-
ایرونی
هيچكي مثل ايروني نميشه
ايروني ساقه و برگ ريشه
ساقه از ريشه جدا نميشه
روزگارمون پاييز ميشه
اما هيچوقت زمستون نميشه
ايروني بر قراره هميشه
هيچكي مثل ايروني نميشه
با تمام تلاشي كه ميشه
ساقه از ريشه جدا نميشه
برگهاي سبزمون زرد ميشه
بهارمون زمستون نميشه
ايروني برقراره هميشه
هيچكي مثل ايروني نميشه
هيچكى مثل ايروني نميشه
-
نقاب
هي بازيگر! گريه نکن! ماهمه مون مثل هميم
صبحا که از خواب پا ميشيم نقاب به صورت مي زنيم
يکي معلم ميشه و يکي ميشه خونه بدوش
يکي ترانه ساز ميشه يکي ميشه غزل فروش
کهنه نقاب زندگي تا شب رو صورتاي ماس
گريه هاي پشت نقاب مثل هميشه بي صداس
هر کسي هستي يه دفه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن، رها شو از پيله خواب
نقش يک دريچه رُ رو ميله قفس بکش
براي يک بار که شده جاي خودت نفس بکش
کاشکی مي شد تو زندگي ما خودمون باشيم و بس
تنها براي يک نگاه، حتي براي يک نفس
تا کي به جاي خود ما نقابه ما حرف بزنه؟
تا کي سکوتو رج زدن نقش نمايش منه؟
هر کسي هستي يه دفه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن، رها شو از پيله خواب
نقش يک دريچه رُ رو ميله قفس بکش
براي يک بار که شده جاي خودت نفس بکش
مي خوام همين ترانه رُ رو صحنه فرياد بزنم
نقابمو پاره کنم، جاي خودم داد بزنم
-
آخرین نامه
خوابيدي بدون لالايي و قصه
بگير آسوده بخواب بي درد و غصه
ديگه كابوس زمستون نمي بيني
توي خواب گلهاي حسرت نمي چيني
ديگه خورشيد چهرتو نمي سوزونه
جاي سيلي يا يه باد روش نمي مونه
ديگه بيدار نمي شي با نگروني
يا با ترديد كه بري يا كه بموني
رفتي و آدمكا رو جا گذاشتي
قانون جنگل رو زير پا گذاشتي
اينجا قهرن سينه ها با مهربوني
تو تو جنگل نمي تونستي بموني
دلتو بردي با خود به جاي ديگه
اونجا كه خدا برات لالايي ميگه
ميدونم ميبينمت يه روز دوباره
توي دنيايي كه آدمك نداره
---
-
برگ
مثله برگي خشك و تنها رويه شاخه موندم اينجا مي ترسم
تويه چنگ وحشي باد برم از خاطر و از ياد بپوسم
همه ي روزاي من ، قصه ي بودن من ،
تويه آينه ي دلم
مثله شب سياه و سرده ، مثله ابرا رنگِ درده
تو شتاب لحظه ها من ، با خودم يكه و تنها مي دونم
تو سراب اين افق تا سفر نهايت اينجا مي مونم
همه ي روزاي من ، قصه ي بودن من ،
تويه آينه ي دلم
مثله شب سياه و سرده ، مثله ابرا رنگِ درده
مثله يه غروب تنها ، كه ميشينه پشت ابرا
كه سكوت بي پناهم
تويه اين بيهودگي ها لحظه ها رو مي شمارم
انتظار هر نگاهم
مثله برگي خشك و تنها رويه شاخه موندم اينجا مي ترسم
تويه چنگ وحشي باد برم از خاطر و از ياد بپوسم
-
خاطره
ميرم از شهر تو با يه کوله بار از خاطره
دل من مونده پيشت گرچه پاهام مسافره
ميگذره همراه جاده ياد تو از تو خيالم
توي راه دریغ از ابری که بباره واسه حالم
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
راه ميوفتم بي هدف مقصد راهو نمي دونم
کاش مي شد آروم بگيرم ولي افسوس نمي تونم
کو یه قاصدک تو جاده که بشه همسفر من
من یه قصهم که جدایی شده فصل آخر من
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
ميرمو گم ميشم اخر تو غروب دشت غربت
نمي تونم که بمونم توي شهر بي محبت
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
توي هر گوشه اين شهر دارم از عشق تو يادي
مي سوزونه منو ياده دلي که به من ندادي
-
فاصله
فاصله يه حرف سادس، بين ديدن و نديدن
بگو صرفه با کدومه، شنيدن يا نشنيدن ؟
ما ميخواستيم از درختا کاغذ و قلم بسازيم
بنويسيم تا بمونيم پشت سايه جون نبازيم
آينه ها اونجا نبودن تا ببينيم که چه زشتيم
رو درخت با نوک خنجر «زنده باد درخت» نوشتيم
زنگ خوش صداي تفريح واسمون زنگ خطر شد
همه چوباي جنگل، دسته تيغ تبر شد
فاصله يه حرف سادس، بين ديدن و نديدن
بگو صرفه با کدومه، شنيدن يا نشنيدن ؟
اگه حرفمو شنيدي جنگل رو نده به پاييز
کاري کن درخت باغچه تن نده به خنجر تيز
با جونه ها يکي شو قد بکش نگو که سخته
جنگل تازه به پا کن هر يه آدم يه درخته
فاصله يه حرف سادس، بين ديدن و نديدن
بگو صرفه با کدومه، شنيدن يا نشنيدن ؟
فاصله يه حرف سادس، بين ديدن و نديدن
بگو صرفه با کدومه، شنيدن يا نشنيدن ؟
ما ميخواستيم از درختا کاغذ و قلم بسازيم
بنويسيم تا بمونيم پشت سايه جون نبازيم
آينه ها اونجا نبودن تا ببينيم که چه زشتيم
رو درخت با نوک خنجر «زنده باد درخت» نوشتيم
زنگ خوش صداي تفريح واسمون زنگ خطر شد
همه چوباي جنگل، دسته تيغ تبر شد
فاصله يه حرف سادس، بين ديدن و نديدن
بگو صرفه با کدومه، شنيدن يا نشنيدن ؟
فاصله يه حرف سادس، بين ديدن و نديدن
بگو صرفه با کدومه، شنيدن يا نشنيدن ؟
-
خسته شدم
خسته شدم بس که دلم
دنبال يک بهونه گشت
بس که ترانه خوندمو
برگ زمونه برنگشت
بازم کلاغ غصه ها
رفت و به خونش نرسيد
يکه سوار عاشقو
هيشکی تو آينه ها نديد
حادثه عزيز من
تنها تو موندنی شدی
بين همه ترانه هام
تنها تو خوندنی شدی
دستای سردمو بگير
سقف ما ديوار نداره
يه روز تو قحطی غزل
دنيا ما رو کم مياره
من آخرين رهگذرم
تو اين خيابون بلند
دير اومدم که زود برم
دل به صدای من نبند
يه روز توی برق چشات
خورشيد رو پيدا مي کنم
آی شب تار و سوت و کور
به آروزی من نخند
خسته شدم بس که
دلم دنبال يک بهونه گشت
بس که ترانه خوندمو
برگ زمونه برنگشت
بازم کلاغ غصه ها
رفتو به خونش نرسيد
يکه سوار عاشقو
هيشکی تو آينه ها نديد
حادثه عزيز من
تنها تو موندنی شدی
بين همه ترانه هام
تنها تو خوندنی شدی
دستای سردمو بگير
سقف ما ديوار نداره
يه روز تو قحطی غزل
دنيا ما رو کم مياره
من آخرين رهگذرم
تو اين خيابون بلند
دير اومدم که زود برم
دل به صدای من نبند
يه روز توی برق چشات
خورشيد رو پيدا مي کنم
آی شب تار و سوت و کور
به آروزی من نخند
خسته شدم بس که دلم
دنبال يک بهونه گشت
بس که ترانه خوندمو
برگ زمونه برنگشت
بازم کلاغ غصه ها
رفتو به خونش نرسيد
يکه سوار عاشقو
هيشکی تو آينه ها نديد
-
میلاد
براي روز ميلاد تن خود
من آشفته رو تنها نذاري
براي ديدن باغ نگاهت
ميون پيكر شبها نذاري
همه تنهايي ها با من رفيقن
منو در حسرت عشقت نذاري
براي روز ميلاد تن خود
منو دور از دل و ديدت نذاري
دلم دلتنگه و مهرت رو مي خواد
دلم رو در پي غمها نذاري
ميام تنها توي قلبت مي شينم
منو قلبت رو جايي جا نذاري
عزيزم جشن ميلادت مبارك
منو اون سوي جشن دل نذاري
عزيزم جشن ميلادت مبارك
منو اون سوي جشن دل نذاري
-
با من باش
لحظه اي با من باش، تا که از آن لحظه برويم تا گل
که ببندم از نگاه تو به هر ستاره پل
لحظه اي با من باش، تا که از تو نفسي تازه کنم
تا از آن لحظه با تو، سفر آغاز کنم
سفري تا ته بيشه هاي سر سبز خيال
تا به دروازه هاي شهر آرزوهاي محال
سفري در خم و پيچ گذر ستاره ها
از ميون دشت پر خاطره ترانه ها
لحظه اي با من باش
لحظه اي با من باش
لحظه اي با من باش تا به باغ چشم تو پنجره اي باز کنم
از تو شعر و قصه و ترانه اي ساز کنم
شعري هم صداي بارون رنگ سبز جنگل و آبي دريا
قصه اي به رنگ و عطر قصه هاي عاشقاي دنيا
از يه لحظه تا هميشه، ميشه از تو پر گرفت تا او ج ابر ا
کوچه پس کوچه شهر و با خيالت پرسه زد تا مرز فردا
لحظه اي با من باش
لحظه اي با من باش
-
قاب شیشه ای
پشت قاب شيشه پنجره اي که شباي منو با خود مي بره
جايي که گذشته هام مثل تصوير از تو قابش مي گذره
پشت قاب بي نفس مثل او پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثل يه حقيقت رفته به باد منو با خود ميبره مثل يه رويا توي خواب
شهر من من به تو مي انديشم نه به تنهايي خويش
از پس شيشه تو را مي بينم که گرفتي مرا در بر خويش
من وضو با نفس خيال تو ميگيرم و تو را مي خوانم
و به شوق فردا که تو را خواهم ديد چشم به راه مي مانم
تن من پاره اي از آن تن توست
و قشنگترين شباي پر ستاره شب توست