تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
Printable View
تو از دردی که افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو کتمان عشقت بود در حالی
که از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
گرچه جدا از تو ولی ، همیشه با تو زیستم
من و تویی نکن که من ، کسی به جز تو نیستم
وقتی هستی همه ی هستی ام را با لبم می گذارم روی شانه ات
به سلامتی مترسک که با لبخندی به پهنای وجودش
و دستهایی باز به فراخی آرزویش در حسرت یک آغوش گرم جان داد
کلمه ای نیست
هیچ!
میان «من و تو»
این «واو» حرف بی ربطی است
دوست داشتن یعنی اینکه
محبت کنی حتی اگر تحقیر شوی
بزرگی کنی حتی اگر کوچک شوی
عشق بورزی حتی اگر محکوم شوی
قسم به عشق و زندگی که ارزشش یه عالمه / قلبی که بی تو بزنه لایق آتش زدنه
اگر ۴ تکه نان خوشمزه باشد و شما ۵ نفر باشید
کسی که اصلا از مزه آن نان خوشش نمی آید (( مادر )) است
قصه عشقت را به بیگانگان نگو
چرا که این کلاغهای غریب بر کلاه حصیری مترسک نیز آشیانه می سازند
کمی گیجم کمی منگم عجیب است / پریده بی جهت رنگم عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش / برایت باز دلتنگم عجیب است
من را تو ببخش چشم من کور! / دستم برود به زیر ساطور!
تقصیر دلم نبود دزدی / چشم تو سیاه بود و مغرور!
بی ارزشم و جز تو خریدار ندارم / گیرم بخرندم ، به کسی کار ندارم
گر در هر دو جهانم نپسندد تو پسندی / من در دو جهان غیر شما یار ندارم
یاد بادا که دلم مشتاق دیدار تو بود / روز و شب در طلب و هر لحظه بیدار تو بود
دیدگانم را چه دانی که دگر سویی نیست / به فدایت ، که آن هم گرفتار تو بود
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم...
هر کس هم که می آید مسافر است می شکند .....
.هم نمازش را، هم دلم را ...
و می رود
وقتی دلت با من نیست ، بودنت مشکلی را حل نمی کند
یک سوزن از ابروی تو / با یک نخ از گیسوی تو
آرام می دوزد به هم / چشم مرا با روی تو
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست / گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست
من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل / تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد
درد دارد …
وقتی چیزی را کسر میکنی که با وجودت جمع زده ای
چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی
تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است ، تحمل اندوه از گدایی همه ی شادی ها آسانتر است
تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست / محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت / که در این وصف زبان دگری گویا نیست
اگه با تنهایی و غم تموم بشه عمرم بدون که تو رو فراموش نمیکنم عمرا
اگه یه وقت تنها شدی اینو بدون که خدا همه رو بیرون کرده تا خودت باشی و خودش
تنهایی دردناک است ، اما در سکوت و تنهایی است که همه چیز شکل میگیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد
جان غمگین،تن سوزان،دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است مهیا دارم
سوزدل،خون جگر،آتش غم،درد فراق / چه بلاها که زعشقت من تنها دارم
مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم / با خیال او ولی تنهای تنها میروم
در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی / شاید او حتی بگوید لایق من نیستی
مینویسم من که عمری با خیالت زیستم / گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم
مرا از خود رها کردی و رفتی / مرا انگه که تنها مانده بودم
ولی من باز هم هستم به یادت / اگر چه دور هستم از سرایت
با تو بودن همیشه پر معناست / بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه آب ، یک دریاست / بی تو دردم به وسعت صحراست
در عشق آس هایتان را همان اول بازی کنید، کمی که بگذرد کسی دیگر با یک ورق دو لوی حکم بر این رابطه پادشاهی میکند.
مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن ، خلاصه راحت باش …
ارث پدرت نیست ، دل تنهای من است !!!
در این زندان تنهایی ، به هر سو هرکجا هستم
از این بابت دلم شاد است که گاهی میکنی یادم
بیـــا برای یکــبار هــم که شـــده… دست به خلاف بزنیـم…!
من اندوه تـــو را مـــی دزدم…! تو تنهـایـی مـرا…!!
سالها بگذشته از میلاد من / کی یکی مردانه باشد یاد من
منو یک تنهایی و یک شمع روشن / خدایا نکند باد بیاید
هیچگاه عشق به همدم را پاینده مپندار و از روزی که دل می بندی این نیرو را نیز در خویش بیافرین که اگر تنهایت گذاشت نشکنی و اگر شکستی باز هم نا امید نشو ، چرا که آرام جان دیگری در راه است . (ارد بزرگ)
این همه تنهایی برام زیاده / نذار که از دست خودم خسته شم
نذار با این تنهایی خو بگیرم / کاشکی نمیشد به تو وابسته شم
دردفترخاطراتم نوشتم عشق زیباست / معلم دفتررادیدگفت:این رویاست!
گفتم:معلم توازعشق چیزی میدانی؟ / گفت:درعالم عشق عاشق همیشه تنهاست
در تمام عمرم جز تنهایی و تفکر و غم و عشق ، سرگرمی ای نداشته ام !
پناهم می دهی امشب ؟ میان آب و گل رقصان ، میان خار و گل خندان در آن آغوش نورانی ، پناهم می دهی امشب ؟ دل و دین در کف یغما و من تنها در این هنگام روحانی ، پناهم می دهی امشب
یش هر تیغی سپر باید گرفت / پیش تیغ دوست سر باید گرفت
جانب خود را مبین گر عاشقی / جانب دوست در نظر باید گرفت