دیدی یادم رفت از نی نی نگاهت سهمم را بردارم؟
کنار عطر نسیم و صدای تنهایی بگذارم
پنهان کنمش برای روز مبادا...
دیدی یادم رفت تنها موی سفیدت را بردارم
کنار برف زار شقیقه هایم بگذارم....
هر روز نگاهش کنم و خوشحال تر......
که یک روز به پایان نزدیکتر شده ام.........
که یک سفید دیگر یعنی ........پایان این همه سیاهی......
دیدی یادم رفت بگویم.... دوستت دارم
و تو بگویی دروغ است و لبخند بزنم
و تو بگویی چه لبخند پرمعنایی
دیدی یادم رفت بگویم دروغ که معنا ندارد.........
دیدی باز باران بارید و تو و سنگفرشهای مهربان قدیمی
یادتان نبود.....
دیدی گفتم پیش از بارانی دوباره عاشق می شوی
و تو خندیدی
و گفتی محال است...
دیدی یادم رفت آخرین چای
را مزه مزه کنم قبل از نوشیدن
شاید تلخی امروز یادم برود
دیدی یادم رفت؟؟
حالا نه روز مبادایی است و نه بارانی و نه موی سفیدی
نه لبخندی و نه حال محالی و نه چای تلخ
نه دروغی ...نه دروغی
و دیگر هیچ حقیقتی تلخ تر از این راستی نیست
راست می گویند:
غروب برای عاشقی وقت مناسبی نیست
اما حیف که هر چه می گردم موی سیاهی نیست
دیدی یادم رفت؟؟