روى كوه !)).(75)
كوتاه سخن اينكه : تواضع هم در زندگى علمى و فرهنگى انسان اثر مى گذارد (چرا كه افراد متكبّر به خاطر تكبّرشان از رسيدن به حق محجوبند) و هم در زندگى اجتماعى (چرا كه افراد متواضع از محبوبيّت فوق العاده در اجتماع بهره مى گيرند و همه مردم براى آنها احترام خاصّى قائلند) و هم در رابطه انسان با خدا موثّر است چرا كه روح عبادت ، تواضع و كليد قبولى آن فروتنى است .
در مورد نشانه هاى تواضع نيز روايات جالبى در منابع اسلامى وارد شده است ، در حديثى از امام على بن ابى طالب عليه السّلام مى خوانيم : ((ثلاث هنّ راءس التّواضع : اءن يبدء بالسّلام من لقيه ، و يرضى بالدّون من شرف المجلس ، و يكره الرّيا و السّمعة ؛ سه چيز است كه سرآغاز تواضع است : نخست اينكه انسان هر كس را ببيند ابتدا به او سلام كند و در پايين مجلس بنشيند و تظاهر و ريا و سمعه را ناخوش دارد)).(76)
در بعضى از روايات نشانه هاى ديگرى نيز بر آن افزوده شده است ، از جمله : ترك ((مراء)) و ((جدال )) يعنى انسان به خاطر برترى جويى با ديگرى بحث نكند و ديگر عدم علاقه به اينكه مردم او را بستايند.(77)
1- تعريف تواضع
((تواضع )) از مادّه ((وضع )) در اصل به معنى فرونهادن است ، اين تعبير در مورد زنان باردار كه مولود خود را به دنيا مى آورند به عنوان وضع حمل گفته مى شود و در مورد خسارت و زيان كردن و كمبود تعبير ((وضيعة )) به كار مى رود و هنگامى كه به عنوان يك صفت اخلاقى گفته مى شود مفهومش اين است كه انسان خود را پايين تر از آنچه موقعيّت اجتماعى اوست قرار دهد، به عكس تكبّر كه مفهومش برترى جويى و قرار دادن خويشتن برتر از موقعيّت فردى و اجتماعى اوست .
بعضى از ارباب لغت ((تواضع )) را به معنى ((تذلّل )) تفسير كرده اند و منظور از تذلّل در اينجا خضوع و فروتنى و تسليم است .
مرحوم نراقى در ((معراج السعاده )) در تعريف تواضع مى گويد: ((تواضع عبارت است از شكسته نفسى كه نگذارد آدمى خود را بالاتر از ديگرى ببيند و لازمه آن كردار و گفتار چندى است كه دلالت بر تعظيم ديگران و اكرام ايشان مى كند)).(78)
تعبير به ((فروتنى )) در فارسى دقيقا همين معنا را مى رساند و اين مسئله از خلال گفتار و رفتار انسانها نمايان مى شود.
در حديثى از امام علىّ بن موسى الرضا عليه السّلام مى خوانيم ، سؤ ال كردند: ((ما حدّ التّواضع الّذى اذا فعله العبد كان متواضعا؟ فقال : التّواضع درجات منها اءن يعرف المرء قدر نفسه فينزّلها منزلتها بقلب سليم لايحبّ اءن ياءتى اليه ، ان راءى سيّئة دَراءها بالحسنة ، كاظم الغيظ، عاف عن النّاس ، و اللّه يحبّ المحسنين ؛ حدّ تواضع كه اگر انسان آن را انجام دهد متواضع محسوب مى شود چيست ؟ فرمود: تواضع درجات و مراحلى دارد: يكى از مراحل آن اين است كه انسان قدر و موقعيّت نفس خويش را بداند و در همان جايگاه با قلب سليم (و پذيرش درونى ) جاى دهد، دوست نداشته باشد كارى درباره كسى انجام دهد مگر همانند كارهايى كه درباره او انجام مى دهند (همان گونه كه انتظار احترام از ديگران دارد بايد ديگران را محترم بشمارد و هر كارى را از سوى ديگران دون شاءن خود مى شمرد درباره ديگران دون شاءن بشمرد.) هرگاه بدى از كسى ببيند آن را با نيكى پاسخ دهد، خشم خود را فرو برد، از گناهان مردم درگذرد و آنها را مورد عفو قرار دهد، خداوند نيكوكاران را دوست دارد)).(79)
آنچه در اين روايت پُرمحتوا آمده ، در واقع نشانه هاى تواضع است كه از طريق آن مى توان به تعريف تواضع نيز آشنا شد.
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : ((التّواضع الرّضا بالمجلس دون شرفه و اءن تسلّم على من لقيت و اءن تترك المراء و ان كنت محقّا؛ تواضع آن است كه به كمتر از جايگاه شايسته خود در مجلس قانع باشى و هرگاه كسى را ملاقات كردى در سلام پيشى بگيرى و جرّ و بحث را رها كنى هر چند حق با تو باشد)).(80)
حقيقت اين است كه تعريف تواضع از نشانه هاى آن جدا نيست ؛ چرا كه يكى از بهترين راه هاى تعريف يك موضوع ، ذكر نشانه هاى گوناگون آن است (دقّت كنيد.)
2- تواضع و كرامت انسان !
معمولا در اين گونه مباحث بعضى راه افراط را در پيش مى گيرند و بعضى راه تفريط، مثلا بعضى تصوّر مى كنند حقيقت تواضع آن است كه انسان خود را در برابر مردم خوار و بى مقدار كند و اعمالى انجام دهد كه از نظر مردم بيفتد و نسبت به او سوءظنّ پيدا كنند، آن گونه كه در حالت بعضى از صوفيّه نقل شده است كه هنگامى كه در يك منطقه به خوش نامى معروف مى شدند مرتكب اعمال زشت و قبيحى مى شدند تا از نظر بيفتند، مثلا به بى بندوبارى در عبادات و خيانت در امانت مردم معروف شوند و مردم آنها را رها كنند و شايد اين كار را نوعى تواضع و رياضت نفس مى پنداشتند.
اسلام اجازه نمى دهد كسى به نام تواضع ، خود را تحقير كند و در نظرها سبك و موهون سازد و كرامت انسانى خويش را پايمال كند، مهم اين است كه در عين تواضع ، شخصيّت اجتماعى انسان ضايع نشود و خوار و ذليل و بى مقدار نگردد. اگر تواضع به صورت صحيح انجام شود نه تنها چنين اثرى نخواهد داشت بلكه به عكس ارزش او در جامعه بالاتر مى رود. به همين دليل در روايات اسلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده : ((بالتّواضع تكون الرّفعة ؛ تواضع انسان را بالا مى برد!))(81)
مرحوم ((فيض كاشانى )) - رضوان اللّه عليه - تحت عنوان غاية الرّياضة فى خُلق التّواضع مى گويد: اين فضيلت اخلاقى مانند ساير صفات اخلاقى داراى طرف افراط و و تفريط و حدّ وسط است ، حدّ افراط ((تكبّر)) و حدّ تفريط ((پذيرش ذلّت و پَستى )) و حدّ وسط ((تواضع )) است . آنچه صفت فضيلت محسوب مى شود و قابل ستايش است همان كوچكى كردن بدون پذيرش پَستى و ذلّت است ، سپس به ذكر مثالى در اينجا مى پردازد.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
مى گويد: كسى كه سعى دارد بر اقران و امثال خود برترى جويد و آنها را پشت سر اندازد متكبّر است و كسى كه خود را بعد از آنها قرار مى دهد متواضع است ، ولى اگر پاره دوزى بر دانشمندان بزرگى وارد شود او از جاى خود برخيزد و او را به جاى خود بنشاند و كفش او را بردارد و پيش پاى او جفت كند و تواضعى در (حدّ يك عالم بزرگ ) نسبت به او روا دارد، اين تواضع نيست ، نوعى تذلّل محسوب مى شود، اين امر قابل ستايش نيست ، چيزى شايسته ستايش است كه در حدّ اعتدال باشد و حقّ هر كس را نسبت به او ادا كند، در برابر عالم به گونه اى و در برابر افراد ديگر به گونه ديگر.(82)
3 و 4 : حرص و قناعت
اشاره :
فراموش نكرده ايم كه در حديثى از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام ، نخستين سرچشمه گناه و معصيت پروردگار تكبّر ذكر شده بود كه گناه بزرگ ابليس بود و به خاطر آن به فرمان خدا پشت كرد و از كافران شد؛ سپس حرص به عنوان دوّمين سرچشمه گناه و ترك اوّلى از ناحيه آدم و حوّا معرّفى شده بود و بعد از اين دو، حَسد بود كه سرچشمه گناه بزرگ فرزند آدم (قابيل ) گرديد و برادرش هابيل را به قتل رسانيد.(83)
نه تنها در داستان آدم كه در طول تاريخ انبيا و مبارزات آنان با اقوام منحرف ، آثار منفى رذيله حرص به خوبى نمايان است ، در تاريخ گذشته و امروز اقوام مختلف دنيا نيز مشاهده مى كنيم كه حرص و فزون طلبى ، سرچشمه انواع جنايات و جنگها و خونريزى ها، قتل و غارت ها و پشت كردن به اصول انسانى و فضايل اخلاقى است .
نقطه مقابل آن قناعت است كه سبب آرامش ، عدالت ، صلح و صفا و برادرى و اُخوّت است .
با توجّه به ترتيبى كه براى ذكر فضايل اخلاقى و صفات نكوهيده برگزيده ايم (ترتيبى كه از حالات انبيا و پيامبران پيشين از آدم تا خاتم در قرآن مجيد آمده است ) دوّمين صفت از صفات رذيله را حرص و فزون طلبى اختيار كرديم كه در داستان آدم عليه السّلام و سرگذشت شعيب و داوود عليه السّلام و به طور كلّى يهود و همچنين در سرگذشت مشركان عرب و مسلمانان ضعف الايمان در عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيز ديده مى شود.
با اين اشاره به قرآن برمى گرديم و آيات مختلف آن را از اين ديدگاه مورد توجّه قرار مى دهيم :
1- فوسوس اليه الشّيطان قال يا آدم هل اءدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاءكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة و عصى آدم ربّه فغوى (سوره طه ، آيه 120 و 121)
2- و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اءعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم فاءوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا النّاس اءشيائهم و لاتفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين (سوره اعراف ، آيه 85)
3- انّ هذا اءخى له تسع و تسعون نعجة و لى نعجة واحدة فقال اءكفلنيها و عزّنى فى الخطاب * قال لقد ظلمك بسؤ آل نعجتك الى نعاجه و انّ كثيرا من الخطآء ليبغى بعضهم على بعض الّا الّذين آمنوا و عملوا الصّالحات و قليل ما هم و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب (سوره ص ، آيه 34 و 33)
4- و لتجدنّهم اءحرص النّاس على حياة و من الّذين اءشركوا يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة و ما هو بمزحزحه من العذاب اءن يعمّر و اللّه بصير بما يعملون (سوره بقره ، آيه 96)
5- انّ الانسان خُلق هلوعا * اذا مسّه الشّرّ جزوعا * و اذا مسّه الخير منوعا (سوره معارج ، آيه 21 تا 19)
6- و اذا راءوا تجارة اءو لهوا اءنفضّوا اليها و تركوك قائما قل عند اللّه خير من اللّهو و من التّجارة و اللّه خير الرّازقين (سوره جمعه ، آيه 11)
7- ويل لكلّ همزة لّمزة * الّذى جمع مالا وعدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده (سوره همزه ، آيه 3 تا 1)
ترجمه :
1- ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت : ((اى آدم ! آيا مى خواهى تو را به درخت زندگى جاويد و مُلكى بى زوال راهنمايى كنم ؟!)) - سرانجام هر دو از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار گشت و براى پوشاندن خود از برگهاى (درختان ) بهشتى جامه دوختند! (آرى ) آدم پروردگارش را نافرمانى كرد و از پاداش او محروم شد!
2- و به سوى مدين ، برادرشان شعيب را (فرستاديم )؛ گفت : ((اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد! دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است ، بنابراين ، حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد! و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پَرتوى ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است ، فساد نكنيد! اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد!)).
3- اين برادر من است او نود و نُه ميش دارد و من يكى بيش ندارم ، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است - (داوود) گفت مسلّما او با درخواست يك ميش تو براى افزودن آن به ميشهايش بر تو ستم نموده و بسيارى از شريكان (و دوستان ) به يكديگر ستم مى كنند مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند امّا عده آنان كم است داوود دانست كه ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم از اين رو از پروردگارش طلب آمرزش نمود و به سجده افتاد و توبه كرد.
4- و آنها را حريص ترين مردم - حتّى حريص تر از مشركان - بر زندگى (اين دنيا و اندوختن ثروت ) خواهى يافت ، (تا آنجا) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود! در حالى كه اين عمر طولانى ، او را از كيفر (الهى ) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست .
5- به يقين انسان حريص و كم طاقت آفريده شده است - هنگامى كه بدى به او رسد بى تابى مى كند - و هنگامى كه خوبى به او رسد مانع ديگران مى شود (و بخل مى ورزد).
6- هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است .
7- واى بر هر عيب جوى مسخره كننده اى ! - همان كسى كه مال فراوانى جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن كند)! - او گمان مى كند كه اموالش او را جاودانه مى سازد!
تفسير و جمع بندى
حرص ، آفت بزرگ خوشبختى
نخستين آيه از آيات فوق مربوط به داستان آدم و همسرش حوّا و مبارزه با شيطان است ، مطابق آيات قرآن ، خدا آدم را در بهشت جاى داد و از نزديك شدن به شجره ممنوعه نهى فرمود و از تسليم شدن در برابر وسوسه هاى شيطان بر حذر داشت ، ولى سرانجام وسوسه هاى شيطان كار خود را كرد و آدم مرتكب ترك اولى شد و از درخت ممنوعه خورد و زندگى بهشتى را از دست داد و در ميان انبوه مشكلات اين دنيا گرفتار شد.
آيات بالا اشاره به اين نكته كرده مى فرمايد: ((شيطان او را وسوسه كرد و گفت : اى آدم آيا مى خواهى تو را به درخت عمر جاويدان و ملك فناناپذير راهنمايى كنم ؟ (در واقع شيطان شجره ممنوعه را درختى معرّفى كرد كه هر كس از آن بخورد عمر جاويدان مى يابد و به صورت فناناپذير مى تواند در ناز و نعمت زندگى كند) سرانجام هر دو (يعنى آدم و حوّا) از آن خوردند (و لباس بهشتيشان فرو ريخت ) و عورتشان آشكار شد و ناچار از برگهاى بهشتى براى پوشاندن خود جامه دوختند و آدم نافرمانى پروردگارش كرد و از پاداش او محروم شد!)).
(فوسوس اليه الشّيطان قال يا آدم هل اءدلّك على شجرة الخلد و ملك لايبلى * فاءكلا منها فبدت لهما سوآتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة و عصى آدم ربّه فغوى )
چه انگيزه اى سبب شد كه آدم عليه السّلام به وسوسه هاى شيطان تن در دهد و به وعده هاى او اعتماد كند و فرمان صريح الهى را درباره شجره ممنوعه به فراموشى بسپارد؟! آيا جز اين است كه حرص و فزون طلبى ، حجابى در برابر چشمان او شد؟!
به اين ترتيب مى بينيم بعد از مسئله تكبّر و استكبار كه در آغاز خلقت سبب عصيان شيطان گرديد و بدترين پايه فساد در جهان نهاده شد، مسئله حرص و طمع و عشق به مواهب مادّى ، عامل ديگرى براى افزايش ناراحتى هاى نسل انسان گشت و به همين دليل اصول كفر سه چيز شمرده شده ، ((تكبّر)) كه سبب انحراف شيطان گشت و ((حرص )) كه سبب اغواى آدم شد و ((حَسد)) كه سبب قتل هابيل به وسيله برادرش گشت .
درست است كه نهى آدم عليه السّلام يك نهى تحريمى نبود و مخالفت با آن گناه مطلق محسوب نمى شد، بلكه ((ترك اولى )) بود و يا به تعبير ديگر نوعى نهى ارشادى بود، همانند نهى طبيب نسبت به بيمار به هنگام دستور جهت پرهيز از غذاهاى نامناسب ، ولى به هر حال از آدم عليه السّلام انتظار ترك اوّلى نيز نمى رفت ، ولى صفت حرص و طمع هر چند به صورت كم رنگ در وجود آدم عليه السّلام لانه كرده بود و سبب اين خطاى بزرگ شد، خطايى كه او و نسلش را در اين جهان به زحمت افكند و اين خود روشن ترين هشدار قرآن درباره حرص و فزون طلبى است .
در دوّمين آيه اشاره به داستان قوم شعيب عليه السّلام مى كند كه حرص و فزون طلبى آنها را به مخالفت با اين پيامبر بزرگ و انكار تعليمات آسمانى او واداشت ، مى فرمايد: ((و به سوى مدين برادرشان شعيب عليه السّلام را (فرستاديم ) گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد، دليل روشنى از طرف پروردگارتان براى شما آمده است بنابراين حقّ پيمانه و وزن را ادا كنيد و از اموال مردم چيزى نكاهيد و در روى زمين بعد از آنكه (در پَرتوى ايمان و دعوت انبيا) اصلاح شده است فساد نكنيد. اين براى شما بهتر است اگر با ايمان هستيد))، (و الى مدين اءخاهم شعيبا قال يا قوم اءعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره قد جائتكم بيّنة من ربّكم فاءوفوا الكيل و الميزان و لاتبخسوا النّاس اءشيائهم و لاتفسدوا فى الاءرض بعد اصلاحها ذلكم خير لكم ان كنتم مؤ منين ).
مطابق اين آيه انحراف قوم شعيب عليه السّلام نخست شِرك و بت پرستى و سپس كم فروشى و ضايع كردن حقوق مردم و در مجموع فساد در زمين بود، آنها به قدرى حريص بر دنيا بودند كه با صراحت به پيامبرشان شعيب گفتند اى شعيب ! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك كنيم يا آنچه را مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ (قالوا يا شعيب اءصلاتك تاءمرك اءن نترك ما يعبد آبائنا اءو اءن نفعل فى اءموالنا ما نشاء...)(84)
اين در حالى بود كه كم فروشى و غصب حقوق مردم نه تنها سبب فزونى اموال آنها نمى شد، بلكه همان طور كه قرآن اشاره كرده است ، به فساد جامعه آنها منجر مى گشت ، اعتماد عمومى از ميان مى رفت و اموال را به كاستى مى گذاشت ، بنابراين حرص و فزون طلبى آنها نتيجه معكوس مى داد.
در سوّمين بخش از آيات ، اشاره به داستانى مربوط به زمان داوود عليه السّلام شده است كه يكى از چهره هاى زشت و نفرت انگيز حرص را منعكس مى كند، خلاصه داستان چنين است كه : دو برادر به عنوان شكايت نزد داوود عليه السّلام آمدند يكى از آنها گفت : ((اين برادر من نود و نُه ميش دارد و من تنها يكى دارم ، امّا او اصرار مى كند كه اين يكى را نيز به من واگذار و در سخن بر من غلبه كرده است (آيا اين انصاف است كه صاحب نود و نُه گوسفند مخصوصا اگر برادر باشد به تنها گوسفند برادرش چشم دوخته باشد)))، (انّ هذا اءخى له تسع و تسعون نعجة ولى نعجة واحدة فقال اءكفلنيها و عزّنى فى الخطاب ).(85)
(((هنگامى كه داوود عليه السّلام اين سخن را شنيد ناراحت شد و) گفت : مسلّما او با در خواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش بر تو ستم كرده است ))، (قال لقد ظلمك بسؤ آل نعجتك الى نعاجه ...).(86)
(((تنها تو نيستى كه گرفتار اين ستم شده اى ) بسيارى از دوستان (حريص و خودخواه و خودمحور) به يكديگر ستم مى كنند، مگر آنان كه ايمان آورده اند و عمل صالح دارند، امّا عدّه آنها كم است .))
و در ذيل آيه مى خوانيم : ((داوود عليه السّلام گمان كرد: ما او را (با اين ماجرا) آزموده ايم ، از پروردگارش طلب آمرزش كرد و به سجده افتاد و توبه نمود؛ (و ظنّ داود اءنّما فتنّاه فاستغفر ربّه و خرّ راكعا و اءناب )))(87)
در اينكه آزمون داوود عليه السّلام در اين ماجرا چه بوده است گفتگو است ، در تورات محرّف آن را مربوط به مسئله چشم داشت داوود عليه السّلام به همسر يكى از فرماندهان لشكرش به نام ((اوريّاى حِتّى )) كه زن بسيار زيبايى بود و داوود عليه السّلام مايل بود اوريّا او را رها كند تا آزاد باشد و بتواند به همسرى داوود عليه السّلام درآيد با اينكه خود داوود عليه السّلام همسران متعدّدى داشت مى داند در حالى كه مى دانيم اين داستان يك داستان خرافى است كه هرگز با قِداست انبياى الهى تناسب ندارد بلكه انسانهايى كه در يك سطح اخلاقى معمولى قرار داشته باشند مرتكب چنين كارهاى زشتى نمى شوند.
مشهور در ميان مفسّران اسلامى اين است كه آزمايش داوود عليه السّلام مربوط به قضاوت او بود چرا كه او در قضاوت عجله كرد و پيش از آنكه طرف مقابل دعوا سخنان خود را بگويد به داورى برخاست ، هر چند داورى او به حق بود، خداوند اين ترك اولى را شايسته ندانست و او را مؤ اخذه فرمود، او هم از خطاى خود هر چند يك ترك اولى بيش نبود توبه كرد.
به هر حال آنچه مقصود ما در اينجاست اين است كه هنگامى كه حرص بر انسان غلبه كند حتّى نسبت به برادر ضعيف و ناتوان خود مرتكب ظلم فاحش مى شود كه هر انسان با وجدانى آن را نكوهش مى كند.
آرى حرص بر مال دنيا حدّ و مرزى نمى شناسد و انسان را به بدترين ظلم و ستمها وادار مى كند.
در چهارمين بخش از اين آيات ، اشاره به حرص يهود شده و مورد نكوهش شديد قرار گرفته اند مى فرمايد:
((آنها را حريص ترين مردم بر زندگى دنيا مى يابى حتّى حريص تر از مشركان ))، (و لتجدنّهم اءحرص النّاس على حياة و من الّذين اءشركوا).
حريص در اندوختن اموال و ثروتها، حريص در قَبضه كردن دنيا و حريص در انحصارطلبى و عجب اينكه آنها از مشركان كه پايبند به هيچ دين و آيين آسمانى نبودند نيز حريص تر بودند، در حالى كه تعليمات آيين آسمانى مى بايست آنها را از اين كار بازمى داشت ، ولى آنها آنقدر حريص بودند كه بر افراد بى دين نيز پيشى مى گرفتند.
((آنها چنان علاقه به دنيا داشتند كه هر كدام آرزو مى كردند هزار سال عمر كنند))، (يودّ اءحدهم لو يعمّر اءلف سنة ).
براى گردآورى ثروت بيشتر، يا به خاطر ترس از مجازات الهى كه به جهت ستم هايى كه در جمع آورى ثروتهاى حرام يا خونريزى بى گناهان مرتكب شده بودند، آرزوى چنين عمر طولانى مى كردند.
قابل توجّه اينكه امروز نيز همان خوى زشت حرص شديد در آنان ديده مى شود، بلكه شديدتر و گسترده تر از گذشته ! تاريخ معاصر گواهى مى دهد كه آنها براى افزودن به حجم ثروتهاى كَلان خويش از هيچ جنايتى اِبا ندارند، جنگهاى خونين به راه مى اندازند، خونهاى بى گناهان را مى ريزند، آتش فتنه و فساد برپا مى كنند، همسايگان را به جان هم مى اندازند و براى فروش اسلحه بيشتر و موادّ مخدّر و ثروت اندوزى بيشتر هر كارى از دستشان ساخته باشد انجام مى دهند و براى تحكيم پايه هاى قدرت خود پنجه بر وسايل ارتباط جمعى دنيا افكنده و از هيچ دروغ و تهمتى نسبت به ديگران اِبا ندارند.
اگر كسى بخواهد آثار شوم و مرگبار حرص و دنياپرستى را ببيند، بايد اعمال اين قوم و ملّت را بنگرد!
تعبير به حياة به صورت نَكره ، در آيه مورد بحث ، گويا اشاره به اين حقيقت است كه آنها فقط مى خواهند زنده بمانند، لذّت ببرند، امّا كدام حيات و زندگى ، حيات انسانى ؟ يا حيات حيوانات ؟ يا درندگان بيابان ؟ هر چه باشد براى آنها تفاوتى ندارد.
به گفته بعضى از مفسّران اين آيه تنها سخن از يهود نمى گويد، بلكه هشدارى است به همه افراد در عاقبت حرص و دنياپرستى بينديشند مبدا در همان گردابهايى كه قوم يهود افتادند گرفتار شوند.
در آيات قرآن و روايات اسلامى آمده است كه يهود، بسيارى از پيامبران را كُشتند، تنها به دليل اينكه آنها را مخالف منافع نامشروعشان مى ديدند و نيز بسيارى از آيات الهى را به همين جهت تحريف كردند و اينها همه از پيامدهاى حرص آنها بود.
در پنجمين آيه اشاره به حرص و كم دقتى انسان به طور كلّى كرده ، مى فرمايد: ((انسان حريص و كم طاقت آفريده شده ، هنگامى كه شرّى به او رسد بى تابى مى كند و هنگامى كه خيرى به او رسد بُخل مى ورزد و از ديگران دريغ مى دارد))، (انّ الانسان خلق هلوعا * اذامسّه الشّرّ جزوعا* و اذا مسّه الخير منوعا).
مفسّران و ارباب لغت براى ((هلوع )) معانى زيادى گفته اند كه بسيارى از آنها نزديك به هم يا لازم و ملزوم يكديگر است ، از جمله در لسان العرب چهار معنى براى آن ذكر كرده : حرص ، جزع و كم صبرى ، يا بدترين جزع و در مجمع البيان نيز آن را به معنى شخص ((ضجور)) يعنى بى قرار و بى حوصله ، ((شحيح )) يعنى بخيل و ((جزوع )) يعنى بى تابى كننده و ((شديدالحرص )) ذكر كرده است .
نويسنده محترم التحقيق معتقد است كه ريشه اصلى اين مادّه تمايل به بهره گيرى از نعمت ها و لذّت هاست امّا جزع و حرص و كم صبرى ، همه از آثار همين ريشه نخستين است .(88)
از مجموع سخنانى كه گفته شد چنين به نظر مى رسد كه اين واژه به سه نكته منفى اخلاقى اشاره مى كند، حرص ، بى تابى و بُخل .
در واقع تفسيرى كه بعد از ((هلوع )) در دو آيه بالا آمده است مفهوم واقعى اين واژه را روشن مى سازد و هر سه مفهوم را دربرمى گيرد؛ زيرا ((جزوع )) از ماده ((جزع )) به معنى بى تابى كردن ، و ((منوع )) از مادّه ((منع )) به معنى بُخل و حرص است .
به هر حال آيات فوق در مقام مذمّت است و افراد حريص و بخيل و جزوع را نكوهش نمى كند.
مى توان گفت ((حرص )) است كه سرچشمه ((بُخل )) مى شود، چرا كه حريص مى خواهد همه چيز را براى خود حفظ كند، همچنين حرص است كه گاه سبب جزع و بى تابى مى شود، چرا كه حريص هر گاه بعضى امكانات خود را از دست دهد پريشان حال و مشوّش مى شود و بى تابى مى كند.
آيه مى گويد انسان با اين صفات آفريده شده است ، امّا اينكه چطور انسان با اين نقايص آفريده شده در حالى كه مى دانيم خداوند حكيم ، انسان را براى سعادت آفريده و ممكن نيست چنين نقايصى را كه بزرگترين مانع راه سعادت بشر است بر سر راه او قرار دهد.
بعضى در پاسخ اين سؤ ال گفته اند: اين صفات مربوط به انسانهايى است كه فاقد ايمان باشند اگر طبيعت آدمى با ايمان همراه گردد، كانونى از صبر و حوصله و سخاوت خواهد شد، ولى هنگامى كه با ايمان وداع گويد طبيعى است كه در برابر كمترين ناملايمات بى تابى مى كند، زيرا تكيه گاه محكمى ندارد كه بر آن اعتماد كند و با توكّل بر او به جنگ با مشكلات برخيزد و نيز حريص و بخيل مى شود، چرا كه به لطف خداوندى كه كليد خزانه هاى غيب به دست اوست و سرچشمه همه نعمتها و بركات است اميدوار نيست .
شاهد اين تفسير آيات بعد از آن است كه نمازگزاران با ايمان را از آن استثنا مى كند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه آيات فوق مانند بسيارى ديگر از آيات قرآنى كه انسان را ((ظلوم )) و ((جهول )) (احزاب ، 72) و ((بؤ وس )) و ((كفور)) (هود، 9) و ((طغيانگر به هنگام وفور نعمتها)) (علق ، 6) شمرده ، اشاره به دو بُعد وجود انسان داشته باشد كه در قوس صعودى آن قدر بالا مى رود كه به اعلى علّيين مى رسد و در قوس نزولى آن قدر پايين مى آيد كه به اَسفل السّافلين كشيده مى شود.
مرحوم ((علّامه طباطبايى )) در ((الميزان )) نظر ديگرى در اين زمينه دارد و مى گويد: حرص و (هلوع بودن ) كه ذاتى انسان است و از شاخه هاى حبّ ذات مى باشد، در اصل از رذايل نكوهيده نيست ، چرا كه حبّ ذات كه اين صفات از آن برمى خيزد وسيله منحصر به فردى است كه انسان را به سوى سعادت و تكامل دعوت مى كند، اين صفات هنگامى مذموم و نكوهيده است كه انسان با تدبير صحيح آنها را در آنچه شايسته است به كار نگيرد و در واقع مانند ساير صفات نفسانى است كه اگر در حدّ اعتدال باشد فضيلت است و اگر به جانب افراط و تفريط منحرف شود نكوهيده و رذيلت است .
به هر حال آيات فوق نشان مى دهد كه قرآن انسانها را به سوى ايمان و نماز و نيايش و انفاق در راه او دعوت مى كند تا آتش حرص و بخل و جزع را در درون او فروبنشاند.
در ششمين آيه سخن از ماجرايى در عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و آن اينكه در يكى از سالها كه مردم مدينه گرفتار خشكسالى و گرسنگى و افزايش قيمت اجناس بودند، كاروانى از شام وارد مدينه شد كه با خود مواد غذايى حمل مى كرد ورود اين كاروان درست همزمان با روز جمعه و خطبه هاى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در نماز جمعه بود.
در آن زمان معمول بود كه براى اعلام ورود كاروان طبل مى زدند و آلات موسيقى ديگر را مى نواختند، اين امر سبب شد كه مردم به سرعت خود را به بازار برسانند، گروهى از تازه مسلمانان كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند خطبه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را رها كرده و براى تاءمين نياز خود به سوى بازار شتافتند، در حالى كه اين كار ضرورتى نداشت ، بعد از نماز نيز مى توانستند به بازار روند و از اجناس كاروان بهره بگيرند، تنها دوازده مرد و يك زن در مسجد باقى ماندند، آيات فوق نازل شد و حريصانى را كه نماز جمعه را براى بدست آوردن مال دنيا رها كرده بودند سخت مذمّت كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: اگر اين گروه اندك نيز مى رفتند از آسمان سنگ بر مردم مى باريد.(89)
از لحن آيه فوق استفاده مى شود كه انگيزه هجوم به بازار، مسئله تاءمين نيازهاى اصلى زندگى نبود بلكه بعضى از سر هوس بازى به سراغ ساز و آوازها رفتند و بعضى هم براى ثروت اندوزى به سراغ تجارت .
به هر حال قرآن در بيان اين ماجرا مى گويد: ((هنگامى كه تجارت يا سرگرمى لهوى را ديدند (از گرد تو) پراكنده شدند و به سوى آن رفتند و تو را در حالى كه (براى خواندن خطبه ها) ايستاده بودى رها كردند))، (و اذا راءوا تجارة اءو لهوا اءنفضّوا اليها و تركوك قائما).
سپس در ذيل آيه مى فرمايد: ((بگو آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است و خداوند بهترين روزى دهندگان است ))، (قل ما عند اللّه خير من اللّهو و من التّجارة و اللّه خير الرّازقين ).
ممكن است در ميان گروهى كه نماز و ذكر خدا و پيامبرش را رها كرده ، به سوى بازار دويدند، افرادى بوده اند كه واقعا براى نيازهاى ضرورى خود دست به چنين كارى زدند (هر چند آنها هم وقت كافى براى تهيّه نياز خود داشتند، ولى تعبير بالا به خوبى نشان مى دهد كه گروهى از حريصان به قصد اينكه اجناس را بخرند و گران تر بفروشند و ثروتى بيندوزند و گروهى براى مشاهده صحنه هاى هوس آلود، به سوى كاروان كشيده شدند و خود را از سعادت نماز در محضر بزرگترين پيامبر الهى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم محروم ساختند.
در هفتمين و آخرين آيات مورد بحث سخن از عيبجويان استهزاكننده اى است كه به خاطر مال و ثروت ، مغرور شده اند و به خود اجازه مى دهند مؤ منان راستين تهيدست را به سخريّه كشند، مى فرمايد:
((واى بر هر عيبجوى مسخره كننده اى ، همان كس كه اموال ناچيزى گردآورى كرده و شماره مى كند (و به دقّت مراقب حفظ آن است ، بى آنكه حساب حلال و حرام آن را داشته باشد) و گمان مى كند كه اموالش سبب جاودانگى اوست (نه مرگى به سراغ او مى آيد، نه حادثه اى كه سبب زوال مال و ثروت او شود!)، (ويل لكلّ همزة لّمزة * الّذى جمع مالا و عدّده * يحسب اءنّ ماله اءخلده ).))
جمله ((وعدّده )) كه ناظر به شمارش كردن اموال از سوى اين دنياپرستان است ، اشاره به حرص و ولع شديد آنهاست كه هر قدر بر اموالشان افزوده مى شود باز طالب بيشترند، به همين دليل پيوسته آنها را شمارش مى كنند.
next page
fehrest page
back page
-
next page
fehrest page
back page
جمله الّذى جمع مالا و عدّده در واقع به منزله علّت براى ((همز)) و ((لمز)) و عيبجويى كردن آنهاست ، يعنى ثروت سرشار دنيا آنها را چنان مَست و مغرور ساخته كه افراد تهيدست با ايمان را به باد سخريّه و استهزاء مى گيرند و گمان مى كنند نه تنها اين ثروتها جاودانى است ، بلكه به آن نيز آب و رنگ جاودانگى مى دهد در حالى كه ((از نسيمى دفتر ايّام بر هم مى خورد!))
بررسى حال دنياپرستان عجايب و شگفتى هايى به ما نشان مى دهد كه عقل آدمى را مات و مبهوت مى كند، بعضى از آنان را سراغ داريم با اينكه در علوم ظاهرى و مادّى پيش رفته بودند، هدفى جز جمع آورى ثروت نداشتند و هنگامى كه از آنها سؤ ال مى شد شما با اين ثروت چه خواهيد بكنيد، نه تشكيل خانواده داده ايد نه مسافرتهاى تفريحى مى رويد و نه ...در پاسخ مى گفتند: ما از اين دلخوش هستيم كه يك ((صفر)) بر ارقام اموال ما افزوده شود!
نتيجه نهايى
از مجموع آيات فوق و تفسيرى كه بر آن ذكر شد چنين نتيجه اى مى گيريم كه مسئله حرص و آز و دنياپرستى و دلباختگى و دلدادگى نسبت به مواهب مادّى از ديدگاه قرآن بسيار خطرناك و نكوهيده و مايه انواع شَرّ و فساد است و به يقين در مسير خودسازى و تكامل اخلاق از بزرگترين موانع محسوب مى شود.
حرص و دنياپرستى در احاديث اسلامى
واژه حرص و الفاظ مترادف و هم معنى آن در احاديث اسلامى ، به طور وسيع مورد بحث واقع شده و آثار و پى آمدهاى بسيار منفى براى آن ذكر گرديده است كه بخشى را گلچين كرده در ذيل از نظر مى گذرانيم :
1- در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم كه به اميرمؤ منان على عليه السّلام فرمود: ((اعلم يا علىّ اءنّ الجبن و البخل و الحرص غريزة واحدة يجمعها سوء الظّنّ!؛ بدان اى على ! كه ترس و بخل و حرص ، يك غريزه هستند و همه در سوءظن (به خدا) خلاصه مى شوند!))(90)
2- همين معنى به صورت ديگرى در فرمان مالك اشتر در نهج البلاغه آمده است آنجا كه امام عليه السّلام كه امام مالك اشتر را از مشورت با بخيلان و افراد ترسو و حريصان برحذر مى دارد، سپس مى افزايد: ((انّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوءالظّنّ باللّه ؛ بخل و ترس و حرص ، غرايز مختلفى هستند كه يك ريشه دارند و آن سوءظن به خداست !))(91)
كسى كه حُسن ظن به پروردگار و قدرت او نسبت به انجام وعده هايى كه درباره تاءمين زرق و روزى بندگان تلاشگر داده ، داشته باشد هرگز براى جمع آورى اموال حرص نمى زند.
و آن كسى كه توكّل بر خدا و الطاف و عنايات او دارد بى جهت از هر چيزى نمى ترسد.
و آن كس كه به رحمت و لطف او اميدوار است بخل نمى ورزد.
آرى كسى كه توحيد او كامل باشد و به اسماء و صفات حُسناى الهى معتقد باشد گرفتار اين خوهاى سه گانه كثيف نمى شود كه در ظاهر سه صفت از صفات رذيله است ولى در باطن يك ريشه دارند (و به همين دليل گاه غريزه واحده به آنها اطلاق شده و گاه غرايز شتّى ؛ چرا كه در ظاهر متعدّدند و در باطن يكى ).
3- ((حرص )) در دنيا انسان را گرفتار رنج و تعب دايمى مى كند، چنان كه على عليه السّلام فرمود: ((الحرص مطيّة التّعب !؛ حرص مركب رنج و زحمت است !))(92)
4- در تعبير ديگرى از آن حضرت آمده است ((الحرص عناه المؤ بّد؛ حرص مايه رنج و زحمت ابدى است )).(93)
هرگاه كمى در احوال حريصان دقيق شويم و زندگى پُر درد و رنج و مشقّت آنها را بررسى كنيم كه شب و روز مى دوند و اموالى را گردآورى مى كنند و بى آنكه از آن بهره اى بگيرند رها مى كنند و مى روند، به صدق كلام بالا آشناتر مى شويم و به گفته سعدى :
گفت : چشم تنگ دنيا دوست را يا قناعت پُر كند يا خاك گور
كه در واقع مقتبس از همين احاديث است .
5- انسان حريص هرگز سير نمى شود، به همين دليل دائما براى جمع و اندوختن ثروت تلاش مى كند و حتّى خودش از آن بهره نمى گيرد، اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخن پُر معناى ديگرى مى فرمايد: ((الحريص فقير و لو مَلك الدّنيا بحذافيرها!؛ آدم حريص فقير است هر چند تمام دنيا را مالك شود!))(94)
6- تنها كسانى از غناى درون بهره مند مى شوند كه اسير حرص نباشند، همان گونه كه مولا اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخن ديگرى مى فرمايد: ((اءغنى الغنى من لم يكن للحرص اءسيرا!؛ از همه بى نيازى ها بالاتر بى نيازى كسى است كه اسير چنگال حرص نباشد!(95)
7- حرص براى جمع آورى اموال دنيا سرانجام انسان را به هلاكت مى افكند، نه فقط هلاكت معنوى كه در بسيارى از اوقات هلاكت مادّى نيز به همراه دارد، در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((انّ الدّينار و الدّرهم اءهلكا كن كان قبلكم و هما مهلكاكم !؛ دينار و درهم (سكّه هاى طلا و نقره ) پيشينيان شما را هلاك كردند شما را نيز هلاك مى كنند!))(96)
8- آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى كند تا آنجا كه راه نجات را به روى خود مى بندد، چنانكه در مثال بسيار جالبى در كلمات امام باقر عليه السّلام آمده است : ((مثل الحريص على الدّنيا مثل دودة القزّ، كلّما ازدادت من القزّ على نفسها لفّا كان اءبعد لها من الخروج ! حتّى تموت غمّا!؛ آدم حريص نسبت به دنيا مانند كِرم ابريشم است كه هر چه بيشتر بر اطراف خود مى تند (و پيله را ضخيم تر مى كند) سخت تر مى توان از آن خارج شود و سرانجام در درون پيله خود مى ميرد!))(97)
9- حرص و آز شخصيّت انسان را در هم مى شكند و ارزش او را در انظار مردم پايين مى آورد، على عليه السّلام مى فرمايد: ((الحرص ينقص قدر الرّجل ، فلا يزيد فى رزقه !؛ حرص قدر آدمى را پايين مى آورد، بى آنكه چيزى بر رزق او بيفزايد!))(98)
10- حرص از امورى است كه سرچشمه گناهان زشت ديگرى مى شود و از آن جمله عدم مراعات حلال و حرام و ترك احترام به حقوق مردم و آلوده شدن به انواع ظلم و ستمهاست ، به همين دليل اميرمؤ منان على عليه السّلام از جمله دستورهاى مهمّى كه در فرمان معروف خود به مالك اشتر داد اين بود: ((لاتدخلنّ فى مشورتك حريصا يزيّن لك الشّره بالجور!؛ هرگز آدم حريص را به عنوان مشاور خود انتخاب مكن چرا كه او تمايل به ستمگرى را در نظر تو زينت مى دهد!))(99)
بدين ترتيب ، حرص پيامدهاى بسيار خطرناك و زيانبارى دارد، انسان را از خدا دور مى كند، شخصيّت او را در نظرها در هم مى شكند، آرامش را از او مى گيرد، او به خاطر حرص ، به گناهان بزرگ ديگرى آلوده مى شود، روز به روز از سعادت دورتر مى گردد و همچون بنده اى اسير و ذليل و گرفتار مى شود و در يك كلمه دين و دنياى او تباه مى گردد.
1- تعريف حرص
گرچه معنى و مفهوم ((حرص )) اجمالا بر همه روشن است ، ولى توجّه به مفهوم دقيق آن نكته هاى تازه اى را به ما مى آموزد.
((راغب )) در ((مفردات )) حرص را به معنى شدّت تمايل به چيزى مى داند و مى گويد: اين واژه در اصل به معنى فشردن لباس به هنگام شستشو به وسيله كوبيدن چوب مخصوصى بر آن است !
اميرمؤ منان على عليه السّلام تعبير بسيار جالبى در تعريف حرص دارد، هنگامى كه از حضرتش پرسيدند: حرص چيست ؟ فرمود: ((هو طلب القليل باضاعة الكثير!؛ حرص آن است كه انسان چيز كمى را جستجو كند در برابر چيز بسيارى را كه از دست مى دهد!))(100)
علماى اخلاق ، حرص را از رذايل اخلاقى و متعلّق به قوّه شهويّه مى دانند و در تعريف آن چنين مى گويند: ((حرص صفتى است نفسانى كه انسان را به اندوختن بيش از احتياج خود وا مى دارد و از شعب حبّ دنيا و از صفات مهلكه و از اخلاق گمراه كننده است ، حرص به بيابانى مى ماند كه كرانه هاى آن ناپيداست و همچون سرزمين وحشتناك بى انتهاست كه هر قدر حريص در آن پيش مى رود به آخر آن نمى رسد.))
((حريص )) به كسى مى ماند كه مبتلا به بيمارى استسقاء شده است هر چه آب مى آشامد تشنگى او فرو نمى نشيند.
((حريص )) هيچ دليل منطقى را نمى پذيرد، مثلا اگر به او گفته شود كه هشتاد سال عمر كرده اى و چيزى از عمر تو باقى نمانده ، اين همه تلاش و وَلَع براى جمع آورى مال به خاطر چيست ؟! در عين اينكه پاسخى براى اين سؤ ال ندارد باز هم دست از كار خود نمى كشد، بلكه به عكس ، گاهى انسان با افزايش سن و سال و نزديك شدن به آخر خط، حريص تر مى شود، چنانكه در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آمده است : ((يشيب بن آدم و يشبّ فيه خصلتان : الحرص و طول الاءمل !؛ انسان پير مى شود امّا دو صفت در او جوان مى گردد: حرص و آرزوهاى طولانى !))(101)
2- آثار شوم حرص در زندگى فردى و اجتماعى بشر
در آيات و رواياتى كه قبلا به طور مشروح آمد، آثار سوء حرص به خوبى تبيين شده بود و مطالعه آنها ما را از هرگونه شرح و تفسير ديگر بى نياز مى سازد، از جمله اينكه :
1- حرص انسان را به رنج و زحمت ابدى گرفتار مى سازد.
2- حريص هرگز سير نمى شود و به همين دليل اگر مالك تمام دنيا گردد باز فقير است .
3- حريص همچون فقيران زندگى مى كند و همچون فقيران مى ميرد، ولى همچون اغنيا در قيامت محاسبه مى شود.
4- حرص انسان را به هلاكت مى افكند، زيرا شخص حريص به خاطر دلباختگى به دنيا خطراتى را كه در اطراف او وجود دارد نمى بيند و با عجله و شتاب به پيش مى تازد.
5- آدم حريص روز به روز خود را گرفتارتر مى كند و سرانجام راه نجات را بر خود مى بندد.
6- حرص آبروى انسان را مى ريزد و ارزش او را در نظرها پايين مى آورد، چرا كه شخص حريص براى رسيدن به مقصود خود حتّى ملاحظات اجتماعى را كنار مى گذارد و همچون اسيرى كه زنجير به گردن او افكنده باشند به اين سو و آن سو كشيده مى شود.
7- حرص ، انسان را آلوده به انواع گناهان : دروغ ، خيانت ، ظلم و غصب حقوق ديگران مى كند، چرا كه اگر بخواهد حلال و حرام خدا را رعايت كند به مقصودش نمى رسد.
8- حرص ، انسان را از خدا دور مى سازد، در نظر بندگان خدا كوچك مى كند، آرامش را از او سلب مى نمايد و زندگى تواءم با ناراحتى و شكنجه براى او به بار مى آورد.
9- حريص اموالى را مى اندوزد كه زحمت و مسؤ ليتّش از آن اوست و سود و استفاده اش از آن ديگران .
10- حرص نتيجه سوءظنّ به خداست و محصولش تشديد اين سوءظنّ مى باشد.
غناى درون !
اين نكته قابل توجّه است كه حريص غنا و بى نيازى را در برون مى جويد در حالى كه ريشه غنا را بايد در درون جان پيدا كرد، از يكى از دانشمندان سؤ ال شد حقيقت غنا و بى نيازى چيست ؟ در پاسخ گفت : اين است كه آرزوهايت كوتاه باشد و به آنچه خدا به تو داده است راضى شوى .
در حديث بسيار پُرمعنايى كه هم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نقل شده و هم از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : ((خير الغنى غنى النّفس ؛ بهترين بى نيازى ، بى نيازى روح انسان است )).(102)
در تعبير ديگرى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى خوانيم : ((الغنى فى القلب ، و الفقر فى القلب ؛ غنا و بى نيازى در درون جان انسان است ، فقر و نياز نيز در درون جان اوست )).(103)
آرى اگر روح به خاطر حرص گرسنه باشد، تمام دنيا را به انسان بدهند باز فقير است و اگر روح بى نياز و سيراب گردد، تمام جهان را از او بگيرند بى نياز است .
4- حرص مذموم و ممدوح
واژه ((حرص )) معمولا بار منفى دارد و هرگاه اطلاق مى شود از آن حرص بر مال ، ثروت ، مقام و ساير شهوات مادّى به ذهن مى رسد، اين به خاطر آن است كه غالبا اين واژه در اين گونه موارد به كار مى رود كه عموما مذموم و نكوهيده است .
ولى گاه اين واژه در مواردى به كار مى رود كه شايسته ستايش است ، نه تنها جزء اخلاق رذيله نيست بلكه فضيلتى محسوب مى شود و آن در جايى است كه اين صفت در مورد علاقه شديد به كارهاى خير به كار رود.
قرآن مجيد يكى از فضايل پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ((حرص بر هدايت مردم و نجات آنها از گمراهى )) مى شمرد، مى فرمايد: ((لقد جائكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتّم حريص عليكم بالمؤ منين رؤ ف رحيم ؛ به يقين رسول از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مؤ منان رئوف و مهربان است )).(104)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((ان تحرص على هداهم فاءنّ اللّه لايهدى من يضلّ و ما لهم من ناصرين ؛ هر قدر بر هدايت آنها حريص باشى (سودى ندارد چرا كه ) خداوند كسى را (كه به خاطر اعمال و صفات زشتش ) گمراه ساخته ، هدايت نمى كند و آنها ياورانى نخواهند داشت )).(105)
شبيه اين معنى در آيات ديگرى از قرآن مجيد نيز آمده است .(106)
البتّه در قرآن مجيد اين واژه در مصاديق منفى آن نيز به كار رفته است .
در روايات اسلامى نيز واژه ((حرص )) در موارد زيادى در جايى به كار رفته است كه بار مثبت دارد.
اميرمؤ منان على عليه السّلام در خطبه همّام ضمن بيان صفات پرهيزكاران مى فرمايد: ((فمن علامة اءحدهم اءنّك ترى له قوّة فى دين و حرصا فى علم ؛ از نشانه هاى آنان (پرهيزكاران ) قدرت در دين ... و حرص در كسب دانش است .))(107)
در روايات متعدّدى از نشانه هاى انسان باايمان ، حرص در فقه يا حرص در جهاد، يا حرص در تقوا ذكر شده است .(108)
اين سخن را با حديثى از امام باقر عليه السّلام پايان مى دهيم : ((لا حرص كالمنافسة فى الدّرجات !؛ حرصى برتر از رقابت با يكديگر در وصول به درجات (بالا در نزد خدا) نيست !))(109)
بنابراين حرص مفهوم گسترده اى دارد كه به معنى شدّت علاقه به چيزى و تلاش فوق العاده براى وصول به آن است كه اگر در طريق خير و سعادت باشد ممدوح و هرگاه در طريق دنياپرستى باشد مذموم است ، ولى غالبا اين واژه بار منفى دارد.
5- طرق درمان ((حرص ))
مى دانيم هميشه براى درمان اساسى يك بيمارى جسمانى ، بايد به سراغ عوامل و ريشه هاى آن برويم ، چرا كه بدون ريشه كن شدن آن عوامل ، نتايج همچنان باقى و برقرار است و اگر به طور موقّت با داروهاى مُسكّن آثار آن را بپوشانيم باز بعد از مدّتى خود را نشان مى دهد.
بيماريهاى اخلاقى نيز به يقين همين گونه است حتما بايد ريشه يابى شود، سپس ريشه ها را بخشكانيم .
همان گونه كه قبلا اشاره شد (و در احاديث اسلامى نيز آمده بود) يكى از ريشه هاى حرص ، سوءظنّ به خدا و عدم توكّل بر اوست كه بازگشت به تزلزل پايه هاى توحيد افعالى مى كند.
كسى كه خدا را قادر و رازق مى داند و كليد همه نيكى ها را به مضمون (بيدك الخير انّك على كلّ شى ء قدير(110)) در دست او مى بيند، حرص در جمع مال و مواهب ديگر مادّى نخواهد داشت .
كسى كه ايمان كامل به وعده هاى الهى دارد و پيام ((ما عندكم ينفد و ما عند اللّه باق ...؛(111) آنچه نزد شماست فانى مى شود امّا آنچه نزد خداست باقى مى ماند)) را به گوش جان شنيده و پذيرفته است ، به جاى حرص در جمع آورى مال ، حرص در انفاق فى سبيل اللّه دارد.
هنگامى كه پايه هاى ايمان ، به ويژه توحيد افعالى در وجود انسان متزلزل گردد صفات رذيله بى شمارى به سراغ انسان مى آيد كه يكى از خطرناك ترين آنها حرص است ، پس با تقويت پايه هاى ايمان بايد به مقابله با آن برخاست .
يكى ديگر از ريشه هاى حرص ، جهل و بى خبرى نسبت به پى آمدهاى آن مى باشد.
اگر انسان بداند حرص ، آرامش او را در تمام زندگى بر هم مى زند، حرص مايه رنج و تعب دايمى اوست ، حرص شخصيّت او را در هم مى كوبد و در انظار خوار و خفيف مى سازد، حرص سبب مى شود كه در عين غنا همچون فقيران زندگى مى كند، او زحمت بكشد و اموالش را براى ديگران ذخيره كند، در قيامت حساب آنها را بايد پس دهد، ولى در دنيا ديگران لذّت آن را ببرند.
آرى اگر حريص در اين پيامدها بينديشد قطعا در روح او اثر مى گذارد.
مرحوم فيض كاشانى در ((المحجّة البيضاء)) مى گويد: داروى بيمارى حرص سه ركن دارد ((صبر)) و ((علم )) و ((عمل )) كه مجموع آن پنج چيز مى شود.
نخست اقتصاد و ميانه روى در هزينه هاى زندگى ، زيرا كسى كه هزينه هايش افزون گردد، زندگى آميخته با قناعت او را سير نمى كند، بنابراين رعايت اعتدال و ميانه روى در صرف اموال دشمن حرص است .
در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه علي
-
next page
fehrest page
back page
زندگى دنيا همچون سرابى است كه تشنه كامان را در بيابان سوزان تعلّقات مادّى به سوى خود فرامى خواند، امّا هنگامى كه نزد آن مى آيند چيزى كه عطش را فرونشاند پيدا نيست ، بلكه دويدن در اين بيابان سوزان آنها را تشنه تر مى كند، باز سراب را در فاصله ديگرى جلوى خود مى بينند و به گمان اينكه آنجا آب است به سوى آن مى شتابند و باز هم تشنه تر و تشنه تر مى شوند تا هلاك گردند.
بسيارند كسانى كه سالها به سوى دنيا دويده اند، هنگامى كه به آن رسيده اند، صريحا اعلام مى كنند نه تنها گمشده خود را (يعنى آرامش و آسايش ) پيدا نكرده اند، بلكه ((شهد)) آن را با ((شرنگ )) و ((گُل )) آن را با ((خار)) همراه ديده اند، غالبا به جاى آرامش ، نگرانى ها و اضطراب هاى آنها براى حفظ آنچه دارند چندين برابر شده است !
3- گروه ديگرى از آيات از اين حقيقت پرده برمى دارد كه مجذوب شدن به زرق و برق دنيا انسان را از آخرت غافل مى كند؛ يعنى شغل شاغل و همّ واحد آنها مى شود و تمام توجّه آنان را به سوى خود جلب مى كند.
مى فرمايد: ((يعلمون ظاهرا من الحياة الدّنيا و هم عن الآخرة هم غافلون ؛ آنها تنها ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت غافلند!))(120)
آنها حتّى زندگى دنيا را نشناخته اند و به جاى اينكه آن را مزرعه آخرت و قنطره و گذرگاهى براى نيل به مقامات معنوى و ميدانى براى ورزيدگى و تمرين جهت به دست آوردن فضايل اخلاقى بشناسند آن را به عنوان هدف نهايى و مطلوب حقيقى و معبود واقعى خود شناخته اند و طبيعى است كه چنين افرادى از آخرت غافل مى شوند.
در جاى ديگر مى فرمايد: ((اءرضيتم بالحياة الدّنيا من الآخرة ؛ آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شده ايد؟!)) سپس مى افزايد: ((فما متاع الحياة الدّنيا فى الآخرة الّا قليل ؛ با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت چيز اندكى بيش نيست )).(121)
آرى افراد كم ظرفيّت و هوسباز، چنان دنياى كوچك و ناپايدار در نظرشان بزرگ جلوه مى كند كه حيات جاويدان و ابدى را كه مملوّ از مواهب الهى است به فراموشى مى سپارند.
4- در بخش ديگرى از آيات ، دنيا به عنوان ((عَرَض )) (بر وزن غَرَض ) به معنى موجود بى ثبات و زوال پذير تعبير شده است ، از جمله مى فرمايد: ((...تبتغون عرض الحياة الدّنيا فعند اللّه مغانم كثيرة ...؛ شما سرمايه زوال پذير دنيا را طلب مى كنيد در حالى كه نزد خداوند غنيمت هاى فراوانى براى شما (در سراى آخرت ) است )).(122)
در جاى ديگر خطاب به اصحاب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((شما متاع ناپذير دنيا را مى خواهيد ولى خداوند سراى ديگر را براى شما مى خواهد))، (...يريدون عرض الدّنيا و اللّه يريد الآخرة ...)(123)
در آيات ديگرى نيز همين گونه تعبير ديده مى شود كه نشان مى دهد گروهى از مسلمانان يا غير مسلمين به خاطر حرص در جمع آورى متاع زوال پذير و ناپايدار دنيا از پرداختن به مواهب پايدار الهى در سراى ديگر و ارزشهاى والاى انسانى و مقام قرب به خدا بازمى مانند. آرى نعمت حقيقى زوال ناپذير نزد اوست و باقى همه ((عرض )) و ((عارضى )) و زوال پذير است .
اين تعبير هشدارى است به همه دنياپرستان كه مراقب باشند سرمايه هاى عظيم انسانى خود را فداى امور زوال پذير نكنند.
5- در بخش ديگرى از آيات ، از مواهب مادّى دنيا تعبير به زينة الحياة الدّنيا شده است .(124)
تعبيراتى مشابه آن در آيات ديگر نيز آمده است ، مانند: ((من كان يريد الحياة الدّنيا و زينتها نوفّ اليهم اءعمالهم فيها و هم فيها لايبخسون ؛ كسانى كه زندگى دنيا و زينت آن را بخواهند، (نتيجه ) اعمالشان را در همين دنيا به طور كامل به آنها مى دهيم و چيزى از آنها كم و كاست نخواهند شد (ولى در آخرت بهره اى نخواهند داشت ))).(125)
در جاى ديگر خطاب به زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد: ((يا اءيّها النّبى قل لاءزواجك ان كنتنّ تردن الحياة الدّنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و اسرّحكنّ سراحا جميلا؛ اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد بياييد با هديه اى شما را بهره مند سازم و به طرز نيكويى رها سازم ! (تا بتوانيد به مقصد خود برسيد))).(126)
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه اين زرق و برق ها تنها زيور و زينتى است براى حيات دنياى مادّى . بديهى است هرگز در مورد امور حياتى و سرنوشت ساز تعبير به زينت نمى شود آن هم زينت ((حيات دنيا)) كه به معنى زندگى پَست است .
شايان توجّه اينكه : حتّى زينت بودن آن هم در آيات ديگر زير سؤ ال رفته است و تعبير به ((زُيّنَ)) شده كه نشان مى دهد يك زينت مصنوعى و خيالى و پندارى است ، نه يك زينت واقعى و حقيقى .
مثلا در سوره بقره آيه 212 مى خوانيم : ((زيّن للّذين كفروا الحياة الدنيا...؛ زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است ))!
و در سوره آل عمران آيه 14 مى فرمايد: ((زيّن للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة ...؛ محبّت امور مادّى از زنان و فرزندان و اموال هنگفت از طلا و نقره و... در نظر مردم زينت داده شده است ))!
اين تعبيرات و تعبيرات مشابه آن نشان مى دهد كه حتّى زينت بودن اين امور جنبه پندارى و خيالى دارد و گرفتاران آنها در واقع گرفتار خيال و پندار خويشند.
در اينجا سؤ ال مهمّى مطرح است : چرا خداوند اين امور را در نظرها زينت داده ؟! به يقين براى آزمايش انسانها و تربيت و پرورش آنهاست ؛ زيرا هنگامى كه اين اشياى زينتى جالب و دلربا كه غالبا با گناه و حرام آلوده است به خاطر خدا رها مى كند، نهال ايمان و تقوا در وجود آنها بارور مى شود وگرنه صرف نظر كردن از اشياى غير جالب افتخارى محسوب نمى شود.
به تعبير دقيق تر تمايلات افسار گسيخته درونى و هوا و هوس هاى سركش ، امور مادّى و گناه آلود را در نظر انسان جلوه مى دهد، بنابراين زينت بودنش از درون انسان مى جوشد و اگر به خدا نسبت داده شده است به خاطر آن است كه خداوند چنين اثرى را در آن تمايلات و هوس هاى سركش آفريده و اگر در بعضى از آيات به شيطان نسبت داده شده ، مانند ((...و زيّن لهم الشّيطان اءعمالهم ...؛ شيطان اعمالشان را در نظرشان جلوه داد))(127) نيز به خاطر همين است كه اين تزيين از يك نظر كار خداست چرا كه اثر هر چيزى از اوست و از نظر ديگر كار هوس هاى درونى است و از ديدگاه سوم كار شيطان است (دقّت كنيد).
به هر حال از مجموعه آيات بالا به دست مى آيد كه حبّ دنيا هرگاه به صورت افراطى در آيد انسان را به بيگانگى از خدا مى كشاند.
دنيا پرستى در احاديث اسلامى
نكوهش در دنياپرستى در روايات اسلامى مخصوصا در سخنان پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خطبه هاى نهج البلاغه به صورت بسيار وسيعى ديده مى شود، از جمله :
1- در حديثى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در پاسخ اين سؤ ال كه چرا ((دنيا))، ((دنيا)) ناميده شده ؟ (توجّه داشته باشيد كه دنيا از مادّه دَنى به معنى پايين و پَست است ) فرمود: ((لاءنّ الدّنيا دنيّة خلقت من دون الآخرة ...؛ به خاطر اين است كه دنيا پَست است و پيش از آخرت آفريده شده )).(128)
2- در حديث ديگرى از همان حضرت نقل شده كه فرمود: ((اءكبر الكبائر حبّ الدّنيا؛ بزرگترين گناهان ، دنياپرستى است ))!(129)
3- همين معنى از اميرمؤ منان على عليه السّلام نيز آمده است كه فرمود: ((حبّ الدّنيا راءس الفتن و اءصل المحن ؛ دنياپرستى سرآغاز فتنه ها و ريشه همه محنتها و رنج هاست ))!(130)
4- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم : ((انّ الدّنيا لمفسدة الدّين و مسلبة اليقين ؛ دنياپرستى دين انسان را بر باد مى دهد و ايمان و يقين او را مى گيرد)).(131)
5- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: ((انّ اءوّل ما عصى اللّه به ستّ: حبّ الدّنيا و حبّ الرّئاسة و حبّ الطّعام و حبّ النّساء و حبّ النّوم و حبّ الرّاحة ؛ نخستين چيزى كه با آن عصيان و نافرمانى خدا شد شش چيز بود: دنياپرستى ، حبّ رياست ، علاقه به غذا (شكم پرستى )، محبّت (افراطى ) زنان ، پُرخوابى و علاقه به راحتى و تن پرورى )).(132)
غالب اين امور ششگانه يا تمام آنها در داستان عصيان و سركشى شيطان و ترك اولاى آدم و گناه قابيل ديده مى شود لذا به عنوان اوّلين ها ذكر شده است .
6- در حديث ديگرى مى خوانيم كه از امام علىّ بن الحسين عليه السّلام پرسيدند: ((اءىّ الاءعمال اءفضل عند اللّه عزّوجلّ؛ كدام عمل در نزد خداوند متعال افضل است )) فرمود: ((ما من عمل بعد معرفة اللّه جلّ و عزّ و معرفة رسوله اءفضل من بغض الدّنيا و انّ لذلك لشعبا كثيرة و للمعاصى شعبا؛ هيچ عملى بعد از شناخت پروردگار متعال و شناخت پيامبر او صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
-
next page
fehrest page
back page
2- اذ قال يوسف لاءبيه يا اءبت انّى راءيت اءحد عشر كوكبا و الشّمس و القمر راءيتهم لى ساجدين * قال يا بنىّ لاتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا انّ الشّيطان للانسان عدوّ مبين (سوره يوسف ، آيه 4 و 5)
3- اءم يحسدون النّاس على ما ءاتهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم مُلكا عظيما (سوره نساء، آيه 54)
4- ودّ كثير من اءهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حَسدا من عند اءنفسهم من بعد ماتبيّن لهم الحقّ فاءعفوا و اصفحوا حتّى ياءتى اللّه باءمره انّ اللّه على كلّ شى ء قدير (سوره بقره ، آيه 109)
5- و من شرّ حاسد اذا حَسد (سوره فلق ، آيه 5)
6- و الّذين جائلوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلّا للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤ وف رحيم (سوره حشر، آيه 10)
7- و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ اخوانا على سرر متقابلين (سوره حجر، آيه 47)
ترجمه :
1- و داستان دو فرزند آدم را به حق بر آنها بخوان : هنگامى كه هر كدام ، كارى براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند، امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت : ((به خدا سوگند تو را خواهم كُشت )) (برادر ديگر) گفت : ((من چه گناهى دارم (زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مى پذيرد)).
اگر تو براى كُشتن من دست درازى كنى ، من هرگز به قتل تو دست نمى گشايم ، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم .
نفس سركش كم كم او را به كُشتن برادرش ترغيب كرد (سرانجام ) او را كشت و از زيانكاران شد.
2- (به خاطر بياور) هنگامى را كه يوسف به پدرش گفت : ((پدرم ! من در خواب ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند)).
گفت : فرزندم ! خواب خود را براى برادرانت بازگو مكن كه براى تو نقشه (خطرناكى ) مى كشند، چرا كه شيطان ، دشمن آشكار انسان است .
3- يا اينكه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش ) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده ، حَسد مى ورزند؟ ما به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها (پيامبر بنى اسرائيل ) قرار داديم .
4- بسيارى از اهل كتاب از روى حَسد - كه در وجود آنها ريشه دوانده - آرزو مى كردند شما را بعد از اسلام و ايمان به حال كفر بازگردانند با اينكه حق براى آنها كاملا روشن شده است ، شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خودش (فرمان جهاد) را فرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست .
5- و از شَر هر حسودى هنگامى كه حَسد مى ورزد.
6- (همچنين ) كسانى كه بعد از آنها (بعد از مهاجران و انصار) آمدند و مى گويند: ((پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفته اند بيامرز و در دلهايمان حَسد و كينه اى نسبت به مؤ منان قرار مده ! پروردگارا تو مهربان و رحيمى !))
7- هرگونه غلّ (حَسد و كينه و دشمنى ) را از سينه آنها برمى كنيم (و روحشان را پاك مى سازيم ) در حالى كه همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند.
تفسير و جمع بندى
آتش سوزان حسد
در نخستين آيات مورد بحث ، سخن از داستان فرزندان آدم است كه يكى بر ديگرى حسد بُرد و سرانجام دستش به خون برادر آغشته شد و نخستين قتل و جنايت در روى زمين صورت گرفت و سرآغازى براى جنايتهاى ديگر شد!
مى فرمايد: ((داستان دو فرزند آدم را آن گونه كه بوده است بر آنها بخوان آن زمان كه هر كدام كارى براى تقرّب به پروردگار انجام دادند امّا از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد (برادرى كه عملش مردود شده بود به برادر ديگر) گفت : به خدا سوگند تو را خواهم كُشت ! (او در پاسخ ) گفت : (اگر عمل تو پذيرفته نشده است من گناهى ندارم زيرا) خداوند تنها از پرهيزكاران مى پذيرد))! (و اءتل عليهم نباء اءبنى آدم بالحقّ اذ قرّبا قربانا فتقبّل من اءحدهما و لم يتقبّل من الآخر قال لاءقتلنّك قال انّما يتقبّل اللّه من المتّقين ).(150)
يعنى من مشكلى براى تو ايجاد نكرده ام كه قصد جان مرا كرده اى ، مشكل تو از درون جان توست ، تو عملت ناخالص بوده و باتقوا آميخته نشده و به همين دليل مقبول درگاه خداوند نگرديده است ، او پاك است و جز پاك نمى پذيرد!
سپس افزود: ((اگر تو براى كُشتن من دست دراز كنى من هرگز اين كار نمى كنم و دست به قتل تو نمى گشايم ، چون از پروردگار جهانيان مى ترسم )). (لئن بسطت الىّ يدك لتقتلنى ما اءنا بباسط يدى اليك لاءقتلك انّى اءخاف اللّه ربّ العالمين ).(151)
سرانجام آتش كينه و حسد در دل او چنان شعله ور شد كه پيوندهاى برادرى و اُخوّت را نابود كرد، خون چشمان قابيل را گرفت و آن گونه كه قرآن مى گويد: ((نفس سركش او، وى را مصمّم به كشتن برادر كرد و او را كشت و از زيانكاران شد))! (فطوّعت له نفسه قتل اءخيه فقتله فاءصبح من الخاسرين ).(152)
آرى او گرفتار زيان و خُسران شد، هم برادر خود را از دست داد، هم آرامش دنيا را، چرا كه قاتل اگر ذرّه اى وجدان داشته باشد پيوسته در عذاب وجدان است و آرامشى در دنيا نخواهد داشت و آخرت خود را نيز به تباهى مى كشاند.
در بعضى از روايات آمده است : او برادرش را در حال خواب كُشت (153) و اين جنايتى است مضاعف و نشان مى دهد كه وقتى آتش حسد در درون انسان زبانه بكشد همه چيز را خاكستر مى كند!
ولى به زودى از كار خود پشيمان شد، اندوه عميقى بر سراسر وجود او حاكم گشت ، هر زمان چشمش به بدن خونين و بى جان برادر مى افتاد وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرامى گرفت ، جسد برادر را بر دوش گرفت نمى دانست چه كند و كجا ببرد كه هم آثار جنايت خود را بپوشاند و هم اين منظره هولناك آزاردهنده را از برابر چشمان خود دور كند، در اين هنگام على رغم جنايت هولناك و گناه بزرگى كه او مرتكب شده بود باز گوشه اى از لطف خدا براى او نمايان گشت : ((خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كَند و كاو كند تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر را دفن كند، هنگامى كه اين درس را از آن پرنده آموخت گفت : اى واى بر من ! آيا من نمى توانم (حدّاقل ) مثل اين زاغ باشم و جسد برادر خود را در زمين پنهان كنم ؟! سرانجام (اين كار را انجام داد) و از كرده خود سخت پشيمان شد)). (فبعث اللّه غرابا يبحث فى الاءرض ليريه كيف يوارى سواءة اءخيه قال يا ويلتى اءعجزت اءن اءكون مثل هذا الغراب فاوارى سواءة اءخى فاءصبح من النّادمين ).(154)
در بعضى از روايات آمده است كه قابيل در برابر چشمان خود دو زاغ را ديد كه با هم مى جنگند و يكى ديگرى را كُشت سپس زمين را با چنگال خود حَفر كرد و جسد مقتول را در آن دفن نمود.(155)
و بعضى گفته اند آن زاغ جسد مرده زاغى را آورد دفن كرد و گاه گفته شده او ملاحظه كرد كه زاغ بعضى از موادّغذايى خود را براى محفوظ ماندن در زير خاك دفن مى كند و از آن كار، دفن اموات را ياد گرفت .
به هر حال او پشيمان شد امّا نه آن پشيمانى پايدار كه مقدّمه توبه و اِنابه به درگاه پروردگار باشد و زنگ اين گناه بر او ماند!
در اينجا دو سؤ ال مطرح است ، نخست اينكه : منظور از ((قربان )) (وسيله قُرب به خدا) در جمله ((اذ قرّبا قربانا)) كه فرزندان آدم به پيشگاه خدا تقديم داشتند چيست ؟ و ديگر اينكه از كجا معلوم شد كه تقديمى ((هابيل )) در پيشگاه خدا پذيرفته شد و تقديمى ((قابيل )) مردود گشت .
در قرآن مجيد در پاسخ اين دو سؤ ال چيزى نيامده و به صورت سربسته ذكر شده است و روايات در اين زمينه هم از نظر متن و هم از نظر سند متفاوت است ، آنچه با منطق و عقل و قراين موجود سازگارتر است روايتى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((آدم از سوى خدا ماءمور شد كه هابيل را به عنوان وصّى خود برگزيند و اسم اعظم را به او تعليم دهد، در حالى كه قابيل از او بزرگتر بود، هنگامى كه قابيل اين سخن را شنيد خشمناك شد و گفت : من به اين امر سزاوارترم . آدم به آنها دستور داد كه هر كدام قربانى (وسيله تقرّب ) به پيشگاه خدا تقديم دارد (طبق روايت ديگرى هابيل كه دامدارى داشت بهترين دام خود را براى قربانى برگزيد و قابيل كه كشاورزى داشت از بدترين محصول زراعت خود براى اين كار انتخاب كرد، هر دو قربانى خود را بالاى كوهى گذاشتند، صاعقه اى آمد و قربانى هابيل را - به علامت قبولى - سوزاند و قربانى قابيل همچنان به جا ماند و اين تاءييدى بود بر شايستگى هابيل براى امر جانشينى آدم !) اين امر آتش حسد را در دل قابيل برافروخت و خون برادر را ريخت ))!(156)
در هر حال قابيل براى برطرف كردن وضع ناهنجار خود دو راه در پيش داشت : يكى اينكه توبه به درگاه خدا آورد و سعى كند يا عمل هاى خالص تر و پاك تر عقب ماندگى معنوى خويش را در پيشگاه خدا جبران نمايد (اين همان كارى است كه علماى اخلاق آن را ((غبطه )) مى نامند و امرى شايسته و سازنده و مُستحسِن است )، ولى قابيل راه ديگرى را برگزيد، يعنى تلاش كرد نعمت را از برادر خود بگيرد و براى اين كار نيز بدترين راه را انتخاب كرد، دست خود را به خون او آغشته كرد تا سوز دل خود را كه از آتش حسد به وجود آمده بود فرونشاند!
اگر ((تكبّر)) ابليس سبب شد براى هميشه از درگاه خدا رانده شود و ((حرص )) آدم سبب شد براى هميشه از بهشت محروم گردد، حسد قابيل سبب شد كه با ريختن خون برادر، براى هميشه ملعون و مطرود درگاه خدا شود و هر قتلى در دنيا واقع مى شود او به عنوان بنيانگذار اصلى ! در آن سهيم باشد.
تاريخ پر است از جنايات فجيعى كه انگيزه اصلى آن فقط حسد بوده است .
در بخش دوّم از آيات به چهره ديگرى از صفت زشت حسد و آثار مرگبار آن در زندگى انسانها برخورد مى كنيم و آن مربوط به داستان حضرت يوسف عليه السّلام و برادران اوست .
يوسف عليه السّلام نه تنها چهره بسيار زيبايى داشت بلكه خلق و خوى او نيز در نهايت زيبايى بود و همين امر كه از آينده درخشانى خبر مى داد نظر تيزبين پدرش يعقوب پيامبر را به خود جلب كرد و نخستين بذر حسد در دل برادرانش كه از او بزرگتر بودند پاشيده شد.
اين موضوع هنگامى به اوج شدّت خود رسيد كه يوسف عليه السّلام به پدرش گفت : ((پدر! من در خواب ديدم يازده ستاره به اضافه خورشيد و ماه در برابرم سجده مى كنند))! (اذ قال يوسف لاءبيه يا اءبت انّى راءيت اءحد عشر كوكبا و الشّمس و القمر راءيتهم لى ساجدين ).(157)
يعقوب كه مى دانست اين خواب يك خواب كودكانه نيست بلكه نشانه بارزى از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السّلام است به او گفت : ((فرزندم خواب خود را براى برادرانت نقل نكن ، مبادا براى تو نقشه خطرناكى بكشند چرا كه شيطان دشمن آشكار انسان است )). (قال يا بنىّ لاتقصص رؤ ياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا انّ الشّيطان للانسان عدوّ مبين )(158)
آيا برادران يوسف عليه السّلام از جريان اين خواب عجيب كه از آينده بسيار درخشان يوسف عليه السّلام خبر مى داد آگاه شدند يا نه ؟ دقيقا روشن نيست ، اگر با خبر شده باشند اين دوّمين پايه حسادت و كينه آنها را تشكيل داد، ولى به هر حال پدر مى دانست كه اگر برادران از اين خواب شگفت انگيز باخبر شوند نقشه خطرناكى بر ضدّ يوسف عليه السّلام خواهند كشيد و به همين دليل اصرار بر كتمان آن داشت .
در بعضى از روايات آمده است كه يعقوب از شدّت خوشحالى اين خواب را با همسرش در ميان گذاشت به گمان اينكه فاش نخواهد شد، ولى از آنجا كه هر سِرّى از دو نفر تجاوز كند، فاش مى شود، اين داستان فاش شد و برادران يوسف از آن آگاه شدند و در روايت ديگر آمده كه يوسف نتوانست خواب را كتمان كند (و نهى پدر را نهى ارشادى مى دانست نه تحريمى ) هنگامى كه برادران آگاه شدند گفتند يوسف سر پادشاهى دارد!(159)
امّا اگر برادران از آن آگاه نشده باشند لااقل رفتار پدر را با يوسف مى ديدند كه همچون جان گرامى او را دوست مى دارد، در آغوش مى كشد و نوازش مى كند، به خصوص اينكه يادگار مادر از دست رفته اش راحيل بود.
قرآن مى گويد: ((برادران يوسف عليه السّلام گفتند: يوسف و برادرش (بنيامين ) نزد پدر از ما محبوب ترند، در حالى كه ما نيرومندتريم (و پدر را در حلّ مشكلات يارى مى كنيم ) به يقين پدر ما در گمراهى آشكار است ))! (اذ قالوا ليوسف و اءخوه اءحبّ الى اءبينا منّا و نحن عصبة انّ اءبانا لفى ضلال مبين ).(160)
به اين ترتيب حكم ((ضلالت پدر)) را صادر كردند! و به دنبال آن تصميم نهايى را براى برداشتن اين مانع بزرگ - يعنى يوسف - از سر راه خود گرفتند و در يك ((مشاوره شيطانى )) چنين نظر دادند: ((يوسف را بكُشيد، يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا توجّه پدر فقط به شما باشد و بعد از آن (از گناه خود توبه مى كنيد و) افراد صالحى خواهيد بود))! (اقتلوا يوسف اءو اطرحوه اءرضا يخل لكم وجه اءبيكم و تكونوا من بعده قوما صالحين ).(161)
همان گونه كه مى دانيم با وساطت بعضى از برادران قتل يوسف انجام نشد، ولى مقدّمات تبعيد او به سرزمينهاى دوردست فراهم گرديد، درست است كه اين تبعيد، يعقوب را چنان اندوهگين كرد كه چشمانش از كثرت گريه و اندوه نابينا شد امّا برخلاف آنچه برادران مى خواستند اين تبعيد مقدّمه عظمت يوسف و فرمانروايى او بر كشور مصر را كه از مهمترين كشورهاى بزرگ آن زمان بود فراهم ساخت و پدر هم توجّهى به آنها ننمود.
آرى امواج خروشان و خطرناك حسد آن قدر قوى و هولناك است كه برادران را دعوت به كُشتن برادر مى كند و سبب گناهان زياد ديگرى از جمله گفتن دروغهاى مختلف براى كتمان جنايت خود و نسبت دادن پدر به ضلالت و گمراهى و اِهانت آشكار به مقام والاى اين پيامبر بزرگ .
در سوّمين آيه اشاره به داستان يهود شده است . مى دانيم گروه عظيمى از آنان كه نشانه هاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را در كتابهاى خود خوانده بودند از ((شامات )) به سرزمين ((مدينه )) كوچ كردند تا به افتخار ديدار آن حضرت برسند و پيوسته ظهورش را انتظار مى كشيدند و به خود نويد مى دادند.
امّا پس از ظهور آن حضرت بسيارى از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنى خود نسبت به حمايت از آن حضرت باقى نماندند، بلكه در صف مخالفين سرسخت درآمدند و دليل عمده آن يكى ((حسد)) و ديگرى ((به خطرافتادن منافع مادّى ))!
قرآن مجيد در اين زمينه مى گويد: ((آيا آنها نسبت به مردم (پيامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد مى ورزند؟ با اينكه به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومتى عظيم در اختيار آنان قرار داديم )). (اءم يحسدون النّاس على ما آتاهم اللّه من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم مُلكا عظيما).(162)
آرى يك روز به آل ابراهيم كه يهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاكميّت بخشيديم ، روز ديگر اراده ما بر اين قرار گرفت كه به محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و خاندان او اين نعمتها را ببخشيم ، و همه اينها بر طبق مصالحى بود، آيا يهود در آن زمان خوش داشتند كه ديگران نسبت به آنان حَسد ورزند؟ پس چرا اكنون كه نوبت ديگران شده است آتش حسد در درون آنان شعله ور گرديده و از هيچ جنايتى فروگذار نيستند؟!
چهارمين آيه باز اشاره به گروهى از اهل كتاب دارد و ظاهرا بيشتر ناظر به يهود مى باشد، مى فرمايد: ((بسيارى از اهل كتاب دوست دارند كه شما را بعد از اسلام و ايمان آوردن ، به حال كفر برگردانند و اين به خاطر حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده ، بعد از آنكه حق براى آنها روشن شده است (ولى ) شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خداوند فرمان خود را (در مورد جهاد) بفرستد، خداوند بر هر چيزى تواناست ))، (ودّ كثير من اءهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حَسدا من عند اءنفسهم من بعد ماتبيّن لهم الحقّ فاءعفوا و اصفحوا حتّى ياءتى اللّه باءمره انّ اللّه على كلّ شى ء قدير).(163)
كار حسد در وجود انسان به جايى مى رسد كه نه تنها در امور مادّى كه مورد تزاحم و كشمكش بين انسانهاست اثر مى گذارد، بلكه در امور معنوى كه هيچ مزاحمتى در آن نيست و هر كس مى تواند به آن دست يابد نيز اثر مى گذارد، گاه مى شود كه انسان به خاطر لجاجت آگاهانه پا بر سر حق مى گذارند و راه سعادت را به روى خود مى بندد و در همين حال حسد سبب مى شود كه ديگران را نيز از راه سعادت بازدارد و اين راستى عجيب است .
بسيارى از مفسّران گفته اند جمله حسدا من عند اءنفسهم اشاره به اين است كه عامل اين كار حسدى است كه در وجود آنان ريشه دوانده و مربوط به جهل و نادانى و بى خبرى نيست ، بلكه همان گونه كه در جمله بعد آمده (من بعد ماتبيّن لهم الحقّ) بعد از آگاهى از حق ، راه غلط مى پيمايند!
ولى قرآن به مسلمانان دستور مى دهد كه اين حسودان را به حال خود واگذارند (چرا كه آتشى كه از حسد به جان آنها افتاده ، بهترين مجازاتشان است ) ولى تصوّر نكنند اين عفو و گذشت هميشه به همين صورت خواهد بود تا آزاد باشند هر بلايى را بر سر بندگان خدا خواستند بياورند، نه ، هرگز!
زمانى فرامى رسد كه يا از دنيا مى روند و به مجازات الهى گرفتار مى شوند، يا در همين دنيا، سپاه نيرومند حق ، توطئه هاى آنها را در هم مى كوبد.
به هر حال آيه اشاره به اين است كه مسلمانانى كه تازه در آغوش اسلام قرار گرفته اند، تسليم وسوسه هاى يهود و ساير بدانديشان نشوند، چرا كه آنچه آنها مى گويند از سر حسد است ، آنها از خوشبختى مسلمانان در سايه ايمان و تقوا رنج مى برند.
پنجمين آيه كه آيه پنجم سوره فلق است اشاره به شَرّ حاسدان مى كند و به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم دستور مى دهد كه از شرّ آنها به خدا پناه برد و بگويد: ((به خدا پناه مى برم از شَرّ حسود هنگامى كه حسد بورزد)). (و من شَرّ حاسد اذا حسد)
در آغاز اين سوره به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى گويد: ((بگو: پناه مى برم به پروردگار سپيده صبح از شَرّ تمام مخلوقات (شرور))).
سپس به سه گروه از مخلوقات شرور اشاره مى كند كه اساس شَرّ و عامل اصلى شرارت در جهانند:
نخست مهاجمان شرورى كه از تاريكى شب استفاده مى كنند و به انسانها در حال خواب و بيدارى حمله ور مى شوند، تعبير به ((غَاسق )) (موجود شرورى كه شب حمله ور مى شود) به خاطر آن است كه نه فقط حيوانات درنده و گزنده ، شب هنگام از لانه هاى خود بيرون مى آيند و زيان مى رسانند، بلكه افراد شرور و ناپاك و پليد نيز غالبا از تاريكى شب براى وصول به مقاصد خود استفاده مى كنند.
ولى تاريكى و ظلمت در اينجا مى تواند معنى گسترده ترى داشته باشد و شامل هرگونه ناآگاهى و جهل و پنهان كارى شود، چرا كه راهزنان طريق حق هميشه از جهل و ناآگاهى مردم استفاده مى كنند و با نقشه هاى شوم و پنهانى خود به مؤ منان پاكدل حمله ور مى شوند.
سپس به شرورانى اشاره مى كند كه در گره ها مى دمند و اين تعبير اشاره به زنان وسوسه گر يا مطلق وسوسه گران است كه همچون ساحران به هنگام سحر ((اورادى )) را مى خوانند و در گره ها مى دمند، پى در پى مطالب بى اساس خود را در گوش مردم مى خوانند تا با اين وسوسه ها اراده آنان را سست كنند و به حالت ترديد بكشانند و هنگامى كه اراده ها سست شد راه براى حمله لشگر هموار مى شود.
سپس به سوّمين و آخرين گروه از سروران اشاره كرده ، مى فرمايد: ((بگو به خدا پناه مى برم از شَرّ حاسدان ، هنگامى كه حسد مى ورزند)).
از اينجا روشن مى شود كه يكى از عمده ترين عوامل تخريب و فساد در جهان ، تخريب و فسادى است كه از حسودان سرچشمه مى گيرد و به اين ترتيب منابع سه گانه مهّم شَرّ و فساد (مهاجمان تاريك دلى كه از تاريكى ها استفاده مى كنند و بر مردم هجوم مى آورند و وسوسه گرانى كه با تبليغات سوء خود ايمان و عقيده و پيوندهاى مردمى را سست مى كنند و حسودانى كه كارشان همواره تخريب است ) در عبارات كوتاهى بيان شده و شاهد گويايى بر مقصود يعنى آثار زيانبار حسد است .
توصيفى كه در آغاز آيه براى خداوند ذكر شده (بربّ الفلق ) مى تواند اشاره به اين نكته باشد كه طوايف سه گانه شرور بالا هميشه از تاريكى جهل و اختلاف و كفر استفاده مى كنند كه اگر اين تاريكى مبدّل به روشنايى علم و اتّحاد و ايمان شود، حربه هاى آنان به كندى مى گرايد.
در ششمين آيه مورد بحث قبل از مدح و ستايش بليغى كه از انصار شده است (همانها كه پيغمبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و يارانش را به شهر خود (يثرب ) دعوت كردند و با آغوش باز از آنان استقبال نمودند، با جان و دل از آنها پذيرايى كردند و امكانات خود را به پاى آنها ريختند) سخن از ((تابعين )) به ميان آورده (همانها كه بعد از مهاجران و انصار روى كار آمدند و خطّ ايمان و انقلاب اسلامى را تداوم بخشيدند) مى فرمايد: ((او كسانى كه بعد از آنها آمدند و مى گويند ما و برادرانمان را كه در ايمان به ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان كينه و حسدى نسبت به مؤ منان قرار مده ! پروردگارا! تو مهربان و رحيمى ))، (و الّذين جائوا من بعدهم يقولون ربّنا اغفرلنا و لاخواننا الّذين سبقونا بالايمان و لاتجعل فى قلوبنا غلّا للّذين آمنوا ربّنا انّك رؤ وف رحيم ).(164)
به اين ترتيب آنها بعد از طلب آمرزش براى خود و پيشگامان در اسلام و ايمان (مهاجران و انصار) تنها چيزى را كه از خدا مى طلبند، از بين رفتن هرگونه ((غلّ و كينه و حسد)) نسبت به مؤ منان است ، چرا كه مى دانند تا اين امور از دل ريشه كَن نشود، رشته هاى محبّت و برادرى و اتحّاد هرگز محكم نخواهد شد و بدون آن به هيچ موفقيّتى نايل نمى شود.
واژه ((غِلّ)) كه از ((غَلَل )) گرفته شده و به گفته ((راغب )) در كتاب ((مفردات )) در اصل به معنى چيزى است كه مخفيانه و تدريجا در ميان درختان نفوذ پيدا مى كند.
سپس به ((خيانت ))، ((غَلُول )) گفته شده ، به خاطر اينكه نفوذى مخفيانه و تدريجى دارد و نيز به ((كينه )) و ((حسد)) كه نفوذ تدريجى مخفيانه در دل دارد، ((غِلّ)) گفته مى شود.
در ((لسان العرب ))، حسد را نوعى ((غِلّ)) مى شمرد، همان گونه كه كينه و عداوت را نيز از مصاديق آن مى دانند.
بسيارى از مفسّران نيز در تفسير غِلّ، حسد را ذكر كرده اند، مانند فخر رازى در ((التّفسير الكبير)) و ((مراغى )) در تفسير خود و ((قرطبى )) در ((الجامع لاحكام القرآن )) در ذيل آيه مورد بحث .
در هفتمين و آخرين آيه مورد بحث ، سخن از صفات بهشتيان است ، مى فرمايد: بعد از آنكه فرشتگان الهى به استقبال آنان مى آيند و از آنان دعوت مى كنند كه در نهايت سلامت و امنيّت وارد بهشت شود: ((ما هرگونه غلّ (حسد و كينه و عداوت ) را از سينه آنها برمى كنيم ، در حالى كه همه برادرند و بر تختهاى رو به روى يكديگر قرار دارند)). (و نزعنا ما فى صدورهم من غِلّ اخوانا على سرر متقابلين ).(165)
آرى بهشتيان از هرگونه حسد و كينه و عداوت كه از صفات دوزخيان است پاكند و اگر اخوّت و برادرى در ميان آنهاست و در سلامت و امنيّت به سر مى برند به خاطر ريشه كن شدن همين امور از وجود آنها (به لطف پروردگار و در سايه اعمال پاكشان ) است .
بى شك در دنيا نيز اگر خوهاى زشت ، كينه و عداوت و حسد از ميان انسانها برچيده شود، زندگى مردم همچون زندگى بهشتيان خواهد شد و در امن و امان و اخوّت و برادرى خواهند زيست .
next page
fehrest page
back page