-
پاییزهاي بی چمدان
اکنون مرا بهار دل انگیز دیگري
آورده است و عده پاییز دیگري
ویرانه هاي خانه من ایستاده اند
چشم انتظار حمله ي چنگیز دیگري
تا مرگ، یک پیاله فقط راه مانده است
کی می رسد پیاله ي لبریز دیگري
آتش بزن مرا که به جز شاخه هاي خشک
باقی نمانده از تن من، چیز دیگري
تهران و تلخکامی من مانده است! کاش
تبریز دیگري و شکرریز دیگري
-
غریب در پیراهن
هر روز، جهان است و فرازي و نشیبی
این نیز نگاهی است به افتادن سیبی
شده اي باز « تنها » در غلغله ي جمعی و
آن قدر که در پیرهنت نیز غریبی
آخر چه امیدي به شب و روز جهان است؟
باید همه عمر، خودت را بفریبی
چون قصه ي آن صخره که از صحبت دریا
جز سیلی امواج نبرده ست نصیبی
آیینه ي تاریخ تو را درد شکسته ست
اما تو نه تاریخ شناسی نه طبیبی!
-
در اقیانوس
رسید لب به لب و بوسه هاي ناب زدیم
دو جام بود که با نیت شراب زدیم
دو گل که با عطش بوسه هاي پی در پی
به روي پیرهن سرخشان گلاب زدیم
نه از هوس که زجور زمانه! لب به شراب
اگر زدیم براي دل خراب زدیم
مؤذنا به امید که می زنی فریاد؟ !
تو هم بخواب که ما خویش را به خواب زدیم
مگرد بی سبب اي ناخدا که غرق شده ست
جزیره اي که به سوداي آن به آب زدیم!
-
مکاشفه در آینه
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جاده سه شنبه شب قم شروع شد
آیینه خیره شد به من و من به آینه
شد که تبسم شروع شد « خیره » آن قدر
خورشید ذره بین به تماشاي من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد
وقتی نسیم آه من از شیشه ها گذشت
بی تاب مزارع گندم شروع شد
موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد
از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربناي رکعت دوم شروع شد
در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد
-
خاطره
چنان که از قفس هم دو یا کریم به هم
از آن دو پنجره ما خیره می شدیم به هم
به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج
چنان دو نیمه سیبی که هر دو نیم به هم
من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم
شبیه یکدیگریم و چقدر دلگیر است
شبیه بودن گل هاي بی شمیم به هم
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم
بیا شویم چو خاکستري رها در باد
من و تو را برساند مگر نسیم به هم
-
آرزو
حتی اگر از عشق سري خواسته بودم
از شوکت سیمرغ، پري خواسته بودم
خورشید درخشان به کفم بود، ولی من
از شمع، دل شعله وري خواسته بودم
با عقل خود از عشق سخن گفتم و خندید
آري! خبر از بی خبري خواسته بودم
غیر از ضررم مشورت دوست نبخشید
اي کاش ز دشمن نظري خواسته بودم
افسوس! خدا حاجت یک عمر مرا داد
اي کاش لب سرخ تري خواسته بودم
-
خطا
اگر خطا نکنم، عطر، عطر یار من است
کدام دسته گل امروز بر مزار من است
گلی که آمده بر خاك من نمی داند
هزار غنچه خشکیده در کنار من است
گل محمدي من، مپرس حال مرا
به غم دچار چنانم که غم دچار من است
تو قرص ماهی و من برکه اي که می خشکد
خود این خلاصه غم هاي روزگار من است
بگیر دست مرا تا زخاك برخیزم
اگر چه سوخته ام، نوبت بهار من است
-
مسئله پاك شده
تا کی تحمل غم و تا کی خدا خدا
دیگر ز یاد برده گمانم مرا خدا
در سنگسار، آینه اي را که می برند
شاید شکسته خواسته از ابتدا خدا
اکنون که من به فکر رسیدن به ساحلم
در فکر غرق کردن کشتی ست ناخدا
امکان رستگاري من گر نبوده است
بیهوده آزموده مرا بارها خدا
با نیت بهشت اگرم آفریده است
می راندم به سوي جهنم چرا خدا ...
اي دل، خلاف هروله ي حاجیان مرو
کافی ست هر چه عقل در افتاد با خدا
بگذار بی مجادله از نیل بگذریم
تا از عصا نساخته است اژدها خدا
-
دنیا عوض شده ست
آیین عشق بازي دنیا عوض شده است
یوسف عوض شده ست، زلیخا عوض شده ست
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سال هاست که فتوا عوض شده ست
خوکن به قایقت که به ساحل نمی رسیم
خوکن که جاي ساحل و دریا عوض شده ست
آن با وفا کبوتر جلدي که پر کشید
اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ست
حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده ست
-
نیرنگ
من است « گلخانه رنگ » ، گفته بودم پیش از این
حال می گویم جهان، پیراهن تنگ من است
استخوان هاي مرا در پنجه، آخر خرد کرد
آنکه می پنداشتم چون موم در چنگ من است
دوستان همدلم ساز مخالف می زنند
مشکل از ناسازي ساز بد آهنگ من است
از نبردي نابرابر باز می گردم! دریغ
دیر فهمیدم که دنیا عرصه جنگ من است
مرگ پیروزي است وقتی دوستانت دشمن اند
مرگ پیروزي است اما مایه ننگ من است
از فراموشی چه سنگین تر به روي سینه؟! کاش
پاك می کردي غباري را که بر سنگ من است