-
اصول کافي جلد دوم
تاليف : ثقه الاسلام کليني ترجمه و شرح :حاج سيد جواد مصطفوي
اصول كافى جلد 2 تاليف : ابى جعفر محمد بن يعقوب كلينى (ره )
كتاب حجت
كتاب الحجة
* واگذارى امر دين به پيغمبر و ائمه عليهم السلام *
بَابُ التَّفْوِيضِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ ع فِي أَمْرِ الدِّينِ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ النَّحْوِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَمِعْتُهُ يـَقـُولُ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ أَدَّ بَ نـَبـِيَّهُ عـَلَى مـَحـَبَّتِهِ فَقَالَ وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جـَلَّ مـَنْ يـُطـِعِ الرَّسـُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ قَالَ ثُمَّ قَالَ وَ إِنَّ نَبِيَّ اللَّهِ فَوَّضَ إِلَى عَلِيٍّ وَ ائْتَمَنَهُ فَسَلَّمْتُمْ وَ جَحَدَ النَّاسُ فَوَ اللَّهِ لَنُحِبُّكُمْ أَنْ تَقُولُوا إِذَا قُلْنَا وَ أَنْ تَصْمُتُوا إِذَا صـَمـَتـْنَا وَ نَحْنُ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا جَعَلَ اللَّهُ لِأَحَدٍ خَيْراً فِى خِلَافِ أَمْرِنَا
عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ ثُمَّ ذَكَرَ نَحْوَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 2 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـواسحاق نحوى گويد: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و شنيدم مى فرمود: خداى عزوجل پيغمبرش را به محبت خود تربيت كرد و سپس فرمود ((تو داراى خلق عظيمى هستى 4 سـوره 68)) و آنـگـاه بـاو واگـذار كـرد و فـرمود ((هر چه را پيغمبر براى شما آورد بـگـيـريـد؛ و از هـر چه منعتان كند باز ايستيد ـ 7 سوره 59 )) و باز فرمود ((هر كس از رسولخدا اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است ـ 80 سوره 4 ـ )) سپس امام فرمود: پيغمبر خدا كـار را بـعـلى واگـذار كـرد و او را امـيـن شـمـرد، شـمـا (شـيعيان ) تسليم شديد و آن مردم (اهل سنت ) انكار كردند، بخدا ما شما را دوست داريم كه هرگاه بگوئيم بگوئيد، و هرگاه سـكـوت كـنـيـم ، سـكـوت كـنـيـد، و مـا واسـطـه مـيـان شـمـا و خـداى عزوجل هستيم ، خدا براى هيچكس در مخالفت امر ما خيرى قرار نداده است .
شرح :
در اينجا چند مطلب نياز بتوضيح دارد:
1 ـ جـمـله اول حـديـث از عبارات پر مغز عربى است ، خصوصا باعتبار صدور آن از خاندان وحـى ، و بـطـور خـلاصـه پـنـج مـعـنـى را مـتـحـمـل اسـت : 1 ـ خـداى عـزوجـل پـيغمبرش را طورى كه ميخواست و دوست داشت تربيت كرد 2 ـ چون پيغمبر، خدا را دوست داشت ، خدا هم او را تربيت كرد 3 ـ خدا پيغمبرش را تربيت كرد تا دوست او باشد 4 ـ خـدا طـريـق مـحـبـتـش را بـپـيغمبرش آموخت 5 ـ خدا در حاليكه پيغمبرش را دوست داشت او را تربيت كرد.
2 ـ دربـاره خـلق عـظـيـم پـيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه خدايتعالى آنرا ميستايد، مرحوم طبرسى گويد: خلق آنستكه انسان خود را بر حفظ آداب وادار كند، و اين قوه مانند خلقت در وجود او پا بر جا شده و مرحوم مجلسى گويد: مراد از خلق عظيم پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اين است كه : علم و عمل بدرجه كاملش در وجود آنحضرت گرد آمده بود.
3 ـ آيـه شـريـفه ((ما آتاكم الرسول فخذوه ....)) در سياق آيات مربوط بفى ء و غنيمت در جنگ است و راجع باموال منقول و غير منقول از طايفه بنى قريظه و بنى نضير از يهود اسـت كـه نـصـيـب مسلمين شده بود خدايتعالى در اين آيه شريفه پيغمبر اكرم اختيار ميدهد و مـسـلمـيـن را آگـاه مـيـسـازد كـه در تـقـسـيـم و صـرف ايـن امـوال بـداورى آنـحـضـرت رضـا دهـنـد و تـسـليـم شـونـد، ولى از لحـاظ عـمـوم و شمول آيات شريفه قرآنى اينستكه : پيغمبر صلى اللّه عليه و آله هر امرى بشما كرد و هر دستورى كه فرمود، بپذيريد و عمل كنيد، و از هر چه شما را نهى كرد و بازداشت آنرا تـرك كنيد و باز ايستيد، زيرا امر و نهى او عين امر و نهى خدايتعالى ست و او از پيش خود چـيـزى نـمـيـگـويد. لذا در آيه بعد كه امام عليه السّلام بآن استشهاد مى كند مى فرمايد: ((هـر كـس از رسـولخـدا صـلى اللّه عليه و آله اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است )) يعنى پيغمبر فقط نماينده و پيغام رسان و ماءمور است ، و نيز بهمين جهت در آخر روايت فرمود: ما واسطه ميان شما و خداى عزوجل هستيم .
4 ـ راجـع بتفويض و واگذارى امر دين بپيغمبر و امامان عليه السّلام كه مقصود اصلى اين حديث و احاديث بعد است ، علامه مجلسى (ره ) توضيحى بيان كرده كه خلاصه اش اينست : تفويض بچند معنى استعمال ميشود:
الف : تـفـويض در امر آفرينش و روزى دادن مخلوق و زنده كردن و تربيت و ميراندن آنها، چـنـانـچـه جـمـاعـتـى عـقيده دارند كه خدايتعالى ابتدا پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سـايـر اوليـاء اشـرا خـلق كـرد سـپـس خـلقـت و تـربيت ساير موجودات را باختيار ايشان گذاشت ، پس آنها بيافرينند و روزى دهند و بميرانند و اين طايفه بنام غلات (جمع غالى : متجاوز از حد) يا مفوضه ناميده ميشوند.
شكى نيست كه اين عقيده كفر است و معتقدين بآن از زمره مسلمين خارجند مگر اينكه مقصودشان ايـن بـاشـد كـه ائمـه عـلت غـائى ايـجـادند و خدا آنها را در آسمان و زمين و نسبت بهر چيز فـرمـانـده و مطاع قرار داده و حتى جمادات از ايشان فرمان برند و هر چه خواهند خدا انجام دهـد ولى آنـهـا جـز آنـچـه خدا خواهد نخواهند، اين عقيده درست است و اخبارى هم بر آن دلالت دارد.
شـيـخ صـدوق (ره ) در رساله عقايدش گويد: اعتقاد ما شيعيان درباره غلات و مفوضه اين اسـت كـه ايـشـان كـافـرنـد و بـدتـر از يـهـود و نـصارى و مجوس و همه بدعت گزاران و گـمراهان ، زيرا هيچكس مانند ايشان خدا را كوچك نكرده است ـ تا آنجا كه گويد: امام رضا عليه السّلام در دعايش ميفرمود:
خـدايا من از هر توان و نيروئى بيزارى جويم و بسوى تو گرايم ، توان و نيروئى جز از جـانـب تـو نـيـسـت ، خـدايـا مـن بـسـوى تو بيزارى ميجويم از كسانيكه براى ما آنچه را سـزاوار نيست ادعا مى كنند، خدايا من به سوى تو بيزارى مى جويم از كسانى كه درباره مـا آنـچـه را خـود نگوئيم ميگويند، خدايا آفرينش مخصوص تو و روزى از جانب تو است ، تـرا مـى پـرسـتـم و از تو يارى مى جويم ، خدايا تو خالق ما و خالق پدران پيشينيان و پدران آيندگانى ، ربوبيت جز براى تو سزاوار نيست و خدائى جز ترا نشايد...
شـيـخ مـفـيـد (قـده ) فـرمـايـد: غـلات مـسـلمـان نـمـا هـمان كسانند كه اميرالمؤ منين و امامان از فـرزنـدانـش را بخدائى و پيغمبرى نسبت دهند و ايشانرا در فضيلت دين و دنيا، بيشتر از مـقـدار واقـعـش ستايند، ايشان گمراه و كافرند و اميرالمؤ منين عليه السلام فرمان كشتن و سوختن آنها را داده است .
ب ـ تفويض در امر دين و آن معانى و تفاسير مختلفى دارد (كه خود مجلسى ره توضيح مى دهـد) و مـى فـرمـايـد: مـعـنـائى كـه صـحـيـح اسـت و حـكـم عـقـل هـم بر آن دلالت دارد و مقصود از اين رواياتست اينست كه : خدا امر سياست و تاءديب و تـكـمـيـل و تـعـليـم مردم را بآنها واگذار فرموده است و نيز امر كردن مردم را به اطاعت از خـودشـان نـسـبـت بـآنچه خواهند و نخواهند و در آنچه صلاح دانند و صلاح ندانند بايشان واگذار نموده است ، و در روايات بعد اين مطلب توضيح بيشترى داده مى شود.2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِى عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَكَّارِ بْنِ بَكْرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْيَمَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـَأَخـْبـَرَهُ بِهَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ دَاخِلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخـْبـَرَ بـِهِ الْأَوَّلَ فـَدَخـَلَنـِى مـِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّى كَأَنَّ قَلْبِى يُشْرَحُ بِالسَّكَاكِينِ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسـِى تَرَكْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا يُخْطِئُ فِى الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ وَ جِئْتُ إِلَى هـَذَا يُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ كُلَّهُ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فـَأَخـْبـَرَهُ بـِخِلَافِ مَا أَخْبَرَنِى وَ أَخْبَرَ صَاحِبَيَّ فَسَكَنَتْ نَفْسِي فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ تـَقـِيَّةٌ قـَالَ ثـُمَّ الْتـَفـَتَ إِلَيَّ فـَقـَالَ لِي يـَا ابـْنَ أَشـْيـَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ وَ فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص فـَقَالَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 4 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن اشيم گويد: خدمت امام صادق عليه السّلام كه مردى راجع به آيه اى از قرآن پـرسـيـد حـضـرت جوابش فرمود، سپس مردى وارد شد و همان آيه را پرسيد، حضرت بر خـلاف آنـچـه بـاولى فرموده بود، به او جواب گفت ، از اختلاف گوئى آن حضرت آنچه خـدا خـواهـد، در دلم وارد شـد، بطورى كه گويا دلم را با كاردها ميبرند. با خود گفتم من ابو قتاده را كه در يك ((واو)) اشتباه نميكرد، در شام رها كردم و نزد اين مرد آمدم كه چنين اشتباه بزرگى ميكند، در آن ميان كه من آن افكار داشتم ، مرد ديگرى وارد شد و از همان آيه سـؤ ال كـرد، حـضرت بر خلاف آنچه بمن و (دو) رفيقم گفته بود، باو جواب داد، من دلم آرام گرفت ، زيرا دانستم اختلاف گوئى حضرت بخاطر تقيه است .
سـپـس آنـحـضـرت بـمـن تـوجـه كـرد و فـرمـود: پـسـر اشـيـم ! خـداى عـزوجـل امـر را بـسـليـمـان بـن داود واگذار كرد و فرمود ((اينست عطاء ما خواهى ببخش يا نـگـهـدار، حـسـابـى بر تو نيست ـ 40 سوره 38 ـ )) و بپغمبرش صلى اللّه عليه و آله واگـذار كـرد و فرمود: ((آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده بـازايـسـتـيد ـ 7 سوره 59 ـ)) و آنچه برسولخدا صلى اللّه عليه و آله واگذار نموده ، بما واگذار كرده است .
شرح :
علامه مجلس (ره ) در اينجا روايت ديگرى هم ذكر ميكند كه خود موسى بن اشيم هم ابتدا همان سـؤ ال را از امـام كـرده اسـت و جوابى مخالف دو جواب ديگر شنيده است ، از اينجهت در آخر گفت ((برخلاف آنچه بمن و دو رفيقم گفته بود)) ولى مطابق اين روايت بايد بگوئيم شنيدن خودش را هم بحساب آورده است . (براى توضيح بيشتر بحديث 540 مراجعه شود).3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جـَعـْفـَرٍ وَ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يـَقـُولَانِ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص أَمْرَ خَلْقِهِ لِيـَنـْظـُرَ كـَيـْفَ طـَاعـَتـُهـُمْ ثـُمَّ تـَلَا هـَذِهِ الْآيـَةَ مـا آتـاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 5 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
رزاره گـويـد: مـن از امـام بـاقـر و امـام صـادق عـليـهـمـاالسـلام شنيدم كه ميفرمودند: خداى عزوجل امر خلقشرا بپيغمبرش واگذار فرمود، تا ببيند چگونه اطاعت ميكنند (پيغمبرش را و چـون اطـاعـت پيغمبر بر نفوس مردم دشوارتر از اطاعت خدا است اجرش بيشتر است ـ مرآت ـ) سـپـس ايـن آيـه را تـلاوت فـرمود: ((آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد ـ 7 سوره 59 ـ )).
4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يـَسـَارٍ قـَالَ سـَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِبَعْضِ أَصْحَابِ قَيْسٍ الْمَاصِرِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جـَلَّ أَدَّبَ نـَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ الْأَدَبَ قَالَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ الدِّينِ وَ الْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عـَنـْهُ فـَانـْتـَهُوا وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص كَانَ مُسَدَّداً مُوَفَّقاً مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ لَا يَزِلُّ وَ لَا يُخْطِئُ فِى شَيْءٍ مِمَّا يَسُوسُ بِهِ الْخَلْقَ فَتَأَدَّبَ بِآدَابِ اللَّهِ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الصَّلَاةَ رَكـْعـَتـَيـْنِ رَكـْعـَتـَيْنِ عَشْرَ رَكَعَاتٍ فَأَضَافَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى الرَّكْعَتَيْنِ رَكْعَتَيْنِ وَ إِلَى الْمَغْرِبِ رَكْعَةً فَصَارَتْ عَدِيلَ الْفَرِيضَةِ لَا يَجُوزُ تَرْكُهُنَّ إِلَّا فِى سَفَرٍ وَ أَفْرَدَ الرَّكْعَةَ فِى الْمَغْرِبِ فَتَرَكَهَا قَائِمَةً فِى السَّفَرِ وَ الْحَضَرِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ كـُلَّهُ فـَصـَارَتِ الْفـَرِيـضَةُ سَبْعَ عَشْرَةَ رَكْعَةً ثُمَّ سَنَّ رَسُولُ اللَّهِ ص النَّوَافِلَ أَرْبـَعـاً وَ ثـَلَاثـِيـنَ رَكـْعَةً مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ الْفَرِيضَةُ وَ النَّافـِلَةُ إِحـْدَى وَ خـَمـْسـُونَ رَكـْعـَةً مـِنـْهـَا رَكـْعَتَانِ بَعْدَ الْعَتَمَةِ جَالِساً تُعَدُّ بِرَكْعَةٍ مَكَانَ الْوَتـْرِ وَ فـَرَضَ اللَّهُ فـِى السَّنـَةِ صـَوْمَ شـَهـْرِ رَمـَضـَانَ وَ سـَنَّ رَسـُولُ اللَّهِ ص صـَوْمـَ شَعْبَانَ وَ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فِى كُلِّ شَهْرٍ مِثْلَيِ الْفَرِيضَةِ فَأَجَازَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ ذَلِكَ وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْخَمْرَ بِعَيْنِهَا وَ حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْمُسْكِرَ مِنْ كُلِّ شَرَابٍ فَأَجَازَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ كـُلَّهُ وَ عـَافَ رَسـُولُ اللَّهِ ص أَشـْيَاءَ وَ كَرِهَهَا وَ لَمْ يَنْهَ عَنْهَا نَهْيَ حَرَامٍ إِنَّمَا نَهَى عَنْهَا نَهْيَ إِعَافَةٍ وَ كَرَاهَةٍ ثُمَّ رَخَّصَ فِيهَا فَصَارَ الْأَخْذُ بِرُخَصِهِ وَاجِباً عَلَى الْعِبَادِ كَوُجُوبِ مَا يَأْخُذُونَ بِنَهْيِهِ وَ عَزَائِمِهِ وَ لَمْ يُرَخِّصْ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص فِيمَا نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ وَ لَا فـِيـمـَا أَمـَرَ بـِهِ أَمـْرَ فـَرْضٍ لَازِمٍ فـَكـَثِيرُ الْمُسْكِرِ مِنَ الْأَشْرِبَةِ نَهَاهُمْ عَنْهُ نَهْيَ حَرَامٍ لَمْ يـُرَخِّصْ فـِيـهِ لِأَحَدٍ وَ لَمْ يُرَخِّصْ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَحَدٍ تَقْصِيرَ الرَّكْعَتَيْنِ اللَّتَيْنِ ضـَمَّهـُمـَا إِلَى مـَا فـَرَضَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ بَلْ أَلْزَمَهُمْ ذَلِكَ إِلْزَاماً وَاجِباً لَمْ يُرَخِّصْ لِأَحَدٍ فِى شـَيْءٍ مـِنْ ذَلِكَ إِلَّا لِلْمـُسـَافـِرِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يُرَخِّصَ شَيْئاً مَا لَمْ يُرَخِّصْهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَوَافَقَ أَمْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص أَمْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نَهْيُهُ نَهْيَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ وَجَبَ عَلَى الْعِبَادِ التَّسْلِيمُ لَهُ كَالتَّسْلِيمِ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 5 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يـسـار گـويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام ببعضى از اصحاب قيس ماصر ميفرمود: همانا خداى عزوجل پيغمبرش را تربيت كرد و نيكو تربيت كرد، چون تربيت او را تـكـميل نمود، فرمود: ((تو بر خلق عظيمى استوارى ـ 4 سوره 68 ـ)) سپس امر دين و امت را بـاو واگـذار فـرمـود تـا سـيـاسـت بندگانش را بعهده گيرد، سپس فرمود: ((آنچه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه شما را نهى كرده باز ايستيد ـ 7 سوره 59 ـ))
هـمـانـا رسولخدا صلى اللّه عليه و آله استوار و موفق و مؤ يد بروح القدس بود، نسبت بـسـيـاسـت و تـدبير خلق هيچگونه لغزش و خطائى نداشت ، بآداب خدا تربيت شد. خداى عـزوجـل نـمـازهـاى پنجگانه را دو ركعت دو ركعت واجب ساخت تا ده ركعت شد. سپس رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بدو ركعت (ظهر و عصر و عشا) دو ركعت و بمغرب يك ركعت افزود، و ايـن اضـافـات بـا واجـب خـداى تعالى همدوش گشت ، به طورى كه ترك آنها جز در سفر جـايـز نـيـسـت و چون در نماز مغرب يك ركعت افزود، آن را در سفر و حضر بر جا گذاشت . خداى عزوجل تمام اين اضافات پيغمبر را اجازه كرد و نمازهاى يوميه واجب هفده ركعت گشت .
سـپـس رسـولخدا صلى اللّه عليه و آله نمازهاى نافله را كه سى و چهار ركعت دو برابر نـمـازهـاى واجب است مستحب قرار داد. خداى عزوجل هم آنرا اجازه كرد، و نمازهاى نافله را كه سـى و چـهـار ركـعـت دو بـرابـر نـمـازهـاى واجـب اسـت مـسـتـحـب قـرار داد. خـداى عـزوجـل هـم آنـرا اجـازه كـرد، و نـمـازهاى واجب و مستحب پنجاه و يك ركعت گشت دو ركعت نماز نشسته بعد از عشا بجاى نماز وتر است و يك ركعت بحساب مى آيد.
و خـدا در مـيـان سال ، تنها روزه ماه رمضانرا واجب ساخت و رسولخدا صلى اللّه عليه و آله روزه ماه شعبان و سه روزه از هر ماه را سنت كرد تا دو برابر مقدار واجب شد (زيرا چون در ده مـاه غـيـر از رمـضـان و شعبان ماهى سه روز روزه بدارد، سى روز ميشود و باضافه ماه شـعـبـان ، دو بـرابـر سـى روز رمـضـان مـيـگـردد) خـداى عزوجل اين را هم براى او اجازه كرد.
و باز خداى عزوجل خصوص شراب انگور را حرام ساخت و رسولخدا صلى اللّه عليه و آله هـر نـوشابه مست كننده اى را حرام كرد، خدا هم براى او اجازه كرد، و رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله از چـيـزهـائى خـوددارى كـرد و آنـها را بد دانست ولى بطور حرمت از آنها نهى نـكـرد، و تـنـها نهى خوددارى و كراهت نمود و در ارتكاب آنها رخصت داد، اخذ برخصت او هم بـر بـنـدگـان واجـب گشت ، مانند واجب بودن اخذ بنهى وغدقنهاى او، رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله نـسـبـت بآنچه نهى حرام نمود و امر واجب فرمود، بمردم رخصت تخلف نداد، از اينجهت بيشتر نوشابه هاى مست كننده را كه از آن نهى حرام فرمود، رخصت ارتكاب آن نداد و نـيـز نـسـبـت بـدو ركـعـت نـمـازى كـه بـواجـب خـداى عـزوجـل اضـافـه فـرمـوده بـود، بـهـيچكس رخصت تقسير نداد، بلكه آنرا بطور واجب بر ايشان ملزم ساخت ، براى هيچكس جز مسافر رخصت تقصير نداد، و هيچكس را نرسد كه نسبت بـآنـچـه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله رخصت نداده رخصت دهد، پس امر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله با امر خداى عزوجل و نهى او با نهيش موافق و برابر است ، بر بندگان لازمست تسليم او باشند همچنانكه تسليم خداى تبارك و تعالى هستند.
-
5- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ أَنَّهُ سَمِعَ أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولَانِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَوَّضَ إِلَى نـَبـِيِّهِ ص أَمـْرَ خـَلْقـِهِ لِيـَنـْظـُرَ كـَيـْفَ طَاعَتُهُمْ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ زُرَارَةَ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 7 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد شـنـيـدم كـه امـام بـاقر و امام صادق عليهماالسّلام ميفرمودند: خداى تبارك و تعالى امر خلقش را بپيغمبرش صلى اللّه عليه و آله واگذار فرمود تا به بيند چگونه اطـاعـت مـيـكـنـنـد، سـپـس ايـن آيـه را تـلاوت فـرمـود: ((آنـچـه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد)) (بحديث 688 رجوع شود).
6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ إِنَّ اللَّهَ تـَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَدَّبَ نَبِيَّهُ ص فَلَمَّا انْتَهَى بِهِ إِلَى مَا أَرَادَ قَالَ لَهُ إِنَّكَ لَعـَلى خـُلُقٍ عـَظـِيـمٍ فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَهُ فَقَالَ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْفَرَائِضَ وَ لَمْ يَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَيْئاً وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَطْعَمَهُ السُّدُسَ فَأَجَازَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَهُ ذَلِكَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 7 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـّلام فرمود: خداى تبارك و تعالى پيغمبرش را تربيت نمود و چون بـآنـجـا كـه خـدا مـيخواست رسيد، درباره او فرمود ((تو بر خلق بزرگى استوارى ـ 4 سـوره 68 ـ)) سـپـس امـر ديـنـش را بـاو واگـذاشـت و فـرمـود ((آنـچـه را رسول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد ـ 7 سوره 59 ـ)).
خـداى عـزوجـل سـهـام ارث را مـعـيـن كـرد و بـراى جـد مـيـت چـيـزى قـرار نـداد، رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله شـش يـك مـال مـيـت را طـعـمـه و بـهره او ساخت . خداى ـ جـل ذكـره ـ هـم ايـن را بـراى او اجـازه كـرد بـراى هـمـيـن اسـت كـه خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((ايـنست بخشش بيحساب ما، خواهى بده و خواهى نگهدار 40 سوره 47 ـ)).
7- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص دِيَةَ الْعَيْنِ وَ دِيَةَ النَّفْسِ وَ حَرَّمَ النَّبِيذَ وَ كُلَّ مـُسـْكـِرٍ فـَقَالَ لَهُ رَجُلٌ وَضَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونَ جَاءَ فِيهِ شَيْءٌ قَالَ نَعَمْ لِيَعْلَمَ مَنْ يُطِيعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَعْصِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 8 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
حـضـرت ابـى جـعـفر عليه السّلام فرمود: قانون خونبهاى چشم و خونبهاى جان را پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله وضـع فـرمـود و نـبيذ (شراب خرما) و هر مست كننده ئى را او حرام كـرد، مـردى عـرضـكـرد: پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله وضع قانون كرد بدون آنكه دسـتـورى نـسـبـت بـآنـهـا آمـده بـاشـد؟! فـرمـود: آرى تـا كـسـانـيـكـه اطـاعـت رسول ميكنند از نافرمانان او مشخص شوند.
8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ قَالَ وَجَدْتُ فِى نَوَادِرِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ سـِنـَانٍ قـَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا وَ اللَّهِ مَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ إِلَّا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَ إِلَى الْأَئِمَّةِ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ بِما أَراكَ اللّهُ وَ هِيَ جَارِيَةٌ فِي الْأَوْصِيَاءِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 8 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـّلام فـرمـود: نـه ، بـخـدا سوگند كه خدا امرى را بخلقش واگذار نـفـرمـوده اسـت ، مـگـر بـپـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله و ائمـه عـليـهـم السـّلام . خداى عـزوجـل فـرمـوده اسـت ((مـا ايـن كـتـاب را بـحـق و درسـتـى بـر تـو نـازل كـرديـم تـا بـآنچه خدايت ارائه داده حكم كنى ـ 106 سوره 4 ـ)) و اين آيه درباره اوصياء پيغمبر هم جاريست .
9- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحَسَنِ الْمِيثَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ رَسُولَهُ حَتَّى قَوَّمَهُ عَلَى مَا أَرَادَ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ فَقَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 8 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السّلام ميفرمود: خداى عزوجل رسولش را تربيت كرد تا چنانكه ميخواست او را اسـتـوار سـاخـت ، سـپـس بـاو واگـذار كـرد و فـرمـود ((آنـچـه را رسـول بـراى شـمـا آورد بـگـيـريـد و از آنـچـه نـهـيـتان كرد باز ايستيد)) و آنچه را خدا بپيغمبرش واگذار كرده ، بما واگذار فرموده است .
10- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِنـَا عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ صَنْدَلٍ الْخَيَّاطِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمـْسـِكْ بـِغـَيـْرِ حـِسابٍ قَالَ أَعْطَى سُلَيْمَانَ مُلْكاً عَظِيماً ثُمَّ جَرَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِى رَسُولِ اللَّهِ ص فَكَانَ لَهُ أَنْ يُعْطِيَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ وَ يَمْنَعَ مَنْ شَاءَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطَى سُلَيْمَانَ لِقَوْلِهِ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 9 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
زيـد شـحـام گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام راجـع بـقـول خـدايـتـعـالى ((ايـنـسـت عـطـاء مـا، خـواهى ببخش و خواهى نگهدار، حسابى نيست )) پـرسـيـدم . فـرمـود: خدا بسليمان سلطنت بزرگى داد (و اين آيه درباره اوست ) سپس اين آيـه دربـاره رسولخدا صلى اللّه عليه و آله جارى گشت ، پس براى او رواست كه هر چه خـواهـد، بـهـر كـه خـواهـد بـبـخـشـد و از هر كه خواهد باز گيرد، و خدا باو بهتر از آنچه بـسـليـمـان داد عـطـا فـرمـود، زيـرا فـرمـوده اسـت ((آنـچـه را رسـول براى شما آورده بگيريد و از آنچه منعتان كرده باز ايستيد 7 سوره 59 ـ )) (پس اخـتـيـارات جـنـاب سـليـمـان نـسـبـت بـه مـال دنـيـا و اخـتـيـارات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نسبت بامر و نهى بندگانست در امور دينى ).
شرح :
از تاءمل و دقت در اين روايات استفاده ميشود كه چون خدايتعالى پيغمبرش را تربيت كرد و پرورش داد و حقايق را باو فهمانيد، آنحضرت بدرجه اى رسيد كه جز حق و صواب اختيار نـمـيـكـرد و در هـيـچ مـوضـوعـى بـر خـلاف خـواست خدا چيزى بخاطرش نمى آمد، از اينجهت خدايتعالى وضع و تعيين بعضى از امور دين را باو تفويض كرد، مانند افزايش ركعتهاى نـمـاز و وضـع نـمـاز و روزه مـسـتـحـب و تـعيين ارث جد و خونبهاى انسان و چشم او، بعلاوه خـدايـتـعالى تعيين و وضع او را بوسيله وحى تاءكيد و امضا مى فرموده است و اعطاء چنين اخـتـيـارى بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله مانع عقلى ندارد و روايات بسيارى هم شاهد آنست (مضمون كلام علامه مجلسى (ره ) مرآت ص 192).
* در ايـــنـــكـــه ائمـــه بـــكـــدام دســـتـــه از گـــذشـــتـــگـــان مـــيـــمـــانـــنـــد و كـراهـت قول بنبوت ايشان *
بـَابٌ فـِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ بـِمـَنْ يـُشـْبـِهـُونَ مِمَّنْ مَضَى وَ كَرَاهِيَةِ الْقَوْلِ فِيهِمْ بِالنُّبُوَّةِ
1- أَبـُو عـَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعـْيـَنَ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع مـَا مـَوْضِعُ الْعُلَمَاءِ قَالَ مِثْلُ ذِى الْقَرْنَيْنِ وَ صَاحِبِ سُلَيْمَانَ وَ صَاحِبِ مُوسَى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 9 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
حـمـران بـن اعـيـن گـويد: بامام باقر عليه السّلام عرضكردم : علماء (امامان ) چه موقعيتى دارنـد؟ فـرمـود: مـانـنـد ذوالقـرونـين و همدم سليمان (آصف بن برخيا) و همدم موسى عليهم السلام (يوشع بن نون يا جناتب خضر) ميباشند.
2- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَيْنَا فِى الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَلَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـّلام فـرمـود: دربـاره مـا بـدانـسـتـن حـلال و حـرام بـايـد تـوقـف كـرد. امـا نـبـوت ، نـه (مـا تـنـهـا حلال و حرام مى دانيم و پيغمبر نيستيم ).
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى الْأَشْعَرِيُّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ ذِكْرُهُ خَتَمَ بِنَبِيِّكُمُ النَّبِيِّينَ فَلَا نَبِيَّ بَعْدَهُ أَبَداً وَ خَتَمَ بِكِتَابِكُمُ الْكُتُبَ فَلَا كِتَابَ بَعْدَهُ أَبَداً وَ أَنْزَلَ فِيهِ تِبْيَانَ كُلِّ شَيْءٍ وَ خَلْقَكُمْ وَ خَلْقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ نـَبـَأَ مـَا قـَبـْلَكـُمْ وَ فـَصـْلَ مـَا بـَيـْنَكُمْ وَ خَبَرَ مَا بَعْدَكُمْ وَ أَمْرَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ مَا أَنْتُمْ صَائِرُونَ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ايـوب بـن حـر گـويد شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود: خداى ـ عز ذكره ـ با پيغمبر شـما بپيغمبران خاتمه داد، پس از او هرگز پيغمبرى نباشد و با كتاب شما (قرآن ) بكتب آسـمـانـى خـاتـمـه داد، پـس بـعـد از آن هـرگـز كـتـابـى نباشد، و بيان همه چيز را در آن نـازل فـرمود، و آفرينش شما و آسمانها و زمين و خبر پيش از شما و داورى ميان شما و خبر بعد از شما و موضوع بهشت و دوزخ و پايان كار شما در قرآن هست .
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ الْمـُخْتَارِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ مـُحـَدَّثـاً فـَقـُلْتُ فـَتـَقُولُ نَبِيٌّ قَالَ فَحَرَّكَ بِيَدِهِ هَكَذَا ثُمَّ قَالَ أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ أَوْ كَصَاحِبِ مُوسَى أَوْ كَذِى الْقَرْنَيْنِ أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
حـارث بـن مـغـيـره گـويـد امـام بـاقـر عليه السّلام فرمود: على عليه السّلام محدث بود، عـرضـكـردم : مـيـفـرمـائيـد پـيـغـمـبـر بـود؟ (چـون او ايـن سوال در بين سخن آنحضرت بود، براى جواب نفى ) امام عليه السّلام دست خود را اينچنين (بـبالا) حركت داد. سپس فرمود: بلكه مانند همدم سليمان يا همدم موسى يا مانند ذوالقرنين بـود، مگر بشما خبر نرسيده است كه خود على فرمود: در ميان شما هم مانند ذوالقرنين هست (و او خود على عليه السّلام است ).
شرح :
محدث (مانند مقدم بصيفه اسم مفعول از باب تفعيل ) در لغت بمعنى كسى است كه باو حديث و خـبـر تـازه گويند و در لسان اخبار امام عليه السّلام را محدث گويند، زيرا خدايتعالى عـلوم و اخـبـار آسـمانى را بوسيله الهام يا صداى فرشته باو مى رساند ولى امام شخص فـرشـتـه را نـمـى بـيـنـد، اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله او را مى ديد، چون راوى معنى مـحـدث را نـمـى دانـسـت و خـيـال مـى كـرد كـه مـحـدث شـامـل پـيـغمبر هم مى شود، از آن سؤ ال كـرد، امـام عـليـه السـّلام بـا اشـاره دسـت فـرمـود: نه ، على عليه السّلام محدث بود و پـيـغـمبر نبود و محدث مانند آصف و خضر و ذوالقرنين است ، و چون در روايتى كه على بن ابـراهـيـم در تـفـسـيـرش نقل مى كند، امير المؤ منين عليه السّلام مقام و موقعيت ذوالقرنين را بـيـان مـى كند و سپس مى فرمايد: در ميان شما هم مانند او هست يعنى خود على عليه السّلام لذا امام باقر عليه السّلام در اينجا بآن روايت هم اشاره مى كند.5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عـَنْ أَبـِى جـَعْفَرٍ وَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ مَا مَنْزِلَتُكُمْ وَ مَنْ تُشْبِهُونَ مِمَّنْ مَضَى قَالَ صَاحِبُ مُوسَى وَ ذُو الْقَرْنَيْنِ كَانَا عَالِمَيْنِ وَ لَمْ يَكُونَا نَبِيَّيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 10 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
بـريـدن بـن مـعـاويـة گـويـد: از امـام بـاقر و امام صادق عليه السّلام پرسيدم كه مقام و منزلت شما چيست ؟ و بكدام كس از گذشتگان ميمانيد؟ فرمود: مانند همدم موسى (جناب خضر يا يوشع ) و ذوالقرنين كه هر دو عالم بودند ولى پيغمبر نبودند.
6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَبِي طَالِبٍ عَنْ سَدِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّكُمْ آلِهَةٌ يَتْلُونَ بِذَلِكَ عَلَيْنَا قُرْآناً وَ هُوَ الَّذِى فِى السَّمـاءِ إِلهٌ وَ فِى الْأَرْضِ إِلهٌ فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِى وَ بَصَرِى وَ بَشَرِى وَ لَحْمِى وَ دَمِى وَ شـَعـْرِى مـِنْ هـَؤُلَاءِ بـَرَاءٌ وَ بـَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِى وَ لَا عَلَى دِينِ آبَائِى وَ اللَّهِ لَا يـَجـْمَعُنِى اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ قَالَ قُلْتُ وَ عِنْدَنَا قَوْمٌ يـَزْعـُمـُونَ أَنَّكـُمْ رُسُلٌ يَقْرَءُونَ عَلَيْنَا بِذَلِكَ قُرْآناً يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعـْمـَلُوا صـالِحـاً إِنِّى بـِمـا تـَعْمَلُونَ عَلِيمٌ فَقَالَ يَا سَدِيرُ سَمْعِى وَ بَصَرِى وَ شَعْرِى وَ بَشَرِى وَ لَحْمِى وَ دَمِى مِنْ هَؤُلَاءِ بَرَاءٌ وَ بَرِئَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ رَسُولُهُ مَا هَؤُلَاءِ عَلَى دِينِى وَ لَا عـَلَى دِيـنِ آبَائِى وَ اللَّهِ لَا يَجْمَعُنِى اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِلَّا وَ هُوَ سَاخِطٌ عَلَيْهِمْ قَالَ قـُلْتُ فـَمـَا أَنـْتـُمْ قَالَ نَحْنُ خُزَّانُ عِلْمِ اللَّهِ نَحْنُ تَرَاجِمَةُ أَمْرِ اللَّهِ نَحْنُ قَوْمٌ مَعْصُومُونَ أَمَرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِطَاعَتِنَا وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِنَا نَحْنُ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ عَلَى مَنْ دُونَ السَّمَاءِ وَ فَوْقَ الْأَرْضِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 11 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
سـديـر گـويـد، بـامـام صـادق عـليه السّلام عرضكردم : مردمى عقيده دارند كه شما خدا و مـعـبـوديـد و بـراى دليل عقيده خود اين آيه قرآن را مى خوانند: ((اوست كه در آسمان معبود اسـت و در زمـيـن معبود است - 84 سوره 43ـ، (اينها گمان مى كنند كه معبود زمين امامانند) امام فـرمـود: اى سـديـر! شنوائى و بينائيم ، پوست و گوشتم ، خون و مويم از اينان بيزار اسـت و خدا از ايشان بيزار باشد، اينان دين من و دين پدران مرا ندارند. خدا در روز قيامت ، مـرا بـا آنـهـا گـرد هـم نـياورد، جز آنكه بر آنها خشمگين باشد. عرضكردم : مردمى نزد ما هـسـتـنـد كـه عـقـيـده دارنـد شـمـا پـيـغـمـبـريـد! و ايـن آيـه قـرآن را بـراى دليل سخن خود قرائت مى كنند: ((اى رسولان از چيزهايى پاكيزه بخوريد و كار شايسته كنيد كه من بكردار شما دانايم ـ سوره 23ـ )) امام فرمود: اى سدير! شنوائى و بينائيم ، مـوو پـوستم ، گوشت و خونم از اينها بيزار است و خدا و رسولش از اينان بيزار باشد، اينها بدين من و دين پدرانم نيستند، خدا در قيامت مرا با ايشان گرد هم نياورد جز اينكه بر آنـهـا خـشـمـگـيـن بـاشد. عرضكردم : پس شما چه موقعيتى داريد؟ فرمود: ما خزانه دار علم خـدائيـم ، مـا مـتـرجـم امـر خـدائيـم ، مـا مـردمـى مـعصوم هستيم ، خداى تبارك و تعالى مردمرا بـفـرمـانـبـرى ما امر فرموده و از نافرمانى ما نهى نموده است ، ما حجت رسائيم بر هر كه زير آسمان و روى زمين است .
-
شرح :
راجـع بـه آيـه اول بـحـديـث 330 رجـوع شـود و امـا راجـع بـه آيـه دوم گـويـا طـريـق اسـتدلال غلط آنها اينستكه : با لفظ جمع برسولان خطاب شده است و مخاطب بايد حاضر بـاشـد، پس ممكن نيست كه مقصود از رسولان پيغمبران گذشته باشند، زيرا آنها در زمان نزول قرآن حاضر نبودند پس مقصود از رسولان پيغمبر و امامان عليه السّلام مى باشند، ولى جـوابـش ايـنستكه علاوه بر اينكه خود امام از اين مردم بيزارى مى جويد خطاب در آيه حـكـايـت از خـطـابـهـاى مـتـعـدد مـى كـنـد، يـعـنـى بـه هـر رسـولى در زمـان نزول قرآن حاضر نبودند پس مقصود از رسولان پيغمبر و امامان عليه السّلام مى باشند، ولى جوابش اينست كه علاوه بر اينكه خود امام از اين مردم بيزارى مى جويد خطاب در آيه حكايت از خطابهاى متعدد مى كند، يعنى بهر رسولى در زمان حياتش چنين دستورى داده شده ، نـه آنـكـه ايـن خـطـاب در زمان واحد متوجه همگى باشد و بتعبير ديگر مى توان گفت اين خطاب بالاصاله متوجه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و بالتبع متوجه پيغمبران گذشته است و بعضى گفته اند خطاب توجه شخص پيغمبر و صيغه جمع از نظر احترام و تشريف آنـحـضـرتـسـت ، و مـقصود از چيزهاى پاكيزه ، لذائذ حلالست كه خدا براى همه بندگانش جـايـز و مـباح قرار داده است و اين آيه رد بر رياضت كشانى ست كه ترك دنيا و لذائذ آن كنند.7- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بَحْرٍ عَنِ ابـْنِ مُسْكَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ الْأَئِمَّةُ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَّا أَنَّهُمْ لَيْسُوا بِأَنْبِيَاءَ وَ لَا يَحِلُّ لَهُمْ مِنَ النِّسَاءِ مَا يَحِلُّ لِلنَّبِيِّ ص فَأَمَّا مَا خَلَا ذَلِكَ فَهُمْ فِيهِ بِمَنْزِلَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 12 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السّلام مى فرمود: ائمه مقام و منزلت پيغمبر را دارند ولى پيغمبر نيستند و آنـچـه از زنها براى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله حلالست (زيادتر از چهار زن دائم و زن مـوهـوبـه ) بـراى ايـشـان حـلال نـيـسـت و امـا نـسـبـت بـغـيـر آن ايـشـان بـمـنـزلت رسول خدايند صلى اللّه عليه و آله .
* ائمه عليه السّلام محدث ومفهمند *
بَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ
شرح :
كلمه محدث در روايت 699 توضيح داده شد و توضيح كلمه مفهم در روايت 705 مى آيد.1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ أَرْسَلَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى زُرَارَةَ أَنْ يُعْلِمَ الْحَكَمَ بْنَ عُتَيْبَةَ أَنَّ أَوْصِيَاءَ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ وَ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ مُحَدَّثُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 13 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
عـبـيـدة بـن زراره گـويـد: امـام بـاقـر عليه السّلام نزد زراره فرستاد تا بحكم بن عتيبة گويد كه : اوصياء محمد عليه و عليهم السّلام محدثند.
شرح :
حـكـم بـن عـتيبه زيدى مذهب و استاد زراره بود پيش از شيعه شدنش و مقصود امام از سفارش بـاو ايـنـسـتـكه بداند زيد امام نيست ، زيرا خود حكم مى دانست كه زيد با عالم غيب ارتباط ندارد.2- مـُحـَمَّدٌ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ زِيَادِ بْنِ سُوقَةَ عَنِ الْحـَكـَمِ بـْنِ عُتَيْبَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع يَوْماً فَقَالَ يَا حَكَمُ هَلْ تَدْرِى الْآيـَةَ الَّتـِى كـَانَ عـَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع يَعْرِفُ قَاتِلَهُ بِهَا وَ يَعْرِفُ بِهَا الْأُمُورَ الْعِظَامَ الَّتِى كَانَ يُحَدِّثُ بِهَا النَّاسَ قَالَ الْحَكَمُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى قَدْ وَقَعْتُ عَلَى عِلْمٍ مِنْ عِلْمِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَعْلَمُ بِذَلِكَ تِلْكَ الْأُمُورَ الْعِظَامَ قَالَ فَقُلْتُ لَا وَ اللَّهِ لَا أَعْلَمُ قَالَ ثُمَّ قـُلْتُ الْآيـَةُ تـُخـْبـِرُنـِى بـِهـَا يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ مَا أَرْسـَلْنـَا مـِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لَا نَبِيٍّ وَ لَا مُحَدَّثٍ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مُحَدَّثاً فـَقـَالَ لَهُ رَجـُلٌ يـُقـَالُ لَهُ عـَبْدُ اللَّهِ بْنُ زَيْدٍ كَانَ أَخَا عَلِيٍّ لِأُمِّهِ سُبْحَانَ اللَّهِ مُحَدَّثاً كَأَنَّهُ يُنْكِرُ ذَلِكَ فَأَقْبَلَ عَلَيْنَا أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّ ابْنَ أُمِّكَ بَعْدُ قَدْ كَانَ يَعْرِفُ ذَلِكَ قَالَ فَلَمَّا قَالَ ذَلِكَ سَكَتَ الرَّجُلُ فَقَالَ هِيَ الَّتِى هَلَكَ فِيهَا أَبُو الْخَطَّابِ فَلَمْ يَدْرِ مَا تَأْوِيلُ الْمُحَدَّثِ وَ النَّبِيِّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 13 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
حـكـم بـن عـتيبه گويد: روزى خدمت على بن الحسين عليه السّلام رفتم . حضرت فرمود:اى حـكـم آيـا تـو مـيـدانـى آن آيـه ئى را كـه عـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السـّلام قاتل خود را بدان مى شناخت و امور بزرگ (غيبى ) را بمردم خبر مى داد؟ حكم گويد: من با خود گفتم : رشته اى از علم على بن الحسين بدستم آمد كه من هم بوسيله آن امور بزرگ را بـدانـم ، بـحضرت عرضكردم : نه . بخدا، نمى دانم و گفتم : پسر پيغمبر! ممكن است آن آيـه را بـمـن بـفـرمائيد؟ فرمود: بخدا آن آيه قول خداى ـ عزذكره ـ است ، كه مى فرمايد: ((پـيـش از تـو هيچ رسول و پيغمبر و محدثى نفرستاديم ـ 52 سوره 22 ـ در قرآن كلمه مـحـدث نـيـسـت بـحـديـث 437 رجـوع شـود)) و على بن ابيطالب عليه السّلام محدث بود، مـرديكه نامش عبدالله بن زيد و برادر مادرى على بن الحسين بود، (زيرا امام چهارم از مادر او شـيـر خـورده بـود) مـثل اينكه انكار كند، گفت : سبحان الله ! او محدث بود؟!! امام باقر عليه السّلام (كه در آن مجلس حاضر بود) بما توجه كرد و فرمود: هان بخدا، پسر مادر تـو ايـن را مـى دانـد، چـون چـنـيـن فـرمـود: آن مـرد خـامـوش شد، امام فرمود: همين است آنچه ابوالخطاب نسبت بآن هلاك و گمراه شد و معنى محدث نبى (پيغمبر) را نفهميد.
شرح :
ابوالخطاب ، كنيه محمد بن مقلاص است كه عقيده داشت : ائمه عليهم السلام پيغمبرند زيرا شـنـيـده بـود كـه ايـشان محدثند و خيال مى كرد هر محدثى پيغمبر است (فرق ميان آنها در حديث 436 گذشت ) ابوالخطاب سپس غلو بيشترى كرد و گفت ائمه معبودند.
علامه مجلسى (ره ) گويد: بعقيده من نويسندگان در اين حديث اشتباه كرده و صدريك حديث را بـذيـل حـديـث ديـگـر چـسـبـانـيـده انـد و آن دو حـديـث را در مـرآت ص 196 نقل مى كند.3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ الْأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 14 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن اسـمـاعـيـل گـويـد: شـنـيـدم : حـضـرت ابوالحسن عليه السّلام مى فرمود: ائمه دانشمندان ، راستگويان ، فهميدگان ، محدثانند.
شرح :
عـلمـاء (دانـشـمـندان ) اشاره بآيه شريفه ((هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون )) دارد و صـادقـون (راستگويان ) اشاره بآيه شريفه ((و كونوا مع الصادقين )) دارد كه در حديث 531 و 547 بائمه عليهم السلام تاءويل شد و مفهم بر وزن مقدم بمعنى فهميده اسـت و اءئمـه عـليهم السلام را مفهم گويند، زيرا پيغمبر صلى اللّه عليه و آله تفسير و تـاءويـل قـرآن را بـايـشـان فهمانيده است و محدث چنانكه گفتيم براى اين است كه از غيب بامام حديث و الهام ميرسد.4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ رَجُلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ ذُكِرَ الْمـُحـَدَّثُ عـِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ إِنَّهُ يَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا يَرَى الشَّخْصَ فَقُلْتُ لَهُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ يَعْلَمُ أَنَّهُ كَلَامُ الْمَلَكِ قَالَ إِنَّهُ يُعْطَى السَّكِينَةَ وَ الْوَقَارَ حَتَّى يَعْلَمَ أَنَّهُ كَلَامُ مَلَكٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 14 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: كلمه محدث نزد امام صادق عليه السّلام ذكر شد، حضرت فرمود، محدث كسى است كه صدا را بشنود و شخص را نبيند، بحضرت عرضكردم : قربانت گردم . امـام از كـجا ميفهمد كه آن كلام فرشته است ؟ فرمود آرامش و وقارى باو عطا مى شود كه ميفهمد آن كلام از فرشته است .
5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحـُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ حُمْرَانَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ عَلِيّاً ع كَانَ مُحَدَّثاً فَخَرَجْتُ إِلَى أَصْحَابِى فَقُلْتُ جِئْتُكُمْ بِعَجِيبَةٍ فَقَالُوا وَ مَا هِيَ فـَقـُلْتُ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يَقُولُ كَانَ عَلِيٌّ ع مُحَدَّثاً فَقَالُوا مَا صَنَعْتَ شَيْئاً إِلَّا سـَأَلْتـَهُ مـَنْ كـَانَ يـُحـَدِّثـُهُ فـَرَجـَعـْتُ إِلَيـْهِ فَقُلْتُ إِنِّى حَدَّثْتُ أَصْحَابِى بِمَا حَدَّثْتَنِى فـَقَالُوا مَا صَنَعْتَ شَيْئاً إِلَّا سَأَلْتَهُ مَنْ كَانَ يُحَدِّثُهُ فَقَالَ لِى يُحَدِّثُهُ مَلَكٌ قُلْتُ تَقُولُ إِنَّهُ نَبِيٌّ قَالَ فَحَرَّكَ يَدَهُ هَكَذَا أَوْ كَصَاحِبِ سُلَيْمَانَ أَوْ كَصَاحِبِ مُوسَى أَوْ كَذِى الْقَرْنَيْنِ أَ وَ مَا بَلَغَكُمْ أَنَّهُ قَالَ وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 14 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
حـمران بن اعين گويد: امام باقر عليه السّلام فرمود: همانا على عليه السّلام محدث بود، حـمران گويد: من نزد رفقايم رفتم و گفتم : خبر شگفتى براى شما آورده ام ، گفتند: چه خـبـر؟ گفتم از امام باقر عليه السّلام شنيدم كه مى فرمود، همانا على عليه السّلام محدث بـود. گـفـتـند: تا از او نپرسى كى به او حديث مى گويد، كارى نكرده اى ، بمن فرمود: فرشته اى با او حديث مى گويد، عرضكردم : مى فرمائيد: على پيغمبر است ، امام با دست ايـن چـنـيـن اشـاره كـرد (يـعـنـى نـه ) و فرمود: بلكه مانند همدم سليمان يا همدم موسى يا ذوالقـرنـيـن اسـت ، مـگر بشما خبر نرسيده كه خودش فرمود: در ميان شما هم مانند او هست . (بحديث 699 رجوع شود).
* بيان ارواحيكه در ائمه عليهم السلام موجود است *
بَابٌ فِيهِ ذِكْرُ الْأَرْوَاحِ الَّتِي فِي الْأَئِمَّةِ ع
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثـَلاثـَةً فـَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ ع وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ خـَلْقـِهِ جـَعَلَ فِيهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْيَاءَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِيـمـَانِ فـَبـِهِ خـَافـُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ أَيَّدَهـُمْ بـِرُوحِ الشَّهـْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَرِهُوا مَعْصِيَتَهُ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمـَدْرَجِ الَّذِى بـِهِ يـَذْهـَبُ النَّاسُ وَ يـَجِيئُونَ وَ جَعَلَ فِى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَصْحَابِ الْمَيْمَنَةِ رُوحَ الْإِيـمـَانِ فـَبـِهِ خـَافـُوا اللَّهَ وَ جـَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ جـَعـَلَ فـِيـهـِمْ رُوحَ الشَّهـْوَةِ فـَبـِهِ اشـْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِيهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِى بِهِ يَذْهَبُ النَّاسُ وَ يَجِيئُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 15 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
1ـ جـابـر جـعـفـى گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: اى جابر! همانا خداى ـ تبارك و تـعـالى ـ مخلوق را سه دسته آفريد؛ چنانچه فرمايد: ((و شما سه دسته جفت هم باشيد: دسـت راسـتـيـها و چه دست راستيها؟!! (چگونه در نعمتهاى بهشت مى خرامند) ودست چپيها، چه دسـت چـپـيـهـا؟!! (چـگـونـه در عـقـوبـات دوزخ گـرفتارند) و پيشى گرفتگان كه پيشى گـرفـتـه انـد تـنـهـا ايـشـان مـقربانند ـ 6 تا 11 ـ سوره 56 ـ)) پيشى گرفتگان همان رسـولان خـدا و مـخـصوصين درگاه او از ميان مخلوق مى باشند. كه خدا در ايشان پنج روح قـرار داده اسـت : 1ـ ايـشان را بروح القدس مؤ يد ساخت و بوسيله آن همه چيز را بدانند و بـشـنـاسـنـد. 2ـ ايـشـان را بـا روح ايـمـان مـؤ يـد سـاخـت و بـا آن از خـداى عـزوجـل بترسند 3ـ آنها را بروح قوه مؤ يد ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند 4ـ آنـهـا را بـروح شـهـوت (مـيـل و اشـتـهـا) مـؤ يد ساخت و با آن اطاعت خدا را خواستند و از نافرمانيش كراهت يافتند 5ـ در ايشان روح حركت نهاد كه همه مردم با آن رفت و آمد كنند.
و در مـؤ مـنـين دست راستى ها روح ايمان نهاد كه با آن از خدا بترسند و در ايشان روح قوه نـهـاد و با آن بر اطاعت خدا توانائى يافتند، و در ايشان روح شهوت نهاد و يا آن خواهان اطاعت خدا گشتند و در ايشان روح حركت نهاد كه مردم با آن روح رفت و آمد كنند.
شرح :
كـلمـه روح در ايـن حـديث شريف بمعنى قوه و نيروئى است باطنى و معنوى كه منشاء و مبدا آثـاريـسـت كـه امـام عـليـه السّلام بيان مى كند، زيرا رفت و آمد انسان و ترس او از خدا و شـناختن و دانستن چيزها آثار و اعمالى است كه از انسان بروز ميكند و اين آثار ناچار بايد مبداء و علت و موجب و محركى داشته باشند كه هستى و قيامشان بآن باشد.
كـلمـه روح در اين روايت همان مبداء و علتى است كه سبب پيدايش اين آثار گشته است ، چه آنـكـه ايـن ارواح پـنـج روح جـدا و مستقل باشند يا آنكه درجات و مراتب يك روح باشند كه هـمـان روح نـاطقه انسان و فصل مميز او از حيوان باشد، ولى ظاهر اينست كه هر يك روحى جـدا هـسـتـنـد و روح القدس و روح ايمان از خارج بكمك انسان مى رسد و سه روح ديگر از درون و داخـل او را كـمـك مى دهد و هم از اين حديث استفاده ميشود كه روح حركت ، عموميت دارد و در هـر انـسـانـى هـسـت روح القـدس مـخـتـص برسولان و پيغمبر آنست و حتى در مؤ منين دست راستيها هم نيست و تعبير بدست راستيها از اينجهت است كه روز قيامت نامه اعمالشان بدست راستشان داده شود و يا بجهت اينست كه اهل ميمنت و بركنند، بر خلاف دست چپيها.2- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مـَرْوَانَ عـَنِ الْمـُنـَخَّلِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْعَالِمِ فَقَالَ لِى يَا جـَابـِرُ إِنَّ فـِى الْأَنـْبـِيـَاءِ وَ الْأَوْصـِيـَاءِ خـَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْقُدُسِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ وَ رُوحَ الْحَيَاةِ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ وَ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِرُوحِ الْقُدُسِ يَا جَابِرُ عَرَفُوا مَا تَحْتَ الْعَرْشِ إِلَى مَا تَحْتَ الثَّرَى ثُمَّ قَالَ يَا جَابِرُ إِنَّ هَذِهِ الْأَرْبَعَةَ أَرْوَاحٌ يُصِيبُهَا الْحَدَثَانُ إِلَّا رُوحَ الْقُدُسِ فَإِنَّهَا لَا تَلْهُو وَ لَا تَلْعَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 16 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـّلام دربـاره عـلم عـالم (يعنى پيغمبر و امام ص ) پـرسـيـدم ، فـرمود:اى جابر! همانا در پيغمبران و اوصياء پنج رحست : 1ـ روح القدس 2ـ روح ايمان 3ـ روح زندگى (حركت ) 4ـ روح شهوت ،اى جابر، ايشان بوسيله روح القدس امـور و مـطالب زير عرش را تا زير خاك بدانند. سپس فرموداى جابر اين چهار روح اخير را پيش آمد و آفت ميرسد، ولى روح القدس بازى و ياوه گرى نكند.
شرح :
مراد بآفت و پيش آمدى كه به آن چهار روح ميرسد اينست كه : گاهى آنها را مانعى عارض مـى شـود كـه از تاءثير باز مى مانند و بازى و ياوه گرى مى كنند، مانند روح شهوت و حـركـت در زمـان پيرى و مرض و اما روح القدس كه مبداء و سبب علم و فهم امام است ، آفت و ياوه گرى ندارد و هميشه حقايق را بدون زياده و نقصان با آنها مى فهماند.3- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عـَنِ الْمـُفـَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ عِلْمِ الْإِمَامِ بِمَا فِى أَقْطَارِ الْأَرْضِ وَ هـُوَ فِى بَيْتِهِ مُرْخًى عَلَيْهِ سِتْرُهُ فَقَالَ يَا مُفَضَّلُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جـَعَلَ فِى النَّبِيِّ ص خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ رُوحَ الْحَيَاةِ فَبِهِ دَبَّ وَ دَرَجَ وَ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ نَهَضَ وَ جـَاهـَدَ وَ رُوحَ الشَّهـْوَةِ فَبِهِ أَكَلَ وَ شَرِبَ وَ أَتَى النِّسَاءَ مِنَ الْحَلَالِ وَ رُوحَ الْإِيمَانِ فَبِهِ آمـَنَ وَ عـَدَلَ وَ رُوحَ الْقُدُسِ فَبِهِ حَمَلَ النُّبُوَّةَ فَإِذَا قُبِضَ النَّبِيُّ ص انْتَقَلَ رُوحُ الْقُدُسِ فـَصـَارَ إِلَى الْإِمـَامِ وَ رُوحُ الْقـُدُسِ لَا يـَنـَامُ وَ لَا يَغْفُلُ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَزْهُو وَ الْأَرْبَعَةُ الْأَرْوَاحِ تَنَامُ وَ تَغْفُلُ وَ تَزْهُو وَ تَلْهُو وَ رُوحُ الْقُدُسِ كَانَ يَرَى بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـفـصـل بن عمر گويد از امام صادق عليه السّلام پرسيدم راجع بدانستن امام عليه السّلام آنچه را در اطراف زمين است ، با اينكه خودش در ميان اتاقى است كه پرده اش انداخته است فرمود: اى مفضل ! خداى تبارك و تعالى در پيغمبر صلى اللّه عليه و آله پنج روح قرار داد: 1ـ روح زندگى كه با آن بجنبد و راه رود 2ـ روح قوه كه با آن قيام و كوشش كند 3ـ روح شـهـوت كـه بـا آن بـخـورد و بـيـاشـامـد و بـا زنـان حـلال خـود نـزديـكى كند 4ـ روح ايمان كه با آن ايمان آورد و عدالت ورزد 5ـ روح القدس كه با آن بار نبوت كشد.
چـون پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله وفـات كـنـد، روح القدس از او به امام (جانشين ) مـنتقل شود و روح القدس خواب و غفلت و ياوه گرى و تكبر ندارد و چهار روح ديگر خواب و غفلت و تكبر و ياوه گرى دارند و بوسيله روح القدس همه چيز درك مى شود.
-
* روحيكه خدا ائمه را به آن استوار مى سازد *
بَابُ الرُّوحِ الَّتِي يُسَدِّدُ اللَّهُ بِهَا الْأَئِمَّةَ ع
1- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي الصَّبَّاحِ الْكِنَانِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ تـَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكـِتـابُ وَ لَا الْإِيمانُ قَالَ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص يُخْبِرُهُ وَ يُسَدِّدُهُ وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 17 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام قول خدايتعالى ((و همچنين روحى از امر خود را بسويت وحى كرديم ، تو نميدانستى كتاب و ايـمـام چـيـسـت ؟ - 52 سـوره 42 ـ)) را پـرسيدم . فرمود: آن مخلوقيست از مخلوقات خداى عـزوجل ، بزرگتر از جبرئيل و ميكائيل ، كه همراه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله است ، به او خبر ميدهد و رهبريش مى كند و همراه امامان پس از وى هم مى باشد.
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سـَأَلَهُ رَجـُلٌ مـِنْ أَهْلِ هِيتَ وَ أَنَا حَاضِرٌ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا فَقَالَ مُنْذُ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ الرُّوحَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص مَا صَعِدَ إِلَى السَّمَاءِ وَ إِنَّهُ لَفِينَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
اسـبـاط بـن سـالم گـويـد: مـن حـاضـر بـودم كـه مـردى از اهـل بـيـت (شـهـرى در كـنـار فـرات بـوده ) از امـام عـليـه السـّلام دربـاره قول خداى ـ عزوجل ـ ((و همچنين روحى از امر خود را بسوى تو وحى كرديم )) پرسيد امام فـرمـود: از زمانيكه خداى عزوجل آن روح را بر محمد صلى اللّه عليه و آله فرو فرستاد، به آسمان بالا نرفته است و آن روح در ما هست .
3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمـْرِ رَبِّى قـَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ كَانَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ وَ هُوَ مِنَ الْمَلَكُوتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـّلام راجـع بـه قول خداى عزوجل ((از تو درباره روح مى پرسند بگو روح از امر پروردگار من است 87 سـوره 17 ـ)) پـرسـيـدم فـرمـود: آن مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيل و ميكائيل كه همراه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و همراه ائمه است و آن از عالم ملكوت است (يعنى آسمانى و روحانى است ).
4- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى قَالَ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنْ جـَبـْرَئِيـلَ وَ مـِيـكـَائِيـلَ لَمْ يـَكُنْ مَعَ أَحَدٍ مِمَّنْ مَضَى غَيْرِ مُحَمَّدٍ ص وَ هُوَ مَعَ الْأَئِمَّةِ يُسَدِّدُهُمْ وَ لَيْسَ كُلُّ مَا طُلِبَ وُجِدَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 18 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: شـنـيـدم از امـام صـادق عـليـه السـّلام دربـاره يـساءلونك عن الروح قـل الروح مـن امـر ربـى )) مـى فـرمـود: مـخـلوقـى اسـت بـزرگـتـر از جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل كه همراه هيچ يك از پيغمبران گذشته جز محمد صلى اللّه عليه و آله نـبوده است ، و آن همراه ائمه مى باشد و ايشان را رهبرى مى كند، چنان نيست كه هرچه طلب شود، بدست آيد (پس همراهى اين روح با پيغمبر و امامان فضلى است از خداى تعالى كه به هر كس خواهد عطا كند، و با طلب و كوشش بدست نيايد).
شرح :
دربـاره روحـى كـه در ايـن آيـه ، مـورد سـؤ ال واقـع شـده اسـت اخـتـلافـسـت يـك قـول ايـنست كه يهود در كتاب تورات خود ديده بوده كه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دربـاره هـرچـه بـپـرسـنـد جـواب گـويـد، ولى دربـاره روح كـه سـؤ ال كـنـنـد، جـواب نـگويد، لذا آنها بقريش گفتند: شما از محمد درباره روح بپرسيد، اگر جواب صريح داد، بدانيد كه پيغمبر نيست و اگر بخدا واگذار كرد، او پيغمبر است .5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمـْزَةَ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْعِلْمِ أَ هُوَ عِلْمٌ يـَتـَعـَلَّمـُهُ الْعـَالِمُ مِنْ أَفْوَاهِ الرِّجَالِ أَمْ فِى الْكِتَابِ عِنْدَكُمْ تَقْرَءُونَهُ فَتَعْلَمُونَ مِنْهُ قَالَ الْأَمـْرُ أَعـْظـَمُ مِنْ ذَلِكَ وَ أَوْجَبُ أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمـْرِنـا ما كُنْتَ تَدْرِى مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ثُمَّ قَالَ أَيَّ شَيْءٍ يَقُولُ أَصْحَابُكُمْ فِى هَذِهِ الْآيَةِ أَ يُقِرُّونَ أَنَّهُ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ فَقُلْتُ لَا أَدْرِى جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ لِى بـَلَى قـَدْ كَانَ فِى حَالٍ لَا يَدْرِى مَا الْكِتَابُ وَ لَا الْإِيمَانُ حـَتَّى بـَعـَثَ اللَّهُ تـَعـَالَى الرُّوحَ الَّتـِى ذُكـِرَ فـِى الْكـِتَابِ فَلَمَّا أَوْحَاهَا إِلَيْهِ عَلَّمَ بِهَا الْعـِلْمَ وَ الْفـَهـْمَ وَ هـِيَ الرُّوحُ الَّتـِي يُعْطِيهَا اللَّهُ تَعَالَى مَنْ شَاءَ فَإِذَا أَعْطَاهَا عَبْداً عَلَّمَهُ الْفَهْمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه گويد: از امام صادق عليه السّلام راجع به علم امام پرسيدم ، كه آيا امام آن علم را از دهان رجال علم فرا مى گيرد يا آنكه نزد شما كتابيست كه آنرا مى خوانيد و فرا مى گيريد؟ فرمود: اين مطلب از آنچه تو گفتى بزرگتر و استوارتر است ، مگر نشنيده ئى قول خداى عزوجل را: ((و همچنين روحى از امر خود به تو وحى كرديم ، و تو نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست ـ 52 سوره 42ـ)).
سـپـس فـرمـود: اصـحـاب شـما درباره اين آيه چه مى گويند؟ آيا اقرار دارند كه پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله در حـالى بود كه كتاب و ايمان نمى دانست ؟ عرضكردم : قربانت گـردم ، نمى دانم چه مى گويند فرمود: آرى در حالى بسر مى برد كه نمى دانست كتاب و ايـمـان چـيـسـت ، تـا آنكه خداى تعالى روحى را كه در كتابش ذكر مى كند مبعوث كرد، و چـون آنـرا بـسـوى او وحـى فـرمـود: بـسبب آن علم و فهم آموخت ، و آن همان روحست كه خداى تعالى به هر كه خواهد عطا كند، و چون آنرا به بنده ئى عطا فرمايد، به او فهم آموزد.
6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعـَلَاءِ عـَنْ سـَعـْدٍ الْإِسْكَافِ قَالَ أَتَى رَجُلٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يَسْأَلُهُ عَنِ الرُّوحِ أَ لَيْسَ هُوَ جـَبـْرَئِيـلَ فـَقـَالَ لَهُ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمِنِينَ ع جَبْرَئِيلُ ع مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فـَكَرَّرَ ذَلِكَ عَلَى الرَّجُلِ فَقَالَ لَهُ لَقَدْ قُلْتَ عَظِيماً مِنَ الْقَوْلِ مَا أَحَدٌ يَزْعُمُ أَنَّ الرُّوحَ غَيْرُ جَبْرَئِيلَ فَقَالَ لَهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِنَّكَ ضَالٌّ تَرْوِى عَنْ أَهْلِ الضَّلَالِ يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى لِنـَبـِيِّهِ ص أَتـى أَمـْرُ اللّهِ فـَلاتـَسـْتـَعـْجِلُوهُ سُبْح انَهُ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ يُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ وَ الرُّوحُ غَيْرُ الْمَلَائِكَةِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 19 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد اسـكـاف (كـفـاش ) گـويـد: مـردى خـدمـت اميرالمؤ منين عليه السّلام آمد و درباره روح پـرسـيـد كـه آيـا او هـمـان جـبـرئيـل اسـت ؟ امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـه او فـرمود: جـبـرئيـل عـليـه السـّلام از مـلائكـه اسـت و روح غـيـر جـبـرئيـل است ـ و اين سخن را تكرار فرمود ـ او عرض كرد: سخن بزرگى گفتى !! هيچكس عـقيده ندارد كه روح غير از جبرئيل است . اميرالمؤ منين به او فرمود: تو خود گمراهى و از اهـل گمراهى روايت مى كنى خداى تعالى به پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله مى فرمايد: ((فـرمـان خدا آمد نيست ، آن را بشتاب مخواهيد، خدا منزه است و از آنچه مشركان باوى انباز مـى كـنـنـد بـرتـر اسـت ، مـلائكـه روح را فرو مى آورند ـ 1 سوره 16 ـ، پس روح غير از ملائكه صلوات الله عليهم مى باشد.
* زمانيكه امام بتمام علوم امام پيش از خود آگاه مى شود *
بَابُ وَقْتِ مَا يَعْلَمُ الْإِمَامُ جَمِيعَ عِلْمِ الْإِمَامِ الَّذِي كَانَ قَبْلَهُ ع
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحـَكـَمِ بـْنِ مـِسـْكـِيـنٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصـْحَابِنَا قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى يَعْرِفُ الْأَخِيرُ مَا عِنْدَ الْأَوَّلِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
يكى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام پسين به آنـچـه نـزد امـام پـيش است آگاه مى شود؟ فرمود: در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده است .
2- مُحَمَّدٌ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنِ الْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ وَ جَمَاعَةٍ مَعَهُ قَالُوا سَمِعْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَعْرِفُ الَّذِى بَعْدَ الْإِمَامِ عِلْمَ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ تَبْقَى مِنْ رُوحِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 20 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السّلام مى فرمود: جانشين امام ، بعلم امام پيش از خود را در آخرين دقيقه ئى كه از روح او باقى مانده آگاه مى شود.
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ بـَعـْضِ أَصـْحـَابـِهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ الْإِمَامُ مَتَى يَعْرِفُ إِمَامَتَهُ وَ يَنْتَهِى الْأَمْرُ إِلَيْهِ قَالَ فِى آخِرِ دَقِيقَةٍ مِنْ حَيَاةِ الْأَوَّلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصحاب گويد: به امام صادق عليه السّلام عرض كردم : چه زمانى امام ، امامت و رسيدن امر را بخود مى فهمد؟ فرمود: در آخرين دقيقه زندگى امام پيشين .
* ائمه صلوات الله عليهم در علم و شجاعت و اطاعت برابرند *
بـَابٌ فـِي أَنَّ الْأَئِمَّةَ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهـِمْ فـِي الْعـِلْمِ وَ الشَّجـَاعـَةِ وَ الطَّاعَةِ سَوَاءٌ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ أَبِى زَاهِرٍ عَنِ الْخَشَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ بـْنِ كـَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتـُهـُمْ بـِإِيـمـانٍ أَلْحـَقْنا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَيْءٍ قَالَ الَّذِينَ آمَنُوا النَّبِيُّ ص وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ ذُرِّيَّتُهُ الْأَئِمَّةُ وَ الْأَوْصِيَاءُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَلْحَقْنَا بـِهـِمْ وَ لَمْ نـَنـْقُصْ ذُرِّيَّتَهُمُ الْحُجَّةَ الَّتِى جَاءَ بِهَا مُحَمَّدٌ ص فِى عَلِيٍّ ع وَ حُجَّتُهُمْ وَاحِدَةٌ وَ طَاعَتُهُمْ وَاحِدَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السّلام درباره آيه ((كسانيكه ايمان آوردند و فرزندانشان هم در ايمان از آنـهـا پـيـروى كـردنـد، فـرزنـدانشان را به ايشان ملحق كنيم و از عملشان چيزى كمشان نـدهـيـم (يـعـنـى بـحساب فرزندانشان نگذاريم ) ((ـ 21 سوره 52 ـ)) فرمود: كسانيكه ايـمـان آوردنـد، پـيـغـمـبـر صلى اللّه عليه و آله و امير المؤ منينند، و فرزندان او، ائمه و اوصياء صلوات الله عليهم باشند كه خدا فرمايد: به آنها ملحق ميكنيم و جحتى را كه محمد صلى اللّه عليه و آله درباره على آورده ، نسبت به اولادش كاهش ندهيم و حجت همه يكى است و طاعتشان هم يكى است .
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ دَاوُدَ النَّهْدِيِّ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَبـِي الْحـَسـَنِ ع قـَالَ قَالَ لِي نَحْنُ فِى الْعِلْمِ وَ الشَّجَاعَةِ سَوَاءٌ وَ فِى الْعَطَايَا عَلَى قَدْرِ مَا نُؤْمَرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
حضرت ابوالحسن عليه السّلام فرمود: ما خانواده در علم و شجاعت برابريم و در بخشيدن (علم و مال به مردم ) بهر اندازه كه دستور داريم ، مى بخشيم .
3- أَحـْمـَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص نـَحـْنُ فِى الْأَمْرِ وَ الْفَهْمِ وَ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ نَجْرِى مَجْرًى وَاحِداً فَأَمَّا رَسُولُ اللَّهِ ص وَ عَلِيٌّ ع فَلَهُمَا فَضْلُهُمَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 21 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
حـارث بـن مـغـيـرة گـويـد: شـنـيـدم امـام صـادق عـليـه السـلام مـى فـرمـود رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فرمود: ابن مسكان ، عن الحارث بن المغيرة ، عن اءبى عـبـدالله عـليـه السـلام قـال : سـمـعـتـه يـقـول : قـال رسـول الله صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: مـا نـسـبـت بـه امـر و فـهـم و حـلال و حـرام در يك روش هستيم و اما پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و على فضيلت خود را دارند.
شرح :
مـقصود از امر يا امر امامت و خلافتست و يا فرمانيست كه به مردم مى دهند و اطاعتش واجب است و نسبت بفضيلت على عليه السلام بر امامان ديگر رواياتى وارد شده كه از جمله آنها همين روايـت اسـت و روايـت ديگريست كه لقب امير المؤ مين را منحصر و مختص به آنحضرت بيان مـى كـنـد و نـيز از رواياتى استفاده مى شود كه بعد از آن حسنين و پس از آنها امام دوازدهم عليهم السلام فضيلت دارد، و بقيه هشت امام ديگر برابرند.
* امـام عـليـه السـلام امـام پس از خود را مى شناسد و آيه ((خدا به شما فرمان مى دهد كـه امـانـات را بـه اهـلش بـپـردازيـد دربـاره آنـهـا نازل شده است *
بـَابُ أَنَّ الْإِمـَامَ ع يـَعـْرِفُ الْإِمـَامَ الَّذِي يـَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنَّ قَوْلَ اللَّهِ تَعَالَى إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها فِيهِمْ ع نَزَلَتْ
1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَائِذٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ بُرَيْدٍ الْعِجْلِيِّ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّ هَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَمـانـاتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ قَالَ إِيَّانـَا عـَنَى أَنْ يُؤَدِّيَ الْأَوَّلُ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِي بَعْدَهُ الْكُتُبَ وَ الْعِلْمَ وَ السِّلَاحَ وَ إِذا حَكَمْتُمْ بـَيـْنَ النـّاسِ أَنْ تـَحـْكُمُوا بِالْعَدْلِ الَّذِى فِى أَيْدِيكُمْ ثُمَّ قَالَ لِلنَّاسِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطـِيـعـُوا اللّهَ وَ أَطـِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ إِيَّانَا عَنَى خَاصَّةً أَمَرَ جَمِيعَ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِطَاعَتِنَا فَإِنْ خِفْتُمْ تَنَازُعاً فِى أَمْرٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلَى أُولِى الْأَمـْرِ مـِنـْكـُمْ كـَذَا نـَزَلَتْ وَ كـَيـْفَ يـَأْمـُرُهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَةِ وُلَاةِ الْأَمْرِ وَ يـُرَخِّصُ فـِى مـُنـَازَعـَتـِهـِمْ إِنَّمَا قِيلَ ذَلِكَ لِلْمَأْمُورِينَ الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 22 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
بـريـد عـجـلى گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عزوجل ((خدا بشما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش برسانيد و چون مـيـان مـردم داور شديد بعدالت حكم كنيد - 62 سوره 4 )) پرسيدم فرمود: خدا ما را قصد كـرده است ، كه بايد امام پيشين كتابها و علم و سلاح را به امام بعد از خود برساند ((و چـون مـيـان مردم داور شديد به عدالت حكم كنيد)) يعنى به آنچه دست شماست (از احكام و قـوانين خدا حكم كنيد) سپس خداى تعالى به مردم فرمايد: ((كسانيكه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و رسول و واليان امر از خودتان را اطاعت كنيد ـ 63 سوره 4 ـ خدا خصوص ما را قـصـد كـرده ، (مـائيـم واليـان امـر) خـدا هـمـه مـؤ منين را تا روز قيامت به اطاعت از ما امر فـرمـوده ((و چـون از نـزاع و اخـتـلاف دربـاره امـرى تـرسـيـديـد، آن را بـه خـدا و رسـول و واليـان امـر از خـود ارجـاع دهـيـد ـ آيـه 59 سـوره 4)) ايـن گـونـه نـازل شـده اسـت ـ چـگـونه ممكن است خداى عزوجل به اطاعت واليان امر فرمان دهد و نزاع و اخـتلاف با ايشان را رخصت فرمايد،؟!! همانا امر بارجاع نسبت به ماءمورينى است كه به آنـهـا گـفـتـه شـده ((اطـاعـت كـنـيـد خـدا را و اطـاعـت كـنـيـد رسول و واليان امر از خود را)).
-
شرح :
راجـع بـه رسـانـيـدن امـانـتـهـا بـصـاحـبـانـش چـنـد قـول اسـت : 1ـ شـامـل هـرگـونـه امانتى است ، امانات خدا امر و نهى دستورات اوست ، و امانات مردم سپرده هـاى آنهاست بيكديگر 2ـ رعيت امانت خداست در دست پيشوايان و زعما كه بايد رد تعليم و تـربيت آنها رعايت كنند و استدلال در آخر روايت براى رد كسانى است كه مى گويند معنى آيـه ايـن اسـت : اگر شما با واليان امر در امر دين اختلاف كرديد به كتاب و سنت مراجعه كنيد و دليل ردش اينست كه چگونه ممكن است خدا در يك جا بگويد: از واليان امر اطاعت كنيد و در جـاى ديـگـر مـى فـرمـايد: اگر با آنها اختلاف و نزاع پيدا كرديد...؟! پس معلوم مى شـود كـه واليـان امـر هـمـان ائمـه هـسـتـنـد كـه مـردم بـايـد در اخـتـلافـات خـود بـقـول آنـهـا رجـوع كـنـند و داورى ايشان را بدون چون و چرا بپذيرند، نه آنكه نسبت به قـول امـام هـم رد و انكار داشته باشند تا آنجا هم نزاع و اختلاف پيدا شود. و اما راجع به آنـچه فرمود: اينگونه نازل شده است ، اصل آيه در قرآن اينست : فان تنازعتم فى شئى فردوه الى الله و الى الرسول و كلمه ((اولى الامر)) در قرآن نيست ، پس ممكن است عثمان آنـرا انـداخـتـه بـاشـد و مـمـكـن اسـت قـول امـام تـفـسـيـر ارجـاع بـه خـدا و رسـول بـاشـد، زيـرا ارجـاع بـه ائمـه هـم ارجـاع بـه رسول است و ((اين چنين نازل شده )) از نظر معنى است .2- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ قـَالَ سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِه ا قـَالَ هـُمُ الْأَئِمَّةُ مـِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص أَنْ يُؤَدِّيَ الْإِمَامُ الْأَمَانَةَ إِلَى مَنْ بَعْدَهُ وَ لَا يَخُصَّ بِهَا غَيْرَهُ وَ لَا يَزْوِيَهَا عَنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 23 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن عـمـر گـويـد: از امـام رضـا عـليـه السـلام دربـاره قول خداى عزوجل ((خدا شما را امر مى كند كه امانتها را بصاحبانش رد كنيد 52 سوره 4ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمود: ايشان ائمه از آل محمد صلى اللّه عليه و آله مى باشند كه بايد هر امامى امانت را به امام بعد از خود بسپارد، به ديگرى ندهد و از امام هم دريغ ندارد.
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِه ا قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ يُؤَدِّى الْإِمَامُ إِلَى الْإِمَامِ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا يَخُصُّ بِهَا غَيْرَهُ وَ لَا يَزْوِيهَا عَنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
امام رضا عليه السلام درباره قول خداى عزوجل ((خدا به شما امر مى كند امانتها را بصاحبانش رد كنيد)) فرمود: ايشان ائمه هـسـتـنـد. هر امامى بايد آنرا به امام بعد از خود بسپارد، به ديگرى ندهد و از او هم دريغ ندارد.
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ ابْنِ أَبِى يـَعـْفـُورٍ عـَنِ الْمـُعـَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّهَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَمـانـاتِ إِلى أَهْلِها قَالَ أَمَرَ اللَّهُ الْإِمَامَ الْأَوَّلَ أَنْ يَدْفَعَ إِلَى الْإِمَامِ الَّذِى بَعْدَهُ كُلَّ شَيْءٍ عِنْدَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مـعـلى بـن خـنـيـس گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل ، خـدا شـمـا را امـر مـى كـنـد كه امانتها را بصاحبانش رد كنيد، پرسيدم فـرمـود: خـدا امام پيشين را دستور مى دهد كه هرچه (از علائم امانت ) نزد اوست به امام بعد از خود رد كند.
5- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ أَبِى يَعْفُورٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا يَمُوتُ الْإِمَامُ حَتَّى يَعْلَمَ مَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ فَيُوصِيَ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: امـام نـمى ميرد تا امام بعد از خود را بشناسد و به او وصيت كند.
6- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ أَبِى عُثْمَانَ عـَنِ الْمـُعـَلَّى بـْنِ خـُنـَيـْسٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْإِمَامَ يَعْرِفُ الْإِمَامَ الَّذِى مِنْ بَعْدِهِ فَيُوصِى إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: امام ، امام بعد از خود را مى شناسد و به او وصيت مى كند.
7- أَحْمَدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سـُلَيـْمـَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَا مَاتَ عَالِمٌ حَتَّى يُعْلِمَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مَنْ يُوصِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 24 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عالمى (امامى ) نميرد تا خداى عزوجل به او بياموزد كه بچه كس وصيت كند.
* امانت عهديست از جانب خدا كه براى هر يك از ائمه بسته شده *
بَابُ أَنَّ الْإِمَامَةَ عَهْدٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْهُودٌ مِنْ وَاحِدٍ إِلَى وَاحِدٍ ع
1- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ قَالَ حَدَّثَنِي عُمَرُ بـْنُ أَبـَانٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَذَكَرُوا الْأَوْصِيَاءَ وَ ذَكَرْتُ إِسـْمـَاعـِيـلَ فـَقـَالَ لَا وَ اللَّهِ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا ذَاكَ إِلَيْنَا وَ مَا هُوَ إِلَّا إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُنْزِلُ وَاحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 25 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه نام اوصياء را بردند و من هم اسماعيل را نام بردم . حضرت فرمود: نه به خدا، اى ابا محمد، تعيين امام باختيار ما نيست ، اينكار تنها بدست خداست كه درباره هر يك پس از ديگرى فرو مى فرستد .
شرح :
اسماعيل فرزند ارشد امام صادق عليه السلام است كه در زمان حيات امام وفات يافت ، با وجـود اين طايفه اسماعيليه او را امام مى دانند، در اين مجلس هم ابو بصير امامت را براى او نام برد و حضرت صادق رد فرمود.2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَ تَرَوْنَ الْمُوصِيَ مِنَّا يـُوصـِى إِلَى مـَنْ يـُرِيـدُ لَا وَ اللَّهِ وَ لَكـِنْ عـَهْدٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ص لِرَجُلٍ فَرَجُلٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ الْأَمْرُ إِلَى صَاحِبِهِ
الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ مِنْهَالٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 25 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عمر بن اشعث گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: شما گمان مى كنيد هر كس از مـا امـامـان كـه وصيت مى كند، به هركس مى خواهد وصيت مى كند؟! نه بخدا، چنين نيست ، بـلكـه امـر امـامـت عـهد و فرمانى است از جانب خدا و رسولش صلى اللّه عليه و آله براى مـردى پس از مردى (از ما خانواده ) تا بصاحبش برسد (يعنى تا برسد به امام دوازدهم و يـا ايـنـكـه امـر امـامـت بـدسـت خـدا و رسـول اسـت تـا بـه اهل و مستحقش برسد).
3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ عَيْثَمِ بْنِ أَسْلَمَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْإِمَامَةَ عـَهـْدٌ مـِنَ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـَعـْهُودٌ لِرِجَالٍ مُسَمَّيْنَ لَيْسَ لِلْإِمَامِ أَنْ يَزْوِيَهَا عَنِ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بـَعْدِهِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَوْحَى إِلَى دَاوُدَ ع أَنِ اتَّخِذْ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِكَ فَإِنَّهُ قَدْ سَبَقَ فِى عِلْمِى أَنْ لَا أَبْعَثَ نَبِيّاً إِلَّا وَ لَهُ وَصِيٌّ مِنْ أَهْلِهِ وَ كَانَ لِدَاوُدَ ع أَوْلَادٌ عِدَّةٌ وَ فِيهِمْ غُلَامٌ كَانَتْ أُمُّهُ عِنْدَ دَاوُدَ وَ كَانَ لَهَا مُحِبّاً فَدَخَلَ دَاوُدُ ع عَلَيْهَا حِينَ أَتَاهُ الْوَحْيُ فَقَالَ لَهَا إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ أَوْحـَى إِلَيَّ يـَأْمـُرُنِي أَنِ أَتَّخِذَ وَصِيّاً مِنْ أَهْلِى فَقَالَتْ لَهُ امْرَأَتُهُ فَلْيَكُنِ ابْنِى قـَالَ ذَلِكَ أُرِيـدُ وَ كـَانَ السَّابـِقُ فـِى عـِلْمِ اللَّهِ الْمـَحـْتُومِ عِنْدَهُ أَنَّهُ سُلَيْمَانُ فَأَوْحَى اللَّهُ تـَبـَارَكَ وَ تـَعَالَى إِلَى دَاوُدَ أَنْ لَا تَعْجَلْ دُونَ أَنْ يَأْتِيَكَ أَمْرِى فَلَمْ يَلْبَثْ دَاوُدُ ع أَنْ وَرَدَ عَلَيْهِ رَجُلَانِ يَخْتَصِمَانِ فِى الْغَنَمِ وَ الْكَرْمِ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ أَنِ اجْمَعْ وُلْدَكَ فـَمـَنْ قَضَى بِهَذِهِ الْقَضِيَّةِ فَأَصَابَ فَهُوَ وَصِيُّكَ مِنْ بَعْدِكَ فَجَمَعَ دَاوُدُ ع وُلْدَهُ فَلَمَّا أَنْ قـَصَّ الْخـَصـْمـَانِ قَالَ سُلَيْمَانُ ع يَا صَاحِبَ الْكَرْمِ مَتَى دَخَلَتْ غَنَمُ هَذَا الرَّجُلِ كَرْمَكَ قَالَ دَخـَلَتـْهُ لَيـْلًا قـَالَ قَضَيْتُ عَلَيْكَ يَا صَاحِبَ الْغَنَمِ بِأَوْلَادِ غَنَمِكَ وَ أَصْوَافِهَا فِى عَامِكَ هَذَا ثُمَّ قَالَ لَهُ دَاوُدُ فَكَيْفَ لَمْ تَقْضِ بِرِقَابِ الْغَنَمِ وَ قَدْ قَوَّمَ ذَلِكَ عُلَمَاءُ بَنِى إِسْرَائِيلَ وَ كـَانَ ثـَمـَنُ الْكَرْمِ قِيمَةَ الْغَنَمِ فَقَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّ الْكَرْمَ لَمْ يُجْتَثَّ مِنْ أَصْلِهِ وَ إِنَّمَا أُكِلَ حِمْلُهُ وَ هُوَ عَائِدٌ فِى قَابِلٍ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى دَاوُدَ إِنَّ الْقَضَاءَ فِى هَذِهِ الْقَضِيَّةِ مَا قـَضـَى سـُلَيـْمـَانُ بـِهِ يـَا دَاوُدُ أَرَدْتَ أَمـْراً وَ أَرَدْنَا أَمْراً غَيْرَهُ فَدَخَلَ دَاوُدُ عَلَى امْرَأَتِهِ فَقَالَ أَرَدْنـَا أَمـْراً وَ أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَمْراً غَيْرَهُ وَ لَمْ يَكُنْ إِلَّا مَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ رَضِينَا بـِأَمـْرِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ سـَلَّمـْنـَا وَ كـَذَلِكَ الْأَوْصـِيـَاءُ ع لَيْسَ لَهُمْ أَنْ يَتَعَدَّوْا بِهَذَا الْأَمْرِ فَيُجَاوِزُونَ صَاحِبَهُ إِلَى غَيْرِهِ
قَالَ الْكُلَيْنِيُّ مَعْنَى الْحَدِيثِ الْأَوَّلِ أَنَّ الْغَنَمَ لَوْ دَخَلَتِ الْكَرْمَ نَهَاراً لَمْ يَكُنْ عَلَى صَاحِبِ الْغـَنـَمِ شـَيْءٌ لِأَنَّ لِصـَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يُسَرِّحَ غَنَمَهُ بِالنَّهَارِ تَرْعَى وَ عَلَى صَاحِبِ الْكَرْمِ حِفْظُهُ وَ عَلَى صَاحِبِ الْغَنَمِ أَنْ يَرْبِطَ غَنَمَهُ لَيْلًا وَ لِصَاحِبِ الْكَرْمِ أَنْ يَنَامَ فِى بَيْتِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 25 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـعـاوية بن عمار گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امامت عهد و پيمانست از جانب خداى عـزوجل كه براى مردانى نامبرده بسته شده است ، امام حق ندارد آنرا از امام بعد از خود دور دارد و بگرداند، همانا خداى تبارك و تعالى به داود عليه السلام وحى كرد كه از خاندان خـود وصيتى انتخاب كن ، زيرا در علم من پيشى گرفته كه هيچ پيغمبرى را مبعوث نسازم جز اينكه براى او وصيى از خاندانش باشد.
داود فـرزنـدان بسيارى داشت و در ميان آنها جوان نورسى بود كه مادرش نزد داود بود و داود آن زن را دوست مى داشت ، چو اين وحى به داود رسيد، نزد آن زن آمد و به او گفت خداى عـزوجل بمن وحى فرستاد و امر كرده است كه از خاندان خودم وصيى انتخاب كنم ، همسرش بـه او گـفـت : خـوب اسـت پـسـر مـن باشد، داود گفت : من هم همين را خواستارم ، ولى در علم پـيـشـيـن و حتمى خدا گذشته بود كه وصى او سليمان باشد، خداى تبارك و تعالى به داود وحى كرد، تا فرمان من به تو نرسد، در اينكار شتاب مكن ، ديرى نگذشت كه دو مرد نـزد داود آمـدند و درباره گوسفندان و باغ انگور مرافعه كردند، (زيرا گوسفندان يكى باغ انگور ديگرى را خورده بود) خداى عزوجل به داود وحى كرد كه پسرانت را جمع كن ، هـر كـه در اين قضيه حكم درست دهد، او وصى بعد از تو است . داود پسرانش را جمع كرد، چـون دو طـرف نـزاع قـصـه خـود گـفـتـنـد سـليـمـان عـليـه السلام گفت : اى صاحب باغ ؛ گـوسـفـنـدان ايـن مـرد، كـى بـبـاغ تو ريختهاند؟ گفت : شب در آمده اند، سليمان گفت : اى صـاحـب گـوسـفـنـد! مـن حـكـم دادم كـه بـچـه و پـشـم امـسـال گـوسـفـنـدان تـو مـال صـاحـب باغ باشد، داود به او گفت : چرا حكم نكردى كه خود گوسفندان را بدهد، با ايـنـكـه عـلماء بنى اسرائيل آنرا قيمت كرده اند و بهاى انگور با قيمت گوسفندان برابر اسـت ؟ سـليـمـان گـفـت : تـاكـهـا از ريـشـه كـنـده نـشـده و تـنـها بار آن خورده شده است و سال آينده بار مى دهد.
خداى عزوجل بداود وحى فرستاد: حكم در اين قضيه همانست كه سليمان صادر كرد، اى داود تـو چـيـزى را خـواستى و ما چيز ديگرى را (تو آن پسرت را براى جانشينى خواستى و ما سـليـمـان را) داود نـزد هـمـسـرش آمـد و گـفـت : مـا چـيـزى را خـواسـتـيـم و خـداى عـزوجـل چـيـز ديـگـرى را خـواسـت و جـز آنـچـه خـدا خـواهـد نـشـود، مـا نـسـبـت بـه امـر خداى عزوجل راضى و تسليم (پس از نقل اين داستان امام فرمود:).
و هـمـچـنين است امر اوصياء و امامان ، ايشان هم حق ندارند از امر خدا تجاوز كنند و امامت را از صاحبش به ديگرى دهند.
مـرحـوم كـليـنـى گـويـد: مـعـنـى حـديـث اول (راجـع بـه حـكـم سليمان ) اين است كه : اگر گوسفندان در روز داخل باغ مى شدند بر صاحب گوسفندان جريمه ئى نبود، زيرا صاحب گـوسـفند حق دارد كه در روز آنها را رها كند و بچراند و بر صاحب باغ است كه باغش را حفظ كند ولى در شب صاحب گوسفند بايد آنها را در بند كند و صاحب باغ بايد در خانه اش بخوابد.
4- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ وَ جَمِيلٍ عَنْ عَمْرِو بـْنِ مـُصـْعَبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ أَ تَرَوْنَ أَنَّ الْمُوصِيَ مِنَّا يُوصِي إِلَى مَنْ يـُرِيـدُ لَا وَ اللَّهِ وَ لَكـِنَّهُ عـَهـْدٌ مـِنْ رَسـُولِ اللَّهِ ص إِلَى رَجـُلٍ فـَرَجـُلٍ حَتَّى انْتَهَى إِلَى نَفْسِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 27 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر و بن مصعب گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: شما گمان مى كنيد هر كـس از ما امامان كه وصيت مى كند به هركس مى خواهد وصيت مى كند؟ نه به خدا، چنين نيس ، بـلكـه امـر وصـيت عهد و فرمانيست از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به مردى پس از مـردى ـ تـا بـخـودش (امـام ششم ) رسيد ـ (يعنى شش مرتبه فرمود: بمردى پس از مردى ـ مرآت ـ).
-
* ائمـــه عـــليـهـم السـلام جـز بـعـهد و فرمان خدا كارى را انجام نداده و نمى دهند و از آن تجاوز نمى كنند *
بـَابُ أَنَّ الْأَئِمَّةَ ع لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاً وَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمْرٍ مِنْهُ لَا يَتَجَاوَزُونَهُ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى وَ الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عـَلِيٍّ عـَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِي جَمِيلَةَ عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْوَصِيَّةَ نَزَلَتْ مِنَ السَّمَاءِ عَلَى مُحَمَّدٍ كِتَاباً لَمْ يُنْزَلْ عَلَى مُحَمَّدٍ ص كِتَابٌ مَخْتُومٌ إِلَّا الْوَصـِيَّةُ فـَقـَالَ جـَبـْرَئِيـلُ ع يـَا مـُحـَمَّدُ هـَذِهِ وَصِيَّتُكَ فِى أُمَّتِكَ عِنْدَ أَهْلِ بَيْتِكَ فَقَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص أَيُّ أَهـْلِ بَيْتِى يَا جَبْرَئِيلُ قَالَ نَجِيبُ اللَّهِ مِنْهُمْ وَ ذُرِّيَّتُهُ لِيَرِثَكَ عِلْمَ النُّبـُوَّةِ كـَمَا وَرَّثَهُ إِبْرَاهِيمُ ع وَ مِيرَاثُهُ لِعَلِيٍّ ع وَ ذُرِّيَّتِكَ مِنْ صُلْبِهِ قَالَ وَ كَانَ عَلَيْهَا خـَوَاتـِيـمُ قـَالَ فـَفـَتـَحَ عـَلِيٌّ ع الْخـَاتـَمَ الْأَوَّلَ وَ مـَضَى لِمَا فِيهَا ثُمَّ فَتَحَ الْحَسَنُ ع الْخَاتَمَ الثَّانِيَ وَ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ فِيهَا فَلَمَّا تُوُفِّيَ الْحَسَنُ وَ مَضَى فَتَحَ الْحُسَيْنُ ع الْخـَاتـَمَ الثَّالِثَ فـَوَجَدَ فِيهَا أَنْ قَاتِلْ فَاقْتُلْ وَ تُقْتَلُ وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَكَ قَالَ فَفَعَلَ ع فَلَمَّا مَضَى دَفَعَهَا إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع قَبْلَ ذَلِكَ فـَفـَتـَحَ الْخَاتَمَ الرَّابِعَ فَوَجَدَ فِيهَا أَنِ اصْمُتْ وَ أَطْرِقْ لِمَا حُجِبَ الْعِلْمُ فَلَمَّا تُوُفِّيَ وَ مَضَى دَفَعَهَا إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَفَتَحَ الْخَاتَمَ الْخَامِسَ فَوَجَدَ فِيهَا أَنْ فَسِّرْ كِتَابَ اللَّهِ تـَعـَالَى وَ صـَدِّقْ أَبَاكَ وَ وَرِّثِ ابْنَكَ وَ اصْطَنِعِ الْأُمَّةَ وَ قُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قُلِ الْحـَقَّ فـِى الْخـَوْفِ وَ الْأَمـْنِ وَ لَا تـَخـْشَ إِلَّا اللَّهَ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهَا إِلَى الَّذِى يَلِيهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ فَقَالَ مَا بِى إِلَّا أَنْ تَذْهَبَ يَا مُعَاذُ فَتَرْوِيَ عَلَيَّ قَالَ فـَقـُلْتُ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي رَزَقَكَ مِنْ آبَائِكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ مِثْلَهَا قَبْلَ الْمَمَاتِ قَالَ قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ يَا مُعَاذُ قَالَ فَقُلْتُ فَمَنْ هُوَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ هَذَا الرَّاقِدُ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 28 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
مـعـاذبـن كـثير گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: امر وصيت از آسمان در مكتوبى بر مـحـمد نازل شد، و مكتوب سر به مهر جز راجع به وصيت بر محمد صلى اللّه عليه و آله نازل نگشت . جبرئيل عليه السلام عرض كرد: يا محمد؛ اين است وصيت تو درباره امتت نزد اهـل بـيـتـت ، رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود اى جـبـرئيل كدام اهل بيتم ؟ گفت : برگزيده خدا از ميان ايشان و ذريه او (على و اولادش عليهم السـلام ) و ايـن وصيت براى اينست كه على علم نبوت را از تو ارث ببرد، چنانكه ابراهيم بارث داد و ميراث اين علم براى على عليه السلام و ذريه تو از پشت او است .
آنـگـاه امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: آن مكتوب چند مهر داشت ، على عليه السلام مهر اول را گـشـود و بـه آنچه در آن بود عمل كرد، سپس حسن عليه السلام مهر دوم را گشود و بـه آنـچـه در آن مـاءمـور شـده بود عمل كرد، چون حسن وفات كرد و درگذشت ، حسين عليه السـلام مـهـر سـوم را گـشـود، ديـد در آن نـوشته است : ((جنگ كن و بكش و كشته ميشوى و مـردمـى را بـراى شـهـادت با خود ببر، براى ايشان شهادتى جز همراه تو نيست )) او هم عمل كرد و چون خواست در گذرد، پيش از آن ، مكتوب را بعلى بن الحسين عليه السلام داد، او مـهـر چـهـارم را گشود و ديد در آن نوشته است : سكوت كن و چون علم در پرده شده سر بـزير انداز (نسبت بعلمى كه پوشيده شده سر بزير انداز) چون او خواست وفات كند و در گذرد، آنرا بمحمد بن على داد، او مهر پنجم را گشود، ديد در آن نوشته است : ((كتاب خـداى تـعـالى را تـفـسـيـر كـن و پـدرت را تـصـديـق نـمـا (مـثـل او خاموشى گزين ) و ارث امامت را به پسرت بده ، و امت را نيكو تربيت كن ، و بحق خـداى عـزوجـل قـيـام كـن ، و در حـال تـرس و امـنـيـت حـق را بـگـو و جز از خدا مترس )) او هم عـمل كرد و سپس آنرا بشخص بعد از خود داد، معاذ گويد: من عرض كردم : قربانت گردم ، آنـشـخص شمائيد؟ فرمود: اى معاذ؛ من از چيزى باك ندارم جز اينكه بروى و عليه من روايت كـنـى (يـعـنـى آرى مـنـم ، امـا ايـن خـبر را به مخالفين و دشمنان ما مگو) عرض كردم : من از خـدائى كـه اين مقام را از پدرانت بتو رسانيده است ، خواستارم كه تا پيش از وفات شما، مانند آنرا به اولادت عطا كند، فرمود: اى معاذ چنين كرده است ، عرض كردم او كيست قربانت گـردم ؟ فـرمـود ايـن ايـن شـخص خوابيده و با دست خود اشاره بعبد الصالح (موسى بن جعفر عليه السلام ) كرد كه خوابيده بود.
2- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الْكِنَانِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ نَجِيحٍ الْكِنْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ الْعُمَرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ ص كِتَاباً قـَبـْلَ وَفـَاتـِهِ فـَقـَالَ يـَا مـُحـَمَّدُ هـَذِهِ وَصِيَّتُكَ إِلَى النُّجَبَةِ مِنْ أَهْلِكَ قَالَ وَ مَا النُّجَبَةُ يَا جـَبـْرَئِيـلُ فـَقـَالَ عـَلِيُّ بـْنُ أَبـِي طـَالِبٍ وَ وُلْدُهُ ع وَ كَانَ عَلَى الْكِتَابِ خَوَاتِيمُ مِنْ ذَهَبٍ فـَدَفـَعـَهُ النَّبـِيُّ ص إِلَى أَمـِيـرِ الْمـُؤْمِنِينَ ع وَ أَمَرَهُ أَنْ يَفُكَّ خَاتَماً مِنْهُ وَ يَعْمَلَ بِمَا فِيهِ فَفَكَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع خَاتَماً وَ عَمِلَ بِمَا فِيهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ الْحَسَنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً وَ عـَمـِلَ بِمَا فِيهِ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ أَنِ اخْرُجْ بِقَوْمٍ إِلَى الشَّهـَادَةِ فَلَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَكَ وَ اشْرِ نَفْسَكَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى عَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ أَنْ أَطْرِقْ وَ اصْمُتْ وَ الْزَمْ مَنْزِلَكَ وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حـَتَّى يـَأْتـِيَكَ الْيَقِينُ فَفَعَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فـِيـهِ حـَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفـْتِهِمْ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنَّهُ لَا سَبِيلَ لِأَحَدٍ عَلَيْكَ فـَفـَعـَلَ ثـُمَّ دَفـَعـَهُ إِلَى ابـْنـِهِ جَعْفَرٍ فَفَكَّ خَاتَماً فَوَجَدَ فِيهِ حَدِّثِ النَّاسَ وَ أَفْتِهِمْ وَ انـْشُرْ عُلُومَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ صَدِّقْ آبَاءَكَ الصَّالِحِينَ وَ لَا تَخَافَنَّ إِلَّا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ فـِى حـِرْزٍ وَ أَمـَانٍ فـَفـَعـَلَ ثُمَّ دَفَعَهُ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى ع وَ كَذَلِكَ يَدْفَعُهُ مُوسَى إِلَى الَّذِى بَعْدَهُ ثُمَّ كَذَلِكَ إِلَى قِيَامِ الْمَهْدِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 29 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: خـداى عـزوجـل پـيـش از وفات پيغمبر، مكتوبى بر او نـازل كـرد و فـرمـود: اى مـحـمـد! ايـن اسـت وصـيت من به سوى نجيبان و برگزيدگان از خـانـدان تـو، پيغمبر گفت : اين جبرئيل نجيبان كيانند؟ فرمود: على بن ابيطالب و اولادش عـليـهـم السـلام ، و بـر آن مكتوب چند مهر از طلا بود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنرا بـه امـيـرالمـؤ منين عليه السلام داد و دستور فرمود كه يك مهر آنرا بگشايد و بآنچه در آنـسـت عـمـل كـنـد، امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام يـك مـهـر را گـشـود و بـه آن عـمـل كـرد، سـپـس آن را بـه پـسرش حسن عليه السلام داد، او هم يك مهر را گشود و به آن عـمل كرد، سپس او آن را به حسين عليه السلام داد، او يك مهر را گشود و در آن ديد نوشته است : با مردمى بطرف شهادت برو، براى آنها شهادتى جز با تو نيست ، و خود را به خـداى عـزوجـل بفروش ، او هم انجام داد، سپس آن را به على بن الحسين عليه السلام داد. او نيز يك مهر گشو و ديد در آن نوشته است : سر بزير انداز و خاموشى گزين و در خانه ات بـنشين ، و پروردگارت را عبادت كن تا مرگ فرا رسد، او هم انجام داد سپس آن را به پسرش محمد بن على عليه السلام داد، او يك مهر را گشود، ديد نوشته است : مردم را حديث گـو و فـتـوى ده و جـز از خـداى عـزوجـل مـتـرس : هـيـچـكـس عـليـه تـو راهـى نـيـابـد، او هم عـمـل كـرد و سـپـس آن را به پسرش جعفر عليه السلام داد، او هم يك مهر گشود، ديد در آن نـوشـتـه اسـت ، مـردم را حـديـث گـو و فـتـوى ده و عـلوم اهـل بـيـت خـود را مـنـتـشـر كـن و پـدران نـيـكـو كـارت را تـصـديـق نـمـا و جـز از خـداى عزوجل مترس كه تو در پناه و امانى ، او هم عمل كرد و سپس آن را به پسرش موسى عليه السـلام داد (يـعـنى من هم عمل كردم و سپس آنرا بپسرم موسى عليه السلام خواهم داد، راوى عـبـارت را تـغـيـيـر داده است ) و همچنين موسى به امام بعد از حود مى دهد و تا قيام حضرت مهدى صلى اللّه عليه و آله اينچنين است
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ ضُرَيْسٍ الْكـُنَاسِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ لَهُ حُمْرَانُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِ عَلِيٍّ وَ الْحـَسـَنِ وَ الْحـُسـَيـْنِ ع وَ خـُرُوجـِهـِمْ وَ قـِيـَامِهِمْ بِدِينِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَا أُصِيبُوا مِنْ قَتْلِ الطَّوَاغـِيـتِ إِيَّاهـُمْ وَ الظَّفـَرِ بـِهِمْ حَتَّى قُتِلُوا وَ غُلِبُوا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا حُمْرَانُ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى قـَدْ كـَانَ قـَدَّرَ ذَلِكَ عـَلَيـْهـِمْ وَ قـَضـَاهُ وَ أَمـْضَاهُ وَ حَتَمَهُ ثُمَّ أَجْرَاهُ فـَبـِتَقَدُّمِ عِلْمِ ذَلِكَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ قَامَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ بِعِلْمٍ صَمَتَ مَنْ صَمَتَ مِنَّا
اصول كافى جلد 2 صفحه 30 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
حـمـران بـه امـام باقر عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم بمن خبر دهيد كه موضوع نـهـضـت عـلى و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـلام و قـيـام ايـشـان بـراى ديـن خـداى عزوجل و مصيبتهائى كه ديدند، از كشته شدن بدست طغيانگران و پيروزى آنها بر ايشان تـا آنجا كه كشته شدند و مغلوب گشتند چگونه بود؟ امام باقر عليه السلام فرمود: اى حـمـران : خـداى تـبـارك و تـعالى آن مصيبات را بر ايشان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمى ساخت ، و سپس اجرا كرد (پس همه آن مصيبات با علم و اجازه خدا بوده ) و على و حـسـن و حـسـيـن از روى بـصـيـرت و دانـشـى كـه قـبـلا از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دريافته بودند قيام كردند، و هركس از ما خانواده هم كه خاموشى گزيند از روى علم است .
4- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ الْأَشـْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ إِسـْمـَاعـِيـلَ بـْنِ يـَقـْطـِيـنٍ عـَنْ عِيسَى بْنِ الْمُسْتَفَادِ أَبِى مُوسَى الضَّرِيـرِ قـَالَ حَدَّثَنِى مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ أَ لَيْسَ كَانَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع كـَاتـِبَ الْوَصـِيَّةِ وَ رَسـُولُ اللَّهِ ص الْمـُمـْلِى عَلَيْهِ وَ جَبْرَئِيلُ وَ الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ع شُهُودٌ قَالَ فَأَطْرَقَ طَوِيلًا ثُمَّ قَالَ يَا أَبَا الْحَسَنِ قَدْ كَانَ مَا قُلْتَ وَ لَكِنْ حِينَ نـَزَلَ بـِرَسـُولِ اللَّهِ ص الْأَمـْرُ نـَزَلَتِ الْوَصـِيَّةُ مـِنْ عـِنـْدِ اللَّهِ كـِتـَابـاً مُسَجَّلًا نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِيلُ مَعَ أُمَنَاءِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مِنَ الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ مُرْ بِإِخْرَاجِ مـَنْ عـِنـْدَكَ إِلَّا وَصـِيَّكَ لِيـَقـْبِضَهَا مِنَّا وَ تُشْهِدَنَا بِدَفْعِكَ إِيَّاهَا إِلَيْهِ ضَامِناً لَهَا يَعْنِى عـَلِيـّاً ع فـَأَمـَرَ النَّبـِيُّ ص بـِإِخـْرَاجِ مـَنْ كَانَ فِى الْبَيْتِ مَا خَلَا عَلِيّاً ع وَ فَاطِمَةُ فِيمَا بَيْنَ السِّتْرِ وَ الْبَابِ فَقَالَ جَبْرَئِيلُ يَا مُحَمَّدُ رَبُّكَ يُقْرِئُكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ هَذَا كِتَابُ مَا كُنْتُ عَهِدْتُ إِلَيْكَ وَ شَرَطْتُ عَلَيْكَ وَ شَهِدْتُ بِهِ عَلَيْكَ وَ أَشْهَدْتُ بِهِ عَلَيْكَ مَلَائِكَتِى وَ كـَفـَى بِى يَا مُحَمَّدُ شَهِيداً قَالَ فَارْتَعَدَتْ مَفَاصِلُ النَّبِيِّ ص فَقَالَ يَا جَبْرَئِيلُ رَبِّي هُوَ السَّلَامُ وَ مِنْهُ السَّلَامُ وَ إِلَيْهِ يَعُودُ السَّلَامُ صَدَقَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَرَّ هَاتِ الْكِتَابَ فَدَفَعَهُ إِلَيـْهِ وَ أَمـَرَهُ بـِدَفـْعـِهِ إِلَى أَمـِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ لَهُ اقْرَأْهُ فَقَرَأَهُ حَرْفاً حَرْفاً فَقَالَ يَا عـَلِيُّ هـَذَا عَهْدُ رَبِّي تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِلَيَّ وَ شَرْطُهُ عَلَيَّ وَ أَمَانَتُهُ وَ قَدْ بَلَّغْتُ وَ نَصَحْتُ وَ أَدَّيـْتُ فـَقـَالَ عـَلِيٌّ ع وَ أَنـَا أَشـْهـَدُ لَكَ بـِأَبـِى وَ أُمِّى أَنـْتَ بـِالْبـَلَاغِ وَ النَّصـِيـحـَةِ وَ التَّصْدِيقِ عَلَى مَا قُلْتَ وَ يَشْهَدُ لَكَ بِهِ سَمْعِى وَ بَصَرِى وَ لَحْمِى وَ دَمِى فَقَالَ جَبْرَئِيلُ ع وَ أَنَا لَكُمَا عَلَى ذَلِكَ مِنَ الشَّاهِدِينَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص :
يَا عَلِيُّ أَخَذْتَ وَصِيَّتِي وَ عَرَفْتَهَا وَ ضَمِنْتَ لِلَّهِ وَ لِيَ الْوَفَاءَ بِمَا فِيهَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع نـَعـَمْ بـِأَبـِي أَنـْتَ وَ أُمِّى عـَلَيَّ ضَمَانُهَا وَ عَلَى اللَّهِ عَوْنِي وَ تَوْفِيقِي عَلَى أَدَائِهَا فَقَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص يـَا عـَلِيُّ إِنِّي أُرِيـدُ أَنْ أُشـْهـِدَ عـَلَيْكَ بِمُوَافَاتِى بِهَا يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَقَالَ عَلِيٌّ ع نَعَمْ أَشْهِدْ فَقَالَ النَّبِيُّ ص إِنَّ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ فِيمَا بَيْنِى وَ بَيْنَكَ الْآنَ وَ هـُمَا حَاضِرَانِ مَعَهُمَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ لِأُشْهِدَهُمْ عَلَيْكَ فَقَالَ نَعَمْ لِيَشْهَدُوا وَ أَنَا بِأَبِى أَنـْتَ وَ أُمِّى أُشـْهـِدُهـُمْ فـَأَشـْهـَدَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ كَانَ فِيمَا اشْتَرَطَ عَلَيْهِ النَّبِيُّ بِأَمْرِ جَبْرَئِيلَ ع فِيمَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ تَفِي بِمَا فِيهَا مِنْ مُوَالَاةِ مَنْ وَالَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مـِنـْكَ وَ عَلَى كَظْمِ الْغَيْظِ وَ عَلَى ذَهَابِ حَقِّى وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ فَقَالَ نَعَمْ يـَا رَسـُولَ اللَّهِ فـَقـَالَ أَمـِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَقَدْ سَمِعْتُ جـَبـْرَئِيـلَ ع يـَقـُولُ لِلنَّبـِيِّ يـَا مـُحـَمَّدُ عَرِّفْهُ أَنَّهُ يُنْتَهَكُ الْحُرْمَةُ وَ هِيَ حُرْمَةُ اللَّهِ وَ حُرْمَةُ رَسـُولِ اللَّهِ ص وَ عـَلَى أَنْ تـُخـْضـَبَ لِحـْيَتُهُ مِنْ رَأْسِهِ بِدَمٍ عَبِيطٍ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فـَصـَعِقْتُ حِينَ فَهِمْتُ الْكَلِمَةَ مِنَ الْأَمِينِ جَبْرَئِيلَ حَتَّى سَقَطْتُ عَلَى وَجْهِى وَ قُلْتُ نَعَمْ قَبِلْتُ وَ رَضِيتُ وَ إِنِ انْتَهَكَتِ الْحُرْمَةُ وَ عُطِّلَتِ السُّنَنُ وَ مُزِّقَ الْكِتَابُ وَ هُدِّمَتِ الْكَعْبَةُ وَ خُضِبَتْ لِحْيَتِى مِنْ رَأْسِى بِدَمٍ عَبِيطٍ صَابِراً مُحْتَسِباً أَبَداً حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ ثُمَّ دَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ أَعْلَمَهُمْ مِثْلَ مَا أَعْلَمَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ فَقَالُوا مـِثـْلَ قـَوْلِهِ فـَخـُتـِمـَتِ الْوَصـِيَّةُ بـِخَوَاتِيمَ مِنْ ذَهَبٍ لَمْ تَمَسَّهُ النَّارُ وَ دُفِعَتْ إِلَى أَمِيرِ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع فَقُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَ لَا تَذْكُرُ مَا كَانَ فِى الْوَصِيَّةِ فـَقـَالَ سُنَنُ اللَّهِ وَ سُنَنُ رَسُولِهِ فَقُلْتُ أَ كَانَ فِى الْوَصِيَّةِ تَوَثُّبُهُمْ وَ خِلَافُهُمْ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقَالَ نَعَمْ وَ اللَّهِ شَيْئاً شَيْئاً وَ حَرْفاً حَرْفاً أَ مَا سَمِعْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ إِنـّا نـَحـْنُ نـُحـْيِ الْمـَوْتـى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مـُبـِيـنٍ وَ اللَّهِ لَقـَدْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ فَاطِمَةَ ع أَ لَيْسَ قَدْ فَهِمْتُمَا مَا تَقَدَّمْتُ بِهِ إِلَيْكُمَا وَ قَبِلْتُمَاهُ فَقَالَا بَلَى وَ صَبَرْنَا عَلَى مَا سَاءَنَا وَ غَاظَنَا
وَ فـِى نـُسـْخـَةِ الصَّفـْوَانـِيِّ زِيـَادَةٌ عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْأَصَمِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ الْبَزَّازِ عَنْ حَرِيزٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فـِدَاكَ مـَا أَقـَلَّ بـَقـَاءَكـُمْ أَهـْلَ الْبـَيْتِ وَ أَقْرَبَ آجَالَكُمْ بَعْضَهَا مِنْ بَعْضٍ مَعَ حَاجَةِ النَّاسِ إِلَيـْكـُمْ فَقَالَ إِنَّ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنَّا صَحِيفَةً فِيهَا مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ أَنْ يَعْمَلَ بِهِ فِى مُدَّتِهِ فَإِذَا انْقَضَى مَا فِيهَا مِمَّا أُمِرَ بِهِ عَرَفَ أَنَّ أَجَلَهُ قَدْ حَضَرَ فَأَتَاهُ النَّبِيُّ ص يَنْعَى إِلَيْهِ نَفْسَهُ وَ أَخـْبـَرَهُ بـِمـَا لَهُ عـِنـْدَ اللَّهِ وَ أَنَّ الْحـُسَيْنَ ع قَرَأَ صَحِيفَتَهُ الَّتِى أُعْطِيَهَا وَ فُسِّرَ لَهُ مَا يـَأْتـِى بـِنـَعـْيٍ وَ بـَقـِيَ فـِيهَا أَشْيَاءُ لَمْ تُقْضَ فَخَرَجَ لِلْقِتَالِ وَ كَانَتْ تِلْكَ الْأُمُورُ الَّتـِى بـَقـِيـَتْ أَنَّ الْمـَلَائِكـَةَ سـَأَلَتِ اللَّهَ فـِى نـُصـْرَتـِهِ فـَأَذِنَ لَهَا وَ مَكَثَتْ تَسْتَعِدُّ لِلْقـِتـَالِ وَ تـَتـَأَهَّبُ لِذَلِكَ حـَتَّى قـُتِلَ فَنَزَلَتْ وَ قَدِ انْقَطَعَتْ مُدَّتُهُ وَ قُتِلَ ع فَقَالَتِ الْمـَلَائِكـَةُ يـَا رَبِّ أَذِنـْتَ لَنـَا فـِى الِانـْحـِدَارِ وَ أَذِنـْتَ لَنـَا فـِى نُصْرَتِهِ فَانْحَدَرْنَا وَ قَدْ قـَبَضْتَهُ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ أَنِ الْزَمُوا قَبْرَهُ حَتَّى تَرَوْهُ وَ قَدْ خَرَجَ فَانْصُرُوهُ وَ ابْكُوا عـَلَيـْهِ وَ عَلَى مَا فَاتَكُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ فَإِنَّكُمْ قَدْ خُصِّصْتُمْ بِنُصْرَتِهِ وَ بِالْبُكَاءِ عَلَيْهِ فَبَكَتِ الْمَلَائِكَةُ تَعَزِّياً وَ حُزْناً عَلَى مَا فَاتَهُمْ مِنْ نُصْرَتِهِ فَإِذَا خَرَجَ يَكُونُونَ أَنْصَارَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 31 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـو مـوسى ضرير (نابينا) گويد: موسى بن جعفر عليهما السلام به من فرمود كه : من بـه امام صادق عليه السلام گفتم : مگر اميرالمؤ مينين عليه السلام كاتب وصيت و پيغمبر ديـكته گو و جبرئيل و ملائكه مقربون شهود آن نبودند؟! حضرت مدتى سر بزير انداخت و سپس فرمود:
چـنـان بـود كـه گـفـتـى ، اى ابـوالحـسـن ؛ ولى زمـانـيـكـه وفـات رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله در رسيد، امر وصيت از جانب خدا در مكتوبى سر به مهر فـرود آمـد، آن مـكـتـوب را جـبـرئيـل هـمـراه مـلائكـه امـيـن خـداى تبارك و تعالى فرود آورد. جبرئيل گفت : اى محمد! دستور ده هر كه نزدت هست ، جز وصيت يعنى على بيرون روند، تا او مكتوب وصيت را از ما بگيرد و ما را گواه گيرد كه تو آن را به او دادى و خودش ضامن و مـعـتـهـد آن شـود، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به اخراج هر كه در خانه بود، جز على عليه السلام دستور داد)) و فاطمه در ميان در و پرده بود.
آنـگاه جبرئيل گفت : اى محمد! پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: اين همان مكتوب است كه (در شب معراج ) با تو پيمان كردم و بر تو شرط نمودم و خودم نسبت به آن بر تو شاهد بودم و فرشتگان خود را هم گواه گرفتم ، در صورتى كه شهادت خودم تنها كـافـى اسـت اى مـحـمـد؛، بـنـدهـاى اسـتـخـوان پـيـغـمـبـر بـه لرزه در آمـد و گـفـت : اى جـبرئيل ! پروردگار من خودش سلام است (يعنى سلامتى از هر عيب ) و سلام از جانب اوست و سـلام به سوى او باز مى گردد. خداى عزوجل راست فرموده و احسان كرده است ، مكتوب را بده ، جبرئيل آن را به او داد و دستور داد كه به اميرالمؤ منين تسليم كند و به او گفت : آن را بخوان ، حضرت آن را كلمه به كلمه قرائت كرد.
سـپـس پيغمبر فرمود: اى على ! اين پيمانى است كه پروردگار ـ تبارك و تعالى ـ با من كـرده و امانت او شرط او بر من است ، من رسانيدم و خير خواهى كردم و ادا نمودم . على عليه السلام گفت (پدر و مادرم بفدايت ) من در اين رسانيدن و خير خواهى و تصديق آنچه گفتى گـواه تـواءم و گـوش و چـشـم و گـوشـت و خـونـم بـراى تـو گـواهـى مـى دهـد، جـبـرئيـل عـليـه السـلام گـفـت : مـن هـم در ايـن مـوضـوع گـواه شـمـا هـسـتـم ، پـس رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله فرمود، اى على ! وصيت مرا گرفتى و آن را فهميدى و وفـاء بـمـضـامـيـنـش را براى خدا و من ضمانت كردى ؟ على عليه السلام گفت : آرى پدر و مـادرم بقربانت ، ضمانت آن بر من ، و يارى من و توفيق دادن مرا بر انجام آن بر خداست ، رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فرمود: اى على ؛ من مى خواهم بر تو گواه گيرم كه عمل كردن به اين وصيت را روز قيامت به من خبر دهى ، على عليه السلام گفت : آرى ، گواه بـگـيـر، پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: الان جـبـرئيـل و مـيـكـائيـل مـيان من و تو حاضرند و ملائكه مقربين همراه ايشانند، آنها را بر تو گـواه ميگريم ، على عليه السلام گفت : آرى گواه باشند، من هم پدر و مادرم به قربانت ايشان را گواه مى گيرم .
پـس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ايشان را گواه گرفت . و از جمله آنچه پيغمبر بر على به دستور جبرئيل و فرمان خداى عزوجل شرط كرد، اين بود كه به او گفت : اى على ! وفـا مـى كـنى به آنچه در اين وصيت است . از دوست داشتن كسانى كه خدا و رسولش را دوسـت دارنـد و، بـيـزارى و دشـمـنى نسبت بكسانى كه با خدا و رسولش دشمنى كنند، با شـكـيـبـائى و فرو خوردن خشمت ، در صورت از ميان رفتن حقت و غصب كردن خمست و دريدن پرده احترامت ؛ گفت : آرى حاضرم ، اى رسول خدا! سپس اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود: سـوگـنـد بـه آنـكـه دانـه را شـكـافـت و انـسـان را آفـريـد كـه مـن از جـبـرئيـل عـليـه السلام شنيدم كه به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مى گفت اى محمد! به عـلى بـفـهـمـان كـه پـرده احـتـرام او كـه هـمـان احـتـرام خـدا و رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه و آله است دريده مى شود، و اين وصيت با اين شرط است كه ريشش از خون تازه سرش رنگين شود، اميرالمؤ منين عليه السلام گويد: چون اين جمله را از جـبـرئيـل امـيـن فـهـمـيـدم ، فـريـادى زدم و بـه رو بـر زمـيـن افـتـادم و گـفـت : آرى قـبـول دارم و راضـى هـسـتـم ، اگـر چـه پـرده احـتـرام دريـده شـود و سـنـتـهـا تعطيل شود و قرآن پاره شود و خانه كعبه خراب گردد و ريشم از خون تازه سرم رنگين شود: همواره شكيبائى كنم و بحساب خدا گذارم تا بر تو وارد شوم .
سپس رسولخدا صلى اللّه عليه و آله فاطمه و حسن و حسين را بخواند و چنانچه باميرالمؤ مـنين اعلام فرمود، بآنها نيز اعلام كرد، ايشان هم مانند او جواب بدادند، سپس آن وصيت با چند مهر از طلا كه آتش بآن نرسيده بود (ساخته دست بشر نبود) مهر شد و باميرالمؤ منين عليه السلام تحويل داده شد.
ابو موسى گويد: من بموسى بن جعفر عرضكردم : پدر و مادرم بقربانت ، نمى فرمائى در آن وصـيـت نـامـه چـه نـوشـتـه بـود؟ فـرمـود: سـنـت هـاى خـدا و سنتهاى رسولش بود، عـرضـكـردم : طـغـيان جستن و مخالفت آنها (كه بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله طغيان كـردنـد) بر اميرالمؤ منين عليه السلام در آن وصيتنامه نوشته بود؟ فرمود: آرى ، بخدا، يـك بـيـك و حـرف بـحـرف ، مـگـر نـشـنـيـده ئى قـول خـداى عزوجل را ((ما خود هستيم كه مردگانرا زنده كنيم و اعمالى را كه از پيش انجام داده اند با آثار ايشان بنويسم و همه چيز را در كتابى روشن آمارگيرى كرده ايم ـ 12 ـ يس ـ)) (پس نـوشـتـه شـدن همه چيز در وصيتنامه استبعادى ندارد) بخدا كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به اميرالمومنين و فاطمه عليهماالسلام فرمود: مگر چنين نيست كه آنچه را بشما وصيت كـردم و دسـتـور دادم فـهـمـيـديـد و پـذيرفتيد؟ گفتند: چرا، و بر آنچه ما را ناراحت كند و بخشم آورد صبر كنيم و در نسخه صفوانى زياده بر اين است :
ايـن جـمـله سـخـن يـكـى از روات مـرحوم كلينى است ، زيرا كتاب كافى چند نسخه داشته و رواتـش مختلفند، يكى همين صفوانى است كه نامش محمد بن احمد بن عبداللّه بن قضاعة بن صـفـوانـست كه مردى مورد اعتماد و فقيه و فاضل بوده است . و ديگر از روات كافى محمد بن ابراهيم نعمانى و هارون بن موسى تلعكبرى است .
و مـيـان نـسـخـه هـاى كـافـى اخـتـلافـى بـوده و شـيـخ صـدوق و شـيـخ مـفـيـد و اءمـثـال اينها رحمة الله عليهم نسخه هاى كافى را جمع كرده و مورد اختلاف را در كتابهاى خـود ذكـر نموده اند و چون اين خبر شريف در نسخه صفوانى اضافه اى را كه اكنون ذكر ميشود داشته و در نسخ ديگر نبوده ، با اين جمله به آن اشاره شد. و آن اضافه اينست :
حريز گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، با وجود احتياجى كه مـردم بـشـمـا دارنـد چـقـدر عـمـر شـمـا اهـلبـيـت كـوتـاه و اجـل شـمـا خانواده بيكديگر نزديكست ؟!! فرمود: براى هر يك از ما صحيفه و مكتوبى است كه آنچه در مدت عمرش راجع به برنامه كارش احتياج دارد در آن نوشته است ، چون او امر و دسـتـوراتـيـكـه در آنـسـت پـايـان يـابـد، امـام مـى فـهـمـد كـه اجـل او رسـيـده اسـت . سـپـس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نزد او آيد و خبر مرگش را باو گـويـد، و آنـچـه نزد خدا دارد، باو گزارش دهد، و امام حسين عليه السلام مكتوبى را كه بـاو دادنـد، قـرائت كرد، و خبر مرگش كه در پيش داشت برايش تفسير شد، ولى چيزهائى در آن مـكـتـوب بـاقـى بـود كـه هنوز انجام نشده ، او براى جنگ بيرون رفت ، و چيزهائيكه بـاقـى بـود، ايـن بود كه ملائكه يارى كردن او را از خدا خواسته اند و خدا اجازه فرموده است ملائكه مهيا و آماده جنگ گشته و در انتظار بودند تا آنحضرت شهيد شد، ملائكه فرود آمدند، در زمانيكه عمر آن حضرت تمام شده و شهيد گشته بود.
مـلائكـه گـفـتـنـد: پـروردگـارا! تو بما اجازه فرود آمدن و اجازه ياريش را دادى ، ولى ما فرود آمديم و تو قبض روحش نمودى !! خدا بايشان وحى كرد: شما بر سر قبر او باشيد تـا او را بـبـينيد كه بيرون آمده است آنگاه ياريش كنيد، اكنون گريه كنيد بر او و بر از دست رفتن يارى او از شما، زيرا شما براى او و گريه بر او اختصاص يافته ايد، پس آن مـلائكه براى عزا دارى اما حسين و براى افسوس از دست رفتن ياريش گريستند و چون بيرون آيد ياور او باشند.
-
شرح :
جـمـله اخـيـر اشـاره بـمـوضـوع رجـعـت دارد و آن يـكـى از مـسـائل مـذهـبـى اسـت كه در كتب اعتقاديه ذكر مى شود و مقصود از رجعت بازگشت بعضى از ائمه و جمعى از مؤ منين و كافران است بدنيا پيش از قيامت ، تا مؤ منين از آنها انتقام گيرند و بدولت حقه شادمان باشند.
مـوضـوع رجعت از عقايد مخصوص به اماميه است كه بر آن اتفاق دارند، اخبار در اين باره مـتـواتـر اسـت و برخى از آيات قرآن هم بر آن دلالت دارد، علامه مجلسى (ره ) در جلد 13 بـحـار الانـوار بـيـش از دويـسـت حـديـث از چـهـل و چـنـد اصـل مـعـتـبـر در اثـبـات رجـعـت ذكـر مـى كـنـد، مـجـلسـى (ره ) مـى گـويـد: اصـل مـوضـوع رجـعت مورد اتفاق علماء شيعه است ، ولى درباره خصوصيات آن ، اءخبارش اخـتـلاف دارد، مـثل اينكه : آيا رجعت همزمان باظهور امام قائم عليه السلام است يا جلوتر و يـا عـقـب تـر اسـت و نـيـز در مدت رجعت هر يك اختلافست ولى تحقيق اين خصوصيات لزومى ندارد و ايمان اجمالى به آن كافى ـ انتهى ـ.
روايـتـى كـه در مـوضوع رجعت ما را با استدلالى متين و دندان شكن مواجه مى كند اين است : ابوبصير (الصباح ) گويد: امام باقر عليه السلام بمن فرمود: ((درباره باز گشتنها از من سؤ ال مى كنى ؟ گفتم آرى ، فرمود: آن از قدرتست و جز قدريه منكر آن نباشند، چنين قـدرتـى را انـكار مكن )) چنانچه در موضوع معاد و زنده شدن روز قيامت آيات شريفه آخر سـوره يـس قـدرت خـدا را دليـل آن مـى دانـد، در ايـن روايـت هـم دليل آن مى داند، در اين روايت هم دليل رجعت را همان قدرت خدا ذكر مى كند، يعنى خداوندى كـه آن قـدرت و تـوانـائى داشت كه انسان را در ابتدا بدون هيچ سابقه و نمونه اى خلق كند، مى تواند او را رجعت دهد و يا در قيامت دوباره زنده كند.
* اموريكه امامت امام عليه السلام را ثابت مى كند *
بَابُ الْأُمُورِ الَّتِي تُوجِبُ حُجَّةَ الْإِمَامِ ع
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع إِذَا مَاتَ الْإِمَامُ بِمَ يُعْرَفُ الَّذِى بَعْدَهُ فَقَالَ لِلْإِمَامِ عَلَامَاتٌ مِنْهَا أَنْ يَكُونَ أَكْبَرَ وُلْدِ أَبِيهِ وَ يَكُونَ فِيهِ الْفَضْلُ وَ الْوَصِيَّةُ وَ يَقْدَمَ الرَّكْبُ فَيَقُولَ إِلَى مَنْ أَوْصَى فُلَانٌ فَيُقَالَ إِلَى فـُلَانٍ وَ السِّلَاحُ فـِيـنـَا بـِمـَنـْزِلَةِ التَّابـُوتِ فِى بَنِى إِسْرَائِيلَ تَكُونُ الْإِمَامَةُ مَعَ السِّلَاحِ حَيْثُمَا كَانَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 36 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى نصر گويد: به اما رضا عليه السلام عرض كردم ، چون امام بميرد، امام پس از وى بـچـه دليـل شـنـاخـتـه مـى شـود؟ فـرمـود: امـام را عـلامـاتـيـسـت : از جـمـله آنها اينستكه بـزرگـتـريـن فـرزنـد پدرش مى باشد و داراى فضيلت و وصيت است ، بطوريكه جماعت مسافرين مى آيند و مى پرسند: فلان امام (كه وفات كرد) بچه شخصى وصيت كرد؟ همه مـى گـويـنـد بـفـلان كـس ، و سـلاح در مـيـان مـا، مـانـنـد تـابـوتـسـت در بـنـى اسرائيل ، امامت همراه سلاحست هر گجا كه باشد (باحاديث 625 ـ 628 رجوع شود).
شرح :
مـوضـوع بـزرگـتـريـن فـرزنـد دو اسـتـثـنـا دارد: 1ـ دربـاره امـام حـسـن و امـام حسين 2ـ در صـورتـيـكـه فـرزنـد بـزرگـتـر را عيبى باشد چنانكه در حديث 743 بيايد و مقصود از فـضـيلت ، كمال علم و شجاعت و سخاوت و ساير صفات كماليه است كه امام بايد از همه مردم در آن صفات كاملتر باشد.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ يَزِيدَ شَعِرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ حَمْزَةَ عَنْ عَبْدِ الْأَعـْلَى قـَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع الْمُتَوَثِّبُ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ الْمُدَّعِى لَهُ مَا الْحُجَّةُ عَلَيْهِ قـَالَ يـُسْأَلُ عَنِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ قَالَ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيَّ فَقَالَ ثَلَاثَةٌ مِنَ الْحُجَّةِ لَمْ تَجْتَمِعْ فـِي أَحـَدٍ إِلَّا كـَانَ صـَاحـِبَ هـَذَا الْأَمْرِ أَنْ يَكُونَ أَوْلَى النَّاسِ بِمَنْ كَانَ قَبْلَهُ وَ يَكُونَ عِنْدَهُ السِّلَاحُ وَ يـَكـُونَ صـَاحِبَ الْوَصِيَّةِ الظَّاهِرَةِ الَّتِى إِذَا قَدِمْتَ الْمَدِينَةَ سَأَلْتَ عَنْهَا الْعَامَّةَ وَ الصِّبْيَانَ إِلَى مَنْ أَوْصَى فُلَانٌ فَيَقُولُونَ إِلَى فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 36 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبدالاعلى گويد. بامام صادق عليه السلام عرض كردم : كسيكه منصب امام ترا غصب كرده و بـنـا حـق ادعـا مـى كـنـد، چـه دليـلى بـر ردّ اوسـت ؟ فـرمـود: راجـع بـحـلال و حـرام از او بـپـرسـنـد (درسـت پـاسـخ نـگـفـتـنـش دليـل بـر ادعـاى دروغـش مـى بـاشـد) سـپـس بـمـن رو كـرد و فـرمـود: سـه دليل هست كه جز در صاحب امر امامت فراهم نيايد: 1ـ سزاوارترين مردمست نسبت به امام پيش از خود (از لحاظ خويشاوندى ، صفات كماليه ، و اخلاق و رفتار) 2ـ و سلاح نزد اوست 3ـ و وصيت امام سابق درباره او مشهور است بطورى كه چون در شهر امام وارد شوى و از عموم مـردم و كـودكـان هـم كـه بـپـرسى : فلام امام بچه شخصى وصيت كرده مى گويند بفلان پسر فلان .
3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَفْصِ بْنِ الْبـَخـْتـَرِيِّ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ قِيلَ لَهُ بِأَيِّ شَيْءٍ يُعْرَفُ الْإِمَامُ قَالَ بِالْوَصِيَّةِ الظَّاهـِرَةِ وَ بـِالْفَضْلِ إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَطْعُنَ عَلَيْهِ فِى فَمٍ وَ لَا بَطْنٍ وَ لَا فَرْجٍ فَيُقَالَ كَذَّابٌ وَ يَأْكُلُ أَمْوَالَ النَّاسِ وَ مَا أَشْبَهَ هَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
بـامـام صـادق عـليـه السـلام عـرض شـد: امـام بـچـه دليل شناخته شود؟ فرمود: بوصيت معروف و فضيليت ، همانا هيچكس نمى تواند نسبت به امـام دربـاره دهـان و شـكـم و عـورت طـعـنـى زنـد، بـايـنـكـه بـگـويـنـد: او دروغـگـوسـت و مال مردم را مى خورد و مانند اينها.
4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ وَهْبٍ قَالَ قـُلْتُ لِأَبِى جَعْفَرٍ ع مَا عَلَامَةُ الْإِمَامِ الَّذِى بَعْدَ الْإِمَامِ فَقَالَ طَهَارَةُ الْوِلَادَةِ وَ حُسْنُ الْمَنْشَإِ وَ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مـعـاويـه بـن وهـب گويد: به امام صادق عليه السلام عرضكردم : علامت جانشين امام چيست ؟ فرمود: پاكيزگى ولادت (حلال زادگى ، ختنه شده ، بخون آلوده نبودن ) و تربيت خوب (رشد و نموش به كمال و سعادت مقرون باشد) و ياوه گرى و بازى نكند.
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضـَا ع قـَالَ سـَأَلْتـُهُ عَنِ الدَّلَالَةِ عَلَى صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ الدَّلَالَةُ عَلَيْهِ الْكِبَرُ وَ الْفَضْلُ وَ الْوَصِيَّةُ إِذَا قَدِمَ الرَّكْبُ الْمَدِينَةَ فَقَالُوا إِلَى مَنْ أَوْصَى فُلَانٌ قِيلَ إِلَى فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ وَ دُورُوا مَعَ السِّلَاحِ حَيْثُمَا دَارَ فَأَمَّا الْمَسَائِلُ فَلَيْسَ فِيهَا حُجَّةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
احـمـدبـن عـمـر گـويـد: از حـضـرت رضـا عـليـه السـلام دربـاره دليـل امـامـت صـاحـب الامـر پـرسـيـدم فرمود، دليش بزرگى سن و فضيلت و وصيت است ، زمـانـيكه كاروان بشهر در آيد و بگويد: فلانى بكه وصيت كرد؟ جواب دهند: بفلان پسر فـلان و هـر كـجـا سـلاح گـرديـد، شـمـا هـم (بـراى يـافتن امام ) بگرديد، اما جواب گفتن مـسـائل دليـل نـيـسـت (يـعـنـى نـسـبـت بـعـوام و نـوع مـردم ، بـلكـه تـنـهـا دليل براى دانشمندان و خواص از مردم است ).
6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْأَمْرَ فِى الْكَبِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ فِيهِ عَاهَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 37 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمود: امر امامت بفرزند بزرگ مى رسد، در صورتيكه عيبى نداشته باشد.
شرح :
پـسـر بزرگتر امامست در صورتى كه در خلقت و اخلاق او نقصى نباشد كه در نظر مردم زشـت و مـنـفـور آيـد. مـانـنـد عـبـدالله افـطـح كـه بـعـد از اسـمـعـيـل بـزرگترين فرزند امام صادق عليه السلام بود ولى دو عيب داشت : 1ـ پاهايش بـى انـدازه پـهـن و درشـت بـود. 2ـ نـادان و فـاسـد العـقـيـده بـود و بـقـول شـيـخ مـفـيـد نزد پدر خود آبروئى نداشت و با طايفه حشويه رفت و آمد مى كرد و بمذهب مرجئه مى گرائيد.7- أَحـْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع جُعِلْتُ فـِدَاكَ بـِمَ يـُعـْرَفُ الْإِمـَامُ قـَالَ فـَقـَالَ بِخِصَالٍ أَمَّا أَوَّلُهَا فَإِنَّهُ بِشَيْءٍ قَدْ تَقَدَّمَ مِنْ أَبِيهِ فِيهِ بِإِشَارَةٍ إِلَيْهِ لِتَكُونَ عَلَيْهِمْ حُجَّةً وَ يُسْأَلُ فَيُجِيبُ وَ إِنْ سُكِتَ عَنْهُ ابْتَدَأَ وَ يُخْبِرُ بـِمـَا فـِى غـَدٍ وَ يـُكـَلِّمُ النَّاسَ بِكُلِّ لِسَانٍ ثُمَّ قَالَ لِى يَا أَبَا مُحَمَّدٍ أُعْطِيكَ عَلَامَةً قَبْلَ أَنْ تـَقـُومَ فـَلَمْ أَلْبـَثْ أَنْ دَخـَلَ عَلَيْنَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ فَكَلَّمَهُ الْخُرَاسَانِيُّ بِالْعَرَبِيَّةِ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ ع بِالْفَارِسِيَّةِ فَقَالَ لَهُ الْخُرَاسَانِيُّ وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا مَنَعَنِى أَنْ أُكـَلِّمـَكَ بِالْخُرَاسَانِيَّةِ غَيْرُ أَنِّى ظَنَنْتُ أَنَّكَ لَا تُحْسِنُهَا فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ إِذَا كُنْتُ لَا أُحـْسـِنُ أُجـِيـبـُكَ فَمَا فَضْلِى عَلَيْكَ ثُمَّ قَالَ لِى يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ الْإِمَامَ لَا يَخْفَى عَلَيْهِ كـَلَامُ أَحـَدٍ مـِنَ النَّاسِ وَ لَا طـَيـْرٍ وَ لَا بـَهـِيـمـَةٍ وَ لَا شـَيْءٍ فـِيـهِ الرُّوحُ فَمَنْ لَمْ يَكُنْ هَذِهِ الْخِصَالُ فِيهِ فَلَيْسَ هُوَ بِإِمَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 38 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصير گويد: به حضرت ابوالحسن عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، امام بـچـه دليـل شـنـاخته شود؟ فرمود: بچند خصلت : اولش اينكه : چيزى از پدرش كه باو اشـاره داشـتـه بـاشد در باره اش پيشى گرفته باشد (مانند تصريح بر امامت و وصيت درباره او و سپردن علم و سلاح و ساير نشانه هاى امامت باو) تا براى حجت باشد و از هر چه بپرسند فورا جوابگويد و اگر در محضرش سكوت كنند. او شروع كند و از فردا خبر دهـد و بـهر لغتى با مردم سخن گويد، سپس بمن فرمود: اى ابا محمد! پيش از آنكه از اين مجلس برخيزى نشانه ديگرى بتو مى نمايانم .
طـولى نـكـشـيد كه مردى از اهل خراسان وارد شد و بلغت عربى با حضرت سخن گفت و امام عـليـه السلام بفارسى جوابش داد، مرد خراسانى گفت . قربانت گردم ، بخدا من از سخن گفتن بلغت خراسانى با شما مانعى نداشتم جز اينكه گمان مى كردم شما آن لغت را خوب نمى دانيد، فرمود: سبحان الله ! اگر من نتوانم خوب جوابت گويم چه فظيلتى بر تو دارم ؟!! سپس بمن فرمود: اى ابا محمد: همانا سخن هيچيك از مردم بر امام پوشيده نيست و نه سـخـن پـرنـدگان و نه سخن چارپايان و نه سخن هيچ جاندارى ، پس هر كه اين صفاترا نداشته باشد، امام نيست .
-
* ثبوت امامت در اعقاب و عدم رجوعش به برادر و عمو و خويشان ديگر *
بـَابُ ثـَبـَاتِ الْإِمـَامـَةِ فـِي الْأَعـْقـَابِ وَ أَنَّهـَا لَا تَعُودُ فِي أَخٍ وَ لَا عَمٍّ وَ لَا غَيْرِهِمَا مِنَ الْقَرَابَاتِ
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ ثُوَيْرِ بْنِ أَبِى فـَاخـِتـَةَ عـَنْ أَبـِى عـَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا تَعُودُ الْإِمَامَةُ فِى أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ أَبـَداً إِنَّمـَا جـَرَتْ مـِنْ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ كَمَا قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بـَعـْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ فِى كِتابِ اللّهِ فَلَا تَكُونُ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع إِلَّا فِى الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 38 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: بـعـد از امـام حسن و امام حسين ، امامت هرگز بدو برادر نـمـيرسد، و از دوران على بن الحسين ، چنانكه خداى تبارك و تعالى فرمايد جارى گشت : ((خـويـشـاونـدان در كـتـاب خـدا بـيـكـديـگـر سـزاوارتـرنـد ـ75ـ انـفـال و 6ـ اءحـزاب ـ)) پـس از دوران عـلى بـن ابـى الحسين عليه السلام امامت جز در ميان فرزندان و فرزندان آنها نباشد (يعنى پشت بپشت از پدر بپسر رسد).
شرح :
علامه مجلسى (ره ) گويد: آين آيه شريفه در دو مورد از قرآن ذكر شده است : 1ـ آيه 75ـ سوره انفال 2ـ آيه 6ـ سوره احزاب و گويا در اينجا مقصود همان آيه سوره اءحزابست و آن چنين است ((النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم وازواجه امهاتهم و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله من المؤ منين و المهاجرين )) پيغمبر بمؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران مؤ منانند و خويشاوندان در كتاب خدا بهمديگر از مؤ منان و مهاجران سـزاوارتـرند)) و اين آيه دو وجه دارد: 1ـ آنكه ((من المؤ منين )) بيان ((اولواالارحام )) باشد، بنابراين معنى آيه اينستكه : خويشان نزديك از خويشان دور سزاوارترند، چانچه در مـقـام ارث تـا زمـانـيـكـه اولاد و پدر و مادر باشند به برادر و خواهر ارث نمى دهند 2ـ اينكه ((من المؤ منين )) صله ((اولوا الارحام )) باشد، پس معنى آيه اينستكه خويشاوندان از بـيگانگان سزاوارترند و ظاهر اينستكه همين معنى در اينجا مقصود است ، زيرا در صدر آيه حق پيغمبر و همسرانش ذكر شده و مناسب اينستكه سپس حق خويشاوندان و نزديكانش ذكر شود و آنها را بر بيگانگان مقدم دارد.2- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سَمِعَهُ يَقُولُ أَبَى اللَّهُ أَنْ يَجْعَلَهَا لِأَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 39 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن يـعـقـوب گـويـد: شـنـيـدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: خدا ابا و امتناع فرموده از اينكه امام ترا بعد از حسن و حسين عليهما السلام براى دو برادر قرار دهد.
3- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع أَنَّهُ سُئِلَ أَ تَكُونُ الْإِمَامَةُ فِى عَمٍّ أَوْ خَالٍ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ فَفِى أَخٍ قَالَ لَا قُلْتُ فَفِى مَنْ قَالَ فِى وَلَدِى وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ لَا وَلَدَ لَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 39 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابن بزيع از امام رضا عليه السلام سؤ ال كرد: آيا امامت به عمو و دائى (امام سابق ) مى رسـد؟ فـرمـود: نـه گـويد: عرض كردم . به برادر؟ فرمود: نه ؛ عرض كردم : پس به كى مى رسد؟ فرمود: به پسر من ـ و در آن روز امام رضا عليه السلام پسرى نداشت .
4- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بـْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ لَا تَجْتَمِعُ الْإِمَامَةُ فِى أَخَوَيْنِ بَعْدَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ إِنَّمَا هِيَ فِي الْأَعْقَابِ وَ أَعْقَابِ الْأَعْقَابِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 39 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: بعد از امام حسن و امام حسين ، امامت در دو برادر جمع نشود، بلكه فقط در فرزندان و فرزندان آنها باشد.
5- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ عـُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ لَا أَرَانـِى اللَّهُ فـَبـِمـَنْ أَئْتـَمُّ فـَأَوْمـَأَ إِلَى ابـْنـِهِ مـُوسـَى قَالَ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِمُوسَى حَدَثٌ فـَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ وَاحِداً فَوَاحِداً
وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ ثُمَّ هَكَذَا أَبَداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 40 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
عيسى بن عبدالله گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اگر حادثه اى رخ دهد (يـعـنى اگر شما وفات كنيد) كه خدا به من نشان ندهاد، از كى پيروى كنم ؟ حضرت به پـسـرش مـوسى عليه السلام اشاره كرد، عرض كردم : اگر براى موسى حادثه اى پيش آمـد، از كـى پيروى كنم ؟ فرمود: از پسرش ، عرض كردم : اگر براى پسرش حادثه اى رخ دهـد و بـرادر بـزرگ و پـسـر كـوچـكـى داشته باشد، از كى پيروى كنم ؟ فرمود: از پسرش ،بعد هم يكى پس از ديگرى ـ و در نخسه صفوانيست : سپس هميشه همين طور.
* مـــواردى كـــه خـــداى عـــزوجـــل و رســـولش بــر ائمـه عـليـهـم السلام يكى پس از ديگرىتصريح كرده اند *
بَابُ مَا نَصَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَسُولُهُ عَلَى الْأَئِمَّةِ ع وَاحِداً فَوَاحِداً
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ أَبـِى سـَعِيدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مِنْكُمْ فـَقـَالَ نـَزَلَتْ فـِى عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِي طَالِبٍ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ع فَقُلْتُ لَهُ إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمِّ عَلِيّاً وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ع فِى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَقَالَ قُولُوا لَهُمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص نَزَلَتْ عَلَيْهِ الصَّلَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ اللَّهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتَّى كـَانَ رَسـُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِى فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبـَعـِيـنَ دِرْهَماً دِرْهَمٌ حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِى فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَ الْحَجُّ فَلَمْ يـَقـُلْ لَهـُمْ طـُوفـُوا أُسـْبُوعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص هُوَ الَّذِى فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ أَطـِيـعـُوا اللّهَ وَ أَطـِيـعـُوا الرَّسـُولَ وَ أُولِى الْأَمـْرِ مـِنـْكـُمْ وَ نـَزَلَتْ فـِى عـَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحـُسـَيـْنِ فـَقـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص فـِى عـَلِيٍّ مـَنْ كـُنـْتُ مـَوْلَاهُ فـَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ قَالَ ص أُوصـِيـكـُمْ بـِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِى فَإِنِّى سَأَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّى يُورِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَأَعْطَانِي ذَلِكَ وَ قَالَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ وَ قَالَ إِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ بَابِ هُدًى وَ لَنْ يُدْخِلُوكُمْ فِى بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَكَتَ رَسُولُ اللَّهِ ص فـَلَمْ يـُبـَيِّنْ مَنْ أَهْلُ بَيْتِهِ لَادَّعَاهَا آلُ فُلَانٍ وَ آلُ فُلَانٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهُ فِى كِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ ص إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تـَطـْهـِيـراً فـَكـَانَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ فَاطِمَةُ ع فَأَدْخَلَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ص تَحْتَ الْكِسَاءِ فِى بَيْتِ أُمِّ سَلَمَةَ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ لِكُلِّ نَبِيٍّ أَهْلًا وَ ثَقَلًا وَ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِى وَ ثـَقـَلِى فـَقـَالَتْ أُمُّ سـَلَمـَةَ أَ لَسـْتُ مـِنْ أَهْلِكَ فَقَالَ إِنَّكِ إِلَى خَيْرٍ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِى وَ ثـِقـْلِى فـَلَمَّا قـُبـِضَ رَسـُولُ اللَّهِ ص كـَانَ عَلِيٌّ أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ لِكَثْرَةِ مَا بَلَّغَ فـِيـهِ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ إِقـَامـَتـِهِ لِلنَّاسِ وَ أَخـْذِهِ بـِيـَدِهِ فـَلَمَّا مـَضـَى عـَلِيٌّ لَمْ يـَكـُنـْ يـَسْتَطِيعُ عَلِيٌّ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ أَنْ يُدْخِلَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا وَاحِداً مِنْ وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْزَلَ فِينَا كَمَا أَنْزَلَ فـِيـكَ فـَأَمـَرَ بـِطَاعَتِنَا كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ بَلَّغَ فِينَا رَسُولُ اللَّهِ ص كَمَا بَلَّغَ فِيكَ وَ أَذْهـَبَ عـَنَّا الرِّجـْسَ كـَمـَا أَذْهـَبَهُ عَنْكَ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ ع كَانَ الْحَسَنُ ع أَوْلَى بِهَا لِكِبَرِهِ فَلَمَّا تُوُفِّيَ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُدْخِلَ وُلْدَهُ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ أُولُوا الْأَرْحـامِ بـَعـْضـُهـُمْ أَوْلى بـِبـَعـْضٍ فـِى كِتابِ اللّهِ فَيَجْعَلَهَا فِى وُلْدِهِ إِذاً لَقَالَ الْحـُسـَيـْنُ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِى كَمَا أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ طَاعَةِ أَبِيكَ وَ بَلَّغَ فِيَّ رَسُولُ اللَّهِ ص كـَمـَا بـَلَّغَ فـِيـكَ وَ فـِي أَبـِيكَ وَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنِّى الرِّجْسَ كَمَا أَذْهَبَ عَنْكَ وَ عَنْ أَبِيكَ فَلَمَّا صـَارَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ ع لَمْ يَكُنْ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يَسْتَطِيعُ أَنْ يَدَّعِيَ عَلَيْهِ كَمَا كَانَ هُوَ يـَدَّعـِى عـَلَى أَخِيهِ وَ عَلَى أَبِيهِ لَوْ أَرَادَا أَنْ يَصْرِفَا الْأَمْرَ عَنْهُ وَ لَمْ يَكُونَا لِيَفْعَلَا ثُمَّ صـَارَتْ حـِيـنَ أَفـْضـَتْ إِلَى الْحُسَيْنِ ع فَجَرَى تَأْوِيلُ هَذِهِ الْآيَةِ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بـِبـَعـْضٍ فـِى كِت ابِ اللّهِ ثُمَّ صَارَتْ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صـَارَتْ مـِنْ بَعْدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع وَ قَالَ الرِّجْسُ هُوَ الشَّكُّ وَ اللَّهِ لَا نَشُكُّ فِى رَبِّنَا أَبَداً
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ وَ الْحُسَيْنُ بْنُ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ الْحُرِّ وَ عِمْرَانَ بْنِ عَلِيٍّ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مِثْلَ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 40 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق دربـاره قـول خـداى عـزوجـل ((خـدا را فـرمـان بـريـد و پـيغمبر و كارداران خود را فرمان بريد ـ 59 نساء)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: دربـاره عـلى بـن ابـى طـالب و حـسـن و حـسـيـن عـليـهـم السـلام نـازل شده است (زيرا در آن زمان همان سه نفر از ائمه حاضر بودند)، به حضرت عرض كـردم : مـردم مـى گـويـنـد: چـرا عـلى و خـانـواده اش در كـتـاب خـداى عـزوجـل بـرده نـشده ؟ فرمود: به آنها بگو: آيه نماز، بر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نازل شده و سه ركعتى و چهار ركعتى آن نام برده نشده تا اينكه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله خـود بـراى مـردم بـيـان كـرد و آيـه زكـوة بـر آن حـضـرت نازل شد و نامبرده نشد كه زكوة از هر چهل درهم يك درهم است ، تا اينكه خود پيغمبر آن را براى مردم شرح داد و امر بحج نازل شد و به مردم نگفت هفت دور طواف كنيد تا اينكه
خود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله براى آنها توضيح داد.
و آيـه ((اطـيـعـوا الله و اطـيـعـوا الرسـول و اولى الامـر مـنـكـم )) نازل شد و درباره على و حسن و حسن نازل شد، پس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره عـلى عليه السلام فرمود: ((هر كه من مولا و آقايم على مولا و آقاست )) و باز فرمود: در كـتـاب خـدا و اهـل بـيـتـم بـه شـمـا سـفـارش مـى كـنـم . مـن از خـداى عـزوجـل خـواسته ام كه ميان آنها جدائى نيندازد تا آنها را در سر حوض به من رساند، خدا خـواسـتـه مـرا عـطـا كـرد، و نـيـز فـرمـود: شـما چيزيى به آنها نياموزيد كه آنها از شما دانـاتـرنـد، و بـاز فـرمـود: آنـهـا شـمـا را از در هـدايت بيرون نكنند و بدر گمراهى وارد نسازند.
اگـر پـيـغـمـبـر خـامـوشـى مـى گـزيـد و دربـاره اهـلبـيـتـش بـيـان نـمـى كـرد، آل فـلان و آل فـلان آن را بـراى خـود ادعـا مـى كـردنـد، ولى خـداى عـزوجـل بـراى تـصـديـق پـيـغـمـبـرش بـيـان آن حـضـرت را (كـه مـقـصـود آل پـيـغـمـبـر اسـت نـه آل فـلان و فـلان ) در كـتـابـش نـازل فـرمـود ((هـمـانـا خـدا مـى خـواهـد نـاپـاكـى را از شـمـا اهـل ايـن خـانـه بـبـرد و پـاكـيـزه تـان كـنـد، پـاكـيـزه كـامـل ـ 33 سـوره احـزاب ) در خـانه ام سلمه و على و حسن و حسين و فاطمه عليهم ـ السلام بـودنـد كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آنها را زير عبا گرد آورد و سپس فرمود: خدايا هـر پـيـغـمـبـرى اهـل و حـشـمـى داشـت ، و اهـل و حـشـم مـن ايـنـهـايـنـد، ام سـلمـه گـفـت : مـن از اهـل شـمـا نـيـسـتـم ؟ فـرمـود: تـو بـه خـوبـى مـى گـرائى ، ولى ايـنـهـا اهل و حشم من هستند.
بنابراين چون پيغمبر صلى الله عليه و آله وفات يافت ، براى پيشوايى مردم ، على از هـمـه مـردم سـزاوارتر بود، بجهت تبليغات بسيارى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله نـسـبـت به او فرموده بود، و دست او را گرفته و در ميان مردم بپاداشته بود، و چون على درگـذشـت ، نـمـى تـوانـست و اقدام هم نمى كرد كه محمد بن على و نه عباس بن على و نه هـيـچـيـك از پـسـران ديـگـرش را (غـيـر از حـسـنـيـن عـليـهـمـاالسـلام ) در اهـل پـيـغـمبر داخل كند، زيرا در آنصورت حسن و حسين مى گفتند: خداى تبارك و تعالى آيه اهـلبـيـت را دربـاره مـا نـازل فـرمـود، چـنـانـكـه دربـاره تـو نـازل كـرد و مـردم را بـاطـاعـت مـا امـر كـرد، چـنـانـكـه بـاطـاعـت تـو امـر فـرمـود، و رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله نسبت به ما تبليغ كرد، چنانكه نسبت به تو، تبليغ فـرمـود و خـدا نـاپاكى را از ما برد چنانكه از تو برد، و چون على درگذشت ، حسن عليه السـلام بـامـامـت سزاوارتر بود براى بزرگساليش و چون وفات نمود، نمى توانست و اقـدام هـم نـمـى كـرد كـه فـرزنـدان خـودش را در امـر امـانـت داخـل كـنـد و در مـيـان آنـهـا قـرار دهـد، در صـورتـى كـه خـداى عـزوجـل مـى فرمايد: ((خويشاوندان در كتاب خدا به يكديگر سزاوارترند)) زيرا در آن صـورت حـسـيـن عليه السلام مى گفت : خدا مردم را به اطاعت من امر نمود، چنانكه به اطاعت تـو و اطـاعـت پـدرت امـر فـرموده و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره من هم تبليغ كرده ، چنانكه درباره تو و پدرت تبليغ فرموده و خدا ناپاكى را از من برده ، چنانكه از تـو و پـدرت بـرده اسـت ، پـس چـون امـامـت بـه حـسـيـن رسـيـد، هـيـچ يـك از اهل بيت او نمى توانست بر او ادعا كند، همچنانكه او بر برادر و پدرش ادعا مى كرد، اگر آن دو مى خواستند امر امامت را از او به ديگرى بگردانند، ولى آنها چنين كارى نمى كردند، سـپـس زمـانـى كـه امـامـت بـه حـسـيـن عـليـه السـلام رسـيـد، مـعـنـى و تاءويل آيه ((و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله )) جارى گشت ، و بعد از حسين به على بن الحسين رسيد، و بعد از على بن الحسين به محمد بن على رسيد، آنگاه امام فرمود: مقصود از ناپاكى همان شك است ، به خدا كه ما درباره پروردگار خود هرگز شك نكنيم .
شرح :
جـمـله ((مـن كـنـت مـولاه فـعـلى مـولاه )) كـه در ايـن روايـت از قـول پيغمبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) نقل شد، سخن روز غدير آن حضرت است كه از بزرگترين ادله امامت و خلافت اميرالمؤ منين عليه السلام بشمار مى آيد.
علامه مجلسى (ره ) در اينجا توضيح مفصلى در اين باره مى دهد كه ما خلاصه و عصاره آن را ذكـر مى كنيم : استدلال به خبر غدير براى امامت آن حضرت به دو مطلب توقف دارد. 1ـ اثـبـات اصـل خـبر و صدور آن كلمات از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله 2ـ اثبات دلالت آن بـر امـامـت و خـلافت آن حضرت : در قسمت اول گمان ندارم هيچ خردمندى در ثبوت و تواتر اين خبر شك و ترديد كند، تا آنجا كه ابن جزرى شافعى در رساله ((اسنى المطالب )) خـود مـتـواتـر بـودن ايـن حـديـث را ثـابـت كـرده و مـنـكـرش را جـاهـل و مـتـعـصـب نـامـيـده اسـت ، و دانـشـمـنـدان بـزرگ عـامـه مـانـنـد ابـن اثـيـر در جـامـع الاصول و بغوى در مصابيح و ابن حجر در فتح البارى ، از صحيح ترمذى بسندهاى خود از زيدبن ارقم نقل كرده اند.
-
سـيـد مـرتـضـى در كـتـاب شـافـى گـويـد: صـدور اصـل خـبـر غـديـر ظـاهـر و مـعـلومـسـت مـانـنـد غـزوات پـيـغـمـبـر اصـل قـضـيـه حـجـة الوداع و احـوال مـعـروف آن حـضـرت و دليـل ديـگـر بـر صـحـت ايـن خـبـر اجـمـاع شـيـعـه و سـنـى اسـت بـر نـقـل آن ، چـه آنـكـه اعـتـراض و اشـكـال عـامـه بـر دلالت ايـن خـبـر دليـل تـصـديق به صدور آن است و دليل ديگرش اخبار متظافرى است كه احتجاج اميرالمؤ مـنين عليه السلام را در شورى بيان مى كند، كه آن حضرت در شورى فرمود: شما را به خـدا در مـيـان شـمـا جز من كسى هست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دست او را گرفته و گفته باشد: من كنت مولاه فهذا مولاه ، الهم و ال من و الاه و عاد من عاداه . همه گفتند: نه ، به خدا، و چون آن مردم مشهور و معروف شورى اعتراف كردند و ديگرانى هم كه بعدا آن خبر را شـنـيـدنـد، انـكـار نـكـردند با وجود اينكه مى دانيم بسيار مى خواستند اگر آن سخن دروغ باشد، انكار كنند، موجب يقين به صحت آن خبر مى گردد.
و امـا در مـقـام دوم كه مقام اثبات دلالت اين خبر است بر امامت ، چون بعضى از متعصبين عامه كه نتوانسته اند اصل خبر را انكار كنند گفته اند: كلمه ((مولى )) در سخن پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله مـعنى امامت و ولايت را نمى فهماند، بدين جهت علماء ما رضوان الله عليهم اجمعين از چند راه شبهه را حل كرده و توضيح داده اند.
اول ـ طريقه اين است كه گويا شيخ صدوق عليه الرحمه مبتكر آن بوده و در معانى الاخبار و خـصـالش بـيـان كـرده اسـت ، و آن طـريقه اين است كه : كلمه ((مولى )) در لغت عربى عـلاوه بـر ايـنـكـه در مـعـنـى صـاحـب اخـتـيـار و سـرپـرسـت و اءولى بـه تـصـرف استعمال مى شود، به معانى ديگرى هم بكار مى رود: 2ـ بنده ، 3ـ آزاد شده 4ـ هم سوگند 5ـ آزاد كـنـنـد 6ـ مـالك 7ـ هـمـسـايـه 8ـ دامـاد 9ـ جـلو 10 ـ دنـبـال 11ـ پـسـر عـمـو 12ـ نـعـمت پرورده 13ـ دوست 14ـ ناصر و ياور. اما مسلم است كه قـرائن حـال و مـقـام اقـضـا مـى كـنـد كـه هـيـچـيـك از آن مـعـانـى جـز مـعـنـى اول مقصود پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله نبوده است ، زيرا نسبت به معنى دوم و سوم و چـهـارم پـيـداست كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بنده و آزاد شده و هم قسم كسى نبوده است تا در آن موقع حساس بفرمايد: هر كس من هم قسم او بوده ام ، على هم قسم اوست . و اما 8 مـعـنـى ديـگـر (آزاد كـنـنـده ، مـالك ، هـمـسـايـه ، دامـاد، جـلو، دنـبـال ، پـسـر عمو، نعمت پرورده ) بسيار واضح است كه اراده آنها توضيح و اضحاف و بلكه سخنى است بيهوده و خنده آور كه از هيچ عاقلى صادر نمى شود، مگر ممكن است انسان عـاقـل مـردم را در شـدت گرما وسط بيابان گرد آورد و بگويد: هركس من همسايه او هستم عـلى هـمـسـايـه اوسـت يـا آنـكه هر كس را كه من پسر عمو هستم ، على هم پسر عمويش هست ، بـاقـى مـى مـانـد مـعـنى دوست و ياور كه بيشتر عامه به آن تمسك كرده اند. ولى بر هيچ خـردمـنـدى پوشيده نيست كه براى بيان اين معنى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بايد به على عله السلام سفارش كند كه هر كس را من دوست مى داشتم و يارى مى كردم تو هم دوست داشـتـه باش و يارى كن ، نه آنكه مردم را گرد آورد و با آنها چنين سخنى بگويد و اگر بـگـوئيـد مـقـصـود يـاورى امـراء اسـت از رعـايا و جلب دوستى رعايا نسبت به امرا، در اين صـورت دليـل بـر گـفـتـه مـا و امـامـت و خـلافـت آن حضرت است و نيز مى گوئيد: هر گاه سـلطـانـى رعـيـت خـود را نـزديـك وفـاتـش جمع كند و دست يكى از خويشان و نزديكانش را بگيرد و بگويد: هر كه را من دوست و ياورش بوده ام ، اين شخص دوست و ياور اوست ، با تـوجـه بـه ايـنـكـه چـنين سخنى را درباره ديگرى نگفته و براى جانشينى خودش هم هنوز كـسى را انتخاب نكرده است ، هر كسى از اين بيان معنى جانشينى و خلافت و ترغيب رعيت را به امتثال فرمان و دوستى او مى فهمد.
دوم ـ در روايـات بـسـيـارى كـه عامه و خاصه نقل كرده اند چنانست كه : پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله پـيـش از آنـكـه آن جـمـله را دربـاره على بفرمايد، فرمود: اءلست اولى بكم من اءنـفـسكم ؟ ((من نسبت به شما از خود شما اءولى نيستم ؟)) همه گفتند: چرا، سپس فرمود: هـر كـه را مـن مـولاى او هـسـتـم عـلى مـولاى اوسـت و بسيار روشن است كه آن اولويتى را كه ابـتـداء از مـردم ، بـراى خـود اقـرار گـرفـتـه اسـت ، همان اولويت و سرپرستى و صاحب اختيارى است كه در جمله بعد براى على عليه السلام ثابت مى كند.
سوم ـ كلمه مولى در معنى اولى بتصرف حقيقت است و معانى ديگر از فروع اين معنى است و مـحـتـاج بـه اضـافه قيدى ديگر است و نيز محتاج به عنايت و قرينه است ، زيرا مالك را مـولى گـويـنـد، چون نسبت به مملوك اولويت دارد و مملوك را مولى گويند. چون به اطاعت مـالك اولى اسـت و هـمـچنين همسايه و هم قسم را مولى گويند چون آنها به يارى هم قسم و هـمسايه خويش اولويت دارند و همچنين نسبت به معانى ديگر پس چون لفظ مولى در معنى اول حـقـيـقـت اسـت و قـريـنـه ئى بـراى مـعـانـى ديـگـر نـيـسـت بـايـد بـر آن مـعـنـى حمل شود، و اگر معنى دوست و ياور را ادعا كنند مى گوئيم : اگر معنى مولى سرپرست و اولى بـتـصـرف بـاشـد، مـقـصود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله اينست كه مردم او را دوست بـدارند و متابعت كنند و يارى نمايند و اگر معنى مولى دوست و ياور باشد، مقصود اينست كه : على عليه السلام ياور و دوست مردم است و پيداست كه دعائى كه پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله بـه لفـظ ((الهـم و ال مـن والاه و عـاد مـن عـاده )) مـى فـرمـايـد بـا مـعـنـى اول مناسب است نه با معنى دوم .
چـهـارم ـ اخـبـاريكه از طريق عامه و خاصه رسيده است به اينكه آيه شريفه اليوم اكملت لكـم ديـنـكـم و اتـمـمـت عـليـكـم نـعـمـتـى 3ـ سـوره مـائده ـ ((امـروز ديـنـتان را براى شما كـامـل كـردم و نـعـمـتـم را بـر شـمـا تـمـام كـردم ، در روز عـيـد غـديـر نـازل شـده است دلالت دارد بر اينكه كلمه ((مولى )) در سخن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در مـعـنـى امـامـت و خـلافـت بـه كـار رفـتـه اسـت و مـقـصـود آن حـضـرت از آن عـمـل در آن خـطـبـه تـعـيـيـن جـانـشـيـن خـود و حـجـت خـداسـت بـر مـخـلوق ، زيـرا امـرى كـه كامل كننده دين و نعمت خدا باشد، جز نصب امام و پيشواى روحانى براى مردم نتواند بود.
پنجم ـ يكى از آيات ديگرى كه در آن روز نازل شـد، ايـن آيـه شـريـفـه اسـت يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انـزل اليـك مـن ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس اى پيغمبر آنـچـه از پـروردگـارت بتو نازل شده به مردم برسان ، اگر انجام ندهى ، پيام وى را نـرسـانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم حفظ مى كند مفسرين گويند: تهديدى كه خدايتعالى پـيـغـمـبـرش را مـى فـرمـايـد، بـا وعـده حـفـظ و نـگـهـدارى او بـزرگـتـر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه يغمبرش را مى فرمايد، با وعده حفظ و نـگـهـدارى او، بزرگتر دليل بر اين است كه : امر مهمى كه خدا در اين آيه به پيغمبرش تـذكـر مـى دهد، موضوع تعيين امام و جانشين است كه اگر انجام نشود، زحمات بيست و سه سـاله پـيـغـمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله ، پس از مرگش به هدر مى رود، و مردم يكباره به جاهليت خود بر مى گردند، و مثل اينست كه پيغمبر رسالت و پيام خدا را نرسانيده است ، و نـيـز چـون امير المؤ منين عليه السلام به واسطه جنگهاى معروف و مشهورش كه پايه اسـلام را مـحـكـم كرده بود. در دل منافقين كينه و خشمى ايجاد نموده بود. كه در اواخر عمر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گاه و بيگاه اظهار مى كردند و آن حضرت هم آگاه بود كه نصب على عليه السلام به مقام پيشوائى بر آنها گران و سنگين خواهد آمد و كار شكنى و فـتـنـه انـگـيزى خواهند كرد، از اين جهت خداى تعالى ضمانت نگهدارى پيغمبرش را در آيه شريفه تذكر مى دهد.
شـشم ـ جمعيتى كه در آن روز حاضر بودند و سخنان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله را مى شـنـيدند، همگى مقصود آن حضرت را فهميدند و على عليه السلام را به مقام امامت و خلافت تـبـريـك گـفتند، نخستين آنها عمر بن الخطاب بود كه گفت بخ بخ لك يا اباالحسن لقد اءصـبـحـت مـولاى و مـولا كـل مـؤ مـن و مـؤ مـنـة ((خـوشـا بـه حال تو اى ابوالحسن ! كه امروز آقاى من و آقاى هر مرد و زن با ايمان گشتى ، و حسان بن ثـابـت نـيـز در آن روز اشـعـارى در تـبـريـك و تـهـنـيت آن حضرت به مقام امامت سروده كه بـتـواتـر از او نـقل شده است و همچنين شعراء ديگر صحابه و تابعين اين موضوع را به تفصيل بيان كرده و همه معنى امامت و خلافت را از سخن پيغمبر فهميده اند.
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) در ايـنـجـا راجـع بـه جـمـله ((اوصـيـكـم بـكـتـاب الله و اهـل بـيـتى و نيز درباره آيه شريفه ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس )) توضيحات مـفـيـدى بـيـان مـى كـنـد كـه مـا از تـرس مـلال خـاطـر خـوانـنـدگـان آن را بفصول بعد حواله مى دهيم .2- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ ابـْنِ مـُسـْكَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحِيمِ بْنِ رَوْحٍ الْقَصِيرِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بـِبَعْضٍ فِى كِت ابِ اللّهِ فِيمَنْ نَزَلَتْ فَقَالَ نَزَلَتْ فِى الْإِمْرَةِ إِنَّ هَذِهِ الْآيَةَ جَرَتْ فِى وُلْدِ الْحـُسـَيـْنِ ع مـِنْ بـَعـْدِهِ فـَنـَحـْنُ أَوْلَى بـِالْأَمـْرِ وَ بـِرَسـُولِ اللَّهِ ص مـِنَ الْمـُؤْمِنِينَ وَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ قُلْتُ فَوُلْدُ جَعْفَرٍ لَهُمْ فِيهَا نَصِيبٌ قَالَ لَا قُلْتُ فَلِوُلْدِ الْعَبَّاسِ فِيهَا نَصِيبٌ فَقَالَ لَا فَعَدَدْتُ عَلَيْهِ بُطُونَ بَنِى عَبْدِ الْمُطَّلِبِ كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ لَا قَالَ وَ نـَسـِيـتُ وُلْدَ الْحـَسـَنِ ع فـَدَخـَلْتُ بـَعـْدَ ذَلِكَ عـَلَيـْهِ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ لِوُلْدِ الْحَسَنِ ع فِيهَا نَصِيبٌ فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ يَا عَبْدَ الرَّحِيمِ مَا لِمُحَمَّدِيٍّ فِيهَا نَصِيبٌ غَيْرَنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 46 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالرحـيـم بـن روح قـصـيـر گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـه قـول خـداى عزوجل ((پيغمبر به مؤ منان از خودشان سزاوارتر است و همسران او مادران مؤ منانند و خويشاوندان بعضى نسبت به بعضى در كتاب خدا سزاوارترند ـ 6 سوره 33ـ)) پـرسـيـدم دربـاره كـى نـازل شـده اسـت ؟ فـرمـود دربـاره امـر ولايـت و امـامـت نـازل شـده اسـت ، ايـن آيه پس از حسين عليه السلام در ميان اولادش جارى شد، پس ما نسبت به پيغمبر و امر امامت از مؤ منين و مهاجرين و انصار سزاوارتريم ، گفتم اولاد جعفر از امامت بهره ئى دارند؟ فرمود: نه ، گفتم : براى اولاد عباس بهره ئى هست فرمود: نه ، پس من تـمـام شـعـبـه هاى فرزندان عبدالمطلب را براى آن حضرت بر شمردم ، نسبت به همه مى فـرمـود: نـه ، ولى اولاد حـسـن عـليـه السـلام را در آن مـجـلس فراموش كردم ، بعدا خدمتش رسـيـدم و عـرض كـردم : بـراى اولاد حـسـن از امـامت بهره ئى هست ؟ فرمود نه : به خدا اى عـبـدالرحـيـم بـراى هـيچ فردى كه به محمد منسوبست جز ما از آن بهره ئى ندارد (بحديث 754 رجوع شود).
3- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْهَاشِمِيِّ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسـُولُهُ وَ الَّذِيـنَ آمـَنـُوا قـَالَ إِنَّمـَا يـَعـْنـِى أَوْلَى بـِكـُمْ أَيْ أَحـَقُّ بـِكـُمْ وَ بِأُمُورِكُمْ وَ أَنـْفـُسـِكـُمْ وَ أَمْوَالِكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا يَعْنِى عَلِيّاً وَ أَوْلَادَهُ الْأَئِمَّةَ ع إِلَى يَوْمِ الْقـِيـَامـَةِ ثُمَّ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكـِعـُونَ وَ كـَانَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنِينَ ع فِى صَلَاةِ الظُّهْرِ وَ قَدْ صَلَّى رَكْعَتَيْنِ وَ هُوَ رَاكِعٌ وَ عـَلَيـْهِ حـُلَّةٌ قـِيـمـَتـُهَا أَلْفُ دِينَارٍ وَ كَانَ النَّبِيُّ ص كَسَاهُ إِيَّاهَا وَ كَانَ النَّجَاشِيُّ أَهْدَاهَا لَهُ فـَجـَاءَ سَائِلٌ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ تَصَدَّقْ عـَلَى مـِسـْكِينٍ فَطَرَحَ الْحُلَّةَ إِلَيْهِ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَيْهِ أَنِ احْمِلْهَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِيهِ هـَذِهِ الْآيَةَ وَ صَيَّرَ نِعْمَةَ أَوْلَادِهِ بِنِعْمَتِهِ فَكُلُّ مَنْ بَلَغَ مِنْ أَوْلَادِهِ مَبْلَغَ الْإِمَامَةِ يَكُونُ بِهَذِهِ الصِّفـَةِ مـِثـْلَهُ فـَيـَتـَصـَدَّقـُونَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ وَ السَّائِلُ الَّذِى سَأَلَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الَّذِينَ يَسْأَلُونَ الْأَئِمَّةَ مِنْ أَوْلَادِهِ يَكُونُونَ مِنَ الْمَلَائِكَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 46 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام راجـع بـه قـول خـداى عـزوجـل ((هـمـانـا ولى شـما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند)) فرمود: يعنى اولى بـه شـمـا و سـزاوارتـر بـه شـمـا و كـارهـاى شـمـا و جـان و مال شما خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده اند، يعنى على و اولادش كه ائمه عليهم السـلام هـسـتـند تا روز قيامت ، سپس خداى عزوجل ايشان را وصف كرد و فرمود: ((كسانيكه نماز مى خوانند و در حال ركوع زكوة مى دهند)).
امـيـرالمـؤ مـنـيـن مـشغول نماز ظهر بود، بعد از آنكه دو ركعت را خوانده و در ركوع بود، در حـاليـكـه حله اى كه هزار دينار قيمت داشت ، در برش بود و آن حله را نجاشى به پيغمبر (ص ) هـديـه كـرده و او به اميرالمؤ منين پوشانيده بود، مرد سائلى آمد و گفت : سلام بر تواى ولى خدا و اى كسى كه نسبت بمؤ منين از خودشان سزاوارترى ! بفقير صدقه اى ده ، عـلى عـليـه السـلام آن حـله را بـه جـانـب او انداخت و با دست اشاره كرد كه بردار، سپس خـداى عـزوجـل آن آيـه را در شـاءن او نـازل فـرمـود. و تـصـدق اولادشـرا بـتـصـديـق او مـتـصـل سـاخت (و نعمت بر اولادش را بوسيله نعمت به او قرار داد) پس هريك از اولاد او كه بـدرجـه امـامـت رسـد، مـانـنـد خـود او هـمـيـن صـفـت را دارد كـه در حـال ركـوع تـصـدق مـى دهـد، و آن سائليكه از اميرالمؤ منين تقاضا كرد از ملائكه بود، و آنها كه از ائمه اولادش سؤ ال كنند، از ملائكه مى باشند.
شرح :
راجـع بـه آيـه شـريـفـه در حديث 480 توضيح داده شد، در آنجا بيان كرديم كه بيشتر مـفـسرين اين آيه را در شاءن اميرامؤ منين عليه السلام و راجع بخاتم بخشى آنحضرت در حـال ركـوع مى دانند ولى در اين حديث بجاى انگشتر حله ذكر شده است و آن نوعى از عبا و رولبـاسـى مرسوم آن زمان است ، علامه مجلسى (ره ) درباره آن روايت مى فرمايد: ((حسن كـالصحيح )) درباره اين روايت مى فرمايد ((ضعيف على المشهور)) بنابراين آن روايت از لحـاظ اعـتـبـار و وثـوق بـيشتر مورد اعتماد است ، علاوه بر اينكه مانعى ندارد كه هر دو قـضـيـه واقـع شـده بـاشـد و حـضـرت انگشتر و حله را در يك نماز ياد و نماز تصدق داده باشد.4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عـَنِ ابـْنِ أَبـِي عـُمـَيـْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ وَ الْفـُضـَيـْلِ بـْنِ يـَسَارٍ وَ بُكَيْرِ بْنِ أَعْيَنَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ وَ بُرَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ وَ أَبِى الْجـَارُودِ جـَمـِيـعـاً عـَنْ أَبـِى جـَعْفَرٍ ع قَالَ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَسُولَهُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ أَنْزَلَ عَلَيْهِ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ فـَرَضَ وَلَايـَةَ أُولِى الْأَمـْرِ فـَلَمْ يـَدْرُوا مَا هِيَ فَأَمَرَ اللَّهُ مُحَمَّداً ص أَنْ يُفَسِّرَ لَهُمُ الْوَلَايَةَ كـَمـَا فـَسَّرَ لَهـُمُ الصَّلَاةَ وَ الزَّكـَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ فَلَمَّا أَتَاهُ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ ضَاقَ بِذَلِكَ صـَدْرُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَخَوَّفَ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنْ دِينِهِمْ وَ أَنْ يُكَذِّبُوهُ فَضَاقَ صَدْرُهُ وَ رَاجَعَ رَبَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيْهِ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ فَصَدَعَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكـْرُهُ فـَقـَامَ بـِوَلَايـَةِ عَلِيٍّ ع يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ فَنَادَى الصَّلَاةَ جَامِعَةً وَ أَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُبَلِّغَ الشَّاهـِدُ الْغَائِبَ قَالَ عُمَرُ بْنُ أُذَيْنَةَ قَالُوا جَمِيعاً غَيْرَ أَبِى الْجَارُودِ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَتِ الْفَرِيضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِيضَةِ الْأُخْرَى وَ كَانَتِ الْوَلَايَةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَا أُنْزِلُ عَلَيْكُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِيضَةً قَدْ أَكْمَلْتُ لَكُمُ الْفَرَائِضَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 47 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن اذيـنه از زراره و فضيل و بكير و ابن مسلم و بريد و ابى الجارود، همگى از امام بـاقـرعـليـه السـلام روايـت كـنـنـد كـه فـرمـود: خـداى عزوجل رسولش را بولايت على عليه السلام امر كرد و آيه ((سرپرست شما تنها خداست و رسولش و كسانيكه ايمان آورده ، نماز بپادارند و زكوة دهند ـ 55 سوره مائده ـ)) را بر او نـازل فـرمود و ولايت اولوالامر (كارداران ) را واجب ساخت ، مردم ندانستند مقصود از ولايت چـيـسـت ، خدا بمحمد صلى اللّه عليه و آله امر فرمود تا ولايت را براى آنها توضيح دهد، چـنـانـكـه نـمـاز و زكـوة و روزه و حـج را تـوضـيـح داد، و چون امر بولايت از جانب خدا به پيغمبر رسيد حضرتش دلتنگ شد و ترسيد مردم از دين برگردند و او را تكذيب كنند، از ايـنـجـهـت دلتـنـگ شـد و بـپـروردگـارش مـراجـعـه كـرد، خـداى عـزوجـل بـا وحـى فـرسـتـاد ((اى پـيـغـمـبـر آنـچـه از پـروردگـارت بـه تـو نـازل شـده بـرسان ، و اگر نكنى پيام او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از گزند مردم حفظ مـيـكـند ـ 67 سوره مائده ـ)) او هم امر خداى ـ تعالى ذكره ـ را اعلان كرد و بامر ولايت على عـليـه السلام در روز غدير خم قيام نمود و مردم را براى نماز جماعت بانگ زد و فرمان داد كه حاضرين و بغائبين برسانند.
عـمـر بـن اذيـنه (كه از آن شش نفر روايت ميكند) گويد: همگى جز ابى الجارود گفتند: امام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: واجـبـات خـدا يـكـى پـس از ديـگـرى نـازل مـى شـد و امـر ولايـت آخـريـن آنـهـا بـود، كـه خـداى عـزوجـل ايـن آيـه را نـازل فـرمـود: ((امـروز ديـن شـمـا را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم ـ 3 سوره مائده ـ امام باقر عليه السلام فرمود: خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايـد: بـعـد از ايـن واجـبـى بـر شـمـا نازل نكنم ، واجبات را براى شما كامل كردم .
-
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ صـَالِحِ بـْنِ السِّنـْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ هَارُونَ بْنِ خـَارِجـَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ كُنْتُ عِنْدَهُ جَالِساً فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ حَدِّثْنِى عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ فَغَضِبَ ثُمَّ قَالَ وَيْحَكَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَخْوَفَ لِلَّهِ مـِنْ أَنْ يَقُولَ مَا لَمْ يَأْمُرْهُ بِهِ اللَّهُ بَلِ افْتَرَضَهُ كَمَا افْتَرَضَ اللَّهُ الصَّلَاةَ وَ الزَّكَاةَ وَ الصَّوْمَ وَ الْحَجَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 48 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: خـدمـت امام باقر عليه السلام نشسته بودم كه مردى با آن حضرت عـرضـكـرد: مـرا از ولايـت عـلى خـبـر ده ، كه آن از جانب خدا هست يا از جانب پيغمبر؟ حضرت خـشـمـگـيـن شـد و فـرمـود: واى بر تو! پيغمبر از خدا بيمناكتر از آنستكه چيزى را كه خدا دسـتـورش نداده بگويد، بلكه ولايت على را خدا واجب ساخت . چنانكه نماز و زكوة و روزه و حج را واجب ساخت .
6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يـَقـُولُ فـَرَضَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ عـَلَى الْعـِبـَادِ خـَمْساً أَخَذُوا أَرْبَعاً وَ تَرَكُوا وَاحِداً قُلْتُ أَ تُسَمِّيهِنَّ لِى جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ الصَّلَاةُ وَ كَانَ النَّاسُ لَا يَدْرُونَ كَيْفَ يُصَلُّونَ فَنَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع فـَقـَالَ يَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْهُمْ بِمَوَاقِيتِ صَلَاتِهِمْ ثُمَّ نَزَلَتِ الزَّكَاةُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَخـْبـِرْهـُمْ مـِنْ زَكَاتِهِمْ مَا أَخْبَرْتَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ ثُمَّ نَزَلَ الصَّوْمُ فَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِذَا كَانَ يَوْمُ عَاشُورَاءَ بَعَثَ إِلَى مَا حَوْلَهُ مِنَ الْقُرَى فَصَامُوا ذَلِكَ الْيَوْمَ فَنَزَلَ شَهْرُ رَمَضَانَ بـَيـْنَ شـَعـْبـَانَ وَ شـَوَّالٍ ثـُمَّ نـَزَلَ الْحـَجُّ فـَنـَزَلَ جـَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ أَخْبِرْهُمْ مِنْ حَجِّهِمْ مَا أَخـْبـَرْتـَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صَوْمِهِمْ ثُمَّ نَزَلَتِ الْوَلَايَةُ وَ إِنَّمَا أَتَاهُ ذَلِكَ فِى يَوْمِ الْجـُمـُعَةِ بِعَرَفَةَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ كـَانَ كـَمـَالُ الدِّيـنِ بـِوَلَايـَةِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع فَقَالَ عِنْدَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أُمَّتِى حـَدِيـثـُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ وَ مَتَى أَخْبَرْتُهُمْ بِهَذَا فِى ابْنِ عَمِّى يَقُولُ قَائِلٌ وَ يَقُولُ قَائِلٌ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسِى مِنْ غَيْرِ أَنْ يَنْطِقَ بِهِ لِسَانِى فَأَتَتْنِى عَزِيمَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بَتْلَةً أَوْعَدَنِى إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ أَنْ يُعَذِّبَنِى فَنَزَلَتْ يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تـَفـْعـَلْ فـَمـا بـَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكافِرِينَ فَأَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِيَدِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ نَبِيٌّ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ مِمَّنْ كَانَ قَبْلِى إِلَّا وَ قَدْ عَمَّرَهُ اللَّهُ ثُمَّ دَعَاهُ فَأَجَابَهُ فَأَوْشَكَ أَنْ أُدْعَى فَأُجِيبَ وَ أَنـَا مـَسـْئُولٌ وَ أَنـْتـُمْ مـَسْئُولُونَ فَمَا ذَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ فَقَالُوا نَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ وَ نَصَحْتَ وَ أَدَّيْتَ مَا عَلَيْكَ فَجَزَاكَ اللَّهُ أَفْضَلَ جَزَاءِ الْمُرْسَلِينَ فَقَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ ثَلَاثَ مـَرَّاتٍ ثـُمَّ قَالَ يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ هَذَا وَلِيُّكُمْ مِنْ بَعْدِى فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ مِنْكُمُ الْغَائِبَ قـَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع كَانَ وَ اللَّهِ عَلِيٌّ ع أَمِينَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ غَيْبِهِ وَ دِينِهِ الَّذِى ارْتَضَاهُ لِنـَفـْسـِهِ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَ فَدَعَا عَلِيّاً فَقَالَ يَا عَلِيُّ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَئْتـَمـِنـَكَ عـَلَى مـَا ائْتـَمـَنـَنِيَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ غَيْبِهِ وَ عِلْمِهِ وَ مِنْ خَلْقِهِ وَ مِنْ دِينِهِ الَّذِى ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ فَلَمْ يُشْرِكْ وَ اللَّهِ فِيهَا يَا زِيَادُ أَحَداً مِنَ الْخَلْقِ ثُمَّ إِنَّ عَلِيّاً ع حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ فَدَعَا وُلْدَهُ وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ ذَكَراً فَقَالَ لَهُمْ يَا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَبـَى إِلَّا أَنْ يـَجـْعَلَ فِيَّ سُنَّةً مِنْ يَعْقُوبَ وَ إِنَّ يَعْقُوبَ دَعَا وُلْدَهُ وَ كَانُوا اثْنَيْ عَشَرَ ذَكَراً فـَأَخـْبـَرَهـُمْ بِصَاحِبِهِمْ أَلَا وَ إِنِّي أُخْبِرُكُمْ بِصَاحِبِكُمْ أَلَا إِنَّ هَذَيْنِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ ص الْحـَسـَنَ وَ الْحـُسـَيـْنَ ع فَاسْمَعُوا لَهُمَا وَ أَطِيعُوا وَ وَازِرُوهُمَا فَإِنِّى قَدِ ائْتَمَنْتُهُمَا عَلَى مَا ائْتـَمـَنـَنـِى عـَلَيـْهِ رَسُولُ اللَّهِ ص مِمَّا ائْتَمَنَهُ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ مِنْ غَيْبِهِ وَ مِنْ دِينِهِ الَّذِى ارْتَضَاهُ لِنَفْسِهِ فَأَوْجَبَ اللَّهُ لَهُمَا مِنْ عَلِيٍّ ع مَا أَوْجَبَ لِعَلِيٍّ ع مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فـَلَمْ يـَكـُنْ لِأَحـَدٍ مـِنـْهـُمـَا فـَضْلٌ عَلَى صَاحِبِهِ إِلَّا بِكِبَرِهِ وَ إِنَّ الْحُسَيْنَ كَانَ إِذَا حَضَرَ الْحـَسـَنُ لَمْ يـَنـْطـِقْ فِى ذَلِكَ الْمَجْلِسِ حَتَّى يَقُومَ ثُمَّ إِنَّ الْحَسَنَ ع حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ فـَسـَلَّمَ ذَلِكَ إِلَى الْحـُسـَيْنِ ع ثُمَّ إِنَّ حُسَيْناً حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ فَدَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فـَاطـِمـَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ ع فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحـُسـَيـْنِ ع مـَبـْطـُونـاً لَا يـَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمـَا بِهِ فَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ صَارَ وَ اللَّهِ ذَلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا
الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 49 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
ابـى الجـارد گـويـد: شـنـيـدم امـام بـاقـر عـليـه السـلام مـى فـرمـود: خـداى عـزوجـل پـنـج چـيـز بـر بـنـدگـان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكى ار رها كـردنـد، عـرض كردم : قربانت گردم : آنها را براى من نام مى برى ؟ فرمود: 1ـ نماز، و مردم نمى دانستند چگونه نماز گزارند تا جبرئيل عليه السلام فرود آمد و گفت : اى محمد! وقـتـهـاى نـمـاز را بـه مـردم خـبـر ده 2ـ زكـوة پـس از نـمـاز نـازل شـد، جبرئيل گفت : اى محمد راجع به زكوة آنها را خبر ده چنانكه راجع به نماز خبر دادى . 3ـ روزه بعد از زكوة نازل شد، چون روز عاشورا مى آمد، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به دهات اطراف خود كس مى فرستاد تا آن روز را روزه بدارند، سپس روزه ماه رمضان ، مـيـان شـعـبـان و شـوال نـازل شـد. 4ـ سـپـس امـر بـه حـج رسـيـد، و جـبـرئيـل عـليـه السلام فرود آمد و گفت : چنانكه درباره نماز و زكوة و روزه به مردم خبر دادى ، دربـاره حـج هـم خـبـر ده : 5ـ سـپـس امـر بـولايت رسيد، و آن امر روز جمعه در عرفه رسـيـد، و خـداى عـزوجـل آيـه ((امـروز ديـنـتـان را بـراى شـمـا كـامـل كـردم و نـعـمـتـم را بـر شـمـا تـمـام نـمـودم )) را نـازل كـرد، و كمال دين به سبب ولايت على بن ابيطالب عليه السلام بود، پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله در آنـجا فرمود: امت من هنوز به دوران جاهليت نزديكند (تازه از جاهليت به اسلام گرائيده اند) اگر من نسبت به پسر عمويم به آنها خبرى دهم ، هر كسى نقى ميزند ـ مـن ايـن مطلب را بدون اينكه به زبان آورم در دلم مى گفتم ـ تا آنكه فرمان حتمى خداى عـزوجـل بـه مـن رسيد و مرا تهديد كرد كه اگر ابلاغ نكنم ، عذابم خواهد كرد، و اين آيه نـازل شـد ((اى پـيـغـمـبـر آنـچـه از پـروردگـارت بـه تـو نـازل شـده بـرسـان ، و اگر نكنى رسالت خدا را نرسانيده ئى . خدا تو را از شر مردم نـگـه دارد و خـدا مـردم كـافـر را هـدايـت نـمـى كـنـد ـ 67 سـوره 5 ـ)) پـس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دست على عليه السلام را گرفت و فرمود: اى مردم : خدا همه پيغمبران پيش از مرا عمرى معين داد و سپس به جانب خود خواند و آنها هم اجابتش كردند (از دارفـانى به عالم باقى رهسپار گشتند) و نزديك است كه مرا هم بخواند و اجابت كنم ، من مسؤ ليت دارم و شما هم مسؤ ليت داريد، اكنون شما چه مى گوئيد؟ آنها گفتند: گواهى دهيم كه تو ابلاغ كردى و خير خواهى نمودى و آنچه بر تو بود رسانيدى ، خدا بهترين پـاداش پـيغمبران را بتو دهد. پيغمبر سه مرتبه فرمود: خدايا شاهد باش ، سپس فرمود: اى گروه مسلمين : اين (شخصى كه روى دست من و نامش على بن ابيطالب عليه السلام است ) ولى شماست پس از من ، شما كه حاضريد به غائبين برسانيد.
امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا كه على عليه السلام امين خدا بود بر خلقش و راز پـنـهـانـش و ديـنـى كـه بـراى خـود پـسـنـديـده بـود، سـپـس وفـات رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرا رسيد، آن حضرت على عليه السلام را طلبيد و به او فـرمود: اى على من مى خواهم آنچه را كه خدا مرا بر آن امين ساخته و به من سپرده . ترا بر آن امين سازم و به تو سپارم و آن راز پنهان خدا و علم خدا و مخلوق خدا و دينى است كه بـراى خـود پـسـنـديده ـ امام باقر عليه السلام فرمود: به خدا اى زياد هيچكس را در اينها شريك على نساخت ـ.
سـپـس وفـات عـلى عـليـه السـلام فـرا رسـيـد، آن حـضـرت فرزندانش را كه دوازده پسر بـودنـد، نـزد خـود خـوانـد و بـه آنـهـا فـرمـود: فـرزنـدان عـزيـزم ! خـداى عزوجل اراده حتمى فرمود كه سنتى از يعقوب در من قرار دهد.
يـعـقوب دوازده پسر داشت ، آنها را نزد خود خواند و صاحب آنها (و جانشين خود را) به آنها مـعـرفـى كـرد، آگاه باشيد كه من هم صاحب شما را معرفى مى كنم ، همانا اين دو، پسران رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه و آله حسن و حسينند عليهماالسلام ، از آنها بشنويد و فرمان بـريد و پشتيبانى نمائيد كه من آنچه را رسول خدا به من سپرده و خدا به او سپرده بود بـه آنـهـا مـى سـپـارم ، و آن چـيز مخلوق خدا و راز پنهان خدا و دينى است كه او براى خود پـسـنـديـده است . پس خدا براى آنها از جانب على واجب ساخت ، آنچه را على از جانب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله واجب ساخت (و آن شنيدن و فرمانبرى و پشتيبانى امت است از ايشان ) و هـيـچ يـك از آن دو بـر ديـگـرى بـرتـرى نـداشـت ، جز به واسطه بزرگ ساليش (كه مخصوص امام حسن عليه السلام بود) و چون حسين به محضر حسن عليهما السلام مى آمد، در آن مجلس سخن نمى گفت تا بر مى خاست .
سـپـس وفـات حـسـن عليه السلام فرا رسيد و او آن سپرده را به حسين تسليم نمود، سپس وفـات حـسـيـن عـليـه السـلام فـرا رسيد، آن حضرت دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسين عـليـه السـلام را طلبيد و مكتوبى پيچيده و وصيتى آشكار به او سپرد و على بن الحسين عـليـه السـلام بـيـمـارى از نـظـر مـعـده داشـت كـه در حـال احتضارش مى ديدند، پس فاطمه آن مكتوب را به على بن الحسين داد، سپس به خدا آن مكتوب به ما رسيد.
7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحـَسـَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ صـَبَّاحٍ الْأَزْرَقِ عـَنْ أَبـِى بـَصـِيـرٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى جـَعْفَرٍ ع إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُخْتَارِيَّةِ لَقـِيـَنِى فَزَعَمَ أَنَّ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِيَّةِ إِمَامٌ فَغَضِبَ أَبُو جَعْفَرٍ ع ثُمَّ قَالَ أَ فَلَا قُلْتَ لَهُ قـَالَ قـُلْتُ لَا وَ اللَّهِ مـَا دَرَيْتُ مَا أَقُولُ قَالَ أَ فَلَا قُلْتَ لَهُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَوْصَى إِلَى عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ فَلَمَّا مَضَى عَلِيٌّ ع أَوْصَى إِلَى الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ لَوْ ذَهَبَ يـَزْوِيـهـَا عـَنـْهُمَا لَقَالَا لَهُ نَحْنُ وَصِيَّانِ مِثْلُكَ وَ لَمْ يَكُنْ لِيَفْعَلَ ذَلِكَ وَ أَوْصَى الْحَسَنُ إِلَى الْحُسَيْنِ وَ لَوْ ذَهَبَ يَزْوِيهَا عَنْهُ لَقَالَ أَنَا وَصِيٌّ مِثْلُكَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنْ أَبِى وَ لَمْ يـَكـُنْ لِيـَفـْعـَلَ ذَلِكَ قـَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ هِيَ فِينَا وَ فِى أَبْنَائِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 51 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم مردى از طايفه مختاريه مرا ديـد و عـقـيده داشت كه محمد بن حنفيه امامست ، امام باقر عليه السلام در خشم شد و فرمود: چـيـزى به او نگفتى ؟ عرض كردم نه ، به خدا، ندانستم چه بگويم ، فرمود، چرا به او نـگـفـتى . همانا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به على و حسن و حسين وصيت كرد و چون عـلى عـليـه السلام خوست در گذرد، به حسن و حسين وصيت كرد، و اگر وصيتش را از آنها باز مى داشت ـ در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد ـ آنها مى گفتند: ما هم مانند تو وصى هـسـتـيـم ، و امـام حسن به امام حسين وصيت نمود و اگر از او باز مى داشت ـ در صورتيكه او چنين كارى نمى كرد ـ حسين عليه السلام به او مى گفت : من هم مانند تو از طرف پيغمبر و پـدرم وصـى هـسـتـم ، خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((خـويـشـاونـدان بعضى از بعضى ديگر سزاوارترند)) اين آيه درباره ما و پدران ماست .
* اشاره و نص بر اميرالمؤ منين عليه السلام *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع
شرح :
از ايـنجا مرحوم كلينى (قده ) دوازده باب منعقد مى كند كه در آنها احاديث و رواياتى را كه متضمن اشاره يا تصريح بر امامت ائمه دوازده گانه است بترتيب ذكر مى كند.1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عـَنْ زَيـْدِ بـْنِ الْجـَهـْمِ الْهـِلَالِيِّ عـَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لَمَّا نَزَلَتْ وَلَايَةُ عـَلِيِّ بـْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ كَانَ مِنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ ص سَلِّمُوا عَلَى عَلِيٍّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ فَكَانَ مِمَّا أَكَّدَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا فِى ذَلِكَ الْيَوْمِ يَا زَيْدُ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا قُومَا فَسَلِّمَا عـَلَيـْهِ بـِإِمـْرَةِ الْمـُؤْمـِنِينَ فَقَالَا أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لا تَنْقُضُوا الْأَيْمانَ بَعْدَ تَوْكِيدِها وَ قـَدْ جـَعَلْتُمُ اللّهَ عَلَيْكُمْ كَفِيلًا إِنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ يَعْنِى بِهِ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ ص لَهُمَا وَ قَوْلَهُمَا أَ مِنَ اللَّهِ أَوْ مِنْ رَسُولِهِ وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنـْكـاثـاً تـَتَّخـِذُونَ أَيـْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أَئِمَّةٌ هِيَ أَزْكَى مِنْ أَئِمَّتِكُمْ قَالَ قُلْتُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ أَئِمَّةٌ قَالَ إِى وَ اللَّهِ أَئِمَّةٌ قُلْتُ فَإِنَّا نَقْرَأُ أَرْبى فَقَالَ مَا أَرْبَى وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فـَطـَرَحـَهَا إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللّهُ بِهِ يَعْنِى بِعَلِيٍّ ع وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فـِيـهِ تـَخْتَلِفُونَ. وَ لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِى مَنْ يـَشـاءُ وَ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَمّا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ. وَ لا تَتَّخِذُوا أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ فـَتـَزِلَّ قـَدَمٌ بـَعـْدَ ثـُبـُوتـِهـا يـَعْنِى بَعْدَ مَقَالَةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فِى عَلِيٍّ ع وَ تَذُوقُوا السُّوءَ بِما صَدَدْتُمْ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ يَعْنِى بِهِ عَلِيّاً ع وَ لَكُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 52 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
زيـد بـن جـهم هلالى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام ميفرمود: چون امر ولايت على بن ابـيـطـالب عـليـه السـلام نـازل شـد و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرموده بود، بلقب ((اميرالمؤ منين )) بعلى سلام كنيد اى زيد: از جمله تاءكيداتى كه خدا در آنروز بر آندو نفر (ابوبكر و عمر) نمود، اين بود كه رسولخدا صلى اللّه عليه و آله به آنها فرمود: بـرخـيـزيـد و بـعـنـوان ((امـيـرالمـؤ مـنـيـن )) بـه عـلى سـلام كـنـيـد، آنـدو نفر گفتند: اى رسـول خـدا اين امر از جانب خدا است يا از جانب رسولش ؟ رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بـه آنـهـا فـرمـود: از جـانـب خـدا و رسـولش ، پـس خـداى عزوجل اين آيه نازل فرمود: ((و سوگندها را پس از محكم كردنش كه خدا را ضامن آن كرده ايـد مـشـكـنـيـد، زيـرا خـدا مـيـدانـد چـه مـى كـنـيـد ـ 91 سـوره 16 ـ)) مـقـصـود فـرمـايـش رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله است بآنها و گفته آنها كه : اين امر از جانب خداست يا رسولش ؟ ((و چون آن زن مباشيد كه رشته خود را پس از تابيدن ، پنبه ميكرد و پراكنده مـى سـاخـت ، شـمـا هـم سوگندهايتان را ميان خودتان براى آنكه (ائمه ئى پاكتر از ائمه شـمـا هـسـتـنـد) وسيله نيرنگ مسازيد، زيد گويد: عرضكردم : ائمه فرموديد؟ فرمود: آرى بـخـدا ائمـه است ، عرضكردم : ما ((اءربى )) قرائت ميكنيم ، فرمود: اءربى چيست ؟ و با دست اشاره كرد و آن را افكند ـ ((فقط خدا شما را بوسيله آن آزمايش ميكند)) يعنى بوسيله عـلى عـليـه السلام ((و براى اينكه در روز قيامت آنچه را در آن اختلاف داريد، براى شما واضـح سـازد. اگـر خـدا مـى خـواست شما را يك امت كرده بود، ولى هر كه را خواهد گمراه كـنـد، و هـر كـه را خـواهـد هـدايـت كـنـد، و از آنـچـه مـيـكـرده ايـد، بـاز خـواسـت مـى شـويد. سـوگندهايتان را ميان خود دستاويز نيرنگ مكنيد، مبادا قدمى پس از استواريش بلغزد ـ 92 و 93 سوره 16 ـ)) يعنى بعد از گفته رسول خدا صلى اللّه عليه و آله درباره على ((و بـسـزاى بازداشتن از راه خدا بشما بدى برسد)) مقصود از راه خدا على عليه السلام است ((و براى شما غذايى بزرگ باشد 94 سوره 16 ـ)).
-
شرح :
عـلامـه مـجـلسـى (ره ) راجـع بـزنـيـكـه رشـتـه هـايـش را پـنـبـه مـيـكـرد، از مـجـمع البيان نـقـل مـيـكـنـد كـه : زنى بود در قريش بنام ((ريطه )) كه بحماقت و خرافت مشهور بود، خـودش با كنيزانش از صبح تا ظهر پنبه ها را ميريسيدند و بعد از ظهر بكنيزانش دستور ميداد همه را واتابند و پنبه كنند ـ انتهى ـ و اما راجع بجمله ((اءن تكون ائمة هى از كى من ائمـتـكـم )) كـه امام فرمود، اين جمله در قرآن كريم باين صورتست : ((اءن تكون امة هى اءربـى مـن امـة )) مـجـلسـى (ره ) گـويـد: شـايـد بـنـابـرايـن تـاءويـل جـمـله ((ان تـكـون ..)) مـفـعـول له براى تتخذون باشد، باين معنى كه : پيمان شـكـنـى را در دل مـيـگـيـرنـد تـا پـيشوايان گمراهى بهتر و پاكتر از پيشوايان شما كه پـيـشـوايـان هـدايـتـنـد بـوده بـاشـنـد و يـا مـقـصـود ايـنـسـتـكـه : پـيـمـان شـكـنـى را در دل مـيـگـيـرند، زيرا نمى خواهند كه پيشوايان حق بهتر و پاكتر از پيشوايان گمراه شما بـاشـنـد. و ظاهر اينستكه قرائت اءئمه بهمين صورتست كه امام فرمود: و ممكن است توجيه شـود كـه ((اءربـى )) بمعنى ((ازكى )) است و ((امة )) بمعنى ((ائمه )) است ، ولى اين توجيه بعيد است ـ پايان كلام مجلسى .2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفـُضـَيـْلِ عـَنْ أَبـِى حـَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ لَمَّا أَنْ قَضَى مـُحـَمَّدٌ نُبُوَّتَهُ وَ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ أَوْحَى اللَّهُ تَعَالَى إِلَيْهِ أَنْ يَا مُحَمَّدُ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ فَاجْعَلِ الْعِلْمَ الَّذِى عِنْدَكَ وَ الْإِيْمَانَ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثـَارَ عـِلْمِ النُّبـُوَّةِ فـِى أَهـْلِ بـَيْتِكَ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَإِنِّى لَنْ أَقْطَعَ الْعِلْمَ وَ الْإِيـمـَانَ وَ الِاسـْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ مِنَ الْعَقِبِ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ كَمَا لَمْ أَقْطَعْهَا مِنْ ذُرِّيَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 54 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابو حمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: چون محمد وظيفه نبوت خود را انـجـام داد و عـمـرش بـپـايـان رسـيـد، خـدايـتـعـالى بـاو وحـى كرد: اى محمد! تبوتت را گـذرانـيدى و عمرت به آخر رسيد اكنون آن دانشى كه نزد تو است و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان خود را بعلى بن ابيطالب بسپار، زيرا من هرگز علم و ايـمـان و اسـم اكـبـر و مـيـراث عـلم و آثـار عـلم نـبـوت را از نسل و ذريه تو قطع نكنم ، چنانكه از ذريه هاى پيغمبران قطع نكردم .
شرح :
مجلسى (ره ) گويد: مقصود از علم علومى است كه خدايتعالى بآنحضرت وحى نموده بود و ايـمـان تـصـديـق بـآنـهـا و اطـاعـت و انـقـيـاد اسـت و اشـاره دارد بـآيـه شـريـفـه ((وقـال الذيـن اوتـوا العلم و الايمان )) و مراد به اسم اكبر، اسم اعظم است يا قرآنى و سـائر كـتـب آسـمـانـى و مـقصود از ميراث علم جفر ابيض است ؛ يا خلافت كبراى الهيه و يا اخـلاق خـدايـى را دارا بـودن مـراد بـه آثـار عـلم نـبـوت تمام علوم پيغمبر است تا تاءكيد سابق باشد - و مرحوم مجلسى وجوه ديگرى هم بيان ميكند.3- مـُحـَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ وَ غَيْرُهُ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحـُسـَيـْنِ جـَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ وَ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عـَبـْدِ الْحَمِيدِ بْنِ أَبِى الدَّيْلَمِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَوْصَى مُوسَى ع إِلَى يُوشَعَ بْنِ نـُونٍ وَ أَوْصـَى يُوشَعُ بْنُ نُونٍ إِلَى وَلَدِ هَارُونَ وَ لَمْ يُوصِ إِلَى وَلَدِهِ وَ لَا إِلَى وَلَدِ مُوسَى إِنَّ اللَّهَ تـَعـَالَى لَهُ الْخـِيـَرَةُ يـَخـْتـَارُ مـَنْ يـَشـَاءُ مـِمَّنْ يـَشـَاءُ وَ بـَشَّرَ مـُوسـَى وَ يـُوشَعُ بـِالْمَسِيحِ ع فَلَمَّا أَنْ بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمَسِيحَ ع قَالَ الْمَسِيحُ لَهُمْ إِنَّهُ سَوْفَ يَأْتِى مـِنْ بَعْدِى نَبِيٌّ اسْمُهُ أَحْمَدُ مِنْ وُلْدِ إِسْمَاعِيلَ ع يَجِى ءُ بِتَصْدِيقِى وَ تَصْدِيقِكُمْ وَ عُذْرِى وَ عـُذْرِكـُمْ وَ جـَرَتْ مـِنْ بـَعـْدِهِ فِى الْحَوَارِيِّينَ فِى الْمُسْتَحْفَظِينَ وَ إِنَّمَا سَمَّاهُمُ اللَّهُ تَعَالَى الْمـُسـْتـَحْفَظِينَ لِأَنَّهُمُ اسْتُحْفِظُوا الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ هُوَ الْكِتَابُ الَّذِى يُعْلَمُ بِهِ عِلْمُ كُلِّ شـَيْءٍ الَّذِي كـَانَ مـَعَ الْأَنْبِيَاءِ ص يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَى وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِنْ قَبْلِكَ وَ أَنـْزَلْنـا مـَعـَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ الْكِتَابُ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ وَ إِنَّمَا عُرِفَ مِمَّا يُدْعَى الْكِتَابَ التَّوْرَاةُ وَ الْإِنـْجـِيـلُ وَ الْفـُرْقـَانُ فـِيـهـَا كِتَابُ نُوحٍ وَ فِيهَا كِتَابُ صَالِحٍ وَ شُعَيْبٍ وَ إِبْرَاهِيمَ ع فَأَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ هذا لَفِى الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْر اهِيمَ وَ مُوسى فـَأَيـْنَ صـُحـُفُ إِبـْرَاهـِيـمَ إِنَّمـَا صـُحـُفُ إِبـْرَاهـِيمَ الِاسْمُ الْأَكْبَرُ وَ صُحُفُ مُوسَى الِاسْمُ الْأَكـْبـَرُ فَلَمْ تَزَلِ الْوَصِيَّةُ فِى عَالِمٍ بَعْدَ عَالِمٍ حَتَّى دَفَعُوهَا إِلَى مُحَمَّدٍ ص فَلَمَّا بَعَثَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـُحَمَّداً ص أَسْلَمَ لَهُ الْعَقِبُ مِنَ الْمُسْتَحْفِظِينَ وَ كَذَّبَهُ بَنُو إِسْرَائِيلَ وَ دَعَا إِلَى اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ جـَاهـَدَ فـِى سـَبـِيـلِهِ ثـُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ عَلَيْهِ أَنْ أَعْلِنْ فَضْلَ وَصِيِّكَ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ الْعَرَبَ قَوْمٌ جُفَاةٌ لَمْ يَكُنْ فِيهِمْ كِتَابٌ وَ لَمْ يُبْعَثْ إِلَيْهِمْ نَبِيٌّ وَ لَا يـَعْرِفُونَ فَضْلَ نُبُوَّاتِ الْأَنْبِيَاءِ ع وَ لَا شَرَفَهُمْ وَ لَا يُؤْمِنُونَ بِى إِنْ أَنَا أَخْبَرْتُهُمْ بِفَضْلِ أَهْلِ بَيْتِى فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ قُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ فَذَكَرَ مِنْ فَضْلِ وَصِيِّهِ ذِكْراً فَوَقَعَ النِّفَاقُ فِى قُلُوبِهِمْ فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ ص ذَلِكَ وَ مـَا يـَقـُولُونَ فـَقـَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ يَا مُحَمَّدُ وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ فـَإِنَّهُمْ لايُكَذِّبُونَكَ وَ ل كِنَّ الظّالِمِينَ بِآياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ وَ لَكِنَّهُمْ يَجْحَدُونَ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لَهـُمْ وَ كـَانَ رَسـُولُ اللَّهِ ص يـَتـَأَلَّفـُهـُمْ وَ يـَسـْتَعِينُ بِبَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ وَ لَا يَزَالُ يـُخْرِجُ لَهُمْ شَيْئاً فِى فَضْلِ وَصِيِّهِ حَتَّى نَزَلَتْ هَذِهِ السُّورَةُ فَاحْتَجَّ عَلَيْهِمْ حِينَ أُعْلِمَ بـِمـَوْتـِهِ وَ نـُعـِيـَتْ إِلَيْهِ نَفْسُهُ فَقَالَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فـَارْغـَبْ يـَقـُولُ إِذَا فـَرَغـْتَ فـَانـْصـَبْ عَلَمَكَ وَ أَعْلِنْ وَصِيَّكَ فَأَعْلِمْهُمْ فَضْلَهُ عَلَانِيَةً فـَقـَالَ ص مـَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ قـَالَ لَأَبـْعـَثـَنَّ رَجُلًا يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ لَيْسَ بِفَرَّارٍ يُعَرِّضُ بـِمـَنْ رَجـَعَ يُجَبِّنُ أَصْحَابَهُ وَ يُجَبِّنُونَهُ وَ قَالَ ص عَلِيٌّ سَيِّدُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ عَلِيٌّ عَمُودُ الدِّيـنِ وَ قـَالَ هـَذَا هـُوَ الَّذِي يـَضـْرِبُ النَّاسَ بـِالسَّيْفِ عَلَى الْحَقِّ بَعْدِى وَ قَالَ الْحَقُّ مَعَ عـَلِيٍّ أَيْنَمَا مَالَ وَ قَالَ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمْ أَمْرَيْنِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ وَ أَهـْلَ بـَيـْتـِى عـِتـْرَتـِى أَيُّهـَا النَّاسُ اسـْمـَعـُوا وَ قَدْ بَلَّغْتُ إِنَّكُمْ سَتَرِدُونَ عَلَيَّ الْحـَوْضَ فـَأَسـْأَلُكـُمْ عـَمَّا فَعَلْتُمْ فِى الثَّقَلَيْنِ وَ الثَّقَلَانِ كِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَهْلُ بـَيـْتـِى فـَلَا تـَسـْبـِقـُوهـُمْ فَتَهْلِكُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ فَوَقَعَتِ الْحُجَّةُ بـِقـَوْلِ النَّبِيِّ ص وَ بِالْكِتَابِ الَّذِي يَقْرَأُهُ النَّاسُ فَلَمْ يَزَلْ يُلْقِى فَضْلَ أَهْلِ بَيْتِهِ بـِالْكـَلَامِ وَ يـُبـَيِّنُ لَهـُمْ بـِالْقـُرْآنِ إِنَّمـا يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً وَ قَالَ عَزَّ ذِكْرُهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقـُرْبـى ثُمَّ قَالَ وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ فَكَانَ عَلِيٌّ ع وَ كَانَ حَقُّهُ الْوَصِيَّةَ الَّتِى جُعِلَتْ لَهُ وَ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ
فـَقـَالَ قـُلْ لا أَسـْئَلُكـُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى ثُمَّ قَالَ وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بـِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ يَقُولُ أَسْأَلُكُمْ عَنِ الْمَوَدَّةِ الَّتِى أَنْزَلْتُ عَلَيْكُمْ فَضْلَهَا مَوَدَّةِ الْقُرْبَى بـِأَيِّ ذَنـْبٍ قـَتـَلْتـُمـُوهـُمْ وَ قـَالَ جـَلَّ ذِكـْرُهُ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ قَالَ الْكـِتـَابُ هـُوَ الذِّكـْرُ وَ أَهـْلُهُ آلُ مـُحـَمَّدٍ ع أَمـَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِسُؤَالِهِمْ وَ لَمْ يُؤْمَرُوا بِسُؤَالِ الْجُهَّالِ وَ سَمَّى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْقُرْآنَ ذِكْراً فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَنْزَلْن ا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتـُبـَيِّنَ لِلنـّاسِ مـا نـُزِّلَ إِلَيـْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقـَوْمـِكَ وَ سـَوْفَ تـُسْئَلُونَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الْأَمْرِ مـِنـْكـُمْ وَ قـَالَ عـَزَّ وَ جَلَّ وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ فَرَدَّ الْأَمْرَ أَمْرَ النَّاسِ إِلَى أُولِى الْأَمْرِ مِنْهُمُ الَّذِينَ أَمَرَ بِطَاعَتِهِمْ وَ بِالرَّدِّ إِلَيْهِمْ فَلَمَّا رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ حَجَّةِ الْوَدَاعِ نَزَلَ عَلَيْهِ جَبْرَئِيلُ ع فَقَالَ يا أَيُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يـَعـْصـِمـُكَ مـِنَ النـّاسِ إِنَّ اللّهَ لايـَهـْدِى الْقَوْمَ الْك افِرِينَ فَنَادَى النَّاسَ فَاجْتَمَعُوا وَ أَمَرَ بـِسـَمـُرَاتٍ فَقُمَّ شَوْكُهُنَّ ثُمَّ قَالَ ص يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ وَلِيُّكُمْ وَ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ فَقَالُوا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ فَوَقَعَتْ حَسَكَةُ النِّفَاقِ فِى قُلُوبِ الْقَوْمِ وَ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ هَذَا عَلَى مُحَمَّدٍ قَطُّ وَ مَا يُرِيدُ إِلَّا أَنْ يَرْفَعَ بِضَبْعِ ابْنِ عَمِّهِ فَلَمَّا قَدِمَ الْمَدِينَةَ أَتَتْهُ الْأَنْصَارُ فَقَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ ذِكْرُهُ قَدْ أَحْسَنَ إِلَيْنَا وَ شَرَّفَنَا بِكَ وَ بِنُزُولِكَ بَيْنَ ظـَهـْرَانـَيـْنـَا فـَقـَدْ فـَرَّحَ اللَّهُ صـَدِيـقـَنـَا وَ كَبَّتَ عَدُوَّنَا وَ قَدْ يَأْتِيكَ وُفُودٌ فَلَا تَجِدُ مَا تُعْطِيهِمْ فَيَشْمَتُ بِكَ الْعَدُوُّ فَنُحِبُّ أَنْ تَأْخُذَ ثُلُثَ أَمْوَالِنَا حَتَّى إِذَا قَدِمَ عَلَيْكَ وَفْدُ مَكَّةَ وَجـَدْتَ مـَا تـُعـْطـِيهِمْ فَلَمْ يَرُدَّ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلَيْهِمْ شَيْئاً وَ كَانَ يَنْتَظِرُ مَا يَأْتِيهِ مِنْ رَبِّهِ فـَنـَزَلَ جـَبـْرَئِيـلُ ع وَ قـَالَ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى وَ لَمْ يـَقـْبـَلْ أَمـْوَالَهـُمْ فـَقـَالَ الْمـُنَافِقُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ هَذَا عَلَى مُحَمَّدٍ وَ مَا يُرِيدُ إِلَّا أَنْ يَرْفَعَ بـِضـَبـْعِ ابـْنِ عـَمِّهِ وَ يـَحْمِلَ عَلَيْنَا أَهْلَ بَيْتِهِ يَقُولُ أَمْسِ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ الْيـَوْمَ قـُلْ لا أَسـْئَلُكـُمْ عـَلَيـْهِ أَجـْراً إِلَّا الْمـَوَدَّةَ فـِى الْقـُرْبى ثُمَّ نَزَلَ عَلَيْهِ آيَةُ الْخُمُسِ فـَقـَالُوا يـُرِيـدُ أَنْ يـُعـْطـِيـَهُمْ أَمْوَالَنَا وَ فَيْئَنَا ثُمَّ أَتَاهُ جَبْرَئِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدْ قَضَيْتَ نُبُوَّتَكَ وَ اسْتَكْمَلْتَ أَيَّامَكَ فَاجْعَلِ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبـُوَّةِ عـِنـْدَ عـَلِيٍّ ع فـَإِنِّي لَمْ أَتْرُكِ الْأَرْضَ إِلَّا وَ لِيَ فِيهَا عَالِمٌ تُعْرَفُ بِهِ طَاعَتِي وَ تـُعـْرَفُ بـِهِ وَلَايـَتـِى وَ يـَكـُونُ حُجَّةً لِمَنْ يُولَدُ بَيْنَ قَبْضِ النَّبِيِّ إِلَى خُرُوجِ النَّبِيِّ الْآخـَرِ قـَالَ فَأَوْصَى إِلَيْهِ بِالِاسْمِ الْأَكْبَرِ وَ مِيرَاثِ الْعِلْمِ وَ آثَارِ عِلْمِ النُّبُوَّةِ وَ أَوْصَى إِلَيْهِ بِأَلْفِ كَلِمَةٍ وَ أَلْفِ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ كَلِمَةٍ وَ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ كَلِمَةٍ وَ أَلْفَ بَابٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 54 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
3ـ امـام صـادق (ع ) فـرمـود: مـوسـى (ع ) بـيـوشـع بن نون وصيت كرد و يوشع بن نون بـفـرزنـدان هـارون وصـيـت كـرد و بـفرزندان خودش و فرزندان موسى وصيت نكرد، همانا خـدايـتـعـالى صـاحـب اخـتـيار است ، هر كه را خواهد و از هر خاندانى كه خواهد اختيار كند، و مـوسـى و يـوشـع مـردم را بـوجـود مـسـيـح (ع ) مـژده دادنـد و چـون خـداى عـزوجـل مـسيح را مبعوث ساخت ، مسيح بمردم گفت ، همانا پس از من پيغمبرى كه نامش احمد و اولاد اسـمـاعـيـل اسـت خـواهـد آمـد كه مرا و شما را تصديق ميكند (به نبوت من و پيروى شما بـاور دارد) و حـجـت و عـذر مـرا و شـمـا را مـى آورد مـانـنـد مـن و شـمـا احـتـيـاج مـيـكـنـد (قـول بـالوهـيـت مـرا از مـن و شـمـا نفى ميكند) و امر وصيت پس از عيسى در حواريين مستحفظ جـارى گـشت و از اينجهت خدا ايشان را مستحفظ ناميد كه نگهدارى اسم اكبر بايشان واگذار شـد و آن كـتـابـيست كه علم هر چند از آن دانسته شود و همراه پيغمبران صلوات اللّه عليهم بـوده اسـت . خـدايـتـعـالى فـرمـايـد: ((بـتـحقيق كه ما رسولانى پيش از تو فرستاديم و بـهـمراه ايشان كتاب و ميزان (قانون عدالت ) نازل كرديم ـ 25 سوره حديد ـ)) (در قرآن صدر آيه چنين است :
(لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ) كتاب همان اسم اكبر است ، و از آنچه بنام كتاب معروفست : تورات و انجيل و فرقان (قرآن ) است ، ولى در آن كتاب ، (كه همراه اوصياء است ) كتاب نـوح عـليـه السـلام و كـتـاب صـالح و شـعـيـب و ابـراهـيـم عـليـه السـلام اسـت كـه خـداى عـزوجل خبر مى دهد ((همانا اين در صحف نخستين است ، يعنى صحف ابراهيم و موسى ـ 18 و 19 سـوره 87 ـ)) پـس (اگـر كـتـاب مـنـحـصـر بـتـورات و انـجـيـل و قـرآنـسـت ،) صـحف ابراهيم كجاست ! همانا صحف ابراهيم ، اسم اكبر است و صحف مـوسـى هـم اسـم اكبر است : (كه بايد پيغمبر به على صلى اللّه عليه و آله سپارد) پس هـمـيـشـه وصـيت نسبت بعالمى پس از عالم ديگر جريان داشت ، تا آن را بمحمد صلى اللّه عـليـه و آله رسـانـيـدنـد، و چـون خـداى عـزوجل محمد صلى اللّه عليه و آله را مبعوث كرد، مـسـتـحـفـظـيـن پـسـيـن بـاو اسـلام آوردنـد و بـنى اسرائيل تكذيبش نمودند، او بسوى خداى عـزوجـل دعـوت كـرد و در راهـش جـهـاد نـمـود تـا آنـكـه خـداى ـ جـل ذكـره ـ بـاو امـر فـرسـتـاد كـه فـضـيـلت وصـيـت را آشـكـار كـن ، پـيغمبر عرض كرد: پـرودگـارا! عـرب مردمى خشنند، در ميان ايشان كتابى نبوده و براى آنها پيغمبرى مبعوث نـگـشـتـه و بـفـضـيـلت و شـرف پـيـغـمـبـران آگـاه نـيـسـتـنـد، اگـر مـن فـضـليـت اهـل بـيـتـم را بـآنـهـا بـگـويـم ، ايـمـان نـمـى آورنـد، پـس خـداى جـل ذكـره ـ فرمود: ((غم آنها را مخور ـ 127 سوره 16 و بگو سلام شما در آينده مى دانيد 89 سـوره 43 ـ)) پـيـغـمـبـر انـدكـى از فـضيلت وصيش تذكر داد، و در دلها نفاق افتاد: رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله آن نـفـاق و گـفـتـار ايـشـان بـدانـسـت ، خـداى ـ جل ذكره ـ فرمود: اى محمد! ((محققا ما مى دانيم كه تو سينه ات از آنچه مى گويند تنگ مى شود ـ 97 سوره 15 ـ)) ايشان ترا تكذيب نمى كنند بلكه ستمگران آيات خدا را انكار مى كـنـنـد ـ 33 سـوره 6)) يـعـنـى بـلكـه بـدون ايـنـكه دليلى داشته باشند انكار مى كنند. رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ايشان را الفت مى داد و بعضى را ياور بعضى ديگر مى سـاخـت و هـمـيـشـه چـيـزى از فضيلت وصيش را بآنها گوشزد مى كرد، تا آنكه اين سوره (انشراح ) نازل شد و پيغمبر زمانيكه از مرگ خود آگاه شد و گزارش آنرا شنيد، بر آنها احـتجاج كرد، و خداى ـ جل ذكره ـ فرمود: ((چون فراغ يافتى در عبادت كوش (نصب كن ) و بـسـوى پـروردگـارت راغـب شـو ـ 7 ـ 8 سـوره انـشـراح ـ)) مى فرمايد: چون (از تبليغ رسالت ) فراغ يافتى پرچم و نشانه ات (يعنى على عليه السلام ) را نصب كن و وصيتت را آشـكـار نـمـا پـيغمبر هم (در روز غدير) فضيلت على عليه السلام را آشكارا اعلام كرد. فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى او است ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن ـ تا سه مرتبه ـ.
و بـاز (در جـنـگ خـيبر بعد از آنكه چند تن را پرچمدار كرد و نتوانستند فتح كنند) فرمود: همانا مردى را اعزام كنم كه او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را، او فرار كـننده نيست ـ با اين جمله پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گوشه ميزند بكسيكه (از در قلعه خـيـبر) برگشت ، او اصحابش را ترسو مى شمرد و اصحابش او را ـ و باز پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: عـلى آقـاى مـؤ مـنين است و فرمود: على ستون دين است و فرمود: ايـنـسـت هـمان كسيكه پس از من از روى حق با شمشير گردن مردم را مى زند، و فرمود: بهر جانب كه على رود، حق همراه اوست ، و فرمود: همانا من دو امر در ميان شما ميگذارم ، اگر آنها را بـپـذيـريـد، هـرگـز گـمـراه نـشـويـد: 1ـ كـتـاب خـداى عزوجل (قرآن ) 2ـ اهل بيت و عترت من ، اى مردم گوش كنيد كه من تبليغ كردم ، شما در قيامت سر حوض بر من وارد مى شويد و من از آنچه نسبت بثقلين انجام داده ايد از شما بازخواست مـيـكـنـم ، و ثـقلين ، كتاب خدا ـ جل ذكره ـ و اءهل بيت منند، بر ايشان پيشى نگيريد كه هلاك شـويـد، و بـايـشـان چيزى نياموزيد كه آنها از شما داناترند. بنابراين حجت (خدا براى مردم ) با قول پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و قرآنيكه خود مردم آنرا ميخوانند ثابت شد، زيـرا پـيغمبر همواره فضيلت اهلبيتش را بوسيله بيان القا ميفرمود و بوسيله قرآن براى مردم روشن ميساخت .
آياتى كه متضمن فضيلت اهلبيت است از اينقرار است :
1ـ ((خـدا مـيـخـواهـد نـاپـاكـى را از شـمـا اهـل ايـنـخـانـه بـبـرد و پاكيزتان كند، پاكيزه كامل ـ 33 سوره 33 ـ)).
2ـ خـداى ـ عز ذكره ـ فرمود: ((بدانيد كه هر چه غنيمت بدست آريد، پنج يك آن از آن خدا و پيغمبر او و خويشان او... است ـ 41 سوره 8 ـ)).
3ـ و سپس فرمود: ((حق خويشاوندان را بده ـ 26 سوره 17 ـ)) مقصود از خويشاوندان على عـليـه السـلام اسـت و حـق او وصـيتى است كه براى او قرار داده و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوتست .
4ـ و فرمود: بگو من از شما براى پيغمبرى مزدى جز دوستى خويشاوندان نمى خواهم ـ 23 سوره 42 ـ)).
5ـ سـپـس فـرمـود: ((و زمـانـيكه درباره دختر زنده بگور رفته بازخواست شود كه بچه گـنـاهـى كـشـتـه شـد؟ ـ 8 و 9 سـوره 82 ـ)) خـدا مـى فـرمايد درباره مودت و دوستى كه فـضيلت آنرا بر شما نازل كردم از شما باز خواست ميكنم و آن مودت خويشاوندان پيغمبر است كه ايشان را بچه گناه كشتيد؟
6ـ و بـاز خـدا ـ جـل ذكـره ـ فـرمـود: ((اگـر نـمـيـدانـيـد از اهـل ذكـر بـپـرسـيـد، ـ 43 سـوره 16 ـ)) فـرمـايـد قـرآن ذكـر اسـت و اهـل قـرآن آل مـحـمـدنـد عـليـه السـلام كـه خـداى عـزوجـل مـردم را بـسـؤ ال از ايـشـان امـر كـرده اسـت ، و مـردم بـسـؤ ال از جهال و نادانان دستور ندارند، و خداى عزوجل قرآنرا ذكر ناميده ، در آنجا كه فرمايد: ((ما ذكـر را بـتـو نـازل كـرديـم تـا بـراى مـردم آنـچـه نازل شده بيان كنى شايد انديشه كنند ـ 43 سوره 43 ـ)).
7ـ و خـداى ـ عـزوجـل ـ فـرمـود: خـدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر از خودتان را فرمان بريد ـ 59 سوره 4 ـ)).
8ـ و فـرمـود: ((و اگر آنرا (بخدا و) رسول و صاحبان امر از خود ارجاع دهند، كسانى كه از آنـهـا اهل استنباطند، بدانند، پس مقصود از ارجاع امر، ارجاع امر مردم است بصاحبان امر از آنها كه خدا مردم را باطاعت از ايشان و رجوع بايشان دستور داده است .
و چـون رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله از حـجـة الوداع بـازگـشـت ، جـبـرئيـل عـليه السلام بر او نازل شد و گفت : ((اى پيغمبر؟ آنچه از پروردگارت بتو نـازل شـده ابـلاغ كن ، و اگر رسالت او را نرسانيده ئى ، خدا ترا از شر مردم نگه مى دارد، هـمـانـا خـدا كـافـران را هدايت نميكند ـ 69 سوره 5 ـ)) پيغمبر مردم را فرياد زد، تا گرد آمدند و دستور داد تا خارهاى بوته هاى خار را تراشيدند (تا بتوان روى آنها نشست و ايستاد).
سـپـس آنـحـضـرت صـلى اللّه عـليـه و آله فرمود: اى مردم ولى شما و سزاوارتر از خودم بشما كيست ؟ گفتند: خدا و رسولش ، پس فرمود: هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن ـ تا سه بار ـ.
پـس خـار نـفـاق در دل آنـمـردم افـتـاد و گـفـتـنـد: خـدا ـ جـل ذكـره هـرگـز ـ چنين امرى بر محمد نازل نكرده بلكه او ميخواهد بازوى پسر عمويش را بـلنـد كـنـد (او را بـر مـا رئيـس كند) چون پيغمبر بمدينه وارد شد، انصار نزد او آمدند و گـفتند: اى رسولخدا: خداى ـ جل ذكره ـ بما احسان فرمود و از بركت تشريف فرمائى شما در مـيـان مـا، بـما شرافت بخشيد، و دوست ما را شاد و دشمن ما را سركوب كرد، اكنون وارد دين نزد شما مى آيند و بسا چيزى ندارى كه بآنها عطا كنى و موجب شماتت دشمن ميشود، ما دوست داريم كه شما يك سوم اموال ما را قبول فرمائى تا اگر از مكه اشخاصى بر شما وارد شدند، براى عطاء بآنها چيزى داشته باشى ، رسولخدا(ص ) جوابى بايشان نداد و مـنـتـظـر بـود كـه از پـروردگـارش چـه دسـتـور بـرسـد. تـا آنـكـه جـبـرئيـل عـليـه السـلام ايـن آيـه آورد: ((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خـويـشـاونـدان نـمـيـخـواهـم ـ 23 سـوره 42 ـ)) و پـيـغـمـبـر امـوال ايـشـان را نـپـذيـرفـت : بـاز مـنـافـقـان گـفـتـنـد: خـدا ايـن را بـر مـحـمـد نـازل نـكـرده و او مـقـصـودى جـز بـلنـد كـردن بـازوى پـسـر عـمـويـش و تـحميل خاندان خود را بر ما ندارد، ديروز ميگفت : هر كس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست ، و امـروز مـيگويد: ((بگو من براى پيغمبرى از شما مزدى جز دوستى خويشان نميخواهم . سـپـس آيـه خـمـس بـر پـيـغـمـبـر نـازل گـشـت و بـاز آنـهـا گـفـتـنـد: مـى خـواهـد اموال و غنيمت ما را بآنها دهد.
سـپـس جـبـرئيـل عـليـه السلام نزد آنحضرت آمد و گفت : اى محمد! وظيفه پيغمبرت را انجام دادى و عـمـرت بـآخـر رسـيـد اكنون اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعلى عليه السـلام بـسـپـار، زيـرا مـن هـرگـز زمـيـن را خـالى نگذارم ، از دانشمنديكه اطاعت و ولايت من بـوسـيـله او شـنـاخـتـه شـود و او بـراى كـسـانيكه در ميان وفات پيغمبر گذشته تا آمدن پيغمبر آينده متولد ميشوند حجت باشد، پس پيغمبر اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را بعنوان وصيت بعلى سپرد و او را بهزار كلمه و هزار باب وصيت فرمود كه از هر كلمه و بابى هزار كلمه و باب گشوده ميشد.
-
شرح :
كـلمـه ((حـواريـيـن )) كه لقب اءصحاب مخصوص حضرت عيسى است از ماده ((تحوير)) مـشـتـق اسـت كـه بمعنى سفيد كردنست ، بعضى گفته اند: ايشان لباسشوئى مى كردند و بـعـضـى گفته اند، چونكه با پند و اندرزهاى حكيمانه خود، آلودگى گناه را از دلها مى شستند، ايشانرا ((حواريين )) ناميدند.
آيه شريفه فاذا فرغت فانصب در قرائت مشهور بفتح صاد و از ((نصب )) بعمنى كوشش كـردن و رنج بردن مشتق است ، يعنى چون از عبادتى فارغ شدى ، در عبادت ديگر كوش و چـون از جـنگ فارغ شدى بعبادت پرداز و چون از نماز فارغ شدى دعا پرداز ولى مطابق اين حديث شريف بكسر ((ص )) و از نصب به معنى گماشتن و بپاداشتن مشفق : يعنى چون از تبليغ رسالت فارغ شدى جانشينت را براى رهبرى مردم نصب كن تا رشته ارتباط بين خـدا و بـنـدگانش بريده نشود، و بنابراين معنى هم ممكن است كلمه فانصب به فتح صاد بـاشـد و تـفـسـيـر امام عليه السلام بيان يكى از مصاديق كوشش و رنج در عبادت و انجام وظيفه الهى باشد.
در اين جا علامه مجلس (ره ) از زمخشرى نقل مى كند كه او در تفسير كشاف خود گفته است : از جمله بدعتهاى روافض اين است كه گويند: فانصب به كسر صاد هم قرائت شده و معنى اش اين است كه على را بامامت نصب كن ، ولى اگر اين توجيه براى رافضى درست باشد، نـاصـبـى را هم مى رسد كه بگويد: فانصب به كسر صاد بمعنى امر به كينه و دشمنى على است .
مـجـلسـى گـويد: باين متعصب بد خواه بنگر كه چگونه خدا بصيرتش را با پرده عصيبت كـور كـرد تـا آنكه چنين سخت پست و زشتى را اظهار كرده است ، از زيرا اولا مناسبتى نيست بـيـن فـراغـت از انـجـام وظـيـفـه و امـر بدشمنى على ولى بين فراق تبلغ رسالت و نصب جـانـشـيـن كـمـال مـنـاصـبـت اسـت و ثـانـيـا احـتـمـالى كـه تـو دادى هيچ مسلمانى نگفته ولى احـتـمـال كه ما گفتيم ، بيشتر مؤ منين پرهيزگار مى گويند و ثالثا آنچه شيعه ميگويد: دل بـخـواهـى و اخـتـراعـى آنـهـا نـيـسـت ، بـلكـه آنـان را از پـيـشـوايـان خـود نـقل مى كنند كه تمام مسلمين فضيلت آنها را اعتراف دارند و خود اين ناصبى (زمخشرى ) هم در بـسـيـارى مـوارد، قـراآت و تـفـاسـيـر را از ايـشـان نـقـل مـيـكـنـد، آنـچـه از ائمـه خـدا نـقـل مـيـكـنـد كـه كـمـتـر از قول قناده و كعب و ابن مسعود و ديگران نيست ـ انتهى ـ.
بعقيده ما تنها باعث زمخشرى بر نوشتن چنين جمله ئى همان بغض و عدالت مكنونى است كه نـسـبـت بـعـلى بـن ابـيـطـالب عـليـه السلام در نهاد هر سنى نهفته است و گاه و بيگاه از گـوشـه و كـنـار قلم و زبان آنها بى اختيار بيرون ميجهد تا باطن و سريره آنها بناچار ظـاهـر گـردد و حـقـايـق بـراى مـردم كـنـجكاو و حق جو آشكار شود، چنانچه خود مولاى متقيان امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـلام مـى فـرمـايد: ما اءضمر اءحد شيئا الا و قد يظهر فى فـلتـات لسـانـه و صـفـحـات وجـهـه ((هـيـچـكـس چـيـزى در دل پـنـهـان نـكـنـد، جـز اينكه گاهى در سخنانيكه از دهانش مى پرد يا در تابلو رخسارش هـويـدا مـيـگـردد)) درسـت اسـت كـه زمـخشرى از لحاظ عقيده با شيعه و روافض مخالفست و بـراى اظـهـار عـقيده خود بايد با ايشان مخالفت كند، اما چرا نسبت بعلى بن ابيطالب كه خـودش او را خليفه و امام مى داند چنين جسارتى اگر چه بنحو قضيه شرطيه است مى كند، آيا او در تمام نوشتجاتش نسبت بخلفاء ديگر چنين گفته است ؟!!4- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ يَحْيَى بـْنِ مـُعـَمَّرٍ الْعـَطَّارِ عـَنْ بـَشِيرٍ الدَّهَّانِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِى مـَرَضـِهِ الَّذِى تـُوُفِّيَ فـِيـهِ ادْعُوا لِي خَلِيلِي فَأَرْسَلَتَا إِلَى أَبَوَيْهِمَا فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِمَا رَسُولُ اللَّهِ ص أَعْرَضَ عَنْهُمَا ثُمَّ قَالَ ادْعُوا لِى خَلِيلِى فَأُرْسِلَ إِلَى عَلِيٍّ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ أَكَبَّ عَلَيْهِ يُحَدِّثُهُ فَلَمَّا خَرَجَ لَقِيَاهُ فَقَالَا لَهُ مَا حَدَّثَكَ خَلِيلُكَ فَقَالَ حَدَّثَنِى أَلْفَ بَابٍ يَفْتَحُ كُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمايد: رسولخدا صلى اللّه عليه و آله در مرض وفات خود فـرمـود: دوسـتـم را نـزد مـن حـاضـر كـنـيـد، آن دو زن (حـفـصـه و عـايـشـه ) بدنبال پدران خود فرستادند، چون نظر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بر آنها افتاد، رو بـگـردانـيـد و فـرمـود: دوسـتـم را نـزد مـن حـاضـر كـنـيـد پـس بـدنـبال على فرستادند، چون ديدارش بعلى افتاد، باو متوجه شد و حديثش گفت . و چون عـلى بـيـرون آمـد، آنـدو نـفـر (ابـوبكر) و عمر را ملاقات كرد، باو گفتند: دوستت بتو چه حديث كرد؟ فرمود: هزار باب بمن حديث كرد كه هر هر بابى مفتاح هزار بايست .
5- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ الْجـَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يـُونـُسَ عـَنْ أَبـِى بـَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ عَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً ص أَلْفَ حَرْفٍ كُلُّ حَرْفٍ يَفْتَحُ أَلْفَ حَرْفٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليه السلام فرمود: رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بعلى هزار حرف آموخت كه از هر حرفى هزار حرف گشوده گشت .
6- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبـِى بـَصـِيـرٍ عـَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ فِى ذُؤَابَةِ سَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص صَحِيفَةٌ صـَغـِيـرَةٌ فـَقُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّ شَيْءٍ كَانَ فِي تِلْكَ الصَّحِيفَةِ قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَمَا خَرَجَ مِنْهَا حَرْفَانِ حَتَّى السَّاعَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
ابوبصير گويد امام صادق عليه السلام فرمود: در گوشه دسته شمشير پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دفترچه ئى بود، بامام صادق عليه السلام عرضكردم : در آن دفترچه ، چه نوشته بود؟ فرمود حروف بود كه حرف آن مفتاح هزار حرف بود، ابوبصير گويد، امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: تا اكنون دو حرف از آنها خارج نشده است (براى مردم ظاهر نگشته است ).
شرح :
ذوابـة در لغت بمعنى پيشانى و گيسو و بلندى هر چيز است ، گاهى براى دسته شمشير دو گـوشـه مـانـند دو گيسو مى ساختند، تا دست نلغزد و هم محفظه بعضى از اشياء كوچك باشد.7- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ سُكَّرَةَ قَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ هَلْ لِلْمَاءِ الَّذِى يُغَسَّلُ بِهِ الْمَيِّتُ حَدٌّ مَحْدُودٌ قَالَ إِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص قـَالَ لِعَلِيٍّ ع إِذَا مِتُّ فَاسْتَقِ سِتَّ قِرَبٍ مِنْ مَاءِ بِئْرِ غَرْسٍ فَغَسِّلْنِى وَ كَفِّنِّى وَ حَنِّطْنِى فَإِذَا فَرَغْتَ مِنْ غُسْلِى وَ كَفْنِى فَخُذْ بِجَوَامِعِ كَفَنِى وَ أَجْلِسْنِى ثُمَّ سَلْنِى عَمَّا شِئْتَ فَوَ اللَّهِ لَا تَسْأَلُنِى عَنْ شَيْءٍ إِلَّا أَجَبْتُكَ فِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
فـضيل گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، آيا آبيكه ميت را با آن غـسـل مـى دهـنـد، انـدازه معينى دارد؟ فرمود: همانا رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بعلى عـليـه السـلام فـرمـود: چـون مـن مـردم شـش مـشـك از آب چـاه غـرس بـكـش و مـرا غـسل بده و كفن پوش و حنوطنما، و چون از غسل و كفنم فارغ شدى ، اطراف كفنم را بگير و مرا بنشان و سپس هر چه خواهى از من بپرس ، بخدا كه از هر چه پرسى پاسخت گويم .
8- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ أَبـِي حـَمْزَةَ عَنِ ابْنِ أَبِي سَعِيدٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا حـَضـَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص الْمَوْتُ دَخَلَ عَلَيْهِ عَلِيٌّ ع فَأَدْخَلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ يَا عَلِيُّ إِذَا أَنَا مِتُّ فَغَسِّلْنِى وَ كَفِّنِّى ثُمَّ أَقْعِدْنِى وَ سَلْنِى وَ اكْتُبْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: چون وفات رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نزديك شد، على عليه السلام نزدش آمد و سر درون برد (پيغمبر سر زير روپوش كرد ـ سر على را در بر گرفت ) و فرمود: اى على ! چون من مردم غسلم بده و كفنم پوش ، سپس مرا بنشان و بپرس و بنويس .
9- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ شَبَابٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ يُونُسَ بـْنِ رِبـَاطٍ قـَالَ دَخـَلْتُ أَنـَا وَ كـَامـِلٌ التَّمَّارُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ كَامِلٌ جُعِلْتُ فـِدَاكَ حـَدِيـثٌ رَوَاهُ فـُلَانٌ فـَقـَالَ اذْكُرْهُ فَقَالَ حَدَّثَنِى أَنَّ النَّبِيَّ ص حَدَّثَ عَلِيّاً ع بِأَلْفِ بـَابٍ يـَوْمَ تـُوُفِّيَ رَسـُولُ اللَّهِ ص كـُلُّ بـَابٍ يـَفـْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِكَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ فـَقَالَ لَقَدْ كَانَ ذَلِكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَظَهَرَ ذَلِكَ لِشِيعَتِكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ فَقَالَ يَا كَامِلُ بـَابٌ أَوْ بـَابـَانِ فـَقـُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا يُرْوَى مِنْ فَضْلِكُمْ مِنْ أَلْفِ أَلْفِ بَابٍ إِلَّا بـَابٌ أَوْ بَابَانِ قَالَ فَقَالَ وَ مَا عَسَيْتُمْ أَنْ تَرْوُوا مِنْ فَضْلِنَا مَا تَرْوُونَ مِنْ فَضْلِنَا إِلَّا أَلْفاً غَيْرَ مَعْطُوفَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 61 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
يـونـس بـن ربـاط گـويـد: مـن و كـامـل بـه خـدمـت امـام صـادق عـليـه السـلام رسـيـديـم كـامـل بـه حـضرت عرض كردم : قربانت گردم ، فلان شخص حديثى روايت كند، فرمود: آنرا باز گو، عرضكرد: او گفت : رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در روز وفاتش بعلى عـليـه السـلام هـزار باب حديث كرد و هر بابى مفتاح هزار حديث بود، كه جمعا يك ميليون بـاب مـى شـد، فـرمـود: آرى چـنـيـن بود، عرضكردم : قربانت ، آن بابها براى شيعيان و دوسـتـان شـمـا هـم ظـاهـر شـد؟ (از آن عـلوم آگـاه گـشـتـنـد؟) فـرمـود: اى كامل يك باب يا دو باب آن (از يكباب بيشتر و بدو باب نرسيده ) ظاهر گشت . عرضكردم : قـربـانـت ، بـنـابـرايـن ، از يـك مـيـليـون بـاب از فـضـل شـمـا جـز يـك يـا دو بـاب روايـت نـشـده اسـت ؟ فـرمـود: تـوقـع داريـد كـه شما از فـضـل مـا چـه انـدازه روايـت كـنـيـد؟ شـمـا از فـضـل مـا جـز يـك اءلف غـيـر متصل روايت نكنيد.
شرح :
گويا كامل از سخن امام صادق عليه السلام چنين فهميد كه گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بـا عـلى عـليه السلام درباره فضايل اهل بيت بوده است ، آنحضرت هم طبق همين معنى جـواب داد كـه فـضـائل اهـل بـيـت بـواسـطـه نـقـصـان عـقـول بيشتر مردم از درك و فهم آن ، نسبت بعلوم ديگر كمتر منتشر شده است و آنچه منتشر شـده و مـردم مـيـدانـنـد، نـسبت ، يك واند است بيك ميليون يا مانند نسبت يك اءلف ناقص است بتمام حروف و كلمات . زيرا كه حرف الف در ميان حروف الفبا ساده و بسيطترين آنهاست مـخـصـوصـا وقـتـى كـه بـه چـيـزى مـانـنـد نـقـطـه يـا حـرف يـا شـكـل ديـگـر مـتـصـل نـشـود. و مـمـكن است گفتار پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بعلى عليه السـلام عـلومـى بـاشـد كـه ايـن مـورد احـتـيـاج بـشـر اسـت و از آن سـؤ ال مى كنند و پاسخ ميخواهند و معنى گشوده شدن هزار باب از هر باب اين است كه آن علوم قـواعـد كـلى و قـوانـين جامعى بود كه هزارها مصاديق و جزئيات دارد چنانكه قواعد كلى هر علمى اين امتياز را دارد:
-
* باب اشاره و نص بر حسن بن على عليه السلام *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُمَرَ الْيَمَانِيِّ وَ عُمَرَ بـْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ أَبَانٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ قَالَ شَهِدْتُ وَصِيَّةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع حِينَ أَوْصَى إِلَى ابـْنـِهِ الْحـَسـَنِ ع وَ أَشـْهـَدَ عـَلَى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ ع وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ شـِيـعَتِهِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ثُمَّ دَفَعَ إِلَيْهِ الْكِتَابَ وَ السِّلَاحَ وَ قَالَ لِابْنِهِ الْحَسَنِ ع يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ أُوصِيَ إِلَيْكَ وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِي وَ سِلَاحِي كَمَا أَوْصَى إِلَيَّ رَسـُولُ اللَّهِ ص وَ دَفـَعَ إِلَيَّ كـُتـُبـَهُ وَ سـِلَاحـَهُ وَ أَمـَرَنـِى أَنْ آمـُرَكَ إِذَا حـَضـَرَكَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ ع فَقَالَ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تـَدْفـَعـَهـَا إِلَى ابـْنـِكَ هـَذَا ثـُمَّ أَخـَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَى ابْنِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنِّى السَّلَامَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 63 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
سليم بن قيس گويد: زمانيكه اميرالمؤ منين عليه السلام بپسرش حسن عليه السلام وصيت مـى فـرمـود، حـاضـر بـودم ، عـلى عـليـه السلام حسين و محمد (بن حنيفه ) عليهماالسلام و سـايـر فرزندانش را با رؤ ساء شيعه و اهل بينش گواه گرفت ، سپس كتاب و سلاح امامت را باو تحويل داد و فرمود: پسر عزيزم ! رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مرا امر فرمود كه بتو وصيت كنم و كتب و سلاحم را بتو سپارم ، چنانكه پيغمبر بمن وصيت فرمود و كتب و سـلاحش را بمن سپرد و باز مرا امر كرد كه بتو امر كنم ، چون مرگت فرا رسد، آنها را بـبـرادرت حـسـيـن عـليـه السـلام بـسـپارى ، سپس بپسرش حسين عليه السلام متوجه شد و فـرمـود: و رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله بـتـو امـر فرموده كه آنها را باين پسرت بـسـپـارى ، سـپس دست على بن الحسين عليه السلام را گرفت و فرمود: رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله بـتو امر فرموده است كه آنها را بپسرت محمد بن على بسپارى و از جانب پيغمبر و من باو سلام رسانى .
2- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ أَبِى الْجـَارُودِ عـَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ص لَمَّا حَضَرَهُ الَّذِى حَضَرَهُ قَالَ لِابْنِهِ الْحـَسـَنِ ادْنُ مـِنِّى حـَتَّى أُسـِرَّ إِلَيـْكَ مـَا أَسـَرَّ رَسـُولُ اللَّهِ ص إِلَيَّ وَ أَئْتـَمـِنـَكَ عـَلَى مـَا ائْتَمَنَنِي عَلَيْهِ فَفَعَلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 64 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السلام فرمود: چون وفات اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه فرا رسيد، بـپـسـرش حـسـن فـرمـود: نـزديك من بيا تا آنچه را رسولخدا صلى اللّه عليه و آله با من بـراز گـفـت ، بـا تـو بـراز گـويم ، و آنچه را بمن سپرد بتو سپارم ، سپس همين كار را كرد.
3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِى بـَكـْرٍ الْحـَضـْرَمـِيِّ قـَالَ حَدَّثَنِي الْأَجْلَحُ وَ سَلَمَةُ بْنُ كُهَيْلٍ وَ دَاوُدُ بْنُ أَبِى يَزِيدَ وَ زَيْدٌ الْيـَمـَامـِيُّ قـَالُوا حـَدَّثـَنـَا شَهْرُ بْنُ حَوْشَبٍ أَنَّ عَلِيّاً ع حِينَ سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ كُتُبَهُ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ ع دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 64 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
شهر بن حوشب گويد: چون على عليه السلام (از مدينه ) بكوفه رفت ، كتابها و وصيتش را بـه ام سـلمـه سـپـرد و چـون امـام حـسـن عـليـه السـلام بـمـديـنه بازگشت ، آنها را باو تحويل داد.
و در نسخه صفوانى است .
4- وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفٍ عَنْ أَبِي بَكْرٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَّ عـَلِيـّاً صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهِ حِينَ سَارَ إِلَى الْكُوفَةِ اسْتَوْدَعَ أُمَّ سَلَمَةَ كُتُبَهُ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ الْحَسَنُ دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 65 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السلام فرمود: چون على صلوات اللّه عليه (از مدينه ) بكوفه رفت ، كـتـابـها و وصيتش را به ام سلمه سپرد، و چون امام حسن عليه السلام بمدينه بازگشت ، آنها را باو تحويل داد.
شرح :
راجع بنسخه صفوانى در حديث 737 توضيح داديم و در اينجا مقصود اينستكه : اين روايت كـه عـيـن روايت سابق است و فقط در سلسله سند اختلاف دارد، در نسخه صفوانى هست و در نسخه نعمى و ديگران نيست .5- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ عـَمـْرِو بـْنِ شـِمـْرٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ أَوْصَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى الْحَسَنِ وَ أَشـْهـَدَ عـَلَى وَصِيَّتِهِ الْحُسَيْنَ ع وَ مُحَمَّداً وَ جَمِيعَ وُلْدِهِ وَ رُؤَسَاءَ شِيعَتِهِ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ ثُمَّ دَفـَعَ إِلَيـْهِ الْكـِتـَابَ وَ السِّلَاحَ ثـُمَّ قـَالَ لِابـْنـِهِ الْحَسَنِ يَا بُنَيَّ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ أَنْ أُوصـِيَ إِلَيْكَ وَ أَنْ أَدْفَعَ إِلَيْكَ كُتُبِى وَ سِلَاحِى كَمَا أَوْصَى إِلَيَّ رَسُولُ اللَّهِ وَ دَفَعَ إِلَيَّ كـُتـُبـَهُ وَ سـِلَاحـَهُ وَ أَمـَرَنِي أَنْ آمُرَكَ إِذَا حَضَرَكَ الْمَوْتُ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ أَقـْبـَلَ عـَلَى ابْنِهِ الْحُسَيْنِ وَ قَالَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَى ابْنِكَ هَذَا ثُمَّ أَخَذَ بـِيـَدِ ابـْنِ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ثُمَّ قَالَ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ يَا بُنَيَّ وَ أَمَرَكَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ تـَدْفـَعَهُ إِلَى ابْنِكَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ أَقْرِئْهُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ مِنِّى السَّلَامَ ثـُمَّ أَقـْبـَلَ عـَلَى ابـْنـِهِ الْحـَسَنِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَنْتَ وَلِيُّ الْأَمْرِ وَ وَلِيُّ الدَّمِ فَإِنْ عَفَوْتَ فَلَكَ وَ إِنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةٌ مَكَانَ ضَرْبَةٍ وَ لَا تَأْثَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 65 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
جابر گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: اميرالمؤ منين عليه السلام بحسن وصيت كرد و حـسـيـن و محمد (بن حنيفه ) عليه السلام را با همه فرزندان و رؤ ساى شيعيان و خانواده اش بـر آن وصيت گواه گرفت ، سپس كتاب و سلاح را تحويلش داد و باو فرمود: پسر جـانـم ! رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله بمن امر كرد و كتابها و سلاحش را بمن سپرد و بمن امر فرمود كه بتو امر كنم ، چون مرگت فرا رسد، آنرا ببرادرت حسين سپارى ، سپس مـتـوجـه پـسـرش حـسين شد و گفت : رسولخدا صلى اللّه عليه و آله ترا امر كرد كه آنرا باين پسرت سپارى ، سپس دست پسرش على بن الحسين را گرفت و فرمود: پسر عزيزم از رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله بـتـو هـم امـر فـرمود كه آنرا بپسرت محمد بن على سپارى و او را از جانب رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و من سلام رسانى ، باز بپسرش حـسـن مـتـوجـه شـد و فرمود: پسر جانم ، تو صاحب امر (امامت ) و صاحب خونى ، اگر (ابن مـلجـم را) بـبخشى حق دارى و اگر بكشى ، بجاى يك ضربت فقط يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .
6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ الْحـَسـَنِ الْحـَسَنِيُّ رَفَعَهُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِيِّ رَفَعَهُ قَالَ لَمَّا ضُرِبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع حَفَّ بِهِ الْعُوَّادُ وَ قِيلَ لَهُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَوْصِ فَقَالَ اثْنُوا لِى وِسَادَةً ثُمَّ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ حَقَّ قَدْرِهِ مُتَّبِعِينَ أَمْرَهُ وَ أَحْمَدُهُ كَمَا أَحَبَّ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ الْوَاحـِدُ الْأَحـَدُ الصَّمَدُ كَمَا انْتَسَبَ أَيُّهَا النَّاسُ كُلُّ امْرِئٍ لَاقٍ فِى فِرَارِهِ مَا مِنْهُ يَفِرُّ وَ الْأَجَلُ مَسَاقُ النَّفْسِ إِلَيْهِ وَ الْهَرَبَ مِنْهُ مُوَافَاتُهُ كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مـَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَكْنُونٌ أَمَّا وَصِيَّتِى فَأَنْ لَا تـُشـْرِكـُوا بـِاللَّهِ جـَلَّ ثـَنـَاؤُهُ شـَيـْئاً وَ مـُحـَمَّداً ص فـَلَا تُضَيِّعُوا سُنَّتَهُ أَقِيمُوا هَذَيْنِ الْعـَمـُودَيـْنِ وَ أَوْقِدُوا هَذَيْنِ الْمِصْبَاحَيْنِ وَ خَلَاكُمْ ذَمٌّ مَا لَمْ تَشْرُدُوا حُمِّلَ كُلُّ امْرِئٍ مَجْهُودَهُ وَ خـُفِّفَ عـَنِ الْجـَهـَلَةِ رَبٌّ رَحِيمٌ وَ إِمَامٌ عَلِيمٌ وَ دِينٌ قَوِيمٌ أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُكُمْ وَ أَنَا الْيَوْمَ عـِبـْرَةٌ لَكـُمْ وَ غـَداً مـُفَارِقُكُمْ إِنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِى هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ الْمُرَادُ وَ إِنْ تَدْحَضِ الْقـَدَمُ فـَإِنَّا كـُنَّا فـِى أَفـْيـَاءِ أَغـْصـَانٍ وَ ذَرَى رِيَاحٍ وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامَةٍ اضْمَحَلَّ فِى الْجَوِّ مـُتـَلَفِّقُهَا وَ عَفَا فِى الْأَرْضِ مَحَطُّهَا وَ إِنَّمَا كُنْتُ جَاراً جَاوَرَكُمْ بَدَنِى أَيَّاماً وَ سَتُعْقَبُونَ مـِنِّى جـُثَّةً خـَلَاءً سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَكَةٍ وَ كَاظِمَةً بَعْدَ نُطْقٍ لِيَعِظَكُمْ هُدُوِّى وَ خُفُوتُ إِطْرَاقِى وَ سـُكـُونُ أَطْرَافِى فَإِنَّهُ أَوْعَظُ لَكُمْ مِنَ النَّاطِقِ الْبَلِيغِ وَدَّعْتُكُمْ وَدَاعَ مُرْصِدٍ لِلتَّلَاقِى غَداً تَرَوْنَ أَيَّامِى وَ يَكْشِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ سَرَائِرِى وَ تَعْرِفُونِّى بَعْدَ خُلُوِّ مَكَانِى وَ قِيَامِ غـَيـْرِى مـَقَامِى إِنْ أَبْقَ فَأَنَا وَلِيُّ دَمِي وَ إِنْ أَفْنَ فَالْفَنَاءُ مِيعَادِي وَ إِنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِى قُرْبَةٌ وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا أَ لَا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ فَيَا لَهَا حَسْرَةً عـَلَى كـُلِّ ذِى غـَفـْلَةٍ أَنْ يـَكـُونَ عـُمـُرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً أَوْ تُؤَدِّيَهُ أَيَّامُهُ إِلَى شِقْوَةٍ جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ رَغْبَةٌ أَوْ تَحُلُّ بِهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نَقِمَةٌ فَإِنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْحَسَنِ ع فَقَالَ يَا بُنَيَّ ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ وَ لَا تَأْثَمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 66 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
يـكـى از اصـحـاب گـويـد: چـون اميرالمؤ منين عليه السلام ضربت خورد، عيادت كنندگان گـردش را گـرفـتـنـد، بحضرت عرض شد: اى اميرالؤ منين ! وصيت نما، فرمود: براى من مـتـكـائى گـذاريـد (تا بتوانم بنشينم و با شما سخن گويم ) سپس فرمود: سپاس خدا را باندازه شايستگيش ، همه از فرمانش پيروى كننده ايم ، چنانكه دوست دارد، او را ميستايم ، و شـايـسـتـه پـرسـتـشى جز خداى يگانه يكتاى بى نياز نيست ، چنانكه خود را (در سوره توحيد) نسبت داده است .
اى مـردم هـر شخصى از آنچه مى گريزد، در حالت گريزش بآن ميخورد، (انسان ميخواهد از مرگ بگريزد و معالجات پزشكان حاذق بر عكس نتيجه ميدهد.
از قضا سر كنگبين صفر افزود ــــــ روغن بادام خشكى مينمود)
مـدت زندگى ميدان راندن جانست بسوى اءجل (مانند مركبى كه مسافت معينى را بدون توقف مـيـپـيـمـايد، مركب جان انسان هم در ميدان مدت عمرش بدون توقف حركت ميكند و بمقصدى كه مرگست ميرسد) گريز از مرگ ، در آمدن و رسيدن بمرگست ، چقدر از روزها را گذراندم و از نـهـان ايـن امـر كنجكاوى نمودم ، و خدا جز پنهان داشتن آنرا نخواست ، هيهات ؟ علمى است نهان و پوشيده .
امـا وصـيـت من اينست كه چيزى را براى خداى ـ جل ثناؤ ه ـ شريك نگيريد و سنت محمد (ص ) را ضايع نكنيد (احكام و دستورهاى پيغمبر را ترك نكنيد) اين دو ستون را (كه يكتا دانستن خـدا و عـمـل بـدسـتـورهـاى پـيغمبر است ) بپا داريد، و اين دو چراغ را روشن نگهداريد، تا زمـانـى كـه پراكنده نشويد از سرزنش بر كنار باشيد، خدا هر كس را باندازه توانائيش تكليف كرده و بر نادانان سبك گرفته (زيرا توبه كسانى را كه از روى نادانى مرتكب گـنـاه شـونـد، قـبـول دانـسـتـه ) شـما پروردگارى مهربان ، پيشوائى دانا و دينى محكم داريـد، مـن ديـروز هـمـدم شـمـا بودم و امروز براى شما درس پند و عبرتم (تا بدانيد اين بـستر مرگ براى همه شما گسترده ميشود) و فردا از شما جدا ميشوم . اگر جاى پا در اين لغزشگاه دنيا استوار ماند، همانست مراد و مطلوب ، (اگر زنده بمانم مطابق مقصود شماست و مـن هـم بقضاء و قدر خدا خرسندم ) و اگر قدم بلغزد، بدانيد كه ما در سايه شاخه هاى درخـتـان و پـراكـنـده هـاى بادها و زير سايه ابرى كه ، متراكمش در فضا از هم بپاشد و اثـرش در زمـين نابود گردد، زندگى ميكنيم (پس اگر من مردم تعجب نكنيد و بدانيد كه من هـم يـكـى از از اجـزاء جـهـان بـى ثبات و زود گذرى بوده ام مكه سايه و باد و ابر آنرا توضيح دادم ، بدانيد كه دنيا لغزشگاهست و آخرت پا برجا).
همانا من براى شما همسايه اى بودم كه تنها پيكرم چند روزى در كنار شما بود (اما روح من از روح شـمـا اوج بـسـيـارى گرفته بود) و بزودى پيكر بى روح مرا تشييع ميكنيد، كه بـعـد از حـركـت آرامـش يـافـتـه و پس از سخنگوئى دم فرو بسته باشد، بايد همان آرامش پيكرم و ديده فرو بستنم و سكون اعضايم شما را موعظه ميكند، زيرا همانها براى شما از سـخـنـور شـيوا پند دهنده تر است ، باميد ديدار (در روز قيامت ) با شما خداحافظى ميكنم . (تـا زنـده بـودم قـدر مـرا نـدانـسـتـيـد، ولى ) فـردا روزگـار حـكـومـت مرا ميفهميد و خداى ـ عـزوجـل ـ از اسـرار كـار مـن بـراى شـمـا پـرده برميدارد و پس از آنكه مسند من خالى شد و ديـگـرى بجايم نشست (و شما را بچنگال ستم خود گرفت ) مرا مى شناسيد (و قدرم را مى دانـيـد و آرزوى يـكـساعت ديدار و حكومت مرا ميبريد ولى افسوس كه جز آه و اندوه بهره ئى نداريد.
اگر زنده ماندم ، خودم صاحب اختيار خون و جانم هستم (يا ابن ملجم را ميبخشم و يا قصاصش مـيـكـنم ) و اگر مردم ، مردن وعده گاه من است ، (اگر گذشت كنم ) آن گذشت براى من موجب قـربـت و براى شما حسنه و ثوابست ، پس در گذريد و چشم پوشيد، مگر شما نميخواهيد كـه خـدا از شـمـا در گـذرد (مـقـصود حضرت اظهار در گذشت از اصحاب و حليت خواستن از آنـهـاسـت با آنكه كوچكترين تجاوزى نسبت بآنها ننموده ، چنانكه پيغمبر اكرم صلى اللّه عـليه و آله هم از امتش حليت طلبيد و يا مقصود در گذشتن نسبت بضربت خوردن خود او است ، يـعنى اگر من مردم ، بجان مردم نيفتيد و بخاطر من عده ئى را نكشيد و يا اگر كسى نسبت بشما چنين كرد تا ممكن است از او در گذريد) اى واى ! دريغا بر آن غافلى كه عمرش عليه خـود او حـجـت شود، يا روزگار زندگيش او را ببدبختى كشاند، خدا ما و شما را از كسانى قرار دهد كه هيچ خواهش و تمايلى او را از اطاعت خدا باز ندارد و پس از مرگ عقوبتى باو نـرسـد، هـمـانـا مـا مـملوك خدائيم و باو زنده ايم ، سپس متوجه امام حسن عليه السلام شد و فرمود: پسر جانم ، بجاى يك ضربت ، يك ضربت بزن و كار ناروا مكن .
شرح :
ايـن روايـت بـا انـدكى اختلاف در نهج البلاغه (خطبه 147) مذكور است و شارحين دانشمند نـهـج البـلاغـه و اصـول كـافـى در بـيـان جـملات عالى و پر مغز آنحضرت ، كم و بيش تـوضيحاتى داده اند كه ما خلاصه و لباب آنها را در اينجا ذكر نموديم ، موضوعى كه از هـمـه بـيـشـتـر مـورد تـوجـه دانـشـمـنـدان گـشـته اين است كه آيا آنحضرت كيفيت و زمان قـتـل خـود را مـيـدانـسـت يـا نـه ؟ دربـاره جمله كم اطردت الايام ابحثها... از كلمات ابن ابى الحـديـد و ابـن ميثم بر ميآيد كه اگر چه آنحضرت كشته شدنش را با شمشير ابن ملجم و با ضربت بسر و خون آلود شدن محاسن و در ماه رمضان ميدانست ، زيرا پيغمبر اكرم صلى اللّه عـليـه و آله بـاو خـبـر داده بود، و خود او بارها باصحابش فرموده بود، ولى ساعت وفـات و بـعـضـى از خـصـوصيات ديگر را نميدانست و معنى اين جمله حضرت اينستكه : هر روز كـه مـى آمـد، گـمان ميكردم مرگم در آنروز است و چون ميگذشت و اجلم نمى رسيد، روز ديـگـر را در آن انتظار بسر ميبردم و بهمين ترتيب هر روز را پشت سر ميگذاشتم تا امروز رسـيـد، و دليـل سـخـن ما اينستكه سپس بطور ترديد مى فرمايد: اگر قدم بلغزد... اگر زنده ماندم ... و نيز آيه شريفه و ما تدرى نفس باى ارض تموت ((هيچكس نميداند در چه زمينى مى ميرد)) شاهد قول ماست .
از طـرف ديـگـر صـاحـب مـنـهـاج البـراعـة ايـن عـقـيـده را فـاسـد و بـاطـل مـى دانـد و از آن دو فـاضـل اظـهـار تـعـجـب مـى كند كه چگونه خود آنها در يكجا مى گـويـنـد، امـام عـالم بـگذشته و آينده است و خود على عليه السلام مى فرمايد: ((پيش از آنـكـه مرا نبينيد، هر چه مى خواهيد از من بپرسيد)) و ابن ميثم كه عقيده دارد، امام علم منايا و بـلايـا دارد، چگونه در اينجا چنين مى گويد، و نيز روايت شده است كه آنحضرت بحارث اعـور فـرمـود: هـر مؤ من و منافقى كه بميرد مرا مى بيند، پس كسيكه زمان مردن مردم را مى داند، چگونه از زمان وفات خود خبر ندارد.
سـپـس حـديـث 667 ـ اصـول كـافـى را بـا تـوضـيـح عـلامـه مـجـلسـى (ره ) نـقل مى كند و در آخر مى گويد: معنى آنجمله حضرت اينستكه : من درباره پنهان بودن حق و مـظـلومـيـت اهـل آن و ظـهـور بـاطـل و پـيروزى اءصحابش كنجكاوى و تحقيق مى كردم ، زيرا آنـحـضـرت در ابـتـداى كـار، بعد از وفات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نهايت كوشش و سـعـى را در گـرفـتن حق خود نمود ولى بدستش نيامد و پيش آمدهائى شد كه هيچكس گمان نـمـى بـرد، سـپس هم كه بعد از سالها خانه نشينى خلافت باو رسيد، و ياران و انصارى پـيـدا كرد، و در راه خدا در صفين بخوبى جهاد كرد و بر دشمن پيروز شد، فتنه و بلاى حـكـمـيـن پيش آمد كه از عجائب امور است ، سپس چون لشكرى جمع كرد و مى خواست بر آنها بتازد، اين فاجعه عظمى پيش آمد كرد، پس مقصود حضرت از علم نهان ، سر و سبب اين امور اسـت كـه بـراى آن حـضـرت مـعـلومـسـت ولى بـراى مـردم خـدا نمى خواهد آشكار شود، زيرا عـقـول آنـهـا نـاقـص اسـت و ايـن مـوضـوع از مـشـكـلات مسائل قضا و قدر است . و از اشكال دو جمله ترديدى حضرت جواب مى دهد كه گاهى براى بـعـضـى از مـصالح ، شخص عالم خود را بصورت شاك در مى آورد، چنانچه خداى تعالى فرمايد: اءفان مات او قتل انقلبتم ((اگر پيغمبر بميرد يا كشته شود..)) ـ انتهى ـ.
-
آنـچـه بـنـظـر مـا مـى رسـد، ايـن ادله بـراى پـاسـخ قول اول كافى نيست ، زيرا چه مانعى دارد كه امام عليه السلام ، آن علوم را داشته باشد ولى بـجـهـت مـصـالحـى سـاعـت وفـات خـود را نـدانـد، چـنـانـچـه از قـول شـيـخ مـفـيـد (قـده ) در بـيـان حـديـث 660 و 667 بـيـان كـرديـم ، عـلاوه بـر ايـنكه قـول آنـهـا طـبـق سـيـاق صـدر و ذيـل روايـت اسـت ولى قول ايشان از نظر سبك و سياق عبارت بيگانه و اءجنبى مى نمايد، علامه مجلسى (ره ) هم هـمـيـن قـول را تـحـسـيـن مـى كند و قول سومى هم نقل مى كند كه حاصلش اينست . امام عليه السـلام مـى فـرمـايـد: مـن سـر و عـلت ايـن را نـمـى فـهـمـيـدم كـه چـرا هـر كـس عـمـر و اجل معينى دارد.7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْعَقِيلِيِّ يَرْفَعُهُ قَالَ قَالَ لَمَّا ضَرَبَ ابْنُ مُلْجَمٍ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ لِلْحَسَنِ يَا بُنَيَّ إِذَا أَنَا مِتُّ فَاقْتُلِ ابْنَ مُلْجَمٍ وَ احـْفـِرْ لَهُ فـِى الْكـُنـَاسـَةِ وَ وَصـَفَ الْعَقِيلِيُّ الْمَوْضِعَ عَلَى بَابِ طَاقِ الْمَحَامِلِ مَوْضِعُ الشُّوَّاءِ وَ الرُّؤَّاسِ ثُمَّ ارْمِ بِهِ فِيهِ فَإِنَّهُ وَادٍ مِنْ أَوْدِيَةِ جَهَنَّمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 69 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عـقـيـلى از اشـخـاص نـقـل كـنـد، تا آنكه گويد: چون ابن ملجم باميرالمؤ منين عليه السلام ضـربـت زد، آن حـضـرت بـامـام حسن فرمود: پسر جانم ! چون من مردم ، ابن مجلم را بكش و بـراى او در كـنـاسـه گـودال گـورى بـكـن و او را در آنجا انداز كه آنجا يكى از واديهاى دوزخـسـت ـ عـقـيـلى گـويـد كـنـاسـه مـوضـعـى اسـت در بـاب طـاق محامل در محل كبابى ها و كله پزها ـ.
* (اشاره و نص بر حسين بن على عليهماالسلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ قَالَ الْكُلَيْنِيُّ وَ عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنِ ابْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَمَّا حَضَرَ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ ع الْوَفَاةُ قَالَ لِلْحُسَيْنِ ع يَا أَخِي إِنِّي أُوصـِيـكَ بـِوَصـِيَّةٍ فـَاحـْفَظْهَا إِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِى ثُمَّ وَجِّهْنِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُحـْدِثَ بـِهِ عـَهـْداً ثـُمَّ اصـْرِفـْنـِى إِلَى أُمِّى ع ثـُمَّ رُدَّنـِى فَادْفِنِّى بِالْبَقِيعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سـَيـُصـِيـبـُنـِى مـِنْ عـَائِشـَةَ مَا يَعْلَمُ اللَّهُ وَ النَّاسُ صَنِيعُهَا وَ عَدَاوَتُهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ عـَدَاوَتُهَا لَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ ع وَ وُضِعَ عَلَى السَّرِيرِ ثُمَّ انْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مـُصـَلَّى رَسـُولِ اللَّهِ ص الَّذِى كـَانَ يـُصـَلِّى فـِيـهِ عـَلَى الْجـَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَيْهِ الْحـُسـَيـْنُ ع وَ حـُمـِلَ وَ أُدْخـِلَ إِلَى الْمَسْجِدِ فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذَهَبَ ذُو الْعـُوَيـْنـَيـْنِ إِلَى عـَائِشـَةَ فَقَالَ لَهَا إِنَّهُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ لِيَدْفِنُوا مَعَ النَّبِيِّ ص فَخَرَجَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِى الْإِسْلَامِ سَرْجاً فَقَالَتْ نـَحُّوا ابـْنـَكـُمْ عَنْ بَيْتِى فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِى بَيْتِى وَ يُهْتَكُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ حِجَابُهُ فـَقـَالَ لَهـَا الْحُسَيْنُ ع قَدِيماً هَتَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَدْخَلْتِ عَلَيْهِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سَائِلُكِ عَنْ ذَلِكِ يَا عَائِشَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 69 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسـلم گويد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون وفات حسن بن على عـليـهـمـاالسـلام نزديك شد، بحسين عليه السلام فرمود: برادرم ! بتو وصيتى مى كنم ، آنـرا حـفـظ كن ، چون من مردم ، جنازه ام را (با غسل و كفن و حنوط) آماده دفن كن ، سپس مرا بر سر قبر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله ببر تا با او تجديد عهد كنم ، آنگاه مرا بطرف قـبـر مادرم عليها السلام بر گردان ، سپس مرا در بقيع دفن كن . و بدانكه از عايشه بمن مـصـيـبـتـى رسد و منشاءش آنستكه خدا و مردم زشتكارى و دشمنى او را با خدا و پيغمبر و ما خانواده مى دانند.
چـون امـام حـسـن عـليـه السـلام وفـات يافت (و) در همانجا روى تابوتش گذاشتند، او را بـمـحـل مـصـلاى پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه بر جنازه ها نماز مى خواند بردند، امام حسين عليه السلام بر جنازه نماز خواند و سپس برداشتند و بمسجد بردند، چون بر سر قبر رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نگاهداشتند، جاسوسى نزد عايشه رفت و گفت : بنى هاشم جنازه حسن را آورده اند تا نزد پيغمبر دفن كنند، او روى استرى زين كرده ئى نشست و بشتاب بيرون شد ـ و او نخستين زنى بود كه در اسلام بر زين نشست ـ آمد و گفت فرزند خـود را از خـانـه مـن بـيرون بريد، او نبايد در خانه من دفن شود و حجاب رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله دريـده شـود، امـام حـسين عليه السلام باو فرمود: تو و پدرت در سابق حـجاب رسولخدا را پاره كرديد و در خانه او كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) اى عايشه خدا از اين كارت از تو بازخواست مى كند.
شرح :
دلالت ايـن روايـت بـر امامت امام حسين عليه السلام از اين جهت است كه امام حسن عليه السلام بـاو وصيت كرد و هم از اين جهت كه او بر جنازه امام حسن عليه السلام نماز خواند و اين هر دو از علائم امامت است .2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحـَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الدَّيْلَمِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَتِ الْحَسَنَ بـْنَ عـَلِيٍّ ع الْوَفـَاةُ قَالَ يَا قَنْبَرُ انْظُرْ هَلْ تَرَى مِنْ وَرَاءِ بَابِكَ مُؤْمِناً مِنْ غَيْرِ آلِ مُحَمَّدٍ ع فـَقـَالَ اللَّهُ تـَعـَالَى وَ رَسـُولُهُ وَ ابـْنُ رَسـُولِهِ أَعـْلَمُ بِهِ مِنِّى قَالَ ادْعُ لِى مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَأَتَيْتُهُ فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَيْهِ قَالَ هَلْ حَدَثَ إِلَّا خَيْرٌ قُلْتُ أَجِبْ أَبَا مُحَمَّدٍ فَعَجَّلَ عَلَى شِسْعِ نَعْلِهِ فَلَمْ يُسَوِّهِ وَ خَرَجَ مَعِى يَعْدُو فَلَمَّا قَامَ بَيْنَ يَدَيْهِ سَلَّمَ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع اجـْلِسْ فـَإِنَّهُ لَيـْسَ مـِثْلُكَ يَغِيبُ عَنْ سَمَاعِ كَلَامٍ يَحْيَا بِهِ الْأَمْوَاتُ وَ يَمُوتُ بِهِ الْأَحْيَاءُ كـُونـُوا أَوْعـِيـَةَ الْعـِلْمِ وَ مـَصـَابِيحَ الْهُدَى فَإِنَّ ضَوْءَ النَّهَارِ بَعْضُهُ أَضْوَأُ مِنْ بَعْضٍ أَ مَا عـَلِمـْتَ أَنَّ اللَّهَ جـَعـَلَ وُلْدَ إِبـْرَاهـِيـمَ ع أَئِمَّةً وَ فـَضَّلَ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ آتَى دَاوُدَ ع زَبُوراً وَ قَدْ عَلِمْتَ بِمَا اسْتَأْثَرَ بِهِ مُحَمَّداً ص يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ الْحَسَدَ وَ إِنَّمَا وَصَفَ اللَّهُ بِهِ الْكَافِرِينَ فَقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كُفّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ مـا تـَبـَيَّنَ لَهـُمُ الْحـَقُّ وَ لَمْ يـَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِلشَّيْطَانِ عَلَيْكَ سُلْطَاناً يَا مُحَمَّدَ بْنَ عـَلِيٍّ أَ لَا أُخـْبـِرُكَ بـِمـَا سـَمـِعْتُ مِنْ أَبِيكَ فِيكَ قَالَ بَلَى قَالَ سَمِعْتُ أَبَاكَ ع يَقُولُ يَوْمَ الْبَصْرَةِ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَبَرَّنِى فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَبَرَّ مُحَمَّداً وَلَدِى يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَكَ وَ أَنْتَ نُطْفَةٌ فِى ظَهْرِ أَبِيكَ لَأَخْبَرْتُكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ الْحـُسـَيـْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع بَعْدَ وَفَاةِ نَفْسِي وَ مُفَارَقَةِ رُوحِى جِسْمِى إِمَامٌ مِنْ بَعْدِى وَ عِنْدَ اللَّهِ جـَلَّ اسـْمُهُ فِى الْكِتَابِ وِرَاثَةً مِنَ النَّبِيِّ ص أَضَافَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فِى وِرَاثَةِ أَبِيهِ وَ أُمِّهِ فَعَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ خِيَرَةُ خَلْقِهِ فَاصْطَفَى مِنْكُمْ مُحَمَّداً ص وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً ع وَ اخـْتَارَنِى عَلِيٌّ ع بِالْإِمَامَةِ وَ اخْتَرْتُ أَنَا الْحُسَيْنَ ع فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَنْتَ إِمَامٌ وَ أَنـْتَ وَسـِيـلَتـِي إِلَى مـُحـَمَّدٍ ص وَ اللَّهِ لَوَدِدْتُ أَنَّ نـَفـْسـِى ذَهَبَتْ قَبْلَ أَنْ أَسْمَعَ مِنْكَ هَذَا الْكـَلَامَ أَلَا وَ إِنَّ فـِى رَأْسِى كَلَاماً لَا تَنْزِفُهُ الدِّلَاءُ وَ لَا تُغَيِّرُهُ نَغْمَةُ الرِّيَاحِ كَالْكِتَابِ الْمـُعْجَمِ فِى الرَّقِّ الْمُنَمْنَمِ أَهُمُّ بِإِبْدَائِهِ فَأَجِدُنِى سُبِقْتُ إِلَيْهِ سَبَقَ الْكِتَابُ الْمُنْزَلُ أَوْ مَا جَاءَتْ بِهِ الرُّسُلُ وَ إِنَّهُ لَكَلَامٌ يَكِلُّ بِهِ لِسَانُ النَّاطِقِ وَ يَدُ الْكَاتِبِ حَتَّى لَا يَجِدَ قَلَماً وَ يُؤْتَوْا بِالْقِرْطَاسِ حُمَماً فَلَا يَبْلُغُ إِلَى فَضْلِكَ وَ كَذَلِكَ يَجْزِى اللَّهُ الْمُحْسِنِينَ وَ لَا قـُوَّةَ إِلَّا بـِاللَّهِ الْحـُسَيْنُ أَعْلَمُنَا عِلْماً وَ أَثْقَلُنَا حِلْماً وَ أَقْرَبُنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص رَحِماً كـَانَ فَقِيهاً قَبْلَ أَنْ يُخْلَقَ وَ قَرَأَ الْوَحْيَ قَبْلَ أَنْ يَنْطِقَ وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِي أَحَدٍ خَيْراً مَا اصـْطـَفـَى مـُحـَمَّداً ص فـَلَمَّا اخـْتـَارَ اللَّهُ مـُحَمَّداً وَ اخْتَارَ مُحَمَّدٌ عَلِيّاً وَ اخْتَارَكَ عَلِيٌّ إِمَاماً وَ اخـْتـَرْتَ الْحـُسـَيْنَ سَلَّمْنَا وَ رَضِينَا مَنْ هُوَ بِغَيْرِهِ يَرْضَى وَ مَنْ غَيْرُهُ كُنَّا نَسْلَمُ بِهِ مِنْ مُشْكِلَاتِ أَمْرِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 71 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چون وفات حسن بن على عليهماالسلام فرا رسيد به قـنـبـر فـرمـود: اى قـنـبـر! بـبـيـن پـشـت در، مـؤ مـنـى از غـيـر آل مـحـمد عليهم السلام هست ؟ عرضكرد: خدايتعالى و پيغمبر و پسر پيغمبرش آنرا بهتر از مـن مـى دانـنـد. فرمود: محمد بن على را (كه مادرش حنفيه است ) نزد من آور (پس مقصود از سـؤ ال كـردن حـضـرت ايـن بود كه بقنبر بفرمايد: من ميدانم كسى جز محمد بن حنفيه آنجا نـيـسـت او را بـيـاور و گـفـتـه انـد مـقـصـودش از مـؤ مـن ازرائيـل اسـت زيـرا او بـر در خـانه ائمه اجازه مى گرفت ) قنبر گويد: من نزدش رفتم ، چون وارد شدم ، گفت : اميدوارم جز خير پيش نيامده باشد. عرضكردم : ابا محمد را اجابت كن (كـه تـرا مـى خـوانـنـد) او بـا شـتاب بدون اينكه بند كفش خود را ببندد با من دويد، چون مـقـابـل امـام رسـيـد سلام كرد. حسن بن على عليهما السلام باو فرمود: بنشين كه مانند تو شـخـصى نبايد از شنيدن سخنى كه سبب زنده شدن مردگان و مردن زنده ها مى شود، غايب باشد (آن سخن وصيت آخر عمر من است كه دلهاى مرده را زنده مى كند و هر زنده اى كه آن را نپذيرد، در شما مردگان آيد).
شما بايد گنجينه علم و چراغ هدايت باشيد، زيرا برخى از نور خورشيد از برخ ديگرش تـابان تر است (پس اگر چه تو هم برادر من و حسينى ، اما بدان كه من و او نور تابنده تـر خـورشـيـد وجود پدريم ، يا آنكه اگر چه همه بشر از يك اصلند ولى تو بواسطه انتسابت بعلى عليه السلام بايد علم و كمالت از مردم ديگر تابنده تر باشد) مگر نمى دانـى كـه خـدا فـرزندان ابراهيم را امام قرار داد ولى بعضى را بر بعض ديگر فضيلت بـخشيد و بداود عليه السلام زبور را داد، در صورتى كه ميدانى محمد صلى اللّه عليه و آله را بچه امتيازى برگزيد (قرآن را به او فرستاد و او را باستوارى بر خلق عظيم شود).
اى مـحـمـد بـن على ! من از حسد تو مى ترسم (من از حسد تو نمى ترسم ـ به نسخه اعلام الورى ـ) زيـرا خـدا كـافـران را بـآن وصـف كـرده و فـرمـوده اسـت : (بـسـيـارى از اهـل كـتـاب مـى خـواهـنـد) بـا وجـود ايـنـكـه حـق بـر آنـهـا روشـن شـده بـسـبـب حـسدى كه در دل خـود دارنـد، شـمـا را بـكـفـر بـرگـردانـنـد ـ 109 سـوره 2 ـ، در صـورتـى كـه خداى عـزوجـل شـيـطـان را بـر تـو مـسـلط نـساخته است اى محمد بن على ! نمى خواهى آنچه را از پـدرت دربـاره تو شنيده ام بتو بگويم ؟ گفت : چرا، فرمود: شنيدم پدرت عليه السلام روز جنگ بصره (جنگ جمل ) مى فرمود: كسى كه مى خواهد در دنيا و آخرت به من نيكى كند، بـايد به پسرم محمد نيكى كند. اى محمد بن على اگر بخواهيم بتو خير دهم از زمانى كه نطفه اى بودى در پشت پدرت خبر مى دهم . اى محمد بن على ! نمى دانى كه حسين بن على عـليـهما السلام بعد از وفات من و بعد از جدائى روحم از پيكرم ، امام پس از من است و نزد خـداى ـ جل اسمه ـ امامت بنام او در كتاب (لوح محفوظ يا قرآن يا وصيت نامه ثبت است ، امامت او از راه وراثـت پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله كـه خـداى عـزوجـل آن وراثـت را بـوراثـت از پـدر و مـادرش هـم افـزوده مـى باشد، خدا دانست كه شما خـانواده بهترين خلق او هستيد، لذا محمد صلى اللّه عليه و آله را از ميان شما برگزيده و محمد على عليه السلام را انتخاب كرد و على عليه السلام مرا به امامت برگزيد و من حسين عليه السلام را برگزيدم .
مـحـمـد بـن على عليه السلام عرضكرد: تو امامى و تو واسطه ميان من و محمدى صلى اللّه عليه و آله ، بخدا من دوست داشتم كه پيش از آن كه اين سخن را از تو بشنوم مرده باشم ، همانا در سرم سخنى است كه دلوها نتوانند همه آنرا بكشند (آنقدر از فضيلت شما در خاطر دارم كه بوصف در نيايد) و ترانه و آهنگ بادها دگرگونش نسازد (ياوه گوئيهاى دشمنان عـقـيـده مـرا نـسـبـت بـشما سست نكند) آنها مانند نوشته سر به مهرى است كه ورقش مزين و مـنـقـوش اسـت ، مـى خـواهـم اظـهـارش كـنـم ولى مـى بـيـنـم كـتـاب مـنـزل خـدا (قـرآن ) و كـتـب ديگرى كه پيغمبران آورده اند، بر من پيشى گرفته اند، و آن سخنى است كه زبان هر گوينده و دست هر نويسنده از اداى آن عاجز است تا آنجا كه قلمها تـمـام شود و كاغذها سياه شود و باز هم فضيلت شما بآخر نرسد، خدا نيكوكاران را چنين جزا مى دهد و هيچ نيروئى جز از خدا نيست .
حـسـيـن از هـمـه ما داناتر و از لحاظ خويشتن دارى سنگين تر و از جهت قرابت به رسولخدا صلى اللّه عليه و آله نزديكتر است او پيش از خلقش فقيه بوده (يعنى خدا روحش را پيش از تعلق ببدن عالم و بلكه معلم ملائكه ساخت ) و پيش از آنكه زبان باز كند وحى خدا را خـوانـده اسـت و اگـر خـدا در شخص ديگرى خيرى ميدانست ، محمد(ص ) را بر نمى گزيد، پـس چـون خـدا محمد صلى اللّه عليه و آله را برگزيد؛ و محمد على را انتخاب كرد و على شما را بامامت برگزيد و شما حسين را، ما تسليم شديم و رضا داديم ، كيست كه بغير آن رضا دهد؟ و كيست جز او كه در كارهاى مشكل خويش تسليمش شويم ؟!!
-
3- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ هَارُونَ بْنِ الْجَهْمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قـَالَ سـَمـِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ لَمَّا احْتُضِرَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ع قَالَ لِلْحُسَيْنِ يَا أَخِى إِنِّى أُوصـِيكَ بِوَصِيَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِذَا أَنَا مِتُّ فَهَيِّئْنِى ثُمَّ وَجِّهْنِى إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص لِأُحْدِثَ بِهِ عَهْداً ثُمَّ اصْرِفْنِى إِلَى أُمِّى فَاطِمَةَ ع ثُمَّ رُدَّنِى فَادْفِنِّى بِالْبَقِيعِ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ سـَيـُصـِيـبُنِى مِنَ الْحُمَيْرَاءِ مَا يَعْلَمُ النَّاسُ مِنْ صَنِيعِهَا وَ عَدَاوَتِهَا لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ ص وَ عـَدَاوَتـِهـَا لَنـَا أَهـْلَ الْبَيْتِ فَلَمَّا قُبِضَ الْحَسَنُ ع وَ وُضِعَ عَلَى سَرِيرِهِ فَانْطَلَقُوا بِهِ إِلَى مـُصـَلَّى رَسـُولِ اللَّهِ ص الَّذِى كـَانَ يـُصـَلِّى فـِيـهِ عـَلَى الْجـَنَائِزِ فَصَلَّى عَلَى الْحـَسَنِ ع فَلَمَّا أَنْ صَلَّى عَلَيْهِ حُمِلَ فَأُدْخِلَ الْمَسْجِدَ فَلَمَّا أُوقِفَ عَلَى قَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص بـَلَغَ عـَائِشـَةَ الْخـَبـَرُ وَ قـِيـلَ لَهـَا إِنَّهـُمْ قَدْ أَقْبَلُوا بِالْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ لِيُدْفَنَ مَعَ رَسـُولِ اللَّهِ فـَخـَرَجـَتْ مُبَادِرَةً عَلَى بَغْلٍ بِسَرْجٍ فَكَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ رَكِبَتْ فِى الْإِسْلَامِ سَرْجاً فَوَقَفَتْ وَ قَالَتْ نَحُّوا ابْنَكُمْ عَنْ بَيْتِى فَإِنَّهُ لَا يُدْفَنُ فِيهِ شَيْءٌ وَ لَا يُهْتَكُ عـَلَى رَسـُولِ اللَّهِ حـِجـَابـُهُ فـَقـَالَ لَهـَا الْحـُسـَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا قَدِيماً هـَتـَكْتِ أَنْتِ وَ أَبُوكِ حِجَابَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَدْخَلْتِ بَيْتَهُ مَنْ لَا يُحِبُّ رَسُولُ اللَّهِ قُرْبَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ سـَائِلُكِ عـَنْ ذَلِكِ يـَا عـَائِشـَةُ إِنَّ أَخـِى أَمـَرَنـِى أَنْ أُقَرِّبَهُ مِنْ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِيُحْدِثَ بِهِ عَهْداً وَ اعْلَمِى أَنَّ أَخِى أَعْلَمُ النَّاسِ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَعْلَمُ بِتَأْوِيلِ كِتَابِهِ مِنْ أَنْ يـَهـْتِكَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ سِتْرَهُ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَقُولُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تـَدْخـُلُوا بـُيـُوتَ النَّبـِيِّ إِلاّ أَنْ يـُؤْذَنَ لَكـُمْ وَ قـَدْ أَدْخـَلْتِ أَنـْتِ بـَيْتَ رَسُولِ اللَّهِ ص الرِّجـَالَ بـِغـَيـْرِ إِذْنـِهِ وَ قـَدْ قـَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فـَوْقَ صـَوْتِ النَّبـِيِّ وَ لَعَمْرِي لَقَدْ ضَرَبْتِ أَنْتِ لِأَبِيكِ وَ فَارُوقِهِ عِنْدَ أُذُنِ رَسُولِ اللَّهِ ص الْمـَعـَاوِلَ وَ قـَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ إِنَّ الَّذِيـنَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ أُولئِكَ الَّذِيـنَ امـْتـَحـَنَ اللّهُ قـُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى وَ لَعَمْرِى لَقَدْ أَدْخَلَ أَبُوكِ وَ فَارُوقُهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص بـِقُرْبِهِمَا مِنْهُ الْأَذَى وَ مَا رَعَيَا مِنْ حَقِّهِ مَا أَمَرَهُمَا اللَّهُ بِهِ عَلَى لِسَانِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَمْوَاتاً مَا حَرَّمَ مِنْهُمْ أَحْيَاءً وَ تَاللَّهِ يَا عَائِشَةُ لَوْ كَانَ هَذَا الَّذِى كـَرِهـْتـِيـهِ مـِنْ دَفْنِ الْحَسَنِ عِنْدَ أَبِيهِ رَسُولِ اللَّهِ ص جَائِزاً فِيمَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَ اللَّهِ لَعَلِمْتِ أَنَّهُ سَيُدْفَنُ وَ إِنْ رَغِمَ مَعْطِسُكِ قَالَ ثُمَّ تَكَلَّمَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ وَ قَالَ يَا عَائِشَةُ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلَى جَمَلٍ فَمَا تَمْلِكِينَ نَفْسَكِ وَ لَا تَمْلِكِينَ الْأَرْضَ عَدَاوَةً لِبَنِى هـَاشـِمٍ قـَالَ فـَأَقـْبـَلَتْ عـَلَيْهِ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْحَنَفِيَّةِ هَؤُلَاءِ الْفَوَاطِمُ يَتَكَلَّمُونَ فَمَا كـَلَامـُكَ فـَقـَالَ لَهـَا الْحـُسـَيـْنُ ع وَ أَنَّى تُبْعِدِينَ مُحَمَّداً مِنَ الْفَوَاطِمِ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ وَلَدَتْهُ ثـَلَاثُ فـَوَاطـِمَ فَاطِمَةُ بِنْتُ عِمْرَانَ بْنِ عَائِذِ بْنِ عَمْرِو بْنِ مَخْزُومٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هـَاشِمٍ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ زَائِدَةَ بْنِ الْأَصَمِّ ابْنِ رَوَاحَةَ بْنِ حِجْرِ بْنِ عَبْدِ مَعِيصِ بْنِ عَامِرٍ قَالَ فـَقَالَتْ عَائِشَةُ لِلْحُسَيْنِ ع نَحُّوا ابْنَكُمْ وَ اذْهَبُوا بِهِ فَإِنَّكُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ قَالَ فَمَضَى الْحُسَيْنُ ع إِلَى قَبْرِ أُمِّهِ ثُمَّ أَخْرَجَهُ فَدَفَنَهُ بِالْبَقِيعِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 73 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسـلم گـويـد شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: چون حسن بن على عليه السلام بحالت احتضار در آمد، بحسين فرمود، برادرم ! بتو وصيتى ميكنم ، آنرا حفظ كن ، چون من مردم ، جنازه ام را آماده دفن كن سپس مرا بسوى رسولخدا صلى اللّه عليه و آله بر تا با او تجديد عهدى كنم ، آنگاه مرا بجانب مادرم فاطمه عليهاالسلام بر گردان ، سپس مـرا بـبـر و در بـقـيـع دفـن كـن و بدانكه از طرف حميرا، (عايشه ) كه مردم از زشتكارى و دشمنى او با خدا و پيغمبر و ما خاندان آگاهند، مصيبتى بمن ميرسد، پس چون امام حسن عليه السلام وفات كرد و روى تابوتش گذاردند، او را بمحلى كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بـر جـنـازه ها نماز ميخواند بردند، امام حسين بر جنازه نماز گذارد و چون نمازش تمام شد داخل مسجدش بردند، چون بر سر قبر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نگهش داشتند، بـعـايـشـه خبر بردند و باو گفتند، بنى هاشم جنازه حسن بن على عليهما السلام را آورده انـد تـا در كـنـار رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دفن كنند، عايشه بر استرى زين كرده نشست و شتافت ـ او نخستين زنى بود كه از دوران اسلام بر زين نشست ـ آمد و ايستاد و گفت : فـرزنـد خـود را از خـانـه مـن بـيـرون بريد، كه نبايد در اينجا چيزى دفن شود و حجاب پيغمبر صلى اللّه عليه و آله دريده شود.
حـسـيـن بن على صلوات اللّه عليهما فرمود: تو و پدرت از پيش حجاب پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله را دريـديد و تو در خانه پيغمبر كسى را در آوردى كه دوست نداشت نزديك او باشد (مقصود ابوبكر و عمر است ) و خدا از اين كار، از تو بازخواست ميكند. همانا برادرم بمن امر كرد كه جنازه اش را نزديك پدرش رسولخدا صلى اللّه عليه و آله برم تا با او تجديد عهد كند، و بدانكه برادر من از همه مردم بخدا و رسولش و معنى قرآن داناتر بود و نـيـز او داناتر از اين بود كه پرده رسولخدا صلى اللّه عليه و آله را پاره كند، زيرا خـداى تـبارك و تعالى مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تا بشما اجازه نداده انـد بـخـانه پيغمبر وارد نشويد ـ 58 سوره 33 ـ)) و تو بدون اجازه پيغمبر، مردانى را بـخانه او راه دادى . خداى عزوجل فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آواز خود را از آواز پـيـغـمبر بلندتر نكنيد ـ 3 سوره 49 ـ)) در صورتيكه بجان خودم سوگند كه تو بـخـاطـر پدرت و فاروقش (عمر) بغل گوش بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله كلنگ ها زدى بـا آنـكـه خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((كـسـانيكه نزد رسولخدا صداى خود را فرو ميكشند، آنـهـايـنـد كـه خـدا دلهـايـشانرا بتقوى آزمايش كرده است ـ 4 سوره 49 ـ)) بجان خودم كه پدرت و فاروقش بسبب نزديك كردن خودشان را بپيغمبر صلى اللّه عليه و آله او را آزار دادند و آن حقى را كه خدا با زبان پيغمبرش بآنها امر كرده بود، رعايت نكردند، زيرا خدا مـقـرر فـرمـوده كـه آنـچـه نـسـبـت بـمـؤ مـنـيـن در حـال زنـده بـودنـشـان حـرام اسـت در حـال مـرده بـودن آنـهـا هـم حـرامـسـت ، بـخـدا اى عـايـشـه ! اگر دفن كردن حسن نزد پدرش رسولخدا(ص ) كه تو آنرا نيمخواهى ، از نظر ما خدا آنرا جايز كرده بود، ميفهميدى كه او بـرغم انف تو در آنجا دفن ميشد (ولى افسوس كه كلنگ زدن نزد گوش پيغمبر از نظر ما جـايـز نـيست ) سپس محمد بن حنفيه رشته سخن بدست گرفت و فرمود: اى عايشه ! يكروز بر استر مينشينى و يكروز (در جنگ جمل ) بر شتر مينشينى ؟! تو بعلت دشمنى و عداوتى كـه بـا بـنـى هـاشـم دارى ، نـه مـالك نـفـس خـودت هـستى و نه در زمين قرار ميگيرى ، (در صـورتـيـكـه خدا مى فرمايد: نفس ببدى فرمان ميدهد ـ 53 يوسف )) و بزنان پيغمبر مى فرمايد: در خانه خود بنشينيد 33 ـ اخراب ).
عـايـشـه رو بـاو كـرد و گـفت : پسر حنفيه ! اينها فرزندان فاطمه اند كه سخن ميگويند، ديگر تو چه ميگوئى ؟! حسين عليه السلام باو فرمود: محمد را از بنى فاطمه بكجا دور مـيـكـنـى ، بـخـدا كـه او زاده سـه فاطمه است : 1ـ فاطمه دختر عمران بن عائذ بن عمروبن مـخـزوم (مادر ابوطالب ) 2ـ فاطمه بنت اسد بن هاشم (مادر اميرالمؤ منين عليه السلام ) 3ـ فـاطـمـه دخـتـر زائدة بـن اصـم بن رواحة بن حجر بن عبد معيص بن عامر (مادر عبدالمطلب ) عـايـشـه بـامـام حـسين عليه السلام گفت : پسر خود را دور كنيد و ببريدش كه شما مردمى دشـمـنى خواهيد، پس حسين عليه السلام بجانب قبر مادرش رفت و جنازه او را بيرون آورد و در بقيع دفن كرد.
* باب (اشاره و نص بر على بن الحسين صلوات اللّه عليهما) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْحـُسَيْنِ وَ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مـَنـْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ ع لَمَّا حـَضـَرَهُ الَّذِي حـَضَرَهُ دَعَا ابْنَتَهُ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتَ الْحُسَيْنِ ع فَدَفَعَ إِلَيْهَا كِتَاباً مَلْفُوفاً وَ وَصِيَّةً ظَاهِرَةً وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع مَبْطُوناً مَعَهُمْ لَا يَرَوْنَ إِلَّا أَنَّهُ لِمَا بِهِ فـَدَفَعَتْ فَاطِمَةُ الْكِتَابَ إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع ثُمَّ صَارَ وَ اللَّهِ ذَلِكَ الْكِتَابُ إِلَيْنَا يـَا زِيـَادُ قـَالَ قـُلْتُ مـَا فِى ذَلِكَ الْكِتَابِ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ فِيهِ وَ اللَّهِ مَا يَحْتَاجُ إِلَيـْهِ وُلْدُ آدَمَ مـُنـْذُ خـَلَقَ اللَّهُ آدَمَ إِلَى أَنْ تـَفـْنـَى الدُّنْيَا وَ اللَّهِ إِنَّ فِيهِ الْحُدُودَ حَتَّى أَنَّ فِيهِ أَرْشَ الْخَدْشِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 75 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابى جارود (كه نامش زياد است ) گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: چون هنگام شهادت حسين بن على عليهما السلام فرا رسيد، دختر بزرگترش فاطمه بنت الحسين عليه السلام را طـلبـيد و كتابى پيچيده و وصيتى آشكارا باو داد، زيرا على بن الحسين عليهما السلام مرضى از لحاظ معده داشت كه در حال احتضارش ميديدند، سپس فاطمه آن كتابرا بعلى بن الحسين عليه السلام داد، اى زياد! سپس بخدا آن كتاب بما رسيد، زياد گويد عرضكردم : خدا مرا قربانت گرداند، در آن كتاب چه نوشته است ؟ فرمود: بخدا آنچه از زمان خلقت آدم تـا بـآخـر رسيدن دنيا مورد احتياج اولاد آدمست در آن است ، بخدا كه احكام حدود حتى جريمه خراش در آن ثبت است .
2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى الْجَارُودِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَ الْحُسَيْنَ ع مَا حَضَرَهُ دَفَعَ وَصِيَّتَهُ إِلَى ابْنَتِهِ فـَاطـِمـَةَ ظـَاهـِرَةً فـِى كـِتَابٍ مُدْرَجٍ فَلَمَّا أَنْ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ ع مَا كَانَ دَفَعَتْ ذَلِكَ إِلَى عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيْنِ ع قُلْتُ لَهُ فَمَا فِيهِ يَرْحَمُكَ اللَّهُ فَقَالَ مَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ وُلْدُ آدَمَ مُنْذُ كَانَتِ الدُّنْيَا إِلَى أَنْ تَفْنَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 76 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـى جـارود گـويـد: امـام بـاقـر عـليـه السـلام فرمود: چون هنگام شهادت امام حسين عليه السـلام فـرا رسـيـد، وصـيتش را كه در كتابى پيچيده بود، در حضور مردم ، بفاطمه داد، پـس چـون امـر شـهـادت حسين عليه السلام بدانجا كه مقدر بود رسيد، فاطمه آن وصيت را بـعـلى بـن الحـسـيـن عليهما السلام داد، عرضكردم : خدايت رحمت كند، در آن وصيت چه بود؟ فرمود: آنچه فرزندان آدم از ابتداى دنيا تا بآخر رسيدن آن احتياج دارند.
3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِى بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ الْحُسَيْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ لَمَّا صَارَ إِلَى الْعـِرَاقِ اسـْتـَوْدَعَ أُمَّ سـَلَمـَةَ رَضـِيَ اللَّهُ عـَنـْهـَا الْكـُتُبَ وَ الْوَصِيَّةَ فَلَمَّا رَجَعَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع دَفَعَتْهَا إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 76 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: چـون امام حسين صلوات اللّه عليه بجانب عراق رهسپار گـشـت ، كـتـب و وصـيـت را بام سلمه ـ رضى اللّه عنها ـ سپرد و چون على بن الحسين عليه السلام بمدينه برگشت باو تحويل داد.
شرح :
آنـچـه امـام حـسـين عليه السلام بام سلمه داد غير از آنها بود كه بفاطمه داد و شايد آنچه بـام سـلمـه داده هـمـان وصـيـت سـر بـمـهـرى بـاشـد كـه از آسـمـان نازل شده است ـ مرآت ص 227ـ.
و در نسخه صفوانى است :4- وَ فـِى نـُسـْخـَةِ الصَّفـْوَانـِيِّ عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ فـُلَيـْحِ بـْنِ أَبـِى بـَكـْرٍ الشَّيْبَانِيِّ قَالَ وَ اللَّهِ إِنِّي لَجَالِسٌ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عـِنـْدَهُ وُلْدُهُ إِذْ جَاءَهُ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ أَبِى جَعْفَرٍ ع فـَخـَلَا بِهِ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَخْبَرَنِى أَنِّى سَأُدْرِكُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ يُقَالُ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يُكَنَّى أَبَا جَعْفَرٍ فَإِذَا أَدْرَكْتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلَامَ قَالَ وَ مَضَى جَابِرٌ وَ رَجـَعَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَجَلَسَ مَعَ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع وَ إِخْوَتِهِ فَلَمَّا صَلَّى الْمَغْرِبَ قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع أَيَّ شَيْءٍ قَالَ لَكَ جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ فـَقَالَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِنَّكَ سَتُدْرِكُ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِيَ اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ يـُكَنَّى أَبَا جَعْفَرٍ فَأَقْرِئْهُ مِنِّى السَّلَامَ فَقَالَ لَهُ أَبُوهُ هَنِيئاً لَكَ يَا بُنَيَّ مَا خَصَّكَ اللَّهُ بـِهِ مـِنْ رَسـُولِهِ مـِنْ بـَيـْنِ أَهْلِ بَيْتِكَ لَا تُطْلِعْ إِخْوَتَكَ عَلَى هَذَا فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً كَمَا كَادُوا إِخْوَةُ يُوسُفَ لِيُوسُفَ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 77 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
شـيـبانى گويد: بخدا كه من در خدمت على بن الحسين بودم و فرزندانش هم حضور داشتند كه جابر ابن عبداللّه انصارى خدمت آنحضرت رسيد و سلام كرد، سپس دست ابى جعفر (امام باقر) عليه السلام را گرفت و با او خلوت كرد و عرضكرد: همانا رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله بـمـن خـبـر داد كه من مردى از اهلبيت او را كه نامش محمد بن على و كنيه اش ابا جـعـفـر اسـت درك مـيـكـنـم ، و فـرمـود: چـون خدمتش رسيدى ، او را از جانب من سلام برسان ، شـيـبـانـى گويد: جابر برفت و ابو جعفر عليه السلام آمد و نزد پدرش على بن الحسين عليه السلام با برادرانش نشست ، و چون نماز مغرب را گزارد، على بن الحسين به ابى جـعـفر عليهم السلام فرمود: جابر بن عبداللّه انصارى بتو چه گفت ؟ جواب داد: او گفت : رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فرمود: تو مردى از اهلبيت مرا كه نامش محمد بن على و كـنـيـه اش ابـا جـعـفـر است درك مى كنى ، سلام مرا به او برسان . پدرش به او فرمود: پسر جانم ! امتياز و خصوصيتى را كه خدا توسط پيغمبرش از ميان اهلبيتش تنها بتو داده بـر تـو گـوارا بـاد. بـرادرانت را از اين مطلب آگاه مكن ، مبادا درباره تو مكرى انديشند، چـنـانـكـه بـرادران يوسف براى يوسف انديشيدند. (اين حديث چنانكه گفتيم تنها در نسخه صفوانى است و مناسب است كه در باب بعد ذكر شود).
* باب (اشاره و نص بر ابيجعفر (امام باقر) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع
1- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ أَبِى الْقَاسِمِ الْكُوفِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَبِى الْبِلَادِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عـَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا حَضَرَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع الْوَفَاةُ قَبْلَ ذَلِكَ أَخْرَجَ سَفَطاً أَوْ صـُنـْدُوقـاً عـِنْدَهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ احْمِلْ هَذَا الصُّنْدُوقَ قَالَ فَحَمَلَ بَيْنَ أَرْبَعَةٍ فَلَمَّا تُوُفِّيَ جَاءَ إِخْوَتُهُ يَدَّعُونَ مَا فِى الصُّنْدُوقِ فَقَالُوا أَعْطِنَا نَصِيبَنَا فِى الصُّنْدُوقِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مـَا لَكـُمْ فـِيـهِ شَيْءٌ وَ لَوْ كَانَ لَكُمْ فِيهِ شَيْءٌ مَا دَفَعَهُ إِلَيَّ وَ كَانَ فِي الصُّنْدُوقِ سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ كُتُبُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 77 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن مـحـمـد گـويد: امام باقر عليه السلام فرمود: پيش از آنكه وفات على بن الحـسـيـن عـليهما السلام فرا رسد، زنبيلى يا صندوقى را كه نزد او بود، بيرون آورد و فـرمـود: اى مـحـمـد: ايـن صـنـدوق را بـبـر، پـس آنـرا در ميان چهار تن (كه چهار طرفش را گرفته بودند) بردند، چون آنحضرت وفات كرد، برادران امام باقر آمدند و ادعا كردند كه از آنچه در ميان صندوق بود، بهره ما را بده . فرمود: بخدا كه از بهره شما چيزى در آن نـبـود، اگـر از بـهـره شـمـا چيزى در آن مى بود، پدرم آنرا بمن نيمداد، در آن صندوق سـلاح و كـتـب رسـولخـدا صـلى اللّه عـليـه و آله بـود (كـه از علائم و مختصات امام عليه السلام است ).
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مُوسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عـِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ الْتَفَتَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع إِلَى وُلْدِهِ وَ هُوَ فـِى الْمـَوْتِ وَ هـُمْ مـُجـْتـَمـِعـُونَ عـِنـْدَهُ ثـُمَّ الْتـَفـَتَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ هَذَا الصُّنـْدُوقُ اذْهـَبْ بـِهِ إِلَى بـَيـْتـِكَ قـَالَ أَمَا إِنَّهُ لَمْ يَكُنْ فِيهِ دِينَارٌ وَ لَا دِرْهَمٌ وَ لَكِنْ كَانَ مَمْلُوءاً عِلْماً
اصول كافى جلد 2 صفحه 78 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـيـسـى بـن عـبـداللّه از جـدش نـقـل كـنـد كـه عـلى بـن الحـسـيـن عـليـهـمـا السـلام در حـال احـتـضـار كـه تمام اولادش گردش بودند، بآنها متوجه شد، آنگاه بمحمد بن على رو كـرد و فـرمـود: اى مـحـمد! اين صندوق را بخانه خود بر، سپس گويد: ولى در آنصندوق درهم و دينار نبود، بلكه پر از علم و دانش بود.
3- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِيزِ كَتَبَ إِلَى ابـْنِ حَزْمٍ أَنْ يُرْسِلَ إِلَيْهِ بِصَدَقَةِ عَلِيٍّ وَ عُمَرَ وَ عُثْمَانَ وَ إِنَّ ابْنَ حَزْمٍ بَعَثَ إِلَى زَيْدِ بْنِ الْحـَسـَنِ وَ كـَانَ أَكـْبَرَهُمْ فَسَأَلَهُ الصَّدَقَةَ فَقَالَ زَيْدٌ إِنَّ الْوَالِيَ كَانَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنَ وَ بـَعـْدَ الْحـَسـَنِ الْحـُسـَيْنَ وَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ بَعْدَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَابْعَثْ إِلَيْهِ فَبَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلَى أَبِى فَأَرْسَلَنِى أَبِى بِالْكِتَابِ إِلَيْهِ حـَتَّى دَفـَعـْتـُهُ إِلَى ابـْنِ حـَزْمٍ فـَقـَالَ لَهُ بـَعـْضـُنَا يَعْرِفُ هَذَا وُلْدُ الْحَسَنِ قَالَ نَعَمْ كَمَا يَعْرِفُونَ أَنَّ هَذَا لَيْلٌ وَ لَكِنَّهُمْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ بِالْحَقِّ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ وَ لَكِنَّهُمْ يَطْلُبُونَ الدُّنْيَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 78 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى العلاء گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: عمر بن عبدالعزيز به ابـن حـزم (كـه گويا والى او در مدينه بوده ) نوشت كه صدقه (يعنى دفتر موقوفات و صـدقـات ـ مـجـلس (ره ) ـ) على و عمر و عثمان را براى او بفرستد، ابن حزم هم شخصى را نزد زيد بن حسن كه بزرگترين اولاد على بود فرستاد تا آنرا مطالبه كند. زيد گفت : حـاكـم (مـتـولى ) بـعد از على حسن بود و پس از حسن حسين و بعد از حسين على بن الحسين و پس از على بن الحسين محمد بن على است ، از او مطالبه كن ، ابن حزم نزد پدرم فرستاد، پـدرم مـرا فـرسـتـاد تـا آن دفـتـر را بـابـن حـزم تحويل دادم (و دفتر صدقات عمر و عثمان را هم از اولاد خود آنها مطالبه كرد).
ابـن ابـى العـلاء گـويـد: يـكـى از مـا بـامـام عـرضكرد: اولاد حسن اين موضوع را ميدانند؟ فـرمـود: آرى چنانكه ميدانند اكنون شب است ، ولى حسد آنها را تحريك ميكند، و اگر ايشان حق را از راه حق مطالبه كنند، براى خود آنها بهتر است ، اما ايشان دنيا را ميطلبند.
4- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بـْنِ عـَمـْرٍو عـَنِ ابـْنِ أَبـِى يـَعـْفـُورٍ قـَالَ سـَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعـَزِيـزِ كـَتـَبَ إِلَى ابـْنِ حـَزْمٍ ثـُمَّ ذَكـَرَ مـِثـْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ بَعَثَ ابْنُ حَزْمٍ إِلَى زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ وَ كَانَ أَكْبَرَ مِنْ أَبِى ع
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 79 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى يـعـفـور گـويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: عمر بن عبد العزيز بـابـن حـزم نوشت ـ سپس مانند روايت سابق نقل ميكند ـ جز اينكه ميگويد: ابن حزم نزد زيد بن حسن فرستاد و او از پدرم بزرگتر بود.
-
* بـاب (اشـاره و نـص بـر ابـى عـبـداللّه جـعـفـر بـن مـحـمـد الصـادق عـليـه السلام ) *
بـَابُ الْإِشـَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا
1- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِى الصَّبَّاحِ الْكـِنَانِيِّ قَالَ نَظَرَ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع يَمْشِى فَقَالَ تَرَى هَذَا هـَذَا مـِنَ الَّذِيـنَ قـَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 79 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـى الصـبـاح گويد: امام باقر عليه السلام بحضرت صادق نگاه كرد كه راه ميرفت ، فـرمـود: ايـن را مـيـبـيـنـى ؟ ايـن از كـسـانـى اسـت كـه خـداى عـزوجـل فـرمـايـد: ((مـا مـيخواهيم بر آنكسان كه در زمين ناتوان شمرده شده اند منت نهيم و پيشوايشان سازيم و وارث زمينشان كنيم ـ 5 سوره 28 ـ)).
شرح :
ايـن آيـه دربـاره حـضـرت مـهـدى قـائم عـليـه السـلام و امامانى كه در آن زمان رجعت ميكنند تـاءويـل شـده اسـت و مـراد بناتوان شمردن در زمين اينستكه : در دنيا بايشان ستم ميكنند و حقشانرا غصب مينمايند ولى نزد خدا عزيز و بزرگوار و در آسمان صاحب قدرت و اختيارند و موضوع رجعت را در ص 35 توضيح داديم .2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ لَمَّا حـَضـَرَتْ أَبـِى ع الْوَفـَاةُ قـَالَ يَا جَعْفَرُ أُوصِيكَ بِأَصْحَابِى خَيْراً قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ اللَّهِ لَأَدَعَنَّهُمْ وَ الرَّجُلُ مِنْهُمْ يَكُونُ فِى الْمِصْرِ فَلَا يَسْأَلُ أَحَداً
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: چون وفات پدرم نزديك شد، فرمود: اى جعفر! خيرخواهى اصـحـابـم را بـتـو سـفـارش مـيـكـنـم . گفتم : قربانت گردم : بخدا آنها را بمقامى از علم رسـانـم كـه هـر مـردى از آنـهـا در هـر شـهـرى كـه بـاشـد، مـحـتـاج بـسـؤ ال از هيچكس نباشد.
3- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ سَدِيرٍ الصَّيـْرَفـِيِّ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا جـَعـْفـَرٍ ع يَقُولُ إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ أَنْ يَكُونَ لَهُ الْوَلَدُ يـَعـْرِفُ فـِيـهِ شـِبْهَ خَلْقِهِ وَ خُلُقِهِ وَ شَمَائِلِهِ وَ إِنِّى لَأَعْرِفُ مِنِ ابْنِى هَذَا شِبْهَ خَلْقِى وَ خُلُقِى وَ شَمَائِلِى يَعْنِى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
سـديـر صـيـرفـى گـويـد: شـنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: از جمله سعادت مرد ايـنستكه او را فرزندى باشد كه شباهتى از خلقت و اخلاق و شمائلش در او درك شود و من شباهت خلقت و اخلاق و شمائلم را از اين پسرم يعنى امام صادق درك ميكنم .
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ طَاهِرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ ع فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ أَوْ أَخْيَرُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
طـاهـر گـويـد: خـدمـت امـام بـاقـر عليه السلام بودم كه جعفر عليه السلام آمد، آنحضرت فـرمـود: ايـن بـهـتـريـن مـردمـست (پيداست كه در اين جمله خود آنحضرت از كلمه ((مردم )) مستثنى است ).
5- أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ يُونُسَ بْنِ يَعْقُوبَ عَنْ طَاهِرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ ع فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
در ايـن دو روايـت هـم طـاهـر عـيـن آنـچـه را در روايـت سـابـق نقل كرد، نقل ميكند و فقط وسائط ميان طاهر و كلينى فرق ميكنند.
6- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ فُضَيْلِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ طَاهِرٍ قَالَ كُنْتُ قَاعِداً عِنْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ جَعْفَرٌ ع فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذَا خَيْرُ الْبَرِيَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
در ايـن دو روايـت هـم طـاهـر عـيـن آنـچـه را در روايـت سـابـق نقل كرد، نقل ميكند و فقط وسائط ميان طاهر و كلينى فرق ميكنند.
7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ ع فَضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فـَقَالَ هَذَا وَ اللَّهِ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ ص قَالَ عَنْبَسَةُ فَلَمَّا قُبِضَ أَبُو جَعْفَرٍ ع دَخَلْتُ عـَلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـَأَخـْبَرْتُهُ بِذَلِكَ فَقَالَ صَدَقَ جَابِرٌ ثُمَّ قَالَ لَعَلَّكُمْ تَرَوْنَ أَنْ لَيْسَ كُلُّ إِمَامٍ هُوَ الْقَائِمَ بَعْدَ الْإِمَامِ الَّذِى كَانَ قَبْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 80 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
جابربن يزيد جعفى گويد: از امام باقر عليه السلام راجع بقائم (بامر خدا يعنى امام ) سؤ ال شد، حضرت دست خود را بامام صادق عليه السلام زد و فرمود: بخدا كه اين قائم آل مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه و آله است ، عنبسه گويد: چون امام باقر عليه السلام وفات كرد، خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و اين خبر را باو دادم ، فرمود: جابر راست گفته اسـت ، سـپـس فـرمـود: شايد عقيده نداريد كه هر امامى بعد از امام پيشينش قائم (بامر خدا) است ؟.
8- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى عَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ أَبِى ع اسْتَوْدَعَنِى مَا هُنَاكَ فَلَمَّا حَضَرَتْهُ الْوَفَاةُ قَالَ ادْعُ لِى شـُهـُوداً فـَدَعَوْتُ لَهُ أَرْبَعَةً مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ نَافِعٌ مَوْلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُمَرَ فَقَالَ اكْتُبْ هـَذَا مـَا أَوْصـَى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيهِ يا بَنِيَّ إِنَّ اللّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاّ وَ أَنـْتـُمْ مـُسْلِمُونَ وَ أَوْصَى مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ إِلَى جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ أَمَرَهُ أَنْ يُكَفِّنَهُ فِى بُرْدِهِ الَّذِى كـَانَ يـُصـَلِّى فـِيهِ الْجُمُعَةَ وَ أَنْ يُعَمِّمَهُ بِعِمَامَتِهِ وَ أَنْ يُرَبِّعَ قَبْرَهُ وَ يَرْفَعَهُ أَرْبَعَ أَصـَابِعَ وَ أَنْ يَحُلَّ عَنْهُ أَطْمَارَهُ عِنْدَ دَفْنِهِ ثُمَّ قَالَ لِلشُّهُودِ انْصَرِفُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ فَقُلْتُ لَهُ يـَا أَبـَتِ بَعْدَ مَا انْصَرَفُوا مَا كَانَ فِى هَذَا بِأَنْ تُشْهِدَ عَلَيْهِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ كَرِهْتُ أَنْ تُغْلَبَ وَ أَنْ يُقَالَ إِنَّهُ لَمْ يُوصَ إِلَيْهِ فَأَرَدْتُ أَنْ تَكُونَ لَكَ الْحُجَّةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 81 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
عبدالاعلى گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم آنچه در آنجا بود (از كتب و نشانه هـاى امامت ) بمن سپرد و چون وفاتش نزديك شد، فرمود: گواهانى نزد من آور، من چهار تن از قريش را كه نافع ـ غلام عبداللّه بن عمر ـ در ميان آنها بود حاضر كردم ، پس فرمود: بـنـويس : اينست آنچه يعقوب بپسرانش وصيت كرد. ((پسرانم ! خدا براى شما اين دين را برگزيد، پس نميريد جز اينكه مسلمان باشيد ـ 132 سوره 2 ـ)) و محمد بن على بجعفر بن محمد وصيت كرد و باو امر فرمود كه او را در برديكه نماز جمعه را با آن ميخواند كفن پوشد، و با عمامه خودش او را عمامه پوشد و قبرش را چهار گوش سازد و بمقدار چهار انـگـشت بالا آورد و هنگام دفن بندهاى كفن او را بگشايد: سپس بگواهان فرمود برگرديد خـدا شـمـا را رحـمـت كـنـد ـ بـعـد از آنـكه رفتند ـ گفتم : اى پدر! در اين وصيت چه احتياجى بگواه گرفتن بود؟ فرمود: پسر جانم ! نخواستم كه تو (در امر امامت يا كارهاى وصيت ) مـغـلوب بـاشـى و مـردم بـگـويـنـد بـاو وصـيـت نـكـرده اسـت ، خـواسـتـم كـه تـو حـجـت و دليل داشته باشى .
* باب (اشاره ونص بر ابى الحسن موسى عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع
1- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْقَلَّاءِ عَنِ الْفَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع خُذْ بِيَدِى مِنَ النَّارِ مَنْ لَنَا بَعْدَكَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ غُلَامٌ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ فَتَمَسَّكْ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 81 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
1 ـ فـيـض بـن مـخـتـار گـويـد: بـامـام صادق عليه السلام عرض كردم : مرا از آتش دوزخ دسـتـگير، ما بعد از شما كه را داريم ؟ پس ابو ابراهيم بر آنحضرت وارد شد و او در آن روز كودك بود، امام فرمود: اينست صاحب شما، دامنش را بگير.
2- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ ثُبَيْتٍ عَنْ مُعَاذِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ أَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِى رَزَقَ أَبَاكَ مـِنْكَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ أَنْ يَرْزُقَكَ مِنْ عَقِبِكَ قَبْلَ الْمَمَاتِ مِثْلَهَا فَقَالَ قَدْ فَعَلَ اللَّهُ ذَلِكَ قَالَ قـُلْتُ مـَنْ هـُوَ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ فَأَشَارَ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ هُوَ رَاقِدٌ فَقَالَ هَذَا الرَّاقِدُ وَ هُوَ غُلَامٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 82 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
معاذ بن كثير گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : از خدائى كه اين مقام را به شـمـا روزى كـرده مـى خـواهـم كـه تـا پـيـش از وفـات شـمـا مـانـنـد آنـرا بـه نـسـل شـما هم روزى كند. فرمود: خدا اينكار را كرده است عرض كردم : قربانت گردم ، او كـيـسـت ؟ اشـاره بـعـبد الصالح كرد كه خوابيده بود و فرمود اين خوابيده و او در آنزمان كودك بود:
3- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو عَلِيٍّ الْأَرَّجَانِيُّ الْفَارِسِيُّ عَنْ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ بـْنِ الْحـَجَّاجِ قـَالَ سَأَلْتُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ فِى السَّنَةِ الَّتِى أُخِذَ فِيهَا أَبُو الْحَسَنِ الْمـَاضـِى ع فـَقـُلْتُ لَهُ إِنَّ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ صَارَ فِى يَدِ هَذَا وَ مَا نَدْرِى إِلَى مَا يَصِيرُ فَهَلْ بـَلَغـَكَ عـَنْهُ فِى أَحَدٍ مِنْ وُلْدِهِ شَيْءٌ فَقَالَ لِي مَا ظَنَنْتُ أَنَّ أَحَداً يَسْأَلُنِى عَنْ هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ دَخـَلْتُ عـَلَى جـَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فِى مَنْزِلِهِ فَإِذَا هُوَ فِى بَيْتٍ كَذَا فِى دَارِهِ فِى مَسْجِدٍ لَهُ وَ هـُوَ يـَدْعـُو وَ عـَلَى يـَمـِيـنـِهِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع يُؤَمِّنُ عَلَى دُعَائِهِ فَقُلْتُ لَهُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فـِدَاكَ قـَدْ عـَرَفْتَ انْقِطَاعِي إِلَيْكَ وَ خِدْمَتِى لَكَ فَمَنْ وَلِيُّ النَّاسِ بَعْدَكَ فَقَالَ إِنَّ مُوسَى قَدْ لَبِسَ الدِّرْعَ وَ سَاوَى عَلَيْهِ فَقُلْتُ لَهُ لَا أَحْتَاجُ بَعْدَ هَذَا إِلَى شَيْءٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 82 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـن حـجـاج گـويـد: در سـاليـكـه ابوالحسن ماضى (امام هفتم ) عليه السلام را گرفتند، بـعـبـدالرحـمن گفتم : اين مرد (امام هفتم عليه السلام ) بدست اين مرد (هارون ) افتاد و نمى دانـم عـاقـبت كارش به كجا انجامد آيا نسبت به يكى از اولادش به تو خبرى رسيده است ؟ بـه مـن گـفـت : مـن گـمـان نـمـى كـردم كـسـى ايـن مـسـاءله را از مـن بـپـرسـد، مـن بـمـنـزل جـعـفـر بـن مـحـمـد رفـتـم ، او در فـلان اتـاق خـانـه در مـحـل نـمـازش بـود و دعـا ميكرد و موسى بن جعفر طرف راستش بود و آمين ميگفت ، بحضرت عـرضـكردم : خدا مرا قربانت كند: ميدانيد كه من تنها بشما گرويده ام و در خدمت شما بوده ام ، بـفـرمـائيـد صـاحـب اخـتـيار مردم بعد از شما كيست ؟ فرمود: موسى آن زره را پوشيد و بـقامتش راست آمد، بحضرت عرض كردم : بعد از اين ديگر بچيزى احتياج ندارم (همين سخن مرا كافيست ).
شرح :
بـعـقـد ما از جمله و ماندرى الى يصير كه ابن حجاج در سؤ الش ميآورد، معلوم ميشود كه او فـهـمـيـده بـود كـه مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام از ايـن زنـدان بـيـرون نخواهد آمد و خـيـال مـيـكـرد از هـم اكنون بايد امام بعد از او تعيين شود و پيشواى مردم باشد، از اينجهت عـبـدالرحـمـن بـا اظهار تعجب از سؤ ال او ميگويد: زره امامت بقامت او راست آمده و تا زمانيكه زنـده اسـت امـام و پـيـشـواى مـردم است . و علامه مجلسى (ره ) در اينجا بيانات ديگرى دارد بمرآت ص 229 رجوع شود.4- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُوسَى الصَّيْقَلِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ كـُنـْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع فَدَخَلَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع وَ هُوَ غُلَامٌ فَقَالَ اسْتَوْصِ بِهِ وَ ضَعْ أَمْرَهُ عِنْدَ مِنْ تَثِقُ بِهِ مِنْ أَصْحَابِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 83 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه ابوابراهيم (موسى بن جعفر) عليه السلام وارد شد و او جوانى بود. امام فرمود وصيت مرا درباره اين بپذير (و بدانكه او امام است ) و امر امامت را با هر كدام از اصحاب كه مورد اطمينانست در ميان گذار.
5- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَلِيٍّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ جَعْفَرٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى يَوْماً فَسَأَلَهُ عَلِيُّ بْنُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِلَى مَنْ نَفْزَعُ وَ يَفْزَعُ النَّاسُ بَعْدَكَ فَقَالَ إِلَى صَاحِبِ الثَّوْبَيْنِ الْأَصْفَرَيْنِ وَ الْغـَدِيـرَتـَيـْنِ يـَعـْنِى الذُّؤَابَتَيْنِ وَ هُوَ الطَّالِعُ عَلَيْكَ مِنْ هَذَا الْبَابِ يَفْتَحُ الْبَابَيْنِ بـِيـَدِهِ جـَمـِيـعاً فَمَا لَبِثْنَا أَنْ طَلَعَتْ عَلَيْنَا كَفَّانِ آخِذَةً بِالْبَابَيْنِ فَفَتَحَهُمَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْنَا أَبُو إِبْرَاهِيمَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 83 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن جعفر (بن محمد عليه السلام ) گويد: روزى خدمت پدرم بودم كه على بن عمر بن على (پسر امام چهارم عليه السلام ) از پدرم پرسيد و گفت : قربانت گردم ما و مردم ، بـعـد از شـمـا بـكـه پناه بريم ؟ فرمود: بكسيكه دو جامه زرد پوشيده و دو گيسو دارد و اكنون از اين در بر تو در آيد و هر دو لنگه در را با دو دست خود باز كند، چيزى نگذشت كـه ديـدم دو دسـت كـه دو لنـگـه در را گـرفـتـه و آنـهـا را گـشـود، ظـاهـر گـشت ، سپس ابوابراهيم عليه السلام بر ما وارد شد.
6- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ صَفْوَانَ الْجَمَّالِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قـَالَ قَالَ لَهُ مَنْصُورُ بْنُ حَازِمٍ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى إِنَّ الْأَنْفُسَ يُغْدَى عَلَيْهَا وَ يُرَاحُ فـَإِذَا كـَانَ ذَلِكَ فـَمـَنْ فـَقـَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَهُوَ صَاحِبُكُمْ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عـَلَى مـَنـْكـِبِ أَبـِى الْحـَسـَنِ ع الْأَيـْمـَنِ فـِى مَا أَعْلَمُ وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ خُمَاسِيٌّ وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ جَالِسٌ مَعَنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 83 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
صـفـوان جـمـال گـويـد: منصور بن حازم بامام صادق عليه السلام عرضكرد: پدر و مادرم بـقربانت مرگ در هر صبح و شام بسراغ جانها مى آيد، اگر چنين شد، امام كيست ؟ حضرت صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: اگـر چـنين شد اينست امام شما و با دست بشانه ابوالحسن عـليـه السـلام زد ـ كـه فـكر ميكنم شانه راست بود ـ و او در آنوقت پنج ساله بود (قدش پنج وجب بود) و عبداللّه بن جعفر (افطح امام طايفه فطحيه ) با مادر آن مجلس نشسته بود (بـا وجـود آنـكـه از پدرش چنين سخنى شنيد، بعد از وفات پدر مخالفت كرد و دعوى امامت نمود)
-
7- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ عِيسَى بْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنْ كـَانَ كـَوْنٌ وَ لَا أَرَانـِى اللَّهُ ذَلِكَ فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ فَأَوْمَأَ إِلَى ابْنِهِ مُوسَى ع قُلْتُ فَإِنْ حـَدَثَ بـِمـُوسـَى حـَدَثٌ فـَبـِمـَنْ أَئْتـَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ قُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِوَلَدِهِ حَدَثٌ وَ تَرَكَ أَخاً كَبِيراً وَ ابْناً صَغِيراً فَبِمَنْ أَئْتَمُّ قَالَ بِوَلَدِهِ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا أَبَداً قُلْتُ فَإِنْ لَمْ أَعْرِفْهُ وَ لَا أَعـْرِفْ مَوْضِعَهُ قَالَ تَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّى أَتَوَلَّى مَنْ بَقِيَ مِنْ حُجَجِكَ مِنْ وُلْدِ الْإِمَامِ الْمَاضِى فَإِنَّ ذَلِكَ يُجْزِيكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 84 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عـيسى بن عبدالله گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم : اگر پيش آمدى كند ـ كه خدا آن را به من ننمايد ـ (يعنى اگر خداى نا خواسته شما وفات كنيد) من به كه اقتدا كـنم ؟ فرمود: به فرزندش ، عرض كردم : اگر براى فرزندش پيش آمدى كند و برادر بزرگتر و پسر كوچكترى از خود باقى گذارد، بلكه اقتدا كنم ؟ فرمود: به فرزندش ، سـپـس فـرمود: همچنين هميشه (پسر كوچك امام ، بر برادر بزرگتر امام مقدم است ) عرض كـردم : اگـر امـام را نـشـنـاخـتم و جاى او را ندانستم چه كنم ؟ فرمود: مى گوئى خدايا! من پيرو و دوستدار آن حجت زنده تو هستم كه از فرزندان امام گذشته است ، همين ترا كافيست ـ انشاء الله ـ.
8- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ الْقَلَّاءِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ ذَكَرَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَبـَا الْحَسَنِ ع وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ غُلَامٌ فَقَالَ هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِى لَمْ يُولَدْ فِينَا مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ ثُمَّ قَالَ لِى لَا تَجْفُوا إِسْمَاعِيلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 84 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: امام صادق عليه السلام از ابوالحسن موسى عليه السلام ياد كردـ و او در آن روز كـودكـى بـود ـ و فرمود: اين است همان مولودى كه در خاندان ما، مولودى پر بـركـت تـر از او بـراى شـيـعـيـان مـا بـدنـيـا نـيـامـده اسـت ، سـپـس بـه مـن فـرمـود: بـه اسماعيل جفا مكن (زيرا اگر چه او امام نيست ، اما برادر بزرگتر امامست و يا مقصود اين است كه : مبادا او را به اداى امامت وادار كنى ).
9- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ الْحـَسـَنِ الْمـِيـثـَمـِيِّ عَنْ فَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ فِى حَدِيثٍ طَوِيلٍ فِى أَمْرِ أَبِى الْحـَسـَنِ ع حـَتَّى قَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هُوَ صَاحِبُكَ الَّذِى سَأَلْتَ عَنْهُ فَقُمْ إِلَيْهِ فَأَقِرَّ لَهُ بِحَقِّهِ فَقُمْتُ حَتَّى قَبَّلْتُ رَأْسَهُ وَ يَدَهُ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمـَا إِنَّهُ لَمْ يـُؤْذَنْ لَنـَا فـِى أَوَّلَ مـِنْكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأُخْبِرُ بِهِ أَحَداً فَقَالَ نَعَمْ أَهـْلَكَ وَ وُلْدَكَ وَ كَانَ مَعِى أَهْلِى وَ وُلْدِى وَ رُفَقَائِى وَ كَانَ يُونُسُ بْنُ ظَبْيَانَ مِنْ رُفَقَائِى فـَلَمَّا أَخْبَرْتُهُمْ حَمِدُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ يُونُسُ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى أَسْمَعَ ذَلِكَ مِنْهُ وَ كَانَتْ بِهِ عَجَلَةٌ فَخَرَجَ فَاتَّبَعْتُهُ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلَى الْبَابِ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَهُ وَ قَدْ سَبَقَنِى إِلَيْهِ يَا يُونُسُ الْأَمْرُ كَمَا قَالَ لَكَ فَيْضٌ قَالَ فَقَالَ سَمِعْتُ وَ أَطَعْتُ فَقَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع خُذْهُ إِلَيْكَ يَا فَيْضُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 84 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
فـيـض بـن مـخـتـار در ضـمـن حديثى طولانى كه راجع به امر امامت ابوالحسن (ع ) است به ايـنـجـا مـيـرسـد كـه : امام صادق عليه السلام به او فرمود: اين است صاحب اختيار تو كه درباره او پرسيدى ، نزد او برو و بحقش اعتراف كن ، من برخاستم و سر و دستش بوسه دادم و بدرگاه خداى عزوجل براى او دعا كردم .
امام صادق عليه السلام فرمود: آگاه باش كه خدا اظهار اين مطلب را به كسى پيش از تو بـمـا اجـازه نـفـرمـوده اسـت ، عـرض كـردم : قربانت گردم ، من به ديگرى اين خبر را باز گـويـم ؟ فـرمـود: آرى ، بـه اهـل و اولادت ، و در آنـجـا اهل و اولاد و رفقايم همراه من بودند و يونس بن ظبيان از جمله رفقايم بود، چون من به آنها اين خبر گفتم ، ايشان خداى عزوجل را شكر گزارى كردند ولى يونس گفت : نه . به خدا، نـمـى پـذيـرم تـا از خـود امـام بشنوم ـ و عجله هم داشت ـ از نزد ما بيرون رفت و من هم پشت سـرش رفتم ، وقتى به درخانه حضرت صادق عليه السلام رسيدم ، چون يونس پيش از من آنجا رسيده بود، شنيدم حضرت به او مى فرمايد: اى يونس ! مطلب چنان است كه فيض به تو گفت ، يونس گفت : شنيدم و اطاعت كردم ، و امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى فيض ! يونس را همراه خود داشته باشد. (زيرا چندان اعتمادى به او نيست ).
10- مـُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ فُضَيْلٍ عَنْ طَاهِرٍ عـَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ قَالَ كَانَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَلُومُ عَبْدَ اللَّهِ وَ يُعَاتِبُهُ وَ يَعِظُهُ وَ يَقُولُ مـَا مـَنَعَكَ أَنْ تَكُونَ مِثْلَ أَخِيكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّى لَأَعْرِفُ النُّورَ فِى وَجْهِهِ فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ لِمَ أَ لَيـْسَ أَبـِى وَ أَبـُوهُ وَاحـِداً وَ أُمِّى وَ أُمُّهُ وَاحِدَةً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ إِنَّهُ مِنْ نَفْسِى وَ أَنْتَ ابْنِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 85 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
طاهر گويد: امام صادق عليه السلام (پسر خود) عبدالله را سرزنش و نكوهش و اندرز مى نـمود و مى فرمود: چرا تو مانند برادرت (موسى ) نيستى ؟ به خدا كه من در چهره او نور مـى بـيـنـم ، عـبـدالله عـرض كـرد: چرا؟ مگر پدر و مادر من و او يكى نيست ؟ حضرت به او فرمود؟ او جان من است و تو پسر من هستى .
11- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ وَاقِفٌ عَلَى رَأْسِ أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى وَ هُوَ فـِى الْمـَهـْدِ فـَجـَعـَلَ يـُسـَارُّهُ طـَوِيلًا فَجَلَسْتُ حَتَّى فَرَغَ فَقُمْتُ إِلَيْهِ فَقَالَ لِى ادْنُ مِنْ مـَوْلَاكَ فـَسـَلِّمْ فَدَنَوْتُ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَدَّ عَلَيَّ السَّلَامَ بِلِسَانٍ فَصِيحٍ ثُمَّ قَالَ لِيَ اذْهـَبْ فـَغَيِّرِ اسْمَ ابْنَتِكَ الَّتِى سَمَّيْتَهَا أَمْسِ فَإِنَّهُ اسْمٌ يُبْغِضُهُ اللَّهُ وَ كَانَ وُلِدَتْ لِيَ ابْنَةٌ سَمَّيْتُهَا بِالْحُمَيْرَاءِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع انْتَهِ إِلَى أَمْرِهِ تُرْشَدْ فَغَيَّرْتُ اسْمَهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 85 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
يـعـقـوب سـراج گـويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، آن حضرت بالاى سر ابى الحـسن موسى كه در گهواره بود، ايستاده و مدتى با او راز مى گفت ، من نشستم تا فارغ شـد. نـزديـكش رفتم ، به من فرمود: نزد مولايت برو و سلام كن ، من نزديك رفتم و سلام كردم ، او با زبانى شيوا به من جواب سلام گفت : سپس به من فرمود: برو و نام دخترت را كه ديروز گذاشتى تغيير ده ، زيرا خدا آن اسم را مبغوض دارد، ـ يعقوب گويد، براى مـن دخـتـرى مـتـولد شـده بـود كـه نامش را حميراء گذاشته بودم ، امام صادق عليه السلام فرمود: به دستور او رفتار كن تا هدايت شوى . پس من اسمش را تغيير دادم .
12- أَحـْمـَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ دَعَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَبَا الْحَسَنِ ع يَوْماً وَ نَحْنُ عِنْدَهُ فَقَالَ لَنَا عَلَيْكُمْ بِهَذَا فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 86 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
سليمان بن خالد گويد: روزى امام صادق عليه السلام اباالحسن عليه السلام را نزد خود خـوانـد و مـا هـم نـزد آن حضرت بوديم ، به ما فرمود: ملازم اين آقا باشيد كه او به خدا پس از من صاحب شماست .
13- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلٍ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يُونُسَ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ النَّحْوِيِّ قَالَ بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ فِى جَوْفِ اللَّيْلِ فَأَتَيْتُهُ فـَدَخـَلْتُ عـَلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ عَلَى كُرْسِيٍّ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ شَمْعَةٌ وَ فِى يَدِهِ كِتَابٌ قَالَ فَلَمَّا سـَلَّمـْتُ عـَلَيـْهِ رَمـَى بِالْكِتَابِ إِلَيَّ وَ هُوَ يَبْكِي فَقَالَ لِي هَذَا كِتَابُ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ يـُخـْبـِرُنـَا أَنَّ جـَعـْفـَرَ بـْنَ مـُحَمَّدٍ قَدْ مَاتَ فَإِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ثَلَاثاً وَ أَيْنَ مِثْلُ جـَعـْفـَرٍ ثـُمَّ قَالَ لِيَ اكْتُبْ قَالَ فَكَتَبْتُ صَدْرَ الْكِتَابِ ثُمَّ قَالَ اكْتُبْ إِنْ كَانَ أَوْصَى إِلَى رَجُلٍ وَاحِدٍ بِعَيْنِهِ فَقَدِّمْهُ وَ اضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَرَجَعَ إِلَيْهِ الْجَوَابُ أَنَّهُ قَدْ أَوْصَى إِلَى خَمْسَةٍ وَاحِدُهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ الْمَنْصُورُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ سُلَيْمَانَ وَ عَبْدُ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ حَمِيدَةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 86 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
ابـو ايـوب نـحـوى گـويـد: نـيـمـه شـبـى ابـوجـعـفـر مـنـصـور دنبال من فرستاد، من نزدش رفتم ، او روى كرسى نشسته بود و شمعى در برابر و نامه اى در دست داشت ، چون سلامش گفتم ، نامه را به طرف من انداخت و مى گريست ، سپس گفت : اين نامه از محمد بن سليمان است كه گزارش مى دهد، جعفر بن محمد وفات يافته است ، ـ و سـه مـرتـبه گفت ـ: انالله و اناالله راجعون ، كجا مانند جعفر يافت شود؟. سپس به من گـفـت بـنـويـس ، مـن مـقدمه نامه را نوشتم ، آنگاه گفت : بنويس ، اگر او به شخص معينى وصيت كرده است او را پيش آر و گردنش را بزن ، جواب آمد كه او به پنج نفر وصيت كرده است كه يكى از آنها ابوجعفر منصور است و ديگران محمد بن سليمان و عبدالله و موسى و حميد ماند.
شرح :
محمد بن سليمان از جانب منصور، والى مدينه بود و عبدالله پسر آن حضرت است كه در دو روايت قبل ذكر شد و حميده مادر حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام است و اضافه كردن آن حضرت اين چهار نفر را وصيت خود از باب تقيه است ، زيرا عدم لياقت آنها براى مسند امامت نزد شيعه واضح و روشن بوده است .14- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ بِنَحْوٍ مِنْ هَذَا إِلَّا أَنَّهُ ذَكَرَ أَنَّهُ أَوْصـَى إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُوسَى وَ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ مَوْلًى لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ لَيْسَ إِلَى قَتْلِ هَؤُلَاءِ سَبِيلٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 87 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
نـضـر بـن سـويد مانند روايت سابق را نقل كرده ، جز اين كه مى گويد: او به ابى جعفر منصور و عبدالله و موسى و محمد بن جعفر و غلامى از خود وصيت كرده است ، ابو جعفر گفت : راهى بكشتن اينها نيست .
15- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ صَفْوَانَ الْجـَمَّالِ قـَالَ سـَأَلْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع عـَنْ صـَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ لَا يـَلْهـُو وَ لَا يَلْعَبُ وَ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى وَ هُوَ صَغِيرٌ وَ مَعَهُ عَنَاقٌ مَكِّيَّةٌ وَ هُوَ يَقُولُ لَهـَا اسْجُدِى لِرَبِّكِ فَأَخَذَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ بِأَبِى وَ أُمِّى مَنْ لَا يَلْهُو وَ لَا يَلْعَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 87 رواية 15
ترجمه روايت شريفه :
صـفوان جمال گويد: از امام صادق عليه السلام درباره صاحب امر امامت پرسيدم ، فرمود: صاحب اين امر بازى و بيهوده گرى نكند، آنگاه ابوالحسن موسى كه كودك بود و بزغاله اى مـكـى هـمـراه داشت و به او مى گفت ((پروردگارت را سجده كن )) آمد امام صادق عليه السـلام او را در آغـوش كـشيد و فرمود: پدر و مادرم فداى كسى كه بازى و بيهوده گرى نـكـنـد (پـس امـام عـليـه السـلام اگـر چـه كـودك باشد، از بزغاله اى هم كه وسيله بازى كودكان است ، استفاده ذكر خدا و ياد ربوبيت او و خضوع در پيشگاه مقدسش مى كند).
16- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ قَالَ حَدَّثَنِى عُمَرُ الرُّمَّانِيُّ عَنْ فَيْضِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ إِنِّى لَعِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ أَقْبَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ هـُوَ غـُلَامٌ فـَالْتـَزَمْتُهُ وَ قَبَّلْتُهُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْتُمُ السَّفِينَةُ وَ هَذَا مَلَّاحُهَا قَالَ فَحَجَجْتُ مِنْ قَابِلٍ وَ مَعِى أَلْفَا دِينَارٍ فَبَعَثْتُ بِأَلْفٍ إِلَى أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَلْفٍ إِلَيْهِ فـَلَمَّا دَخـَلْتُ عـَلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ يَا فَيْضُ عَدَلْتَهُ بِى قُلْتُ إِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِكَ لِقَوْلِكَ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا أَنَا فَعَلْتُ ذَلِكَ بَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَعَلَهُ بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 87 رواية 16
ترجمه روايت شريفه :
فـيـض بـن مـختار گويد: من نزد امام صادق عليه السلام بودم كه ابوالحسن موسى عليه السلام در آمد و او كودك بود، من او را در بر گرفتم و بوسيدم ، امام صادق عليه السلام فـرمـود: شـمـا كـشـتـى هـسـتـيـد و ايـن نـاخـداى آن اسـت (زيـرا جـهـان بـا تـمـام وسائل مادى و افكار معنويش مانند اقيانوسى متلاطم است كه در هر لحظه فرزندان آدم را در كـام نـهـنـگـان كـفـر و بدعت و حرص و شهوت فرو مى كشد، و تنها وسيله نجات در اين اقـيـانـوس پـر خـطـر، ديـن قـويـم و شريعت مستقيم اسلامست كه جمعيتى به نام شيعه به صورت كشتى در آمده و ناخداى آنها ائمه هدى عليهم السلامند).
فـيـض گـويـد: سال آينده به حج رفتم و دو هزار دينار داشتم كه هزار دينار آن را براى امـام صادق عليه السلام و هزار ديگر را براى ابوالحسن موسى عليه السلام فرستادم ، چون خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم ، فرمود او را با من برابر داشتى ؟ عرض كردم : مـن ايـنـكـار را بـه فـرمـوده شـمـا كـردم ، فرمود: به خدا من اين كار نكردم ، بلكه خداى عزوجل نسبت به او انجام داده (و او را امام و ناخداى كشتى شما قرار داده است ).
* اشاره و نص بر حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع
1- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قـَالَ كـُنـْتُ أَنـَا وَ هـِشـَامُ بـْنُ الْحَكَمِ وَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ بِبَغْدَادَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ كُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ جَالِساً فَدَخَلَ عَلَيْهِ ابْنُهُ عَلِيٌّ فَقَالَ لِي يَا عَلِيَّ بْنَ يَقْطِينٍ هـَذَا عـَلِيٌّ سـَيِّدُ وُلْدِى أَمـَا إِنِّى قـَدْ نـَحـَلْتـُهُ كـُنـْيَتِى فَضَرَبَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ بِرَاحَتِهِ جـَبـْهـَتَهُ ثُمَّ قَالَ وَيْحَكَ كَيْفَ قُلْتَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ يَقْطِينٍ سَمِعْتُ وَ اللَّهِ مِنْهُ كَمَا قُلْتُ فَقَالَ هِشَامٌ أَخْبَرَكَ أَنَّ الْأَمْرَ فِيهِ مِنْ بَعْدِهِ
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ الْعَبْدِ الصَّالِحِ وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ قَالَ كُنْتُ أَنَا ثُمَّ ذَكَرَ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 88 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
صـحـاف گويد: من و هشام بن حكم و على بن يقطين در بغداد بوديم ، على بن يقطين گفت : خدمت موسى بن جعفر عليه السلام نشسته بودم كه پسرش على وارد شد، امام فرمود: على بن يقطين ! همين على سرور اولاد من است ، همانا من كنيه خودم را (كه ابوالحسن است ) به او بـخـشـيـده ام . هـشـام كف دست خو را به پيشانيش زد و گفت : واى بر تو چه گفتى ؟!! ابن يـقـطين گفت : به خدا همين طور كه گفتم از او شنيدم . هشام گفت : با اين سخن به تو خبر داده كه امر امامت پس از وى به او متعلق است .
2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنْ نُعَيْمٍ الْقَابُوسِيِّ عَنْ أَبِى الْحـَسـَنِ ع أَنَّهُ قـَالَ إِنَّ ابـْنـِى عـَلِيّاً أَكْبَرُ وُلْدِى وَ أَبَرُّهُمْ عِنْدِى وَ أَحَبُّهُمْ إِلَيَّ وَ هُوَ يَنْظُرُ مَعِي فِى الْجَفْرِ وَ لَمْ يَنْظُرْ فِيهِ إِلَّا نَبِيٌّ أَوْ وَصِيُّ نَبِيٍّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 88 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
نـعـيم قابوسى گويد: موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: همانا على بزرگترين اولاد من است و خوش رفتارترين و محبوب ترين آنهاست نزد من ، و او با من در جفر مى نگرد، در صورتيكه جز پيغمبر با وصى پيغمبر در آن نمى نگرد.
3- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبَّادٍ الْقَصْرِيِّ جـَمِيعاً عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي إِبْرَاهِيمَ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّى قَدْ كَبِرَ سِنِّى فَخُذْ بِيَدِى مِنَ النَّارِ قَالَ فَأَشَارَ إِلَى ابْنِهِ أَبِى الْحَسَنِ ع فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
داود رقـى گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : قربانت گردم ، من پير شـده ام مـرا از دوزخ رهـائى بخش (امامم را به من بنما) حضرت با دست اشاره به پسرش ابوالحسن عليه السلام نمود و فرمود: اين پس از من صاحب شماست .
-
4- الْحـُسـَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ ابـْنِ أَبـِى عـُمـَيـْرٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ إِسـْحـَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ الْأَوَّلِ ع أَ لَا تـَدُلُّنـِى إِلَى مـَنْ آخـُذُ عـَنْهُ دِينِى فَقَالَ هَذَا ابْنِى عَلِيٌّ إِنَّ أَبِي أَخَذَ بِيَدِي فَأَدْخَلَنِي إِلَى قـَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ إِنِّى جاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِيفَةً وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا قَالَ قَوْلًا وَفَى بِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
اسـحـاق بـن عمار گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مرا به كسى كه ديـنـم را از او بـه دست آورم رهنمائى فرما، فرمود: همين پسرم على است ، همانا پدرم دست مـرا گـرفـت و به سوى قبر سول خدا صلى اللّه عليه و آله برد و فرمود: پسر عزيزم خـداى عـزوجـل فـرمـود: ((هـمـانـا مـن در زمـين خليفه گزارم ـ 30 بقره )) و چون خدا چيزى فرمايد به آن وفا كند. (پس هيچگاه روى زمين خالى از خليفه و حجت نباشد).
5- أَحـْمـَدُ بـْنُ إِدْرِيـسَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ يـَحْيَى بْنِ عَمْرٍو عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ مُوسَى ع إِنِّى قَدْ كَبِرَتْ سِنِّى وَ دَقَّ عـَظـْمـِى وَ إِنِّى سـَأَلْتُ أَبـَاكَ ع فـَأَخـْبَرَنِى بِكَ فَأَخْبِرْنِى مَنْ بَعْدَكَ فَقَالَ هَذَا أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
داود رقـى گـويـد: بـه مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السلام عرض كردم سن من بالا رفته و اسـتـخـوانم به نرمى گرائيده (به مرگ نزديك شده ام من از پدر شما پرسيدم ، مرا به شما ارجاع داد، شما هم مرا از جانشين خود آگاه سازيد؛ فرمود: همين ابوالحسن الرضاست .
6- أَحـْمـَدُ بـْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ زِيَادِ بْنِ مَرْوَانَ الْقَنْدِيِّ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى إِبْرَاهِيمَ وَ عِنْدَهُ ابْنُهُ أَبُو الْحَسَنِ ع فَقَالَ لِى يَا زِيَادُ هَذَا ابْنِى فُلَانٌ كِتَابُهُ كِتَابِى وَ كَلَامُهُ كَلَامِى وَ رَسُولُهُ رَسُولِى وَ مَا قَالَ فَالْقَوْلُ قَوْلُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
زيـاد بـن مـروان قـنـدى كـه از واقـفـيه بوده گويد: خدمت موسى بن جعفر رسيدم ، پسرش ابوالحسن عليهما السلام نزد او بود، به من فرمود: اى زياد: اين پسرم فلانيست ، نامه او نامه منست ، سخن او سخن منست ، فرستاده او فرستاده من است و هر چه گويد درست است .
7- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ قَالَ حَدَّثَنِى الْمَخْزُومِيُّ وَ كَانَتْ أُمُّهُ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ ع قَالَ بَعَثَ إِلَيْنَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع فَجَمَعَنَا ثـُمَّ قَالَ لَنَا أَ تَدْرُونَ لِمَ دَعَوْتُكُمْ فَقُلْنَا لَا فَقَالَ اشْهَدُوا أَنَّ ابْنِى هَذَا وَصِيِّى وَ الْقَيِّمُ بـِأَمـْرِى وَ خَلِيفَتِى مِنْ بَعْدِى مَنْ كَانَ لَهُ عِنْدِى دَيْنٌ فَلْيَأْخُذْهُ مِنِ ابْنِى هَذَا وَ مَنْ كَانَتْ لَهُ عِنْدِى عِدَةٌ فَلْيُنْجِزْهَا مِنْهُ وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ بُدٌّ مِنْ لِقَائِى فَلَا يَلْقَنِى إِلَّا بِكِتَابِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 89 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
مـخـزومى كه مادرش از اولاد جعفر بن ابيطالب عليه السلام گويد: موسى بن جعفر عليه السـلام (پـيش از زندان رفتنش ) دنبال ما فرستاد و ما را جمع كرد و فرمود: مى دانيد شما را براى چه دعوت كردم ؟ گفتم : نه ، فرمود: گواه باشيد كه اين پسرم وصى من است و پـس از مـن خـليفه و كاردار من است . هر كس از من طلبى دارد، از اين پسرم بگيرد، و به هر كس وعده اى داده ام ، بايد وفاى آن را از او خواهد، و هر كس از ملاقات من ناگزير است ، جز به وسيله نامه او مرا ملاقات نكند.
8- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ وَ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ جَمِيعاً عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ قَالَ خَرَجَتْ إِلَيْنَا أَلْوَاحٌ مِنْ أَبِى الْحَسَنِ ع وَ هُوَ فِى الْحَبْسِ عَهْدِى إِلَى أَكـْبـَرِ وُلْدِى أَنْ يـَفْعَلَ كَذَا وَ أَنْ يَفْعَلَ كَذَا وَ فُلَانٌ لَا تُنِلْهُ شَيْئاً حَتَّى أَلْقَاكَ أَوْ يَقْضِيَ اللَّهُ عَلَيَّ الْمَوْتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 90 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن مختار گويد، زمانيكه موسى بن جعفر عليه السلام در زندان بود، الواح نوشته ئى بما مى رسيد كه دستور من به پسر بزرگترم (على بن موسى الرضا عليه السلام ) اين است كه چنين و چنان كن و به فلانى چيزى مده تا ترا ببينم يا آنكه خدا به مرگ من حكم كند.
9- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ عَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ الْمـُخـْتـَارِ قَالَ خَرَجَ إِلَيْنَا مِنْ أَبِى الْحَسَنِ ع بِالْبَصْرَةِ أَلْوَاحٌ مَكْتُوبٌ فِيهَا بِالْعَرْضِ عَهْدِى إِلَى أَكْبَرِ وُلْدِى يُعْطَى فُلَانٌ كَذَا وَ فُلَانٌ كَذَا وَ فُلَانٌ كَذَا وَ فُلَانٌ لَا يُعْطَى حَتَّى أَجِى ءَ أَوْ يَقْضِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيَّ الْمَوْتَ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 90 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن مختار گويد: زمانى كه موسى بن جعفر عليه السلام در بصره بود، الواحى كه از طـرف عـرض نـوشـتـه شـده بـود، از آن حـضـرت بـه مـا مـى رسد كه : دستور من پسر بـزرگـتـرم ايـن است كه به فلانى اين مقدار بده و به فلانى آن مقدار و به ديگرى آن مـقـدار و بـه فـلانـى چـيـزى نـدهـد تـا خـودم بـيـايـم يـا خـداى عزوجل مرگ مرا برساند همانا خدا هر چه مى خواهد مى كند.
10- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَلِيٍّ عـَنِ ابـْنِ مُحْرِزٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ كَتَبَ إِلَيَّ مِنَ الْحَبْسِ أَنَّ فُلَاناً ابْنِى سَيِّدُ وُلْدِى وَ قَدْ نَحَلْتُهُ كُنْيَتِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 90 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن يـقـطين گويد، موسى بن جعفر عليه السلام از زندان به من نوشت كه : فلانى پسر من است ، آقا و سرور فرزندان من است ، من كنيه خودم را به او بخشيده ام .
11- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ سُلَيْمَانَ قَالَ قـُلْتُ لِأَبـِى إِبـْرَاهِيمَ ع إِنِّى أَخَافُ أَنْ يَحْدُثَ حَدَثٌ وَ لَا أَلْقَاكَ فَأَخْبِرْنِى مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَكَ فَقَالَ ابْنِى فُلَانٌ يَعْنِى أَبَا الْحَسَنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
داود بـن سـليـمـان گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : مى ترسم پيش آمـدى كـنـد و مـن شما را نبينم بفرمائيد: امام بعد از شما كيست ؟ فرمود فلان پسرم ، يعنى ابوالحسن عليه السلام .
12- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ سَعِيدِ بْنِ أَبِى الْجَهْمِ عَنِ النَّصْرِ بْنِ قَابُوسَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى إِبْرَاهِيمَ ع إِنِّى سَأَلْتُ أَبَاكَ ع مَنِ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ فَأَخْبَرَنِى أَنَّكَ أَنـْتَ هـُوَ فـَلَمَّا تـُوُفِّيَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع ذَهـَبَ النَّاسُ يـَمِيناً وَ شِمَالًا وَ قُلْتُ فِيكَ أَنَا وَ أَصْحَابِى فَأَخْبِرْنِى مَنِ الَّذِى يَكُونُ مِنْ بَعْدِكَ مِنْ وُلْدِكَ فَقَالَ ابْنِى فُلَانٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
نـصـر بـن قابوس گويد: به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كردم : من از پدر شما پـرسـيـدم كـه جـانـشـين شما كيست ؟ پدرت به من فرمود كه : جانشين او شمائيد. چون امام صـادق عـليـه السـلام وفـات كرد، مردم به راست و چپ گرائيدند ولى من و اصحابم به شـمـا مـعـتـقـد شـديـم ، اكنون بفرمائيد، كدام يك از پسران شما جانشين شما است ؟ فرمود: فلان پسرم (يعنى على بن موسى عليه السلام ).
13- أَحـْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الضَّحَّاكِ بْنِ الْأَشْعَثِ عَنْ دَاوُدَ بْنِ زُرْبِيٍّ قَالَ جِئْتُ إِلَى أَبِى إِبْرَاهِيمَ ع بِمَالٍ فَأَخَذَ بَعْضَهُ وَ تَرَكَ بَعْضَهُ فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ لِأَيِّ شـَيْءٍ تـَرَكـْتـَهُ عِنْدِى قَالَ إِنَّ صَاحِبَ هَذَا الْأَمْرِ يَطْلُبُهُ مِنْكَ فَلَمَّا جَاءَنَا نَعْيُهُ بَعَثَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ ع ابْنُهُ فَسَأَلَنِى ذَلِكَ الْمَالَ فَدَفَعْتُهُ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
داودبـن زربى گويد: مالى خدمت موسى بن جعفر عليه السلام آوردم ، قدرى را برداشت و قدرى را گذاشت عرض كردم : اصلحك الله چرا نزد من گذاشتى ؟ فرمود: آن را صاحب امر از تـو مـطـالبـه خـواهـد كـرد، چـون خبر وفات آن حضرت رسيد، پسرش ابوالحسن عليه السـلام نـزد مـن فـرسـتـاد و آن مـال را مـطـالبـه كـرد، مـن هـم بـه او تحويل دادم
-
14- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَلِيِّ بـْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ جـَعـْفـَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ الزَّيـْدِيِّ قـَالَ أَبـُو الْحـَكَمِ وَ أَخْبَرَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ الْجَرْمِيُّ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ لَقِيتُ أَبَا إِبْرَاهِيمَ ع وَ نَحْنُ نُرِيدُ الْعُمْرَةَ فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فـِدَاكَ هـَلْ تـُثـْبِتُ هَذَا الْمَوْضِعَ الَّذِى نَحْنُ فِيهِ قَالَ نَعَمْ فَهَلْ تُثْبِتُهُ أَنْتَ قُلْتُ نَعَمْ إِنِّى أَنـَا وَ أَبـِى لَقـِيـنـَاكَ هـَاهـُنـَا وَ أَنْتَ مَعَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعَهُ إِخْوَتُكَ فَقَالَ لَهُ أَبِى بـِأَبـِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَنْتُمْ كُلُّكُمْ أَئِمَّةٌ مُطَهَّرُونَ وَ الْمَوْتُ لَا يَعْرَى مِنْهُ أَحَدٌ فَأَحْدِثْ إِلَيَّ شَيْئاً أُحـَدِّثْ بِهِ مَنْ يَخْلُفُنِى مِنْ بَعْدِى فَلَا يَضِلَّ قَالَ نَعَمْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَؤُلَاءِ وُلْدِى وَ هَذَا سـَيِّدُهـُمْ وَ أَشـَارَ إِلَيـْكَ وَ قـَدْ عـُلِّمَ الْحُكْمَ وَ الْفَهْمَ وَ السَّخَاءَ وَ الْمَعْرِفَةَ بِمَا يَحْتَاجُ إِلَيْهِ النَّاسُ وَ مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ أَمْرِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ وَ فِيهِ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ حُسْنُ الْجَوَابِ وَ هـُوَ بـَابٌ مـِنْ أَبـْوَابِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ فـِيهِ أُخْرَى خَيْرٌ مِنْ هَذَا كُلِّهِ فَقَالَ لَهُ أَبِى وَ مَا هِيَ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي قَالَ ع يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْهُ غَوْثَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ غِيَاثَهَا وَ عَلَمَهَا وَ نُورَهَا وَ فـَضْلَهَا وَ حِكْمَتَهَا خَيْرُ مَوْلُودٍ وَ خَيْرُ نَاشِئٍ يَحْقُنُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الدِّمَاءَ وَ يُصْلِحُ بـِهِ ذَاتَ الْبـَيـْنِ وَ يَلُمُّ بِهِ الشَّعْثَ وَ يَشْعَبُ بِهِ الصَّدْعَ وَ يَكْسُو بِهِ الْعَارِيَ وَ يُشْبِعُ بـِهِ الْجـَائِعَ وَ يـُؤْمـِنُ بِهِ الْخَائِفَ وَ يُنْزِلُ اللَّهُ بِهِ الْقَطْرَ وَ يَرْحَمُ بِهِ الْعِبَادَ خَيْرُ كَهْلٍ وَ خـَيـْرُ نـَاشـِئٍ قـَوْلُهُ حـُكـْمٌ وَ صـَمـْتـُهُ عـِلْمٌ يـُبـَيِّنُ لِلنَّاسِ مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ وَ يَسُودُ عـَشـِيـرَتـَهُ مِنْ قَبْلِ أَوَانِ حُلُمِهِ فَقَالَ لَهُ أَبِى بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى وَ هَلْ وُلِدَ قَالَ نَعَمْ وَ مَرَّتْ بِهِ سِنُونَ قَالَ يَزِيدُ فَجَاءَنَا مَنْ لَمْ نَسْتَطِعْ مَعَهُ كَلَاماً قَالَ يَزِيدُ فَقُلْتُ لِأَبِى إِبْرَاهِيمَ ع فَأَخْبِرْنِى أَنْتَ بِمِثْلِ مَا أَخْبَرَنِى بِهِ أَبُوكَ ع فَقَالَ لِى نَعَمْ إِنَّ أَبِى ع كَانَ فِى زَمَانٍ لَيـْسَ هـَذَا زَمـَانَهُ فَقُلْتُ لَهُ فَمَنْ يَرْضَى مِنْكَ بِهَذَا فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ قَالَ فَضَحِكَ أَبُو إِبـْرَاهـِيـمَ ضـَحـِكاً شَدِيداً ثُمَّ قَالَ أُخْبِرُكَ يَا أَبَا عُمَارَةَ إِنِّى خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِى فَأَوْصَيْتُ إِلَى ابـْنـِى فـُلَانٍ وَ أَشـْرَكـْتُ مَعَهُ بَنِيَّ فِي الظَّاهِرِ وَ أَوْصَيْتُهُ فِي الْبَاطِنِ فَأَفْرَدْتُهُ وَحْدَهُ وَ لَوْ كَانَ الْأَمْرُ إِلَيَّ لَجَعَلْتُهُ فِى الْقَاسِمِ ابْنِى لِحُبِّى إِيَّاهُ وَ رَأْفَتِى عَلَيْهِ وَ لَكِنْ ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ يـَجـْعـَلُهُ حـَيـْثُ يَشَاءُ وَ لَقَدْ جَاءَنِى بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص ثُمَّ أَرَانِيهِ وَ أَرَانِى مَنْ يَكُونُ مَعَهُ وَ كَذَلِكَ لَا يُوصَى إِلَى أَحَدٍ مِنَّا حَتَّى يَأْتِيَ بِخَبَرِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ جـَدِّى عـَلِيٌّ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهِ وَ رَأَيْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص خَاتَماً وَ سَيْفاً وَ عـَصـًا وَ كـِتَاباً وَ عِمَامَةً فَقُلْتُ مَا هَذَا يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لِى أَمَّا الْعِمَامَةُ فَسُلْطَانُ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ أَمَّا السَّيْفُ فَعِزُّ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَمَّا الْكِتَابُ فَنُورُ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى وَ أَمَّا الْعـَصـَا فـَقـُوَّةُ اللَّهِ وَ أَمَّا الْخـَاتَمُ فَجَامِعُ هَذِهِ الْأُمُورِ ثُمَّ قَالَ لِى وَ الْأَمْرُ قَدْ خـَرَجَ مـِنـْكَ إِلَى غـَيـْرِكَ فـَقـُلْتُ يـَا رَسُولَ اللَّهِ أَرِنِيهِ أَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا رَأَيْتُ مِنَ الْأَئِمَّةِ أَحَداً أَجْزَعَ عَلَى فِرَاقِ هَذَا الْأَمْرِ
مـِنـْكَ وَ لَوْ كَانَتِ الْإِمَامَةُ بِالْمَحَبَّةِ لَكَانَ إِسْمَاعِيلُ أَحَبَّ إِلَى أَبِيكَ مِنْكَ وَ لَكِنْ ذَلِكَ مِنَ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ ثـُمَّ قـَالَ أَبـُو إِبـْرَاهِيمَ وَ رَأَيْتُ وُلْدِى جَمِيعاً الْأَحْيَاءَ مِنْهُمْ وَ الْأَمْوَاتَ فَقَالَ لِى أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع هـَذَا سـَيِّدُهـُمْ وَ أَشـَارَ إِلَى ابـْنـِى عـَلِيٍّ فَهُوَ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ اللَّهُ مَعَ الْمُحْسِنِينَ قَالَ يَزِيدُ ثُمَّ قَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع يَا يَزِيدُ إِنَّهَا وَدِيعَةٌ عِنْدَكَ فَلَا تُخْبِرْ بِهَا إِلَّا عَاقِلًا أَوْ عَبْداً تَعْرِفُهُ صَادِقاً وَ إِنْ سُئِلْتَ عَنِ الشَّهَادَةِ فَاشْهَدْ بِهَا وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ إِنَّ اللّهَ يـَأْمـُرُكـُمْ أَنْ تـُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ قَالَ لَنَا أَيْضاً وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شـَهـادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللّهِ قَالَ فَقَالَ أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع فَأَقْبَلْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقُلْتُ قـَدْ جـَمـَعـْتـَهـُمْ لِى بـِأَبـِى وَ أُمِّى فـَأَيُّهُمْ هُوَ فَقَالَ هُوَ الَّذِى يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يـَسـْمـَعُ بـِفـَهْمِهِ وَ يَنْطِقُ بِحِكْمَتِهِ يُصِيبُ فَلَا يُخْطِئُ وَ يَعْلَمُ فَلَا يَجْهَلُ مُعَلَّماً حُكْماً وَ عـِلْمـاً هـُوَ هـَذَا وَ أَخـَذَ بـِيـَدِ عـَلِيٍّ ابـْنـِي ثـُمَّ قـَالَ مَا أَقَلَّ مُقَامَكَ مَعَهُ فَإِذَا رَجَعْتَ مِنْ سَفَرِكَ فـَأَوْصِ وَ أَصـْلِحْ أَمـْرَكَ وَ افـْرُغْ مـِمَّا أَرَدْتَ فـَإِنَّكَ مُنْتَقِلٌ عَنْهُمْ وَ مُجَاوِرٌ غَيْرَهُمْ فَإِذَا أَرَدْتَ فـَادْعُ عـَلِيـّاً فَلْيُغَسِّلْكَ وَ لْيُكَفِّنْكَ فَإِنَّهُ طُهْرٌ لَكَ وَ لَا يَسْتَقِيمُ إِلَّا ذَلِكَ وَ ذَلِكَ سُنَّةٌ قـَدْ مـَضَتْ فَاضْطَجِعْ بَيْنَ يَدَيْهِ وَ صُفَّ إِخْوَتَهُ خَلْفَهُ وَ عُمُومَتَهُ وَ مُرْهُ فَلْيُكَبِّرْ عَلَيْكَ تـِسـْعـاً فـَإِنَّهُ قـَدِ اسـْتـَقـَامـَتْ وَصِيَّتُهُ وَ وَلِيَكَ وَ أَنْتَ حَيٌّ ثُمَّ اجْمَعْ لَهُ وُلْدَكَ مِنْ بَعْدِهِمْ فـَأَشـْهـِدْ عـَلَيْهِمْ وَ أَشْهِدِ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً قَالَ يَزِيدُ ثُمَّ قَالَ لِى أَبُو إِبـْرَاهـِيـمَ ع إِنِّى أُؤْخـَذُ فِى هَذِهِ السَّنَةِ وَ الْأَمْرُ هُوَ إِلَى ابْنِى عَلِيٍّ سَمِيِّ عَلِيٍّ وَ عَلِيٍّ فَأَمَّا عَلِيٌّ الْأَوَّلُ فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمَّا الْآخِرُ فَعَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع أُعْطِيَ فَهْمَ الْأَوَّلِ وَ حـِلْمـَهُ وَ نـَصـْرَهُ وَ وُدَّهُ وَ دِينَهُ وَ مِحْنَتَهُ وَ مِحْنَةَ الْآخِرِ وَ صَبْرَهُ عَلَى مَا يَكْرَهُ وَ لَيْسَ لَهُ أَنْ يـَتـَكـَلَّمَ إِلَّا بـَعـْدَ مـَوْتِ هـَارُونَ بـِأَرْبـَعِ سـِنـِيـنَ ثـُمَّ قـَالَ لِى يَا يَزِيدُ وَ إِذَا مَرَرْتَ بِهَذَا الْمَوْضِعِ وَ لَقِيتَهُ وَ سَتَلْقَاهُ فَبَشِّرْهُ أَنَّهُ سَيُولَدُ لَهُ غُلَامٌ أَمِينٌ مَأْمُونٌ مُبَارَكٌ وَ سَيُعْلِمُكَ أَنَّكَ قَدْ لَقِيتَنِى فَأَخْبِرْهُ عِنْدَ ذَلِكَ أَنَّ الْجَارِيَةَ الَّتِى يَكُونُ مِنْهَا هَذَا الْغُلَامُ جَارِيَةٌ مِنْ أَهْلِ بـَيـْتِ مـَارِيـَةَ جـَارِيـَةِ رَسـُولِ اللَّهِ ص أُمِّ إِبـْرَاهـِيـمَ فـَإِنْ قَدَرْتَ أَنْ تُبَلِّغَهَا مِنِّى السَّلَامَ فـَافـْعـَلْ قـَالَ يَزِيدُ فَلَقِيتُ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي إِبْرَاهِيمَ ع عَلِيّاً ع فَبَدَأَنِى فَقَالَ لِى يَا يـَزِيـدُ مَا تَقُولُ فِى الْعُمْرَةِ فَقُلْتُ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى ذَلِكَ إِلَيْكَ وَ مَا عِنْدِى نَفَقَةٌ فَقَالَ سـُبـْحـَانَ اللَّهِ مـَا كُنَّا نُكَلِّفُكَ وَ لَا نَكْفِيكَ فَخَرَجْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى ذَلِكَ الْمَوْضِعِ فـَابـْتـَدَأَنـِى فـَقـَالَ يَا يَزِيدُ إِنَّ هَذَا الْمَوْضِعَ كَثِيراً مَا لَقِيتَ فِيهِ جِيرَتَكَ وَ عُمُومَتَكَ قـُلْتُ نـَعَمْ ثُمَّ قَصَصْتُ عَلَيْهِ الْخَبَرَ فَقَالَ لِى أَمَّا الْجَارِيَةُ فَلَمْ تَجِئْ بَعْدُ فَإِذَا جَاءَتْ بـَلَّغْتُهَا مِنْهُ السَّلَامَ فَانْطَلَقْنَا إِلَى مَكَّةَ فَاشْتَرَاهَا فِى تِلْكَ السَّنَةِ فَلَمْ تَلْبَثْ إِلَّا قـَلِيـلًا حـَتَّى حـَمـَلَتْ فـَوَلَدَتْ ذَلِكَ الْغُلَامَ قَالَ يَزِيدُ وَ كَانَ إِخْوَةُ عَلِيٍّ يَرْجُونَ أَنْ يَرِثُوهُ فـَعـَادُونـِى إِخـْوَتـُهُ مـِنْ غـَيـْرِ ذَنـْبٍ فَقَالَ لَهُمْ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُهُ وَ إِنَّهُ لَيَقْعُدُ مِنْ أَبِى إِبْرَاهِيمَ بِالْمَجْلِسِ الَّذِى لَا أَجْلِسُ فِيهِ أَنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 91 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
يزيد بن سليط زيدى (كه كنيه اش ابا عماره است ) گويد: در بين راهى كه به عمره مى رفـتـيـم بـه موسى بن جعفر عليه السلام برخوردم و عرض كردم : قربانت گردم ، اين مكان را كه ما در آن هستيم بياد مى آوريد؟ فرمود: آرى ، تو هم يادت مى آيد؟ عرض كردم : آرى ، من و پدرم شما را در اينجا ملاقات كرديم و امام صادق عليه السلام و برادران شما هم بودند. پدرم به امام صادق عليه السلام عرض كردم : پدر و مادرم به قربانت ، شما هـمـه امـامـان پاك هستيد، ولى كسى از مرگ بر كنار نمى ماند. به من مطلبى بفرمائيد كه به جانشين ((1)) خود باز گويم تا گمراه نشود.
فرمود آرى اى ابا عبدالله ؛ (كنيه پدر زيد است ) اينان پسران منند و اين سرور آنهاست و بـه شـمـا اشـاره كـرد ـ اوسـت كـه حـكـم (قضاوت يا حكمت ) و فهم و سخاوت و شناسائى احتياجات و اختلافات مردم را در امر دين و دنياشان ميداند و اخلاق و پاسخ دادنش نيكوست ، و او درى از درهاى خداى عزوجل است و امتياز ديگرى دارد كه از همه اين ها بهتر است ، پدرم عـرض كـرد: آن چـيـسـت ؟ پـدر و مـادرم بـه قـربـانـت . حـضـرت فـرمـود: خـداى عـزوجل فرياد رس و پناه و علم و نور و فضيلت و حكمت اين امت را از صلب او بيرون آورد (يـعنى امام هشتم عليه السلام را) او بهترين مولود و بهترين كودك (زمان خود) است ، خداى عـزوجل بوسيله او از خونريزى جلوگيرى كند)) و ميان مردم آشتى دهد و پراكنده را گرد آورد و رخـنـه را اصـلاح كـنـد، (بـدعـت و ضـلالت را از مـيـان ببرد) برهنه را بپوشاند و گـرسـنـه را سـيـر كـنـد و هـراسـان را ايـمن سازد: خدا به بركت او باران فرستد و بر بـنـدگـان تـرحـم كـنـد، او (در سن جوانى و پيرى ) بهترين پيران و بهترين جوانانست . گـفـتـارش حـكـمـت و خـامـوشـيـش عـلم اسـت : آنـچـه مـردم در آن اخـتـلافـى دارنـد، فيصل دهد و پيش از بلوغش بر فاميلش سرورى كند.
پـدرم عـرض كـرد: پـدر و مـادرم بـه قـربـانـت او مـتـولد شـده اسـت ؟ فـرمـود: آرى ، چـند سال هم از سنش گذشته است ، يزيد گويد: در آن هنگام شخصى وارد شد كه با بودن او نـمـى تـوانـسـتـيـم سخنى گوئيم . يزيد گويد به موسى بن جعفر عليه السلام عرض كـردم : مـانـنـد خـبرى كه پدرت عليه السلام به من فرمود، شما هم بفرمائيد. امام فرمود آرى ، پدرم در زمانى بود كه مانند اين زمان نبود (يعنى در اين زمان بايد تقيه كرد) به حـضـرت عـرض كـردم : هـر كه به اين جواب قناعت كند، لعنت خدا بر او باشد، حضرت را خـنـده سـخـتـى گـرفت ، سپس فرمود: اى ابا عماره به تو خبر دهم كه من از منزلم بيرون رفـتـم و بـه فـلان پـسـرم وصيت كردم و در ظاهر پسران ديگرم را هم با او شريك كردم ولى در بـاطـن تنها به او صيت كردم ، اگر كار دست من مى بود، امامت را به پسرم قاسم مـى دادم كـه او را دوسـت دارم و نـسـبـت بـه او مـهـربـانـم ، ولى ايـن اخـتـيـار بـا خـداى عزوجل است ، هر كجا خواهد قرار دهد.
خـبـر امـامت او(در خواب ـ مرآت ـ) از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بمن رسيده و خود او و مـعـاصـرينش را به من نشان داده است ، و او نيز تا از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و جدم عـلى صـلوات الله عليه خبر نرسد به كسى از ما وصيت نكند و من در خواب ديدم كه همراه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليه و آله انگشتر و شمشير و عصا و كتاب و عمامه اى بود: عرض كـردم : يـا رسـول الله ! ايـنـهـا چـيـسـت ؟ فـرمـود: عـمـامـه رمـز سـلطـنـت خـداى عـزوجل است و شمشير رمز عزت خداى تبارك و تعالى است و كتاب رمز نور خداى تبارك و تـعـالى و عـصـا رمـز نـيـروى خـدسـا و انـگـشـتـر رمـز جـامـع هـمـه ايـن امـور اسـت . سـپـس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به من فرمود: امر امامت از تو بيرون رفته و به ديگرى رسـيـده اسـت (يـعـنـى نـزديـك است بيرون رود و به ديگرى رسد يا تعيين امام از دست تو بـيرونست ـ مرآت ـ) عرض كردم : يا رسول الله به من بنما كه او كيست ! فرمود، من هيچيك از امامان را نديدم كه از مفارقت امر امامت مانند تو بيتابى كند (گويا بيتابى حضرت به واسـطـه ايـن بـود كـه مـيـدانست فرزندانش پس از وى اختلاف كنند و شيعيانش دسته دسته شـونـد) اگـر امـر امـامـت از روى مـحـبـت و دوسـتـى مـى بـود كـه اسـمـاعـيـل از تـو نـزد پـدرت مـحـبـوبـتـر بـود، ولى امـام از جـانـب خـداى عزوجل تعيين مى شود، سپس موسى بن جعفر عليه السلام فرمود: من تمام فرزندان زنده و مـرده ام را بـه نـظـر آوردم ، آنـگـاه اميرالمؤ منين عليه السلام به پسرم على اشاره كرد و فرمود: اين سرور آنهاست : او از من و من از اويم و خدا با نيكو كارانست .
سـپـس مـوسى بن جعفر عليه السلام فرمود: اى يزيد اين مطالب نزد تو امانت باشد، جز به آدم عاقل يا بنده خدائى كه او را راستگو تشخيص داده ئى مگو، و اگر از تو گواهى خواستند، گواهى بده كه خداى عزوجل مى فرمايد: ((خدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها را بـصـاحـبانش بپردازيد ـ 59 سوره 4ـ)) و نيز بما فرموده است ((ستمگرتر از آنكه شهادت خدا را نزد خويش پنهان كند كيست ؟ 150 ـ بقره ـ))
موسى بن جعفر گويد: من (در خواب ) متوجه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شدم و گفتم : پـدر و مادرم به قربانت ، شما همه فرزندانم را يك جا گفتيد، بفرمائيد كداميك امام است ؟ فـرمـود: آنـكـه با نور خداى عزوجل بنگرد و با فهمش بشنود و با حكمتش سخن گويد، درسـت مـى رود و لذا اشـتباه نكند، علم دارد و لذا نادانى نكند، حكمت و علم به او آموخته شده آنـگـاه دست پسرم على را گرفت و فرمود: او اين است . سپس فرمود: چه كم همراه او هستى ؟! (يـعـنـى وفـاتـت نـزديـك شـده ) چون از سفر (مكه ) باز گشتى وصيت كن و كارهايت را سامان ده و از هرچه خواهى فراغت جو، زيرا تو از ايشان جدا مى شوى و همسايه ديگران و چـون خـواسـتـى (وصـيـت كـنـى ) عـلى را بـه طـلب تـا تـو را (در حـال زنـده بـودنـت ) غـسـل دهـد و كـفـن پـوشـد، زيـرا غـسـل دادن او ترا پاك كند و جز آن درست نباشد و اين سنتى است كه از پيش ثابت شده . و بايد (هنگام نماز ميت ) تو را برابرش بخوابى و برادران و عموهايش را پشت سر او به صـف كـن و بـه او دسـتـور ده كـه 9 تكبير بر تو بگويد (يعنى براى احترام و امتياز تو چـهـار تـكـبـيـر بيشتر از نماز برميتهاى ديگر بگويد) زيرا وصيت او پا برجا شده و در حـال زنده بودنت متصدى كارهاى تو باشد. سپس فرزندانت زا كه بعد او هستند گرد آور و بـه نـفـع او از ايـشـان گـواهـى بـگـير و خدا را هم گواه گير و همان خدا براى گواهى كافيست .
يـزيـد گـويـد: سـپـس مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام بـمـن فـرمـود: مـرا امـسـال مـى گيرند و امر امامت با پسرم على است كه همنام دو على (از امامان گذشته ) است : عـلى اول عـلى بـن ابـيطالب و على دوم على بن الحسين عليهم السلام است . فهم و خويشتن دارى و نـصـرت و دوسـتـى و دين و محنت على اول و محنت و شكيبائى بر ناملايمات على دوم به او عطا شده است ، و تا چهار سال بعد از مرگ هارون آزادى زبان ندارد.
سـپـس بـه مـن فـرمـود: اى يـزيـد! چـون به اينجا عبورت افتاد و او را ملاقات كردى ـ كه مـلاقـات هم خواهى كرد ـ به او مژده بده كه خدا پسرى به او خواهد داد، امين ، مورد اعتماد و مبارك . و او به تو خبر دهد كه مرا در اينجا ملاقات كرده ئى آن هنگام تو به او خبر ده كه آن كـنـيـزك مـادر آن پـسـر كـنـيـزيـسـت از خـانـدان مـاريـه كـنـيـز رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و مادر ابراهيم ، و اگر توانستى سلام مرا به آن كنيز هم برسانى ، برسان .
يـزيـد گـويـد: بعد از وفات موسى بن جعفر، على عليه السلام را ملاقات كردم حضرت ابـتـدا كرد و فرمود: اى يزيد: براى رفتن به عمره چه نظر دارى ؟ عرض كردم : پدر و مـادرم بـه قـربانت ، اختيار با شماست من خرجى ندارم ، فرمود: سبحان الله !! ما تا متعهد خـرجـت نـشـويـم تـكـليف نمى كنيم ، پس به راه افتاديم تا به آن مكان رسيديم . حضرت ابـتـدا كـرد و فـرمـود: در ايـنـجـا بـارها همسايگان و عموهايت را ملاقات كرده اى (يزيد از فـرزندان زيد بن على بوده كه با امام ششم و هفتم پسر عمو مى شود و پسر عمو در حكم عـمـوست عرض كردم : آرى ، سپس داستان را براى او شرح دادم . به من فرمود: اما آن كنيز هنوز نيامده اگر آمد سلام آن حضرت را به او مى رسانم (ميرسانى ) سپس به مكه رفتيم و در هـمـان سـال آن كـنـيـز را خريدارى فرمود و مدتى نگذشت كه حامله گشت و آن پسر را زائيد.
يـزيـد گـويـد: بـرادران عـلى (بـن مـوسى عليه السلام ) اميد داشتند كه (در امامت ) وارث مـوسـى بـن جـعـفـر بـاشـنـد و بـيـگـنـاه بـا مـن دشـمـن شـدنـد. (شـايـد خـيـال مى كردند خريدن آن كنيز به واسطه او بوده است ) اسحاق ابن جعفر به ايشان مى گـفـت : مـن ديـدم كـه يـزيد در مجلس موسى بن جعفر در جائى مى نشست كه من در آنجا نمى نشستم .
شرح :
ايـن روايـت در عـيـون اخـبـار الرضـا بـا اخـتـلافـاتـى در بـعـضـى از الفـاظ نقل شده است كه پاره ئى از آنها واضحتر و روشنتر از اين نسخه به نظر مى رسد.
-
15- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِى الْحَكَمِ قَالَ حَدَّثَنِى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجـَعـْفـَرِيُّ وَ عـَبـْدُ اللَّهِ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عُمَارَةَ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ لَمَّا أَوْصَى أَبُو إِبْرَاهِيمَ ع أَشْهَدَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ وَ إِسْحَاقَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيَّ وَ إِسْحَاقَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ جَعْفَرَ بْنَ صَالِحٍ وَ مُعَاوِيَةَ الْجَعْفَرِيَّ وَ يَحْيَى بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ زَيْدِ بـْنِ عـَلِيٍّ وَ سـَعـْدَ بـْنَ عـِمـْرَانَ الْأَنـْصـَارِيَّ وَ مـُحـَمَّدَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَنْصَارِيَّ وَ يَزِيدَ بْنَ سـَلِيـطٍ الْأَنـْصـَارِيَّ وَ مُحَمَّدَ بْنَ جَعْفَرِ بْنِ سَعْدٍ الْأَسْلَمِيَّ وَ هُوَ كَاتِبُ الْوَصِيَّةِ الْأُولَى أَشـْهـَدَهـُمْ أَنَّهُ يـَشـْهـَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحـْدَهُ لَا شـَرِيـكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَنَّ السَّاعـَةَ آتـِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ وَ أَنَّ الْبَعْثَ بَعْدَ الْمَوْتِ حَقٌّ وَ أَنَّ الْوَعْدَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْحِسَابَ حَقٌّ وَ الْقَضَاءَ حَقٌّ وَ أَنَّ الْوُقُوفَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ حَقٌّ وَ أَنَّ مـَا جـَاءَ بـِهِ مـُحـَمَّدٌ ص حـَقٌّ وَ أَنَّ مَا نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ حَقٌّ عَلَى ذَلِكَ أَحْيَا وَ عَلَيْهِ أَمُوتُ وَ عـَلَيـْهِ أُبـْعـَثُ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ وَ أَشـْهـَدَهُمْ أَنَّ هَذِهِ وَصِيَّتِى بِخَطِّى وَ قَدْ نَسَخْتُ وَصِيَّةَ جَدِّى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ وَصِيَّةَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَبْلَ ذَلِكَ نَسَخْتُهَا حَرْفاً بـِحـَرْفٍ وَ وَصـِيَّةَ جـَعـْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَى مِثْلِ ذَلِكَ وَ إِنِّى قَدْ أَوْصَيْتُ إِلَى عَلِيٍّ وَ بَنِيَّ بَعْدُ مَعَهُ إِنْ شَاءَ وَ آنَسَ مِنْهُمْ رُشْداً وَ أَحَبَّ أَنْ يُقِرَّهُمْ فَذَاكَ لَهُ وَ إِنْ كَرِهَهُمْ وَ أَحَبَّ أَنْ يُخْرِجَهُمْ فـَذَاكَ لَهُ وَ لَا أَمـْرَ لَهـُمْ مـَعـَهُ وَ أَوْصـَيْتُ إِلَيْهِ بِصَدَقَاتِى وَ أَمْوَالِى وَ مَوَالِيَّ وَ صِبْيَانِيَ الَّذِيـنَ خـَلَّفـْتُ وَ وُلْدِى إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَ الْعَبَّاسِ وَ قَاسِمٍ وَ إِسْمَاعِيلَ وَ أَحْمَدَ وَ أُمِّ أَحْمَدَ وَ إِلَى عَلِيٍّ أَمْرُ نِسَائِي دُونَهُمْ وَ ثُلُثُ صَدَقَةِ أَبِي وَ ثُلُثِى يَضَعُهُ حَيْثُ يَرَى وَ يَجْعَلُ فِيهِ مَا يـَجـْعَلُ ذُو الْمَالِ فِى مَالِهِ فَإِنْ أَحَبَّ أَنْ يَبِيعَ أَوْ يَهَبَ أَوْ يَنْحَلَ أَوْ يَتَصَدَّقَ بِهَا عَلَى مَنْ سَمَّيْتُ لَهُ وَ عَلَى غَيْرِ مَنْ سَمَّيْتُ فَذَاكَ لَهُ
وَ هـُوَ أَنـَا فـِى وَصـِيَّتـِى فـِى مـَالِى وَ فِى أَهْلِى وَ وُلْدِى وَ إِنْ يَرَى أَنْ يُقِرَّ إِخْوَتَهُ الَّذِينَ سـَمَّيـْتـُهُمْ فِى كِتَابِى هَذَا أَقَرَّهُمْ وَ إِنْ كَرِهَ فَلَهُ أَنْ يُخْرِجَهُمْ غَيْرَ مُثَرَّبٍ عَلَيْهِ وَ لَا مَرْدُودٍ فـَإِنْ آنـَسَ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِى فَارَقْتُهُمْ عَلَيْهِ فَأَحَبَّ أَنْ يَرُدَّهُمْ فِى وَلَايَةٍ فَذَاكَ لَهُ وَ إِنْ أَرَادَ رَجُلٌ مِنْهُمْ أَنْ يُزَوِّجَ أُخْتَهُ فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يُزَوِّجَهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ أَمْرِهِ فَإِنَّهُ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ وَ أَيُّ سـُلْطـَانٍ أَوْ أَحـَدٌ مـِنَ النَّاسِ كَفَّهُ عَنْ شَيْءٍ أَوْ حَالَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ شَيْءٍ مِمَّا ذَكَرْتُ فِى كِتَابِى هَذَا أَوْ أَحَدٍ مِمَّنْ ذَكَرْتُ فَهُوَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ بَرِى ءٌ وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْهُ بُرَآءُ وَ عـَلَيـْهِ لَعـْنـَةُ اللَّهِ وَ غـَضـَبـُهُ وَ لَعـْنـَةُ اللَّاعـِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمـُرْسـَلِينَ وَ جَمَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنَ السَّلَاطِينِ أَنْ يَكُفَّهُ عَنْ شَيْءٍ وَ لَيْسَ لِي عـِنـْدَهُ تـَبـِعـَةٌ وَ لَا تِبَاعَةٌ وَ لَا لِأَحَدٍ مِنْ وُلْدِى لَهُ قِبَلِى مَالٌ فَهُوَ مُصَدَّقٌ فِيمَا ذَكَرَ فَإِنْ أَقـَلَّ فـَهُوَ أَعْلَمُ وَ إِنْ أَكْثَرَ فَهُوَ الصَّادِقُ كَذَلِكَ وَ إِنَّمَا أَرَدْتُ بِإِدْخَالِ الَّذِينَ أَدْخَلْتُهُمْ مَعَهُ مِنْ وُلْدِى التَّنْوِيهَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ التَّشْرِيفَ لَهُمْ وَ أُمَّهَاتُ أَوْلَادِى مَنْ أَقَامَتْ مِنْهُنَّ فِى مَنْزِلِهَا وَ حـِجـَابـِهـَا فَلَهَا مَا كَانَ يَجْرِى عَلَيْهَا فِى حَيَاتِى إِنْ رَأَى ذَلِكَ وَ مَنْ خَرَجَتْ مِنْهُنَّ إِلَى زَوْجٍ فـَلَيـْسَ لَهـَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَى مَحْوَايَ إِلَّا أَنْ يَرَى عَلِيٌّ غَيْرَ ذَلِكَ وَ بَنَاتِي بِمِثْلِ ذَلِكَ وَ لَا يُزَوِّجُ بَنَاتِى أَحَدٌ مِنْ إِخْوَتِهِنَّ مِنْ أُمَّهَاتِهِنَّ وَ لَا سُلْطَانٌ وَ لَا عَمٌّ إِلَّا بِرَأْيِهِ وَ مَشُورَتِهِ فَإِنْ فَعَلُوا غَيْرَ ذَلِكَ فَقَدْ خَالَفُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ جَاهَدُوهُ فِى مُلْكِهِ وَ هُوَ أَعْرَفُ بِمَنَاكِحِ قَوْمِهِ فـَإِنْ أَرَادَ أَنْ يـُزَوِّجَ زَوَّجَ وَ إِنْ أَرَادَ أَنْ يـَتـْرُكَ تـَرَكَ وَ قَدْ أَوْصَيْتُهُنَّ بِمِثْلِ مَا ذَكَرْتُ فِى كـِتـَابِى هَذَا وَ جَعَلْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْهِنَّ شَهِيداً وَ هُوَ وَ أُمُّ أَحْمَدَ شَاهِدَانِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ أَنْ يـَكـْشـِفَ وَصـِيَّتـِى وَ لَا يـَنـْشـُرَهـَا وَ هـُوَ مـِنْهَا عَلَى غَيْرِ مَا ذَكَرْتُ وَ سَمَّيْتُ فَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهِ وَ مَنْ أَحْسَنَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ مِنْ سُلْطَانٍ وَ لَا غَيْرِهِ أَنْ يَفُضَّ كِتَابِى هَذَا الَّذِى خَتَمْتُ عَلَيْهِ الْأَسْفَلَ فـَمـَنْ فـَعَلَ ذَلِكَ فَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ غَضَبُهُ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ جـَمـَاعـَةِ الْمـُرْسَلِينَ وَ الْمُؤْمِنِينَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ وَ عَلَى مَنْ فَضَّ كِتَابِى هَذَا وَ كَتَبَ وَ خَتَمَ أَبـُو إِبـْرَاهـِيـمَ وَ الشُّهـُودُ وَ صـَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِهِ قَالَ أَبُو الْحَكَمِ فَحَدَّثَنِى عـَبـْدُ اللَّهِ بـْنُ آدَمَ الْجـَعْفَرِيُّ عَنْ يَزِيدَ بْنِ سَلِيطٍ قَالَ كَانَ أَبُو عِمْرَانَ الطَّلْحِيُّ قَاضِيَ الْمَدِينَةِ فَلَمَّا مَضَى مُوسَى قَدَّمَهُ إِخْوَتُهُ إِلَى الطَّلْحِيِّ الْقَاضِى فَقَالَ الْعَبَّاسُ بْنُ مُوسَى أَصْلَحَكَ اللَّهُ وَ أَمْتَعَ بِكَ إِنَّ فِى أَسْفَلِ هَذَا الْكِتَابِ كَنْزاً وَ جَوْهَراً وَ يُرِيدُ أَنْ يَحْتَجِبَهُ
وَ يَأْخُذَهُ دُونَنَا وَ لَمْ يَدَعْ أَبُونَا رَحِمَهُ اللَّهُ شَيْئاً إِلَّا أَلْجَأَهُ إِلَيْهِ وَ تَرَكَنَا عَالَةً وَ لَوْ لَا أَنِّى أَكُفُّ نَفْسِى لَأَخْبَرْتُكَ بِشَيْءٍ عَلَى رُءُوسِ الْمَلَإِ فَوَثَبَ إِلَيْهِ إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقَالَ إِذاً وَ اللَّهِ تـُخـْبِرُ بِمَا لَا نَقْبَلُهُ مِنْكَ وَ لَا نُصَدِّقُكَ عَلَيْهِ ثُمَّ تَكُونُ عِنْدَنَا مَلُوماً مَدْحُوراً نـَعْرِفُكَ بِالْكَذِبِ صَغِيراً وَ كَبِيراً وَ كَانَ أَبُوكَ أَعْرَفَ بِكَ لَوْ كَانَ فِيكَ خَيْراً وَ إِنْ كَانَ أَبُوكَ لَعَارِفاً بِكَ فِى الظَّاهِرِ وَ الْبَاطِنِ وَ مَا كَانَ لِيَأْمَنَكَ عَلَى تَمْرَتَيْنِ ثُمَّ وَثَبَ إِلَيْهِ إِسـْحـَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ عَمُّهُ فَأَخَذَ بِتَلْبِيبِهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّكَ لَسَفِيهٌ ضَعِيفٌ أَحْمَقُ اجْمَعْ هَذَا مَعَ مـَا كـَانَ بـِالْأَمـْسِ مـِنْكَ وَ أَعَانَهُ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ فَقَالَ أَبُو عِمْرَانَ الْقَاضِى لِعَلِيٍّ قُمْ يَا أَبَا الْحـَسـَنِ حـَسـْبـِى مـَا لَعـَنـَنِى أَبُوكَ الْيَوْمَ وَ قَدْ وَسَّعَ لَكَ أَبُوكَ وَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَحَدٌ أَعْرَفَ بـِالْوَلَدِ مـِنْ وَالِدِهِ وَ لَا وَ اللَّهِ مـَا كَانَ أَبُوكَ عِنْدَنَا بِمُسْتَخَفٍّ فِى عَقْلِهِ وَ لَا ضَعِيفٍ فِى رَأْيـِهِ فـَقـَالَ الْعـَبَّاسُ لِلْقَاضِى أَصْلَحَكَ اللَّهُ فُضَّ الْخَاتَمَ وَ اقْرَأْ مَا تَحْتَهُ فَقَالَ أَبُو عـِمـْرَانَ لَا أَفـُضُّهُ حَسْبِى مَا لَعَنَنِى أَبُوكَ الْيَوْمَ فَقَالَ الْعَبَّاسُ فَأَنَا أَفُضُّهُ فَقَالَ ذَاكَ إِلَيـْكَ فـَفـَضَّ الْعـَبَّاسُ الْخَاتَمَ فَإِذَا فِيهِ إِخْرَاجُهُمْ وَ إِقْرَارُ عَلِيٍّ لَهَا وَحْدَهُ وَ إِدْخَالُهُ إِيَّاهُمْ فِى وَلَايَةِ عَلِيٍّ إِنْ أَحَبُّوا أَوْ كَرِهُوا وَ إِخْرَاجُهُمْ مِنْ حَدِّ الصَّدَقَةِ وَ غَيْرِهَا وَ كَانَ فَتْحُهُ عَلَيْهِمْ بَلَاءً وَ فَضِيحَةً وَ ذِلَّةً وَ لِعَلِيٍّ ع خِيَرَةً وَ كَانَ فِى الْوَصِيَّةِ الَّتِى فَضَّ الْعَبَّاسُ تَحْتَ الْخـَاتـَمِ هـَؤُلَاءِ الشُّهـُودُ إِبـْرَاهـِيـمُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ وَ إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ وَ جَعْفَرُ بْنُ صَالِحٍ وَ سـَعـِيـدُ بـْنُ عـِمـْرَانَ وَ أَبـْرَزُوا وَجْهَ أُمِّ أَحْمَدَ فِى مَجْلِسِ الْقَاضِى وَ ادَّعَوْا أَنَّهَا لَيْسَتْ إِيَّاهَا حَتَّى كَشَفُوا عَنْهَا وَ عَرَفُوهَا فَقَالَتْ عِنْدَ ذَلِكَ قَدْ وَ اللَّهِ قَالَ سَيِّدِى هَذَا إِنَّكِ سَتُؤْخَذِينَ جـَبـْراً وَ تُخْرَجِينَ إِلَى الْمَجَالِسِ فَزَجَرَهَا إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ وَ قَالَ اسْكُتِى فَإِنَّ النِّسَاءَ إِلَى الضَّعـْفِ مـَا أَظـُنُّهُ قـَالَ مـِنْ هَذَا شَيْئاً ثُمَّ إِنَّ عَلِيّاً ع الْتَفَتَ إِلَى الْعَبَّاسِ فَقَالَ يَا أَخـِى إِنِّى أَعـْلَمُ أَنَّهُ إِنَّمـَا حـَمـَلَكـُمْ عـَلَى هـَذِهِ الْغـَرَائِمُ وَ الدُّيـُونُ الَّتِى عَلَيْكُمْ فَانْطَلِقْ يَا سـَعـِيـدُ فـَتـَعـَيَّنْ لِى مـَا عَلَيْهِمْ ثُمَّ اقْضِ عَنْهُمْ وَ لَا وَ اللَّهِ لَا أَدَعُ مُوَاسَاتَكُمْ وَ بِرَّكُمْ مَا مَشَيْتُ عَلَى الْأَرْضِ فَقُولُوا مَا شِئْتُمْ فَقَالَ الْعَبَّاسُ مَا تُعْطِينَا إِلَّا مِنْ فُضُولِ أَمْوَالِنَا و مَا لَنَا عِنْدَكَ أَكْثَرُ فَقَالَ قُولُوا مَا شِئْتُمْ فَالْعِرْضُ عِرْضُكُمْ فَإِنْ تُحْسِنُوا فَذَاكَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ إِنْ تُسِيئُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ وَ اللَّهِ إِنَّكُمْ لَتَعْرِفُونَ أَنَّهُ مَا لِى يَوْمِى هَذَا وَلَدٌ وَ لَا وَارِثٌ غَيْرُكُمْ وَ لَئِنْ حَبَسْتُ شَيْئاً مِمَّا تَظُنُّونَ أَوِ ادَّخَرْتُهُ فَإِنَّمَا هُوَ لَكُمْ وَ مَرْجِعُهُ إِلَيـْكـُمْ وَ اللَّهِ مَا مَلَكْتُ مُنْذُ مَضَى أَبُوكُمْ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ شَيْئاً إِلَّا وَ قَدْ سَيَّبْتُهُ حَيْثُ رَأَيْتُمْ فَوَثَبَ الْعَبَّاسُ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا هُوَ كَذَلِكَ وَ مَا جَعَلَ اللَّهُ لَكَ مِنْ رَأْيٍ عَلَيْنَا وَ لَكِنْ حـَسـَدُ أَبـِيـنـَا لَنـَا وَ إِرَادَتـُهُ مَا أَرَادَ مِمَّا لَا يُسَوِّغُهُ اللَّهُ إِيَّاهُ وَ لَا إِيَّاكَ وَ إِنَّكَ لَتَعْرِفُ أَنِّى أَعْرِفُ صَفْوَانَ بْنَ يَحْيَى بَيَّاعَ السَّابِرِيِّ بِالْكُوفَةِ وَ لَئِنْ سَلِمْتُ لَأُغْصِصَنَّهُ بِرِيقِهِ وَ أَنـْتَ مـَعـَهُ فـَقـَالَ عَلِيٌّ ع لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ أَمَّا إِنِّي يَا إِخْوَتِي فـَحـَرِيصٌ عَلَى مَسَرَّتِكُمْ اللَّهُ يَعْلَمُ اللَّهُمَّ إِنْ كُنْتَ تَعْلَمُ أَنِّى أُحِبُّ صَلَاحَهُمْ وَ أَنِّى بَارٌّ بـِهـِمْ وَاصِلٌ لَهُمْ رَفِيقٌ عَلَيْهِمْ أُعْنَى بِأُمُورِهِمْ لَيْلًا وَ نَهَاراً فَاجْزِنِى بِهِ خَيْراً وَ إِنْ كُنْتُ عـَلَى غـَيْرِ ذَلِكَ فَأَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ فَاجْزِنِى بِهِ مَا أَنَا أَهْلُهُ إِنْ كَانَ شَرّاً فَشَرّاً وَ إِنْ كَانَ خـَيـْراً فـَخـَيـْراً اللَّهُمَّ أَصْلِحْهُمْ وَ أَصْلِحْ لَهُمْ وَ اخْسَأْ عَنَّا وَ عَنْهُمُ الشَّيْطَانَ وَ أَعِنْهُمْ عَلَى طـَاعـَتـِكَ وَ وَفِّقـْهُمْ لِرُشْدِكَ أَمَّا أَنَا يَا أَخِى فَحَرِيصٌ عَلَى مَسَرَّتِكُمْ جَاهِدٌ عَلَى صَلَاحِكُمْ وَ اللَّهُ عـَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ فَقَالَ الْعَبَّاسُ مَا أَعْرَفَنِى بِلِسَانِكَ وَ لَيْسَ لِمِسْحَاتِكَ عِنْدِى طِينٌ فَافْتَرَقَ الْقَوْمُ عَلَى هَذَا وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 96 رواية 15
ترجمه روايت شريفه :
يزيد بن سليط گويد: هنگاميكه موسى بن جعفر عليه السلام وصيت مى فرمود (ده تن را) گـواه گـرفـت : 1ـ ابراهيم بن محمد جعفرى 2- اسحاق بن محمد جعفرى 3- اسحاق بن جعفر بن محمد 4ـ جعفر بن صالح 5ـ معاويه جعفرى 6ـ يحيى بن حسين بن زيدى بن على 7ـ سعد بـن عـمـران انصارى 8ـ محمد بن حارث انصارى 9ـ يزيد بن سليط انصارى 10ـ محمد بن جـعـفـر بـن سـعـد اسـلمـى كـه نـويـسـنـده وصـيـت نـامـه اول بود. ايشان را گواه گرفت بر اينكه :
او گواهى مى دهد كه شايسته پرستشى جز خداى يكتاى بى انباز نيست و اينكه محمد بنده و فـرسـتـاده اوسـت و ايـنكه روز قيامت بدون شك آمدنى است و اينكه خدا هر كه را در گور اسـت زنده ميكند و اينكه زنده شدن پس از مردن حق است و وعده خدا حق است و حساب حق است و داورى حـق اسـت و ايـسـتـادن در بـرابـر خـدا حـق اسـت و آنـچـه روح الامـيـن (جـبـرئيـل ) نـازل كرده حق است . بر اين عقيده زندگى كردم و بر اين مى ميرم و بر اين از گور بر مى خيزم انشاء الله .
و نيز ايشانرا گواه گرفت كه اين وصيتنامه بخط خود من است كه وصيت جدم اميرالمؤ منين عـلى ابـن ابـيـطالب عليه السلام و محمد بن على (امام باقرعليه السلام را حرف بحرف اسـتـنـسـاخ كـرده ام ، و وصـيـت جـعـفر بن محمد هم مانند اينست . همانا من بعلى وصيت ميكنم و پسران ديگرم را همراه او ميسازم بشرط اينكه او بخواهد و آنها را شايسته تشخيص دهد و دوست داشته باشد كه تثبيتشان كند و اگر نخواست و دوست داشت كه خارجشان كند، اختيار با اوست ، و با وجود ايشان اختيارى ندارند.
و نـيـز وصـيـت نـمـودم بـاو و بـه پـسـرانـم : ابـراهـيـم و عـبـاس و قـاسـم و اسـماعيل و احمد، سرپرستى موقوفات و اموال و بردگان و كودكانم را كه بازماندگان مـنـنـد و نـيـز ام احـمـد را، ولى سـرپرستى زنانم با على است نه با آنها و توليت ثلث مـوقـوفـه پـدرم و ثـلث خـودم نيز تنها با او است كه در هر راه خواهد بمصرف رساند و نسبت بآنها حق صاحب مال را نسبت بمالش دارد، اگر خواهد بفروشد يا ببخشد يا واگذار كـنـد يـا بـكـسـانـيـكه نام بردم يا ديگر اينكه نام نبردم صدقه دهد، اختيار با او است . او بجاى من است در اين وصيت نسبت بمال و اهل و فرزندانم ، و اگر بخواهد برادرانش را كه در نـوشـتـه ام نـام بـردم ثـابت بدارد، و اگر نخواهد اختيار دارد كه خارجشان كند، بر او سـرزنـشـى نـيـسـت و كـسـى حـق رد كـردن او را نـدارد. و اگـر دريـافـت كـه حال آنها نسبت به زمانيكه من از ايشان جدا مى شوم تغيير كرد (مانند عروض جنون وسفه و خـيـانت ) حق دارد ايشان را تحت سرپرستى خود در آورد. و اگر يكى از آنها بخواهد خواهر خود را بشوهر دهد، جز باجازه و فرمان او حق ندارد. زيرا او بامر ازدواج فاميلش آشناتر است .
و هـر سـلطـان يـا هر شخصى از مردم كه از او جلوگيرى كند، يا او را نسبت بآنچه در اين مكتوب ذكر نمودم ، يا نسبت به اشخاصى كه نام بردم (از زنان و كودكان ) مانع شود، از خدا و رسولش بيزارى جسته و خدا و رسولش نيز از او بيزار باشند، و لعنت و خشم خدا و لعـنـت لاعـنـان و مـلائكـه مقربين و پيغمبران و مرسلين و تمام مؤ منين بر او باد. و هيچيك از سـلاطـيـن حـق نـدارد او را از كارى باز دارد، من از او داد خواهى و بستانكارى ندارم و براى هيچيك از فرزندانم نزد او مالى نيست و هر چه گويد درست است . اگر كم كند او خود بهتر دانـد و اگر زياد كند، او همچنان راستگوست و مقصود من از وارد كردن فرزندانى را كه در وصيت وارد كردم ، تنها از نظر احترام بنام و تكريم آنها بود.
و كـنـيزانى كه از من اولاد دارند، آنهائيكه در منزل خود بمانند و با حجاب باشند، اگر او بخواهد آنچه در زندگى من داشتند بآنها بدهد، و هر كدام از آنها كه شوهر كند، ديگر حق نـدارد بـحرمسراى من باز گردد، مگر در صورتيكه على راءى ديگرى دهد، و دخترانم نيز هـمـچـنانند، و جز براءى و مشورت او نه هيچ برادر و نه مادرى و نه هيچ سلطان و نه هيچ عـمـوئى حـق دارد دخـترانم را شوهر دهد، اگر اين كار را بكنند با خدا و رسولش مخالفت كـرده و بـا سـلطـنـت خـدائى جـنـگـيـده انـد، عـلى بـازدواج فـامـيـل خـويـش بـيـناتر است ، اگر خواهد بشوهر دهد ميدهد، و اگر خواهد ترك كند، ترك مـيـكـنـد، من بآن زنها همچنانكه در مكتوبم نوشته ام ، وصيت كرده ام و خدا را بر آنها گواه گرفته ام و على و ام احمد هم گواهند.
و هيچ كس را نرسد كه وصيت مرا بر خلاف آنچه ذكر كردم و نام بردم ظاهر سازد و منتشر كـنـد، هـر كـه بـدى كـنـد بر خود كرده و هر كه نيكى كند بخود كرده است ، پروردگارت ببندگان ستمگر نيست و درود خدا بر محمد و خاندانش باد، هيچ سلطان و شخص ديگرى حق نـدارد، ايـن وصـيتنامه را كه پائينش را مهر كرده ام پاره كند، كسيكه چنين كند، لعنت و خشم خـدا و لعـنـت لاعـنان و ملائكه مقربين و جمعيت پيغمبران و مؤ منان از مسلمين بر او باد و تنها عـلى حـق دارد وصيت مرا بگشايد. (سپس در جاى امضا نوشت ) نوشت و مهر كرد ابو ابراهيم (موسى بن جعفر عليه السلام ) و گواهان و صلى اللّه عليه و آله .
ابوالحكم گويد: عبداللّه بن آدم جعفرى از يزيد بن سليط چنين روايت كند كه : ابو عمران طلحى قاضى مدينه بود، چون موسى بن جعفر عليه السلام درگذشت ، برادران امام هشتم ، او را بـدادگـاه طلحى كشانيدند. عباس بن موسى (بن جعفر) گفت : خدا اصلاحت كند و خير رسانت سازد، همانا در پائين اين وصيتنامه گنج و گوهريست (يعنى جمله ايست كه براى ما سـود بـسـيارى دارد) و اين برادر ميخواهد از ما پنهان كند و خودش تنها از آن استفاده كند و پدر ما هم ـ خدايش رحمت كند ـ همه چيز را باو واگذار كرده و ما را بى چيز گذاشته است و اگـر مـن خـوددارى نـمـيـكـردم ، در بـرابـر هـمه مردم بتو خبر مهمى ميگفتم (شايد مقصودش موضوع امامت و جانشينى آنحضرت بوده است ).
چـون او چـنـين گفت : ابراهيم بن محمد بر او حمله كرد و گفت : اگر آن را بگوئى ما از تو نپذيريم و تصدقت نكنيم و تو نزد ما سرزنش شده و منفور خواهى بود، ما ترا در كودكى و بـزرگيت بدروغ شناخته ايم و پدرت ترا بهتر ميشناخت ، اى كاش تو خيرى ميداشتى ، هـمـانـا پـدرت بـظـاهر و باطن تو شناساتر بود، او ترا بر نگهدارى دو دانه خرما امين نمى دانست . سپس عمويش اسحاق بن جعفر به او حمله كرد و دو طرف جامه اش را گرفت و گفت : تو هم كم خرد و هم ناتوان و هم نادانى ، اين هم روى كارى كه ديروز كردى باشد (مـعـلوم مـى شود كه قبلا هم كار زشتى از او صادر شده است ) و حضار ديگر هم اسحاق را كمك كردند.
قاضى بعلى (بن موسى الرضاعليه السلام ) گفت : بر خيز اى ابوالحسن : همان لعنتى كـه امـروز از جانب پدرت بمن رسيد، مرا بس است . (يعنى لعنتى كه در وصيتنامه نوشته بـود يـا بـجـرم احـضـار مـن شـما را) پدرت بتو اختيارات وسيعى داده ، نه بخدا، پسر را هيچكس بهتر از پدر نشناسد، بخدا كه پدر تو نزد ما نه سبك مغز بود و نه سست راءى .
عـبـاس بـقـاضـى گفت : خدايت اصلاح كند، آن مهر را بردار و نوشته زيرش را بخوان ، ابو عمران قاضى گفت : نه ، من بر نميدارم ، همان لعنتى كه امروز از پدرت بمن رسيد، مرا بس است . عباس گفت : من آن مهر را بر ميگيرم ، قاضى گفت : تو خوددانى ، عباس مهر را برداشت . ديدند در آن نوشته است ، خارج كردن برادران از وصيت و پا برجا گذاشتن على بتنهائى و داخل ساختن آنها را تحت سرپرستى على چه بخواهند و يا نخواهند و خارج نـمودن ايشانرا از تصرف در موقوفه و غير موقوفه . پس باز كردن عباس وصيت نامه را موجب بلا و رسوائى و خوارى برادران و خير و فضيلت على (بن موسى عليه السلام ) گشت .
و هـم در آن وصـيـتـنـامـه كـه عـباس مهرش را بر گرفت نام اين گواهان در زيرش نوشته بـود: 1ـ ابـراهـيـم بـن محمد 2ـ اسحاق بن جعفر 3ـ جعفر بن صالح 4ـ سعيد بن عمران . و چون در مجلس قاضى ادعا كردند كه اين زن ، ام احمد نيست ، روى او را گشودند و پرده اش را بـرداشـتـنـد و شـناختند كه خود اوست . آنهنگام ام احمد گفت : بخدا كه آقايم (موسى بن جـعـفر عليه السلام ) بمن فرمود: در آينده ترا بزور ميگيرند و بمجالس ميكشند، اسحاق بن جعفر باو پرخاش كرد و گفت : ساكت كن كه زنان بسستى و ناتوانى منسوبند، گمان ندارم آن حضرت در اين باره چيزى فرموده باشد.
سپس على (امام هشتم ) عليه السلام بعباس رو كرد و فرمود: برادرم ! من ميدانم كه غرامتها و بـدهـكـاريـهائيكه داريد، شما را باين كار وا داشته است ، سعيد (بن عمران )! برو و هر چـه بـدهـكـارى دارنـد تـعـيـيـن كـن و از طـرف آنـهـا از مـال مـن بـپرداز. نه بخدا كه من تا زمانيكه روى زمين راه روم از همراهى و احسان بشما دست بـرنـمـيـدارم . شـمـا هـر سـخـنـى داريـد بـگـوئيـد. عـباس گفت : هر چه بما دهى از زيادى امـوال خـود مـاسـت و آنـچه ما از تو طلبكاريم ، بيشتر از اينهاست . حضرت فرمود: هر چه خـواهـيد بگوئيد، آبروى من آبروى شماست (هدف من هدف شماست ) اگر خوشرفتارى كنيد بنفع خود شما نزد خدا محفوظست .
و اگـر بـدرفـتـارى كـنـيـد، خـدا آمـرزنـده و مـهـربانست ، بخدا كه شما ميدانيد من اين زمان فـرزنـد و وارثـى جـز شـمـا ندارم و اگر از امواليكه شما گمان ميكنيد، چيزى نگهدارم و ذخـيـره كـنم ، از آن شماست و بشما بازميگردد، بخدا از وقتيكه پدر شما ـ رضى اللّه عنه ((2)) ـ وفـات كـرده است ، مالى بدست نياورده ام ، جز اينكه در موارديكه خبر داريد بـمـصـرف رسـانيده ام . عباس بر جست و گفت : بخدا كه چنين نيست ، خدا براى تو مزيت و اخـتـيـارى بـر مـا قـرار نـداده اسـت ، ولى حـقيقت اينستكه پدر ما بر ما حسد برد و چيزى را خواست كه خدا نه براى او و نه براى تو روا دانسته بود و خودت هم ميدانى ، من صفوان بـن يـحيى فروشنده پارچه هاى صابرى را در كوفه ميشناسم (صابرى پارچه نازكى بـوده كـه در سـابـور فـارس مـيـبـافـتـه انـد و صـفـوان وكـيـل امـام هـشـتـم و امـام نـهـم عـليـه السـلام بـوده اسـت و گـويـا وكيل امام هفتم هم بوده است ) اگر زنده ماندم گلوى او را ميگيرم و ترا هم با او.
عـلى (بـن مـوسـى ) عـليه السلام فرمود: لا حول ولاقوه الاباللّه العلى العظيم ، همانا اى برادرانم ! خدا ميداند كه من مشتاق دلخوشى شمايم ، خدايا! اگر تو ميدانى كه من صلاح ايـشانرا ميخواهم و نسبت بآنها خوشرفتار و پيوند ساز و مهربانم ، در هر شب و روز مرا براى كارهاى ايشان يارى كن و جزاى خيرم بده و اگر قصد ديگرى دارم ، تو هر پنهانى را مـيـدانـى ، مـرا چـنـانـچه سزاوارم جزا بده ، اگر قصد بدى دارم جزاى بد و اگر قصد خيرى دارم جزاى خيرم ده ، خدايا ايشانرا اصلاح كن و كارهايشانرا اصلاح كن ، و شيطانرا از مـا و آنـهـا دور كـن ، و آنـهـا را بـر اطاعتت يارى و بهدايتت موفق دار، همانا اى برادر! من خـوشحالى شما را شائقم و بصلاح شما كوشايم ، و خدا نسبت بآنچه ميگويم مورد اعتماد است .
عـبـاس گـفـت : مـن زبـان تـرا خـوب مـيـشـنـاسـم ، بـراى بـيـل تـو نزد ما گلى نيست (يعنى حناى تو نزد ما رنگى ندارد) و با اين سخن از يكديگر جدا شدند و صلى اللّه عليه و آله .
16- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحـَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْمَرْزُبَانِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع مِنْ قَبْلِ أَنْ يَقْدَمَ الْعِرَاقَ بِسَنَةٍ وَ عـَلِيٌّ ابـْنـُهُ جـَالِسٌ بـَيْنَ يَدَيْهِ فَنَظَرَ إِلَيَّ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ أَمَا إِنَّهُ سَيَكُونُ فِى هَذِهِ السَّنَةِ حَرَكَةٌ فَلَا تَجْزَعْ لِذَلِكَ قَالَ قُلْتُ وَ مَا يَكُونُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَدْ أَقْلَقَنِى مَا ذَكَرْتَ فَقَالَ أَصـِيـرُ إِلَى الطَّاغـِيـَةِ أَمـَا إِنَّهُ لَا يـَبْدَأُنِى مِنْهُ سُوءٌ وَ مِنَ الَّذِى يَكُونُ بَعْدَهُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا يـَكـُونُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ قَالَ قُلْتُ وَ مَا ذَاكَ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ قـَالَ مـَنْ ظَلَمَ ابْنِى هَذَا حَقَّهُ وَ جَحَدَ إِمَامَتَهُ مِنْ بَعْدِى كَانَ كَمَنْ ظَلَمَ عَلِيَّ بْنَ أَبِى طَالِبٍ حَقَّهُ وَ جَحَدَهُ إِمَامَتَهُ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لَئِنْ مَدَّ اللَّهُ لِى فِى الْعـُمـُرِ لَأُسـَلِّمـَنَّ لَهُ حـَقَّهُ وَ لَأُقِرَّنَّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ قَالَ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ يَمُدُّ اللَّهُ فِى عُمُرِكَ وَ تـُسـَلِّمُ لَهُ حَقَّهُ وَ تُقِرُّ لَهُ بِإِمَامَتِهِ وَ إِمَامَةِ مَنْ يَكُونُ مِنْ بَعْدِهِ قَالَ قُلْتُ وَ مَنْ ذَاكَ قَالَ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ قَالَ قُلْتُ لَهُ الرِّضَا وَ التَّسْلِيمُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 102 رواية 16
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن سنان گويد: يكسال پيش از آنكه موسى بن جعفر عليه السلام بعراق آيد خدمتش رسـيـدم پـسـرش عـلى برابرش نشسته بود، حضرت بمن نگريست و فرمود: اى محمد! در اينسال جنبشى (مسافرتى ) پيش آيد، بخاطر آن بيتابى مكن ، عرضكردم : قربانت گردم ، چـه پـيـش آمـدى مـيكند؟ سخن شما مرا، پريشان كرد، فرمود: من بسوى آن طيغانگر (مهدى عـبـاسى ) ميروم ، ولى آگاه باش كه از خود او و از كسيكه بعد از اوست (هادى ) بدى بمن نميرسد. عرضكردم قربانت گردم ، سپس چه ميشود؟ فرمود: خدا ستمگرانرا گمراه كند و خـدا آنـچـه خـواهـد مـيـكـنـد (اشـاره بـمسموم شدن آنحضرت بدست هارون است ) عرضكردم : قـربـانت ، مطلب چيست ، فرمود: هر كه در حق اين پسرم ستم كند و امامتش را پس از من انكار نـمايد (چون طايفه واقفيه )، مانند كسى است كه در حق على بن ابيطالب ستم كرده و امانت او را پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله انكار نموده است ، عرضكردم : بخدا كه اگر خـدا بـمـن عمرى دهد حق او را تسليمش كنم و بامامتش اقرار ورزم ، فرمود: راست گفتى ، اى مـحـمـد! خدا بتو عمر ميدهد و تو هم حق او را تسليمش ميكنى و بامامت او و آنكه بعد از اوست اقرار ميكنى ، عرضكردم ، بعد از او كيست ؟ فرمود: پسرش محمد. عرضكردم : نسبت باو هم راضى و تسليمم
* (اشاره و نص بر ابى جعفر دوم (امام نهم ) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ عَنْ يَحْيَى بْنِ حَبِيبٍ الزَّيَّاتِ قَالَ أَخْبَرَنِى مَنْ كَانَ عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ الرِّضَا ع جَالِساً فَلَمَّا نَهَضُوا قَالَ لَهُمُ الْقَوْا أَبَا جـَعـْفـَرٍ فـَسـَلِّمـُوا عَلَيْهِ وَ أَحْدِثُوا بِهِ عَهْداً فَلَمَّا نَهَضَ الْقَوْمُ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ يَرْحَمُ اللَّهُ الْمُفَضَّلَ إِنَّهُ كَانَ لَيَقْنَعُ بِدُونِ هَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 103 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
يـحـيـى بن حبيب گويد: كسى كه (همراه رفقايش ) خدمت امام رضا نشسته بود، بمن خبر داد كـه چـون هـمـه از مـجـلس بـرخـاسـتـند حضرت بآنها فرمود: ابا جعفر (امام محمد تقى ) را ملاقات كنيد و باو سلام دهيد و با او تجديد عهد كنيد، چون آنها برخاستند، بمن متوجه شد و فرمود: خدا رحمت كند مفضل را كه بكمتر از اين هم قناعت ميكرد.
شرح :
از جـمـله ايـكـه حـضـرت در آخـر روايـت فـرمـود، مـمـكـن اسـت مـقـصـود ايـن بـاشـد كـه مفضل درباره شناختن امام و تسليم باو بعبارت و دستورى كمتر از اين هم قناعت مينمود يعنى مـقـصـود را مـيـفـهـمـيـد و اطـاعت ميكرد و اين جمله تعريض و ملامت است نسبت ببعضى از حضار آنمجلس كه مقصود آنحضرت را نفهميدند و هنوز مردد بودند.
-
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ الرِّضَا ع وَ ذَكَرَ شَيْئاً فَقَالَ مَا حَاجَتُكُمْ إِلَى ذَلِكَ هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِى وَ صَيَّرْتُهُ مَكَانِى وَ قَالَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ يَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَكَابِرِنَا الْقُذَّةَ بِالْقُذَّةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
معمر بن خلاد گويد: از امام رضا عليه السلام شنيدم كه مطلبى (راجع بامر امامت ) گفت و سـپـس فرمود: شما چه احتياجى باين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است كه او را بجاى خود نـشـانـيـده و قـائم مـقـام خـود سـاخـتـه ام ، مـا خـانـدانـى هـسـتـيم كه خردسالانمان موبمو از بزرگسالان ارث ميبرند.
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ دَخَلْتُ عـَلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ الثَّانـِى ع فـَنـَاظَرَنِى فِى أَشْيَاءَ ثُمَّ قَالَ لِى يَا أَبَا عَلِيٍّ ارْتَفَعَ الشَّكُّ مَا لِأَبِى غَيْرِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن عـيـسـى گـويـد: خـدمت حضرت ابيجعفر ثانى (امام نهم ) عليه السلام رسيدم و دربـاره مـوضـوعـاتـى بـا من مناظره كرد، سپس فرمود: اى ابا على ! شك و ترديد از ميان برفت . پدرم جز من فرزندى ندارد (اگر پدر من هم مانند امامان سابق پسران متعدد ميداشت ممكن بود، نسبت بتعيين امام از ميان آنها شكى پديد آيد).
4- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مَالِكِ بْنِ أَشْيَمَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ بَشَّارٍ قَالَ كَتَبَ ابْنُ قِيَامَا إِلَى أَبِى الْحَسَنِ ع كِتَاباً يَقُولُ فِيهِ كَيْفَ تَكُونُ إِمَاماً وَ لَيْسَ لَكَ وَلَدٌ فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا ع شِبْهَ الْمُغْضَبِ وَ مَا عَلَّمَكَ أَنَّهُ لَا يـَكـُونُ لِى وَلَدٌ وَ اللَّهِ لَا تـَمـْضـِى الْأَيَّامُ وَ اللَّيـَالِى حَتَّى يَرْزُقَنِيَ اللَّهُ وَلَداً ذَكَراً يَفْرُقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
حـسـيـن بن بشار گويد: ابن قياما (واقفى مذهب ) در نامه اى كه به امام رضا عليه السلام نـوشـته ميگويد: شما چگونه امامى هستيد كه فرزند نداريد؟! حضرت رضا ـ مانند شخص خـشـمـگـين ـ باو جواب داد، تو از كجا ميدانى كه من فرزند نخواهم داشت ؟! بخدا كه شب و روز نـگـذرد جـز ايـنـكـه خـدا بـمـن پـسـرى عـنـايـت كـنـد كـه بـسـبـب او مـيـان حـق و باطل را فيصل دهد.
5- بَعْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ حُكَيْمٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ قَالَ قَالَ لِيَ ابْنُ النَّجَاشِيِّ مَنِ الْإِمَامُ بَعْدَ صَاحِبِكَ فَأَشْتَهِى أَنْ تَسْأَلَهُ حَتَّى أَعْلَمَ فَدَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فَأَخْبَرْتُهُ قَالَ فَقَالَ لِى الْإِمَامُ ابْنِى ثُمَّ قَالَ هَلْ يَتَجَرَّأُ أَحَدٌ أَنْ يَقُولَ ابْنِى وَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 104 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى نصر گويد: ابن نجاشى بمن گفت : امام بعد از امام تو كيست ؟ من دلم ميخواهد از خود او بپرسى تا بفهمم ، من خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و گزارش دادم . حضرت فـرمـود: امـام پـسـر مـن اسـت سـپـس فـرمـود: آيا كسى جراءت دارد كه بگويد: پسر من در صورتيكه اولادى نداشته باشد.
6- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ ذَكَرْنَا عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ ع شَيْئاً بَعْدَ مَا وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقَالَ مَا حَاجَتُكُمْ إِلَى ذَلِكَ هَذَا أَبُو جَعْفَرٍ قَدْ أَجْلَسْتُهُ مَجْلِسِى وَ صَيَّرْتُهُ فِى مَكَانِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 105 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
مـعـمـر بـن خـلاد گـويـد: پـس از ولادت ابيجعفر عليه السلام خدمت حضرت امام رضا عليه السـلام موضوعى مذاكره شد. حضرت فرمود: شما چه احتياجى باين مطلب داريد، اين ابو جعفر است كه او را در جاى خود نشانيده و قائم مقام خود كرده ام .
7- أَحـْمـَدُ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع فَقُلْتُ لَهُ أَ يَكُونُ إِمَامَانِ قَالَ لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ فَقُلْتُ لَهُ هُوَ ذَا أَنْتَ لَيْسَ لَكَ صَامِتٌ وَ لَمْ يـَكـُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع بَعْدُ فَقَالَ لِى وَ اللَّهِ لَيَجْعَلَنَّ اللَّهُ مِنِّى مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ ابْنُ قِيَامَا وَاقِفِيّاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 105 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
ابـن قـيـاماى واسطى ، گويد: خدمت على بن موسى عليه السلام رسيدم و عرضكردم : ممكن اسـت (در يـكـزمـان ) دو امـام وجـود داشته باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آنها ساكت بـاشـد (مـانند امام حسين عليه السلام كه در زمان حيات امام حسن عليه السلام ساكت نشسته بود) عرضكردم : اينك شما امام ساكتى همراه نداريد (تا جانشين و امام بعد از شما باشد) ـ و در آنـزمـان هـنوز ابو جعفر عليه السلام براى او متولد نشده بود ـ حضرت بمن فرمود: بـخـدا سـوگـنـد كـه خـدا از مـن فـرزنـدى بـوجـود مـيـآورد كـه بـوسـيـله او حـق و اهـل حـق را ثـابـت كـنـد و بـاطـل و اهـل بـاطـل را از مـيـان بـبـرد، پـس بـعـد از يكسال ابو جعفر عليه السلام متولد شد و ابن قياما (راوى اين حديث ) واقفى مذهب بوده است .
8- أَحْمَدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِى الْحَسَنِ ع جَالِساً فَدَعَا بِابْنِهِ وَ هُوَ صَغِيرٌ فَأَجْلَسَهُ فِى حَجْرِى فَقَالَ لِى جَرِّدْهُ وَ انْزِعْ قَمِيصَهُ فَنَزَعْتُهُ فَقَالَ لِيَ انـْظـُرْ بـَيـْنَ كـَتـِفـَيـْهِ فَنَظَرْتُ فَإِذَا فِى أَحَدِ كَتِفَيْهِ شَبِيهٌ بِالْخَاتَمِ دَاخِلٌ فِى اللَّحْمِ ثُمَّ قَالَ أَ تَرَى هَذَا كَانَ مِثْلُهُ فِى هَذَا الْمَوْضِعِ مِنْ أَبِى ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 105 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
حـسـن بن جهم گويد: خدمت امام رضا عليه السلام نشسته بودم كه پسر كودكشرا طلبيد و روى دامـنـش نـشـانـيـد و بمن فرمود: او را برهنه كن و پيراهنش را بكن ، من پيراهنش بيرون آوردم ، بـمـن فـرمـود: مـيـان دو شانه اش را نگاه كن ، من نگاه كردم ، ديدم در يك شانه اش مـانـنـد مهريستكه در گوشت فرو رفته ، بمن فرمود: اين را ميبينى ؟ پدرم مانند همين علامت را در همين جا داشت .
9- عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي يَحْيَى الصَّنْعَانِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَجِى ءَ بِابْنِهِ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ هُوَ صَغِيرٌ فَقَالَ هَذَا الْمَوْلُودُ الَّذِى لَمْ يُولَدْ مَوْلُودٌ أَعْظَمُ بَرَكَةً عَلَى شِيعَتِنَا مِنْهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
صـنـعـانـى گـويـد: خـدمـت امـام رضا عليه السلام بودم كه پسر كودكش ابى جعفر عليه السـلام را آوردنـد فـرمـود: ايـن هـمـان مـولودى اسـت كـه مولودى پر بركت تر از او نسبت بشيعيان ما متولد نشده است .
10- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى قَالَ قُلْتُ لِلرِّضَا ع قَدْ كُنَّا نَسْأَلُكَ قَبْلَ أَنْ يَهَبَ اللَّهُ لَكَ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَكُنْتَ تَقُولُ يَهَبُ اللَّهُ لِى غُلَاماً فَقَدْ وَهَبَهُ اللَّهُ لَكَ فَأَقَرَّ عُيُونَنَا فَلَا أَرَانَا اللَّهُ يَوْمَكَ فَإِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ فَأَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع وَ هـُوَ قـَائِمٌ بـَيـْنَ يَدَيْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا ابْنُ ثَلَاثِ سِنِينَ فَقَالَ وَ مَا يَضُرُّهُ مِنْ ذَلِكَ فَقَدْ قَامَ عِيسَى ع بِالْحُجَّةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثِ سِنِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
صفوان بن يحيى گويد: بامام رضا عليه السلام عرضكردم : پيش از آنكه خدا ابى جعفر عـليـه السـلام را بـشـمـا بـبـخـشـد (دربـاره جـانـشـيـنـتان ) از شما ميپرسيديم ، و شما مى فـرمـوديد: خدا بمن پسرى عنايت ميكند اكنون او را بشما عنايت كرد و چشم ما را روشن كرد، اگر خداى ناخواسته براى شما پيش آمدى كند، به كه بگرويم ؟ حضرت با دست اشاره بـابـى جعفر عليه السلام فرمود كه در برابرش ايستاده بود، عرضكردم : قربانت اين پـسـرى سه ساله است !! فرمود: چه مانعى دارد؟ عيسى عليه السلام سه ساله بود (سه سال كمتر داشت ) كه به حجت قيام كرد.
شرح :
ظاهر اين روايت اينستكه : عيسى عليه السلام در سه سالگى برسالت مبعوث شده است ، چنانچه سخن گفتن او پس از ولايت و زمانيكه در گهواره بوده صريح آيه قرآن كريمست و در روايـتـيـكـه بـعـد از ايـن بيان ميشود، نبوت او را در هفت سالگى بيان ميكند، و ممكن است مـقصود اين باشد كه در هفت سالگى قيام بدعوت نموده ولى آثار و علائم نبوت قبلا در او ظاهر شده است .11- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سـَمـِعـْتُ إِسـْمَاعِيلَ بْنَ إِبْرَاهِيمَ يَقُولُ لِلرِّضَا ع إِنَّ ابْنِى فِى لِسَانِهِ ثِقْلٌ فَأَنَا أَبْعَثُ بـِهِ إِلَيـْكَ غـَداً تـَمـْسـَحُ عـَلَى رَأْسـِهِ وَ تـَدْعـُو لَهُ فَإِنَّهُ مَوْلَاكَ فَقَالَ هُوَ مَوْلَى أَبِى جَعْفَرٍ فَابْعَثْ بِهِ غَداً إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
مـعـمـر بـن خـلاد گـويـد: شنيدم اسماعيل بن ابراهيم بامام رضا عليه السلام ميگفت : زبان پسر من لكنت و سنگينى دارد، فردا او را خدمت شما مى فرستم تا دست به سرش بفرستيد و بـراى او دعـا كـنـى كه او غلام شماست ، فرمود: او غلام ابى جعفر است ، او را فردا نزد وى فرست .
12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَلَّادٍ الصَّيْقَلِ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ الْحـَسـَنِ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ جَالِساً بِالْمَدِينَةِ وَ كُنْتُ أَقَمْتُ عِنْدَهُ سَنَتَيْنِ أَكْتُبُ عَنْهُ مَا يَسْمَعُ مِنْ أَخِيهِ يَعْنِى أَبَا الْحَسَنِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الرِّضَا ع الْمَسْجِدَ مَسْجِدَ الرَّسُولِ ص فَوَثَبَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ بِلَا حـِذَاءٍ وَ لَا رِدَاءٍ فـَقـَبَّلَ يَدَهُ وَ عَظَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا عَمِّ اجْلِسْ رَحِمَكَ اللَّهُ فَقَالَ يـَا سـَيِّدِى كـَيـْفَ أَجـْلِسُ وَ أَنـْتَ قـَائِمٌ فـَلَمَّا رَجـَعَ عـَلِيُّ بـْنُ جـَعـْفـَرٍ إِلَى مَجْلِسِهِ جَعَلَ أَصـْحـَابـُهُ يـُوَبِّخـُونـَهُ وَ يـَقـُولُونَ أَنـْتَ عـَمُّ أَبـِيـهِ وَ أَنـْتَ تَفْعَلُ بِهِ هَذَا الْفِعْلَ فَقَالَ اسـْكـُتـُوا إِذَا كـَانَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ قـَبـَضَ عـَلَى لِحْيَتِهِ لَمْ يُؤَهِّلْ هَذِهِ الشَّيْبَةَ وَ أَهَّلَ هَذَا الْفَتَى وَ وَضَعَهُ حَيْثُ وَضَعَهُ أُنْكِرُ فَضْلَهُ نَعُوذُ بِاللَّهِ مِمَّا تَقُولُونَ بَلْ أَنَا لَهُ عَبْدٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 106 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن حسن بن عمار گويد: من دو سال نـزد عـلى بـن جـعـفـر بـن مـحـمـد (عـمـوى امام رضا عليه السلام ) بودم و هر خبريكه او از بـرادرش مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام شنيده بود، مينوشتم ، روزى در مدينه خدمتش نـشـسـتـه بـودم كـه ابـو جـعـفـر مـحـمـد بـن عـلى الرضـا عـليـه السـلام در مـسـجـد رسـول خـدا صلى الله عليه و آله بر او وارد شد على بن جعفر برجست و بدون كفش و عبا نزد او رفت و دستشرا بوسيد و احترامش كرد، ابو جعفر باو فرمود: اى عمو! بنشين ، خدايت رحـمـت كند، او گفت : آقاى من ! چگونه من بنشينم و تو ايستاده باشى ؟! چون على بن جعفر بمسند خود برگشت ، اصحابش او را سرزنش كرده ، مى گفتند: شما عموى پدر او هستيد و بـا او اينگونه رفتار مى كنيد؟!! او دست بريش خود گرفت و گفت : خاموش باشيد، اگر خـداى عـزوجـل ايـن ريـش سفيد را سزاوار (امامت ) ندانست و اين كودك را سزاوار دانست و باو چنان مقامى داد، من فضيلت او را انكار كنم ؟!! پناه بخدا از سخن شما، من بنده او هستم .
13- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كُنْتُ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيْ أَبِي الْحَسَنِ ع بِخُرَاسَانَ فَقَالَ لَهُ قَائِلٌ يَا سَيِّدِى إِنْ كَانَ كَوْنٌ فَإِلَى مَنْ قَالَ إِلَى أَبِى جَعْفَرٍ ابْنِى فـَكـَأَنَّ الْقـَائِلَ اسـْتـَصـْغـَرَ سِنَّ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تـَعـَالَى بـَعـَثَ عـِيـسـَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولًا نَبِيّاً صَاحِبَ شَرِيعَةٍ مُبْتَدَأَةٍ فِى أَصْغَرَ مِنَ السِّنِّ الَّذِى فِيهِ أَبُو جَعْفَرٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 107 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
پـدر خـيـرانـى گـويـد: مـن در خـراسـان خـدمـت امـام رضـا عـليـه السـلام بـودم ، كه مردى بآنحضرت گفت : آقاى من ! اگر پيش آمدى كند، بكه بگرويم ، فرمود: بپسرم ابيجعفر ـ مـثـل ايـنـكـه گـويـنـده سـن ابـيجعفر عليه السلام را براى امامت كم شمرد ـ امام رضا عليه السـلام فـرمـود: هـمـانـا خـداى تـبـارك و تـعـالى عـيـسـى بـن مـريم را برسالت و نبوت بـرگـزيـد و صـاحـب شـريـعـت تـازه اش سـاخـت (يـعـنـى كـتـاب بـر او نازل كرد و اولوالعزمش قرار داد) در سنى كمتر از سن ابيجعفر عليه السلام .
14- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ جَمِيعاً عَنْ زَكَرِيَّا بْنِ يَحْيَى بـْنِ النُّعـْمـَانِ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ جَعْفَرٍ يُحَدِّثُ الْحَسَنَ بْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَقَدْ نَصَرَ اللَّهُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ إِى وَ اللَّهِ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ لَقَدْ بَغَى عَلَيْهِ إِخْوَتُهُ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ إِى وَ اللَّهِ وَ نَحْنُ عـُمـُومَتُهُ بَغَيْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَيْفَ صَنَعْتُمْ فَإِنِّى لَمْ أَحْضُرْكُمْ قَالَ قَالَ لَهُ إِخْوَتُهُ وَ نَحْنُ أَيْضاً مَا كَانَ فِينَا إِمَامٌ قَطُّ حَائِلَ اللَّوْنِ فَقَالَ لَهُمُ الرِّضَا ع هُوَ ابـْنـِى قـَالُوا فـَإِنَّ رَسـُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَضَى بِالْقَافَةِ فَبَيْنَنَا وَ بَيْنَكَ الْقَافَةُ قَالَ ابْعَثُوا أَنْتُمْ إِلَيْهِمْ فَأَمَّا أَنَا فَلَا وَ لَا تُعْلِمُوهُمْ لِمَا دَعَوْتُمُوهُمْ وَ لْتَكُونُوا فِى بُيُوتِكُمْ فَلَمَّا جَاءُوا أَقْعَدُونَا فِى الْبُسْتَانِ وَ اصْطَفَّ عُمُومَتُهُ وَ إِخْوَتُهُ وَ أَخَوَاتُهُ وَ أَخَذُوا الرِّضَا ع وَ أَلْبـَسـُوهُ جـُبَّةَ صـُوفٍ وَ قـَلَنـْسـُوَةً مـِنْهَا وَ وَضَعُوا عَلَى عُنُقِهِ مِسْحَاةً وَ قَالُوا لَهُ ادْخُلِ الْبـُسـْتـَانَ كـَأَنَّكَ تـَعـْمـَلُ فـِيـهِ ثـُمَّ جـَاءُوا بِأَبِى جَعْفَرٍ ع فَقَالُوا أَلْحِقُوا هَذَا الْغُلَامَ بِأَبِيهِ فَقَالُوا لَيْسَ لَهُ هَاهُنَا أَبٌ وَ لَكِنَّ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّ أَبِيهِ وَ هَذَا عَمُّهُ وَ هَذِهِ عَمَّتُهُ وَ إِنْ يـَكـُنْ لَهُ هـَاهُنَا أَبٌ فَهُوَ صَاحِبُ الْبُسْتَانِ فَإِنَّ قَدَمَيْهِ وَ قَدَمَيْهِ وَاحِدَةٌ فَلَمَّا رَجَعَ أَبُو الْحـَسَنِ ع قَالُوا هَذَا أَبُوهُ قَالَ عَلِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ فَقُمْتُ فَمَصَصْتُ رِيقَ أَبِى جَعْفَرٍ ع ثُمَّ قـُلْتُ لَهُ أَشْهَدُ أَنَّكَ إِمَامِى عِنْدَ اللَّهِ فَبَكَى الرِّضَا ع ثُمَّ قَالَ يَا عَمِّ أَ لَمْ تَسْمَعْ أَبِى وَ هُوَ يـَقـُولُ قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص بـِأَبـِى ابـْنُ خـِيـَرَةِ الْإِمـَاءِ ابـْنُ النُّوبـِيَّةِ الطَّيِّبـَةِ الْفـَمِ الْمـُنـْتـَجـَبـَةِ الرَّحـِمِ وَيـْلَهـُمْ لَعـَنَ اللَّهُ الْأُعَيْبِسَ وَ ذُرِّيَّتَهُ صَاحِبَ الْفِتْنَةِ وَ يَقْتُلُهُمْ سـِنـِينَ وَ شُهُوراً وَ أَيَّاماً يَسُومُهُمْ خَسْفاً وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً وَ هُوَ الطَّرِيدُ الشَّرِيدُ الْمَوْتُورُ بِأَبِيهِ وَ جَدِّهِ صَاحِبُ الْغَيْبَةِ يُقَالُ مَاتَ أَوْ هَلَكَ أَيَّ وَادٍ سَلَكَ أَ فَيَكُونُ هَذَا يَا عَمِّ إِلَّا مِنِّى فَقُلْتُ صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 107 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
زكريا بن يحيى گويد: شنيدم على بن جعفر، حسن بن حسين بن على را حديث ميكرد و ميگفت : بـخدا سوگند كه خدا ابوالحسن الرضا عليه السلام را يارى كرد، حسن گفت : آرى بخدا قـربـانـت گردم ، همانا برادرانش نسبت باو ستم كردند، على بن جعفر گفت : آرى بخدا ما عـمـوهـايـش هـم باو ستم كرديم ، حسن گفت : قربانت گردم ، مگر شما چه كرديد؟ زيرا من نـزد شـمـا نـبـودم ، گـفـت : ما و برادرانش باو گفتيم : هرگز در ميان ما خاندان ، امامى كه رنـگـش دگـرگون باشد نبوده (مقصودشان اين بود كه امام محمد تقى عليه السلام بشما شـبـاهـت ندارد) حضرت رضا فرمود: او پسر منست ، آنها گفتند: همانا رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله بـحـكم قيافه شناس داورى فرموده ، ميان تو و ميان ما هم قيافه شناس داور بـاشـد، حـضـرت فـرمود: من دنبال آنها نميفرستم . شما بفرستيد و بآنها اطلاع ندهيد كه براى چه دعوتشان ميكنيد و شما در خانه خود باشيد.
چـون ايـشـان آمـدند، ما را در باغ نشانيدند (يعنى قيافه شناسان يا عموها و برادران امام رضـا عـليـه السـلام ) و عموها و برادران و خواهران امام رضا عليه السلام صف كشيدند و آنحضرت را گرفته خرقه و كلاهى پشمين باو پوشانيدند و بيلى بر دوشش گذاشتند و گفتند بصورت باغبانى وارد باغ شو، سپس ابيجعفر عليه السلام را آوردند و بقيافه شـنـاسان گفتند: اين پسر را بپدرش منسوب كنيد، آنها گفتند: او را در اينجا پدرى داشته بـاشـد، هـمـيـن صـاحب باغست كه قدمهاى او با قدمهاى اين پسر يكسان است و چون حضرت رضـا عـليـه السـلام بـرگـشـت ، گفتند: همين شخص پدر اوست (گويا ابتدا از آثار قدم حـضرت كه روى زمين نقش بسته بود، احتمالى دادند و سپس كه خود حضرت را ديدند يقين كردند).
عـلى بـن جـعـفـر گـويد: من برخاستم و لب ابيجعفر عليه السلام را چنان بوسيدم كه آب دهـانـشـرا مـكيدم و باو عرضكردم : گواهى دهم كه تو نزد خدا امام منى ، پس حضرت رضا عـليـه السـلام گـريـه كـرد فـرمود: اى عمو! مگر نشنيدى كه پدرم مى فرمود: رسولخدا صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـود: فـداى (مـيآيد) پسر بهترين كينزان ، پسر كنيز نوبيه (نوبه بلاد بزرگيست در سودان كه بلال حبشى هم از آنجا بوده است ) كه دهانش خوشبو و زهـدانـش نـجيب زاى است ، واى بر آنها و خدا لعنت كند اعيبس و نژادشرا (يعنى بنى عباس را) هـمـان كـه فـتـنـه انـگيز است و آنها را چند سال و چند ماه و چند روز ميكشد و بآنها ذلت ميرساند و از جام تلخ و ناگوار بآنها ميآشاماند، و اوست دربدر و دور افتاده ، پدر و جد كـشته شده و صاحب غيبت ، مردم درباره او گويند: معلوم نيست مرده يا هلاك شده و بكدام دره رفـتـه ، اى عـمـو! چـنـيـن پـسـرى جـز از نـسـل من تواند بود؟؟ عرضكردم : راست گوئى ، قربانت گردم .
-
شرح :
عـلم قـيـافـه شـنـاسـى آنـستكه : شخص قائف از روى آثار و علائم صورت و دست و پا و سـايـر اعضاء شباهت دو نفر را بيكديگر ميفهمد و نسبت و قرابت ميان آنها را تشخيص ميدهد، ايـن عـلم در شـرع مقدس اسلام اعتبارى ندارد و هيچگونه نسبتى با آن ثابت نميشود، بلكه بـراى تـعـيـيـن انـتـسـاب در شـرع اسـلام موازين و مقررات ديگريست ، ولى در صورتيكه بـمـسـلمـانـى تـهمتى زنند، او ميتواند براى دفع تهمت از خود بقيافه شناس رجوع كند، چـنـانـچـه راجـع بـانـتـسـاب اسامه ، پسر زيدبن حارثه را بپدرش چنين روايت كنند كه : اسـامه سياه رنگ بود و پدرش زيد سفيدتر از پنبه ، از اينجهت مردم جاهليت در نسب او طعن مـيـزدند، تا آنكه قيافه شناس حكم كرد كه او پسر زيد است و ملت عرب هم سخن قيافه شـنـاسـرا مـيپذيرفتند، از اينجهت پيغمبر خدا صلى اللّه عليه و آله مسرور گشت زيرا طعن آنها بآنحضرت هم مربوط بود ـ مرآت ص 237 ـ.
و حـضـرت رضـا عـليه السلام چون درباره پسرش مورد تهمت واقع گشت ، بحكم قيافه شـنـاس تـن داد، بـشـرحيكه در اين روايت ذكر شد و پس از آنكه حق روشن گشت ، امام رضا عـليـه السلام از قول رسولخدا صلى اللّه عليه و آله خبر غيبى ظلم و فتنه انگيزى بنى عـبـاس را نـسـبـت بـفـرزنـدانـش كـه مـنـتـهى بغيبت و پنهان شدن حضرت مهدى ، امام دوازدهم عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ميگردد، بيان ميكند.
* (اشاره و نص بر حضرت ابى الحسن ثالث (امام دهم ) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيهِ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ لَمَّا خَرَجَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مِنَ الْمَدِينَةِ إِلَى بَغْدَادَ فِى الدَّفْعَةِ الْأُولَى مِنْ خَرْجَتَيْهِ قُلْتُ لَهُ عِنْدَ خُرُوجِهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّى أَخـَافُ عـَلَيـْكَ فِى هَذَا الْوَجْهِ فَإِلَى مَنِ الْأَمْرُ بَعْدَكَ فَكَرَّ بِوَجْهِهِ إِلَيَّ ضَاحِكاً وَ قَالَ لَيْسَ الْغَيْبَةُ حَيْثُ ظَنَنْتَ فِى هَذِهِ السَّنَةِ فَلَمَّا أُخْرِجَ بِهِ الثَّانِيَةَ إِلَى الْمُعْتَصِمِ صِرْتُ إِلَيْهِ فـَقـُلْتُ لَهُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتَ خَارِجٌ فَإِلَى مَنْ هَذَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِكَ فَبَكَى حَتَّى اخْضَلَّتْ لِحْيَتُهُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ عِنْدَ هَذِهِ يُخَافُ عَلَيَّ الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِى إِلَى ابْنِى عَلِيٍّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 110 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن مـهران گويد: حضرت ابيجعفر (امام محمدتقى ) عليه السلام ، دو مرتبه از مـديـنه ببغداد رفت ، هنگام رفتن نخستين ، بحضرت عرضكردم : قربانت گردم ، من در اين راه بر شما نگرانم ، امر امامت پس از شما كيست ؟ حضرت با لبى خندان بمن متوجه شد و فـرمـود: آن غـيـبـتى كه گمان مى كنى در اينسال نيست ، چون نوبت دوم آنحضرترا بسوى مـعـتـصم مى بردند، نزدش رفتم و عرض كردم : قربانت گردم : شما بيرون ميرويد، امر امـامـت پـس از شـمـا با كيست ؟ حضرت بقدرى گريست كه ريشش تر شد، سپس بمن متوجه شد و فرمود: در اينسفر بايد بر من نگران بود، امر امامت پس از من با پسرم على است .
شرح :
نوبت اول مـاءمـون عـبـاسـى امـام جـواد عـليـه السـلام را از مـديـنـه بـبـغـداد طـلبـيـد و دخـتـرش ام الفـضـل را بـه او تـزويـج كـرد، حـضـرت هـمـراه ام الفضل بمدينه بازگشت و پس از چندى ماءمون درگذشت و برادرش محمد معتصم جانشينش شـد، او حـضـرت را از مـديـنـه طـلب كـرد و بـه دسـت زوجـه اش ام الفضل مسمومش نمود.2- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ الْخَيْرَانِيِّ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ كَانَ يَلْزَمُ بَابَ أَبِى جَعْفَرٍ ع لِلْخـِدْمَةِ الَّتِى كَانَ وُكِّلَ بِهَا وَ كَانَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى يَجِى ءُ فِى السَّحَرِ فِى كُلِّ لَيـْلَةٍ لِيـَعْرِفَ خَبَرَ عِلَّةِ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ الرَّسُولُ الَّذِى يَخْتَلِفُ بَيْنَ أَبِى جَعْفَرٍ ع وَ بـَيـْنَ أَبـِى إِذَا حـَضـَرَ قـَامَ أَحـْمـَدُ وَ خـَلَا بـِهِ أَبـِى فـَخـَرَجْتُ ذَاتَ لَيْلَةٍ وَ قَامَ أَحْمَدُ عَنِ الْمـَجـْلِسِ وَ خـَلَا أَبـِى بـِالرَّسـُولِ وَ اسـْتـَدَارَ أَحـْمـَدُ فـَوَقـَفَ حـَيْثُ يَسْمَعُ الْكَلَامَ فَقَالَ الرَّسـُولُ لِأَبـِى إِنَّ مَوْلَاكَ يَقْرَأُ عَلَيْكَ السَّلَامَ وَ يَقُولُ لَكَ إِنِّى مَاضٍ وَ الْأَمْرُ صَائِرٌ إِلَى ابـْنـِى عـَلِيٍّ وَ لَهُ عـَلَيـْكُمْ بَعْدِي مَا كَانَ لِي عَلَيْكُمْ بَعْدَ أَبِى ثُمَّ مَضَى الرَّسُولُ وَ رَجَعَ أَحـْمـَدُ إِلَى مـَوْضـِعِهِ وَ قَالَ لِأَبِى مَا الَّذِى قَدْ قَالَ لَكَ قَالَ خَيْراً قَالَ قَدْ سَمِعْتُ مَا قَالَ فَلِمَ تـَكـْتـُمـُهُ وَ أَعـَادَ مـَا سـَمـِعَ فـَقَالَ لَهُ أَبِى قَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْكَ مَا فَعَلْتَ لِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى يـَقـُولُ وَ لا تـَجـَسَّسـُوا فـَاحْفَظِ الشَّهَادَةَ لَعَلَّنَا نَحْتَاجُ إِلَيْهَا يَوْماً مَا وَ إِيَّاكَ أَنْ تُظْهِرَهَا إِلَى وَقـْتـِهـَا فَلَمَّا أَصْبَحَ أَبِى كَتَبَ نُسْخَةَ الرِّسَالَةِ فِى عَشْرِ رِقَاعٍ وَ خَتَمَهَا وَ دَفَعَهَا إِلَى عـَشـْرَةٍ مـِنْ وُجـُوهِ الْعـِصـَابـَةِ وَ قـَالَ إِنْ حـَدَثَ بِى حَدَثُ الْمَوْتِ قَبْلَ أَنْ أُطَالِبَكُمْ بِهَا فـَافـْتـَحـُوهـَا وَ أَعـْلِمـُوا بـِمـَا فِيهَا فَلَمَّا مَضَى أَبُو جَعْفَرٍ ع ذَكَرَ أَبِى أَنَّهُ لَمْ يَخْرُجْ مِنْ مـَنـْزِلِهِ حـَتَّى قـَطـَعَ عَلَى يَدَيْهِ نَحْوٌ مِنْ أَرْبَعِمِائَةِ إِنْسَانٍ وَ اجْتَمَعَ رُؤَسَاءُ الْعِصَابَةِ عِنْدَ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـَرَجِ يـَتـَفـَاوَضـُونَ هـَذَا الْأَمـْرَ فـَكَتَبَ مُحَمَّدُ بْنُ الْفَرَجِ إِلَى أَبِى يُعْلِمُهُ بـِاجْتِمَاعِهِمْ عِنْدَهُ وَ أَنَّهُ لَوْ لَا مَخَافَةُ الشُّهْرَةِ لَصَارَ مَعَهُمْ إِلَيْهِ وَ يَسْأَلُهُ أَنْ يَأْتِيَهُ فَرَكِبَ أَبـِى وَ صـَارَ إِلَيـْهِ فـَوَجـَدَ الْقـَوْمَ مـُجـْتـَمِعِينَ عِنْدَهُ فَقَالُوا لِأَبِى مَا تَقُولُ فِى هَذَا الْأَمْرِ فـَقـَالَ أَبـِى لِمـَنْ عـِنـْدَهُ الرِّقـَاعُ أَحـْضـِرُوا الرِّقَاعَ فَأَحْضَرُوهَا فَقَالَ لَهُمْ هَذَا مَا أُمِرْتُ بِهِ فـَقـَالَ بـَعْضُهُمْ قَدْ كُنَّا نُحِبُّ أَنْ يَكُونَ مَعَكَ فِى هَذَا الْأَمْرِ شَاهِدٌ آخَرُ فَقَالَ لَهُمْ قَدْ أَتَاكُمُ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ بـِهِ هـَذَا أَبـُو جـَعـْفَرٍ الْأَشْعَرِيُّ يَشْهَدُ لِي بِسَمَاعِ هَذِهِ الرِّسَالَةِ وَ سَأَلَهُ أَنْ يَشْهَدَ بِمَا عِنْدَهُ فَأَنْكَرَ أَحْمَدُ أَنْ يَكُونَ سَمِعَ مِنْ هَذَا شَيْئاً فَدَعَاهُ أَبِى إِلَى الْمُبَاهَلَةِ فَقَالَ لَمَّا حـَقَّقَ عـَلَيـْهِ قـَالَ قَدْ سَمِعْتُ ذَلِكَ وَ هَذَا مَكْرُمَةٌ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ تَكُونَ لِرَجُلٍ مِنَ الْعَرَبُ لَا لِرَجُلٍ مِنَ الْعَجَمِ فَلَمْ يَبْرَحِ الْقَوْمُ حَتَّى قَالُوا بِالْحَقِّ جَمِيعاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 110 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
خـيـرانـى از پـدرش روايت كند كه او گويد: بر در خانه امام جواد عليه السلام گماشته خـدمـتى بوده و احمد بن محمد بن عيسى ، هر شب هنگام سحر مى آمد تا از وضع بيمارى امام عـليـه السـلام خـبـر گـيـرد، شـخـص ديـگـرى هـم بـود كـه بـعـنـوان رسـول و فرستاده ميان امام و پدرم رفت و آمد ميكرد، چون او ميآمد احمد ميرفت و پدرم با او خـلوت ميكرد، شبى من بيرون رفتم و احمد از آن مجلس برخاست ، پدرم با فرستاده خلوت كـرد، احـمـد هـم در اطـراف مـجـلس گـشت تا در گوشه اى كه سخن آنها را ميشنيد بايستاد؟ فـرسـتـاده بـپـدرم گـفـت : آقـايـت بتو سلام ميرساند و مى فرمايد من در ميگذرم و امر امامت بپسرم على ميرسد و او بعد از من بر گردن شما همان حق دارد كه من بعد از پدرم بر شما داشتم ، سپس فرستاده برفت و احمد بجاى خود بازگشت و بپدرم گفت : او بتو چه گفت ؟ پدرم گفت : سخن خيرى گفت ، احمد گفت : من سخن او را شنيدم پنهان مكن و آنچه شنيده بود باز گفت .
پدرم باو گفت : اين عمل كه تو كردى ، خدا بر تو حرام ساخته بود، زيرا خدايتعالى مى فـرمـايـد: ((تجسس نكنيد ـ 12 حجرات ـ)) اينك اين گواهى را داشته باش ، شايد روزى محتاجش شوى ، مبادا تا وقتش رسد آنرا اظهار كنى .
چون صبح شد، پدرم موضوع گفته فرستاده را در ده ورقه نوشت و مهر كرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت اگر من پيش از آنكه اين را از شما مطالبه كنم مردم ، آنرا باز كنيد و مضمونش را بمردم اطلاع دهيد.
چـون حـضـرت ابـى جـعـفـر عـليـه السـلام درگـذشـت ، پـدرم گـويـد: مـن هـنـوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب چهار صد نفر بامامت حضرت على النقى عليه السلام يقين كرده بودند و رؤ ساء شيعه نزد محمد بن فرج (كه از موثقين اصحاب حضرت رضا و حـضـرت جواد و امام دهم عليهم السلام بود) انجمن كرده ، راجع باين امر گفتگو ميكردند. مـحمد بن فرج بپدرم نامه اى نوشت و او را از انجمن آنها نزد خود آگاه ساخت و نيز نوشت اگـر بـيـم شـهرت نبود، خودش هم با ايشان نزد او ميآمد و از وى ميخواست كه به منزلش رود، پـدرم سـوار شـد و نـزد او رفـت ، ديـد مـردم نـزد او گرد آمده اند. آنها بپدرم گفتند: دربـاره ايـن امـر چـه مـيـگـوئى ؟ پـدرم بـكـسـانيكه نامه ها نزدشان بود گفت : نامه ها را بـياوريد، ايشان آوردند، پدرم گفت : اينست همان مطلبى كه بآن ماءمور بودم ، بعضى از آنـهـا گـفـتند: ما دوست داشتيم كه تو در اينموضوع گواه ديگرى هم ميداشتى پدرم گفت : آنـرا هـم خـداى عـزوجل درست كرده است ، اين ابو جعفر اشعرى است كه به شنيدن اين پيام گـواهـى مـيـدهـد و از او خـواست كه گواهى خود را بگويد: احمد انكار كرد كه در اين باره چيزى شنيده باشد پدرم او را بمباهله طلبيد و ملزمش ساخت ، آنگاه احمد گفت : من اين پيام را شـنيدم و اين شرافتى بود كه ميخواستم بمردى از عرب برسد نه به عجم ، پس همه آن جمعيت بحق معتقد شدند.
و در نسخه صفوانى است .
3- وَ فِى نُسْخَةِ الصَّفْوَانِيِّ
مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْكُوفِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْوَاسِطِيِّ أَنَّهُ سـَمـِعَ أَحـْمـَدَ بـْنَ أَبـِى خـَالِدٍ مـَوْلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ يَحْكِى أَنَّهُ أَشْهَدَهُ عَلَى هَذِهِ الْوَصِيَّةِ الْمـَنـْسـُوخـَةِ شـَهِدَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِى خَالِدٍ مَوْلَى أَبِى جَعْفَرٍ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع أَشْهَدَهُ أَنَّهُ أَوْصـَى إِلَى عـَلِيٍّ ابـْنـِهِ بـِنـَفـْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ جَعَلَ أَمْرَ مُوسَى إِذَا بَلَغَ إِلَيْهِ وَ جَعَلَ عَبْدَ اللَّهِ بـْنَ الْمـُسـَاوِرِ قـَائِمـاً عـَلَى تـَرِكَتِهِ مِنَ الضِّيَاعِ وَ الْأَمْوَالِ وَ النَّفَقَاتِ وَ الرَّقِيقِ وَ غـَيـْرِ ذَلِكَ إِلَى أَنْ يـَبـْلُغَ عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ صَيَّرَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُسَاوِرِ ذَلِكَ الْيَوْمَ إِلَيْهِ يَقُومُ بِأَمْرِ نَفْسِهِ وَ أَخَوَاتِهِ وَ يُصَيِّرُ أَمْرَ مُوسَى إِلَيْهِ يَقُومُ لِنَفْسِهِ بَعْدَهُمَا عَلَى شَرْطِ أَبـِيـهـِمـَا فـِى صـَدَقَاتِهِ الَّتِى تَصَدَّقَ بِهَا وَ ذَلِكَ يَوْمُ الْأَحَدِ لِثَلَاثِ لَيَالٍ خَلَوْنَ مِنْ ذِى الْحِجَّةِ سَنَةَ عِشْرِينَ وَ مِائَتَيْنِ وَ كَتَبَ أَحْمَدُ بْنُ أَبِى خَالِدٍ شَهَادَتَهُ بِخَطِّهِ وَ شَهِدَ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع وَ هـُوَ الْجَوَّانِيُّ عَلَى مِثْلِ شَهَادَةِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ فِى صَدْرِ هَذَا الْكِتَابِ وَ كَتَبَ شَهَادَتَهُ بِيَدِهِ وَ شَهِدَ نَصْرٌ الْخَادِمُ وَ كَتَبَ شَهَادَتَهُ بِيَدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 112 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
واسطى گويد: از احمد بن خالد خادم ابى جعفر عليه السلام شنيدم كه آنحضرت او را بر اين وصيت نوشته شده گواه گرفته است :
گواهى دهد احمد بن ابى خالد خادم ابيجعفر بر اينكه : ابى جعفر محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمدبن على بن حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام ، او را گواه گرفت كه او بپسرش على وصيت كرد درباره امور خودش و خواهرانش و نيز امر موسى را زمانيكه بـاو بـرسـد. (امـام نهم عليه السلام سه دختر و يك پسر بنام موسى مبرقع داشت كه امر آنـهـا را بـامـام دهـم وصـيـت فـرمـود) و عـبـداللّه بـن مـسـاور را سـرپـرسـت امـلاك و امـوال و مـخارج و بردگان و ساير تركه خود نمود. تا زمانيكه على بن محمد بالغ شود (اين عمل از نظر تقيه بود و مقصود اين است كه بحد امامت برسد ـ مرآت ـ)، و آنگاه عبداللّه بـن مـسـاور آنـهـا را بـاو تـحويل دهد تا او بكار خود و خواهرانش قيام كند و كار موسى را بخود او واگذارد تا او هم بعد از فوت على النقى عليه السلام و ابن مساور، در كار خود مـسـتـقـل شـود و طبق شرط پدرشان راجع بصدقاتيكه ميدهد قيام كند، بتاريخ روز يكشنبه سوم ذى الحجه سنه 220.
احـمـد بـن ابـى خالد گواهيش را با دست خود نوشت و حسن بن محمد بن عبداللّه بن حسن بن عـلى بـن حـسـيـن بـن عـلى بـن ابـيـطـالب عليهم السلام معروف به جوانى گواهى خود را مـثـل گواهى احمد بن ابى خالد در بالاى اين مكتوب نوشت و آنرا با دست خود هم نوشت ، و نصر خادم هم گواهى داد و گواهيش را با دست خود نوشت .
* (اشاره و نص بر حضرت ابى محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام ) *
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ ع
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ النَّهْدِيِّ عَنْ يَحْيَى بْنِ يَسَارٍ الْقَنْبَرِيِّ قَالَ أَوْصَى أَبـُو الْحـَسـَنِ ع إِلَى ابـْنـِهِ الْحـَسـَنِ قـَبْلَ مُضِيِّهِ بِأَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ وَ أَشْهَدَنِى عَلَى ذَلِكَ وَ جَمَاعَةً مِنَ الْمَوَالِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 113 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
1 ـ يـحيى بن يسار قنبرى گويد: حضرت ابوالحسن (امام على النقى ) عليه السلام چهار ماه قبل از وفاتش بپسرش حسن وصيت كرد و مرا با جماعتى از دوستان گواه گرفت .
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ عـُمـَرَ النَّوْفـَلِيِّ قـَالَ كـُنـْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ ع فِى صَحْنِ دَارِهِ فَمَرَّ بِنَا مُحَمَّدٌ ابْنُهُ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا صَاحِبُنَا بَعْدَكَ فَقَالَ لَا صَاحِبُكُمْ بَعْدِيَ الْحَسَنُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 113 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
على بن عمر نوفلى گويد: در صحن منزل امام هادى عليه السلام خدمتش بودم كه پسرش محمد از نزد ما گذشت . بحضرت عرضكردم : قربانت گردم ، بعد از شما اين صاحب ماست ؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است .
3- عـَنـْهُ عـَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَصْفَهَانِيِّ قَالَ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع صَاحِبُكُمْ بَعْدِيَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيَّ قَالَ وَ لَمْ نَعْرِفْ أَبَا مُحَمَّدٍ قَبْلَ ذَلِكَ قَالَ فَخَرَجَ أَبُو مُحَمَّدٍ فَصَلَّى عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 113 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
عبد اللّه بن محمد اصفهانى گويد: امام هادى عليه السلام فرمود: ((صاحب شما بعد از من كسى است كه بر من نماز خواند)) و ما تا آنروز ابا محمد (امام حسن عسگرى ) عليه السلام را نمى شناختيم ، (پس از وفات امام هادى عليه السلام ) ابا محمد عليه السلام بيرون آمد و بر جنازه آنحضرت نماز خواند.
4- وَ عـَنـْهُ عـَنْ مـُوسـَى بـْنِ جـَعـْفـَرِ بـْنِ وَهْبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ كُنْتُ حَاضِراً أَبَا الْحـَسـَنِ ع لَمَّا تـُوُفِّيَ ابـْنـُهُ مـُحـَمَّدٌ فَقَالَ لِلْحَسَنِ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن جـعـفـرگـويـد: من در زمان وفات محمد پسر امام هادى عليه السلام نزد آنحضرت حـاضـر بـودم حـضرت بامام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: پسر جان ! خدا را شكر كن كـه دربـاره تـو امـرى پـديد آورد. (يعنى چون برادر بزرگترت وفات كرد، امامت براى تو مسلم و قطعى گشت و شيعه از ترديد و اختلاف نجات يافتند).
5- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَرْوَانَ الْأَنْبَارِيِّ قَالَ كُنْتُ حَاضِراً عِنْدَ مُضِيِّ أَبِى جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَجَاءَ أَبُو الْحَسَنِ ع فـَوُضـِعَ لَهُ كـُرْسـِيٌّ فَجَلَسَ عَلَيْهِ وَ حَوْلَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ قَائِمٌ فِى نَاحِيَةٍ فَلَمَّا فـَرَغَ مـِنْ أَمـْرِ أَبـِى جَعْفَرٍ الْتَفَتَ إِلَى أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
انـبـارى گويد: هنگام وفات ابيجعفر محمد پسر امام على النقى عليه السلام حاضر بودم كـه ابـوالحـسـن (امام دهم ) عليه السلام وارد شد، براى حضرت تختى گذاشتند و بر آن نشست و اهل بيتش گردش بودند و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) عليه السلام در گوشه اى ايـسـتـاده بـود، امـام هادى عليه السلام چون از تجهيز ابيجعفر فارغ شد، متوجه ابو محمد عـليـه السـلام شـد و فـرمـود: پسر جان ! خداى تبارك و تعالى را شكر كن كه نسبت بتو امرى پديد آورد.
6- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْقَلَانِسِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ ع إِنْ كَانَ كَوْنٌ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ فَإِلَى مَنْ قَالَ عَهْدِى إِلَى الْأَكْبَرِ مِنْ وَلَدَيَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
على بن مهزيار گويد: بحضرت ابى الحسن عليه السلام عرضكردم : اگر پيش آمدى كند ـ و پناه ميبرم بخدا ـ مرجع كيست ؟ فرمود: عهد امامت من متعلق بپسر بزرگترم ميباشد.
-
7- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْإِسْبَارِقِينِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عَمْرٍو الْعَطَّارِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبـِى الْحـَسـَنِ الْعـَسـْكَرِيِّ ع وَ أَبُو جَعْفَرٍ ابْنُهُ فِى الْأَحْيَاءِ وَ أَنَا أَظُنُّ أَنَّهُ هُوَ فَقُلْتُ لَهُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ مـَنْ أَخـُصُّ مـِنْ وُلْدِكَ فـَقـَالَ لَا تـَخُصُّوا أَحَداً حَتَّى يَخْرُجَ إِلَيْكُمْ أَمْرِى قَالَ فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ بَعْدُ فِيمَنْ يَكُونُ هَذَا الْأَمْرُ قَالَ فَكَتَبَ إِلَيَّ فِي الْكَبِيرِ مِنْ وَلَدَيَّ قَالَ وَ كَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ أَكْبَرَ مِنْ أَبِى جَعْفَرٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 114 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
على بن عمر و عطار گويد: خدمت حضرت ابوالحسن عسكرى (امام دهم ) عليه السلام رسيدم ، و هـنـوز پـسـرش ابـو جـعـفـر (مـحـمـد) زنـده بـود و من گمان ميكردم او امامست ، عرضكردم (قربانت ) كداميك از پسرانت را امام بدانم ؟ فرمود: تا امر من بشما نرسد، هيچيك را بامامت مـخـصـوص ندانيد، عطار گويد: بعد (از وفات محمد ـ مرآت ـ) بحضرت نوشتم : امر امامت مـتـعـلق بـكـيست ؟ حضرت برايم نوشت ((متعلق بپسر بزرگترم )) و ابو محمد (امام حسن عسكرى ) بزرگتر از ابى جعفر بود.
8- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ جَمَاعَةٍ مِنْ بَنِى هَاشِمٍ مِنْهُمُ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ الْأَفْطَسُ أَنَّهُمْ حَضَرُوا يَوْمَ تُوُفِّيَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ بَابَ أَبِي الْحَسَنِ يـُعـَزُّونـَهُ وَ قـَدْ بـُسـِطَ لَهُ فِى صَحْنِ دَارِهِ وَ النَّاسُ جُلُوسٌ حَوْلَهُ فَقَالُوا قَدَّرْنَا أَنْ يَكُونَ حَوْلَهُ مِنْ آلِ أَبِى طَالِبٍ وَ بَنِى هَاشِمٍ وَ قُرَيْشٍ مِائَةٌ وَ خَمْسُونَ رَجُلًا سِوَى مَوَالِيهِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِذْ نـَظـَرَ إِلَى الْحـَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ قَدْ جَاءَ مَشْقُوقَ الْجَيْبِ حَتَّى قَامَ عَنْ يَمِينِهِ وَ نَحْنُ لَا نـَعـْرِفـُهُ فـَنـَظـَرَ إِلَيـْهِ أَبـُو الْحـَسَنِ ع بَعْدَ سَاعَةٍ فَقَالَ يَا بُنَيَّ أَحْدِثْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً فَبَكَى الْفَتَى وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعَ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعـَالَمـِينَ وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ تَمَامَ نِعَمِهِ لَنَا فِيكَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ فَسَأَلْنَا عَنْهُ فـَقـِيـلَ هـَذَا الْحـَسـَنُ ابـْنـُهُ وَ قـَدَّرْنـَا لَهُ فِى ذَلِكَ الْوَقْتِ عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْجَحَ فَيَوْمَئِذٍ عَرَفْنَاهُ وَ عَلِمْنَا أَنَّهُ قَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ وَ أَقَامَهُ مَقَامَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 115 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
سـعـد بـن عـبـداللّه از جماعتى از بنى هاشم كه يكى از آنها حسن بن حسن افطس است روايت ميكند كه گويند: روز وفات محمد بن على بن محمد (پسر بزرگتر امام هادى عليه السلام ) در مـنـزل حـضـرت ابـوالحـسـن بـودنـد و او را تـعـزيـت مـيـگـفـتـنـد، در صـحـن مـنـزل بـراى حـضـرت فراشى گسترده و مردم گردش نشسته بودند، كه غير از خادمان و مردم متفرقه ، در حدود يكصد و پنجاه تن از خاندان ابوطالب و بنى هاشم و قريش بودند ناگاه حضرت پسرش حسن بن على را كه با گريبان چاك زده آمد و در دست راستش ايستاد و مـا او را نـميشناختيم ، بعد از مدتى امام هادى عليه السلام باو متوجه شد و فرمود: پسر جان ! خداى عزوجل را شكر كن كه درباره تو امرى پديد آورد. جوان گريست و خدا را شكر كـرد و انـا لله و انـا اليـه راجـعـون گـفـت و فـرمـود: ((سـتـايش خداى را كه پروردگار جـهـانـيـانـست و من از خدا تماميت نعمتشرا نسبت به خود از ناحيه شما ميخواهم و انا لله و انا اليـه راجعون )) ما پرسيديم او كيست ؟ گفتند او حسن پسر امام هادى عليهما السلام است و او در آنـوقـت بـنـظـر مـا 20 سـال يـا انـدكـى زيـادتر داشت ، در آنروز ما او را شناختيم و فهميديم كه امام هادى عليه السلام بامامت و جانشينى او اشاره فرمود.
9- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ دَرْيَابَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبـِى الْحـَسـَنِ ع بـَعْدَ مُضِيِّ أَبِي جَعْفَرٍ فَعَزَّيْتُهُ عَنْهُ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ ع جَالِسٌ فَبَكَى أَبُو مـُحـَمَّدٍ ع فـَأَقـْبَلَ عَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ ع فَقَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ جَعَلَ فِيكَ خَلَفاً مِنْهُ فَاحْمَدِ اللَّهَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 115 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
محمد بن يحيى گويد: بعد از وفات ابيجعفر محمد، خدمت امام هادى عليه السلام رسيدم و او را تـسـليـت گفتم ، ابو محمد (امام حسن عسكرى ) هم نشسته بود و گريه مى كرد، امام هادى عليه السلام باو متوجه شد و فرمود: خداى تبارك و تعالى را حمد كن كه بجاى او از تو جـانـشـينى گذاشته (يعنى امامت از او بتو منتقل گشت يا ترا براى من جانشين او قرار داد يا عوض او امام زمان را بتو ميدهد).
10- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ إِسـْحـَاقَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى الْحَسَنِ ع بَعْدَ مَا مَضَى ابْنُهُ أَبُو جَعْفَرٍ وَ إِنِّى لَأُفَكِّرُ فِى نَفْسِى أُرِيدُ أَنْ أَقُولَ كَأَنَّهُمَا أَعْنِى أَبَا جَعْفَرٍ وَ أَبَا مُحَمَّدٍ فِى هَذَا الْوَقْتِ كَأَبِى الْحَسَنِ مُوسَى وَ إِسْمَاعِيلَ ابْنَيْ جَعْفَرِ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ ع وَ إِنَّ قـِصَّتـَهـُمـَا كـَقـِصَّتـِهـِمـَا إِذْ كـَانَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْمُرْجَى بَعْدَ أَبِى جَعْفَرٍ ع فَأَقْبَلَ عَلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ قَبْلَ أَنْ أَنْطِقَ فَقَالَ نَعَمْ يَا أَبَا هَاشِمٍ بَدَا لِلَّهِ فِى أَبِى مُحَمَّدٍ بـَعـْدَ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع مَا لَمْ يَكُنْ يُعْرَفُ لَهُ كَمَا بَدَا لَهُ فِى مُوسَى بَعْدَ مُضِيِّ إِسْمَاعِيلَ مَا كـَشـَفَ بـِهِ عـَنْ حـَالِهِ وَ هـُوَ كـَمـَا حـَدَّثَتْكَ نَفْسُكَ وَ إِنْ كَرِهَ الْمُبْطِلُونَ وَ أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِى الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِى عِنْدَهُ عِلْمُ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ وَ مَعَهُ آلَةُ الْإِمَامَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 116 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
ابـو هـاشـم جـعـفـرى گـويـد: بـعـد از مـردن ابـوجعفر، پسر امام هادى عليه السلام ، خدمت آنـحـضـرت بـودم ، و با خود فكر ميكردم و ميخواستم بزبان آورم كه : قصه ابو جعفر و ابـو مـحـمـد (پـسـران امـام هـادى عـليـه السـلام ) مـانـند قصه ابوالحسن موسى بن جعفر و اسـمـاعـيـل پسران جعفر بن محمد عليهم السلام است ، زيرا بعد از ابوجعفر، امامت ابو محمد عـليـه السـلام انـتـظـار مـيـرفـت ، (چـنـانـچـه بـعـد از وفـات اسـمـاعيل هم موسى بن جعفر عليه السلام امام شد) ولى پيش از آنكه من چيزى بزبان آورم امـام هـادى عـليـه السـلام بـمـن متوجه شد و فرمود: آرى ، اى اباهاشم ! خدا را درباره ابو محمد عليه السلام بعد از ابوجعفر بدا حاصل شد نسبت بامرى كه براى او شناخته نبود، چـنـانـچـه بـراى او بـدا حـاصـل شـد دربـاره مـوسـى عـليـه السـلام بـعـد از وفـات اسـمـاعيل نسبت بامرى كه بسبب آن حال او مكشوف گشت ، و اين مطلب چنانستكه در خاطر تو گذشت ، اگر چه اهل باطل بدشان آيد، پسرم ابو محمد پس از من جانشين منست ، هر چه مردم احتياج دارند، علمش نزد او و ابزار امامت همراه اوست .
شرح :
از جمله ما كشف به عن حاله پيداست كه مقصود از بدا براى خدا اينستكه : مردم از نظر ظاهر گـمـان نـمـيـكـردنـد بـا وجـود ابى جعفر پسر بزرگتر امام هادى ، امامت بحضرت عسكرى عليهما السلام رسد كه برادر كوچكتر است ، ولى خدا در علم مخصوص خود، امامت را براى او قرار داده بود و پس از وفات ابى جعفر مكشوف شد و همه فهميدند كه جانشين امام هادى ، امام حسن عسكرى عليهما السلامست .11- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ إِسـْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى بْنِ دَرْيَابَ عَنْ أَبِى بَكْرٍ الْفـَهـْفـَكـِيِّ قـَالَ كـَتـَبَ إِلَيَّ أَبـُو الْحـَسـَنِ ع أَبـُو مُحَمَّدٍ ابْنِى أَنْصَحُ آلِ مُحَمَّدٍ غَرِيزَةً وَ أَوْثَقُهُمْ حُجَّةً وَ هُوَ الْأَكْبَرُ مِنْ وَلَدَيَّ وَ هُوَ الْخَلَفُ وَ إِلَيْهِ يَنْتَهِى عُرَى الْإِمَامَةِ وَ أَحْكَامُهَا فَمَا كُنْتَ سَائِلِى فَسَلْهُ عَنْهُ فَعِنْدَهُ مَا يُحْتَاجُ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 116 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـكـر فهفكى گويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت كه : پسرم ابو محمد، از نظر غـريـزه خير خواهترين افراد آل محمد و از نظر حجت و برهان معتبرترين ايشانست ، او پسر بـزرگـتـر و جـانـشـيـن مـنـسـت رشـتـه هـا و احكام امامت باو ميرسد، پس هر چه ميخواهى از من بپرسى از او بپرس كه تمام احتياجات شما نزد اوست (نه نزد پسر ديگرم جعفر)،
12- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ شَاهَوَيْهِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْجَلَّابِ قَالَ كَتَبَ إِلَيَّ أَبُو الْحَسَنِ فِي كِتَابٍ أَرَدْتَ أَنْ تَسْأَلَ عَنِ الْخَلَفِ بَعْدَ أَبِى جَعْفَرٍ وَ قَلِقْتَ لِذَلِكَ فَلَا تـَغـْتـَمَّ فـَإِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ لَا يـُضـِلُّ قـَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ وَ صـَاحـِبُكَ بَعْدِى أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنِى وَ عِنْدَهُ مَا تَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ اللَّهُ وَ يُؤَخِّرُ مَا يـَشـَاءُ اللَّهُ مـا نـَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها قَدْ كَتَبْتُ بِمَا فِيهِ بَيَانٌ وَ قِنَاعٌ لِذِى عَقْلٍ يَقْظَانَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 117 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
شـاهـويـه بـن عـبـداللّه گـويد: امام هادى عليه السلام بمن نوشت : تو ميخواستى بعد از وفـات ابـى جعفر راجع بجانشين امام بپرسى ، و از آنجهت در اضطراب بودى ، غم مخور، زيـرا خـداى عـزوجل ((هيچ مردمى را پس از آنكه هدايتشان كرده گمراه نكند تا چيزهائى را كـه بـايـد از آن بـپـرهـيزند، برايشان بيان كند ـ 114 سوره 9 ـ)) صاحب تو بعد از من پـسـرم ابـو مـحـمـد است ، هر چه احتياج داريد نزد اوست (هر چه ميخواهيد از او بپرسيد) خدا آنـچـه را خـواهـد مقدم دارد و آنچه را خواهد مؤ خر گذارد (و خودش فرمايد) ((هر آيه اى را كه نسخ كنيم يا بتاءخير اندازيم ، بهتر از آن يا مانند آنرا بياوريم ـ 106 سوره 2 ـ)) آنچه براى صاحب خرد بيدار مطلب را روشن كند و بس باشد نوشتم .
13- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبـَا الْحـَسـَنِ ع يـَقُولُ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِيَ الْحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِ الْخَلَفِ فـَقـُلْتُ وَ لِمَ جـَعـَلَنـِيَ اللَّهُ فـِدَاكَ فـَقـَالَ إِنَّكـُمْ لَا تـَرَوْنَ شـَخْصَهُ وَ لَا يَحِلُّ لَكُمْ ذِكْرُهُ بِاسْمِهِ فَقُلْتُ فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ فَقَالَ قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 117 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
داود بـن قـاسم گويد: شنيدم امام هادى عليه السلام مى فرمود: جانشين بعد از من حسن است چـگـونـه خـواهـد بـود حـال شـما نسبت بجانشين بعد از اين جانشين ؟ عرضكردم براى چه ، خدايم قربانت گرداند؟ فرمود: زيرا شما خودش را نمى بيند و براى شما روا نيست نامش را بـبـريـد، عـرضـكـردم : پـس چـگـونـه از او يـاد كـنـيـم ! فـرمـود: بـگـوئيـد: حـجـت از آل محمد عليه السلام .
* اشـــاره و نـــص بـــر صـــاحـــب خـــانـــه (امـــام زمـــان عجل الله تعالى فرجه و) عليه السلام*
بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ إِلَى صَاحِبِ الدَّارِ ع
شرح :
مـقـصـود از خـانـه ، خـانـه پـدر و حـد آن حـضـرت اسـت كه در آنجا غايب گشته است و چون تـصـريـح بـه اسـم آن حـضـرت حـايز نبوده با كلمه (صاحب الدار ـ صاحب خانه ) به آن حضرت اشاره مى كرده اند.1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ بِلَالٍ قَالَ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ أَبِي مُحَمَّدٍ قَبْلَ مُضِيِّهِ بـِسـَنـَتـَيـْنِ يـُخْبِرُنِى بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ ثُمَّ خَرَجَ إِلَيَّ مِنْ قَبْلِ مُضِيِّهِ بِثَلَاثَةِ أَيَّامٍ يُخْبِرُنِي بِالْخَلَفِ مِنْ بَعْدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 117 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن عـلى بـن بـلال گـويـد: از جـانـب امـام حـسـن عـسـكـرى ، دو سـال پـيـش از وفـاتـش پـيـامى به من رسيد كه از جانشين بعد از خود به من خبر داد، بار ديگر سه روز پيش از وفاتش ، پيامى رسيد و از جانشين بعد از خود به من خبر داد.
2- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِى هَاشِمٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي مُحَمَّدٍ ع جَلَالَتُكَ تَمْنَعُنِى مِنْ مَسْأَلَتِكَ فَتَأْذَنُ لِى أَنْ أَسْأَلَكَ فَقَالَ سَلْ قُلْتُ يَا سَيِّدِى هَلْ لَكَ وَلَدٌ فَقَالَ نَعَمْ فَقُلْتُ فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثٌ فَأَيْنَ أَسْأَلُ عَنْهُ قَالَ بِالْمَدِينَةِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـوهـاشـم جـعـفـرى گـويـد: بـه امـام حـسـن عـسـكرى عليه السلام عرض كردم : جلالت و بزرگى شما مرا از پرسش از شما باز مى دارد، اجازه مى فرمائيد از شما سؤ الى كنم ؟ فرمود، بپرس ، عرض كردم : آقاى من ! شما فرزندى داريد؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : اگـر براى شما پيش آمدى كند، در كجا از او بپرسم ؟ فرمود: در مدينه از آنجا بشنود و ممكن است مقصود از مدينه همان شهر سامره باشد.
3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ قَالَ أَرَانِي أَبُو مُحَمَّدٍ ابْنَهُ وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
عمر و اءهوازى گويد: امام حسن عسكرى پسرش را به من نشان داد و فرمود، اين است صاحب شما بعد از من .
4- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ الْقَلَانِسِيِّ قَالَ قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ قَدْ مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ فَقَالَ لِي قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذِهِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
حمدان قلانسى گويد: به عمرى (به فتح عين نامش عثمان بن سعيد است و او اولين كس از نواب اءربعه امام زمان عليه السلام است ) گفتم : امام حسن عسكرى در گذشت ، به من گفت : او در گذشت ولى جانشينى در ميان شما گذاشت كه گردنش به اين حجم است ـ و با دست اشاره كردـ.
شرح :
علامه مجلسى (ره ) گويد: يعنى انگشت ابهام و سبابه از هر دو دست را گشود و ميان آنها را بـاز كـرد تـا اشـاره به اندازه حجم گردن آن حضرت كند، چنانچه در ميان عرب و عجم مـرسـومـسـت و مـقـصـودش اين است كه گردن آن حضرت قوى و زيباست (و ممكن است با همين اشاره سن آن حضرت را هم تا حدى معين كرده باشد).5- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ خـَرَجَ عـَنْ أَبـِى مـُحَمَّدٍ ع حِينَ قُتِلَ الزُّبَيْرِيُّ لَعَنَهُ اللَّهُ هَذَا جَزَاءُ مَنِ اجْتَرَأَ عَلَى اللَّهِ فِى أَوْلِيَائِهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ يَقْتُلُنِى وَ لَيْسَ لِى عَقِبٌ فَكَيْفَ رَأَى قُدْرَةَ اللَّهِ فِيهِ وَ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ سَمَّاهُ محمد فِى سَنَةِ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ وَ مِائَتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 118 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن عـبـدالله گـويـد: چـون زبـيرى ملعون كشته شد، از طرف امام حسن عسكرى عليه السـلام چـنـيـن جـمـلاتـى صـادر شـد: ((ايـن اسـت كـيـفر كسيكه بر خدا نسبت به اوليائش گـسـتـاخـى كـنـد، گـمـان مـى كـرد مـرا خـواهـد كـشـت و بـدون نـسـل مـى مـانـم ، چـگـونـه نـيـروى حـق را درباره خود مشاهده كرد؟!! و براى آن حضرت در سال 256 پسرى متولد شد كه نامش را ((م ح م د)) گذاشت .
شرح :
زبـيـرى لقـب يـكـى از اشقياء زمان آن حضرت و از اولاد زبير بوده است كه آن حضرت را تـهـديد به قتل مى كرده و خدا او را به دست خليفه وقت يا ديگرى كشته است ، بعضى آن را بـه فـتـح ((ز)) و كـسـر ((ب )) قراءت كرده اند كه بدون ياء نسبت ، به معنى مرد زيـرك و مكار است و گفته اند: مقصود خود مهتدى عباسى است كه به دست تركان دربارى كـشـته شد و تقطيع حروف اسم مبارك امام زمان عليه السلام كه همنام جدش پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله اسـت ، بـه جـهـت ايـن اسـت كه نام او را بردن جايز نيست . و اما راجع به سـال ولادت آن حـضـرت كـه در ايـن روايت 256 ذكر شده است ، خود مرحوم كلينى در باب مـولد امـام عـليـه السـلام در سـال 255 ذكـر مـى كـنـد، ولى ايـن يـك سـال اخـتـلاف بـه جـهـت ايـن است كه چون هجرت پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در ماه ربـيـع الاول بوده بعضى همان سال را سال اول هجرى دانسته و بعضى هجرت را از محرم سـال بعد به حساب آورده اند، چنانچه هجرت شهادت حضرت سيدالشهدا عليه السلام را هم بعضى به سال 60 و بعضى به سال 61 گفته اند.
-
6- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ الْحـُسَيْنِ وَ مُحَمَّدٍ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عـَبـْدِ الرَّحـْمَنِ الْعَبْدِيِّ مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سـَمَّاهُ قـَالَ أَتـَيـْتُ سـَامـَرَّاءَ وَ لَزِمـْتُ بـَابَ أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَدَعَانِى فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ فـَقـَالَ مـَا الَّذِى أَقـْدَمـَكَ قـَالَ قـُلْتُ رَغـْبـَةٌ فِى خِدْمَتِكَ قَالَ فَقَالَ لِى فَالْزَمِ الْبَابَ قَالَ فـَكـُنـْتُ فـِى الدَّارِ مـَعَ الْخـَدَمِ ثـُمَّ صِرْتُ أَشْتَرِى لَهُمُ الْحَوَائِجَ مِنَ السُّوقِ وَ كُنْتُ أَدْخُلُ عـَلَيـْهـِمْ مِنْ غَيْرِ إِذْنٍ إِذَا كَانَ فِى الدَّارِ رِجَالٌ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً وَ هُوَ فِى دَارِ الرِّجَالِ فـَسـَمـِعـْتُ حَرَكَةً فِى الْبَيْتِ فَنَادَانِى مَكَانَكَ لَا تَبْرَحْ فَلَمْ أَجْسُرْ أَنْ أَدْخُلَ وَ لَا أَخْرُجَ فَخَرَجَتْ عَلَيَّ جَارِيَةٌ مَعَهَا شَيْءٌ مُغَطًّى ثُمَّ نَادَانِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ وَ نَادَى الْجَارِيَةَ فَرَجَعَتْ إِلَيـْهِ فـَقـَالَ لَهـَا اكـْشـِفِى عَمَّا مَعَكِ فَكَشَفَتْ عَنْ غُلَامٍ أَبْيَضَ حَسَنِ الْوَجْهِ وَ كَشَفَ عَنْ بـَطـْنِهِ فَإِذَا شَعْرٌ نَابِتٌ مِنْ لَبَّتِهِ إِلَى سُرَّتِهِ أَخْضَرُ لَيْسَ بِأَسْوَدَ فَقَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ ثُمَّ أَمَرَهَا فَحَمَلَتْهُ فَمَا رَأَيْتُهُ بَعْدَ ذَلِكَ حَتَّى مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 119 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
ضـوء بـن عـلى از مـردى از اهـل فـارس كـه نـامـش را بـرده نـقـل ، مـى كـنـد كـه : بـه سـامـرا آمـدم و بـدر خانه امام حسن عسكرى عليه السلام چسبيدم ، حـضـرت مـرا طلبيد، من وارد شدم و سلام كردم فرمود: پس دربان ما باش ، من همراه خادمان در خـانـه حـضـرت بـودم ، گـاهـى مى رفتم ، هر چه احتياج داشتند از بازار مى خريدم ، و زمانيكه در خانه ، مردها بودند، بدون اجازه وارد مى گشتم .
روزى (بدون اجازه ) بر حضرت وارد شدم و او در اتاق مردها بود، ناگاه در اتاق حركت و صـدائى شـنـيدم ، سپس به من فرياد زد: باءيست ، حركت مكن : من جراءت در آمدن و بيرون رفـتن نداشتم ، سپس كنيزكى كه چيز سرپوشيدئى همراه داشت ، از نزد من گذشت : آنگاه مـرا صـدا زد كـه درآى ، مـن وارد شـدم و كـنـيز را هم صدا زد، كنيز نزد حضرت بازگشت ، حضرت به كنيز فرمود: از آنچه همراه دارى ، روپوش بردار، كنيز از روى كودكى سفيد و نـيـكو روى پرده برداشت ، و خود حضرت روى شكم كودك را باز كرد، ديدم موى سبزى كـه بـسـيـاهـى آميخته نبود از زير گلو تا نافش روئيده است ، پس فرمود: اين است صاحب شـمـا و بـكـنـيـز امـر فـرمود كه او را ببرد، سپس من آن كودك را نديدم ، تا امام حسن عليه السلام وفات كرد
* ذكر نام كسانيكه آن حضرت عليه السلام را ديده اند *
بَابٌ فِي تَسْمِيَةِ مَنْ رَآهُ ع
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى جَمِيعاً عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ قَالَ اجْتَمَعْتُ أَنَا وَ الشَّيْخُ أَبُو عَمْرٍو رَحِمَهُ اللَّهُ عِنْدَ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ فَغَمَزَنِى أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْخَلَفِ فَقُلْتُ لَهُ يَا أَبَا عَمْرٍو إِنِّى أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْ شَيْءٍ وَ مَا أَنَا بِشَاكٍّ فـِيـمـَا أُرِيـدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ فَإِنَّ اعْتِقَادِى وَ دِينِى أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ إِلَّا إِذَا كَانَ قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ بِأَرْبَعِينَ يَوْماً فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ رُفِعَتِ الْحُجَّةُ وَ أُغْلِقَ بَابُ التَّوْبَةِ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِى إِيمَانِهَا خَيْراً فَأُولَئِكَ أَشـْرَارٌ مـِنْ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُمُ الَّذِينَ تَقُومُ عَلَيْهِمُ الْقِيَامَةُ وَ لَكِنِّى أَحْبَبْتُ أَنْ أَزْدَادَ يـَقـِيـنـاً وَ إِنَّ إِبـْرَاهـِيـمَ ع سـَأَلَ رَبَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُرِيَهُ كَيْفَ يُحْيِى الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تـُؤْمـِنْ قـَالَ بـَلَى وَ لَكـِنْ لِيـَطْمَئِنَّ قَلْبِى وَ قَدْ أَخْبَرَنِى أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ وَ قُلْتُ مَنْ أُعَامِلُ أَوْ عَمَّنْ آخُذُ وَ قَوْلَ مَنْ أَقْبَلُ فَقَالَ لَهُ الْعَمْرِيُّ ثـِقـَتـِي فـَمَا أَدَّى إِلَيْكَ عَنِّى فَعَنِّى يُؤَدِّى وَ مَا قَالَ لَكَ عَنِّى فَعَنِّى يَقُولُ فَاسْمَعْ لَهُ وَ أَطِعْ فَإِنَّهُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ وَ أَخْبَرَنِى أَبُو عَلِيٍّ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا مُحَمَّدٍ ع عَنْ مِثْلِ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ الْعَمْرِيُّ وَ ابْنُهُ ثِقَتَانِ فَمَا أَدَّيَا إِلَيْكَ عَنِّى فَعَنِّى يُؤَدِّيَانِ وَ مَا قَالَا لَكَ فَعَنِّى يَقُولَانِ فـَاسـْمـَعْ لَهُمَا وَ أَطِعْهُمَا فَإِنَّهُمَا الثِّقَتَانِ الْمَأْمُونَانِ فَهَذَا قَوْلُ إِمَامَيْنِ قَدْ مَضَيَا فِيكَ قَالَ فَخَرَّ أَبُو عَمْرٍو سَاجِداً وَ بَكَى ثُمَّ قَالَ سَلْ حَاجَتَكَ فَقُلْتُ لَهُ أَنْتَ رَأَيْتَ الْخَلَفَ مِنْ بَعْدِ أَبـِى مـُحـَمَّدٍ ع فـَقـَالَ إِى وَ اللَّهِ وَ رَقـَبَتُهُ مِثْلُ ذَا وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ فَقُلْتُ لَهُ فَبَقِيَتْ وَاحِدَةٌ فـَقـَالَ لِى هـَاتِ قـُلْتُ فـَالِاسـْمُ قـَالَ مـُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ أَنْ تَسْأَلُوا عَنْ ذَلِكَ وَ لَا أَقُولُ هَذَا مِنْ عـِنـْدِى فَلَيْسَ لِى أَنْ أُحَلِّلَ وَ لَا أُحَرِّمَ وَ لَكِنْ عَنْهُ ع فَإِنَّ الْأَمْرَ عِنْدَ السُّلْطَانِ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ مـَضـَى وَ لَمْ يـُخَلِّفْ وَلَداً وَ قَسَّمَ مِيرَاثَهُ وَ أَخَذَهُ مَنْ لَا حَقَّ لَهُ فِيهِ وَ هُوَ ذَا عِيَالُهُ يَجُولُونَ لَيـْسَ أَحـَدٌ يـَجـْسـُرُ أَنْ يـَتـَعـَرَّفَ إِلَيـْهـِمْ أَوْ يـُنِيلَهُمْ شَيْئاً وَ إِذَا وَقَعَ الِاسْمُ وَقَعَ الطَّلَبُ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَمْسِكُوا عَنْ ذَلِكَ
قـَالَ الْكُلَيْنِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ حَدَّثَنِي شَيْخٌ مِنْ أَصْحَابِنَا ذَهَبَ عَنِّى اسْمُهُ أَنَّ أَبَا عَمْرٍو سَأَلَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مِثْلِ هَذَا فَأَجَابَ بِمِثْلِ هَذَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 120 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
حـمـيـرى گـويـد: مـن و شـيـخ ابـو عـمـرو (عـثـمـان بـن سـعـيـد عـمـرى نـايـب اول ) ـ رحمة الله ـ نزد احمد ابن اسحاق گرد آمديم ، احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه راجـع به جانشين (امام حسن عسكرى ) از شيخ بپرسم ، من به او گفتم ، اى با عمرو! من مى خـواهـم از شـمـا چيزى بپرسم كه نسبت به آن شك ندارم ، زيرا اعتقاد و دين من اين است كه زمين هيچگاه از حجت خالى نمى ماند، مگر چهل روز پيش از قيامت (يعنى ايامى كه مقدمات قيامت مانند خروج دابه و مانند آن به ظهور مى رسد) و چون آن روز برسد، حجت برداشته و راه تـوبـه بسته شود آنگاه كسى كه از پيش ايمان نياورده و يا در دوران ايمانش كار خيرى نـكـرده ، ايـمـان آوردنـش سـودش نـدهـد ـ 158 سـوره 7ـ)) و ايشان بدترين مخلوق خداى عـزوجـل بـاشـنـد و قـيـامـت عليه ايشان برپا مى شود، ولى من دوست دارم كه يقينم افزوده گـردد، هـمـانـا حـضـرت ابـراهـيـم عـليـه السـلام از پـروردگـار عـزوجـل درخـواست كرد كه به او نشان دهد. چگونه مردگان را زنده مى كند ((فرمود: مگر ايمان ندارى ؟ عرض كرد: چرا ولى براى اينكه دلم مطمئن شود ـ 260 سوره 2ـ)).
و ابـو عـلى احـمـد بـن اسـحـاق بـه مـن خـبـر داد كـه از حـضـرت هـادى عـليـه السـلام سـؤ ال كـردم ، بـا كـه معامله كنم ؟ يا (پرسيد احكام دينم را) از كه بدست آورم ؟ و سخن كه را بـپذيرم ؟ به او فرمود: عمرى مورد اعتماد من است آنچه از جانب من به تو رساند: حقيقة از مـن اسـت و هـر چـه از جـانب من به تو گويد، قول منست ، از او بشنو و اطاعت كن كه او مورد اعـتـمـاد و امـيـن اسـت . و نـيز ابو على به من خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام همين سؤ ال را كرده و او فرموده است : عمرى و پسرش (محمد بن عثمان ، نايب دوم ) مـورد اعـتـماد هستند، هر چه از جانب من به تو رسانند، حقيقة از جانب من رسانيده اند و هر چه به تو گويند، از من گفته اند، از آنها بشنو و اطاعت كن كه هر دو مورد اعتماد و امينند، اين سخن دو امامست كه درباره شما صادر شده .
ابو عمرو به سجده افتاد و گريه كرد، آنگاه گفت : حاجتت را بپرس ، گفتم : شما جانشين بـعـد از مـام حـسن عسكرى عليه السلام را ديده ئى ؟ گفت : آرى به خدا، گردن او اين چنين بـود و بـا دسـت اشـاره كـرد. (بـه حديث 857 رجوع شود) گفتم : يك مساءله ديگر باقى مانده ، گفت : بگو، گفتم : نامش چيست ؟ گفت : بر شما حرام است كه نا او را بپرسيد، و من ايـن سـخـن از پـيـش خـود نـمـى گـويـم ، زيـرا بـراى مـن روا نـيـسـت كـه چـيـزى را حـلال يـا حـرام كـنـم ، بـلكـه اين سخن خود آن حضرت عليه السلام است ، زيرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در 12 رجب 256 خليفه شد) چنين وانمود شده كه امام حسن عسكرى وفـات نـمـوده و فرزندى از خود بجا نگذاشته وميراثش قسمت شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذاب ) آن را برده و خورده است و عيالش در به در شده اند و كسى جراءت ندارد با آنها آشنا شود يا چيزى به آنها برساند. و چون اسمش در زبانها افتاد، تعقيبش مى كنند، از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع دست نگهداريد.
كـلينى ـ رحمه الله ـ گويد: شيخى از اصحاب ما (شيعيان ) كه نامش از يادم رفته به من گفت : ابو عمرو از احمد بن اسحاق همين پرسش را كرد و او هم همين جواب را گفت .
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ أَسَنَّ شَيْخٍ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص بِالْعِرَاقِ فَقَالَ رَأَيْتُهُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ وَ هُوَ غُلَامٌ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
2ـ مـحمد بن اسماعيل بن موسى بن جعفر كه پير مردترين اولاد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در عـراق بـود، گفت آن حضرت را ميان دو مسجد (مكه و مدينه يا مسجد كوفه و سهله يا مسجد سهله و صعصعه ) ديدم و او هنوز كودكى نابالغ بود.
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ رِزْقِ اللَّهِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنِى مُوسَى بْنُ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْقـَاسـِمِ بْنِ حَمْزَةَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ حَدَّثَتْنِى حَكِيمَةُ ابْنَةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هِيَ عَمَّةُ أَبِيهِ أَنَّهَا رَأَتْهُ لَيْلَةَ مَوْلِدِهِ وَ بَعْدَ ذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بن محمد گويد: حكيمه دختر محمد بن على (امام جواد) عليها السلام كه عمه پدر آن حضرت است به من گفت كه خود او آن حضرت را در شب ولادتش و هم بعد از آن ديده است .
شرح :
علامه مجلسى در ص 240 مرآت العقول كـيـفـيـت ولادت آن حـضـرت و ديـدن حـكـيـمـه آن مـولود مـسـعـود را بـه تفصيل بيان مى كند.4- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ حَمْدَانَ الْقَلَانِسِيِّ قَالَ قُلْتُ لِلْعَمْرِيِّ قَدْ مَضَى أَبُو مُحَمَّدٍ ع فَقَالَ قَدْ مَضَى وَ لَكِنْ قَدْ خَلَّفَ فِيكُمْ مَنْ رَقَبَتُهُ مِثْلُ هَذَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
قـلانـسـى گـويـد، به عمرى گفتم : امام حسن عسكرى عليه السلام در گذشت ، گفت او در گـذشـت ، ولى در مـيـان شـما كسى را كه گردنش اين چنين است جانشين گذاشت ـ و با دست خود اشاره كردـ (به حديث 857 رجوع شود)
5- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ فَتْحٍ مَوْلَى الزُّرَارِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَلِيِّ بْنَ مُطَهَّرٍ يَذْكُرُ أَنَّهُ قَدْ رَآهُ وَ وَصَفَ لَهُ قَدَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 122 رواية 5
ترجمه روايت شريفه :
فـتـح گويد: از ابا على بن مطهر شنيدم نقل مى كرد كه خود او آن حضرت را ديده و قامتش را براى او وصف كرده است .
6- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ شـَاذَانَ بـْنِ نـُعـَيـْمٍ عـَنْ خـَادِمٍ لِإِبـْرَاهـِيـمَ بـْنِ عـَبـْدَةَ النَّيـْسـَابـُورِيِّ أَنَّهـَا قـَالَتْ كـُنْتُ وَاقِفَةً مَعَ إِبْرَاهِيمَ عَلَى الصَّفَا فَجَاءَ ع حَتَّى وَقَفَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَ قَبَضَ عَلَى كِتَابِ مَنَاسِكِهِ وَ حَدَّثَهُ بِأَشْيَاءَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 6
ترجمه روايت شريفه :
كـنـيـز ابـراهـيم بن عبده نيشابورى گويد: من با ابراهيم روى كوه صفا ايستاده بودم ، آن حـضـرت عـليـه السلام آمد و بالاى سر ابراهيم ايستاد و كتاب مناسكش را بدست گرفت و با او مطالبى گفت .
7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ صَالِحٍ أَنَّهُ رَآهُ عِنْدَ الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ وَ النَّاسُ يَتَجَاذَبُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يَقُولُ مَا بِهَذَا أُمِرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 7
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن صـالح گـويـد كـه خود او آن حضرت را نزد حجر الاسود ديد و مردم (براى بوسيدن حجر) نزاع و كشمكش داشتند، و آن حضرت مى فرمود: به اين موضع ماءمور نشده اند (بلكه اگر بوسيدن بدون مزاحمت ممكن شد بايد ببوسند، وگرنه به اشاره با دست اكتفا كنند).
8- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِي عـَلِيٍّ أَحـْمـَدَ بـْنِ إِبـْرَاهـِيمَ بْنِ إِدْرِيسَ عَنْ أَبِيهِ أَنَّهُ قَالَ رَأَيْتُهُ ع بَعْدَ مُضِيِّ أَبِى مُحَمَّدٍ حِينَ أَيْفَعَ وَ قَبَّلْتُ يَدَيْهِ وَ رَأْسَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 8
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بن ابراهيم بن ادريس گويد: پدرم مى گفت : من آن حضرت را بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام در سن نزديك بلوغ ديدم و دست و سرش را بوسيدم .
9- عـَلِيٌّ عـَنْ أَبـِي عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ صَالِحٍ وَ أَحْمَدَ بْنِ النَّضْرِ عَنِ الْقَنْبَرِيِّ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ قـَنـْبـَرٍ الْكـَبـِيـرِ مـَوْلَى أَبـِى الْحـَسَنِ الرِّضَا ع قَالَ جَرَى حَدِيثُ جَعْفَرِ بْنِ عَلِيٍّ فَذَمَّهُ فَقُلْتُ لَهُ فَلَيْسَ غَيْرُهُ فَهَلْ رَأَيْتَهُ فَقَالَ لَمْ أَرَهُ وَ لَكِنْ رَآهُ غَيْرِى قُلْتُ وَ مَنْ رَآهُ قَالَ قَدْ رَآهُ جَعْفَرٌ مَرَّتَيْنِ وَ لَهُ حَدِيثٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 123 رواية 9
ترجمه روايت شريفه :
احمد بن نضر گويد: نزد قنبرى خادم حضرت رضا عليه السلام كه از اولاد قنبر بزرگ (غلام اميرالمؤ منين عليه السلام ) است ، سخن از جعفر بن على (جعفر كذاب ) به ميان آمد، او وى را نكوهش كرد، من گفتم غير او كسى از نسل امام نيست ، مگر تو كسى را ديده ئى ؟! گفت : من نديده ام ولى غير من ديده است ، گفتم : كه او را ديده است ؟ گفت : جعفر دو مرتبه او را ديده و او را داستانى است .
شرح :
آن داسـتان اينست كه : قنبرى گويد، هنگاميكه جعفر كذاب براى گرفتن ميراث امام عسكرى عليه السلام نزاع و جدال مى كرد، امام عصر ـ عج ـ از جاى نامعلومى ظاهر شد و فرمود: اى جـعـفـر! چـرا مـتـعرض حقوق من مى شوى ؟ او متحير و مبهوت گشت و آن حضرت هم غايب شد. سـپـس جـعـفـر هر چند ميان مردم گشت او را نديد و بار ديگر چون جده آن جضرت ، مادر امام حـسـن عسكرى وفات كرد، خودش دستو داده بود كه او را در همانخانه دفن كنند، ولى جعفر با ايشان ستيزه مى كرد و مى گفت ؟ اين خانه منست و نبايد ديگرى در آن دفن شود، ناگاه حـضرت ظاهر شد و به او فرمود: اى جعفر: اين خانه از تو است ؟! سپس غايب شد و ديگر او را نديدند ـ مرآت ص 241ـ.10- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْوَجْنَانِيِّ أَنَّهُ أَخْبَرَنِي عَمَّنْ رَآهُ أَنَّهُ خَرَجَ مِنَ الدَّارِ قَبْلَ الْحـَادِثِ بـِعـَشـَرَةِ أَيَّامٍ وَ هـُوَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهَا مِنْ أَحَبِّ الْبِقَاعِ لَوْ لَا الطَّرْدُ أَوْ كَلَامٌ هَذَا نَحْوُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 124 رواية 10
ترجمه روايت شريفه :
ابى محمد و جنانى گويد: كسى كه آن حضرت را ديده بود به من خبر داد كه آن حضرت ده روز پـيـش از حادثه (وفات امام يازدهم عليه السلام ) از خانه بيرون آمد مى فرمود: بار خدايا تو ميدانى كه اينجا (سامره كه وطن پدر و جد من است ) دوست ترين بلاد است نزد من ، اگر مرا نمى راندند ـ يا سخنى به اين مضمون ـ.
11- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ قَيْسٍ عَنْ بَعْضِ جَلَاوِزَةِ السَّوَادِ قَالَ شَاهَدْتُ سِيمَاءَ آنـِفـاً بـِسـُرَّ مـَنْ رَأَى وَ قـَدْ كـَسـَرَ بَابَ الدَّارِ فَخَرَجَ عَلَيْهِ وَ بِيَدِهِ طَبَرْزِينٌ فَقَالَ لَهُ مَا تـَصـْنـَعُ فـِى دَارِى فـَقَالَ سِيمَاءُ إِنَّ جَعْفَراً زَعَمَ أَنَّ أَبَاكَ مَضَى وَ لَا وَلَدَ لَهُ فَإِنْ كَانَتْ دَارَكَ فـَقـَدِ انـْصـَرَفْتُ عَنْكَ فَخَرَجَ عَنِ الدَّارِ قَالَ عَلِيُّ بْنُ قَيْسٍ فَخَرَجَ عَلَيْنَا خَادِمٌ مِنْ خـَدَمِ الدَّارِ فـَسـَأَلْتـُهُ عَنْ هَذَا الْخَبَرِ فَقَالَ لِى مَنْ حَدَّثَكَ بِهَذَا فَقُلْتُ لَهُ حَدَّثَنِى بَعْضُ جَلَاوِزَةِ السَّوَادِ فَقَالَ لِى لَا يَكَادُ يَخْفَى عَلَى النَّاسِ شَيْءٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 124 رواية 11
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن قـيـص از قـول يـكـى از پـاسـبـانـهـاى عـراق نـقـل مـى كـنـد كه به همين تازگى (بعد از وفات امام عسكرى عليه السلام ) سيماء را در سامرا ديدم كه در خانه امام عسكرى عليه السلام را شكسته بود، امام دوازدهم عليه السلام بـا طـبـرزيـنـى كـه در دست داشت ، جلو او در آمد و فرمود: در خانه من چه مى كنى ؟ سيماء گـفـت : جـعـفـر عقيده دارد كه پدر شما مرده و فرزند ندارد، اگر خانه شماست ، من بر مى گردم و سپس از خانه بيرون رفت .
عـلى بـن قـيـس گـويـد: سـپـس يـكى از خادمان خانه بيرون آمد و من راجع به اين خبر از او پـرسـيـدم ، بـه مـن گفت : كى به تو اين خبر را گفته است ؟ گفتم : يكى از پاسبانهاى عراق ، گفت : چيزى از مردم پنهان نمى ماند.
شرح :
سـيـمـاء نـام مـاءمـور خـليـفـه بـوده اسـت كـه بـراى تـحـقـيـق از حـال فـرزنـد امـام عـسـكـرى عـليـه السـلام يـا بـراى ضـبـط امـوال آن حـضـرت بـراى جـعفر فرستاده شده بود، و ممكنست از طرف خود جعفر ماءمور شده باشد.12- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمَكْفُوفِ عَنْ عَمْرٍو الْأَهْوَازِيِّ قَالَ أَرَانِيهِ أَبُو مُحَمَّدٍ ع وَ قَالَ هَذَا صَاحِبُكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 124 رواية 12
ترجمه روايت شريفه :
عـمرو اهوازى گويد: امام حسن عسكرى عليه السلام آن حضرت را به من نشان داد و فرمود: اين است صاحب شما.
-
13- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ النَّيْسَابُورِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِى نَصْرٍ ظَرِيفٍ الْخَادِمِ أَنَّهُ رَآهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 125 رواية 13
ترجمه روايت شريفه :
ابـراهـيـم بـن مـحـمـد بـن عـبـدالله بـن مـوسـى بـن جـعـفـر، از ظـريـف خـادم نقل مى كند كه او آن حضرت را ديده است .
14- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُحـَمَّدٍ وَ الْحَسَنِ ابْنَيْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ أَنَّهُمَا حَدَّثَاهُ فِي سَنَةِ تـِسـْعٍ وَ سـَبـْعـِيـنَ وَ مـِائَتـَيـْنِ عـَنْ مـُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْعَبْدِيِّ عَنْ ضَوْءِ بْنِ عَلِيٍّ الْعِجْلِيِّ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ فَارِسَ سَمَّاهُ أَنَّ أَبَا مُحَمَّدٍ أَرَاهُ إِيَّاهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 125 رواية 14
ترجمه روايت شريفه :
ضـوء بـن عـلى عـجـلى از قـول مـردى از اهـل فـارس كـه نـامـش را بـرده نقل مى كند كه امام عسكرى عليه السلام آن حضرت را به او نشان داده است .
15- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَبـِي أَحـْمـَدَ بـْنِ رَاشِدٍ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْمَدَائِنِ قَالَ كُنْتُ حَاجّاً مَعَ رَفـِيـقٍ لِى فـَوَافَيْنَا إِلَى الْمَوْقِفِ فَإِذَا شَابٌّ قَاعِدٌ عَلَيْهِ إِزَارٌ وَ رِدَاءٌ وَ فِى رِجْلَيْهِ نَعْلٌ صـَفـْرَاءُ قـَوَّمْتُ الْإِزَارَ وَ الرِّدَاءَ بِمِائَةٍ وَ خَمْسِينَ دِينَاراً وَ لَيْسَ عَلَيْهِ أَثَرُ السَّفَرِ فَدَنَا مـِنَّا سـَائِلٌ فـَرَدَدْنـَاهُ فـَدَنَا مِنَ الشَّابِّ فَسَأَلَهُ فَحَمَلَ شَيْئاً مِنَ الْأَرْضِ وَ نَاوَلَهُ فَدَعَا لَهُ السَّائِلُ وَ اجْتَهَدَ فِى الدُّعَاءِ وَ أَطَالَ فَقَامَ الشَّابُّ وَ غَابَ عَنَّا فَدَنَوْنَا مِنَ السَّائِلِ فَقُلْنَا لَهُ وَيْحَكَ مَا أَعْطَاكَ فَأَرَانَا حَصَاةَ ذَهَبٍ مُضَرَّسَةً قَدَّرْنَاهَا عِشْرِينَ مِثْقَالًا فَقُلْتُ لِصَاحِبِى مَوْلَانَا عِنْدَنَا وَ نَحْنُ لَا نَدْرِى ثُمَّ ذَهَبْنَا فِى طَلَبِهِ فَدُرْنَا الْمَوْقِفَ كُلَّهُ فَلَمْ نَقْدِرْ عَلَيْهِ فـَسـَأَلْنـَا كـُلَّ مَنْ كَانَ حَوْلَهُ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ وَ الْمَدِينَةِ فَقَالُوا شَابٌّ عَلَوِيٌّ يَحُجُّ فِي كُلِّ سَنَةٍ مَاشِياً
اصول كافى جلد 2 صفحه 125 رواية 15
ترجمه روايت شريفه :
شـخـصـى از اهـل مـدائن گويد: من با رفيقم به حج رفته بوديم ، چون به موقف عرفات رسـيـديـم ، جـوانى را ديديم نشسته و لنگ و روپوشى در بر كرده و نعلين زردى در پا دارد، لنگ و روپوش او بنظر من صد و پنجاه دينار ارزش داشت ، و علامت و اثر سفر در او نـبـود، گـدائى نـزد مـا آمـد، او را رد كـرديـم ، سـپـس نـزد آن جـوان رفـت و سـؤ ال كـرد، جـوان رفـت و سؤ ال كرد، جوان چيزى از زمين بر داشت و به او داد، گدا او را دعا كـرد و زيـاد و جـدى هـم دعـا كـرد، سـپـس جـوان بـرخـاست و از نظر ما پنهان شد ما نزد آن سـائل رفتيم و به او گفتيم عجبا!! به تو چه عطا كرد؟ او به ما ريگ طلاى دندانه دارى نـشـان داد كـه قـريب 20 مثقال بود من به رفيقم گفتم : مولاى ما نزد بوده و ما ندانستيم و آنـگـاه بـه جـستجويش برخاستيم و تمام موقف را گردش كرديم و او را به دست نياورديم سـپـس از جـمـعـيـتـى كـه اطـرافش بودند از اهل مكه و مدينه راجع به او پرسيديم گفتند: جوانى است علوى كه هر سال پياده به حج مى آيد.
شرح :
از ظهور معجزه به دست آن حضرت كه سنگ را طلا كرد فهميدند كه او امام عصر (عج ) ولى پيداست كه دلالت اين روايت بر ديدن آن حضرت از روايات سابق كمتر و خفى تر است و چنانچه در مقدمه جلد اول گفتيم روش مرحوم كلينى اين است كه در هز بابى روايات روشن تـر و واضـحـتـر را جـلوتـر ذكـر مـى كـنـد و هـر چـه دلالت خـفـى تـر بـاشـد، آنـرا دنبال تر مى آورد.
* (نهى از نام بردن آن حضرت )*
بَابٌ فِي النَّهْيِ عَنِ الِاسْمِ
1- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ الْعَلَوِيِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيَّ ع يَقُولُ الْخَلَفُ مِنْ بَعْدِى الْحَسَنُ فَكَيْفَ لَكُمْ بِالْخَلَفِ مـِنْ بـَعـْدِ الْخـَلَفِ فَقُلْتُ وَ لِمَ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ إِنَّكُمْ لَا تَرَوْنَ شَخْصَهُ وَ لَا يَحِلُّ لَكـُمْ ذِكـْرُهُ بـِاسـْمـِهِ فـَقُلْتُ فَكَيْفَ نَذْكُرُهُ فَقَالَ قُولُوا الْحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ سَلَامُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 126 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
داود بن قاسم جعفرى گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عسكرى (امام هادى ) عليه السلام مى فرمود: جانشين پس از من حسن است ، حال شما چگونه خواهد بود، نسبت به جانشين بعد از آن جـانـشين ؟ عرض كردم : براى چه ، خدايم قربانت كند؟ فرمود: زيرا شما خود او را نمى بـينيد و براى شما روانيست كه او را بنامش ياد كنيد، عرض كردم : پس چگونه يادش كنيم ؟ فرمود: بگوئيد حجت از آل محمد صلوات الله عليه و سلامه (بشماره 853 رجوع شود).
2- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّالِحِيِّ قَالَ سَأَلَنِي أَصْحَابُنَا بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مـُحـَمَّدٍ ع أَنْ أَسـْأَلَ عـَنِ الِاسـْمِ وَ الْمـَكـَانِ فَخَرَجَ الْجَوَابُ إِنْ دَلَلْتُهُمْ عَلَى الِاسْمِ أَذَاعُوهُ وَ إِنْ عَرَفُوا الْمَكَانَ دَلُّوا عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 126 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
ابـو عـبـدالله صـالحـى گويد: يكى از اصحاب ما (شيعيان ) بعد از وفات ابومحمد (امام حـسـن عـسـكـرى ) عـليـه السـلام از من خواست كه راجع به اسم و مكان آن حضرت بپرسم ، جواب آمد كه : اگر اسم را به آنها بگوئى ، فاش مى كنند، و اگر مكان را بدانند، نشان مى دهند.
شرح :
ابـو عـبـدالله صـالحـى از جـمـله نـواب اربـعـه مـعـروف نـيـسـت ، پـس مـمـكـن اسـت كه سؤ ال او بتوسط يكى از نواب اربعه بوده و يا خود او هم سفارت و نيابتى داشته است .3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الرَّيَّانِ بْنِ الصَّلْتِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ وَ سُئِلَ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ لَا يُرَى جِسْمُهُ وَ لَا يُسَمَّى اسْمُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 126 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ريـان بـن صلت گويد: از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه چون راجع به قائم سؤ ال شد، فرمود: شخصش ديده نشود و نامش برده نشود.
4- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ لَا يُسَمِّيهِ بِاسْمِهِ إِلَّا كَافِرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 127 رواية 4
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: نام صاحب الامر را جز كافر نبرد.
شرح :
از عـلتـى كـه در روايت دوم ذكر شد، پيداست كه نهى از بردن نام آن حضرت مخوص به زمان غيبت صغرى بوده و براى اين است كه نامش در افواه نباشد و دشمنان در جستجوى او بـر نـيـايـنـد ولى عـلامـه مـجـلسـى (ره ) اخـبـار ديـگـرى هـم نـقـل مـى كـنـد كـه تـا زمـانـيـكـه ظـهـور نـكـنـد و زمـيـن را پـر از عـدل و داد نفرمايد، ذكر نامش روا نيست و خود مجلسى در ص 240 مرآت مى گويد: و لاريب ان الا حـوط ترك التسمية مطلقا ((شكى نيست كه احتياط اينست كه تا آن حضرت غايب است نـامـش را نـبـرنـد)) (ولى بـه نـظـر مـا جـز تـعـبـد دليل محكمى بر اين قول نمى توان يافت ، زيرا ناميدن آن حضرت را به اءلقابى مانند، حـجـت ، ولى عـصـر، امـام زمـان و ده هـا لقـبـى كـه در دعـاى نـدبـه و امثال آن وارد شده مانعى ندارد و از نظر استدلال فرقى ميان اين القاب و كله ((م ح م د)) ديـده نـمـى شـود و نـامـيدن پدر آن حضرت را به كنيه ((ابو محمد)) در اين روايات ذكر شـده بـود و نـيـز از لحاظ علتى كه در روايت دوم ذكر شد، فرقى ميان القاب و نام نيست بلكه آن القاب بيشتر دشمنان را تحريك مى كند و به فكر جستجو مى اندازد).
* باب نادريست درباره غيبت *
بَابٌ نَادِرٌ فِي حَالِ الْغَيْبَةِ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ عَنِ الْمُفَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ عـَنْ أَبـِى عـَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ أَقْرَبُ مَا يَكُونُ الْعِبَادُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ أَرْضَى مَا يـَكـُونُ عـَنْهُمْ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّةَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهُمْ وَ لَمْ يَعْلَمُوا مَكَانَهُ وَ هُمْ فِى ذَلِكَ يـَعـْلَمـُونَ أَنَّهُ لَمْ تـَبـْطـُلْ حُجَّةُ اللَّهِ جَلَّ ذِكْرُهُ وَ لَا مِيثَاقُهُ فَعِنْدَهَا فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً فَإِنَّ أَشَدَّ مَا يَكُونُ غَضَبُ اللَّهِ عَلَى أَعْدَائِهِ إِذَا افْتَقَدُوا حُجَّتَهُ وَ لَمْ يَظْهَرْ لَهـُمْ وَ قـَدْ عـَلِمَ أَنَّ أَوْلِيـَاءَهُ لَا يـَرْتـَابـُونَ وَ لَوْ عـَلِمَ أَنَّهُمْ يَرْتَابُونَ مَا غَيَّبَ حُجَّتَهُ عَنْهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ لَا يَكُونُ ذَلِكَ إِلَّا عَلَى رَأْسِ شِرَارِ النَّاسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 127 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: زمـانـيـكـه بـنـدگـان بـه خـداى ـ عـزوجـل ـ ذكـر نـزديـكـتـرنـد و خـدا از ايـشـان بيشتر راضى است ، زمانيست كه حجت خداى ـ عزوجل ـ از ميان آنها مفقود شود و آشكار نگردد و جاى او را هم ندانند و از طرفى هم بدانند كـه حـجت و ميثاق خداى جل ذكره باطل نگشته و از ميان نرفته است (فضيلت اين زمان براى بندگان ، از اين جهت است كه شخص امام و معجزات او را به چشم نمى بينند و تنها از روى تـفكر و تامل در آثار و براهين به وجود او معتقد مى شوند و شبهات و وساس شياطين جن و انس هم در آن زمان بسيار است ) در آن حال در هر صبح و هر شام به انتظار فرج باشيد (و بـا ايـن عـمـل غـم و انـدوه را از خـود بـزدائيـد و چـون وقـت ظـهـور مـعـلوم نـيـسـت . هـمـيـشـه احـتـمـال آن مـى رود، و اميد و نشاط شما را زنده نگه مى دارد، از رحمت خدا ماءيوس نباشد) زيـرا سـخـت تـريـن موقع خشم خدا بر دشمنانش زمانى است كه ، حجت او از ميان بندگانش مفقود باشد و آشكار نشود، و خدا مى داند كه اوليائش (در زمان غيبت امام هم ) شك نمى كنند و اگـر مـيـدانـسـت شـك مى كنند، چشم به هم زدنى حجت خود را از ايشان نهان نمى داشت ، و ظـهـور امـام جز بز سر بدترين مردم نباشد (يعنى براى از بين بردن آنها و جايگزينى عدل و داد است . يا آنكه غضب خدا در زمان غيبت تتتتت مخصوص مردم بداست ولى نسبت به مؤ منين رحمت و ثواب است ).
2- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مِرْدَاسٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يـَحـْيـَى وَ الْحـَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ عَمَّارٍ السَّابَاطِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَيُّمَا أَفْضَلُ الْعِبَادَةُ فِى السِّرِّ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ أَوِ الْعـِبـَادَةُ فـِى ظـُهُورِ الْحَقِّ وَ دَوْلَتِهِ مَعَ الْإِمَامِ مِنْكُمُ الظَّاهِرِ فَقَالَ يَا عَمَّارُ الصَّدَقَةُ فِى السِّرِّ وَ اللَّهِ أَفـْضَلُ مِنَ الصَّدَقَةِ فِى الْعَلَانِيَةِ وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ عِبَادَتُكُمْ فِى السِّرِّ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ تَخَوُّفُكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ وَ حَالِ الْهُدْنَةِ أَفـْضـَلُ مـِمَّنْ يـَعـْبـُدُ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ ذِكْرُهُ فِى ظُهُورِ الْحَقِّ مَعَ إِمَامِ الْحَقِّ الظَّاهِرِ فِى دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ لَيـْسـَتِ الْعـِبـَادَةُ مـَعَ الْخـَوْفِ فـِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مِثْلَ الْعِبَادَةِ وَ الْأَمْنِ فِى دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ اعـْلَمُوا أَنَّ مَنْ صَلَّى مِنْكُمُ الْيَوْمَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِى جَمَاعَةٍ مُسْتَتِرٍ بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فـِى وَقـْتـِهـَا فـَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ خَمْسِينَ صَلَاةً فَرِيضَةً فِى جَمَاعَةٍ وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صـَلَاةً فَرِيضَةً وَحْدَهُ مُسْتَتِراً بِهَا مِنْ عَدُوِّهِ فِى وَقْتِهَا فَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا لَهُ خـَمـْسـاً وَ عـِشـْرِيـنَ صـَلَاةً فـَرِيـضَةً وَحْدَانِيَّةً وَ مَنْ صَلَّى مِنْكُمْ صَلَاةً نَافِلَةً لِوَقْتِهَا فـَأَتَمَّهَا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِهَا عَشْرَ صَلَوَاتٍ نَوَافِلَ وَ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ حَسَنَةً كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ بِهَا عِشْرِينَ حَسَنَةً وَ يُضَاعِفُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَسَنَاتِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا أَحْسَنَ أَعْمَالَهُ وَ دَانَ بـِالتَّقـِيَّةِ عَلَى دِينِهِ وَ إِمَامِهِ وَ نَفْسِهِ وَ أَمْسَكَ مِنْ لِسَانِهِ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جَلَّ كَرِيمٌ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ وَ اللَّهِ رَغَّبْتَنِى فِى الْعَمَلِ وَ حَثَثْتَنِى عَلَيْهِ وَ لَكـِنْ أُحـِبُّ أَنْ أَعْلَمَ كَيْفَ صِرْنَا نَحْنُ الْيَوْمَ أَفْضَلَ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ الْإِمَامِ الظَّاهِرِ مِنْكُمْ فـِى دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ نَحْنُ عَلَى دِينٍ وَاحِدٍ فَقَالَ إِنَّكُمْ سَبَقْتُمُوهُمْ إِلَى الدُّخُولِ فِى دِينِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جـَلَّ وَ إِلَى الصَّلَاةِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحـَجِّ وَ إِلَى كـُلِّ خـَيْرٍ وَ فِقْهٍ وَ إِلَى عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ ذِكْرُهُ سِرّاً مِنْ عَدُوِّكُمْ مَعَ إِمَامِكُمُ الْمُسْتَتِرِ مُطِيعِينَ لَهُ صَابِرِينَ مَعَهُ مُنْتَظِرِينَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ خَائِفِينَ عَلَى إِمَامِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ مِنَ الْمُلُوكِ الظَّلَمَةِ تَنْتَظِرُونَ إِلَى حَقِّ إِمَامِكُمْ وَ حُقُوقِكُمْ فـِى أَيـْدِى الظَّلَمـَةِ قـَدْ مـَنـَعـُوكـُمْ ذَلِكَ وَ اضـْطـَرُّوكُمْ إِلَى حَرْثِ الدُّنْيَا وَ طَلَبِ الْمَعَاشِ مَعَ الصَّبـْرِ عـَلَى دِينِكُمْ وَ عِبَادَتِكُمْ وَ طَاعَةِ إِمَامِكُمْ وَ الْخَوْفِ مَعَ عَدُوِّكُمْ فَبِذَلِكَ ضَاعَفَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ لَكُمُ الْأَعْمَالَ فَهَنِيئاً لَكُمْ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا تَرَى إِذاً أَنْ نَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ الْقـَائِمِ وَ يَظْهَرَ الْحَقُّ وَ نَحْنُ الْيَوْمَ فِى إِمَامَتِكَ وَ طَاعَتِكَ أَفْضَلُ أَعْمَالًا مِنْ أَصْحَابِ دَوْلَةِ الْحـَقِّ وَ الْعـَدْلِ فـَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تُحِبُّونَ أَنْ يُظْهِرَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى الْحَقَّ وَ الْعـَدْلَ فـِى الْبـِلَادِ وَ يـَجـْمـَعَ اللَّهُ الْكـَلِمـَةَ وَ يـُؤَلِّفَ اللَّهُ بـَيـْنَ قـُلُوبٍ مـُخْتَلِفَةٍ وَ لَا يـَعـْصـُونَ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـِى أَرْضِهِ وَ تُقَامَ حُدُودُهُ فِى خَلْقِهِ وَ يَرُدَّ اللَّهُ الْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ فـَيـَظْهَرَ حَتَّى لَا يُسْتَخْفَى بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ مَخَافَةَ أَحَدٍ مِنَ الْخَلْقِ أَمَا وَ اللَّهِ يَا عَمَّارُ لَا يـَمـُوتُ مِنْكُمْ مَيِّتٌ عَلَى الْحَالِ الَّتِى أَنْتُمْ عَلَيْهَا إِلَّا كَانَ أَفْضَلَ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ كَثِيرٍ مِنْ شُهَدَاءِ بَدْرٍ وَ أُحُدٍ فَأَبْشِرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 128 رواية 2
ترجمه روايت شريفه :
عـمار ساباطى گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : كداميك از ايندو بهتر است ؟: عـبـادت پـنـهـانـى بـا امـام پـنـهـان از شـمـا خـانـواده در زمـان دولت بـاطل يا عبادت در زمان ظهور و دولت حق با امام آشكار از شما؟ فرمود: اى عمار! بخدا كه صـدقـه دادن آشـكارا بهتر است ، و همچنين بخدا عبادت شما در پنهانى با امام پنهانتان در زمان دولت باطل و ترس شما از دشمن و در حال صلح با دشمن (و تقيه از او مانند دوران ائمـه بـعـد از امـام حـسـيـن عـليـهـم السـلام ) بـهـتـر اسـت از كـسـيـكـه عـبـادت كـنـد خـداى ـ عـزوجـل ذكـره ـ را در زمـان ظـهـور حـق بـا امـام بر حق آشكار و در زمان دولت حق . عبادت با ترس و در زمان دولت باطل مانند عبادت در زمان امنيت و دولت حق نيست (مانند زمان پيغمبر و زمان ظهور امام عصر صلى اللّه عليه و آله زيرا عبادت پنهانى علاوه بر مشقت و صعوبتش از ريا و سمعه دورتر و با خلاص و تقرب نزديكتر است ).
و بـدانيد هر كس از شما كه در اين زمان نماز واجبشرا در وقتش بجماعت گزارد و از دشمنش پـنـهـان كـنـد و آنـرا تـمـام و كـامـل بجا آورد، خدا براى او ثواب پنجاه نماز واجب بجماعت گـزارده بـنـويـسـد و كـسـيـكـه از شـما نماز واجبشرا فرادى و در وقتش بخواند و درست و كـامـل بـجـا آورد، و از دشـمـنـش پـنـهـان كـنـد، خـداى عزوجل ثواب بيست و پنج نماز واجب فرادى برايش بنويسد، و هر كس از شما كه يك نماز نافله را در وقتش بخواند و كامل ادا كند، خدا براى او ثواب ده نماز نافله نويسد. و آنكه از شما كار نيكى انجام دهد، خداى عزوجل براى او بجاى آن بيست حسنه نويسد و حسنات مؤ مـن از شـمـا را خـداى عـزوجـل چـنـد بـرابـر كـنـد، اگـر حـسـن عمل داشته باشد و نسبت بدين و امام و جان خود بتقيه معتقد باشد و زبان خود را نگه دارد، همانا خداى عزوجل كريمست .
مـن عـرضـكـردم قـربـانـت گـردم ، بـه خـدا كـه شـمـا مـرا بـعـمـل تـشـويـق فـرمـودى و بـرانـگـيـخـتـى ، ولى مـن دوسـت دارم بدانم دليلش چيست كه اعمال ما از اعمال اصحاب اماميكه آشكار باشد، در زمان دولت حق بهتر است ، با وجود اينكه هـمـه يـك ديـن داريـم ؟ فـرمـود: زيـرا شـمـا در وارد شـدن بـديـن خـداى عـزوجل و انجام دادن نماز و روزه و حج و هر كار خير و دانشى بر ايشان سبقت داريد، و نيز نـسـبـت بعبادت خداى ـ عز ذكره ـ در پنهانى از دشمن با امام پنهان سبقت داريد، در حاليكه مـطيع او هستيد و مثل او صبر مى كنيد، و در انتظار دولت حق مى باشيد، و درباره امام و جان خـود از سـلاطـين ستمگر ترس داريد، حق امام (چون منصب امامت و خمس ) و حقوق خود را (مانند زكـوة و خـراج ) در دسـت سـتـمگران مى بينيد كه از شما باز مى گيرند و شما را بكسب و زراعـت در دنـيـا و طـلب روزى نـاچـار مـى كـنند، علاوه بر موضوع صبر شما نسبت بدين و عـبـادتـتـان و اطـاعـت از امـام و تـرس از دشـمـنـتـان ، بـديـنـجـهـاتـسـت كـه خـداى عزوجل ثواب اعمال شما را چند برابر فرموده است ، گوارا باد بر شما.
عرضكردم : قربانت گردم ، پس در صورتيكه ما در زمان امامت شما و فرمانبردارى از شما نـيـكـوكارتر و با ثواب بيشتر از اصحاب دولت حق و عدالت باشيم ، شما عقيده نداريد (آرزو نـكنيم ) كه ما از اصحاب حضرت قائم باشيم و حق ظاهر شود؟ فرمود: سبحان اللّه !! شـمـا دوسـت نـداريـد كـه خـداى ـ تـبارك و تعالى ـ حق و عدالت را در بلاد ظاهر كند؟ و وحـدت كـلمـه پـديـد آورد؟ و مـيـان دلهـاى پـراكـنـده الفـت دهد؟ و مردم خدا را در روى زمينش نـافرمانى نكنند؟ و حدود خدا در ميان خلقش اجرا شود و خدا حق را باهلش برگرداند تا حق آشكار شود و از ترس هيچيك از مردم حق پوشيده نگردد، (اينها نتايجى است بسيار بزرگ و سودمند براى همگان كه از ظهور امام زمان و برقرارى دولت حق بدست مى آيد و چگونه مى شود كه مسلمان اين آرزو را نداشته باشد) هان بخدا، اى عمار! هر كدام از شما (شيعيان ) بـر ايـن حاليكه اكنون داريد (عبادت با خوف و تقيه ) بميرد از بسيارى از شهداء بدر واحد بهتر و برتر است ، پس مژده باد شما را (از بسيارى از شهدا فرمود، تا مانند حمزه سيدالشهدا را خارج كند)
-
3- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى أُسَامَةَ عَنْ هِشَامٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى إِسـْحـَاقَ قـَالَ حـَدَّثـَنـِى الثِّقـَةُ مِنْ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع أَنَّهُمْ سَمِعُوا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع يـَقـُولُ فـِى خُطْبَةٍ لَهُ اللَّهُمَّ وَ إِنِّى لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ وَ أَنَّكَ لَا تـُخـْلِى أَرْضـَكَ مـِنْ حـُجَّةٍ لَكَ عـَلَى خـَلْقـِكَ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ كَيْلَا تـَبْطُلَ حُجَجُكَ وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ بَلْ أَيْنَ هُمْ وَ كَمْ أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعـْظـَمـُونَ عـِنـْدَ اللَّهِ جـَلَّ ذِكـْرُهُ قـَدْراً الْمـُتَّبـِعـُونَ لِقـَادَةِ الدِّيـنِ الْأَئِمَّةِ الْهـَادِيـنَ الَّذِيـنَ يـَتـَأَدَّبـُونَ بـِآدَابـِهِمْ وَ يَنْهَجُونَ نَهْجَهُمْ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَهْجُمُ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِيقَةِ الْإِيمَانِ فـَتـَسـْتـَجـِيـبُ أَرْوَاحُهُمْ لِقَادَةِ الْعِلْمِ وَ يَسْتَلِينُونَ مِنْ حَدِيثِهِمْ مَا اسْتَوْعَرَ عَلَى غَيْرِهِمْ وَ يـَأْنـَسـُونَ بـِمـَا اسـْتـَوْحـَشَ مـِنـْهُ الْمـُكـَذِّبـُونَ وَ أَبَاهُ الْمُسْرِفُونَ أُولَئِكَ أَتْبَاعُ الْعُلَمَاءِ صَحِبُوا أَهْلَ الدُّنْيَا بِطَاعَةِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ أَوْلِيَائِهِ وَ دَانُوا بِالتَّقِيَّةِ عَنْ دِينِهِمْ وَ الْخـَوْفِ مـِنْ عـَدُوِّهِمْ فَأَرْوَاحُهُمْ مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَى فَعُلَمَاؤُهُمْ وَ أَتْبَاعُهُمْ خُرْسٌ صُمْتٌ فِى دَوْلَةِ الْبَاطِلِ مُنْتَظِرُونَ لِدَوْلَةِ الْحَقِّ وَ سَيُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَ يَمْحَقُ الْبَاطِلَ هَا هَا طُوبَى لَهُمْ عَلَى صَبْرِهِمْ عَلَى دِينِهِمْ فِى حَالِ هُدْنَتِهِمْ وَ يَا شَوْقَاهْ إِلَى رُؤْيَتِهِمْ فِى حـَالِ ظـُهـُورِ دَوْلَتـِهـِمْ وَ سـَيـَجـْمـَعـُنَا اللَّهُ وَ إِيَّاهُمْ فِى جَنَّاتِ عَدْنٍ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 130 رواية 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـى اسـحـاق گـويـد: جـمـعـى از مـوثـقـيـن اصـحـاب امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام نـقـل كـردنـد كه شنيديم اميرالمؤ منين عليه السلام در يكى از خطبه هايش چنين مى فرمود: بار خدايا من ميدانم كه بساط علم و دانش برچيده نميشود و مايه هايش از ميان نميرود (يعنى هـيچگاه روى زمين را كفر و ضلالت محض فرا نميگيرد و هميشه كم و بيش آثارى از توحيد و هدايت يافت ميشود) و ميدانم كه تو روى زمينت را از حجتى بر خلق خالى نسازى كه او يا آشـكار باشد و فرمانش نبرند (مانند اميرالمؤ منين و امام حسن عليه السلام در دوران خلافت خـود) و يـا تـرسـان و پـنـهـان (مـانـنـد امـام زمـان عـليـه السـلام ) تـا حـجـت تـو بـاطـل نـگـردد (و مـردم بـر تـو حـجـت نـداشـتـه بـاشند) و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان فـرمودى گمراه نشوند، ولى آنها كجايند و چقدر؟ ايشان از لحاظ شماره بسيار اندك و از لحـاظ ارزش نـزد خـداى ـ جـل ذكـره ـ بـسـيار بزرگند، ايشان پيرو پيشوايان دين و امامان رهبرند. همان امامانى كه به آدابشان پرورش يافته و براه آنها رفته اند.
اينجاست كه علم و دانش ايشانرا بحقيقت ايمان آگاه ساخته و روحشان نداى پيشوايان دانش را لبـيـك گـويـد و هـمـان احـاديـثـى كـه بـر ديـگـران مـشـكـل آيـد بـراى ايـشـان دلنـشـيـن بـاشد و بآنچه تكذيب كنندگان ، از آن وحشت دارند و مـتـجـاوزان سـربـاز مـيـزنـنـد انـس و الفت دارند. آنها پيرو دانشمندانند، براى اطاعت خداى تـبـارك و اوليـائش بـا اهـل دنـيا معاشرت كنند و نسبت بدين و براى ترس از دشمن خويش تـقيه را آئين خود سازند، روحهاى ايشان بمقام بالا مربوط است و دانشمندان و پيروانشان در زمان دولت باطل لال و خاموشند و هميشه بانتظار دولت حق نشسته اند، خدا هم با كلمات خـود (ائمـه يـا آيـات قـرآن و يـا تـقـديـر خـود) حـق را ثـابـت كـنـد و باطل را از ميان ببرد.
هاى : هاى ، خوشا بحالشان كه در زمان صلح و آرامش بر دينشان شكيبائى ورزيدند، هان از اشـتـيـاق بـديـدارشـان در زمـان ظـهـور دولتـشـان ، خدا ما و ايشان و پدران و همسران و فرزندان نيكوكارشان را در بهشت برين جمع خواهد كرد.
شرح :
از جمله اول خطبه شريفه پيداست كه خداى قادر و مهربان هيچگاه روى زمين را از وجود حجت و رهـبـر آثـار علم و هدايت خالى نميگذارد، منتهى علم و هدايت شدت و ضعف دارد و امام و رهبر ظـاهـر و غـايـب مـيـشـود، مـخـالفـيـن شـيـعـه مـيـگـويـنـد، امـام غـائب كـه مـمكن نباشد از او اخذ مـسـائل ديـنـى كـرد، چه ثمرى دارد ولى جوابش اينستكه : همان اعتقاد بوجود امام و حجت خدا امـريست مطلوب و ركنى از اركان دين است ، مانند اشخاصى كه در زمان پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله بودند و آنحضرت را نديدند ولى بوجودش اعتقاد داشتند مانند نجاشى و اويـس قرنى از اينجاست كه پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله در حديثى كه مورد اتفاق شـيـعـه و سنى است فرموده است : من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية ((كسى كه بـمـيرد و امام زمانش را نشناسد،، مرگش مرگ جاهليت است )) شيعه ميگويد، مراد بامام زمان در ايـن دوران ، حـجـة بـن الحـسـن حضرت مهدى عليه السلام است ، عامه ميگويند: مراد بامام زمـان هـر سـلطـان و زمـامـداريـسـت كـه بـر مـردم حـكـومـت كـنـد، چـه عـادل بـاشـد يا فاسق ولى سخافت و زشتى سخن ايشان بر هيچ خردمندى پوشيده نيست ، زيـرا شـناختن سلطان ظالم چه تاءثيرى در ايمان و عقايد دارد تا كسى كه او را نشناخت و مـرد، چـون ، مردم زمان جاهليت باشد، بعضى ديگر گفته اند، مراد بامام زمان قرآنست ولى جوابش اينستكه قرآن كه در هر زمانى فرق نميكند تا هر قرآنى امام مردم زمان خود باشد، علاوه بر اينكه اگر مقصود از معرفت قرآن شناختن و ياد گرفتن كلمات و آيات آن باشد، بـسـيـارى از مـسلمين كه سواد ندارند جزء كفار محسوب خواهند شد و اگر مقصود تصديق و عـقـيـده بـقـرآن بـاشـد، مـا بـا شـمـا هـم عـقـيـده ايـم يـعـنـى قـرآن را قـبـول داريـم و نـبـايـد بـر مـا طـعـنـه زنـيـد، امـا پـيـداسـت كـه هـمـان جـواب اول بقدرى محكم و متين است كه نوبت را باين جواب نميدهد.
* (در امر غيبت ) *
بَابٌ فِي الْغَيْبَةِ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى وَ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْرَفِيِّ عَنْ صَالِحِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ يَمَانٍ التَّمَّارِ قَالَ كُنَّا عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جـُلُوساً فَقَالَ لَنَا إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً الْمُتَمَسِّكُ فِيهَا بِدِينِهِ كَالْخَارِطِ لِلْقَتَادِ ثُمَّ قَالَ هَكَذَا بِيَدِهِ فَأَيُّكُمْ يُمْسِكُ شَوْكَ الْقَتَادِ بِيَدِهِ ثُمَّ أَطْرَقَ مَلِيّاً ثُمَّ قَالَ إِنَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةً فَلْيَتَّقِ اللَّهَ عَبْدٌ وَ لْيَتَمَسَّكْ بِدِينِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 132 رواية 1
ترجمه روايت شريفه :
يـمـان تـمـار گـويـد: خـدمـت امـام صادق عليه السلام نشسته بوديم ، به ما فرمود: همانا صـاحـب الامـر را غـيـبـتـى است ، هر كه در آنزمان دينش را نگه دارد مانند كسى است كه درخت خارقتاد را با دست بتراشد ((3)) سپس فرمود: اينچنين و با اشاره دست مجسم فرمود ـ كـدامـيـك از شـمـا مـيتواند خار آن درخت را بدستش نگهدارد، سپس لختى سربزير انداخت و بـاز فـرمود: همانا صاحب الامر را غيبتى است ، هر بنده ئى بايد از خدا پروا كند، و بدين خود بچسبد.
2- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عِيسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عـَنْ عـَلِيِّ بـْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع قَالَ إِذَا فُقِدَ الْخَامِسُ مِنْ وُلْدِ السَّابِعِ فـَاللَّهَ اللَّهَ فـِى أَدْيـَانـِكـُمْ لَا يُزِيلُكُمْ عَنْهَا أَحَدٌ يَا بُنَيَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غـَيـْبـَةٍ حـَتَّى يَرْجِعَ عَنْ هَذَا الْأَمْرِ مَنْ كَانَ يَقُولُ بِهِ إِنَّمَا هِيَ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ امْتَحَنَ بِهَا خَلْقَهُ لَوْ عَلِمَ آبَاؤُكُمْ وَ أَجْدَادُكُمْ دِيناً أَصَحَّ مِنْ هَذَا لَاتَّبَعُوهُ قَالَ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِى مَنِ الْخـَامـِسُ مـِنْ وُلْدِ السَّابـِعِ فَقَالَ يَا بُنَيَّ عُقُولُكُمْ تَصْغُرُ عَنْ هَذَا وَ أَحْلَامُكُمْ تَضِيقُ عَنْ حَمْلِهِ وَ لَكِنْ إِنْ تَعِيشُوا فَسَوْفَ تُدْرِكُونَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 132 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـلى بـن جـعـفـر از بـرادرش مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام نـقـل كـند كه فرمود: هرگاه پنجمين فرزند هفتمين ناپديد شود ((4)) خدا را، خدا را، نـسـبـت بـديـنـتان مواظب باشيد، مبادا كسى شما را از دينتان جدا كند، پسر جان ((5)) نـاچـار صـاحـب الامـر غـيـبـتـى كـنـد كه معتقدين بامامت هم از آن برگردند، همانا امر غيبت يك آزمـايـشـى اسـت از جانب خداى عزوجل كه خلقش را بوسيله آن بيازمايد، اگر پدران و اجداد شـمـا (امـامـان و پـيـغـمبران پيشين ) دينى درست تر از اين دين سراغ داشتند، از آن پيروى ميكردند (پس اگر ديگران بواسطه طول غيبت امام از دين برگشتند شما ثابت و پا برجا بـاشـيـد) مـن عـرضـركـردم : آقـاى مـن ! پـنـجـمين فرزند هفتمين كيست ؟ فرمود. پسر جان ! عـقـل شـمـا از درك آن كـوچكتر و مغز شما از گنجايش آن تنگتر است ولى اگر زنده باشيد بدان خواهيد رسيد.
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُسَاوِرِ عَنِ الْمـُفـَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِيَّاكُمْ وَ التَّنْوِيهَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ إِمَامُكُمْ سِنِيناً مِنْ دَهْرِكُمْ وَ لَتُمَحَّصُنَّ حَتَّى يُقَالَ مَاتَ قُتِلَ هَلَكَ بِأَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتـَدْمـَعـَنَّ عـَلَيـْهِ عُيُونُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السُّفُنُ فِى أَمْوَاجِ الْبَحْرِ فَلَا يـَنـْجـُو إِلَّا مـَنْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَهُ وَ كَتَبَ فِى قَلْبِهِ الْإِيمَانَ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثـْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ ثُمَّ قُلْتُ فَكَيْفَ نَصْنَعُ قَالَ فَنَظَرَ إِلَى شَمْسٍ دَاخِلَةٍ فِى الصُّفَّةِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ تَرَى هَذِهِ الشَّمْسَ قُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَأَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 133 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: بپرهيزيد از شهرت دادن و فـاش كـردن (خـصـوصيات امر امام دوازدهم عليه السلام ) همانا بخدا كه امام شما سالهاى سال از روزگار اين جهان غايب شود و هر آينه شما در فشار آزمايش قرار گيريد تا آنجا كـه بـگـويـنـد: امـام مـرد، كـشـتـه شـد، بـكـدام دره افـتـاد ولى ديـده اهـل ايـمـان بـر او اشـك بـارد، و شـمـا مـانـنـد كـشـتـيـهـاى گـرفـتـار امـواج دريـا مـتزلزل و سرنگون شويد، و نجات و خلاصى نيست ، جز براى كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و بوسيله روحى از جانب خود تقويتش نموده ، همانا دوازده پـرچـم مـشـتـبـه بـرافراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى تشخيص داده نشود (حق از باطل شناخته نشود).
مـفـضل گويد: من گريستم و عرضكردم : پس ما چكنيم ؟ حضرت بشعاعى از خورشيد كه در ايوان تابيده بود اشاره كرد و فرمود: اى ابا عبداللّه : اين آفتابرا ميبينى ؟ عرضكردم : آرى ، فـرمـود: بـخـدا امـر مـا از ايـن آفـتـاب روشـنتر است (يعنى علوم و معجزات و اخلاق و كمالات امام زمان عليه السلام براى راهنمائى مردم بحق از آفتاب روشن تر است ).
4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِى نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ فِى صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مـِنْ يـُوسـُفَ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ كَأَنَّكَ تَذْكُرُهُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِى وَ مَا يُنْكَرُ مِنْ ذَلِكَ هـَذِهِ الْأُمَّةُ أَشـْبـَاهُ الْخَنَازِيرِ إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ ع كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هـَذَا أَخـِى فـَمـَا تـُنـْكـِرُ هـَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِى وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ إِنَّ يُوسُفَ ع كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ ع وَ وُلْدُهُ عـِنـْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عـَزَّ بـِحـُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِى ذَلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ قَالُوا أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 134 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
سدير صيرفى گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا صاحب الامر عليه السـلام شـبـاهـتـهـائى بـجـناب يوسف عليه السلام دارد، بحضرت عرضكردم : گويا امر زنـدگـى يـا امـر غـيـبت آنحضرت را ياد ميكنيد، فرمود: خوك و شان اين امت چه چيز را انكار مـيـكـنـنـد؟! هـمـانا برادران يوست نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تـجـارت و معامله كردند و سخن گفتند، بعلاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجـود ايـن هـمـه او را نـشناختند تا آنكه خودش گفت : ((من يوسفم و اين برادر منست )) پس چـرا لعـنـت شـدگـان ايـن امـت انـكـار مـيـكـنـنـد كـه خـداى عزوجل در يكزمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند).
همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگـر مـيـخـواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست ، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مـژده يـوسف ، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انـكـار ميكنند كه خداى ـ جل و عز ـ با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطوريكه او در بازارهاى ايشان راه رود و پاى روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا درباره او اجازه دهد، چنانكه بيوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى ؟!! گفت : من يوسفم .
-
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ بـُكـَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ لِلْغُلَامِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قَالَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هـُوَ الَّذِى يـُشـَكُّ فـِى وِلَادَتـِهِ مـِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ بِلَا خَلَفٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ وَ مـِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ غَيْرَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ أَنْ يَمْتَحِنَ الشِّيعَةَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ يَا زُرَارَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ أَدْرَكـْتُ ذَلِكَ الزَّمـَانَ أَيَّ شَيْءٍ أَعْمَلُ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهـُمَّ عـَرِّفـْنِى نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تـُعـَرِّفـْنِى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِى ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِ غُلَامٍ بِالْمَدِينَةِ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ أَ لَيـْسَ يـَقْتُلُهُ جَيْشُ السُّفْيَانِيِّ قَالَ لَا وَ لَكِنْ يَقْتُلُهُ جَيْشُ آلِ بـَنـِى فـُلَانٍ يـَجـِى ءُ حـَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ فَيَأْخُذُ الْغُلَامَ فَيَقْتُلُهُ فَإِذَا قَتَلَهُ بَغْياً وَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً لَا يُمْهَلُونَ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَقُّعُ الْفَرَجِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 134 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: براى آن جوان پيش از آنكه قيام كـنـد، غـيـبـتـى اسـت ، عـرضكردم : چرا؟ فرمود: ميترسد ـ و با دست اشاره بشكم خود كرد ـ (يـعـنـى مـى تـرسـد شـكـمـش را پـاره كنند) سپس فرمود: اى زراره ! اوست كه چشم براهش بـاشـند، و اوست كه در ولادتش ترديد شود: برخى گويند: پدرش بدون فرزند مرد، و بـرخـى گويند: در شكم مادر بود (كه پدرش وفات يافت و سپس هم بدينا آمد) و برخى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش باشند ولى خداى عـزوجـل دوسـت دارد شـيـعـه را بـيـازمـايـد)) در زمـان (غـيـبـت ) اسـت اى زراره كـه اهـل بـاطـل شـك مى كنند، زراره گويد: من عرضكردم ، قربانت ، اگر من به آن زمان رسيدم چـكـار كـنـم ؟ فـرمـود: اى زراره : اگـر بـه آن زمـان رسـيـدى ، بـا ايـن دعا از خدا بخواه : ((خـدايـا خـودت را بـه مـن بـشـنـاسـان ، زيـرا اگـر تـو خودت را به من بشناسانى ، من رسولت را نشناسم (براى اينكه هر كس خدا را شناخت ، بر او لازم مى داند، كه از راه لطف بـنـدگـانـش را هـدايت كند و كسى كه خدا را نشناخت ، فرستاده او را هم نمى شناسد) خدايا تو پيغمبرت را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را بمن نشناسانى ، من حجت ترا نشناسم (براى اينكه امام جانشين پيغمبر و دست نشانده او به دستور خداست و مقام و ارزش جـانـشـين مربوط بمقام و ارزش جانشين گذار است از اين جهت شيعه مى گويد: امام بايد از لحـاظ عـلم و عـمـل و اخـلاق و عـصـمت مانند پيغمبر باشد) خدايا حجت خود را بمن بشناسان ، زيرا اگر تو حجتت را بمن بسناسانى ، از طريق دينم گمراه ميشوم .
سپس فرمود: اى زراره ! بناچار جوانى در مدينه كشته مى شود، عرضكردم : قربانت ، مگر لشـكـر سـفـيـانـى او را نـمـى كـشـنـد؟ فـرمـود: نـه ، بـلكـه او را لشـكـر آل بنى فلان بكشند، آن لشكر مى آيد تا وارد مدينه مى شود و آن جوان را مى گيرد و مى كـشـد، پس چون او را از روى سركشى و جور و ستم بكشد، مهلتشان بسر آيد، در آن هنگام امـيـد فـرج داشـتـه بـاش انشاء اللّه (مقصود از اين جوان گويا همان نفس زكيه است كه در علائم ظهور روايت شده است ).
6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ يَحْيَى بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ بـُكـَيـْرٍ عـَنْ عـُبـَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَفْقِدُ النَّاسُ إِمَامَهُمْ يَشْهَدُ الْمَوْسِمَ فَيَرَاهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 136 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
عـبـيـدبـن زراره گـويـد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: مردم امام خود را نيابند (گمشده و ناپيدا دانند) امام در موسم حج حاضر شود و مردم را ببيند ولى آنها او را نبينند.
7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ خـَالِدٍ قـَالَ حَدَّثَنِى مُنْذِرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قـَابـُوسَ عـَنْ مـَنـْصـُورِ بـْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِي دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ ثَعْلَبَةَ بْنِ مَيْمُونٍ عَنْ مـَالِكٍ الْجـُهـَنـِيِّ عـَنِ الْحـَارِثِ بـْنِ الْمـُغـِيـرَةِ عـَنِ الْأَصـْبـَغِ بـْنِ نُبَاتَةَ قَالَ أَتَيْتُ أَمِيرَ الْمـُؤْمـِنـِينَ ع فَوَجَدْتُهُ مُتَفَكِّراً يَنْكُتُ فِى الْأَرْضِ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا لِى أَرَاكَ مـُتـَفـَكِّراً تـَنـْكـُتُ فِى الْأَرْضِ أَ رَغْبَةً مِنْكَ فِيهَا فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِيهَا وَ لَا فـِى الدُّنـْيَا يَوْماً قَطُّ وَ لَكِنِّى فَكَّرْتُ فِى مَوْلُودٍ يَكُونُ مِنْ ظَهْرِى الْحَادِيَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِي هـُوَ الْمـَهـْدِيُّ الَّذِي يـَمـْلَأُ الْأَرْضَ عـَدْلًا وَ قـِسـْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً تَكُونُ لَهُ غَيْبَةٌ وَ حـَيـْرَةٌ يـَضـِلُّ فـِيـهَا أَقْوَامٌ وَ يَهْتَدِى فِيهَا آخَرُونَ فَقُلْتُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ كَمْ تَكُونُ الْحـَيـْرَةُ وَ الْغـَيـْبـَةُ قَالَ سِتَّةَ أَيَّامٍ أَوْ سِتَّةَ أَشْهُرٍ أَوْ سِتَّ سِنِينَ فَقُلْتُ وَ إِنَّ هَذَا لَكَائِنٌ فـَقَالَ نَعَمْ كَمَا أَنَّهُ مَخْلُوقٌ وَ أَنَّى لَكَ بِهَذَا الْأَمْرِ يَا أَصْبَغُ أُولَئِكَ خِيَارُ هَذِهِ الْأُمَّةِ مَعَ خِيَارِ أَبـْرَارِ هَذِهِ الْعِتْرَةِ فَقُلْتُ ثُمَّ مَا يَكُونُ بَعْدَ ذَلِكَ فَقَالَ ثُمَّ يَفْعَلُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَايَاتٍ وَ نِهَايَاتِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 136 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
اصـبـغ بن نباته گويد: خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام آمدم و ديدم آنحضرت متفكر است و زمـيـن را خـط مـيـكـشـد، عـرضكردم : اى اميرالمؤ منين ! چرا شما را متفكر مى بينم و بزمين خط مـيـكشى ، مگر بآن (خلافت در روى زمين ) رغبت كرده اى ؟ فرمود: نه ، بخدا، هرگز روزى نـبـوده كـه بـخـلافـت يـا بـدنـيا رغبت كنم ، ولى فكر مى كردم درباره مولوديكه فرزند يـازدهـم مـن اسـت ، او هـمـان مـهـدى اسـت كـه زمـيـن را از عدل و داد پر كند، چنانكه از جور و ستم پر شده باشد. براى او غيبت و سرگردانى است (هـر زمـانـى در شهرى بسر مى برد) كه مردمى در آن زمان گمراه گردند و ديگران هدايت شـونـد، عـرضـكـردم : يا اميرالمؤ منين ، آن سرگردانى و غيبت تا چه اندازه است ؟ فرمود: شش روز يا شش ماه يا شش سال ، عرضكردم : اين امر (غيبت و سرگردانى ) شدنى است ؟! فـرمـود: آرى چـنـانكه خود او خلق شدنى است (غيبتش هم قطعى و مسلم است ) ولى اى اصبغ تـو كـجـا و ايـن امـر؟ آنـهـا (كـه زمـان غـيـبت را درك ميكنند) نيكان اين امت با نيكان اين عترت (خـاندان پيغمبر صلى اللّه عليه و آله )اند، عرضكردم : پس از آن چه ميشود؟ فرمود: پس از آن هر چه خدا خواهد مى شود، همانا خدا را، بداها و اراده ها و غايات و پايانهاست .
شرح :
راجـع بـمـدت غـيـبـت كـه در ايـن روايـت بـطور ترديد بيان شده است ، علامه مجلسى (ره ) مـيـگـويـد: مـمـكـن اسـت مـقـصـود ايـن بـاشـد كـه در مـقـدار غـيـبـت امـام بـدا حاصل شده است ، چنانچه در آخر روايت مى فرمايد، فان للّه بداءات و ممكن است بيان مقدار سـرگـردانـى و عـدم تـعـيـيـن تكليف باشد و استقرار غيبت پس از آن مدت باشد و از محدث اسـترابادى (ره ) نقل ميكند كه مراد اين است كه آحاد مدت غيبت شش است و ظهور آنحضرت در هفتمين است و كلمه ((نيكان اين عترت )) اشاره بر جعت ائمه ديگر دارد و بداهاى خدايتعالى مـربوط بامتداد غيبت و زمان ظهور آنحضرست كه بواسطه مصالح بزرگى كه برخى از آنـها بعدا ذكر ميشود، از خلق پنهان شده است ، و اراده هاى او از لحاظ اظهار و پنهان داشتن از خـلق و غـيـبت و ظهور آنحضرتست ، و غايات منافع و مصالحى است كه در اين امور است و نـهـايـات از نـظـر پـايان غيبت آنحضرتست از لحاظ آنچه از نظر بدا براى مردم ظاهر مى شود.8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبـِيـهِ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِيرٍ عَنْ مَعْرُوفِ بْنِ خَرَّبُوذَ عَنْ أَبِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ إِنَّمـَا نـَحـْنُ كـَنـُجـُومِ السَّمـَاءِ كـُلَّمـَا غـَابَ نـَجـْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ حَتَّى إِذَا أَشَرْتُمْ بـِأَصـَابـِعـِكُمْ وَ مِلْتُمْ بِأَعْنَاقِكُمْ غَيَّبَ اللَّهُ عَنْكُمْ نَجْمَكُمْ فَاسْتَوَتْ بَنُو عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَلَمْ يُعْرَفْ أَيٌّ مِنْ أَيٍّ فَإِذَا طَلَعَ نَجْمُكُمْ فَاحْمَدُوا رَبَّكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
معروف بن خربوذ گويد امام باقر عليه السلام فرمود: ما ائمه مانند اختران آسمانيم كه هرگاه اخترى غروب كند، اختر ديگرى طالع شود، (هرگاه امامى بميرد، امامى ديگر جانشين شـود) تـا زمـانـيـكـه با انگشت اشاره كنيد و گردن بسويش كج كنيد (يعنى تقيه را ترك كـنـيـد و امـر امامتش را شهرت دهيد) خدا اخترش را از شما پنهان كند و فرزندان عبد المطلب مـسـاوى شـونـد و امـام از غير امام شناخته نشود، پس چون اختر شما طالع شد، (امامتان ظاهر شد) پروردگارتانرا سپاس گوئيد.
9- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ لِلْقَائِمِ ع غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ إِنَّهُ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِى الْقَتْلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: شـنـيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: همانا براى حضرت قائم عليه السـلام پـيـش از آنـكـه ظـهـور كـنـد غـيـبتى است ، عرضكردم : براى چه ؟ فرمود: زيرا او ميترسد ـ و با دست اشاره به شكمش فرمود ـ يعنى از كشته شدن مى ترسد.
10- عـَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مـُسـْلِمٍ قـَالَ سـَمـِعـْتُ أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ غَيْبَةٌ فَلَا تُنْكِرُوهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
مـحمد بن مسلم گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: اگر خبر غيبت صاحب الامر بشما رسيد منكر آن نشويد.
11- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُعَاوِيَةَ عَنْ عـَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ خَلَفِ بْنِ عَبَّادٍ الْأَنْمَاطِيِّ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ فِى الْبَيْتِ أُنَاسٌ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ إِنَّمَا أَرَادَ بِذَلِكَ غَيْرِى فـَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَغِيبَنَّ عَنْكُمْ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ وَ لَيَخْمِلَنَّ هَذَا حَتَّى يُقَالَ مَاتَ هَلَكَ فِى أَيِّ وَادٍ سَلَكَ وَ لَتُكْفَؤُنَّ كَمَا تُكْفَأُ السَّفِينَةُ فِى أَمْوَاجِ الْبَحْرِ لَا يَنْجُو إِلَّا مَنْ أَخَذَ اللَّهُ مـِيـثـَاقـَهُ وَ كـَتـَبَ الْإِيـمـَانَ فـِى قَلْبِهِ وَ أَيَّدَهُ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ لَتُرْفَعَنَّ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مـُشـْتـَبـِهـَةً لَا يـُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قَالَ فَبَكَيْتُ فَقَالَ مَا يُبْكِيكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ كـَيْفَ لَا أَبْكِى وَ أَنْتَ تَقُولُ اثْنَتَا عَشْرَةَ رَايَةً مُشْتَبِهَةً لَا يُدْرَى أَيٌّ مِنْ أَيٍّ قـَالَ وَ فِي مَجْلِسِهِ كَوَّةٌ تَدْخُلُ فِيهَا الشَّمْسُ فَقَالَ أَ بَيِّنَةٌ هَذِهِ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ أَمْرُنَا أَبْيَنُ مِنْ هَذِهِ الشَّمْسِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 137 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، و در اتاق مردم ديگرى هم نزدش بـودند، كه من گمان كردم روى سخنش با ديگرى است ، امام فرمود، همانا بخدا كه صاحب الامر از ميان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا كه گويند، او مرد، هلاك شد، در كدام دره افـتـاد، و شـمـا مـانـنـد كـشـتـى گـرفـتـار امـواج دريـا، مـتـزلزل و واژگـون شويد، و نجات نيابيد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثـبـت كـرده و او را بـا روحـى از جـانـب خود تقويت نموده ، و همانا دوازده پرچم مـشـتـبـه بـرافـراشـتـه گـردد كـه هـيـچـيـك از ديـگـرى شـنـاخـتـه نـشـود (حـق از بـاطـل مـشـخـص نـگـردد) زراره گويد: من گريه كردم ، امام فرمود: چه تو را به گريه آورد، اى ابـاعـبـدالله ؟! عـرضكردم ، قربانت چگونه نگريم كه شما مى فرمائيد: دوازده پـرچـم مـشـتـبـه اسـت و هـيـچـيـك از ديگرى شناخته نشود، زراره گويد: در مجلس آنحضرت سـوراخـى بـود كه از آنجا آفتاب ميتابيد، حضرت فرمود: اين آفتاب آشكار است ؟ گفتم : آرى ، فرمود: امر ما از اين آفتاب روشنتر است .
12- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ عَنْ يَحْيَى بـْنِ الْمـُثـَنَّى عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ بـُكَيْرٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لِلْقَائِمِ غَيْبَتَانِ يَشْهَدُ فِى إِحْدَاهُمَا الْمَوَاسِمَ يَرَى النَّاسَ وَ لَا يَرَوْنَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 138 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام فرمود: حضرت قائم عليه السلام را دو غيبت است (غيبت صغرى و غـيـبـت كـبرى ) در يكى از آندو غيبت (كبرى ) در مواقف حج حاضر شود، و مردم را ببيند ولى مردم او را نبينند (اما در غيبت صغرى ، خواص اصحاب او را ميديدند و ميشناختند).
13- عـَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ غَيْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيُّ بـْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ جَمِيعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ أَبِى إِسْحَاقَ السَّبِيعِيِّ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع مِمَّنْ يُوثَقُ بِهِ أَنَّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع تـَكـَلَّمَ بـِهـَذَا الْكَلَامِ وَ حُفِظَ عَنْهُ وَ خَطَبَ بِهِ عَلَى مِنْبَرِ الْكُوفَةِ اللَّهُمَّ إِنَّهُ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ حـُجَجٍ فِى أَرْضِكَ حُجَّةٍ بَعْدَ حُجَّةٍ عَلَى خَلْقِكَ يَهْدُونَهُمْ إِلَى دِينِكَ وَ يُعَلِّمُونَهُمْ عِلْمَكَ كَيْلَا يـَتـَفـَرَّقَ أَتـْبـَاعُ أَوْلِيـَائِكَ ظـَاهـِرٍ غـَيـْرِ مـُطـَاعٍ أَوْ مـُكـْتَتَمٍ يُتَرَقَّبُ إِنْ غَابَ عَنِ النَّاسِ شـَخـْصـُهـُمْ فـِى حـَالِ هـُدْنَتِهِمْ فَلَمْ يَغِبْ عَنْهُمْ قَدِيمُ مَبْثُوثِ عِلْمِهِمْ وَ آدَابُهُمْ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ مُثْبَتَةٌ فَهُمْ بِهَا عَامِلُونَ وَ يَقُولُ ع فِى هَذِهِ الْخُطْبَةِ فِى مَوْضِعٍ آخَرَ فِيمَنْ هَذَا وَ لِهـَذَا يـَأْرِزُ الْعـِلْمُ إِذَا لَمْ يـُوجـَدْ لَهُ حـَمـَلَةٌ يـَحْفَظُونَهُ وَ يَرْوُونَهُ كَمَا سَمِعُوهُ مِنَ الْعُلَمَاءِ وَ يـَصـْدُقـُونَ عـَلَيـْهِمْ فِيهِ اللَّهُمَّ فَإِنِّى لَأَعْلَمُ أَنَّ الْعِلْمَ لَا يَأْرِزُ كُلُّهُ وَ لَا يَنْقَطِعُ مَوَادُّهُ وَ إِنَّكَ لَا تُخْلِى أَرْضَكَ مِنْ حُجَّةٍ لَكَ عَلَى خَلْقِكَ ظَاهِرٍ لَيْسَ بِالْمُطَاعِ أَوْ خَائِفٍ مَغْمُورٍ كَيْلَا تـَبـْطـُلَ حُجَّتُكَ وَ لَا يَضِلَّ أَوْلِيَاؤُكَ بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَهُمْ بَلْ أَيْنَ هُمْ وَ كَمْ هُمْ أُولَئِكَ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 138 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
يـكى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السلام كه مورد اطمينانست گويد: اين سخن را اميرالمؤ مـنـيـن عليه السلام روى منبر مسجد كوفه فرموده و از او بياد مانده است : بار خدايا! همانا نـاچـار حجتهائى از جانب تو روى زمينت لازمست ، كه يكى پس از ديگرى براى (راهنمائى ) خـلقـت بيايند و ايشانرا بدينت رهبرى كنند و علم ترا بآنها بياموزند، تا پيروان اولياء تو پراكنده نشوند. آن حجت يا ظاهر است و فرمانروائى نمى كند (فرمانش نمى برند) و يـا پـنـهـانـسـت و انـتـظارش را مى كشند، اگر در حال صلح (متاركه جنگ ميان مسلمين و كفار) پيكر و شخص آن حجج از مردم نهان باشد، دانش ديرين و ثابت (منتشر) ايشان از مردم نهان نـيـسـت ، و آدابـشـان در دلهـاى مـؤ مـنـيـن پـابـرجـاسـت و طـبـق آن عمل كنند.
و در جـاى ديـگـر از هـمـيـن خـطـبـه مـى فـرمـايـد: ولى ايـن (عمل به آداب ايشان ) در چه كسانست (يعنى چقدر عده آنها كم است ) از اينجهت است كه بساط علم برچيده شود، زمانيكه دانشمندانيكه دانش را نگهدارى ميكنند و آن را چنانكه از علما شنيده ، روايت مينمايند و ايشان را در آن باره تصديق مى كنند يافت نشود. بار خدايا من ميدانم كه بـسـاط عـلم بـرچـيده نمى شود و مايه هايش از ميان نمى رود و تو زمينت را از حجتى براى خـلقـت خـالى نـمـيـگـذارى ، چـه آشـكار و غير مطاع يا ترسان و پنهان باشد، تا حجت تو بـاطـل نـشود و دوستانت بعد از آنكه هدايتشان كردى گمراه نگردند، ولى كجايند ايشان و چقدرند ايشان ؟، آنها كمترين شماره و بالاترين مقام را نزد خدا دارند. (بحديث 881 رجوع شود).
14- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ سـَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُعَاوِيَةَ الْبَجَلِيِّ عَنْ عـَلِيِّ بـْنِ جـَعـْفـَرٍ عـَنْ أَخِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصـْبـَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ قَالَ إِذَا غَابَ عَنْكُمْ إِمَامُكُمْ فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِإِمَامٍ جَدِيدٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 139 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام دربـاره قـول خـداى عـزوجـل : ((بـگـو بمن بگوئيد اگر آب شما بزمين فرو رود كى براى شما آب روان مى آورد ـ 30 سـوره 67 ـ)) فـرمـود: زمانى كه امام شما غايب شود، كيست (غير خدا) كه براى شـمـا امـام تـازه اى آورد؟ (امـام غـايـب شـمـا را ظـاهـر كند تا از علومش كه چون چشمه صاف جاريست استفاده كنيد.)
15- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مـُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنْ بَلَغَكُمْ عَنْ صَاحِبِكُمْ غَيْبَةٌ فَلَا تُنْكِرُوهَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
مـحمد بن مسلم گويد: امام صادق عليه السلام ميفرمود: اگر خبر غيبت صاحبتان بشما رسيد منكر آن نشويد.
-
16- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِى حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَا بُدَّ لِصَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ مِنْ غَيْبَةٍ وَ لَا بُدَّ لَهُ فِى غَيْبَتِهِ مِنْ عُزْلَةٍ وَ نِعْمَ الْمَنْزِلُ طَيْبَةُ وَ مَا بِثَلَاثِينَ مِنْ وَحْشَةٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
بناچار صاحب الامر غيبت كند و بناچار در زمان غيبتش گوشه گيرى كند، چه خوب منزليست مـديـنه (گويا آنحضرت در ايام غيبت غالبا در مدينه و اطراف آن باشد) و در سى وحشتى نيست (يعنى آن حضرت همراه 30 يا 29 نفر از اصحاب و مواليان خود مى باشد و اين عده اگر چه گوشه گيرند ولى وحشت و ترسى ندارند).
17- وَ بـِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قَالَ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع كـَيـْفَ أَنـْتَ إِذَا وَقـَعـَتِ الْبـَطْشَةُ بَيْنَ الْمَسْجِدَيْنِ فَيَأْرِزُ الْعِلْمُ كَمَا تَأْرِزُ الْحـَيَّةُ فـِى جـُحـْرِهـَا وَ اخـْتـَلَفـَتِ الشِّيـعـَةُ وَ سـَمَّى بـَعـْضـُهُمْ بَعْضاً كَذَّابِينَ وَ تَفَلَ بـَعـْضُهُمْ فِى وُجُوهِ بَعْضٍ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ خَيْرٍ فَقَالَ لِى الْخَيْرُ كُلُّهُ عِنْدَ ذَلِكَ ثَلَاثاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
ابـان بـن تـغـلب گـويـد: امام صادق عليه السلام فرمود: چگونه باشى (عقيده تو چيست نسبت به ) زمانى كه حمله سختى ميان دو مسجد واقع شود (اشاره بجنگ و پيش آمد مهمى دارد كـه مـيـان مـسـجـد كـوفـه و سـهـله يـا مـكـه و مـدينه واقع ميشود) و علم و دانش مانند ماريكه بسوراخ خود ميرود، نورديده شود، و ميان شيعيان اختلاف افتد و يكديگر را دروغگو خوانند و بـصـورت هـم تـف انـدازنـد، عرضكردم : قربانت ، در چنان وضعى خيرى نيست ، حضرت سـه مـرتـبه فرمود: تمام خير در آن وضع است (زيرا مردم امتحان ميشوند و امام زمان عليه السلام ظهور ميكند).
18- وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِنَّ لِلْقَائِمِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ إِنَّهُ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ يَعْنِى الْقَتْلَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام ميفرمود: حضرت قائم پيش از آنكه قيام كند غايب شود، زيرا او مى ترسد ـ و با دست اشاره بشكمش فرمود ـ يعنى از كشته شدن ميترسد.
19- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ قَالَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع لِلْقـَائِمِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا قَصِيرَةٌ وَ الْأُخْرَى طَوِيلَةٌ الْغَيْبَةُ الْأُولَى لَا يـَعـْلَمُ بـِمـَكـَانـِهِ فـِيـهـَا إِلَّا خـَاصَّةُ شـِيـعَتِهِ وَ الْأُخْرَى لَا يَعْلَمُ بِمَكَانِهِ فِيهَا إِلَّا خَاصَّةُ مَوَالِيهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 140 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: بـراى حـضرت قائم عليه السلام دو غيبت است : يكى كوتاه و ديگرى دراز، در غيبت اول جز شيعيان مخصوص از جاى آن حضرت خبر ندارند، و در غيبت ديگر جز دوستان مخصوصش از جاى او خبر ندارند (مقصود از دوستان مخصوص خادمان و اهل بيت آنحضرت و يا همان 30 نفرى است كه در سه روايت پيش ذكر شد).
20- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عـَنْ عـَمِّهِ عـَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لِصـَاحـِبِ هـَذَا الْأَمـْرِ غَيْبَتَانِ إِحْدَاهُمَا يَرْجِعُ مِنْهَا إِلَى أَهْلِهِ وَ الْأُخْرَى يُقَالُ هَلَكَ فِى أَيِّ وَادٍ سَلَكَ قُلْتُ كَيْفَ نَصْنَعُ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ قَالَ إِذَا ادَّعَاهَا مُدَّعٍ فَاسْأَلُوهُ عَنْ أَشْيَاءَ يُجِيبُ فِيهَا مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 141 روايت 20
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بن عمر گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود براى صاحب الامر دو غيبت است ، در نخستين آنها بسوى خانواده اش مراجعه مى كند. و در ديگرى مردم مى گويند: هلاك شـد و در كـدام وادى افـتـاد: عـرضـكردم : اگر چنان شد. ما چه كنيم ؟ فرمود: هرگاه كسى مدعى امامت شد، مسائلى از او بپرسيد كه مثل امام جواب دهد (اگر پاسخ درست نگفت ، او امام نيست ).
21- أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِيدِ الْخَزَّازِ عـَنِ الْوَلِيـدِ بـْنِ عـُقـْبـَةَ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ شُعَيْبٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـَقـُلْتُ لَهُ أَنـْتَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ فَقَالَ لَا فَقُلْتُ فَوَلَدُكَ فَقَالَ لَا فـَقـُلْتُ فـَوَلَدُ وَلَدِكَ هـُوَ قَالَ لَا فَقُلْتُ فَوَلَدُ وَلَدِ وَلَدِكَ فَقَالَ لَا قُلْتُ مَنْ هُوَ قَالَ الَّذِى يـَمـْلَأُهـَا عـَدْلًا كـَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الْأَئِمَّةِ كَمَا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص بُعِثَ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 141 روايت 21
ترجمه روايت شريفه :
ابـو حـمزه گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم و عرضكردم : صاحب الامر شمائيد؟ فـرمـود نـه ، گـفـتـم : پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم ، پسر شما است ؟ فرمود: نه ، گـفـتـم : پـسر پسر پسر شماست ؟ فرمود: نه ، گفتم : پس او كيست ؟ فرمود: همان كسى اسـت كـه زمـين را پر از عدالت كند، چنانكه پر از ستم و جور شده باشد، او در زمان پيدا نـبودن امامان بيايد، چنانكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در زمان پيدا نبودن رسولان مبعوث شد.
22- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ جـَعـْفـَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِيِّ عَنْ وَهْبِ بْنِ شـَاذَانَ عـَنِ الْحـَسـَنِ بـْنِ أَبِى الرَّبِيعِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ أُمِّ هَانِئٍ قَالَتْ سَأَلْتُ أَبَا جـَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى فَلاأُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَو ارِ الْكُنَّسِ قَالَتْ فـَقـَالَ إِمـَامٌ يـَخـْنـِسُ سـَنـَةَ سـِتِّيـنَ وَ مِائَتَيْنِ ثُمَّ يَظْهَرُ كَالشِّهَابِ يَتَوَقَّدُ فِى اللَّيْلَةِ الظَّلْمَاءِ فَإِنْ أَدْرَكْتِ زَمَانَهُ قَرَّتْ عَيْنُكِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 141 روايت 22
ترجمه روايت شريفه :
ام هـانـى گـويـد: از حـضـرت ابـا جـعـفـر مـحـمـد بـن عـلى عـليـهـمـا السـلام راجـع بقول خدايتعالى ((سوگند به ستارگان غروب كننده ، همان سيارات نهان شونده (15 و 16 سـوره 81 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: آن امـامـى اسـت كـه در سـال 260 غـايـب شـود، سـپس مانند شعله اى در شب تاريك فروزان شود، اگر زمان او را درك كنى چشمت روشن شود.
23- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحـَسـَنِ بْنِ الرَّبِيعِ الْهَمْدَانِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ عَنْ أُسَيْدِ بْنِ ثَعْلَبَةَ عَنْ أُمِّ هَانِئٍ قَالَتْ لَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع فَسَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجـَوارِ الْكـُنَّسِ قَالَ الْخُنَّسُ إِمَامٌ يَخْنِسُ فِى زَمَانِهِ عِنْدَ انْقِطَاعٍ مِنْ عِلْمِهِ عِنْدَ النَّاسِ سَنَةَ سـِتِّيـنَ وَ مـِائَتـَيْنِ ثُمَّ يَبْدُو كَالشِّهَابِ الْوَاقِدِ فِى ظُلْمَةِ اللَّيْلِ فَإِنْ أَدْرَكْتِ ذَلِكِ قَرَّتْ عَيْنُكِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 142 روايت 23
ترجمه روايت شريفه :
ام هانى گويد: ابا جعفر محمد بن على عليه السلام را ملاقات كردم و راجع بآيه ((15 و 16 سـوره 81)) از آنـحـضـرت سؤ ال كردم ، فرمود: خنس (ستارگان غروب كننده ) امامى است كه در زمان خود هنگاميكه مردم از وجود او خبر ندارند (برخى از عملش از مردم گرفته شود) پنهان ميشود، در سال 260 سپس مانند شعله درخشان در شب تار ظاهر ميشود، اگر آن زمانرا را درك كنى چشمت روشن شود.
شرح :
غـيبت و ظهور امام زمان عليه السلام در اين دو روايت تشبيه بغروب و طلوع ستاره شده است كـه در روز نـهـان و در شـب آشـكـار ميشود، ميشود، و شب تار كنايه از فرا گرفتن ستم و جـهـالت اسـت جـهـان بشريت را و سال 260 سال وفات امام حسن عسگرى و غيبت امام دوازدهم عليهماالسلامست .24- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الثَّالِثِ ع قَالَ إِذَا رُفِعَ عِلْمُكُمْ مِنْ بَيْنِ أَظْهُرِكُمْ فَتَوَقَّعُوا الْفَرَجَ مِنْ تَحْتِ أَقْدَامِكُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 142 روايت 24
ترجمه روايت شريفه :
ابـوالحـسـن سوم (امام هادى ) عليه السلام فرمود: هرگاه پيشواى شما (دانش شما) از ميان شما برداشته شود، از زير پاى خود منتظر فرج باشيد.
شرح :
ايـن روايـت سـه گـونـه مـعـنـى مـيـشـود: 1ـ هـرگـاه امـام شـمـا غـايـب شـد، هـمـيـشه و در هر حال مثل اينكه چيزى را بآسانى از زير پاى خود برميگيريد. انتظار فرج داشته باشيد، اگـر چـه فرج و ظهور امام نزد خدا دور باشد، 2 ـ هرگاه علوم و معارف دينى از ميان شما برخيزد و جهان را جهالت و بى خبرى فراگيرد بدانيد كه فرج نزديكست 3 ـ هرگاه امام شما غايب شود سر بزير اندازيد و گوشه گيرى و شكيبائى ورزيد كه شكيبائى كليد فرج و گشايش است .25- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَيُّوبَ بْنِ نُوحٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ الرِّضـَا ع إِنِّى أَرْجـُو أَنْ تـَكـُونَ صـَاحـِبَ هـَذَا الْأَمْرِ وَ أَنْ يَسُوقَهُ اللَّهُ إِلَيْكَ بِغَيْرِ سَيْفٍ فـَقـَدْ بـُويـِعَ لَكَ وَ ضـُرِبَتِ الدَّرَاهِمُ بِاسْمِكَ فَقَالَ مَا مِنَّا أَحَدٌ اخْتَلَفَتْ إِلَيْهِ الْكُتُبُ وَ أُشـِيـرَ إِلَيـْهِ بـِالْأَصـَابـِعِ وَ سـُئِلَ عَنِ الْمَسَائِلِ وَ حُمِلَتْ إِلَيْهِ الْأَمْوَالُ إِلَّا اغْتِيلَ أَوْ مَاتَ عـَلَى فـِرَاشـِهِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ لِهَذَا الْأَمْرِ غُلَاماً مِنَّا خَفِيَّ الْوِلَادَةِ وَ الْمَنْشَإِ غَيْرَ خَفِيٍّ فِي نَسَبِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 142 روايت 25
ترجمه روايت شريفه :
ايـوب بـن نـوح گـويـد بـه حـضـرت رضـا عليه السلام عرضكردم : من اميدوارم كه شما صـاحـب الامـر بـاشـيـد، و خدا امر امامت را بدون شمشير و خونريزى به شما رساند، زيرا بـراى شـمـا (بـولايت عهدى ماءمون ) بيعت گرفته شده و بنام شما سكه زده اند، حضرت فـرمـود: هـيـچ كـس از مـا خاندان نيست كه مكاتبات داشته باشد و با انگشت بسويش اشاره كنند و از مسئله بپرسند و اموال برايش برند، جز اينكه يا ترور شود و يا در بستر خود بميرد (يا با شمشير كشته شود و يا با زهر) تا زمانى كه براى اين امر (امامت ) كودكى را از ما خاندان مبعوث كند و ولادت و وطن او نهانست ولى نسبت و دودمانش نهان نيست .
26- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ وَ غَيْرُهُ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مـُوسـَى بـْنِ هـِلَالٍ الْكـِنـْدِيِّ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ عـَطَاءٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّ شِيعَتَكَ بِالْعِرَاقِ كَثِيرَةٌ وَ اللَّهِ مَا فِى أَهْلِ بَيْتِكَ مِثْلُكَ فَكَيْفَ لَا تَخْرُجُ قَالَ فَقَالَ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَطَاءٍ قَدْ أَخَذْتَ تَفْرُشُ أُذُنَيْكَ لِلنَّوْكَى إِى وَ اللَّهِ مَا أَنَا بِصَاحِبِكُمْ قَالَ قـُلْتُ لَهُ فـَمـَنْ صـَاحـِبـُنـَا قـَالَ انْظُرُوا مَنْ عَمِيَ عَلَى النَّاسِ وِلَادَتُهُ فَذَاكَ صَاحِبُكُمْ إِنَّهُ لَيْسَ مِنَّا أَحَدٌ يُشَارُ إِلَيْهِ بِالْإِصْبَعِ وَ يُمْضَغُ بِالْأَلْسُنِ إِلَّا مَاتَ غَيْظاً أَوْ رَغِمَ أَنْفُهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 143 روايت 26
ترجمه روايت شريفه :
عـبـداللّه بـن عـطـا گـويـد: بـامـام بـاقـر عـليه السلام عرضكردم : شيعيان شما در عراق بـسـيارند و بخدا مانند شما در خاندانت كسى نيست ، پس چرا خروج نمى كنى ؟ فرمود: اى عبداللّه بن عطا! تو گوشهايت را براى بيخردان مى گسترى (هر سخنى را از هر نادانى بـاور مـيكنى ) بخدا من صاحب شما نيستم ، گويد عرضكردم : پس صاحب ما كيست ؟ فرمود: بنگريد هر كه ولادتش از مردم نهان گشت او صاحب شماست ، همانا كسى از ما خاندان نيست كـه انـگـشت نما شود و ميان دهان مردم افتد (مشهور و معروف گردد)، جز اينكه مرگش يا از خون دل خوردن و يا از بينيش بخاك ماليده شدن باشد.
27- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ عَنْ هـِشـَامِ بـْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ يَقُومُ الْقَائِمُ وَ لَيْسَ لِأَحَدٍ فِى عُنُقِهِ عَهْدٌ وَ لَا عَقْدٌ وَ لَا بَيْعَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 143 روايت 27
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: قائم ما قيام مى كند و در گردن او براى هيچكس پيمان و قرارداد و بيعتى نيست .
28- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَطَّارِ عَنْ جـَعـْفـَرِ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـَنْصُورٍ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قُلْتُ إِذَا أَصْبَحْتُ وَ أَمـْسـَيـْتُ لَا أَرَى إِمـَامـاً أَئْتـَمُّ بـِهِ مـَا أَصْنَعُ قَالَ فَأَحِبَّ مَنْ كُنْتَ تُحِبُّ وَ أَبْغِضْ مَنْ كُنْتَ تُبْغِضُ حَتَّى يُظْهِرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 143 روايت 28
ترجمه روايت شريفه :
مـنصور از مردى نقل مى كند و بامام صادق عليه السلام عرض كرد: هرگاه روز را صبح و شـام كـنـم و امـامـى را كه از او پيروى كنم نبينم چكنم ؟ فرمود: آنكه را بايد دوست داشته باشى دوست بدار و آنكه را بايد دشمن بدارى دشمن بدار (تولى و تبرى را از دست مده ) تا خداى عزوجل او را ظاهر كند.
29- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ أَحـْمـَدَ عـَنْ أَحـْمـَدَ بْنِ هِلَالٍ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عِيسَى عَنْ خَالِدِ بْنِ نـَجـِيـحٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَا بُدَّ لِلْغُلَامِ مِنْ غَيْبَةٍ قُلْتُ وَ لِمَ قـَالَ يـَخـَافُ وَ أَوْمـَأَ بـِيـَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هُوَ الَّذِى يَشُكُّ النَّاسُ فِى وِلَادَتِهِ فـَمـِنـْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ وَ لَمْ يُخَلِّفْ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ وُلِدَ قَبْلَ مـَوْتِ أَبـِيـهِ بـِسـَنـَتـَيْنِ قَالَ زُرَارَةُ فَقُلْتُ وَ مَا تَأْمُرُنِى لَوْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ قَالَ ادْعُ اللَّهَ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِى نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْكَ اللَّهُمَّ عـَرِّفـْنـِى نـَبـِيَّكَ فـَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تـُعـَرِّفْنِى نَبِيَّكَ لَمْ أَعْرِفْهُ قَطُّ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِى حُجَّتَكَ فـَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تـُعَرِّفْنِى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِى قَالَ أَحْمَدُ بْنُ الْهِلَالِ سَمِعْتُ هَذَا الْحَدِيثَ مُنْذُ سِتٍّ وَ خَمْسِينَ سَنَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 144 روايت 29
ترجمه روايت شريفه :
زرارة بـن اعـيـن گـويـد، امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: آن جـوان نـاچـار غـيبت مى كند عـرضـكـردم : چرا؟ فرمود: ميترسد ـ و با دست اشاره بشكمش كرد ـ (يعنى مى ترسد او را بـكـشـنـد) و اوسـت كـه چـشـم بـراهش باشند و او است كه مردم در ولادتش ترديد مى كنند. بـرخـى گـويـنـد در شـكـم مـادرش بـود (كـه پـدرش مـرد) بـعضى گويند: پدرش مرد و فرزندى نداشت و بعضى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد.
زراره گـويـد: من عرضكردم : چه دستور مى فرمائى اگر من به آن زمان رسيدم ، فرمود: خدا را با اين دعا بخوان : خدايا خودت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو خودت را به من نـشـنـاسانى ، من ترا نخواهم شناخت ، خدايا پيغمبرت را به من بشناسان ، زيرا اگر تو پيغمبرت را به من نشناسانى من هرگز او را نشناسم . خدايا تو حجت را به من بشناسان ، زيـرا اگـر تـو حـجـتـت را بـه مـن نـشـنـاسـانـى از طـريـقـه دينم گمراه مى شوم احمد بن هـلال (كـه بـا دو واسـطـه از زراره نـقـل مـى كـنـد) گـويـد، مـن ايـن حـديـث را 56 سال پيش شنيده ام .
-
شرح :
مـقـصـود احـمـد بـن هـلال ايـن اسـت كـه مـن ايـن حـديـث را پـنـجـاه سـال پـيـش از ولادت امـام عـصـر عـليـه السـلام شـنـيـده ام پـس احـتـمـال جـعـل و دروغ در آن راه نـدارد و نـيـز اخـبـار مربوط به غيبت آنحضرت و اوصاف و شـمـائلش پـيـش از ولادت آنـحـضرت در زمان پدر و جدّش و بلكه از زمان پيغمبر اكرم و امـيـرالمؤ منين صلوات اللّه عليهما شيوع داشته و طبق آن بوقوع پيوسته است ، شيوع اين اخبار به حدى بوده كه طايفه كيسانية گفتند: ابن الحنيفه همان امام زمان است كه غايب شده اسـت و طـايـفـه ناووسية و ممطورة نسبت بامام صادق و امام كاظم عليهما السلام اين عقيده را ابداع كردند. و محدثين شيعه اخبار مربوط بامام زمان عليه السلام از پيغمبر اكرم و ائمه هـدى بـه تـرتـيـب نـقـل كـرده و در كـتـب خود آورده اند. يكى از محدثين موثق شيعه حسن بن مـحـبـوب زراد اسـت كـه كـتـاب مـشـهـور و مـعـروف مـشـيـخـة را بـيـش از صـد سـال جـلوتـر از غـيبت نوشته است و اخبار او پس از سالها بدون اختلاف بوقوع پيوسته اسـت و نـيـز از غـيـبت صغرى و كبرى خبر داده و چنانكه خبر داده اتفاق افتاده است (بصفحه 250 ـ 251 مرآت العقول مراجعه شود).30- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْقَاسِمِ عـَنِ الْمـُفـَضَّلِ بـْنِ عـُمـَرَ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع فـِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذا نُقِرَ فِى النـّاقـُورِ قـَالَ إِنَّ مـِنَّا إِمـَامـاً مُظَفَّراً مُسْتَتِراً فَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِظْهَارَ أَمْرِهِ نَكَتَ فِى قَلْبِهِ نُكْتَةً فَظَهَرَ فَقَامَ بِأَمْرِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 145 روايت 30
ترجمه روايت شريفه :
مـفـضـل بـن عـمـر گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خداى عزوجل ((زمانيكه در صور دميده شود 8 سوره 74 ـ)) فرمود: همانا امام پيروز و پـنـهان از ما خاندان است و چون خداى عز ذكره اراده كند كه امر او را ظاهر سازد، در دلش نكته اى گذارد، سپس ظاهر شود و به امر خداى تبارك و تعالى قيام كند.
شرح :
آيـه شريفه راجع به دميدن در صور پيش از قيامت است كه در اين روايت الهام امر ظهور را در دل امـام عـصـر عـليـه السـلام بـه آن تـشـبـيـه و تاءويل فرموده است .31- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ الْفـَرَجِ قـَالَ كـَتَبَ إِلَيَّ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِذَا غَضِبَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَى خَلْقِهِ نَحَّانَا عَنْ جِوَارِهِمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 145 روايت 31
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن فـرج گـويـد: امـام بـاقـر عـليه السلام به من نوشت : زمانيكه خداى تبارك و تعالى بر خلقش خشم كند، ما را از مجاورت آنها دور كند. (پس غيبت امام عليه السلام زمان دليل خشم خداست و بندگانش ).
* (آنچه ادعاى امامت راستگو را از دروغگو معلوم ميكند) *
بَابُ مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَةِ
شرح :
در ايـن بـاب مـرحـوم كـليـنـى قـده روايـاتـى را ذكـر مـى كـنـد كـه شـامـل امـتـيـازات و خصائص امام عليه السلام است و از غير امام ساخته نيست ، قسمتى از اين روايات مربوط به معجزه و خرق عادت است كه متكلمين شيعه راجع به اين موضوع كتابها نـوشـتـه و فـرق مـعـجـزه را بـا سـحـر و شـعـبـده و راه اسـتـدلال بـه آن را بـراى اثـبـات نـبـوت و امـامـت تـوضـيـح داده انـد، بـرخـى ديـگـر مـشـتـمـل بـر جـواب مـسـائل عـلمـى و مـطـالب غـامـض و مـشـكـلى اسـت كـه حل آنها و پاسخ دادن درست و صحيحش از عهده افراد معمولى خارج است ، زيرا آن علوم به كلى در مكتبهاى بشرى تدريس نمى شود و شخص امام و پيغمبر هم براى فرا گرفتن آنها نـزد هـيـچ استادى زانو نزده و تعلم نكرده است ، و علم و دانش او تنها از سرچشمه لدنى و افـاضـات الهـامـى مـنـشـعـب گـشـتـه اسـت . مـا ايـن مـوضـوع را در جـلد اول ص 303300 توضيح بيشترى داد.
بـرخـى ديـگـر از ايـن روايـات مـتضمن پيشگوئيها و علوم غيبى است كه حدس و نظر افراد بـشـر هـر چـنـد تـيـز و دوربين باشد بآن نميرسد و از طرفى هم بسر حد علوم غيبى كه مـخـتـص خـداى تـعـالى اسـت نـمـيـرسـد. ايـن مـوضـوع را هـم مـا ذيل حديث 659 و 668 جلد اول تا حدى تشريح كرديم .1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جـَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ سَلَامِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْهَاشِمِيِّ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ قَدْ سَمِعْتُهُ مِنْهُ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ بَعَثَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ رَجُلًا مِنْ عَبْدِ الْقـَيـْسِ يـُقـَالُ لَهُ خِدَاشٌ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ص وَ قَالَا لَهُ إِنَّا نَبْعَثُكَ إِلَى رَجُلٍ طَالَ مَا كُنَّا نَعْرِفُهُ وَ أَهْلَ بَيْتِهِ بِالسِّحْرِ وَ الْكِهَانَةِ وَ أَنْتَ أَوْثَقُ مَنْ بِحَضْرَتِنَا مِنْ أَنْفُسِنَا مِنْ أَنْ تـَمـْتَنِعَ مِنْ ذَلِكَ وَ أَنْ تُحَاجَّهُ لَنَا حَتَّى تَقِفَهُ عَلَى أَمْرٍ مَعْلُومٍ وَ اعْلَمْ أَنَّهُ أَعْظَمُ النَّاسِ دَعْوًى فَلَا يَكْسِرَنَّكَ ذَلِكَ عَنْهُ وَ مِنَ الْأَبْوَابِ الَّتِى يَخْدَعُ النَّاسَ بِهَا الطَّعَامُ وَ الشَّرَابُ وَ الْعـَسـَلُ وَ الدُّهـْنُ وَ أَنْ يـُخـَالِيَ الرَّجـُلَ فـَلَا تـَأْكُلْ لَهُ طَعَاماً وَ لَا تَشْرَبْ لَهُ شَرَاباً وَ لَا تَمَسَّ لَهُ عَسَلًا وَ لَا دُهْناً وَ لَا تَخْلُ مَعَهُ وَ احْذَرْ هَذَا كُلَّهُ مِنْهُ وَ انْطَلِقْ عَلَى بَرَكَةِ اللَّهِ فَإِذَا رَأَيـْتـَهُ فـَاقـْرَأْ آيـَةَ السُّخْرَةِ وَ تَعَوَّذْ بِاللَّهِ مِنْ كَيْدِهِ وَ كَيْدِ الشَّيْطَانِ فَإِذَا جَلَسْتَ إِلَيْهِ فَلَا تُمَكِّنْهُ مِنْ بَصَرِكَ كُلِّهِ وَ لَا تَسْتَأْنِسْ بِهِ ثُمَّ قُلْ لَهُ إِنَّ أَخَوَيْكَ فِى الدِّينِ وَ ابْنَيْ عـَمِّكَ فِي الْقَرَابَةِ يُنَاشِدَانِكَ الْقَطِيعَةَ وَ يَقُولَانِ لَكَ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّا تَرَكْنَا النَّاسَ لَكَ وَ خـَالَفـْنـَا عـَشـَائِرَنـَا فـِيـكَ مـُنـْذُ قـَبـَضَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ مُحَمَّداً ص فَلَمَّا نِلْتَ أَدْنَى مَنَالٍ ضَيَّعْتَ حُرْمَتَنَا وَ قَطَعْتَ رَجَاءَنَا ثُمَّ قَدْ رَأَيْتَ أَفْعَالَنَا فِيكَ وَ قُدْرَتَنَا عَلَى النَّأْيِ عَنْكَ وَ سـَعـَةِ الْبـِلَادِ دُونـَكَ وَ أَنَّ مـَنْ كـَانَ يـَصـْرِفـُكَ عَنَّا وَ عَنْ صِلَتِنَا كَانَ أَقَلَّ لَكَ نَفْعاً وَ أَضْعَفَ عَنْكَ دَفْعاً مِنَّا وَ قَدْ وَضَحَ الصُّبْحُ لِذِى عَيْنَيْنِ وَ قَدْ بَلَغَنَا عَنْكَ انْتِهَاكٌ لَنَا وَ دُعـَاءٌ عـَلَيـْنـَا فـَمـَا الَّذِى يـَحـْمـِلُكَ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ كُنَّا نَرَى أَنَّكَ أَشْجَعُ فُرْسَانِ الْعَرَبِ أَ تـَتَّخـِذُ اللَّعـْنَ لَنَا دِيناً وَ تَرَى أَنَّ ذَلِكَ يَكْسِرُنَا عَنْكَ فَلَمَّا أَتَى خِدَاشٌ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع صـَنـَعَ مَا أَمَرَاهُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ عَلِيٌّ ع وَ هُوَ يُنَاجِى نَفْسَهُ ضَحِكَ وَ قَالَ هَاهُنَا يَا أَخَا عَبْدِ قـَيـْسٍ وَ أَشـَارَ لَهُ إِلَى مَجْلِسٍ قَرِيبٍ مِنْهُ فَقَالَ مَا أَوْسَعَ الْمَكَانَ أُرِيدُ أَنْ أُؤَدِّيَ إِلَيْكَ رِسَالَةً قـَالَ بـَلْ تـَطـْعـَمُ وَ تـَشـْرَبُ وَ تـَحُلُّ ثِيَابَكَ وَ تَدَّهِنُ ثُمَّ تُؤَدِّى رِسَالَتَكَ قُمْ يَا قَنْبَرُ فـَأَنـْزِلْهُ قـَالَ مـَا بِى إِلَى شَيْءٍ مِمَّا ذَكَرْتَ حَاجَةٌ قَالَ فَأَخْلُو بِكَ قَالَ كُلُّ سِرٍّ لِى عَلَانِيَةٌ قـَالَ فـَأَنـْشـُدُكَ بـِاللَّهِ الَّذِى هـُوَ أَقـْرَبُ إِلَيْكَ مِنْ نَفْسِكَ الْحَائِلِ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ قَلْبِكَ الَّذِى يـَعـْلَمُ خـَائِنـَةَ الْأَعـْيـُنِ وَ مـَا تـُخـْفـِى الصُّدُورُ أَ تَقَدَّمَ إِلَيْكَ الزُّبَيْرُ بِمَا عَرَضْتُ عَلَيْكَ قَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ لَوْ كَتَمْتَ بَعْدَ مَا سَأَلْتُكَ مَا ارْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَأَنْشُدُكَ اللَّهَ هَلْ عَلَّمَكَ كَلَاماً تَقُولُهُ إِذَا أَتَيْتَنِى قَالَ اللَّهُمَّ نَعَمْ قَالَ عَلِيٌّ ع آيَةَ السُّخْرَةِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فـَاقـْرَأْهَا فَقَرَأَهَا وَ جَعَلَ عَلِيٌّ ع يُكَرِّرُهَا وَ يُرَدِّدُهَا وَ يَفْتَحُ عَلَيْهِ إِذَا أَخْطَأَ حَتَّى إِذَا قَرَأَهَا سـَبـْعِينَ مَرَّةً قَالَ الرَّجُلُ مَا يَرَى أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع أَمْرَهُ بِتَرَدُّدِهَا سَبْعِينَ مَرَّةً ثُمَّ قَالَ لَهُ أَ تـَجـِدُ قـَلْبـَكَ اطـْمـَأَنَّ قَالَ إِى وَ الَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ قَالَ فَمَا قَالَا لَكَ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ قُلْ لَهـُمـَا كـَفـَى بِمَنْطِقِكُمَا حُجَّةً عَلَيْكُمَا وَ لَكِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ زَعَمْتُمَا أَنَّكُمَا أَخـَوَايَ فـِى الدِّيـنِ وَ ابـْنـَا عـَمِّى فِى النَّسَبِ فَأَمَّا النَّسَبُ فَلَا أُنْكِرُهُ وَ إِنْ كَانَ النَّسَبُ مـَقـْطـُوعـاً إِلَّا مـَا وَصـَلَهُ اللَّهُ بـِالْإِسْلَامِ وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا إِنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ فَإِنْ كُنْتُمَا صـَادِقـَيـْنِ فَقَدْ فَارَقْتُمَا كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَصَيْتُمَا أَمْرَهُ بِأَفْعَالِكُمَا فِى أَخِيكُمَا فـِى الدِّيـنِ وَ إِلَّا فـَقـَدْ كـَذَبـْتـُمـَا وَ افـْتـَرَيْتُمَا بِادِّعَائِكُمَا أَنَّكُمَا أَخَوَايَ فِي الدِّينِ وَ أَمَّا مـُفـَارَقـَتـُكـُمـَا النَّاسَ مـُنـْذُ قـَبـَضَ اللَّهُ مـُحـَمَّداً ص فَإِنْ كُنْتُمَا فَارَقْتُمَاهُمْ بِحَقٍّ فَقَدْ نَقَضْتُمَا ذَلِكَ الْحَقَّ بِفِرَاقِكُمَا إِيَّايَ أَخِيراً وَ إِنْ فَارَقْتُمَاهُمْ بِبَاطِلٍ فَقَدْ وَقَعَ إِثْمُ ذَلِكَ الْبـَاطـِلِ عـَلَيـْكـُمـَا مَعَ الْحَدَثِ الَّذِى أَحْدَثْتُمَا مَعَ أَنَّ صَفْقَتَكُمَا بِمُفَارَقَتِكُمَا النَّاسَ لَمْ تَكُنْ
إِلَّا لِطـَمـَعِ الدُّنْيَا زَعَمْتُمَا وَ ذَلِكَ قَوْلُكُمَا فَقَطَعْتَ رَجَاءَنَا لَا تَعِيبَانِ بِحَمْدِ اللَّهِ مِنْ دِينِى شـَيـْئاً وَ أَمَّا الَّذِى صـَرَفـَنـِى عـَنْ صـِلَتـِكُمَا فَالَّذِى صَرَفَكُمَا عَنِ الْحَقِّ وَ حَمَلَكُمَا عَلَى خـَلْعـِهِ مـِنْ رِقـَابـِكـُمـَا كـَمـَا يَخْلَعُ الْحَرُونُ لِجَامَهُ وَ هُوَ اللَّهُ رَبِّى لَا أُشْرِكُ بِهِ شَيْئاً فَلَا تَقُولَا أَقَلَّ نَفْعاً وَ أَضْعَفَ دَفْعاً فَتَسْتَحِقَّا اسْمَ الشِّرْكِ مَعَ النِّفَاقِ وَ أَمَّا قَوْلُكُمَا إِنِّى أَشـْجـَعُ فـُرْسَانِ الْعَرَبِ وَ هَرْبُكُمَا مِنْ لَعْنِى وَ دُعَائِى فَإِنَّ لِكُلِّ مَوْقِفٍ عَمَلًا إِذَا اخْتَلَفَتِ الْأَسـِنَّةُ وَ مـَاجـَتْ لُبـُودُ الْخـَيـْلِ وَ مـَلَأَ سـَحـَرَاكـُمَا أَجْوَافَكُمَا فَثَمَّ يَكْفِينِيَ اللَّهُ بِكَمَالِ الْقـَلْبِ وَ أَمَّا إِذَا أَبـَيْتُمَا بِأَنِّى أَدْعُو اللَّهَ فَلَا تَجْزَعَا مِنْ أَنْ يَدْعُوَ عَلَيْكُمَا رَجُلٌ سَاحِرٌ مِنْ قـَوْمٍ سَحَرَةٍ زَعَمْتُمَا اللَّهُمَّ أَقْعِصِ الزُّبَيْرَ بِشَرِّ قِتْلَةٍ وَ اسْفِكْ دَمَهُ عَلَى ضَلَالَةٍ وَ عَرِّفْ طَلْحَةَ الْمَذَلَّةَ وَ ادَّخِرْ لَهُمَا فِى الْآخِرَةِ شَرّاً مِنْ ذَلِكَ إِنْ كَانَا ظَلَمَانِى وَ افْتَرَيَا عَلَيَّ وَ كَتَمَا شـَهـَادَتـَهـُمـَا وَ عـَصـَيـَاكَ وَ عـَصـَيـَا رَسـُولَكَ فـِيَّ قُلْ آمِينَ قَالَ خِدَاشٌ آمِينَ ثُمَّ قَالَ خِدَاشٌ لِنـَفْسِهِ وَ اللَّهِ مَا رَأَيْتُ لِحْيَةً قَطُّ أَبْيَنَ خَطَأً مِنْكَ حَامِلَ حُجَّةٍ يَنْقُضُ بَعْضُهَا بَعْضاً لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهَا مِسَاكاً أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ مِنْهُمَا قَالَ عَلِيٌّ ع ارْجِعْ إِلَيْهِمَا وَ أَعْلِمْهُمَا مَا قُلْتُ قـَالَ لَا وَ اللَّهِ حـَتَّى تـَسـْأَلَ اللَّهَ أَنْ يـَرُدَّنـِى إِلَيـْكَ عـَاجِلًا وَ أَنْ يُوَفِّقَنِى لِرِضَاهُ فِيكَ فَفَعَلَ فَلَمْ يَلْبَثْ أَنِ انْصَرَفَ وَ قُتِلَ مَعَهُ يَوْمَ الْجَمَلِ رَحِمَهُ اللَّهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 145 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عـليه السلام فرمود: طلحه و زبير مردى از طايفه عبدالقيس را كه خداش (در وزن كـتـاب ) نـام داشـت خـدمت اميرالمؤ منين صلوات اللّه عليه فرستادند و به او گفتند: ما تـرا بـسـوى مـردى مـى فرستيم كه خود او و خاندانش را از دير زمان به جادوگرى و غيب گوئى مى شناسيم و در ميان اطرافيان ما، تو از خود ما هم بيشتر مورد اعتمادى كه آن را از او نـپـذيـرى و بـا او مـخـاصـمـه كـنـى تـا حـقيقت امر بر تو معلوم گردد (تا حق را به او بـفـهمانى ) و بدان كه ادعاى او از همه مردم بيشتر است مبادا ادعاى او به تو شكستى وارد كـنـد. و از جـمـله راهـهـائيـكـه مـردم را بـا آن گـول مـى زند، آوردن خوردنى و نوشيدنى و عـسـل و روغـن و خـلوت كـردن بـا مـردم است ، پس طعامش را نخور و شرابش را مياشام و به عسل و روغنش دست نزن و با او در خلوت منشين ، از همه اينها بر حذر باش و به يارى خدا حـركـت كـن و چـون چـشـمـت به او افتاد آيه سخره (54 سوره 7) را بخوان و از نيرنگ او و نـيرنگ شيطان به خدا پناه بر، و چون حضورش نشستى ، تمام نگاهت را به او متوجه كن و با او انس مگير.
آنـگـاه بـه او بـگـو: همانا دو برادر دينى و دو پسر عموى نسبيت ترا سوگند مى دهند كه قـطـح رحم نكنى (ترا به قطع رحم سوگند مى دهند) و به تو مى گويند: مگر تو نمى دانـى كـه مـا از روزيـكـه خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را قبض روح كرد، به خاطر تو مـردم را رهـا كرديم و با فاميل خود مخالفت نموديم (يعنى به خاطر تو با آن سه خليفه بيعت نكرديم ) اكنون كه تو به كمترين مقامى رسيدى ، احترام ما را تباه كردى و اميد ما را بـريـدى ، سـپـس بـا وجـود دورى مـا از تو و وسعت شهرهاى نزد تو، كردار و قدرت ما را نـسـبت به خود مشاهد كردى . كسيكه ترا از ما و پيوند با ما منصرف مى كند سودش براى تو از ما كمتر و دفاعش از تو نسبت به دفاع ما سست تر است (ما براى تو از عمار و مانند او مـفـيـدتـريم ) صبح روشن براى صاحب دو چشم بينا آشكار شده است (مطلب مانند آفتاب روشـن اسـت ) بـه مـا خبر رسيده كه تو هتك احترام ما كرده و ما را نفرين كرده اى ، چه ترا بـر ايـن وا داشت ؟ ما ترا شجاعترين پهلوانان عرب مى دانستيم (و نفرين كار مردم ترسو اسـت ) تـو نـفرين بر ما را كيش و عادت خود قرار داده ئى و گمان مى كنى اين كارها را در برابر تو شكست مى دهد.
چـون خـداش نـزد امـيـرالمؤ منين عليه السلام آمد، آنچه دستورش داده بودند به كار بست ، چـون عـلى عـليـه السـلام او را ديـد كه با خود سخنى آهسته مى گويد، (آيه سخره را مى خواند) او را خنده گرفت و فرمود: بيا اينجا اى برادر عبدقيس ! و اشاره به مكانى نزديك خود كرد ـ.
خداش گفت : جا وسيع است (همين جا مى نشينم ) مى خواهم پيغامى به شما برسانم .
عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: چـيـزى بـخـوريـد و بـيـاشاميد و لباسها را بكنيد و روغنى بـمـاليـد، سـپـس پـيـغـام خـود را بـرسـانـيـد، قـنـبـر! بـرخـيـز و او را منزل بده . خداش گفت : مرا به آنچه گفتى نيازى نيست .
عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: مى خواهى با تو در خلوت رويم ؟ (تا اگر سخنى محرمانه دارى خجالت نكشى ).
خداش گفت : هر رازى نزد من آشكار است (سخن محرمانه ئى ندارم ):
على عليه السلام فرمود: ترا سوگند مى دهم به آن خدائيكه از خودت به تو نزديك تر اسـت و مـيـان تو و دلت حائل مى شود، همان خدائيكه خيانت چشمها و راز سينه ها را مى داند: آيـا زبـير آنچه را من به تو پيشنهاد كردم (از خوردن و آشاميدن و روغن ماليدن و خلوت ) به تو سفارش نكرد؟.
خداش گفت : بار خدايا، آرى ، چنين است .
عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: اگـر بـعـد از آنچه از تو خواستم (و ترا به آن خداى عالم سـوگـنـد دادم ) كـتـمـان مى كردى چشم بر هم نمى گذاشتى (هلاك مى شدى ) ترا به خدا سـوگـنـد مـى دهـم آيـا او به تو سخنى آموخت كه چون نزد من آمدى آن را بخوانى ؟ خداش گفت : به خدا آرى ، على عليه السلام فرمود آيه سخره بود؟ خداش آرى .
على عليه السلام ، آن را بخوان سپس او خواند و على عليه السلام تكرار و تقريرش مى كرد و هر جا غلط مى خواند: تصحيحش مى فرمود تا هفتاد بار آن را خواند. خداش (با خود) گـفـت : شـگـفـتـا: چرا اميرالمؤ منين دستور مى دهد اين آيه هفتاد بار تكرار شود؟ على عليه السلام احساس مى كنى كه دلت مطمئن شد؟.
خداش آرى به خدائى كه جانم به دست اوست (پس هفتاد بار خواندن آيه سخره موجب رفع شـيـاطـيـن جـن و انس و اطمينان دل بر اسلام و ايمان مى گردد) على عليه السلام آن دو نفر به تو چه گفتند؟ خداش گزارش خبر را نقل كرد.
عـلى عـليـه السـلام بـه آنـهـا بـگـو: سـخـن خـود شـمـا بـراى اسـتـدلال عـليـه شـما كافيست ، ولى خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند. شما گمان مى كـنـيـد كه برادر دينى و پسر عموى نسبى من هستيد، نسب را منكر نيستم (زيرا مره جد اعلاى هـر سـه نـفر ماست ) اگر چه غيرنسبى را كه خدا بوسيله اسلام پيوست داد قطع شده است (و نسبت شما با من از زمان جاهليت مى پيوندد) و اما اينكه گفتيد: برادر دينى من هستيد، اگر راسـت گـوئيـد، شـمـا بـا كـارهـائيـكـه نـسـبت به برادر دينى خود كرديد، با كتاب خداى عزوجل مخالفت نموده و نافرمانيش كرديد و اگر راستگو نيستيد، با ادعاى برادر دينى من بودن افترائى بسته و دروغى گفته ايد.
و اما مخالفت شما با مردم از روزى كه خدا محمد صلى اللّه عليه و آله را قبض روح نمود، اگـر از روى حـق بـا مردم مخالفت كرديد (و با من بيعت نموديد) سپس با مخالفت با من آن حـق را شـكـسـتـيـد و بـاطـل كـرديـد و اگـر از روى بـاطـل با مردم مخالفت كرديد، گناه آن بـاطـل بـا گـناه كار تازه ئى كه كرديد (و با من هم مخالفت ورزيديد) بگردن شماست ، عـلاوه بـر ايـنـكـه بـيـعـت شـمـا بـا من در مخالفت با مردم (اينكه خود را مخالف مردم وصف كـرديـد) جـز بـراى طـمع دنيا نبوده است ، شما مى گوئيد: من اميدتان را قطع كردم و چنين عقيده داريد، خدا را شكر كه عيب دينى بر من نگرفتيد.
و اما آنچه مرا از پيوند شما باز داشت همان (سوء عقيده و خبث باطنى شما) است كه شما را از حـق بـرگـردانـيـد و وادار كـرد كـه طـوق بيعت را از گردن خود بيفكنيد چنانكه چارپاى سـركـش افـسـار خـود را پـاره مى كند، تنها خداست پروردگار من كه چيزى را با او انباز نـسـازم ، شما نگوئيد او سودش كمتر و دفاعش سست تر است كه سزاوار نام شرك و نفاق مى گرديد.
و امـا ايـنـكـه گـفـتـنـد: مـن شجاعترين پهلوانان عربم و شما از لعنت و نفرينم گريزانيد، بـدانـيـد كه هر مقامى مناسب كارى است ، آنگاه كه نيزه ها از هر سو به جنبش آيد و يالهاى اسبان پريشان شود، و ششهاى شما (از ترس ) و درونتان باد كند، آنجاست كه خدا مرا با دلى قـوى كـار گزارى كند، و اما اگر همين را ناخوش داريد كه من شما را نفرين كرده ام ، نـبـايد بيتابى كنيد از اينكه به عقيده شما مردى جادوگر و از طايفه جادوگران بر شما نفرين كند.
بار خدايا؛ اگر طلحه و زبير به من ستم كرده اند و افترا بسته اند (و نسبت جادوگرى و قتل عثمان به من داده اند) و شهادت خود را (نسبت به آنچه از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله درباره من شنيدند) كتمان كردند و نسبت به من از تو و پيغمبرت نافرمانى كردند، زبير را بـه بـدترين وضعى بكش و خونش را در گمراهيش بريز و طلحه را خوار گردان و در آخرت بدتر از اين را براى آنها ذخيره كن ، آمين بگو.
خـداش گفت : آمين (خدايا مستجاب كن ) سپس خداش با خود مى گفت : به خدا من هرگز صاحب ريـشـى نـديـدم كـه خـطـايـش از تـو (خـودش ) روشـنـتـر بـاشـد، حامل پيام و دليلى باشد كه بعضى بعض ديگرش را نقض كند و خدا جاى درستى براى آن نگذاشته باشد، من به سوى خدا مى گرايم و از آن دو نفر بيزارم .
على عليه السلام فرمود: نزد آنها باز گرد و گفتار مرا به آنها برسان ، خداش گفت : نـه بـه خـدا سـوگـنـد، نخواهم رفت ، جز اينكه از خدا بخواهى كه مرا هر چه زودتر به سوى شما برگرداند و مرا به رضايت خود نسبت به شما موفق دارد، آن حضرت دعا كرد. ديـرى نگذشت كه خداش برگشت و در جنگ جمل در ركاب آن حضرت كشته شد، خدايش رحمت كـنـد (و هم چنين نفرين آن حضرت درباره آن دو نفر مستجاب شد، زيرا زبير در آغاز جنگ از معركه بيرون رفت ، مردى تميمى خود را به او رسانيد و مقتولش ساخت و طلحه هم در همان آغاز جنگ كشته شد.)
-
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ مـُحـَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ عَنْ جَرَّاحِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ رَافِعِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ كُنْتُ مَعَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ يَوْمَ النَّهـْرَوَانِ فـَبـَيـْنـَا عَلِيٌّ ع جَالِسٌ إِذْ جَاءَ فَارِسٌ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيُّ فَقَالَ لَهُ عـَلِيٌّ ع وَ عـَلَيـْكَ السَّلَامُ مـَا لَكَ ثـَكِلَتْكَ أُمُّكَ لَمْ تُسَلِّمْ عَلَيَّ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ بَلَى سَأُخْبِرُكَ عَنْ ذَلِكَ كُنْتُ إِذْ كُنْتَ عَلَى الْحَقِّ بِصِفِّينَ فَلَمَّا حَكَّمْتَ الْحَكَمَيْنِ بَرِئْتُ مِنْكَ وَ سـَمَّيـْتُكَ مُشْرِكاً فَأَصْبَحْتُ لَا أَدْرِى إِلَى أَيْنَ أَصْرِفُ وَلَايَتِى وَ اللَّهِ لَأَنْ أَعْرِفَ هُدَاكَ مـِنْ ضـَلَالَتـِكَ أَحـَبُّ إِلَيَّ مـِنَ الدُّنـْيـَا وَ مـَا فِيهَا فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ قِفْ مِنِّى قـَرِيـبـاً أُرِيـكَ عـَلَامـَاتِ الْهُدَى مِنْ عَلَامَاتِ الضَّلَالَةِ فَوَقَفَ الرَّجُلُ قَرِيباً مِنْهُ فَبَيْنَمَا هُوَ كـَذَلِكَ إِذْ أَقـْبـَلَ فـَارِسٌ يـَرْكـُضُ حـَتَّى أَتـَى عـَلِيـّاً ع فـَقـَالَ يـَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَبْشِرْ بـِالْفـَتـْحِ أَقـَرَّ اللَّهُ عـَيْنَكَ قَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ فَقَالَ لَهُ مِنْ دُونِ النَّهَرِ أَوْ مِنْ خـَلْفـِهِ قـَالَ بـَلْ مـِنْ دُونـِهِ فَقَالَ كَذَبْتَ وَ الَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَا يَعْبُرُونَ أَبَداً حَتَّى يُقْتَلُوا فَقَالَ الرَّجُلُ فَازْدَدْتُ فِيهِ بَصِيرَةً فَجَاءَ آخَرُ يَرْكُضُ عَلَى فَرَسٍ لَهُ فَقَالَ لَهُ مِثْلَ ذَلِكَ فَرَدَّ عَلَيْهِ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع مِثْلَ الَّذِى رَدَّ عَلَى صَاحِبِهِ قَالَ الرَّجُلُ الشَّاكُّ وَ هَمَمْتُ أَنْ أَحْمِلَ عَلَى عَلِيٍّ ع فَأَفْلَقَ هَامَتَهُ بِالسَّيْفِ ثُمَّ جَاءَ فَارِسَانِ يَرْكُضَانِ قَدْ أَعْرَقَا فَرَسَيْهِمَا فَقَالَا أَقَرَّ اللَّهُ عَيْنَكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَبْشِرْ بِالْفَتْحِ قَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ الْقَوْمُ أَجْمَعُونَ فَقَالَ عَلِيٌّ ع أَ مِنْ خَلْفِ النَّهَرِ أَوْ مِنْ دُونِهِ قَالَا لَا بَلْ مِنْ خَلْفِهِ إِنَّهُمْ لَمَّا اقْتَحَمُوا خَيْلَهُمُ النَّهْرَوَانَ وَ ضَرَبَ الْمَاءُ لَبَّاتِ خُيُولِهِمْ رَجَعُوا فَأُصِيبُوا فَقَالَ أَمِيرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع صـَدَقـْتـُمَا فَنَزَلَ الرَّجُلُ عَنْ فَرَسِهِ فَأَخَذَ بِيَدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ بِرِجْلِهِ فَقَبَّلَهُمَا فَقَالَ عَلِيٌّ ع هَذِهِ لَكَ آيَةٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 150 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
رافع بن سلمه گويد: روز جنگ نهروان همراه على بن ابيطالب صلوات الله عليه بودم ، هـنـگـامـى كه على عليه السلام نشسته بود، سوارى آمد و گفت : السلام عليك يا على على عـليـه السـلام فـرمـود: عـليك السلام مادرت مرگت بيند چرا به عنوان اميرالمؤ منين بر من سـلام نـكـردى ؟ گـفت ! آرى ، اكنون علتش را به تو مى گويم : در جنگ صفين تو بر حق بـودى ولى چـون حـكـومـت حـكـمـين را پذيرفتى از تو بيزارى جستم و ترا مشرك دانستم ، اكـنـون نـمـى دانـم از كـى پـيـروى كـنم ، به خدا اگر هدايت ترا از گمراهيت باز شناسم (بدانم بر حقى يا بر باطل ) براى من از تمام دنيا بهتر است .
على عليه السلام به او فرمود: مادرت مرگت ببيند، نزديك من بيا تا نشانه هاى هدايت را از نـشـانـه هـاى گـمـراهـى براى تو بازنمايم ، آن مرد نزديك حضرت ايستاد، در آن ميان سـوارى شـتـابـان آمـد تـا نزد على عليه السلام رسيد و گفت : يا اميرالمؤ منين ! مژده باد ترا بر فتح ، خدا چشمت را روشن كند، به خدا تمام لشكر دشمن كشته شد حضرت به او فرمود: زير نهر يا پشت آن ؟ گفت آرى زير نهر، فرمود: دروغ گفتى ، سوگند به آنكه دانه را شكافد و جاندار آفريند، آنها هرگز از نهر عبور نكنند تا كشته شوند.
آن مرد گويد: بصيرتم در (باره بيزارى و مشرك بودن ) بكلى زياده گشت (زيرا آن مرد را تـكـذيب كرد) اسب سوار ديگرى دوان آمد و همان مطلب را به او گفت ، اميرالمؤ منين عليه السلام به او همان جواب را گفت كه به رفيقش گفت ، مرد شاك گويد: من مى خواستم به عـلى عـليـه السـلام حـمـله كنم و با شمشير فرقش را بشكافم ، سپس دو سوار ديگر دوان آمـدنـد كـه اسـبان آنها عرق كرده بود. گفتند: خدا چشمت را روشن كند اى اميرالمؤ منين ، مژده بـاد تـرا بـه فتح ، به خدا كه همه آن مردم كشته شدند، على عليه السلام فرمود: پشت نـهـر يـا زيـر آن ؟ گـفـتـنـد: نـه ، بـلكـه پشت نهر، چون ايشان اسبهاى خود را به طرف نـهـروان رانـدنـد، و آب زيـر گردن اسبشان رسيد، برگشتند و كشته شدند. اميرالمؤ منين عـليـه السلام فرمود: راست گفتيد، آن مرد از اسبش به زير آمد و دست و پاى اميرالمؤ منين عـليـه السـلام را گـرفـت و بـوسه داد، سپس على عليه السلام فرمود، اين است نشانه و معجزه ئى براى تو.
شرح :
عـلى عـليـه السـلام در ايـن روايـت دو مـرتـبـه به آن مرد فرمود: مادرت مرگت بيند. علامه مجلسى (ره ) گويد نفرين حضرت از آن جهت بود كه هر كسى بالاخره مى ميرد و يا از اين جهت است كه مرگ براى او از آن عقيده فاسد بهتر است و يا اين جمله از الفاظى است كه در لغـت عرب مرسومست ، و گوينده قصد نفرين ندارد مانند جمله تبت يدالك قاتلك الله مرات ص 254 و امـا مـوضـوع جـنـگ نـهـروان در كـتـب تـاريـخ بـه تفضيل مذكور است و اين مقام مناسب ذكرش نيست .3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ أَبـِي عـَلِيٍّ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقـَاسـِمِ الْعـِجـْلِيِّ عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْمَعْرُوفِ بِكُرْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خُدَاهِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بـْنِ أَيُّوبَ عـَنْ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ هـَاشـِمٍ عـَنْ عـَبـْدِ الْكـَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو الْخَثْعَمِيِّ عَنْ حَبَابَةَ الْوَالِبـِيَّةِ قـَالَتْ رَأَيـْتُ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمِنِينَ ع فِى شُرْطَةِ الْخَمِيسِ وَ مَعَهُ دِرَّةٌ لَهَا سَبَابَتَانِ يـَضـْرِبُ بـِهـَا بـَيَّاعِى الْجِرِّيِّ وَ الْمَارْمَاهِى وَ الزِّمَّارِ وَ يَقُولُ لَهُمْ يَا بَيَّاعِى مُسُوخِ بَنِى إِسـْرَائِيـلَ وَ جـُنـْدِ بـَنـِى مَرْوَانَ فَقَامَ إِلَيْهِ فُرَاتُ بْنُ أَحْنَفَ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا جُنْدُ بَنِى مَرْوَانَ قَالَ فَقَالَ لَهُ أَقْوَامٌ حَلَقُوا اللِّحَى وَ فَتَلُوا الشَّوَارِبَ فَمُسِخُوا فَلَمْ أَرَ نـَاطـِقاً أَحْسَنَ نُطْقاً مِنْهُ ثُمَّ اتَّبَعْتُهُ فَلَمْ أَزَلْ أَقْفُو أَثَرَهُ حَتَّى قَعَدَ فِى رَحَبَةِ الْمَسْجِدِ فـَقـُلْتُ لَهُ يـَا أَمـِيـرَ الْمُؤْمِنِينَ مَا دَلَالَةُ الْإِمَامَةِ يَرْحَمُكَ اللَّهُ قَالَتْ فَقَالَ ائْتِينِى بِتِلْكِ الْحَصَاةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَأَتَيْتُهُ بِهَا فَطَبَعَ لِى فِيهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ لِى يَا حَبَابَةُ إِذَا ادَّعَى مُدَّعٍ الْإِمَامَةَ فَقَدَرَ أَنْ يَطْبَعَ كَمَا رَأَيْتِ فَاعْلَمِى أَنَّهُ إِمَامٌ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ وَ الْإِمـَامُ لَا يـَعـْزُبُ عـَنـْهُ شـَيْءٌ يـُرِيدُهُ قَالَتْ ثُمَّ انْصَرَفْتُ حَتَّى قُبِضَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فـَجـِئْتُ إِلَى الْحـَسـَنِ ع وَ هـُوَ فـِى مَجْلِسِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ النَّاسُ يَسْأَلُونَهُ فَقَالَ يَا حَبَابَةُ الْوَالِبِيَّةُ فَقُلْتُ نَعَمْ يَا مَوْلَايَ فَقَالَ هَاتِي مَا مَعَكِ قَالَ فَأَعْطَيْتُهُ فَطَبَعَ فِيهَا كـَمـَا طَبَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَتْ ثُمَّ أَتَيْتُ الْحُسَيْنَ ع وَ هُوَ فِى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص فـَقـَرَّبَ وَ رَحَّبَ ثـُمَّ قـَالَ لِى إِنَّ فـِى الدَّلَالَةِ دَلِيـلًا عـَلَى مـَا تُرِيدِينَ أَ فَتُرِيدِينَ دَلَالَةَ الْإِمـَامـَةِ فـَقـُلْتُ نَعَمْ يَا سَيِّدِى فَقَالَ هَاتِى مَا مَعَكِ فَنَاوَلْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِى فِيهَا قـَالَتْ ثـُمَّ أَتـَيـْتُ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع وَ قَدْ بَلَغَ بِيَ الْكِبَرُ إِلَى أَنْ أُرْعِشْتُ وَ أَنَا أَعُدُّ يـَوْمـَئِذٍ مِائَةً وَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ سَنَةً فَرَأَيْتُهُ رَاكِعاً وَ سَاجِداً وَ مَشْغُولًا بِالْعِبَادَةِ فَيَئِسْتُ مِنَ الدَّلَالَةِ فَأَوْمَأَ إِلَيَّ بِالسَّبَّابَةِ فَعَادَ إِلَيَّ شَبَابِي قَالَتْ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي كَمْ مَضَى مِنَ الدُّنْيَا وَ كَمْ بَقِيَ فَقَالَ أَمَّا مَا مَضَى فَنَعَمْ وَ أَمَّا مَا بَقِيَ فَلَا قَالَتْ ثُمَّ قَالَ لِي هَاتِي مـَا مـَعـَكِ فَأَعْطَيْتُهُ الْحَصَاةَ فَطَبَعَ لِى فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَطَبَعَ لِى فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَطَبَعَ لِى فِيهَا ثُمَّ أَتَيْتُ أَبَا الْحَسَنِ مُوسَى ع فَطَبَعَ لِى فـِيـهـَا ثـُمَّ أَتـَيـْتُ الرِّضـَا ع فَطَبَعَ لِى فِيهَا وَ عَاشَتْ حَبَابَةُ بَعْدَ ذَلِكَ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ عَلَى مَا ذَكَرَ مُحَمَّدُ بْنُ هِشَامٍ
اصول كافى جلد 2 صفحه 151 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حـبـابـه والبـيـه (نـام زنـى اسـت از والبه يمن ) گويد: اميرالمؤ منين عليه السلام را در مـحل پيش قراولان لشكر ديدم كه با تازيانه دو سرى كه همراه داشت فروشندگان ماهى جـرى (بى فلس ) و مار ماهى و ماهى زمار را (كه فروش آنها حرامست ) مى زد و مى فرمود: اى فـروشـنـدگـان مـسخ شده هاى بنى اسرائيل و لشگر بنى مروان ! فرات بن احنف نزد حـضرت ايستاد و گفت : يا اميرالمؤ منين لشكر بنى مروان كيانند فرمود: مردمى كه ريشها را مى تراشيدند و سبيلها را تاب مى دادند سپس مسخ شدند.
(فـرات گـويد) من گوينده اى را خوش بيان تر از او نديده بودم . از دنبالش مى رفتم تـا در جـلو خـان مـسـجـد نـشـسـت ، و بـه او عـرض كـردم : دليـل بـر امـامـت چـيست خدايت رحمت كند؟ فرمود: آن سنگريزه را بياور و با دست اشاره به سنگريزه ئى كرد آن را نزدش آوردم ، پس با خاتمش آن را مهر كرد و سپس به من فرمود: اى حـبـابه : هر گاه كسى ادعاى امامت كرد و توانست چنانكه ديدى مهر كند، بدانكه او اماميت كه اطاعتش واجب است و نيز امام هر چه را بخواهد، از او پنهان نگردد.
حـبـابـه گويد: من رفتم تا زمانى كه اميرالمؤ منين عليه السلام وفات كرد، نزد امام حسن عليه السلام آمدم ، زمانيكه آنحضرت در مسند اميرالمؤ منين عليه السلام نشسته و مردم از او سـؤ ال مـى كردند. فرمود: اى حبابه و البيه عرض كردم : آرى ، مولاى من ؛ فرمود: آنچه هـمـراه دارى بـيـاور، من آن سنگريزه را باو دادم ، حضرت براى من بر آن مهر نهاد چنانكه اميرالمؤ منين (ع ) مهر نهاد.
سپس نزد حسين عليه السلام آمدم ، زمانيكه در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله بود، مرا پيش خواند و خوش آمد گفت ، سپس فرمود: در ميان نشانه امامت آنچه را هم تو مى خواهى هست ، دليـل امـامـت را مـى خـواهـى ؟ گـفـتـم : آرى ، آقـاى مـن ! فـرمـود: آنـچه همراه دارى بياور، سنگريزه را به آن حضرت دادم ، او هم براى من بر آن مهر نهاد.
سپس نزد على بن الحسين عليه السلام آمدم و از پيرى به آنجا رسيده بودم كه مرا رعشه گـرفـتـه بـود و مـن آن زمان 113 سال براى خود مى شمردم . آن حضرت را ديدم ركوع و سـجـود مـى كـند مشغول عبادتست . من از دريافت نشانه امامت ماءيوس شدم حضرت با انگشت سبابه به من شاره كرد، جوانى من بر گشت ، گفتم : آقاى من از دنيا چقدر گذشته و چقدر باقى مانده ؟ فرمود: اما نسبت به گذشته آرى و اما نسبت بباقيمانده ، نه (گذشته را مى توان معلوم كرد و لى باقيمانده را كسى را نميداند) سپس فرمود: آنچه همراه دارى بياور. من سنگريزه را به او دادم ، حضرت بر آن مهر نهاد.
سپس آن را به امام باقر عليه السلام دادم او هم برايم مهر كرد سپس نزد امام صادق عليه السلام آمدم او هم برايم مهر كرد: سپس خدمت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام آمدم ، او هـم بـرايم مهر كرد، سپس خدمت حضرت رضا عليه السلام آمدم ، او هم برايم مهر كرد و چنانچه محمد بن هشام نقل كرده ، لبابه بعد از آن نه ماه ديگر هم زنده بود.
شرح :
عـبـدالله بـن هـاشـم كـه ايـن روايـت را از عـبـدالكـريـم نـقـل مى كند اسم او را در كتب رجال ذكر ننموده اند و از او نام و نشانى موجود نيست ، از اين جهت علماء در آيه اين روايت را مجهول ناميده اند.4- مـُحـَمَّدُ بـْنُ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ النَّخَعِيِّ عَنْ أَبِي هَاشِمٍ دَاوُدَ بـْنِ الْقـَاسـِمِ الْجـَعـْفَرِيِّ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى مُحَمَّدٍ ع فَاسْتُؤْذِنَ لِرَجُلٍ مِنْ أَهْلِ الْيَمَنِ عَلَيْهِ فَدَخَلَ رَجُلٌ عَبْلٌ طَوِيلٌ جَسِيمٌ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ بِالْوَلَايَةِ فَرَدَّ عَلَيْهِ بِالْقَبُولِ وَ أَمَرَهُ بـِالْجـُلُوسِ فـَجـَلَسَ مـُلَاصـِقـاً لِى فَقُلْتُ فِى نَفْسِى لَيْتَ شِعْرِى مَنْ هَذَا فَقَالَ أَبُو مـُحـَمَّدٍ ع هـَذَا مِنْ وُلْدِ الْأَعْرَابِيَّةِ صَاحِبَةِ الْحَصَاةِ الَّتِى طَبَعَ آبَائِى ع فِيهَا بِخَوَاتِيمِهِمْ فـَانـْطـَبـَعَتْ وَ قَدْ جَاءَ بِهَا مَعَهُ يُرِيدُ أَنْ أَطْبَعَ فِيهَا ثُمَّ قَالَ هَاتِهَا فَأَخْرَجَ حَصَاةً وَ فِى جـَانـِبٍ مـِنـْهـَا مـَوْضـِعٌ أَمـْلَسُ فَأَخَذَهَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع ثُمَّ أَخْرَجَ خَاتَمَهُ فَطَبَعَ فِيهَا فَانْطَبَعَ فَكَأَنِّى أَرَى نَقْشَ خَاتَمِهِ السَّاعَةَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ فَقُلْتُ لِلْيَمَانِيِّ رَأَيْتَهُ قَبْلَ هَذَا قَطُّ قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ إِنِّى لَمُنْذُ دَهْرٍ حَرِيصٌ عَلَى رُؤْيَتِهِ حَتَّى كَانَ السَّاعَةَ أَتَانِى شَابٌّ لَسْتُ أَرَاهُ فـَقـَالَ لِى قـُمْ فـَادْخـُلْ فَدَخَلْتُ ثُمَّ نَهَضَ الْيَمَانِيُّ وَ هُوَ يَقُولُ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ عـَلَيـْكـُمْ أَهـْلَ الْبـَيـْتِ ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ أَشْهَدُ بِاللَّهِ إِنَّ حَقَّكَ لَوَاجِبٌ كَوُجُوبِ حَقِّ أَمـِيـرِ الْمـُؤْمِنِينَ ع وَ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ ثُمَّ مَضَى فَلَمْ أَرَهُ بَعْدَ ذَلِكَ قـَالَ إِسـْحـَاقُ قـَالَ أَبـُو هـَاشـِمٍ الْجـَعـْفَرِيُّ وَ سَأَلْتُهُ عَنِ اسْمِهِ فَقَالَ اسْمِي مِهْجَعُ بْنُ الصَّلْتِ بـْنِ عُقْبَةَ بْنِ سِمْعَانَ بْنِ غَانِمِ ابْنِ أُمِّ غَانِمٍ وَ هِيَ الْأَعْرَابِيَّةُ الْيَمَانِيَّةُ صَاحِبَةُ الْحَصَاةِ الَّتِى طَبَعَ فِيهَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ السِّبْطُ إِلَى وَقْتِ أَبِى الْحَسَنِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 153 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابوهاشم جعفرى گويد: من خدمت ابى محمد (امام حسن عسكرى عليه السلام ) بودم كه براى مـردى يـمـنـى اجـازه تشرف خواستند، سسپس وارد شد. مردى بود فربه ، بلند، تنومند، بـعـنـوان ولايـت بـه امـا عليه السلام سلام كرد (يعنى گفت السلام عليك يا ولى الله ) و حضرت با پذيرش جواب گفت و فرمان نشستن داد، او پهلوى من نشست ، من با خود گفتم : كـاش مـيدانستم اين كيست ، امام عليه السلام فرمود: اين از فرزندان آن زن عربى است كه سنگريزه ئى را دارد كه پدرانم با خاتم خويش آن را مهر كرده اند، و اكنون آن را آورده و مـى خـواهـد مـن مـهـر كنم سپس فرمود: آنرا بده ، او سنگريزه ئى را بيرون كرد كه در يك طـرفش جاى صافى بود، امام عسكرى عليه السلام آن را گرفت . سپس خاتمش را در آورد و آن را چنان مهر كرد كه نقش بر داشته شد، گويا الان نقش خاتم آن حضرت كه ((الحسن بن على )) بود پيش چشم منست .
ابـوهـاشـم گويد: من بيمانى گفتم : هرگز پيش از اين آن حضرت را ديده بودى ؟ گفت : نـه بـه خـدا، سالهاست كه من اشتياق ديدن او را داشتم تا آنكه همين ساعت جوانى كه او را نديده بودم نزد من آمد و گفت : برخيز و داخل شو، من هم در آمدم ، سپس مرد يمانى برخاست و مـى گفت : رحمت و بركات خدا بر شما خاندان باد، ذريه ئى هستيد كه بعضى پاره تن بـعـضـى ديـگـريـد، بـخـدا سـوگـنـد كه رعايت حق شما واجبست مانند حق اميرالمؤ منين عليه السلام و امامان بعد از او صلوات الله عليهم اجمعين ، سپس او رفت و من ديگر نديدمش .
اسـحـاق گـويـد: ابوهاشم جعفرى گفت : من اسم يمانى را پرسيدم ، گفت اسم من مهجع بن صـلت بـن عـقـبـة بـن سمعان بن غانم ام غانم است ، و ام غانم همان زن عرب يمانى است كه اميرالمؤ منين و نوادگانش تا حضرت رضا عليه السلام سنگريزه او را مهر كرده بودند.
-
5- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِي عُبَيْدَةَ وَ زُرَارَةَ جَمِيعاً عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ ع أَرْسَلَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِيَّةِ إِلَى عـَلِيِّ بـْنِ الْحُسَيْنِ ع فَخَلَا بِهِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِي قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص دَفَعَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ مِنْ بَعْدِهِ إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع ثُمَّ إِلَى الْحَسَنِ ع ثُمَّ إِلَى الْحُسَيْنِ ع وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوكَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ صَلَّى عَلَى رُوحِهِ وَ لَمْ يُوصِ وَ أَنَا عَمُّكَ وَ صِنْوُ أَبِيكَ وَ وِلَادَتـِى مِنْ عَلِيٍّ ع فِى سِنِّى وَ قَدِيمِى أَحَقُّ بِهَا مِنْكَ فِى حَدَاثَتِكَ فَلَا تُنَازِعْنِى فِى الْوَصِيَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُحَاجَّنِى فَقَالَ لَهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع يَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِ مـَا لَيـْسَ لَكَ بـِحـَقٍّ إِنِّى أَعـِظـُكَ أَنْ تـَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ إِنَّ أَبِى يَا عَمِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَوْصـَى إِلَيَّ قَبْلَ أَنْ يَتَوَجَّهَ إِلَى الْعِرَاقِ وَ عَهِدَ إِلَيَّ فِي ذَلِكَ قَبْلَ أَنْ يُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ ص عِنْدِى فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّى أَخَافُ عَلَيْكَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَعَلَ الْوَصِيَّةَ وَ الْإِمَامَةَ فِى عَقِبِ الْحُسَيْنِ ع فَإِذَا أَرَدْتَ أَنْ تـَعـْلَمَ ذَلِكَ فـَانـْطـَلِقْ بـِنَا إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّى نَتَحَاكَمَ إِلَيْهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ كَانَ الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا بِمَكَّةَ فَانْطَلَقَا حَتَّى أَتَيَا الْحَجَرَ الْأَسْوَدَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ لِمُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ ابْدَأْ أَنْتَ فَابْتَهِلْ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَلْهُ أَنْ يـُنـْطـِقَ لَكَ الْحـَجـَرَ ثـُمَّ سـَلْ فـَابْتَهَلَ مُحَمَّدٌ فِى الدُّعَاءِ وَ سَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ يـُجـِبـْهُ فـَقـَالَ عـَلِيُّ بـْنُ الْحـُسَيْنِ ع يَا عَمِّ لَوْ كُنْتَ وَصِيّاً وَ إِمَاماً لَأَجَابَكَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فـَادْعُ اللَّهَ أَنـْتَ يـَا ابـْنَ أَخـِى وَ سـَلْهُ فـَدَعـَا اللَّهَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع بِمَا أَرَادَ ثُمَّ قَالَ أَسـْأَلُكَ بـِالَّذِى جَعَلَ فِيكَ مِيثَاقَ الْأَنْبِيَاءِ وَ مِيثَاقَ الْأَوْصِيَاءِ وَ مِيثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ لَمَّا أَخـْبـَرْتـَنَا مَنِ الْوَصِيُّ وَ الْإِمَامُ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع قَالَ فَتَحَرَّكَ الْحَجَرُ حَتَّى كَادَ أَنْ يـَزُولَ عـَنْ مـَوْضـِعـِهِ ثـُمَّ أَنـْطـَقـَهُ اللَّهُ عـَزَّ وَ جَلَّ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصـِيَّةَ وَ الْإِمـَامَةَ بَعْدَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع إِلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طـَالِبٍ وَ ابـْنِ فـَاطـِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ وَ هُوَ يَتَوَلَّى عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ ع
عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عـَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 154 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمود: چون امام حسين عليه السلام كشته شد، محمد بن حنفيه ، شخصى را نزد على ابن الحسين فرستاد كه تقاضا كند با او در خلوت سخن گويد سپس (در خـلوت ) بـه آن حـضـرت چـنـيـن گـفـت : پـسـر بـرادرم ! مـيـدانـى كـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله وصيت و امامت را پس از خود به اميرالمؤ منين عليه السلام و بعد از او به امام حسن عليه السلام و بعد از او به امام حسين عليه السلام واگذاشت . و پدر شما رضى الله عنه و صلى على روحه كشته شد و وصيت هم نكرد، و من عموى شما و با پدر شما از يك ريشه ام و زاده على عليه السلام هستم . من با اين سن و سبقتى كه بر شـمـا دارم از شما كه جوانيد به امامت سزاوارترم ، پس با من در امر وصيت و امامت منازعه و مـجادله مكن . على بن الحسين عليه السلام به او فرمود: اى عمو از خدا پروا كن و چيزى را كـه حـق نـدارى ادعـا مـكـن . مـن تـرا موعظه مى كنم كه مبادا از جاهلان باشى ، اى عمو! همانا پـدرم صـلوات الله عـليـه پـيـش از آنكه رهسپار عراق شود به من وصيت فرمود و ساعتى پـيـش از شـهـادتـش نـسـبـت بـه آن بـا مـن عـهـد كـرد. و ايـن سـلاح رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله است نزد من ، متعرض اين امر مشو كه مى ترسم عمرت كوتاه و حالت پريشان شود.
هـمـانـا خـداى عـزوجـل امر وصيت و امامت را در نسل حسين عليه السلام مقرر داشته است ، اگر مـيـخواهى اين مطلب را بفهمى بيا نزد حجرالاسود رويم و محاكمه كنيم و اين موضوع را از او بپرسيم ، امام باقر عليه السلام فرمايد، اين گفتگو ميان آنها در مكه بود، پس رهسپار شـدنـد تـا بـحـجـر الاسـود رسـيـدنـد، عـلى بـن الحـسـيـن بـه مـحـمد بن حنيفه فرمود تو اول بـدرگـاه خداى عزوجل تضرع كن و از او بخواه كه حجر را براى تو به سخن آورد و سـپـس بپرس . محمد با تضرع و زارى دعا كرد و از خدا خواست و سپس از حجر خواست (كه بـه امامت او سخن گويد) ولى حجر جوابش نگفت . على بن الحسين عليه السلام فرمود: اى عـمو اگر تو وصى و امام مى بودى جواب مى داد. محمد گفت : پسر برادر تو دعا كن و از خدا بخواه ، على بن الحسين عليه السلام به آنچه خواست دعا كرد، سپس فرمود: از تو مى خـواهـم بـه آن خـدائيـكـه ميثاق پيغمبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داده است (همه بـايـد نزد تو آيند و به پيمان خدا وفا كنند) كه وصى و امام بعد از حسين عليه السلام را بـه مـا خـبـر ده . حـجـر جـنـبـشـى كرد كه نزديك بود از جاى خود كنده شود، سپس خداى عـزوجل او را به سخن آورد و به زبان عربى فصيح گفت : بار خدايا همانا وصيت و امامت بـعـد از حـسـيـن بن على عليه السلام به على بن حسين بن على بن ابيطالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رسيده است .
پس محمد بن على (محمد حنفيه ) برگشت و پيرو على بن الحسين عليه السلام گرديد.
شرح :
علامه مجلسى (ره ) فرمايد: راجع به محمد بن حنفيه اخبار مختلفى وارد شده است ، برخى از اخـبار دلالت دارد بر جلالت قدر او، چنانكه ميان شيعه مشهور است و برخى دلالت دارد بـر صـدور بـعـضـى از لغـزشـهـا از وى ، مانند همين روايت ... ولى ممكن اسن اين منازعه و مـخـاصـمـه او بـا امـام چـهـارم عـليه السلام صورى و ظاهرى و به جهت بعضى از مصالح بـاشـد كـه مـبـادا ضـعـفـاء شـيـعـه بگويند محمد بن حنفيه از على بن الحسين عليه السلام بـزرگـتـر و به امامت سزاوارتر است و نيز موضوع عقب نشينى او از همراهى با برادرش امـام حـسين عليه السلام مكن است به دستور خود امام و به جهت بعضى از مصالح بوده و اما مـوضـوع ادعـاء مـختار و طايفه كيسانيه امامت و مهدويت و غيبت او را ظاهرا بدون رضايت او و بـلكـه بـدون خـبر و اطلاع او بوده است ، و خلاصه نسبت به اولاد ائمه به نيكوئى سخن گفتن و يا سكوت كردن از نكوهش و طعن بهتر است و خدا داناست ـ.6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ أَخْبَرَنِي سَمَاعَةُ بْنُ مـِهـْرَانَ قـَالَ أَخـْبَرَنِى الْكَلْبِيُّ النَّسَّابَةُ قَالَ دَخَلْتُ الْمَدِينَةَ وَ لَسْتُ أَعْرِفُ شَيْئاً مِنْ هَذَا الْأَمـْرِ فـَأَتَيْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا جَمَاعَةٌ مِنْ قُرَيْشٍ فَقُلْتُ أَخْبِرُونِى عَنْ عَالِمِ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فـَقـَالُوا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ فَأَتَيْتُ مَنْزِلَهُ فَاسْتَأْذَنْتُ فَخَرَجَ إِلَيَّ رَجُلٌ ظَنَنْتُ أَنَّهُ غُلَامٌ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ اسْتَأْذِنْ لِى عَلَى مَوْلَاكَ فَدَخَلَ ثُمَّ خَرَجَ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَنـَا بـِشـَيـْخٍ مـُعـْتـَكـِفٍ شـَدِيـدِ الِاجـْتِهَادِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِى مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ أَنَا الْكـَلْبـِيُّ النَّسَّابـَةُ فـَقـَالَ مَا حَاجَتُكَ فَقُلْتُ جِئْتُ أَسْأَلُكَ فَقَالَ أَ مَرَرْتَ بِابْنِى مُحَمَّدٍ قـُلْتُ بـَدَأْتُ بـِكَ فَقَالَ سَلْ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِى عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ فَقَالَ تَبِينُ بِرَأْسِ الْجَوْزَاءِ وَ الْبَاقِى وِزْرٌ عَلَيْهِ وَ عُقُوبَةٌ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى وَاحـِدَةٌ فَقُلْتُ مَا يَقُولُ الشَّيْخُ فِى الْمَسْحِ عَلَى الْخُفَّيْنِ فَقَالَ قَدْ مَسَحَ قَوْمٌ صَالِحُونَ وَ نـَحـْنُ أَهـْلَ الْبـَيـْتِ لَا نـَمْسَحُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى ثِنْتَانِ فَقُلْتُ مَا تَقُولُ فِى أَكْلِ الْجـِرِّيِّ أَ حـَلَالٌ هـُوَ أَمْ حـَرَامٌ فـَقـَالَ حـَلَالٌ إِلَّا أَنَّا أَهـْلَ الْبَيْتِ نَعَافُهُ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى ثَلَاثٌ فَقُلْتُ فَمَا تَقُولُ فِى شُرْبِ النَّبِيذِ فَقَالَ حَلَالٌ إِلَّا أَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لَا نَشْرَبُهُ فـَقـُمـْتُ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَقُولُ هَذِهِ الْعِصَابَةُ تَكْذِبُ عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَدَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَنَظَرْتُ إِلَى جَمَاعَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ وَ غَيْرِهِمْ مِنَ النَّاسِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ قُلْتُ لَهُمْ مـَنْ أَعـْلَمُ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَقَالُوا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ فَقُلْتُ قَدْ أَتَيْتُهُ فَلَمْ أَجِدْ عِنْدَهُ شـَيـْئاً فـَرَفـَعَ رَجـُلٌ مـِنَ الْقـَوْمِ رَأْسـَهُ فـَقـَالَ ائْتِ جـَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فَهُوَ أَعْلَمُ أَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ فَلَامَهُ بَعْضُ مَنْ كَانَ بِالْحَضْرَةِ فَقُلْتُ إِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا مَنَعَهُمْ مِنْ إِرْشَادِى إِلَيْهِ أَوَّلَ مـَرَّةٍ الْحـَسـَدُ فـَقـُلْتُ لَهُ وَيـْحـَكَ إِيَّاهُ أَرَدْتُ فـَمـَضـَيْتُ حَتَّى صِرْتُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَقَرَعْتُ الْبـَابَ فـَخـَرَجَ غـُلَامٌ لَهُ فـَقـَالَ ادْخـُلْ يـَا أَخـَا كَلْبٍ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ أَدْهَشَنِى فَدَخَلْتُ وَ أَنَا مـُضْطَرِبٌ وَ نَظَرْتُ فَإِذَا شَيْخٌ عَلَى مُصَلًّى بِلَا مِرْفَقَةٍ وَ لَا بَرْدَعَةٍ فَابْتَدَأَنِى بَعْدَ أَنْ سـَلَّمـْتُ عـَلَيـْهِ فَقَالَ لِى مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى يَا سُبْحَانَ اللَّهِ غُلَامُهُ يَقُولُ لِى بِالْبَابِ ادْخُلْ يَا أَخَا كَلْبٍ وَ يَسْأَلُنِى الْمَوْلَى مَنْ أَنْتَ فَقُلْتُ لَهُ أَنَا الْكَلْبِيُّ
النَّسَّابـَةُ فـَضـَرَبَ بـِيـَدِهِ عـَلَى جـَبـْهَتِهِ وَ قَالَ كَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلَالًا بـَعـِيـداً وَ خـَسـِرُوا خـُسـْرَانـاً مـُبِيناً يَا أَخَا كَلْبٍ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصـْحـابَ الرَّسِّ وَ قـُرُونـاً بـَيـْنَ ذلِكَ كَثِيراً أَ فَتَنْسِبُهَا أَنْتَ فَقُلْتُ لَا جُعِلْتُ فِدَاكَ فَقَالَ لِى أَ فَتَنْسِبُ نَفْسَكَ قُلْتُ نَعَمْ أَنَا فُلَانُ بْنُ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ حَتَّى ارْتَفَعْتُ فـَقـَالَ لِى قـِفْ لَيـْسَ حـَيْثُ تَذْهَبُ وَيْحَكَ أَ تَدْرِى مَنْ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ قُلْتُ نَعَمْ فُلَانُ بـْنُ فـُلَانٍ قـَالَ إِنَّ فـُلَانَ بـْنَ فُلَانٍ ابْنُ فُلَانٍ الرَّاعِى الْكُرْدِيِّ إِنَّمَا كَانَ فُلَانٌ الرَّاعِى الْكـُرْدِيُّ عـَلَى جـَبـَلِ آلِ فـُلَانٍ فـَنَزَلَ إِلَى فُلَانَةَ امْرَأَةِ فُلَانٍ مِنْ جَبَلِهِ الَّذِى كَانَ يَرْعَى غـَنـَمـَهُ عـَلَيـْهِ فـَأَطـْعـَمـَهَا شَيْئاً وَ غَشِيَهَا فَوَلَدَتْ فُلَاناً وَ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ مِنْ فُلَانَةَ وَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ ثُمَّ قَالَ أَ تَعْرِفُ هَذِهِ الْأَسَامِيَ قُلْتُ لَا وَ اللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَإِنْ رَأَيْتَ أَنْ تَكُفَّ عَنْ هَذَا فَعَلْتَ فَقَالَ إِنَّمَا قُلْتَ فَقُلْتُ فَقُلْتُ إِنِّى لَا أَعُودُ قَالَ لَا نَعُودُ إِذاً وَ اسْأَلْ عَمَّا جِئْتَ لَهُ فَقُلْتُ لَهُ أَخْبِرْنِى عَنْ رَجُلٍ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ عَدَدَ نُجُومِ السَّمَاءِ فَقَالَ وَيـْحـَكَ أَ مـَا تـَقـْرَأُ سـُورَةَ الطَّلَاقِ قُلْتُ بَلَى قَالَ فَاقْرَأْ فَقَرَأْتُ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ قَالَ أَ تَرَى هَاهُنَا نُجُومَ السَّمَاءِ قُلْتُ لَا قُلْتُ فَرَجُلٌ قَالَ لِامْرَأَتِهِ أَنْتِ طَالِقٌ ثـَلَاثـاً قـَالَ تـُرَدُّ إِلَى كـِتـَابِ اللَّهِ وَ سـُنَّةِ نَبِيِّهِ ص ثُمَّ قَالَ لَا طَلَاقَ إِلَّا عَلَى طُهْرٍ مِنْ غـَيـْرِ جـِمـَاعٍ بِشَاهِدَيْنِ مَقْبُولَيْنِ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى وَاحِدَةٌ ثُمَّ قَالَ سَلْ قُلْتُ مَا تَقُولُ فـِى الْمـَسـْحِ عـَلَى الْخـُفَّيـْنِ فَتَبَسَّمَ ثُمَّ قَالَ إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ وَ رَدَّ اللَّهُ كُلَّ شَيْءٍ إِلَى شـَيـْئِهِ وَ رَدَّ الْجـِلْدَ إِلَى الْغـَنَمِ فَتَرَى أَصْحَابَ الْمَسْحِ أَيْنَ يَذْهَبُ وُضُوؤُهُمْ فَقُلْتُ فِى نَفْسِى ثِنْتَانِ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ سَلْ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِى عَنْ أَكْلِ الْجِرِّيِّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ مـَسـَخَ طـَائِفـَةً مـِنْ بـَنـِى إِسـْرَائِيـلَ فَمَا أَخَذَ مِنْهُمْ بَحْراً فَهُوَ الْجِرِّيُّ وَ الْمـَارْمـَاهـِي وَ الزِّمَّارُ وَ مـَا سـِوَى ذَلِكَ وَ مـَا أَخـَذَ مـِنْهُمْ بَرّاً فَالْقِرَدَةُ وَ الْخَنَازِيرُ وَ الْوَبْرُ وَ الْوَرَكُ وَ مـَا سـِوَى ذَلِكَ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفـْسـِى ثـَلَاثٌ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ سَلْ وَ قُمْ فـَقـُلْتُ مَا تَقُولُ فِى النَّبِيذِ فَقَالَ حَلَالٌ فَقُلْتُ إِنَّا نَنْبِذُ فَنَطْرَحُ فِيهِ الْعَكَرَ وَ مَا سـِوَى ذَلِكَ وَ نـَشـْرَبـُهُ فـَقـَالَ شـَهْ شَهْ تِلْكَ الْخَمْرَةُ الْمُنْتِنَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَيَّ نـَبـِيـذٍ تـَعـْنـِي فَقَالَ إِنَّ أَهْلَ الْمَدِينَةِ شَكَوْا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص تَغْيِيرَ الْمَاءِ وَ فَسَادَ طـَبـَائِعـِهـِمْ فـَأَمـَرَهُمْ أَنْ يَنْبِذُوا فَكَانَ الرَّجُلُ يَأْمُرُ خَادِمَهُ أَنْ يَنْبِذَ لَهُ فَيَعْمِدُ إِلَى كَفٍّ مِنَ التَّمـْرِ فـَيـَقـْذِفُ بـِهِ فـِى الشَّنِّ فَمِنْهُ شُرْبُهُ وَ مِنْهُ طَهُورُهُ فَقُلْتُ وَ كَمْ كَانَ عَدَدُ التَّمْرِ الَّذِى كَانَ فِى الْكَفِّ فَقَالَ مَا حَمَلَ الْكَفُّ فَقُلْتُ وَاحِدَةٌ وَ ثِنْتَانِ فَقَالَ رُبَّمَا كَانَتْ وَاحِدَةً وَ رُبَّمـَا كـَانـَتْ ثـِنـْتـَيـْنِ فـَقـُلْتُ وَ كَمْ كَانَ يَسَعُ الشَّنُّ فَقَالَ مَا بَيْنَ الْأَرْبَعِينَ إِلَى الثَّمـَانـِيـنَ إِلَى مـَا فـَوْقَ ذَلِكَ فـَقـُلْتُ بـِالْأَرْطَالِ فَقَالَ نَعَمْ أَرْطَالٌ بِمِكْيَالِ الْعِرَاقِ قَالَ سَمَاعَةُ قَالَ الْكَلْبِيُّ ثُمَّ نَهَضَ ع وَ قُمْتُ فَخَرَجْتُ وَ أَنَا أَضْرِبُ بِيَدِى عَلَى الْأُخْرَى وَ أَنَا أَقُولُ إِنْ كَانَ شَيْءٌ فَهَذَا فَلَمْ يَزَلِ الْكَلْبِيُّ يَدِينُ اللَّهَ بِحُبِّ آلِ هَذَا الْبَيْتِ حَتَّى مَاتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 156 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
كـلبـى نـسـابـه گـويـد: مـن وارد مـدينه شدم و از امر امامت اطلاعى نداشتم ، بمسجد آمدم و جـمـاعـتـى از قـريـش را ديدم ، بآنها گفتم : بمن بگوئيد عالم (امام ) اهلبيت (پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ) كيست ؟ گفتند: عبداللّه بن حسن است . من بمنزلش رفتم و اجازه خواستم ، مـردى بـيرون آمد كه من گمان كردم نوكر آقاست ، باو گفتم از آقايت برايم اجازه بگير، او رفـت و بـيـرون آمـد و گـفـت : در آى ، مـن داخـل شـدم ، پـيـرمردى را ديدم با جديت بسيار بـعـبادت چسبيده است ، من سلامش كردم ، بمن گفت : كيستى ؟ گفتم : من كلبى نسابه هستم . گفت : چه ميخواهى ؟ گفتم : آمده ام از شما مساءله بپرسم ، گفت : بپسرم محمد برخوردى ؟ گـفـتـم : اول نـزد شـمـا آمدم . گفت : بپرس گفت : بفرمائيد: مرديكه بزنش بگويد ((انت طالق عدد نجوم السماء)) تو طلاق داده ئى بشماره ستاره هاى آسمان ، حكمش چيست ؟ گفت : بـشـمـاره سـرجوزا طلاق واقع ميشود (يعنى سه طلاق واقع ميشود، زيرا جوزا برج سوم سـالسـت ) و بـاقـى (تـا بـه عـدد سـتـاره هـاى آسـمـان بـرسـد) و بال و كيفر بر اوست . كلبى گويد: با خود گفتم : اين يك مساءله (كه ندانست ).
سـپـس گـفتم : جناب شيخ درباره مسخ كردن روى موزه چه مى فرمايند؟ گفت : مردم صالح مسح كرده اند ولى ما اهلبيت نمى كنيم . با خود گفتم : اين مساءله ، باز پرسيدم ، درباره خـوردن مـاهـى جـرى (بـى فـلس ) چـه مـيـفـرمـائيـد: آيـا حـلالسـت يـا حـرام ؟ گـفـت : حـلال اسـت جـز ايـنـكه ما اهلبيت ما اهل بيت از آن كراهت داريم من با خود گفتم اين سه مساله ، سـپـس گـفـتـم : راجع به نوشيدن نبيذ (شراب خرما) چه مى فرمائيد؟ گفت حلالست ، جز اينكه ما اهلبيت نمى آشاميم .
من برخاستم و بيرون آمدم و با خود ميگفتم : اين جمعيت به اهلبيت دروغ بسته اند، وارد مسجد شـدم و جـمـاعتى از قريش و ساير مردم را ديدم ، به آنها سلام كردم و گفتم : اءعلم اهلبيت (پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ) كيست ؟ گفتند: عبداللّه بن حسن است گفتم : من نزدش رفتم و چـيـزى (از عـلم و دانـش ) در او نـيـافـتـم . مردى سربلند كرد و گفت : نزد جعفر بن محمد عـليهما السلام برو كه او علم اهلبيت است ، يكى از حضار او را نكوهش نمود، من فهميدم كه تـنـها حسد آن مردم را از راهنمائى من در مرتبه اول باز داشت پس باو گفتم : واى بر تو، مـن هـمـان او را مـى خـواسـتـم پـس بـراه افـتـادم تـا بمنزل آنحضرت رسيدم و در زدم ، غلامى بيرون آمد و گفت : اخاكلب ! بفرما، بخدا مرا هيبت و هـراسـى گـرفـت (كـه غـلام مـرا نـديـده شـنـاخـت ) وارد شـدم ولى مـضطرب بودم ، ديدم پـيـرمـردى بـدون تـكـيـه گاه و زير انداز در جاى نماز خود نشسته ، بعد از آنكه سلامش كردم ، او شروع بسخن كرد و گفت : تو كيستى ؟ من با خود گفتم : سبحان اللّه ! غلامش در خـانـه بـمن گفت : اخاكلب ! بفرما و آقا از من مى پرسد تو كيستى ؟ پس گفتم : من كلبى نـسـابـه ام ، بـا دسـتـش بـپـيشانيش زد و فرمود: دروغ گفتند كسانيكه براى خدا همدوش و شـريـكـى گـرفتند و بگمراهى دورى افتادند و زيان آشكارى نمودند، اى اخاكلب ! همانا خـداى عـزوجـل مـى فـرمـايـد: ((و مـردم عـاد و ثـمـود و اهـل چـاه رس و مـلتـهاى بسيارى در آن ميان 38 سوره 25 ـ)) تو (كه خود را نسابه يعنى عـالم بـاءنـسـاب مـى خوانى ) نسبت اينها را ميدانى ؟ عرضكردم : نه قربانت گردم . پس فـرمود: نسب خودت را ميدانى ؟ عرضكردم : آرى ، من فلان بن فلان بن فلانم و تا چندين پـشـت بـالا رفـتم ، بمن فرمود آرام باش ، اينطور كه ميشمارى نيست واى بر تو، ميدانى فـلان بـن فلان (كه يكى از اجداد تو هست ) كيست ؟ گفتم : آرى ، فلان بن فلان ، فرمود فلان پسر فلان چوپان كرد است (نه آنكه تو گفتى ) همانا آن چوپان كرد بر سر كوه فـلان قـبـيـله بـود، از آنـجـا پـائيـن آمـد و نـزد فـلانـه زن فـلان مـرد از اهل آن كوه كه گوسفندان او را در آنجا ميچراند آمد، چيزى خوراكى باو داد و با او نزديكى كـرد و آن فـلان زائيده شد و فلان بن فلان (كه تو ميگوئى جد منست ) از همان زن و همان مرد پسر فلان (چوپان كرد) است ، سپس فرمود: اين نامها را ميشناسى ؟ گفتم : نه بخدا قـربـانـت گردم ، اگر صلاح ميدانيد از اين موضوع درگذريم ، فرمود: تو سر سخن را باز كردى من هم دنبالش را گفتم ، عرضكردم : من صرف نظر كردم . فرمود: ما هم صرف نظر كردم بپرس از آنچه براى آن اينجا آمده ئى .
عـرض كـردم : مـرديـكـه بزنش بگويد: ((تو طلاق داده ئى بشماره ستاره هاى آسمان )) حـكـمش چيست ؟ فرمود: واى بر تو، مگر سوره طلاق را نخوانده ئى ؟ گفتم : چرا، فرمود: بـخـوان ، مـن خـوانـدم : ((زنـان را وقـتـى كه عده توانند داشت طلاق دهيد 1 سوره 65 ـ)) فـرمـود: در اين آيه ستاره هاى آسمان مى بينى ؟ عرض كردم نه ، بفرماييد حكم مردى كه بـه زنـش بگويد، ((تو طلاق داده ئى سه بار)) فرمود: به كتاب خدا و سنت پيغمبرش بـر مـى گـردد (يـعنى يك طلاق به حساب مى آيد) سپس فرمود: هيچ طلاقى درست نيست ، مـگـر در حـال پـاكـى زن كـه بـا او نـزديـكـى نـشـده و دو شـاهـد عادل حاضر باشند، من با خود گفتم : اين يكى (كه درست فرمود) سپس فرمود: بپرس .
عرضكردم : درباره مسح كشيدن روى موزه چه ميفرمائيد؟ حضرت لبخندى زد و فرمود: چون روز قـيـامـت شـود و خـدا هـر چـيـزى را بـاصـلش بـرگـردانـد و پـوسـت (روى مـوزه ) را بـگـوسـفـنـدانـش بـرگـردانـد، عـقيده دارى كسانيكه روى موزه مسح كنند، وضويشان بكجا مـيـرود؟ (يـعـنـى كـسانيكه روى پوست پا مسح كنند وضوء آنها باقى ميماند و پاداشش را مـيگيرند ولى آنها كه روى موزه مسح كرده اند، اثرى از عملشان در آنروز باقى نميماند، زيرا پوستى كه موزه را از آن ساخته اند بخود گوسفند برگشته است ) من با خود گفتم اين دو، سپس متوجه من شد و فرمود بپرس .
عـرضـكـردم : راجـع بـخـوردن مـاهـى جـرى بـمـن بـفـرمـائيـد، فـرمـود: هـمـانـا خـداى عـزوجـل جـمـاعـتـى از بـنى اسرائيل را مسخ فرمود، آنها كه راه دريا گرفتند، جرى و زمار (نوعى ماهى بى فلس ) و مار ماهى و غير از اينهاست ، و آنها كه راه خشكى گرفتند، ميمون و خـوك و وبـر (حـيـوانـى اسـت كـوچـكـتـر از گـربـه ) و ورك (خـزنـده ايـسـت مـثـل سـوسـمـار) و غـير از اينهاست ، با خود گفتم : اين سه ، سپس متوجه من شد، و فرمود: بپرس و برخيز.
عرضكردم : درباره نبيذ چه ميفرمائيد؟ فرمود: حلالست : گفتم ما در ميان آن درده زيت و غير آن مـيـريـزيم و مى آشاميم ، فرمود: اءه ، اءه ، آن كه شراب بد بو است ، عرضكردم : پس شـمـا چـه نـبـيـذى را مـيـفـرمـائيـد (حـلالسـت )؟، فـرمـود: هـمـانـا اهـل مدينه از دگرگونى آب و خرابى مزاج خود به پيغمبر صلى اللّه عليه و آله شكايت كـردنـد، حضرت امر فرمود: نبيذ بسازند، پس هر مردى بخادمش دستور ميداد براى او نبيذ بـسـازد او يـك مـشـت خـرمـاى خـشك برميداشت و در مشك آب ميريخت ، پس آن مرد از آن مشك آب مـيـآشـامـيـد و وضـو ميگرفت ، عرضكردم : چند دانه خرما در مشت ميگرفت ؟ فرمود: باندازه گـنـجـايـش مشت ، عرضكردم : يك مشت ميريخت يا دو مشت ؟ فرمود: گاهى يك مشت و گاهى دو مـشـت . عـرضـكـردم : آن مـشـك چـه انـدازه گـنـجـايـش داشـت فـرمـود: بـيـن چـهـل تـا هـشـتـاد و بـيـشـتـر، عـرض كـردم : بـواحـد اءرطـال ؟ فـرمـود: بارطال پيمانه عراقى ، (هر رطل عراقى سيصد و چند گرم است ).
سـمـاعـه گـويـد: كـلبـى گـفـت : سپس حضرت عليه السلام برخاست و من هم برخاستم و بـيـرون آمـد و دسـتـم را روى دست ديگر ميزدم و ميگفتم : اگر چيزى باشد اينست ، و كلبى هميشه با محبت اهل بيت پيغمبر خدا را پرستش ميكرد تا وفات يافت .
-
7- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى يَحْيَى الْوَاسِطِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ سـَالِمٍ قـَالَ كـُنَّا بـِالْمـَدِيـنـَةِ بـَعـْدَ وَفـَاةِ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَا وَ صَاحِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ مـُجـْتـَمـِعـُونَ عـَلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ أَنَّهُ صَاحِبُ الْأَمْرِ بَعْدَ أَبِيهِ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ أَنَا وَ صـَاحـِبُ الطَّاقِ وَ النَّاسُ عـِنْدَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّهُمْ رَوَوْا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ إِنَّ الْأَمْرَ فِى الْكـَبـِيرِ مَا لَمْ تَكُنْ بِهِ عَاهَةٌ فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ نَسْأَلُهُ عَمَّا كُنَّا نَسْأَلُ عَنْهُ أَبَاهُ فَسَأَلْنَاهُ عَنِ الزَّكـَاةِ فـِى كـَمْ تـَجـِبُ فـَقـَالَ فـِى مـِائَتـَيْنِ خَمْسَةٌ فَقُلْنَا فَفِى مِائَةٍ فَقَالَ دِرْهَمَانِ وَ نِصْفٌ فَقُلْنَا وَ اللَّهِ مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ هَذَا قَالَ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِى مَا تَقُولُ الْمُرْجِئَةُ قَالَ فَخَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ ضُلَّالًا لَا نَدْرِى إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ أَنَا وَ أَبُو جَعْفَرٍ الْأَحْوَلُ فَقَعَدْنَا فِى بَعْضِ أَزِقَّةِ الْمَدِينَةِ بَاكِينَ حَيَارَى لَا نَدْرِى إِلَى أَيْنَ نَتَوَجَّهُ وَ لَا مـَنْ نـَقـْصـِدُ وَ نـَقـُولُ إِلَى الْمـُرْجِئَةِ إِلَى الْقَدَرِيَّةِ إِلَى الزَّيْدِيَّةِ إِلَى الْمُعْتَزِلَةِ إِلَى الْخـَوَارِجِ فَنَحْنُ كَذَلِكَ إِذْ رَأَيْتُ رَجُلًا شَيْخاً لَا أَعْرِفُهُ يُومِئُ إِلَيَّ بِيَدِهِ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ عَيْناً مِنْ عُيُونِ أَبِى جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ كَانَ لَهُ بِالْمَدِينَةِ جَوَاسِيسُ يَنْظُرُونَ إِلَى مـَنِ اتَّفـَقـَتْ شـِيـعـَةُ جـَعْفَرٍ ع عَلَيْهِ فَيَضْرِبُونَ عُنُقَهُ فَخِفْتُ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ فَقُلْتُ لِلْأَحـْوَلِ تـَنـَحَّ فـَإِنِّى خـَائِفٌ عـَلَى نـَفْسِى وَ عَلَيْكَ وَ إِنَّمَا يُرِيدُنِى لَا يُرِيدُكَ فَتَنَحَّ عـَنِّى لَا تَهْلِكْ وَ تُعِينَ عَلَى نَفْسِكَ فَتَنَحَّى غَيْرَ بَعِيدٍ وَ تَبِعْتُ الشَّيْخَ وَ ذَلِكَ أَنِّى ظـَنـَنْتُ أَنِّى لَا أَقْدِرُ عَلَى التَّخَلُّصِ مِنْهُ فَمَا زِلْتُ أَتْبَعُهُ وَ قَدْ عَزَمْتُ عَلَى الْمَوْتِ حَتَّى وَرَدَ بِى عَلَى بَابِ أَبِى الْحَسَنِ ع ثُمَّ خَلَّانِى وَ مَضَى فَإِذَا خَادِمٌ بِالْبَابِ فَقَالَ لِيَ ادْخُلْ رَحـِمـَكَ اللَّهُ فَدَخَلْتُ فَإِذَا أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع فَقَالَ لِيَ ابْتِدَاءً مِنْهُ لَا إِلَى الْمُرْجِئَةِ وَ لَا إِلَى الْقـَدَرِيَّةِ وَ لَا إِلَى الزَّيـْدِيَّةِ وَ لَا إِلَى الْمـُعـْتـَزِلَةِ وَ لَا إِلَى الْخـَوَارِجِ إِلَيَّ إِلَيَّ فـَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَضَى أَبُوكَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ مَضَى مَوْتاً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ فَقَالَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَكَ هَدَاكَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ عَبْدَ اللَّهِ يَزْعُمُ أَنَّهُ مِنْ بَعْدِ أَبـِيـهِ قـَالَ يـُرِيـدُ عَبْدُ اللَّهِ أَنْ لَا يُعْبَدَ اللَّهُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ لَنَا مِنْ بَعْدِهِ قـَالَ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ أَنْ يـَهـْدِيـَكَ هـَدَاكَ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَأَنْتَ هُوَ قَالَ لَا مَا أَقُولُ ذَلِكَ قـَالَ فـَقـُلْتُ فـِى نَفْسِى لَمْ أُصِبْ طَرِيقَ الْمَسْأَلَةِ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَلَيْكَ إِمَامٌ قـَالَ لَا فـَدَاخـَلَنِى شَيْءٌ لَا يَعْلَمُ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِعْظَاماً لَهُ وَ هَيْبَةً أَكْثَرَ مِمَّا كَانَ يَحُلُّ بـِى مـِنْ أَبـِيـهِ إِذَا دَخـَلْتُ عـَلَيـْهِ ثـُمَّ قـُلْتُ لَهُ جـُعِلْتُ فِدَاكَ أَسْأَلُكَ عَمَّا كُنْتُ أَسْأَلُ أَبَاكَ فـَقـَالَ سـَلْ تـُخـْبَرْ وَ لَا تُذِعْ فَإِنْ أَذَعْتَ فَهُوَ الذَّبْحُ فَسَأَلْتُهُ فَإِذَا هُوَ بَحْرٌ لَا يُنْزَفُ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ شـِيـعَتُكَ وَ شِيعَةُ أَبِيكَ ضُلَّالٌ فَأُلْقِى إِلَيْهِمْ وَ أَدْعُوهُمْ إِلَيْكَ وَ قَدْ أَخـَذْتَ عَلَيَّ الْكِتْمَانَ قَالَ مَنْ آنَسْتَ مِنْهُ رُشْداً فَأَلْقِ إِلَيْهِ وَ خُذْ عَلَيْهِ الْكِتْمَانَ فَإِنْ أَذَاعُوا فـَهـُوَ الذَّبـْحُ وَ أَشـَارَ بـِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَلَقِيتُ أَبَا جَعْفَرٍ الْأَحْوَلَ فـَقـَالَ لِى مـَا وَرَاءَكَ قـُلْتُ الْهـُدَى فـَحـَدَّثـْتُهُ بِالْقِصَّةِ قَالَ ثُمَّ لَقِينَا الْفُضَيْلَ وَ أَبَا بـَصـِيـرٍ فـَدَخـَلَا عَلَيْهِ وَ سَمِعَا كَلَامَهُ وَ سَاءَلَاهُ وَ قَطَعَا عَلَيْهِ بِالْإِمَامَةِ ثُمَّ لَقِينَا النَّاسَ أَفـْوَاجـاً فـَكُلُّ مَنْ دَخَلَ عَلَيْهِ قَطَعَ إِلَّا طَائِفَةَ عَمَّارٍ وَ أَصْحَابَهُ وَ بَقِيَ عَبْدُ اللَّهِ لَا يَدْخُلُ إِلَيـْهِ إِلَّا قـَلِيـلٌ مـِنَ النَّاسِ فـَلَمَّا رَأَى ذَلِكَ قـَالَ مَا حَالَ النَّاسَ فَأُخْبِرَ أَنَّ هِشَاماً صَدَّ عَنْكَ النَّاسَ قَالَ هِشَامٌ فَأَقْعَدَ لِى بِالْمَدِينَةِ غَيْرَ وَاحِدٍ لِيَضْرِبُونِى
اصول كافى جلد 2 صفحه 161 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
هـشـام بـن سالم گويد: بعد از وفات امام صادق عليه السلام من و صاحب الطاق (محمد بن نـعـمـان كـه در طاق محامل كوفه صرافى داشته و بمؤ من الطاق نيز معروفست ) در مدينه بوديم و مردم گرد عبداللّه بن جعفر (عبداللّه افطح ) را گرفته و او را صاحب الامر بعد از پـدرش ميدانستند (بحديث 743 رجوع شود)، من با صاحب الطاق نزدش رفتيم و مردم در مـحـضـرش بـودنـد، تـوجـه مـردم باو از اينجهت بود كه از امام صادق عليه السلام روايت مـيكردند كه آنحضرت فرموده است : امر امامت بپسر بزرگتر ميرسد بشرط اينكه عيبى در او نـبـاشد. ما هم نزدش رفتيم تا مسائلى را كه از پدرش مى پرسيديم ، از او بپرسيم ، لذا پـرسيديم زكاة در چند درهم واجب ميشود؟ گفت : در دويست درهم كه بايد پنج درهم آنرا داد، گـفـتـيـم : درصـد درهـم چـطـور؟ گفت : دو درهم و نيم ، گفتيم : عامه هم چنين چيزى نمى گويند، او دستش را سوى آسمان بلند كرد و گفت : بخدا من نميدانم عامه چه ميگويند، هشام گـويـد: مـا از نـزد او گـمـراه و حـيران بيرون آمديم ، نميدانستيم بكجا برويم و بكه رو آوريـم ، مـن بـودم و ابـو جـعـفـر احـول ، گريان و سرگردان در يكى از كوچه هاى مدينه نـشـسـتيم نميدانستيم كجا برويم و بكه رو آوريم و با خود ميگفتيم . بسوى مرجئه رويم ؟ بـسـوى قـدريـه ؟ بـسـوى زيـديـه ؟ بـسـوى مـعـتـزله ، بـسـوى خـوارج ، در هـمـيـن حـال بـوديـم پـيـرمـردى را كـه نميشناختيم ديديم با دست اشاره كرد بسوى من بيائيد، من تـرسـيـدم كـه او از جـاسـوسـهاى ابوجعفر منصور باشد، زيرا او در مدينه جاسوسهائى داشـت كـه بـه بينند شيعيان امام جعفر صادق عليه السلام بامامت چه كسى اتفاق ميكنند تا گـردن او را بـزنـنـد، لذا مـن تـرسـيـدم كـه ايـن پـيـرمـرد از آنـهـا بـاشـد، بـه احـول گـفـتـم : از مـن دور بايست ، زيرا من بر خودم و بر تو ترس دارم و اين پيرمرد مرا مـيـخـواهـد نـه تـو را، از مـن دور بـايست تا بهلاكت نيفتى و بدست خود بزيان خويش كمك نـكنى ، پس اندكى از من دور شد و من بدنبال پيرمرد براه افتادم ، زيرا معتقد بودم كه از او نـتـوانـم خـلاص شد پيوسته دنبالش ميرفتم و تن بمرگ داده بودم تا مرا بدر خانه ابوالحسن (موسى بن جعفر عليهما السلام ) برد. سپس مرا تنها گذاشت و رفت .
نـاگـاه خـادمـى دم در آمـد و گـفـت : بفرما، خدايت رحمت كند، من وارد شدم ، ابوالحسين موسى عـليه السلام را ديدم ، بى آنكه من چيزى بگويم ، فرمود: نه بسوى مرجئه و نه بسوى قـدريـه و نـه بـسـوى زيـديـه و نـه بـسوى معتزله ، بسوى من ، بسوى من ، عرضكردم : قربانت ، پدرت در گذشت ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم : وفات كرد؟ (يا او را با شمشير كشتند) فرمود: آرى (وفات كرد) عرضكردم : پس از او امام ما كيست ؟ فرمود: اگر خدا خواهد تـرا هـدايـت كـنـد، هـدايـت مـيـكند، عرضكردم : قربانت ، عبداللّه عقيده دارد كه او امام بعد از پـدرش مـيباشد، فرمود: عبداللّه ميخواهد، خدا عبادت نشود، عرضكردم ، قربانت امام ما بعد از تـو كـيـسـت ؟ فـرمـود: اگـر خـدا بـخـواهـد تـرا هدايت كند، ميكند عرضكردم ، قربانت او شـمـائيـد؟ فـرمـود: ((نه ، من اين سخن نميگويم )) با خود گفتم : من راه پرسش را درست نـرفـتـم ، سـپـس عرضكردم : قربانت ، شما امامى داريد؟ فرمود: نه ، (فهميدم كه خود او امـامـسـت ) آنـگـاه از بـزرگـداشـت و هـيـبـت آنـحـضـرت عـظـمـتـى در دلم افـتـاد كه جز خداى عزوجل نداند، بيشتر از آنچه هنگام رسيدن خدمت پدرش در دلم ميافتاد.
سـپس عرضكردم : قربانت ، از شما بپرسم آنچه از پدرت ميپرسيدم ؟ فرمود: بپرس تا با خبر شوى ولى فاش مكن ، اگر فاش كنى نتيجه اش سر بريدنست سپس از آنحضرت سـؤ ال كـردم و فـهـمـيـدم درياى بيكرانيست . عرضكردم : قربانت شيعيان تو و پدرت در گـمـراهـى سرگردانند، با تعهد كتمانيكه از من گرفته ايد، ايشانرا به بينم و بسوى شـمـا دعـوت كـنـم ؟ فـرمـود: هر كس از آنها كه رشد و استقامتش را در راه راست دريافتى ، مـطلب را باو بگو، و شرط كن كه كتمان كند، اگر فاش كند، نتيجه اش سر بريدن است و بـا دسـت اشـاره بـگـلويـش فـرمـود مـن از نـزد آنـحـضـرت خـارج شـدم و بـابـى جـعـفـر احـول بـرخـوردم ، بـمـن گـفـت : چـه خـبر بود؟ گفتم : هدايت بود، آنگاه داستان را برايش گـزارش دادم ، سـپـس فضيل و ابو بصير را ديدم ، ايشان هم خدمتش رسيدند و از حضرتش سـؤ ال كـردند و سخنش را شنيدند و بامامتش قاطع گشتند. سپس جماعتى از مردم را ملاقات كرديم ، هر كس خدمتش رسيد، امامتش را باور كرد، مگر طايفه عمار (بن موسى ساباطى ) و اصحاب او، ولى عبداللّه جز چند نفرى نزدش نميرفتند، چون چنين ديد، گفت : مردم چگونه شـدنـد؟ بـاو خـبـر دادنـد كه هشام مردم را از دور تو پراكند. هشام گويد: او چند نفر را در مدينه گماشته بود كه مرا بزنند.
8- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُلَانٍ الْوَاقِفِيِّ قَالَ كَانَ لِيَ ابْنُ عـَمٍّ يـُقـَالُ لَهُ الْحـَسـَنُ بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ كـَانَ زَاهِداً وَ كَانَ مِنْ أَعْبَدِ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ كَانَ يَتَّقِيهِ السُّلْطـَانُ لِجـِدِّهِ فِى الدِّينِ وَ اجْتِهَادِهِ وَ رُبَّمَا اسْتَقْبَلَ السُّلْطَانَ بِكَلَامٍ صَعْبٍ يَعِظُهُ وَ يـَأْمـُرُهُ بـِالْمـَعْرُوفِ وَ يَنْهَاهُ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ كَانَ السُّلْطَانُ يَحْتَمِلُهُ لِصَلَاحِهِ وَ لَمْ تَزَلْ هَذِهِ حـَالَتـَهُ حـَتَّى كـَانَ يـَوْمٌ مـِنَ الْأَيَّامِ إِذْ دَخـَلَ عـَلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع وَ هُوَ فِى الْمَسْجِدِ فـَرَآهُ فـَأَوْمَأَ إِلَيْهِ فَأَتَاهُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَلِيٍّ مَا أَحَبَّ إِلَيَّ مَا أَنْتَ فِيهِ وَ أَسَرَّنِي إِلَّا أَنَّهُ لَيْسَتْ لَكَ مَعْرِفَةٌ فَاطْلُبِ الْمَعْرِفَةَ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ مَا الْمَعْرِفَةُ قَالَ اذْهَبْ فَتَفَقَّهْ وَ اطـْلُبِ الْحـَدِيـثَ قـَالَ عـَمَّنْ قـَالَ عـَنْ فـُقَهَاءِ أَهْلِ الْمَدِينَةِ ثُمَّ اعْرِضْ عَلَيَّ الْحَدِيثَ قَالَ فَذَهَبَ فـَكـَتـَبَ ثـُمَّ جـَاءَهُ فـَقَرَأَهُ عَلَيْهِ فَأَسْقَطَهُ كُلَّهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ اذْهَبْ فَاعْرِفِ الْمَعْرِفَةَ وَ كَانَ الرَّجُلُ مَعْنِيّاً بِدِينِهِ فَلَمْ يَزَلْ يَتَرَصَّدُ أَبَا الْحَسَنِ ع حَتَّى خَرَجَ إِلَى ضَيْعَةٍ لَهُ فَلَقِيَهُ فـِى الطَّرِيـقِ فـَقـَالَ لَهُ جـُعـِلْتُ فـِدَاكَ إِنِّى أَحـْتـَجُّ عَلَيْكَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ فَدُلَّنِي عَلَى الْمـَعـْرِفـَةِ قـَالَ فـَأَخْبَرَهُ بِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ مَا كَانَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَخْبَرَهُ بِأَمْرِ الرَّجـُلَيـْنِ فـَقـَبـِلَ مـِنـْهُ ثـُمَّ قـَالَ لَهُ فـَمَنْ كَانَ بَعْدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَالَ الْحَسَنُ ع ثُمَّ الْحـُسـَيـْنُ ع حـَتَّى انـْتـَهـَى إِلَى نـَفـْسِهِ ثُمَّ سَكَتَ قَالَ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَنْ هُوَ الْيـَوْمَ قـَالَ إِنْ أَخـْبـَرْتُكَ تَقْبَلُ قَالَ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ أَنَا هُوَ قَالَ فَشَيْءٌ أَسْتَدِلُّ بـِهِ قـَالَ اذْهـَبْ إِلَى تِلْكَ الشَّجَرَةِ وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى أُمِّ غَيْلَانَ فَقُلْ لَهَا يَقُولُ لَكِ مُوسَى بـْنُ جَعْفَرٍ أَقْبِلِى قَالَ فَأَتَيْتُهَا فَرَأَيْتُهَا وَ اللَّهِ تَخُدُّ الْأَرْضَ خَدّاً حَتَّى وَقَفَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ أَشَارَ إِلَيْهَا فَرَجَعَتْ قَالَ فَأَقَرَّ بِهِ ثُمَّ لَزِمَ الصَّمْتَ وَ الْعِبَادَةَ فَكَانَ لَا يَرَاهُ أَحَدٌ يَتَكَلَّمُ بَعْدَ ذَلِكَ
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ مِثْلَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 163 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن فلان واقفى گويد: من پسر عموئى داشتم كه نامش حسن بن عبداللّه بود، مردى بـود زاهـد و عـابـدتـريـن مـردم زمـان خـود. و بـواسـطه جدى بودن و كوشش او در امر دين سـلطان از او پروا ميكرد و بسا در پيش روى سلطان سخن درشت و دشوارى بعنوان موعظه مـيـگـفـت و او را امـر بـمـعـروف و نـهـى از مـنـكـر مـيـنـمـود سلطان هم بواسطه شايستگى و نـيـكـوكـاريـش از او تحمل ميكرد، حال او پيوسته چنين بود تا آنكه روزى در مسجد حضرت ابـوالحـسن موسى بن جعفر عليه السلام بر او وارد شد. چون او را ديد، اشاره كرد، او هم نزد حضرت آمد، امام باو فرمود: اى اباعلى ! من روش ترا بسيار دوست دارم و خوشم ميآيد ولى تـو مـعـرفت ندارى ، برو و معرفت بجو، عرضكرد: قربانت ، معرفت چيست ؟ فرمود: بـرو بـفـهـم و كـسـب حـديـث كـن . عـرضـكـرد: از كـه كـسـب كـنـم ؟ فـرمـود: از فـقـهـاء اهل مدينه ، سپس آن اءحاديث را بر من عرضه كن . او رفت و احاديثى را نوشته خدمت حضرت بـاز آمـد و بـرايـش قـرائت كـرد، امـام هـمـه را باطل دانست ، و باو فرمود، برو معرفت ياد بـگـيـر، آن مـرد بـديـن خـود عنايت داشت و پيوسته در انتظار استفاده از حضرت ابوالحسن عـليـه السـلام بـود تـا زمـانـيـكـه آنـحـضـرت بكشتزار خود ميرفت ، در بين راه بحضرت بـرخـورد و عـرضـكـرد: قربانت ، من در برابر خدا با شما احتجاج و خصومت مى كنم ، مرا بـه مـعـرفت راهنمايى كن ، حضرت گزارش حال اميرالمؤ منين عليه السلام و آنچه بعد از پـيـغمبر صلى الله عليه و آله واقع شد و نيز گزارش امر آن دو مرد (ابوبكر و عمر) را بـيـان فـرمـود، او هم پذيرفت سپس به حضرت عرض كرد: امام بعد از اميرالمؤ منين عليه السلام كيست ؟ فرمود: اگر بتو خبر دهم مى پذيرى ؟ گفت : آرى قربانت گردم ، فرمود، مـنـم امـام ، عـرضـكـرد: چـيـزى مـى خـواهـم كه بآن استدلال كنم ، (يعنى معجزه شما چيست ؟) فرمود: برو نزد آن درخت آنگاه با دست اشاره بدرخت ام غيلان كرد و باو بگو: موسى بن جـعـفـر بـتـو مـيـگويد: بيا، گويد من نزد درخت رفتم و ديدم زمين را ميشكافد و ميآيد تا در بـرابر حضرت ايستاد، سپس حضرت باو اشاره كرد، تا برگشت . او بامامتش اقرار كرد و خاموشى گزيد و بعبارت پرداخت و كسى پس از آن او را نديد كه سخن گويد.
-
9- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بـْنِ الطَّيِّبِ عـَنْ عـَبـْدِ الْوَهَّابِ بـْنِ مَنْصُورٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى الْعَلَاءِ قَالَ سَمِعْتُ يَحْيَى بـْنَ أَكْثَمَ قَاضِيَ سَامَرَّاءَ بَعْدَ مَا جَهَدْتُ بِهِ وَ نَاظَرْتُهُ وَ حَاوَرْتُهُ وَ وَاصَلْتُهُ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ عُلُومِ آلِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ بَيْنَا أَنَا ذَاتَ يَوْمٍ دَخَلْتُ أَطُوفُ بِقَبْرِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَرَأَيْتُ مُحَمَّدَ بـْنَ عـَلِيٍّ الرِّضـَا ع يَطُوفُ بِهِ فَنَاظَرْتُهُ فِي مَسَائِلَ عِنْدِى فَأَخْرَجَهَا إِلَيَّ فَقُلْتُ لَهُ وَ اللَّهِ إِنِّي أُرِيـدُ أَنْ أَسـْأَلَكَ مـَسـْأَلَةً وَ إِنِّى وَ اللَّهِ لَأَسْتَحْيِى مِنْ ذَلِكَ فَقَالَ لِى أَنَا أُخْبِرُكَ قـَبـْلَ أَنْ تـَسْأَلَنِى تَسْأَلُنِى عَنِ الْإِمَامِ فَقُلْتُ هُوَ وَ اللَّهِ هَذَا فَقَالَ أَنَا هُوَ فَقُلْتُ عَلَامَةً فَكَانَ فِى يَدِهِ عَصًا فَنَطَقَتْ وَ قَالَتْ إِنَّ مَوْلَايَ إِمَامُ هَذَا الزَّمَانِ وَ هُوَ الْحُجَّةُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 165 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بن ابى العلاء گويد: بعد از آنكه يحيى بن اكثم قاضى سامرا را آزمايش كردم و بـا او مـبـاحـثـه و گـفـتـگـو نـمـودم و رفـت و آمـد كـردم و راجـع بـه عـلوم آل محمد پرسيدم شنيدم كه مى گفت : روزى داخل (مسجد مدينه ) شدم و قبر رسولخدا صلى اللّه عـليـه و آله را طـواف مـيـكـردم ، در آن ميان محمد بن على الرضا عليه السلام را ديدم مـشـغـول طـواف اسـت ، دربـاره مـسـائلى كه در نظرم بود، با او مناظره كردم ، همه را بمن جـواب داد، مـن بـه او عـرضـكـردم بـخـدا كـه مـن مـيـخـواهـم از شما يك مساءله ئى بپرسم ، عـرضـكـردم : بخدا سؤ ال من همين است ، پس فرمود: منم امام ، عرضكردم : علامتش چيست ؟ در دسـت حـضـرت عـصائى بود كه بسخن در آمد و گفت : همانا مولاى من امام اين زمانست و اوست حجت خدا.
10- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ أَوْ غَيْرِهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عُمَرَ بـْنِ يـَزِيـدَ قـَالَ دَخـَلْتُ عـَلَى الرِّضـَا ع وَ أَنـَا يـَوْمَئِذٍ وَاقِفٌ وَ قَدْ كَانَ أَبِى سَأَلَ أَبَاهُ عَنْ سـَبـْعِ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُ فِى سِتٍّ وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ فَقُلْتُ وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ عَمَّا سَأَلَ أَبِى أَبَاهُ فَإِنْ أَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ كَانَتْ دَلَالَةً فَسَأَلْتُهُ فَأَجَابَ بِمِثْلِ جَوَابِ أَبِيهِ أَبِى فِى الْمَسَائِلِ السِّتِّ فَلَمْ يَزِدْ فِى الْجَوَابِ وَاواً وَ لَا يَاءً وَ أَمْسَكَ عَنِ السَّابِعَةِ وَ قَدْ كَانَ أَبِى قَالَ لِأَبِيهِ إِنِّى أَحْتَجُّ عَلَيْكَ عِنْدَ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَنَّكَ زَعَمْتَ أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ لَمْ يـَكـُنْ إِمـَامـاً فَوَضَعَ يَدَهُ عَلَى عُنُقِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ نَعَمْ احْتَجَّ عَلَيَّ بِذَلِكَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فـَمـَا كـَانَ فـِيـهِ مـِنْ إِثْمٍ فَهُوَ فِى رَقَبَتِى فَلَمَّا وَدَّعْتُهُ قَالَ إِنَّهُ لَيْسَ أَحَدٌ مِنْ شِيعَتِنَا يـُبـْتـَلَى بـِبـَلِيَّةٍ أَوْ يَشْتَكِى فَيَصْبِرُ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ لَهُ أَجْرَ أَلْفِ شَهِيدٍ فـَقـُلْتُ فـِى نـَفْسِى وَ اللَّهِ مَا كَانَ لِهَذَا ذِكْرٌ فَلَمَّا مَضَيْتُ وَ كُنْتُ فِى بَعْضِ الطَّرِيقِ خـَرَجَ بـِى عِرْقُ الْمَدِينِيِّ فَلَقِيتُ مِنْهُ شِدَّةً فَلَمَّا كَانَ مِنْ قَابِلٍ حَجَجْتُ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ وَ قَدْ بـَقـِيَ مـِنْ وَجـَعـِي بـَقِيَّةٌ فَشَكَوْتُ إِلَيْهِ وَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ عَوِّذْ رِجْلِى وَ بَسَطْتُهَا بـَيـْنَ يـَدَيـْهِ فـَقـَالَ لِى لَيـْسَ عـَلَى رِجـْلِكَ هـَذِهِ بـَأْسٌ وَ لَكـِنْ أَرِنـِى رِجـْلَكَ الصَّحـِيحَةَ فَبَسَطْتُهَا بَيْنَ يَدَيْهِ فَعَوَّذَهَا فَلَمَّا خَرَجْتُ لَمْ أَلْبَثْ إِلَّا يَسِيراً حَتَّى خَرَجَ بِيَ الْعِرْقُ وَ كَانَ وَجَعُهُ يَسِيراً
اصول كافى جلد 2 صفحه 165 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
حـسـين بن عمر بن يزيد گويد: خدمت حضرت رضا عليه السلام رسيدم و در آنزمان واقفى مـذهـب بـودم (امامت آنحضرت را قبول نداشتم ) و همانا پدر من از پدر او هفت مساءله پرسيده بـود كـه شـش تـاى آن را جواب گفته و هفتمينش را پاسخ نگفته بود، من گفتم : بخدا كه آنـچـه را پـدرم از پـدرش پـرسـيـده ، مـن از او مـى پرسم اگر مانند پدرش جواب گفت ، دليـل بـر امـامـت اوست ، پس من پرسيدم و او هم آن شش مساءله را مانند جواب پدرش بپدرم پـاسـخ گـفت ، و در مقام جواب حتى حرف ((واو)) و ((يائى )) هم زياد نكرد و از هفتمينش خـود دارى كـرد، و پدرم بپدر او گفته بود: من روز قيامت نزد خدا عليه شما احتجاج ميكنم ، بـراى اينكه عقيده دارى عبداللّه (برادر بزرگترت ) امام نيست حضرت دست بگردنش نهاد و فرمود: آرى نزد خداى عزوجل بر اين مطلب عليه من احتجاج كن ، هر گناهى داشت بگردن من باشد.
چـون مـن بـا آنـحـضـرت خـداحـافـظـى كـردم فـرمـود: هيچيك از شيعيان ما نيست كه ببلائى گـرفـتـار شود و يا بيمار گردد و بر آن بلا و مرض شكيبائى ورزد، جز اينكه خدا اجر هـزار شـهـيـد بـرايـش نويسد، من با خود گفتم : بخدا راجع به اين موضوع كه سخنى در مـيـان نـبود!! چون رهسپار شدم در بين راه عرق المدينى در آوردم (و آن ريشه اى است كه در پـاى انـسـان پـيـدا مـيـشـود و دردش شـدت مـيـكـنـد) و مـن از ايـن مـرض سـختى كشيدم ، چون سـال آيـنـده شـد بـحـج رفـتـم و خـدمـتـش رسـيـدم ، هـنـوز اندكى از درد باقيمانده بود، من بـحضرت شكايت كردم و عرض نمودم : قربانت ، به پايم دعاى دفع بلائى بخوانيد و پايم را در برابرش دراز كردم بمن فرمود اين پايت را باكى نيست ، پاى سالمت را بمن نشان ده ، من آن پايم را در برابرش دراز كردم . حضرت دعاى تعويذ خواند، چون بيرون رفتم ، طولى نكشيد كه آن ريشه بيرون آمد و دردش اندك بود.
11- أَحـْمـَدُ بـْنُ مـِهـْرَانَ عـَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنِ ابْنِ قِيَامَا الْوَاسِطِيِّ وَ كَانَ مِنَ الْوَاقِفَةِ قَالَ دَخـَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ يَكُونُ إِمَامَانِ قَالَ لَا إِلَّا وَ أَحَدُهُمَا صَامِتٌ فـَقـُلْتُ لَهُ هـُوَ ذَا أَنـْتَ لَيـْسَ لَكَ صـَامِتٌ وَ لَمْ يَكُنْ وُلِدَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ بَعْدُ فَقَالَ لِى وَ اللَّهِ لَيـَجـْعـَلَنَّ اللَّهُ مـِنِّى مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ فَوُلِدَ لَهُ بـَعـْدَ سـَنـَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَقِيلَ لِابْنِ قِيَامَا أَ لَا تُقْنِعُكَ هَذِهِ الْآيَةُ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّهَا لاَيَةٌ عَظِيمَةٌ وَ لَكِنْ كَيْفَ أَصْنَعُ بِمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فِى ابْنِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 166 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
ابـن قـيـاماى واسطى كه از واقفيه بوده گويد: خدمت على بن موسى الرضا عليه السلام رسيدم و عرضكردم ممكن است دو امام (در يكزمان ) بوده باشد؟ فرمود: نه ، مگر اينكه يكى از آن دو سـاكـت بـاشـد، عـرضكردم اينك شما هستيد كه امام ساكت همراه نداريد و در آنزمان هـنـوز ابو جعفر (محمد تقى عليه السلام ) برايش متولد نشده بود بمن فرمود: بخدا: كه خـدا از مـن فـرزنـدى بـوجـود آورد كـه حـق را بـا اهـلش بـوسـيـله او پـابـرجـا كـنـد و بـاطـل را بـا اهـلش بـوسـيـله او از مـيـان بـبـرد، بـعـد از يـكـسـال ديـگـر ابـو جـعفر عليه السلام متولد شد، پس به ابن قياما گفتند: آيا اين آيت و معجزه تو را كافى نيست ؟ او گفت : بخدا كه اين آيت بزرگى است ولى چكنم با آنچه امام صادق عليه السلام درباره پسرش فرموده است ؟.
شرح :
عـلامـه مـجـلسـى ((ره )) (از مـحـدث اسـتـرابادى نقل ميكند كه گويا مقصودش از آنچه امام صـادق عـليـه السـلام دربـاره پـسـرش فـرمـوده روايـتـى اسـت كـه واقـفـيـه آنـرا جـعـل كـرده انـد كه : امام صادق عليه السلام فرمود: ((ما خانواده هشت محدث داريم كه هفتم آنـان قـائمـسـت )) شـيـخ لوسـى ((ره )) اخـبـارى كـه طـايـفـه واقـفـيـه جعل كرده اند در كتاب غيبت خود ذكر نموده و همه را رد كرده است و نيز در اين خبر كه ائمه را هشت تن دانسته و قائم را هفتم آنها شمرده تشويشى است ظاهر و توجيه كردن هشت محتاج بتكلف سختى است .12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ أَتَيْتُ خُرَاسَانَ وَ أَنَا وَاقِفٌ فـَحـَمـَلْتُ مَعِى مَتَاعاً وَ كَانَ مَعِى ثَوْبٌ وَشِيٌّ فِي بَعْضِ الرِّزَمِ وَ لَمْ أَشْعُرْ بِهِ وَ لَمْ أَعْرِفْ مـَكـَانـَهُ فَلَمَّا قَدِمْتُ مَرْوَ وَ نَزَلْتُ فِى بَعْضِ مَنَازِلِهَا لَمْ أَشْعُرْ إِلَّا وَ رَجُلٌ مَدَنِيٌّ مِنْ بَعْضِ مـُوَلَّدِيـهـَا فَقَالَ لِى إِنَّ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا ع يَقُولُ لَكَ ابْعَثْ إِلَيَّ الثَّوْبَ الْوَشِيَّ الَّذِي عـِنـْدَكَ قـَالَ فـَقـُلْتُ وَ مـَنْ أَخـْبـَرَ أَبَا الْحَسَنِ بِقُدُومِى وَ أَنَا قَدِمْتُ آنِفاً وَ مَا عِنْدِى ثَوْبٌ وَشِيٌّ فَرَجَعَ إِلَيْهِ وَ عَادَ إِلَيَّ فَقَالَ يَقُولُ لَكَ بَلَى هُوَ فِي مَوْضِعِ كَذَا وَ كَذَا وَ رِزْمَتُهُ كَذَا وَ كَذَا فَطَلَبْتُهُ حَيْثُ قَالَ فَوَجَدْتُهُ فِى أَسْفَلِ الرِّزْمَةِ فَبَعَثْتُ بِهِ إِلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 167 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
وشاء گويد: من بخراسان رفتم و از طايفه واقفيه بودم و متاعى را همراه خود برده بودم در مـيـان آنـهـا جـامـه گـلدارى در يـكـى از بـغـچه ها بود كه من نفهميده بودم و جايش را هم نـمـيـدانـسـتـم . چون بر او وارد شدم و در منزلى فرود آمدم ، بدون سابقه مردى مدنى كه فـقـط در مدينه متولد شده بود آمد و بمن گفت : همانا ابوالحسن الرضا عليه السلام بتو مـيـگـويـد: آن جـامـه گـلداريـكـه نـزد تـو هـست ، براى من بفرست ، من گفتم : كى ورود مرا بـابـوالحـسـن خـبـر داده ؟ مـن اكـنـون وارد مـيـشـوم ، و جـامه گلدارى نزد من نيست ، او رفت و بـرگشت و گفت : ميگويد: چرا آن جامه در فلان جا و سارغش چنين و جنانست ، من آن سارغ را گشتم و آن جامه را در زير بغچه پيدا كردم و نزدش فرستادم .
شرح :
وشـاء هـمـان حـسـن بـن على بن زياد است كه پارچه هاى رنگ كرده و گلدار ميفروخته . مدت كـوتـاهـى واقـفـى مـذهـب بـود، سـپس بواسطه مشاهده اين معجزه و معجزات ديگر از آن عقيده برگشت و از بزرگان و اصحاب خاص حضرت رضا عليه السلام گشت .13- ابـْنُ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ كُنْتُ وَاقِفاً وَ حَجَجْتُ عَلَى تِلْكَ الْحَالِ فـَلَمَّا صـِرْتُ بـِمـَكَّةَ خـَلَجَ فـِى صَدْرِى شَيْءٌ فَتَعَلَّقْتُ بِالْمُلْتَزَمِ ثُمَّ قُلْتُ اللَّهُمَّ قَدْ عـَلِمـْتَ طـَلِبـَتـِى وَ إِرَادَتـِى فـَأَرْشـِدْنـِى إِلَى خَيْرِ الْأَدْيَانِ فَوَقَعَ فِى نَفْسِى أَنْ آتِيَ الرِّضـَا ع فـَأَتـَيـْتُ الْمـَدِيـنـَةَ فَوَقَفْتُ بِبَابِهِ وَ قُلْتُ لِلْغُلَامِ قُلْ لِمَوْلَاكَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْعـِرَاقِ بـِالْبَابِ قَالَ فَسَمِعْتُ نِدَاءَهُ وَ هُوَ يَقُولُ ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ ادْخُلْ يَا عَبْدَ اللَّهِ بْنَ الْمُغِيرَةِ فَدَخَلْتُ فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيَّ قَالَ لِي قَدْ أَجَابَ اللَّهُ دُعَاءَكَ وَ هَدَاكَ لِدِينِهِ فَقُلْتُ أَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَمِينُهُ عَلَى خَلْقِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 167 روايت 13
ترجمه روايت شريفه :
عبداللّه بن مغيره گويد: من واقفى مذهب بودم كه بحج رفتم ، چون بمكه رسيدم ، شكى در دلم (راجـع بـمـذهـبـم ) خـلجـان كـرد، خـودم را بـمـلتـزم (ديـوار مـقـابـل در خانه كعبه كه مستحب است سينه و شكم را بآنجا چسبانيده و دعا كنند) چسبانيدم و گـفـتم : بار خدايا تو خواست و اراده مرا ميدانى ، مرا ببهترين دينها هدايت كن ، پس در دلم افتاد كه خدمت حضرت رضا عليه السلام بروم . بمدينه آمدم و در خانه حضرت ايستادم و بغلامش گفتم : به آقايت بگو، مردى از اهل عراق بر در خانه است ، آنگاه صداى حضرترا شـنـيـدم كـه ميفرمود: بفرما اى عبداللّه بن مغيره ! بفرما اى عبداللّه بن مغيره ، چون مرا ديد فـرمـود: خـدا دعايت را اجابت كرد و بدين خودش هدايتت فرمود: من عرض كردم : گواهى دهم كه توئى حجت خدا و امين او بر خلقش .
14- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ كَانَ عَبْدُ اللَّهِ بـْنُ هـُلَيـْلٍ يـَقـُولُ بـِعَبْدِ اللَّهِ فَصَارَ إِلَى الْعَسْكَرِ فَرَجَعَ عَنْ ذَلِكَ فَسَأَلْتُهُ عَنْ سـَبـَبِ رُجـُوعـِهِ فـَقـَالَ إِنِّى عـَرَضْتُ لِأَبِى الْحَسَنِ ع أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِكَ فَوَافَقَنِى فِى طـَرِيـقٍ ضـَيِّقٍ فـَمـَالَ نـَحـْوِى حَتَّى إِذَا حَاذَانِى أَقْبَلَ نَحْوِى بِشَيْءٍ مِنْ فِيهِ فَوَقَعَ عَلَى صَدْرِى فَأَخَذْتُهُ فَإِذَا هُوَ رَقٌّ فِيهِ مَكْتُوبٌ مَا كَانَ هُنَالِكَ وَ لَا كَذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 168 روايت 14
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـن مـحـمـد بـن عـبـداللّه گـويـد، عـبـداللّه بـن هليل معتقد بامامت عبداللّه (افطح پسر بزرگتر امام صادق عليه السلام ) بود، مسافرتى بـسـامـرا كـرد و از آن عـقـيـده برگشت . من از او علت برگشتنش را پرسيدم گفت : من بفكر افـتـادم كـه ايـن مـطـلب را از حـضـرت ابى الحسن عليه السلام بپرسم ، اتفاقا در كوچه تـنگى بحضرت برخوردم ، خود را بطرف من كج كرد تا برابرم رسيد، چيزى از دهانش بجانب من انداخت كه روى سينه ام افتاد، من آنرا برداشتم ، ورقه اى بود كه در آن نوشته بود: او در آنمقام نبود و چنان استحقاقى نداشت (يعنى عبداللّه ادعاى امامت نكرد و سزاوار آن هم نبود مرآت ص 259 ـ).
15- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ بـَعـْضِ أَصْحَابِنَا ذَكَرَ اسْمَهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ قَالَ أَخـْبـَرَنـَا مـُوسـَى بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ قَالَ حَدَّثَنِى جَعْفَرُ بْنُ زَيْدِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ ع قَالُوا جَاءَتْ أُمُّ أَسْلَمَ يَوْماً إِلَى النَّبِيِّ ص وَ هُوَ فِى مَنْزِلِ أُمِّ سَلَمَةَ فَسَأَلَتْهَا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَتْ خَرَجَ فِى بَعْضِ الْحَوَائِجِ وَ السَّاعَةَ يَجِى ءُ فَانْتَظَرَتْهُ عِنْدَ أُمِّ سَلَمَةَ حَتَّى جَاءَ ص فَقَالَتْ أُمُّ أَسْلَمَ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّى قَدْ قَرَأْتُ الْكُتُبَ وَ عَلِمْتُ كُلَّ نَبِيٍّ وَ وَصِيٍّ فـَمـُوسـَى كـَانَ لَهُ وَصِيٌّ فِى حَيَاتِهِ وَ وَصِيٌّ بَعْدَ مَوْتِهِ وَ كَذَلِكَ عِيسَى فَمَنْ وَصِيُّكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّ أَسْلَمَ وَصِيِّى فِى حَيَاتِى وَ بَعْدَ مَمَاتِى وَاحِدٌ ثُمَّ قَالَ لَهَا يَا أُمَّ أَسـْلَمَ مـَنْ فـَعـَلَ فـِعـْلِى هـَذَا فـَهـُوَ وَصـِيِّى ثـُمَّ ضـَرَبَ بـِيـَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ فَفَرَكَهَا بِإِصْبَعِهِ فَجَعَلَهَا شِبْهَ الدَّقِيقِ ثُمَّ عَجَنَهَا ثُمَّ طَبَعَهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ مَنْ فَعَلَ فـِعـْلِى هـَذَا فـَهـُوَ وَصـِيِّى فـِى حـَيـَاتـِى وَ بَعْدَ مَمَاتِى فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَأَتَيْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فَقُلْتُ بِأَبِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَنْتَ وَصِيُّ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ثُمَّ ضَرَبَ بِيَدِهِ إِلَى حَصَاةٍ فَفَرَكَهَا فَجَعَلَهَا كَهَيْئَةِ الدَّقِيقِ ثُمَّ عَجَنَهَا وَ خَتَمَهَا بِخَاتَمِهِ ثُمَّ قَالَ يَا أُمَّ أَسْلَمَ مَنْ فَعَلَ فِعْلِى هَذَا فَهُوَ وَصِيِّى فَأَتَيْتُ الْحَسَنَ ع وَ هُوَ غُلَامٌ فَقُلْتُ لَهُ يـَا سـَيِّدِى أَنـْتَ وَصـِيُّ أَبـِيكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ وَ أَخَذَ حَصَاةً فَفَعَلَ بِهَا كَفِعْلِهِمَا فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ فَأَتَيْتُ الْحُسَيْنَ ع وَ إِنِّى لَمُسْتَصْغِرَةٌ لِسِنِّهِ فَقُلْتُ لَهُ بـِأَبـِى أَنْتَ وَ أُمِّى أَنْتَ وَصِيُّ أَخِيكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا أُمَّ أَسْلَمَ ائْتِينِى بِحَصَاةٍ ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ فَعَمَرَتْ أُمُّ أَسْلَمَ حَتَّى لَحِقَتْ بِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ ع فِي مُنْصَرَفِهِ فَسَأَلَتْهُ أَنْتَ وَصِيُّ أَبِيكَ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ فَعَلَ كَفِعْلِهِمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 168 روايت 15
ترجمه روايت شريفه :
جـعـفـر بـن زيـد بـن مـوسـى از پـدرش و او از پـدرانـش ائمـه معصومين عليهم السلام چنين نـقـل كـنـد: روزيـكـه پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله در مـنـزل ام سـلمـه بوده ام ام سلمه خدمت آنحضرت آمد، از ام سلمه پرسيد: پيغمبر صلى اللّه عـليـه و آله كـجـاسـت ؟ گـفت دنبال كارى رفته و الساعه ميآيد، او نزد ام سلمه در انتظار نـشـسـت تـا آن حـضـرت آمـد، ام اسـلم عـرضـكـرد: پـدر و مـادرم قـربـانـت يـا رسول اللّه ! من كتابها را خوانده ام و پيغمبران و اوصياء را ميشناسم موسى در زمان حيات خـود وصيى داشت (هارون ) و پس از وفاتش وصى ديگرى داشت (يوشع ) و همچنين عيسى (وصـى زمـان حـيـاتـش كالب بن يوفنا و وصى پس از وفاتش شمعون بود) وصى شما كـيـسـت اى رسـولخـدا؟ فـرمود: اى ام سلمه وصى من در حياتم و بعد از وفاتم يكى است ، سـپـس فـرمـود: اى ام اءسـلم ، هـر كـه ايـن كار مرا كند، او وصى منست ، سپس با دست مبارك بـسـنـگـريـزه ئى كـه در روى زمـين بود، زد و آنرا با انگشتش ماليد تا مانند آردش كرد، آنـگـاه خـمـيـرش نـمود و با خاتمش آنرا مهر كرد و فرمود: هر كه اين كار من كند، او وصى منست ، در زمان حيات و پس از وفاتم .
من از نزد حضرت بيرون شدم و خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام رسيدم و عرضكردم : پدر و مادرم بقربانت شمائيد وصى رسولخدا صلى اللّه عليه و آله ؟ فرمود: آرى ، اى ام اءسلم ، سپس با دستش بسيگريزه ئى زد و آنرا ماليد تا مانند آردش كرد، آنگاه آنرا خمير كرد و با خاتمش مهر نمود و فرمود: اى ام اسلم : هر كه اين كار من كند، او وصى منست .
مـن نـزد حـسـن عـليـه السـلام آمـدم و او هـنوز كودكى نابالغ بود، عرضكردم : آقاى من تو وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، اى ام اسلم و با دست سنگريزه ئى را برداشت و مانند كـار آنـدو حـضـرت انـجـام داد، من از نزدش بيرون آندم و نزد حسين عليه السلام رسيدم و سنش بنظرم كوچك ميرسيد باو عرضكردم : پدر و مارم بقربانت تو وصى برادرت هستى ؟ فرمود، آرى ، اى ام اءسلم ! سنگريزه ئى بمن ده ، آنگاه مانند كار آنها انجام داد.
ام اسلم زنده بود تا بعد از شهادت حسين عليه السلام و برگشتن على بن الحسين بمدينه ، خـدمـت حـضـرت رسـيد و پرسيد: شما وصى پدرت هستى ؟ فرمود: آرى ، سپس مانند كار آنها انجام داد صلوات اللّه عليهم اجمعين .
-
16- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْجَارُودِ عـَنْ مُوسَى بْنِ بَكْرِ بْنِ دَابٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ع دَخـَلَ عـَلَى أَبـِى جـَعـْفـَرٍ مـُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَعَهُ كُتُبٌ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ يَدْعُونَهُ فِيهَا إِلَى أَنْفُسِهِمْ وَ يُخْبِرُونَهُ بِاجْتِمَاعِهِمْ وَ يَأْمُرُونَهُ بِالْخُرُوجِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذِهِ الْكُتُبُ ابـْتـِدَاءٌ مـِنـْهـُمْ أَوْ جَوَابُ مَا كَتَبْتَ بِهِ إِلَيْهِمْ وَ دَعَوْتَهُمْ إِلَيْهِ فَقَالَ بَلِ ابْتِدَاءٌ مِنَ الْقَوْمِ لِمـَعْرِفَتِهِمْ بِحَقِّنَا وَ بِقَرَابَتِنَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ لِمَا يَجِدُونَ فِى كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جـَلَّ مـِنْ وُجُوبِ مَوَدَّتِنَا وَ فَرْضِ طَاعَتِنَا وَ لِمَا نَحْنُ فِيهِ مِنَ الضِّيقِ وَ الضَّنْكِ وَ الْبَلَاءِ فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّ الطَّاعَةَ مَفْرُوضَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةٌ أَمْضَاهَا فِى الْأَوَّلِينَ وَ كـَذَلِكَ يـُجـْرِيـهـَا فـِى الْآخـِرِيـنَ وَ الطَّاعَةُ لِوَاحِدٍ مِنَّا وَ الْمَوَدَّةُ لِلْجَمِيعِ وَ أَمْرُ اللَّهِ يَجْرِى لِأَوْلِيـَائِهِ بـِحـُكـْمٍ مـَوْصـُولٍ وَ قَضَاءٍ مَفْصُولٍ وَ حَتْمٍ مَقْضِيٍّ وَ قَدَرٍ مَقْدُورٍ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى لِوَقـْتٍ مـَعـْلُومٍ فـَلَا يـَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً فـَلَا تـَعـْجـَلْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ وَ لَا تَسْبِقَنَّ اللَّهَ فَتُعْجِزَكَ الْبَلِيَّةُ فـَتـَصـْرَعـَكَ قَالَ فَغَضِبَ زَيْدٌ عِنْدَ ذَلِكَ ثُمَّ قَالَ لَيْسَ الْإِمَامُ مِنَّا مَنْ جَلَسَ فِى بَيْتِهِ وَ أَرْخـَى سـِتْرَهُ وَ ثَبَّطَ عَنِ الْجِهَادِ وَ لَكِنَّ الْإِمَامَ مِنَّا مَنْ مَنَعَ حَوْزَتَهُ وَ جَاهَدَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ حـَقَّ جـِهـَادِهِ وَ دَفـَعَ عـَنْ رَعـِيَّتـِهِ وَ ذَبَّ عـَنْ حـَرِيمِهِ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هَلْ تَعْرِفُ يَا أَخِى مِنْ نـَفـْسـِكَ شـَيـْئاً مـِمَّا نـَسـَبـْتـَهَا إِلَيْهِ فَتَجِى ءَ عَلَيْهِ بِشَاهِدٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ أَوْ حُجَّةٍ مِنْ رَسـُولِ اللَّهِ ص أَوْ تَضْرِبَ بِهِ مَثَلًا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَحَلَّ حَلَالًا وَ حَرَّمَ حَرَاماً وَ فَرَضَ فـَرَائِضَ وَ ضـَرَبَ أَمـْثـَالًا وَ سـَنَّ سـُنـَنـاً وَ لَمْ يـَجـْعَلِ الْإِمَامَ الْقَائِمَ بِأَمْرِهِ شُبْهَةً فِيمَا فـَرَضَ لَهُ مـِنَ الطَّاعـَةِ أَنْ يـَسْبِقَهُ بِأَمْرٍ قَبْلَ مَحَلِّهِ أَوْ يُجَاهِدَ فِيهِ قَبْلَ حُلُولِهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ فـِى الصَّيـْدِ لا تـَقـْتـُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ أَ فَقَتْلُ الصَّيْدِ أَعْظَمُ أَمْ قـَتـْلُ النَّفْسِ الَّتِى حَرَّمَ اللَّهُ وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ مَحَلًّا وَ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ فَجَعَلَ الشُّهُورَ عِدَّةً مـَعـْلُومـَةً فَجَعَلَ مِنْهَا أَرْبَعَةً حُرُماً وَ قَالَ فَسِيحُوا فِى الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غـَيـْرُ مـُعـْجـِزِى اللّهِ ثـُمَّ قـَالَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمـُشـْرِكـِيـنَ حـَيـْثُ وَجـَدْتـُمُوهُمْ فَجَعَلَ لِذَلِكَ مَحَلًّا وَ قَالَ وَ لاتَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّك احِ حَتّى يـَبـْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْءٍ أَجَلًا وَ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَاباً فَإِنْ كُنْتَ عَلَى بَيِّنَةٍ مـِنْ رَبِّكَ وَ يـَقـِيـنٍ مـِنْ أَمـْرِكَ وَ تِبْيَانٍ مِنْ شَأْنِكَ فَشَأْنَكَ وَ إِلَّا فَلَا تَرُومَنَّ أَمْراً أَنْتَ مِنْهُ فـِى شَكٍّ وَ شُبْهَةٍ وَ لَا تَتَعَاطَ زَوَالَ مُلْكٍ لَمْ تَنْقَضِ أُكُلُهُ وَ لَمْ يَنْقَطِعْ مَدَاهُ وَ لَمْ يَبْلُغِ الْكِتَابُ أَجَلَهُ فَلَوْ قَدْ بَلَغَ مَدَاهُ وَ انْقَطَعَ أُكُلُهُ وَ بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ لَانْقَطَعَ الْفَصْلُ وَ تـَتَابَعَ النِّظَامُ وَ لَأَعْقَبَ اللَّهُ فِى التَّابِعِ وَ الْمَتْبُوعِ الذُّلَّ وَ الصَّغَارَ أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ إِمَامٍ ضَلَّ عَنْ وَقْتِهِ فَكَانَ التَّابِعُ فِيهِ أَعْلَمَ مِنَ الْمَتْبُوعِ أَ تُرِيدُ يَا أَخِى أَنْ تُحْيِيَ مِلَّةَ قَوْمٍ قَدْ كَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَ عَصَوْا رَسُولَهُ وَ اتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ بِغَيْرِ هُدًى مِنَ اللَّهِ وَ ادَّعَوُا الْخـِلَافـَةَ بـِلَا بـُرْهـَانٍ مـِنَ اللَّهِ وَ لَا عـَهـْدٍ مـِنْ رَسُولِهِ أُعِيذُكَ بِاللَّهِ يَا أَخِى أَنْ تَكُونَ غَداً الْمـَصـْلُوبَ بـِالْكُنَاسَةِ ثُمَّ ارْفَضَّتْ عَيْنَاهُ وَ سَالَتْ دُمُوعُهُ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ مـَنْ هـَتـَكَ سِتْرَنَا وَ جَحَدَنَا حَقَّنَا وَ أَفْشَى سِرَّنَا وَ نَسَبَنَا إِلَى غَيْرِ جَدِّنَا وَ قَالَ فِينَا مَا لَمْ نَقُلْهُ فِى أَنْفُسِنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 170 روايت 16
ترجمه روايت شريفه :
زيـد بـن عـلى بـن الحـسـن ، خـدمـت امـام بـاقـر عـليـه السـلام رسـيـدو نـامـه هـائى از اهـل كـوفـه هـمراه داشت كه او را بطرف خود خوانده و از اجتماع خود آگاهش نموده و دستور نـهضت داده بودند، امام باقر عليه السلام باو فرمود: اين نامه ها از خود آنها شروع شده يـا جـواب نامه ايستكه بآنها نوشته ئى و ايشانرا دعوت كرده ئى ؟ گفت : ايشان شروع كـرده انـد، زيـرا حـق مـا را مـيـشـنـاسـنـد و قـرابـت مـا را بـا رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله مـيـدانـنـد و در كـتـاب خـداى عزوجل وجوب دوستى و اطاعت ما را مى بينند و فشار و گرفتارى و بلا كشيدن ما را مشاهده ميكنند.
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: اطـاعـت (مـردم از پـيـشـوا) از طـرف خـداى عـزوجـل واجـب گـشته و روشى است كه خدا آنرا در پيشينيان امضاء كرده و در آخرين همچنان اجـرا مـيـكنند، و اطاعت نسبت بيك نفر از ماست و دوستى نسبت بهمه ما و امر خدا (امامت و وجوب اطـاعـت يـا خـروج و نـهـضـت يـا صـبـر بـر اذيـت ) نـسـبت باوليائش جارى ميشود طبق حكمى (مـتـصـل از امـامـى بـامـام ديـگـر) و فرمانى قطعى و آشكار و حتمى بودنى انجام شدنى و انـدازه ئى بـى كـم و زيـاد و مـوعـدى مـعـيـن در وقـتـى مـعـلوم (حـاصـل ايـنـكه امور مربوط بامام از طرف خدا اندازه و مدتش معين ميشود و حتمى و قطعى و لايـتـغـيـر است ) مبادا كسانيكه ايمان ثابتى ندارند، ترا سبك كنند، ايشان ترا در برابر خواست خدا هيچگونه بى نيازى ندهند، شتاب مكن كه خدا بواسطه شتاب بندگانش شتاب نـمـيـكـنـد (زمـان رسـيدن دولت حق را پيش نمياندازد) تو بر خدا سبقت مگير كه گرفتارى ناتوانت كند و بخاكت اندازد.
زيـد در ايـنجا خشمگين شد و گفت : امام از ما خاندان آنكس نيست كه در خانه نشيند و پرده را بـيـنـدازد و از جهاد جلوگيرى كند. امام از ما خاندان كسى است كه از حوزه خود، دفاع كند و چـنـانـكـه سـزاوارسـت در راه خـدا جـهـاد كند و نيز از رعيتش دفاع كند و دشمن را از حريم و پيرامونش براند.
امـام بـاقر عليه السلام فرمود: اى برادر، تو آنچه را بخود نسبت دادى ، حقيقة هم در خود مـى بـيـنـى بـطـورى كـه بـتـوانـى بـراى آن دليـلى از كـتـاب خـدا يـا بـرهـانـى از قـول پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عليه و آله بياورى و يا نمونه و مانندى براى آن ذكر كنى ؟ (يـعنى تو كه خود را براى جهاد و زمامدارى مسلمين آماده كرده ئى چنين شايستگى را در خود سـراغ دارى ؟) همانا خداى عزوجل حلال و حرامى وضع فرموده و چيزهائى را واجب ساخته و مثلهائى زده و سنتهائى را مقرر داشته و براى امامى كه بامر او قيام ميكند نسبت باطاعتيكه بـراى او واجـب سـاخـته ، شبهه و ترديدى باقى نگذاشته تا امام بتواند امرى را پيش از رسـيـدن وقـتـش انجام دهد يا در راه خدا پيش از فرا رسيدن موقعش جهاد كند. در صورتيكه خـداى عـزوجـل دربـاره شكار مى فرمايد: ((وقتى كه محرم هستيد شكار را نكشيد 95 سوره 5)) آيـا كـشـتن شكار مهمتر است يا كشتن انسانيكه خدايش محترم شمرده ، خدا براى هرچيز مـوعدى معين كرده ، چنانچه مى فرمايد: ((چون از احرام در آمديد شكار كنيد 3 سوره 5 ـ)) و فـرمـوده اسـت ((شـعائر خدا و ماههاى حرام را حلال نكنيد 2 سوره 5 ـ)) و ماهها را شماره مـعـلومـى قـرار داد (12 مـاه ) و چـهـار مـاه از آن را حـرام سـاخـت و فرمود: ((چهار ماه در زمين گردش كنيد و بدانيد كه شما خدا را ناتوان نسازيد 2 سوره 9 ـ)) سپس فرمود: ((چون ماههاى حرام سپرى شد، مشركين را در هر كجا يافتيد بكشيد 5 سوره 9 ـ)) پس براى كشتن موعدى قرار داد و باز فرموده است : ((قصد بستن عقد زناشوئى نكنيد تا مدت مقرر بسر رسد)) (عده زن سپرى شود) پس خدا براى هر چيزى موعدى و براى هر موعدى نوشته اى مقرر داشته است .
اكـنـون اگـر تـو از پروردگارت گواهى دارى و نسبت بامر خود يقين دارى و كارت پيشت روشـن است خود دانى وگرنه امرى را كه نسبت بآن شك و ترديد دارى پيرامونش نكرد، و براى از ميان رفتن سلطنتى كه روزيش را تمام نكرده و بپايان خود نرسيده و موعد مقررش نيامده قيام مكن ، كه اگر پايانش برسد و روزيش بريده شود و موعد مقررش برسد، حكم قـطـعـى بـريـده شـود (فاصله ايكه براى دولت حق رخ داده بود بريده شود) و نظام حق پـيـوسـتـه گـردد و خـدا بـراى فـرمـانـده و فـرمـانـبـر (دولت بـاطـل ) خـوارى و زبـونـى در پـى آرد، بـخدا پناه ميبرم از اماميكه از وقت شناسى گمراه گـردد، (وقـت قـيـام و خـروج خـود را نـشـنـاسد) و فرمانبران نسبت بآن داناتر از فرمانده بـاشـنـد (يـعـنـى امام بر حقيكه بحكم خدا سكوت و گوشه گيرى اختيار كرده از پيشواى باطليكه بيجا و بيموقع قيام كرده داناتر باشد).
بـرادرم ! تـو مـى خـواهـى مـلت و آيين مردمى را زنده كنى كه به آيات خدا كافر شدند و نافرمانى پيغمبرش كردند و بدون رهبرى خدا پيرو هواى نفس خود شدند و بدون دليلى از جانب خدا و فرمانى از پيغمبرش ادعاى خلافت كردند؟
بـرادرم ! تـرا در پـنـاه خـدا مـى بـرم از ايـنـكه فردا در كناسه بدار آويخته شوى آنگاه چشمان حضرت جوشيد و اشكش جارى شد و فرمود: ميان ما و آنكه پرده ما را دريد و حق ما را انكار كرد و راز ما را فاش ساخت و ما را به غير جدمان نسبت داد و درباره ما چيزى گفت كه خود نگفتيم ، خدا داور باشد.
شرح :
اخـبـار و روايـات جـلالت مـقـام و تـقديس و تكريم از جناب زيد بن على بن الحسين و دعا و تـرحـم و گـريستن امام باقر و صادق عليهما السلام نسبت بوى بسيار است . و اين روايت چـنانچه پيداست يك مصاحبه و مشاوره دوستانه و صميمى است ميان امام باقر عليه السلام و جـنـاب زيـد براى چاره جوئى درباره بررسى اوضاع مسلمين و تحقيق از مقتضيات وقت و كـسـب وظـيـفـه ديـنـى و خـشـمـگـيـن شـدن جـناب زيد از نظر مشاهده اوضاع رقت بار مسلمين و طـغـيانگرى و لجام گسيختگى خلفاء وقت بوده و از فرمايشات امام باقر عليه السلام هم جز نصيحت و خير خواهى جناب زيد مطلب ديگرى استفاده نمى شود.
-
17- بـَعـْضُ أَصْحَابِنَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَسَّانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ رَنْجَوَيْهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَكَمِ الْأَرْمَنِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ أَتَيْنَا خَدِيجَةَ بِنْتَ عُمَرَ بْنِ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ عـَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع نُعَزِّيهَا بِابْنِ بِنْتِهَا فَوَجَدْنَا عِنْدَهَا مـُوسـَى بـْنَ عـَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ فَإِذَا هِيَ فِي نَاحِيَةٍ قَرِيباً مِنَ النِّسَاءِ فَعَزَّيْنَاهُمْ ثُمَّ أَقْبَلْنَا عَلَيْهِ فَإِذَا هُوَ يَقُولُ لِابْنَةِ أَبِى يَشْكُرَ الرَّاثِيَةِ قُولِى فَقَالَتْ
اعـْدُدْ رَسُولَ اللَّهِ وَ اعْدُدْ بَعْدَهُ أَسَدَ الْإِلَهِ وَ ثَالِثاً عَبَّاسَاوَ اعْدُدْ عَلِيَّ الْخَيْرِ وَ اعْدُدْ جَعْفَراً وَ اعْدُدْ عَقِيلًا بَعْدَهُ الرُّوَّاسَا
فَقَالَ أَحْسَنْتِ وَ أَطْرَبْتِنِى زِيدِينِى فَانْدَفَعَتْ تَقُولُ
وَ مِنَّا إِمَامُ الْمُتَّقِينَ مُحَمَّدٌ وَ حَمْزَةُ مِنَّا وَ الْمُهَذَّبُ جَعْفَرُوَ مِنَّا عَلِيٌّ صِهْرُهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ فَارِسُهُ ذَاكَ الْإِمَامُ الْمُطَهَّرُ
فـَأَقـَمـْنـَا عـِنـْدَهَا حَتَّى كَادَ اللَّيْلُ أَنْ يَجِى ءَ ثُمَّ قَالَتْ خَدِيجَةُ سَمِعْتُ عَمِّى مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ صـَلَوَاتُ اللَّهِ عـَلَيـْهِ وَ هـُوَ يـَقـُولُ إِنَّمـَا تـَحـْتـَاجُ الْمَرْأَةُ فِى الْمَأْتَمِ إِلَى النَّوْحِ لِتَسِيلَ دَمـْعـَتـُهَا وَ لَا يَنْبَغِى لَهَا أَنْ تَقُولَ هُجْراً فَإِذَا جَاءَ اللَّيْلُ فَلَا تُؤْذِى الْمَلَائِكَةَ بِالنَّوْحِ ثـُمَّ خـَرَجـْنـَا فـَغـَدَوْنَا إِلَيْهَا غُدْوَةً فَتَذَاكَرْنَا عِنْدَهَا اخْتِزَالَ مَنْزِلِهَا مِنْ دَارِ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ فَقَالَ هَذِهِ دَارٌ تُسَمَّى دَارَ السَّرِقَةِ فَقَالَتْ هَذَا مَا اصْطَفَى مَهْدِيُّنَا تَعْنِى مـُحـَمَّدَ بـْنَ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ الْحـَسـَنِ تـُمـَازِحـُهُ بـِذَلِكَ فـَقـَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَأُخـْبـِرَنَّكـُمْ بـِالْعـَجـَبِ رَأَيـْتُ أَبِى رَحِمَهُ اللَّهُ لَمَّا أَخَذَ فِى أَمْرِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَجْمَعَ عـَلَى لِقـَاءِ أَصـْحـَابِهِ فَقَالَ لَا أَجِدُ هَذَا الْأَمْرَ يَسْتَقِيمُ إِلَّا أَنْ أَلْقَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَانْطَلَقَ وَ هُوَ مُتَّكٍ عَلَيَّ فَانْطَلَقْتُ مَعَهُ حَتَّى أَتَيْنَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَلَقِينَاهُ خـَارِجـاً يـُرِيـدُ الْمـَسـْجـِدَ فـَاسـْتـَوْقَفَهُ أَبِى وَ كَلَّمَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع لَيْسَ هَذَا مَوْضِعَ ذَلِكَ نَلْتَقِى إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَرَجَعَ أَبِى مَسْرُوراً ثُمَّ أَقَامَ حَتَّى إِذَا كَانَ الْغَدُ أَوْ بَعْدَهُ بـِيـَوْمٍ انـْطـَلَقـْنـَا حـَتَّى أَتَيْنَاهُ فَدَخَلَ عَلَيْهِ أَبِى وَ أَنَا مَعَهُ فَابْتَدَأَ الْكَلَامَ ثُمَّ قَالَ لَهُ فِيمَا يَقُولُ قَدْ عَلِمْتَ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنَّ السِّنَّ لِى عَلَيْكَ وَ أَنَّ فِى قَوْمِكَ مَنْ هُوَ أَسَنُّ مِنْكَ وَ لَكـِنَّ اللَّهَ عـَزَّ وَ جـَلَّ قـَدْ قـَدَّمَ لَكَ فَضْلًا لَيْسَ هُوَ لِأَحَدٍ مِنْ قَوْمِكَ وَ قَدْ جِئْتُكَ مُعْتَمِداً لِمَا أَعـْلَمُ مـِنْ بِرِّكَ وَ أَعْلَمُ فَدَيْتُكَ أَنَّكَ إِذَا أَجَبْتَنِى لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّى أَحَدٌ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ لَمْ يـَخـْتـَلِفْ عَلَيَّ اثْنَانِ مِنْ قُرَيْشٍ وَ لَا غَيْرِهِمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّكَ تَجِدُ غَيْرِى أَطـْوَعَ لَكَ مـِنِّى وَ لَا حـَاجـَةَ لَكَ فـِيَّ فـَوَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتـَعـْلَمُ أَنِّى أُرِيـدُ الْبـَادِيَةَ أَوْ أَهُمُّ بِهَا فـَأَثـْقُلُ عَنْهَا وَ أُرِيدُ الْحَجَّ فَمَا أُدْرِكُهُ إِلَّا بَعْدَ كَدٍّ وَ تَعَبٍ وَ مَشَقَّةٍ عَلَى نَفْسِى فَاطْلُبْ غـَيـْرِى وَ سـَلْهُ ذَلِكَ وَ لَا تُعْلِمْهُمْ أَنَّكَ جِئْتَنِى فَقَالَ لَهُ النَّاسُ مَادُّونَ أَعْنَاقَهُمْ إِلَيْكَ وَ إِنْ أَجـَبْتَنِى لَمْ يَتَخَلَّفْ عَنِّى أَحَدٌ وَ لَكَ أَنْ لَا تُكَلَّفَ قِتَالًا وَ لَا مَكْرُوهاً قَالَ وَ هَجَمَ عَلَيْنَا نـَاسٌ فـَدَخَلُوا وَ قَطَعُوا كَلَامَنَا فَقَالَ أَبِى جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا تَقُولُ فَقَالَ نَلْتَقِى إِنْ شَاءَ اللَّهُ فـَقـَالَ أَ لَيـْسَ عـَلَى مـَا أُحـِبُّ فـَقـَالَ عـَلَى مـَا تـُحـِبُّ إِنْ شـَاءَ اللَّهُ مِنْ إِصْلَاحِكَ ثُمَّ انـْصـَرَفَ حـَتَّى جـَاءَ الْبـَيـْتَ فـَبـَعـَثَ رَسـُولًا إِلَى مـُحـَمَّدٍ فِى جَبَلٍ بِجُهَيْنَةَ يُقَالُ لَهُ الْأَشـْقـَرُ عـَلَى لَيـْلَتـَيـْنِ مِنَ الْمَدِينَةِ فَبَشَّرَهُ وَ أَعْلَمَهُ أَنَّهُ قَدْ ظَفِرَ لَهُ بِوَجْهِ حَاجَتِهِ وَ مَا طـَلَبَ ثـُمَّ عـَادَ بـَعـْدَ ثـَلَاثـَةِ أَيَّامٍ فـَوُقِّفْنَا بِالْبَابِ وَ لَمْ نَكُنْ نُحْجَبُ إِذَا جِئْنَا فَأَبْطَأَ الرَّسُولُ ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فَدَخَلْنَا عَلَيْهِ فَجَلَسْتُ فِى نَاحِيَةِ الْحُجْرَةِ وَ دَنَا أَبِى إِلَيْهِ فَقَبَّلَ رَأْسَهُ ثُمَّ قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَدْ عُدْتُ إِلَيْكَ رَاجِياً مُؤَمِّلًا قَدِ انْبَسَطَ رَجَائِى وَ أَمَلِى وَ رَجَوْتُ الدَّرْكَ لِحـَاجـَتـِى فـَقـَالَ لَهُ أَبـُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا ابْنَ عَمِّ إِنِّى أُعِيذُكَ بِاللَّهِ مِنَ التَّعَرُّضِ لِهـَذَا الْأَمـْرِ الَّذِى أَمـْسـَيـْتَ فـِيـهِ وَ إِنِّى لَخـَائِفٌ عَلَيْكَ أَنْ يُكْسِبَكَ شَرّاً فَجَرَى الْكَلَامُ بَيْنَهُمَا حَتَّى أَفْضَى إِلَى مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ وَ كَانَ مِنْ قَوْلِهِ بِأَيِّ شَيْءٍ كَانَ الْحُسَيْنُ أَحَقَّ بـِهـَا مـِنْ الْحَسَنِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَ اللَّهُ الْحَسَنَ وَ رَحِمَ الْحُسَيْنَ وَ كَيْفَ ذَكَرْتَ هـَذَا قـَالَ لِأَنَّ الْحـُسـَيـْنَ ع كَانَ يَنْبَغِى لَهُ إِذَا عَدَلَ أَنْ يَجْعَلَهَا فِى الْأَسَنِّ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ فـَقـَالَ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَّا أَنْ أَوْحَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص أَوْحَى إِلَيْهِ بـِمـَا شـَاءَ وَ لَمْ يـُؤَامـِرْ أَحـَداً مـِنْ خَلْقِهِ وَ أَمَرَ مُحَمَّدٌ ص عَلِيّاً ع بِمَا شَاءَ فَفَعَلَ مَا أُمِرَ بِهِ وَ لَسـْنـَا نـَقـُولُ فـِيـهِ إِلَّا مـَا قـَالَ رَسـُولُ اللَّهِ ص مـِنْ تَبْجِيلِهِ وَ تَصْدِيقِهِ فَلَوْ كَانَ أَمَرَ الْحـُسـَيـْنَ أَنْ يـُصـَيِّرَهَا فِى الْأَسَنِّ أَوْ يَنْقُلَهَا فِى وُلْدِهِمَا يَعْنِى الْوَصِيَّةَ لَفَعَلَ ذَلِكَ الْحـُسـَيْنُ وَ مَا هُوَ بِالْمُتَّهَمِ عِنْدَنَا فِى الذَّخِيرَةِ لِنَفْسِهِ وَ لَقَدْ وَلَّى وَ تَرَكَ ذَلِكَ وَ لَكِنَّهُ مَضَى لِمَا أُمِرَ بِهِ وَ هُوَ جَدُّكَ وَ عَمُّكَ فَإِنْ قُلْتَ خَيْراً فَمَا أَوْلَاكَ بِهِ وَ إِنْ قُلْتَ هُجْراً فَيَغْفِرُ اللَّهُ لَكَ أَطـِعـْنـِى يَا ابْنَ عَمِّ وَ اسْمَعْ كَلَامِى فَوَ اللَّهِ الَّذِى لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَا آلُوكَ نُصْحاً وَ حِرْصاً فَكَيْفَ وَ لَا أَرَاكَ تَفْعَلُ وَ مَا لِأَمْرِ اللَّهِ مِنْ مَرَدٍّ فَسُرَّ أَبِى عِنْدَ ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَتـَعْلَمُ أَنَّهُ الْأَحْوَلُ الْأَكْشَفُ الْأَخْضَرُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا فَقَالَ أَبِى لَيْسَ هُوَ ذَلِكَ وَ اللَّهِ لَيُحَارِبَنَّ بِالْيَوْمِ يَوْماً وَ بِالسَّاعَةِ سَاعَةً وَ بـِالسَّنـَةِ سـَنـَةً وَ لَيـَقـُومـَنَّ بِثَأْرِ بَنِى أَبِى طَالِبٍ جَمِيعاً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يـَغـْفـِرُ اللَّهُ لَكَ مـَا أَخـْوَفَنِى أَنْ يَكُونَ هَذَا الْبَيْتُ يَلْحَقُ صَاحِبَنَا مَنَّتْكَ نَفْسُكَ فِى الْخـَلَاءِ ضـَلَالًا لَا وَ اللَّهِ لَا يَمْلِكُ أَكْثَرَ مِنْ حِيطَانِ الْمَدِينَةِ وَ لَا يَبْلُغُ عَمَلُهُ الطَّائِفَ إِذَا أَحْفَلَ يَعْنِى إِذَا أَجْهَدَ نَفْسَهُ وَ مَا لِلْأَمْرِ مِنْ بُدٍّ أَنْ يَقَعَ فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْحَمْ نَفْسَكَ وَ بَنِى أَبـِيكَ فَوَ اللَّهِ إِنِّى لَأَرَاهُ أَشْأَمَ سَلْحَةٍ أَخْرَجَتْهَا أَصْلَابُ الرِّجَالِ إِلَى أَرْحَامِ النِّسَاءِ وَ اللَّهِ إِنَّهُ الْمـَقـْتـُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا وَ اللَّهِ لَكَأَنِّى بِهِ صَرِيعاً مَسْلُوباً بِزَّتُهُ بَيْنَ رِجـْلَيـْهِ لَبـِنـَةٌ وَ لَا يـَنـْفـَعُ هـَذَا الْغـُلَامَ مـَا يـَسْمَعُ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ يَعْنِينِى وَ لَيـَخـْرُجـَنَّ مـَعـَهُ فـَيـُهـْزَمُ وَ يُقْتَلُ صَاحِبُهُ ثُمَّ يَمْضِى فَيَخْرُجُ مَعَهُ رَايَةٌ أُخْرَى فَيُقْتَلُ كـَبـْشـُهـَا وَ يـَتَفَرَّقُ جَيْشُهَا فَإِنْ أَطَاعَنِى فَلْيَطْلُبِ الْأَمَانَ عِنْدَ ذَلِكَ مِنْ بَنِى الْعَبَّاسِ حَتَّى يَأْتِيَهُ اللَّهُ بِالْفَرَجِ وَ لَقَدْ عَلِمْتَ بِأَنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَتِمُّ وَ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ وَ نَعْلَمُ أَنَّ ابـْنـَكَ الْأَحـْوَلُ الْأَخـْضـَرُ الْأَكْشَفُ الْمَقْتُولُ بِسُدَّةِ أَشْجَعَ بَيْنَ دُورِهَا عِنْدَ بَطْنِ مَسِيلِهَا فَقَامَ أَبِى وَ هُوَ يَقُولُ بَلْ يُغْنِى اللَّهُ عَنْكَ وَ لَتَعُودَنَّ أَوْ لَيَقِى اللَّهُ بِكَ وَ بِغَيْرِكَ وَ مَا أَرَدْتَ بـِهـَذَا إِلَّا امْتِنَاعَ غَيْرِكَ وَ أَنْ تَكُونَ ذَرِيعَتَهُمْ إِلَى ذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اللَّهُ يـَعـْلَمُ مـَا أُرِيـدُ إِلَّا نـُصـْحـَكَ وَ رُشْدَكَ وَ مَا عَلَيَّ إِلَّا الْجُهْدُ فَقَامَ أَبِي يَجُرُّ ثَوْبَهُ مُغْضَباً فـَلَحِقَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ لَهُ أُخْبِرُكَ أَنِّى سَمِعْتُ عَمَّكَ وَ هُوَ خَالُكَ يَذْكُرُ أَنَّكَ وَ بَنِى أَبِيكَ سَتُقْتَلُونَ فَإِنْ أَطَعْتَنِى وَ رَأَيْتَ أَنْ تَدْفَعَ بِالَّتِى هِيَ أَحْسَنُ فَافْعَلْ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هـُوَ عـَالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَادَةِ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ عَلَى خَلْقِهِ لَوَدِدْتُ أَنِّى فـَدَيـْتُكَ بِوُلْدِى وَ بِأَحَبِّهِمْ إِلَيَّ وَ بِأَحَبِّ أَهْلِ بَيْتِى إِلَيَّ وَ مَا يَعْدِلُكَ عِنْدِي شـَيْءٌ فـَلَا تَرَى أَنِّى غَشَشْتُكَ فَخَرَجَ أَبِى مِنْ عِنْدِهِ مُغْضَباً أَسِفاً قَالَ فَمَا أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ إِلَّا قـَلِيـلًا عـِشـْرِيـنَ لَيـْلَةً أَوْ نـَحـْوَهـَا حـَتَّى قَدِمَتْ رُسُلُ أَبِى جَعْفَرٍ فَأَخَذُوا أَبِى وَ عـُمـُومـَتـِى سـُلَيْمَانَ بْنَ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ حَسَنٍ وَ إِبْرَاهِيمَ بْنَ حَسَنٍ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ حَسَنٍ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ حَسَنٍ وَ حَسَنَ بْنَ جـَعـْفـَرِ بـْنِ حـَسَنٍ وَ طَبَاطَبَا إِبْرَاهِيمَ بْنَ إِسْمَاعِيلَ بْنِ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فـَصـُفِّدُوا فـِى الْحـَدِيـدِ ثـُمَّ حُمِلُوا فِى مَحَامِلَ أَعْرَاءً لَا وِطَاءَ فِيهَا وَ وُقِّفُوا بِالْمُصَلَّى لِكـَيْ يـُشـْمـِتـَهـُمُ النَّاسُ قـَالَ فـَكَفَّ النَّاسُ عَنْهُمْ وَ رَقُّوا لَهُمْ لِلْحَالِ الَّتِى هُمْ فِيهَا ثُمَّ انـْطـَلَقـُوا بِهِمْ حَتَّى وُقِّفُوا عِنْدَ بَابِ مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ إِبْرَاهِيمَ الْجـَعـْفـَرِيُّ فـَحـَدَّثـَتـْنـَا خَدِيجَةُ بِنْتُ عُمَرَ بْنِ عَلِيٍّ أَنَّهُمْ لَمَّا أُوقِفُوا عِنْدَ بَابِ الْمَسْجِدِ الْبـَابِ الَّذِى يـُقـَالُ لَهُ بـَابُ جَبْرَئِيلَ اطَّلَعَ عَلَيْهِمْ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَامَّةُ رِدَائِهِ مَطْرُوحٌ بـِالْأَرْضِ ثـُمَّ اطَّلَعَ مـِنْ بـَابِ الْمـَسـْجِدِ فَقَالَ لَعَنَكُمُ اللَّهُ يَا مَعَاشِرَ الْأَنْصَارِ ثَلَاثاً مَا عـَلَى هـَذَا عـَاهـَدْتـُمْ رَسـُولَ اللَّهِ ص وَ لَا بـَايـَعـْتُمُوهُ أَمَا وَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ حَرِيصاً وَ لَكِنِّى غـُلِبـْتُ وَ لَيْسَ لِلْقَضَاءِ مَدْفَعٌ ثُمَّ قَامَ وَ أَخَذَ إِحْدَى نَعْلَيْهِ فَأَدْخَلَهَا رِجْلَهُ وَ الْأُخْرَى فِى يـَدِهِ وَ عـَامَّةُ رِدَائِهِ يـَجـُرُّهُ فـِى الْأَرْضِ ثُمَّ دَخَلَ بَيْتَهُ فَحُمَّ عِشْرِينَ لَيْلَةً لَمْ يَزَلْ يَبْكِى فـِيـهِ اللَّيـْلَ وَ النَّهـَارَ حـَتَّى خـِفـْنـَا عـَلَيـْهِ فَهَذَا حَدِيثُ خَدِيجَةَ
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالله بـن ابـراهيم گويد: (باجماعتى ) نزد خديجه دختر عمر بن على بن حسين بن على بـن ابـيـطـالب عليهم السلام رفتيم تا او را به وفات پسر دخترش تسليت گوئيم ، در حضور او موسى بن عبدالله بن حسن را ديديم كه در گوشه اى نزديك زنان نشسته بود، مـا بـه آنـهـا تـسـليت گفتيم و متوجه موسى شديم ، موسى به دختر ابى يشكر كه نوحه خـوان بـود گـفـت : بـخـوان ، او چـنـيـن خـوانـد: بـشـمـار رسول خدا را و پس از وى شير خدا حمزه و در مرتبه سوم عباس (برادر حمزه ) را و بشمار على نيكوكار و بشمار جعفر و عقيل را بعد از او كه همه رئيس بودند.
مـوسـى بـه او گـفـت : احـسـنـت : مـرا بـه طـرف آوردى ، بـيـشـتـر بـخـوان ، او هـم دنبال كرد و گفت :
پيشواى پرهيزگاران محمد از خاندان ماست و حمزة و جعفر پاك از خاندان ماست
على پسر عم و داماد پيغمبر از خاندان ماست او پهلوان پيغمبر و امام مطهر است
مـا نـزد خـديـجـه بـوديـم تا شب نزديك شد، سپس خديجه گفت : من از عمويم محمد بن على صلوات الله عليه شنيدم كه مى فرمود: ((همانا زن در ماتم و مصيبت نوحه گر مى خواهد كه اشكش جارى شود، و براى زن شايسته نيست كه سخن زشت و بيهوده (دروغى نسبت به مـيـت يا شكايتى از قضا خدا) گويد، پس چون شب فرا رسيد ملائكه را با نوحه خود آزار مـى دهد)) ما از نزدش بيرون آمديم و باز فردا صبح رفتيم و مذاكره جدا كردن منزلش را از خانه امام جعفر صادق عليه السلام به ميان آورديم .
راوى گويد: آن خانه دارالسرقة (خانه دزدى ) ناميده مى شد، خديجه گفت : اين موضوع و مهدى ما اختيار كرد مقصودش از مهدى محمد بن عبدالله بن حسن (نوه امام مجتبى عليه السلام ) بـود و بـا ايـن كـلمه با او شوخى مى كرد زيرا محمد بن عبدالله ادعاء مهدويت مى نمود، و ممكن است موسى گفته باشد اين خانه سرقت است ، زيرا كه محمد بن عبدالله در آنجا غصب خـلافـت و ادعـاء مهدويت كرد) موسى ابن عبدالله گفت : به خدا من اكنون خبرى شگفت براى شما نقل مى كنم .
چـون پـدرم رحـمـه اللّه شروع كرد كه براى محمد بن عبداللّه بن حسن (نوه امام حسن عليه السـلام ) بـيـعت گيرد و تصميم گرفت كه دوستانش را به بيند، گفت : من فكر ميكنم تا جـعـفر بن محمد (امام ششم ) عليهما السلام را نه بينم اين كار درست نشود، پس براه و (از كـثرت ضعف و سالخوردگى ) بمن تكيه داشت ، من هم همراه او رفتم تا بامام صادق عليه السلام رسيديم و در خارج منزل باو برخورديم كه آهنگ مسجد داشت ، پدرم او را نگه داشت و بـا او بـسـخـن پـرداخـت ، امـام صـادق عـليه السلام فرمود: ميان راه جاى اين سخن نيست ، يـكـديـگـر را مـلاقـات مـى كـنـيـم انـشاءاللّه ، پدرم شادمان برگشت (زيرا گمان كرد، آن حـضـرت مـخـالف نيست ) پدرم صبر كرد تا فردا يا روز بعد شد، باز هم نزد آنحضرت رفـتـيم ، پدرم شروع بسخن كرد، و از جمله سخنانش اين بود: قربانت ، تو ميدانى كه من سـنـم از شـمـا زيـادتـر اسـت و در مـيـان فـامـيـلت هـم از شـمـا بـزرگـسـال تـر هست ولى خداى عزوجل بشما فضيلتى ارزانى داشته كه براى هيچيك از فـامـيـلت نـيـسـت و مـن بـواسـطـه اعـتـمادى كه بنيكو كارى شما دارم خدمتت رسيدم ، و بدان قربانت گردم اگر شما از من بپذيرى ، هيچيك از اصحابت از من عقب نشينى نكنند و حتى دو نفر قرشى يا غير قرشى با من مخالفت نورزند.
امـام صـادق عليه السلام فرمود: تو مطيع تر از مرا مى توانى پيدا كنى و به من نيازى نـدارى . بـه خـدا كـه تو ميدانى من آهنگ رفتن بيابان مى كنم و يا تصميم آن را مى گيرم (ولى به واسطه ضعف و ناتوانى ) سنگينى مى كنم و به تاءخير مى اندازم و نيز قصد رفـتـن حـج مـى كـنم و جز با خستگى و رنج و سختى به آن نمى رسم . به فكر ديگران بـاش و از آنـهـا بـخواه و به ايشان مگو كه نزد من آمده ئى ، پدرم گفت ، گردن مردم به سوى شما دراز است ، اگر شما از من بپذيرى هيچكس عقب نشينى نمى كند، و شما هم از جنگ كردن و ناراحت شدن معافى .
مـوسـى گـويد: ناگهان جماعتى از مردم وارد شدند و سخن ما را قطع كردند، پدرم گفت : قـربـانـت چـه مى فرمائى ؟ امام فرمود: يكديگر را ملاقات خواهيم كرد انشاء الله ، پدرم گـفـت : هـمانطور است كه من مى خواهم ؟ فرمود: همانطور است كه تو مى خواهى انشاء الله با در نظر گرفتن اصلاح و خير خواهى براى تو.
پـدرم بـه خانه برگشت و كس نزد محمد (نوه امام حسن عليه السلام ) فرستاد كه در كوه اشـقر جهينه ((6)) بود و از مدينه تا آنجا دو شب راه بود و او را مژده داد كه بحاجت و مـطـلوبـش رسـيده است ، و پس از سه روز باز گشت من و پدرم رفتيم و در خانه حضرت ايستاديم ، در صورتيكه هر گاه مى آمديم از ما جلوگيرى نمى شد و فرستاده (ئيكه رفت بـراى مـا اجـازه ورود بگيرد) دير آمد، سپس به ما اجازه داد، ما خدمتش رسيديم ، من گوشه اطاق نشستم . و پدرم نزديك حضرت رفت و سرش را بوسيد و گفت :
قـربـانـت گردم بار ديگر اميدوار و آرزومند خدمتت رسيدم ، اميد و آرزويم گسترده و بسيار است ، اميدوارم بحاجت خود نائل آيم ، امام صادق عليه السلام به او فرمود: من ترا به خدا پناه مى دهم از اينكه متعرض اين كار شوى كه صبح و شام در فكر آن هستى ، و مى ترسم كه اين اقدام ، شرى به تو رساند، گفتگوى آنها ادامه پيدا كرد و سخن به جائى رسيد كـه پـدرم نـمـى خـواسـت ، و از جـمـله سـخـنـان پـدرم ايـن بود كه بچه جهت حسين به امامت سـزاوارتر از حسن شد؟ (چرا امامت به فرزندان حسين رسيد و به فرزندان حسن نرسيد؟) امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: خدا رحمت كند حسن را و رحمت كند حسين را،براى چه اين سخن به ميان آوردى ؟ پدرم گفت زيرا اگر حسين عليه السلام عدالت مى ورزيد، سزاوار بـود امـامـت را در بـزرگـتـريـن فـرزنـد امـام حسن عليه السلام قرار دهد. امام صادق عليه السـلام فـرمـود: هـمـانـا خـداى تـبـارك و تعالى كه به محمد صلى اللّه عليه و آله وحى فـرسـتـاد، بـخواست خود وحى فرستاد و با هيچكس از مخلوقش مشورت نكرد، و محمد صلى اللّه عـليـه و آله عـلى عـليـه السلام را به آنچه خواست دستور داد و او هم چنانچه دستور داشـت عـمـل كـرد، مـا دربـاره عـلى نـگـوئيـم ، جـز هـمـان بـزرگـداشـت و تـصـديقى را كه رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله فـرمـوده اسـت ، اگـر حـسـيـن دسـتور مى داشت كه به بـزرگـسـال تـر وصـيـت كـنـد يـا آنـكـه امـامـت را مـيـان فـرزنـدان خـود و امـام حـسـن نقل و انتقال دهد عمل مى كرد، او نزد ما متهم نيست كه امامت را براى خود ذخيره كرده باشد، در صـورتـيكه او مى رفت و امامت را مى گذاشت او به آنچه ماءمور بود، رفتار كرد، و او (از طـرف مـادرت ) جـد تـو ((7)) و (از طرف پدرت ) عموى تست اگر نسبت به او خوب گـوئى ، چـقدر براى تو شايسته است ، و اگر زشت گوئى خدا ترا بيامرزد، پس عمو! سـخـن مرا بشنو و اطاعت كن ، به خدائيكه جز او شايسته پرستشى نيست ، من نصيحت و خير خـواهى را از تو باز نداشتم ، چگونه (باز دارم در صورتيكه تو پسر عمو و بزرگتر فـامـيـل مـنـى ؟!) ولى تـرا نـمـى بـيـنـم كـه عـمـل كـنـى (حال تو چگونه باشد، در صورتيكه ترا عمل كننده نبينم )، و امر خدا هم برگشت ندارد.
پـدرم در ايـنجا خوشحال شد (زيرا از جمله اخير حضرت فهميد كه خدا به آنها پيشرفتى مـى دهـد، اگـر چـه بـه عـقـيـده امـام صـادق نـابـجـا و باطل شد) امام صادق عليه السلام (چون خوشحالى نابجاى او را ديد) به او فرمود: به خـدا تـو مـيدانى كه او (يعنى محمد پسر تو كه مدعى امامت و در مقام خروج است ) همان لوچ چشم موى پيشانى برگشته ، سياه رنگى است كه در ته سليگاه سده اءشجع ((8)) كشته مى شود (گويا خبرى غيبى باين مضمون از پيغمبر يا امامان سابق صادر شده بود كـه خـود عـبـدالله هـم آنـرا مـى دانـست ) پدرم گفت : او آن نيست . به خدا سوگند كه او در بـرابـر يـك روز (ظلم بنى اميه و بنى عباس ) يك روز مى جنگد و در برابر يكساعت ، يك سـاعـت و در برابر يك سال ، يكسال ، و به خونخواهى تمام فرزندان ابيطالب قيام مى كند.
امام صادق عليه السلام به او فرمود: خدا ترا بيامرزد، چقدر مى ترسم كه اين (مصراع ) بيت بر رفيق ما (پسر تو) منطبق شود.
مـنـتـك نـفـسـك فـى الخـلاء ضـلالا ((نـفـسـت در خـلوت بـه تـو وعـده هـاى دروغ و محال داده ))
نه به خدا، او بيشتر از چهار ديوار مدينه را به دست نمى آورد، و هر چه تلاش كند و خود را به مشقت افكند، دامنه فعاليتش بطائف نرسد، اين مطلب ناچار واقع شود، از خدا بترس و بـر خـود و بـرادرانت رحم كن ، به خدا من او را نامباركترين نطفه ئى مى دانم كه صلب مـردان بـزهدان زنان ريخته است (زيرا به ناحق ادعاء امامت كرد و موجب كشته شدن و حبس و ذلت فاميل و امام زمانش گرديد) به خدا كه او در ميان خانه هاى سده اشجع كشته مى شود، گـويـا اكـنـون او را برهنه و روى خاك افتاده مى بينم كه خشتى ميان دو پايش هست ، و اين جوان هم هرچه بشنود سودش ندهد موسى بن عبدالله گويد: مقصودش من بودم او هم همراهش خروج كند وشكست خورد و رفيقش (محمد) كشته شود، سپس موسى برود و با پرچم ديگرى خـروج كـنـد و سـپهبد آن (ابراهيم كه به خون خواهى برادرش محمد قيام كند) كشته شود و لشكرش پراكنده شود، اگر (اين پسر يعنى موسى ) از من بپذيرد، بايد در آنجا از بنى عـباس امان خواهد، تا خدا فرج دهد و به تحقيق من مى دانم كه اين امر عاقبت ندارد و تو هم مى دانى و ما هم مى دانيم كه پسر چشم لوچ سياه رنگ موى پيشانى بر گشته تو، در ته رودخانه سده اءشجع در ميانه خانه ها كشته خواهد شد.
پـدرم برخاست و مى گفت : بلكه خدا ما را از تو بى نياز مى كند و تو هم (چون دولت ما را ببينى ). خودت از اين عقيده بر مى گردى يا آنكه خدا ترا بر مى گرداند با ديگران ، و از ايـن سـخـنـان مـقـصـودى نـدارى جـز ايـنـكـه ديـگـران را از مـا بگردانى و تو وسيله سـرپـيـچى آنها شوى ، امام صادق عليه السلام فرمود: خدا ميداند كه من جز خير خواهى و هدايت ترا نمى خواهم و من جز كوشش در اين راه تكليفى ندارم .
پـدرم بـرخـاسـت و از شدت خشم جامه اش بزمين مى كشيد، امام صادق عليه السلام خود را بـه او رسـانـيـد و فـرمود به تو خبر دهم كه من از عمويت كه دائى تو هم هست (يعنى امام چهارم عليه السلام كه هم دائى عبدالله است به واسطه اينكه فاطمه دختر امام حسين عليه السلام مادر اوست و هم پسر عموى او، كه به واسطه احترامش او را عمو خوانده است ) شنيدم مـى فـرمـود: تو و پسران پدرت كشته مى شويد، اگر از من مى پذيرى و عقيده دارى كه بـنحو احسن دفاع كنى ، بكن ، به خدائيكه جز او شايان پرستشى نيست و او به پنهان و آشـكـار دانـاست و رحمان و رحيم است و بزرگوار و برتر از خلق خود است ، من دوست دارم هـمه فرزندان و عزيزترين آنها و عزيزترين خانواده ام را قربانت كنم ، و نزد من چيزى با تو برابر نيست ، خيال مكن كه من با تو دوروئى كردم .
پـدرم متاءسف و خشمگين از نزدش خارج شد، سپس حدود بيست شب گذشت كه ماءمورين ابى جـعـفـر (مـنـصور خليفه عباسى ) آمدند و پدر و عموهايم : سليمان بن حسن و حسن بن حسن و ابـراهـيـم بـن حـسـن ، و داود بـن حـسـن و عـلى بـن حسن و سليمان بن داود بن حسن و على بن ابـراهـيـم بـن حـسـن بـن جـعـفـر بـن حـسـن و طـبـاطـبـاء ابـراهـيـم بـن اسـمـاعـيـل بـن حـسـن و عـبدالله بن داود را گرفتند و به زنجيز بستند و بر محملهاى بى فرش و روپوش نشانيدند و ايشانرا در نمازگاه عمومى نگه داشتند تا مردم سرزنششان كـنـند، ولى مردم بحال آنها رقت كرده و از سرزنش خوددارى كردند، سپس آنها را بردند و جلو در مسجد پيغمبر صلى اللّه عليه وآله نگه داشتند.
عـبدالله بن ابراهيم جعفرى گويد: خديجه دختر عمر بن على به ما گفت : چون آنها را جلو در مـسـجـد كـه بـاب جبرئيلش گويند نگه داشتند، امام صادق عليه السلام پيدا شد و (از شـدت غـضـب ) همه عبايش روى زمين بود، آنگاه از در مسجد بيرون آمد و سه مرتبه فرمود: خـدا شـمـا را لعـنـت كـنـد، اى گـروه انصار. شما براى چنين كارى با پيغمبر معاهده و بيعت نـكـرديـد، (چـرا بـا اولادش چـنين رفتار مى كنيد؟) همانا به خدا من آزمند بودم (و از نصيحت كـوتـاهـى نـكردم ) ولى مغلوب شدم ، قضاى خدا بازگشت ندارد، سپس حركت كرد و يكتاى نعلينش را بپا كرد و ديگرى در دستش بود و تمام دنباله عبايش را به زمين مى كشيد و به خـانـه خـود رفت و بيست شب تب كرد و شب و روز گريه مى كرد كه ما نسبت به او نگران شديم (كه مبادا جان سپارد) اين بود گفتار خديجه ـ.
-
قَالَ الْجَعْفَرِيُّ وَ حَدَّثَنَامـُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ أَنَّهُ لَمَّا طُلِعَ بِالْقَوْمِ فِى الْمَحَامِلِ قَامَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مِنَ الْمَسْجِدِ ثُمَّ أَهْوَى إِلَى الْمَحْمِلِ الَّذِى فِيهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ يُرِيدُ كَلَامَهُ فَمُنِعَ أَشَدَّ الْمـَنـْعِ وَ أَهـْوَى إِلَيْهِ الْحَرَسِيُّ فَدَفَعَهُ وَ قَالَ تَنَحَّ عَنْ هَذَا فَإِنَّ اللَّهَ سَيَكْفِيكَ وَ يَكْفِى غَيْرَكَ ثُمَّ دَخَلَ بِهِمُ الزُّقَاقَ وَ رَجَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمْ يَبْلُغْ بِهِمُ الْبَقِيعَ حـَتَّى ابـْتـُلِيَ الْحـَرَسـِيُّ بَلَاءً شَدِيداً رَمَحَتْهُ نَاقَتُهُ فَدَقَّتْ وَرِكَهُ فَمَاتَ فِيهَا وَ مَضَى بـِالْقـَوْمِ فَأَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حِيناً ثُمَّ أَتَى مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَاهُ وَ عُمُومَتَهُ قُتِلُوا قَتَلَهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ إِلَّا حَسَنَ بْنَ جَعْفَرٍ وَ طَبَاطَبَا وَ عَلِيَّ بْنَ إِبْرَاهِيمَ وَ سُلَيْمَانَ بْنَ دَاوُدَ وَ دَاوُدَ بْنَ حَسَنٍ وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ دَاوُدَ قَالَ فَظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عِنْدَ ذَلِكَ وَ دَعَا النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ قـَالَ فـَكـُنـْتُ ثـَالِثَ ثَلَاثَةٍ بَايَعُوهُ وَ اسْتَوْسَقَ النَّاسَ لِبَيْعَتِهِ وَ لَمْ يَخْتَلِفْ عَلَيْهِ قـُرَشـِيٌّ وَ لَا أَنـْصـَارِيٌّ وَ لَا عـَرَبِيٌّ قَالَ وَ شَاوَرَ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ وَ كَانَ مِنْ ثِقَاتِهِ وَ كَانَ عـَلَى شـُرَطـِهِ فـَشـَاوَرَهُ فِى الْبِعْثَةِ إِلَى وُجُوهِ قَوْمِهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ إِنْ دَعَوْتَهُمْ دُعـَاءً يـَسـِيـراً لَمْ يُجِيبُوكَ أَوْ تَغْلُظَ عَلَيْهِمْ فَخَلِّنِى وَ إِيَّاهُمْ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ امْضِ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ مـِنـْهُمْ فَقَالَ ابْعَثْ إِلَى رَئِيسِهِمْ وَ كَبِيرِهِمْ يَعْنِى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع فـَإِنَّكَ إِذَا أَغـْلَظْتَ عَلَيْهِ عَلِمُوا جَمِيعاً أَنَّكَ سَتُمِرُّهُمْ عَلَى الطَّرِيقِ الَّتِى أَمْرَرْتَ عَلَيْهَا أَبَا عـَبـْدِ اللَّهِ ع قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا لَبِثْنَا أَنْ أُتِيَ بِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع حَتَّى أُوقِفَ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَسْلِمْ تَسْلَمْ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَ حَدَثَتْ نُبُوَّةٌ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ لَا وَ لَكِنْ بَايِعْ تَأْمَنْ عَلَى نَفْسِكَ وَ مَالِكَ وَ وُلْدِكَ وَ لَا تُكَلَّفَنَّ حَرْباً فـَقـَالَ لَهُ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع مـَا فـِيَّ حَرْبٌ وَ لَا قِتَالٌ وَ لَقَدْ تَقَدَّمْتُ إِلَى أَبِيكَ وَ حَذَّرْتُهُ الَّذِى حـَاقَ بـِهِ وَ لَكـِنْ لَا يـَنـْفـَعُ حـَذَرٌ مـِنْ قَدَرٍ يَا ابْنَ أَخِى عَلَيْكَ بِالشَّبَابِ وَ دَعْ عَنْكَ الشُّيُوخَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ مَا أَقْرَبَ مَا بَيْنِى وَ بَيْنَكَ فِى السِّنِّ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنِّى لَمْ أُعـَازَّكَ وَ لَمْ أَجـِئْ لِأَتـَقـَدَّمَ عَلَيْكَ فِى الَّذِى أَنْتَ فِيهِ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ لَا وَ اللَّهِ لَا بـُدَّ مـِنْ أَنْ تـُبـَايِعَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا فِيَّ يَا ابْنَ أَخِي طَلَبٌ وَ لَا حَرْبٌ وَ إِنِّي لَأُرِيـدُ الْخـُرُوجَ إِلَى الْبـَادِيـَةِ فـَيـَصُدُّنِى ذَلِكَ وَ يَثْقُلُ عَلَيَّ حَتَّى تُكَلِّمَنِي فِي ذَلِكَ الْأَهْلُ غَيْرَ مَرَّةٍ وَ لَا يَمْنَعُنِى مِنْهُ إِلَّا الضَّعْفُ وَ اللَّهِ وَ الرَّحِمِ أَنْ تُدْبِرَ عَنَّا وَ نَشْقَى بِكَ فـَقـَالَ لَهُ يـَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ يَعْنِى أَبَا جَعْفَرٍ فَقَالَ لَهُ أَبُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع وَ مَا تَصْنَعُ بِى وَ قَدْ مَاتَ قَالَ أُرِيدُ الْجَمَالَ بِكَ قَالَ مَا إِلَى مَا تُرِيدُ سَبِيلٌ لَا وَ اللَّهِ مَا مَاتَ أَبُو الدَّوَانِيقِ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَاتَ مَوْتَ النَّوْمِ قَالَ وَ اللَّهِ لَتُبَايِعُنِى طَائِعاً أَوْ مـُكْرَهاً وَ لَا تُحْمَدُ فِى بَيْعَتِكَ فَأَبَى عَلَيْهِ إِبَاءً شَدِيداً وَ أَمَرَ بِهِ إِلَى الْحَبْسِ فَقَالَ لَهُ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ أَمَا إِنْ طَرَحْنَاهُ فِى السِّجْنِ وَ قَدْ خَرِبَ السِّجْنُ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ الْيَوْمَ غَلَقٌ خِفْنَا أَنْ يَهْرُبَ مِنْهُ فَضَحِكَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع ثُمَّ قَالَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعـَظـِيـمِ أَ وَ تـُرَاكَ تـُسـْجـِنـُنـِي قَالَ نَعَمْ وَ الَّذِى أَكْرَمَ مُحَمَّداً ص بِالنُّبُوَّةِ لَأُسْجِنَنَّكَ وَ لَأُشَدِّدَنَّ عَلَيْكَ فَقَالَ عِيسَى بْنُ زَيْدٍ احْبِسُوهُ فِى الْمَخْبَإِ وَ ذَلِكَ دَارُ رَيْطَةَ الْيَوْمَ فَقَالَ لَهُ أَبـُو عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَمـَا وَ اللَّهِ إِنِّى سـَأَقـُولُ ثـُمَّ أُصـَدَّقُ فـَقـَالَ لَهُ عـِيـسـَى بْنُ زَيْدٍ لَوْ تـَكـَلَّمـْتَ لَكـَسَرْتُ فَمَكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَكْشَفُ يَا أَزْرَقُ لَكَأَنِّى بـِكَ تـَطـْلُبُ لِنـَفـْسـِكَ جـُحـْراً تـَدْخُلُ فِيهِ وَ مَا أَنْتَ فِى الْمَذْكُورِينَ عِنْدَ اللِّقَاءِ وَ إِنِّى لَأَظُنُّكَ إِذَا صُفِّقَ خَلْفَكَ طِرْتَ مِثْلَ الْهَيْقِ النَّافِرِ فَنَفَرَ عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ بِانْتِهَارٍ احْبِسْهُ وَ شَدِّدْ عَلَيْهِ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا وَ اللَّهِ لَكَأَنِّى بِكَ خَارِجاً مِنْ سُدَّةِ أَشـْجـَعَ إِلَى بـَطْنِ الْوَادِى وَ قَدْ حَمَلَ عَلَيْكَ فَارِسٌ مُعْلَمٌ فِى يَدِهِ طِرَادَةٌ نِصْفُهَا أَبْيَضُ وَ نـِصـْفـُهـَا أَسـْوَدُ عَلَى فَرَسٍ كُمَيْتٍ أَقْرَحَ فَطَعَنَكَ فَلَمْ يَصْنَعْ فِيكَ شَيْئاً وَ ضَرَبْتَ خـَيـْشـُومَ فَرَسِهِ فَطَرَحْتَهُ وَ حَمَلَ عَلَيْكَ آخَرُ خَارِجٌ مِنْ زُقَاقِ آلِ أَبِى عَمَّارٍ الدُّؤَلِيِّينَ عَلَيْهِ غـَدِيـرَتـَانِ مـَضْفُورَتَانِ وَ قَدْ خَرَجَتَا مِنْ تَحْتِ بَيْضَةٍ كَثِيرُ شَعْرِ الشَّارِبَيْنِ فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكَ فَلَا رَحِمَ اللَّهُ رِمَّتَهُ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَسِبْتَ فَأَخْطَأْتَ وَ قَامَ إِلَيْهِ السُّرَاقِيُّ بْنُ سَلْخِ الْحُوتِ فَدَفَعَ فِى ظَهْرِهِ حَتَّى أُدْخِلَ السِّجْنَ وَ اصْطُفِيَ مَا كَانَ لَهُ مـِنْ مَالٍ وَ مَا كَانَ لِقَوْمِهِ مِمَّنْ لَمْ يَخْرُجْ مَعَ مُحَمَّدٍ قَالَ فَطُلِعَ بِإِسْمَاعِيلَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ وَ هُوَ شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ قَدْ ذَهَبَتْ إِحْدَى عَيْنَيْهِ وَ ذَهَبَتْ رِجْلَاهُ وَ هـُوَ يـُحـْمَلُ حَمْلًا فَدَعَاهُ إِلَى الْبَيْعَةِ فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَخِى إِنِّى شَيْخٌ كَبِيرٌ ضَعِيفٌ وَ أَنَا إِلَى بـِرِّكَ وَ عـَوْنـِكَ أَحـْوَجُ فـَقـَالَ لَهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ تُبَايِعَ فَقَالَ لَهُ وَ أَيَّ شَيْءٍ تَنْتَفِعُ بـِبـَيـْعـَتـِي وَ اللَّهِ إِنِّى لَأُضـَيِّقُ عـَلَيـْكَ مـَكَانَ اسْمِ رَجُلٍ إِنْ كَتَبْتَهُ قَالَ لَا بُدَّ لَكَ أَنْ تـَفـْعـَلَ وَ أَغـْلَظَ لَهُ فـِى الْقـَوْلِ فـَقـَالَ لَهُ إِسـْمـَاعـِيـلُ ادْعُ لِى جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَلَعَلَّنَا نُبَايِعُ جَمِيعاً قَالَ فَدَعَا جَعْفَراً ع فَقَالَ لَهُ إِسْمَاعِيلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ رَأَيْتَ أَنْ تُبَيِّنَ لَهُ فـَافـْعـَلْ لَعـَلَّ اللَّهَ يـَكـُفُّهُ عـَنَّا قـَالَ قـَدْ أَجـْمـَعـْتُ أَلَّا أُكـَلِّمـَهُ أَ فَلْيَرَ فِيَّ بِرَأْيِهِ فَقَالَ إِسـْمـَاعـِيـلُ لِأَبـِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنْشُدُكَ اللَّهَ هَلْ تَذْكُرُ يَوْماً أَتَيْتُ أَبَاكَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ ع وَ عـَلَيَّ حـُلَّتـَانِ صـَفـْرَاوَانِ فـَدَامَ النَّظـَرَ إِلَيَّ فـَبـَكـَى فـَقُلْتُ لَهُ مَا يُبْكِيكَ فَقَالَ لِي يـُبـْكـِيـنـِى أَنَّكَ تـُقـْتَلُ عِنْدَ كِبَرِ سِنِّكَ ضَيَاعاً لَا يَنْتَطِحُ فِى دَمِكَ عَنْزَانِ قَالَ قُلْتُ فـَمـَتـَى ذَاكَ قـَالَ إِذَا دُعـِيـتَ إِلَى الْبـَاطـِلِ فـَأَبـَيـْتَهُ وَ إِذَا نَظَرْتَ إِلَى الْأَحْوَلِ مَشُومِ قَوْمِهِ يـَنـْتـَمـِى مِنْ آلِ الْحَسَنِ عَلَى مِنْبَرِ رَسُولِ اللَّهِ ص يَدْعُو إِلَى نَفْسِهِ قَدْ تَسَمَّى بِغَيْرِ اسـْمـِهِ فـَأَحـْدِثْ عَهْدَكَ وَ اكْتُبْ وَصِيَّتَكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فِى يَوْمِكَ أَوْ مِنْ غَدٍ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع نَعَمْ وَ هَذَا وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ لَا يَصُومُ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ إِلَّا أَقَلَّهُ فَأَسْتَوْدِعُكَ اللَّهَ يَا أَبَا الْحَسَنِ وَ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَنَا فِيكَ وَ أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَى مَنْ خَلَّفْتَ وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعـُونَ قـَالَ ثُمَّ احْتُمِلَ إِسْمَاعِيلُ وَ رُدَّ جَعْفَرٌ إِلَى الْحَبْسِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا أَمْسَيْنَا حـَتَّى دَخـَلَ عـَلَيـْهِ بـَنـُو أَخـِيـهِ بـَنُو مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ فَتَوَطَّئُوهُ حَتَّى قـَتـَلُوهُ وَ بـَعـَثَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ عَبْدِ اللَّهِ إِلَى جَعْفَرٍ فَخَلَّى سَبِيلَهُ قَالَ وَ أَقَمْنَا بَعْدَ ذَلِكَ حـَتَّى اسـْتـَهـْلَلْنـَا شـَهـْرَ رَمـَضَانَ فَبَلَغَنَا خُرُوجُ عِيسَى بْنِ مُوسَى يُرِيدُ الْمَدِينَةَ قَالَ فـَتـَقـَدَّمَ مـُحـَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ كَانَ عَلَى مُقَدِّمَةِ عِيسَى بْنِ مُوسَى وُلْدُ الْحَسَنِ بْنِ زَيْدِ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ وَ قَاسِمٌ وَ مـُحـَمَّدُ بـْنُ زَيـْدٍ وَ عـَلِيٌّ وَ إِبـْرَاهـِيـمُ بَنُو الْحَسَنِ بْنِ زَيْدٍ فَهُزِمَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ وَ قَدِمَ عـِيـسـَى بـْنُ مـُوسـَى الْمـَدِيـنـَةَ وَ صَارَ الْقِتَالُ بِالْمَدِينَةِ فَنَزَلَ بِذُبَابٍ وَ دَخَلَتْ عَلَيْنَا الْمُسَوِّدَةُ مِنْ خَلْفِنَا وَ خَرَجَ مُحَمَّدٌ فِى أَصْحَابِهِ حَتَّى بَلَغَ السُّوقَ فَأَوْصَلَهُمْ وَ مَضَى ثُمَّ تَبِعَهُمْ حَتَّى انْتَهَى إِلَى مَسْجِدِ الْخَوَّامِينَ فَنَظَرَ إِلَى مَا هُنَاكَ فَضَاءٍ لَيْسَ فِيهِ مُسَوِّدٌ وَ لَا مـُبـَيِّضٌ فـَاسـْتـَقـْدَمَ حـَتَّى انـْتـَهَى إِلَى شِعْبِ فَزَارَةَ ثُمَّ دَخَلَ هُذَيْلَ ثُمَّ مَضَى إِلَى أَشـْجـَعَ فـَخـَرَجَ إِلَيـْهِ الْفـَارِسُ الَّذِى قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مِنْ خَلْفِهِ مِنْ سِكَّةِ هُذَيْلَ فَطَعَنَهُ فـَلَمْ يـَصـْنـَعْ فـِيـهِ شـَيـْئاً وَ حـَمَلَ عَلَى الْفَارِسِ فَضَرَبَ خَيْشُومَ فَرَسِهِ بِالسَّيْفِ فـَطـَعـَنـَهُ الْفـَارِسُ فـَأَنـْفَذَهُ فِى الدِّرْعِ وَ انْثَنَى عَلَيْهِ مُحَمَّدٌ فَضَرَبَهُ فَأَثْخَنَهُ وَ خَرَجَ عـَلَيـْهِ حـُمَيْدُ بْنُ قَحْطَبَةَ وَ هُوَ مُدْبِرٌ عَلَى الْفَارِسِ يَضْرِبُهُ مِنْ زُقَاقِ الْعَمَّارِيِّينَ فَطَعَنَهُ طـَعـْنـَةً أَنـْفـَذَ السِّنـَانَ فـِيهِ فَكُسِرَ الرُّمْحُ وَ حَمَلَ عَلَى حُمَيْدٍ فَطَعَنَهُ حُمَيْدٌ بِزُجِّ الرُّمْحِ فـَصـَرَعـَهُ ثـُمَّ نَزَلَ إِلَيْهِ فَضَرَبَهُ حَتَّى أَثْخَنَهُ وَ قَتَلَهُ وَ أَخَذَ رَأْسَهُ وَ دَخَلَ الْجُنْدُ مِنْ كُلِّ جـَانـِبٍ وَ أُخـِذَتِ الْمـَدِينَةُ وَ أُجْلِينَا هَرَباً فِى الْبِلَادِ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ فَانْطَلَقْتُ حـَتَّى لَحـِقـْتُ بـِإِبـْرَاهـِيمَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَوَجَدْتُ عِيسَى بْنَ زَيْدٍ مُكْمَناً عِنْدَهُ فَأَخْبَرْتُهُ بـِسـُوءِ تـَدْبـِيرِهِ وَ خَرَجْنَا مَعَهُ حَتَّى أُصِيبَ رَحِمَهُ اللَّهُ ثُمَّ مَضَيْتُ مَعَ ابْنِ أَخِى الْأَشْتَرِ عـَبـْدِ اللَّهِ بـْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـَبـْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ حَتَّى أُصِيبَ بِالسِّنْدِ ثُمَّ رَجَعْتُ شَرِيداً طـَرِيـداً تـُضـَيَّقُ عـَلَيَّ الْبِلَادُ فَلَمَّا ضَاقَتْ عَلَيَّ الْأَرْضُ وَ اشْتَدَّ بِيَ الْخَوْفُ ذَكَرْتُ مَا قـَالَ أَبـُو عـَبْدِ اللَّهِ ع فَجِئْتُ إِلَى الْمَهْدِيِّ وَ قَدْ حَجَّ وَ هُوَ يَخْطُبُ النَّاسَ فِى ظِلِّ الْكَعْبَةِ فَمَا شَعَرَ إِلَّا وَ أَنِّى قَدْ قُمْتُ مِنْ تَحْتِ الْمِنْبَرِ فَقُلْتُ لِيَ الْأَمَانُ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ أَدُلُّكَ عَلَى نَصِيحَةٍ لَكَ عِنْدِى فَقَالَ نَعَمْ مَا هِيَ قُلْتُ أَدُلُّكَ عَلَى مُوسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ فـَقـَالَ لِى نـَعـَمْ لَكَ الْأَمـَانُ فـَقـُلْتُ لَهُ أَعـْطـِنِى مَا أَثِقُ بِهِ فَأَخَذْتُ مِنْهُ عُهُوداً وَ مَوَاثِيقَ وَ وَثَّقـْتُ لِنـَفـْسـِى ثـُمَّ قـُلْتُ أَنـَا مـُوسـَى بـْنُ عـَبـْدِ اللَّهِ فَقَالَ لِى إِذاً تُكْرَمَ وَ تُحْبَى فـَقـُلْتُ لَهُ أَقـْطِعْنِى إِلَى بَعْضِ أَهْلِ بَيْتِكَ يَقُومُ بِأَمْرِى عِنْدَكَ فَقَالَ لِيَ انْظُرْ إِلَى مَنْ أَرَدْتَ فَقُلْتُ عَمَّكَ الْعَبَّاسَ بْنَ مُحَمَّدٍ فَقَالَ الْعَبَّاسُ لَا حَاجَةَ لِى فِيكَ فَقُلْتُ وَ لَكِنْ لِى فِيكَ الْحَاجَةُ أَسْأَلُكَ بِحَقِّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَّا قَبِلْتَنِى فَقَبِلَنِى شَاءَ أَوْ أَبَى وَ قَالَ لِيَ الْمَهْدِيُّ مَنْ يَعْرِفُكَ وَ حَوْلَهُ أَصْحَابُنَا أَوْ أَكْثَرُهُمْ فَقُلْتُ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ زَيْدٍ يَعْرِفُنِى وَ هـَذَا مـُوسـَى بـْنُ جـَعـْفـَرٍ يـَعـْرِفُنِى وَ هَذَا الْحَسَنُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ يَعْرِفُنِى فَقَالُوا نَعَمْ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ كَأَنَّهُ لَمْ يَغِبْ عَنَّا ثُمَّ قُلْتُ لِلْمَهْدِيِّ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَخْبَرَنِى بِهَذَا الْمَقَامِ أَبُو هَذَا الرَّجُلِ وَ أَشَرْتُ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ قَالَ مُوسَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ كَذَبْتُ عَلَى جَعْفَرٍ كَذِبَةً فَقُلْتُ لَهُ وَ أَمَرَنِى أَنْ أُقْرِئَكَ السَّلَامَ وَ قَالَ إِنَّهُ إِمَامُ عَدْلٍ وَ سـَخَاءٍ قَالَ فَأَمَرَ لِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ بِخَمْسَةِ آلَافِ دِينَارٍ فَأَمَرَ لِى مِنْهَا مُوسَى بِأَلْفَيْ دِيـنـَارٍ وَ وَصـَلَ عـَامَّةَ أَصـْحَابِهِ وَ وَصَلَنِى فَأَحْسَنَ صِلَتِى فَحَيْثُ مَا ذُكِرَ وُلْدُ مُحَمَّدِ بْنِ عـَلِيِّ بـْنِ الْحـُسـَيـْنِ فـَقـُولُوا صـَلَّى اللَّهُ عـَلَيـْهـِمْ وَ مـَلَائِكَتُهُ وَ حَمَلَةُ عَرْشِهِ وَ الْكِرَامُ الْكـَاتـِبـُونَ وَ خـُصُّوا أَبـَا عـَبـْدِ اللَّهِ بِأَطْيَبِ ذَلِكَ وَ جَزَى مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَنِّى خَيْراً فَأَنَا وَ اللَّهِ مَوْلَاهُمْ بَعْدَ اللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 173 روايت 17
ترجمه روايت شريفه :
جـعـفـرى گـويـد: مـوسى بن عبدالله بن حسن نقل كرد كه چون محملهاى ايشان پيدا شد امام صـادق عـليـه السـلام از مـسجد برخاست و به جانب محملى كه عبدالله بن حسن در آن بود، برفت تا با او سخن گويد، ولى به شدت از او جلوگيرى كرد و پاسبانى به او حمله كـرد و او را كـنـار زد و گـفـت : از اين مرد دور شو، همانا خدا ترا و ديگران را كارگزارى كند، سپس ايشان را به كوچه ها بردند و امام صادق عليه السلام به منزلش برگشت و هـنـوز بـه بقيع نرسيده بودند كه آن پاسبان ببلاى سختى گرفتار شد، يعنى شترش بـه او لگـدى زد كه رانش خرد شد و همانجا در گذشت . آنها را بردند و ما مدتى بوديم تـا مـحـمـد بن عبدالله بن حسن آمد و خبر داد كه ابو جعفر پدر و عموهاى او را كشت ، غير از حـسـن بـن جـعفر و طباطبا و على بن ابراهيم و سليمان بن داود و داوود بن حسن و عبدالله بن داود.
در ايـن هـنـگـام مـحـمـد بـن عبدالله ظهور كرد و مردم را به بيعت خود دعوت نمود و من سومين كـسـى از بـيـعت كنندگانش بودم ، مردم اجتماع كردند (مردم را گرد آورد، مردم عهد و پيمان بستند) و هيچ يك از قريش و انصار و عرب با او مخالفت نكرد.
مـوسـى گـويـد: مـحـمـد بـا عـيـسـى بـن زيـد (بن على بن الحسين ) كه مورد اعتماد و رئيس لشـكـرش بـود مشورت كرد كه براى بيعت دنبال بزرگان قومش فرستد. عيسى بن زيد گفت : آنها را با نرمى خواندن سود ندارد، زيرا نمى پذيرند، جز اينكه بر ايشان سخت گـيـرى . آنـهـا را بـه من واگذار. محمد گفت : تو هر كس از آنها را كه خواهى متوجهش شو. عـيسى گفت : نزد رئيس و بزرگ آنها يعنى جعفر بن محمد عليه السلام فرست زيرا اگر تـو با او سخت گيرى كنى ، همه مى فهمند كه با آنها همان رفتار خواهى كرد كه با امام صادق عليه السلام كردى .
مـوسـى گـويـد: چـيزى نگذشت كه امام صادق عليه السلام را آوردند و در برابرش نگه داشـتـنـد، عـيـسـى بن زيد به او گفت : اءسلم تسلم ((تسليم شو تا سالم بمانى )) امام صـادق عـليـه السـلام فـرمود: مگر تو بعد از محمد صلى اللّه عليه و آله پيغمبرى تازه ئى آورده ئى ؟ (مـحـمـد صـلى اللّه عـليـه و آله در نـامـه هـاى خود بسلاطين كفار مى نوشت اءسـلم تـسـلم ) مـحـمـد گـفـت : نـه ، بـلكـه مـقـصـود ايـن اسـت كـه : بـيـعـت كـن تـا جـان و مـال و فرزندانت در امان باشد و به جنگ كردن هم تكليف ندارى ، امام صادق عليه السلام فـرمود: من توانائى جنگ و كشتار ندارم و به پدرت دستور دادم و او را از بلائيكه به او احـاطـه كـرده بر حذر داشتم ولى حذر در برابر قدر سودى نبخشد، پسر برادرم ! بفكر اسـتـفـاده از جـوانها باش و پيروان را واگذار. محمد گفت : سن و من و تو خيلى نزديك بهم است .
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود، مـن در مـقام مبارزه با تو نيستم و نيامده ام تا نسبت به كـاريـكـه در آن مـشـغولى بر تو پيشى گيرم . محمد گفت : نه به خدا، ناچار بايد بيعت كـنـى ، امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود بـرادر زاده ! مـن حال باز خواست و جنگ ندارم ، همانا من مى خواهم به بيابان روم ، ناتوانى مرا باز ميدارد و بـر مـن سـنـگـينى مى كند تا آنكه بارها خانواده ام در آن باره به من تذكر مى دهند ولى تـنـهـا نـاتوانى مرا از رفتن باز مى دارد، ترا به خدا و خويشاوندى ميان ما كه مبادا از ما رو بـگردانى و ما بدست تو بدبخت و گرفتار شويم . محمد گفت : اى ابا عبدالله ! به خـدا ابـوالدوانـيـق يـعـنـى ابـو جـعـفـر منصور در گذشت . امام صادق عليه السلام السلام فـرمـود: از مـردن او بـا مـن چـكـار دارى ؟ گـفت مى خواهم بسبب تو زينت و آبرو پيدا كنم ، فـرمـود: بـدانـچـه مـى خـواهى راهى نيست ، نه به خدا الوالدوانيق نمرده است ، مگر اينكه مـقـصـودت از مردن بخواب رفتن باشد. محمد گفت : به خدا كه خواه يا نا خواه بايد بيعت كـنى و در بيعتت ستوده نباشى ، حضرت بشدت امتناع ورزيد، و محمد دستور داد امام را به زنـدان بـرند. عيسى بن زيد گفت : اگر امروز كه زندان خرابست و قفلى ندارد، او را به زندان اندازيم ، مى ترسيم از آنجا فرار كند، امام صادق عليه السلام خنديد و فرمود: لا حـول و لا قـوة الا بـالله العـلى العظيم عقيده دارى مرا زندان كنى ؟ گفت : آرى ، به حق آن خـدائيـكه محمد صلى اللّه عليه و آله را به نبوت گرامى داشت بزندانت افكنم و بر تو سخت گيرم . سپس عيسى بن زيد گفت : او را در پستو خانه زندان كنيد، همانجائيكه اكنون طويله اسبان است (خانه ريطه دختر عبدالله است ).
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: هـمـانا به خدا من مى گويم و تصديقم خواهند كرد (من عـواقـب وخـيـم ايـن تصميم شما را تذكر مى دهم و چون مردم صدق گفتار مرا ديدند، ناچار تـصديقم مى كنند) عيسى بن زيد گفت اگر بگوئى دهنت را خرد مى كنم . امام صادق عليه السـلام فـرمـود: همانا بخدا اى موى پيشانى برگشته ! اى چشم سبز! گويا من مى بينم كـه تـو بـراى خـود سـوراخـى مـيـجـوئى كـه در آن در آئى ، و تـو در روز جـنـگ قابل ذكر نيستى ، (لياقت سربازى هم ندارى ) من نسبت بتو عقيده دارم كه هر گاه از پشت سـرت صـدائى بلند شود، مانند شتر مرغ رمنده پرواز مى كنى ، محمد با شدت و خشونت به عيسى دستور داد: او را زندان كن و بر او سخت بگير و خشونت كن ،
امام صادق عليه السلام فرمود: همانا به خدا گويا مى بينم ترا كه از سده اشجع خارج شده و بسوى رودخانه ميروى و سوارى نشان دار كه نيزه كوچكى نيمى سفيد و نيمى سياه در دسـت دارد و بـر اسب قرمز پيشانى سفيدى سوار است بر تو حمله كرده و با نيزه به تو زده ولى كارگر نشده است و تو بينى اسب او را ضربت زده و بخاكش انداخته ئى ، و مرد ديگرى كه گيسوان بافته اش از زير خودش بيرون آمده و سبيلش كلفت است از كوچه هـاى آل ابـى عـمـار دئليـان بـر تـو حـمـله كـرده و او قاتل تو باشد: خدا استخوان پوسيده او را هم نيامرزد (يعنى او را هرگز نيامرزد).
محمد گفت : اى اباعبداللّه ! حساب كردى ولى بخطا رفتى ، سپس سراقى بن سلخ حوت بـطـرف امـام حـمـله بـرد و بـپـشـت حـضـرت كـوبـيـد تـا بـزنـدانـش انـداخـت و امـوال او و امـوال خـويـشـانـش را كه با محمد همكارى نكرده بودند، به غارت بردند. سپس اسـمـاعـيـل بـن عبداللّه بن جعفر بن ابيطالب كه پيرمردى سالخورده و ناتوان بود و يك چـشـم و دو پـايش را از دست داده بود و او را بدوش مى كشيدند حاضر كردند، و محمد از او بـيـعـت خـواسـت ، اسماعيل گفت : برادر زاده ! من پيرى سالخورده و ناتوانم و به احسان و يـارى شـمـا نـيـازمـنـدتـرم ، مـحـمـد گـفـت : نـاچـار بـايـد بـيـعـت كـنـى ، اسـمـاعـيـل گـفـت : از بـيـعـت مـن چـه سـود ميبرى ؟ بخدا كه اگر نام مرا در بيعت كنندگانت بـنـويـسـى جـاى نام يك مرد را تنگ ميكنم ، گفت : ناچارى كه بيعت كنى و نسبت باو سخنان درشت گفت . اسماعيل باو گفت : جعفر بن محمد را نزد من دعوت كن ، شايد با يكديگر بيعت كـنـيـم ، مـحـمـد امـام صـادق عـليـه السـلام را طـلب كـرد، اسـمـاعـيـل بـحـضـرت عرضكرد: قربانت گردم ، اگر صلاح ميدانى كه حقيقت را براى او بيان كنى بيان كن ، شايد خدا شر او را از ما باز گيرد. فرمود: تصميم گرفته ام با او سخن نگويم ، درباره من هر نظرى دارد اجرا كند.
اسماعيل به امام صادق عليه السلام عرضكرد: ترا بخدا آيا يادت مى آيد روزيكه من خدمت پـدرت مـحـمـد ابـن عـلى عليه السلام آمدم و دو حله زرد پوشيده بودم ، پدرت بمن نگاهى طـولانـى كـرد و گـريـسـت ، مـن عـرضـكردم : چرا گريه كردى ؟ فرمود: گريه ام براى ايـنـستكه ترا در پيرى بيهوده مى كشند، و دو بز هم در خون تو شاخ نمى زنند (كسى از تـو خونخواهى نمى كند يا خون تو بواسطه سالخوردگيت بسيار كم است ) عرضكردم : كى چنين ميشود؟ فرمود: زمانيكه ترا به باطلى دعوت كنند و تو سرباز زنى ، همان زمان كـه بـبـينى چشم لوچ نامبارك فاميلش را كه گردن فرازى كند و از خاندان امام حسن عليه السـلام بـاشـد، بـر مـنـبـر پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله بالا رود و مردم را بجانب خود خواند، و نامى را كه از او نيست (مانند مهدى ، صاحب نفس زكيه ) بخود بندد. پس تو در آن هـنـگـام هـر پـيـمانى دارى انجام ده (با ايمان و ميثاقت تجديد عهد كن ) و وصيت را بنويس ، زيـرا همان روز يا فردايش كشته ميشوى (اين ترديد اگر از امام باشد جهتش اينستكه مردم نسبت باو غلو نكنند و بدانستن علم غيبش معتقد نشوند).
امـام صـادق عـليـه السلام باو فرمود: آرى ، (يادم مى آيد) به پروردگار كعبه . اين مرد (مـحـمـد بـن عـبـداللّه ) جـز انـدكـى از مـاه رمضان را روزه نگيرد، ترا بخدا مى سپارم ، اى ابـوالحـسـن ، خـدا در مـصـيـبـت بـمـا اءجـر بـزرگ دهـد و از بـازمـانـدگـانـت نـيكو نيابد و سـرپـرسـتى كند و انالله و انا اليه راجعون ((ما از آن خدائيم و بسوى او باز ميگرديم )) سپس اسماعيل را بدوش كشيدند و امام صادق عليه السلام را بزندان باز گشت دادند. بـخـدا هـنوز شب نيامده بود كه پسران برادرش يعنى پسران معاوية بن عبداللّه بن جعفر بـر او در آمـدنـد و او را لگـد مـال كـردنـد تا كشتند و محمد بن عبداللّه كس فرستاد و امام جـعـفـر عـليه السلام را رها كرد، سپس بوديم تا ماه رمضان فرا رسيد، بما خبر دادند كه عيسى بن موسى (برادر زاده منصور) خروج كرده و رهسپار مدينه است .
مـحـمـد بـن عـبـداللّه (بـجـنـگ عـيـسى ) پيش آمد و يزيد بن معاوية بن عبداللّه بن جعفر سر لشـكرش بود و سرلشكر عيسى بن موسى ، اولاد حسن بن زيد بن حسن بن حسن و قاسم و محمد بن زيد و على و ابراهيم فرزندان حسن بن زيد بودند، يزيد بن معاويه شكست خورد و عـيسى بن موسى وارد مدينه گشت و جنگ در مدينه در گرفت ، سپس عيسى به كوه ذباب فـرود آمد و لشكر سياه پوشان از پشت سر بر ما در آمدند، محمد هم با اصحابش بيرون آمـد تـا آنـهـا را بـه بـازار رسـانـيـد و خـودش رفـت ، سـپـس بدنبال آنها برگشت تا بمسجد خوامين (پوست خام فروشان ) رسيد، آنجا را ميدانى خالى از سـيـاه پوش (لشكر بنى عباس ) و سفيد پوش (لشكر محمد) ديد، جلوتر رفت تا به شـعـب فـزاره رسـيد، سپس وارد قبيله هذيل شد و از آنجا بجانب اءشجع رفت . در آنجا همان سـواريـكـه امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـوده بـود، از كـوچـه هذيل در آمد و از پشت سر بر او حمله كرد، او را نيزه زد ولى كارگر نيفتاد، محمد باو حمله كـرد و بـيـنـى اسـبـش را بـا شـمشير بزد، سوار ديگر باره باو نيزه زد و در زرهش فرو بـرد، مـحـمـد بجانب او برگشت و او را ضربت زد و مجروحش ساخت محمد از آن سوار تعقيب مـيكرد و او را ضربت ميزد كه حميد بن قحطيه از كوچه عماريين بر او حمله كرد و نيزه اش را در تـن او فـرو برد، ولى چون نيزه اش شكست ، محمد بر حميد حمله كرد، حميد هم با آهن تـه نـيزه شكسته اش بر او زد و روى خاكش انداخت ، سپس از اسب فرود آمد و او را ضربت مـيـزد تـا مجروحش كرد و بكشت و سرش را بر گرفت ، و لشكر عيسى از هر سو بمدينه در آمد و آنرا تصرف كرد، و ما جلاى وطن كرديم و در شهر ما پراكنده شديم .
موسى بن عبداللّه گويد: من رهسپار شدم تا بابراهيم بن عبداللّه رسيدم ، ديدم عيسى بن زيـد نـزد او پنهان شده است ، من او را از تدبير بدش خبر دادم و همراه او بيرون آمديم تا او هـم كشته شد خدايش رحمت كندسپس با برادر زاده ام اءشتر، عبداللّه بن محمد بن عبداللّه بـن حـسـن بـراه افـتـادم تـا او هـم در سـنـد كـشـته شد و من آواره و گريزان برگشتم ، در حـاليـكـه بـه هـيـچ شهرى جا نداشتم ، چون روى زمين بر من تنگ آمد و ترس بر من غلبه كرد، بياد فرمايش امام صادق عليه السلام افتادم .
نزد مهدى عباسى (كه در ذيحجه سال 158 خليفه شد) رفتم ، زمانيكه او بحج رفته و در سـايـه ديـوار كـعـبـه بـراى مـردم خطبه مى خواند، بدون اينكه مرا بشناسد، از پاى منبر بـرخـاسـتـم و گـفتم : يا اميرالمؤ منين ، اگر ترا بخير خواهى كه مى دانم رهنمائى كنم ، بـمـن امـان مـيـدهـى ؟ گفت : آرى . آن خيرخواهى چيست ؟ گفتم : موسى بن عبداللّه بن حسن را بـتـو نـشـان مـى دهـم ، گـفـت : آرى تـو در امـانى ، گفتم : بمن مدركى بده كه خاطرم جمع باشد، از او عهود و پيمانها (مانند امضا و شاهد و قسم ) گرفتم و از خود اطمينان يافتم ، سپس گفتم : خود من موسى بن عبداللّه ام ، گفت : بنابراين گرامى هستى و بتو عطا ميشود، گـفـتـم : مـرا بـيكى از خويشان و فاميلت بسپار تا نزد خودت عهده دار زندگى من باشد، گفت : هر كه را خواهى انتخاب كن ، گفتم : عمويت عباس بن محمد باشد، عباس گفت : من بتو احـتـيـاجـى نـدارم ، گـفـتم ولى من بتو احتياج دارم ، از تو ميخواهم بحق اميرالمؤ منين كه مرا بپذيرى ، او خواه ناخواه مرا پذيرفت .
مهدى بمن گفت : كى ترا ميشناسد؟ در آنجا بيشتر رفقاى ما اطرافش بودند من گفتم : اين حـسـن بـن زيـد اسـت كه مرا مى شناسد و اين موسى بن جعفر است كه مرا مى شناسد، و اين حـسـن بـن عـبـداللّه بـن عباس است كه مرا مى شناسد، همه گفتند: آرى يا اميرالمؤ منين ، (با آنكه مدتى است او را نديده ايم ) گويا هيچ از نظر ما پنهان نگشته است ، سپس من بمهدى گـفـتـم : يـا اميرالمؤ منين همانا اين پيش آمد را پدر اين مرد بمن خبر داد و بموسى بن جعفر اشاره كردم ـ.
موسى بن عبداللّه گويد: در آنجا دروغى هم بامام جعفر صادق عليه السلام بستم و گفتم : و بـمـن امـر كرد كه بتو سلام برسانم و فرمود: او پيشواى عدالت و سخاوتست ، مهدى دستور داد پنجهزار دينار بموسى بن جعفر تقديم كنند، آنحضرت دو هزار دينارش را بمن داد و بـه تـمـام اصـحابش صله بخشيد و با من (با آنكه نصايح پدرش را نشنيده بودم ) خـوب صـله رحـم كـرد. (نـتـيجه نقل اين داستان مفصل اينكه ) هر گاه نام فرزندان محمد بن عـلى بـن الحـسين عليهم السلام برده شد: بگوئيد: درود خدا و فرشتگان و حاملين عرش و كـاتـبـيـن كـرام بـر آنها باد و امام صادق عليه السلام را از ميان آنها بپاكيزه ترين درود اختصاص دهيد، و خدا موسى ابن جعفر را از جانب من جزاى خير دهد، زيرا بخدا كه من بعد از خدا بنده ايشانم .
-
18- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنـَادِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بـْنُ الْمـُفـَضَّلِ مـَوْلَى عـَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ أَبِى طَالِبٍ قَالَ لَمَّا خَرَجَ الْحُسَيْنُ بـْنُ عـَلِيٍّ الْمـَقـْتـُولُ بـِفـَخٍّ وَ احـْتَوَى عَلَى الْمَدِينَةِ دَعَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ إِلَى الْبَيْعَةِ فـَأَتـَاهُ فـَقـَالَ لَهُ يَا ابْنَ عَمِّ لَا تُكَلِّفْنِى مَا كَلَّفَ ابْنُ عَمِّكَ عَمَّكَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَيَخْرُجَ مـِنِّى مـَا لَا أُرِيـدُ كـَمـَا خـَرَجَ مـِنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ مَا لَمْ يَكُنْ يُرِيدُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ إِنَّمَا عـَرَضـْتُ عـَلَيـْكَ أَمـْراً فـَإِنْ أَرَدْتـَهُ دَخـَلْتَ فـِيـهِ وَ إِنْ كـَرِهـْتـَهُ لَمْ أَحـْمـِلْكَ عـَلَيـْهِ وَ اللَّهـُ الْمـُسـْتـَعـَانُ ثـُمَّ وَدَّعـَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ حِينَ وَدَّعَهُ يَا ابْنَ عَمِّ إِنَّكَ مَقْتُولٌ فَأَجِدَّ الضِّرَابَ فَإِنَّ الْقَوْمَ فُسَّاقٌ يُظْهِرُونَ إِيمَاناً وَ يَسْتُرُونَ شِرْكاً وَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيـْهِ رَاجـِعُونَ أَحْتَسِبُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ عُصْبَةٍ ثُمَّ خَرَجَ الْحُسَيْنُ وَ كَانَ مِنْ أَمْرِهِ مَا كَانَ قُتِلُوا كُلُّهُمْ كَمَا قَالَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 187 روايت 18
ترجمه روايت شريفه :
عـبـداللّه بـن مـفـضـل گـويـد: چون حسين بن على ، كشته شده در فخ خروج كرد و مدينه را بـتـصـرف در آورد، مـوسـى بن جعفر را براى بيعت طلب كرد، حضرت تشريف آورد و باو فـرمـود: پـسـر عـمـو! بـمن تكليفى مكن كه پسر عمويت (محمد بن عبداللّه ) به عمويت امام صـادق كرد، تا از من چيزيكه نميخواهم سر زند؟ چنانكه از امام صادق عليه السلام چيزى سـر زد كـه نـمـى خـواسـت (مـقـصـود سـخـنـان درشـتـى اسـت كـه مـيـان آنـهـا رد و بدل شد و اخباريكه امام عليه السلام باو گفت : كه در حديث سابق بيان گرديد).
حـسـيـن بـحـضرت عرضكرد: مطلبى بود كه من بشما عرضكردم : اگر خواهى در آن خارج شو و اگر نخواهى شما را در آن مجبور نمى كنم خدا ياور است و سپس خداحافظى كرد.
ابـو الحـسـن مـوسـى بـن جعفر هنگام خداحافظى به او فرمود: پسر عمو! تو كشته خواهى شـد، پس نيكو جنگ كن (ضربت را جدى بزن ) زيرا اين مردم فاسقند، اظهار ايمان مى كنند و در دل مـشـركند و انالله و انا عليه راجعون من مصيبت شما جماعت را (خويشانم را) بحساب خـدا مـيـگـذارم ، سـپـس حـسين خروج كرد و كارش بدانجا رسيد كه رسيد، يعنى همگى كشته شدند، چنانچه آنحضرت عليه السلام فرمود.
شرح :
ايـن حـسـيـن پـسـر على بن حسين بن حسن بن امام حسن مجتبى عليه السلام است و مادرش زينب دخـتـر عـبـداللّه بـن حـسـن اسـت كـه در زمان موسى الهادى نوه منصور خروج كرد و فخ نام چـاهـيـسـت در يك فرسخى مكه ، داستان جنگ و كشته شدن او در تواريخ مذكور است و علامه مجلسى (ره ) هم در صفحه 268 مرآت العقول ذكر كرده است .19- وَ بـِهـَذَا الْإِسـْنـَادِ عـَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْجَعْفَرِيِّ قَالَ كَتَبَ يَحْيَى بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ إِلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّى أُوصِى نَفْسِى بِتَقْوَى اللَّهِ وَ بـِهـَا أُوصـِيـكَ فـَإِنَّهَا وَصِيَّةُ اللَّهِ فِى الْأَوَّلِينَ وَ وَصِيَّتُهُ فِى الْآخِرِينَ خَبَّرَنِى مَنْ وَرَدَ عَلَيَّ مِنْ أَعْوَانِ اللَّهِ عَلَى دِينِهِ وَ نَشْرِ طَاعَتِهِ بِمَا كَانَ مِنْ تَحَنُّنِكَ مَعَ خِذْلَانِكَ وَ قَدْ شَاوَرْتُ فِى الدَّعْوَةِ لِلرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ ص وَ قَدِ احْتَجَبْتَهَا وَ احْتَجَبَهَا أَبُوكَ مِنْ قَبْلِكَ وَ قَدِيماً ادَّعَيْتُمْ مَا لَيْسَ لَكُمْ وَ بَسَطْتُمْ آمَالَكُمْ إِلَى مَا لَمْ يُعْطِكُمُ اللَّهُ فَاسْتَهْوَيْتُمْ وَ أَضْلَلْتُمْ وَ أَنـَا مـُحـَذِّرُكَ مـَا حـَذَّرَكَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِهِ فَكَتَبَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع مِنْ مـُوسـَى بـْنِ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ جـَعـْفَرٍ وَ عَلِيٍّ مُشْتَرِكَيْنِ فِي التَّذَلُّلِ لِلَّهِ وَ طَاعَتِهِ إِلَى يَحْيَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَسَنٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّى أُحَذِّرُكَ اللَّهَ وَ نَفْسِى وَ أُعْلِمُكَ أَلِيمَ عَذَابِهِ وَ شَدِيدَ عِقَابِهِ وَ تَكَامُلَ نَقِمَاتِهِ وَ أُوصِيكَ وَ نَفْسِى بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا زَيْنُ الْكَلَامِ وَ تَثْبِيتُ النِّعَمِ أَتَانِى كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ أَنِّى مُدَّعٍ وَ أَبِى مِنْ قَبْلُ وَ مَا سَمِعْتَ ذَلِكَ مِنِّى وَ سـَتـُكـْتـَبُ شـَهـَادَتـُهـُمْ وَ يـُسـْأَلُونَ وَ لَمْ يـَدَعْ حِرْصُ الدُّنْيَا وَ مَطَالِبُهَا لِأَهْلِهَا مَطْلَباً لاِخـِرَتـِهـِمْ حـَتَّى يـُفْسِدَ عَلَيْهِمْ مَطْلَبَ آخِرَتِهِمْ فِى دُنْيَاهُمْ وَ ذَكَرْتَ أَنِّى ثَبَّطْتُ النَّاسَ عـَنـْكَ لِرَغْبَتِى فِيمَا فِى يَدَيْكَ وَ مَا مَنَعَنِى مِنْ مَدْخَلِكَ الَّذِى أَنْتَ فِيهِ لَوْ كُنْتُ رَاغِباً ضـَعـْفٌ عـَنْ سـُنَّةٍ وَ لَا قـِلَّةُ بـَصـِيرَةٍ بِحُجَّةٍ وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ النَّاسَ أَمـْشَاجاً وَ غَرَائِبَ وَ غَرَائِزَ فَأَخْبِرْنِى عَنْ حَرْفَيْنِ أَسْأَلُكَ عَنْهُمَا مَا الْعَتْرَفُ فِى بَدَنِكَ وَ مـَا الصَّهـْلَجُ فِى الْإِنْسَانِ ثُمَّ اكْتُبْ إِلَيَّ بِخَبَرِ ذَلِكَ وَ أَنَا مُتَقَدِّمٌ إِلَيْكَ أُحَذِّرُكَ مَعْصِيَةَ الْخَلِيفَةِ وَ أَحُثُّكَ عَلَى بِرِّهِ وَ طَاعَتِهِ وَ أَنْ تَطْلُبَ لِنَفْسِكَ أَمَاناً قَبْلَ أَنْ تَأْخُذَكَ الْأَظْفَارُ وَ يـَلْزَمـَكَ الْخـِنـَاقُ مـِنْ كُلِّ مَكَانٍ فَتَرَوَّحَ إِلَى النَّفَسِ مِنْ كُلِّ مَكَانٍ وَ لَا تَجِدُهُ حَتَّى يَمُنَّ اللَّهُ عَلَيْكَ بِمَنِّهِ وَ فَضْلِهِ وَ رِقَّةِ الْخَلِيفَةِ أَبْقَاهُ اللَّهُ فَيُؤْمِنَكَ وَ يَرْحَمَكَ وَ يَحْفَظَ فِيكَ أَرْحـَامَ رَسـُولِ اللَّهِ وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنَا أَنَّ الْعَذَابَ عَلَى مَنْ كـَذَّبَ وَ تـَوَلَّى قـَالَ الْجـَعـْفَرِيُّ فَبَلَغَنِي أَنَّ كِتَابَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ع وَقَعَ فِى يَدَيْ هَارُونَ فَلَمَّا قَرَأَهُ قَالَ النَّاسُ يَحْمِلُونِّى عَلَى مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ هُوَ بَرِى ءٌ مِمَّا يُرْمَى بِهِ
تـَمَّ الْجـُزْءُ الثَّانـِى مِنْ كِتَابِ الْكَافِى وَ يَتْلُوهُ بِمَشِيئَةِ اللَّهِ وَ عَوْنِهِ الْجُزْءُ الثَّالِثُ وَ هُوَ بَابُ كَرَاهِيَةِ التَّوْقِيتِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ وَ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِينَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 188 روايت 19
ترجمه روايت شريفه :
يـحـيـى بـن عـبـداللّه بـن حـسن بموسى بن جعفر عليهما السلام نوشت : اما بعد من خودم را بـتـقـواى خـدا سـفارش ميكنم ، و ترا هم به آن سفارش مى كنم زيرا تقوى سفارش خداست نسبت به پيشينيان و پسينيان ، يكى از ياوران دين خدا و ناشرين اطاعتش بر من وارد شد و خـبـر داد كـه بـر مـن تـرحم كرده ئى (كه كشته ميشوم ) و ما را كمك نخواهى كرد؟ من دعوت بسوى آن كس از آل محمد صلى اللّه عليه و آله را كه مردم بپسندند (با تو) مشورت كردم و تـو حـاضـر نـشدى و پيش از تو هم پدرت حاضر نشد، شما از زمان قديم چيزى را ادعا مى كنيد كه در خورتان نيست و آرزوى خود را بجائى كشانيده ايد كه خدا بشما عطا نكرده است ، پس هواپرست شديد و گمراه گرديد، و من ترا برحذر ميدارم از آنچه خدا ترا نسبت بخود برحذر داشته است .
حـضـرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام باو نوشت : از جانب موسى پسر (ابى ) عـبـداللّه جـعـفـر و هـم پسر على (بن ابيطالب ) كه هر دو در بندگى و اطاعت خدا شريكند بـسوى يحيى بن عبداللّه بن حسن . اما بعد همانا من ترا و خودم را از خدا بيم مى دهم و تو را از عـذاب دردنـاك و عـقـاب سخت و كيفر كاملش آگاه مى سازم و تو و خودم را به تقواى خـدا سـفـارش مـيـكـنـم ، زيرا تقوى موجب زينت سخن و پابرجائى نعمتهاست ، نامه ات بمن رسيد، در آنجا نوشته بودى كه من و پدرم از زمان پيش مدعى (مقام و منصب ) بوده ايم ، در صـورتـيـكـه تـو چـنـيـن ادعـائى از مـن نـشنيده ئى و (خدايتعالى در سوره زخرف فرمايد) ((گـواهـى آنـهـا نـوشـتـه شـود و مـورد بـازخـواسـت قـرار گـيـرنـد)) حـرصـيـكـه اهـل دنيا بدنيا و خواستنيهاى آن دارند، تمام خواسته هاى آخرت آنها را هم در دنيا تباه كرده اسـت (از ايـنجهت عبادات و اعمال آخرت خود را هم باغراض دنيوى مشوب ميسازند چنانكه تو امـر بـمـعـروف را بـافـتـراء بـر مـن و انـكـار حـق مـشـوب سـاختى ) و نوشته بودى كه من بـواسـطـه آرزو داشـتـن آنـچـه نـزد تـوسـت (يـعـنـى ادعاء امامت ) مردم را از تو ميرانم . در صـورتـيـكـه اگـر راهـى را كـه تـو پـيـش گـرفـتـه اى مـايـل بـاشـم ، نـاتـوانـى از دانـسـتـن روش و كـم بـصـيـرتـى بـدليل جلوگير من نباشد (معرفت و بصيرت من از تو خيلى بيشتر است ولى ميدانم اكنون وقـتـش نـيـسـت ) اما خداى تبارك و تعالى مردم را معجونى مركب آفريده و قوائى شگفت آور غرائزى گوناگون باو عطا كرده است ، من دو كلمه درباره انسان از تو مى پرسم ، (تا بدانى كه تو بناحق ادعا ميكنى ، بمن بگو).
عـتـرف در بـدن تـو چـيـسـت ؟ و صـهـلج در انسان كدامست ؟ جوابش را بمن بنويس ، من بتو سـفـارش ميكنم و از نافرمانى خليفه بر حذرت ميدارم ، و بفرمانبردارى و اطاعتش تشويقت مـيـكـنـم و دسـتـور مـيـدهـم كـه بـراى خـود امـانـى بـگـيـرى پـيـش از آنـكـه در چـنگال افتى و از هر طرف گلوگير شوى و از هر سو بخواهى نفس كشى ، راهى نيابى ، تا خدا باحسان و فضل خود و دلسوزى خليفه اءبقاه الله بر تو منت نهد و خليفه امانت دهد و بـر تـو مهربانى كند و خويشان پيغمبر صلى الله عليه و آله را نسبت بتو (بواسطه تـو) حـفـظ كـنـد، درود بـر كسيكه از هدايت پيروى كند ((بما وحى رسيده كه عذاب براى كسى است كه تكذيب كند و رو بگرداند- 47 سوره 20ـ)).
جـعـفـرى مـى گـويـد: بـمـن خبر رسيد كه نامه موسى بن جعفر عليه السلام بدست هارون افـتـاد، چون آنرا قرائت كرد گفت : مردم مرا بر موسى بن جعفر مى آغالند، در صورتيكه او از آنچه متهمش ميكنند منزه است .
شرح :
عـلامـه مجلسى (ره ) گويد: عترف و صهلج دو عضو است در انسان كه نزد اطباء بدين نام شـنـاخـتـه نـشـده سـپـس از كـتاب عمدة الطالب و مقاتل ابوالفرج تاريخ خروج يحيى بن عـبـداللّه را كه بصاحب الديلم معروفسست ذكر مى كند و گريختن و پناهندگى او را ببلاد ديـلم تـا مـردنـش را در زنـدان هـارون الرشـيـد بـا اخـتـلافـاتـى كه مورخين بيان مى كنند نقل كرده است مرآت ص 270 ـ.
پـايـان جـزء دوم از كتاب كافى ! دنبالش جزء سوم است كه ((باب كراهية توقيف )) مى باشد و الحمداللّه رب العالمين و الصلواة و السلام على محمد و آله الجمعين .
-
* (كراهيت تعيين وقت ظهور امام عليه السلام ) *
بَابُ كَرَاهِيَةِ التَّوْقِيتِ
1- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ وَ مـُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ عـِيـسَى جَمِيعاً عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِى حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جـَعـْفـَرٍ ع يـَقـُولُ يـَا ثـَابـِتُ إِنَّ اللَّهَ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى قـَدْ كـَانَ وَقَّتَ هـَذَا الْأَمـْرَ فِى السَّبـْعـِينَ فَلَمَّا أَنْ قُتِلَ الْحُسَيْنُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ اشْتَدَّ غَضَبُ اللَّهِ تَعَالَى عَلَى أَهـْلِ الْأَرْضِ فـَأَخَّرَهُ إِلَى أَرْبـَعـِيـنَ وَ مـِائَةٍ فـَحَدَّثْنَاكُمْ فَأَذَعْتُمُ الْحَدِيثَ فَكَشَفْتُمْ قِنَاعَ السَّتْرِ وَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ وَقْتاً عِنْدَنَا وَ يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ قَالَ أَبُو حَمْزَةَ فَحَدَّثْتُ بِذَلِكَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ قَدْ كَانَ كَذَلِكَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 190 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـو حـمـزه ثـمـالى گـويـد: شـنـيدم امام باقر عليه السلام ميفرمود: اى ثابت همانا خداى تبارك و تعالى اين امر را هفتاد وقت گذاشت ، چون حسين صلوات اللّه عليه كشته شد، خشم خـداى تـعـالى بـر اهـل زمـيـن سـخـت گـشـت ، آنـرا تـا صـد و چـهـل بـتـاءخـيـر انـداخت . سپس كه ما به شما خبر داديم ، آن خبر را فاش كرديد و از روى پـوشـيـده پـرده بـرداشـتيد، بعد از آن خدا براى آن وقتى نزد ما قرار نداد. خدا هر چه را خواهد محو كند و ثابت گذارد اصل كتاب نزد اوست .
ابـو حمزه گويد: من اين حديث را بامام صادق عليه السلام عرضكردم ، فرمود: چنين بوده است .
شرح :
ايـن روايـت از چـنـد نـظـر اجـمـال و ابـهـام دارد كـه شـارحـيـن دانـشـمـنـد اصـول كـافـى هـم فـقـط بـا ذكـر احـتـمـالات آنـرا تـوضـيـح داده انـد: اول از نـظـر هـفـتـاد و صـد و چـهـل كـه مـعـلوم نـيـسـت واحـدش روز بـا مـاه يـا سال يا چيز ديگر است و ثانيا مبداءش معلوم نيست كه آيا هجرتست يا بعثت و يا زمان ديگر و ثالثا كلمه هذاالامر اجمال دارد از اين نظر كه آيا مقصود ظهور امام زمانست يا ظهور دولت حق بدست امامى از ائمه يا چيز ديگر است ، اگر چه در اين مورد، چنانچه مرحوم مجلسى هم گـويـد وجـه دوم واضـح و روشـن بـنـظـر مـيـرسـد و رابـعـا در اثـر اجـمـال كـلمـه هـذا الامـر خـبـر دادن ائمـه عـليـهـم السـلام و فـاش كـردن مـردم هـم مـجمل مى شود و خلاصه اين روايت يا از جمله اخبار متشابه و مستصعبى است كه درك و فهم آن مـنـحـصر بخواص است و يا آنكه در زمان صدورش قرائن و شواهد معلوم و روشنى نزد امـام و مـخـاطـب وجـود داشته كه معنى آن براى عموم روشن بوده است و سپس بمرور زمان آن قرائن از ميان رفته و لذا فهميدنش براى زمان ما دشوار و متعسر گشته است .2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ سـَلَمـَةَ بـْنِ الْخَطَّابِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ حَسَّانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ مِهْزَمٌ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَخْبِرْنِى عَنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِى نَنْتَظِرُ مَتَى هُوَ فَقَالَ يَا مِهْزَمُ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ وَ هَلَكَ الْمُسْتَعْجِلُونَ وَ نَجَا الْمُسَلِّمُونَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
عـبـدالرحمن بن كثير گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه مهزم وارد شد و عـرض كـرد: قـربـانـت : بـمـن خـبـر دهـيد: اين امرى كه در انتظارش هستيم كى واقع ميشود؟ فـرمـود: اى مـهزم ! دروغ گفتند وقت گزاران و هلاك شدند شتاب كنندگان و نجات يافتند تسليم شوندگان .
شرح :
ظهور امام زمان عليه السلام از جمله اموريستكه وقتش معلوم نيست لذا در اين روايت تصريح شـده اسـت كـه كـسـانـيـكـه بـراى آن وقـت مـعـيـن كـنند دروغگويند. و كسانيكه درباره ظهور آنـحـضـرت شـتـاب زده شـونـد يـعـنـى بـخـدا اعـتـراض و اشـكـال كـنـنـد كه چرا آنحضرت را ظاهر نميكند، خدا را نشناخته و بقضاء و قدر او راضى نـگـشته و در نتيجه بشقاوت و هلاكت رسيده اند. و اما انتظار فرج و دعا كردن براى ظهور آنـحـضـرت و در عين حال راضى بودن بخواست و قضاء خدا و تسليم در برابر فرمانش مقتضاى عبوديت و بندگى و محبوب خداى متعال و موجب نجاتست .3- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بـْنِ أَبـِي حـَمـْزَةَ عـَنْ أَبـِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ ع فَقَالَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ لَا نُوَقِّتُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـو بـصـيـر گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام راجع بقائم عليه السلام پرسيدم ، فرمود: وقت گزاران دروغگويند، ما خانواده ئى هستيم كه تعيين وقت نكنيم .
4- أَحْمَدُ بِإِسْنَادِهِ قَالَ قَالَ أَبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُخَالِفَ وَقْتَ الْمُوَقِّتِينَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
احـمـد بـاسـنـاد خود گويد: آنحضرت فرمود: خدا نخواهد جز آنكه با وقتيكه وقت گزاران تـعـيـيـن كنند مخالفت كند (پس هر كه براى ظهور آنحضرت وقتى معين كند، واقع و حقيقت و زمانيكه خدا آنحضرترا ظاهر كند بر خلاف آنست ).
5- الْحـُسـَيـْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْخَزَّازِ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بـْنِ عـَمـْرٍو الْخـَثـْعـَمـِيِّ عـَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قُلْتُ لِهَذَا الْأَمْرِ وَقـْتٌ فـَقَالَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ كَذَبَ الْوَقَّاتُونَ إِنَّ مُوسَى ع لَمَّا خَرَجَ وَافِداً إِلَى رَبِّهِ وَاعـَدَهـُمْ ثـَلَاثـِيـنَ يـَوْمـاً فـَلَمَّا زَادَهُ اللَّهُ عـَلَى الثَّلَاثـِيـنَ عـَشـْراً قَالَ قَوْمُهُ قَدْ أَخـْلَفـَنـَا مـُوسـَى فَصَنَعُوا مَا صَنَعُوا فَإِذَا حَدَّثْنَاكُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلَى مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ فـَقـُولُوا صـَدَقَ اللَّهُ وَ إِذَا حـَدَّثـْنـَاكـُمُ الْحَدِيثَ فَجَاءَ عَلَى خِلَافِ مَا حَدَّثْنَاكُمْ بِهِ فَقُولُوا صَدَقَ اللَّهُ تُؤْجَرُوا مَرَّتَيْنِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 191 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يسار گويد: بامام باقر عليه السلام عرضكردم : براى اين امر وقتى هست ؟ فرمود وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند، وقت گزاران دروغ گويند. هـمـانـا مـوسـى عليه السلام چون (در طور سينا) بپروردگار خود براى پيغام بردن وارد شـد، قـومـش را وعـده سـى روز دارد، و چـون خـدا ده روز بـر سى روز افزود قومش گفتند: موسى با ما خلف وعده كرد، و كردند آنچه كردند (يعنى گوساله پرست شدند) پس اگر مـا خـبـرى بـشـمـا گـفـتـيـم و طبق گفته ما واقع شد، بگوئيد: خدا راست فرموده است تا دو پاداش گيريد.
شرح :
راجـع بـوعـده ايـكـه خدايتعالى با موسى كرد: در سوره بقره مى فرمايد. ((زمانيكه با مـوسـى چهل شب وعده گذاشتيم آيه 51 ـ)) و در سوره اعراف فرمايد ((و با موسى سى شـب وعده كرديم و آنرا بده (شب ديگر) كامل كرديم آيه 142 ـ)) بعضى از مفسرين گفته انـد: وعـده خـدايـتـعـالى بـا مـوسـى عـليـه السـلام هـمـان چهل شب بوده كه بايد سى روزش را روزه بگيرد و عبادت كند و ده روز ديگر هم صبر كند تـا وقـت مـنـاجـات رسـد و بـعـضـى گـفـتـه انـد در آن ده روز تـورات بـر او نـازل شـد. و بـعـضـى ديـگر از مفسرين گفته اند اين موضوع مربوط ببداء است و براى امـتـحـان قـوم مـوسـى بـوده اسـت ، يـعـنـى مـدت مـيـعـاد در حـقـيـقـت هـمـان چـهـل شـب بـود ولى مـوسـى مـاءمـور بود كه سى شب آنرا بقومش بگويد و ده شب در آمدن تاءخير كند تا ميعاد حقيقى كامل شود و هم بدينوسيله امتش آزمايش شوند و مؤ منين راسخ و ثابت آنها از منافقين و متزلزلين ممتاز و مشخص گردند، تا اگر در روز قيامت يكدسته از آنـهـا در عاليترين درجات بهشت و دسته ديگر در نازلترين درجات و يا گرفتار كيفر و عـقـاب بـودنـد انـتقاد نكنند و عدالت و واقع بينى خدا براى آنها روشن گردد، همچنين است مـوضوع ظهور امام زمان عليه السلام و تعيين وقت براى آن ، كه اگر ائمه عليهم السلام دربـاره آن وقـتـى مـعـيـن كـنـنـد و در آنـوقـت ظـهـور نـكـنـد مربوط بموضوع بداء و امتحان خـدايـتـعـالى از بـنـدگان است تا مؤ منين واقعى و حقيقى آنها از منافقين و رياكاران ظاهرى مـشـخـص و ممتاز گردند و كسى كه اخبار بدائيه را تصديق كند بواسطه صعوبت آن بر نفس انسان ، خدا اجر و پاداش او را مضاعف و دو برابر ميدهد.6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَ أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بـْنِ يـَقـْطـِينٍ عَنْ أَخِيهِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ قَالَ قَالَ لِي أَبُو الْحَسَنِ ع الشِّيعَةُ تُرَبَّى بِالْأَمَانِيِّ مُنْذُ مِائَتَيْ سَنَةٍ قَالَ وَ قَالَ يَقْطِينٌ لِابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ يَقْطِينٍ مَا بـَالُنـَا قِيلَ لَنَا فَكَانَ وَ قِيلَ لَكُمْ فَلَمْ يَكُنْ قَالَ فَقَالَ لَهُ عَلِيٌّ إِنَّ الَّذِى قِيلَ لَنَا وَ لَكُمْ كَانَ مِنْ مَخْرَجٍ وَاحِدٍ غَيْرَ أَنَّ أَمْرَكُمْ حَضَرَ فَأُعْطِيتُمْ مَحْضَهُ فَكَانَ كَمَا قِيلَ لَكُمْ وَ إِنَّ أَمْرَنَا لَمْ يـَحـْضـُرْ فَعُلِّلْنَا بِالْأَمَانِيِّ فَلَوْ قِيلَ لَنَا إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَكُونُ إِلَّا إِلَى مِائَتَيْ سَنَةٍ أَوْ ثـَلَاثِمِائَةِ سَنَةٍ لَقَسَتِ الْقُلُوبُ وَ لَرَجَعَ عَامَّةُ النَّاسِ عَنِ الْإِسْلَامِ وَ لَكِنْ قَالُوا مَا أَسْرَعَهُ وَ مَا أَقْرَبَهُ تَأَلُّفاً لِقُلُوبِ النَّاسِ وَ تَقْرِيباً لِلْفَرَجِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 192 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
على بن يقطين گويد: موسى بن جعفر عليه السلام بمن فرمود: دويست سالست كه شيعه بـآرزوهـا تـربـيـت مـيـشـود: (چـون عـلى ايـن خـبـر را بـراى پـدرش نـقل كرد) يقطين كه در دستگاه سفاح و منصور خدمت ميكرد) به پسرش على بن يقطين گفت : چرا آنچه درباره ما گويند (از پيشرفت دولت بنى عباس ) واقع شود و آنچه درباره شما گـويـد (از ظـهـور دولت حـق ) واقـع نـشـود؟ على به پدرش گفت : آنچه درباره ما و شما گـفـتـه شـده از يـك مـنـبـع اسـت ، (و آن مـنـبـع وحـى اسـت كـه بـه تـوسـط جـبـرئيـل و پـيـغمبر و ائمه عليهم السلام به مردم مى رسد) جز اينكه امر شما چون وقتش رسـيـده بود خالص و واقعش به شما عطا شد، و مطابق آنچه به شما گفته بودند واقع گـشـت ، ولى امـر مـا وقـتـش نـرسيده است ، لذا به آرزوها دلگرم گشته ايم . اگر به ما بـگـويـنـد: ايـن امـر (ظـهـور دولت حـق ) تـا دويـسـت يـا سـيـصـد سـال ديـگـر واقـع نـمـى شـود، دلهـا سخت شود بيشتر مردم از اسلام برگردند، ولى مى گـويند: چقدر زود مى آيد، چقدر به شتاب مى آيد، براى اينكه دلها گرم شود و گشايش نزديك گردد.
شرح :
عـلى بـن يـقـطـين در سال 182 يعنى يك سال پيش از وفات موسى بن جعفر عليه السلام وفات يافته است . و هر وقت امام عليه السلام اين حديث را به او فرموده باشد، از دويست سـال كـمتر است ولى پيداست كه در هر لغتى رؤ وس اعداد مانند ده ، صد، دويست ، سيصد، هـزار در اءلسـنـه و افـواه مـعروف است و به كسور آن توجهى نمى شود، در اينجا هم امام عليه السلام طبق همين اصطلاح و معمول لغت تكلم فرموده است .
و امـام آنـچـه عـلى بن يقطين به پدرش گفت مطلبى است صحيح و متين كه مضمون آن را هم مـرحـوم صـدوق در عـلل الشـرايـع خـود از حـديـثـى نـقـل مـى كـنـد، و تـوضيحش اين است كه : موضوع اميد و آرمان در اخبار و روايت و هم در علم روانـشناسى امروز از مؤ ثرترين موجبات پيشرفت و ترقى انسان به شمار آمده است ، و بر عكس ياءس و نوميدى از بزرگترين بلاها و موجبات سقوط و انحطاط معرفى شده است تا آنجا كه ياءس از رحمت خدا در رديف گناهان كبيره قرار گرفته است . امر ظهور و فرج امـام زمـان عـليـه السـلام و پـيـشـرفـت دولت حـق و عـزت مـؤ مـنـين ، امريست قطعى و مسلم و ضـرورى نـزد شـيـعـه ، ولى مصلحت و واقع بينى خداى تعالى چنين اقتضاء كرده است كه بـه آن سـرعـتـى كـه اصحاب ائمه عليهم السلام ، انتظارش را داشتند واقع نشود، بلكه بـراى مـدت مديد و نا معلومى به طول انجاميد، تا مؤ منين راسخ از منافقان ظاهرى مشخص گردند و نيز همه شيعيان با آرزو و اميدى كه نسبت به ظهور آن حضرت دارند، چون وقتش را نـمـى دانـنـد و احـتـمـال مى دهند در زندگى آنها آن حضرت ظهور فرمايد، از اين جهت با روحـى زنـده و بـا نـشاط وظايف دينى و اجتماعى خود را انجام مى دهند و نزديك بودن علاوه بـر آن كـه امـريـسـت نـسـبى ، از نظر علم شامل و محيط خداى تعالى ، هر دورى نزديك است چنانچه راجع به روز قيامت هم مى فرمايد ((اقتربت الساعة )) به خلاف آنكه اگر به آنـهـا بـگـويـد ظـهـور دولت حـق تـا دويـسـت يـا سـيـصـد يـا هـزار و بـيـشـتـر بـه طـول مـى انـجـامد كه در آن صورت ملال و افسردگى همه را فرا گيرد و بلكه از آن جهت كـه انـسـان طـبـعـا بـه آروز و امـيـد راغـب تـر و شـايـق تـر اسـت ، ديـنـى كـه او را ملول و افسرده كند، رها مى كند و در پى كسى مى رود كه به او وعده هاى زود و خوش ظاهر دهد. اگر چه پوشالى و توخالى باشد.7- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنْبَارِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بـْنِ عـَلِيٍّ عـَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ ذَكَرْنَا عِنْدَهُ مُلُوكَ آلِ فـُلَانٍ فـَقَالَ إِنَّمَا هَلَكَ النَّاسُ مِنِ اسْتِعْجَالِهِمْ لِهَذَا الْأَمْرِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَعْجَلُ لِعَجَلَةِ الْعِبَادِ إِنَّ لِهَذَا الْأَمْرِ غَايَةً يَنْتَهِى إِلَيْهَا فَلَوْ قَدْ بَلَغُوهَا لَمْ يَسْتَقْدِمُوا سَاعَةً وَ لَمْ يَسْتَأْخِرُوا
اصول كافى جلد 2 صفحه 194 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
مـهـزم پـدر ابـراهـيـم مـى گـويـد: خـدمـت امـام صـادق عـليـه السـلام از سـلاطـيـن آل فـلان (بـنـى عـبـاس ) سخن به ميان آورديم حضرت فرمود: مردم به واسطه شتابشان براى اين امر هلاك گشتند. همانا خدا براى شتاب بندگان ، شتاب نمى كند، براى اين امر پـايـانـى اسـت كه بايد به آن برسد، و اگر مردم به آن پايان رسيدند ساعتى پيش و پس نيفتند.
* بررسى و آزمايش *
بَابُ التَّمْحِيصِ وَ الِامْتِحَانِ
شرح :
تـمـحـيـص درلغـت بـمـعـنى گداختن طلا و جدا كردن غش آنست و در اينجا مقصود از آن آزمايش انسان است بواسطه تكاليف سخت و دشوار تا خوبان از بدان جدا شوند.1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ يَعْقُوبَ السَّرَّاجِ وَ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عـَنْ أَبـِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع أَنَّ أَمـِيـرَ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ ع لَمَّا بـُويِعَ بَعْدَ مَقْتَلِ عُثْمَانَ صَعِدَ الْمـِنـْبـَرَ وَ خـَطـَبَ بـِخـُطـْبَةٍ ذَكَرَهَا يَقُولُ فِيهَا أَلَا إِنَّ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بـَعـَثَ اللَّهُ نـَبِيَّهُ ص وَ الَّذِى بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً حـَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيـُقـَصِّرَنَّ سـَبَّاقـُونَ كـَانـُوا سـَبـَقـُوا وَ اللَّهِ مـَا كَتَمْتُ وَسْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كَذِبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 194 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
امـام صـادق عليه السلام فرمود: چون از بعد از كشتن عثمان با امير المؤ منين عليه السلام بيعت شد، آنحضرت بر منبر برآمد و سخنرانى و خطبه اى القاء كرد كه امام صادق عليه السـلام آن را ذكـر كـرد و در ضـمـن آن چنين فرمود: همانا بليه و گرفتارى شما (كه خدا براى امتحان و آزمايشتان مقدر كرده است ) مانند روزى كه خدا پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله را مبعوث ساخت رجوع كرده است ، سوگند بآنكه او را بحق برانگيخت كه شما وساوس و آراء مـخـتلف پيدا كنيد و غربال شويد، تا آنجا كه افراد پايين از شما فراز گيرند و بـالائيـها بزير گرايند، و پيشى گيرندگانى كه كوتاهى مى كردند، بپيش تازند، و پـيـشـى گـيـرنـدگـانـى كـه پـيش مى تاختند كوتاهى كنند، بخدا كه هيچ نشانه اى (از نشانه هاى حق ) از من پوشيده نگشته و دروغى بمن گفته نشده ، و بتحقيق كه اين مقام و اين روز را بمن آگاهى داده اند.
-
شرح :
پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله در اوائل بـعـثـت بـا مـحـيـط مـردمـى روبـرو شـد كـه جـهـل و بـاطل دامنگير آنها شده بود، از پيشواى دلسوز و رهبر داناى خود روگردان شده و بـعـبـادت بـتـها و عادات زشت جاهليت سرگرم بودند، پيغمبر اسلام كه خداى تعالى او را مـايـه امـتحان مردم قرار داد و مبعوثش ساخت با مجاهدت و مساعى بى نظير خود و غزوات و جنگهاى متعدد، بت پرستان را خداپرست كرد و آدمكشان خونخوار را، مانند برادر مهربان در يـك صـف و تـعقيب از يك هدف قرار داد و قوانين عادله اجتماعى را در ميان آنها مجرى ساخت و بيت المال را طبق حق و عدالت تقسيم مى فرمود، ولى متاءسفانه پس از وفات پيغمبر اكرم صـلى اللّه عليه وآله مسلمين آن عادات و اخلاق حسنه اسلامى را رفته رفته كنار گذاشتند تا آنجا كه مى توان گفت : در زمان خلافت عثمان يكمرتبه بقهقرا برگشتند و زمان جاهليت را تجديد كردند.
اكـنـون پس از قتل عثمان اميرالمؤ منين عليه السلام ، با محيط و مردمى روبرو شده است كه نـمـونـه زمـان جاهليت است و براى ارجاع قوانين حق و عدالت و سركوبى طغيانگران بايد جـهاد كند و از خود گذشتگى نشان دهد، پس قهرا مردمى بپذيرد و اطاعت نمايند و دسته اى تـمـرد نـافـرمـانـى كـنند، و از ميان آنها برخى از مسلمين كه نسبت بحق آنحضرت كوتاهى كـرده و بـا ديگران بيعت كردند بپيش تازند و اطاعت آنحضرترا گردن نهند و در ركابش جـهـاد كـنـنـد و بـعـضـى ديگر مانند طلحه و زبير كه با وجود آنكه در زمان پيغمبر اسلام سـوابـق درخـشـانـى كسب كرده بودند از اطاعت و انقياد آنحضرت سرپيچى كرده ، طغيان و سركشى آغاز كنند.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى وَ الْحـَسـَنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ الْأَنـْبَارِيِّ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي الْمَغْرَاءِ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ وَيْلٌ لِطُغَاةِ الْعَرَبِ مِنْ أَمْرٍ قَدِ اقْتَرَبَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ كَمْ مَعَ الْقَائِمِ مـِنَ الْعَرَبِ قَالَ نَفَرٌ يَسِيرٌ قُلْتُ وَ اللَّهِ إِنَّ مَنْ يَصِفُ هَذَا الْأَمْرَ مِنْهُمْ لَكَثِيرٌ قَالَ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَنْ يُمَحَّصُوا وَ يُمَيَّزُوا وَ يُغَرْبَلُوا وَ يُسْتَخْرَجُ فِى الْغِرْبَالِ خَلْقٌ كَثِيرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 195 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
ابن ابى يعفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: واى بر سركشان عرب از امريكه نزديك است ، (واى بر آنها در زمان ظهور امام قائم (عليه السلام ) كه نزديكست چـنـانـچـه در حـديـث 938 بـيـان شد) عرض كردم : قربانت گردم ، چند نفر از عرب همراه حـضـرت قائم خواهند بود؟ فرمود: چند نفر اندك ، عرض كردم بخدا كسانيكه از ايشان از ايـن امـر سـخـن مـى گويند (اظهار عقيده به امام زمان مى كنند) بسيارند، فرمود مردم ناچار بـايـد بـررسـى شـونـد و جـدا گـردنـد و غـربـال شـونـد و مـردم بـسـيـارى از غربال بيرون ريزند.
3- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى وَ الْحـَسـَنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ جـَعـْفـَرِ بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيـْرَفـِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مَنْصُورٍ قَالَ قَالَ لِى أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا مَنْصُورُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَأْتِيكُمْ إِلَّا بَعْدَ إِيَاسٍ وَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى تُمَيَّزُوا وَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى تُمَحَّصُوا وَ لَا وَ اللَّهِ حَتَّى يَشْقَى مَنْ يَشْقَى وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 195 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
مـنـصـور گـويـد: امـام صـاق عـليـه السـلام : بـه من فرمود: اى منصور: اين امر (ظهور امام دوازدهـم ) بـه شـمـا نـمـى رسـد جز بعد از نااميدى و نه به خدا (به شما نمى رسد) تا (خـوب از بـد) جدا شود و نه به خدا تا بررسى شود و نه به خدا تا شقاوت به شقى رسد و سعادت به سعيد.
4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَمَّرِ بْنِ خَلَّادٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا الْحَسَنِ ع يَقُولُ الم أَ حـَسـِبَ النـّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ثُمَّ قَالَ لِى مَا الْفِتْنَةُ قـُلْتُ جـُعـِلْتُ فِدَاكَ الَّذِى عِنْدَنَا الْفِتْنَةُ فِى الدِّينِ فَقَالَ يُفْتَنُونَ كَمَا يُفْتَنُ الذَّهَبُ ثُمَّ قَالَ يُخْلَصُونَ كَمَا يُخْلَصُ الذَّهَبُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 196 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
معمر بن خلاد گويد: شنيدم حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود: ((الم )) مگر مردم پـنـداشـتـه انـد بـصـرف ايـنـكـه گـويـنـد ايـمـان داريـم رهـا شـونـد و امـتـحـان نـشوند:! اول سـوره عـنـكـبـوت ـ)) سـپـس به من فرمود فتنه (امتحان ) چيست ؟ عرض كردم : قربانت گردم : آنچه ما مى دانيم امتحان در دين است ، حضرت فرمود: امتحان مى شوند، چنانكه طلا امتحان مى شود، و باز فرمود: خالص و پاك مى شوند، چنانكه طلا پاك مى شود.
5- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صَالِحٍ رَفَعَهُ عَنْ أَبـِى جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ إِنَّ حَدِيثَكُمْ هَذَا لَتَشْمَئِزُّ مِنْهُ قُلُوبُ الرِّجَالِ فَمَنْ أَقَرَّ بِهِ فَزِيدُوهُ وَ مَنْ أَنْكَرَهُ فَذَرُوهُ إِنَّهُ لَا بُدَّ مِنْ أَنْ يَكُونَ فِتْنَةٌ يَسْقُطُ فِيهَا كُلُّ بِطَانَةٍ وَ وَلِيجَةٍ حَتَّى يَسْقُطَ فِيهَا مَنْ يَشُقُّ الشَّعْرَ بِشَعْرَتَيْنِ حَتَّى لَا يَبْقَى إِلَّا نَحْنُ وَ شِيعَتُنَا
اصول كافى جلد 2 صفحه 196 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
مـردى از حـضـرت ابـى جعفر عليه السلام نقل مى كند كه فرمود: دلهاى مردم از حديث شما (شيعه كه معتقد به غيبت امام عصر مى باشيد) مى رمد و تنفر دارد، پس هر كه به آن اقرار كـرد بـيـشـتـرش گـوئيـد و هركه منكر شد از او دست برداريد. همانا ناچار بايد آزمايشى پـيـش آيـد كـه هـر فرد خصوصى و محرم رازى در آن سقوط كند، تا آنجا كه كه آنكس (از كـمـال بـاريك بينى و دقت ) مو را دو نيمه مى كند سقوط كند تا آنجا كه جز ما و شيعيان ما باقى نماند.
6- مـُحـَمَّدُ بـْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مـَنـْصُورٍ الصَّيْقَلِ عَنْ أَبِيهِ قَالَ كُنْتُ أَنَا وَ الْحَارِثُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا جُلُوساً وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَسْمَعُ كَلَامَنَا فَقَالَ لَنَا فِى أَيِّ شَيْءٍ أَنْتُمْ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُغَرْبَلُوا لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعـْيـُنـَكـُمْ حـَتَّى تُمَحَّصُوا لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى تُمَيَّزُوا لَا وَ اللَّهِ مـَا يـَكـُونُ مـَا تـَمـُدُّونَ إِلَيـْهِ أَعْيُنَكُمْ إِلَّا بَعْدَ إِيَاسٍ لَا وَ اللَّهِ لَا يَكُونُ مَا تَمُدُّونَ إِلَيْهِ أَعْيُنَكُمْ حَتَّى يَشْقَى مَنْ يَشْقَى وَ يَسْعَدَ مَنْ يَسْعَدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 196 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
مـنـصـور صـيـقـل گـويـد: من و حارث بن مغيره با جماعتى از اصحابمان (شيعيان ) خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بوديم (و از ظهور دولت حق سخن مى گفتيم ) آن حضرت سخن مـا را مـى شـنـيـد، سـپس فرمود كجائيد شما؟ هيهات ، هيهات ، نه به خدا آنچه به سويش چـشـم مـى كشيد واقع نشود، تا غربال شويد، نه بخدا آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نـشـود، تـا بـررسـى شويد، نه بخدا آنچه چشم مى كشيد واقع نشود. تا جدا شويد. نه بـخـدا آنـچـه بـسـويـش چـشـم مـى كـشـيـد واقع نشود، جز بعد از نوميدى . نه بخدا، آنچه بسويش چشم مى كشيد واقع نشود، تا شقاوت بشقى برسد و سعادت بسعيد.
* آنكه امامش را شناسد تقدم و تاءخر اين امر زيانش نرساند *
بَابُ أَنَّهُ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ
1- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزٍ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عَرَفْتَ لَمْ يَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 197 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
زراره گـويـد: امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: امـامـت را بـشناس ، زيرا هرگاه امامت را شـنـاخـتى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد (يعنى چه آنكه دولت حق زود ظاهر شود و يا ديـر، بـراى تـو مـسـاويـست و زيانى نكرده ئى ، همانا زيان براى كسى است كه امامش را نشناسد).
2- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مـَرْوَانَ عـَنِ الْفـُضـَيـْلِ بـْنِ يـَسـَارٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تـَبـَارَكَ وَ تـَعـَالَى يـَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَقَالَ يَا فُضَيْلُ اعْرِفْ إِمَامَكَ فَإِنَّكَ إِذَا عـَرَفـْتَ إِمـَامـَكَ لَمْ يـَضُرَّكَ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ ثُمَّ مَاتَ قَبْلَ أَنْ يَقُومَ صـَاحـِبُ هـَذَا الْأَمـْرِ كـَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ كَانَ قَاعِداً فِى عَسْكَرِهِ لَا بَلْ بِمَنْزِلَةِ مَنْ قَعَدَ تَحْتَ لِوَائِهِ قَالَ وَ قَالَ بَعْضُ أَصْحَابِهِ بِمَنْزِلَةِ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص
اصول كافى جلد 2 صفحه 197 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يـسـار گـويـد: از امـام صـادق عـليـه السـلام دربـاره قـول خـدايـتـعـالى ((روزيـكـه هـر دسته از مردم را بامامشان مى خوانيم 71 سوره 17 ـ)) پـرسـيـدم . فـرمود: اى فضيل ! تو امامت را بشناس ، زيرا هرگاه امامت را شناختى تقدم يا تاءخر اين امر زيانت ندهد، كسيكه امامش را بشناسد و پيش از قيام صاحب الامر بميرد، مانند كسى است كه در لشكر آنحضرت بوده است ، نه بلكه مانند كسيكه زير پرچم آنحضرت نـشـسـتـه بـاشد. در اينجا يكى از اصحابش گفت : مانند كسى است كه در ركاب رسولخدا صلى اللّه عليه وآله شهيد شده باشد.
3- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ رَفَعَهُ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ مَتَى الْفَرَجُ فَقَالَ يَا أَبَا بَصِيرٍ وَ أَنْتَ مِمَّنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا مَنْ عَرَفَ هَذَا الْأَمْرَ فَقَدْ فُرِّجَ عَنْهُ لِانْتِظَارِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
ابـوبـصـيـر گـويـد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت گردم ، كى فرج و گـشـايـش بـاشد؟ فرمود اى ابا بصير! تو هم از جمله دنيا خواهانى ؟ كسى كه اين امر را بـشـنـاسـد، بـراى او بـواسـطـه انـتـظـارش فـرج حاصل شده .
4- عـَلِيُّ بـْنُ إِبـْرَاهـِيـمَ عَنْ صَالِحِ بْنِ السِّنْدِيِّ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ بَشِيرٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مـُحـَمَّدٍ الْخـُزَاعـِيِّ قـَالَ سـَأَلَ أَبـُو بـَصِيرٍ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا أَسْمَعُ فَقَالَ تَرَانِى أُدْرِكُ الْقَائِمَ ع فَقَالَ يَا أَبَا بَصِيرٍ أَ لَسْتَ تَعْرِفُ إِمَامَكَ فَقَالَ إِى وَ اللَّهِ وَ أَنْتَ هُوَ وَ تَنَاوَلَ يَدَهُ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا تُبَالِى يَا أَبَا بَصِيرٍ أَلَّا تَكُونَ مُحْتَبِياً بِسَيْفِكَ فِى ظِلِّ رِوَاقِ الْقَائِمِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
اسـمـاعـيـل بـن مـحـمد خزاعى گويد: من شنيدم كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام مى پـرسـيـد: شـمـا عـقيده داريد كه من حضرت قائم عليه السلام را درك مى كنم ؟ فرمود: اى ابـابـصـير! مگر نه اين است كه امامت را مى شناسى عرضكرد: چرا بخدا، شمائيد امام من و دسـت حضرت را گرفت حضرت فرمود: اى ابابصير! بخدا از اينكه در سايه خيمه قائم صلوات الله عليه بشمشيرت تكيه نكرده ئى باك نداشته باش (يعنى ثواب چنان كسى براى تو هست ).
5- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنـَا عـَنْ أَحـْمـَدَ بـْنِ مـُحـَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ فـُضـَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةُ جَاهِلِيَّةٍ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ لَمْ يَضُرَّهُ تَقَدَّمَ هَذَا الْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّرَ وَ مَنْ مَاتَ وَ هُوَ عَارِفٌ لِإِمَامِهِ كَانَ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِى فُسْطَاطِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
فـضـيـل بـن يـسار گويد، شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: كسيكه بميرد و امامى نـداشـتـه بـاشد، مانند مردم جاهليت مرده و هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد، تقدم يا تاءخر اين امر او را زيان ندهد، هر كه بميرد و به امامش شناسا باشد: مانند كسى است كه در زير خيمه امام قائم همراه او باشد.
6- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ عـَلِيٍّ الْعـَلَوِيُّ عـَنْ سـَهـْلِ بـْنِ جـُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ الْعُرَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ مَا ضَرَّ مَنْ مَاتَ مُنْتَظِراً لِأَمْرِنَا أَلَّا يَمُوتَ فِى وَسَطِ فُسْطَاطِ الْمَهْدِيِّ وَ عَسْكَرِهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 198 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
امـام بـاقـر عـليـه السـلام فـرمود: براى كسيكه در انتظار امر (فرج و ظهور) ما مرده است زيـانـى نـيـسـت (چـه زيـانى است ) كه در ميان خيمه حضرت مهدى و در ميان قشون او نمرده باشد.
7- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ عـُمـَرَ بْنِ أَبَانٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ اعْرِفِ الْعَلَامَةَ فَإِذَا عَرَفْتَهُ لَمْ يَضُرَّكَ تـَقـَدَّمَ هـَذَا الْأَمـْرُ أَوْ تـَأَخَّرَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ عَرَفَ إِمَامَهُ كَانَ كَمَنْ كَانَ فِى فُسْطَاطِ الْمُنْتَظَرِ ع
اصول كافى جلد 2 صفحه 199 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
عـمـر بـن ابـان گـويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: علامت را بشناس (يعنى امـامـت را بـشـناس به حديث 527 رجوع شود) چون او را شناختى تقدم يا تاخر اين امر به تـو زيـانـى نـرسـانـد، هـمـانـا خـداى عزوجل مى فرمايد: ((روزى كه هر دسته از مردم را بـامـامـشـان (هـمـراه امـامـشان ) مى خوانيم 71 سوره 17ـ)) پس هر كه امامش را شناسد مانند كسى است كه در خيمه امام منتظر باشد.
* دربـــاره نـااهـليكه ادعاء امامت كند و كسيكه همه ائمه يا بعضى از ايشان را انكار كند وآنكه امامت را براى نااهل اثبات كند *
بَابُ مَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ وَ لَيْسَ لَهَا بِأَهْلٍ وَ مَنْ جَحَدَ الْأَئِمَّةَ أَوْ بَعْضَهُمْ وَ مَنْ أَثْبَتَ الْإِمَامَةَ لِمَنْ لَيْسَ لَهَا بِأَهْلٍ
1- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيـَى عـَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى سَلَّامٍ عَنْ سَوْرَةَ بْنِ كـُلَيـْبٍ عـَنْ أَبـِى جـَعـْفـَرٍ ع قـَالَ قُلْتُ لَهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كـَذَبـُوا عـَلَى اللّهِ وُجـُوهـُهـُمْ مُسْوَدَّةٌ قَالَ مَنْ قَالَ إِنِّى إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ قَالَ قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً قَالَ وَ إِنْ كَانَ عَلَوِيّاً قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ مِنْ وُلْدِ عَلِيِّ ابْنِ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ وَ إِنْ كَانَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 199 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
سـورة بـن كـليـب گـويـد: امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـه قـول خـداى عـزوجـل ((و روز قـيامت كسانى را كه درباره خدا دروغ گفته اند روسياه بينى 60 سـوره 39 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: كسى است كه بگويد من امامم و امام نباشد، عرض كردم : اگر چه علوى باشد؟ فرمود: اگر چه علوى باشد، عرض كردم ؟ اگر چه از اولاد على بن ابيطالب باشد؟ فرمود: اگر چه باشد.
شرح :
سؤ ال سوم يا تاءكيد سؤ ال دو مست و يا به جهت دفع احتمالى كه ممكن است مراد بعلوى ، شيعه على عليه السلام يا ساير خويشان آن حضرت باشد.2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ عَنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَنِ ادَّعَى الْإِمَامَةَ وَ لَيْسَ مِنْ أَهْلِهَا فَهُوَ كَافِرٌ
اصول كافى جلد 2 صفحه 199 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
امام صادق عليه السلام فرمود: هر كه ادعاء امامت كند و اهلش نباشد، كافر است .
3- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مـُحـَمَّدٍ عـَنْ مـُعـَلَّى بـْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الرَّحـْمـَنِ عـَنِ الْحـُسـَيـْنِ بـْنِ الْمـُخـْتَارِ قَالَ قُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ قَالَ كُلُّ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ إِمَامٌ وَ لَيْسَ بِإِمَامٍ قُلْتُ وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً قَالَ وَ إِنْ كَانَ فَاطِمِيّاً عَلَوِيّاً
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 3
ترجمه روايت شريفه :
حسين بن مختار گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : قربانت ((روز قيامت كسانى را كـه بـخـدا دروغ بـسـتـنـد مـى بينى 60 سوره 39)) (تفسيرش چيست ؟) فرمود: درباره كسى است كه خود را امام داند و امام نباشد، عرضكردم : اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد؟ فرمود: اگر چه از فرزندان فاطمه و على باشد.
-
4- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ دَاوُدَ الْحَمَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ عَنْ أَبـِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهـُمْ عـَذَابٌ أَلِيـمٌ مـَنِ ادَّعـَى إِمَامَةً مِنَ اللَّهِ لَيْسَتْ لَهُ وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِى الْإِسْلَامِ نَصِيباً
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 4
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابى يعفور گويد: شنيدم ، امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قـيـامت خدا با آنها سخن نگويد و پاكشان نكند و عذابى دردناك دارند: 1ـ هر كه ادعاء امامت از طرف خدا كند و حق نداشته باشد. 2ـ كسيكه امام از طرف خدا را انكار كند. 3ـ آنكه معتقد باشد كه اين دو از اسلام بهره ئى دارند.
5- مـُحـَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ يَحْيَى أَخِى أُدَيْمٍ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صـَبـِيـحٍ قـَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ يَقُولُ إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَا يَدَّعِيهِ غَيْرُ صَاحِبِهِ إِلَّا بَتَرَ اللَّهُ عُمُرَهُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 5
ترجمه روايت شريفه :
امـام صادق عليه السلام مى فرمود: اين امر (امامت ) را غير صاحبش ادعا نكند، جز اينكه خدا عمرش را قطع كند.
6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ طَلْحَةَ بْنِ زَيْدٍ عَنْ أَبِى عـَبـْدِ اللَّهِ ع قـَالَ مـَنْ أَشـْرَكَ مـَعَ إِمـَامٍ إِمـَامـَتـُهُ مـِنْ عِنْدِ اللَّهِ مَنْ لَيْسَتْ إِمَامَتُهُ مِنَ اللَّهِ كَانَ مُشْرِكاً بِاللَّهِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 6
ترجمه روايت شريفه :
و فرمود: كسيكه با اماميكه امامتش از جانب خدا است كسى را شريك كند كه امامتش از جانب خدا نيست : بخدا مشرك گشته است .
7- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يـَحـْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ يُونُسَ عَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مـُسـْلِمٍ قـَالَ قـُلْتُ لِأَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع رَجُلٌ قَالَ لِيَ اعْرِفِ الْآخِرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ وَ لَا يَضُرُّكَ أَنْ لَا تَعْرِفَ الْأَوَّلَ قَالَ فَقَالَ لَعَنَ اللَّهُ هَذَا فَإِنِّى أُبْغِضُهُ وَ لَا أَعْرِفُهُ وَ هَلْ عُرِفَ الْآخِرُ إِلَّا بِالْأَوَّلِ
اصول كافى جلد 2 صفحه 200 روايت 7
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـسلم گويد: بامام صادق عليه السلام عرضكردم : مردى بمن گفت : امام آخر را بـشـنـاس ، نـشـنـاخـتن امام اول زيانت ندهد، حضرت فرمود: خدا او را لعنت كند، من او را نمى شـنـاسـم و دشـمـن دارم ، مـگـر امـام آخـر جـز بـوسـيـله امـام اول شناخته شود؟.
8- الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ قَالَ سَأَلْتُ الشَّيْخَ عَنِ الْأَئِمَّةِ ع قَالَ مَنْ أَنْكَرَ وَاحِداً مِنَ الْأَحْيَاءِ فَقَدْ أَنْكَرَ الْأَمْوَاتَ
اصول كافى جلد 2 صفحه 201 روايت 8
ترجمه روايت شريفه :
ابـن مـسـكـان گويد: از شيخ درباره ائمه عليهم السلام پرسيد: هر كه يكى از زنده ها را منكر شود امامان را منكر شده است .
شرح :
گـويا مرادش امام كاظم عليه السلام است ، ولى ابن مسكان از آنحضرت بيش از چند روايت نـقـل نـكـرده و بـعـضـى گـفـتـه انـد: تـنـهـا يـك روايـت مـشـعـر را نـقـل كـرده اسـت ، امـا شـيـخ صدوق در كمال الدين همين روايت را از امام صادق عليه السلام نـقـل كـرده است و در هر حال تعبير بشيخ از نظر تقيه مى باشد و انكار امام زنده از آنجهت مـسـتـلزم انـكـار امـامـان مـرده اسـت كـه امـامـت زنـده از قـول آنـهـا ثـابـت شـده و دليـل امـامـت مـيـان هـمـگـى مـشـتـرك اسـت ، پـس وقـتـى امـام زنـده را نـشـنـاسـد، دليـل امـامت را نشناخته ، و اعتقاد بى دليل ثمرى ندارد، و نيز كسيكه زنده را نشناسد، امام ديـگـرى را كـه اهـليـت نـدارد، بـراى خـود انـتخاب مى كند، و اين خود دليلى است كه امامان سابق را آنگونه كه بايد نشناخته است .9- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِى وَهْبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مـَنـْصـُورٍ قـَالَ سـَأَلْتـُهُ عـَنْ قـَوْلِ اللَّهِ عـَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آبـاءَنـا وَ اللّهُ أَمـَرَنـا بـِهـا قـُلْ إِنَّ اللّهَ لا يـَأْمـُرُ بـِالْفـَحـْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تـَعـْلَمُونَ قَالَ فَقَالَ هَلْ رَأَيْتَ أَحَداً زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِالزِّنَا وَ شُرْبِ الْخَمْرِ أَوْ شَيْءٍ مِنْ هَذِهِ الْمَحَارِمِ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ مَا هَذِهِ الْفَاحِشَةُ الَّتِى يَدَّعُونَ أَنَّ اللَّهَ أَمَرَهُمْ بِهَا قُلْتُ اللَّهُ أَعْلَمُ وَ وَلِيُّهُ قـَالَ فَإِنَّ هَذَا فِى أَئِمَّةِ الْجَوْرِ ادَّعَوْا أَنَّ اللَّهَ أَمَرَهُمْ بِالِائْتِمَامِ بِقَوْمٍ لَمْ يَأْمُرْهُمُ اللَّهُ بـِالِائْتـِمـَامِ بـِهِمْ فَرَدَّ اللَّهُ ذَلِكَ عَلَيْهِمْ فَأَخْبَرَ أَنَّهُمْ قَدْ قَالُوا عَلَيْهِ الْكَذِبَ وَ سَمَّى ذَلِكَ مِنْهُمْ فَاحِشَةً
اصول كافى جلد 2 صفحه 201 روايت 9
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـنـصـور گـويـد: از آن حـضـرت راجـع بـه قـول خـداى عزوجل ((و چون كار بدى كنند، گويند پدران خود را مرتكب آن ديده ايم و خدا ما را بدان فرمان داده است ، بگو خدا بكار زشت فرمان نمى دهد چرا درباره خدا چيزى كه نـمـى دانـيـد مى گوئيد؟ 28 سوره 7ـ)) پرسيدم . فرمود: آيا كسى را ديده ئى كه معتقد باشد خدا بزنا كردن و شراب نوشيدن و مانند اين محرمات فرمان داده است ؟ عرض كردم : نـه ، فـرمـود: پس اين كار زشتى كه ادعا مى كنند خدا آنها را بدان فرمان داده است چيست ؟ عرض كردم : خدا داناتر است و وليش ، فرمود: اين مطلب درباره امامان جور (غاصب امامت ) اسـت كه مردم ادعا كردند خدا ايشان را به پيروى از مردمى فرمان داده است كه خدا پيروى از آنـان دسـتور نداده پس خدا ادعاء ايشان را رد كرده و خبر داده كه درباره خدا دروغ گفته اند و اين عملشان را فاحشه (كار زشت ) ناميده است .
10- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابـِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنْ أَبِى وَهْبِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَنْصُورٍ قَالَ سَأَلْتُ عَبْداً صَالِحاً عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ مـا ظـَهـَرَ مـِنـْهـا وَ مـا بـَطـَنَ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَجَمِيعُ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فِى الْقُرْآنِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْجَوْرِ وَ جَمِيعُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ تَعَالَى فِى الْكِتَابِ هُوَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ مِنْ ذَلِكَ أَئِمَّةُ الْحَقِّ
اصول كافى جلد 2 صفحه 202 روايت 10
ترجمه روايت شريفه :
مـحـمـد بـن مـنـصـور گويد: از عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ) درباره قـول خـداى عزوجل ((بگو پروردگار من همه كارهاى زشت را، آنچه عيانست و آنچه نهانست حـرام كـرده 31 سـوره 7 ـ)) پـرسـيـدم ، فـرمـود: براى قرآن ظاهرى است و باطنى ، همه آنچه را خدا در قرآن حرام كرده ظاهر قرآن است و باطن آن پيشوايان جورند و همه آنچه را خـدايـتـعـالى در قـرآن حـلال فـرموده ظاهر قرآنست و باطن آن پيشوايان حق (ائمه معصومين عليهم السلام ) هستند.
شرح :
قرآن كريم در آيات مباركاتش بايمان و اسلام و يقين و تقوى و نماز و زكوة و حج و روزه و سـايـر طاعات و عبادات فرمان مى دهد و اين امور از نظر ظاهر كالبد و پيكرهايى هستند كـه هر يك از لحاظ اجرا شرايط و اجزاء مخصوصى دارند، ولى از نظر اينكه اين امور در وجـود ائمـه عليهم السلام مجسم و ممثل گشته و ايشان آينه تمام نماى همين طاعات و عبادات مـى بـاشـنـد، زيـرا ايـشـان بـايـن امور امر مى كنند و آموزگار آن مى باشند و خود بطور كامل آنها را انجام مى دهند، بدين جهت تمام اوامر با آنها متحد شده و ايشان روح و باطن اوامر قـرآن گـشـتـه انـد و بـوجـود آنـها تاءويل مى شود، لذا آيه شريفه ان الصلاة تنهى عن الفـحـشـاء و المـنـكـر بـوجـود امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام تـاءويل شده است يعنى ظاهر نماز همين ركعات مخصوصى است كه هر مسلمان در اوقات معين انـجـام دهـد، و بـاطـن و حقيقت و روح و معنى نماز مطابق بيانيكه ذكر شد اميرالمؤ منين عليه السـلام اسـت هـمـچـنـيـن كـفـر و نـفـاق و شـرك و زنـا و قـتـل و شـرب خـمـر و امـثال آن اموريستكه قرآن از آنها نهى و جلوگيرى فرموده و آن ظاهر قـرآنـسـت ، ولى باطن و واقعش پيشوايان جور و ستم و مدعيان بنا حق امامتند كه مجسمه اين امور و وادار كننده مردم را بآنها مى باشند.11- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ ثـَابـِتٍ عـَنْ جَابِرٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ قَالَ هُمْ وَ اللَّهِ أَوْلِيَاءُ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ اتَّخَذُوهُمْ أَئِمَّةً دُونَ الْإِمـَامِ الَّذِى جـَعـَلَهُ اللَّهُ لِلنَّاسِ إِمـَامـاً فـَلِذَلِكَ قـَالَ وَ لَوْ يـَرَى الَّذِيـنَ ظـَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعـَذابَ أَنَّ الْقـُوَّةَ لِلّهِ جـَمـِيـعـاً وَ أَنَّ اللّهَ شـَدِيدُ الْعَذابِ. إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبـَعـُوا وَ رَأَوُا الْعـَذابَ وَ تـَقـَطَّعـَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ. وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النّارِ ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع هُمْ وَ اللَّهِ يَا جَابِرُ أَئِمَّةُ الظَّلَمَةِ وَ أَشْيَاعُهُمْ
اصول كافى جلد 2 صفحه 202 روايت 11
ترجمه روايت شريفه :
جـابـر گـويـد: از امـام بـاقـر عـليـه السـلام راجـع بـقـول خـداى عـزوجل ((بعضى از مردم سواى خدا همتاها (مانند بت و گاو و ساير معبودهاى باطل ) گيرند و آنها را چون خدا دوست دارند 164 سوره 2ـ) پرسيدم ، فرمود: ايشان به خـدا اوليـاء فـلان و فـلانـنـد كـه آنـهـا را پـيـشواى خود گرفتند، نه آن امامى را كه خدا پـيشواى مردم قرار داده . بدين جهت خدا فرموده است : ((كاش آن كسان كه ستم مى كنند مى دانـسـتـنـد كـه وقتى عذاب را مشاهده كنند، توانائى يكسره براى خداست و عذاب خدا بسيار سـخـت است ، زمانى كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند و عذاب را ببينند و روابطشان قـطـع شـود # و پـيـروان گـويند: اى كاش براى ما بازگشتى بود تا از آنها بيزار مى شـديـم ، چـنـانـكـه از مـا بـيـزار شـدند، اين چنين خدا اعمالشان را به آنها مايه افسوس و پـشـيـمـانـيـهـا نـشان مى دهد، و ايشان از آتش بيرون نشوند 165 تا 167 سوره 2)) امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر! ايشان به خدا پيشوايان و پيروان ايشانند.
12- الْحـُسـَيـْنُ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِى دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مَيْمُونٍ عَنِ ابْنِ أَبِى يَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ ثَلَاثَةٌ لَا يَنْظُرُ اللَّهُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقـِيـَامَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ مَنِ ادَّعَى إِمَامَةً مِنَ اللَّهِ لَيْسَتْ لَهُ وَ مَنْ جَحَدَ إِمَاماً مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِى الْإِسْلَامِ نَصِيباً
اصول كافى جلد 2 صفحه 203 روايت 12
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى يـعـفور گويد: شنيدم امام صادق عليه السلام مى فرمود: سه كسند كه در روز قيامت بآنها نظر نكند و پاكشان نسازد و عذابى دردناك دارند: كسيكه امامتى را كه از جانب خـدا نـدارد ادعـا كند و هر كه امام از جانب خدا را انكار كند و آنكه معتقد باشد ايندو از اسلام بهره ئى دارند.
* كسيكه خداى عزوجل را بدون امامى از جانب او ديندارى كند *
بَابٌ فِيمَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنَ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ
1- عـِدَّةٌ مـِنْ أَصـْحـَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ قَالَ يَعْنِى مَنِ اتَّخَذَ دِينَهُ رَأْيَهُ بِغَيْرِ إِمَامٍ مِنْ أَئِمَّةِ الْهُدَى
اصول كافى جلد 2 صفحه 203 روايت 1
ترجمه روايت شريفه :
ابـن ابـى نـصـر گـويـد: حـضـرت ابـوالحـسـن عـليـه السـلام دربـاره خـداى عـزوجل ((گمراه تر از آنكه هوس خويش را بدون هدايت خدا پيروى كند كيست ؟ـ 50 سوره 28 ـ)) فـرمود: يعنى كسيكه راءيش دينش باشد بدون امامى از ائمه هدى . (يعنى امامى را كه خدا رهبر و هادى او قرار داده رها كند و طبق راءى سليقه خويش براى خود امامى بتراشد و در اصول و فروع دين بقياس و استحسان و نظرات شخصى خويش اكتفا كند).
2- مـُحـَمَّدُ بـْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِينٍ عـَنْ مـُحـَمَّدِ بـْنِ مُسْلِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ وَ مـَثـَلُهُ كَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِيهَا وَ قَطِيعِهَا فَهَجَمَتْ ذَاهِبَةً وَ جَائِيَةً يَوْمَهَا فَلَمَّا جَنَّهَا اللَّيْلُ بَصُرَتْ بِقَطِيعٍ مَعَ غَيْرِ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَبَاتَتْ مَعَهَا فِى رَبـَضـَتـِهـَا فـَلَمَّا أَنْ سـَاقَ الرَّاعـِى قـَطـِيـعـَهُ أَنْكَرَتْ رَاعِيَهَا وَ قَطِيعَهَا فَهَجَمَتْ مُتَحَيِّرَةً تـَطـْلُبُ رَاعـِيـَهـَا وَ قـَطـِيـعـَهـَا فـَبـَصُرَتْ بِغَنَمٍ مَعَ رَاعِيهَا فَحَنَّتْ إِلَيْهَا وَ اغْتَرَّتْ بِهَا فَصَاحَ بِهَا الرَّاعِى الْحَقِى بِرَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ فَإِنَّكِ تَائِهَةٌ مُتَحَيِّرَةٌ عَنْ رَاعِيكِ وَ قَطِيعِكِ فَهَجَمَتْ ذَعِرَةً مُتَحَيِّرَةً نَادَّةً لَا رَاعِيَ لَهَا يُرْشِدُهَا إِلَى مَرْعَاهَا أَوْ يَرُدُّهَا فَبَيْنَا هِيَ كَذَلِكَ إِذَا اغـْتَنَمَ الذِّئْبُ ضَيْعَتَهَا فَأَكَلَهَا وَ كَذَلِكَ وَ اللَّهِ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَصْبَحَ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ ظَاهِراً عَادِلًا أَصْبَحَ ضَالًّا تَائِهاً وَ إِنْ مَاتَ عَلَى هَذِهِ الْحَالِ مَاتَ مِيتَةَ كُفْرٍ وَ نـِفـَاقٍ وَ اعـْلَمْ يـَا مـُحـَمَّدُ إِنَّ أَئِمَّةَ الْجـَوْرِ وَ أَتـْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا فَأَعْمَالُهُمُ الَّتِى يَعْمَلُونَهَا كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لَا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلَى شَيْءٍ ذَلِكَ هُوَ الضَّلَالُ الْبَعِيدُ
اصول كافى جلد 2 صفحه 203 روايت 2
ترجمه روايت شريفه :
مـحمد بن مسلم گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام مى فرمود: هر كه ديندارى خدا كند با عـبـادتـى كـه خـود را در آن بـزحـمت افكند ولى پيشوائى از جانب خدا براى خود نگرفته بـاشـد، كـوشـش او پـذيرفته نيست و او گمراهست و سرگردان و خدا كردار او را ناپسند دارد و حـكـايـت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خويش گم شود و تمام روز را بـا تـلاش در رفـت و آمـد بـاشـد و چـون شب بر او پرده افكند، گله ئى را كه از چوپان خـودش نـيـسـت بـبيند، بسوى آن گرايد و بآن فريب خورد و در خوابگاه آن گله بخوابد. هـنـگـامـيـكـه چوپان گله خود را حركت دهد، آن چوپان و گله ناشناس بيند، باز با شتاب و سرگردانى در جستجوى چوپان و گله خود برآيد، گوسفندانى را با چوپانش به بيند، بسوى آن گرايد و بدان فريفته شود، چوپان هم او را فرياد زند كه بيا و بچوپان و گـله خـود پـيـونـد كـه تـو از چـوپان و گله خود گم گشته و سرگردانى ، آن گوسفند هـراسـان و سـرگردان و تنها باين سو و آن سو زند و چوپانى هم ندارد كه بچراگاهش رهبرى كند يا بمنزلش رساند.
در هـمـيـن هـنـگـام گـرگ گـمشدن او را مغتنم شمارد و او را بخورد، چنين است بخدا اى محمد! حـال كـسـيـكـه از جـمـله ايـن امـت بـاشـد و او را امـامـى آشـكـار (يـعـنـى امـامـتـش بـا دليـل مـتقن ثابت شده ) و عادل از طرف خداى عزوجل نباشد، او گمشده و گمراهست اگر بر اين حال بميرد، با كفر و نفاق مرده است .
بـدان اى مـحـمـد! كـه پـيشوايان ستمگرى و پيروانشان از دين خدا بركنارند، خود گمراه گـشـته و مردم را گمراه كرده اند، اعماليكه بجا مى آورند، مانند خاكسترى باشد كه تند بـادى در روز طوفانى بدو زند چيزى از آنچه كسب كرده اند بدستشان نيايد، اينست همان گمراهى دور.