زنـدگی گفت که آخر چه بود حاصـل مــن
عـشق فــرمــود تـا چـه بـگـویـد دل مــن
عقل نالید کجا حل شود این مشکل مـن
مـرگ خـنــدیــد در ایـن خانه ویــرانه من
Printable View
زنـدگی گفت که آخر چه بود حاصـل مــن
عـشق فــرمــود تـا چـه بـگـویـد دل مــن
عقل نالید کجا حل شود این مشکل مـن
مـرگ خـنــدیــد در ایـن خانه ویــرانه من
دگر گوشی به آغوش درم نیست
صدای آشنای باورم نیست
بغیر از لاشه ی پوشیده دل
درین خانه کسی هم بسترم نیست
جهان واژه درشتی است
سنگین است
صبوری می خواهد...........
شبي غروب مي كنم كنار چشم هاي تو
و بي گناه مي روم به دار چشم هاي تو
من از تمام عاشقي بدين بسنده مي كنم
كه يك دقيقه سر كنم كنار چشم هاي تو
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
ای که دست من به دامنت نمی رسد
اشک من به دامن تو میچکد
با نسیم دلکش سحر
چشم خسته تو بسته میشود
بی تو در حصار این شب سیاه
عقده های گریه شبانه ام
بر گلو شکسته میشود
باز از جنون عشق به کوی تو آمدم
بیگانگی مکن که به بوی تو آمدم
در بر رخم مبند که همچون نگاه شوق
با کاروان اشک به سوی تو آمدم
از شهر بند عقل به سر منزل جنون
این سان به شوق دیدن روی تو آمدم
از رفته عذرخواه و ز اینده بیمناک
آشفته تر ز حلقه ی موی تو آمدم
مانند اشک دور ز دیدار مردمان
با سر دویده تا سر کوی تو آمدم
بخوان ای چرخ ریسک ! نغمه ات را
بران شاخ برهنه ی بی گل و برگ
که داری انتظار نو بهاری
ولی من این دل بی آرزو را
که از شور قیامت هم نجنبد
کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم
همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم
چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند
کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم