-
«تاریخ فرانسه»
«تاریخ فرانسه»
گلها (فرانسه)
گُلها Gaul مردمانی بودند که در سرزمین گل در باختر اروپا(فرانسه کنونی،بلژیک،سویس باختری،بخشهایی از هلند و کرانه باختری رود راین در آلمان میزیستند.گلها مردمانی از نژاد سلتی بودند که در سرزمین یاد شده میزیستند ولی در روزگار رومیان در همه جای اروپا پراکنده شدند.ایشان به زبان گالیک سخن میگفتند.کانون گرد آمدن ایشان در فرانسه و پس از آن در بخشی از شمال ایتالیا و آنگاه شمال کوهای آلپ بود.
http://forum.patoghu.com/images/poti/2008/08/45.png
گلها نزدیک به سال ۳۹۰ پیش از زایش مسیح به رم تاختند.در ۲۸۱ پیش از زایش شمار بسیاری از گلهای خاوری به تراس در شمال یونان رفتند.
یکی از سردستههای بزرگ گل به نام برنوس که ارتشی یزرگ را رهبری مینمود خواست تا به معبد آپولون در دلفی دست درازی کند ولی گفته میشود که تندری را که همان زمان رخ داد نشانی از یک هشدار آپولون دانسته و از این کار خودداری کرده است.در همین زمان ۱۰هزار تن از سلتیها با زن و فرزندان و بردههایشان به تراس کوچیدند.سه قبیله از ایشان به خواهش نیکومدس یکم شاه بیتونیه از تراس گذشتند و به آسیای کوچک رفتند.نیکومدس برای جنگ قدرت با برادرش به نیروهای ایشان نیاز داشت.اینان سرانجام در کاپادوکیه و فریجیه در آناتولی مرکزی ساکن شدند،از این پس سرزمینی را که اینان در آنجا ماندند گالاتیا میشناختند.
درباره نام گل
واژه گُل(در انگلیسی gaul) برابر GalliaوGallus،Gallicus در زبان لاتین است.این همانندی شاید یک پیشامد باشد.به هر روی انگلیسی زبانان واژههای Gaule و Gauloisرا از زبان فرانسه وام گرفتند.ریشه این وازگان از *walha- در زبان آلمانی میباشد که یک واژه است به معنای ناژرمن(کسی که ژرمن نیست مانند سلتیها و رومیان).این نام در واژگانی مانند ویلز(wales) نمود پیدا کرده است.w در زبان آلمانی بر پایه قاعده زبانی در فرانسه به gu / g دگرش مییابد مانند guerre = war, garde = ward.بر پایه قاعدههای زبانی آمیزش au پیش از al را نیز داریم برای نمونه cheval ~ chevaux.سخت میشود پذیرفت که Gaulle از لاتین Gallia به زبان انگلیسی درآمده باشد چه که واج g در انگلیسی j خواهد شد(مانند gamba > jambe) و آمیزش au ناشدنی.
http://forum.patoghu.com/images/poti/2008/08/4958.jpg
-
گل روم (فرانسه)
گل یا گال روم متشکل از ناحیهای ایالتی بود که هم اکنون جایگاه فرانسه، لوکزامبورگ و غرب آلمان است. روم توانست تقریباً به مدت ۶۰۰ سال بر این منطقه حکمرانی کند. امپراتوری روم در سال ۱۲۱ (پیش از میلاد) تلاشهای خود برای غلبه بر گلهای سلتی را آغاز کرد و بالاخره توانست بخش جنوبی این ناحیه را اشغال کند و به خاک خود ضمیمه کند. ژولیوس سزار موفق شد با شکست اقوام سلتی در جنگهای گالی (۵۱-۵۸ (پیش از میلاد)) تمام این سرزمین را به چنگ آورد.
این سرزمین زیر فرمان رومیان گردانده میشد تا اینکه تا سال 475 (میلادی)،ویزیگوتها،فرانکها و بورگوندیها بر این سرزمین تاختند و جای گلها را گرفتند.
http://forum.patoghu.com/images/poti/2008/08/46.png
گالها در امپراتوری روم
فرانکها
فرانکها یکی از قبایل متعدد کنفدراسیون غربی ژرمن بودند. این کنفدراسیون متشکل از اقوام مختلف ژرمن از قبیل: سالیها، سوگامبری، چاماوی، تنکتری، چاتورایی، بروکتری، اوسیپتها، آمپسیواری و چاتی بودند. آنها از مرکز آلمان به داخل امپراتوری روم آمدند و به عنوان یک فوئدراتی (همپیمان روم) قبول شدند. فرانکها توانستند حکومتی دیرپا بنا کنند که بخش اعظم فرانسه امروزی و مناطق غربی آلمان(فران****ا، راینلند و هسه) را تحت پوشش خود قرار میداد و هستهٔ تاریخی دو کشور آلمان و فرانسه امروزی را شکل داد. ایمان آوردن کلوویس یکم، شاه کافر فرانکها به مسیحیت، رخدادی تأثیرگذار در تاریخ اروپا به شمار میرود.
از آنجا که فرانکها سالیان دراز بر بخش خاوری اروپا چیرگی داشتند در میان ملتهای دیگر مانند ایرانیان،هندیان و عربها همه اروپا به نام آنان خوانده میشد،آنچنان که در فارسی به اروپایی فرنگی،در عربی الفرنجی و در هندی Feringhi گفته میشد.
آغاز کار فرانکها
برپایه کهن ترین نوشتهها فرانکها در آغاز در پانونیا در در نزدیکی رود دانوب میزیستند ولی پستر به سوی کرانههای راین کوچیدند.همچنین دیگر نوشتههای کهن به ما میگوید که سرزمین نخستین فرانکها دهانه رود دانوب در کنار دریای سیاه بودهاست و اینان در زمانهای پیش از تاریخ به سوی رود راین کوچیدهاند.در همین هنگام نیز خود را بدین نام که اکنون ما انها را میشناسیم ؛فرانک Franko؛خواندهاند(نزدیک به ۱۱ (پیش از میلاد))،پیش از این آنها را سیکامبرها میخواندند.این نام و خاستگاهشان نشان دهنده این است که آنها شاخهای از سکاها یا کیمریان بودهاند.این داستان همریشه بودن با دو تیره نام برده با دیگر استورههای ملتهای اروپا نیز همخوانی دارد.
فرانکهای کوچنده به دستههای کوچک ژرمن در کنار رودخانه راین و سرزمینهای خاوری آن بخش شده و ساکن گردیدند.پس از آن با سود بردن از نبرد میان ماکرومانها و روم که در سال ۱۶۶ (میلادی) آغاز شد و تا سدههای دوم و سوم میلادی به درازا انجامید از سرزمین هلند کنونی تا مرزهای شمال روم نیز پراکنده شدند.
نزدیک سال ۲۵۰ (میلادی) گروهی از فرانکها از ناتوانی رومیان سود بردند و به درون اسپانیای کنونی رخنه کردند و سرانجام رومیان آنها را از مرزهای خویش بیرون راندند.پس از چهل سال فرانکها بر اشلت چیرگی یافته بودند و بر راههای آبی بریتانیا نفوذ میکردند،رمیان توانستند منطقه را آرام کنند ولی فرانکها را از آنجا بیرون نراندند.
-
زبان
فرانکها به زبان فرانکی باستان سخن میگفتند،وامواژههای بسیاری از این زبان در زبانها فرانسوی و لاتین به جای ماندهاست.این زبان با گذشت زمان به زبان هلندی باستان تبدیل گشت که در سده هفتم (میلادی) در سرزمینهای دلتای رود راین و و اشلت بدان سخن گفته میشد و سرانجان فرانسوی باستان که از جنوب پیشروی کرده بود جایگزین این زبان گریدید.
امپراتوری فرانکها
پیریزی
میان سالهای ۳۵۵ تا ۳۵۸ (میلادی) گروهی از فرانکها بر یکی از آبراههای رود راین دست یافتند،امپراتور ژولین دوم آنها را آرام نمود ولی برای اینکه با آنها کنار بیاید سرزمین گل بلژیک را بدانها واگذار کرد و از این تاریخ فرانکها همپیمان رومیان به شمار میآمدند.بر این پایه فرانکها نخستین ژرمنهایی بودند که برای همیشه در سرزمینهای رویان جاگیر شدند.سرزمینی را که اینان در آنجا نشستند امروزه فلاندر و بخش جنوبی کشور هلند میباشد که مردمان ژرمنزبان آنها از تبار همان فرانکهای باستانند.
از همین سرزمین بود که رفتهرفته فرانکها بر دیگر بخشهای گل روم از شمال دره لووار تا خاور آکیتانویزیگوت را زیر چیرگی خویش درآوردند.آنها همچنین به عنوان همپیمان رومیان از مرزها پدافند مینمودند،برای نمونه هنگامی که قبیلههای ژرمن خاوری در سال ۴۰۶ در راستای رود راین به مرزهای روم تاختند فرانکها با ایشان به نبرد پرداختند.
مروونژیها
مروونژیها درباره پادشاهی نخستین سران فرانکها؛فاراموند(۴۱۹-۴۲۷) و کلودیو(۴۲۷-۴۴۷)؛گزارشها بسیار آمیخته با افسانه هستند تا راستینگی،از اینرو نمیتوان با یقین آنها را دارای پیوند با مروونژیها دانست.
کلودیو را نخستین شاه فرانکها دانستهاند که آغاز به گرفتن سرزمین گل نمود.او کارش را با گشودن شهر کامبره اغاز کرد و مرزهایش را از جنوب تا سوم گسترد.مینماید که نزدیک سال ۴۳۱او از امپراتور روم آئتیوس شکست خورده باشد و عقبنشینی کرده باشد.در این دوران شمار فرانکها در سرزمین گل بسیار افزایش یافته بودهاست.
در ۴۵۱ (میلادی) آئتیو از فرانکهای همپیمان خویش خواست تا به وی در نبرد با آتیلا سرکرده هونها یاری برسانند.فرانکهای سالی خواهش او را پذیرفتند و هونها را از مرزهای امپراتوری دور نمودند.تاریخنویسان سرکرده فرانکها در این نبرد را مرووش دانسته و از او به نام پسر کلودیو نام بردهاند.پس از مرووش پسرش شیلدریک یکم جانشین او شد.
-
کارولنژیها
پادشاهی کارولنژیها از عزل واپسین شاه مروونژیها با همداستانی پاپ و موافقت با پادشاهی پیپن کوتاهقد پدر شارلمانی در سال ۷۵۱آغاز شد.پپن به عنوان شهردار کاخها جانشین پدرش شارل مارتل شده بود.پپن به عنوان یک پادشاه گزینشی بر تخت نشست.پپن در سال ۷۵۴ با پاپ استفان سوم همپیمان شد و اینچنین جایگاه خویش را استوار نمود.پاپ در کلیسای سن دنی حاظر شد و جشنی به راه انداخت و پاداه و خوانوادهاش را غسل تعمید داد و آنها را پشتیبانان روم خواند.او در سال پس از آن به قولش وفا کرد و راونا را که به تازگی به دست لومباردها افتاده بود آزاد ساخته و به پاپ سپرد.این منطقه پیشتر به دست بیزانس گردانده میشد.وی همچنین سرزمینهای گرداگرد رم را نیز به پاپ پیشکش کرد و اینچنین دولت پاپی را پدید آورد.اینچنین پاپ بر این چشمداشت بود که پادشاهی کارولنژی جهانی پدید آورد که پاپ کانون آن باشد.
با مرگ پپن در سال ۷۶۸ پسرانش شارل و کارلمان سرزمین پدرشان را میان خویش بخش نمودند.ولی به زودی کارلمان به صومعه رفت و به عبادت پرداخت و کوتاه زمانی پس از آن مرد و کشورش به برادرش که اکنون وی را با نام شارلمانی میشناسیم رسید.
http://forum.patoghu.com/images/poti/2008/08/4959.jpg
شارلمانی از ۷۷۲ساکسونها را شکست داد و سرزمینشان را بر مرزهای خویش افزود.در ۷۸۵ویدوکیند یکی از رهبران ساکسونها غسل تعمید را پذیرفت و اینگونه تن به آشتی داد ولی دیگر ساکسونها همچنان به جنگ ادامه دادند.در ۷۸۷ شارلمانی پس از پیروزی بر ساکسونها در وردون هزاران تن از اسیران ساکسون را که به کیش مسیحیت نگرویده بودند کشت.
میان سالهای ۷۷۳ تا ۷۷۴ او لومباردها را شکست داد و مرزهایش را تا شمال ایتالیا گسترد و فرمانروایی پاپ را احیا نمود.
در ۷۷۸ تالاسیو دوک باواریا بر شارلمانی شورید ولی سرانجام از او شکست خورد و باواریا نیز به خاک شارلمانی پیوسته شد.تا سال ۷۹۶ شارلمانی بر خاک کشورش از سوی جنوب شرقی افزود تا اینکه مرزهایش را به اتریش و کرواسی کنونی رساند.
شارلمانی مرزهایش را از جنوب غربی تا پیرنه در شمال اسپانیای کنونی،همه فرانسه کنونی به جز بریتانی (که فرانکها هرگز بدان دست نیافتند)،از سوی خاوری تا آلمان کنونی و افزون بر آن شمال ایتالیا و اتریش کنونی گسترد.وی از کلیسا و آیین مسیح پشتیبانی نمود و جانشینانش نیز این پشتیبانی را پی گرفتند.وی بزرگترین پشتیبان مسیحیت در باخترزمین بود و از این روی در ادب و فرهنگ سبب پدیدار گشتن تحولی بود که رنسانس کارولنژی خوانده میشود.
در روز کریسمس سال ۸۰۰پاپ لئو سوم بر سر شارلمانی تاج امپراتوری روم را گذارد.ولی خود شارلمانی عنوان امپراتور،شاه فرانکها و لومباردها را ترجیح داد.بدین گونه او رقیب بیزانس بر سر جانشینی امپراتوری روم گشت چه که بیزانسیها خود را دنباله امپراتوری روم میدانستند.در ۸۱۲میشل یکم امپراتور بیزانس حاظر نشد شارلمانی را به رسمیت بشناسد.
شارلمانی در ۲۸ ژانویه۸۱۴ در آخن درگذشت و او را در کاخ خودش در همین شهر به خاک سپردند.
شارلمانی چندین پسر داشت که از میان آنها لوئی پارسا جانشین پدر شد.لوئی در ۸۴۰ مرد.پس از او در ۸۴۳ امپراتوری کارولنژی به سه بخش فرانک باختری،فرانک خاوری و فرانک میانی تقسیم شد و هرکدام به یکی از پسران لوئی رسید.
در ۱۲ دسامبر۸۸۴شارل فربه بسیاری از بخشهای پیشین امپراتوری را به جز بورگوندی باز به هم پیوند زد.کمی پس از آن در ۸۸۷ خواهرزاده او آرنولف در فرانک باختری(آلمان کنونی) بر ضد او شورید و خود را پادشاه آن سرزمین خواند.شارل به زودی کناره گرفته و درگذشت(۱۳ ژانویه۸۸۸).اودوی یکمکنتپاریس کنترل بخش باختری(فرانسه کنونی) را در دست گرفت و یک ماه پس از آن تاجگذاری نمود.کارولنژیها ده سال پس از آن دوباره در فرانسه قدرت را در دست گرفتند و توانستند تا سال ۹۸۷ به پادشاهی ادامه دهند.پادشاهی اینان نیز در همین سال با مرگ لوئی چهارم به پایان رسید.
کاپتیها
http://upload.wikimedia.org/wikipedi...10px-FrAnc.gif
دودمان کاپِتی پس از کارولنژیها از سال ۹۸۷ تا ۱۳۲۸ میلادی بر فرانسه فرمان راندند. از ۱۳۲۸ تا ۱۳۸۰ میلادی که انقلاب فرانسه رخ داد سه شاخه از این دودمان با نامهای والواها، دودمان بوربونها و افسران بر فرانسه فرمان راندند.
از برآمدن تا سرنگونی
نخستین مرد نیرومند این خاندان هوگوی بزرگ بود. او در دوره ناتوانی کارولنژیها قدرت و اعتبار بسیاری به دست آورد. پسر او هوگو کاپه که در آغاز چون پدر کنت پاریس بود توانست از ناتوانی واپسین شاه کارولنژی و نیز همیاری امپراتوران آلمان و اسقفرمس بهره گرفته و به پادشاهی برسد. هرچند تا سالها کلیسای کاتولیک او را به شاهی فرانسه نمیپذیرفت. همچنین کاپتیها درآغاز برهمه فرانسه چیرگی نداشتند و با گذشت زمان بر مرزهای کشورشان افزودند.
پادشاهی کاپتیها با کشاکش جنگهای صلیبی همدوره بود و برخی از این پادشاهان نیز خود در جنگهای صلیبی شرکت کردند و حتا لویی نهم برای دلاوریهایش در جنگ با مسلمانان از سوی کلیسا پس از مرگ سنلویی یا لویی قدیس خوانده شد.
پس از لویی دهم فرانسه دچار مشکلی به نام جانشینی پادشاه شد چرا که تا زمانی که لویی زنده بود پسری نداشت. همسر لویی دهم که آبستن بود ولی پس از مرگ شوهر پسری به دنیا آورد که از آغاز زاده شدن به پادشاهی فرانسه رسید و نام ژان یکم را بر او گذاردند. ولی این پادشاه نوزاد نیز پنج روز بیشتر زنده نماند و به ناچار عمویش به نام فیلیپ پنجم به شاهی برداشته شد. ولی چون فیلیپ پنج هم فرزند پسری نداشت باز فرانشه دچار تنگنای جانشینی شد و پس از مرگ فیلیپ برادر جوانترش شارل چهارم به پادشاهی رسید. از آنجا که از شارل نیز فرزند پسری نمانده بود که جانشین وی شود سرانجام پادشاهی به دودمان والواها رسید که شاخهای از کاپتیها بودند.
-
-
-
خاندان بوربون
خاندان بوربون از خانوادههای مهم پادشاهی اروپا بود.
خاستگاه این خاندان فرانسه است و یک شاخهٔ فرعی از خاندان کاپتی به شمار میآید. شاهان بوربون ابتدا در سدهٔ شانزدهم میلادی بر ناوار و فرانسه فرمان میراندند. سپس در سدهٔ ۱۸، افرادی از این خاندان بر اسپانیا و جنوب ایتالیا (سیسیل و پارما) چیره شدند و افرادی دیگر از بوربونها دوکنشینهای مهمی را در دست گرفتند. پادشاه کنونی اسپانیا از دودمان بوربون است.
پادشاهان بوربون از ۱۵۵۵ بر ناوار و از ۱۵۸۹ بر فرانسه فرمان راندند تا اینکه در ۱۷۹۲ در پی انقلاب فرانسه نظام پادشاهی ملغی شد.
پیشینه بوربونها
نام بوربون از نام دژی قدیمی گرفته شده که امروزه به نام بوربون لارشامبو (Bourbon l'Archambault) معروف است. این دژ در استان قدیمی بوربونز در مرکز فرانسه قرار داشت.
سردودمان خاندان بوربون، آدمار (Adhémar) نام داشت. یکی از اخلاف آدمار به نام بئاتریس بورگوندی در سال ۱۲۶۸ با دوکروبرت کلرمان، ششمین پسر شاه لویی نهم ازدواج کرد. پسر ایشان به نام لویی، در سال ۱۳۲۷ دوک بوربون شد.
-
فهرست فرمانروایان بوربون
تاریخها نمایانگر زمان فرمانروایی است (نه زندگی):
شاهان فرانسه
شاهان اسپانیا
شاخههای دیگر خاندان بوربون
جمهوری اول فرانسه
در چهاردهم ژوئیهٔ 1789 (میلادی)، جماعتی به زندان «باستیل» در پاریس، حمله کردند و در نتيجه انقلاب فرانسه مردم فرانسه لغو سلطنت را اعلام كردند. در خلال این دوره جمهوریخواهی جانشین حکومت سلطنت مطلقه در فرانسه شد و فرانسه را به عنوان جمهورى فرانسه در 21 سپتامبر 1792 اعلام كردند. اين نشانه يك دوران جديد حكومتهاى جمهورى در اروپا بود. حكومت جمهورى رسماً تا 1804 طول كشيد.
با بروز انقلاب فرانسه به مدت 10 سال این کشور دچار هرج و مرج شد. لویی شانزدهم در سال 1792 اعدام شد و سرانجام، در سال 1799، هنگامی که ژنرال ناپلئون بناپارت به قدرت رسید، انقلاب پایان پذیرفت. در خلال این دوره جمهوریخواهی جانشین حکومت سلطنت مطلقه در فرانسه شد و فرانسه ناچار به پذیرفتن اصلاحات گسترده و ریشهای شد.
این دوره جمهورى اول ناميده ميشود و شامل دورانهای مختلفی ميباشد:
-
مجمع ملی فرانسه
مجمع ملی فرانسه (یا به طور خلاصه: مجمع) در هنگامهٔ انقلاب فرانسه نقش مجلس موسسانقانون اساسی و قانونگذاری را به عهده داشت. این مجمع از ۲۰ سپتامبر۱۷۹۲ تا ۲۶ اکتبر۱۷۹۵ تشکیل میشد. پس از آن دیرکتوار جانشین آن گردید.
تشکیل مجمع ملی فرانسه
هنگام برخیزش ۱۰ اوت۱۷۹۲ و در زمانی که تودهٔ مردم پاریس به کاخ تولری هجوم برده و خواستار الغای سلطنت شدند، مجمع قانونگذاری حکم به تعلیق موقت پادشاهی لویی شانزدهم داد و سپس فرمان به تشکیل «مجمع ملی» که وظیفهٔ تصویب یک قانون اساسی را داشت داد. در همین زمان تصمیمی اتخاذ شد مبنی بر این که نمایندگان این مجمع باید توسط مردهای فرانسوی بالای ۲۵ سال و به مدت یک سال انتخاب شوند و از کار شخصی خود درآمد داشته باشند. بنابراین مجمع ملی نخستین مجمع انتخابی جهان بود که تمام افراد ذکور کشور بدون توجه به طبقه، حق رأی در آن داشتند. بعدها محدودیت سنی رأیدهندگان به ۲۱ سال کاهش یافت و صلاحیت سنی نمایندگان روی ۲۵ سال تثبیت شد.
اولین جلسه در ۲۰ سپتامبر۱۷۹۲ برگذار شد. در روز بعد پادشاهی الغا شد و به این ترتیب پادشاهی فرانسه به طور رسمی پایان یافت. یک سال و اندی بعد روز ۲۲ سپتامبر به عنوان تاریخ آغاز تقویم جدید انقلابی فرانسه و آغاز نخستین سال جمهوری فرانسه انتخاب شد.
دولت انقلابی
مجمع به مدت سه سال ادامه یافت. کشور در جنگ به سر میبرد و مصلحت بر آن بود که اجرای قانون اساسی جدید به روزهای پس از صلح موکول شود. مجمع در این هنگام نیروی خود را در جهت مقابله با خطراتی که جمهوری را تهدید میکردند گسترش میداد.
با اینکه این مجمع یک قوهٔ مقننه به شمار میآمد ولی با سپردن وظایف اجرایی به اعضای خود، در قوهٔ مجریه هم دخالت میکرد. این «تداخل قوا» بر خلاف نظریههای فلسفی (به ویژه نظریات مونتسکیو) که منشأ انقلاب بودند یکی از شاخصههای اصلی مجمع به شمار میرفت. مجموعهٔ موارد استثنایی که باعث تداخل قوا شده بودند موجبات تشکیل «دولت انقلابی» به معنای واقعی کلمه را فراهم آوردند. دولتی که بخش اعظم دوران حکومتش معروف به دوران «سلطهٔ وحشت» شد. با اینحال لازم است که در زمینهٔ کار این مجمع دو مسألهٔ «مقتضیات اضطراری و قوانین ثابت» را از هم جدا بدانیم.
-
ساختار و عضویت دولت انقلابی
اولین جلسهٔ مجمع در یکی از سالنهای کاخ تولری برگذار شد. سپس نمایندگان در سالن مانژ و در آخر در تاریخ ۱۰ مه۱۷۹۳ در اسپکتکل (یا ماشین) که سالنی بزرگ بود که نمایندگان در آن کمی پراکنده به نظر میرسیدند مستقر شدند. این سالن دارای تریبونهایی برای عموم بود که بارها با تشویقها یا انقطاع سخن توسط آنها روی گفتگوها تأثیر گذاشته میشد.
اعضای مجمع جزو تمامی طبقات جامعه بودند ولی تعداد حقوقدانهای آن نسبت به دیگران بیشتر بود. هفتاد و پنج نفر از اعضا در مجمع اصلی نمایندگان و ۱۸۳ نفر در مجمع قانونگذاری وجود داشتند. تعداد کل نمایندگان مجمع بدون در نظر گرفتن ۳۳ نماینده مستعمرات (که تنها چند از نفر از آنها به پاریس رسیدند) ۷۴۹ نفر بود.
همچنین به دپارتمانهایی جدیدالتشکیلی که بین سالهای ۱۷۹۲ تا ۱۷۹۵ به فرانسه ملحق شده بودند اجازه داده شد تا نمایندههای خود را بفرستند. بسیاری از نمایندگان اصلی در زمان برقراری مجمع تبعید شده یا مردند ولی جای همهٔ آنها توسط نمایندگان علیالبدل پر نشد. برخی از نمایندگان در طول دوران ترور و وحشت پس از ۹ ترمیدور از کار منع شدند. در نهایت بسیاری از اعضا به دپارتمانها یا ارتش فرستاده شدند تا در عملیاتهایی که برخی از آنها مدت بسیار زیادی طول میکشیدند خدمت کنند. با توجه به تمام دلایل فوقالذکر فهمیدن تعداد واقعی نمایندگان در یک تاریخ خاص مشکل است. در زمان ترور تعداد میانگین نمایندگان به ۲۵۰ نفر میرسید.
بنابر آییننامهٔ داخلی مجمع، رئیس مجمع باید هر دو هفته مجدداً انتخاب میشد. رئیس پیشین میتوانست بار دیگر نیز انتخاب شود. جلسات مجمع معمولاً صبحها برگذار میشدند اما بعضی از جلسات در عصر نیز برگذار میشدند که معمولاً تا شب هم ادامه پیدا میکردند. جلسات این مجمع در برخی از شرایط ویژه، به طور دائمی برگذار میشد و تا چند روز بدون قطع یا تعلیق ادامه مییافت. مجمع به دلایل مدیریتی و قانونگذاری از کمیسیونهایی استفاده میکرد که قدرت هر کدام نسبت به دیگری تفاوت داشت و توسط قوانین کنترل میشدند. مشهورترین کمیسیونها عبارت بودند از کمیسیون سلامت عمومی (کمیته دو سالوت پابلیک)، کمیسیون امنیت ملی (کمیته دو سورت جنرال) و کمیسیون آموزش (کمیته دو لینستراکسیون).
میراث
استنتاج مقالهٔ مربوط به مجمع در دایرةالمعارف ۱۹۱۱ بریتانیکا به این شکل میباشد: «اگر بخواهیم بدون پیشداوری و غرضورزی نقش و جایگاه مجمع را درک کنیم باید به یاد بیاوریم که این مجمع توانست فرانسه را از جنگ داخلی و تاخت و تاز حفظ کند، نظام آموزش عمومی را بنیانگذاری کند (موزه، مدرسهٔ پلیتکنیک، مدرسهٔ تربیت مدرس، مدرسهٔ زبانهای شرقی، کنسرواتوار)، سازمانهایی با اهمیت زیاد به وجود آورد و به طور قطع توانست به اهداف سیاسی و اجتماعی انقلاب جامهٔ عمل بپوشاند.»