ردّ دسـتهـایـــت
روی فـنجان جا مانـــده
و جـای خـالـی یـک بــوسـه
روی لـبهـــای مــن !
کاش . . .
ای کـاش مـی شــد آخریـن بوسه ات را
جـایـی پـنهــان میكـردم
تا بــار دیـگـــر كـلمات شعــرم
بـوی دلـتـنـگــی نمی گرفتند . . .
Printable View
ردّ دسـتهـایـــت
روی فـنجان جا مانـــده
و جـای خـالـی یـک بــوسـه
روی لـبهـــای مــن !
کاش . . .
ای کـاش مـی شــد آخریـن بوسه ات را
جـایـی پـنهــان میكـردم
تا بــار دیـگـــر كـلمات شعــرم
بـوی دلـتـنـگــی نمی گرفتند . . .
کافه تریا،مثل همیشه،
لقمه های جوان برداشته است.
بوی عشق مصنوعی
راه نفسم را می گیرد.
از میان باغ وحش ِبی قفس می گذرم
آن گوشه یک صندلی انتظارم را می کشد.
بی هدف روبه رویش می نشینم.
گارسون با بی میلی می پرسد:
چی میل دارید؟
با یقین می گویم:
یک فنجان امید داغ!!! ..
http://www.pic.iran-forum.ir/images/...mpz7bhk8hl.jpg
شاید بعدها...
روزی...
در یک کافه با سیگاری روشن در دست چپ
زل بزنیم به چشم هایی که با شوق می نگردمان
و بعد از کامی عمیق بگوییم:
فلانی... بد آدمی نبود ، بگذریم. تو مهمی الآن
و یک عزیزم ِ از سر ِاجبار هم شلیک کنیم به آن چشم های مشتاق
قهوه , همان قهوه بود ..
تنها بوسه های من , قهوه ات را " قند پهلو " کرده بود !..
و تــو...
بی رحمانه طعم قهوه را تحسین کردی !..
که ...
مارک قهوه چیست...!!
http://www.cafeartin.com/images/Coffee/cappuccino.jpg
خانه بوی بهار می دهد و تو پر از سفره های بی سینی
ساز ساکت ، سکوت سر در گم ، سردی سایه های تزئینی
باغ چای است سبز پیرهنم ، تا قدم می زنی میان تنم
سنگ فرش پیاده روها را می کشم روی قوری چینی
چای با چند قند زن پهلو ، قند با چند مرد بوسه به دست
بوسه با طعم چای جوشیده ، چای دم می کنم که بنشینی
چای دم می کشد ، نمی مانی و برای همیشه می ماند
تلخی قهوه های قاجاری روی لب های قرمز سینی
خانه رخت سپید پوشیده ، آسمان کفش عید پوشیده
تو ولی توی خواب هایت هم ، خواب این خانه را نمی بینی
چایـ ؟
- قهوهـ ؟
- نسکافهـ ؟
نمیدانم!
... هر کدام دیرتر خـُنک و تمام شود
تا بهانه با تـو بودنم بیشتر شود
...
اگر پیداش می کردم
باکم نبود از اینکه چه فکر می کند
صدایش می کردم
کمی در چشم هایش مستانه می خندیدم
و بعد برای خوردن
یک فنجان قهوه با طعم عشق دعوتش می کردم
اگر پیدایش می کردم
اگر ...
ورق می خورد
آخرین هفت بازمانده بر روی میز چوبی؛
می سوزد
کافه عصرهای جمعه من؛
از یاد می رود
صندلی هایمان در میان خاکسترها؛
و باد می برد
آخرین عطر چای سبز را از کنار فنجان
http://www.kocholo.org/img/images/ah...0lc0jedtly.jpg
لیوان چای روی میز در انتظار یک جرعه است ،
نه تو می آیی نه او گرم می ماند ،
چه گناهی دارد سماوری که داغ دیده است ...؟