-
حاير
اسم فاعل از حيرت، سرگشته، سرگردان. جاى پست. نام مرقد مطهر حضرت ابى عبداللَّه الحسين (ع) و بدين جهت آن را حاير گويند كه چون بدستور متوكل عباسى آب بر آن بستند كه خراب شود آب بطبيعت خود بسوى قبر ميرفت ولى بازدارندهاى آن را بازميداشت و آب حيران بود و سرانجام بسان ديوار گرد قبر بايستاد و محوطه قبر همچنان خشك بماند. (نزهة القلوب)
از حضرت صادق (ع) روايت شده كه محل قبر امام حسين (ع) بيست ذراع در بيست ذراع باغى است از باغهاى بهشت و در آن است راه عروج به آسمان كه هر پيامبر مرسل و هر ملك مقرب پيوسته از خداوند اجازه زيارت آن حضرت را ميطلبند و فوجى ببالا ميروند و فوجى سرازير ميگردند.
محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: خداوند عزوجل به عوض شهادت امام حسين (ع) مقرر فرمود كه امامت در نسل او باشد و در تربتش شفا ، و به كنار قبرش دعا مستجاب بود و مدت رفت و برگشت زائرانش از عمرشان بحساب نيايد. ابو شبل گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: چه ميفرمائيد درباره زيارت قبر امام حسين (ع)؟ فرمود: آن بزرگوار را زيات كن و نمازت را در آنجا تمام بخوان. عرض كردم: برخى همكيشان ما نظرشان اينست كه بايد شكسته خواند؟! فرمود: ضعفا چنين كنند.
امام باقر (ع) به مردى فرمود: اى فلان چه مانع است ترا كه چون حاجتى برايت پيش آيد كنار قبر حسين صلوات اللَّه عليه رفته و چهار ركعت نماز بخوانى و حاجت خويش را در آنجا از خدا بخواهى كه نماز واجب در آن بقعه معادل يك حج و نماز نافله مطابق يك عمره است. (بحار:84 -60ج�10)
ابو هاشم جعفرى گويد: در موقعى كه امام هادى (ع) بيمار بود بمن فرمود: كسى را بجوى كه بحاير امام حسين (ع) رفته مرا دعا كند. عرض كردم: آخر شما خود حائريد چه نياز كه بحاير امام حسين متوسل گرديد؟! فرمود: آنجا محل استجابت دعا است چنانكه خداوند پيغمبرش را امر ميكند كه بعرفات رود و در آنجا دعا كند بدين سبب كه عرفات محل استجابت دعا است. (بحار:224 ج� 50)
-
حِجر اسماعيل
زمينى كنار كعبه از سمت شمال و متصل به آن، كه حطيم گرداگرد آنست و دو در بسوى ركن عراقى و ركن شامى دارد و بضميمه خانه آن را طواف كنند و برخى آن را جزء خانه دانند و بنقلى حضرت ابراهيم آن را ضميمه كعبه ساخته، ابن زبير آن را جزء كعبه ساخت ولى حجاج آن را دوباره بصورت فعلى كه وضع نخستين آنست درآورد. (دهخدا)
از امام صادق (ع) روايت شده كه حجر خانه اسماعيل بوده و قبر هاجر و اسماعيل در آنست.
و از آن حضرت آمده كه در ميان حجر كنار ركن سوم دخترانى باكره از حضرت اسماعيل مدفونند.
نيز از آن حضرت نقل شده كه چون اسماعيل مادرش را در آن بخاك سپرد ديوارى بدور آن بنا كرد كه پايمال طائفان نگردد.
در حديث ديگر است كه آنجا گورستان جمعى از پيامبران است و چندى جايگاه گوسفندان اسماعيل بوده. معاويه بن عمار گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم آيا حجر جزء خانه است يا قسمتى از خانه را اشغال نموده؟ فرمود: نه، حتى باندازه آنچه كه از ناخن بچينند، ولى بجهت اينكه اسماعيل و مادرش در آن مدفونند ديوارى گرداگرد آن كشيده شده. (بحار:117 ج�12 و 230 ج� 99)
-
حُجرَة
اتاق، غرفه. ج : حجرات. بدين جهت حجره گويند كه خفته در خود را ستر كند، از تحجير بمعنى ستر و پوشيدن. (المنجد
-
حُجون
كوهى است كنار مكه كه قبرستان مكه در آنجا است. از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: كسانى هستند كه (آنچنان در مخالفت با من اصرار ميورزند كه) اگر به آنها بگويم به حجون مرويد به آنجا خواهند رفت گرچه كارى در آنجا نداشته باشند. (كنز العمال: 44146)
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون ابو طالب وفات كرد جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و به وى گفت: از مكه بيرون رو كه ديگر در اينجا يار و مددكارى ندارى و جمعيّت قريش بقتل تو هماهنگ شدهاند. پس حضرت از مكه فرار و به كوه جحون در حوالى مكه پناه برد. (بحار: 14 ج� 19)
-
حُدَيبِيَّة
ام موضعى بدو فرسنگى يا نه ميلى مكه، و آن نام چاهى يا نام درختى خميده است كه بدانجا بود، و غزوه حديبيه رسول (ص) بسال ششم هجرت و نوزدهم بعثت بدانجا روى داد.
در ذيقعده اين سال رسول گرامى اسلام بقصد عمره عازم مكه گشت و از مسجد شجره احرام بست و هفتاد شتر بهر قربانى با خود داشت و از مسلمانان هزار و پانصد يا هزار و چهار صد تن ملازم ركاب آن حضرت بودند و از زنان ام سلمه در خدمت بود و چون خبر بمشركين مكه رسيد متفق شدند كه نگذارند آن حضرت وارد مكه شود، و بقولى خالد بن وليد را با سپاهى به پيشباز فرستادند كه آن حضرت را از مسير بازدارد و از اين رو پيغمبر (ص) راه خويش را به سمت راست منحرف ساخت تا در حديبيه بر سر چاهى كه اندك آبى داشت لشكرگاه كرد و به اندك زمانى آب چاه تمام شد، مسلمانان بنزد رسول (ص) شكايت بردند، حضرت تيرى از تركش خود بيرون كرد و بچاه افكند و بقولى آب وضوى خود را در چاه ريخت چندان آب از چاه بجوشيد كه آنها بكنار چاه مينشستند و از آن آب برميگرفتند. بالجمله مردم قريش بديل بن ورقاء خزاعى را بنزد آن حضرت فرستادند كه ما نتوانيم با سوابق دشمنى كه ميان ما و شما است ترا اجازه ورود بمكه دهيم و در اين صورت ما در برابر اعراب قبايل كه با ما در جنگ با شما هم پيمان بودهاند شرمسار گرديم. حضرت در پاسخ فرمود: ما جز بقصد عمره بدينجا نيامدهايم، عمره را بانجام رسانده شتران خويش را قربان كنيم و بازگرديم. ديرى نشد كه پيك دوم قريش عروة بن مسعود ثقفى سر رسيد، حضرت آنچه با بديل فرمود با وى گفت، عروه در نهان اصحاب پيغمبر (ص) را نگران بود و حشمت پيغمبر را در چشم آنها مشاهده مينمود و چون بنزد قريش بازگشت گفت: اى مردم بخدا سوگند كه من بدرگاه كسرى و قيصر و نجاشى شدهام هيچ پادشاه در نزد رعيت و سپاهش به اين عظمت نبوده است، آب دهن نيفكند جز آنكه اصحاب به روى و بدن خويش مسح كنند و چون وضو بسازد جهت ربودن آب وضويش بر سر يكديگر برآيند و اگر موئى از رويش بيفتد از بهر بركت برارند و با خود دارند و چون كارى فرمايد هر يك از ديگرى سبقت جويد و چون سخن گويد آواز خود را نزد او پست كنند. اينك وى از شما چيزى تقاضا نموده، صلاح شما را در آن مىبينم كه آن را بپذيريد؛ سوگند بخدا سپاهى در كنار او ديدم كه جان فدا كنند تا بر شما پيروز آيند.
پيغمبر (ص) عثمان را بمكه فرستاد كه قريش را از عزم خويش آگاه سازد، وى بمكه رفت و ده تن از مهاجران نيز از پس او بدانجا شدند، ناگاه خبر رسيد كه عثمان با آن ده تن در مكه كشته شدند، شيطان اين خبر را در ميان لشكر اسلام منتشر ساخت، پيغمبر (ص) فرمود: از اينجا بازنگردم تا سزاى قريش را ندهم، و در پاى درخت سمره كه در آن موضع بود بنشست و از اصحاب به آمادگى بجنگ تا آخرين نفس بيعت گرفت و اين بيعت را بيعت رضوان گفتهاند زيرا خداى تعالى در سوره فتح فرموده: »لقد رضى اللَّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة« قريش را از اين بيعت رعبى عظيم در دل افتاد.
-
بالجمله نه پيغمبر (ص) جنگ با مشركان را در آن شرائط بسود و صلاح اسلام و مسلمين ميديد و نه مشركان جرأت آغاز نبرد داشتند تا سرانجام مردم قريش سهيل بن عمرو و حفص بن احنف را با پيام پيشنهاد صلح بنزد رسول (ص) فرستادند و حضرت موافقت نمود و مقرر گشت كه شرائط صلح را مكتوب دارند، پيغمبر على را بخواند و فرمود: بنويس »بسم اللَّه الرحمن الرحيم« سهيل گفت: من رحمن را ندانم چيست تو بنويس: »بسمك اللهم« مسلمانان برآشفتند و گفتند: ما جز بنوشتن »بسم اللَّه الرحمن الرحيم« موافقت نكنيم. پيغمبر (ص) فرمود: اشكالى ندارد بنويس »بسمك اللهم« اين پيمانى است كه ميان محمد رسول خدا. سهيل گفت: اگر ما ترا رسول خدا ميدانستيم ترا از زيارت خانه خدا بازنمىداشتيم و نه هرگز بجنگ تو برمىخواستيم، تو بنويس محمد بن عبداللَّه. حضرت بعلى فرمود: رسول اللَّه را از نامه محو ساز. على عرض كرد: دست مرا ياراى آن نيست كه »رسول اللَّه« را محو نمايم. حضرت خود بدست خويش اين كلمه را حك نمود و فرمود: بنويس: اين عهد نامهاى است كه ميان محمد بن عبداللَّه از يكسو و سهيل بن عمرو از سوى ديگر گذشت و بر اين تسالم نمودند كه تا ده سال (و بروايتى سه سال) ميان مسلمانان و مشركان مكه جنگى نباشد تا مردم در امن و امان زندگى كنند و بساز زندگى بپردازند و هر مسلمان كه از مدينه بمنظور اداى حج يا عمره يا تجارت بمكه رود جان و مالش در امان باشد و هر يك از مشركان مكه كه بمدينه رود يا از آنجا بشام جهت كار و تجارت بگذرد جان و مالش ايمن باشد و هر يك از كفار كه بدين اسلام گرايد مشركان مزاحمش نشوند و هر كس بعهد قريش درآيد مسلمانان متعرضش نگردند و سال آينده محمد حج و عمره را بدون سلاح جز سلاح مسافر قضا كند اما مسلمانان بيش از سه روز در مكه نمانند و محمد هيچ فرد مكى را خواه مشرك و خواه مسلمان به پناه نپذيرد ولى اگر فردى از مدينه بى اذن ولى خويش بمكه رفته و به آنجا پناه برد مردم مكه مجاز باشند او را بپذيرند.
برخى مسلمانان از اين عهدنامه دلتنگ شدند و جمعى را خاطر مشوش كه چرا خواب پيغمبر كه بزيارت خانه رفته و عمره گذاشته و كليد خانه بدست داشت راست نيامد و مكه فتح نگشت. عمر بن خطاب اين سخن از دل بزبان آورد و گفت: »ما شككت فى نبوة محمد قط كشكّى يوم حديبيه« پيغمبر (ص) فرمود: من رسول خدايم و كار جز بحكم خدا نكنم. عمر گفت: تو ما را گفتى بزيارت كعبه رويم و عمره گذاريم چه شد؟ پيغمبر (ص) فرمود: هيچ گفتم امسال اين كار صورت پذيرد؟ گفت: نه. فرمود: پس چرا ستيزه كنى؟ غم مدار كه زيارت كعبه خواهى كرد و طواف خواهى نمود كما قال اللَّه تعالى: »لقد صدق اللَّه رسوله الرؤيا بالحق«. (مجمع البيان و منتهى الآمال)
-
حِرا
كوهى است بمكه در سه ميلى آن از سمت شمال مشرف بر منى كه پيغمبر پيش از بعثت مدتى در آن كوه بعبادت مشغول بود و نخستين وحى در آنجا بر حضرتش نازل شد.
-
حَرَّة واقِم
يكى از دو سنگستان مدينه، و آن حرّه شرقيه باشد، و وقعه حره بدينجا بود.
-
حَروراء
روستائى است بظاهر كوفه يا در دو ميلى آن كه خوارج ابتدا در آن گرد آمدند.
نقل است كه چون خوارج علم مخالفت با على (ع) برافراشته جهت تشكل خود در آنجا گرد آمدند على (ع) ابن عباس را بنزد آنها گسيل داشت كه آنها را نصيحت كند ولى مفيد نيفتاد و چون برگشت حضرت از او پرسيد: آنها را چگونه يافتى؟ ابن عباس گفت: بخدا سوگند ندانستم اينها چيستند. فرمود: منافق بودند؟ گفت: بخدا قسم چهره چهره منافق نبود كه آثار سجود به پيشانيشان نمايان بود، قرآن ميخوانند و آن را تفسير ميكنند... (بحار: 8 قديم ج� 553)
-
حَزورة
موضعى بمكه نزديك باب الحناطين. نام بازارى بمكه كه هنگام بزرگ كردن مسجد الحرام بداخل آن افزوده گشت. (معجم البلدان)