چو عضوی بدرد آورد روزگار/// دگر عضوها را نماند قرار
چو فردا شود فکر فردا کنم (.... چنان به که امشب تماشا کنم)
چو کاری براید به لطف و خوشی/// چه حاجت به تندی گردنکشی
چو می بینی که نابینا و چاه است/// اگر خاموش بنشینی گناه است
چو بد آید هر چه آید بد شود
چون دوست دشمن است شکایت کجا برم( از دشمنان برند شکایت به پیش دوست....)
چو نرمی کنی خصم گردد دلیر
چون قضا اید طبیب ابله شود(.... و آن دوا در نفع هم گمره شود
چونکه با کودت سر وکارت فتاد /// هم زبان کودکی باید گشاد
چونکه صد آید نود هم پیش ماست( نامنم جمله انبیاست....)
چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی(.... که یک سر مهربانی دردسر بی)
چه عزایی است که مرده شور هم گریه می کند
چه کشکی ، چه پشمی
چه گویم که ناگفتنم بهتر است(زبان در دهان پاسبان سر است....)
چه مکن که خود افتی بد مکن که بد افتی
چیزی بارش نیست
چیزی در چنتش نیست
چیزی که از خدا پنهان نیست از بنده چه پنهان
چیزی که شده پاره وصله بر نمیداره
چیزی که عوض داره گله ندارد
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است(پرسی که تمنای تو از لعل لبم چیست....)