درود خدمت دوستان عزیز.
از این به بعد هر کدام از دوستان،هر شعر یا جمله ادبی که دوست دارن در این قسمت بزارن تا بقیه هم بخونن و استفاده کنن.
عزیزانی هم که خودشون اهل شعر و شاعری هستن معرفی کنن و آثارشونو اینجا بزارن.
تشکر:^:
Printable View
درود خدمت دوستان عزیز.
از این به بعد هر کدام از دوستان،هر شعر یا جمله ادبی که دوست دارن در این قسمت بزارن تا بقیه هم بخونن و استفاده کنن.
عزیزانی هم که خودشون اهل شعر و شاعری هستن معرفی کنن و آثارشونو اینجا بزارن.
تشکر:^:
آنقدر دوست دارم كه تو كتاب جا نميشه
پي چاره ام با حرفاي الفبا نميشه
من كه هيچ، ساعتمم ديوونته دروغ كه نيست
تو از اون روزي كه رفتي خوابيده ، پا نمي شه
هي ميگم كاشكه يه روز معجزه شه با همديگه
دوسه ساعتي بريم كنار دريا ، نميشه
آسمون دلش گرفته ، مث اخماي تو ا...
يه گره افتاده رو پيشونيشو ، وا نميشه
نامتم با هام لجه ، ميخوام بذارمش كنار
آنقدر بد باهام ، هر چي كنم تا نميشه
مگه كم ناز چشاتو كشيدم دسته گلم ؟
كه ديگه يه ذره خندتم مال ما نميشه
سرخيا مال تو ، هر چي زرده بفرس واسه من
ماهي مثل تو كه پنهون لاي ابرا نميشه
ديدي خواستن ميون من و تو رو ابري كنن ؟
تو نگفتي بهشون بريد ، چه حرفا ،نميشه ؟
مگه از من چي شنيدي كه يهو دلت شكست
دل عاشق بيشتر از يك دفعه رسوا نميشه
چه شبايي كه نشستم تا سحر به اين اميد
كه به هر كسي به جز من بگي نه ، يا نميشه
روزي كه خواستي بياي پيشم مث ديوونه ها
از همه مي پرسيدم پس چرا فردا منيشه
اينه رسمش ؟ تا يه چيز شنيدي باورت بشه ؟
اين جوري كه قصه مون عبرت دنيا نميشه
يعني حق با شعر يه شاعر اون روزاش كه گفت ؟
برو مجنون واسه تو هيچ كسي ليلا نميشه
خوابتو ديدم و پرسيدم ازت كجا بودي /
گفتي طولانيه قصه ، توي رويا نميشه
يادته تماس گرفتم كه ببينم چي شده؟
گفتي بعدا ، جايي ام ، صحبتش اينجا نميشه
دفترم عادتشه ، فقط تو روش خط بكشي
خودتم خوب ميدوني بدون امضا نميشه
تو رو بايد تو تمام كتابا ، نه كمته
حرف تو خلاصه نيس ، پس توي انشا نميشه
چشاتو نميشه گفت چه رنگيه بس كه گلي
هيچ چشي ، چش نزنم ، انقد زيبا نميشه
راستي تو منو يادت رفته ،آره ؟
من همونم كه بدون تو شباش به غير يلدا نميشه
با خودت قرار گذاشتي ديگه اسممو نگي
جمله هات تموم ميشه ، با نمي خوام، با نميشه
باشه هر چي تو بگي قبول ، فقط اينو بدون
حكم قتلمم بدي ، هيچ كسي زيبا نميشه.
اگراشک ها نمی بود داغ ... ها
سرزمین وداع را می سوزاند
کسی را که خیلی دوست داری همیشه زود از دستش
میدهی
پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می
گیرد
هنوز بعضی از حرف هایت را به او نگفته بودی
هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی
همیشه این گونه بوده است کسی را که از دیدنش سیر نشده
ای
زود از دنیای تو می رود .
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :
پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ،
دلتنگی
افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی
نیافتم .
دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با آن روزهای شیرین عجین کرد
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن و به یاد تو
زیستن
و تنها از خاطرات گذشته تعذیه کردن می ترسم .
زندگی ام در اوج جوانی بین شب و روزهایی است که باید
بهترین
سال های زندگی ام باشد ، چنان به هم گره خورده است
که منجر به نابودی همه جانبه ام می شود .
ای کاش می تونستم از دستت فرار کنم
به چه زبانی بهت بگم ازت بدم میاد تو رو خدا دیگه دنبالم نیا
دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است
دست تو ، سایه تو همیشه بر سر آدم ها قدرت نمایی می کند
تا آدم ها خلق میشن تو موجود نفرت انگیز هم به دنیا میای
دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم
و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم
ازت متنفــــــــــرم سرنوشت شوم من
تا كدوم ستاره دنبال تو باشم
تا كجا بي خبر از حال تو باشم
مگه ميشه از تو دل بريد و دل كند
بگو مي خوام تا ابد مال تو باشم
از كسي نيس كه نشوني تو نگيرم
به تو روزي ميرسم من كه بميرم
هنوزم جاي دو دستات خالي مونده
تا قيامت توي دستاي حقيرم
خاك هر جاده نشسته روي دوشم
كي مياد روزي كه با تو روبرو شم
من كه از اول قصه گفته بودم
غير تو با سايه م نمي جوشم
:gol roz::gol roz::gol roz:
گئـچيب جـاندان اؤز ائليـه جـان وئرن
بابكم من آذربـايجــان اوغلويـام
آنـا يوردا اوره كدن عئشق بسلــه ين
بـابكم من آذربـايجــان اوغلويـام
ايللــر بـويـو ، جـللاد بـوينـو بـورمـوشام
سينـه گـريب دوشمـه نيمـي يورموشام
ائللريميــن خـيــدمتينــده دورمـوشــام
بـابكم من آذربـايجــان اوغلويـام
بـاغلي قوللا معتصــم'دن قــورخمــاديم
اؤلوم گلدي من سؤزومدن چـيخماديم
آل قانيمي مه ير اوزه يـاخماديم
بـابكم من آذربـايجــان اوغلويـام
تـاريخيمــي آل قــانيمــلا يــازميشــام
قودوزلارا دريــن قـبير قــازميشـام
كيم دئييري من يولومو آزميشام
بابكم من آذربـايجــان اوغلويـام
هوندور داغـام سئللــر منــي ييخـمادي
دوشمنيم ده اوزومه خــور بـاخمادي
آخدي قانيم گؤز ياشلاريم آخمادي
بـابكم من آذربـايجــان اوغلويـام
سينمــده بير يـانـار اود وار سـؤنـولمـز
شرف يولو گئده ن يـولچو دؤنولمز
محببتيم ائللــريمــــــــدن اوزولمـــــز
بـاشـي اوجـــا آذربـايجـــان اوغلويـام
قودرتيمي اؤز ائليمدن آلميشــام
چـراغ اولـوب قــارانليقــدا يــانميشــام
ظفـر مـــارشــي وطنيمــده چالميشـام
بـابكم من آذربـايجـــان اوغلويـام
ايـران بــدن آذربـايجــان جــانيمديـــر
تـوركو ديلــي دامــارلاردا قــانيمديــر
بورا منه وطنيمــديــر شانيمــديـــر
به نام یزدان پاک
کلیه دوستان توجه کنند پست قبلی که توسط علی آقا ارسال گردید به زبان آذری بوده و در اولین فرصت توسط علی آقا و یا خود بنده به زبان فارسی ترجمه خواهد شد.
قابل توجه مدیران و همکاران عزیز لطفا پست حذف نگردد .
با سپاس از همه شما عزیزان :^:
در باغ « بی برگی » زادم
و در ثروت « فقر » غنی گشتم.
و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.
و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.
و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.
و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.
و از « دانش » ، طعامم دادند.
و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.
و از « مهر » نوازشم کردند.
و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.
و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.
و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.
http://s1.picofile.com/momfilm/New%20Folder/4grfho8.jpg
ز پوچ جهان اگر دوست دارم
ترا، ای کهن بوم و بر دوست دارم
ترا، ای کهن پير جاويد برنا
ترا دوست دارم، اگر دوست دارم
ترا، ای گرانمايه، ديرينه ايران
ترا ای گرامی گهر دوست دارم
ترا، ای کهن زاد بوم بزرگان
بزرگ آفرين نامور دوست دارم
هنروار انديشه ات رخشد و من
هم انديشه ات، هم هنر دوست دارم
اگر قول افسانه، يا متن تاريخ
وگر نقد و نقل سير دوست دارم
اگر خامه تيشه ست و خط نقر در سنگ
بر اوراق کوه و کمر دوست دارم
وگر ضبط دفتر ز مشکين مرکب
نئين خامه، يا کلک پر دوست دارم
گمان های تو چون يقين می ستايم
عيان های تو چون خبر دوست دارم
هم ارمزد و هم ايزدانت پرستم
هم آن فره و فروهر دوست دارم
بجان پاک پيغمبر باستانت
که پيری است روشن نگر دوست دارم
گرانمايه زردشت را من فزونتر
ز هر پير و پيغامبر دوست دارم
بشر بهتر از او نديد و نبيند
من آن بهترين از بشر دوست دارم
سه نيکش بهين رهنمای جهان ست
مفيدی چنين مختصر دوست دارم
ابر مرد ايرانئی راهبر بود
من ايرانی راهبر دوست دارم
نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد
ازينروش هم معتبر دوست دارم
من آن راستين پير را، گرچه رفته ست
از افسانه آن سوی تر، دوست دارم
هم آن پور بيدار دل بامدادت
نشابوری هورفر دوست دارم
فری مزدک، آن هوش جاويد اعصار
که ش از هر نگاه و نظر دوست دارم
دليرانه جان باخت در جنگ بيداد
من آن شير دل دادگر دوست دارم
جهانگير و داد آفرين فکرتی داشت
فزونترش زين رهگذر دوست دارم
ستايش کنان مانی ارجمندت
چو نقاش و پيغامور دوست دارم
هم آن نقش پرداز ارواح برتر
هم ارژنگ آن نقشگر دوست دارم
همه کشتزارانت، از ديم و فاراب
همه دشت و در، جوی و جر دوست دارم
کويرت چو دريا و کوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشک و تر دوست دارم
شهيدان جانباز و فرزانه ات را
که بودند فخر بشر دوست دارم
به لطف نسيم سحر روحشان را
چنانچون ز آهن جگر دوست دارم
هم افکار پرشورشان را، که اعصار
از آن گشته زير و زبر دوست دارم
هم آثارشان را، چه پندو چه پيغام
و گر چند، سطری خبر دوست دارم
من آن جاودنياد مردان، که بودند
بهر قرن چندين نفر دوست دارم
همه شاعران تو و آثارشان را
بپاکی نسيم سحر دوست دارم
ز فردوسی، آن کاخ افسانه کافراخت
در آفاق فخر و ظفر دوست دارم
ز خيام، خشم و خروشی که جاويد
کند در دل و جان اثر دوست دارم
ز عطار، آن سوز و سودای پر درد
که انگيزد از جان شرر دوست دارم
وز آن شيفته شمس، شور و شراری
که جان را کند شعله ور دوست دارم
ز سعدی و از حافظ و از نظامی
همه شور و شعر و سمر دوست دارم
خوشا رشت و گرگان و مازندرانت
که شان همچو بحر خزر دوست دارم
خوشا حوزه شرب کارون و اهواز
که شيرينترينش از شکر دوست دارم
فری آذر آبادگان بزرگت
من آن پيشگام خطر دوست دارم
صفاهان نصف جهان ترا من
فزونتر ز نصف دگر دوست دارم
خوشا خطه نخبه زای خراسان
ز جان و دل آن پهنه ور دوست دارم
زهی شهر شيراز جنت طرازت
من آن مهد ذوق و هنر دوست دارم
بر و بوم کرد و بلوچ ترا چون
درخت نجابت ثمر دوست دارم
خوشا طرف کرمان و مرز جنوبت
که شان خشک و تر، بحر و بر دوست دارم
من افغان همريشه مان را که باغی ست
به چنگ بتر از تتر دوست دارم
کهن سغد و خوارزم را، با کويرش
که شان باخت دوده ی قجر دوست دارم
عراق و خليج تورا، چون ورازورد
که ديوار چين راست در دوست دارم
هم اران و قفقاز ديرينه مان را
چو پوری سرای پدر دوست دارم
چو ديروز افسانه، فردای رويات
بجان اين يک و آن دگر دوست دارم
هم افسانه ات را، که خوشتر ز طفلان
بروياندم بال و پر دوست دارم
هم آفاق رويائيت را؛ که جاويد
در آفاق رويا سفر دوست دارم
چو رويا و افسانه، ديروز و فردات
بجای خود اين هر دو سر دوست دارم
تو در اوج بودی، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم
دگر باره برشو به اوج معانی
که ت اين تازه رنگ و صور دوست دارم
نه شرقی، نه غربی، نه تازی شدن را
برای تو، ای بوم و بر دوست دارم
جهان تا جهانست، پيروز باشی
برومند و بيدار و بهروز باشی
شاعر : زنده ياد مهدی اخوان ثالث (م. اميد)
وطنیعنیایران
وطن يعنی چه، يعنی دشت صحرا؟
وطن يعنی چه، يعنی رود دريـــــــا؟
وطن يعنی چه، يعنی باغ، بیشـــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی كشت، ريشــه؟
وطن يعنی چه، يعنی شهر، خانه؟
وطن يعنی چه، يعنی آب، دانــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی كار، پيشـــــه؟
وطن يعنی چه، يعنی سنگ، تيشه؟
وطن يعنی همه آب و همه خــــاك
وطن يعنی همه عشق و همه پاك
وطن يعنی محبت، مهربانی
نثار هر كه دانی و ندانـــــی
وطن يعنی نگاه هموطن دوســــــت
هر آنجايی كه دانی هموطن اوست
وطن يعنی قرار بـــیقراری
پرستاری، كمك، بيمارداری
وطن يعنی غم همسايه خوردن
وطن يعنی دل همسايه بــــردن
وطن يعنی درخت ريشه در خاك
وطن يعنی زلال چشمه پـــــــاك
ستيغ و صخره و دريا و هامون
ارس، زاينده رود، اروند، كارون
دنا، الوند، كركس، تاقبستان
هزار و قافلانكوه و پلنگـــــــان
وطن يعنی بلنــدای دمــاونـــــد
شكيبا، دل در آتش، پای در بند
وطن يعنی شكوه اشترانكوه
به دريای گهر استاده نستوه
وطن يعنی سهند صخره پيكر
ستيغ سینه در سنگ تمنــدر
وطن يعنی وطن استان به استــــــان
خراسان، سيستان، سمنان، لرستان
كوير لوت، كرمان، يزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختيــاری
طبس، بوشهر، كردستان، مريوان
دو آذربـايجــان، ايــلام، گيـــــــلان
سنندج، فارس، خوزستان، تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجــــان
وطن يعنی دلی از عشق لبريز
گره باف ظريف فرش تبريــــــــز
وطن يعنی هنر يعنی سپاهان
حرير دستباف فرش كاشـــــان
وطن يعنی ز هر ايل و تباری
وطن را پاسبانی، پاسـداری
وطن يعنی دلير و گرد با هم
وطن يعنی بلوچ و كرد با هم
وطن يعنی سواران و سواری
لر و كرد و يموت و بختيــــاری
وطن يعنی سرای ترك با پارس
وطن يعنی خليج تا ابد فـــارس
وطن يعنی كتيبه در دل سنــگ
تمدن، دين، هنر، تاريخ، فرهنگ
وطن يعنی همه نيك و به هنجار
چه پندار و چه گفتار و چه كـردار
وطن يعنی شب رحمت شب قـــــدر
شب جوشن، شب روشن، شب بدر
وطن يعنی هم از دور و هم از دير
سـده ،نوروز، يلــدا ،مهرگـان ،تیـــــــر
هزاران خط و نقش مانده در ياد
صبـــا كلهر کــمالالملك بهــزاد
نكيسا باربد تنبور نی چنـــگ
سرود تيشه فرهاد در سنگ
سر و سرمايههای سرفرازی
حكيم و بوعلی سـينا و رازی
به اوج علم و دانش رهنوردی
ابوريحــان و صـدرا سـهروردی
به بحر علم و دانش ناخـدائی
عراقی رودكی جامی سنائی
وطن يعنی به فرهنگ آشنائی
دُر لفـــظ دری را دهخــــــدائی
وطن يعنی جهانی در دل جام
وطن يعنی رباعيــــات خيــــام
وطن يعنی همه شيرين كلامی
عفاف عشـــق در شـعر نظامی
وطن يعنی پيــام پند سعدی
زبان پيوسته در پيوند سعدی
وطن يعنی نگاه مولوی ســـــوز
حضور نور در شمس شب و روز
وطن يعنی هوا و حال حافظ
شكوه بــاور انـدر فـال حافظ
وطن يعنی بتيره دمدمه كوس
طلوع آفتاب شـــعر از طـــوس
وطن يعنی شب شهنامه خوانــدن
سخن چون رستم از سهراب راندن
وطن يعنی رهائی ز آتش و خون
خروش كاوه و خشـــم فريــــدون
وطن يعنی زبان حال سيمرغ
حديث يـال زال و بال سيمرغ
وطن يعنی گرامی مرز تا مرز
وطن يعنی حريم گــيو گـودرز
وطن يعنی اميد نااميدان
خروش و ويله گردآفريدان
وطن يعنی دل و دستی در آتش
روان و تن كــمان و آتـــــش آرش
وطن يعنی لگام و زين و مهميز
سواران قران و رخش و شبـديز
وطن يعنی شبح يعنی شبيخون
وطن يعنی جلال الدين و جيحون
وطن يعنی به دشمن راه بستن
به اوج آريـــوبــرزن نشســـــتــن
وطن يعنی دو دست از جان كشيدن
به تنگسـتان و دشتسـتان رسيـــدن
زمین شستن ز استبداد و از كين
به خــون گــرم در گــرمابه فــــين
وطن يعنی اذان عشــق گفـتن
وطن يعنی غبار از عشق رفتن
نماز خون به خونين شهر خواندن
مهاجـم را ز خرمشــــهر رانـــــدن
سپاه جان به خوزستان كشيدن
شهادت را به جـان ارزان خريـدن
وطن يعنی هدف يعنی شهامت
وطن يعنی شرف يعنی شهادت
وطن يعنی شهيد آزاده جانباز
شلمچه پاوه سوسنگرد اهواز
وطن يعنی شكوه سرفرازی
وطن يعنی ز عالم بينيازی
وطن يعنی گذشته حال فردا
تمـام سهم يك ملـت ز دنيـــا
وطن يعنی چه آباد و چه ويران
وطن يعنی همــين جــا يعنـی
ايــــــــــــــــــران
شاعر : عليرضا شجاعپور
ای ایران
ای ایران ای مرز پر گهر
ای خاکت سرچشمه هنر
دور از تو اندیشه بدان
پاینده مانی ، تو جاودان
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای ، من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو کی ارزش دارد این جان ما
پاینده باد ، خاک ایران ما
سنگ کوهت در و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کی برون کنم
بر گو بی مهر تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان بپاست
نور ایزدی همیشه رهنمای ما است
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما.
پاینده باد ، خاک ایران ما
ای ایران ای خرم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر آتش بارد به پیکرم
جز مهرت بر دل نپرورم
از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گلم
مهر اگر برون رود تهی شود دلم
مهر تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست اندیشه ام
در راه تو کی ارزشی دارد این جان ما
پاینده باد خاک ایران ما
« حسین گل گلاب»
تقديم به همه کساني که عشق را با تمام قداستش مي فهمند و ديگر هيچ................
دوستي نبض خوش آهنگ تن يک ماهي است
زندگي است
دوستي معني آسان شدن هر کاري است
دوستي معني برداشتن هر باري است
از دوش يکي
آن که بي هيچ سخن در دل ما جا دارد
دوستي سفره اي از خاطره هاست
دوستي يادگه خوبي هاست
دوستي معني ديدار دو چشم من و توست
دو نگاهي که وسيعند به اندازه عشق و روانند و زلال
مثل رودي که هزاران من درآيينه آن پيداست
داستاني است به اندازه شب
نقش چشمانم حلقه خوردن به نگاهي خسته است
که اميدش انگار به دو چشمان من است
دوستي حلقه اي از ياس سپيد بر تن نازک انگشت صداقت هاست
دوستي ياد تو کردن هاست
راست گفتن ساده بودن هاست
بي توقع بي اراده گريه کردن هاست
دوستي بوسه شب به تن سرد گل است
دوستي لحظه ناب با تو بودن هاست
دوستي پرده دريدن ز تن خسته دل بي نياز از واژه
صادقانه با وجودت ساده بودن هاست
دوستي شوق رسيدن به بلنداي زمان لمس هر ذره ز اعماق جهان
وتمناي فقط چشم تو کردن هاست دوستي باز براي تو سرودن هاست
قدمتي دارد اندازه تاريخ بشر
دوستي مقصد ما تا به نبودن هاست
با تو هستم ای حریم خستگی
لحظه ای بنشین و جانم تازه کن
نام خود در گوشه نامم گذار
نام خامم را پر از آوازه کن
در شکنج وحشت شبها بیا
خلوت تنهای این جانم ببین
محبس خاموش این عاشق نگر
در کنار خسته جانم نشین
شاهد غم باش و درد و التهاب
بی کسی تنها شدن با یادها
ترس بی معنا شدن در خاطره
در سکوتی گفتن فریاد ها
بودن و رفتن حدیث زندگی است
قبل از این رفتن تو بودن را بگو
نفرت ار خو.اهی برو با دیگران
عشق ار خواهی درون من بجو
دیگر این تنها شدن شد قسمتم
رفتنت را بر دلم آویختی
مانده ام تنهاترین وبی رفیق
جام غم را در گلویم ریختی
http://s1.picofile.com/momfilm/New%2...(2)/69fk75.jpg
این متن را خیلی دوست دارم خیلی زیاد
دلم هوای جرعه ای سکوت و تنهایی از پیاله ی دست هایت را کرده
دیگر از خدا هیچ نمی خواهم حتی تو را .....
و این بزرگترین دروغ منست عزیزم
مدت ها پیش وا میستاد جلوی دبیرستان تا مدرسه تموم بشه عشقش بیاد بیرون .
تا این اواخر هم که عشقش تو دانشگاه بود همه ی درآمد و پول جیبیش رو میداد برای شارژ تا با اون صحبت کنه.
ولی الان عشقش با یک آدم پولدار خوشتیپ ازدواج کرده (یا با زور مادرش یا بیشتر با فکر خیانت)
و اون با غمش پشت نت و وب گردی:crying::crying:
شقایق گفت: با خنده نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه
و من بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته
و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آن چه زیر لب
می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش افتاده بود اما
طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند
شود مرهم
برای دلبرش آن دم
شفا یابد
چنان چه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه از خاکم جداکرد و
به ره افتاد
و او می رفت و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد
پس از چندی
هوا چون کوره آتش زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت
به لب هایی که تاول داشت گفت: اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
و از این گل که جایی نیست؛ خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را چنان می رفت و
من در دست او بودم
و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه
روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد :ge1: کمی اندیشه کرد، آن گه
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت
زهم بشکافت
اما آه
صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب های او فریاد
بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
که تو تاج سرم هستی :ge1:
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل
و من ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و
نام من شقایق شد
http://s1.picofile.com/momfilm/New%2...i-to-bodan.jpg
سوگیلیم عشق اولماسا وارلیق بوتون افساندیر
عشق دن محروم اولان اینسانقا بیگاندیر
از سخن چينان شنيدم آشنايت نيستم
خاطراتت را بياور تا بگويم کيستم
سيلي هم صحبتي از موج خوردن سخت نيست
صخره ام هر قدر بي مهري کني مي ايستم
تا نگويي اشک هاي شمع ازکم طاقتي است
در خودم آتش به پا کردم ولي نگريستم
چون شکست آينه، حيرت صد برابر مي شود
بي سبب خود را شکستم تا بيننم کيستم
زندگي در برزخ وصل و جدايي ساده نيست
کاش قدري پيش از اين يا بعد از آن مي زيستم
انتظار خــــــــــوب!!!
امروز هم،
کنار فاصله هامان،
نشسته ام.
امروز هم،
دلم،
لبالب از اشتیاق توست.
باتو،
تمام شده این نا تمام من.
باتو،
لبریز از ستاره شده آسمان من.
باتو،
قرار گرفته دل بی قرار من.
با من بگو،
بگو،
بگو ای انتظار خوب،
آیا تو هم شده ای بیقرارِ من ؟؟
هم سلولی
انتظار نداشتم چون محکوم به حبس ابد بودم ،
تو هم فکر فرار را از سرت بیرون کنی
انتظار نداشتم شریک غم هام بشی و شادیهای کوچکت رو به من تعارف کنی...
انتظار نداشتم وقتی از پشت میله ها، آزادی رو نگاه می کنی،
من رو هم تو رویاهات ببینی
انتظار نداشتم وقتی یواشکی کلیدها رو از جیب نگهبان برداشتی، منو مَحرم بدونی...
انتظار نداشتم وقتی تو اعماق شب از سلول خارج شدی،
کلیدها رو با خودت نبری
انتظار داشتم به حرمت:
تمام خاطراتمون
.. .. .. .. تمام یادگاریهای روی دیوار
تمام خط های شمارش روزهای شب زده مون روی دیوار
.. .. .. .. تمام دوستت دارم های روی دیوار
تمام قلب های تیر خورده روی دیوار
آروم صدام می کردی و می گفتی :
خداحافظ.
آيا هنوز عاشقم هستي
آيا هنوز عاشقم هستي،آنگاه كه سپيدي بر گيسوانم موج مي زند؟...آيا هنوز هم به ياد مي آوريدختر جواني راكه برديچون عروستدر يك روز بارانيدر پاييز...آيا هنوز مرا سخت در آغوش مي فشاريچون شب پيوندمان.يا ،از ياد خواهي برداولين روز ديدارمان رادر تابستانهنگامي كه رزها شكوفه داده بودند،و پرندگان مي خواندند...آيا باز هم نواي خوش خنده هايمانگوشت را مي نوازد...آيا هنوز هم به ياد داريهمه سالهاي شادي راكه در كنار هم سپري كرديم......روشن بدار برايمقلبت راتا هميشه...
امیری به شاهزاده گفت: من عاشق توام ، شاهزاده گفت: زیبا تر از من خواهر من است که در پشت سر تو ایستاده است.امیر برگشت و دید هیچکس نیست. شاهزاده گفت: عاشق نیستی. عاشق به غیر نظر نمیکند.
:m0h::m0h:عشق یعنی...!عشق یعنی مستی و دیوانگیعشق یعنی با جهان بیگانگیعشق یعنی شب نخفتن تا سحرعشق یعنی سجده با چشمان ترعشق یعنی سر به دار آویختنعشق یعنی اشک حسرت ریختنعشق یعنی درجهان رسوا شدنعشق یعنی سست و بی پروا شدنعشق یعنی سوختن با ساختنعشق یعنی زندگی را باختن....:ge1::ge1:
كاش قلبم درد پنهاني نداشت
چهره ام هرگز پريشاني نداشت
كاش مي شد دفتر تقدير عشق
حرفي از يك روز باراني نداشت
كاش مي شد راه سخت عشق را
بي خطر پيمود و قرباني نداشت
ز غم تو زار زارم، هله تا تو شاد باشی؛
صنما در انتظارم، هله تا تو شاد باشی.
تو مرا چو خسته بینی، نظر خجسته بینی؛
دل و جان به غم سپارم، هله تا تو شاد باشی.
ز غم دل ام چه شادی، به جفا چه اوستادی؛
دم شاد برنیارم، هله تا تو شاد باشی.
صنما چو تیغ دشنه، تو به خون بنده تشنه؛
ز دو دیده خون ببارم، هله تا تو شاد باشی...
ز تو بخت و جاه دارم، دل تو نگاه دارم؛
صنما بر این قرارم، هله تا تو شاد باشی.
تویی جان این زمانه، تو نشسته پر بهانه؛
ز زمانه بر کنارم، هله تا تو شاد باشی.
تن و نفس تا نمیرد، دل و جان صفا نگیرد؛
همه این شده است کارم، هله تا تو شاد باشی
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد،
و پس از تنهائیت،نفرت از کسی نیابی.
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،
بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.
برایت همچنین آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار،
برخی نادوست، وبرخی دوستدار
که دستکم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهد،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد،
تا که زیاده به خودت غرّه نشوی
و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی
نه خیلی غیرضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه دارد
همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند
چون این کارِ ساده ای است،
بلکه باکسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند
و با کاربردِ درست صبوری اتبرای دیگران نمونه شوی.
و امیدوارم اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمائی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی
چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یاپس فردا شادمان
اگر همه ی اینها که گفتم فراهم شد
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم...
به تو از تو می نويسم
به تو ای هميشه در ياد
ای هميشه از تو زنده
لحظه های رفته بر باد
وقتی که بن بست غربت
سايه سار قفسم بود
زير رگبار مصيبت
بی کسی تنها کسم بود
وقتی از آزار پاييز
برگ و باغم گريه می کرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ی روييدن آورد
ای هميشگی ترين عشق
در حضور حضرت تو
ای که می سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
به تو نامه می نويسم
نامه ای نوشته بر باد
که به اسم تو رسيدم
قلمم به گريه افتاد
ای تو يارم روزگارم
گفتنی ها با تو دارم
ای تو يارم
از گذشته يادگارم
به تو نامه می نويسم
ای عزيز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پيوست
در گريز ناگزيرم
گريه شد معنای لبخند
ما گذشتيم و شکستيم
پشت سر پلهای پيوند
در عبور از مسلخ تن
عشق ما از ما فنا بود
بايد از هم می گذشتيم
برتر از ما عشق ما بود
http://pic.azardl.com/images/63107020559342974184.jpg
به نیمکتش نگاه میکنم ، پنج ردیف از من جلوتر ، چقدر موهای طلاییشو دوست دارم
، برمیگرده و نمره ی صدشو نشونم میده و میخنده ، چقد دوست دارم مال من باشه
، میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ...روم نشد !
جشن فارغ التحصیلیه ،
میاد طرفم و مدرکشو جلو چشام تکون تکون میده ، بهم میگه : تو بهترین دوست
منی . سرش رو میاره بالا و گونه ام رو میبوسه ، میخواستم همونجا بهش بگم
دوستش دارم ولی...روم نشد !
پدرشو از دست داده ، دیگه تنهای تنهاست ، تو کلیسا بغلم میکنه ، میگه : حالا دیگه
فقط تو رو دارم . گونه ام رو میبوسه ، اشک هاش صورتمو خیس میکنه ، میخواستم
همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی... روم نشد.
نصفه شبه ، بهم زنگ میزنه ، داره گریه میکنه ... میگه پسره تنهاش گذاشته ،
میخواد برم پیشش ، میرم خونه اش ، سرشو میذاره رو شونه ام و گریه میکنه ،
میخواستم همونجا بهش بگم دوستش دارم ولی ... روم نشد .
رو صندلی کلیسا خشک شدم ، دارم یخ میزنم ، من دوستش داشتم و اون حالا داره
ازدواج میکنه ، دلم میخواست همونجا داد بزنم که دوستش دارم ولی... روم نشد .
امشب هوا بارونیه ، بازم تو کلیسام... ولی اینبار همه ساکتن ، به تابوتش خیره شدم
، هیچی نمیگفتم ، دفتر خاطراتش هنوز تو دستمه ، دفتر خاطراتی که از توی
اتاقش
پیدا کرده بودم ، توش نوشته بود : بارها خواستم بهش بگم دوستش دارم ولی...
روم
نمیشه ، کاش اون یه روز بهم بگه دوستم داره...
http://pic.azardl.com/images/00881115347851118029.jpg
گفتم : تو شـیرین منی. گفتی : تو فرهـادی مگر؟
گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟
گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟
گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟
گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
خیال تو....
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی؟...... محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر آرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود
شعر فرشته
http://www.engelwelt.de/engelwelt/en...re/engel19.gif
فرشته ای برای تو
برایت یک فرشته می فرستم
تا شب و روز
همیشه نگاهدارت باشد
تا همه غمهایت
را تعریف کنی برایش
فرقی ندارد چه غم
چه نگرانی
خشم یا عصبانیت
باور کن
او تو را کمک می کند
همه چیز را
خیلی سریع
درست می کند
می گیرد
دستت را
هنگامه سقوط
نگاه می دارد تو را محکم
و نزدیک توست
با تمام سخاوتش
و آن را تقدیم تو می کند
تو تنها باید باور کنی
که او با توست
همه چیز آرام است
باید این را بدانی
چراکه این فرشته
هماره با توست:^:
پریشانم
چه میخواهی تو از جانم ؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب آهسته و خسته تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی ؟!
خداوندا !
اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه دیوار بگشایی
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی , نمیگویی؟!
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی زحال بندگانت باخبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت , از این بودن , از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است واز
احساس سرشار است !
عشق مثل یک ساعت شنی میمونه.همزمان که قلب را پر میکنه مغز را خالی می کنه
اگه روزی شاد بودی بلند نخند که غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین بودی آروم گریه کن
تا شادی نا امید نشه!!!
غصه ماهی از آبی که توی تنگه نیست دلواپس صدای چکه های آبه که قطره قطره روی زمین میفته
همیشه نگاهی رو باور کن که وقتی دور شدی در انتظارت بمونه......
هیچ می دانی فرصتی را که از آن بهره میگیری آرزوی دیگران است!!!!!
درمقابل وزش باد عده ای دیوار می سازند بعضی دیگر آسیاب بادی!!
کاش در کتاب زندگی سطری باشیم به یاد ماندنی نه حاشیه ای از یاد رفتنی...
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور٬
گیسوان تو در اندیشه من٬
گرم رقصی موزون.
کاشکی پنجه من٬
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست.
چشم من٬ چشمه زاینده اشک٬
گونه ام بستر رود.
کاشکی همچو حبابی بر آب٬
در نگاه تو رها میشدم از بود و نبود
من صبورم اما ...
به خدا دست خودم نیست اگر می رنجم
یا اگر شادی زیبای تو را ، به غم غربت چشمان خودم می بندم
من صبورم اما ...
چقدر با همه ی عاشقیم محزونم !
و به یاد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل یک شبنم افتاده ، ز غم مغمومم
من صبورم اما ...
بی دلیل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تنگ غروب
و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
من صبورم اما ...
آه ... این بغض گران ، صبر چه می داند چیست ..!!
در ميان من و تو فاصله هاست
گاه مي انديشم ،
مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري
تو توانايي بخشش داري
دستهاي تو توانايي آن را دارد ،
که مرا زندگاني بخشد
چشم هاي تو به من مي بخشد
شورِ عشق و مستي
و تو چون مصرعِ شعري زيبا ،
سطرِ برجسته اي از زندگي من هستي:^::^:
مرد و زن جواني سوار بر موتور عاشقانه در دل شب ميراندند.
آنها يكديگر را خيلي دوست داشتند.
زن جوان: آرومتر برو.
مرد جوان: نه اينطوري بهتره.
زن جوان: خواهش ميكنم آرومتر برون.
مرد جوان: باشه، ولي به شرطي كه بگي دوستم داري.
زن جوان: دوستت دارم؛ حالا آروم برو.
مرد جوان: اين كلاه كاسكت رو از سرم بردار و
بذار رو سرت آخه نميتونم خوب برونم، اذيتم ميكنه...
فرداي آن روز حادثهاي در روزنامهها ثبت شد؛
برخورد موتورسيكلت با ساختمان حادثه آفريد.
در اين سانحه كه به دليل بريدن ترمز موتورسيكلت رخ داد،
يكي از دو سرنشين زنده ماند و ديگري درگذشت.
مرد جوان از بريده شدن ترمز آگاهي يافته بود.
پس بدون اين كه زن جوان را مطلع كند،
با ترفندي كلاه كاسكت را بر سر او گذاشت و
خواست تا آخرين بار
”دوستت دارم“
را از زبان او بشنود
و خودش رفت تا
او زنده بماند
http://pic.azardl.com/images/58553905485729786918.jpg
شوق دیدار تو در خانه دل منزل کرد
آیه اشک مرا در شب غم نازل کرد
خواستم فاصله ها را ز میان بردارم
در میان بودن من سعی مرا باطل کرد
چشم حیران دلم در طلب نیم نگاه
ای کاش بودی و می دیدی
که چگونه ثانیه های بی تو بودنم دقیقه می شود !
ای کاش بودی و می دیدی
که چگونه چشمانم از ته دل فریاد می زنند و ...
ای کاش بودی و می دیدی
که چگونه بی قرار توأم ...
بی قرار توأم که واژه ی انتظار را برایم همیشگی کردی !
و خسته ام از همیشه ای که
همیشه تو را در آن نخواهم داشت
دلم برات تنگ شده بود
گل های ِرُز، اینم شراب...!
یه جای ِخوب و دنج و ناب
با یکمی خوش بیاری
اون هم میاد کنار ِآب
یه موزیک ِخیلی قشنگ
رنگ های ِتاپ، عطر ِگلاب
می آی کنارم می شینی
فکر می کنی هستی تو خواب
پیش ِخودت فکر می کنی:
اینجا کجاست، هستش سراب؟
اینها همش ناقابله
دلم شده برات خراب
توئی که می پرستمش
درست مثل ِاین خاک و آب
تو واژه ها جا نمیشی
شبیه ِنوری تو حباب
دوباره پیدات میکنم
اگه نری باز با شتاب
با بودن ِتوست که بازم
جام ِدلم می شه سیراب
مثل ِیه احمق باهاتم
سیاه میشم حتی با آب
امشب فقط برای ِماست
بیا برقصیم، بی نقاب
نمیذارم که دور بشی
پیچکی شو به من بتاب
ببین چه خوشگل شدی باز
خورشید خانم! به من بتاب
دلم برات تنگ شده بود
عزیزکم... گلمنگلاب...!
برداشتی آزاد از ترانه ی
MISSING YOU
اثر
CHRIS DE BURGH
http://pic.azardl.com/images/72478664413628028138.gif
من او را رها کردمتا او خود را در یابدو چقدر سخت است عزیزترینت را رها کنیاما من انقدر او را دوست دارمکه او را رها میخواهم برای همیشهرها از تمامی بندهاوزنجیرهاهر چند او هیچگاه در بند من گرفتار نبودچرا که من خود اینگونه خواستمو هیچگاه بخاطر همیشه بودن با او برای او بندی نساختماما او .......در بند خود گرفتار بود ....ای کاش از خود رها شودهمانگونه که من با او از بند خود رها شدم
عشق و دوست داشتن ...
عشق ، جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی فهمیدن و اندیشیدن نیست .
دوست داشتن در اوج ، از سرحد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و با خود به قله ی اشراق می برد .
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی بی انتها و مطلق .
عشق در دریا غرق شدن است ،
دوست داشتن در دریا شنا کردن .
عشق طوفانی و متلاطم است ،
دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار و سرشار از نجابت .
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی ،
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال .
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصل ها و عبور سال ها بر آن اثر می گذارد ،
اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی می کند .
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت؟
هرکجا وقت خوش افتاد همان جاست بهشت
دوزخ از تیرگی بخت درون تو بود
گر درون تیره نباشد همه دنیاست بهشت