به نام خدا
امشب شب آخرین پنج شنبه ساله
...
.
.
به نام خدا
امشب شب آخرین پنج شنبه ساله
...
.
.
دلم ميگيره از هواي ابري ، ميآم ميشينم بغل يه قبري!
يهو دلم از همهچي سير ميشه ، اشکام از اين چشا سرازير ميشه!
نه ميتونم مرگتو باور کنم ، نه ميتونم دوريتو از بر کنم!
دست خودم نيست غم خزونه ، ميخوام که لااقل دلت بدونه!
غمگينتر از غروبم ، عاشقتر از ستاره ،
عکست به غير حسرت ، هيچي واسم نداره!
دردم يکي دو تا نيست ، من بيتو مشق دردم ،
دست خودم اگر بود ، بعد از تو دق ميکردم!
غروب پنجشنبهست و دلم هواتو کرده ، هواي اين حوالي بدجوري بيتو سرده!
رفتي ولي هواي دل مارو داشته باش ، کاشکي که ديدن تو نميکشيد به اي کاش!
ميخوام بازم ببينم غربت اون چشاتو ، بيا بذار تموم شه هواي ابري با تو!
مونده ازت برام به يادگاري ، گريه و بغض ، غربت و بيقراري!
گفته بودي ميخوام برم ولي نه .. نگفته بودي منو جا بذاري .. ...!
غمگينتر از غروبم ، عاشقتر از ستاره ،
عکست به غير حسرت ، هيچي واسم نداره!
دردم يکي دو تا نيست ، من بيتو مشق دردم ،
دست خودم اگر بود ، بعد از تو دق ميکردم!
شب رفتنت عزیزم,هرگز از یادم نمیره
واسه هرکسی که میگم قصه شو , آتیش میگیره
دل من یه دریا خون بود ,چشم تو یه دنیا تردید
آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید
شب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفت و جون داد
زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون داد
غما اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن
پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن
تو چرا از اینجا رفتی تو که مثل قصه هایی
گلم از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی
شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر
نقره ی اشکای من شد دور گردنت یه زنجیر
شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن
قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن
شب رفتنت که رفتی گفتی دیگه چاره ای نیست
دیدم اون بالا ها انگار عکس هیچ ستاره ای نیست
شب رفتن تو یاسا دلمو دلداری دادن
اونا عاشقن ولیکن تنها نیستن که زیادن
بارون اون شب دستشو از سر چشمام بر نمی داشت
من تا میخواستم ببارم هرکسی میدید نمیذاشت
شب رفتن تو رفتم سراغ تنها نوارت
اون که واسه م همه چی بود , آره تنها یادگارت
سرنوشت ما یه میدون , زندگی اما یه بازی
پیش اسم ما نوشتن حقته باید ببازی
شب رفتن تو خوندن واسه من همه لالایی
یکی میگفت که غریبی یکی میگفت بی وفایی
شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن
آشنا ها برای زخم وا شده م مرهم آوردن
شب رفتن تو تسبیح از دست گلدونا افتاد
قلب آرزوهام انگار واسه ی همیشه وایساد
شب رفتن تو غربت, جای اونجا , اینجا پیچید
دل تو بدون منظور رفت و خوشبختیمو دزدید
شب رفتن تو دیدم یکی از قناری ها مرد
فرداش اما دست قسمت اون یکی هم با خودش برد
شب رفتن تو چشمات راست راستی چه برقی داشتن
این همه آدم چرا من , پس با من چه فرقی داشتن
شب رفتنت پاشیدم همه اشکامو تو کوچه
قولتو آروم گذاشتم پیش قرآن لب طاقچه
شب رفتنت دلم رفت پیش چشمایی که خیسن
پیش شاعرا که دائم از مسافر می نویسن
شب رفتن تو دیدم تا که غم نیاد سراغت
هیچ زمون روشن نمیشه واسه ی کسی چراغت
شب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر
روی شیشه مون نوشتم می مونم به پات مسافر
برو تا همه بدونن , سفرم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست
برو تا همه بدونن , سفرم اینقدا بد نیست
واسه گفتن از تو اما هیچکی شاعری بلد نیست
غصه نخور مسافر، اينجا ما هم غريبيم
از ديدن نور ماه، يه عمره بینصيبيم
فرقی نداره بی تو، بهارمون با پاييز
نمیبينی که شعرام، همه شدن غمانگيز؟
غصه نخور مسافر، اونجا هوا که بد نيست
اينجا ولی آسمون، اشکريختنم بلد نيست
غصه نخور مسافر، فدای قلب تنگت
فدای برق نازِ اون چشای قشنگت
غصه نخور مسافر، تلخه هوای دوری
من که اينو میدونم، که تو چقدر صبوری
غصه نخور مسافر، بازم میآيی به زودی
ما رو بگو چه کرديم، از وقتی تو نبودی
غصه نخور مسافر، غصه اثر نداره
از دل تو میدونم، هيچکی خبر نداره
غصه نخور مسافر، رفتيم تو ماه اسفند
ارديبهشت که میشه، تو برمیگردی، لبخند
غصه نخور مسافر، هميشه اينجوری نيست
هميشه که عزيزم، راهت به اين دوری نيست
غصه نخور مسافر، تولد دوباره
غصه نخور مسافر، غصه نخور ستاره
غصه نخور، مگه تو، کنار دريا نيستی
من چشمبرات میمونم، ببين، تو تنها نيستی
غصه نخور مسافر، غصه کار گلا نيست
سفر يه امتحانه، به جون تو بلا نيست
غصه نخور مسافر، تو خود آسمونی
در آرزوی روزی، که بيايی وُ بمونی
به روي گونه تابيدي و رفتي
مرا با عشق سنجيدي و رفتي
تمام هستي ام نيلوفري بود
تو هستي مرا چيدي و رفتي
کنار انتظارت تا سحر گاه
شبي همپاي پيچک ها نشستم
تو از راه آمدي با ناز و آن وقت
تمناي مرا ديدي و رفتي
شبي از عشق تو با پونه گفتم
دل او هم براي قصه ام سوخت
غم انگيزست تو شيداييم را
به چشم خويش فهميدي و رفتي
چه بايد کرد اين هم سرنوشتي ست
ولي دل رابه چشمت هديه کردم
سر راهت که مي رفتي تو آن را
به يک پروانه بخشيدي و رفتي
صدايت کردم از ژرفاي يک ياس
به لحن آب نمناک باران
نمي دانم شنيدي برنگشتي
و يا اين بار نشنيدي و رفتي
نسيم از جاده هاي دور آمد
نگاهش کردم و چيزي به من نگفت
توو هم در انتظار يک بهانه
از اين رفتار رنجيدي و رفتي
عجب درياي غمناکي ست اين عشق
ببين با سرنوشت من چها کرد
تو هم اين رنجش خاکستري را
ميان ياد پيچيدي و رفتي
تمام غصه هايم مقل باران
فضاي خاطرم را شستشو داد
و تو به احترام اين تلاطم
فقط يک لحظه باريدي و رفتي
دلم پرسيد از پروانه يک شب
چرا عاشق شدي در عجيبي ست
و يادم هست تو يک بار اين را
ز يک ديوانه پزسيدي و رفتي
تو را به جان گل سوگند دادم
فقط يک شب نيازم را ببيني
ولي در پاسخ اين خواهش من
تو مثل غنچه خنديد و رفتي
دلم گلدان شب بو هاي رويا ست
پر است از اطلسي هاي نگاهت
تو مثل يک گل سرخ وفادار
کنار خانه روييدي و رفتي
تمام بغض هايم مثل يک رنج
شکست و قصه ام در کوچه پيچيد
ولي تو از صداي اين شکستن
به جاي غصه ترسيدي و رفتي
غروب کوچه هاي بي قراري
حضور روشني را از تو مي خواست
تو يک آن آمدي اين روشني را
بروي کوچه پاشيدي و رفتي
کنار من نشستي تا سپيده
ولي چشمان تو جاي دگر بود
و من مي دانم آن شب تا سحرگاه
نگاران را پرستيدي و رفتي
نمي دانم چه مي گويند گل ها
خدا مي داند و نيلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا هميشه
تو از اين شهر کوچيدي و رفتي
جنون در امتداد کوچه عشق
مرا تا آسمان با خودش برد
و تو در آخرين بن بست اين راه
مرا ديوانه ناميدي و رفتي
شبي گفتي نداري دوست من را
نمي داني که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمي که آن را
به زيبايي پسنديدي و رفتي
هواي آسمان ديده ابريست
پر از تنهايي نمنک هجرت
تو تا بيراهه هاي بي قراري
دل من را کشانيدي و رفتي
پريشان کردي و شيدا نمودي
تمام جاده هاي شعر من را
رها کردي شکستي خرد گشتم
تو پايان مرا ديدي و رفتي
تو رفتهای
مرغان دریایی
نامت را شیون میکنند
خیال سرد
چونان ملکه برفها
در کنارم مینشیند
غروب امواج سرخش را
به ساحل سنگی میکوبد
من سرم را به دیوار جدایی
تا تو رفتی همه گفتند :
از دل برود هر آنکه از دیده برفت
و به ناباوری و غصه من خندیدند !
کاش می آمدی و می دیدی
که در این عرصه دنیای بزرگ
چه غم آلوده جدایی هایی ست .
و بدانی که
از دل نرود هر آنکه از دیده برفت . . .
بهار بود و تو بودي و عشق بود و اميد...
بهار رفت و تو رفتي و هرچه بود گذشت...
تو بارون که رفتی شبم زیرو رو شد......
وقتي که تو رفتي خورشيد نمرده
دريا و بيابان خدا دست نخورده
وقتي که تو رفتي، قلبي نشکسته
اشکم نشده سيل و مرا سيل نبرده
وقتي که تو رفتي، وقتي که تو رفتي
انگار نه انگار که از تو اثري بود
انگار نه انگار که بيدادگري بود
انگار نه انگار که عشقي به سري بود
انگار نه انگار که در دل شرري بود
وقيت که تو رفتي، وقتي که تو رفتي
انگار که عشقي به دلي نطفه نبسته
انگار که مستيم و سبويي نشکسته
انگار که عمري بر باد نرفته
انگار که در دل اميدي ننشسته
وقتي که تو رفتي، چشم من خسته، بي خواب نمانده
وقتي که تو رفتي، در سينه دل من، بي تاب نمانده
برو برو که دگر آشنا نمي خواهم
به درد خو گرفتم و دوا نمي خواهم
تو قبله گاه مني، من ز قبله بيزام
تو گر خداي مني، من خدا نمي خواهم
ما چون ز دري پايي کشيديم، کشيديم
اميد ز هر کس که بريديم، بريديم
دل نيست کبوتر که چو برخاست، نشيند
از گوشه بامي که پريديم، پريديم
امشب به سوگ آرزوهایم نشسته ام و در غم نبودنت اشک فراق می ریزم ...
امشب شمع حسرت آرزوهای برباد رفته ام ذره ذره آب می شود ....
امشب برای مرگ آرزوهایم لباس سیاه می پوشم ...
کاش امشب کسی برای عرض تسلیت به خانه دلم می آمد......
کاش امشب تو بودی و دلداری ام میدادی و دفتر کال آرزوهایم را ورق میزدی...
اما... اما افسوس که تو نیستی و زندگی بی تو قشنگ نیست
از وقتی رفتی دلم توغصه ها اسیره
شاید روزی هزار بار ارزوداره بمیره
نیستس ببینی چی شد اون عشق پاك و نازت
شدم مثل یه گل كه خشكیده توی باغچه
چشمام طاقت نداره همش داره می باره
بغضم امون نمی ده دستام داره می لرزه
شدم مثل پرنده اسیر این قفسم
نمی زارن كه بیام به دنبالت برگردم
نمی دونم چه كنم تو این دنیای بی رحم
از دوریت عزیزم گرفتار عذابم
http://www.pic.p30ask.com/images/093...9997810649.jpg
وقتی رفتی هرچی ستاره تو آسمون بودن رفتن
وقتی رفتی هرچی گل تو گلدون بود خشکیدن
وقتی رفتی درختی ها هم شکوفه ندادن
وقتی رفتی پرستوها هم تو آسمون خونه ام پر نزدن
وقتی رفتی حتی از آسمون نیومد یه قطر بارون
وقتی رفتی من هم شدم مثل اون شبای بی ستاره
مثل گلهای خشک تو باغچه
مثل برگای زرد درختا
مثل پرستو های آواره
شدم مثل اون ابری که هیچ گاه نبارید
وقتی رفتی من هم غروب کردم
آری من تا ابد غروب دلگیرم بی تو ...
وقتی رفتی غمی سیاه آسمان قلبم را فرا گرفتچطور باور کنم من...
وقتی رفتی دوچشمم باریدن گرفت
ای همدم تنهایی خلوت دل
وقتی رفتی روزم شبی تار شد
وقتی رفتی دیوارهای خانه هم رنگی دگر شد
رنگی زشت سیاه و کدر شد
ای همدل وهمدم
با که بنشینم بگویم اینهمه غم
مادر ای ماه نور
از چه رو رفتی قلبم آزردی
رفتنت را چطور باور کنم من
تورفته ای من مانده ام
این زنده بودنم را
وقتی تو نیستی ؛ رنگ دریا را دوست ندارم، شب به پایان می رسد ، شب را نیزدوست ندارم؛ از لا به لای مریم های خفته با فانوسی کم سو راهی به سویت می جویم وتو نیستی، نیستی تا ببینی که چقدر امشب آسمان زیباتر است اما این آسمان را نیز دوستندارم.
سالهاست که از قاصدک خوش خبرم بی خبرم . شاید این بار او مرا دوست نداشت ،شاید این بار ، باری فزون تر در پیش داشت و ای کاش در لحظه ی سنگین وداع چشمهایش رابه زمین می دوخت تا نمی توانستم از نگاهش تندیسی سازم از جنس پروانه های دشتخاطره.
عقربه های زمان به کندی می گذرند ، شاید می خواهند فرصتم را دوچندانکنند،اما حتی یاسمن ها نیز این را می دانند که کاری از دست من ساخته نیست وتنها درکنج خلوت این اتاق ، من و ماندم و تجسم یک رؤیا ، من ماندم و اشک های التماس ، منماندم و دست هایی به سوی آسمان بی کران هستی . صدایش می کنم و صدایی نمی شنوم ،کلامش را می خوانم و خوانده نمی شوم، به خاک می افتم و اعتنایی نمی بینم ، اما اینبار قسمت می دهم به پاکی و قداست فرشتگانت، اگر گاهی آنی نبودم که می خواستیدریایی از ندامت و حسرتم را بپذیر.
لحظات درگذرند و از آنها چیزی نمی ماند جز لحظه های خاموش بیداری. باز همبهاری دیگر در راه است ، می گویند بهار فصل زیبایی هاست اما تو خودت خوب می دانی کهبهار من هیچ گاه بازنخواهد گشت.
بغضی عجیب در گلویم بهانه تو را می گیرد، هر دم با قطرهای گرم مرا می سوزاند، شکایت ها در نهان دارد و می داند که اگر لب گشاید از من چیزی باقی نخواهد ماند تابه نجوای شبانه اش تسلی بخشم، آرامش کنم و قاب عکس خالی کنار پنجره را برایش باتصوری خیالی مزین کنم.
گاهی وقت ها قلب زمانه از سنگ می شود و اینگونه سرنوشت، ردّپایی عمیق برپیشانی آنهایی که ماندند و سعادت نداشتند نقش می زند.
کاش می شد من به جای تو می رفتم!
زیر این هق هق بارون، یه نفر دلش شکسته
یه نفر شبیه بارون، سرد و بیقرار و خسته
یه نفر که چشم خیسش پره از جاده و عابر
یه نفر مثل پرنده که دلش تو آسمونه
اما پرهاشو شکستن، رو زمین باید بمونه
رو زمین باید بمونه ، بمونه تا بینهایت
تا یه روزی اون مسافر بیاد و تموم شه غربت
آره اون مسافری که از میون پیچ و خم ها
میاد و می شکنه یک شب قفل نفرینی غم را
من همون اسیر غربت، من همون پرنده بودم
تو همون مسافری که شعر چشماشو سرودم
قطب من، مسافر من! بسه قصه صبوری تو بیا تا این پرنده نمیره از غم دوری
هیچ گاه باور نکن که نبودنت را باور کنم
هیچ گاه باور نکن که به نبودنت عادت کنم
شاید به اجبار زمانه نبودنت را تحمل کنم اما اینکه نباشی را نه
تو انچنان در جانم و روحم رخنه کردی که با من یکی شدی
پس نمی توانی با من نباشی
روزی به سراغ من آمد و چند شاخه گل سرخ به من داد... آنقدر خوشحال بود که خودش را در آغوشم انداخت و گفت: بگو دوستت دارم؟ او را محکم در آغوش گرفتم ولی نگفتم دوستت دارم... روزی دیگر به سراغم آمد و شاخه گلی به من داد و گفت: فقط امروز بگو دوستت دارم؟ دستهایش را در دست گرفتم ولی نگفتم دوستت دارم... چند روزی گذشت و او در بستر بیماری افتاد. با چند شاخه گل زرد به سراغش رفتم و گفت: فقط امروز بگو دوستت دارم؟ بوسه ای بر لبانش زدم ولی نگفتم دوستت دارم... چند روزی گذشت و به سراغش رفتم... دیدم پارچه ی سفیدی روی صورتش کشیدند... پارچه را کنار زدم و تازه فهمیدم چقدر دوستش دارم... فریاد زدم: دوستت دارم... چون اگر وجودت نبود زندگی هم نبود...!!
خدایاااااااااااااا
بعد رفتنت عزیزم نای موندنم نمونده
دلم من جوونی کرده اگه باز حرفی پرونده
بعد رفتنت عزیزم . نای زنده بودنم نیست
تو سرم فکر تو اما تو دلم جای تو خالی
بعد رفتنم عزیزم اشکام یادگار می مونه
اگه باز تنهام بزاری میمونم بی اشیونه
بعد رفتنم عزیزم می فهمی که دل نبستی
میفهمی یه بیوفائی رفتی و عهدو شکستی
میرم اماخیلی سخته برو اما خیلی تنهام
هنوزم عطرت پیچیده توی روزهام توی شبهام
می دونی دردم زیاده تو نپاش نمک به زخمهام
باز بیا حرف مو بشنو نه نگو دروغ حرفهام
بعد رفتنم عزیزم اشکام یادگار می مونه
اگه باز تنهام بزاری میمونم بی اشیونه
بعد رفتنم عزیزم می فهمی که دل نبستی
میفهمی یه بیوفائی رفتی و عهدو شکستی
گفتم که رفتنت یه روز ، قاب دلم رو می شکنه
گفتی که این بخت تو بود ، تقدیر تو شکستنه
هر وقت که بارون میزنه تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی،هنوزم عاشق ترینم
گفتم بمون اونروز میاد، غصه هامون تموم می شه
گفتی اگه با هم باشیم ،لحظه هامون حروم می شه ه
هر وقت که بارون میزنه، تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی، هنوزم عاشق ترینم
آه آه ...آه آه...
وقتی رفتی همه دنیا روسرم ،انگاری خراب شد ودلم شکست
قلب من زانوی غم بغل گرفت
هر وقت که بارون میزنه، تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی، هنوزم عاشق ترینم
هر وقت که بارون میزنه، تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی، هنوزم عاشق ترینم
هنوزم عاشق ترینم
از وقتی رفتی هیچکسی ،همدرد وهمرازم نشد
هیچکسی حتی یه دفه ،هم غصه سازم نشد
رفتی ولی بدون هنوز ،عاشقتم تا پای جون
دل بهاریم عاشقه ،چه تو بهار چه تو خزون
هر وقت که بارون میزنه تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی هنوزم عاشق ترینم
هر وقت که بارون میزنه تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی هنوزم عاشق ترینم
و اکنون تو با مرگ رفته ای ؛
و من این جا ، تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس ، گامی به تو
نزدیک تر می شوم
این زندگی من است
يادت باشه
.گاهي وقتا مثلاً آخر شب که مي خواي بخوابي
يه دل تنهايي هست که يکم اونور تر از تو مي تپه واسه تو
يادت باشه که فقط تو بودي که تونستي وارد قلبم بشي
بدون اينکه قفلشو بشکني
يادت باشه من هر شب با اسمت همصدا مي شم
و تو روياهام با تو حرف مي زنم تا سبک شم
تويي که حتي يادت و خيالت هم آرامش بخشه
هيچ مي دوني که وقتي يه کوچولو ازم دور ميشي من چقدر غصه دار ميشم؟
اون موقع است که چشماي غمگينم دنبال چشماي سياه قشنگت مي گرده
که با هر بار نگاه کلي انرژي ازشون دريافت کنه
دستام دنبال دستاي مهربونت مي گرده تا احساست کنه
بدونه که هستي
.هميشه مي موني
.خودت مي دوني که اين واژه ها نمي تونن اون چيزي که تو عمق وجودمه ابراز کنن
.وقتي مي خوام از تو بنويسم نه تنها واژه ها در مقابلت کم ميارم
بلکه حتي به احترام حضور سبز و مهربونت سره تعظيم در مقابلت خم مي کنند
روزهای بی تو بودن شکنجه است
آزار هرروزه است
نمیمیرد اینهمه درد
سوگواری شادی تا آخر عمرست ......
صدای باد را بشنو که آواز کهنۀ غمگینی می خواند .
می داند که امروز تو را ترک می گویم .
برایم گریه مکن . . .
زیرا قلبم در راهی که می رود خواهد شکست .
خداحافظ عشق من . . .
خداحافظ . . . خداحافظ ای تنها محبوبم . . .
تا زمانی که مرا به یاد آوری هرگز چندان دور نخواهم بود .
خداحافظ عشق من . . . من همیشه به تو وفادار می مانم .
پس مرا در رؤیایت جای ده تا زمانی که پیش تو باز گردم .
ستارگان را در آسمان ببین .
و آنها به هر کجا که بروند با درخشش خود با من خواهند بود .
و من آرزو می کنم که هر چه زوردتر مرا به خانه راهنمایی کند .
خداحافظ عشق من . . .خداحافظ عشق من . . . خداحافظ . . .
تا زمانی که مرا بیاد آوری هرگز دور نخواهم بود .
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب ، بی درد و غصه
دیگه کابوس زمستون نمی بینی ؛ توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرت رونمیسوزونه ، جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی یا با تردید که بری یا که بمونی
رفتی و آدمکها رو جا گذاشتی ... قانون جنگل و زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی ؛ تو تو جنگل نمی تونستی بمونیخوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب ، بی درد و غصه
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا که خدا برات لالایی می گه
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب ، بی درد و غصه
می دونم می بینمت یروز دوباره .... توی دنیایی که آدمک نداره....
اشك بر روي صفحه ي كاغذ فرو مي ريزد وقلبم ازرنج ودوري تو حكايت مي كند انگاركه تمامي غمها به
سويم پرواز مي كنند ديگر نيستي تا پنجره ي چشمانم را به رويت بگشايم .ديگر نيستي تابرايم تبسم
كني ومن از لبخندشيرينت قصه شادي را نظاره كنم اي سروپا همه خوبي به تو مي انديشم : عزيزم سلام
هم اكنون كه برايت مي نويسم هوا سرد وغم انگيزاست آسمان پراز ابرهاي سياه مي باشد ودلم سخت گرفته
وتصوير تو هم توی یه قاب با یه روبان مشکی به دورش رو به رومه
نگاهت كردم براي آخرين بار و يك بار براي هميشه اشك ريختم، ديگر در توانم نيست.
تاب دوري تو را ندارم. تو رفته اي و قلب مرا، فكر مرا، همه وجود مرا همراه خودت برده اي و من سست و بي روح ساعت هاي متمادي به دوردست ها خيره ميشوم، به افق، همانجا كه آسمان و زمين به يكديگر پيوند خورده اند تا شايد نشاني از تو بيابم، نشاني از بازگشت تو، اما تو نيستي، هيچ چيز نيست. سكوت مطلق و من نااميد تر از هميشه باز هم با خيال تو چشم هاي پر از آشوب خويش را بر هم ميگذارم
و به دلم، دل بيقرارم التماس ميكنم، كمي آرام تر باش، ميخواهم بخوابم تا شايد خواب معبودم را ببينم. ولي او بي تاب است، آرام نمي گيرد، تا وقتي تو برگردي!
و من باز به افق خيره شده ام و چه بيهوده فرياد ميزنم بازگشتت را
این را می دانم
که تورفته ای ودیگرنخواهی برگشت
وازتوفقط تاریکی توی دلم مانده است
اما سالهاست توی این تاریکی ها به
دنبال تو میگردم که شاید برگردی
من که نمیشه باورم
من که نمیشه باورم تویی که بی وفا شدی
تو هم مثل غریبه ها رفتی ازم جدا شدی
اون همه بی وفا شدی
خنده های همیشگیت اون قهر و اون بهونه هات
اون دوتا چشم عاشق با شرم روی گونه هات
اون عشق و خاطراتت وچه طور فراموشش کنم
ون قلب پاک و عاشق چه طور فراموشش کنم
چرا تو دل دادی به خاک یار فرشته ها شدی
حالا که اینجا بی کسم چه طور فراموشت کنم
اخه خدا چه کار کنم ؟ با این همه غصه وغم
وقتی نیستی پیش من بگو چه جوری سر کنم
نیستی اخه دق میکنم
کارم اینه که تا ابد بشینم و گریه کنم
بیام کنار خاک تو از ته دل صدات کنم
رسمش نبود عزیز دل
بری و تنهام بزاری
من موندم و خیال تو
با رویا های بی كسی
دل نگرون و بی كسم
توی شبهای مهتابی
اشفته حال منتظرم
تا تو بیای از تاریكی
نگاه بارونی من
همیشه چشم به در داره
تا تو بیای ازتاریكی
بگی تو هم دوستم داری
غرق توهم شده ام
تو این دنیای كاغذی
سخت شده زندگی برام
تو باتلاق سردرگمی
تو بارون که رفتی
شبم زیر و رو شد
یه بغض شکسته
رفیق گلوم شد
تو بارون که رفتی
دل باغچه پژمرد
تمام وجودم
توی آینه خط خورد
هنوز وقتی بارون
تو کوچه می باره
دلم غصه داره
دلم بی قراره
نه شب عاشقانه است
نه رویا قشنگه
دلم بی تو خونه
دلم بی تو تنگه
یه شب زیر بارون
که چشمم به راهه
می بینم که کوچه
پر نور ماهه
تو ماه منی که
تو بارون رسیدی
امید منی تو
شب نا امیدی
روزای عاشقی همه رفته از یاد تو
هیچ کدوم حتی نمونده تو خاطرات تو
آخ چقدر سخته جدایی
رفتنت واسه همیشه
جدایی همیشه
اون روزای عاشقی همه رفته از یاد تو
هیچ کدوم حتی نمونده تو خاطرات تو
آخ چقدر سخته جدایی
رفتنت واسه همیشه
جدایی همیشه
موندگاره توی یادم
خاطرات تلخ و شیرینی که از تو دارم
آره عشقت همیشه توی قلب من میمونه
واسه همیشه
خدایا خیلی سخته
لحظه دل کندن از عشقم واسه همیشه
آخ تو میدونی چه سخته چه تلخه
جدایی همیشه
به نام عشق می خواستم به بلندی نامت شعری بگویم تمام قافیه ها حقیر شدندن واژه ای همتای نامت رنگ حضور ندارد به نام نامی عشق نامیدمت جز تو قافیه ای برای عشق نیست
هرچه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد از دل ما نرود مهر و وفا بدتر شد مثلا خواستم این بار که موقر باشم و به جای تو بگویم که شما بدتر شد آسمان وقت قرار من و تو ابری بود تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد چاره دارو و دوا نیست که حال بد من بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
می گویند شیشه ها احساس ندارند ! ولی وقتی روی شیشه بخار گرفته ای نوشتم
... دوستت دارم آرام گریست
وقتی تو رفتی شمع روشن شبهایم خاموش شد ،
پنجره رو به زیبایی و رو به آغوش مهربانت بسته شد ،
چشمه لبم خشک خشک شد ،
و آغوشم تنها بهانه تورا می گرفت!
وقتی تو رفتی آتش غم دوری و فاصله در وجودم شعله ور شد ،
آسمان چشمانم ابری و دل گرفته شد و
غروب غمگین عشق در آسمان قلبم نشست!
وقتی تو رفتی دنیا برایم عذاب شد ،
و ثانیه ها برایم پر ارزش تر از گذشته شدند!
وقتی تو رفتی نگاهم دائم به ثانیه ها و لحظه های
زندگی بود تا هر چه زودتر بگذرد و
دوباره تو را در کنارم خودم احساس کنم!
وقتی تو رفتی همدم من دو مرغ عشق شدند و
رفیق شب و روز من تنهایی شد!
تو که رفتی شهر برایم غربت شد ،
و خانه برایم یک زندان پر از شکنجه و عذاب شد!!
تو که رفتی چشمانم همیشه در حال بهانه گرفتن بود ،
و دستهایم همیشه لرزان!
تو که رفتی هیچ حسی در وجودم نبود ،
و تنها آروزی تورا از خدای خویش داشتم!
وقتی تو رفتی هر روز به یاد تو و به فکر تو بودم
و هر شب نیز اگر خوابی به این
چشمهای خسته من می آمد خواب تو را می دیدم!
وقتی تو رفتی تنها به پایان جاده زندگی می اندیشیدم ،
و تنها نگاهم به پایان جاده که به تو میرسم
و تو را در آغوش خود می گیرم بود!
تو که رفتی من مانند ساحلی بودم که
در کنار دریای پر از عشق منتظر امواج محبت تو بودم!
وقتی تو رفتی ، نام سفر برایم یک کابوس وحشتناک شد
و دیگر از هر چه سفر بود نفرت داشتم!
تو که رفتی قلمم بر روی کاغذ خیسم
تنها از دوری و از رفتن تو می نوشت!
تو که رفتی عاشقی برایم پر درد تر و غمگین تر از گذشته شد !
وقتی تو رفتی هر زمان که پرستوها بر فراز
آسمان دلم پرواز میکردند به آنها می گفتم
سلام عاشقانه مرا به تو برسانند
و روزی تو را همراه با خود بیاورند
یعنی آن روز را خواهم دید.....
می گن رفتی
آره
بدون اینکه به من بگی رفتی
برای همیشه
به چشمام نگاه کن
رودی از حسرت جاری شده
از چشمام
از چشمایی که هیچ وقت تر نشدن
برای هیچ کس
اشک نریختن
حالا
تو اشک گم شدن
چه فایده
دیگه واسه کی
حرف بزنم
به کی بگم
دوستت دارم
.........
من گمشدم
هیچ ردی از تو نیست
نه از تو
نه از چشمات
شب هامو آذین می بندم
به یاد تو
کدوم یاد؟
با رفتنت همه چی رفت
دیگه دلم برات تنگ نمیشه
آخه تو
انگار نه انگار
که من به یاد تو زنده بودم!!!!
نگاهت بيانگر راز دلت نبود ! کاش اينچنين بود.
نمي دانم رفتنت را ، به پاي کدامين گناه خود بگذارم ؟
عشقم ؟ صداقتم ؟ شايد هم صميميتم ؟
بگو تا بدانم !
من که تو را بارها و بارها از آن خود دانستم ،
حال چگونه باور کنم که مرا براي هميشه تا ابد و قيامت ترک کرده اي !
.
.
.
چگونه باور کنم ؟؟؟
و اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم می زنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر می شوم و این زندگی من است