-
بی رحمی های شاه صفی
این پادشاه که در حرمسراى نیاى خود تربیت یافته بود، هیچ یک از صفات پدر را به میراث نداشت و اگر در حال مستى فرمان قتل سران و بزرگان را نمىداد نشانى از پادشاهیش آشکار نمىشد. لارنس لاکهارت درباره وى مىنویسد: «هنگام مستى طبع خونخوار و ظالمش خود نمایى مىکرد. یکى از قربانیان او امام قلى خان حاکم فارس و سردار سابق شاه عباس بود. همچنین عده زیادى از سرداران سپاه به دست او به قتل رسیدند و در نتیجه سپاه ایران به علت آن که تعداد معتنابهى از امراى مجرب خود را از دست داده بود نتوانست هنگامى که جنگ با ترکها تجدید شد در مقابل آنان مقاومت کند. در مقابل آنان مقاومت کند. این جنگ دوره مصیبت بارى را طى کرد و بالاخره در 1048 ق [1638 م[ به سقوط بغداد منتج شد. در سال قبل هم شاه جهان امپراتور مغول هند قندهار را دوباره به تصرف درآورد. / تاریخ سیاسى و فرهنگى ایران، ایرانشهر، ج 1، ص 442».
-
سیاست های بی رحمانه شاه سلیمان صفوی
جانشین شاه صفى یعنى شاه عباس ثانى با وجودى که از این صفات زشت برى نبود، اما اقدامات نیکش تا حدى جبران آن درشتخوییها کرد، چنانکه مىتوان از آنها درگذشت؛ اما پسرش، شاه سلیمان که اصلاً نام نیا خود شاه صفى را داشت همان میخوارگى و سفاکى او را تکرار کرد و به قول کروسینسکى، «اهمیت عهد او فقط در سیاستهاى بى رحمانه و وحشیگریهایى است که حتى بیان یکى از آنها بر شخص گران مىآید. وقتى که در حال مستى یا غضب بود، هیچ کس از مجاورینش بر جان و مال خود ایمنى نداشت. دستها، پاها، بینیها و گوشها برید، چشمها بیرون آورد و زندگیها فداى کوچکترین هوس خویش ساخت. شخصى که در ابتداى مجلس طرب بیش از همه حضار مورد توجه او بود، در انجام مجلس بزم به قربانگاه مىرفت. / تاریخ ادبیات، براون، ج 4، ص 91». عجیبتر آن که این مرد با آن همه درنده خویى و تباهى دم از حمایت دین و «حفظ شرع مبین» مىزد و از آقا حسین خوانسارى مجتهد عهد خود مىخواست که هنگام غیبت او از اصفهان از وى در کار سلطنت نیابت کند و به جایش بنشیند و چنانکه مىخواهد در کار ملک تصرف کند و آقا حسین نیز چنین مىکرد. «روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ج 2، ص 351». باز هم عجیبتر آنکه از چنین مرد سفاک خون آشامى، پسرى چون شاه سلطان حسین پدید آمد که از کثرت ترحم حتى در آن موارد که اجراى سیاست لازم و ضرورى بود حرکتى از خود نشان نمىداد و روزى که به تصادف مرغابىاى را با تپانچه مجروح کرد فریاد کشید که: «واى به خون آلوده شدم! / تاریخ ادبیات ایران، براون، ج 4، صص 91 - 92، نقل از تاریخ انقلاب ایران تألیف کروسینسکى yksnisurK».
اما زشتى این اعمال تنها در سیاست تنى چند از بى گناهان یا گناهکاران خلاصه نمىشد، بلکه اخلاق و وجدان عمومى را نیز آلوده و تباه مىساخت؛ چنانکه در مراسم عزادارى حسینى و لیالى احیاء، شرح فاجعه کربلا و قساوتهاى آن روز شوم، بیش از آن که پا بر واقعیات و حقایق تاریخى داشته باشد، شاخ و برگهاى فراوان داده شده به آن واقعه، انعکاسى است از خشونتها و خون آشامیهاى عصر صفوى. گویى عالمان و مردمان هر دو چه در گریانیدن و چه در گریستن، بر مصیبت خود و بر اخلاق و وجدان سخیفه خویش مىگریستند.
-
اعتقاد و جانبازى مریدان به مرشدان
«851 - 985 ق / 1447 - 1577 م»
از مطالب مختصرى که در دو مقاله: «قیام صوفیان صفوى» و «مقام مرشد کامل» آورده شد، میزان اعتقاد و پایبندى صوفیان به نیکى آشکار مىشود. اعتقاد قزلباشان نسبت به مرشدان چنان بود که جانبازى و جانسپارى در راه آنها را به منزله کسب صواب اخروى و شهادت در جنگهاى صدر اسلام مىدانستند «عالم آراى صفوى، ص 74 و موارد متعدد دیگر در همان کتاب و نیز اشارتهاى سفرنامه نویسان و سخنان و اقوال وقایع نگاران دوره صفویان». درباره شاه اسماعیل چنین مىپنداشتند که او با «صاحب الامر مهدى» ملاقات داشته، از ایشان تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رصخت «خروج» گرفته است «عالم آراى عباسى، صص 53 - 54 45 - 47»، و مادام که با آن شمشیر مىجنگد ظفر و پیروزى با او قرین است. دعوى شاه اسماعیل و شاه طهماسب اول هم در واقع کوششى دیگر در راه استوار کردن اعتقاد پیروان و آماده ساختن آنها در جانبازى و از خود گذشتگى بود. توضیح آن که شاه اسماعیل اول در بیشتر جنگها و اقدامات خویش مدعى بود که در حالت رؤیا از جدش على بن ابى طالب «ع» دستور جنگ مىگیرد و یا تدبیرهاى لازم را از او مىآموزد. به پندار پیروانش این رؤیاها از همان اوان کودکى و پیش از رسیدن به مرتبه شهریارى بدو دست مىداده است «عالم آراى عباسى، صص 43 و 64 - 44 - 45»، و این معنى در عهد صفویان جزو حقایقى بود که از کتابى به کتاب دیگر نقل مىشد. روملو از این گونه رؤیاهاى «خاقان اسکندر شان» چند بار یاد کرده؛ از جمله در آغاز قیام شاه اسماعیل به سال 906 ق / 1501 م پیش از عزیمت به جانب شروان، چون اختلافى در این باره میان اطرافیان او بروز کرد، شاه، «قرار داد که امشب استخاره خواهیم کرد، آنچه ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین فرمایند آن را به فعل خواهیم آورد. روز دیگر خاقان اسکندر شان سالکان طریق دولتخواهى را به پایه سریر شاهى طلب داشته فرمود که دوش از ارواح مطهره، ائمه دین صلوات الله علیهم اجمعین بر ما محقق شد .... / احسن التواریخ، ص 42» و بعد از فتح شروان و تسخیر قلعه باکو ضمن محاصره قلعه گلستان باز مدعى تکرار این معنى شد و بدین تدبیر قزلباش را از پاى قلعه گلستان به سوى تبریز کشید و «در آن اثنا در خواب خاقان اسکندر شان یکى از حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین درآمده امر فرمود که از پاى قلعه گلستان برخاسته و به جانب آذربایجان عنان عزیمت معطوف دارد. / همان مرجع، ص 47». طعباً هنگام بروز مشکلات نظیر همین «واقعهها» به مرشد کامل دست مىداد تا دستورات لازم را از «حضرت ائمه» کسب کند. «عالم آراى صفوى، ص 55».
-
اعتقاد مریدان به کرامات شاه اسماعیل اول
اعتقاد راسخ قزلباشان و مریدان «مرشد کامل» باعث شد که برخى از کارهاى شاه اسماعیل را، همینکه از حد متعارف و عادى فراتر مىرفت، از مقوله «کرامات» بپندارند؛ مثلاً داستان عبور شاه اسماعیل و سپاهیانش از رود کُر، نمونهاى از این قبیل اقدامات بود که چون «شاه با سپاه آمد و زد خود را بر آب دریا، به توفیق خداى عالم یک کس را آب نبرد. / عالم آراى صفوى، ص 57؛ احسن التواریخ، ص 43»، پیروانش آن را به امر غیب و کرامت شاه منسوب کردند؛ چندانکه خواند میر نیز به تفصیل از این واقعه یاد کرده و نوشته است: «به واسطه وقوع آن امر غریب ارادت و اعتقاد جنود ظفر ورود نسبت به زبده اولاد صاحب مقام محمود بیفزود. / حبیب السیر، ج 4، صص 455 - 56». طرفه آن که مریدان شاه اسماعیل اول چه در زمان حیاتش و چه پس از مرگ وى، درباره او تصور احوالى نظیر «کرامت» و «معجزه» مىکردند و کشته شدن در راه شیخ را درجه رفیع «شهادت. /عالم آراى صفوى، صص 58 - 59» مىدانستند و کمترین تصور نامساعدى را درباره پیشواى خویش «کفر» مىشمردند «همان مرجع، ص 113».
-
باور اعتقاد در دربار شاه طهماسب
درباره شاه طهماسب هم نظیر همین اعتقاد وجود داشت. سفیر ونیز در دربار شاه طهماسب مىنویسد که: «نزد کسانى که بیمار یا تنگدست بودند اثر شفا بخش نام شاه طهماسب زیادتر از یارى خواستن از درگاه خداوند تصور مىشد. پارهاى نذر مىکردند که اگر به مراد دل خود برسند ارمغانى پیش وى فرستند و برخى به امید آن که دعایشان مستجاب شود و درهاى دولتخانه را در قزوین مىبوسیدند. گروهى چنان به کرامتهاى آن ]سید بزرگوار[ امیدوار بودند که آب وضویش را اکسیر تب ریز مىشمردند و تکهاى از پارچه تن پوش یا شالش را براى تبرّک یا ایمنى از چشم بد همیشه همراه داشتند. / نقل از تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، ص 212».
البته این «مرشد کامل» هم از دعوى کرامات دور نبود و مانند پدر ادعا داشت که در حوادث دشوار «حضرت ائمه معصومین» به خواب او مىآیند و او را راهنمایى مىکنند. در واقعه معروف خود با ازبک مىنویسد: «در آن شب آقا و مولاى خود حضرت امیر المؤمنین و امام المتّقین و یعسوب الدین اسداللّه الغالب على بن ابى طالب علیه السلام را در واقعه دیدم که بر روى من تبسم فرموده گفت فتحى نیکو الحمدالله ترا میسر شد! / تذکره شاه طهماسب، چاپ برلین، 1343 ق، ص 15». باز مىگوید: «.... در شب چهاردهم به شهر ذیحجه مذکور [938 ق / 18 جولاى 1532 م که از هرى سه منزل بیرون آمیده بودیم تب کردم و چند روز مریض بودم، شب در واقعه دیدم که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در خانه زینل خان که در قزوین است و در آن محل دولتخانه بود، نشستهاند و جوان محاسن سیاهى که تخمیناً بیست و پنج ساله بوده باشد در عقب سر آن حضرت بر سر پاى استاده بود. من پیش آن حضرت رفته زمین خدمت بوسیدم و بدو زانوى ادب نشستم و سؤوال کردم که یا حضرت، قربانت شوم، بدان طرف منظور به جانب خراسان و جنگ ازبکان است مىروم، آیا مرا به جماعه اوزبک جنگ مىشود یا نه? حضرت امیر المؤمنین فرمودند کهاى طهماسب، تا غایت یعنى تا این زمان کدام مهم تو به به جنگ ساخته شده که دیگر باز شود? مرتبه دیگر سؤال کردم که قربانت شوم، بفرماى که حال ما در آن طرف آب یعنى آن سوى آب آمویه، فرارود، ماوراءالنهر[ چون خواهد شد? جواب فرمودند که در آن طرف آب هیچ نیست، هر چه هست در این طرف آب است. سه مرتبه تکرار این سخن کردم، همین جواب فرمودند .... / تذکره شاه طهماسب، ص 23»
-
رویای شاه طهماسبی
شاه طهماسب موضوع توبه خود را از شرابخوارى و ارتکاب دیگر مناهى هم نتیجه دو رؤیا در دو شب پیاپى وصف کرده و گفته است که: «در سن بیست و پنج سالگى این سعادت نصیب شد .... / تذکره شاه طهماسب، ص 23». از این نظر «مرشد کامل» معلوم مىشود که وى چند گاهى به استعمال حشیش و شرابخوارى دچار بود، و چون از این آلودگیها دست شست به دعوى او «از کل مملکت فسق و فجور بر افتاد» لیکن همچنان که در مقالههاى تاریخ اجتماعى ایران در این مجموعه آورده شده، اگر چه شاه طهماسب شخصاً تا پایان عمر در این راه ثابت قدم و در تظاهر به اجراى احکام شرع پاى بر جا ماند «همان مرجع، صص 23 22 21 17 14 و 48» اما در میان مردم نه تنها رخ بر نبست بلکه استفاده از مواد افیونى هم بیشتر شد.
خلاصه این که سر سپردگى و اعتقاد شدید صوفیان قزلباش به خاندان شیخ صفى سرّ اصلى و اساسى پیشرفتهاى سریع آن در بدو تشکیل شاهنشاهى صفوى است. اگر چنین اعتقاد راسخى به ویژه در پادشاهى طولانى مدت شاه طهماسب وجود نمىداشت، شاید بقاى دولت صفوى با احترازى که وى از رویارویى با دشمنان داشت، به آسانى میسر نمىشد.
-
اعتقاد قزلباشان به جهانجویی و جهانگیری
اعتقاد به «مرشد کامل» و شیوع چنین تعبیر و اصطلاحى «عالم آراى صفوى، صص 593 592 574 343 38 و جز آنها» از میان درویشان صفوى چنان بود که از همان آغاز کار، پیشروان آنان را به جهانجویى و جهانگیرى بر مىانگیخت. این باور بعدها همچنان باقى ماند و مسلماً ادامه یافتن و باور بى چون و چرا نسبت به مقامات بلند پایه دینى بود که بنیادى استوار براى دراز آهنگى پادشاهان صفوى فراهم آورد و نابسامانیهایى که چند بار در پادشاهى آنان رخ نمود و قاعدتاً مىبایست به نابودى آن سلسله بیانجامد، خللى در آن پدید نیاورد.
این اعتقاد همان میزان که در دوره صفوى سودمند افتاد، در اواخر عهد ایشان به زیان کشور تمام شد؛ زیانى که حتى ظهور نادر هم نتوانست آن را جبران کند و شاید به نوعى، پیامدهاى نامطلوب آن، دامنگیر پادشاه افشار هم شد. در هر صورت نباید فراموش کرد که مقبول افتادن ادعاى صفویان در سیادت و انتساب به خاندان امامت در نفوذ و منزلت اجتماعى آنان و ادامه قدرت و حکومتشان بسیار مؤثر بود و این جنبه مذهبى آنها با دیرپایى حکومت و دولتشان، استوارى اعتقاد مردم را نسبت به این خاندان بیشتر مىکرد. اگر رسیدن مرشدان کامل به پادشاهى، اندک اندک از وجهه خانقاهى آنان کاست، در عوض، دعوى سیادت، این نقیضه را جبران نمود. نسب نامه صفوى با آن «سیادت و کرامت» تا آن درجه در نظر ایرانیان اهمیت یافت که حتى مدتها بعد از زوال دولت صفوى، وقتى اعقاب فتحعلى خان قاجار «مقتول در 1139 ق / 1726 - 7 م» کوشیدند تا اریکه شهریارى ایران را تصاحب کنند، خود را با افسانه سازى، به صفویان بستند و از نسل آنها دانستند.
-
خلافت پادشاهان صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م«
معنى و مفهوم خلافت در تاریخ سیاسى و اجتماعى اسلام، از تعابیر متعددى پیروى کرده است. اما آنچه به مبحث صفویان مربوط مىشود، تلقى خاص از این واژه است که درباره پادشاهان صفوى به کار برده شده است. پادشاهان صفوى اگچه عنوان خلافت، گه گاه درباره ایشان به کار رفته »جهانگیر نامه محمد صالح کنبوى لاهورى، وقایع سال 1024 و 1037؛ پادشاه نامه ملا عبدالحمید لاهورى، وقایع سال 1065 و 1037» ولى مقصود از خلافت در این مورد »خلافت مرتضوى« است »احسن التواریخ روملو، ص 60» نه خلافت بدان معنى که نزد اهل سنت متداول بود. همچنین عنوان »دار الخلافه« براى تختگاه پادشاهان صفوى از همین وجهه اخیر آن ناشى مى شد؛ عنوانهایى هم که در عهد شاه اسماعیل حسب عادت براى وى به کار مىرفت، بیشتر اوصافى بود از قبیل: »وارث خلافت مرتضوى«، »دُرِّ دریاى ولایت«، »ثمره شجره بوستان امامت« و نظایر آنها؛ و با همین اندیشه بود که خاندان صفوى را »دودمان امامت مکان« مىخواندند »حبیب السیر، ج 4، ص 467». این حال تا آخر عهد آن طایفه به قوت خود برقرار بود و چنین مىپنداشتند که پادشاهان آن سلسله، سلطنت را چون ودیعهاى از امامان در اختیار دارند و این بیت از محمد طاهر اضر آبادى درباره شاه سلیمان، پدر شاه سلطان حسین گویاى همین معنى است:
پادشاهى که على بن ابى طالب بست کمر شاهیش از دست ولایت بمیان
»تذکره نصر آبادى، ص 6».
-
ملا باشى
«1106 - 1145 ق / 1695 - 1732 م«
بزرگترین مقام روحانى ایران در عهد شاه سلطان حسین شغل ملا باشى بود که رئیس همه روحانیون ایران محسوب مىشد. ملا باشى در مجلس شاه، نزدیک به مسند پادشاه جایگاه معین داشت. کار او رسیدگى به امور طلاب علوم دینى، رفع ظلم از مظلوم، اطعام مساکین شفاعت از گناهکاران و تحقیق در مسایل شرعى و تعلیم ادعیه بود. قوام گیرى این عنوان به مثابه یک مقام و منصب دوستى، حاصل اتحاد سیاستمداران و دولتمداران صفوى با علماى دین بود و نیاز داشت تا حکومت پادشاهان را وجههاى دینى بخشد و آن را برآمده و منطبق با شریعت حقه نشان دهد.
در باب شغل ملا باشى که پدید آمدنش در بین مناصب رسمى نشانه غلبه دین یاران بر قدرت سیاسى عصر بود، به کتاب تذکرة الملوک رجوع شود. از جمله اتفاقاتى که توسط ملا باشى رقم زده شده، کور کردن فتحعلى خان اعتماد الدوله وزیر بود. مرعشى مؤلف مجمع التواریخ مىنویسد: »مسموع گردید که جناب ملا باشى منصب فضیلت را به جلادى تبدیل نمود. به روایتى به دست خود به روایتى به دست پسر خود به نوک خنجر چشم فتحعلى خان را بعد از قید نمودن، از حدقه درآورد. ص 50».
در باب هویت این ملا باشى، پارهاى اشتباهات براى پژوهندگان پیش آمده است. وى بر خلاف بعضى اظهارات شایع، ملا محمد باقى مجلسى، مجتهد و محقق معروف عصر صفوى نیست، حتى میر محمد باقر خاتون آبادى که در این عهد عنوان ملا باشى داشت، مدتها پیش از ایام سقوط صفوى درگذشته بود. به احتمال قوى، مراد از این ملا باشى، ملا محمد حسین تبریزى باید باشد که بلافاصله بعد از خاتون آبادى در 1127 ق / 1715 م این عنوان به او تفویض شد. روایت تذکرة الملوک در باب انتخاب میر محمد باقر به عنوان ملا باشى مربوط به اوایل ایجاد این منصب در دربار سلطان صفوى است. تشابه نام، ظاهراً ادوارد بروان مؤلف تاریخ ادبى ایران و برخى دیگر از مورخان را به این اشتباه انداخته است. بین سال 1135 ق / 1722 م که این واقعه اتفاق افتاد با وفات ملا محمد باقر مجلسى «1110 ق / 1698 م« دست کم 25 سال فاصله است و پیداست که وى را نمىتوان در این واقعه و در انحطاط سریع اوضاع صفویه در عصر سلطان حسین مسؤول شمرد.
-
شیخ الاسلام
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م«
شیخ الاسلام یا آخوند در خانه خود به دعاوى شرعى و امر به معروف و نهى از منکرات مىرسید. طلاق شرعى را نیز در حضور او مىدادند و ضبط مال غایب و یتیم اغلب به او رجوع مىشد. شیخ الاسلام از شاه همه ساله مواجب داشت »حدود 1100 تومان معادل 220 میلیون تومان امروز« و مانند قاضى اصفهان با فرمان مخصوص شاه معین مىشد، و در مجلس، زیر دست صدر ممالک مىنشست. ولى صدور و شیخ الاسلام در مجالس میمهانى شاه حاضر نمىشدند، زیرا شاه در این گونه مجالس به میهمانان خود شراب مىخورد، و حضور علماى روحانى در آنجا مناسب نبود!
سانسون در کتاب خود، مقام شیخ الاسلام را سومین مقام روحانى ایران دانسته و مىنویسد که او سالى پنجاه هزار لیور ]پول فرانسه در آن عهد[ مقررى داشته، تا در زندگى تنگدست نباشد و به رشوه گیرى و حکم ناصواب دادن مایل نشود.