آدمـ هـا کـه عـوض مي شونـد ...
از سـلام و شـب بـخيـر گـفتـنشان
مـي شود ايـن را فـهميـد!
از حـرف هـا و نـگاه هـا
از گـودال هـاي ِ عـميـقي کـه
بيـن ِ تــو و خـودشان مي کـَـنـند
و تـويـش را پُــر از دليـل مـي کُنـند ...
Printable View
آدمـ هـا کـه عـوض مي شونـد ...
از سـلام و شـب بـخيـر گـفتـنشان
مـي شود ايـن را فـهميـد!
از حـرف هـا و نـگاه هـا
از گـودال هـاي ِ عـميـقي کـه
بيـن ِ تــو و خـودشان مي کـَـنـند
و تـويـش را پُــر از دليـل مـي کُنـند ...
شادی تو بیرحم است و بزرگوار
نفست در دستهای من ، ترانه ی سبزی ست
من برمیخیزم
چراغی در دست
چراغی در دلم
زنگار روحم را صیقل میزنم
آینه ای برابر آینه ات میگذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم ......
شاملو
دلشان می خواست
چشم مردم را گریان بینند
گاز اشک آور را ول کردند
خنده آور بود
در یک هوای سرد ِ پس از باران
مردی رمیده بخت
با سرفه های سخت
دیدم که پهن می کرد
عریانی خودش را
روی طناب رخت
عمران صلاحی
خرم دل آنکه از ستم آه نکرد
کس را ز درون خویش آگاه نکرد
چون شمع زسوز دل سراپا بگداخت
وز دامن شعله دست کوتاه نکرد
ابوسعید ابوالخیر
و در اين سوي اتاق
مردي با پيشاني بلند
به زانوي تقدير تعظيم مي كند
و با حريم سكوت
هم آغوشي تا ابديت را بوسه مي زند/.
تو رفتی رد پایت در دلم ماند
شکوه خنده هایت در دلم ماند
دلم را با سحر خوش کرده بودم
غروب ماجرایت در دلم ماند
شریک دردهایت بودم اما
در آغوش تو خفتن در دلم ماند
میل باز کردن پنجره حتی لحظه ای در سر انگشتانم نمی لغزد.
نگاهم حتی به اندازه یک پلک زدن خیره نمی ماند.
لبهایم حتی به اندازه یک بوسه بر هم نمینشینند.
دلم،
دلم به اندازه یک دلتنگی خالی ست......
"تو"، هستی....
و همین همهء مرا بس
دل زتن بردی و در جانی هنوز
دردها را دادی و درمانی هنوز
آشکارا سینه را بشکافتی
هم چنان در سینه پنهانی هنوز
ملک دل کردی خراب از تیغ ناز
اندر آن ویرانه سلطانی هنوز
هر دو عالم قیمت خود گفته ایی
نرخ بالا کن که ارزانی هنوز
پیری و شاهد پرستی نا خوش است
خسروا تا کی پریشانی هنوز
مي گويند شيشه ها احساس ندارند
اما وقتي روي شيشه بخار گرفته اي نوشتم:
دوستت دارم
آرام گريست....