-
طایفه تکلو
«890 ق / 1485 م«
طایفه تکلو یا تکه لو از ولایت تکه، یا تکه ایلى، که از ولایات جنوبى آسیاى صغیر، در کنار دریاى مدیترانه بود، به ایران آمدند. یکى از سران این طایفه، به نام حسن خلیفه، به خدمت شیخ حیدر، پدر شاه اسماعیل اول رسید و در حلقه مریدان خاص وى داخل شد. شیخ حیدر او را مأمور کرد که به ولایت خود باز گردد و به ترویج مذهب تشیع و گرد آوردن مریدان همت گمارد. حسن بیگ روملو، مورخ احسن التواریخ مىنویسد: ».... و حسن خلیفه دو نوبت به خدمت شیخ حیدر آمد. آن حضرت او را با چهل نفر از صوفیان به چله خانه فرستاد و هر یک ایشان را یه کوزه آب و قرصى نان همراه کرد تا در اربعین به این مقدار غذا قناعت کنند. بعد از انقضاى مدت که از چله خانه بدر آمدند، همه صوفیان توشه خود به کار برده بودند الا حسن خلیفه که آنچه برده بود به خدمت قطب زمانه آورد. مرشد کامل او را رخصت داده روانه ولایت تکه ایلى گردانید. گون بدان دیار رسید در منزل خود نزول نمود. پیره سنان که یکى از صوفیان سلطان حیدر بود، به حضار مجلس گفت که حسن خلیفه آمد، ولى آتش سوزان در ولایت تکه ایلى آورد .... و از وى خوارق عادات سر مى زد و مردم تابع او مىشدند ....«.
در سال 917 ق / 1511 م پسر او به نام شاه قلى بابا تکلو با پانزده هزار کس از صوفیان ولایت تکه و خراسان و منتشا »در آسیاى صغیر« عازم ایران شد، و در راه بسیارى از ولایات عثمانى را غارت کرد، و على پاشا وزیر اعظم عثمانى را هم که به دفع او مأمور شده بود، در جنگى مغلوب ساخت؛ ولى خود نیز در آن جنگ کشته شد. صوفیان تکلو پس از این پیروزى به ایران آمدند و در محل شهریار »نزدیک تهران« به خدمت شاه اسماعیل اول رسیدند. شاه جمعى از سران قوم را به جرم اینکه در راه کاروانى را که از ایران به عثمانى مىرفت، غارت کرده و گروهى از سوداگران و تاجران ایرانى را کشته بودند، سیاست کرد و بقیه را در جمع لشکریان خود پذیرفت.
-
طایفه ذوالقدر
«861 ق / 1457 م«
طایفه ذوالقدر ساکن دیار بکر بودند. گروهى از این طایفه هنگامى که شیخ جنید، جد شاه اسماعیل با جمعى از صوفیان و هواخواهان خویش به دیار بکر نزد حسن بیگ آق قویونلو »اوزون حسن« رفت، و خواهر او خدیجه بیگم را گرفت و مدتى در آن سرزمین اقامت گزید، به خدمت وى پیوستند و با او به اردبیل آمدند. اخلاف ایشان نیز، بعد از کشته شدن شیخ جنید به یارى پسرش شیخ حیدر و نوهاش شاه اسماعیل اول برخاستند. گروه دیگرى از طایفه ذوالقدر هم در زمان شاه اسماعیل، هنگامى که او به دیار بکر لشکر کشید و بر علاءالدوله ذوالقدر غلبه کرد، به خدمت وى درآمدند.
-
طایفه افشار
«700 ق / 1300 م«
طایفه افشار هم از طوایف ترکمان بودند که مقارن استیلاى مغول بر ترکستان، از آن سرزمین مهاجرت کردند و در ولایت آذربایجان مسکن گرفتند. در آنجا گروهى از اخلاف این طایفه شیخ صفى الدین و فرزندان او گرویدند و شاه اسماعیل را در راه رسیدن به سلطنت یارى کردند. این طایفه به دو شعبه بزرگ تقسیم مىشد: یکى قاسملو و دیگرى ارخلو یا قرقلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرقلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحى ابیورد و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدى باشند.
در زمان صفویه، طوایف افشار در آذربایجان و خمسه و قزوین واطراف تهران و خراسان، فارس، کرمان، مازندران و خوزستان پراکنده شدند. اسم این طایفه از نام اوشار یا آووشار، پسر بزرگ یولدوز، سومین فرزند اوقوز، پسر اباقاخان پسر هلاگو خان، پسر چنگیز خان مغول پدید آمده است.
-
طایفه قاجار
«649 ق / 1295 م«
طایفه قاجار منسوب به قاجار نویان، از سرداران مغول است که در عهد غازان خان مىزیست. دستههاى مختلف این طایفه پس از انقراش دولت ایلخانان، در ممالک ارمنستان و شام مسکن گزیدند، و مانند سایر قبایل ترک به تاخت و تاز و غارتگرى مشغول بودند. امیر تیمور گورکان، پس از لشکرکشى به روم »آسیاى صغیر« و شام، در سال 803 ق / 1401 م، هنگامى که به ایران باز مىگشت، جمعى از طوایف ترکمان را که در شام و ارمنستان و آسیاى صغیر به سر مىبردند، با خود به ایران آورد، که طوایف روملو، شاملو، و قاجار از آن جمله بودند.
از طایفه قاجار جمعى به ترکستان بازگشتند و گروهى در اطراف گنجه و ایروان و حدود قراباغ سکنى گزیدند. هنگامى که شاه اسماعیل اول، در آغاز کار خویش، از لاهیجان به آذربایجان آمد و به جمع مریدان پدر پرداخت، گروهى از سران طایفه قاجار نیز به او پیوستند و در زمره صوفیان قزلباش درآمدند و در دوران پادشاهى خاندان صفوى، به مقامات و منصبهاى عالى رسیدند.
شاه عباس اول این طایفه را به سه گروه تقسیم کرد؛ گروهى را به نواحى مرو و شمال خراسان فرستاد، تا در برابر حملههاى ازبکان و ترکمانان مقاومت کنند؛ گروه دیگرى را در حدود قراباغ و شمال رود ارس، در مقابل طوایف لزگى قرار داد، و دسته سوم را در گرگان »= استراباد« گذاشت.
این طایفه چه در عهد صفوى و چه بعد از آن در تاریخ ایران نقش عمدهاى ایفا کردند؛ و در یک دوره نیز عدهاى از آنان به تاج و تخت ایران دست یافتند.
-
شاهى سیونى / شاه دوستى
«907 ق / 1502 م«
چیزى که تمام طوایف گوناگون قزلباش را، در زمان شاه اسماعیل اول، به یکدیگر پیوسته و به صورت نیروى واحد درآورده بود، شاهى سیونى، یا دوستدارى شاه و فداکارى و جانفشانى در راه مقاصد مرشد کامل و صوفى اعظم، یعنى جهاد با کفار و ترویج مذهب شیعه اثنى عشرى، و تقویت و تحکیم سلطنت نوبنیاد صفوى بود.
صوفیان قزلباش، شاه اسماعیل را، با آنکه در آغاز کشور گشایى و سلطنت، سیزده سال بیش نداشت، مانند پدرش شیخ حیدر و نیاکان او، پیشواى مذهبى، یا به اصطلاح خود مرشد کامل مى دانستند، و پیروى از اوامر او را واجب و لازم و موجب اجر اخروى مى شمردند. تاجر ایتالیایى، که در آغاز کار شاه اسماعیل در ایران بوده است، درباره ارادت و ایمان و فداکارى طوایف قزلباش به آن پادشاه مى نویسد: »متابعان این صوفى ]یعنى شاه اسماعیل[ خاصه لشکریانش، او را مانند خدایى ستایش مى کنند. برخى از ایشان بى سلاح به جنگ مى روند و معتقدند که مرشد کامل در میدان نبرد نگاهبان و مراقب ایشان است .... در سراسر خاک ایران نام خدا فراموش گشته و هر زمان نام اسماعیل بر زبانها جارى است .... / سفرنامه سیاهان ونیزى در ایران، نقل از تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، ص 40».
شاه اسماعیل به نیروى مریدان قزلباشى خود، در اندک زمان سرزمین شروان را تا بندر باکو، با قسمتى از ارمنستان تصرف کرد، و در آذربایجان در 907 ق / 1502 م در تبریز تاج شاهى بر سر گذاشت. نیروى ایمان کور به شاه اسماعیل و ارادت به خاندان صفوى، دیرى نپایید؛ در زمان جانشینان شاه اسماعیل اول، با نفوذ و قدرتى که در ارکان حکومت پیدا کردند و جاه و جلال و ثروتى که از این راه به دست آوردند، کشمکشهایى را پدید آورد که در نهایت به سوءظن شدید شاه اسماعیل دوم، تحت قیومیت قرار گرفت محمد خدابنده در زیر سلطه سران قزلباش و انزجار شاه عباس اول از برخى از این طوایف و در نهایت سرکوب همه آنها، از جمله پیامدهاى این شیوه سرسپردگى و جانسپارى بود.
-
فرمانروایى سران طوایف قزلباش در ایران
«907 - 996 ق / 1502 - 1588 م»
پس از تسخیر آذربایجان و تاجگذارى شاه اسماعیل اول در تبریز «907 ق / 1502 م»، پادشاه جوان، سراسر ایران را، از ولایات عراق عجم و اصفهان و فارس و کرمان، تا خوزستان و قسمتى از عراق عرب، از سلاطین آق قویونلو گرفت و خراسان را هم با شکست دادن و به قتل رساندن شیبک خان ازبک، به تصرف درآورد. سران قزلباش که این همه کشورگشایى و پیروزى، مدیون جان فشانى و دلیرى و فداکاریهاى آنان در راه «مرشد کامل» بود، در هر ولایت با القاب و عناوین امیرالامرا، بیگلر بیگى، خان، سلطان، و بیگ حکومت یافتند و داراى اراضى و املاک پهناور شدند.
شاه اسماعیل پس از هر فتح، غنایم و اسیران و زمینهاى آنجا را میان سرداران قزلباش تقسیم مىکرد . بدین ترتیب در سراسر ایران، طوایف ترک نژاد و ترک زبان، بر ایرانیان اصیل پارسى گوى فرمانروا شدند؛ و طبقه ممتاز و صاحب قدرتى در ایران پیدا شد که تمام مقامات و منصبهاى بزرگ لشکرى و کشورى را در دست داشت و بر مردم ایران در کمال استبداد و قدرت مطلقه حکمروایى مىکرد. به همین سبب در دوره صفوى، با آنکه شاه را شاهنشاه ایران مىنامیدند، کشور ایران را مملکت قزلباش مىگفتند. در دربار ایران زبان رسمى، ترکى بود؛ شاه اسماعیل حتى به ترکى شعر مىسرود. قزلباشان ترک، خود را از مردم ایران نجیبتر و برتر مىشمردند و ایشان را به تحقیر تات و تاجیک مىخواندند.
بعد از مرگ شاه اسماعیل، چون ولیعهدش، شاه طهماسب خردسال بود، بر قدرت و نفوذ و استقلال امیران قزلباش، در دربار شاهى و ولایات مختلف ایران افزوده شد. هر یک از آنان در قلمرو خویش، در کمال خودسرى و استبداد حکومت مىکرد، و در کشور ایران، حکومتى شبیه ملوک الطوایفى دوره اشکانى، یا حکومت شوالیه هاى اروپا در قرون وسطى، پدید آمده بود.
همینکه دولت صفوى بر سراسر ایران حکمروایى یافت و مذهب تشیع در تمام کشور پذیرفته شد، کم کم حکومت سیاسى بر قدرت روحانى و شور و شوق ایمان غلبه کرد و شکوه و جلال «شاهنشاهى» مقام و نفوذ معنوى «پیر مرشدى» را تحت الشعاع قرار داد. کلاخ سرخ نمدین قزلباش، که در زمان شیخ حیدر و شاه اسماعیل نشان صوفیگرى و اخلاص و از جان گذشتگى و اطاعت محض از «مرشد کامل» بود، با دستار زربفت ابریشمین و جیقه و جواهر و پرهاى رنگارنگ آراسته شد و نشان نجابت، قدرت، فرماندهى و مقام گردید.
زوال ایمان و باور و غلبه حرص و آز سران در عهد شاه طهماسب
از آغاز سلطنت شاه طهماسب، با آن که به ظاهر بنیان ارادت و وفادارى و اطاعات سران قزلباش نسبت به مرشد کامل همچنان استوار بود، آن ایمان و اخصال روحانى دیرین کم کم رو به زوال مىرفت، و به جاى آن، حرص، آز و علاقه به مقامات دنیوى و اندوختن ثروت در دلهاى «صوفیان صافى» قوت مىگرفت. چنانکه در سالهاى اول سلطنت شاه طهماسب، مکرر میان سران طوایف بر سر نیابت سلطنت و مقامات عالى در دربار و لشکرى، جنگهاى سخت روى داد. شاه طهماسب نیز، درگیرى این سران قدرت یافته و درگیرى بین آنها را مناسب بقاى سلطنت و مصون ماندن دولت مىدانست، چنانکه نویسنده عالم آراى عباسى مىنویسد: شاه طهماسب ناگزیر «..... تغافل ورزریده گاه تماشایى کارخانه تقدیر بودند و گاه به فطرت عالى و تعلیم پیر خرد علت به طبیعت داده عیار جوهر اخلاص ارباب حقیقت و وفا مىگرفتند و ایامى وجود شریف خود را از شر دولت طلبان ناقص عیار صیانت مىنمودند .......... / ص 34».
حتى در هفتمین سال پادشاهى شاه طهماسب «937 ق / 1530 م»، یکى از سران طایفه تکلو به نام الامه، امیرالامراى آذربایجان، که داعیه وکالت یا نیابت سلطنت داشت، با مرشد کامل از در جنگ درآمد و چون شکست خورد، به سلطان سلیمان خان خواندگار روم «سلطان عثمانى» پناه برد و تاج قزلباش را به عمامه رومىمبدل کرد. سلطان سلیمان خان به تحریک و راهنمایى همین قزلباش خائن، به ایران تاخت و آذربایجان را گرفت و تا حدود سلطانیه پیش آمد. فتوحات او در ایران سبب شد که بسیارى دیگر از سرداران قزلباش نیز به شاه دین پناه - لقب شاه طهماسب در زمان حیاتش - را رها کرده به دشمن ایران، سلطان عثمانى، بپیوندند؛ و اگر طبیعت به یارى شاه بر نمىخاست و برف و کولاکى نمىبارید تا سلطان عثمانى وادار به عقب نشینى گردد، بیم آن بود که سلطنت نوبنیاد صفوى به سبب خیانت سران قزلباش، به آسانى منقرض گردد. حتى در 940 ق / 1533 م. حسین خان شاملو، از سرداران بزرگ قزلباش، به دستیارى یکى از بستگان خود، که از ندیمان مخصوص شاه طهماسب بود، مىخواست او را مسموم کند و برادرش صام میرزا را به سلطنت بردارد که این توطئه عقیم ماند و شاه از مهلکه جان به سلامت برد.
مرگ شاه طهماسب و بروز اختلاف سران قزلباش
با مرگ شاه طهماسب در 984 ق / 1576 م، اختلاف و نفاق سران قزلباش، روز به روز بالا گرفت؛ دستهاى در قزوین حیدر میرزا، پسر و ولیعهد مرشد کامل را با کمال گستاخى و بى رحمى سر بریدند و به فرمان شاه اسماعیل دوم تمام شاهزادگان صفوى را، به جز سلطان محمد خدا بنده و سه فرزند او، به قتل آورده یا کور کردند. دستهاى دیگر در خراسان، عباس میرزا را به شاهى برداشتند و «کشور قزلباش» را تجزیه نمودند. سپس همان کسان که شاه اسماعیل دوم را به سلطنت آوردند، او را به خیانت مسموم کردند و اندک زمانى بعد از آن، مادر شاه، یعنى همسر «مرشد کامل» را، که با خیره سرى و خودرأیى ایشان مخالف بود، به خیانت و بدکارى متهم ساختند و در برابر چشمان پادشاه بى کفایت و ذلیل محمد خدابنده، او را هلاک ساختند. پس از آن، پسر شجاع پادشاه - حمزه میرزا - را به دست دلاک بى سر و پایى کشتند و کار خود رأیى و ایجاد اختلاف و نفاق را به جایى رساندند که دشمنان خارجى ایران را به حمله و تجاوز بر ولایات سر حدى بر انگیخت؛ و آذربایجان، شروان و ارمنستان به تصرف دولت عثمانى درآمد. در داخل کشور نیز خراسان از دولت مرکزى جدا شد و به دستیارى سران شاملو و استاجلو سلطنتى جداگانه یافت.
-
طوایف قزلباش در عهد شاه عباس اول
«996 ق / 1588 م»
شاه عباس که جوانى با اراده و جسور و قدرت دوست و با تدبیر بود، از آغاز پادشاهى دریافت که کار سلطنت با خودرأیى و اقتدار و نفوذ فوق العاده سرداران قزلباش در امور کشورى و لشکرى، سامان نمىیابد؛ پس مصمم شد که به هر بهانه سران صاحب نفوذ قزلباش را به هر قیمتى شده حتى در کمال بیرحمىاز میان بردارد و قدرت و اختیارات موروثى ایشان را محدود کند.
در سال دوم سلطنت شاه عباس 997 ق / 1589 م، بعد از کشته شدن مرشد قلى خان، جمعى از اتباع و طرفداران او مىخواستند رستم میرزاى صفوى، نوه بهرام میرزا، برادر شاه طهماسب اول را، که در قسمتى از افغانستان حکومت داشت، به خراسان آورند و به سلطنت نشانند و باز آن سرزمین را از ایران جدا کنند.
یکى از سرداران قزلباش، به نام بوداق خان چکنى هم، که لله سلطان حسن میرزا پسر چند ماهه شاه عباس بود، آن شاهزاده شیرخوار را دستاویز یاغى گرى ساخت، و پس از بازگشت شاه از خراسان، در صدد برآمد که به نام شاهزاده در آن سرزمین حکومت مستقلى براى خود ترتیب دهد. ولى به سبب لشکرکشى عبدالمؤمن خان ازبک به خراسان، کارى از پیش نبرد و باز سر به اطاعت شاه عباس نهاد.
انتقامجویی شاه عباس از سران قزلباش
از سوى دیگر، چون سرداران قزلباش مادر و برادر شاه عباس را کشته بودند، شاه با آنان به سختى دشمن بود و منتظر فرصتى براى انتقامجویى از این سران یاغى بود. در آغاز پادشاهى، نخست به دستیارى مرشد قلى خان، جمعى از کشندگان مادر و برادر را با گروهى از امیران قزلباش، که داعیه فرمانروایى و مداخله در امور کشور داشتند، به قتل آورد. سپس مرشد قلى خان را نیز از میان برداشت، و دستهاى دیگر از بزرگان و رؤساى گردنکش طوایف قزلباش را هم، گناهکار یا بى گناه، نابود کرد و مقامات و مناصب آنان را به جوانان فرمانبردار خود سپرد. در همان حال تا توانست در تحقیر و تخفیف ایشان کوشید و با سختگیرى مجبورشان کرد که بر خلاف شیوه دیرین، همواره حاضر به خدمت و براى اطاعت فرمانهاى شاهى آماده باشند.
ضمنا" براى اینکه خود را از قدرت نظامىطوایف قزلباش بى نیاز کند، دو دسته سپاه منظم ترتیب داد. یکى از غلامان گرجى و چرکس و ارمنى و سایر اتباع غیر مسلمان و دیگرى از رعایاى تاجیک یا ایرانى، که تا آن زمان از خدمات لشکرى محروم و ممنوع بودند. این دو سپاه که با اسلحه جدید، یعنى توپ و تنفگ مجهز بودند، هم دولت صفوى را از خطر سرکشى و طغیان طوایف قزلباش حفظ مىکرد، و هم در برابر حملات دشمنان بیگانه به مراتب از قواى چریکى قزلباش قویتر و مؤثرتر بود. اگر در زمان شاه اسماعیل اول، سرداران قزلباش به سبب اخلاص و ارادت و ایمان معنوى و مذهبى، مطیع و جان نثار شاه بودند، در زمان شاه عباس از بیم قهر و سیاست وى، به راه جان نثارى و اطاعت مىرفتند!
تعداد طوایف قزلباس در عهد شاه عباس بزرگ
در زمان شاه عباس در ایران سى و دو طایفه یا اویماق مختلف قزلباش زندگى مىکردند؛ شانزده اویماق را، ظاهرا" به سبب آنکه در جنگها و سفرها و در دیوان خانه شاهى و مجالس مشورت و امثال آن، در جانب راست شاه قرار مىگرفتند، «اویماق راست» و شانزده طایفه دیگر را، که در سمت چپ شاه جاى داشتند، «اویماق چپ» مىخواندند.
طوایف قزلباش در سراسر کشور پراکنده و داراى تیول و اراضى و املاک پهناور بودند، و چنانکه گفته شد، خود را از دیگران برتر و اصیلتر مىدانستند. عده طوایف قزلباش، در زمان شاه عباس اول، در حدود هفتاد هزار بود. از این عده نزدیک پنجاه هزار تن به سربازى و کارهاى لشکرى مشغول بودند، و زندگانى ایشان به خرج خزانه شاه، یا از جانب امیران و حکام و سرداران بزرگ قزلباش اداره مىشد. بیست هزار دیگر آزاد زندگى مىکردند، یعنى از کسى حقوق و مستمرى نمىگرفتند و به کار تجارت و کشاورزى و امثال آن اشتغال داشتند؛ این دسته از نجباى قزلباش به شمار نمىآمدند.
افراد یک اویماق غالبا" با یکدیگر هیچگونه نسبت خانوادگى نداشتند و یگانه چیزى که ایشان را به هم مىپیوست، همان نام مشترک قبیل بود. چنانکه برخى از افراد یک اویماق به مقامات بلند امیرالامرایى و بیگلر بیگى و خانى، یعنى حکومت و فرمانروایى یک ایالت یا ولایت و ریاست سپاه و مناصب عالى دیگر مىرسیدند، بقیه افراد همان اویماق، مثل بسیارى از «شوالیه»هاى قرون وسطى، در فقر و تنگدستى زیر دست ایشان خدمت مىکردند.
افراد قزلباش، کاملا" مستقل و آزاد بودند و مىتوانستند هر وقت بخواهند از حقوق با مستمرى خود چشم بپوشند و ترک خدمت کنند، یا از خدمت خان قزلباشى به خدمت خان دیگر بروند. عده افراد طوایف مختلف نیز یکسان نبود، برخى از طوایف به ده تا دوازده هزار مىرسید، در حالى که طوایف دیگر تعدادشان از پانصد نفر نمىگذشت.
حکام ایالات و ولایات در عهدشاه عباس بزرگ
تا زمان شاه عباس، حکام ایالات و ولایات و شهرهاى ایران همه از میان سران قزلباش انتخاب مىشدند؛ حکام ولایات بزرگ مانند آذربایجان و فارس و خراسان را بیگلر بیگى مىگفتند که در کار خویش استقلال کامل داشت و از شاه در امور داخلى ایالت خویش هیچگونه فرمانى نمىپذیرفت؛ فقط در مواقع جنگ، با تمام یا قسمتى از سپاه مخصوص خود به یارى شاه مىشتافت و در سال نیز مقدارى نقد و جنس به عنوان پیشکش و هدیه براى او مىفرستاد.
حکام ایالات کوچکتر از میان سردارانى که به لقب خانى مفتخر شده بودند، انتخاب مىشدند و غالبا" چند خان در قلمرو یک بیگلر بیگى حکومت مىکردند. حکام جزء نیز از میان کسانى که لقب سلطان داشتند، انتخاب و در کار حکومت تابع خان یا حاکم یک ایالت بودند.
تمام افراد قزلباش را نیز بیگ مىخواندند. شاه عباس اختیارات نامحدود بیگلر بیگىها و خانها را از ایشان گرفت و همگى را مطیع اوامر و دستورهاى شخصى خود ساخت. حکومت ایالات و ولایات را هم از انحصار سران طوایف قزلباش خارج کرد، و کسانى را از غلامان مخصوص خویش، یا از ایرانیان و طوایف لر و کرد و جغتاى، با القاب خان و سلطان و تمام امتیازات ویژه قزلباش، به جاى ایشان منصوب نمود و حکومت مرکزى را به سراسر کشور مسلط کرد.
-
صوفى و قزلباش از شاه اسماعیل تا شاه طهماسب
«874 - 984 ق /1469 - 1576 م»
سلطان حیدر پسر شیخ جنید، پس از مرگ پدر، صوفى اعظم و مرشد کامل شد و با ازدواج با دختر اوزون حسن اتحاد و دوستى خود را با آق قویونلو مستحکمتر ساخت. سلطان جدید، براى آنکه صوفیان و مریدان صفوى را از دیگران ممتاز و مشخص گرداند، طاقیه ترکمانى را از سر ایشان برداشت، و تاج سرخ دوازده ترک بر سرشان نهاد، به همین سبب آنها را قزلباش گفتند؛ بعدها عثمانیها این اصطلاح را به صورتى توهین آمیز به کار بردند. با انقراض قراقویونلوها توسط ترکمانان آق قویونلو، این بار فاتحان جدید هدف بلند پروازیهاى صوفیان قرار گرفتند. اما اتحادى که بنابر مصالح سیاسى در عهد اوزون حسن بسته شده بود، به محض آنکه صفویان به صورت نیرویى درآمدند که آق قویونلو در جبهه مخالف صوفیان ایستاد و شیخ حیدر در این مبارزه جویى، جان باخت.
نتیجه اقدامات داعیان و مبلغان صفوی در تحکیم پایه های قدرت
اگر نهضت انقلابى صفوى که در ظرف مدت اندکى بیش از نیم قرن، براى بار دوم گرفتار ضربه گیج کننده ناشى از دست دادن رهبر فرقه مىشد، هنوز تداوم داشت و خاموش نشد، جاى شگفتى نیست. زیرا تداوم حرکت صوفیه، نتیجه اقدامات داعیان و مبلغان صفوى بود که از پایگاه خود در اردبیل خارج شده و در عمق ارتفاعات ارمنستان و سوریه و آناتولى نفود کرده بودند. این مبلغان و داعیان با کارآمدى و کمال، وظایف خود را انجام مىدادند. در دوره طولانى آمادگى براى انقلاب صفوى، مبلغان به طور متناوب به اردبیل باز مىگشتند تا از مرشد کامل و رهبر روحى و مظهر الوهیت و رئیس فرقه خود، الهام تازه بگیرند. در آغاز کار شاه اسماعیل اول، مریدان و پیروان او را تا مدتى همچنان صوفى مىخواندند، و به همین سبب در کشورهاى اروپایى، پادشاه صفوى را که آوازه شهرتش به وسیله سیاحان و سوداگران و سفیران اروپایى به آن ممالک رسیده بود، صوفى بزرگ مىنامیدند، و این نام همچنان در دوران سلطنت صفویه بر پادشاهان این سلسله باقى ماند.
اما دیرى نگذشت که عناوین صوفى و قزلباش با یکدیگر مرادف شد و کم کم در اواخر سلطنت شاه اسماعیل، عنوان دوم غلبه کرد و اتباع و هواداران آن پادشاه، یعنى طوایف ترک نژاد گوناگونى که در رکاب وى شمشیر مىزدند، به قزلباش معروف شدند. از این زمان، عنوان صوفى مفهوم مشخصتر و محدودترى یافت و بیشتر به خانواده هایى از طوایف قزلباش که در سابقه صوفیگرى و ارادت و خدمت به خاندان صفوى از دیگران ممتاز بودند، اتلاق شد. به همین سبب صوفیان بیشتر از طوایف روملو، شاملو و قاجار وبدند و شخص شاه نیز رئیس و پیشواى ایشان، یا مرشد کامل خوانده مىشد.
اثراث روانی شکست چالدران
اما واقعه چالدران و شکست سخت شاه اسماعیل در این جنگ، صرفنظر از پیامدهاى سیاسى آن و تأثیراتش بر روابط دو کشور ایران و عثمانى، از نظر روانشناختى اجتماعى نیز، واقعهاى مهم به شمار مىرفت؛ این شکست، اثرات مخربى بر روحیه شاه اسماعیل اول وارد آورد و رفتارش را در امور کشورى و روابطش با قزلباش و تعادل میان عناصر ایرانى و ترکمان در دستگاه ادارى صفوى تحت تأثیر شدید قرار داد. چالدران، اعتماد شاه اسماعیل را به شکست ناپذیرى خودش در هم شکست؛ اعتمادى که بیش از آنکه مبتنى بر واقعیات و توانهاى فردى و اجتماعى او باشد، نتیجه القاى خرافه ها و باورهاى عامیانه طرفدارانش بود که او را در حد خدایى ستایش مىکردند. شاه اسماعیل در نظر پیروان ترک قزلباش، هم رهبر روحانى و هم رهبر دنیوى بود و هم چیزى بیش از این دو. شاه با افراد بى سواد قبایل خود، غالبا" به زبان خودشان سخن مىگفت، اما همین نحوه سخن گفتن با عوام و تأیید باورهایشان، او را نیز عوام زده کرده بود. نتیجه آموزشهاى دراز مدت و تاریخى صوفیان، کم کم این فکر را در آنها به وجود آورد که شاه را تجلى خدا مىدانستند و دولت صفوى در سالهاى اوایل تشکیل آن، در حقیقت یک دولت خدا سالارى بود. گزارش ونیزیان معاصر، گواه بر آن است که قزلباشها نسبت به رهبر خود بسیار فداکار و مخلص بودند و او را فناناپذیر تصور مىکردند. این اعتقاد در چالدران ضربه سختى خورد. اسماعیل گوشه گیر شد و با شرابخوارى و عیاشى مىخواست غمهاى خود را فراموش کند. بیشتر اوقات را به شکار مىرفت. در مدت دو سال پایان عمرش، هرگز سپاهیان خود را به جنگى نفرستاد. از دست رفتن وجهه اسماعیل سبب آن شد که قدرت رؤساى ترکمن از یک سو، و قدرت ایرانیان صاحب منصب بزرگ دیوانى از سوى دیگر افزایش یابد. در نتیجه کشمکشهاى داخلى جدى و سختى پیش آمد و در ظرف مدت یک سال پس از مرگ اسماعیل در 19 رجب 930 ق / 23 مه 1524 م جنگ داخلى میان گروههاى قزلباش رقیب با یکدیگر براى تفوق و داشتن سهم بیشتر از حکومت آغاز شد. ملاحظه اینکه شاه فرمانرواى دنیوى ایشان است از میان رفت و احترامى که براى وى به عنوان ظل الله فى الارضیین «= سایه خدا در زمین» قایل بودند، نادیده گرفته شد. با گسسته شدن رابطه دینى میان شاه و قزلباش، اقتدار فرمانروا تنها با شخصیت نیرومند و کارآمد قابل بقا بود.
-
حکومت خدا سالاری صفوی
همانگونه که پیش از این اشاره شد، دولت صفوى در آغاز تأسیس، شکلى از حکومت خدا سالارى بود. میان سیماى دینى و سیماى سیاسى دولت مرز مشخصى وجود نداشت. اگرچه وجود چنین پندارى، ناشى از تربیت قزلباشان و صوفیان و عقاید خرافه گونه و عامیان آنها بود که حتى بر صاحب منصبان و شخص شاه هم تحمیل مىکرد، اما در یک فرآیند واقعى اجتماعى و دولتمدارى که با فاز نهضت گونه و انقلابى گرى، تفاوتهاى نمایان داشت، این «ایمان» در محک واقعیت به زودى شکسته شد و مرزهاى حقیقى و لازم بین مناصب دینى و سیاسى و مقامهاى روحانى و دنیوى کشیده شد.
در عهد شاه اسماعیل اول، بالاترین صاحب منصب دولت که وکیل نفس نفیس همایونى یا نایب السلطنه خوانده مىشد، نماینده فرمانروا، هم از جنبه دینى و هم از جنبه سیاسى به شمار مىرفت. وى در واقع قائم مقام و المثناى شاه و مسؤول انتظام امور دینى و دولتى بود. نخستین کسى که این سمت را داشت یکى از افسران عالى رتبه قزلباش از قبیله شاملو و از زمره گروه کوچک یاران اسماعیل بود که هنگام اقامت وى در گیلان، طرح آخرین مرحله انقلاب صفوى را ریخته بودند. چون قزلباشان ستون فقرات نیروهاى جنگى صفوى را تشکیل مىدادند، طبعا" حق خود مىدانستند که وکیل از میان ایشان برگزیده شود؛ و مقام امیر الامرایى، یعنى فرماندهى کل نیروهاى طوایف قزلباش را امتیازى ویژه خود مىشمردند. چنان مىنماید که در آغاز، این هر دو منصب، به عهده یک نفر بوده است. قورچى باشى هم که افسر نظامىبلند پایهاى بود و وظایف وى در اوایل دوران صفوى به خوبى شناخته نشده، یکى از سران قزلباش بوده است.
طى مدت اندکى، شاه اسماعیل و قزلباشان او، نهضت صفوى را در سراسر ایران اشاعه دادند. شاه نخست تبریز را مسخر خود ساخت و سپس بخش خاورى هلال حاصلخیز را ضمیمه قلمرو صفوى کرد. مراحل عمده تحکیم امپراتورى صفوى به ترتیب از شکست بازمانده هاى نیروهاى آق قویونلو در نزدیکى همدان «908 ق / 1503 م» که مرکز و جنوب را زیر سلطه اسماعیل قرار داد؛ مطیع کردن ولایات مجرد خزر یعنى مازندران و گیلان، و تسخیر یزد «909 ق / 1504 م»؛ برقرار کردن صلح و آرامش در مرز غربى و انضمام دیار بکر «911 - 13 ق / 1504 - 7 م»؛ برقرار کردن صلح و آرامش در مرز غربى و انضمام دیار بکر «911 - 13 ق / 1505 - 7 م»؛ تسخیر بغداد و فتح جنوب غربى ایران «914 ق / 1508 م»؛ استیلا بر شیروان «915 ق / 1509 - 10 م»؛ و فتح خراسان «916 ق / 1510 م» است.
-
ایدئولوژی صفوی در آغاز حکومت شاه اسماعیل اول
تحمیل و شیوع عقاید صوفیان و «ایدئولوژى» صفوى، از همان آغاز، با صلابت و خشونت و زجر و آزار مخالفان شروع مىشود و این امر در سرزمینى که دست کم، هنوز در آن غلبه رسمىبا مذهب تسنن بود، تا حدى اجتناب ناپذیر و به میزانى، ناشى از شور و شوق و هیجان انقلابى حاکم بر هواداران و پیروان آنها بود. برخى از مخالفان به قتل مىرسند و عده بیشترى از آنها به ناچار به نواحى که هنوز غلبه با اهل سنت است، رانده شده، به دربار تیمور در هرات پس از تسخیر خراسان و به پایتخت ازبکان مىروند.
عملا" غیر ممکن است که سهم عنصر خود جوش مبارزین و داعیان و مبلغان صفوى را در گسترش این نهضت برآورد نمود. در حقیقت، حضور این داعیان و مبلغان است که شهرت و دامنه جنبش را با وجودى که متناسب با خواستهاى باطنى و عقاید توده هاى مردم نیست، چنین شتابان رواج مىدهد.
پایه اصلى اجتماعى و سازمانى که از طریق آن «ایدئولوژى» صفوى و تبلیغات شیعى به تمامىشهرها و روستاهاى اطراف و اکناف گسترش مىیابد، قزلباشان و داعیان و مبلغان آنهایند. تشکیلات قزلباش، در فرداى پیروزى شاه اسماعیل اول و اعلام حکومت و جلوس بر تخت، از رشد سریعى برخوردار مىشود؛ اما رهبر نهضت به زودى متوجه بن بستى مىشود که نضج گیرى قدرت بى رقیب قزلباشان مسلح براى وى به وجود مىآورد. نیروى مخربى که تنها در یک برهه از جنبش و در اوایل شکل گیرى آن به نحو کمال انجام وظیفه مىکرد، اکنون که مرحله ایجاد مناسبات اجتماعى و فاز تثبیت و شکل دادن به روابط و نهادها است، بى مهابا مقاومت مىکند و حق خود مىپندارد تا بر اریکه قدرت و ارکانهاى سیاسى و اقتصادى و نظامىتکیه زند، و صرفنظر از توان اجرایى و خرد پذیرى که لازمه این مرحله است، انتظار دارد فرامینش و خواستهایش توسط صوفى اعظم در نظر گرفته شده و حتى به موقع اجرا گذاشته شود.