گاهی از عبورت
می ترسم........
گاهی از همه ی قايق ها
ميترسم و از
همه ی رودخانه ها
گاهی دلم
باد وحشی پر از غروری را می خواهد،
که عبورت را زود
از امتداد نگاهم، ببرد.........
Printable View
گاهی از عبورت
می ترسم........
گاهی از همه ی قايق ها
ميترسم و از
همه ی رودخانه ها
گاهی دلم
باد وحشی پر از غروری را می خواهد،
که عبورت را زود
از امتداد نگاهم، ببرد.........
بوي رسيدنت
شال گردن
باراني
و چتر واژگون
با قطره هاي گمشده
لابلاي هواي تازه شاملو...
همراه با ريتم کند سه تار
و گلوي تنگ ناوداني ها
بر سينه خيابان
شبِ بارانيِ کافه،
گردش بوي رسيدنت،
ميزهاي تهي از ديدار،
اسپرسو،.........
انتظار
اينک همان تنهايی شگرف،
در سینه ام خانه گرفته است...
و همان سودای پریشان،
مرا به گوشه های گمشده ی صحرا میکشاند....
عزیز
می پندارم تمام دروازه های پر فریاد،
مرا به سوی خود ميخوانند.
آه عزیزم
شب خاموشیست.....
و گریه نیز بی رحم گریخته است.....
چقدر گاهي گريز،
آرزوي منست...
و راه فرار
گاهي،
چه قدر بسته ست.....
و اينك كه من
تشنگي ام فرياد است،
فريب چشمان تو
چقدر نمناك ميدرخشد.....
من كه خوب مي دانم
بادبادك بي تاب تمام ترانه ها
هميشه بر پشت بام خلوت خاطره هاي تو مي افتد
ديگر چه فرق مي كند كه بدانم
باد از كدام طرف مي وزد ؟
این من
و اين لرزش آرام
و اين سردی خاموش....
این من
و این فریب کهنه
و اين دروغ بی شرم.....
بگذار که فراموش کنم.
و اينک،
اندوهيست
که مثل سايه ام
زندانيست....
و من
میپندارم که چشمانت،
پر از تنهایی خاکستریست......
کمی تنهایی
کمی باران
وچندین خاطره ی زیبا
وعطش تو که مرا دست به دامان خودش کرده است!
بااینهاچه بایدکرد؟
بغیرازمدارا!
تنگ بلور ،
عاشقانه انتظارمی کشد
لمس تن انارهای دانه دانه را
که پشت به پشت ، چوب می خورند
برای باهم بودن!
بیا تا برایت بگویم
چه می کشد آنکه غریب است در ازدحام آشنا
در ازدحام بی کسی
فریاد زنم خدایا
جانم بر لب آمد
از اینهمه ملامت
اما …..
سکوت من دوباره
در ازدحام بی کسی
باشد حدیث دیگری.
دیدگانت را
نبند ...!
نگاهت را
ندزد ...!
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم،
از گوشه چشمهایت تلاوت می شود...
اینجا که من رسیده ام …
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
امروز دلم ،
سراغ تو را گرفت .
گفتم :
ببين گوشه آسمان ،
ماه را چه تنهاست
چه تنها . . .
http://www.pic.iran-forum.ir/images/...la7mqgfri6.jpg
حالا که دست هایت چتر نمی شوند
حالا که نگاهت ستاره نمی بارد
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
و آرامش خیالت ، *خیس اشک هایم نشود
چون هوای تو به سر داشت دلم , شاعر شد
قدمی سوی تو برداشت دلم , شاعر شد
از سر لطف کمی خاک به او بخشیدند
ذره ای عشق در او کاشت دلم , شاعر شد
تـــنها
در تـــلفظ نام تــــــــــــــــو
بـه لکنـت می افـــتم
ایـن را
تمــام واژه ها می دانـــند .....
هیچ کس باور نمی کند
که من
به خاطر صدایی که
دوباره بشنوم
در کوچه های شبانه
تلف شدم …… مردم
تو صدای دل انگیز پیانویی بودی
که در یک شب مهتابی
در کلبه ای مجهول به گوش می رسید
هیچ کس باور نمی کند
که من
به خاطر….
همه خاطره ها را درهم شکسته ای، ای نازنین دیگر قلبم از یادت سرمست نخواهد بود
دیگر چشمانم با ندیدنت گریان نخواهد شد
و من دیگر دوستت ..........
http://www.kocholo.org/img/images/dm...1310ekoeul.jpg
دلم گرفت از این روزها از این روزهای بی نشون
از این همه در به دری از گردش چرخ زمون
دلم گرفت از ادما از آدمای مهربون
از این مترسکهای بد از همدلهای همزبون
تو هم که بی صدا شدی آهای خدای آسمون
آهای خدای عاشقا توئی فقط دلخوشیمون
آره دلم خیلی پره از غمهای رنگ و و وارنگ
از جمله دوست دارم دروغهای خیلی قشنگ
دلم گرفت از این روزها از ادما از آدمای مهربون
از تو که با ما نبودی از اون خدای آسمون از اون خدای آسمون
اینجــآ ایستاده اَمـ
بـِ امید اینکــِ از این راه بیایے
وَ ـمَن چشمـ روشنے بگیرمـ !
امـــآ
از یاد برده اَمـ که تـــو همیشه خودتــ را
بــِ آن راه مے زنے :|
چه کلمهـــ مظلومــ ــی استــــــ
" قسمتـــــ "
تمــ ــامـــ تقصــ ـــیرهــ ــایـــ مــ ــا را به عهدهـــ می گیــ ــرد ...!!
هستی ما...
مملو از حباب
لبریز از سراب
و سرگذشت
که از هیچ تا هیچ
و از آن دوتا پایان لحظه ها
سفری که تا انتها
خیالی ست در خلوت تدبیر!!
وقتي باران ميبارد پيش از اين که براي خودم چتر باز کنم به ياد توام
فکر ميکنم به اين که تو چقدر باران دوست داشتي
يادم مي آيد چتر نميخواستي
هميشه خيس خيس ميشدي
تا به خودم مي آيم من هم خيس شدم
خيس خيس مثل آن روزهاي تو و چترم هنوز بسته است
گم ميشوم در يادت،سکوت ميکنم
نميدانم تو رفته اي يا همان که در من ميجوشد تويي....
خنده ام می گیرد
از این همه درد
استخوان هایم
پوک شده اند
راه که می روم
صدای شکستن شان را می شنوم
مثل سال ها پیش
که مادر بزرگ
صدای شکستن استخوان هایش را فقط خودش شنید
استخوان هایم می شکنند
مثل غرورم
که سال پیش به دست تو شکسته شد.................
بگو که گل نفرستد کسی به خانه من
که عطر یاد تو پر کرده آشیانه من
تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی
به جای ماه تو پرتو فشان به خانه من
عزیزم به شوق روی تو من زنده ام خدا داند
برای زیستن اینک تویی بهانه من
http://upload.iranvij.ir/images_shah...3207035191.jpg
در هــــر جغــــرافیـــایے کــــــه بـــــــاشم
"جهــــــــــت هـــــــا"
تفاوتے نـــــــدارند...
تمــــــــام دامنـــــــــــه هــــــــاے دلـــــــــــم
رو به سمت"خنــــــــــده هـــــــاے " توست
هنوز هم نمی دانم.....
اینجا چه فصلی است؛
که من کــــــــال مانده ام
و به تـــــو...
.
.
.
.
نمی رســـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم !!!
سوهان می کشم
قصه دلتنگی هایم را
تا هموار سازم جــــاده های آمدنت را..........
حواسم به ثانيه های رفتنم نبود
خودم را در غبار زمان گم کرده بودم
ناگهان دستی بر شانه ام زد و گفت :
. . . بر نمی گردد . . .
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
باز از جنون عشق به کوی تو آمدم
بیگانگی مکن که به بوی تو آمدم
در بر رخم مبند که همچون نگاه شوق
با کاروان اشک به سوی تو آمدم
از شهر بند عقل به سر منزل جنون
این سان به شوق دیدن روی تو آمدم
از رفته عذرخواه و ز اینده بیمناک
آشفته تر ز حلقه ی موی تو آمدم
مانند اشک دور ز دیدار مردمان
با سر دویده تا سر کوی تو آمدم
من در اين ظلمت شب خيره به دنبال توام
من در اين سردی غم گوش به آوای توام
آتش عشق وجودم زتو سرخی دارد
آسمان دل من تيره و من چشم به ديدار توام
آه از اين دل من!
نميدانم آسمان چگونه است و زمين چه سان که در هر چه مينگرم تو را ميبينم، نميدانم به چه مي انديشم که روز هست خود را از ياد برده ام ، تنها چيزی که ميدانم اين است که هر چه دورتر ميروی يادت نزديک تر ميآيد و هر چه کمتر تو را ميبينم نقشت بيشتر در دلم مينشيند
با نگاهي كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامي كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
بياباني ميخواهم از سكوت، تا ناگفته هايم را برايش فرياد بزنم.
دلتنگي هايم را برايش بگويم، تا سرابي شوند در كوير وجودش،
بخوان ای چرخ ریسک ! نغمه ات را
بران شاخ برهنه ی بی گل و برگ
که داری انتظار نو بهاری
ولی من این دل بی آرزو را
که از شور قیامت هم نجنبد
کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم
همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم
چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند
کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم
من بت چوبین کهنه معبد عشقم
جسم مرا موریانه خورد و خراشید
دست ازین پیکر تباه بدارید
قالب پوسیده را به خاک مپاشید
مرا بياد داشته باش
من غريبه ي ديروز...آشناي امروز...و فراموش شده ي فردايم...پس در آشنايي ه امروز مينويسم ...تا در فرداي تلخ جدايی بياد آوری مرا...