خدایا دوست دارم بهت نزدیك بشم.
ولی...ولی نمیدونم چرا از یه دلهره بی خودی دارم روز به روز ازت دور میشم.
خدایا دوست.....دارم و تا عمر دارم جات تو قلبم اندازه همه آسموناست.
Printable View
خدایا دوست دارم بهت نزدیك بشم.
ولی...ولی نمیدونم چرا از یه دلهره بی خودی دارم روز به روز ازت دور میشم.
خدایا دوست.....دارم و تا عمر دارم جات تو قلبم اندازه همه آسموناست.
سلام به خدای مهربونم ! مرسی که منو واسه نماز شب بیدار کردی. خیلی بهم آرامش دادی.:arrow:
خدایا ! همه دوستانم رو مورد لطف و رحمت خودت قرار بده.oh:0
ای خدای بزرگ آن قدر به ما عظمت روح و تقوا عطا کن که همه ی وجود خود را با عشق و رغبت قربانی حق کنيم .
خدايا آن چنان تار و پود وجود ما را به عشق خود عجين کن که در وجودت محو شويم.
خدايا ما را از گرداب خودخواهی و از گردباد هوا و هوس نجات ده و به ما قدرت ايثار عطا کن .
خدايا در اين لحظات سخت امتحان، نور ايمان را بر قلب ما بتابان و ما را از لغزش نگاه دار.
خدايا ما را قدرت ده که طاغوت خود پرستی را به زير پا افکنيم و حق و حقيقت را فدای منفعت های شخصی نکنيم.
ای حضورمقدس خاموش !
درخاموشی به سوی " تو" می آیم .
سکوت ، طریق ستایش ونیایش من است ،
" تو" صدای سکوت را می شنوی.
و پاسخ می دهی " خاموش ،خاموش ،خاموش"
وآنگاه " آرامش، آرامش ، آرامش "
معبودم ! سیمای زیبای تورا – درساقه ی سبزه ها ، دربرگ درختان – درخارها وگل ها – درشبنم ها وزمزمه جویبارها – درباد وطوفان – ودرآب وآتش می بینم . درسکوت شب تورا یافته ام معبودم !
از همه چیز وهمه جا میگریزم كه تورا بیابم
د ر حالی كه تو در آن همه چیز و همه جا پنهانی
خسته ام از بازي عروسكها
از ديدن نگاههاي نامرئي
از خنده پراز فريب براي جاده زندگي
دنيارا مي خواهم بخشكانم
در دستهايم اسيرش كنم
كه هيچ عروسكي بازي نكند
كه در ايينه خود را ببينند
نه عروسك را
شبی که در دل من آفتاب می خندید
سراب بود که در شکل آب می خندید
و دور از از همه،
روح غریب یک شاعر
به مرگ ثانیه ها
در سراب می خندید...
خدای مهربونم
خیلی چیزا باورم نمیشه كه خوابی بیش نبودن و حالا حقیقت شدن
خدایا كمكم كن صداتو بیشتر بشنوم
دستای منو بگیر نمی خوام هیچوقت از خونه دلم بیرون بری . می دونم منم كه تورو فراموش می كنم.همین فراموشی من كه تورو از من جدا می بینه
خدایا كمكم كن
شكر گذار نعمتهای بی انتهاتم
در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمین
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به حز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده اي مرا ؟
چقدر از دلتنگی هایم دلم میگیرد چقدر خسته میشوم وقتی دلم تنگ است امروز را با دلتنگی شروع كردم و فردا را ....
خسته ام از این همه .....
خسته ام از من
رخصتی میخواهم برای نفس كشیدن رها شدن وفریاد كردن نمیدانم آیا معنی زندگی را فهمیدم یا نه ؟
نمیدانم مرا فرصتی هست برای دوباره زاده شدن
دلم برای بوییدن ها تنگ است