یک فنجان دیگر
برایم بریز
قهوه ها
زود سرد میشوند ...،
...
وقتی برای رفتن
شتاب می کنی
Printable View
یک فنجان دیگر
برایم بریز
قهوه ها
زود سرد میشوند ...،
...
وقتی برای رفتن
شتاب می کنی
http://www.kocholo.org/img/images/sv...i8r9lyr7qz.jpg
.
قهوه ام را تلخ مینوشم
شکر؟
نه !
فقط کمی لبخنــــــــد در فنجانم بریز
و چند قطره از کــهــکـشــان نگاهت
آنقدر که فنجانم شــیــری شود....
پشت ميــز کوچــک این کافــه
با دستهایــی که دزدکـــی روی دستـــم مي کشـــی
و چشمهــــایی که بستــــه ای
هــــوس تـــو را ميکـــنم
مثــل تلخـــی ته فنـــجان قهـــوه
شـــــادی بر گردانـــدن فنجــــان
و شنیــــدن
طالعـــم از زبــان تـــــــــو
من شیفته ی میزهای کوچک کافه ای هستم...
که بهانه نزدیک تر نشستن مان می شود...
و من ...
روبه روی تو ...
می توانم تمام شعر های نگفته دنیا را یک جا بگویم
!............!
http://salijoon.ws/mail/900422/love/30.jpg
http://roozgozar.com/piczibasazi/ani...r.com-2176.gif
با قهوه ي تــــــــلخ چــــــشــــــمانتــــــ
عمـــريــــــســتـــ
بيـــــخوابــــــم
http://roozgozar.com/piczibasazi/ani...r.com-2176.gif
چیـزی نمیـخـوآهَم جـز . . .
یـکــ اتــآقِ تـآریک
یـکـ مـوسیقـے بے کَلآم
یـکـ فنجـآن قهـوه بـهـ تَلخـی ِ زهـر !
وَ خـوآبـے بـه آرآمـے یـکــ مـَرگ هَمیشـگـے . . . !
فنجانیـــــــــــ قهوه مهمانتــــــــ می کنمـــ
پیشــــــــــ از آنــــــــــ که
راهیِــــــــــ سفر شومــــــــــ
پنجــــــــ دقیقه فرصت داریمــــــــــــ
وجودِ تو آراممــــــــ می کنــــــــــد
در اینــــــــــ پنجــــــــــ دقیقـــــــــه
به تو می گویمـــــــ رازهای پنهانـــــــــ را
برای تو می بافمـــــــ زمینـــــــ و زمانــــــــ را
زیر و رو می کنیـــــــــ زندگیـــــــــ امـــــ را
درین پنجــــــــــ دقیقـــــــــــه
هزارهزارانفجار
دروجود دقیقه هاستــــــــــ
و نوشتنـــــ راهیـــــــ ستـــ به رهاییـــــــــــــــ
http://www.thecoffeemania.com/wp-con...00-300x300.jpg
توي اين قهوه هاي تلخ، تو اين كابوس درگيريتوراهي كه دل حافظ ، خودش درگيراجباره
كمي با من مُدارا كن،توي فالي كه ميگيري
توي فالي كه سهم من،هميشه ماتم و درد
مُدارا كن دل سردم، به آغوش تو برگرده
يه كاري كن،يه كاري كه، به نفع حال من باشه
كمي تلخي بچش شيرين،شايد تو فال من باشه
توي فالي كه ميگيري،كمي با من مُدارا كن
واسه فرهاد افكارم،يه راه چاره پيدا كن
كجاي قصه رو زخمم، خدا دستاشُ ميزاره
چای را میان انتظار شبانه ات دم کنی و دو استکان کمر باریکِ غزل
قصیده ی تیک تیک ِ ساعت
و یک بغل دلتنگی
بعد بیاید پشت ِ در ِ دلت و در بزند
با عجله و بی قرار که:
" ببخشید ،امشب نمی آیم"
چایی که دم می کشد
و انتظاری که هنوز لبریز است
این است شب های من
نشسته ای درست ته فنجان.
وزل زده ای به تمام روزگار قهوه ای من
چرا ازاین زندگی سگی سوخته بیرون نمیرود!
این چهارمین فنجان است که سر میکشم ...