-
ضرب المثلهای ایلامی دَلیا و گپ سَگ حَر�م نِیو
دریا به دهن سگ حرام نمی شود
منظور: با بدگویی كردن نسبت به فرد متشخصی از شخصیت و فضیلت او كاسته نمی شود
دِما سگ سِخو وِرچِنَه
به دنبال سگ استخوان جمع می كند
منظور از طماع بودن است
دو بهارو, طَنَی روزگارو
دوغ بهاران, طعنه روز گاران
منطور: انسان نباید بخشش توام با منت دیگران را بپذیرد
سَوغات خرس هَپَلوكه
سوغات خرس پیاز كوهی
داشتِم داشتِم حَسَونِی, دارِم دارِم حَسَوَه
داشتم داشتم حساب نیست, دارم دارم حساب است
سگیل همه وَ دَو, سگِ گیوَه كش هم وَ دَو
سگها همه به دو, سگ گیوه كش هم به دو
انسان باید با توجه به شرایطش و موقعیتش عمل كند و خود را هم طراز طبقات متمول نكند
د�ختِر بَنچینَه سنگی, بَختِش مِیا یَه رَنگی
دختری كه با وقار بنشیند, بخت خوبی به سراغش می آید
-
میهی یهکهتر گورگ بردهی سگ ژار مل خوهی شکان
ترجمه: http://www.ilamtoday.com/pic/fel_010.GIF گرگ، گوسفند دیگری را برده است، سگ فقیر گردن خود را می شکند
توضیح: http://www.ilamtoday.com/pic/fel_010.GIF نظیر: کاسه داغ تر از آش
-
ضرب المثل: http://www.ilamtoday.com/pic/fel_020.GIF م ده مهکینه دیام، کلاو ت ئاردینه
ترجمه: http://www.ilamtoday.com/pic/fel_010.GIF من از آسیاب می آیم کلاه تو آردی شده
توضیح: نhttp://www.ilamtoday.com/pic/fel_010.GIFظیر: من از بغداد می ایم تو تازی می گویی
-
ضرب المثلهای الیگودرز (بختیاری)
ایر كلا آقاسه نیده بید, ادعا شایی اِكرد.
اگر كلاه پدرش را ندیده بود, ادعای شاهی می كرد.
خودبزرگ بینی و تكبر بی مورد
دَدَر و داآ اِبره کُرو بوه
دختر به مادر شبیه است و پسر به پدر
در مورد شباهتهای اخلاقی بین فرزندان و پدر و مادرشاناین مثل آورده می شود.
ز خاك ورداشتن چو كنیش دِ خره
از خاك برداشتن,كاشتن تو گل
از بندی به بند سخت تر گرفتار شدن
كور ز تیاس ترسه، كچل ز سرس
كور از چشمهاش می ترسد و كچل از سرش
هر كسی از نقطه ضعف خودش ترس دارد.
و كچل گتن سی چه سر ته شنه نكنی، گت: خوشم ز ئی قرتی گریا نیا
به كچل گفتن چرا سرت را شانه نمی كنی، گفت: از این قرتی گریها خوشم نمیاد
هر كس در كاری سود نداشته باشد آنرا مناسب نمی داند
کُر خو سی هر كه با سرمایه نیخوا
پسر خوب برای هر كس باشد سرمایه نمی خواهد
اشاره به غیرت و جوهر داشتن پسرهای خوب است.
ترانه سیت بیارم، تك بیتهایی که در لرستان در وصف عروس و داماد می خوانند
سیت بیارم, سیت بیارم, باری گل باری حنا
بارهای گل و حنا برایت بیاورم
حنایا سی دس و پاته, گلیا سی سر جا
حناها برای دست و پایت است و گلها برای داخل ****
ژیره كفتم, ژیره بختم, گرتژیره وم نشس
زیره كوبیدم و بیختم, گرد زیره بر من نشست
شادوماد در دروما, سر تا پا گل وم نشس
شاداماد از در كه درآمد غرق در گل شدم
ئی انارون نشگنی تو, مر ایما انار حریم
این انارها را نشكنید ما نیامده ایم انار بخوریم
سوز كیونه, زین كنیتو, ایمانیش عروس بریم
مادیان سفید عروس را زین كنید, آمده ایم عروس را ببریم
ای برارو, ای خوورو, سر من قوربون تو
ای برادر و خواهرانم سر من قربانی سر شما
ایقدر خدا نكشم, سی حنا و نون تو
آرزو می كنم زنده باشم و حنا بندان شما را ببینم
-
ضرب المثل ها و شعر های فارسی حیوانات گرگ ها:
* «از دهن گرگ گوشت کشیدن.»
* «از گیر گرگ دررفت، گیر کفتار افتاد.»
* «با گرگ دنبه خوردن و با چوپان گریه کردن.»
* «برای گرگ دنبه بردن و برای میش ضجه زدن.»
* «داشتند کتاب مقدس را برای گرگ میخواندند، گفت: عجله کنید که گله رفت.» ضربالمثل ارمنی
* «گرگ پیر مضحکه سگان است.» ضربالمثل آلمانی
* «گرگ در لباس میش.»
* «گرگ دهنآلوده و یوسف ندریده.»
* «گرگ را گرفتند پندش دهند، گفت: سرم دهید گله رفت»
* «گرگ كه پیر شد، رقاص شغال میشود.»
* «گرگ و پوستین دوزی؟»
* «گرگ و میش باهم آبخوردن.»
* «میراث گرگ نصیب کفتار میشود.»
* «میش بخوره پیشواز گرگ میره.»
گرگ در شعر فارسی
* «ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند// احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند»
o منوچهری دامغانی
* «اگر زمانه به گرگی دهد زمام امور// بر او زبهر سلامت سلام باید کرد»
o ناشناس
* «تو نشنیدی آن داستان شغال// که زد با یکی پیرگرگ همال// که سگ را به خانه دلیری بود// چو بیگانه شد ونگ وی کم شود»
o ناشناس
* «در برابر چو گوسفند سليم// در قفا همچو گرگ مردم خوار»
o سعدی
* «سر پشه و مور تا شیر و گرگ// رها نیست از چنگ و منقار مرگ»
o فردوسی
* «سر گرگ باید هم اول برید// نه چون گوسفندان مردم درید»
o سعدی
* «شبان بره آن به كه دارد نگاه// از آن سگ كه با گرگ شد آشنا»
o ابن یمین
* «عاقبت گرگزاده گرگ شود// گرچه با آدمی بزرگ شود»
o سعدی
* «گرگ را با میش کردن قهرمان باشد زجهل// گربه را با پیه کردن پاسبان باشد خطا»
o سنایی
* «گرگ را کی رسد صلابت شیر// باز را کی رسد نهیب شخیش»
o رودکی
* «گر گرگ مرا شیر دهد میش من است// بیگانه اگر وفا کند خویش من است»
o ناشناس
* «گرگ گرسنه چو گوشت یافت نپرسد// کاین شتر صالح است یا خر دجال»
o سعدی
* «مارا به رخت وچوب شبانی فریفته است// این گرگ سالهاست كه با گله آشناست»
o پروین اعتصامی
* «نگفتم زلف تو دزد است از کیدش مباش ایمن// به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی»
o قاآنی شیرازی
* «نیاید به نزدیک دانا پسند// شبان خفته و گرگ در گوسفند»
o سعدی
* «ور گاو گشت امت اسلام لاجرم// گرگ و پلنگ و شیر، خداوند منبرند»
o ناصرخسرو
* «یكی بچه گرگ میپرورید// چو پرورده شد، خواجه را بردرید»
سعدی
* «یکی گرگ در وی بسان نهنگ// بدرد دل شیر و چرم پلنگ»
فردوسی
-
گربه
ضرب المثل
* «آهسته برو، آهسته بيا كه گربه شاخت نزند!»
* «از تاب ناعلاجی به گربه گفتم خانمباجی!»
* «بهات نشون میدم، کجا گربه تخم میکند!»
* «به دعای گربهٔ سياه باران نمیآید.»
* «به دعای گربهكوره طاق مبال پایین نمیآید.»
* «به گربه گفتند: گهت درمان است، خاک رویش ریخت.»
* «به گربه گفتند فضلهات درمان است، به خاك كرد.»
* «چوب را كه برداری گربهٔ دزد میگریزد.»
* «در دیزی باز است، حیای گربه کجاست؟»
* «دست كه به چوب بردی گربهٔ دزد حساب كار خودش را میكند.»
* «دستی که از من بریده شد میخواهد سگ بخورد، میخواهد گربه.»
* «دعای گربه در آسمان رخنه نکند.» ضربالمثل آلمانی
* «زنگوله را كی به گردن گربه میبندد (میاندازد)؟»
* «شب، گربه سمور مینماید، هندوبچه حور مینماید.»
* «مبادا یکی موش و دو گربه تنها// مبادا دو زن در یکی خانه باهم» ضربالمثل هلندی
* «گربه آمد و دنبه ربود.»
* «گربه، بیچشم و رو است.»
* «گربه تنبل را موش طبابت میکند.»
* «گربه خانه هم باید مقبول باشد.»
* «گربه خودش زشت، معوش هم زشت.»
* «گربه خونه آدم هم باید خوشگل باشه.»
* «گربه در انبان فروختن.»
* «گربه در دکان شیشهگر.»
* «گربه در راه خدا موش نمیگیرد.»
* «گربه دستش به دنبه نمیرسه، میگه بو میده.»
* «گربه دنبه خواب بيند.»
* «گربه را باید دم حجله کشت!»
* «گربه را سهتکه اندازه گوشش.»
* «گربه را مجال گذر نيست!»
* «گربه سر دیگ را باز ببیند شرم میکند.»
* «گربه که به تنگنا افتد چشم آدمی را برآرد.»
* «گربه گشنیز خورد گرسنه همهچیز.»
* «گربه مرتضیعلی است، پشتش به زمین نمیآید!»
* «گربه هفتبار جای بچههایش را عوض میکند»
* «گربه هفتتا جان دارد!»
* «گربه همهشب به خواب بیند دنبه»
* «گربه همهشب موش در خواب بيند.»
* «گوشت را به گربه سپردن!»
* «مثل سگ و گربه!»
* «مثل گربه از هر دست بيندازنداش، با پا به زمین میآید.»
* «مثل گربه به روی کسی براق شدن»
* «مثل گربه عزيز بیجهت»
* «مثل گربه کور!» (نمکنشناس)
* «مثل گربه نوروزی»
* «موش موشک آسه بیا، آسه برو که گربه شاخت نزنه.»
* «مثل موش و گربه»
* «موش و گربه كه باهم ساختند، دكان بقالی خراب است.»
* «موش و گربه كه باهم كنار آمدند، وای به حال بقال!»
* «هرچه صرفهکنی گربه برد!»
* «همه شب گربه موش را به خواب بیند»
گربه در شعر فارسی
* «آن گربه مصاحب بابا از آن تو// وان قاطر چموش لگدزن از آن من»
o وحشی بافقی
* «از پی گربه دویدند و گریخت// کودک از ترس عتابش رنگ ریخت»
o مولوی
* «از صلح میان گربه و موش// برباد رود دکان بقال»
o ایرجمیرزا
* «مگر بار گران بودیم و مشت استخوان ما // پدر را پشت خم میکرد اگر شوهر نمیکردم
بر آن گسترده خوان گویی چه بودم؟ گربهای کوچک//که غیر از لقمهای نان خواهش دیگر نمیکردم »
*
o ژاله قائم مقامی
* «به مَشمُر تو اين چرخ گردان به كس// كه نفروخت بیگربه، انبان به كس»
o ادیب پیشاوری
* «تا بود گربه در کمان و کمین// موش را گلشن است زیر زمین»
o سنایی
* «تا همی گربه ناب دارد و چنگ// موش را چیست به ز خانه تنگ»
o سنایی
* «تو کشان زلف و من چو گربه بر آن سنبل دلنواز می غلطم»
o خاقانی
* «چون حریص خوردنی، زن خواه زود// ورنه آمد گربه و دنبه ربود»
o مولوی
* «چون گربه جز که فرزند چیزی دگرش خور نیست// آن راست نیکبختی کو را چنین پدر نیست»
o ناصرخسرو
* «زاده طبع منند اینان که خصمان منند// آری آری گربه هست از عطسه شیر ژيان»
o خاقانی
* «شدن گربه را بسته چنگال و پوز// بود موش را خرمی شام و روز»
o ادیب پیشاوری
* «طمع کی گربه در انبان فروشد// که بخل امروز با سگ در جوال است»
o انوری
* «گربه را بر موش کی بودهست مهر مادری»
o سنایی
* «گربه گرچه بزیر بنشیند// موش را سر بگردد اندر جنگ»
o ناصرخسرو
* «گربه مسكین اگر پر داشتی// تخم گنجشک از زمین برداشتی»
o سعدی
* «گربه شیر است در گرفتن موش// ليك موش است در مصاف پلنگ»
o سعدی
* «گرگ را با میش کردن قهرمان باشد زجهل// گربه را با پیه کردن پاسبان باشد خطا»
o سنایی
* «گفت در ره موسیام آمد به پيش// گربه بيند دنبه اندر خواب خويش»
o مولوی
* «مژدگانی که گربه عابد شد// عابد و زاهد و مسلمانا»
o عبید زاکانی
* «نبینی كه چون گربه عاجز شود// برآرد به چنگال چشم پلنگ»
o سعدی
* «نهادست این گنبد تیزتک// پی موش، گربه؛ پی گربه، سگ// مپندار صیاد کز دام جست// که صیاد را نیزِ صیاد هست»
o ادیب پیشاوری
* «وز آن پس همه گربگان را بکشت// دل کدخدایان از او شد درشت»
o فردوسی
* «همی گربه از خانه بیرون کند// یکایک همه ناودان برکند»
o فردوسی
* «یکی گربه در خانه زال بود// که برگشتهایام و بدحال بود»
o سعدی
-
سگ
ضرب المثل
* «از سگجونی مثل هفتجوش است.»
* «از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه.»
* «استخوان، قوم و خویش سگ است و سگ، قوم وخویش استخوان.»
* «بستن سنگ و گشودن سگ.»
* «به بهلول گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ گفت: اگر از پل جستم ریش من و گرنه دم سگ.»
* «به نفرین سگ، نان در تنور نمیافتد.»
* «تازی كه پیر شد، از آهو حساب میبرد.»
* «حرف او و چاقوی جیب سگ یکی است»
* «خرگوش هرمزد را سگ هرمزد گیرد.»
* «دستی که از من بریده شد میخواهد سگ بخورد، میخواهد گربه.»
* «دلم خوشه زن بگم (بیگ) اگر چه کمتر از سگم.»
* «دیگی که واسه ما نمیجوشه سر سگ توش بجوشه.»
* «زن سلیطه، سگ بیقلادهاست.»
* «سر سگ بودن بهتر از دم شیر بودن است»
* «سگ اخته میکند.»
* «سگ است آنکه با سگ رود در جوال.»
* «سگ استخوان سوخته را بو نمیکند.»
* «سگان از ناتوانی مهربانند وگرنه سگ کجا و مهربانی.»
* «سگ بابا نداشت سراغ حاجعموش را میگرفت.»
* «سگ بادمش زیر پاشو جارو میکنه.»
* «سگ باش، کوچک خونه نباش.»
* «سگ باقلاده شکار نمیکند.»
* «سگ بعد از شستن نجستر است.»
* «سگ پاچه صاحبش را نمیگیره.»
* «سگ پارس میکند و خرس (بیخیال) میگذرد.» ضربالمثل رومانی
* «سگ چیه که پشمش چی باشه.»
* «سگ در حضور به از برادر دور.»
* «سگ در خانهٔ صاحبش پارس می كند.»
* «سگ در خانهٔ صاحبش شیره.»
* «سگ داد و سگ توله گرفت.»
* «سگ دستش نمیشه داد که اخته کنه.»
* «سگ را پیش یوز ادب میكند»
* «سگ را چو در تنگی بگیرند بگزد»
* «سگ را که چاق کنند هار میشه.»
* «سگ را میزند كه شیر هوای كار خود را داشته باشد.»
* «سگ زرد برادر شغاله.»
* «سگ، زرد و سیاه ندارد.»
* «سگ زنده بهتر از شیر مرده است»
* «سگ سفید ضرر پنبهفروشه.»
* «سگ، سگ را ندرد»
* «سگ سوزن خورده.»
* «سگ سیر دنبال کسی نمیره.»
* «سگ سیر قلیه ترش»
* «سگش بهتر از خودشه.»
* «سگ صاحبش را نمیشناسد.» (کنایه از شلوغ بودن جایی)
* «سگ که چاق شد گوشتش خوراکی نمیشه.»
* «سگ كه سیر شد سركش میشود»
* «سگ گر و قلاده زر؟»
* «سگ، گوشت سگ را نمیخورد.» ضربالمثل ارمنی
* «سگ لاید و كاروان گذرد»
* «سگ لاینده گیرنده نباشد.»
* «سگ ماده در لانه، شیر است.»
* «سگ نازیآباده، نه خودی میشناسه نه غریبه.»
* «سگ نمکشناس به از آدم ناسپاس.»
* «سگ هم سرمایه میخواهد.»
* «سگی به بامی جسته، گردش به ما نشسته.»
* «سگی که برای خودش پشم نمیکند برای دیگران کشک نخواهد کرد.»
* «سگی که پاچه از قصابخونه بدزده، نون خودش را بریده.»
* «سگی که برای خودش پشم نمیکند برای دیگران کشک نخواهد کرد.»
* «سگی که پارس کنه، نمیگیره.»
* «سگی كه پارس میكند گاز نمیگیرد.»
* «شغال بیشه مازندران را نگیرد جز سگ مازندرانی»
* «كاه را پیش سگ و استخوان را پیش خر میریزد.»
* «کلهپز برخاست سگ جایش نشست»
* «مثل سگ پشیمونه.»
* «مثل سگ و گربه»
* «مثل سگ هفت جان دارد»
* «مرگ خر عروسی سگ است.»
* «مواظب باش سگ پاچهات را نگیرد.»
* «نه خود خورد، نه كس دهد؛ گـَنده شود، به سگ دهد.»
سگ در شعر فارسی
* «از پدر مرده ملاف ای جوان// گرنه سگی چون خوشی از استخوان»
o امیر خسرو
* «اگر برکهای پر کنند از گلاب// سگی در وی افتاد کند منجلاب»
o ناشناس
* «با بدانديش هم نكویی كن// دهن سگ به لقمه دوخته به»
o سعدی
* «بترس از سگی کو کند روبهی»
o ادیب پیشاوری
* «بخت بد با كسی كه یار بود// سگ گزدش ار شتر سوار بود»
o ناشناس
* «چه خطر بود سگی را که قدم زند به جایی// که پلنگ در وی الا ز ره خطر نیاید»
o خاقانی
* «چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// كه مرگ خر بود سگ را عروسی»
o نظامی
* «زانهمه بانگ و علالای سگان// هیچ واماند ز راهی كاروان؟»
o مولوی
* «سگ آن به كه خواهندهٔ نان بود// چو سیرش كنی دشمن جان بود»
o سعدی
* «سگ اصحاب كهف روزی چند// پی نیكان گـرفت مردم شد»
o سعدی
* «سگ بر آن آدمی شرف دارد// كه چو خر دیده بر علف دارد»
o نظامی
* «سگ به دريای هفتگانه مشوی// كه چو تر شد پليدتر باشد»
o سعدی
* «سگ تازی که آهوگیر گردد// بگیرد آهویش، چون پیر گردد»
o نظامی
* «سگ گیرنده چون دندان كند باز// تو حالی استخوانی پیشش انداز»
o سعدی
* «سگ و یوز در پیش شاهین و باز// همی راند بر دشت روز دراز»
o فردوسی
* «سگ هماره حمله بر مسكين كند// تا تواند زخم بر مسكين زند»
o مولوی
* «شبان بره آن به كه دارد نگاه// از آن سگ كه با گرگ شد آشنا»
o ابن یمین
* «شیر اگر مفلوج باشد همچنان از سگ به است»
o سعدی
* «طمع کی گربه در انبان فروشد// که بخل امروز با سگ در جوال است»
o انوری
* «که خرگوش هر مرز را بیشگفت// سگ آن ولایت تواند گرفت»
o نظامی
* «كه سگ را به خانه دلیری بود// چو بیگانه شد، بانگ او كم شود»
o فردوسی
* «مرد عالیهمم نخواهد بند// سگ بود، سگ به لقمهای خرسند»
o سنایی
* «مر سگان را عید باشد مرگ اسب// روزی وافر بود بی جهد و كسب»
o مولوی
* «مهتاب كه نور پاك دارد// از بانگ سگی چه باك دارد»
o مولوی
* «مه فشاند نور و سگ عوعو كند// هركسی بر خلقت خود میتند»
o مولوی
* «كی شود دریا به پوز سگ نجس// كی شود خورشید از پف منطمس»
o مولوی
* «ملک او از طعنه دشمن کجا یابد خلل// آب دریا از دهان سگ کجا گردد پلید»
o معزی
* «مه نور میفشاند و سگ بانگ میزند// مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بود»
o مولوی
* «نخورد شیر نیم خورده سگ// ور به سختی بمیرد اندر غار»
o سعدی
* «نهادست این گنبد تیزتک// پی موش، گربه؛ پی گربه، سگ// مپندار صیاد کز دام جست// که صیاد را نیزِ صیاد هست»
o ادیب پیشاوری
-
موش
ضرب المثل
* «با وجود تنگی لانه، موش سعی میکند با یک جارو که به کونش بسته، وارد لانهاش شود.» ضربالمثل ارمنی
* «توی این كار موش دویده!»
* «دیوار موش دارد، موش گوش دارد.»
* «سر موش بودن بهتر از دم شیر بودن است!»
* «سوراخ موش به هزار دینار!»
* «شیران، موش شکار نکنند» ضربالمثل آلمانی
* «کوه البرز، پس از درد فراوان موش زائید!»
* «كوه كندن و موش بر آوردن.»
* «کوه وضع حمل کرد و موشی به دنیا آورد» ضربالمثل آلمانی
* «گربه تنبل را موش طبابت می کند.»
* «گربه در راه خدا موش نمیگیرد.»
* «گربه همه شب موش در خواب بیند.»
* «مبادا یکی موش و دو گربه تنها// مبادا دو زن در یکی خانه باهم» ضربالمثل هلندی
* «مثل موش آب كشيده»
* «مثل موش روی قالب پنیر»
* «موش به سوراخ نمیرفت، جارو به دمش بست.»
* «موش به هنبونه کار نداره، هنبونه به موش کار داره.»
* «موش موشک آسه بیا، آسه برو که گربه شاخت نزنه.»
* «موش و گربه كه باهم ساختند، دكان بقالی خراب است!»
* «موش و گربه كه باهم كنار آمدند، وای به حال بقال!»
موش در شعر فارسی
* «از صلح میان گربه و موش// برباد رود دکان بقال»
o ایرجمیرزا
* «به رغم دشمنم ای دوست سايهای به سر افكن// كه موش كور نخواهد كه آفتاب برآيد»
o سعدی
* «تا بود گربه در کمان و کمین// موش را گلشن است زیر زمین»
o سنایی
* «تا همی گربه ناب دارد و چنگ// موش را چیست به ز خانه تنگ»
o سنایی
* «تنگ بُد جای موش در سوراخ// بست جاروب نیز بر دنبال»
o کمالالدين اسماعیل
* «روز بیآبی آسیا از شاش موشی گردد// در گاه تنگی شبان از بز نر نیز دوشد»
o امیرخسرو دهلوی
* «شدن گربه را بسته چنگال و پوز// بود موش را خرمی شام و روز»
o ادیب پیشاوری
* «گربه را بر موش کی بودهست مهر مادری»
o سنایی
* «گربه، شیر است در گرفتن موش// ليك موش است در مصاف پلنگ»
o سعدی
* «گربه گرچه بزیر بنشیند// موش را سر بگردد اندر جنگ»
o ناصرخسرو
* «نكند باز موش مرده شكار!»
o سنایی
* «نمیشد موش در سوراخ کژدم// به یاری، جایروبی بست بر دم»
o نظامی
* «نور گیتیفروز چشمهٔ هور// زشت باشـد به چشم موشك كور»
o سعدی
* «نهادست این گنبد تیزتک// پی موش، گربه؛ پی گربه، سگ// مپندار صیاد کز دام جست// که صیاد را نیزِ صیاد هست»
o ادیب پیشاوری
* «هرکه او مجروح گردد یکره از نیش پلنگ// موش گرد آید بر او تا کار او زیبا کند»
o منوچهری دامغانی
-
پلنگ
پلنگ در شعر فارسی
* «از آواز کوسش همی روز جنگ//بدرد دل شیر و چرم پلنگ»
o فردوسی
* «از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ// آن همچو شیر گندهدهان پیس چون پلنگ»
o سوزنی سمرقندی
* «از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی// به نهالهگه تو راند نخجیر پلنگ»
o فرخی سیستانی
* «با همت باز باش و با کبر پلنگ// زیبا بگه شکار و پیروز به جنگ»
o مسعود سعد سلمان
* «به بال و پر چو هزبری به خشم و کين چو پلنگ// بخال و خط چو تذروی بدست و پا چو غزال»
o طالب آملی
* «بپوشید تن را بچرم پلنگ// که جوشن نبد آنگه آیین جنگ»
o فردوسی
* «برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف// از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ»
o منوچهری دامغانی
* «بزرگواری جنسی است از فعال امیر// چنانکه هیبت نوعی است از خصال پلنگ»
o فرخی سیستانی
* «بندگان شه کمند از چرم شیران کردهاند// در کمرگاه پلنگان جهان افشاندهاند»
o خاقانی
* «به پرده درون خیمههای پلنگ// بر آیین سالار ترکان پشنگ»
o فردوسی
* «بهر پلنگان کین، کرد سراب از محیط// بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب»
o خاقانی
* «به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ// تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار»
o عنصری بلخی
* «ترحم بر پلنگ تیزدندان// ستمكاری بود بر گوسفندان»
o سعدی
* «چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب// چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز»
o منوچهری دامغانی
* «چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان از جبال// چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان بکوی»
o منوچهری دامغانی
* «چه خطر بود سگی را که قدم زند به جایی// که پلنگ در وی الا ز ره خطر نیاید»
o خاقانی شروانی
* «خواجه از کبر آن پلنگ آمد// که همی با وجود بستیزد»
o کمالالدين اسماعیل
* «دشت را و بیشه را و کوه را و آب را// چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ»
o منوچهری دامغانی
* «در کمر کوه ز خوی دورنگ// پشت بریده است میان پلنگ»
o نظامی
* «رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست// آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ// کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار// کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ»
o سوزنی سمرقندی
* «روز و شب از قاقم و قندز جداست// این دله پیسه پلنگ اژدهاست»
o نظامی
* «ز خون یلان سیر شد روز جنگ// به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ»
o فردوسی
* «ز دریا برآمد یکی اسب خنگ// سرون گرد چون گور و کوتاه لنگ// دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم// پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم»
o فردوسی
* «ز شاهین و از باز و پران عقاب// ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب// همه برگزيدند فرمان اوی// چو خورشید، روشن شدی جان اوی»
o فردوسی
* «سراپرده از دیبه رنگرنگ// بدو اندرون خیمههای پلنگ»
o فردوسی
* «سپر نفکند شیر غران ز جنگ// نیندیشد از تیغ بران پلنگ»
o سعدی
* «صیاد نه هربار شکاری ببرد// افتد که یکی روز پلنگش بدرد»
o سعدی
* «که خرگوش حیضالنسا دارد و من// پلنگم ز حیضالنساء میگريزم»
o خاقانی
* «گربه شیر است در گرفتن موش// لیك موش است در مصاف پلنگ»
o سعدی
* «مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ// یکی داستان زد بر این بر پلنگ// که خیره به بدخواه منمای پشت// چو پیش آیدت روزگار درشت»
o فردوسی
* «نبینی كه چون گربه عاجز شود// برآرد به چنگال چشم پلنگ»
o سعدی
* «نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ// نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز»
o منوچهری دامغانی
* «نهالهگاه به خوشی چو لالهزاری گشت// ز خون سينه رنگ و ز خون چشم پلنگ»
o فرخی سیستانی
* «ور زانکه بغردی بناگاهان// پیرامن او پلنگ یا ببری»
o منوچهری دامغانی
* «ور گاو گشت امت اسلام، لاجرم// گرگ و پلنگ و شیر، خداوند منبرند»
o ناصرخسرو
* «و زان پس برفتند سیصد سوار// پس بازداران همه یوزدار// به زنجیر هفتاد شیر و پلنگ// به دیبای چین اندرون بسته تنگ»
o فردوسی
* «هر بیشه گمان مبر که خالیست// شاید که پلنگ خفته باشد»
o سعدی
* «هرکه او مجروح گردد یکره از نیش پلنگ// موش گرد آید برو تا کار او زیبا کند»
o منوچهری دامغانی
* «همه راغها شد چو پشت پلنگ// زمین همچو دیبای رومی برنگ»
o فردوسی
* «یکی گرگ در وی بسان نهنگ// بدرد دل شیر و چرم پلنگ»
o فردوسی
-
شیر
ضربالمثل
* «بهتر است کله روباه باشی تا دم شیر.» ضربالمثل عبری
* «توی دهن شیر رفتن»
* «خر بار بر به از شیر مردم در.» سعدی
* «سر سگ بودن بهتر از دم شیر بودن است.» ضربالمثل عربی
* «سگ در خانهٔ صاحبش شیره.»
* «سگ زنده بهتر از شیر مرده است.»
* «شیر از مورچه میگریزد.»
* «شیر كه پیر شد، بازیچه شغال میشود.»
* «شیر نر و ماده ندارد.» ضربالمثل آذربایجانی
شیر در شعر فارسی
* «ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند// احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند»
o منوچهری دامغانی
* «از بار هجو من، خر خمخانه گشت لنگ// آن همچو شیر گندهدهان، پیس چون پلنگ»
o سوزنی
* «اسب میتاخت با شکوه و دلیر// که کند فعل شیر بچه شیر»
o مکتبی شیرازی
* «اشتر نادان به نادانی فروخسبد به راه// بی حذر باشد از آن شیری که اشترافکن است»
o منوچهری دامغانی
* «ای صفدری که در صف هیجا ترا خرد// همتای پیل جنگی و شیر ژیان نهاد»
o ظهیرالدین فاریابی
* «باش که وقت مشیب صید غزالان شوی// ای که زنی در شباب پنجه به شیر عرین»
o قاآنی شیرازی
* «بدان دژ درون رفت مرد دلیر// چنان چون سوی آهوان نرهشیر»
o فردوسی
* «بندگان شه کمند از چرم شیران کردهاند// در کمرگاه پلنگان جهان افشاندهاند»
o خاقانی
* «بود مصاف تو ای چرخ با شکستهدلان// همیشه شیر تو آهوی لنگ میگیرد»
o صائب تبریزی
* «به كارهای گران مرد كاردیده فرست// كه شیرشرزه درآرد به زیر خم كمند»
o سعدی
* «جام درآوردن از این آبگیر//طعمهگرفتن بود از کام شیر»
o ایرجمیرزا
* «چنین است هنجار فرخنده شیر// که شرم است آیین شیر دلیر»
o ادیب پیشاوری
* «چوريزد شیر را دندان و ناخن// خورد از روبهان لنگ سیلی»
o نظامی
* «زادهٔ طبع منند اینان که خصمان منند// آری آری گربه هست از عطسه شیر ژيان»
o خاقانی
* «ز دریا برآمد یکی اسب خنگ// سرون گرد چون گور و کوتاه لنگ// دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم// پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم»
o فردوسی
* «ز شاهین و از باز و پران عقاب// ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب// همه برگزيدند فرمان اوی// چو خورشید روشن شدی جان اوی»
o فردوسی
* «سپر نفکند شیر غران ز جنگ// نیندیشد از تیغ بران پلنگ»
o سعدی
* «سر پشه و مور تا شیر و گرگ// رها نیست از چنگ و منقار مرگ»
o فردوسی
* «شیر اگر مفلوج باشد همچنان از سگ به است»
o سعدی
* «شیر برفینم نه آن شیری که بینی صولتم// گاو زرینم نه آن گاوی که یابی عنبرم»
o خاقانی
* «شیردلانند در این مرغزار// بگذر و پیشانی شیران مخار»
o خواجوی کرمانی
* «شیر را از مور صدزخم، اینت انصاف ایجهان// پیل را از پشه صدرنج، اینت عدل ایروزگار»
o جمالالدین عبدالرزاق
* «شیر هم شیر بود گرچه به زنجیر بود// نَبَرَد بند و قلاده شرف شیر ژیان»
o فرخی سیستانی
* «قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن// همدل موری نهای، پیشانی شیران مخار»
o جمالالدین عبدالرزاق
* «که چون بچه شیر نر پروری// چو دندان کند تیز کیفر بری// چو با زور و با چنگ برخیزد او// به پروردگار اندر آویزد او»
o فردوسی
* «گربه شیر است در گرفتن موش// لیک موش است در مصاف پلنگ»
o سعدی
* «گرگ را کی رسد صلابت شیر// باز را کی رسد نهیب شخیش»
o رودکی
* «گشاده به رو چربدستی و زور// کمانمهره آهو و شیر و گور»
o فردوسی
* «گنج طلب کن چو به ویران رسی// پنجه نهان کن چو به شیران رسی»
o خواجوی کرمانی
* «نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ// نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز»
o منوچهری دامغانی
* «نخورد شیر نیمخورده سگ// ور به سختی بمیرد اندر غار»
o سعدی
* «ور گاو گشت امت اسلام لاجرم// گرگ و پلنگ و شیر، خداوند منبرند»
o ناصرخسرو
* «و زان پس برفتند سیصد سوار// پس بازداران همه یوزدار// به زنجیر هفتاد شیر و پلنگ// به دیبای چین اندرون بسته تنگ»
o فردوسی
* «همیکرد نخجیر آهو نخست// ره شیر و جنگ پلنگان نجست// کنون نزد او جنگ شیر ژیان// همانست و نخجیر آهو همان»
o فردوسی
* «هنر نزد ایرانیان است و بس// ندارند شیر ژیان را به کس»
o فردوسی
* «یکی گرگ در وی بسان نهنگ// بدرد دل شیر و چرم پلنگ»
o فردوسی
-
ضرب المثل ها
* «اسب پیر نصیب دباغ میگردد» ضربالمثل آلمانی
* «از اسب فرود آمد و بر خر نشست.»
* «اسب خوشرو هم گاهی سكندری میخورد.»
* «اسب دونده جو خود را زیاد میکند!»
* «اسب را عقب درشكه بستن»
* «اسب را گم کرده عقب نعلش میگردد.»
* «اسب، ران را میشناسد!»
* «اسب زینكرده است!»
* «اسب شاهی را بردند نعل ببندند، سوسك هم پایش را بلند كرد.»
* «اسب عاریه کمخوراک و تندرو است!»
* «اسب نجیب را يك تازیانه بس است.»
* «اسب و استر به هم لگد نزنند.»
* «اسب و خر را كه پهلوی هم ببندند، اگر همخو نشوند، همبو میشوند.»
* «اسبی را که سر پیری سوقانش کنند، به درد میدان قیامت میخورد.»
* «اگر آقایت را سوار الاغ دیدی بگو: عجب اسب قشنگی!»
* «بارالها به حق هشت و چهار، گیوهپا را مكن به اسب سوار»
* «به اسب شاه گفته يابو»
* «به قاطر گفتند پدرت كیست؟ گفت: اسب آقادائیم است.»
* «سر خر بودن بهتر از دم اسب بودن است»
اسب در شعر فارسی
* «آنكس كه بداند و بداند كه بداند// اسب شرف از گنبد گردون بجهاند»
o فخر رازی
* «ابله شدهای، وفا ز زن میطلبی؟// اسب و زن و شمشیر وفادار که دید؟»
o ناشناس
* «اسب تازی در طویله گر ببندی پیش خر// رنگشان همگون نگردد، طبعشان همگون شود»
o روحی
* «اسب تازی دو تك رود به شتاب// شتر آهسته میرود شب و روز»
o سعدی
* «اسب تازی شده مجروح به زیر پالان// طوق زرین همه در گردن خر میبینم»
o حافظ
* «اسب فربه شود، شود سركش»
o سنایی
* «اسب لاغرمیان به كار آيد// روز میدان، نه گاو پرواری»
o سعدی
* «اسب میتاخت با شکوه و دلیر// که کند فعل شیر بچه شیر»
o مکتبی شیرازی
* «اسبی که صفیرش نزنی مینخورد آب// نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است»
o منوچهری دامغانی
* «اگر اشتر و اسب و استر نباشد// کجا قهرمانی بود قهرمان را»
o ناصرخسرو
* «اگر سکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»
o فرخی سیستانی
* «ای بسا اسب تیزرو كه بمرد// خرك لنگ جان به منزل برد»
o سعدی
* «راهرو را فاقه و نعمت كند منع از سلوك// اسب راه آن است كو نه فربه و نه لاغر است»
o علیشیر نوایی
* «ز دریا برآمد یکی اسب خنگ// سرون گرد چون گور و کوتاهلنگ// دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم// پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم»
o فردوسی
* «مر سگان را عید باشد مرگ اسب// روزی وافر بود بیجهد و كسب»
o مولوی
* «نه برگزاف سکندر به یادگار نوشت// که اسب و تیغ و زن آمد سهگانه از در دار»
o ابوحنیفه اسکافی
* «هركسی را كه بخت برگردد// اسبش اندر طویله خر گردد»
o ناشناس
* «هست مامات اسب و بابا خر// تو مشو تر چو خوانمت استر»
o سنایی
* «یا رب اين نو دولتان را بر خر خودشان نشان// كاین همه ناز از غلام و اسب و استر می كنند»
o حافظ
-
http://pic.azardl.com/images/67743774545595448265.jpg
ضرب المثل ها
* «از اسب فرود آمد و بر خر نشست.»
* «از خر میپرسند چهارشنبه کی است.»
* «از روی لاعلاجی به خر میگه خانباجی!»
* «اسب و خر را كه پهلوی هم ببندند، اگر همخو نشوند، همبو میشوند.»
* «با حرف خر از آسمان جو نمی بارد.»
* «به خر دستش نمیرسد، پالانش را میزند»
* «پالان ترمه خر را عوض نمیكند!»
* «جوان را مفرست به زن گرفتن، پیر را مفرست به خر خریدن!»
* «حیف صابون که سر خر را با آن بشویند.» ضربالمثل ایتالیایی
* «خدا خر را شناخت، شاخش نداد.»
* «خر اگر بازار نرود بازار میگندد.»
* «خر برهنه را پالان نتوان گرفت.»
* «خر به فكر جو است و خربنده به فكر دو»
* «خر پیر و افسار رنگین»
* «خر چهداند قدر حلوای نبات»
* «خر دادن و خیار ستدن»
* «خر داده و زر داده و سر داده.»
* «خر را جایی میبندند که صاحب خر راضی باشد»
* «خر را كه به عروسی میبرند، برای خوشی نیست، برای آبكشی است.»
* «خر را گم کرده پی افسارش (پالانش - نعلش) میگردد.»
* «خر سوار خمره شده»
* «خر سواری را حساب نمیکند.»
* «خر و گاو را با یک چوب میراند»
* «خر سیشاهی پالان دوزار (دوهزار)!»
* «خر سیصنار پالان هفصنار!»
* «خر عیسی به آسمان نرود!»
* «خر كه جوش زياد شد لگد و جفتك میپراند»
* «خر که یک بار پایش به چاله رفت، دیگر از آن راه نمیرود.»
* «خر مال كسی است كه سوار است.»
* «خر همان خر است پالانش عوض شده»
* «خریت نه تنها علفخوردن است»
* «خری زاد و خری زید و خری مرد»
* «راه رفتن را از گاو یاد بگیر، آب خوردن را از خر!»
* «زبان خر را خلج داند.»
* «سر خر بودن بهتر از دم اسب بودن است»
* «قدر لوزينه خر كجا داند»
* «قسمت را باور كنم یا عرعر خر را؟»
* «قیمت زعفران چه داند خر»
* «كار كردن خر، خوردن یابو»
* «كاه را پیش سگ و استخوان را پیش خر میریزد.»
* «كره خر از خريت پیش پیش مادر است.»
* «گر نبودی چوب تر، فرمان نبردی گاو و خر»
* «مرگ خر عروسی سگ است.»
* «مزد خرچرانی، خرسواری است!»
* «هرچه داره به بر داره، به خونه دست خر داره!»
* «هركه خر شد بارش میكنند.
* «هركه خر شد سوارش میشوند.»
* «هر كه خری ندارد، غمی ندارد»
* «یاسین به گوش خر خواندن.»
خر در شعر فارسی
* «آدمی است از پی کاری بزرگ// گر نکند، اوست حماری بزرگ»
o امیر خسرو
* «آسوده كسی كه خر ندارد// از كاه و جوش خبر ندارد»
o ناشناس
* «آلت اسكاف پیش زرگر// پیش سگ كَه استخوان درپیش خر»
o مولوی
* «آن دو شاخ گاو اگر خر داشتی// يك شكم در آدمی نگذاشتی»
o سعدی
* «آنکس كه نداند و بداند كه نداند// لنگان خرک خویش به منزل برساند»
o فخرالدین رازی
* «از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ// آن همچو شیر گندهدهان، پیس چون پلنگ»
o سوزنی سمرقندی
* «از برای مصلحت، مرد حکیم// دمب خر را بوسه زد خواندش کریم»
o مولوی
* «اسب تازی در طویله گر ببندی پیش خر// رنگشان همگون نگردد طبعشان همگون شود»
o روحی
* «اسب تازی شده مجروح به زیر پالان// طوق زرین همه در گردن خر میبینم»
o حافظ
* «اگر خر نیاید به نزدیک بار// تو بار گران را به نزد خر آر»
o فردوسی
* «اگر سکندر با شاه همسفر بودی// ز اسب تازی زود آمدی فرود به خر»
o فرخی سیستانی
* «اهل نگردد به عمامه سفیه// خر نشود از جل ديبا فقیه»
o امیر خسرو
* «ای بسا اسب تیزرو كه بمرد// خرك لنگ، جان به منزل برد»
o سعدی
* «بار گوناگون است بر پشت خران// هین بیك چوب اين خران را تو مران»
o مولوی
* «بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند// همچو خر در یخ بماند چون گَهِ برهان بود»
o فرخی سیستانی
* «بسی خفتی کنون سر برکن ازخواب// خری خیره مده، مستان خیاری»
o ناصرخسرو
* «به هندوستان پیری از خر فتاد// پدر مردهای را به چین گاو زاد»
o نظامی
* «به یك دل مهر پیوستن نشاید// چو خر، كش بار بر یكسو نیاید»
o فخرالدین اسعد گرگانی
* «بیچاره خر آرزوی دم کرد// نایافته دم دوگوش گم کرد»
o ایرجمیرزا
* «پیش از آن کت برون کنند ز دِه// رخت بر گاو و بار بر خر نه»
o نظامی
* «پیش خر، خرمهره و گوهر یكی است»
o مولوی
* «پیشین خر، پسین را پل بود.» (خر پيشين، خر پسين را پل بود.)
o قرةالعین
* «تو چهدانی که که بود آن خرک لنگت// که همی بر اثر استر او رانی»
o ناصرخسرو
* «تو دست چپ در این معنی ز دست راست نشناسی// کنون با این خری خواهی که اسرار خدا یابی»
o سنایی
* «تو هستی همچنان مرد قدم سست// نشسته بر خـر و خـر را همی جست»
o عطار نیشابوری
* «جز آدمی نزاد ز آدم در این جهان// وینها ز آدمند چرا جملگی خرند»
o ناصرخسرو
* «چو برکنده شد گوش خر از بنه// جهید همچو آتش ز آتشزنه// گریزید و تیزید و شد همچو باد// پی شاخ شد، گوش بر باد داد»
o ادیب پیشاوری
* «چون مهر کند فلکسواری// از چالش لاشهخر چه خیزد»
o کمالالدين اسماعیل
* «چه خوش گفت آن نهاوندی به طوسی// كه مرگ خر بود سگ را عروسی»
o نظامی
* «خران را كسی در عروسی نخواند// مگر وقت آن كآب و هیزم نماند»
o نظامی
* «خر بار بر به از شیر مردمدر»
o سعدی
* «خر به سعی آدمی نخواهد شد// گرچه در پای منبری باشد»
o سعدی
* «خر رفت که آورد سرویی// ناورد سرو دوگوش بنهاد»
o کمالالدين اسماعیل
* «خر عیسی است که از هر هنری با خبر است// هر خری را نتوان گفت که صاحبهنر است// خر عیسی را آن بیهنر انکار کند// که خود از جملهٔ خرهای جهان بیخبر است// قصد راکب را بیهیچ نشان میداند// که کجا موقع مکث است و مقام گذر است// چون سوارش بر مردم همه پیغمبر بود// او هم اندر بر خرها همه پیغامبر است// من به جز مدحت او مدح دگرخر نکنم// جز خر عیسی گور پدر هرچه خر است»
o ایرجمیرزا
* «خر عیسی گرش بمكه برند// چون بیايد هنوز خر باشد»
o سعدی
* «خركی را به عروسی خواندند// خر بخندید و شد از قهقهه سست// گفت من رقص ندانم به سزا// مطربی نیز ندانم به درست// بهر حمالی خوانند مرا// كآب نیكو كشم و هیزم چست»
o خاقانی
* «خر ِمانده کز ریـش نالان بود// چه سود ار ز دیباش پالان بود// چو کاهل بود نافه در خاستن// چه باید به خلخالش آراستـن»
o امیر خسرو
* «خلق گویند مغز خر خورده است// هرکه در احمقی تمام بود»
o کمالالدین اسماعیل
* «خوشبخت آنكه كرهخر آمد الاغ رفت// بی چاره آنكه گرفتار عقل شد»
o ناشناس
* «در سرش مغز نیست پنداری// مغز او را خری دگر خوردهاست»
o کمالالدین اسماعیل
* «گر تو خری، تو را ز خری هیچ نقص نیست// تا مر تراست سیم بخروار در خره»
o کمالالدین اسماعیل
* «دو نفر دزد خری دزدیدند// سـر تقسیم به هـم جنگیدند// آندو بودند چو گرم زد و خورد// دزد سوم خرشان را زد و برد»
o ایرجمیرزا
* «زنده كنِِِِِ مرده، مسیحافر است// و آنكه دم از مرده برآرد خر است»
o امیر خسرو
* «سگ بر آن آدمی شرف دارد// كه چو خر دیده بر علف دارد»
o نظامی
* «شاه میداس را دو گوش خر است// لیك آوخ كه زیر تاج دراست»
o ناشناس
* «شه سکندر دو گوش خر دارد// خلق از این راز کی خبر دارد»
o سنایی
* «علم داری عمل نه، دان كه خری// بار گوهر بری و كاه خوری»
o سنایی
* «فقیه شهر چه خوش گفت دی به گوش حمارش// هرآنكه خر شود البته میشوند سوارش»
o روحی
* «قربون خودم که خر ندارم// از کاه و جوش خبر ندارم»
o ناشناس
* «قیاسی گير از اینجا، آن و این را// خر پیشینه پل باشد پسین را»
o ناشناس
* «کفش عیسی مدزد و از اطلس// خر او را مساز پشماگند»
o سنایی
* «گاوان و خران بار بردار// به ز آدمیان مردمآزار»
o سعدی
* «گاوی است در آسمان و نامش پروین// گاو دگر نهفته در زیر زمین// پس چشم خرد باز کن ای اهل یقین// زیر و زبر دوگاو مشتی خر بین»
o خیام
* «گرگ گرسنه چو گوشت یافت نپرسد// کاین شتر صالح است یا خر دجال»
o سعدی
* «گفت خر! آخرهمی زن لاف لاف// در غریبی بس توان گفتن گزاف»
o مولوی
* «مال دادی به باد چون تو همی// گِل به گوهر خری و خر به خیار»
o سنایی
* «مرا با تو دشوار کار اوفتاد// خر اندر وحل ماند و بار اوفتاد»
o ادیب پیشاوری
* «مسکینخر اگر چه بیتمیز است// چون بار همیبرد عزیز است»
o سعدی
* «میدهد دست فلک نعمت اصحاب یمین// به گروهی که ندانند یمین را ز شمال// وانکه او را ز خری توبره باید بر سر// فلکش لعل به دامان دهد و زر به جوال»
o کمالالدین اسماعیل
* «نه منعم به مال از كسی بهتر است// خر ار جل اطلس بپوشد خر است»
o سعدی
* «نه هر خر را به چوبی راند باید// نه هركس را به نامی خواند باید»
o فخرالدین اسعد گرگانی
* «نیست منت نهنده را اجری// جود و منت نهی، بود ز خری»
o مکتبی شیرازی
* «هـركسی را كه بخت برگردد// اسبش اندر طویله خر گردد»
o ناشناس
* «هرکه را نبض عشق مینجهد// گر فلاطون بود، تواش خر گیر»
o مولوی
* «هركه عاشق نیست آنرا خر شُمر// خر بسی باشد، زخر كمتر شُمر»
o عطار نیشابوری
* «هست مامات اسب و بابا خر// تو مشو تر چو خوانمت استر»
o سنایی
* «یارب اين نودولتان را بر خر خودشان نشان// كاین همه ناز از غلام و اسب و استر میكنند»
o حافظ
-
زن
یه ضرب المثل چینی میگه: اگه از دوران مجردی لذت نمیبری ازدواج کن!! اون وقت حتماً از فکر کردن به دوران مجردیت لذت می بری
------------------------------------------------
یه ضرب المثل انگلیسی میگه: زبان زن آخرین عضوی است که در او می میرد.
------------------------------------------------
یه ضرب المثل روسی میگه: زن آنچنان موجودی است که بی جهت شکایت دارد، تعمداً دروغ می گوید، آشکارا می گرید و مخفیانه می خندد.
------------------------------------------------
یه ضرب المثل ایرلندی میگه: اگر خواستید موضوعی را همه بدانند، آن را به عنوان یک راز با یک زن در میان نهید و تاکید کنید که محرمانه است.
------------------------------------------------
هیچ زنی برای پول ازدواج نمی کند،آنها زرنگ تر از آن هستند که این کار را بکنند، قبل از ازدواج با هر میلیونری اول عاشقش می شوند. (سسری پاویز)
------------------------------------------------
وقتی خداوند مرد را آفرید دید او چنان که بایست تنها نیست پس همدمی برایش خلق کرد تا تنهایی اش را با شدت بیشتری احساس کند. (پل والری)
-
ازدواج
1- هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت كن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)
2- مردی كه به خاطر ” پول ” زن می گیرد، به نوكری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )
3- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )
4- زنی سعادتمند است كه مطیع ” شوهر” باشد. ( ضرب المثل یونانی )
5- زن عاقل با داماد ” بی پول ” خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )
6- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )
7- زن و شوهر اگر یكدیگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می كنند. ( ضرب المثل آلمانی )
8- داماد زشت و باشخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )
9- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)
10-داماد كه نشدی از یك شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )
11- دو نوع زن وجود دارد؛ با یكی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )
12- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق كن . ( ضرب المثل آذربایجانی )
13- برا ی یافتن زن می ارزد كه یك كفش بیشتر پاره كنی . ( ضرب المثل چینی )
14- تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب كن . ( ضرب المثل چینی )
15- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شكمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)
16- اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل تركی )
17- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
18- ازدواج مثل یك هندوانه است كه گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )
19- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
20- ازدواج كردن وازدواج نكردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )
21- ازدواج مثل اجرای یك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط یك اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممكن خواهد بود. ( بورنز )
22- ازدواجی كه به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )
23- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )
24- اگر كسی در انتخاب همسرش دقت نكند، دو نفر را بدبخت كرده است . ( محمد حجازی)
25- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب كنیم . ( خانم پرل باك )
26- با زنی ازدواج كنید كه اگر ” مرد ” بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)
27- با همسر خود مثل یك كتاب رفتار كنید و فصل های خسته كننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)
28- برای یك زندگی سعادتمندانه ، مرد باید ” كر ” باشد و زن ” لال ” . ( سروانتس )
29- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ ” شجاعت ” می خواهد. ( كریستین )
30- تا یك سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یكدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )
31- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز كنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. ( فرانكلین )
32- خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاك )
33- تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد)
34- ازدواج پیوندی است كه از درختی به درخت دیگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو ” زنده ” می شوند و اگر ” بد ” شد هر دو می میرند. ( سعید نفیسی )
35- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن )
36- شوهر ” مغز” خانه است و زن ” قلب ” آن . ( سیریوس)
37- عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاك )
38- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم . ( لرد لوچستر)
39- مردانی كه می كوشند زن ها را درك كنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج كنند. ( بن بیكر)
40- با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می كشد و زن روی آینده اش . ( سینكالویس)
41- خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید . ( پاستور )
42- ازدواج كنید، به هر وسیله ای كه می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یك همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. ( سقراط)
43- قبل از رفتن به جنگ یكی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا كن . ( یكی از دانشمندان لهستانی )
44- مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. ( كارول بیكر)
45- من تنها با مردی ازدواج می كنم كه عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم . ( آگاتا كریستی)
46- هر چه متأهلان بیشتر شوند ، جنایت ها كمتر خواهد شد. ( ولتر)
47- هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )
48- زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج كند كه زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را كه شنونده خوبی نیست ، تحمل كند. ( كینهابارد)
49- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود كه آنها بر سر مسائل كوچك با هم مشكل پیدا می كنند. ( شاو)
50- وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه كنی ، مهمان هایت را یك شب خوشحال می كنی و خودت را عمری ناراحت ! ( روزنامه نگار ایرلندی )
51 – هیچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی كند. ( ضرب المثل اسكاتلندی)
52 – با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن . ( ضرب المثل آلمانی )
53 – تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر كنی . ( شارل بودلر )
54 – دوام ازدواج یك قسمت رویِ محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . ( ضرب المثل اسكاتلندی )
55 – ازدواج پدیده ای است برای تكامل مرد. ( مثل سانسكریت )
56 – زن--.اشویی غصه های خیالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبدیل می كند . (ضرب المثل آلمانی )
57 – ازدواج قرارداد دو نفره ای است كه در همه دنیا اعتبار دارد. ( مارك تواین )
58 – ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شیرینی و بی مزگی . (ولتر )
60 – تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره آن اظهار نظر كنی. ( شارل بودلر )
-
آش نخورده و دهن سوخته
در زمانهای دور، مردی در بازارچه شهر حجره ای داشت و پارچه می فروخت . شاگرد او پسر خوب و مودبی بود ولیكن كمی خجالتی بود.
مرد تاجر همسری كدبانو داشت كه دستپخت خوبی داشت و آش های خوشمزه او دهان هر كسی را آب می انداخت.
روزی مرد بیمار شد و نتوانست به دكانش برود. شاگرد در دكان را باز كرده بود و جلوی آنرا آب و جاروب كرده بود ولی هر چه منتظر ماند از تاجر خبری نشد.
قبل از ظهر به او خبر رسید كه حال تاجر خوب نیست و باید دنبال دكتر برود.
. پسرك در دكان را بست و دنبال دكتر رفت . دكتر به منزل تاجر رفت و او را معاینه كرد و برایش دارو نوشت
پسر بیرون رفت و دارو را خرید وقتی به خانه برگشت ، دیگر ظهر شده بود. پسرك خواست دارو را بدهد و برود ، ولی همسر تاجر خیلی اصرار كرد و او را برای ناهار به خانه آورد
همسر تاجر برای ناهار آش پخته بود سفره را انداختند و كاسه های آش را گذاشتند . تاجر برای شستن دستهایش به حیاط رفت و همسرش به آشپزخانه برگشت تا قاشق ها را بیاورد
پسرك خیلی خجالت می كشید و فكر كرد تا بهانه ای بیاورد و ناهار را آنجا نخورد . فكر كرد بهتر است بگوید دندانش درد می كند. دستش را روی دهانش گذاشتش.
تاجر به اتاق برگشت و دید پسرك دستش را جلوی دهانش گذاشته به او گفت : دهانت سوخت؟ حالا چرا اینقدر عجله كردی ، صبر می كردی تا آش سرد شود آن وقت می خوردی ؟
زن تاجر كه با قاشق ها از راه رسیده بود به تاجر گفت : این چه حرفی است كه می زنی ؟ آش نخورده و دهان سوخته ؟ من كه تازه قاشق ها را آوردم.
تاجر تازه متوجه شد كه چه اشتباهی كرده است
از آن پس، وقتی كسی را متهم به گناهی كنند ولی آن فرد گناهی نكرده باشد ، گفته میشود : آش نخورده و دهان سوخته
-
بشنو و باور مکن
در زمانهاي دور، مرد خسيسي زندگي مي كرد. او تعدادي شيشه براي پنجره هاي خانه اش سفارش داده بود . شيشه بر ، شيشه ها را درون صندوقي گذاشت و به مرد گفت باربري را صداكن تا اين صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر براي نصب شيشه ها مي آيم .
از آنجا كه مرد خسيس بود ، چند باربر را صدا كرد ولي سر قيمت با آنها به توافق نرسيد. چشمش به مرد جواني افتاد ، به او گفت اگر اين صندوق را برايم به خانه ببري ، سه نصيحت به تو خواهم كرد كه در زندگي بدردت خواهد خورد.
باربر جوان كه تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسيس را قبول كرد. باربر صندوق را بر روي دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
كمي كه راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بين راه يكي يكي سخنانت را بگوئي.
مرد خسيس كمي فكر كرد. نزديك ظهر بود و او خيلي گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنكه سيري بهتر از گرسنگي است و اگر كسي به تو گفت گرسنگي بهتر از سيري است ، بشنو و باور مكن.
باربر از شنيدن اين سخن ناراحت شد زيرا هر بچه اي اين مطلب را مي دانست . ولي فكر كرد شايد بقيه نصيحتها بهتر از اين باشد.
همينطور به راه ادامه دادند تا اينكه بيشتر از نصف راه را سپري كردند . باربر پرسيد: خوب نصيحت دومت چه است؟
مرد كه چيزي به ذهنش نمي رسيد پيش خود فكر كرد كاش چهارپايي داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل مي بردم . يكباره چيزي به ذهنش رسيد و گفت : بله پسرم نصيحت دوم اين است ، اگر گفتند پياده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مكن.
باربر خيلي ناراحت شد و فكر كرد ، نكند اين مرد مرا سر كار گذاشته ولي باز هم چيزي نگفت.
ديگر نزديك منزل رسيده بودند كه باربر گفت: خوب نصيحت سومت را بگو، اميدوارم اين يكي بهتر از بقيه باشد. مرد از اينكه بارهايش را مجاني به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر كسي گفت باربري بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مكن
مرد باربر خيلي عصباني شد و فكر كرد بايد اين مرد را ادب كند بنابراين هنگامي كه مي خواست صندوق را روي زمين بگذارد آنرا ول كرد و صندوق با شدت به زمين خورد ، بعد رو كرد به مرد خسيس و گفت اگر كسي گفت كه شيشه هاي اين صندوق سالم است ، بشنو و باور مكن
از آن پس، وقتي كسي حرف بيهوده مي زند تا ديگران را فريب دهد يا سرشان را گرم كند ، گفته ميشود كه بشنو و باور مكن
-
ضرب المثل های ایرانی حرف (خ)
خار را در چشم ديگران مي بينه و تير را در چشم خودش نمي بينه !
خاشاك به گاله ارزونه، شنبه به جهود !
خاك خور و نان بخيلان مخور ! (( ... خار نه اي زخم ذليلان مخور ))
خاك كوچه براي باد سودا خوبه !
خال مهرويان سياه و دانه فلفل سياه --- هر دو جانسوز است اما اين كجا و آن كجا ؟!
خاله ام زائيده، خاله زام هو كشيده !
خاله را ميخواهند براي درز ودوز و گرنه چه خاله چه يوز !
خاله سوسكه به بچه اش ميگه : قربون دست و پاي بلوريت !
خانه اي را كه دو كدبانوست، خاك تا زانوست !
خانه اگر پر از دشمن باشه بهتره تا خالي باشه !
خانه خرس و باديه مس ؟
خانه داماد عروسيست، خانه عروس هيچ خبري نيست !
خانه دوستان بروب و در دشمنان را مكوب !
خانه قاضي گردو بسياره شماره هم داره !
خانه كليمي نرفتم وقتي هم رفتم شنبه رفتم !
خانه نشيني بي بي از بي چادريست !
خانه همسايه آش ميپزند بمن چه ؟!
خدا به آدم گدا، نه عزا بده نه عروسي !
خدا برف را به اندازه بام ميده !
خدا جامه ميدهد كو اندام ؟ نان ميدهد كو دندان ؟
خدا خر را شناخت، شاخش نداد !
خدا داده بما مالي، يك خر مانده سه تا نالي !
خدا دير گيره، اما سخت گيره !
خدا را بنده نيست !
خدا روزي رسان است، امااِهني هم مي خواد !
خدا سرما را بقدر بالا پوش ميده !
خدا شاه ديواري خراب كنه كه اين چاله ها پر بشه !
خدا گر ببندد ز حكمت دري --- ز رحمت گشايد در ديگري !
خدا ميان دانه گندم خط گذاشته !
خدا ميخواهد بار را بمنزل برساند من نه، يك خر ديگه !
خدا نجار نيست اما در و تخته رو خوب بهم ميندازه !
خدا وقتي بخواد بده، نميپرسه تو كي هستي ؟
خدا وقتي ها ميده، ور ور جماران هم ، ها ميده !
خدا همه چيز را به يك بنده نمي ده !
خدا همونقدر كه بنده بد داره، بنده خوب هم داره !
خدايا آنكه را عقل دادي چه ندادي و آنكه را عقل ندادي چه دادي ؟ ((خواجه عبدالله انصاري ))
خدا يه عقل زياد بتو بده يه پول زياد بمن !
خر، آخور خود را گم نميكنه !
خراب بشه باغي كه كليدش چوب مو باشه !
خر، ار جل ز اطلس بپوشد خر است !
خر است و يك كيله جو !
خر از لگد خر ناراحت نميشه !
خر باربر، به كه شير مردم در !
خر به بوسه و پيغام آب نمي خوره !
خربزه شيرين مال شغاله !
خربزه كه خوردي بايد پاي لرزش هم بشيني !
خربزه ميخواهي يا هندوانه : هر دو دانه !
خربيارو باقلا بار كن !
خر، پايش يك بار به چاله ميره !
خرج كه از كيسه مهمان بود --- حاتم طايي شدن آسان بود !
خر چه داند قيمت نقل و نبات ؟
خر خالي يرقه ميره !
خر، خسته - صاحب خر، ناراضي !
خر خفته جو نمي خوره !
خر ديزه است، به مرگ خودش راضي است تا ضرر بصاحبش بزنه !
خر را با آخورميخوره، مرده را با گور !
خر را جايي مي بندند كه صاحب خر راضي باشه !
خر را كه به عروسي ميبرند، براي خوشي نيست براي آبكشي است !
خر را گم كرده پي نعلش ميگرده !
خر، رو به طويله تند ميره !
خرس، تخم ميكنه يا بچه ؟ از اين دم بريده هر چي بگي برمياد !
خرس در كوه، بو علي سيناست !
خرس شكار نكرده رو پوستشو نفروش !
خر سواري را حساب نميكنه !
خر، سي شاهي ، پالون دو زار !
خر كريم را نعل كردن !
خر كه جو ديد، كاه نميخوره !
خر، كه علف ديد گردن دراز ميكنه !
خر گچ كش روز جمعه از كوه سنگ مياره !
خر *** راپالانشو بر نميدارند!
خر ما از كرگي دم نداشت !
خر ناخنكي صاحب سليقه ميشود !
خروار نمكه، مثقال هم نمكه !
خر وامانده معطل چشه !
خروسي را كه شغال صبح ميبره بگذار سر شب ببره !
خر، همان خره پالانش عوض شده !
خريت ارث نيست بهره خداداده س !
خري كه از خري وابمونه بايد يال و دمشو بريد !
خوشبخت آنكه خورد و كِشت، بدبخت آنكه مرد و هِشت !
خواب پاسبان، چراغ دزده !
خنده كردن دل خوش ميخواد و گريه كردن سر وچشم !
خواهر شوهر، عقرب زير فرشه !
خواست زير ابروشو برداره، چشماشو كور كرد !
خواهي نشوي رسوا همرنگ جماعت شو !
خوبي لر به آنست كه هر چه شب گويد روزنه انست !
خودتو خسته ببين، رفيقتو مرده !
خودشو نميتونه نگهداره چطور منو نگهميداره ؟
خود گوئي و خود خندي، عجب مرد هنر مندي !
خودم كردم كه لعنت بر خودم باد !
خوردن خوبي داره ، پس دادن بدي !
خوشا بحال كساني كه مردند و آواز ترا نشنيدند !
خوشا چاهي كه آب از خود بر آرد !
خوش بود گر محك تجربه آيد بميان --- تا سيه روي شود هر كه دراو غش باشد .
خوش زبان باش در امان باش !
خولي بكفم به كه كلنگي بهوا !
يك ده آباد به از صد شهر خراب !
خونسار است و يك خرس !
خير در خانه صاحبش را ميشناسد !
خيك بزرگ، روغنش خوب نميشه !
-
Proverb
"Out of sight, out of mind."
از دل برود هر آن که از دیده برفت
"A woman needs a man like a fish needs a bicycle."
یک زن به مرد همانقدر محتاج است که یک ماهی به دوچرخه!!
"No pain, no gain."
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
"Eat to live, don't live to eat."
بخور تا زندگی کنی، زندگی نکن برای خوردن.
Apple a day, doctor away
روزی يک سيب بخور تا به دکتر محتاج نشی .
«Eagles don’t catch flies.»
عقاب حشره شکار نمیکنه.
"A bird in the hand is worth two in the bush."
ترجمه«یک پرنده در دست، بهتر از دوتا روی درخت است.»
مترادف فارسی: «سیلی نقد به از حلوای نسیه.»
"Don't count your chickens before they're hatched."
جوجه را آخر پاییز می شمارند
"A poor workman blames his tools."
ترجمه: «کارگر بیمهارت، ابزار کارش را مقصر میداند.»
مترادف فارسی: «عروس نمیتوانست برقصد، میگفت زمین کج است.»
"Cut your coat according to your cloth."
ترجمه: «جامه خود را به اندازه پارچهات ببُر!»
مترادف فارسی: «پا را به اندازه گلیم خود دراز کن!»
"Brain is better than brawn."
عقل، بهتر از زور بازو است
"Blood will out."
خون فوران خواهد کرد.
معادل فارسی : حق به حق دار می رسد.
-
از کوره در رفت
این مثل سائره در مورد افرادی به کار می رود که سخت خشمگین شوند و حالتی غیر ارادی و دور از عقل و منطق به آنها دست دهد. در چنین مواقعی چهره اشخاص پرچین و سرخگونه می شود، رگهای پیشانی و شقیقه ورم می کند ، فریادهای هولناک می کشند و خلاصه اعمال و رفتاری جنون آمیز از آنها سر می زند اما ریشه و علت تسمیه این ضرب المثل :
برای گداختن آهن رسم و قاعده برای آن است که درجه حرارت کوره آهنگری را تدریجأ بالا میبرند تا آهن سرد به تدریج حرارت بگیرد و گداخته و مذاب گردد ، چه آهنها بعضأ این خاصیت را دارند که چنانچه غفلتأ در معرض حرارت شدید و چند صد درجه قرار گیرند، سخت گداخته می شوند و با صداهای مهیبی منفجر شده از کوره در می روند، یعنی به خارج پرتاب می شوند . افراد سریع التأثر و عصبی مزاج اگر در مقابل حوادث غیر مترقبه قرار گیرند آتش خشم و غضبشان چنان زبانه می کشد که به مثابه همان آهن گداخته از کوره اعتدال خارج می شوند و اعمالی غیر منتظره از آنها سر می زند که پس از فروکش کردن اطفای نایره غضب از کرده پشیمان می شوند و اظهار ندامت می کنند.
-
ضرب المثل های جهانی
اسپانیولی: کسیکه یکبار میدزدد، همیشه خواهد دزدید.
انگلیسی: طمع به همه چیز، از دست دادن همه چیز است.
عربی: هیچ کس را وادار به دو کار نکن، جنگیدن و زن گرفتن.
انگلیسی: ضربات کوچک درختان بزرگ را از پای در میآورند.
ایتالیایی: معنی همه چیز دانستن هیچ ندانستن است.
عربی: مشورت با کسی کن که تو را به گریه میاندازد نه با کسی که تو را میخنداند.
روسی: برای کسی که شکمش خالی است، هر نوع باری سنگین است.
دانمارکی: وقتی که آش از آسمان میبارد گدا قاشق ندارد.
ایرانی: تیر از جراحت به در آید و آزار در دل بماند.
آفریقایی: یک دوست خوب را با هر دو دستت نگهدار.
فارسی: مرد حکیم خرده نگیرد بر آینه.
ایرانی: یا حرفی بزن که از خاموشی بهتر باشد یا خاموش باش.
فنلاندی: همیشه کمی بترس تا هرگز محتاج نشوی زیاد بترسی.
بوسنی: مرحله اول بلاهت آن است که خود را عاقل بدانیم.
انگلیسی: یک متر یک متر سخت است ولی یک سانت یک سانت مثل آب خوردن است.
ایتالیایی: عشق یعنی ترس از دست دادن تو.
مصری: تندرستی، تاجی است بر سر انسان سالم ولی هیچ کس جز یک بیمار این تاج رانمیبیند.
ژاپنی: باید حریف را به کمک حریف دیگری بدام انداخت
هندی: سکوت هرگز اشتباه نمیکند و هر چه طولانیتر باشد، بهتر قضاوت میکند.
-
ضرب المثلهای روسی
* مسکو یکباره ساخته نشده است.
* مهمانی خوب است، ولی خانه بهتر است.
*در صومعه دیگران، با آداب خود وارد نمیشوند.
*دوستان در فقر شناخته میشوند.
*دنبال دو تا خرگوش میدوی؟ هیچ کدامشان را نمیگیری.
*در هر شوخی، حقیقتی نهفته است.
*زبان من، دشمن من است.
*تا وقت مرگ، از نفس کشیدن سیر نخواهی شد.
*کلاغ چشم کلاغ را در نمی آورد.
*اشتها، وقت غذا خوردن میآید.
*ماهیگیران همدیگر را از دور میبینند.
*کسی که با شیر سوخته، به آب خنک هم فوت میکند.
*خدایا مرا از دوستانم در امان دار، از دشمنانم خودم را نجات خواهم داد.
شبها همه گربهها خاکستریاند.
کسی که از گرگ میترسد، وارد جنگل نمیشود.
پرنده را از پروازش میشناسند.
-
ضرب المثلهای چینی
* آنکس که جرأت مبارزه در زندگی را ندارد، طناب دار را به گردن میاندازد.
* آنکس که در هر جا دوستانی دارد، همه جا را دوست داشتنی مییابد.
* راستی، یگانه سکه ای است که همه جا قیمت دارد.
* موقعی که دهانت میخورد، بگذار با شکمت مشورت کند.
* مردان در اوقات خوشبختی نسبت به سایر افراد همدردی نشان میدهند و زنان در اوقات بدبختی.
* هیچ وقت بیش از زمانی که سرو کارمان با احمق است، احتیاج به هوش زیاد نداریم.
* بدبختی آن نیست که میتوان از آن برحذر بود، بلکه آن است که گریزی از آن نیست.
* هنگامی که خشم حرف میزند، عقل چهره خود را می پوشاند.
* همیشه دزدی وجود دارد که دزد دیگر را غارت کند.
* مردی که کوه را از میان برداشت، کسی بود که شروع به برداشتن سنگریزه ها کرد.
* آنکه در باره همه چیز می اندیشد، در باره هیچ چیز تصمیم نمیگیرد.
* عمارت بزرگ را از سایه اش و مردان بزرگ را از سخنانشان میتوان شناخت.
*انسان موفق، بی قید نیست و انسان بی قید، موفق نیست.
* با ثروت میتوان بر شیاطین فرمانروایی کرد، بدون ثروت حتی نمیتوان بره ای را احضار کرد.
* مردم به سخنان مرد پولدار همیشه گوش میکنند.
* "عجله" کاری را که "احتیاط" قدغن کرده است، انجام میدهد.
* مرد بزرگ، عیوب مرد کوچک را نمیبیند.
-
ازدواج در ضرب المثلهاي جهان
انگليسي:زن فقط يك چيز را پنهان نگاه ميدارد آنهم چيزي است كه نميداند.
هلندي:وقتي زن خوب در خانه باشد، خوشي از در و ديوار مي ريزد.
استوني: از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقير زن بگير.
فرانسوي: آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است. 2)انتخاب زن و تربوز مشكل است.3) بدون زن، مرد موجودي خشن و نخراشيده بود.
آلماني: كاري را كه شيطان از عهده بر نيايد زن انجام ميدهد. 2)وقتي زني ميميرد يك فقته از دنيا كم ميشود.3) كسي كه زن ثروتمند بگيرد آزادي خود را فروخته است.4) آنكه را خدا زن داد، صبر همه داده. 5)گريه زن، دزدانه خنديدن است.
يوناني:شرهاي سهگانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن. 2) براي مردم مهم نيست كه زن بگيرد يا نگيرد، زيرا در هر دو صورت پشيمانخواهد شد.
گرجيها:اسلحه زن اشك اوست.
ايتاليايي:اگر زن گناه كرد، شوهرش معصوم نيست. 2) زناشويي را ستايش كن اما زن نگير.3) زن و گاو را از شهر خودت انتخاب كن.
ازدواج در ضربالمثلهاي جهان
ازدواجدر ضربالمثلهاي جهان
١-هنگام ازدواج بيشتربا گوش هايت مشورت كن تا با چشم هايت.( ضرب المثل آلماني)
2- مردي كه به خاطر " پول " زن مي گيرد، به نوكري مي رود. ( ضرب المثل فرانسوي)
۳- لياقت داماد ، به قدرت بازوي اوست . ( ضرب المثل چيني)
۴- زني سعادتمند است كه مطيع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل يوناني)
٥- زن عاقل با داماد " بي پول " خوب مي سازد. ( ضرب المثل انگليسي)
٦- زن مطيع فرمانرواي قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگليسي)
٧- زن و شوهر اگر يكديگر را بخواهند در كلبه ي خرابه هم زندگي ميكنند. ( ضرب المثل آلماني)
٨ - داماد زشت و با شخصيت به از داماد خوش صورت و بي لياقت . ( ضربالمثل لهستاني)
٩- دختر عاقل ، جوان فقير را به پيرمرد ثروتمند ترجيح مي دهد. ( ضربالمثل ايتاليايي)
١٠ -داماد كه نشدي از يك شب شادماني و عمري بداخلاقي محروم گشته اي .(ضرب المثل فرانسوي)
١١- دو نوع زن وجود دارد؛ با يكي ثروتمند مي شوي و با ديگري فقير. (ضرب المثل ايتاليايي)
١٢- در موقع خريد پارچه حاشيه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواجدرباره مادر عروس تحقيق كن . ( ضرب المثل آذربايجاني)
١٣- برا ي يافتن زن مي ارزد كه يك كفش بيشتر پاره كني . ( ضرب المثلچيني)
١٤- تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصيل انتخاب كن (ضرب المثل چيني)
١٥- اگر خواستي اختيار شوهرت را در دست بگيري اختيار شكمش را در دستبگير. ( ضرب المثل اسپانيايي)
١٦- اگر زني خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوي با او ازدواج كن اماپولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل تركي)
١٧- ازدواج مقدس ترين قراردادها محسوب مي شود. (ماري آمپر)
١٨- ازدواج مثل يك هندوانه است كه گاهي خوب مي شود و گاهي هم بسياربد. ( ضرب المثل اسپانيايي)
١٩- ازدواج ، زودش اشتباهي بزرگ و ديرش اشتباه بزرگتري است . ( ضربالمثل فرانسوي)
٢٠- ازدواج كردن وازدواج نكردن هر دو موجب پشيماني است . ( سقراط)
٢١- ازدواج مثل اجراي يك نقشه جنگي است كه اگر در آن فقط يك اشتباهصورت بگيرد جبرانش غير ممكن خواهد بود. ( بورنز)
٢٢- ازدواجي كه به خاطر پول صورت گيرد، براي پول هم از بين مي رود(رولاند)
٢٣- ازدواج هميشه به عشق پايان داده است . ( ناپلئون)
٢٤- اگر كسي در انتخاب همسرش دقت نكند، دو نفر را بدبخت كرده است(محمد حجازي)
٢٥- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نيست ، ولي مي توانيم مادر شوهرو مادر زنمان را خودمان انتخاب كنيم . ( خانم پرل باك)
٢٦- با زني ازدواج كنيد كه اگر " مرد " بود ، بهترين دوست شما مي شد . (بردون)
٢٧- با همسر خود مثل يك كتاب رفتار كنيد و فصل هاي خسته كننده او رااصلاً نخوانيد . ( سوني اسمارت)
٢٨- براي يك زندگي سعادتمندانه ، مرد بايد " كر " باشد وزن " لال " (سروانتس)
٢٩- ازدواج بيشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " مي خواهد. ( كريستين)
٣٠- تا يك سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتي هاي يكديگر را نميبينند. ( اسمايلز)
-
بهترین حرفهای دنیا
۱- ضرب المثل جامایکایی
no call alligator long mouth till you pass him
قبل از آن که از رودخانه عبور کنی ، به تمساح نگو “دهن گنده”.
[تفسیر : تا وقتی به کسی نیاز داری،او را تحمل کن و با او مدارا کن. ]
۲ – ضربالمثل هاییتیایی
if you want your eggs hatched , sit them yourself
اگر میخواهی که جوجههایت سر از تخم بیرون آورند ، خودت روی تخممرغ ها بخواب.
[تفسیر: اگر به دنبال آن هستی که کارت را به بهترین شکل انجام دهی، آن را به شخص دیگری غیر از
خودت مسپار.]
۳ – ضربالمثل لاتین
a silly rabbit have three opening to its den
یک خرگوش احمق ، برای لانهی خود سه ورودی تعبیه میکند.
[تفسیر: اگر خواهان امنیت هستی، عقل حکم میکند که راه دخالت دیگران را در امور خودت بر آنها ببندی]
4 – ضربالمثلی از شمال آفریقا
Every beetle is a gazelle in the eyes of its mother
هر سوسکی از دید مادرش به زیبایی غزال است.
معادل فارسی : اگر در دیدهی مجنون نشینی ، به غیر از خوبی لیلی نبینی.
۵ – ضرب المثل روسی
An empty barrel makes greatest sound
بشکهی خالی بلندترین صدا را ایجاد میکند.
[تفسیر : هیاهو و ادعای بسیار نشان از میان تهی بودن دارد.]
۶ – ضربالمثل اسپانیایی
after all , to make a beautiful omelet you have to break an egg
برای پختن یک املت خوشمزه ، حداقل باید یک تخممرغ شکست.
[تفسیر: بدون صرف هزینه ، به نتیجهی مطلوب دست نخواهی یافت]
معادل فارسی : بیمایه فطیر است.
۷ – ضربالمثل روسی
all are not good cooks who carry long knives
هر که چاقوی بزرگی در دست دارد ، لزومآ آشپز ماهری نیست.
[تفسیر: دسترسی به امکانات مطلوب ضامن موفقیت نیست]
معادل فارسی : به عمل کار برآید.
این ضربالمثلها برگرفته از کتاب “بهترین حرفهای دنیا” گردآوری شده توسط آقای محمدسروش تفضلی است و منتشر شده توسط نشر سایه گستر.
-
برو آن جا که عرب نی انداخت
.. در پاسخ به تهدید و یا به جای گفتن " برو گم شو " و یا " برو که هرگز برنگردی " از این اصطلاح استفاده می شود ...
در آن دوران که از ساعت و حساب نجومی در شبه جزیره ی عربستان خبری نبود، وسعت و همواری بیابان و عدم وجود قلل کوه
در این منطقه مانع از آن بود که بتوان ساعت و زمان دقیق شب و روز را تعیین نمود و مردم برای انجام مناسک و عبادت های خود که بایست در هنگام مشخصی انجام گیرند؛ نمی دانستند که آیا هنوز روز است و یا دیگر غروب و یا شب شده است. کوهی هم که آخرین شعاع خورشید را در قله ی آن بتوان دید در آن حوالی مطلقا وجود نداشت.
در آن هنگام افراد مخصوصی بودند که برای آن که معلوم کنند که آیا هنوز اثری از خورشید موجود است یا نه، بیرون از آبادی ها نی ها ( یا نیزه هایی ) را تا آن جا که می توانستند به هوا پرتاب می کردند و اگر نور خورشید به نیزه برخورد می کرد آن ساعت را هنوز روز و در غیر آن صورت شب به شمار می آوردند.
از آن جا که این " نی پرانی " در بیرون از آبادی و در صحرا و بیابان انجام می گرفت، عبارت " برو آن جا که عرب نی انداخت " را امروز برای کنایه از جایی که متروک و فاقد آب و آبادی است به کار می گیرند و به جای گفتن " برو به جایی که برنگردی " از آن استفاده می کنند. و با گفتن " رفت آنجا که عرب نی انداخت " ناپدید و گم و گور شدن و یا وخیم شدن وضع کسی را اعلام می کنند.
-
آتش بیار معرکه ...
... این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که در ماهیت و اصل دعوا و مشاجره ی میان چند تن شرکت ندارد، اما کارش تشدید این دعوا و مشاجره و گرم نگاهداشتن آتش اختلاف در میان آنان است ...
در گذشته که موسیقی گسترش چندانی نداشت، ضرب و دف از ابزار اصلی مطربان به شمار می رفت. آنان این ابزار را زیر بغل می گرفتند و همه جا همراه می بردند. گروه مطربان اغلب تشکیل می شد از یک کمانچه کش، نی زن، ضرب گیر، دف زن، خواننده و رقاصه. یک نفر دیگر هم که اصلا از کار مطربی سررشته ای نداشت همیشه همراه این گروه بود که وظیفه ی خاصی بر عهده داشت. این شخص را " دایره نم کن " یا " آتش بیار " می نامیدند.
دو ساز ضرب و دف از چوب وپوست تشکیل شده است. پوست این دو ساز در بهار و تابستان خشک و منقبض و در پائیز و زمستان که موسم باران و رطوبت است مرطوب و منبسط می گردد. در بهار و تابستان لازم است که این پوست هر چند ساعت یک بار مرطوب و تازه گردد تا صدای آن به علت خشکی و انقباض تغییر نکند. این وظیفه در این فصول به عهده ی دایره نم کن بود که ظرف آبی جلوی خود قرار می داد و ضرب و دف را نم می داد و تازه نگاه می داشت. در پائیز و زمستان همین شخص که حالا آتش بیار نامیده می شد پوست های مرطوب شده را روی منقل آتش می گرفت و با حرارت دادن خشک می کرد.
این شخص که از موسیقی چیزی نمی دانست نه می توانست ساز و ضرب و دف بزند و نه به آواز و خوانندگی آشنایی داشت، اما وجودش به قدری موثر بود که اگر دست از کار می کشید دستگاه طرب می خوابید و بساط معرکه و شادی مردم برچیده می شد.
و چون افراد سخن چین و فتنه انگیز که در اصل مشاجرات شرکت ندارند، با بدگویی کردن و ایجاد شبه آتش اختلافات را دامن می زنند آن ها را به آتش بیار معرکه تشبیه می کنند
از سوی دیگر دستگاه موسیقی و طرب در گذشته از نظر مذهبی بیشتر از امروز مورد بی اعتنایی بود و گناه اصلی وجود آن را آتش بیار می دانستند و بر این باور بودند که اگر او ضرب و دف را آماده نکند دستگاه موسیقی و عیش نیز خود به خود از کار می افتد و موجب انحراف اخلاقی نمی گردد.
-
آب زیر کاه
...این اصطلاح در باره ی کسی به کار می رود که در لباس دوستی و خیر خواهی برای دستیابی به اهداف خود، دیگران را فریب می دهد و به آنان خیانت می کند...
در گذشته یکی از ترفندهای جنگی آن بود که در مسیر حرکت دشمن که از میان مزارع و کشتزارها می گذشت باتلاق هایی پر از آب حفر کنند و روی آن را زیبا و طبیعی با کاه و علف بپوشانند تا دشمن هنگام عبور از این مناطق در آن ها افتاده و غرق شود. بدین ترتیب پیشتازان سپاه دشمن و سوارکاران آن ها در این باتلاق های سرپوشیده فرو می رفتند و با کند شدن پیشروی آنان این فرصت برای مدافعان آن منطقه فراهم می آمد تا سپاه خود را آماده و تجهیز نمایند.
این حیله ی جنگی در مبارزات مردم ویتنام علیه امریکائیان نیز به کار گرفته شده است و ویت کنگ ها در درون جنگل ها کودال های کوچک یا بزرگی حفر و پر از آب می گردند و سر نیزه و سیخ های بلند دیگری را نیز در آن ها قرار می دادند و روی آن ها را با کاه و برگ و علف می پوشاندند و سربازان امریکایی که از آب زیر کاه خبر نداشتند هنگام پیشروی در این گودال های پر از آب و سرنیزه می افتادند و با فرو رفتن سرنیزه ها در بدنشان و غرق شدن در آب با مرگ هولناکی از میان می رفتند.
-
از کیسه ی خلیفه بخشیدن
...هرگاه کسی گشادبازی کنند و از مال و دارایی دیگری بذل و بخشش نماید، این اصطلاح را در باره ی او به کار می برند...
خلیفه ی مورد نظر در این اصطلاح کسی نیست جز خلیفه هارون الرشید و آن که از کیسه ی وی بذل و بخشش نموده است وزیر ایرانی او جعفر برمکی می باشد.
پیرامون رویداد مربوط به این اصطلاح در کنب " داستان های امثال " تالیف مرتضویان، " از عرب تا دیالمه " و " تاریخ تمدن اسلام " نوشته ی جرجی زیدان داستانی آمده است که کوتاه شده ی آن چون این است :
عبدالملک بن صالح از امیران و بزرگان خاندان بنی عباس بود که مردی فاضل و دانشمند و پرهیزکار بود. وی پیش از به خلافت رسیدن هارون الرشید به فرمان هادی، خلیفه ی وقت، حکومت موصل را در اختیار داشت، ولی پس از دو سال، در زمان خلافت هارون الرشید بر اثر بدگویی مخالفان از حکومت بر کنار و در بغداد منزوی و خانه نشین شده بود.
وی چون دستی گشاده داشت پس از چندی مقروض گردید. ولی عزت نفس مانع از آن بود که وی از هر مقامی درخواست کمک نماید. از سوی دیگر چون از بلند طبعی و سخاوتمندی جعفر برمکی، وزیر مقتدر هارون الرشید آگاهی داشت و می دانست که جعفر مردی فصیح و دانشمند است و قدر فضلا را به تر می داند نیمه شبی که بغداد و بغدادیان در خواب بودند با چهره ی بسته و ناشناس راه خانه ی جعفر برمکی را در پیش گرفت و اجازه ی دخول خواست.
اتفاقا در آن شب جعفر برمکی با جمعی از خواص و محارم خود بزم شرابی ترتیب داده بود. هنگامی که پیشخدمت مخصوص سر در گوش جعفر کرد و گفت : عبدالملک بر در سرای است و اجازه ی حضور می طلبد. جعفر وی را دوست صمیمی خود عیدالملک که اغلب اوقات خود را در مصاحبت وی می گذراند، پنداشته و اجازه دخول داد.
هنگامی که عبدالملک صالح وارد شد و جعفر برمکی او را دید، چنان منقلب شد که از جای خود جهید و بر پا ایستاد. می گساران باده بریختند و گل عذاران به پشت پرده گریختند، رامشگران نیز دست از چنگ و رباب برداشتند و پا به فرار گذاشتند.
عبدالملک چون پریشان حالی جعفر بدید با کمال خوشرویی در کنار بزم نشست و فرمان داد تا مغنیان بنوازند و ساقیان جام شراب را در گردش آورند.
جعفر چون آن همه بزرگمردی از عبدالملک صالح دید بیش از پیش شرمنده گردیده و پس از ساعتی اشاره کرد تا بساط شراب را برچیدند و همه ی حضار را مرخص نمود. سپس بر دست و پای عبدالملک بوسه زد و گفت : از این که بر من منت نهادی و بزرگواری کردی بی نهایت شرمنده و سپاسگزارم . اکنون در اختیار تو هستم. هر چه بفرمایی به جان خریدارم.
عبدالملک پس از شرح مقدمه ای حال خود باز گفت و از جعفر برمکی درخواست یاری و استمداد نمود. جعفر بی درنگ و با گشاده رویی این درخواست و چند درخواست دیگر عبدالملک را برآورده نمود و صبح آن شب عبدالملک در حالی که قلبش مالامال از شادی و سرور بود خانه ی جعفر را ترک گفت.
بامدادان جعفر برمکی همچون هر روز به داراخلافه رفت و به حضور هارون الرشید بار یافت. خلیفه با کنجکاوی نظری به جعفر انداخت و گفت : پیداست که امروز خبر مهمی داری. جعفر گفت : آری امیرالمومنین، شب گذشته عموی بزرگوارت عبدالملک صالح به خانه ی من آمد و تا صبح با یکدیگر گفتگو کردیم. هارون الرشید که نسبت به عبدالملک بی مهر بود با غضب گفت : این پیر سالخورده هنوز از ما دست بردار نیست. قطعا توقع نابجایی داشته است.
جعفر با خونسردی پاسخ داد : اگر ماجرای شب گذشته را به عرض برسانم امیرالمومنین خود به گذشت و بزرگواری این مرد شریف و دانشمند اذعان خواهند کرد. آن گاه داستان بزم و شراب و حضور غیر مترقب عبدالملک و سایر رویداد ها را مفصلا شرح داد.
خلیفه با شنیدن سخنان جعفر بسیار تحت تاثیر قرار گرفت و گفت : از عمویم بعید بنظر می رسید که تا این اندازه جوانمردی نشان دهد. از مردانگی و بزرگواری او خوشم آمد و آن چه کینه از وی در دل داشتم یکسره زائل گردید.
جعفر برمکی چون خلیفه را بر سر نشاط دید به سخنانش ادامه داد و گفت : ضمن گفتگو معلوم شد که پیرمرد در این اواخر مبلغ قابل توجهی مقروض شده است که دستور دادم قرض هایش را بپردازند. هارون الرشید به شوخی گفت : قطعا از کیسه ی خودت !
جعفر با لبخند گفت : « از کیسه ی خلیفه بخشیدم ». چه عبدالملک در واقع عموی خلیفه است و حق نبود از بنده چون این جسارتی سر بزند. هارون الرشید که جعفر برمکی را چون جان دوست می داشت چیزی نگفت و با تقاضایش موافقت کرد.
جعفر دوباره سر برداشت و گفت : چون عبدالملک دستی گشاده دارد و مخارج زندگی اش زیاد است مبلغی هم برای تامین آینده ی وی حواله کردم. هارون الرشید به شوخی گفت : این مبلغ را حتما از کیسه ی شخصی بخشیدی . جعفر پاسخ داد : چون از اعتماد کامل برخوردار هستم « از کیسه ی خلیفه بخشیدم».
هارون الرشید لبخندی زد و گفت : این را هم قبول دارم ، به شرط آن که دیگر گشادبازی نکرده باشی.
جعفر گفت : امیرالمومنین به تر می دانند که عبدالملک آفتاب لب بام است و دیر یا زود افول می کند. آرزو داشت که واپسین سال های عمر خود را در جوار مرقد حضرت رسول بگذراند. وجدانم گواهی نداد که این خواهش دل رنجور را تحقق نبخشم. لذا فرمان حکومت و ولایت مدینه را به نام او صادر کردم. هارون به خود آمد و گفت : راست گفتی، عبدالملک شایستگی این مقام را دارد و صلاح است حکومت طائف را نیز به آن اضافه کنی.
جعفر پس از قدری تامل ادامه داد : ضمنا از حسن نیت و اعتماد خلیفه نسبت به خود استفاده کرده، آخرین آرزوی عبدالملک را نیز وعده ی قبول دادم. هارون گفت : با این ترتیب و تمهیدی که شروع کردی، قطعا آخرین آرزوی او را هم از کیسه ی خلیفه بخشیدی ! ؟
جعفر برمکی رندانه پاسخ داد : اتفاقا بخشش در این مورد به خصوص جز از کیسه ی خلیفه عملی نبود، زیرا عبدالملک آرزو دارد فرزندش صالح به افتخار دامادی خلیفه امیرالمومنین نائل آید. من هم با استفاده از اعتماد و بزرگواری خلیفه این وصلت فرخنده را به او تبریک گفتم و حکومت مصر را نیز برای فرزندش، یعنی داماد آینده ی خلیفه، در نظر گرفتم.
هارون گفت : ای جعفر، تو نزد من به قدری عزیز و گرامی هستی که آن چه از جانب من تقبل و تعهد کردی همه را یکسره قبول دارم. برو از هم اکنون ترتیب کارهای عبدالملک را بده و او را به سوی مدینه گسیل دار.
-
پته اش روی اب افتاد
...این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که رازش فاش و مشتش باز شده است...
در گذشته که لوله کشی آب وجود نداشت و آب مورد نیاز مردم در جوی های سر باز جریان داشت، در هر جا که لازم می آمد تا مقداری از این آب جاری به درون کوچه های مسیر و یا خانه های مسکونی جریان یابد، سد کوچکی از جنس چوب که آن را « پته » می نامیدند در درون جوی قرار می دادند و آب را به درون آب انبارها می راندند.تا به مصارف روزانه برسد.
به هنگام کم آبی یا خشکسالی بسیار پیش می آمد گه افرادی خارج از نوبت خود، در نیمه های شب با نهادن پته ای بر سر راه آب، مسیر آن را عوض کرده و آب می بردند. بدیهی است که در آن نیمه های شب کم تر کسی متوجه ی آبدزدی آنان می شد، مگر آن که فشار آب گاهی موجب می گردید تا پته از جای خود کنده شده و روی آب بیفتد و با دیده شدن آن در جاهای دیگر راز ایشان فاش شده وآبرویشان برود.
از آن جا که این عمل در فلات کم آب ایران بسیار تکرار می شد رفته رفته عبارت پته ی کسی روی آب افتادن نیز برای فاش شدن راز کسی به صورت اصطلاحی در میان مردم رایج شد.
-
باد آورده را باد می برد
...مردم بر این باور هستند که مال و ثروتی که بدون رنج و زحمت به دست آید دستخوش باد حوادث شده و خود به خود از دست می رود...
خسرو پرویز که عامل اصلی منقرص شدن سلسله ی ساسانی و شکست ایرانیان در زمان یزدگرد سوم در برابر تازیان بود، عاشق بی قرار زن و زر و دوست دار خواسته و تجمل و خوش گذرانی بود و در دوره ی سلطنت خود به گفته ی صاحب کتاب " حبیب السیر " تعداد صد گنج و به عقیده ی دیگر تاریخ نویسان هفت گنج تدارک دید که به " هفت خم خسروی " شهرت دارد و فردوسی نیز در شاهنامه از آن یاد می کند.
یکی از این گنج های هفتگانه ی خسرو پرویز " گنج باد آورده " نام داشته است و درباره آن در کتاب " ایران در زمان ساسانیان " ( نوشته ی آرتور کریستن سن، مترجم : رشید یاسمی، ص ۴۸۶ ) چون این آمده است : « هنگامی که ایرانیان شهر اسکندریه در کشور مصر را محاصره کردند، رومیان در صدد نجات دادن ثروت شهر برآمدند و آن را در چند کشتی نهادند، اما بادی مخالف وزید و کشتی ها را به جانب ایرانیان راند. این مال را به تیسفون فرستادند و به " گنج باد آورده " موسوم شد. ».
این گنج باد آورده دو بار از خزانه ی خسرو پرویز به سرقت رفت و یک بار هم در سال ۶۲۸ میلادی بود که " هرقل " تیسفون را غارت کرد که اتفاقا همه از این گنج باد آورده بوده است. ( حماسه ی کویر ، دکتر باستانی پاریزی، ص ۴۹۹ ) و از آن تاریخ، عبارت " باد آورده را باد برد " به ضرب المثل تبدیل گردیده است.
-
آبشان از یک جوی نمی گذرد..
...هرگاه میان دو یا چند تن در انجام کاری توافق و سازگاری وجود نداشته باشد از این عبارت برای نشان دادن رابطه ی آنان استفاده می شود....
در گذشته که از لوله کشی آب خبری نبود، اهالی شهرها و روستا ها برای تامین آب مورد نیاز خود، از آب رودخانه ها، نهرها و یا آب چشمه و قنات که اغلب در جوی های سرباز جاری بود، استفاده می کردند. مردم در اول هر هفته و یا ماه (بسته به کمی یا زیادی آب ) حوض ها و آب انبارهای خود را پر می کردند و از آن برای نوشیدن و شستشو و نظافت استفاده می کردند. گرفتن آب از جوی ها بیشتر در شب انجام می گرفت، زیرا در شب دیگر کسی ظروف کثیف یا لباس های چرک خود را کنار جوی نمی شست و آب جوی تقریبا دست نخورده بود.
در هنگامی که نوبت آب می شد و آب در جوی ها راه می افتاد هر کس کوشش می کرد پیش از آن که جریان آب قطع شود زودتر آب خود را بگیرد و این عجله و شتاب زدگی و عدم رعایت نوبت و حق تقدم دیگران موجب می شد که در این شب ها چنان غوغا و قشقرقی در محلات به راه بیفتد که دیگر کسی نمی توانست تا صبح بخوابد.
در روستاها که موضوع آب گیری و آب یاری مزارع جنبه حیاتی داشت این وضعیت بسیار شدیدتر بود و کشاورزان هنگام آب گیری گاه با داس و بیل و چوب به جان یکدیگر می افتادند و یکدیگر را زخمی و حتا به قتل می رساندند. بنا براین و برای جلوگیری از پیش آمدن چنین مشاجراتی بود که هر کس کوشش می کرد آب مورد نیاز خود را از جویی برندارد که آنانی که با او مشاجره دارند از آن بر می دارند و از این رو است که اکنون ضرب المثل " آبشان از یک جوی نمی گذرد " را در مورد کسانی به کار می برند که بر سر موضوعی با یکدیگر نمی سازند و با هم مشاجره دارند.
-
آفتابی شدن ...
...این اصطلاح را برای کسی به کار می برند که پس از مدتی دراز از محل خود خارج شده و خود را نشان دهد ...
خشکی و کم آبی و نیز وضعیت کوهستانی و شیب مناسب اغلب اراضی فلات ایران موجب آن گردید که ایرانیان از دست کم ده سده پیش از میلاد مسیح با حفر قنات ها و استفاده از آب های زیر زمینی بخش بزرگی از بیابان های بی آب و علف کشور را به مزارع و باغات سرسبز و خرم مبدل سازند.
پادشاهان هخامنشی ، اشکانی و ساسانی مردم را به کشاورزی و آباد کردن اراضی تشویق فراوان می کردند و فن قنات کنی را در سراسر کشورهایی که فتح می کردند نیز رایج می ساختند. این فن امروز از عجایب آن روزگار به شمار می آید و یکی از کارشناسان این فن در این باره می نویسد : « علم هیدرولوژی در جستجوی پدر خود بود که ناگهان جد بزرگ خود را در ایران یافت » ( مجله ی یغما، شماره ی ٣۲۰ ، دکتر پرویز ناتل خانلری).
پس از آن که قنات را برای بهره برداری آماده می کردند برای آزمایش ِ جریان آب در آن، در مبدا آن، یعنی در چاه مادر، مقداری کاه روی آب می ریختند و با دیدن این کاه ها در مظهر قنات، یعنی در محل خروج آب از قنات، میزان سرعت آب و حسن جریان آب را می سنجیدند. واژه ی " کاریز " نیز که در واقع " کاه ریز " است از همین جا آمده است.
در آن هنگام که آب قنات به مظهر قنات می رسید و از زمین خارج می شد می گفتند که آب آفتابی شده است، یعنی از تاریکی خارج شده و به آفتاب و روشنایی رسیده است.
این عبارت اکنون مجازا برای کسانی که پس از مدت ها از انزوا خارج شده و خود را نشان می دهند به کار می رود.
-
از کوره در رفتن ...
... این اصطلاح در باره کسانی به کار می رود که ناگهان و به سختی خشمگین شده و با حالتی غیر عادی و ناهنجار رفتار می کنند ...
این عبارت از اصطلاحات رایج در میان آهنگران است. در کوره ی آهنگری که برای جدا کردن آهن از سنگ آهن و یا گداختن آهن ( برای ساختن ابزار و آلات گوناگون ) روشن می شود، لازم است که درجه ی حرارت آرام آرام بالا برود تا آهن سرد به تدریج گرم و گداخته و مذاب شود، زیرا آهن این خاصیت را دارد که اگر ناگهان در حرارت شدید قرار بگیرد سخت گداخته شده و سپس با صداهای مهیبی منفجر و به بیرون کوره پرتاب می شود، یعنی " از کوره در می رود ".
از این رو برای توصیف رفتار غیر طبیعی افراد خشمگین و از کوره ی اعتدال خارج شده که با از کوره در رفتن آهن ِ ناگهان گداخته شده تشابه دارد، از این اصطلاح آهنگری استفاده می شود .
-
دری وری ...
...به طور کلی جملات نامفهوم و بی معنی و خارج از موضوع را در میان عوام دری وری می گویند...
نخست باید دانست که در زبان فارسی این رسم وجود دارد که مردم بسیاری از واژه ها را به صورت جفتی و دو تایی به کار می برند که واژه ی نخست آن را که معنی دار است مستعمل و واژه ی دوم را که با واژه ی نخست هم وزن و قافیه است ولی هیچ معنایی ندارد مهمل می نامند. مانند: پول مول، بچه مچه، زغال مغال، ریزه میزه ، کوچولو موچولو و بسیار مانند این ها ( اصطلاح مهمل گویی یا مهمل بافی نیز از همین جا است ).
دیگر آن که زبان پارسی باستان (فرس قدیم) در زمان هخامنشیان زبان مردم پارس و زبان رسمی پادشاهان هخامنشی بوده است.
حمله اسکندر و تسلط یونانیان و مقدونیان سبب گردید که زبان پارسی باستان از میان برود و زبان یونانی تا سیصد سال در ایران رواج پیدا کند.
ادامه ی پارسی باستان، فارسی میانه بود که به شکل زبان های پهلوی اشکانی در زمان اشکانیان و پهلوی ساسانی در زمان ساسانیان دوباره در ایران رایج گردید و زبان فارسی دری به عنوان شاخه ای از زبان پهلوی ساسانی در دربار ساسانی رواج پیدا کرد. یعنی زبانی شد که پادشاهان ساسانی در دربار بدان سخن می گفتند و به همین علت نیز "دری" نامیده شد.
پس از شکست ساسانیان به دست اعراب، یزدگرد پادشاه ساسانی که هزاران تن درباری دیگر را نیز با خود همراه کرده بود از تیسفون خارج شده و در مشرق به مرو رفت و بدین ترتیب مرو مرکز زبان فارسی گردید و سپس در سراسر خراسان رواج یافت و جای لهجه ها و زبان های محلی مانند خوارزمی، سغدی و هروی را نیز گرفت.
خراسانیان که نخستین کسانی بودند که از زیر نفوذ عرب خارج شده و اعلام استقلال کردند، زبان محلی خود را نیز که اکنون زبان دری بود زبان رسمی خود و سراسر ایران اعلام نمودند که همان زبانی است که ما امروز با آن سخن می گوییم و به خط عربی می نویسیم.
سلسله هایی مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان که همگی از خراسان و ماوراالنهر برخاسته بودند به رواج زبان دری ، یعنی فارسی امروز بسیار یاری رساندند و در ترویج آن کوشیدند.
لیکن همان گونه که گفته شد این زبان تنها در منطقه ی خراسان و ماوراالنهر رواج داشت و تا قرن هشتم هجری سایر مردم ایران با آن آشنایی نداشتند و اگر کسی غیر خراسانی آن را می دانست بدان افتخار می کرد. ناصر خسرو در سده ی پنجم هجری با سرافرازی و افتخار می گوید:
من آنم که در پای خوکان نریزم / مرین قیمتی دُر نظم دری را
و حافظ شیرازی به دانستن زبان دری می بالد و می گوید:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
و در جای دیگری می گوید:
چو عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ / تو قدر او به سخن گفتن دری بشکن
بدین ترتیب به مدت پانصد سال تا قرن هشتم هجری، زبان دری به جز برای مردم خراسان و ماوراالنهر یزای ایرانیان دیگر مفهوم نبود و کسی آن را درک نمی کرد و از این رو مردم مناطق دیگر ایران هنگامی که زبان دری را از زبان کسی در میان خود می شنیدند چون آن را نمی فهمیدند به رسم زبان فارسی و با استفاده از مهمل " وری " می گفتند: فلانی دری وری می گوید که منظورشان این بود که : به زبانی حرف می زند که نامفهوم و مهجوز است.
این عبارت امروز به هیچ روی دیگر مصداقی ندارد و زبان دری نه تنها زبان رسمی و ملی همه ی ایرانیان، بلکه به یکی از گران بها ترین سرمایه های معنوی جهان تبدیل گردیده است و گام به گام می رود تا به مرحله ای از تحول و تکامل برسد که نمونه ای برای آن نتوان شناخت.
-
دست کسی را توی حنا گذاشتن ...
...این ضرب المثل را در باره ی کسی به کار می برند که وسط کاری تنها گذاشته شده باشد یا در وضعیتی قرار گرفته باشد که هیچ کاری از او بر نیاید...
"حنا" گیاهی است از رده ی دولپه ای های جدا گلبرگ که به صورت درختچه در شمال و مشرق افریقا، عربستان سعودی و ایران ( در نواحی جنوبی مانند بم) کاشته می شود. در ایران برگ های درخت حنا را بیش تر به کرمان و یزد می برند و در آسیاب های مخصوصی می سایند و از آن پودر رنگ حنا می سازند.
در گذشته که وسایل آرایش و زیبایی به فراوانی امروز نبود، مردان و زنان دست و پا و سر و موی و گیسو و ریش و سبیل خود را حنا می بستند و از آن برای زیبایی و پاکیزگی و گاه برای جلوگیری از سردرد استفاده می کردند.
برای این کار، مردان و زنان به گرمابه می رفتند و در شاه نشین آن، یعنی جایی که پس از خزینه گرفتن در آن جا دور هم می نشستند، می رفتند. حنا را آب می کردند و در یکی از گوشه های شاه نشین می نشستند و دلاک حمام نخست موی سر و ریش و سبیل و گیسوی آنان را حنا می بست و سپس "دست و پایشان را توی حنا می گذاشت".
شخص حنا بسته ناگزیر بود که ساعت ها در آن گوشه ی حمام از جای خود تکان نخورد تا رنگ، خودش را بگیرد و دست و پایشان خوب حنایی شود. در این چند ساعت آنان برای آن که حوصله شان سر نرود با کسانی که مانند خودشان دست و پایشان توی حنا بود باب گفت و گو را باز می کردند و از هر دری سخن می گفتند. حمامی هم در این مدت از آنان با نوشیدنی های خنک کننده ( که به آن ها "تبرید" می گفتند) مانند آب هندوانه و انواع شربت پذیرایی می کرد و چون آنان قادر به انجام هیچ کاری نبودند خود حمامی این نوشیدنی ها را بر دهان آنان می گذاشت تا بنوشند و کمبود آب بدنشان را که در این مدت بر اثر شدت حرارت حمام به صورت عرق بر سر و صورتشان جاری بود جبران کنند.
این حالت که در آن شحص حنا بسته قادر به انجام هیچ کاری نبوده است بعدها رفته رفته از چهاردیواری حمام بیرون آمد و در دهان مردم به صورت ضرب المثل در آمد .
-
ستون پنجم ...
...این اصطلاح در معنی مجازی به معنی جاسوسی است که به زیان خودی و به سود بیگانه کار می کند...
در جنگ های سه ساله ی اسپانیا (١٩۳٦ – ١٩۳٩م) هنگامی که زنرال مسولا یکی از سرکردگان سپاه ژنرال فرانکو با ارتش خود به سوی مادرید پایتخت اسپانیا پیش می رفت، برای کمونیست ها که بر شهر مسلط بودند، پیغام فرستاد که:
« من با چهار ستون سرباز و تجهیزات از شرق و غرب و شمال و جنوب به سوی مادرید پیش می آیم، ولی شما فقط روی این چهار ستون حساب نکنید، زیرا ما ستون دیگری هم داریم که در مادرید و حتا در میان جمع شما هستند که دانسته یا ندانسته برای ما فعالیت می کنند. اگر از چهار ستون اعزامی واهمه ندارید، از این "ستون پنجم" بترسید که در همه ی امور و شئون شما نفوذ دارند و راه ورود چهار ستون دیگر ما را به درون شهر هموار می کنند . . . ».
و همین گونه هم شد و سرانجام ژنرال فرانکو به یاری همین ستون پنجم و خراب کاری های آن ها توانست مادرید را تصرف کند.
از این تاریخ عبارت "ستون پنجم" وارد اصطلاحات سیاسی جهان شد و پس از تحولات و دگرگونی های سیاسی ایران پس از شهریور سال ١۳٢٠ش و خیانت هایی که به شیوه های گوناگون نسبت به ایران و ایرانیان صورت گرفت، از اروپا به ایران آمد و به شکل اصطلاح در زبان فارسی به کار گرفته شد.
-
سایه تان از سر ما کم نشود ...
...این عبارت که "سایه" در آن در معنی مجازی لطف و مرحمت و توجه ویژه به کسی است، امروزه به هنگام احوال پرسی یا خداخافظی مورد استفاده می گیرد...
"دیوژن" فیلسوفی "کلبی" بود و از دنیا و علایق دنیوی پرهیز می کرد و ثزوت و آداب و رسوم اجتماعی را یکسره به کناری نهاده بود. وی با پای برهنه و موی ژولیده در انظار ظاهر می شد. روزها دور از قیل و قال شهر در سکون و سکوت به تفکر و تعمق می پرداخت و شب ها در آستانه ی در معابد می خوابید.
بی اعتنایی او به مردم تا آن اندازه بود که در روز روشن فانوس به دست می گرفت و به حستجوی "انسان" می پرداخت. میر خواند در روضه الصفا می تویسد: « روزی بر بلندی ایستاده بود و به آواز می گفت: «ای مردمان !» مردمی انبوه دور او گرد آمدند. گفت: «من مردمان را خواندم نه شما را !» (روضه الصفا، ج ١، برگ ٦٨٢)
مولوی با نظر به این ماجرا می فرماید:
دی شیخ گرد شهر همی گشت با چراغ / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود، جسته ایم ما / گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست
این بی اعتنایی به مردم و بی ملاحظگی به هنگام سخن گفتن سبب شد تا مردم او را از شهر بیرون کردند. یکی به طعن و تمسخر از او پرسید: «دیوژن دیدی هم شهریانت تو را از شهر بیرون کردند ؟ پاسخ داد: «چون این نیست، من آنان را در شهر گذاشتم !» (سیر حکمت در اروپا، ج ١، برگ ٤۳).
دیوژن همیشه با زبان طعن و سرزنش با مردم برخورد می کرد و به اندازه ای به مردم گوشه و کنایه می زد که امروزه دز اصطلاح فرنگیان "دیوژنیسم" به جای " زخم زبان زدن" مصطلح است ( خرقه ی درویش، برگ ١٠٦)
می گویند هنگامی که اسکندر، کورینت (Corinte) زادگاه دیوژن را فتح کرد، چون آوازه ی وارستگی او را شنیده بود، با شکوه و دبدبه ی فراوان به دیدارش رفت. در آن هنگام دیوژن در زیر آفتاب دراز کشیده بود و اعتنایی به ورود اسکندر نکرد و از جایش تکان نخورد. اسکندر برآشفت و گفت: «مرا نشناختی که احترام لازم به جای نیاوردی؟ دیوژن با خونسردی گفت: «شناختم ولی از آن جا که بنده ای از بندگان من هستی ادای احترام را ضرور ندانستم».
به نوشته ی سیر حکمت در اروپا دیوژن از اسکندر پرسید: «بالاتر از مقام تو چیست؟» اسکندر پاسخ داد: «هیچ». دیوژن بی درنگ گفت: «من همان "هیچ" هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم».
اسکندر سر به زیر انداخت و پس از اندکی تفکر گفت: «دیوژن ! از من چیزی بخواه و بدان که هرچه بخواهی می دهم»
آن فیلسوف وارسته از جهان و جهانیان، به اسکندر که در آن لحظه میان او و آفتاب فرار گرفته بود و مانع از رسیدن نور خورشید بود، گوشه ی چشمی انداخت و گفت: « سایه ات را از سرم کم کن ! »
این سخن به اندازه ای در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی احتیار فریاد زد: «اگر اسکندر نبودم می خواستم دیوژن باشم» (سیر حکمت در اروپا، برگ ٤٢)
عبارت بالا از آن تاریخ به صورت ضرب المثل در آمده است با این تفاوت که بسیاری از مردم روزگار که به این گونه سایه ها محتاجند و کمال مطلوبشان این است که در زیر سایه ی صاحبان قدرت و ثروت به سر ببرند، آن را در معنایی وارونه از آن چه که دیوژن حواسته بود به کار بردند.
-
سبیلش را چرب کرد ...
...این اصطلاح کنایه از رشوه دادن به کسی و دادن حق و حساب به او به قصد برآورده شدن خواسته ای است...
در دوره ی صفویه بازار سبیل در میان مردم رونق بسیار داشت و پادشاهان آن دوره از جمله خود شاه عباس سبیل های چخماقی و کلفت می گذاشتند و همه ی حاکمان و قزلباش ها و افراد وابسته به دستگاه سلطنت نیز برای جلب نظر و حمایت سلطان و حاکمان و رسیدن به مقاصد خود از آنان پی روی می کردند و صاحب سبیل های از بناگوش در رفته بودند.
آنان ناگزیر بودند همه روزه چند بار به نظافت و آرایش سبیل خود بپردازند و آن را با روغن مخصوصی چرب کرده و مالش دهند تا هم شفاف شود و هم به علت چسبندگی روغن رو به بالا حالت بگیرد و اگر در این کار کوتاهی می کردند، سبیل هایشان آویزان می شد و آن هیبت و زیبایی را که نظر دیگران را به خود جلب می کرد، از دست می داد.
آن کسانی که توانایی مالی کافی نداشتند، خود به چرب کردن سبیل های خود می پرداختند، لیکن سران و ثروتمندان، به هنگامی که مهمانی رسمی داشتند و یا می خواستند به مهمانی بروند، کسانی را برای چرب کردن سبیل خود در استخدام داشتند که در این هنگام دست به کار می شدند و با روغنی مخصوص سبیل های آنان را جلا و زیبایی می دادند.
این مستخدمان اگر به خوبی از عهده ی چرب کردن و جلا دادن سبیل اربابان خود بر می آمدند موجب خوشنودی و خرسندی بسیار آنان می شدند و در این هنگام هر چه می خواستند از آنان طلب می کردند که بی درنگ برآورده می شد.
شادروان عبدالله مستوفی در کتاب شرح زندگانی من می نویسد که مظفرالدین شاه نیز در سفر اروپا مردی به نام ابوالقاسم خان را همراه خود برده بود که در مواقع معین سبیل او را چرب می کرد و جلا می داد. هنگامی که سبیل شاه چرب می شد و از زیبایی و ابهت آن شاد می شد و سر حال می آمد، چرب کننده ی سبیل و اطرافیان شاه موقع را مغتنم شمرده و هر تقاضایی داشتند می نمودند، زیرا می دانستند که او سر کیف است و حتمن تقاضاهایشان را بر خواهد آورد و بدین ترتیب عبارت "سبیل کسی را چرب کردن" در آن دوره به معنی اخاذی کردن و گرفتن چیزی از صاحب سبیل فهمیده می شد و به عنوان اصطلاح در میان مردم رایج و مرسوم شد.
امروز اما این اصطلاح در مفهومی وارونه و به معنی دادن چیزی به کسی به قصد برآورده شدن خواسته فهمیده می شود که در این معنا با رشوه دادن برابر و به همین معنی نیز دریافت می شود. به عبارت دیگر اصطلاح "سبیل کسی را چرب کردن" در گذشته به معنی گرفتن چیزی از کسی و امروزه در مقام رشوه به معنی دادن چیزی به کسی فهمیده می شود
-
سر و گوش آب دادن...
...این اصطلاح را هنگامی به کار می برند که کسب خبر و گردآوری اطلاعات مراد گوینده باشد...
در روزگاران گذشته که حمام عمومی و خزینه دار وجود داشت، مردمی که به حمام می رفتند ناگزیر بودند که چند ساعت از روز را در صحن حمام به نظافت و شستشوی خود و کودکانشان بپردازند. زنان خانه دار نیز که از نظر معاشرت در بیرون از خانه محدودیت هایی داشتند به ترین فرصت را در حمام می یافتند تا برای هم سفره ی دل را بگشایند و رویدادهای هفته ای را که گذشت برای یکدیگر تعریف کنند. در حمام های زنانه چون زنان در گروه های دو تایی، سه تایی و چهارتایی با هم حرف می ردند، سر و صدای زیادی در صحن حمام ایجاد می شد و به همین دلیل چون صدای کسی درست شنیده نمی شد همگی مجبور بودند حرف های خود را با صدای بلند برای یکدیگر تعریف کنند. (اصطلاح حمام زنانه نیز از همین جا است که در آن جا نه گوینده و نه شنونده معلوم است).
کسانی هم که با یکدیگر اختلافی داشتند و گاه هر دو در حمام حضور داشتند از این فرصت استفاده می کردند و برای آن که بدانند که آن دیگری پشت سر او چه می گوید و چه گونه از او بدگویی می کند، هنگامی که یکی از آن دو وارد خزینه می شد آن دیگری یکی از آشنایانش را به بهانه ی شستشوی تن به درون خزینه می فرستاد تا "سر و گوش آب بدهد"، یعنی وانمود کند که دارد خود را می شوید ولی دزدانه به حرف ها گوش بدهد و خبرها و بدگویی ها را برای فامیل خود ببرد.
به طور کلی در آن روزگار هر کس می خواست از اوضاع و احوال و رویدادهای روزهای گذشته در محل با خبر شود با رفتن به حمام و "سر و گوش آب دادن" در خزینه و دزدانه گوش دادن به گفته های دیگران که با صدای بلند با یکدیگر حرف می زدند، از همه ی این رویدادها آگاه می شد. بدین ترتیب عبارت "سر و گوش آب دادن" که هم برای جاسوسی کردن و هم برای کسب خبر به کار می آمد، رفته رفته در میان مردم به صورت اصطلاح در آمد.
-
ضرب المثل های دور دنیا درباره ازدواج 1-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت كن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)
٢ - مردی كه به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوكری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )
۳- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )
۴- زنی سعادتمند است كه مطیع " شوهر" باشد. ( ضرب المثل یونانی )
٥- زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( ضرب المثل انگلیسی )
٦- زن مطیع فرمانروای قلب شوهر است. ( ضرب المثل انگلیسی )
٧- زن و شوهر اگر یكدیگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می كنند. ( ضرب المثل آلمانی )
٨ - داماد زشت و با شخصیت به از داماد خوش صورت و بی لیاقت . ( ضرب المثل لهستانی )
٩- دختر عاقل ، جوان فقیر را به پیرمرد ثروتمند ترجیح می دهد. ( ضرب المثل ایتالیایی)
١٠ -داماد كه نشدی از یك شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( ضرب المثل فرانسوی )
١١- دو نوع زن وجود دارد؛ با یكی ثروتمند می شوی و با دیگری فقیر. ( ضرب المثل ایتالیایی )
١٢- در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقیق كن . ( ضرب المثل آذربایجانی )
١٣- برا ی یافتن زن می ارزد كه یك كفش بیشتر پاره كنی . ( ضرب المثل چینی )
١٤- تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصیل انتخاب كن . ( ضرب المثل چینی )
١٥- اگر خواستی اختیار شوهرت را در دست بگیری اختیار شكمش را در دست بگیر. ( ضرب المثل اسپانیایی)
١٦- اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار . ( ضرب المثل تركی )
١٧- ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
١٨- ازدواج مثل یك هندوانه است كه گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. ( ضرب المثل اسپانیایی )
١٩- ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است . ( ضرب المثل فرانسوی )
٢٠- ازدواج كردن وازدواج نكردن هر دو موجب پشیمانی است . ( سقراط )
٢١- ازدواج مثل اجرای یك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط یك اشتباه صورت بگیرد جبرانش غیر ممكن خواهد بود. ( بورنز )
٢٢- ازدواجی كه به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود. ( رولاند )
٢٣- ازدواج همیشه به عشق پایان داده است . ( ناپلئون )
٢٤- اگر كسی در انتخاب همسرش دقت نكند، دو نفر را بدبخت كرده است . ( محمد حجازی)
٢٥- انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست ، ولی می توانیم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب كنیم . ( خانم پرل باك )
٢٦- با زنی ازدواج كنید كه اگر " مرد " بود ، بهترین دوست شما می شد . ( بردون)
٢٧- با همسر خود مثل یك كتاب رفتار كنید و فصل های خسته كننده او را اصلاً نخوانید . ( سونی اسمارت)
٢٨- برای یك زندگی سعادتمندانه ، مرد باید " كر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس )
٢٩- ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( كریستین )
٣٠- تا یك سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های یكدیگر را نمی بینند. ( اسمایلز )
٣١- پیش از ازدواج چشم هایتان را باز كنید و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذارید. ( فرانكلین )
٣٢- خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاك )
٣٣- تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد)
٣٤- ازدواج پیوندی است كه از درختی به درخت دیگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو " زنده " می شوند و اگر " بد " شد هر دو می میرند. ( سعید نفیسی )
٣۵- ازدواج عبارتست از سه هفته آشنایی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن )
٣٦- شوهر " مغز" خانه است و زن " قلب " آن . ( سیریوس)
٣٧- عشق ، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاك )
٣٨- قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم . ( لرد لوچستر)
٣٩- مردانی كه می كوشند زن ها را درك كنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج كنند. ( بن بیكر)
٤٠- با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می كشد و زن روی آینده اش . ( سینكالویس)
٤١- خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید . ( پاستور )
٤٢- ازدواج كنید، به هر وسیله ای كه می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یك همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. ( سقراط)
٤٣- قبل از رفتن به جنگ یكی دو بار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا كن . ( یكی از دانشمندان لهستانی )
٤٤- مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. ( كارول بیكر)
٤٥- من تنها با مردی ازدواج می كنم كه عتیقه شناس باشد تا هر چه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم . ( آگاتا كریستی)
٤٦- هر چه متأهلان بیشتر شوند ، جنایت ها كمتر خواهد شد. ( ولتر)
٤٧- هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )
٤٨- زن ترجیح می دهد با مردی ازدواج كند كه زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را كه شنونده خوبی نیست ، تحمل كند. ( كینهابارد)
٤٩- اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود كه آنها بر سر مسائل كوچك با هم مشكل پیدا می كنند. ( شاو)
٥٠- وقتی برای عروسی ات خیلی هزینه كنی ، مهمان هایت را یك شب خوشحال می كنی و خودت را عمری ناراحت ( روزنامه نگار ایرلندی )