اَبْطَح
رود فراخ كه در آن سنگريزهها باشد . جائى بين مكه ومنى ومسافت آن از هر دو به يك اندازه ، وشايد به منى نزديكتر است . وبعضى گويند : ابطح ذوطوى است ، واين سخن درست نيست . (دهخدا)
Printable View
اَبْطَح
رود فراخ كه در آن سنگريزهها باشد . جائى بين مكه ومنى ومسافت آن از هر دو به يك اندازه ، وشايد به منى نزديكتر است . وبعضى گويند : ابطح ذوطوى است ، واين سخن درست نيست . (دهخدا)
ابو قُبَيس
نام كوهى در شهر مكه در حد شرقى حرم شريف (مسجدالحرام) مقابل ركن حجرالاسود، رو به روى كوه قعيقعان كه آن در سمت غربى مسجدالحرام است. در وجه تسميه آن اختلاف است: مأخوذ از قبس النار، كه گويند: در آغاز خلقت زمين دو چوب آتشزنه از درخت مرخ از آسمان بدين كوه فرود آمد و آدم (ع) آنها را برگرفت، چنان كه از برخورد آن دو آتش پديدار گشت. برخى آن را به نام مردى از قبيله جرهم به نام قبيس بن شالخ گرفته كه بر اثر فتنهاى بدين كوه پناه برد و دگر وى را نيافتند. بعضى از نام مردى آهنگر به همين نام از مذحج نوشتهاند .
در عصر جاهليت اين كوه را امين (امانت دار) مىناميدند كه گويا حجرالاسود نخست از سوى آدم و سپس در عصر نوح در اين كوه به وديعت نهاده شد. (معجم البلدان، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
اَبْواء
نام قريهاى نزديك ودّان ميان راه مكه و مدينه كه در 19 ميلى سقيا و 27 ميلى جحفه واقع است و يك شبانهروز از دريا فاصله دارد .
قبر آمنه بنت وهب مادر حضرت رسول(ص) كه در مراجعت از مدينه به مكه در سنه 46 قبل از هجرت درگذشت بنابر مشهور در اين محل است . زمانى كه قريش براى خونخواهى شهداى خود در بدر قصد مدينه كردند و به ابواء رسيدند ، گروهى خواستند قبر آمنه را نبش كنند ، ولى ابوسفيان پس از مشورت با صاحب نظران قريش از اين كار خوددارى كرد . (واقدى:206ج�1) در واقعه حديبيه پيغمبر(ص) بر سر قبر آمنه رفت و بر آن گريست و به مرمت و بازسازى آن پرداخت. (ابن سعد:611ج�1) پس از حجةالوداع نيز به زيارت قبر آمنه شتافت و بر آن گريه كرد . (قمى:44ج�1) اولين غزوه پيغمبر (ص) در اين سرزمين اتفاق افتاد ؛ يك سال پس از هجرت در ماه صفر ، آن حضرت به قصد غزوه قريش و بنىضمره از مدينه بيرون رفت و در منزلگاه ابواء با مهتر قبيله ضمره ؛ مخشىّ بن عمرو روبرو گرديد ، وى با پيامبر(ص) از در آشتى درآمد و پيمان نامهاى ميان مسلمانان و بنىضمره نوشته شد .
در يكى از مسافرتهاى پيامبر (ص) آياتى از قرآن ، از جمله آيه تيمم (نساء:43) در ابواء نازل شد .
در همين منزلگاه ابوسفيان پيش از فتح مكه در حالى كه پيغمبر (ص) رهسپار آنجا بود به حضور آن حضرت رسيد و اسلام آورد .
در اواخر سال 63 مسلم بن عقبه كه به علت جنايت بزرگى كه در مدينه در واقعه حره مرتكب شده بود او را مسرف بن عقبه مىخوانند ، در مسير خود از مدينه به مكه در همين جا درگذشت .
به قولى : عبداللَّه بن جعفر در سن 90 سالگى در همين منزلگاه درگذشت . قول ديگر آن كه وى در مدينه دار فانى را وداع گفته . (سيره ابن هشام و طبقات ابن سعد و مغازى واقدى به نقل دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
مولد امام محمد باقر (ع) نيز در همينجا بوده است .
امروز ابواء به نام مستوره معروف است . (لغتنامه دهخدا)
اَحَد
يكى، اين لفظ گاه فرد نكره از آن اراده شود، مانند »و اذا حضر احدكم الموت« و »لاتقطع على احد حديثه« و »و لم يكن له كفوا احد« . و گاه خلاف تعدد از آن قصد شود، مانند: »قل هو اللَّه احد« در قبال عقيده باطله تعدد آلهه چنان كه ثنويه و عيسويه و مشركان برآنند.
متكلمان را در اين واژه اصطلاحى خاص است (و لامشاحة فى الاصطلاح) مىگويند: احد از اسماءالحسناى الهى و بيانگر مفهوم تجزيهناپذيرى ذات خداوند و بىمانندى او است.
ابن اثير در نهايه نقل مىكند كه يكى از صحابه هنگام دعا به دو انگشت به خدا اشاره مىكرد ، پيغمبر (ص) فرمود : »اَحِّد اَحِّد« (يكى كن ، يكى كن) يعنى با يك انگشت اشاره كن .
از امام باقر (ع) نقل شده كه : احد تنهائى كه بى همتا باشد ، واحد و احد (مفهوما) به يك معنى بود ، و واحد چيزى جدا از چيزهاى ديگر است كه از چيزى نشأت نگرفته وبا چيزى ديگر متحد نگردد ولذا گفتهاند ريشه اعداد واحد است ولى خود واحد عدد نيست وعدد از دو آغاز مىشود (زيرا عدد مصدر وبه معنى شمارش است و »يك« را نتوان شمرد) . (بحار:222ج3)
بعضى گفتهاند احد اخص از واحد است كه واحد هم به يكتاى بى همتا گويند وهم به يكتاى با همتا ولى احد يگانهاى را گويند كه بى همتا بود . (فرهنگ معارف اسلامى)
اُحُد
به ضم اول ودوم نام كوهى كنار وشمالى شهر مدينه ونام يكى از غزوات پيغمبر اسلام ، واقعهاى جانگداز كه حمزه عم نبى (ص) و 70 تن از مسلمانان در آن به شهادت رسيدند ودندانهاى رباعى پيغمبر(ص) بشكست وصورت مباركش بشكافت ولبش مجروح گرديد وآن روز مسلمانان را آزمايشى بود .
اين واقعه به روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت رسول اللَّه پيش آمد كه خلاصه آن حسب تواريخ اسلامى از اين قرار است :
كفار قريش پس از جنگ بدر همواره در صدد اعداد نيرو بودند كه كين كشتههاى خود را از پيغمبر باز ستانند ، تا اينكه لشكرى به تعداد پنج هزار وبه قولى سه هزار مرد جنگى با سه هزار شتر ودويست اسب آماده وبه قصد جنگ با پيغمبر عازم مدينه شدند وجمعى زنان را نيز براى تشجيع وتهييج لشكريان با خود بردند ، از آن طرف پيغمبر (ص) نيز چون خبردار شد آماده جنگ گرديد وبا لشكر خود كه شمار آنها در اول هزار نفر ودر ميدان جنگ هفتصد تن بود (عبداللَّه بن ابى منافق به بهانه در بين راه باتفاق سيصد تن از يارانش به مدينه بازگشتند) به احد كه كوهى به فاصله يك فرسنگى مدينه است رفتند وآن محل را براى جنگ انتخاب نمود ولشكر را چنان بداشت كه كوه احد در قفا وكوه عينين از طرف چپ ومدينه در پيش روى مىنمود ، وچون در كوه عينين شكافى بود كه اگر دشمن مىخواست مىتوانست از آنجا كمين كند ، عبداللَّه بن جبير را با پنجاه نفر كماندار در آنجا گماشت كه آن كمينگاه را حفظ كند وچون از تسويه لشكر فارغ شدند حضرت خطبهاى به مضمون توجيه به اوامر ونواهى خدا ومراقبت تقوى وتذكر قيامت واتحاد وهماهنگى مسلمين ايراد فرمودند ، واز آن سوى مشركين صفها برآراستند ، خالد بن وليد با پانصد تن ميمنه را گرفت وعكرمة بن ابى جهل با پانصد تن بر ميسره بايستاد وصفوان بن اميه به اتفاق عمرو بن العاص سالار سواران گشت وعبداللَّه بن ربيعه قائد تيراندازان شد وآنها صد تن كماندار بودند وشترى را كه بر آن بت هبل حمل كرده بودند از پيش روى وزنان را از پشت لشكريان بداشتند ورايت جنگ به طلحة بن ابى طلحه سپردند كه از قبيله عبدالدار بود وپيغمبر(ص) رايت خود را به مصعب بن عمير كه او نيز از بنى عبدالدار بود سپرد ، پس طلحه كه علمدار مشركين بود اسب برجهاند ومبارز طلبيد هيچكس جرأت ميدان او نداشت ، على (ع) بسوى او تاخت طلحه گفت : مىدانستم كه كسى جز تو به ميدان من نيايد وبه على حمله كرد ، على حمله او را با سپر دفع نمود وبا يك ضربت كارش را بساخت وتكبيرى گفت كه مسلمانها با او تكبير گفتند و از كشتن او شادمان شدند ، پس از او برادرش مصعب علم بگرفت وبه ميدان آمد وعلى او را نيز به قتل رساند وهمچنان يك يك از بنى عبدالدار علم مىگرفتند وكشته مىشدند تا از بنى عبدالدار كسى نماند كه علمدار شود حتى غلامى حبشى از آنها مانده بود او نيز به اربابانش ملحق شد سپس مسلمانان حمله كرده كفار را در هم شكستند وهزيمت دادند وهر كس از مشركين به طرفى گريخت وشترى كه هبل را حمل كرده بود در افتاد وهبل سرنگون شد سپس مسلمانها دست به غارت بردند ، كمانداران كه شكاف كوه را گرفته بودند چون ديدند مسلمانها به نهب وغارت مشغولند طمع بر آنها غالب گشت وجاى خود را رها كرده با ديگران به غارت پرداختند وهر چند عبداللَّه بن جبير ممانعت كرد سودى نبخشيد ، خالد بن وليد چون ديد عبداللَّه با چند نفر بيش نماندهاند باتفاق عكرمة بن ابى جهل فرصت را غنيمت شمرده بر آنها تاختند وعبداللَّه را با آن چند نفر كشتند واز آنجا از قفاى مسلمانها حمله كردند وتيغ بر آنها نهاده تار ومارشان كردند و از نو علم مشركين برپا شد وفراريان دوباره جمع شدند وشيطان در اين بين فرياد برآورد كه : محمد (ص) كشته شد ، مسلمانها چون اين ندا شنيدند از دهشت به كشتن يكديگر پرداختند چنانكه يمان پدر حذيفه كشته شد وپيغمبر را رها كرده پا به فرار نهادند .
به روايت شيخ مفيد از ابن مسعود : پريشانى مسلمين به جائى رسيد كه همگى گريختند وجز على بن أبى طالب ، كسى با رسول خدا باقى نماند . سپس چند نفر ، از جمله : پيش از همه »عاصم بن ثابت« و »أبو دجانه« و »سهل بن حنيف« به رسول خدا پيوستند .
ابن اسحاق مىنويسد : نخستين كس از اصحاب كه بعد از هزيمت وشهرت يافتن شهادت رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - رسول خدا را شناخت »كعب بن مالك« بود كه چشمان آن حضرت را از زير كلاه خود شناخت وفرياد زد : اى مسلمانان ! شما را مژده باد كه رسول خدا اين جا است .
پس رسول خدا به وى اشاره كرد كه خاموش باش . آنگاه گروهى از مسلمانان رسول خدا را به طرف دره كوه بردند وآنجا بود كه على بن أبى طالب سپر خود را از مهراس پر آب كرد ونزد رسول خدا آورد تا بياشامد ، اما رسول خدا از بوى آن خوشش نيامد و از آن نياشاميد وسر وروى خود را با آن شستشو داد ومىگفت : خدا بر كسانى كه روى پيامبر خود را آغشته به خون ساختهاند ، بسى خشمناك است .
به روايت طبقات : على آب مىريخت وفاطمه زخم پدر را شستشو مىداد ، وچون خونريزى زيادتر مىشد ، »فاطمه« پاره حصيرى را سوزاند و روى زخم گذاشت تا خون ايستاد .
ابن اسحاق مىنويسد كه : رسول خدا نماز ظهر روز أحد را به علّت زخمهائى كه برداشته بود نشسته خواند ومسلمانان هم نشسته به وى اقتدا كردند.
»سخنان أبوسفيان«
پس از آنكه جنگ برگزار شد و »أبوسفيان« آهنگ بازگشتن به مكّه كرد ، نزديك كوه آمد وبا صداى بلند فرياد زد : جنگ وپيروزى نوبت است ، روزى به جاى روز بدر ، اى »هُبَل« ! سرفراز دار . رسول خدا گفت تا : وى را پاسخ دهند وبگويند : خدا برتر وبزرگوارتر است ؛ ما وشما يكسان نيستيم ، كشتههاى ما در بهشتاند وكشتههاى شما در دوزخ .
باز »أبوسفيان« گفت : ما »عزّى« داريم وشما نداريد . وبه امر رسول خدا در پاسخ وى گفتند : خدا مولاى ماست وشما مولى نداريد .
آنگاه »أبوسفيان« پرسيد : راست بگوئيد كه : آيا ما محمّد را كشتهايم ؟ به وى پاسخ دادند كه : نه به خدا قسم ، او هم اكنون سخنان تو را مىشنود . آنگاه »أبوسفيان« فرياد كرد : وعده ما وشما در سال آينده در بدر . رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند : آرى وعده ميان ما وشما همين باشد .
مأموريّت على بن أبى طالب«
رسول خدا پس از بازگشتن أبوسفيان ، على بن أبى طالب را فرستاد وبه وى فرمود : در پى اينان برو وببين كه چه مىكنند : اگر شتران خود را سوار شدند واسبها را يدك كشيدند آهنگ مكّه دارند واگر بر اسبها سوار شدند وشترها را پيش راندند ، آهنگ مدينه كردهاند ، اما به خدا قسم كه : در اين صورت در همان مدينه با ايشان خواهم جنگيد .
على رفت وبازگشت وگزارش داد كه شترها را سوار شدند واسبها را يدك ساختند وراه مكّه را در پيش گرفتند .
»شهداى اُحُد«
ابن اسحاق : شهيدان أحُد را شصت وپنج نفر شمرده است . ابن هشام پنج نفر ديگر را به عنوان استدراك افزوده است .
ابن قتيبه مىگويد : روز أحد چهار نفر از مهاجران وهفتاد نفر از أنصار به شهادت رسيدند . ابن أبىالحديد مىگويد : واقدى از قول » سعيد بن مسيب« و »أبوسعيد خدرى« گفته است كه : تنها از أنصار در أحد هفتاد ويك نفر به شهادت رسيدند ، آنگاه چهار نفر شهداى قريش را نام مىبرد و شش نفر هم قول اين و آن مىافزايد و مىگويد : بنابر اين شهداى مسلمين در أحد هشتاد ويك نفر بودهاند.
»چند نفر از شهداى اُحُد«
1 - حمزة بن عبدالمطلب (سيدالشهداء عليه السلام ، از مهاجران ، از بنى هاشم) كه به روايت ابن اسحاق : »أرطاة بن عبد شرحبيل عبدرى« ونيز »عثمان بن أبى طلحه« از پرچمداران »بنى عبدالدار« وآنگاه »سبابع بن عبدالعزى : عمرو بن نظله« (از بنى غبشان بن سليم بن ملكان بن أفصى) را كشت وسپس به دست »وحشى« غلام »جبير بن مطعم« به شهادت رسيد وچون »وحشى« به مكه برگشت به پاداش اين عمل آزاد شد ودر روز فتح مكه به طائف گريخت وچون فرستادگان »طائف« در سال نهم به مدينه آمدند تا اسلام آورند، در نظر داشت تا به شام يا يمن يا جاى ديگر فرار كند ، اما وى را بشارت دادند كه هرگاه كسى شهادت حق بر زبان راند وبه دين اسلام درآيد ، هر كه باشد محمّد او را نمىكشد ، پس نزد رسول خدا رفت وبيدرنگ شهادت حق بر زبان راند وخود را معرّفى كرد ، وبه أمر رسول خدا كيفيت كشتن »حمزه« را به عرض رسانيد ، رسول خدا به وى فرمود : »روى خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را نبينم« و او هم تا رسول خدا زنده بود خود را از نظر آن بزرگوار دور مىداشت وپس از وفات رسول خدا كه مسلمانان به جنگ »مسيلمه« مىرفتند با آنان همراه شد و روز جنگ با كمك مردى از أنصار »مسيلمه« را كشت وخودش مىگفت : هم بهترين مردم بعد از رسول خدا را كشتم وهم بدترين مردم را .
ابن هشام مىگويد كه : وحشى ميگسارى مىكرد وچند بار وى را حدّ زدند، ونام او را هم از ديوان انداختند وعمر مىگفت : مىدانستم كه خدا كشنده »حمزه« را رها نمىكند .
هند وحمزه«
ابن اسحاق مىنويسد كه : هند وزنانى كه همراه وى بودند ، شهداى اسلام را مثله كردند وگوش وبينى بريدند ، وهند از گوش وبينى مردان شهيد خلخالها وگردنبندهائى فراهم ساخت ، وخلخال وگردنبند وگوشواره هر چه داشت همه را به »وحشى« غلام »جبير بن مطعم« داد ، وجگر حمزه را در آورد وجويد اما نتوانست فرو برد وبيرونش انداخت . سپس روى سنگى بالا رفت واشعارى در باره اين انتقامجوئى گفت كه هند دختر »أثاثة بن عبدالمطلب« او را با اشعار خويش پاسخ داد .
ابن اسحاق اشعار ديگرى هم از هند نقل مىكند كه در آنها به شكافتن شكم ودر آوردن جگر حمزه افتخار مىكند .
»أبوسفيان وحمزه«
أبوسفيان ، كعبِ نيزه خود را به كنار دهان »حمزة بن عبدالمطلب« مىزد ، وسخنى جسارت آميز مىگفت كه : »حليس بن زبّان« (از بنى حارث بن عبد مناة) سرور »أحابيش« بر وى گذر كرد وكار ناپسند او را ديد وگفت : اى »بنى كنانه« اين مرد سرور قريش است كه با پيكر بيجان عموزاده خود چنين رفتار مىكند . أبوسفيان گفت : اين كار را از من نهفته دار كه لغزشى بود .
»رسول خدا وحمزه«
رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - چندين بار پرسيد كه : »عموى من حمزه چه شد؟« پس »حارث بن صمّه« رفت ودير كرد، وآنگاه على رفت و »حمزه« را كشته يافت ورسول خدا را خبر داد . رسول خدا رفت وبر سر كشته حمزه ايستاد وگفت : »هرگز به مصيبت كسى مانند تو گرفتار نخواهم شد ، وهرگز در هيچ مقامى سختتر از اين بر من نگذشته است« .
سپس گفت : جبرئيل نزد من آمد ومرا خبر داد كه : حمزه در ميان اهل هفت آسمان نوشته شده : »حمزة بن عبدالمطلب أسداللَّه وأسد رسوله« .
به روايت ابن اسحاق : پيكر مقدّس حمزه را به أمر رسول خدا با جامهاى پوشاندند آنگاه رسول خدا بر وى نماز گزارد ، وبا هر كشته ديگرى نيز بر وى نماز گزارد تا هفتاد ودو نماز بر وى گزارده شد .
»صفيّه وحمزه«
»صفيّه« براى ديدن برادرش »حمزه« آمده بود كه رسول خدا به زبير گفت : مادرت را باز گردان كه برادرش را به اين حال نبيند . چون »زبير« امر رسول خدا را به مادر گفت ، پاسخ داد كه : چرا؟ خبر يافتهام كه : برادرم را مثله كردهاند ، اما چون در راه خدا است ما هم راضى وخشنوديم ، والبتّه براى خدا صبر خواهم كرد . زبير گفته مادرش را به رسول خدا گفت ، »صفيّه« اجازه يافت كه بر سر كشته برادر حاضر شود وچون برادر را با آن وضع ديد ، بر او درود فرستاد وگفت : إنّا للَّه وانّا إليه راجعون وبراى وى استغفار كرد .
به خاك سپردن حمزه«
رسول خدا فرمود : تا حمزه را با خواهر زادهاش »عبداللَّه بن جحش« (پسر أميمه دختر عبدالمطلب) كه او را نيز گوش وبينى بريده بودند ، در يك قبر به خاك سپردند .
»حمنه وحمزه«
در بازگشت رسول خدا به مدينه ، حمنه دختر جحش بن رئاب (خواهر عبداللَّه وزينب) حضور آن حضرت رسيد ، وچون خبر شهادت برادرش ، عبداللَّه را دريافت كلمه استرجاع بر زبان راند وبراى وى طلب آمرزش كرد . سپس از شهادت خالوى خود »حمزة بن عبدالمطلب« با خبر شد كه نيز كلمه استرجاع بر زبان راند وبراى وى طلب آمرزش كرد . اما هنگامى كه از شهادت شوهرش »مصعب بن عمير« با خبر گشت فرياد زد وشيون كشيد . رسول خدا گفت : »همسر زن را نزد وى حسابى جدا است« .
»زنان أنصار وحمزه«
رسول خدا در بازگشت از أحد در محله »بنى عبد الأشهل« و »بنى ظفر« شنيد كه زنان أنصار بر كشتههاى خود گريه وشيون مىكنند . گريست وگفت : ليكن حمزه را زنانى نيست كه بر وى گريه كنند . سعد بن معاذ وأسيد بن حضير كه اين سخن را شنيدند ، در بازگشتن به محلّه بنى عبدالأشهل زنانشان را فرمودند تا : بروند وبر »حمزه« عموى رسول خدا سوگوارى كنند . چون رسول خدا شنيد كه : بر در مسجد براى حمزه گريه وشيون مىكنند ، فرمود : »خدا رحمتتان كند ، برگرديد كه در همدردى كوتاهى نكرديد« .
وبه روايتى فرمود : »خدا أنصار را رحمت كند ، تا آنجا كه مىدانم از قديم همدردى داشتهاند ، اينان را بفرمائيد كه باز گردند« .
2 - عبداللَّه بن جحش (از مهاجرين ، از بنى أسد بن خزيمه ، عمّه زاده رسول خدا) كه در بامداد أحد دعا كرد تا : خدا نبرد با دشمن نيرومند را به وى روزى كند ، وبه دست وى شهادت يابد ، وگوش وبينى وى را در راه خدا ببرد ، وچون روز قيامت خدا از او بپرسيد : عبداللَّه گوش وبينى را چه كردى ، بگويد: در راه تو وپيامبرت دادم .
دعاى عبداللَّه مستجاب شد ، و روز أحد به آخر نرسيد كه به دست »أبو الحكم بن أخنس بن شريق« كشته شد وگوش وبينى او را بريدند وبه نخ كشيدند . عبداللَّه در موقع شهادت چهل وچند ساله بود و »المجدّع فى اللَّه« لقب يافت . ابن اثير در اسد الغابه روايت مىكند كه : روز أحد شمشير »عبداللَّه« در هم شكست ورسول خدا چوب خشك خرمائى به او داد و در دست او به صورت شمشيرى در آمد كه »عرجون« ناميده مىشد ، وهمچنان دست به دست مىگشت تا به دويست دينار به »بغاى ترك« فروخته شد .
3 - مصعب بن عمير (از مهاجرين ، از بنى عبدالدار) كه »لواى« مهاجرين را به دست داشت . ودر پيش روى رسول خدا جنگ مىكرد تا به دست »عبداللَّه بن قمئه ليثى« به شهادت رسيد . وآنگاه رسول خدا لوا را به على بن أبى طالب داد وپيش از آن »رايت« را هم به دست داشت . »مصعب« و »أبودجانه« انصارى را از كسانى شمردهاند كه در يارى رسول خدا استوار ماندند وتا پاى جان دشمن را از وى دفع مىكردند .
4 - شماس بن عثمان (از مهاجرين ، از بنى مخزوم بن يقظه) كه رسول خدا به هر طرف مىنگريست او را مىديد كه با شمشير خويش از وى دفاع مىكند . وچون رسول خدا افتاد ، خود را سپر وى قرار داد تا به شهادت رسيد . و از اين است كه رسول خدا فرمود : براى »شمّاس« شبيهى جز سپر نيافتم .
در جنگ أُحد بسيارى از مردم مدينه كشتههاى خود را به مدينه بردند تا در آنجا به خاك سپارند ، وچون رسول خدا خبر يافت ، فرمود تا : كشتهها را به أُحد بازگردانند وهمانجا به خاك بسپارند . اما هنگامى كه دستور رسول خدا رسيد . همه كشتهها را دفن كرده بودند ، وتنها »شمّاس« مانده بود كه او را به أُحد بازگرداندند وآنجا دفن كردند .
5 - عُمارة بن زياد بن سكن (از أنصار ، قبيله أوس ، طايفه بنى عبدالأشهل) مقريزى مىنويسد كه : چون رسول خدا به سختى جنگ گرفتار آمد ، ودشمن به وى راه يافت، »مصعب بن عمير« و »أبودجانه« بيدريغ از وى دفاع مىكردند ، وچون زخم فراوان برداشت ، مىگفت : »كدام مرد است كه جان خود را در راه خدا بدهد؟« پس پنج نفر از جوانان أنصار ، از جمله : عمارة بن زياد بن سكن به يارى وى پيش تاختند، وعماره همچنان جنگ مىكرد تا ديگر قادر به حركت نبود ، وگروهى از مسلمانان باز آمدند ودشمنان خدا را از پيرامون رسول خدا پراكنده ساختند . پس رسول خدا به »عماره« كه چهارده زخم برداشته بود گفت : »نزديك من آى، نزديك ، نزديك« تا صورت روى قدم رسول خدا نهاد وهمچنان صورتش روى قدم رسول خدا بود تا جان سپرد .
6 - عمرو بن ثابت بن وقش (از أنصار ، أوس ، طايفه بنى عبدالأشهل ) معروف به »أُصيرم« كه داخل بهشت شد بى آن كه ركعتى نماز خوانده باشد ، چه پيوسته از قبول اسلام امتناع مىورزيد ، اما چون رسول خدا براى أُحد بيرون رفت ، اسلام به دلش راه يافت ، پس اسلام آورد وشمشير خود را برگرفت وبا شتاب خود را به ميان سپاهيان اسلامى افكند ونبرد همى كرد تا در اثر زخمهاى گران از پاى در آمد وافتاد ، وهنگامى كه مردانى از »بنى عبدالأشهل« كشتههاى خود را در معركه جستجو مىكردند ، وى را در ميان كشتهها افتاده يافتند و از وى پرسيدند كه براى طرفدارى قبيلهات بيرون آمدى يا اسلام را پذيرفتى ؟ گفت: مسلمان شدم و قدم به ميدان جهاد نهادم ونبرد كردم تا به اين صورت از پاى در آمدم . چيزى نگذشت كه »أصيرم« به شهادت رسيد وچون قصه او را به رسول خدا باز گفتند ، فرمود : او بهشتى است .
7 - ثابت بن وَقْش (پدر عمرو) كه خود وبرادرش »رفاعه« و دو پسرش : »عمرو« و »سلمه« در أحد به شهادت رسيدند وداستان شهادت او را در ترجمه پدر »حذيفه« ذكر مىكنيم . 8 - حُسَيل بن جابر (از أنصار ، أوس، طايفه بنى عبدالأشهل) معروف به »يمان« پدر »حذيفه« كه رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - او و»ثابت بن وقش« را كه هر دو پير وسالخورده بودند، همراه زنان وكودكان در برجها جاى داده بود ، اما يكى از آنها رو به ديگرى گفت : به چه انتظار زنده مىمانى؟ به خدا قسم ، از عمر هيچ كدام از ما جز اندكى نمانده است وامروز يا فردا مردنى هستيم ، پس چرا شمشيرهاى خود را برنگيريم ، وبه رسول خدا نپيونديم ، باشد كه خدا شهادت را به ما روزى فرمايد ، آنگاه شمشيرهاى خود را برگرفتند وبيرون آمدند ، وبى آنكه كسى بداند در ميان سپاه وارد شدند ، »ثابت« به دست مشركان به شهادت رسيد وپدر »حذيفه« در گيرودار جنگ كه مسلمانان سخت پريشان شده بودند با شمشير خود مسلمانان به شهادت رسيد، وچون »حذيفه« گفت : پدرم را كشتهايد، او را شناختند . پس »حذيفه« براى ايشان طلب مغفرت كرد ، وچون رسول خدا خواست ديه او را بپردازد ، ديه را هم بر مسلمانان تصدّق داد وعلاقه رسول خدا به وى افزوده گشت .
9 - حنظلة بن أبى عامر (از أنصار ، بنى عمرو بن عوف ، بنى ضبيعة بن زيد) معروف به »غسيل الملائكه« كه در روز جنگ با »أبوسفيان« نبرد مىكرد وچون شمشير خود را بر وى برآهيخت ، در اين ميان »شداد بن أسود بن شعوب ليثى« بر وى حمله برد و او را به شهادت رسانيد . رسول خدا در باره »حنظله« گفت : »حنظله را فرشتگان غسل مىدهند« وبدين جهت »غسيل الملائكه« لقب يافت .
10 - عبداللَّه بن جبير (از أنصار ، قبيله أوس ، بنى ثعلبة بن عمرو) كه روز أحد فرماندهى پنجاه نفر تيرانداز را برعهده داشت وبرخلاف بيشتر آنان ، دستور رسول خدا را كه فرموده بود : »اگر هم ديديد كه مرغان ، ما را مىربايند در جاى خود استوار بمانيد« اطاعت كرد وهر چند تيراندازان براى جمع آورى غنيمت به ميدان كارزار سرازير شدند، او همچنان بر جاى خويش استوار ماند وبه شهادت رسيد .
11 - أنس بن نضر (از أنصار ، قبيله خزرج ، طايفه بنى عدى بن نجار) كه پس از پريشانى مسلمين ، مردانى از مهاجر وأنصار را كه تن به بيچارگى داده بودند مخاطب قرار داد وگفت : چرا نشستهايد ؟ گفتند : رسول خدا كشته شد. گفت : پس از وى زندگى را چه مىكنيد ؟ شما هم بر همان چه او به شهادت رسيد ، تن به شهادت دهيد . سپس گفت : خدايا از آنچه اين مسلمانان كردند عذر مىخواهم و از آنچه اين مشركان انجام دادند بيزارم . سپس پيش تاخت وبه سعد بن معاذ گفت : اى سعد ! اين است بهشت كه قسم به پروردگار »أنَس« ، بوى آن را از صحنه أحد در مىيابم . آنگاه جنگ مىكرد تا به شهادت رسيد وهشتاد وچند زخم شمشير ونيزه وتير بر بدن وى ديده شد ومشركان چنان مثلهاش كردند كه خواهرش »ربيع« دختر »نضر« جز به وسيله انگشتان وى نتوانست او را بشناسد .
12 - سعد بن ربيع (از انصار ، قبيله خزرج ، بنى حارث بن خزرج) كه رسول خدا گفت : »كدام مرد است كه بنگرد »سعد بن ربيع« كارش به كجا رسيده است ؛ آيا زنده است يا مرده ؟« پس مردى از انصار برخاست ودر جستجوى »سعد« برآمد و او را در ميان كشتهها پيدا كرد كه هنوز مختصر رمقى داشت ، به او گفت : رسول خدا مرا فرموده است تا بنگرم كه آيا زندهاى يا مرده؟ گفت : من از مردگانم ، سلام مرا به رسول خدا برسان وبه او بگو كه »سعد بن ربيع« مىگويد : خدا تو را از ما جزاى خير دهد ، بهترين جزائى كه پيامبرى را از امّتش داده است ، سپس سلام مرا به قبيله خود برسان وبه آنان بگو كه »سعد بن ربيع« به شما پيام مىدهد كه اگر يك نفر از شما زنده باشد ودشمن به رسول خدا راه پيدا كند نزد خدا عذرى نخواهيد داشت« .
مرد أنصارى مىگويد : همانجا بودم كه سعد درگذشت ، وچون نزد رسول خدا برگشتم ، و او را خبر دادم ، گفت : خداى رحمتش كند كه زنده ومرده خيرخواهى خدا ورسول كرد .
مالك بن دخشم ، بر وى گذشت وگفت : مىدانى كه محمّد را كشتهاند ؟ »سعد« كه دوازده زخم كارى كشنده داشت ، گفت : گواهى مىدهم كه محمّد رسالت خود را رسانيد ، تو هم از دين خود دفاع كن ، چه خداوند زنده است ونمىميرد . »سعد« را با »خارجة بن زيد خزرجى« در يك قبر به خاك سپردند .
13 - خارجة بن زيد (از أنصار ، خزرج ، بنى حارث بن خزرج) مالك بن دخشم مىگويد: بر »خارجة بن زيد« كه سيزده زخم كارى كشنده برداشته بود گذشتم ، وگفتم : مگر نمىدانى كه محمّد كشته شد؟ گفت : اگر محمّد كشته شده باشد ، خدا زنده است ونمىميرد ، محمد رسالت خود را تبليغ كرد ، تو هم از دين خود دفاع كن .
14 - عبداللَّه بن عمرو بن حرام (از أنصار، خزرج ، بنى سلمة بن سعد ، بنى حرام) پدر جابر أنصارى معروف . »جابر« مىگويد : پدرم نخستين شهيد روز أحد بود ، وبه دست »سفيان بن عبد شمس« پدر »أبو الأعور سلمى« شهادت يافت ، ورسول خدا پيش از هزيمت مسلمانان بر وى نماز گزارد.
15 - عمرو بن جموح (از أنصار ، خزرج، بنى سلمه ، بنى حرام) كه مردى سخت به لنگى گرفتار بود وچهار پسر داشت كه با كمال دلاورى در جنگها همراه رسول خدا مىرفتند ، وچون روز أحد پيش آمد مىخواستند پدر خود را از شركت در جنگ باز دارند ، به او گفتند كه : خدا تو را معذور داشته است ، اما »عمرو« نزد رسول خدا آمد وگفت : پسرانم مىخواهند مرا از همراهى با شما وشركت در اين امر باز دارند، با اين كه من به خدا قسم اميدوارم كه با همين پاى لنگ در بهشت قدم زنم . رسول خدا گفت : تو را كه خدا معذور شناخته است، وجهادى بر تو نيست . وآنگاه به پسرانش گفت : چه اشكالى دارد كه او را مانع نشويد ، شايد خدا شهادت را به وى روزى كند . پس »عمرو« هم به راه افتاد وگفت : خدايا مرا به خانهام باز مگردان وشهادت نصيب من فرما .
وچون روز اُحُد به شهادت رسيد ، رسول خدا فرمود : »عمرو بن جموح« و »عبداللَّه بن عمرو بن حرام« را كه در دنيا دوستانى با صفا بودهاند ، در يك قبر دفن كنيد .
16 - خلاد بن عمرو بن جموح ، كه با پدرش : »عمرو« وسه برادرش : »معاذ« ، »أبو أيمن« و »معوّذ« در بدر شركت كردند و روز أحد خود وپدرش »عمرو« وبرادرش »أبو أيمن« به شهادت رسيدند .
17 - مالك بن سنان (از أنصار ، خزرج ، بنى أبجر ، بنى خدرة بن عوف) پدر »أبو سعيد خدرى« كه روز أحد خون صورت رسول خدا را مكيد . در اخلاق وى نوشتهاند كه سه روز گرسنه ماند و از كسى سؤال نكرد. رسول خدا در باره وى چنين گفت : كسى كه بخواهد مردى پارسا پرسش بيند ، به »مالك بن سنان« بنگرد .
18 - ذكوان بن عبد قيس (از أنصار ، خزرج ، بنى زريق بن عامر) أنصارى مهاجرى كه به قول بعضى : او و»أسعد بن زراره« نخستين كسانى بودند كه اسلام را به مدينه آوردند .
19 - مخيريق (از بنى ثعلبة بن فطيون) از أحبار ودانشمندان يهود كه مردى توانگر بود ودرختان خرما بسيار داشت ورسول خدا را به پيامبرى نيك مىشناخت ، اما از دينى كه بدان خو گرفته بود دست برنمىداشت ، تا آن كه روز أحد فرا رسيد وآن روز شنبه بود ، پس به يهوديان گفت : به خدا قسم شما خود مىدانيد كه يارى دادن محمد بر شما فرض است . گفتند : امروز شنبه است . گفت: شما روز شنبهاى نداريد وآنگاه شمشير وسلاح خود برداشت ودر أحد به رسول خدا واصحاب او پيوست وبه خويشان خود وصيت كرد كه اگر امروز كشته شدم ، دارائى من در اختيار محمد است ، تا هر چه خواهد در آن انجام دهد . پس جهاد كرد تا كشته شد . وبر حسب روايت : رسول خدا در باره او مىگفت : »مخيريق« بهترين يهوديان است . رسول خدا دارائى وى را تصرّف كرد وبه گفته ابن اسحاق : تمام اوقاف رسول خدا در مدينه از مال او بود.
داستان قتادة بن نعمان«
»أنصارى، أوسى ، ظفرى ، از
بنى ظفر بن خزرج«
ابن اسحاق از قول »عاصم بن عمر بن قتاده« مىنويسد كه : رسول خدا در جنگ أحد ، آن همه با كمان خود تيراندازى كرد كه دو سر آن در هم شكست ، پس قتاده آن را برگرفت ونزد وى بود . در همان روز چشم »قتاده« آسيب ديد ، به طورى كه روى گونهاش افتاد ، رسول خدا آن را با دست خود جابهجا كرد واز چشم ديگر »قتاده« زيباتر وتيز بينتر شد .
يكى از فرزندان »قتادة بن نعمان« بر »عمر بن عبدالعزيز« در آمد ، »عمر« گفت : از كدام طايفهاى ؟ گفت : أنا ابن الّذى سالت على الخدِّ عينه
فردت بكف المصطفى أحسن الرد
فعادت كما كانت لأول أمرها
فيا حسن ما عين ! ويا حسن ما رد ! پس عمر بن عبدالعزيز گفت : تلك المكارم لا قعبان من لبن
شيبا بماء فعادا بعد أبوالا »داستان قزمان منافق«
برحسب روايت ابن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده : قزمان در ميان بنى ظفر وهم پيمان ايشان بود ، وهرگاه نام وى برده مىشد ، رسول خدا مىگفت : او از مردان دوزخى است .
سپس روز أحد پيش آمد و »قزمان« همراه مسلمانان سخت جهاد كرد وهشت يا هفت نفر از مشركين را به تنهائى كشت ونيك دلاورى داشت ، اما با زخم فراوان از پاى در آمد و او را همچنان به محلّه »بنى ظفر« آوردند ، ومردانى از مسلمانان به او همى گفتند : امروز امتحان خوبى دادى ، دل خوش دار كه به بهشت مىروى . گفت : به چه دل خوش كنم ؟ به خدا قسم كه : جز براى خاطر شرف قبيله خود جنگ نكردم واگر اين حساب نبود مرد جنگ نبودم ، وآنگاه كه درد زخمها او را به ستوه آورد ، تيرى از جعبهاش در آورد وخودكشى كرد .
»كشتههاى قريش«
ابن اسحاق بيست ودو نفر از كشتههاى قريش را نام مىبرد كه از جمله آنها است : از بنى عبدالدّار :
1 - طلحة بن أبى طلحة : عبداللَّه بن عبدالعزَّى بن عثمان بن عبدالدار .
2 - أبو سعد بن أبى طلحه .
3 - عثمان بن أبى طلحه .
4 - مسافع بن طلحه .
5 - جلاس بن طلحه .
6 - حارث بن طلحه . 7 - أرطاة بن عبد شرحبيل بن هاشم .
8 - أبو يزيد بن عمير بن هاشم .
9 - قاسط بن شريح بن هاشم .
10 - صؤاب حبشى .
از بنى جمح :
1 - أبو غرّه : عمرو بن عبداللَّه جمحى.
2 - أبى بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح .
ابن اسحاق مىنويسد ك چون رسول خدا به طرف كوه أحد رفت وآنجا تكيه داد ، »أبى بن خلف« به وى نزديك شد وهمى گفت : محمّد كجا است ؟ زنده نمانم اگر او را زنده بگذارم . ياران رسول خدا گفتند : بر وى حمله بريم ؟ فرمود : بگذاريد پيش آيد . وچون پيش آمد ونزديك رسيد . رسول خدا حربه را از »حارث بن صمه« گرفت وپيش تاخت وچنان بر گردن وى نواخت كه از اسب خود بيفتاد وچندين بار در غلطيد .
وهمين »أبى بن خلف« رسول خدا را در مكه مىديد ومىگفت : محمّد ! اسبى دارم كه هر روز علف فراوانش مىدهم تا بر او سوار شوم و تو را بكشم . رسول خدا مىگفت : ان شاء اللَّه من تو را خواهم كشت .
روز أحد كه »أبى« از دست رسول خدا زخم برداشت ونزد قريش بازگشت، گفت : به خدا قسم كه : محمّد مرا كشت . گفتند : چرا دلت را باختهاى ! به خدا قسم كه از اين زخم مختصر تو را خطرى متوجه نيست. گفت : خودش در مكه به من گفته است كه من تو را مىكشم . به خدا سوگند اگر آب دهان بر من مىافكند مرا مىكشت . »أبى« در بازگشت قريش به مكه در منزل »سرف« درگذشت و »حسّان بن ثابت« در اين باره اشعارى گفته است كه ابن اسحاق آن را روايت مىكند .
»زنان أنصار«
»هند« دختر »عمرو بن حرام« كشتههاى خود شوهر ؛ »عمرو بن جموح« وبرادرش ؛ »عبداللَّه بن عمرو« (پدر جابر) وپسرش ؛ »خالد بن عمرو« را فراهم ساخت ، وبر شترى بار كرد تا به مدينه برد ودر آنجا به خاك بسپارد ، در اين ميان به زنانى رسيد كه براى تحقيق آن چه روى داده است رو به أحد مىرفتند ، از جمله : يكى از زنان رسول خدا به وى گفت : تو كه از أحد باز مىگردى بگو : چه خبر بود ؟ گفت : حال رسول خدا خوب است وديگر هر مصيبتى روى داده باشد ناچيز است ، خدا از مؤمنان ، كسانى را به شهادت سرافراز كرد وكافران را با دلى آكنده از خشم بى آن كه نتيجهاى بگيرند باز گرداند . أم المؤمنين گفت : اينان را كه بر شتر دارى كهاند ؟ گفت : برادرم وپسرم »خلاد« وشوهرم »عمرو بن جموح« . گفت : اينان را كجا مىبرى ؟ گفت : به مدينه ، تا آنجا به خاكشان بسپارم .
رسول خدا بر زنى از طايفه »بنى دينار« كه شوهر وبرادر وپدرش به شهادت رسيده بودند عبور كرد ، چون خبر شهادت اينان را به وى دادند ، گفت : از رسول خدا چه خبر ؟ گفتند : حال رسول خدا خوب است . گفت : بگذاريد تا خود او را ببينم . چون رسول خدا را زنده وسالم ديد ، گفت : بعد از آن كه تو سالم ماندهاى ، هر مصيبتى كه روى داده باشد كوچك است .
»رسول خدا در مدينه«
نماز مغرب را رسول خدا در مدينه گزارد وگفت : ديگر تا فتح مكّة براى ما با مشركين چنين روزى پيش نخواهد آمد . ابن اسحاق مىنويسد كه : چون رسول خدا به خانهاش بازگشت شمشير خود را به دختر خود »فاطمه« داد وگفت: دختر جان ! اين شمشير را از خون شستشو ده ، به خدا قسم كه امروز با من راستى كرد .
على بن أبى طالب نيز شمشير خود را به فاطمه داد وگفت : اين شمشير را نيز شستشو ده ، به خدا قسم كه اين شمشير امروز با من راستى كرد . رسول خدا گفت : اگر امروز به راستى از عهده جنگ برآمدى ، »سهل بن حنيف« و »أبو دجانه« نيز همراه تو در جنگ راستى كردند .
ابن هشام روايت مىكند كه : روز اُحُد منادىيى ندا كرد : »لاسيف إلاّ ذوالفقار ، ولا فتى إلا على« . در همين غزوه بود كه رسول خدا به على گفت : »إنّ علياً منى ، وأنا منه« : همانا على از من است ومن از اويم .
قصايد واشعارى را كه شعراى مسلمين ومشركين در باره اُحُد گفتهاند در سيرة النبى بنگريد .
به گفته ابن اسحاق ، شصت آيه از سوره آل عمران در باره روز أحد ، نزول يافته است . (حبيب السير وتاريخ پيامبر اسلام)
اَحقاف
جِ حِقف . ريگهاى توده، تلهاى ريگ، ريگ پشتها، باريكه شن. »و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف« ؛ ياد كن آن عادى نسب (هود پيغمبر) را كه قوم خويش را در احقاف از عذاب خدا بيم داد. (احقاف:21)
احقاف نام واديى است ميان عُمان و مَهَره ، بنا بر قول ابن عباس. ابن اسحاق گفته: »ريگزارى است كه از عمان تا حضرموت امتداد دارد« . و به قول قتاده: »ريگزارى است مشرف بر دريا از سمت يمن. اين سرزمين ، بعثتگاه حضرت هود (ع) بوده« .
و چون هود (ع) آنان را به پرستش و بندگى خدا دعوت نمود ، سر برتافتند و گفتند: »تو مىخواهى كه ما از پرستش خدايانمان دست برداريم؟!« هود آنها را به خشم خدا تهديد نمود . باز هم تسليم نشدند تا اينكه غضب پروردگار به صورت ابرى سياه نمودار گشت . آنان در آغاز شادمان شدند كه باران مىآيد و مزارع و مراتعمان را آباد مىسازد . ولى پس از لحظاتى معلوم شد كه طوفان غضب است و بادى ويرانگر . هود و بستگانش به كنارى رفتند و باد وزيدن گرفت و آنچنان آن منطقه را نابود كرد كه به تعبير قرآن ، جز آثار مساكن آنها چيز ديگرى نماند و همه آنها با مال و احشامشان نابود شدند. (مجمع البيان)
اُردُن
كشور اردن يا اردن هاشمى، در جنوب غربى آسيا و شرق فلسطين واقع است. از شمال به سوريه، از شمال شرقى به عراق، از مشرق و جنوب به عربستان سعودى، و از مغرب به اسرائيل محدود مىگردد. مساحت آن، منهاى ساحل غربى رود اردن كه فعلاً در اشغال رژيم اسرائيل است، 92290 كيلومتر مربع (و با احتساب اراضى ساحل غربى، 97940 و يا بنا بر منبع ديگرى 97740 كيلومتر مربع) و پايتخت آن عمان (در برخى از منابع فارسى امان) و حكومت آن مشروطه سلطنتى است. تنها راه اين كشور به دريا از طريق بندر عقبه در بحر احمر است. قدس يا اورشليم در ساحل غربى رود اردن واقع است. جمعيت اين كشور، بنا بر تخمين سازمان ملل متحد، در ميانه سال 1360 ش حدود 3ج�4 ميليون نفر، و جميعت ساحل شرقى رود اردن، بنا بر سرشمارى رسمى 20 آبان 1358 ش، 2152273 نفر بوده است. قريب نيمى از جمعيت اين كشور را آوارگان فلسطينى تشكيل مىدهند. اكثريت قريب به اتفاق مردم اردن عرب (عمدتاً از دو تيره قيس ]ابن عيلان[ در شمال و يمنى در جنوب) هستند. زبان رسمى ايشان عربى، دين رسمىشان اسلام و مذهب رسمىشان تسنن است. بالغ بر 93 (و يا بنا بر منبع ديگرى 80) درصد مسلمانان اين كشور سنى مذهبند. دين اسلام در همان قرن اول هجرى به اين سرزمين راه يافت. عمان، پايتخت كنونى اين كشور، در سال 15 ق توسط يزيد بن ابى سفيان فتح شد.
شيعيان اقليت كوچكى از مسلمانان اين كشور را تشكيل مىدهند و بر خلاف شيعيان سوريه و لبنان، همبستگى و تجمعى براى اقامه مراسم مذهبى ندارند. بسيارى از مردم عمان شيعه را بدرستى نمىشناسند. در سال 1328 ش شمار شيعيان اين كشور به حدود 10000 نفر (يعنى حدود 2ج�94 درصد كل جمعيت، يك سىام اهل سنت و يك سوم مسيحيان اين كشور) مىرسيده است. امروزه اطلاع دقيقى از شمار شيعيان اين كشور در دست نيست، برخى منابع عده ايشان را تا دهها هزار نفر تخمين زدهاند. گروهى از دروزها (يا موحدون) كه خود را از اسماعيليه جدا مىدانند ولى عقايدشان رنگ و بويى از اسماعيليه و باطنيه دارد، در اين كشور زندگى مىكنند، مركز اين گروه در صفد فلسطين است. امروزه رنگ سبز پرچم سه رنگ اين كشور نمادى از علويان و فاطميان به حساب مىآيد. (دائرةالمعارف تشيع)
از حضرت رضا (ع) روايت شده است : هنگامى كه حضرت ابراهيم (ع) از خدا خواست كه اهل مكه را از انواع ميوهجات بهرهمند سازد ، خداوند قطعهاى از سرزمين اردن را فرمود با درختان ميوه خود از جا كنده شود ، آن قطعه بيامد و خانه را طواف نمود و به همين موضع كه اكنون به طائف موسوم است قرار گرفت . (بحار:109ج�12)
ارض المقدسة
كه در قرآن آمده، فلسطين، بيت المقدس، بزبان عبرانى: اورشليم يعنى دار السلام.
ازهر مصر
جامع مشهور و نخستين مسجدى كه در قاهره بدست قائد جوهر نماينده معزّ الدين خليفه فاطمى بسال 359 شروع و بسال 361 به اتمام رسيد (و بنام ازهر كه از نام فاطمه زهرا (س) مشتق است موسوم گشت) سپس عزيز بن معز و پس از او الحاكم بامر اللَّه بتجديد آن كوشيدند و حاكم اوقاف معتنابهى جهت آن تعيين كرد كه هر سالى به 1067 دينار بالغ ميشد و پس از آن هر يك از خلفا و حكام حتى صلاحالدين ايوبى چيزى بر آن افزود تا اينكه اميريلبك خازندار مقصوره بزرگى در آن بنا كرد و جماعتى از فقها را بتدريس فقه شافعى و محدثى را به اسماع حديث و هفت قارى را به قرائت قرآن گماشت و مدرسى را براى تدريس عربيت تعيين كرد، و اوقاف جزيلهاى به جامع تخصيص داد و امرا و علما در اقامه مراسم جمعه در جامع مذكور اتفاق كردند و مكتوبى شرعى در اين باب نوشتند. و در سال 702 هجرى اين جامع بر اثر زلزله ويران شد و امير سلار عمارت آن را به عهده گرفت و ساختمان آن بدست قاضى نجم الدين محمد بن حسين بن على اسعردى بسال 725 تجديد شد و بار ديگر بسال 761 بروزگار ناصر بن قلاوون بدست بشير جامدار كاملاً اصلاح گرديد. اين جامع همچنان مركز درس و نشر معارف اسلامى بود تا بسال 818 كه عده مجاورين ملازم مسجد از ايرانى و مغربى و افريقائى و مصرى بومى به 750 مرد رسيد و هر طايفهاى را رواقى بود و در جامع به درس علوم و تلاوت قرآن مىپرداختند و در اين سال قاضى حاجبالحجاب به توليت آن منصوب گشت، وى مجاورين را از اقامت در مسجد منع و اخراج كرد و صندوقها و خزينهها و كراسهها و مصاحف را بيرون برد و آن محل بيتوته منقطعين گرديد.
در زمان محمد على پاشا معارف و علوم در اقطار مصر انتشار يافت و بر حسن و رونق و انتظام و عدّه طلاب كه از جميع اقطار اسلاميه و از همه مذاهب بدانجا روى مىآوردند افزود و انواع فنون شرعيه و لغويه و رياضيه تدريس شد و از آن پس تا كنون راه ترقى مىپيمايد. (ضميمه معجم البلدان)
اُمّالقرى
مادر بلاد ، مكه را گويد ، زيرا كه قبله مردمان است ، يا به جهت عظمت شأن آن نسبت به ديگر بلاد . يا بدين سبب كه زمين در آغاز خلقت از زير آن گسترده شده . يا بدين سبب كه در مكه است »اول بيت وضع للناس« .
اَمصار
جِ مصر ، شهرهاى كلان . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به حارث همدانى : »... و اسكن الامصار العظام« (بحار:508ج�33) . يعنى هميشه در شهرهاى بزرگ زندكى كن .
اوطاس
واديى در ديار هوازن كه غزوه حنين در آن منطقه رخ داد، و پيغمبر (ص) هنگامى كه آتش جنگ در آنجا شعلهور گشت فرمود: »حَمى الوطيس«.
پس از پايان جنگ حنين و شكست كفار گروهى از آنان گريخته و در »اوطاس« گرد آمدند، پيغمبر (ص) ابو عامر اشعرى را با سپاهى كه ابو موسى اشعرى نيز در جمع آنها بود بدانجا گسيل داشت و چون با آنها روبرو شدند ابو عامر خود علم به دست گرفت و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد، سپس ابو موسى علم برداشت و مسلمانان دليرانه بجنگيدند تا پيروز شدند. (بحار:162ج�21)
ايا صوفيه
يا ايا صوفيا مسجدى است معروف در استانبول و آن در قديم كليسائى بوده كه بسال 532 و بنام صوفيه قدّيسه ساخته شده و در سال 857 ه ق توسط سلطان محمد خان ثانى هنگام فتح استانبول به مسجد تبديل شده و آن پادشاه يك مناره و يك مدرسه بر آن افزود و سلطان بايزيد مناره ديگرى را ساخت و مدرسه را وسعت داد. (دهخدا
ايوان كسرى
مشهورترين بنائى كه پادشاهان ساسانى ساختهاند. قصرى است كه ايرانيان آن را طاق كسرى يا ايوان كسرى گويند. هنوز ويرانه آن در محله »اسپانبر« در مداين موجب حيرت سياحان است. ساختمان اين بنا را به خسرو اول نسبت مىدهند. مجموعه خرابههاى اين كاخ و متعلقات آن مساحتى به طول و عرض (300*400) متر را پوشانيده است. در اين مساحت آثار چند بنا ديده مىشود.
علاوه بر طاق كسرى عمارتى است به فاصله 100 متر در مشرق طاق و تلى كه معروف به »حريم كسرى« است. طاق كسرى تنها قسمتى است از محل عمارت كه اثر قابل توجهى از آن باقى است. تا سال 1888 م نما و تالار بزرگ مركزى بر پا بود، اما در آن سال جناح شمالى خراب شد و اكنون جناح جنوبى نيز در شرف انهدام است. در وسط اين جلوخان دهانه طاق بزرگ بيضى شكلى نمايان است كه عمق آن تا آخر بنا پيش رفته است.
طاق كسرى مقر معمولى شاهنشاه بود. حيرت و اعجاب بينندگان بيشتر بعلت عظمت و شكوه و ضخامت اضلاع آن است.
مسلمانان پس از فتح تيسفون ايوان مداين (طاق كسرى) را براى مسجد اختيار كردند و گويند امير المؤمنين على (ع) در همين ايوان نماز بجا آورد. (فرهنگ فارسى دكتر محمد معين)
ايوان كسرى را در مداين ... شاپور ذوالاكتاف بنا كرد و از بعد او چند پادشاه عمارت همى كردند تا بر دست نوشيروان عادل تمام شد. (نوروزنامه)
بئرسبع
شهرى است معروف در سرزمين فلسطين كه يهودان به زبان عبرى آن را بئر شيبع گويند و گويند كه حضرت ابراهيم در آغاز ورودش از عراق به شام در آنجا ساكن گشت .
بئرمعونه
چاهى يا محلى بين سرزمين بنىعامر و حرة بنى سليم در منطقه نجد كه واقعهاى اسفبار در تاريخ حيات پيغمبر اسلام در آن رخ داد و شرح ماجرا از اين قرار است :
به سال چهارم هجرى عامر بن مالك بن جعفر مكنى به ابوبراء و ملقب به ملاعب الاسنه رئيس قبيله بنىعامر بن صعصعه از سرزمين نجد به مدينه به نزد رسول خدا(ص) رفت ، حضرت بر او اسلام عرضه كرد . وى گفت : مرا از پذيرش اسلام هراسى نباشد ولى قوم من كه گروهى انبوهند سزاوار است كه شما جماعتى را با من بفرستى تا آنها را به بيعت با تو دعوت ، و به تعاليم اسلام آشنا كنند . حضرت فرمود : من از مردم نجد ايمن نيستم و مىترسم بر آنها آسيبى برسانند . وى عرض كرد : آنها در پناه منند و كسى جرات نكند به آنها تعرضى كند . پس حضرت هفتاد نفر و به قولى چهل نفر از اخيار اصحاب انتخاب فرمود كه از جمله منذر ابن عمر و حرام ابن ملحان و برادرش سليم و حارث ابن صمّه و عامر ابن فهيره و نافع ابن بديل ابن ورقاء خزاعى و عمرو ابن اميّه ضمرى بودند بدانجا اعزام فرمود و منذر ابن عمرو را امير آنها قرار داد و به بزرگان نجد و قبيله بنىعامر نامه نوشت كه راهنمائى و ارشادات فرستادگان مرا بپذيرند. آنها وارد منطقه نجد شدند و در كنار چاه آبى به نام بئر معونه منزل كرده و شتران خود را به عمرو ابن اميّه و مردى از انصار سپرده كه بچرانند آنگاه نامه پيغمبر (ص) را به حرام ابن ملحان سپردند كه به عامر ابن طفيل دهد و او به عمويش عامر ابن مالك كه زعيم بنىعامر بود بدهد كه بر قبيله قرائت كند . حرام چون خواست نامه را به عامر دهد وى از پذيرفتن نامه خوددارى كرد و به قولى گرفت و بيفكند ، چون حرام اين بديد فرياد برداشت كه اى مردم آيا مرا امان مىدهيد كه پيام پيغمبر (ص) را برسانم؟ هنوز سخن او تمام نشده بود كه يك تن از قفايش درآمد و نيزهاى بدو زد كه از جانب ديگر سر درآورد . حرام گفت : »فزت بربّ الكعبة« - به خداى كعبه كه رستگار شدم - در اين حال عامر ابن طفيل ، سليم و عصيّه و رعل و ذكوان را جمع كرد و قبيله بنىعامر به ملاحظه اينكه ابوبراء به مسلمانها پناه داده بود از او اطاعت نكردند همه را برداشته در بئر معونه بر سر مسلمانها تاختند و تمامى آنها را به قتل رساندند جز كعب ابن زيد كه با جراحت بسيار افتاده بود و گمان بردند كه مرده است ولى جان به در برد و در جنگ خندق شهيد شد و عمرو ابن اميّه را دستگير كردند . عامر به ملاحظه آنكه عمرو از قبيله مضر است او را نكشت و گفت: مادرم نذر كرده كه بندهاى را آزاد كند پس سرش را تراشيد و آزادش كرد . عمرو راه مدينه پيش گرفت همين كه به سرزمين قرقره رسيد به دو مرد از قبيله بنىعامر برخورد و ايشان در زينهار رسول خدا بودند و عمرو از اين آگهى نداشت چون آن دو تن به خواب رفتند به عوض خون اصحاب خود آن دو تن عامرى را بكشت . چون به مدينه آمد و آن خبر به پيغمبر (ص) رسيد فرمود : آن دو در پناه من بودند پس خونبهاى آنها را بايد پرداخت ، و رسول خدا از شهادت شهداى بئر معونه سخت افسرده و ملول گشت . گويند يك ماه يا چهل روز بر قبايل رعل و ذكوان و عصيّه نفرين مىكرد . (منتهى الآمال)
باب بنىشيبة
نام يكى از درهاى مسجدالحرام . به »شيبه« رجوع شود.
باب حِطّة
يكى از درهاى بيتالمقدس (مسجدالاقصى) ، ماخوذ از آيه: »و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجّدا و قولوا حِطّة نغفر لكم خطاياكم ...« . (بقرة:58)
گويند : آن درب هشتم مسجد است ، و به قول ديگر ، باب القبه است يعنى همان دربى كه خيمه يا اتاقى به كنار آن بود كه موسى (ع) و بنىاسرائيل در آن نماز مىگزاردند . و به قول ديگر ، دروازه شهرى بوده كه خداوند ، بنىاسرائيل را امر به ورود به آن فرمود ، و در احاديث شيعه ، كنايه از اوصياء رسول خدا (ص) مىباشد ، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود : »نحن باب حطتكم« (مجمع البيان) . از رسول خدا(ص) روايت شده كه : »على بن ابى طالب (ع) باب حِطّة ، من دخله كان مؤمنا ، و من خرج منه كان كافرا« . (بحار:76ج�4)
بابك:نام پادشاه پارس كه جدّ مادرى اردشير بن ساسان است ، و بدين جهت اردشير را به وى نسبت دهند ، و او پيش از سلطنت اردشير حكمرانى داشته و شهر بابك از بناهاى او است . جلوس بابك مبدأ تاريخى جديد به شمار مىرود . (208 م)
بابك خرمدين:بابك خرمى . عبداللَّه بابك ، در جوانى در خدمت دهقانى به نام جاويدان در اردبيل به زراعت مشغول بود . در عهد خلافت مأمون عليه حكومت قيام كرد و پيروان بسيار در آذربايجان گرد او جمع آمدند و وى با سپاه و عاملان خليفه مبارزه كرد و از سال 201 تا 222 گروهى كثير از سپاهيان خلفاى عباسى را نابود ساخت ، وى با مازيار بن قارن همدست شد، خيذر بن كاووس مشهور به افشين از طرف معتصم خليفه به جنگ بابك شتافت و بابك به حيله دستگير شد و او را به بغداد نزد معتصم خليفه فرستادند ، وى دستور داد بابك را به سختترين و فجيعترين وضعى كشتند ، ولى بابك تا آخرين لحظه خليفه را شماتت مىكرد . (فرهنگ معين)
بانقيا
روستائى است در عراق نزديكى كوفه كه موطن اصلى حضرت ابراهيم بوده و سپس به قادسيه موسوم گشته و گويند بدين سبب آن را قادسيه گويند كه ابراهيم از خدا خواسته آن را مقدّس سازد .
بَدر
آبى و محلى معروف در حجاز ميان مكه و مدينه ، تا دريا يك شب راه فاصله دارد ، و ميگويند : اين محل منسوب است به بدر بن يخلد بن نضر بن كنانة ، و برخى گويند : منسوب است به مردى از بنى ضمره كه در اين موضع ساكن بوده است . در اين موضع ، غزوه مباركه بدر كه به پيروزى مسلمانان بر مشركان انجاميد ، بسال دو از هجرت نبوى در ماه مبارك رمضان رخ داد . (معجم البلدان)
بَرصيصا
منسوب اليهِ ناحيتى است به شمال افريقيه به ساحل بحر الروم به مشرق قصور سرت . (سفرنامه ابن بطوطة)
بَرصيصا
نام عابدى معروف كه به وسواس شيطان كافر شد . از ابن عباس در تفسير آيه »كمثل الشيطان ...« نقل است كه در بنىاسرائيل عابدى بود از مردم برصيصا در صومعه خود عبادت مىكرد و مورد توجّه مردم بود آنچنان كه بيماران و مجانين را به نزد او مىآوردند و از او شفا مىگرفتند تا اينكه روزى زنى را از اشراف كه مبتلا به جنون بود به نزد او آوردند ، شب او را نزد خود بداشت ، شيطان او را بفريفت تا اينكه با او آميخت و از ترس فاش شدن مطلب ، او را بكشت و در صومعه خود دفن نمود ، چون صبح شد كسان زن آمدند و از او سراغ گرفتند وى گفت : او شبانه از نزد من بيرون رفته . سرانجام آن راز فاش شد ، حاكم او را احضار و او به گناه خود اعتراف نمود ، حاكم او را به دار كشيد ، در همان حال شيطان بر او ظاهر شد و به وى گفت : من بودم كه تو را در اين دام انداختم و اكنون نجات تو به دست من است به شرط اينكه مرا سجده كنى . وى گفت : در اين حال كه سجده نتوانم كرد ! گفت : يك اشاره كافى است . وى به اشاره او را سجده كرد و در اين حال به قتل رسيد . (سفينة البحار)
بَرَهوت
چاهى است عميق در حضرموت كه كسى فرود آمدن به ته آن نتواند ، و گويند : ارواح كفار بدانجا جاى دارند . و در حديث است : »خير بئر حفرت فى الارض زمزم ، و شر بئر فى الارض برهوت« . و گويند : نام واديى است كه اين چاه در آن واقع شده . (منتهى الادب)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بدترين آباديهاى روى زمين آبادى برهوت است كه در حضرموت واقع است ، ارواح كفّار در آنجا گرد آيند .
از امام صادق (ع) روايت شده كه در پشت يمن واديى است به نام برهوت و در آن وادى نباشد جز مارهاى سياه و جغد و پرنده ، در آن وادى چاهى است به نام بلهوت ، صبح و شام ارواح مشركين وارد آن شوند و از آب صديد (خونابه) بنوشند . (بحار:291 - 289ج�6)
بُعاث
موضعى نزديك مدينه كه به قبيله اوس تعلق دارد . يوم بعاث : روز جنگ اوس و خزرج ، در اين موضع ميان اين دو قبيله در جاهليت جنگى سخت درگرفت . اين كلمه با غاء معجمه و به فتح و كسر باء نيز صحيح است .
بُقْعَة
پارهاى از زمين ، از حضرت رسول(ص) روايت شده كه بهترين بقعه مساجد است (كه ياد آور آخرتند) و بدترين بقعه بازار (كه گرايش دهنده روح آدمى به جهان ماديات ميباشد) .
در حديث است : »ما من مؤمن يموت فى بقعة من بقاع الارض الاّ قيل لروحه : الحقى بوادى السلام ، و انّها لبقعة من جنة عدن« (بحار:267ج�6) . »اوّل بقعة خلقت على وجه الارض مكة« (بحار:206ج�9). »ان لكل بقعة اهلا من الملائكة« (بحار:423ج�13) . »ليس من الارض بقعة الاّ و هى قبر او سيكون قبراً« (بحار:142ج�50) . امام صادق (ع) : »صَلّوا من المساجد فى بقاع مختلفة ، فانّ كلّ بقعة تشهد للمصلّى عليها يوم القيامة« (بحار:384ج�83) . رسولاللَّه (ص) : »ما من رجل يجعل جبهته فى بقعة من بقاع الارض الاّ شهدت له بها يوم القيامة« . (بحار:45ج�87)
ميسره گويد : در موسم حج به محضر امام باقر (ع) در خيمه آن حضرت بودم جمعى قريب پنجاه نفر در آن محضر شريف حضور داشتند . حضرت پس از سكوتى طويل فرمود : شما چه فكر مىكنيد ، شايد تصور شما بر اين باشد كه من پيغمبرم ؟ خير، من خويش پيغمبر و زاده اويم ، هر كه به ما بپيوندد خداوند با او مرتبط باشد و هر كه ما را دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر كه ما را (از مقاممان) محروم كند خدا او را محروم سازد . آيا مىدانيد كدام بقعه نزد خدا از همه جا افضل است ؟ كسى پاسخ نداد تا اينكه خود حضرت فرمود : آن مكةالحرام است كه خداوند آن را حرم خويش ساخته و خانه خود را در آن بنا نهاد . سپس فرمود : مىدانيد كدام بقعه مكه از هر جاى آن افضل است ؟ كسى جواب نداد تا اينكه خود حضرت فرمود : مسجدالحرام ، و فرمود : كدام بقعه مسجد از همه جاى آن افضل است؟ باز خود حضرت فرمود : مابين ركن و مقام و درب كعبه و آن حطيم اسماعيل است كه گوسفندانش را در آن علف مىداد و در آن نماز مىگزارد ، به خدا سوگند اگر بندهاى در آنجا پاهايش را (به ادب) جفت كند و شب را تا به صبح به نماز بگذراند و روزها را روزه بدارد ولى حق (زمامدارى) ما را ناديده بگيرد خداوند از او هيچ عبادتى قبول نخواهد كرد . (بحار:84 و 27
بَقيع
زمين وسيع را گويند و گفته شده كه بقيع زمينى است كه در آن درختى يا ريشه درختى بود ، و بقيع غرقد قبرستان مقدس را بدين جهت به اين نام خوانند كه درخت غرقد در آن فراوان بوده . اين قبرستان در مشرق شهر مدينه و مدفن چهار امام معصوم : امام حسن مجتبى و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر الصادق عليهم السلام و بيشتر صحابه رسول اللَّه و ازواج و خويشان آن بزرگوار و ابراهيم فرزند آن حضرت است . در زيارت پيغمبر(ص) از دور چنين آمده »السلام على البقيع و ما ضمّ البقيع من الانبياء و المرسلين و الصديقين و الشهداء و الصالحين« .
در سال يازدهم هجرت ، پيغمبر (ص) جهت اهل بقيع طلب مغفرت نمود ، ابومويهبه غلام آن حضرت گويد : در محرّم سال بازگشت پيغمبر (ص) از حجةالوداع شبى رسول خدا (ص) مرا بيدار كرد و فرمود: برخيز به بقيع رويم كه خداوند مرا فرموده : جهت مدفونين در آنجا طلب مغفرت كنم . پس بدانجا رفتيم و حضرت مدّتى طولانى آنها را دعا كرد و از خداوند جهت آنان آمرزش طلبيده سپس فرمود : گوارا باد شما را مرگ كه فتنهها بسان پارههاى شب تاريك يكى پس از ديگرى روى آورد و آخر آنها از اولشان بدتر باشد ... (بحار:409ج�21)
بيتالقصيده
يا بيت الغزل ، آن بيت از قصيده كه از همه ابيات آن لفظاً و معناً دلپسندتر و مطبوعتر باشد . يا آن بيت از قصيده كه نخست شاعر را معنىاى در خاطر آيد و آن را نظم كند و بناء قصيده بر آن نهد ، و بسا در آن قصيده بهتر از آن بيت بسيار بود.
بيتالمعمور
البيتالمعمور : خانه آباد، متخذ از آيه 4 از سوره مباركه طور »و البيت المعمور« به قولى مراد ، كعبه است كه به حج و عمره آباد است . و به قول ديگر : مسجدى در آسمان چهارم محاذى كعبه . از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد : فرمود : خانهاى است در آسمان كه آن را ضراح نامند ، محاذى كعبه قرار دارد احترام آن در آسمان مانند احترام كعبه است در زمين ، هر روز هفتاد هزار ملك در آن نماز گزارند كه دگر به آن بازنگردند و روز ديگر هفتاد هزار ملك ديگر . (بحار:61ج�58)
بيتالمقدس
البيتالمقدس : خانه محترم ، خانهاى كه به پاكى و احترام ياد شده ، مسجدالاقصى كه در اورشليم فلسطين واقع است ، نخستين قبله مسلمانان، پيغمبر اسلام (ص) دورانى كه در مكه بود از اول بعثت تا آخرين سال بقاء آن حضرت در اين شهر مأمور بود در نمازها رو به اين مسجد كند بدين ترتيب كه كعبه را بين خود و مسجدالاقصى قرار دهد و نماز گزارد، و پس از هجرت هفده يا شانزده ماه نيز حال بدين منوال بود .
در قرآن كريم از اين مسجد به »المسجد الاقصى« يعنى دورترين مسجد (به لحاظ دورى آن از مسجدالحرام) تعبير كرده ، و فرموده : »الذى باركنا حوله« پيرامونش را بركت داديم . قول مفسرين ، بركت مادّى به رويش انواع درختان ميوه و محصولات كشاورزى كه آن سرزمين از حيث مواد غذائى بىنياز است و سكنه آنجا به وارد كردن غذا از ديگر جاها نيازى ندارند ؛ و بركت معنوى كه آن سرزمين جايگاه پيامبران و محل نزول ملائكه بوده است . به »مسجد اقصى« نيز رجوع شود .
بيتايل
خانه خدا ، محلى مقدس به فلسطين در تاريخ يهود . در تورات كنونى سفر پيدايش چنين آمده : چون ابراهيم به زمين موعود رفت خيمه خود را در اراضى كه در حوالى بيت ايل بود برپا نمود .
يعقوب در وقتى كه از حضور برادر خود به الجزيره فرار مىكرد در نزديكى شهر لوز بيتوته نمود در آن شب رؤياى عظيمى مشاهده كرده آنجا را بيت ايل خواند . زيرا خداوند در آن شب بر وى نمودار شد .
بيتعتيق
خانه قديمى يا خانه آزاد . اين تعبير را قرآن كريم در باره كعبه دارد ، و هر دو معنى در باره آن صادق است ، چه آن نخستين خانه است كه بر روى زمين براى مردم بنا شده : »اول بيت وضع للناس« و آزاد است از اين كه بندهاى مالك آن گردد ، يا بدين معنى كه از طوفان غرق آزاد بود ، يا بدين سبب كه از خراب شدن به دست ستمكاران آزاد است . (مجمع البيان)
بيتلحم
شهرى است به شام فلسطين كه زادگاه حضرت عيسى (ع) بوده . از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود : از جمله اماكنى كه در شب معراج در آن نماز گزاردم بيت لحم بود كه در ناحيه بيتالمقدس مىباشد و آنجا زادگاه مسيح است . (بحار:208ج�14)
بَيعة
بيعت . التزام بطاعت ، پيمان بستن بفرمانبردارى . بيعة الحرب : بيعتى بود كه هفتاد تن از مردم مدينه در كار جمره عقبه در منى با رسول خدا (ص) نمودند ، و آن همان بيعت عقبه ثانيه است كه يك سال پس از بيعت عقبه اولى صورت گرفت ، و از آن به بعد آن را بيعةالحرب نامند كه شرط جنگ با دشمنان رسول نيز در آن كردند .
بينالحرمين
بين حرم مكه و حرم مدينه . در حديث آمده كه : »من مات بين الحرمين لم ينشر له ديوان« (بحار:302ج�7). امام صادق (ع) : »من مات بين الحرمين بعثه اللَّه فى الآمنين يوم القيامة« . (بحار:341ج�47)
بينركنومقام
مكانى مقدس و ممتاز در مسجدالحرام ، ميان ركن حجرالاسود از كعبه ، و مقام ابراهيم (ع) . در حديث آمده : اگر پارسائى هزار سال و هزار سال بين ركن و مقام خداى را عبادت نمايد ولى با دشمنى خاندان نبوت از دنيا برود خداوند وى را بر رو بدوزخ افكند . (بحار:233ج�7) . امام باقر (ع) : بين ركن و مقام پر است از قبور پيامبران (بحار:260ج�11) . رسول خدا(ص) : بين ركن و مقام قبر هفتاد پيامبر است (بحار:269ج�17) . امام سجاد(ع) : بين ركن و مقام افضل بقاع روى زمين است ... (بحار:172ج�27)
تاج محل
يكى از ابنيه تاريخى هند است كه در نزديكى اگره بر ساحل جفنا بنا شده و آن مقبره ملكه نورجهان (ممتاز محل) همسر شاه جهان تيمورى است.
اين بنا از سنگ مرمر ساخته شده و از عجايب دنيا به شمار مىآيد.
تاريخ بناى آن 1040 هجرى است. (دهخدا)