-
آسیمه سر
زينگونه ام که در غم غربت شکيب نيست
گر سر کنم شکايت هجران غريب نيست
جانم بگير و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکيب هست وز جانان شکيب نيست
گمگشته ی ديار محبت کجا رود
نام حبيب هست و نشان حبيب نيست
عاشق منم که يار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و ليکن طبيب نيست
آسيمه سر رسيدی
از غربت بيابان
دلخسته ديدمت در
آوار خيس باران
وا مانده در تبی گنگ
ناگه به من رسيدی
من خود شکسته از خود
در فصل نا اميدی
در برکهء دو چشمت
نه گريه و نه خنده
گم کرده راه شب را
سرگشته چون پرنده
من ره به خلوت عشق
هر گز نبرده بودم
پيدا نميشدی تو
شايد که مرده بودم
پيدا نميشدی تو
شايد که مرده بودم
من با تو خو گرفتم
از خنده ات شکفتم
چشم تو شاعرم بود
تا اين ترانه گفتم
در خلوت سرايم
يک باره پر کشيدی
آن گاه ای پرنده
بار دگر پريدی
در خلوت سرايم
يک باره پر کشيدی
آن گاه ای پرنده
بار دگر پريدی
-
شب آفتابی
من از پشت شبهای بی خاطره
من از پشت زندان غم آمدم
من از آرزوهای دور ودراز
من از خواب چشمان نم آمدم
تو تعبير رؤيای ناديده ای
تو نوری كه بر سايه تابيده ای
تو يك آسمان بخشش بی طلب
تو بر خاك ترديد باريده ای
تو يك خانه در كوچه زندگی
تو يك كوچه در شهر آزادگی
تو يك شهر در سرزمين حضور
تويی راز بودن به اين سادگی
مرا با نگاهت به رؤيا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بي تپش در سراب
مرا تا تكاپوی دريا ببر
-
با شوق تو
دکلمه]
از شبنم عشق خاک آدم گل شد
شوری برخواست ،فتنه ای حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
تنگ غروب فصل بهار
یه كوچه باغ یه پنجره
یه قلب پیر پر از امید
باشوق تو منتظره
باگوشه های چارقدش
اشكاشو پنهون میكنه
اما نگاش غصّه هاشو
از دور نمایون میكنه
منتظره پرستو ها
خبر بیارن از گلش
اما نمیدونه اونام
خبرندارن از گلش
اون گل سرخ تو تاریكی
ستاره شد شبو شكست
خورشید روشنی شد و
رفت و تو آسمون نشست
رفت و تو آسمون نشست
اما هنوز فصل بهار
با صد هزار تا خاطره
یه قلب پیر ؛ پر از امید
باشوق تو منتظره
نشسته پشت پنجره
تنگ غروب فصل بهار
یه كوچه باغ یه پنجره
یه قلب پیر پر از امید
باشوق تو منتظره
باگوشه های چارقدش
اشكاشو پنهون میكنه
اما نگاش غصّه هاشو
از دور نمایون میكنه
منتظره پرستو ها
خبر بیارن از گلش
اما نمیدونه اونام
خبرندارن از گلش
اون گل سرخ تو تاریكی
ستاره شد شبو شكست
خورشید روشنی شد و
رفت و تو آسمون نشست
رفت و تو آسمون نشست
اما هنوز فصل بهار
با صد هزار تا خاطره
یه قلب پیر ؛ پر از امید
باشوق تو منتظره
نشسته پشت پنجره
باشوق تو منتظره
نشسته پشت پنجره
-
ماه نو
الیلی وای لیلی وا لیلی
واویلی یا واعویلی ویلی واویلی واویلی
والیلی وای لیلی وا لیلی
واویلی یا واعویلی ویلی واویلی
روزم شب از محالی خوابی خیالی واویلی
از موی او نال و نالان مویی و نالی واویلی
نعل سمندش از خاک بر شده تا افلاک
در غم او رشک مجنونم من و دل حالی
تو شمع کاشانه منم چو پروانه
دلم به زلف توست مزن بر او شانه
جانا بدرالدجایی دام دلهایی
از رشک تو زهره گویان: رو چه آرایی؟
از رخ خوبت هیهات مه به فلک شه مات!
مانده چو گو سر به چوگان من سودایی...
یآااااا خیر الحبیبی ومحبوب
جامم پر از دنانی راحی ریحانی
ای لاله رو داغ جانان داغ جانانی
شور نشاطش در چنگ شعله آتش رنگ
از تف و آتش افشان شد دم انسانی
-
ستاره غریب
تو ستاره غریبی تو شکوه باور من
شب عاشقیست یارا بنشین برابر من
تو چه کرده ای که با تو شده عشق تار و پودم
تو چه کرده ای که عمریست پی تو در سجودم
تو چه کرده ای که عمری ز پیت دویده ام من
به خدا قسم که با تو به خدا رسیده ام من
چه شکسته ایستادی، چه شکسته تر پریدی
به طواف عاشقانه حرم خدا رسیدی، حرم خدا رسیدی
تو چه کرده ای که عمری ز پیت دویده ام من
به خدا قسم که با تو به خدا رسیده ام من
چه شکسته ایستادی، چه شکسته تر پریدی
به طواف عاشقانه حرم خدا رسیدی، حرم خدا رسیدی
-
هوای تو
از کجا باید شروع کرد کرد
قصه ی عشقو دوباره
با زمین خیلی غریبم با هوای تو صمیمی
دیده بودمت هزار بار تو یه رویای قدیمی
به نگاه چشم گریون یه فرشه رو زمینی
چشامو به روت می بندم تا که اشکامو نبینی
با تو فریاد یه عمر و و و میکشم تا اوج باور
دلای آبی همیشه میمونن بی یار و یاور
از کجا باید شروع کرد قصه ی عشقو دوباره
تا همه بغضهای عالم سر عاشقی نباره
از کجا باید شروع کرد قصه ی عشقو دوباره
تا همه بغضهای عالم سر عاشقی نباره
نباره ه ه ه
غربت ارزوهامون دل طاقتو شی*****
نگو تو شهر حقیقت واسه ما جایی نمونده
نگو دیره واسه گفتن سهمم از دنیا همینه
که تو تنهایی شبهام کسی اشکامو نبینه/ کسی اشکامو نبینه
از کجا باید شروع کرد قصه ی عشقو دوباره
تا همه بغضهای عالم سر عاشقی نباره
از کجا باید شروع کرد قصه ی عشقو دوباره
تا همه بغضهای عالم سر عاشقی نباره
از کجا باید شروع کرد کرد
آآآآآآآآآآآآآآ
-
طلب
ای ساحل آرامشم سوی تو پر میکشم
از دوریت در آتشم در آتشم یا را
ای ساحل آرامشم سوی تو پر میکشم
از دوریت در آتشم در آتشم یا را
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
دست از طلب ندارم تا کام من بر آید
یا تن رسد به جانان یا جان زتن بر آید
بر آید, بر آید
بگشای تربتم را بعد از وفات بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید, برآید ,برآید
بنمای رخ که خلقی واله شوند وحیران
بگشای لب که فریاد از مرد وزن بر آید
بنمای رخ که خلقی واله شوند وحیران
بگشای لب که فریاد از مرد وزن بر آید
ای ساحل آرامشم سوی تو پر میکشم
از دوریت در آتشم در آتشم یا را
ای ساحل آرامشم سوی تو پر میکشم
از دوریت در آتشم در آتشم یا را
-
درد گنگ
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته است
در تنگ قفس باز است وافسوس
که بال مرغ آوازم شکسته است
نمیدانم چه میخواهم بگویم
غمی در استخوانم می گدازد
خیال نا شناسی آشنا رنگ
گهی می سوزدم گه می نوازد
پریشان سایه ای آشفته آهنگ
ز مغزم می تراود گیج وگمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش
که بی سامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردیست خونبار
که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود
نمیدانم چه می خواهم بگویم
نمیدانم چه می خواهم بگویم
-
با تو
همیشه از نگاه تو با تو عبور می کنم
از اینکه عاشق توام حس غرور می کنم
دوباره با سلام تو تازه تازه می شوم
با نفس ساده تو غرق ترانه می شوم
با تو ستاره می شوم, با تو ستاره می شوم
با تو ستاره می شوم ,با تو ستاره می شوم
با تو ستاره می شوم, با تو ستاره می شوم
با تو ستاره می شوم ,با تو ستاره می شوم
از سایه های ملتهب همیشه می گریختم
با رفتن تو هر نفس بغض دوباره می شوم
ناجی شام شوکران با دل عاشقم بمان
به حرمت حضور تو چون تو یگانه می شوم
خانه به خانه دیدمت همچو فسانه دیدمت
خانه به خانه دیدمت همچو فسانه دیدمت
با تو ستاره می شوم, با تو ستاره می شوم
با تو ستاره می شوم ,با تو ستاره می شوم
با تو ستاره می شوم, با تو ستاره می شوم
با تو ستاره می شوم ,با تو ستاره می شوم
-
پرنده
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور وغیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
تو اگه پرنده باشی چشای من آسمونه
راز پر کشیدنت رو کسی جز من نمی دونه
واسه من سخته که بی تو بنویسم مشق پرواز
با صدای ساز خسته تر کنم گلو ی آواز
منو تو گر چه اسیریم حیفه از غصه بمیریم
بیا تا آخر دنیا بشینیم و پر نگیریم
جای پر زدن زمین نیست توی قلب آسمونه
قصه ی مرگ وجدایی تو کتابا جا می مونه
نگو عمرمون تموم شد
نگو دیگه همدمی نیست
بیا فردا رو بسازیم
اینکه فرصت کمی نیست
اشک پاکتو نگه دار واسه غسل تن پرواز
زنده کن صدای سازو که رسیده وقت آواز
تو اگه پرنده باشی چشای من آسمونه
راز پر کشیدنت رو کسی جز من نمی دونه
واسه من سخته که بی تو بنویسم مشق پرواز
با صدای ساز خسته تر کنم گلو ی آواز
منو تو گر چه اسیریم حیفه از غصه بمیریم
بیا تا آخر دنیا بشینیم و پر نگیریم
جای پر زدن زمین نیست توی قلب آسمونه قصه ی مرگ وجدایی تو کتابا جا می مونه
نگو عمرمون تموم شد
بعد از این دیگه غمی نیست
اشک پاکتو نگه دار واسه غسل تن پرواز
زنده کن صدای سازو که رسیده وقت آواز
اشک پاکتو نگه دار واسه غسل تن پرواز
زنده کن صدای سازو که رسیده وقت آواز