بروی او در دل ناگشاد
بروی او در دل ناگشاد
خودی اندر کف خاکش نزاده
ضمیر او تهی از بانگ تکبیر
حریم ذکر او از پا فتاده
Printable View
بروی او در دل ناگشاد
بروی او در دل ناگشاد
خودی اندر کف خاکش نزاده
ضمیر او تهی از بانگ تکبیر
حریم ذکر او از پا فتاده
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست
نمی دانم چسان بی آرزو زیست
نصیب اوست مرگ ناتمامی
مسلمانی که بی «الله هو» زیست
حق آن ده که « مسکین و اسیر» است
حق آن ده که « مسکین و اسیر» است
فقیر و غیرت او دیر میر است
بروی او در میخانه بستند
در این کشور مسلمان تشنه میر است
دگر پاکیزه کن آب و گل او
دگر پاکیزه کن آب و گل او
جهانی آفرین اندر دل او
هوا تیز و بدامانش دو صد چاک
بیندیش از چراغ بسمل او
عروس زندگی در خلوتش غیر
عروس زندگی در خلوتش غیر
که دارد در مقام نیستی سیر
گنهکاریست پیش از مرگ در قبر
ن***ش از کلیسا ، منکر از دیر
به چشم او نه نور و نی سرور است
به چشم او نه نور و نی سرور است
نه دل در سینهٔ او ناصبور است
خدا آن امتی را یار بادا
که مرگ او ز جان بی حضور است
مسلمان زاده و نامحرم مرگ
مسلمان زاده و نامحرم مرگ
ز بیم مرگ لرزان تا دم مرگ
دلی در سینه چاکش ندیدم
دم بگسسته ئی بود و غم مرگ
ملوکیت سراپا شیشه بازی است
ملوکیت سراپا شیشه بازی است
ازو ایمن نه رومی نی حجازی است
حضور تو غم یاران بگویم
به امیدی که وقت دل نوازی است
تن مرد مسلمان پایدار است
تن مرد مسلمان پایدار است
بنای پیکر او استوار است
طبیب نکته رس دید از نگاهش
خودی اندر وجودش رعشه دار است
مسلمان شرمسار از بی کلاهی است
مسلمان شرمسار از بی کلاهی است
که دینش مرد و فقرش خانقاهی است
تو دانی در جهان میراث ما چیست؟
گلیمی از قماش پادشاهی است