بامداد رنگي هايت آمدنت رانقاشي ميكنم و جاده سفيد رفتنت را خط خطي !
Printable View
بامداد رنگي هايت آمدنت رانقاشي ميكنم و جاده سفيد رفتنت را خط خطي !
گفتم ای دل بی پناهم چون زراقی گم کرده راهم، بی هم زبانم، کو آشيانم، خسته دلی بی نام و نشانم،
دور از دياران ديدار ياران هر دم به ياد عزيزانم، ابره گريانم ای دلم! ای دل چون شعله هاي پريشانم، اه! سوزانم ای دلم ای دل زخمي دست رفاقتم
كاش ميشد هيچ كس تنها نبود كاش ميشد ديدنت رويا نبود من دعا كردم براي بازگشت دستهاي تو ولي بالا نبود گفته بودي كه فردا ميرسي كاش روز ديدنت فردا نبود(امروز بود!)
در بيكرانه زندگي دو چيز افسونم ميكند...آبي آسمان كه ميبينم و ميدانم كه نيست و خدا كه نميبينم ولي ميدانم كه هست...
دوست كه عهد دوست داري بشكست..........ميرفت و منش گرفته دامان در دست
ميگفت دگر باره به خوابم بيني......................پنداشت كه بعد از آن مرا خوابي هست
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود...
دكتر علي شريعتي
دلم را هرس می کنم
تا برای با تو بودن جوانه بزند .
خدا را چه دیدی
شاید بهار امسال در زمستان بود ..
اخمت به تمام ِ خنده ها می ارزد
کفرت به تمام ِ بنده ها می ارزد
در آخر این دوئل مرا خواهی کشت
مردن به همین برنده ها می ارزد
وخدا از گل مو جودی ساخت.
از روح خود در ان دمید و زنده اش کرد.
انسانش نامید.
رسم عاشق شدنش اموخت.
و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت
صبح بدون تو تاريك است شب ها بي ياد تو طولانيست ذهن قلبم مشوش سواليست : دليل تپشم بدون او چيست
عشق معجزه است
زندگي درياست
دل من معجزه را خوب شناخت
و به دريا افتاد
ندانسته عاشق شدم،دانسته گريه کردم ودانسته درون خود شکستم. نگاهم سراسر اشتياق بود، نگاهم حاکي از تپيدن قلبم بود، نگاهم لبا لب،نياز بود، نگاهم شِکوه از تنهايي بود، نگاهش........... نگاهش خنده بود، نگاهش شيطنت بود، نگاه بي مهري بود، نگاهش شکستن قلبم بود، نگاهش ردِ نگاهم بود
بند كفشم را مى بندم
همه چيز را فراموش مى كنم
مى روم سرم را به ديوارهاى بلند مى كوبم
و از اتاق هاى كوچك ياد مى گيرم
كه فكرهاى بزرگ نكنم
صدای عقربه ها
ماه هاست که
در سرم می کوبد
من همچنان در فکر توام
چرا باطری ساعت تمام نمی شود؟
پشت سرت
باران
کلمه کلمه شد
تا حرف های نزده مان
کنج دنج سینه مان
تر و تازه بماند
دوستت دارم
حتی اگر قرار باشد....
شبی بی چراغ ،در حسرت یافتنت...
تمام پس کوچه ها را زیر باران،قدم بزنم...
گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتا ن
و به اندازه ی دهان هایتان
اما
حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند
من راه خانه ام را گم كرده ام
آيا آرزوهاي مرا در خواب
به ني لبك شكسته نديدي؟
مي خواهم يك لحظه
به اين لحظه بيانديشم
آيا ميان اين همه اتفاق
من از سر اتفاق زنده ام؟
سنجاق مي كنم
شب را با پنجره
و تو را تكرار مي كنم
همه شب
يا تو را بر دوش مي كشم
دستت را مي گيرم
قدم مي زنيم در اتاق كوچكم
نور كمي دارد
اما
باران از پنجره اش پيداست
من هم باران مي شوم
و مي چكم
بر بنودن هم اكنونت
نه تو می مانی نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
ان چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
صدای پای تو كه می روی
و صدای پای مرگ كه می آید...
دیگر چیزی را نمی شنوم !
دل تنگی هایم را با کدام قایق خیالی روانه دل دریائیت کنمتا بدانی دل تنگمدوست داشتن تنها چیزی است که نوبتی نیستپس خارج از نوبت دوستت دارم
آسمان میباردگل می میردتو نه آسمان باش نه گلزمین باش تا گل برای تو بمیردو آسمان برای تو ببارد
وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته ی آن را می خردپس چرا من به دست کسی که دلم را شکست بوسه نزنم؟
به من امشب ای ساقی
بده می دریا دریا
اونقد امشب مستم کن
که بشم دور از دنیا
بده جامی ای ساقی
که بسازم با دردا
بدون که تو حِق حِق من، جز غم دوری حرفی نیست
بدون دلیل گریه ها، جز بی تو بدون چیزی نیست
برای من که عاشقم، عشق همیشگی تویی
اون که کنارش دلخوشم، فقط تویی تویی
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
هنوز هم زمستون به یاد تو بهاره
تو قلبم کسی جز تو جایی نداره
صدای دلم، ساز ناسازگاره
سکوتم بجز تو صدایی نداره
تو خواب و خیالم همش فکر اینم
که دستاتو تو دستام ببینم
ولی حیف از این خواب پریدم
که باز هم با چشمهای کورم به راهت بشینم
سر از کار چشمات، کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست، یه روی بد آورد
برای دل من، واسه جسم خستم
منی که غرورمو تو چشمات شکستم ...
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد
کاش میشد همچو آواز خوش یک "دوره گرد"
زندگی را بار دیگر ، دوره کرد . . .
ماه را هدف قرار بده
تا اگر هم به خطا رفتی
جایی میان ستارگان سر در آوری
تا تواني رفع غم از چهره ي غمناک کن
در جهان گرياندن آسان است
اشکي پاک کن
و خدا بی آنکه کسی را خبر کند با بوسه شاپرکی بر گلبرگ گل چیده شده
درد تلخ پژمردن را
درد تلخ مردن را
به آسانی یک بوسه
به شهد شیرین،بودن
به لذت بوسیدن حتی اگر چیده شده باشی
به لحظه مرگت هدیه میکند
این چه عشقی است که در دل دارم ، من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی زمن و در طلبت ، باز هم کوشش باطل دارم...
زندگي شايد همين باشد!
يك فريب ساده و كوچك آنهم از دست كسي كه فكر مي كردي
همه چيز توست،همه كس توست!
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم...سینه مالا مال درد ولی دلی بی کینه دارم...
تمام ماجراي من
سه واژه شد براي تو
سه واژه ي جدا، جدا
من و ..
شب و ..
هواي تو ..
بهانه بسيار است برای گريستن
تحملی بايد
که افشای راز سوختن
خصلت پروانه نيست..
پاييز هيچ حرف تازه اي براي گفتن ندارد
با اين همه از منبر باد که بالا مي رود
برگ ها چه زود به گريه مي افتند!!!
پاییز آمده ...
حس ِ درختانی که
ذره ذره می میرند را
خوب می توانم بفهمم ...